مثنوی معنوی مولوی| Masnavi @masnavimolavii Channel on Telegram

مثنوی معنوی مولوی| Masnavi

@masnavimolavii


📍گذر و نظری بر تأملات حضرت #مولانا در #مثنوی_معنوی از آغاز دفتر اول
نقل مطالب با ذکر منبع و نشانی کانال:
@masnavimolavii✍️
[email protected]

مثنوی معنوی مولوی| Masnavi (Persian)

اینجا کانال Masnavi ، یا همان مثنوی معنوی مولوی، به بررسی و تأمل در اشعار و آثار حضرت مولانا می‌پردازد. این کانال شامل مطالب جذاب و الهام‌بخشی از دفتر اول مثنوی معنوی است. با عضویت در این کانال، شما می‌توانید زیبایی‌ها و عمق‌های شعر حضرت مولانا را بهتر بفهمید و در زندگی‌تان از آن‌ها الهام بگیرید. همچنین، تمامی مطالب منتشر شده در کانال با ذکر منبع و نشانی کانال ارائه می‌شود، تا شما بتوانید به راحتی اطلاعات مفید و درست را بدست آورید. برای ارتباط با ما و ارسال نظرات، می‌توانید به [email protected] مکاتبه کنید. پس از عضویت در این کانال، شعر و آثار معنوی حضرت مولانا را در یک فضای الکترونیکی دوستانه بخوانید و با دیگر اعضا به تأمل در این آثار پرداخته و نظرات و تجربیات خود را به اشتراک بگذارید.

مثنوی معنوی مولوی| Masnavi

22 Feb, 15:12


ره میخانه و مسجد کدام است
که هر دو بر من مسکین حرام است

نه در مسجد گذارندم که رند است
نه در میخانه کاین خمار خام است

میانِ مسجد و میخانه راهی است
بجویید ای عزیزان کاین کدام است

به میخانه امامی مست خفته است
نمی‌دانم که آن بت را چه نام است

مرا کعبه خرابات است امروز
حریفم قاضی و ساقی امام است

برو عطّار کاو خود می‌شناسد
که سَرور کیست سرگردان کدام است

#عطار
#غزلیات

@masnavimolavii

مثنوی معنوی مولوی| Masnavi

21 Feb, 16:46


به یادبانوی ادب ایران پروین اعتصامی

@molanalib
@masnavimolavii

مثنوی معنوی مولوی| Masnavi

21 Feb, 06:26


ای که نُصحِ ناصحان را نشنوی
فالِ بد با توست هر جا می‌روی


#مثنوی_مولوی
#دفتر_سوم

@masnavimolavii

بقول جناب #مولانا اگر در جایی خوابیده باشی و به ناگاه مار بزرگی در کمین تو باشد و انسان مهربانی از سر دلسوزی آگاهت کند که زود باش و بگریز؛
درباره او چگونه فکر خواهی کرد و چه می کنی؟
شاید کسی به خنده و تمسخرش بگوید: چرا فال بد می زنی و روز خوش ما را ناخوش می کنی؟!
و اگر آن مار بر گردنت می زد با عصبانیت می گفتی چرا فریاد نکردی چرا سنگم نزدی و چرا مرا آگاه نکردی؟! و اگر در جوابت بگوید: نخواستم آزرده شوی، چه خواهی گفت؟

افعی ای بر پشتِ تو بَر می‌رود
او ز بامی بینَدَش آگه کند

گویی اش: خاموش! غمگینم مکن
گوید او: خوش باش خود رفت آن سَخُن

چون زند افعی دهان بر گردنت
تلخ گردد جمله شادی جُستنت

پس بدو گویی: همین بود ای فلان!
چون بِنَدریدی گریبان در فغان؟

یا زِ بالایم تو سنگی می‌زدی
تا مرا آن جِدّ نمودی و بدی

او بگوید: زآن که می‌آزرده‌ای!
تو بگویی نیک شادم کرده‌ای؟!

