مقدمه‌ @moghaddames Channel on Telegram

مقدمه‌

@moghaddames


یادداشت‌های رسانه‌ای امیر هاشمی مقدم
در زمینه ایران‌شناسی، انسان‌شناسی و گردشگری
ارتباط با نویسنده:
[email protected]
وبلاگ نویسنده:
moghaddames.blogfa.com

مقدمه (Persian)

به کانال تلگرامی مقدمه خوش آمدید! این کانال به صورت رسانه‌ای توسط امیر هاشمی مقدم مدیریت می‌شود. این کانال در زمینه ایران‌شناسی، انسان‌شناسی و گردشگری فعالیت دارد. اگر به مطالب مرتبط با این حوزه‌ها علاقه‌مندید، این کانال مناسب برای شماست. محتوای این کانال شامل یادداشت‌های تحلیلی و آموزشی درباره موضوعات مختلف است. برای ارتباط با نویسنده و دریافت اطلاعات بیشتر می‌توانید با او از طریق آدرس ایمیل [email protected] و یا از طریق وبلاگ نویسنده به آدرس moghaddames.blogfa.com در تماس باشید. پس از عضویت در این کانال، فراموش نکنید که دوستان خود را نیز به اشتراک بگذارید تا از محتوای با ارزش این کانال بهره‌مند شوند.

مقدمه‌

14 Oct, 13:24


🟢هزار سال تداوم ساسانیان و ایران‌گرایی در شمال ایران
(جامعه‌شناسی و انسان‌شناسی در سفر)

به روایت؛ امیر هاشمی مقدم (انسان‌شناس و ایران‌شناس)

🔸زمان پنجشنبه و جمعه (سفر دو روزه) ٣ و ۴ آبان ۱۴۰۳


🔷بازدید از قلعه و آرامگاه‌های حکام محلی سلسله پادوسپانان رویان در؛ یوش، بلده، کجور و کمرود

🔹شامل؛
🔸آرامگاه ملک کیومرث
🔸قلعه بلده
🔸آرامگاه‌های روستای کمرود
🔸خانه نیما و
🔸آرامگاه ملک داود در یوش
🔸برج آرامگاهی میدانک


🔸خدمات برنامه؛
۱ شب اقامت در سوییت به‌صورت کف‌خواب در اتاق‌های ۴ نفره؛
وسیله توریستی؛
و بیمه مسوولیت مدنی

🔸وعده‌های غذایی شامل؛
۱ وعده ناهار
۲ وعده صبحانه
میان‌وعده‌ها

🔷هزینه برنامه (با یک شب اقامت؛ یک وعده ناهار؛ دو وعده صبحانه؛ وسیله توریستی؛ بیمه): ۲ میلیون و ۹۵۰ هزار تومان

درجه سختی برنامه ۱ از ۵ (مناسب برای <۶۰ سال)

شماره کارت
6219861060921201
بانک سامان به نام شهره مجمع

ثبت نام؛ ۰۹۱۲۵۴۷۴۸۸۹

(امکان شرکت در این برنامه با خودروی شخصی وجود دارد. برای اطلاع از هزینه با این امکان به شماره تماس ذکر شده در تلگرام یا واتس اپ پیام ارسال نمایید)

@parsehayeshahri
@sepantasocialscience

مقدمه‌

08 Oct, 17:38


کلبه‌های سوئیسی و معماری ایرانی

✍️امیر هاشمی مقدم

بازار خانه‌های پیش‌ساخته در فضای مجازی و از جمله اینستاگرام حسابی گرم است. این خانه‌ها به دلایلی چند، مشتریان خاص خود را دارد: برای نمونه خیلی زود آماده می‌شود؛ نیاز به پروانه ساخت و پایان کار ندارد؛ امکان جابجایی دارد و مثلا شما می‌توانید آنرا جدا از زمین‌تان بفروشید یا اگر زمین‌تان را روزی فروختید، خانه پیش‌ساخته‌تان را با خودتان به مکان دیگری ببرید؛ و... . البته در قیمت، تفاوت چندانی با خانه‌های دائمی ندارند. بسته به امکانات و کیفیت، هر مترشان بین ۱۰ تا ۱۵ میلیون تومان (به نرخ مهرماه ۱۴۰۳) هزینه دارد.

در کنار همه این مزایا، چند آسیب جدی هم دارد: به دلیل بی‌نیازی به مجوزهایی همچون پروانه ساخت و پایان کار، ساخت و ساز را در زمین‌های غیرمسکونی رواج می‌دهد که عملا معنایی جز تعرض به بافت کشاورزی و... ندارد؛ همچنین معماری آن غیر ایرانی است. من در اینجا بیشترین تاکیدم روی همین آسیب دوم است.

تا آنجا که جستجو کردم، حدود سی سازنده فعال در اینستاگرام داریم که خانه‌های پیش‌ساخته تولید کرده و می‌فروشند. همه آنها «کلبه‌های سوئیسی» و مدل‌های مشابه دارند. به تک تک آنها پیام دادم و پرسیدم آیا خانه پیش‌ساخته با معماری ایرانی هم دارند یا نه؟ هیچ‌کدام نداشتند. بیشترشان گفتند اگر سفارش بدهم می‌سازند. پرسیدم چرا تاکنون با معماری ایرانی نساخته‌اند؟ عموما با صبر و حوصله پاسخم را دادند و مطالب زیادی در این‌باره از آنها آموختم. چند دلیل عمده داشتند:

⭕️ساخت کلبه‌های سوئیسی راحت‌تر است.
⭕️خانه‌های پیش‌ساخته با معماری ایرانی تاکنون مشتری نداشته.
⭕️هزینه تولید خانه پیش‌ساخته با معماری ایرانی گران‌تر است.
⭕️تولید خانه‌های پیش‌ساخته با معماری ایرانی به دلیل مصالح آن خیلی دشوار است.

با این همه تقریبا همه‌شان اعلام آمادگی کردند برای دریافت سفارش و تولید خانه‌های پیش‌ساخته با معماری ایرانی.

من کمترین سررشته‌ای در این زمینه ندارم. با این همه چند پیشنهاد اولیه به ذهنم می‌رسد:

معماران ایران‌دوست و همین سازندگان، با یاری گرفتن از طرح خانه‌های سنتی ایرانی، طرح‌هایی برای خانه‌های پیش‌ساخته ایرانی بیافرینند. این طرح‌ها متناسب با اقلیم‌های متفاوت باشد (برای مناطق کویری، کوهستانی، جنگلی و...).

با همان مصالحی که کلبه سوئیسی و... می‌سازند، خانه پیش‌ساخته ایرانی هم بسازند؛ اما برای نمای بیرونی و طراحی داخلی‌اش از الگوهای ایرانی کمک بگیرند. برای نمونه، استفاده از کاه‌گل صنعتی ضد آب (که در یزد تولید می‌شود) یا طرح آجر قرمز (از جنس کامپوزیت) در نمای بیرونی؛ داشتن ایوان کوچک همراه با ستون‌های چوبی؛ استفاده از پنجره‌های رنگی؛ در و پنجره‌های هلالی؛ استفاده از رنگ آبی فیروزه‌ای برای در، پنجره و ستون‌ها و... .

تولیدکنندگان، دست کم چند طرح ایرانی هم بدون اینکه سفارشی دریافت کرده باشند، آماده کرده و به نمایش بگذارند. تقریبا اطمینان داردم که استقبال می‌شود. احساسات نوستالوژیک ایرانی‌ها در سال‌های اخیر شدت گرفته و به معماری سنتی و اشیاء قدیمی و دکوری علاقه زیادی پیدا کرده‌اند.

البته این معضل تنها مربوط به خانه‌های پیش‌ساخته نیست و اتفاقا در معماری خانه‌های دائمی شدیدتر است. «نمای رومی» سکه رایج تبلیغات خانه‌های ویلایی در برنامه‌های دیوار و شیپور است. به جز اندک‌شمار شهرها و روستاهایی که به ضرب و زور میراث فرهنگی و گردشگری، معماری سنتی‌شان باقی مانده، بقیه شهرها و حتی روستاهای‌مان کمترین نشانی از هویت ایرانی در معماری‌شان ندارند. در عوض، ملغمه‌ای هستند از معماری‌های پراکنده و بی‌روح و غیر همخوان با هویت ایرانی.
مازندران به‌واسطه هچوم گردشگران و رشد خانه‌های دوم، پیشتاز این بدسلیقگی شده و بازمانده‌های معماری بومی مازندران یکی یکی دارد جای خود را حتی در دورافتاده‌ترین روستاهای ییلاقی این استان، به سازه‌های «نمای رومی» و... می‌دهد. آجر و دیگر مصالح پایدار معماری ایرانی در کنار نمای بیرونی و معماری داخلی ایرانی تقریبا به‌طور کامل به فراموشی سپرده شده. هزینه معماری رومی و نمای سنگ هم البته ارزان‌تر از آجر و معماری ایرانی است.
ای‌کاش نهادهای متولی با اعمال تخفیف‌های قابل توجه هنگام صدور مجوزهای پروانه ساخت و... برای خانه‌هایی با معماری ایرانی، نقشه‌کش‌ها و معماران با تمرکز بیشتر بر معماری ایرانی و تشویق مشتریان به استفاده از طرح‌های ایرانی، و البته به‌روز کردن طرح‌ها متناسب با زندگی امروزی، به احیای این مولفه هویت ایرانی یاری می‌رساندند.
(با لمس تصویر زیر، چند تصویر مشابه دیگر از معماری ایرانی که طرح‌شان قابلیت کاربرد در خانه‌های پیش‌ساخته دارد را می‌توانید ببینید)
@moghaddames

مقدمه‌

07 Sep, 08:23


چندین روز است با یکی از دوستان با خودروی شخصی در کردستان عراق و ترکیه از آثار تاریخی و تمدنی ایران بازدید می‌کنیم و همچنان این سفر ادامه دارد.
آرامگاه هوخشتره (سومین و مقتدرترین شاه ماد در نزدیکی سلیمانیه)، شهر تاریخی دارا در نزدیکی ماردین ترکیه که محل نبرد رومیان با ساسانیان بود، کوه نمرود که در ادبیات فارسی کوه آفریدون نامیده می‌شود، آرامگاه مولانا و شاهان سلجوقی در قونیه، آرامگاه هخامنشی که شبیه آرامگاه کورش بزرگ است در نزدیکی ازمیر، آپادانای هخامنشی کشف‌شده در نزدیکی آماسیه و... برخی از مکان‌هایی است که رفتیم.
اگر به آثار تاریخی علاقه‌مندید می‌توانید مرا در این سفر به‌طور مجازی از طریق صفحه اینستاگرام که عکس و فیلم این آثار را معرفی می‌کنم همراهی کنید یا به دوستان علاقه‌مندتان معرفی کنید.
https://instagram.com/moghaddamess

کانال تلگرامی مقدمه

مقدمه‌

16 Aug, 18:30


افغان‌ها ایران را اشغال کرده‌اند... ایرانیان با مهاجران افغانستانی بدرفتاری می‌کنند...

