عبداله مرواريد با مجوز رسمي سازمان نظام روانشناسي كشور عضو انجمن روانشناسی سلامت اروپا متخصص روانشناسي سلامت
خودآگاهي
21 Jan, 00:20
چندین دهه است پرچمدار جان بخشیدن به بیماران گرفتار در تارعنکبوت سرطان است،قامت افراشته اش زیر بار این رسالت سنگین زخم ها برداشته اما خم نگشته است،با روش و منش و دم مسیحایی اش به بسیاری جان دوباره بخشیده است،متخصصی حاذق ،اخلاق محور و مردم دار است،چندسالی است تن نازنین پزشک و درمانگر سرطان گرفتار تار عنکوبت سرطان شده است اما مصمم تر و پرانرژی تر از قبل بیرق درمان بیماران را به دوش می کشد،استاد عزیزم دکتر غلامحسین نوفرستی استاد پیشکسوت آنکولوژی ایران از آن دسته انسانهایی است که انسانیت را به غایت زیسته و جهان بدهکارش است،بی سروصدا و به دور از حاشیه و نمایش با تن رنجور و روان آهنین به نجات بیماران مشغول است و بارها در اتاق های دربسته تصمیم گیری شاهد این بوده ام که این مرد آرام وقتی صحبت از بیماران میشود در دفاع از آنها چگونه رگ غیرتش بیرون میزند و چون دژی آهنین از آنها حمایت و دفاع می کند،سایه پربرکتشان مستدام باد!
تکنیک پومودورو چگونه از شر امروز و فردا کردن خلاص شویم! ➕ قضیه از این قرار است که وقتی مشغول انجام کاری میشوید که واقعا نمیخواهید انجامش بدهید، آن بخشی از مغز را فعال میکنید که به "درد" مربوط است و برای اینکه احساس درد را متوقف کنید، سعی میکنید حواستان را به یک چیز دیگر پرت کنید و این میشود که نمیتوانید تمرکز کنید و کمکم میروید سراغ یک کار دیگر. پژوهشگران کشف کردهاند که اگر عزممان را جزم کنیم و شروع به انجام آن کار کنیم، خیلی زود آن حس ناراحتکنندهی عصبی از بین میرود.
➕ تکنیک پومودو (Pomodoro) را آقای فرانچسکو سیریلو اوایل دههی ۱۹۸۰ اختراع کرد؛ به زبان ایتالیایی یعنی گوجهفرنگی و دلیل این نامگذاری هم این بود که زمانسنجی که او برای این تکنیک استفاده میکرد، شبیه گوجه فرنگی بود. برای انجام پومودورو فقط به یک زمانسنج نیاز دارید. یک کار را انتخاب میکنید و زمانسنج را برای ۲۵ دقیقه تنظیم میکنید و دکمه شروعش را میزنید. روی کارتان تمرکز محض میکنید و نمیگذارید هیچ چیز حواستان را پرت کند؛ لابهلای کارتان هیچ وقفهای ایجاد نمیکنید. بعد از اینکه زمانتان تمام شد یک جایزهی کوچک به خودتان میدهید؛ یک فنجان قهوه، یک وبگردی کوتاه، یک کشوقوس ساده یا هر استراحت ۵ تا ۱۰ دقیقهای دیگر. هر ۴-۵ پومودورو (هر پومودو ۲۵ دقیقه) هم یک استراحت طولانیتر تا نیم ساعت به خودتان میدهید.
➕ خوشبختانه نرمافزارهای مختلفی برای این تکنیک ساخته شده است و با یک جستجوی ساده در اپاستور یا گوگلپلیر میتوانید آنها پیدا کنید. یکی از این نرمافزارهایی که کاربردش از پومودورو هم فراتر میرود و خیلیها از آن راضی هستند، The Forest است (البته این نرمافزار فعلا پولی است). زمان مورد نظر را مشخص میکنید و با زدن استارت، درخت خودتان را میکارید و کمکم رشد میکند تا زمان به پایان برسد. خوب، همینکه در طول این مدت میبینید که درختتان دارد کمکم بزرگ میشود، خودش خیلی انگیزه میدهد برای متمرکز ماندن. کمکم میتوانید سکه (جایزه) جمع کنید و درختهای متنوعتری بخرید و باغ خوشگلتری درست کنید. اگر هم وسط زمان مشخصشده، نتوانید خودتان را نگه دارید یا بههر دلیلی بروید سراغ کار دیگری، یک درخت خشکیده به باغتان اضافه میشود.