گفت: من کردم جوان مردی به پند
تا رهانم من تو را زین خشک بند

از لئیمی حق آن نشناختی
مایهٔ ایذا و طغیان ساختی

این بود خوی لئیمان دنی
بد کند با تو چو نیکویی کنی


مَثل آنان که پند ناصحان دلسوز را سرخوشانه ناشنیده گیرند مَثل نفوسی است که خود را برتر و مقدّم از نفوس عالی انبیا و اولیای حق قرار می دهند.
شرافت و کرامت انسان در عمل در وقتی است که نفس حیوانی خود را به کناری زده و نفس عالی انسانی انسان کامل و حقیقت محمدی را جایگزین آن نفس لئیم خود کرده است نه آنکه نفس خود را امیر و حاکم در مملکت وجود کند.
نفسی که تن به حق نمی دهد و روح عالی و کامل الهی درون خود نمی پذیرد  و او را از اِمارت وجود طرد و تبعید می کند لئیم است و در لئامت و پستی خود خواهد ماند. حقیقت دوزخ همین نفس است که پس از مرگ انسان را رها نخواهد کرد.

مثنوی معنوی مولوی| Masnavi

20 Feb, 06:48


ما برین درگه ملولان نیستیم
تا زِ بُعدِ راه هر جا بیستیم

دل فرو بسته و ملول آنکس بوَد
کز فراقِ یار در مَحبس بود

دلبر و مطلوب با ما حاضرست
در نثارِ رحمتش جان شاکرست

در دل ما لاله‌زار و گلشنی ست
پیری و پژمردگی را راه نیست

دایماً ترّ و جوانیم و لطیف
تازه و شیرین و خندان و ظریف

پیش ما صد سال و یک ساعت یکی ست
که دراز و کوته از ما مُنفکی ست

آن دراز و کوتهی در جسم هاست
آن دراز و کوته اندر جان کجاست؟

#مولانا
#مثنوی

@masnavimolavii

مثنوی معنوی مولوی| Masnavi

19 Feb, 21:12


در گلستانِ عدم چون بی‌خودی ست
مستی از سَغراقِ لطف ایزدی ست

لم یَذُق لم یَدر هر کس کاو نخورد
کی به وهم آرد جُعَل انفاسِ وَرد؟!

نیست موهوم ار بُدی موهوم آن
همچو موهومان شدی معدوم آن

#مثنوی_مولوی
#دفتر_سوم

@masnavimolavii

جذبه عاشقانهٔ حق سالک را به وادی صحو و محو می کشاند و چنان جان او را از عشق خویش لبریز می سازد که غیری باقی نخواهد گذاشت و در آن دریای عدم هر چه غیر او فانی است.
سالک در این وقت دم به دم سرشار از جام محبت ساقی شده و دیگر او را چه جای این است که ببیند که چه گفت و چه کرد و که قبول کرد و که انکار، اینها همه برایش بی معنی می شود و تنها در پی پسند حق و انجام امر و اراده حق است.
این مقام چشیدنی است و تا کسی شیرینی آن را در جان خود حس نکند نمی فهمد.
اگر کسی این مستی و بیخودی را وهم و خیال بپندارد از ندانستن و ندیدن خود اوست و اگر موهوم بود دیگر این همه آثار و ماجرا برای چه بود؟

کسی از حضرت آقای سید علی قاضی رضوان الله علیه پرسیده بود آیا این وحدت وجود و توحید ذاتی که می فرمایید تخیل و موهوم نیست؟ ایشان در جواب فرموده بودند من با این وحدت زندگی می کنم چطور می تواند موهوم باشد.
حیات عارف در تجلّی تام ذات حق در وجود فانی اوست و اگر ذره ای از این موهوم باشد مساوی مرگ و نابودی اش خواهد بود.
________________
*سغراق: لغتی ترکی و به معنای جام و پیاله شراب است؛ جعل: مگس؛ ورد: گل
**مَن لم یَذق لم یَدر یا لم یعرف هر کس که نچشد نفهمد و نداند