شکل‌گیری موج تازه‌ای از افغان‌ستیزی در ایران، محور این گفتگو با امیر هاشمی‌مقدم، دکترای انسان‌شناسی و نویسنده کتاب‌های «چرا افغانستان برای ایران مهم است؟» و «سفر به سرزمین آریایی‌ها: سفرنامه افغانستان» بود.
چکیده این مصاحبه در زیر آمده است. متن کامل آنرا در سایت خبری تحلیلی ایراف بخوانید.

۱. جریان‌های افغانی‌ستیز از کجا آب می‌خورند؟

نمی‌توان این ماجرای افغان‌هراسی را تک‌عاملی دید. به نظرم هشت دلیل مهم داریم:
۱) مسئولین دولتی: چه آنهایی که ناکارآمدی خودشان را در زمینه‌هایی همچون اشتغال‌زایی، تورم، قیمت مسکن و... به دوش مهاجران افغانستانی می‌اندازند. چه آنهایی که به نظر می‌آید هیچ برنامه منسجمی درباره مهاجرین ندارند.
۲) جریان‌های ملی‌گرای افراطی: که عموما کشور خود را خالص می‌خواهند و البته در همه جای دنیا هم هستند.
۳) جریان‌های قوم‌گرا: که حضور شمار زیادی مهاجر افغانستانی در کشور را در راستای تقویت زبان فارسی و به حاشیه راندن زبان‌های قومی می‌بینند.
۴) کارگران روزمرد و طبقه پایین: که کارگران افغانستانی را رقیب خود می‌بینند.
۵) رسانه‌ها: چه رسانه‌های زرد که دنبال جذب مخاطب با هوچی‌گری و بزرگ‌نمایی‌اند و چه رسانه‌های معاند که دنبال بر هم زدن آرامش در کشورند.
۶) مخالفان حکومت: که شایعه کرده‌اند که افغانستانی‌ها وارد کشور می‌شوند تا مثلا در انتخابات شرکت کنند یا در سرکوب اعتراضات خیابانی به حکومت کمک کنند.
۷) وضعیت نابسامان ایران: که در این وضعیت تحریم‌ها و تورم‌ها، بودجه زیادی هم صرف یارانه پنهان مهاجران در زمینه نان، بنزین، آب، برق، گاز و... می‌شود.
۸) موج مهاجرتی جدید: که پس از روی کار آمدن طالبان، به‌صورت گسترده وارد کشور شدند.

این مهاجران تازه‌وارد با فرهنگ ایرانی و حساسیت‌های ایرانیان آشنایی ندارند؛ اما به‌واسطه اینکه زبان فارسی بلدند و فیلم و سریال‌های ایرانی را دیده‌اند، احساس می‌کنند به اندازه کافی آشنایی دارند. همین است که گاهی می‌بینیم به‌صورت گروهی با لباس محلی و ظاهر نامرتب در برخی تفرج‌گاه‌ها پرسه می‌زنند و برای خانواده‌ها ایجاد نگرانی می‌کنند. شاید فیلم‌های کشتی گرفتن جوانان افغانستانی در میدان آزادی را دیده باشید. چندصد مرد و زن افغانستانی هم تماشاچی‌اند و تشویق می‌کنند. شما تاکنون دیده‌اید ایرانی‌ها همین‌طوری بدون برنامه‌ریزی و هماهنگی چنین کارهایی را در مکان‌های عمومی انجام دهند؟
در این میان، مهاجران قدیمی که بعضا سه نسل است در ایران زندگی می‌کنند و تقریبا کاملا ایرانی شده‌اند، بیشترین آسیب را دیدند؛ چرا که ایرانی‌ها همه را به یک چشم می‌بینند.

۲. این جریانات، اغلب از فیلم‌های قدیمی و سوژه‌های تکراری و انحرافی و یا دروغین استفاده می‌کنند و به نام جرایم یا اقدامات افغانستانی‌ها به کار می‌برند. علت این امر چیست؟

بخشی از این را باید در تداوم همان بازار شایعات دید که هر جرم و جنایتی را به افغانستانی‌ها منسوب می‌کرد. بخشی دیگر هم شوربختانه مرتبط به مهاجران است. گاهی خود مهاجران بدون آنکه به عواقب کار خویش بیندیشند، اقدام به پخش چنین کلیپ‌هایی می‌کنند.

۳. این موج‌ها چه تاثیری بر روابط دو کشور دارد؟

طبیعتا پیامدهای ویرانگر و منفی می‌گذارد. دو سال پیش دو تا کلیپ از آزار و اذیت مهاجران افغانستانی در ایران منتشر شد. من همان موقع داشتم کارهایم را می‌کردم تا برای سفری پژوهشی دوباره به أفغانستان بروم. اما یکی از دوستانم تماس گرفت و اطلاع داد که فضای أفغانستان به واسطه پخش شدن این دو کلیپ، بسیار علیه ایرانیان است و اگر به آنجا بروم ممکن است آسیب جدی ببینم.

۴. دولت آقای پزشکیان چه مسئولیتی در قبال برخورد با شایعه‌سازان افغان‌هراسی و جلوگیری از تبعات و پیامدهای این اقدامات در خصوص روابط ایران و افغانستان و همچنین روابط جامعه ایرانی و جامعه مهاجرین دارد؟

وظیفه همه دولت‌ها ابتدا حفظ منافع و مصالح ملی کشور خودشان است. این منافع و مصالح ملی را درباره مهاجران افغانستانی از دو زاویه می‌توان دید: نخست سامان‌دهی ورود و اقامت مهاجران افغانستانی در کشور و دوم، حفظ کرامت انسانی مهاجران.

@moghaddames

مقدمه‌

27 Jun, 17:31


رای بدهیم یا نه؟
امیر هاشمی مقدم
همین ابتدا تکلیفم را با خوانندگان روشن کنم: اینها را نمی‌نویسم که به شما پیشنهاد بدهم رای بدهید یا ندهید. یا اینکه به کدام کاندیدا رای بدهید. راستش صادقانه اگر اعتراف کنم، خودم هم هنوز نمی‌دانم فردا چکار خواهم کرد. همچنان برخی ابهامات برایم باقی مانده که دغدغه‌های جدی‌ای هستند. هنوز دارم با افرادی که در این زمینه صاحب‌نظر هستند و قبول‌شان دارم مشورت می‌کنم.
اما می‌خواهم اینجا بنویسم که فردا اگر رای دادم یا رای ندادم، کسی اجازه مواخذه مرا ندارد. بله، طبیعتا باید با سنجش جوانب گوناگون اوضاع و شرایط کشور، تصمیم بگیرم که رای بدهم یا نه و اگر خواستم رای بدهم، رایم به نفع چه کسی به صندوق سرازیر شود. اما همه این‌ها حقوق من هستند. «انتخابات» به نظرم با «انتخاب» حق رای آغاز می‌شود. یعنی شما این حق را دارید که رای بدهید یا ندهید. کسی به‌واسطه رای ندادن، نمی‌تواند شما را خائن به وطن و غیرمسئول بخواند؛ همچنان‌که اگر بخواهید رای بدهید هم کسی اجازه ندارد شما را پایمال‌کننده خون کشته‌شدگان اعتراضات بنامد.
شوربختانه در روزهای اخیر یک عده در شبکه‌های مجازی و برخی رسانه‌های آن‌ور آبی توپخانه‌شان را روشن کرده‌اند و دارند با توهین به کسانی که تصمیم گرفته‌اند رای بدهند، انها را مزدور حکومت، نان به نرخ روز خور و... می‌خوانند. شوربختانه بخش زیادی از این فضا به دلیل فعالیت رسانه‌هایی همچون اینترنشنال شکل گرفته است. به گونه‌ای که به قول یکی از دوستان، رای دادن برای برخی افراد، با نوعی شرم‌ساری همراه شده. اینکه چرا فضای رسانه‌ای ما افتاده دست امثال اینترنشنال، به غیرمتخصص بودن مسئولین رسانه‌های ملی (همچون صدا و سیما) و نا آگاه بودن تصمیم‌گیرندگان درباره رسانه‌های غیردولتی (به‌ویژه کسانی که فیلترینگ و سانسور نخستین ابزارشان در برخورد با رسانه‌هاست) باز می‌گردد. اما اگر داخل کشور با چنین وضعیتی روبرو هستیم، دلیلی نمی‌شود چشم و گوش بسته هرچه رسانه‌های آن‌ور آبی (که عموما واقعا معاند هستند) می‌گویند را بپذیریم. رسانه‌ای همچون اینترنشنال که توسط عربستان راه‌اندازی شده، معلوم است که صلاح ایران (و نه لزوما جمهوری اسلامی) را نمی‌خواهد.
اگر شما خودتان دو دو تا چهار تا کرده و به این نتیجه رسیده‌اید که رای ندهید، خب دیدگاه‌تان ارزشمند است و باید به آن احترام گذاشت. حتی اگر با اطرافیان‌تان صحبت می‌کنید و می‌خواهید متقاعدشان کنید آنها هم رای ندهند، باز هم مشکلی نیست. اما هیچ‌کسی اجازه ندارد دیگران را با برچسب‌زنی از رای دادن منصرف یا خجالت‌زده کند. این همه اصحاب علوم انسانی و اجتماعی و سیاسی که می‌خواهند رای بدهند و دیگران را نیز ترغیب می‌کنند به رای دادن، نادان هستند و مزدور؟ استادانی که بعضا سابقه اخراج از دانشگاه، بازجویی‌های مکرر، زندانی شدن و... دارند را با چه توجیهی «مزدور حکومت» یا در بهترین حالت دچار «سندرم استکهلم» می‌نامید؟ جالب آنکه در روزهای اخیر، برخی از همین استادان اخراجی و زندان‌رفته و... را دارند نیروهای اطلاعاتی و... می‌نامند تا فعالیت‌های انتخاباتی‌شان توجیه شوند. یک عده دیگر هم یاد گرفته‌اند تا کسی سخنی خلاف میل‌شان می‌زنند، در دیدگاه (کامنت‌)ها سریعا می‌نویسند«آنفالو». یعنی همین‌قدر تحمل شنیدن دیدگاه‌های متفاوت را دارند.
البته یک عده معدود هم که سابقه زندان و بازجویی و... دارند، در سوی دیگر ماجرا دارند مدام زندان رفتن‌شان را به رخ ما می‌کشند و می‌گویند اگر کسی رای بدهد یعنی هم‌دست زندان‌بان و... بوده است. جالب آنکه در پاسخ به این افراد، شمار بسیاری از زندانیان سیاسی گفته‌اند که اتفاقا خودشان رای خواهند داد و دیگران را هم ترغیب می‌کنند به رای دادن (دست‌کم در توئیتر من موارد زیادی از این دست دیدم).
کسانی که هنوز برای ابتدایی‌ترین حقوق انسان‌ها (از جمله تصمیم‌گیری درباره رای دادن یا ندادن) قائل به آزادی نیستند و می‌گویند هر کسی مانند من فکر نکند و تصمیم نگیرد مستحق توهین و تحقیر است، بی‌گمان نمی‌توانند مدعی دموکراسی‌خواهی باشند.
@moghaddames