➕ نرمافزار Focus keeper و Flora هم نمونههای دیگری برای تکنیک پومودو هستند که رایگان میباشند. در نرمافزار فلورا، شما از طریق آنلاین میتوانید بهشکل تیمی روی کارها تمرکز کنید. البته شما خود میتوانید به سلیقهی شخصی و امکانات مورد علاقهتان از نرمافزارهای مختلفی استفاده کنید. باید مراقب باشید گرفتار زواید نشوید و به کارکرد نرمافزار توجه بیشتری داشته باشید، مهم استفاده شما و شروع بهکار شماست.بهتدریج و بیشتر که با این تکنیک کار کنید، زمان مورد نیاز برای هر کاری دستتان میآید و موقع برنامهریزی، برای تخمین زمان میتوانید از واحد پومودورو استفاده کنید. بیشتر ماها یک چالش بزرگی که در برنامهریزی داریم تخمین زمان است و واحد پومودورو واقعا کار را برایتان راحتتر خواهد کرد. کاری که شما میکنید این است که در برنامهی روزانهتان که بهشکل To Do List مینویسید، زمان هرکدام را با پومودورو مشخص میکنید و آخر روز چک میکنید و جلوی هرکار مینویسید که چند پومودورو طول کشید و آیا کمتر از زمان پیشبینی شده بود یا بیشتر.
➕ ایراد دیگری که اغلب ماها داریم این است که فکر میکنیم زمان نامحدود است و همیشه وقت برای کاراهایمان هست. فایدهای که این تکنیک دارد این است که باعث میشود گذر زمان را بهخوبی حس کنید و الکی کاری را کش ندهید.در آخر، خودتان را محدود به این چارچوب مشخص شده نکنید. اگر ۲۵ دقیقه برایتان کم یا زیاد است، متناسب با خودتان تغییرش بدهید. زمان استراحت را بالا پایین کنید و ببینید چگونه و با چه فاصله و ترتیبی برایتان بهتر است.
▪️برداشت آزاد از صفحه فرشته نصیرپور مدرسه علوم انسانی
فرایند تغییر در جامعه/خلاصه کتاب تغییر نوشته دیمون سنتولا ▪️چطور ایدهها و رفتارها در سطح یک جامعه همهگیر میشن؟ جامعه چطور رفتار و نظرش رو دربارهی موضوعی تغییر میده؟ چطور این تغییر روش همهگیر میشه؟ کتاب میگه بیشترین تاثیر مال آدمهای معمولیه. اپیزود 91 پادکست بیپلاس
️ذهنخوانی mind reading فکر می کنید، بدون شواهد کافی می دانید که دیگران به چه چیزی فکر می کنند. مثل : ”جواب سلامم را نداد، پس حتما از دست من ناراحت است.
پیشگویی furtune telling پیش بینی می کنید که حوادث آینده، بد از آب در می آیند یا این که خطرات زیادی شما را تهدید می کند. مثل : ”در امتحان شکست می خورم” یا ”کاری گیر من نخواهد آمد”.
فاجعهسازی catastrophizing معتقدید هر چه اتفاق افتاده یا خواهد افتاد به شدت افتضاح، ناخوشایند و غیر قابل تحمل است. مثل : ”افتضاح می شود اگر در دانشگاه قبول نشوم”.
برچسب زدن labling به خودتان یا دیگران، صفات کلی و منفی نسبت می دهید. مثل : ”من آدم بدبختی هستم” یا من آدم بی ارزشی هستم”.
نادیده گرفتن جنبههای مثبت discounting positives مدعی هستید که کار های مثبت خودتان یا دیگران پیش پا افتاده و ناچیز هستند. مثل: ”این کار از عهده همه بر می آید” یا ”قبول شدن در کنکور که کار مهمی نیست”.