مثنوی معنوی مولوی| Masnavi

18 Feb, 16:11


پرسید کسی که: ره کدامست؟
گفتم: کاین راه ترکِ کامست


ای عاشقِ شاه دان که راهت
در جُستِ رضای آن هُمامست

چون کام و مرادِ دوست جویی
پس جُستِ مرادِ خود حرامست

شد جملهٔ روح، عشقِ محبوب
کاین عشق، صَوامعِ کِرامست

کم از سرِ کوه نیست عشقش
ما را سرِ کوه این تمامست

غاری که در اوست یار عشقست
جان را زِ جمال او نظامست

هر چِت که صفا دهد صوابست
تعیین بنمی کنم کدامست


خامش کن و پیرِ عشق را باش
کاندر دو جهان تو را اِمامست

#مولانا
#غزلیات

@masnavimolavii

مثنوی معنوی مولوی| Masnavi

17 Feb, 17:45


بشنو از نی چون حکایت می‌کند
از جدایی ها شکایت می‌کند

کز نیستان تا مرا ببریده‌اند
از نفیرم مرد و زن نالیده‌اند

سینه خواهم شرحه شرحه از فراق
تا بگویم شرح درد اشتیاق

هر کسی کاو دور ماند از اصل خویش
بازجوید روزگار وصل خویش


#مثنوی_مولوی
#نی_نامه

@masnavimolavii

مثنوی معنوی مولوی| Masnavi

17 Feb, 14:18


آن که گستاخ آمدند اندر زمین
استخوان و کلّه‌هاشان را ببین

چون به گورستان رَوی، ای مرتَضٰی!
استخوانشان را بپرس از ما مَضٰی

تا به ظاهر بینی آن مستانِ کور
چون فرو رفتند در چاهِ غرور

#مثنوی_مولوی
#دفتر_سوم

@masnavimolavii

اگر باور نداری که مستی و غرور چه بلایی بر سر بی پروایان و آنانکه گستاخانه در زمین راه می رفتند آورده، سری به گورستان بزن و از استخوان هایشان درباره گذشته بپرس تا اگر به باطن آنها راه نداری لااقل ظاهرشان را ببینی که چگونه در چاه غرور فرورفتند.

مثنوی معنوی مولوی| Masnavi

15 Feb, 16:20


نفس را، زین صبر، می‌کن منحنیش
که لئیم ست و نسازد نیکویش

با کریمی گر کنی احسان، سِزَد
مر یکی را او عوض هفصد دهد

با لئیمی چون کنی قهر و جفا
بنده‌ای گردد تو را بس با وفا

#مثنوی_مولوی
#دفتر_سوم

@masnavimolavii

ابوالحسین نوری گفت: پیری دیدم ضعیف و بی‌قوّت که به تازیانه می‌زدند و او صبر می‌کرد پس به زندان بردند.
من پیش او رفتم و گفتم: تو چنین ضعف و بی‌قوّت چگونه صبر کردی بر آن تازیانه؟
گفت: ای فرزند به همّت بلا توان کشید نه به جسم.
گفتم: پیش تو صبر چیست؟
گفت: آنکه در بلا آمدن همچنان بود که از بلا بیرون شدن*
_________________
*تذکرةالاولیا در ذکر ابوالحسین نوری

مثنوی معنوی مولوی| Masnavi

14 Feb, 11:32


صبر کن بر کارِ خضری بی نــفاق
تا نگــوید خــضر: رو هذا فِــراق!

گرچه کِشتی بشکَند تو دم مزن
گرچه طفلی را کُشد تو مو مَکَن

دستِ او را حقّ، دستِ خـویش خواند
تا یَــــدُاللـــه فَــــوقَ اَیْــــدیهِـم بـــراند

دستِ حقّ میرانَدش، زنده اش کند
زنده چه بْوَد؟ جانِ پاینده اش کند!

#مثنوی
#مولانا
#مرتبه_اسرار
#خضر_موسی


@masnavimolavii


حکایت رمزآلود موسی و خضر پرده از اسرار سلوک می گشاید.
موسی در ابتدای راه قول داد که دم برنیاورد تا سرّ امور بر او مکشوف شود ولی چون از منظر شریعت به مسائل می نگریست نتوانست صبر کند و لذا زبان به اعتراض در برابر خضر گشود و همین ناشکیبایی و اعتراض موجب جدایی از پیر و استادش گردید.

اهل معرفت بر هیچ امری در عالم اعتراض نمی کنند و هر مسلک و مرامی را گرچه اشتباه باشد از امر و فعل و اسم خدا جدا نمی بینند که البته رسیدن به این نگاه و دید کاری بس دشوار است که حتی پیامبر اولوالعزمی همچو موسی طاقتش را ندارد!