مقدمه‌

20 Jun, 11:17


بیش از بیست سال است محمد فاضلی را از نزدیک می‌شناسم. ابتدا دانشجویش بودم و بعدها افتخار همکاری با او را پیدا کردم. با یکدیگر برای طرح‌های پژوهشی مختلف، به نقاط گوناگون ایران سفر کرده‌ایم. بارها مهمان خانه‌های یکدیگر شدیم. در همه عمرم انسانی شریف‌تر و با سوادتر از محمد فاضلی ندیده‌ام. بدون اغراق! اگر کوچک‌ترین نقطه سیاه اخلاقی، مالی، علمی و... در کارنامه و زندگی او یافتید، من گردن می‌گیرم.

@moghaddames

مقدمه‌

09 Jun, 10:05


تاریخ نامه‌نگاری‌های عاشقانه
امیر هاشمی مقدم (روزنامه بشارت نو)
روزگاری این افتخار و فرصت را داشتم که هر پنجشنبه با هوشنگ مرادی کرمانی برویم کوه. در راه از تجربیات نویسندگی‌اش برایم زیاد سخن می‌گفت. آن موقع (حدود بیست سال پیش) هنوز تلفن همراه نداشت. می‌گفت از وقتی این گوشی‌ها آمده، جوانان دیگر برای یکدیگر نامه عاشقانه نمی‌نویسند. به جایش با یک پیامک «کوشی عشقم؟» سر و ته داستان را هم می‌آورند. در حالی‌که در گذشته عشاق موقع نامه‌نگاری، لابلای دیوان‌های شعر به دنبال بیت یا مصرع مناسبی می‌گشتند و جملات‌شان را پر از تشبیه و استعاره می‌کردند. با این کار، زبان و ادبیات‌شان هم قرص و محکم می‌شد. اما الان بسیاری از جوانان ما از نوشتن یک جمله ساده هم ناتوانند.
اما از چه زمانی نگارش نامه‌های عاشقانه میان زنان و مردان ایرانی رواج پیدا کرد؟
افسانه نجم‌آبادی در تازه‌ترین کتابش «جریان‌های پنهان خانوادگی: ناگفته‌هایی از عشق و ازدواج در ایران مدرن» بخشی مفصل را به همین نامه‌های عاشقانه اختصاص داده است. او در این کتاب نشان می‌دهد با رواج مدارس دخترانه در اواخر دوره قاجار و یادگیری خواندن و نوشتن توسط زنان، انتشار روزنامه که نثرش به زبان مردم عادی نزدیک‌تر بود، آشنایی با سبک زندگی اروپایی توسط کسانی که برای تحصیل و... به آنجا سفر می‌کردند، آغاز نگارش رمان‌های فارسی و مهم‌تر از همه، پررنگ شدن خواست دختر و پسر در ازدواج (به جای الگوی قدیمی انتخاب همسر توسط خانواده)، نامه‌نگاری میان عشاق هم رواج می‌یابد. ضمن اینکه «احتمالا این نوع ارتباط، مشوقی برای یادگیری خواندن و نوشتن بوده است» (ص: ۷۹).
نجم‌آبادی با دسترسی‌ای که در آرشیو «زندگی زنان در عصر قاجار» به بسیاری از این نامه‌های قدیمی دارد، به‌ویژه با دسترسی‌اش به نامه‌های عاشقانه پدر و مادرش در اوایل دهه ۱۳۲۰، اطلاعات خوبی درباره فضای کلی این نامه‌ها و نامه‌نگاری‌های عاشقانه به دست می‌دهد.
البته بیشتر نامه‌های باقی‌مانده، نامه‌هایی است که مردان به زنان نوشته‌اند و زنان در نگهداری آنها کوشا بوده‌اند. نامه‌هایی که زنان برای مردان می‌نوشتند عموما در دسترس نیست (ص: ۷۸)، شاید به این دلیل که مردان آنها را پس از مدتی دور می‌ریختند یا نابود می‌کردند.
بیشتر این نامه‌ها مربوط به دوران بین عقد و عروسی است؛ چرا که گاهی به دلایلی میان این دو مراسم چند ماه یا چند سال طول می‌کشید. مردان در این زمینه بیشتر فعال بودند و نامه می‌نوشتند. برای نمونه تیمورتاش (که بعدها از درباریان مهم رضاشاه می‌شود) آنقدر برای نامزدش سرورالسلطنه نامه‌های عاشقانه می‌نویسند که نامزدش به او کنایه می‌زند و او را تلویحا متهم می‌کند لابد معشوقه‌ای در فرنگ دارد که این همه با سرورالسلطنه مکاتبه می‌کند! (ص: ۶۳). این کنایه آدم را یاد گیر دادن‌های بدون بهانه زنان به مردان می‌اندازد. اما اگر چند سال دیگر صبر می‌کنیم می‌بینیم گیر دادن‌ها چندان هم بی‌ربط نبود و تیمورتاش که این همه نامه عاشقانه می‌نوشت، بعدها دو زن دیگر هم می‌گیرد (ص: ۶۶). شیخ‌الاسلام قزوین نیز هم‌زمان به سه زنش، سکینه خانم، رخساره خانم و فرح‌السلطنه نامه‌های محبت‌آمیز می‌نویسد (۸۰).
به‌طور کلی اگر زنان و مردانی که برای یکدیگر نامه می‌نوشتند، نسبتی با هم نداشتند (مثلا نامزد هم نبودند)، نثر نامه‌ها عاشقانه‌تر بود (ص: ۷۷). اما اگر به عقد هم در می‌آمدند، مهر و محبت جای عشق را می‌گیرد (ص: ۸۰). پس از ازدواج نثر نامه‌ها (اگر تداوم می‌یافت) ممکن بود متفاوت شود. مثلا نثر نامه‌های پس از ازدواج پدر و مادر خود نویسنده کتاب (عباس و فری) «گاهی به نوشتاری اروتیک میل می‌کند [...] در نامه‌های متعاقب، تعریف و تمجیدهای جنسی شکل صریح‌تری پیدا می‌کند» (۲-۹۱). این نامه‌نگاری‌ها معمولا پس از ازدواج کم‌رنگ یا قطع می‌شد؛ اما نمونه‌های استثنایی هم داشتیم. نصرت‌الدوله و همسرش اعظم‌السلطنه که هر دو از شاهزادگان قاجار بودند، تا پایان عمر به یکدیگر نامه‌های عاشقانه می‌نوشتند که در میان اشراف‌زادگان آن زمان معمول نبود. در برخی نامه‌ها لحن محاوره‌ای است و تکیه کلام‌های مرسوم درباره عشق و تحسین استفاده می‌شود (۸۱-۸۰).
در کل نامه‌نگاری مربوط به زمان‌هایی بود که عاشق و معشوق از یکدیگر دور بودند. زنی در این باره نوشته: «نیاز به نامه نوشتن تقریبا وقتی سراغ‌مان آمد که پی بردیم نمی‌توانیم به آسانی بر فاصله‌ای که بین‌مان بود فائق بیاییم؛ در آن لحظه‌ای که حس کردیم برای هم مهمیم» (۸۵).
گاهی هم زن اول در رساندن نامه شوهرش به زنی دیگر، پیشگام می‌شد (ص: ۷۸) که با عقل امروز ناسازگار است.
معرفی خود کتاب در مطلبی جداگانه به زودی منتشر خواهد شد.
@moghaddames

مقدمه‌

15 May, 08:05


انجمن انسان‌شناسی ایران با همکاری نشر فرهامه برگزار می‌کند:

🔸کتابنامک( ۲۴)؛
بوم‌گردی:
انسان‌شناسی سفر و گردشگری

با حضور:
انیس صائب (مترجم کتاب)
امیر هاشمی مقدم (ناقد)
جبار رحمانی (دبیر نشست)

زمان: چهارشنبه ۲۶ اردیبهشت
ساعت ۱۹ الی ۲۰

📍لینک نشست (اینجا را لمس کنید).

شرکت در جلسه برای عموم آزاد است.