فیلتر منفی negative filter تقریبا همیشه جنبه های منفی را می بینید و به جنبه های مثبت توجه نمی کنید. مثل: ”هیچ کس مرا دوست ندارد”.
تعمیم افراطی overgeneralizing بر پایه یک حادثه، الگو های کلی منفی را استنباط می کنید. مثل: ”این اتفاق همیشه برای من اتفاق می افتد” یا ”در همه کار ها شکست می خورم”.
تفکر دوقطبی dichotomus thinking به وقایع پیرامون و انسان های اطراف با دید همه یا هیچ نگاه می کنید. مثل : ”همه مرا طرد می کنند” یا همه وقتم تلف شد“.
باید اندیشی should به جای این که حوادث را بر پایه چیزی که هستند ارزیابی کنید. بیشتر آن ها بر اساس چیزی که باید باشند، تفسیر می کنید. مثل : ”باید کارم را خوب انجام بدهم” یا ”باید در کنکور قبول شوم”.
شخصیسازی personalizing علت بروز حوادث منفی را به خودتان نسبت می دهید و سهم دیگران را در بروز مشکل نادیده می گیرید. مثل : ”ازدواجم بهم خورد، چون من مقصر بودم”.
سرزنشگری blaming دیگران را علت مشکلات و احساسات منفی خود می دانید و از طرفی مسئولیت تغییر رفتارتان را نیز فراموش می کنید. مثل : ”دیگران باعث عصبانیت من می شوند” یا ”والدینم باعث و بانی همه مشکلات من هستند”.
مقایسههای نا عادلانه unfair comparisons حوادث را طبق معیار های ناعادلانه تفسیر می کنید. خودتان را با کسانی مقایسه می کنید که از شما برترند و به این نتیجه می رسید که آدم حقیری هستید. مثل : ”او خیلی موفق تر از من است” یا ”شاگرد اول کلاس در امتحان خیلی بهتر از من عمل کرد”.
تاسفگرایی regret orientation (کشکول ای کاش) به جای این که در حال حاضر به کاری فکر کنید که از دستتان بر می آید، بیشتر به این مسئله می اندیشید که ای کاش در گذشته بهتر عمل می کردید. مثل : ”اگر تلاش کرده بودم ، شغل بهتری پیدا می کردم” یا ”ای کاش این حرف را نمی زدم”.
چی میشد اگر what if دائم از خودتان سوال می کنید چی می شود اگر چنین اتفاقی بیفتد و با هیچ جوابی راضی نمی شوید . مثل : ”حرف شما درست است، اما چی می شود اگر مضطرب شوم؟” یا ”چی می شود اگر نفسم در سینه حبس شود؟”
استدلال هیجانی emotional reasoning از احساسات خود برای تفسیر واقعیت استفاده می کنید. مثل : ”چون دلم شور میزند، پس اتفاق ناگواری می افتد."
نادیدهانگاری شواهد متناقض ignoring counter evidences شواهد یا استدلال های ناهمخوان با تفکر خود را ردرد می کنید. مثل : ” هیچ کس مرا دوست ندارد”. هر گونه شواهد متناقض را نادیده می گیرد و در نتیجه فکرتان همیشه تایید می شود.
قضاوتگرایی judgment focus به جای این که خودتان، دیگران و حوادث پیرامون را بپذیرید و درک کنید، اغلب آن ها را در قالب ارزیابی های سیاه و سفید می نگرید. دائم خودتان و دیگران را طبق یکسری معیار های دلبخواهی، ارزیابی می کنید و متوجه می شوید که خودتان و دیگران پایین تر از آن حدی هستید که باید باشید. مثل : ”در دوران دانشگاه خوب عمل نکردم” یا ”اگر تنیس بازی کنم، از پس آن بر نمی آیم” یا ”سارا چقدر موفق است، ولی من اصلا موفق نیستم”.