نگاه و افق دید غالب ما به امور عالم و آدم از نگاه جریان عادی زندگی روزمره و اصالت دادن به قدرت های مادی است در حالی که مرد عارف از افق توحید و تجرد به امور می نگرد.

بقول حضرت #حافظ علیه الرحمه:

پیر ما گفت خطا بر قلم صنع نرفت
آفرین بر نظر پاک خطاپوشش باد

در واقع خضر کار خدایی می کرد و دست او به امر حق می چرخید و کاری از نزد خود نمی کرد.
در هر ساعت و هر روز هزاران نفر می میرند و زنده می شوند و هیچ یک بیرون از امر و اراده خدا نیست و لذا بقول حضرت #مولانا یافتن آن دید را دستور نیست.

تن ز جان و جان ز تن مستور نیست
لیک کس را دیدِ جان دستور نیست

دیدن باطن امور و ورود به جهان اسرار مراتبی است که عارفان در درجات بالای فنا و تجرد و وحدت به آن نائل می گردند و جز با تسلیم در برابر حق تعالی بدست نمی آید.

از منظر دیگری هم می توان به ماجرا نگاه کرد و آن اینکه موسی در ضمیر خود مسائلی داشته که باید با ملاقات و همراهی خضر حل می شد.
قبل از به دنیا آمدن او صدها نوزاد پسر به دستور فرعون کشته شده بودند و در جوانی در دعوایی با ضریه مُشت یک قبطی را کشته و فرار کرده بود. سال های سال بنی اسراییل در رنج و عذاب بودند و مال و فرزند از دست می دادند و در همان حال فرعون دیوارها برمی کشید و بناهای رفیع می ساخت و بالاخره قیام و امر خداوند به موسی که بسوی فرعون برو و با زبانی نرم با او سخن بگو؛
همه اینها مسائلی بود که در سِرّ و ضمیر موسی غوطه می خوردند.
از نظر عارف هیچ یک از این امور بیرون از مشیّت و اراده و قدرت و علم خدا نیست ولی رسیدن و دیدن این سِرّ الهی کار هر کسی نیست و لذا خضری می باید تا موسی را به حال یقین برساند و هر گونه غلیان و وسواسی را از قلب و سِرّ او پاک کند.

مثنوی معنوی مولوی| Masnavi

14 Feb, 10:26


از دهانِ غیر کی کردی گناه؟
از دهان غیر بر خوان، کِای اله!


#مولانا
#مثنوی


@masnavimolavii

از دهان غیر دعا خواستن به معنی التماس دعا گفتن به دیگران نیست بلکه منظور آن است که آنچنان در محبّت رفیقان و برادران صفا و خدمت به خلق خدا بکوشی تا تو را از سویدای دل دعا کنند و برایت خیر بخواهند و سر بسوی آسمان کنند و از ته قلب دعایت کنند وگرنه بی خدمت و محبت هی التماس دعا گفتن دردی دوا نمی کند!
دعای رفیقان سلوکی در حق یکدیگر کارساز است و راه را برای همرهان باز و موانع را برطرف می کند.

گر نداری تو دمِ خوش در دعا
رو دعا می‌خواه زِ اِخوانِ صفا

مثنوی معنوی مولوی| Masnavi

13 Feb, 17:36


صلوات جناب محی الدین ابن عربی بر امام حی عصر سرالاسرار مرکز دایره شهود مهدی هادی موعود:

