اما سوالِ مهم آن است که چرا من باید با این اصرارِ بیسرانجام خود را آزار دهم؟
چون جایی در دنیای درونروانیِ من، الگویی از ناکامی ثبت شده، الگویی از نرسیدن و نشدن، در چنین دنیایی شدن و شوقِ رسیدن، زبانی به غایت بیگانه است و حتی تصورش هم مرا وحشت زده میسازد.
در این دنیا آنقدر وجودِ من نه شنیده و نادیده گرفته شده، که انگار فقط منم که لایقِ نه شنیدنم.
و من در ادامه مدام به خود نه میگویم و به دیگری آری.
پس من به حُکمِ جبرِ تکرار، روانزخمِ(تروما) خود را بازتولید میکنم. نه اینکه از ناکامی لذت ببرم، بلکه به این معنا که ذهن به هر قیمتی میخواهد دنیای آشنایش را حفظ کند، حتی اگر این دنیای آشنا زبان و فرهنگ و آداب و رسومش، نومیدی و دلسردی و نشدن باشد.
- کمک کردنهای مکرر به آنهایی که قدردان نیستند،
- تقلاهای مستمر برای رشد آنهایی که تمایلی به رشد ندارند،
- عشق ورزیدن به آنهایی که آگاه و ناآگاه، عشق ورزیِ شما را بیپاسخ میگذارند،
- دل نبریدن از آنهایی که همیشه شما را در حسرتِ یک نگاه و گرم یک کلام ایمن منتظر میگذارند.
- دوندگیهای بیپایان برای راضی کردنِ آنهایی که تصمیم گرفتهاند شما را نبینند و نَشنوند.
- فریادهای زیرآبی در طلبِ همراهی از آنهایی که در اغلب مسیرها شما را دست تنها رها میکنند.
و ما با قدرتِ زیاد و پشتکارِ بیبدیل، تسلیمِ این روایتِ هرروزه میشویم و به ناکامهای حرفهای و بدونِ شوقِ زندگی بدل میشویم.
آیا حاضرم خطر کنم؟
آیا حاضرم خطرِ مواجهه به لذت و شادیِ رسیدن و شدن را به جان بخرم؟
آیا حاضرم در سرزمینِ بیگانهی کامیابی/ناکامی توامان گام بگذارم؟
آیا حاضرم سرزمینِ امن و آشنای آزار و شکنجه را ترک کنم؟
آیا حاضرم از اصرارهای مزمن و آزارگرانهی خود دست بردارم و رهایی از این بار سنگین را سهمِ خود کنم؟
شجاعانه ناامید شدن از رنجهای تکراری، دریچهای میگشاید به روی امیدهای واقعی.
متن: #نیلوفر_کیانراد