گویا یکی از معشوقه های صدام در خاطرات خود آورده است که:
در زمان به قدرت رسیدن صدام در عراق، از جمله احزاب مخالف صدام، حزب سوسیالیست بود که صدام دستور قلع و قمع اعضای آن را به برادر ناتنی خود *برزان تکریتی* سپرده بود.
یکی از دستگیر شدگان این حزب، *میاده* زن جوان ۲۲ ساله و شوهرش بودند که هر دو به اعدام محکوم شدند. *میاده* نُه ماهه باردار بود و روزهای آخر بارداری خود را طی مینمود که قبل از اعدام نامهای برای *برزان تکریتی* برادر صدام مینویسد، و از او در خواست میکند که اعدامش را تا زمان تولد بچه به تأخیر بیاندازند. *برزان* قبول نکرد و در جواب نامهی *میاده* نوشت: جنین داخل شکمت هم باید بمیرد و با تو دفن گردد ....
*میاده* که روزهای آخر بارداری را طی میکرد، در روز موعود به پای چوبهی دار رفت و التماسهای او تاثیری در تاخیر حکم اعدامش نداشت. خانم *میاده* در حین اعدام، بالای دار وضع حمل کرد و فرزند پسری با بند ناف به روی تخته، به پایین افتاد. *رضیه* زنِ زندانبان، با اشارهی رییس زندان، طفل را در لباسهای مادرش پیچیده و به گوشهای منتقل کرد!!! آقای *برزان* برادر ناتنی صدام پس از اجرای حکم اعدام از رییس زندان، حال و روز خانم *میاده* و جنینش را جویا شد و گزارش خواست. رییس زندان نیز در گزارش نوشت: جنین با مادر در چوبهی دار ماند تا مُرد ...
رییس و پزشک زندان و *رضیه* زنِ زندانبان، با هم، همقسم شدند که همدیگر را به *برزان تکریتی* نفروشند و توافق کردند که *رضیه* نوزاد را به خانهاش ببرد و با راضی کردن شوهرش شناسنامه برای کودک بگیرد. از آن پس، همه نوزاد را *ولید* میخواندند. سالها گذشت و *ولید* بزرگ شد.
برادر خانم *میاده* (دایی واقعی ولید) در آلمان زندگی میکرد و سالها پیشتر، خبرهایی دربارهی خواهرزادهاش *ولید* از *رضیه* زنِ زندانبان دریافت کرده بود.
او در سال ۲۰۰۳ میلادی و پس از سقوط رژیم بعثی صدام به عراق برگشت تا یادگار خواهرش *میاده* را پیدا و با خود به آلمان ببرد و از روی آدرس و نشانیهایی که *رضیه* داده بود او را یافت. *ولید* قبول نکرد که، به آلمان مهاجرت کند و گفت: *رضیه* مثل مادرم هست، او جان مرا نجات داده و زحمت بسیاری برای من کشیده، هرگز تنهایش نمیگذارم. این اتفاق زمانی بود که *رضیه* بازنشسته شده بود. خانم *رضیه* با خواهش از مسوولین، *ولید* را به جای خود، به عنوان زندانبان و مأمور زندان استخدام میکند.
ملت عراق ، افراد حزب بعث را یکی پس از دیگری دستگیر میکردند، از جمله دستگیر شدگان *برزان تکریتی* برادر ناتنی صدام بود. از قضای الهی، *ولید* پسر خانم *میاده* ، مسئول مستقیم سلول *برزان تکریتی* شد و همانجا بود که قصهی مادر و فرزند درون شکمش را برای *برزان* تعریف کرد و گفت: حال آن فرزند من هستم!. آقای *برزان* با شنیدن این داستان از زبان *ولید* ، از خود بیخود شد و به زمین افتاد ...
پس از صدور و تأیید حکم اعدامِ *برزان* ، *ولید* به عنوان زندانبان، مأمور اجرای اعدام او شد و با دست خود *طناب دار* را بر گردن *برزان* انداخت. بدینسان دست حق و عدالت، ستمگر بیرحم را از جایی که گمان نمیکرد، به سزای اعمالش رساند.