(صَلَواتُ اللَه وَ مَلَآئِکتِهِ وَ حَمَلَةِ عَرْشِهِ
وَ جَمیعِ خَلْقِهِ مِنْ أَرْضِهِ وَ سَمآئِهِ) عَلَی:
سِرِّ الأسرارِ العَلیَّه،
و خَفیَّ الأرواحِ القُدسِیَّهِ ،
مِعراجِ العُقُولِ ، مَوصِلِ الأصولِ ،
قُطبِ رِحَی الوُجودِ، مَرکَزِ دایِرَهِ الشُّهودِ، کَمالِ النَّشأهِ و مَنشَأِ الکَمالِ،
جَمالِ الجَمیع و مَجمَع الجَمال، الوُجودِ المَعلومِ و العِلمِ الوجودِ، المائِلِ نَحوَهُ الثّابِتِ فی الوُلُودِ، المُحاذی لِلمرآتِ المُصطَفَویّهِ، المُتَحَقِّقِ بِالأسرارِ المُرتَضَویّهِ، المُتَرَشِّحِ بالأنوارِ الإلهیّهِ،
المُربّی بالأستارِ الرُّبوبیَّهِ، فَیّاضِ الحَقائِقِ بِوُجُودِه ِ،قَسّامِ الدّقایقِ بِشُهودِهِ، الإسمِ الأعظَم الإلهی ، الحاوی للنَّشآتِ الغَیرِ المُتناهی، غَوّاص الیَمِّ الرَّحمانیَّهِ، مُسلِکِ الآلاءِ الرَّحیمیَّهِ،
طُورِ تَجلّی اللّاهوتیَّهِ، نارِ شَجَرَهِ النّاسوتیَّهِ،
نامُوسِ اللهِ الأکبَرِ، غایهِ البَشَرِ، أبی الوَقتِ، مَولَی الزَّمانِ، الّذی هُوَ لِلحَقِّ أمانٌ، ناظِمِ مَناظِمِ السِّرِ و العَلَنِ،
أبی القاسِمِ مُحَمَّدِ بن الحَسَن، علیه الصَّلوه و السّلام.

@masnavimolavii

مثنوی معنوی مولوی| Masnavi

13 Feb, 15:42


پس به هر دوری ولی ای قائم است
تا قیامـــت، آزمایــش، دائـــــم است

هر که را خــــویِ نکـــــو باشد بِرَسـت
هر کسی کاو شیشه دل باشد شکست

پس امام حـــیّ قائـــم آن ولی ست
خواه از نسل عُمر خواه از علی ست

مهدی و هادی وی است ای راهجو
هم نهــان و هم نشـــسته پیشِ رو

#مثنوی
#مولانا

@masnavimolavii


در هر دوره و برهه ای یک ولیّ الهی و امام وجود دارد که رشتهٔ اتصال انسان با غیب و ریسمان آویخته از آسمان به زمین است.

فلسفه وجودی ولیّ الهی که در ظاهر همچون بشر بوده و هیچ تمایزی هم بر دیگر انسان ها نداشته همان نکته اساسی است که جناب #مولانا فرمود: آزمونِ آدمی در پذیرش و پیروی از کسی مانند خود او!
تا حسدِ آدمی بر برگزیدهٔ حق آنان را در قلقِ آزمون آورد و مایهٔ پذیرش امر حق از رویِ معرفت و حقیقت شود و نه از رویِ شکوه و قدرت و ثروت.

در زمانی که کار نبی مکرم بالا گرفت و قدرت و عظمت یافت، کسی را یارای حسادت بر او نبود!
چون مقــرّر شد بزرگیِ رسول
پس حسد ناید کسی را قبول

لذا خداوند اولیائش را برای این کار قرار داد و این آزمونِ بشری همواره جاری و برقرار است.

🔹سرّ الهیِ پنهان و مستور در لباسِ بشری نبی و ولی الهی موجب آزمونِ آدمیان برای معرفتِ باطنی و حقیقی به آنهاست و تا انسان از ظاهر آنها عبور نکند به آن نرسد، همینطور ما مردمان آخرالزمان در آزمونی سخت تر قرار داریم و امام ظاهر در لباسِ بشری در ادوار گذشته در عصر و دوره ما در غیبت است و لذا معرفت به او و گذر از این آزمایش سخت تر و مستلزم طهارت قلب و سرّ سالک و ربط صرف باطنی با اوست.

چنانچه جناب #ابن_عربی می فرماید امامِ حیّ قائم، مهدی، از نسل فاطمهٔ زهرا دختر نبیّ مکرم است.
او هادی سالکین حق از طریق قلب و باطن است همچنانکه اویس قرن از طریق دل و باطن با نبی مکرم متصل بود و آن هنگام که دندان مبارک پیامبر شکسته شد دندان اویس در یمن از شدت اتصالش با نبی مکرم شکسته شد.