انجمن انسان‌شناسی ایران
@asiorg

مقدمه‌

07 May, 17:17


نجات آقا محمد
تابستان ۹۸ بود که خبر رسید پسرعموی ۴۵ ساله‌ام توی رستورانِ خودش افتاد زمین و از دنیا رفت. بعدا مشخص شد که سکته مغزی کرده بود. برای همین چشم و قلب و کلیه‌ها و کبدش را مجموعا به هفت نیازمند عضو اهدا کردند. اما لحظه‌ای که من خبر درگذشتش را شنیدم، در کنار شوکه شدن از مرگ پسرعموی سالم و نسبتا جوانم، بیش از اینکه ناراحت درگذشت خودش باشم، نگران زن‌عمویم بودم.
زن عمویم نوروز سال ۶۴ را با خبر شهادت پسر ۲۰ ساله‌اش آغاز کرد. سال ۷۷ پسر دیگرش که ۳۷ سال داشت در سانحه تصادف از دنیا رفت. دو سال بعد عمویم که تحمل دیدن پر پر شدن پسران جوانش را نداشت، سرطان خون گرفت و زن‌عمویم را تنها گذاشت. سال ۹۸ هم دیگر پسرش که ۴۵ سال داشت بدون هیچ بیماری زمینه‌ای مُرد. از عمویم فقط یک پسر دیگر باقی مانده بود. یاد فیلم «نجات سرباز رایان» افتادم. مادری که سه پسرش را در جنگ جهانی از دست داده بود و اکنون تنها پسر باقی‌مانده‌اش، رایان در جبهه‌ها به سر می‌برد. بنابراین گروهی از کماندوها مامور یافتن رایان و بازگرداندن او به مادرش شدند تا دست کم این یک پسر برایش باقی بماند. حالا از میان پسرعموهایم تنها محمد باقی مانده بود و همیشه احساس می‌کردم این محمد حکم همان سرباز رایان را دارد که باید زنده نگهش داریم. خدا را شاکرم که دیگر داغ این یکی را ندید. خبر درگذشت زن‌عمویم را امروز شنیدیم.
بعضی آدم‌ها گویا به دنیا می‌آیند تا فقط داغ و رنج ببینند. زن‌عمویم یکی از اینها بود.

پی‌نوشت: زن‌عمویم البته از همسر اولش که او هم جوان‌مرگ شد، یک پسر دیگر هم داشت/دارد.
@moghaddames

مقدمه‌

20 Apr, 16:23


به ماه عاشقی
همیشه به درستی شنیده‌ایم که همه جای ایران در اردیبهشت‌ماه، بهشت است. از آن زمان‌هایی که هوا، هوای دو نفره است. اردیبهشت نماد بهار است. به قول سعدی شیرین‌سخن (که امروز یکم اردیبهشت‌ماه مزین است به نامش) «آدمی نیست که عاشق نشود وقت بهار». اما مازندران را در اردیبهشت حکایت دیگری است. اینکه شب پنجره اتاق را باز بگذاری تا همراه با خنکای هوا، شمیم بهار نارنج هم خودش را بچپاند توی اتاق و پخش شود روی پتو تا راه گریزی از استشمامش نداشته باشی. و چه خواب بهشتی‌ای می‌شود.
اینکه شب‌ها توی پیاده‌رو راه بروی و بوی شکوفه‌های بهار نارنج مست و از خود بی‌خودت کند.
پیاده‌رو شهرهای مازندران در اردیبهشت چه آخر شب‌ها و چه سحرگاهان پر است از مردان و زنان بومی یا گردشگری که نشسته‌اند روی زمین و گل‌برگ‌های بهارنارنج را جوری با دقت و وسواس از روی زمین جمع می‌کنند که گویی کودکی را که به خواب ناز رفته به آهستگی و بی‌آنکه بیدارش کنند از روی زمین برمی‌دارند تا درون گهواره بگذارند. بعد که مشت‌شان را پر از گل‌برگ‌ها کردند، جوری برای استنشاق به صورت‌شان نزدیک می‌کنند که گویی در حال معاشقه و مغازله با معشوق‌اند.
اردیبهشت تنها ماهی است که حواسم به نفس کشیدن‌هایم هست. با دقت و عمیق نفس می‌کشم. همچون سیگاری‌های حرفه‌ای که دود را تا اعماق ریه‌شان می‌فرستند، بوی وصف‌ناشدنی بهار نارنج را می‌فرستم به سراسر ریه‌هایم تا مطمئن شوم سلول سلول بدنم را سیراب و نشئه می‌کند. شک ندارم ریه‌هایم سراسر اردیبهشت‌ماه در حق‌ام دعا می‌کنند؛ بس‌که کیفور می‌شوند از این همه نفس عمیق آمیخته به عطر بهارنارنج.
این بهار نارنج‌های توی عکس را همین الان از زیر یکی از درختان حیاط جمع کردم. جای‌تان خالی، دو تا پَرَش را که می‌اندازم توی قوری، چایَش شراباً طهورا می‌شود.
امروز فیس‌بوک (که من از بازماندگان ایرانیان منقرض‌شده‌ای هستم که هنوز به آنجا رفت و آمد دارم) یادآوری کرد که یازده سال پیش در چنین روزی در مدح بهارنارنج‌های مازندران چیزکی نوشته بودم. و چه خوشبختم من که همچنان وفادار مانده‌ام به این منشأ بوی ملکوتی.
کلا بهارنارنج خاصیت بهشت‌سازی دارد. مثلا مطمئنم اگر شیراز اردیبهشت و بهارنارنج نداشت، سعدی شیرین‌سخن و حافظ لسان‌الغیب را نمی‌زایید. غیرممکن است خداوندگار سخن غزل‌هایش را بیرون از بهشت سروده باشد.
@moghaddames

مقدمه‌

16 Apr, 16:15


کدام حسن صباح؟ کدام اسماعیلیه؟ کدام ایران؟
به بهانه پایان پخش سریال «حشاشین».
امیر هاشمی مقدم: انصاف‌نیوز
(چکیده بسیار کوتاه‌شده): در ماه رمضان، کلیپ‌های یک گردشگر مصری پر بازدید شده بود که در خیابان‌های تهران با فیلم‌برداری از برخی مردم که روزه‌خواری می‌کردند، از مسلمانی ایرانیان تعجب می‌کرد. در همین ماه رمضان سریال «حشاشین» هم توسط پیتر میمی، کارگردان مصری ساخته شد. ذهنم ناخودآگاه میان این دو رویداد ارتباط برقرار می‌کند.
۱- هنوز بسیاری از مسلمانان، ایرانیان را مسلمان واقعی نمی‌دانند. بخشی از این داستان به دوگانه شیعه-سنی و بخشی به دوگانه عرب-عجم باز می‌گردد. در این میان تاریخ و سرگذشت ایران و مقاومت‌های فرهنگی (همچون نهضت شعوبیه)، سیاسی (همچون سلسله‌های صفاری، سامانی، آل بویه و...) و شورش‌های استادسیس، سنباد، بابک خرم‌دین و... نیز به چنین باورهایی دامن می‌زند. به تعبیر جواد طباطبایی، ایران اگرچه از نخستین سرزمین‌های اسلامی شد و مردمانش اسلام آوردند، اما هرگز پاره‌ای از امت اسلامی نشد و به‌صورت تافته‌ای جدا بافته باقی ماند. در سریال حشاشین، حسن صباح و اسماعیلیان پیرو او صرفا گروهی آدم‌کش هستند که تنها به جهان اسلام ضربه می‌زنند.
۲- سریال حشاشین بیشتر بر پایه داستان‌ها و روایت‌های غیرمستند درباره حسن صباح است. البته در کتاب «بررسی انسان‌شناختی سینمای تاریخی ایران» (۱۳۹۲. انتشارات دریچه‌نو) نشان داده‌ام که سینما یک واسطه یا مدیوم است و موظف نیست تاریخ را جزء به جزء بازنمایی کند؛ بلکه نیاز به دراماتیک کردن تاریخ دارد تا مخاطب را جذب کند؛ اما اصل رویداد نباید قربانی شود. در سریال حشاشین شما با حسن صباحی که نیرنگ‌باز است و در راه قدرت‌طلبی حتی خانواده‌اش را هم قربانی می‌کند روبرو می‌شوید. منابع این سریال یا نوشته‌های مورخان سنی‌مذهب دشمن اسماعیلیه است یا قصه‌پردازی‌هایی همچون «سه یار دبستانی» و «خداوند الموت». در حالی‌که بسیاری از اسناد تاریخی نشان می‌دهد حسن صباح شخصیتی پارسا، ساده‌زیست و عادل بود و همین عدالت باعث شد مردم نقاط مختلف ایران گرد او جمع شوند. تا آنجا که به قول استاد باستانی پاریزی، زنان روستاهای اطراف قلعه تا چهارصد سال پس از مرگش، با درود فرستادن بر او ریسندگی‌شان را آغاز می‌کردند.
۳- این سریال بخشی از تاریخ ایران را روایت می‌کند. تقریبا همه صحنه‌ها در دژ الموت، اصفهان یا ری اتفاق می‌افتد. شخصیت‌های اصلی فیلم هم همگی ایرانی‌اند. اما تمدن و فرهنگ ایرانی دارد توسط غیرایرانی‌ها روایت و مصادره می‌شود و شخصیت‌ها، زبان مکالمه، پوشاک، معماری، موسیقی و... عربی است. علی‌رغم توانایی بالای ایران در حوزه سینمای تاریخی، این توانمندی صرفا بر سینمای دینی متمرکز شده و از ساخت فیلم و سریال درباره تاریخ ایران غفلتی نابخشودنی داریم. اگر درباره پیامبران بنی‌اسرائیل فیلم و سریال می‌سازیم (که باید بسازیم و خیلی هم خوب و لازم است)، فراموش نکنیم به جز ما شش میلیارد دیگر از جمعیت کره زمین هم باورمند به این پیامبران هستند و می‌توانند درباره‌شان فیلم و سریال بسازند. اما درباره تاریخ ایران وظیفه اصلی بر دوش خودمان نیست؟
۴- آنچه در سریال حشاشین و به‌طور کلی قصه‌پردازی‌ها درباره حسن صباح نادیده گرفته می‌شود، ایران‌دوستی وی است. فرهاد دفتری (به‌عنوان یکی از دقیق‌ترین پژوهشگران حوزه اسماعیلیه) «احساسات ملی ایرانی» را بخشی از انگیزه حسن صباح می‌داند که کمتر مورد توجه قرار گرفته است. جالب است بدانیم اسماعیلیان نزاری (پیروان حسن صباح) نخستین مذهب اسلامی بودند که کتب و دستورالعمل‌های دینی‌شان را به زبانی غیر از عربی (فارسی) نوشتند.
۵- دژ الموت یکی از شناخته‌شده‌ترین بناهای تاریخی ایران در جهان است. در حالی‌که جز ویرانه‌ای از آن برجای نمانده. ای‌کاش دژ الموت بر پایه منابع تاریخی مورد بازسازی قرار می‌گرفت و تا حد امکان به شکل اولیه‌اش در می‌آمد. در نظر داشته باشیم که پس از پخش هر سریال تاریخی یا انتشار هر رمان تاریخی، بازدید گردشگران از مکان‌های نمایش‌داده‌شده در آن سریال یا رمان تاریخی رشد چشمگیری داشته است.
۶- اسماعیلیان به‌عنوان یکی از مذاهب ایرانی همچنان نسبت‌شان با ایران مشخص نیست. علی‌رغم تفاوت‌های آشکاری که با مذهب شیعه دوازده امامی دارند، اما به باورم همچنان باید آنها را پذیرا باشیم. گویا سال‌ها پیش درخواست داده‌اند به‌عنوان شاخه‌ای از تشیع، شعبه و دفتری در قم تاسیس کنند، اما پاسخی دریافت نکردند. آنان هنوز خودشان را شیعه می‌دانند، هنوز به ائمه اطهار ارادت دارند، هنوز دژ الموت یکی از زیارت‌گاه‌ها (یا دست‌کم مکان‌های مورد احترام)شان است، هنوز جمعیت ۱۵ میلیون‌شان چه در افغانستان، چه در تاجیکستان، چه در هند و چه در افریقا علاقه به ایران دارند و... .
یادداشت‌های قدیمی‌ام در معرفی اسماعیلیان در اینجا و اینجا.