برگرفته از نوشتههای *پاریسولا لامپوس* معشوقهی صدام حسین رئیس جمهور معدوم عراق.
*آنقدر گرم است بازارِ مکافات عمل* *چشم اگر بینا بود، هرروز، روز محشر است* ((صائب تبریزی))
🔻هیجان در روانشناسی امروز، بسیار مفهوم مهمی است. هم روان درمانی های معاصر که جدید محسوب می شوند( مثل درمان هیجان مدار و درمان روانپویشی کوتاه مدت) اساس خود را بر هیجان ها استوار کرده اند و هم درمان های کلاسیک تر مثل درمان شناختی رفتاری و یا حتی طرحواره درمانی به سمت هیجان دست دراز کرد تا از او برای ایجاد تغییرات پایدارتر کمک بگیرد.
🔻هیجانات را در یک طبقه بندی، نه به مثبت و منفی، بلکه به خوشایند و ناخوشایند تقسیم می شوند(هیجان در درمان/استفان هافمن) و هر دو دسته برای ما حیاتی هستند. اما روانشناسی زرد تمام تلاشش را می کند تا "ترس" و "غم" و "خشم" و "ناامیدی" را بد و غلط بداند و در حذف آنها کمکتان کند!
🔻روانشناسی زرد اصرار دارد کسی که ترس را تجربه می کند "ترسو" است. کسی که "غم" را تجربه می کند افسرده است. کسی که طعم خشم را می چشد "غیر قابل کنترل" است. و آنکه گاهی ناامید می شود "گناهکار" است. پس باید با تکنیک(متاسفم که شور این واژه را درآوردند)های مختلف و پکیج ها و دوره ها خودساخته شان این هیجانات را درمان کنید. این یعنی تجاوز به روان انسان. یعنی آسیب مستقیم و وحشیانه به زندگی انسان.
🔻انسان بدون هیجان(به قول دوستان: احساسی) انسان عاقل نیست. عقل بدون هیجان وجود خارجی ندارد و انسان بدون هیجان اصلا نمی داند کیست؛ اخلاق را نمی شناسد و هیچ ثباتی ندارد. رجوع کنید به مورد تاریخی مشهور فینیاس گیج(و سایر کیس هایی) که توسط هانا و آنتونیو داماسیو(زوج عصب شناس) در کتاب "خطای دکارت" بررسی و تحلیل شده است.
🔻حال بد، استرس و اضطراب مبهم، گیجی و سردرگمی و ... به نوعی محصول سرکوب و نادیده گرفتن همین هیجانات هستند. هیجاناتی که ارزشمندترین اطلاع رسان های ما به شمار می آیند. غم باعث می شود کمی کناره بگیریم و از حمایت اطرافیان برخودار شویم تا فقدان را تاب بیاوریم. خشم باعث می شود مرزهای شکسته شده مان را دوباره بسازیم و اجازه ندهیم به حقوقمان تعرض شود. ترس از ما محافظت می کند؛ و ناامیدی به قول لزلی گرینبرگ، اجازه می دهد بفهمیم نیازمان برآورده نمی شود و باید رهایش کنیم(Letting go)( مربیگری در درمان هیجان مدار/لزلی گرینبرگ).
🔻خفه کردن هیجانات یعنی خفه کردن انسان؛ یعنی دفن کردن ارزشمندترین دارایی هاییش. البته که نباید هیجانات ما را به بند بکشند و ماه ها در بند یک هیجان باشیم. ولی نکته ی اساسی این است که تا هیجانات را تجربه نکنیم و نپذیریم، از آنها گذر نمی کنیم. مدرسه علوم انساني
◀️ مادر مرحومم، که تا نزدیک ۷۰ سالگیاش در واحد منابع انسانی یک شرکت کار میکرد، کارمندی بود که امثال او را «متعهد» مینامند: هیچگاه دیر نمیکرد، خالصانه در حل مشکلات کمک میکرد و به سازمانش تعهد داشت. هیچگاه شکایت نمیکرد و وقتی او را برای کاری فرا میخواندند، بیشتر از آنچه از او انتظار داشتند انجام میداد. او به اندازه جوانی که در عصر دیجیتال بزرگ شده، به استفاده از تکنولوژی مشتاق بود.