جناب #مولانا راز گذر از آزمون را تصفیه باطن و خلقِ نیکو و قلب پاک از هرگونه حقد و حسد می داند و اگر انسان در برخورد با این واقعیت و پذیرش آن ضعیف و شیشه صفت باشد از این امتحان بیرون نمی آید و خواهد شکست.

🔹سالک که از ظاهرِ ولیّ حق الهی عبور کرده همواره قلبش از باطن و سرّ متوجه حقیقت و نور امام است و هر لحظه او را در کنار خود می بیند و احساس می کند و لذا ظهور و غیبت امام برای او یکی شده است.
🍀میلاد با سعادت حضرت مولی الموالی امام حی موعود صاحب عصر خاتم الاوصیا بر رهپویان و سالکان حق مبارک بادا

مثنوی معنوی مولوی| Masnavi

12 Feb, 18:58


در دهی، مردی بر زنی عاشق شد و هر دو را خانه و خرگاه نزدیک بود و به هم کام و عیش می راندند، و از همدیگر فربه می شدند و می نالیدند. حیات شان از همدیگر بود، چون ماهی که به آب زنده باشد. سال ها به هم می بودند. ناگهان ایشان را حق تعالی غنی کرد. گوسفندان بسیار و گاوان و اسبان و مال و زر و حشم و غلام روزی کرد.
از غایت حشمت و تنعم عزم شهر کردند، و هر یکی سرای بزرگ پادشاهانه بخرید. و به خیل و حشم در آن سرا منزل کرد. این به طرفی، او به طرفی. و چون حال به این مثابت رسید، نمی توانستند آن عیش و آن وصل را ورزیدن. اندرون شان زیر زیر می سوخت. ناله های پنهانی می زدند، و امکان گفت نی. تا این سوختگی به غایت رسید. کلی ایشان در این آتش فراق بسوخت.
چون سوختگی به نهایت رسید، ناله در محل قبول افتاد: اسبان و گوسفندان کم شدن گرفت. به تدریج به جایی رسید که بدان مثابتِ اول باز آمدند. بعدِ مدت دراز باز به آن دهِ اول جمع شدند، و به عیش و وصل و کنار مشغول گشتند. از تلخی فراق یاد کردند آن آواز برآمد که "یا لیت رب محمد لم یخلق محمداً.
چون جان محمد مجرد بود، در عالَم قدس و وصل حق تعالی می بالید. در آن دریای رحمت، همچون ماهی غوطه ها می خورد. هر چند در این عالم مقام پیغامبری و خلق را رهنمایی و عظمت و پادشاهی و شهرت و صحابه شد اما چون باز به آن عیش اول باز گردد گوید که "کاشکی پیغامبر نبودمی و به این عالَم نیامدمی، که نسبت به آن وصال مطلق آن همه، بار و غذاب و رنج است"(یا لَیتَ رَبّ مُحَمّدٍ لَم یَخلُق مُحَمّدا) !