@moghaddames

مقدمه‌

15 Mar, 19:34


مراقب نا نوروزها باشیم
امیر هاشمی مقدم
به تازگی واپسین کتاب نعمت‌الله فاضلی را خواندم. همین هفته پیش از تنور انتشارات هم‌رخ بیرون آمد و هنوز داغ است. کتابچه‌ای است کوچک در قطع پالتویی با ۱۱۸ صفحه که می‌توان یک‌نفس خواندش. من البته یک هفته‌ای با آن کلنجار رفتم. مجموعا ۲۲ گفتار است که بیشترشان را فاضلی سال پیش در ایام نوروز نوشت و در کانال تلگرامی‌اش منتشر کرد. امسال در همه آنها بازنگری کرد و یکی دو گفتار دیگر نیز به آنها افزود تا در چارچوب کتاب منتشر شود. هر گفتار، جستاری است که جداگانه و بدون نیاز به خواندن دیگر گفتارها می‌توان خواند. بنابراین می‌توان با نگاهی به فهرست کتاب، تنها گفتارهایی که دوست داری را بخوانی. یا ترتیب جستارها را آنگونه که دوست داری و نه آنگونه که فهرست‌وار پشت سر هم آمده بخوانی. برای نمونه برای خود من جستار «نظریه نوروز» که ششمین روزنوشت نوروزی است، جذاب‌تر از دیگر جستارها بود. بعد هم به ترتیب «نوروز شاعرانه» و «نا نوروز». اتفاقا در اینجا و پس از معرفی کوتاه کلیت کتاب، بیشتر می‌خواهم درباره خطر نا نوروزها بنویسم.

فاضلی در کتاب «نوروز نوشت: نگاهی اندیشه‌ورزانه به نوروز امروز» در هر جستار به یک بُعد نوروز پرداخته است که به ترتیب عبارتند از: نوشتن نوروز، چرا نوروز، منطق فرهنگی نوروز، نوروز فرهیخته، رسانه نوروز، نوروز جهانی، نظریه نوروز، حوزه عمومی نوروز، بدن نوروزی، فضای نوروزی، آگاهی نوروزی، نوروز شاعرانه، آینده نوروزی، سیاست نوروزی، یادگیری نوروزی، نوروز پویا، فراغت نوروزی، ربط نوروزی، نوروز طبیعی، نا نوروز، سبک زندگی و نوروز، نوروز و متفاوت بودن، پایان نوروزی. البته خواننده ممکن است در برخی صفحات احساس تکرار مطالب یا شباهت برخی مباحث با یکدیگر را داشته باشد.

در این کتاب نوروز را به‌عنوان موهبتی در می‌یابیم که فرهنگ و طبیعت دست کم چندین هزار سال است به ایرانیان عطا کرده‌اند. نوروز آیینی مردمی است که حکومت‌ها باید خود را با آن سازگار کنند، وگرنه نابودی‌شان حتمی است؛ همچنانکه نوروز در درازای تاریخ، گاه فرصتی بوده برای سیاست‌ورزی مردم علیه حکومت‌ها.

جستارهای آغازین کتاب به معرفی ابعاد گوناگون این موهبت پرداخته است. اما در جستارهای پایانی کم‌کم نگاه انتقادی نویسنده رخ می‌نماید که در آنها فاضلی هشدار می‌دهد نا نوروزها اندک اندک دارند پررنگ‌تر می‌شوند و کارکردهای چند هزار ساله و مثبت نوروز را کم‌رنگ می‌کنند. چگونه؟

فاضلی در جستارهای ابتدایی کتاب نشان می‌دهد نوروز دانشگاه ایرانی است که در آن درس برابری و برادری/ خواهری آموخته می‌شود. در نوروز فقیر و غنی شاد و خندانند. نوروز برای همه ایرانیان است، فارغ از زبان و قومیت و منطقه جغرافیایی. نوروز زمان نو شدن، گذشت کردن، پشت سر نهادن کینه‌ها و محکم کردن روابط انسانی است. نوروز زمان بازاندیشی درباره انسانیت و یکی شدن با طبیعت است. اما در سال‌های اخیر «نا نوروزها» دارند جای نوروز را می‌گیرند (فاضلی اصطلاح نا نوروز را از «نامکان‌ها»ی مارک اوژه، انسان‌شناس فقید فرانسوی گرفته). نوروز که روزگاری آیین تمرین برابری بود، اکنون به بلای «جامعه مصرفی» (به تعبیر بودریار) مبتلا شده تا مجالی باشد برای مصرف‌گرایی افراطی و به رخ کشیدن دارایی‌ها. می‌توان حدس زد منظور نویسنده برخی خریدهای اضافی و بعضا اشرافی است که به بهانه نوروز رخ می‌دهد؛ اینکه هر سال باید مبل‌ها، یا فرش‌ها، یا پرده‌ها، یا کابینت‌ها و... را با هزینه‌های گزاف عوض کنیم، آن هم در حالی‌که همان قبلی‌ها هنوز کارآیی و تمیزی کافی را دارد. فاضلی نسبت به چهارشنبه‌سوری‌های خطرناکی که اکنون به جای «سور» و شادی، ترس و مرگ و جراحت را جایگزین کرده نگران است. از سیزده به‌درهایی که به جای یکی شدن با طبیعت، عملا تبدیل به روز آسیب به طبیعت شده.

در همین سه چهار جستار پایانی کتاب، نویسنده پیشنهاد می‌دهد نوروز را تبدیل به فرصتی کنیم برای گفتگو درباره خود نوروز. درباره کارکردهایی که فراموش شده و نا نوروزهایی که آهسته آهسته دارد رخنه می‌کند به زندگی‌مان.

«نوروز نوشت» دو ویژگی مثبت دارد که در همه کتاب‌های فاضلی دیده می‌شود: نخست پیوند نظریات انسان‌شناسی به‌طور خاص و علوم انسانی به‌طور عام با ابعاد زندگی ایرانی (و در اینجا نوروز) و معرفی کتاب‌ها، نویسندگان و نظریات مهم به خوانندگان؛ دوم استفاده از زبان ساده و همه‌فهم که برای خواننده غیرمتخصص نیز خواندنی باشد. شوربختانه در فضای علوم اجتماعی ایران -و البته تا حدودی دیگر کشورها نیز- استفاده از زبان سخت و پیچیده نشانه‌ای از بالا بودن سطح دانش بوده و همین باعث دوری مردم از علوم اجتماعی شده است.
@moghaddames

مقدمه‌

10 Mar, 18:55


حمایت از کالای ایرانی 🇮🇷
امیر هاشمی مقدم
این‌ یادداشت را پنج سال پیش که به نام #حمایت_از_کالای_ایرانی نامگذاری شده بود، منتشر کردم و هر سال فهرستش را به‌روزرسانی می‌کنم. بنابراین شما هم اگر برند ایرانی با کیفیتی می‌شناسید، سپاسگزار می‌شوم با رایانامه (ایمیل) یادآوری کنید تا در ویرایش‌های بعدی استفاده کنم.

این روزها جنب و جوش در بازار زیاد است و همه در پی خرید نوروزی. بیش از همه، بازار پوشاک و کفش داغ است. در این زمینه دست‌کم ما هنوز کارخانه‌ها و کارگاه‌های تولیدی‌ای داریم که هم بهای مناسبی دارند و هم کیفیت‌شان قابل قبول است. برخی از برندهای پوشاک ایرانی، به جز همسایگان و کشورهای نزدیک، در کشورهای اروپایی نیز پخش شده و به فروش می‌رسد.
اگر هر یک از ما پوشاک و کفش‌مان را از کالاهای ایرانی بخریم، می‌توانیم از اخراج شماری از هم‌میهنان که در این کارگاه‌ها و کارخانه‌ها کار می‌کنند، پیشگیری کنیم.
فهرست زیر درباره پوشاک و کفش تولید داخل را، از دوستان و آشنایان، و همچنین برخی وبسایت‌ها (همچون برندکده، وبلاگ زیست یا حمایت از کالای ایرانی) گرفتم. چند موردش هم تجربه شخصی خودم بود.
در فهرست زیر، اگر روی هر کدام که رنگ آبی دارد کلیک کنید، شما را به وبسایت آن تولیدی می‌برد و از آنجا می‌توانید شعبه‌ها، کالاها و بهای‌شان را ببینید. اگر هم وبسایتش نیست یا نزدیک‌تان شعبه ندارد، دست‌کم نگاهی به فهرست بیندازید تا نام‌ها به چشم‌تان آشنا باشد و اگر در فروشگاهی دیدید، بدانید کالای میهنی و با کیفیت است. همچنین چینش نام‌ها بر پایه کیفیت نیست، بلکه نام‌های ایرانی در آغاز و سپس نام‌های دیگر آمده است. دست آخر اینکه این فهرست (با آنکه تهیه‌اش بیش از چند روز زمان بُرد) به هیچ وجه کامل نیست و حتی یک-دهم پوشاک و کفش با کیفیت ایرانی را هم معرفی نکرده است. تنها گامی است در این راه.