◀️ چیزی که به زندگی کاری او پایان داد، نه محدودیتهای جسمی بود، نه ذهنی. رفتوآمد در زمستانهای اضطرابآور منطقه «نیو انگلند» هم مانع او نبود. چیزی که باعث توقف کارش شد، یادداشتی از طرف سرپرست بخش بود که روی میز او گذاشته شده بود و تذکر داده بود یکی از مراجعههایش به سرویس بهداشتی بیش از حد طول کشیده است!
◀️ مادرم در آن زمان به من توضیح داد آن صمیمیتی که انگیزه اصلی او برای ادامه کارش بود رنگ باخته و گفتوگوهای دوستانه گاه و بیگاه در محیط کار، به خاطر نظارت دقیق بر کارکنان، غیرممکن شده بود.
🔸اخیرا مقالهای درباره نرمافزارهای نظارت بر کارکنان دورکار خواندم. این برنامهها، همهچیز را از فعالیت کیبورد تا وبسایتهایی که بازدید شده، ردیابی میکنند. نسخههای دیگر آنها هم سرعت کارگران انبارها را در برداشتن و بستهبندی آیتمها اندازه میگیرند. مهم نیست این نرمافزار چه چیزی را میسنجد، اعتماد نداشتن و مدیریت ذرهبینی تقریبا حتی وفادارترین کارکنان را هم دلسرد میکند.
🔸افراد برای انگیزه داشتن، باید سه نیاز اساسی را محقق کنند: شایستگی، استقلال و رابطه مندی (یا عضوی از یک تیم بودن). مدیریت خرد با هر سه اینها در تناقض است. سایه انداختن بر هر حرکت کارکنان یعنی ایمان نداشتن به توانایی آنها برای انجام خوب کارهایشان. همچنین استقلال آنها در چنین شرایطی رنگ میبازد. و مثل داستان مادر من، حس تعلق داشتن و رابطهمندی را خراب میکند، چون هر فردی حس میکند همیشه تحت فشار است تا بر انجام وظیفه خودش متمرکز شود. با افراد مثل ماشین رفتار کردن، هر گونه پتانسیلی برای انگیزه درونی را از بین میبرد و با ماهیت اجتماعی بشر مبارزه میکند.
◀️ سه پادزهری که میتوانند با این جریان مقابله کنند، عبارتند از:
▪️درباره ماهیت انسان آموزش ببینید. درباره اینکه انسانها چطور به بهترین عملکرد میرسند، تصمیمگیری میکنند و با هم همکاری دارند، اطلاعات بگیرید. سراغ هر کدام از مطالب روانشناسی یا علوم اعصاب که ترجیح میدهید بروید.
▪️کار دشوار ایجاد مهارتهای نرم را بپذیرید. اگر میخواهید گروهی را در شرکت رهبری کنید، باید بدانید چطور احساس راحتتری خواهند داشت. از آنها بپرسید: فکر میکنید چطور میتوانید عملکرد بهتری داشته باشید؟ چه چیزهایی یک «روز عالی» در کار شما میسازد؟
▪️به دنبال شفافیت ماموریت و همچنین معیارها باشید. به راحتی میتوان ماموریت بزرگتر سازمان را فدای اندارهگیریهای دقیقه به دقیقه کرد. به کارکنان خود یادآوری کنید که چرا کاری که انجام میدهند مهم است و چطور میتواند زندگی آنها را ارتقا دهد. مدیریت سازمانی
✍️امیرحسین ترکاشوند شهید اول، مبتکر بحث مو امروزه تصوّر ما از زنان مؤمنی که در صدر اسلام زندگی میکردند این است که "موی سرشان" را به طور کامل میپوشاندند و هیچ قسمتی از سر و گردن آنها ،به جز گردی صورتشان، نمایان نبوده است؛ و حتّی زنانی که اینک تقیّدی به ستر مو ندارند در مورد آنان گمانی بجز ستر کامل مو و گردن ندارند. علاوه بر آن فکر میکنیم احادیث و روایات فراوانی که ارزش استناد فقهی داشته باشد در "لزوم پوشش مو" صادر شده است همچنین اینگونه تصور میکنیم که بحث "ستر مو" از روزی که فقه جعفری شکل گرفته در میان متون فقهی وجود داشته، و فقیهان یکی پس از دیگری، به تأسّی از امام محمدباقر و امام جعفرصادق و شاگردان ایشان، حکم به لزوم آن دادهاند یعنی بر این باوریم که فقهای نامدار فقه جعفری مانند ابن ابی عقیل عمانی، ابن جنید اسکافی، شیخ مفید، سیّدمرتضی، شیخ طوسی، ابن ادریس حلّی، محقق حلّی، علامه حلّی و ...، بحث "پوشش موی! سر" را مورد دقّت قرار داده و حکم به لزوم آن داده اند.