#مولانا
#فیه_ما_فیه

@masnavimolavii

مثنوی معنوی مولوی| Masnavi

11 Feb, 17:41


ما خَلَقتُ الجِنَّ و الاِنس این بخوان
جز عبادت نیست مقصود از جهان



#مثنوی_مولوی
#دفتر_سوم

@masnavimolavii

مقصود از عبادت اعمال و افعال عبادی نیست چرا که خداوند فرشتگانی داشته و دارد که بهتر از جن و آدمی او را عبادت می کنند بلکه منظور از عبادت آن توجه و تبدلی است که برای قلب انسان پیش می آید و هر قدر در عبودیت حق بیشتر فرو می رود این تبدّل و تحوّل عمیق تر می شود تا اینکه بکلی نفس متبدل می شود.
جناب مولانا در دفتر اول مثنوی درباره مولی علی می فرماید: ای علی که جمله عقل و دیده ای، یعنی انسان تا جایی پیش می رود که شراشر وجود او چشم می شود و تمام وجود او مجرّد شده و قابلیت ادراک کلّیات پیدا می کند و این نتیجه سلوک عقلانی است که نبی مکرم به مولی فرمودند: یا علی هرقدر که مردم با زیادی افعال و اعمال در عبادت می کوشند تو با عقل به خدا نزدیک شو.
برخلاف اهل ظاهر  که بر دقت در افعال و عبادات ظاهری و بر زیادی اعمال و کسب ثواب  بیشتر تکیه می کنند، در سلوک عقلانی سالک با درون و در باطن خود کار می کند تا یک دریافت های درونی و نورانیت و حضور قلبی پیدا می کند که چه باید بکند و به کدامین سو باید حرکت کند، محرک ها و سائق های او برای سیر و حرکت نه کثرت اعمال ظاهری و تقلیدی است بلکه محرک سالک یک نوع فهم و تأمل عمیق باطنی است که از روی صدق و صفای قلبی پیدا می کند و با این فهم و با موازین باطنی امورات خود را می سنجد و حرکت می کند.
این فهم درونی و دریافت های قلبی است که لایه لایه نفس را عوض می کند و انسان را به جلو می برد و نفس او را متحول و متبدل می کند، این فهم و دریافت باطنی در واقع ثمره چرخ گردون و میوه خلقت است بعبارت دیگر هدف از خلقت تبدّل نفس انسان و حرکت انسان بسوی حق و کامل شدن انسان است.
کسانی که در فرصت دنیا کامیاب می شوند و از این شراب طهور قلب خود را مصفا می کنند پیروز و رستگارند و کسانی که از حق روی برمی گردانند و در پستی های نفس فرو رفته و گردن کشی می کنند در عذاب طبقات وحشت و تاریکی نفس خود گرفتار می شوند تا قلوبشان پاک گردد.

چون عبادت بود مقصود از بشر
شد عبادتگاهِ گردن‌کش سَقَر

مثنوی معنوی مولوی| Masnavi

10 Feb, 20:18


پله پله تا ملاقات خدا
درباره زندگی، اندیشه و سلوک مولانا جلال الدین رومی
عبدالحسین زرین‌کوب

@molanalib

مثنوی معنوی مولوی| Masnavi

10 Feb, 07:51


گرچه مقصود از کتاب آن فن بود
گر تو اَش بالش کنی هم می‌شود!

#مثنوی_مولوی
#دفتر_سوم



@masnavimolavii

استعداد عجیبی در آدمی هست که از هر چیزی می تواند برای خود بالش بسازد. از هر چیزی که از اصل و ریشه برای بیداری و آگاهی ساخته شده حتی از امور معنوی، بالشی برای خفتن در خیالات و توهمات خویش می سازد.
حافظ و مولانا تبدیل به وسایطی برای آواز و رقص و از این قبیل امور می شود و دین و کتاب تبدیل به سرگرمی و عادت،
و سلوک تبدیل به جلسات انس قهوه خانه ای می شود.
جناب #مولانا هشدار می دهد که باید از تبدیل هر امر والایی به عادت و سرگرم شدن به آنها و بالش ساختن از آنها به هر بهانه ای  برحذر بود و مراقب بود که به دام تکرار و تقلید نیافتاد.

مثنوی معنوی مولوی| Masnavi

08 Feb, 19:28


مثنوی خوانی علامه جعفری در دستگاه افشاری

ای خدای پاک و بی‌انباز و یار
دست‌گیر و جُرم ما را درگذار


@masnavimolavii

مثنوی معنوی مولوی| Masnavi

08 Feb, 10:15


ساقیا سایهٔ ابر است و بهار و لب جوی
من نگویم چه کن ار اهل دلی خود تو بگوی

بوی یک‌رنگی از این نقش نمی‌آید خیز
دلق آلودهٔ صوفی به می ناب بشوی

سفله‌طبع است جهان، بر کَرَمَش تکیه مکن
ای جهان‌دیده! ثباتِ قدم از سفله مجوی

دو نصیحت کنمت بشنو و صد گنج ببر
«از در عیش درآ و به ره عیب مپوی»

شکر آن را که دگربار رسیدی به بهار
بیخ نیکی بنشان و ره تحقیق بجوی

روی جانان طلبی، آینه را قابل ساز
ور نه هرگز گل و نسرین ندمد ز آهن و روی

گوش بگشای که بلبل به فغان می‌گوید
خواجه تقصیر مفرما گل توفیق ببوی

گفتی از حافظِ ما بوی ریا می‌آید
آفرین بر نفست باد که خوش بردی بوی

#حضرت_حافظ
#غزلیات

@masnavimolavii

مثنوی معنوی مولوی| Masnavi

06 Feb, 06:19


گفت مجنون: من نمی‌ترسم ز نیش
صبرِ من از کوه سنگین هست بیش

مَنبلم، بی‌زخم ناساید تنم
عاشقم، بر زخم ها برمی‌تنم

لیک از لیلی وجودِ من پُرَست
این صدف پر از صفات آن دُرَست

ترسم ای فَصّاد گر فَصدم کنی
نیش را ناگاه بر لیلی زنی!