پوشاک بیرون‌پوش آقایان:
هاکوپیان، جامینه، زاگرس پوش، آرشاک، دامات، خانه مد راد، خانه پیراهن ایرانیان، تن ریس (بادی اسپینر)، جامعه، سالیان، مطهری، برک، گراد، ماکسیم، برندس، ایکات، ال سی من، موکارلو، زاگروتی، ایکات، نیو وان، پیکسل و...

پوشاک بیرون‌پوش بانوان:
جامک، انارگل، نوین فرم، لالوند، سالیان، پرشین کت وات، هانزا، پوپو، تولین، اریکا، ویچی، تولیکا، طیطه، لوماری، دوشز، مدیسکو، ریمارتی، برندز، حریر پردیس شهریار (hps)، تی تی، لورنزو و...

پوشاک نیمه‌رسمی مردانه یا زنانه:
جامه بافت، جامه‌پوش آرا، تن‌درست، پاتن جامه، سله‌بن، جورابان (تنها جوراب) و...

پوشاک خانه و راحتی مردانه یا زنانه:
نیکوتن پوش، ایران نخ‌باف، آریان نخ‌باف، رویین‌تن پوش، ناربن، افراتین، پاردایس، دنیس تریکو، ساروک، مادام و...

پوشاک ورزشی:
تعطیلات (هالیدی)، آریا، یوسف جامه، بارثاوا، تکنیک، مروژ و...

کفش:
اسف‌بار است که بسیاری از کفش‌های تولید میهن، با آنکه به اروپا و دیگر کشورها صادر می‌شود، در برخی فروشگاه‌ها به نام کفش خارجی به فروش می‌رسند تا نظر مشتری را به خود بکشانند. کفش تولید ایران از پیش از انقلاب هم شهرت زیادی داشت. برای نمونه همین کفش طبی ایرانی‌ای که اکنون پوشیده‌ام را در سال ۱۳۹۶ خریدم و بیشتر روزهای سال به پا دارم. بیش از پنج سال از خریدش گذشته و مطمئنم بیش از پنج سال دیگر هم به خوبی برایم کار می‌کند. پیش از آن هم یک جفت کفش طبی ایرانی دیگر داشتم که در کمال ناباوری، هشت سال و نیم هم با آنها به دانشگاه می‌رفتم و هم به کوهنوردی و پیاده‌روی. تا آنجا که وقتی هنگام پایین آمدن از قله دماوند بالاخره پاره شد، سوگنامه‌ای برایش در روزنامه قانون نوشتم (اینجا). همچنین باید از کفش‌های تولید تبریز یاد کرد که بیشترشان کم‌نظیرند. رتبه دوازدهم ایران در تولید کفش در جهان می‌تواند باز هم ارتقا یابد. برخی از صدها تولیدی کفش ایرانی عبارت است از: آذرهنر، البرز، همگام، شوپا، فرزین، پاما، شیما، نهرین، بهشتیان، نسیم، آبرنگ، سی سی (دست‌دور)، آداک، ویوا و...

کیف و کفش چرم:
نوین، درسا، کاکتوس، مارال، مشهد، دیبا، آریا، شیفر، تکیف، بوفالو سفید، پاندورا و ساینا (این دو تولیدی چرم آخری، کفشهایی با رویه چرمی و کف طبی هم درست می کنند) و...

پوشاک کودک و نوجوان:
سها، فرشید، آشور، سیب سبز، آدمک، پرنیان، نیکا، نیلی، آی‌تک کیدز، هپی لند و...

شکلات و شیرینی:
خوشبختانه در زمینه تولید شکلات هم تولیدات داخلی خوبی داریم.از شیرین عسل، پارمیدا، شونیز، آیدین، باراکا، فرمند، سورن، سایرو، برنوتی، مگا استار و... می‌توان در این زمینه نام برد.
همچنین خرید شیرینی‌های محلی نقاط مختلف ایران (از گز و سوهان و قطاب و باقلوا گرفته تا نوقا، کلوچه، پشمک و...) هم نیاز به یادآوری ندارد.

این فهرست را به هر شیوه‌ای که می‌دانید، به دیگران نیز پیشنهاد دهید. سهم من و شما در کمک به اقتصاد کشورمان از همین کارها آغاز می‌شود.

@moghaddames

مقدمه‌

13 Feb, 03:34


به‌مناسبت روز جهانی انسان‌شناسی برگزار می‌شود:

نشست نقد کتاب:
سفرنامه شیعه باستان‌دوست
نوشته امیر هاشمی مقدم

منتقدان:
علیرضا حسن‌زاده
و
زهرا زارع

دبیر نشست فریده مجیدی

سه‌شنبه ۲۴ بهمن ۱۴۰۲
ساعت ۱۳ تا ۱۵

آدرس برخط نشست
http://Www.skyroom.online/ch/richt/rcan

آدرس نشست حضوری،
پژوهشگاه میراث فرهنگی و گردشگری، طبقه ۱ سالن پارسه.

@moghaddames

مقدمه‌

11 Feb, 10:08


مقدمه‌ pinned «نبرد رستم دستان و چنگیزخان مغول نعمت‌الله فاضلی (استاد انسان‌شناسی): روزنامه شرق کتابی این روزها خواندم که در نوع خودش نظیر ندارد: «دیدار و گفتگو با روح چنگیزخان» (۱۴۰۲) نوشته امیر هاشمی مقدم. می‌گویم این کتاب نظیر ندارد، چه، اولین سفرنامه فارسی در سال‌های…»

مقدمه‌

10 Feb, 08:31


امریکایی‌های نادان
امیر هاشمی مقدم (انصاف‌نیوز)
چند روز پیش چشمم به کتاب «عجایب و غرایب ارض‌السواد: مردم‌نگاری از عراق و خاطرات پیاده‌روی اربعین» افتاد و خریدم. حقیقتا عنوان کتاب کاملا به جاست: آنچنان مطالبش عجیب و غریب بود که نتوانستم بیشتر از ۴۰ صفحه‌اش را بخوانم و گذاشتمش کنار. پیش از پرداختن به چرایی این کار، اجازه دهید توضیح دهم اصلا چرا این کتاب را خریدم.
به‌واسطه رشته و علاقه‌ام، معمولا هر کتاب مرتبط با انسان‌شناسی به چشمم بخورد را می‌خرم. «مردم‌نگاری» که در عنوان این کتاب آمده هم، اصلی‌ترین روش انجام پژوهش‌های انسان‌شناسی است و مهم‌تر آنکه من هم اخیرا سفرنامه اربعینم را با همین نگاه «مردم‌نگارانه» منتشر کردم. همین‌ها کافی بود تا کتاب را سفارش بدهم.
نویسنده که روزگاری مدیر خانه فرهنگ ایران در بغداد بوده، مجموعه‌ای از حکایات که از این‌سو و آن‌سو (عمدتا از عراقی‌ها) شنیده یا شخصا تجربه کرده را زیر این عنوان گردآوری و منتشر کرده است. بیشتر حکایاتش اما واقعا فاجعه‌بار است. اجازه دهید از آخرین حکایت کتاب که خواندم و دیگر کشش خواندن چنین مطالبی را نداشتم آغاز کنم.
نویسنده در حکایتی با نام «دو خواسته عجیب امریکایی‌ها» اشاره می‌کند به اینکه از طریق یکی از دوستان عراقی‌اش متوجه می‌شود یک امریکایی خیلی مایل است با او ارتباط برقرار کند. طبیعتا او به ماجرا مشکوک شده و نمی‌پذیرد. امریکایی به هر روشی متوسل می‌شود، به درِ بسته می‌خورد. نهایتا در موقعیتی پیش‌یبنی‌نشده موفق می‌شود تلفنی با نویسنده کتاب صحبت کند. پس از کلی مقدمه‌چینی، دو خواسته از نویسنده دارد: یکم، کمی خون شهدای ایرانی و دوم، آدرس «مهدی سوپرمن». پس از کلی اکراه، بالاخره نویسنده موفق می‌شود اهداف شیطانی این امریکایی را دریابد. خون شهدای ایرانی را می‌خواسته تا
«آزمایشگاه ببریم و آن‌را تجزیه و آنالیز کنیم و ببینیم این حماسه و شور و عشق به مرگ به خاطر وطن ... چه هست؟ می‌خواهیم بدانیم چند درصد حماسه، چند درصد شجاعت و اعتقادات و حب وطن‌پرستی و چند درصد انسان‌دوستی است و ... سپس ... به وسیله آمپول یا با سرنگ به سربازها و افسرهای‌مان تزریق کنیم ... چون‌که ما این ویژگی‌ها را فقط در خون شهدای ایرانی می‌بینیم» (ص: ۳۲).
اما هدفش برای یافتن آدرس مهدی سوپرمن را نمی‌خواست بگوید. وقتی دید «هیچ‌گونه راه فراری نمانده» بالاخره اعتراف می‌کند که چون شنیده مهدی (عج) فرمانده اصلی شیعیان است و آنها را رهبری می‌کند و روزی حق مظلومان را از ستمگران می‌ستاند، می‌خواهند مستقیما با خود او گفتگو کنند. اما نویسنده کتاب می‌فهمد که هدف آنها چیز دیگری (شهید کردن امام زمان) است. نویسنده این را در راستای نظریه دو بال تشیع «بوکویاما» می‌بیند (نام فوکویاما را دقیقا با همین املای بوکویاما دو بار در صفحه ۳۱ تکرار کرده است).
واقعا نویسنده انتظار دارد خواننده این مطالب را باور کند؟ یعنی امریکایی‌ها با همین ساده‌لوحی و نادانی است که برای یک سده بر جهان چیره شده‌اند؟ یعنی آنها در خود امریکا یا در عراق به هیچ شیعه یا ایرانی دیگری دسترسی نداشتند تا چنین پرسش‌هایی را از آنها بپرسند؟ یعنی امریکایی‌ها با آن همه پیشرفت در علوم پزشکی و آزمایشگاهی، هنوز فکر می‌کنند با آزمایش خون می‌شود پی برد چند درصد شهامت در خون کسی نهفته است و چند درصد حب وطن؟
مجید محمدی در کتاب «سر بر آستان قدسی» بخشی را به مقایسه شرق‌شناسی در غرب و غربی‌شناسی در شرق اختصاص داده. آنجا نشان می‌دهد شناخت ما در ایران از تمدن غربی عمدتا محدود می‌شود به همین دست مطالب ژورنالیستی غیرمستند و غیرعلمی و سپس بر پایه همان‌ها تصمیم گرفته و اقدام می‌کنیم. آنچه نویسنده در این کتاب آورده شاید برای ما خنده‌دار باشد، اما شوربختانه هستند کسانی که آنها را باور کرده و سپس در اندیشکده‌هایی که هر روز همچون قارچ سبز می‌شود، برای مقابله با امریکا برنامه‌ریزی کنند.
نهایتا اینکه چرا نام مردم‌نگاری بر این کتاب نهاده شده را خدا می‌داند. نویسنده نه انسان‌شناس است، نه روش‌های انسان‌شناسی را برای گردآوری این کتاب به کار برده، نه از نظریات انسان‌شناسی برای تحلیل مطالب کتاب استفاده کرده و نه کوچک‌ترین بینش انسان‌شناسی داشته. اما اینها مهم نیست. یعنی در اولویت نیست. مهم مطالب غیرمستند و غیرعلمی و تحلیل‌های آبکی توسط کسی است که سال‌ها بر مهم‌ترین صندلی فرهنگی ایران در عراق تکیه زده بود.
هرچند خوشبختانه چند سالی است دانشکده مطالعات جهان در دانشگاه تهران آغاز به فعالیت کرده و دانش‌آموختگان توانمندی را تاکنون تحویل جامعه داده است. امید است سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامی، حداقل استانداردهایی را برای گزینش و اعزام رایزنان فرهنگی در نظر گرفته و از نیروهای توانمند که در جامعه دانشگاهی، انقلابی و غیر انقلابی کم نیست، بیشتر استفاده کند.
@moghaddames

