🩸شیعه حتی طاقت ندارد یک «قبر» در برابر امامش ببیند؛ چه برسد به اینکه...
«صَقْرِ بْنِ أَبِی دُلَف» گوید:
🥀 وقتی که مولایم حضرت هادی علیهالسلام در زندان متوکل بود، وارد بر آن حضرت شدم.
📋 فَدَخَلْتُ فَإِذَا هُوَ جَالِسٌ عَلَی صَدْرِ حَصِیرٍ وَ بِحِذَاهُ قَبْرٌ مَحْفُورٌ
▪️دیدم که امام علیهالسّلام روی حصیری نشسته و جلو آن حضرت، قبری را کندهاند.(تا بدین وسیله، امام علیهالسلام را شکنجه روحی داده و تهدید به قتل کنند)
🥀 پیش رفتم و سلام کردم؛ امام علیهالسلام جواب داد و فرمود: بنشین! بعد فرمود: برای چه آمدهای؟ عرض کردم: آمدم از حال شما مطلع شوم. «صَقْر» گوید:
📋 ثُمَّ نَظَرْتُ إِلَی الْقَبْرِ فَبَکَیْتُ
▪️چشمم که به قبر افتاد گریهام گرفت!
🥀 امام هادی علیهالسلام فرمودند: ای صقر! گریه نکن! آنها حالا نمیتوانند گزندی به من برسانند؛ من گفتم: الحمدللَّه...(۱)
✍ آه یا امام هادی!
یک شیعه اینچنین طاقت ندارد مرگ را در پیش چشمان امامش ببیند!!!؛ دیگر کجا طاقت دارند آن بچههایی که روز و شب میشنیدند مادرشان فاطمه زهرا سلاماللهعلیها زیر لب دعا میکرد:
📜 یَا إِلَهِی عَجِّلْ وَفَاتِی سَرِیعاً / فَلَقَدْ تَنَغَّصَتِ الْحَیَاةُ یَا مَوْلَائِی
▪️ای خدای زهرا! اجل مرا دیگر به زودی برسان! زیرا زندگی در این دنیا برای من تیره و تار گردیده است.(۲)
✍ یا دیگر کجا طاقت دارد آن خواهری که در شب عاشورا، تا شنید برادر حرف از رفتن میزند، چادرکشان به محضر برادر رسید و عرضه داشت:
📜 وَا ثُكْلاَهْ! لَيْتَ اَلْمَوْتَ أَعْدَمَنِي اَلْحَيَاةَ...
▪️ای وای من از این مصیبت! ای کاش مرگ به سراغم آمده بود و این را نمیشنیدم!
📜 فَذَاكَ أَقْرَحُ لِقَلْبِي وَ أَشَدُّ عَلَى نَفْسِي
▪️این آوای رفتنت، دارد دلم را ریش ریش میکند! جانم به تنگنا آمده!
📜 ثُمَّ لَطَمَتْ وَجْهَهَا وَ هَوَتْ إِلَى جَيْبِهَا فَشَقَّتْهُ وَخَرَّتْ مَغْشِيّاً عَلَيْهَا.
▪️زینب کبری سلاماللّهعلیها اين سخن را گفت و با مشت به صورت خود زد و دست به گريبان بُرده و گریبان چاك زد و بيهوش بر زمين افتاد!
🥀 سیدالشهداء علیهالسلام برخاسته آب به روى خواهر پاشيد تا که به هوش آمد.(۳)
📚(۱)کمال الدین، ج۲ ص۵۴
📚(۲)بحارالانوار ج۴۳ ص۱۷۷
📚(۳)الارشاد، ج۲ ص۹۴
📝 یا رب از زهر جفا سوخت زپا تا به سرم
شعله با ناله برآید همه دم از جگرم
جز تو ای خالق دادار! کسی نیست گواه
که چه آورده جفای متوکّل به سرم
میدوانید پیاده به پی خویش مرا
گرد ره ریخت بسی بر رخ همچون قمرم
آن شبی را که مرا خواند سوی بزم شراب
گشت از شدّت غم، مرگ عیان در نظرم
خواست تا بر من مظلوم دهد جام شراب
شرم ننمود در آن لحظه زجدّ و پدرم
با که این ظلم بگویم که به زندان بلا
قبر من کنْد عدو پیش دو چشمان ترم
هر زمان هست در این دار فنا مظلومی
حق گواه است که من از همه مظلومترم
https://t.me/mirzamohamadi110110