اما باید گفت که همیشه تصوّرات، انتظارات و علایق ما با واقعیّات همخوانی ندارد؛ و در این موضوع، نه تصوری که از زنان مؤمن صدر اسلام داریم درست است، و نه احادیث صریحی در مستندات فقهی وجود دارد و نه اینکه فقهای نامبرده حکم به لزوم پوشاندن مو توسط زنان مسلمان داده اند! پس قضیه چیست؟
حقیقت این است که از ابتدای تأسیس فقه جعفری و ظهور فقهای بزرگ، تا قرن هشتم هجری، کسی از فقها هیچ عبارتی در باره "موی" سر و "لزوم پوشش آن" مطرح نکرده است! و در واقع (به جز عبارتی از قاضی ابن براج که مبهم نیز مینماید) اوّلین فقیهی که رسماً بحث پوشش مو را وارد موضوعات فقهی کرد و نیز نسبت به استتار آن نگاه مثبتی داشت، "شهید اول" بود. شهید اول در قرن هشتم هجری میزیست و متوفی به سال ۷۸۶ است، یعنی اولین فقیه شیعی که به مقوله ستر موی! سر پرداخته، حدود هفت و نیم قرن پس از رسولالله (ص) و حدود شش قرن پس از امام جعفر صادق زندگی میکرده است! تازه پس از شهید اول، اینگونه نبود که فقهای بعدی نسبت به دیدگاه وی رویکرد مثبت داشته باشند بلکه تا قرنها پس از وی یعنی تا نزدیک قرن سیزدهم هجری، یا به بحث "پوشش مو" اصلاً پرداخته نمیشد و در واقع سیره فقهای پیش از شهید اول رعایت میگردید، و یا اگر هم تحت تأثیر نوآوری شهید مورد بررسی قرار میگرفت گاه نسبت به استتار آن نگاه مخالف، و گاه نگاه موافق وجود داشت ... ...
... محمدصادق روحانی از فقهای معاصر که خود معتقد به وجوب پوشش مو است میگوید: به ظاهرِ عبارات اکثر فقهای امامیه، اینگونه منسوب است که آنان پوشش مو را واجب نمیدانستند و نیز گروهی از بزرگان امامیه از صدور رأی در این باره خودداری کردهاند: «الشعر: فقد نسب الی ظاهر عبارات اکثر الاصحاب: انه لایجب ستره، و عن جماعة من الاکابر التوقف فیه. و یدل علی وجوب ستره خبر الفضیل عن ابیجعفر قال: صلت فاطمة فی درع و خمارها علی رأسها لیس عیها اکثر ممّا وارت به شعرها و اذنیها. فإنه ظاهر فی ان هذا هو الواجب». عدم استنباط پوشش مو تا پیش از شهید اول را به خوبی میتوان از کلام صاحب جواهر بدست آورد وی هنگام برشمردن موافقان پوشش مو، نام هیچ فقیهی که پیش از شهید اول و پیش از قرن هشتم باشد را نمیآورد با اینکه موافقان پوشش پس از قرن هشتم را یک به یک نام میبرد (حجاب شرعی در عصر پیامبر، ص ۶۹۶ و ۷۰۵)