مقدمه‌

25 Jan, 07:43


پیر خرفت! (به بهانه روز پدر)
امیر هاشمی مقدم: انصاف‌نیوز
روز پدر است. برای همین خودم را رساندم به خانه پدری تا در کنارش باشم. ۹۴ ساله است و تقریبا بینایی و شنوایی‌اش صفر شده. اگرچه همچنان هوش و حواسش به جاست، اما حافظه‌اش تحلیل رفته و گاهی برخی پرسش‌ها را چند بار در یک روز می‌پرسد. بهانه‌گیر هم شده و مرتب به فرزندانش و به‌ویژه به مادرم گیر می‌دهد. مادرم اگرچه ۱۲ سال جوان‌تر است، اما از پا افتاده و دیگر همچون دوران جوانی، تاب و توان اجرای دستورات پدر که روی تشک‌چه نشسته و اُرد می‌دهد را ندارد دیگر. خُلقَش تنگ است. گاهی بهانه‌هایی می‌گیرد و چیزهایی می‌خواهد که نشدنی است. تا آنجا که گاهی با خواهر و برادرها دردِ دل می‌کنیم. ما هم یک جاهایی خسته می‌شویم از این رفتارهایش که کاملا بچه‌گانه شده.
به تازگی کتاب «پیری» نوشته مهران حاجی محمدیان را خواندم. از سری کتاب‌های «مردم‌نگاری زندگی روزمره» است که انتشارات علمی و فرهنگی با همکاری معاونت اجتماعی و فرهنگی شهرداری تهران منتشر کرده. نویسنده رفته و با سی سالمند تهرانی (برخی در خانه سالمندان و برخی بیرون) مصاحبه کرده. عملا یعنی پای درد دل‌های‌شان نشسته. جداگانه این کتاب را معرفی خواهم کرد (و انتقاداتم را نیز بر آن خواهم نوشت)؛ اما عجالتا به نظرم کسانی که در اطراف‌شان سالمند دارند این کتاب را بخوانند؛ شاید سختی‌های زندگی در کنار سالمندان برای‌شان ساده‌تر و قابل تحمل‌تر شود؛ چرا که زاویه نگاه‌شان به موضوعات متفاوت خواهد شد.
در این کتاب خاطرات و سرگذشت برخی سالمندان آمده که فرزندان ترک‌شان کرده‌اند؛ برخی دیگر آواره و کارتن‌خواب شده‌اند؛ برخی از فرزندان‌شان کتک می‌خورند؛ برخی دیگر را فرزندان‌شان برده‌اند در مکان‌های عمومی همچون امام‌زاده صالح تجریش و رها کردند؛ برخی دیگر فقط خانه فرزندان‌شان را برای شب‌مانی دارند، اما فرزندان از آنها می‌خواهند که دیگر به خانه‌شان نروند؛ برخی با پیشنهاد خودشان به خانه سالمندان رفته‌اند، اما فقط برای اینکه سربار فرزندان نشوند؛ این گروه اخیر گاهی روزها و هفته‌ها چشم به راه بازدید و سرکشی فرزندان می‌مانند؛ یا دوست دارند برای برخی مناسبت‌ها آنها را برای یک روز هم که شده به خانه ببرند تا در کنار فرزندان و نوه‌ها جشن بگیرند؛ برخی‌شان همچنان مجبورند کارگری، دست‌فروشی یا حتی گدایی کنند تا شکم‌شان را سیر کنند؛ بسیاری‌شان چون دچار فراموشی شده‌اند یا نمی‌توانند تند صحبت کنند، ترجیح می‌دهند سکوت کنند تا تمسخر نشوند.
برای من اثرگذارترین بخش کتاب که حالم را واقعا خراب کرد خاطره مردی است پا به سن گذاشته که برای گذران زندگی مسافرکشی می‌کند: «من بعضی وقت‌ها در حساب کتاب بقیه پول مسافرها کم می‌آورم. قبلا این‌طوری نبود. یک بار مردی که حساب کردن بقیه پولش طول کشید، وقتی در را بست گفت: پیر خرفت!». خودم را جای او می‌گذارم و می‌بینم چگونه همین دو واژه، سلول سلول روانم را ویران می‌کند.
در برخورد با افراد سالخورده کمی صبر و حوصله به خرج دهیم. اگر راننده جلویی پیرمرد است و کمی پشت چراغ قرمز یا پیجیدن توی کوچه معطل می‌کند، بوق‌کِشَش نکنیم. اگر مشتری است و هنگام خرید برای لحظاتی به فکر فرو می‌رود بی‌حوصله نشویم. اگر وسط پیاده‌رو به کندی راه می‌رود، مدارا کنیم. اگر آمد روی صندلی پارک و کنارمان نشست و خواست صحبت کند، در حد چند دقیقه وقت بگذاریم و با او هم‌کلام شویم. به‌طور کلی خودمان را آماده کنیم برای موج پیری جمعیت که نیازمند آشنایی بیشتر با خرده فرهنگ سالمندان است. موجی که دیر یا زود خودمان نیز به آن خواهیم پیوست.
@moghaddames

مقدمه‌

18 Jan, 19:43


بی‌هویت‌سازی شهرها
امیر هاشمی مقدم : انصاف‌نیوز
دیروز از چالوس راه افتادم به طرف بابلسر. سر سه‌راهی «۴۵ متری»، تندیس مردی درست شده با چتری در یک دست و فانوسی در دست دیگر. همین چند روز پیش درستش کردند. خود این سه‌راهی و دور برگردانش هم به تازگی ایجاد شده. بی‌گمان دیری نخواهد پایید که هم سه‌راهی را دوباره تغییر شکل می‌دهند و هم این تندیس را برمی‌دارند و جایش تندیس یا سازه دیگری می‌گذارند.
از چالوس بیرون می‌روم و ساعتی بعد از میانه شهر نور می‌گذرم. چهارراه مرکزی شهر را دوباره خراب کرده‌اند و دورش را فعلا پوشانده‌اند تا به زودی ببینیم از درون این «لُپ لُپ» چه برای‌مان بیرون خواهند آورد. قبلا پنج سالی ساکن نور بوده‌ام و در همان مدت دیدم چندین بار در این میدان تندیسی یا سازه‌ای درست کردند و هنوز مدتی نگذشته، خرابش می‌کردند تا تندیس دیگری درست کنند. روی بدنه حصاری که دور این میدانک کشیده‌اند با خط درشت نوشته‌اند «نور: پایتخت ساحلی ایران». شهری که پانزده سال است مسئولانش دارند این لقب دهان پرکن را به آن می‌چسباند، اما حتی یک چهارراهش را نتوانسته‌اند سامان دهند. یادش به خیر؛ ۱۲ سال پیش بود در روزنامه همشهری استان ویژه‌نامه‌ای منتشر کردم درباره همین لقب بی‌ربط و نچسب «پایتخت ساحلی ایران» که دستاوردی به جز نابودی جنگل‌ها و منابع طبیعی برای این شهرستان نداشت.
همچنان در همین افکار غوطه‌ورم که خودم را در وسط بابلسر می‌بینم. دور میدان شهربانی اینجا را هم حصار کشیده‌اند و باید منتظر باشیم ببینیم از داخل این یکی «لُپ لُپ» چه برای‌مان بیرون خواهند آورد. بیست سال پیش دوران دانشجویی‌ام را در این شهر گذراندم و در همان چند سال شاهد بودم چندین بار تندیس‌ها و سازه‌های این میدان مرکزی بابلسر هم عوض شده بود.
مطمئنا اگر راهم را به هر طرف دیگری ادامه می‌دادم، موارد مشابه زیادی می‌دیدم. احتمالا خوانندگان نیز تجربیات مشابه اینچنین از شهرهای‌شان داشته باشند.
همین که میدان انقلاب تهران به‌عنوان میدان مرکزی پایتخت کشور هر چند سال یک‌بار ویران و دوباره از نو ساخته می‌شود، آدم را یاد دیدگاه «جامعه‌کلنگی» کاتوزیان می‌اندازد که می‌گوید هر کسی در این کشور روی کار آمده، دستاوردهای پیشینیان را ویران کرده تا خودش طرحی نو در اندازد. در واقع میادین شهری تبدیل به آزمایشگاهی شده برای کاردستی‌های شهردارها. هر شهرداری که روی کار می‌آید یکی از نخستین اقداماتش، لزوم ویران کردن تندیس‌ها، سازه‌ها و نمادهایی است که توسط شهرداران پیشین ساخته شده تا به جای آن، کاردستی خودش را جایگزین کند؛ کار دستی‌ای که به زودی و با روی کار آمدن شهردار بعدی، ویران می‌شود.
در این زمینه دو نکته قابل توجه است:
نخست اینکه این کار دستی‌ها (که حقیقتا گاهی از یک کار دستی بچه مدرسه‌ای هم ضعیف‌ترند) با پول مالیات و عوارضی که شهروندان می‌پردازند یا بودجه دولتی که به هرحال سهم مردم است ساخته می‌شود؛ بدون مشورت کافی با کارشناسان هنری، فرهنگی، شهرسازی و... و ارزیابی پیامدها. هیچکسی هم تاکنون شهرداران را مواخذه نکرده شما با چه مجوزی بودجه کشور و عوارضی که از شهروندان می‌گیرید را اینگونه بی‌مبالات هدر می‌دهید؟
دوم و مهم‌تر اینکه این ویران کردن‌ها و ساختن‌ها مانع از شکل‌گیری هویت و نماد شهری در حافظه جمعی ایرانیان می‌شود. از نگاه برندسازی باید به محض شنیده شدن نام یک شهر، مهم‌ترین نماد و برند آن شهر به ذهن شنونده خطور کند. اما به‌واسطه این ویران کردن و ساختن‌های مکرر در بسیاری اوقات به محض شنیده شدن نام شهرهای کشورمان، تصورات مغشوش و در هم از فضاهای مختلف در ذهن شنونده شکل می‌گیرد. تهران در این زمینه تا حدودی با داشتن میدان و برج آزادی استثنا بود؛ که خب برای آن هم عده‌ای بدون هرگونه پیوست فرهنگی-اجتماعی و پشت درهای بسته تصمیم به ساخت برج میلاد گرفتند تا این نماد و برند شهر تهران نیز دچار همان آشفتگی دیگر شهرها گردد. هرچند به‌واسطه حضور چند دهه‌ای میدان آزادی در اذهان ایرانیان و البته بزرگ بودن (و طبیعتا دشواری ویران کردن آن برای شهرداران) هنوز بیش از برج میلاد نماد و برند شهر تهران است.
در همین زمینه، تخریب بافت‌های تاریخی شهرها به بهانه‌های مختلف (مثلا ویران کردن حمام تاریخی خسرو آغای اصفهان به بهانه احداث خیابان حکیم، تخریب بافت سلجوقی شیراز به بهانه طرح توسعه بین‌الحرمین، دست‌اندازی به حریم ارگ تبریز به بهانه ساخت پارکینگ و...) دارد از چهره این شهرها هویت‌زدایی می‌کند تا در آینده، با شنیده شدن نام این شهرها تصویر و تصوری غبار آلود و مغشوش در ذهن شنونده ایجاد گردد. نیازی به یادآوری نیست که ما هنوز یک مرحله قبل از طرح مباحثی همچون اهمیت شکل‌گیری برند و نماد قوی از یک مکان برای توسعه گردشگری قرار داریم؛ چرا که اولویت با حفظ هویت یک شهر برای شهروندانش است و سپس برای گردشگران.
@moghaddames

مقدمه‌

12 Jan, 16:21


آیا امیرکبیر قربانی اصلاحات همه‌جانبه‌اش نشد؟

امیر هاشمی مقدم
دو روز پیش سالروز شهادت امیرکبیر بود. او در بیستم دی‌ماه هزار و دویست و سی و یک در حمام فین کاشان به دستور ناصرالدین شاه کشته شد. دلاک رگ هر دو دستش را زد، اما پیش از آنکه بمیرد میرغضب لگدی بر پشتش زد و دستمالی در گلویش فرو برد و گلویش را فشرد تا جان سپرد. همان روز در اینستاگرام و فیس‌بوک یادداشت کوتاهی درباره‌اش نوشتم. در آن نوشته البته جمله‌ای هم بیان کرده بودم که هرچه بیشتر فکر می‌کنم بیشتر به درستی‌اش پی می‌برم. آنجا نوشته بودم:
«نمی‌دانم؛ شاید اگر امیر شرایط زمانه را بیشتر در نظر می‌گرفت و چنین بی‌پروا و به یکباره در برابر همه (از شاه و دربار و روحانیون گرفته تا انگلیس و روسیه و عثمانی) نمی‌ایستاد، اندک اندک می‌توانست با حساسیت برانگیزی کمتر کارها را سامان دهد و اثرگذاری ماندگارتری داشته باشد».
محمدرضا جوادی یگانه همان شب در کانال تلگرامی‌اش یادداشتی درباره امیرکبیر نوشت و ویژگی فعالیت‌های اصلاح‌گرانه او را هم‌زمانی و همه‌جانبگی دانسته بود. با توجه به جمله بالاتر که از نوشته اینستاگرامی خودم نقل کردم، به نظرم همین هم‌زمانی و همه‌جانبگی فعالیت‌هایش کار دستش داد.

محمد فاضلی چند ساا پیش در فایل سخنرانی «افسانه پیل و پراید» اشاره کرده بود که امروزه و با توجه به ساختار مدیریتی کشور نمی‌توان فعالیت بزرگ و همه‌جانبه‌ای انجام داد؛ چرا که سریعا با واکنش بسیاری کسانی که منافع‌شان به خطر می‌افتد روبرو خواهد شد. به جای آن باید روی «موفقیت‌های کوچک» متمرکز بود که چندان حساسیت برانگیز نباشد. اما وقتی سطح فعالیت‌ها و موفقیت‌های کوچک گسترده باشد و در سطحی وسیع توسط افراد بسیاری انجام شود، خواه ناخواه به نتایج بزرگ خواهد انجامید.

درباره امیرکبیر هم احتمال قوی می‌دهم چنانچه در جامعه آن روزگار که بستر و زمینه مناسبی برای اصلاحات بزرگ و انقلابی فراهم نبود، به دنبال اصلاحات کوچک‌تر می‌بود، شاید هم خودش و هم اصلاحاتش ماندگارتر می‌شد. البته می‌دانیم که عرصه تاریخ عرصه «اما و اگر» نیست و امکان آزمودن فرضیات کنونی درباره رویدادهای گذشته نیست. با این همه به نظرم حتی اگر ناصرالدین شاه هم دستور قتل او را نمی‌داد، بالاخره دیر یا زود یا یکی از سفارت‌‌خانه‌های روس، انگلیس یا عثمانی طومارش را می‌پیچید یا یکی از اصحاب قدرت دستور ترور پنهانی‌اش را صادر می‌کرد. حال آنکه شاید اگر هم‌زمان با همه ذی‌نفعان و صاحبان قدرت در نمی‌افتاد و منافع آنان که البته خلاف مصالح ملی بود را همه‌جانبه قطع نمی‌کرد، می‌توانست کژدار و مریز اصلاحاتش را گام به گام و به آهستگی پیش ببرد.

به‌هرحال در آن یادداشت توضیحات عمومی دیگری هم داده بودم؛ از جمله اینکه:
سامان دادن به امور کشوری و لشکری، کوتاه کردن دست درباریان و برخی روحانیون از امور مملکتی، کوتاه کردن دست روسیه و انگلیس از امور داخلی ایران، راه‌اندازی دارالفنون، راه‌اندازی روزنامه وقایع اتفاقیه، ایستادگی در برابر زیاده‌خواهی عثمانی و تعیین مرز میان دو کشور و ده‌ها خدمت دیگر، گوشه‌ای از خدمات امیر به ایران بود.
شخصیت اصلاح‌گر امیر به گونه‌ای بود که امروزه تقریبا هر ایرانی از او به نیکی یاد می‌کند. حتی نیاز به گذشت زمان طولانی‌ای نبود تا ناصرالدین شاه نیز که در مستی حکم قتل او را صادر کرده بود، از کرده خویش پشیمان شود و بارها از نبود امیر زبان به ندامت بگشاید.
قتل امیرکبیر را می‌توان در تداوم قتل وزرای ایرانی دید که در تحلیل اندیشه ایرانشهری زنده‌یاد سیدجواد طباطبایی جایگاه بالایی داشت. طباطبایی در کتاب مهم خویش: «خواجه نظام الملک» از «قتل بیش از صد وزیر و نابودی ده‌ها خاندان از وزیران ایران» سخن می‌گوید که هدف‌شان پاسداشت سنت‌های کهن ایرانی و حفظ اندیشه سیاسی ایرانی بود که قدرت مطلقه شاهان را به چالش می‌کشید. جعفر برمکی، حسنک وزیر، خواجه نظام‌الملک، محمد جوینی، خواجه فضل‌الله همدانی و ده‌ها وزیر کاردان دیگر و نهایتا امیرکبیر برخی از مهم‌ترین وزیران مقتول ایرانند. بیشتر این وزرا برای سامان دادن به امور کشور، مجبور به ایستادگی در برابر اوامر ملوکانه بودند و همین خود جرم اندکی نبود (چنانچه علاقه‌مند هستید کتاب وزیران مقتول ایران نوشته ناصر نجمی را مطالعه کنید). محسن رنانی سال‌ها پیش پیشنهاد داد روز بیستم دی را به دلیل تلاش‌های امیرکبیر برای توسعه ایران، «روز ملی توسعه» بنامند.
از میان ده‌ها کتاب درباره او، هنوز کتاب «امیرکبیر و ایران» فریدون آدمیت و سپس «میرزاتقی خان امیرکبیر» عباس اقبال آشتیانی جزو مهم‌ترین منابعند.
@moghaddames

مقدمه‌

08 Jan, 08:54


از دیدار دوستان در تهران خرسند می‌شوم.
شما هم دعوتید 🌺