داند آن عقلی که او دل‌روشنی ست
در میان لیلی و من فرق نیست

#مثنوی
#مولانا

@masnavimolavii

مجنون را گفتند باید فصد کنی و او قبول کرد پس چون رگزن خواست رگ بزند مانع شد.
جان عاشق حقیقی جز محبوب و معشوق نمی بیند و چیزی غیر او حس نمی کند همه هستی اش را محبوب پر کرده است و مجنون بر فَصّاد فریاد می زد که مزن، ترسم که نیش بر رگ لیلی زنی!

مثنوی معنوی مولوی| Masnavi

05 Feb, 09:45


وَلَد معروف به سلطان ولد پسر بزرگ جناب مولانا به خواست پدر بزرگوارش با دختر صلاح الدین زرکوب بنام فاطمه ازدواج کرد.
#مولانا این دختر را بسیار دوست می داشت و ولد را بسیار به نیکو رفتاری با عروسش فاطمه سفارش می نمود.
حضرت #مولانا چنان از این وصلت شاد و مبتهج بود که بقول افلاکی در شب اول عروسی غزل آبدار ذیل را سرآغاز آن مجلس ساخت:

بادا مبارک در جهان سور و عروسی‌های ما
سور و عروسی را خدا، بُبْرید بر بالای ما

زهره قرین شد با قمر، طوطی قرین شد با شکر
هر شب عروسی‌یی دگر، از شاه خوش‌سیمای ما

انّ القلوبَ فَرَّجَت، اِنَّ النُّفوسَ زَوَّجَت
انّ الهُمومَ اَخرَجَت، در دولتِ مولای ما

بسم الله امشب بر نوی، سوی عروسی می‌روی
دامادِ خوبان می‌شوی، ای خوبِ شهرآرای ما

خوش می‌روی در کوی ما، خوش می‌خرامی سوی ما
خوش می‌جَهی در جوی ما، ای جوی و ای جویای ما

خوش می‌روی بر رای ما، خوش می‌گشایی پای ما
خوش می‌بُری کف‌های ما، ای یوسفِ زیبای ما

از تو جفا کردن روا، وز ما وفا جستن خطا
پای تصرّف را بِنه، بر جان‌ِ خون‌پالای ما

ای جان جان‌! جان را بکَش تا حضرت جانان ما
وین استخوان را هم بکَش، هدیه برِ عنقای ما

رقصی کنید ای عارفان، چرخی زنید ای منصفان
در دولت شاه جهان، آن شاه جان‌افزای ما

در گردن افکنده دهُل، در گردک نسرین و گل
کامشب بود دفّ و دهل، نیکوترین کالای ما

خاموش کامشب زهره شد، ساقی به پیمانه و به مدّ
بگرفته ساغر می‌کِشد، حمرای ما حمرای ما

والله که این دم صوفیان، بستند از شادی میان
در غیب پیشِ غیب دان، از شوقِ استسقای ما

قومی چو دریا کف‌زنان، چون موج‌ها سجده‌کنان
قومی مبارز چون سنان، خون‌خوار چون اجزای ما

خاموش کامشب مطبخی، شاه ست از فرّخ‌رخی
این نادره که می‌پزد، حلوای ما حلوای ما

#مولانا
#غزلیات
#دیوان_شمس

@masnavimolavii

____________________
*مدّ:نوعی پیمانه؛ گِردَک: حجله، خرگاه

مثنوی معنوی مولوی| Masnavi

03 Feb, 18:03


ای عظیم! از ما گناهان عظیم
تو توانی عفو کردن در حریم

ما ز آز و حرص، خود را سوختیم
وین دعا را هم ز تو آموختیم


#مثنوی
#مولانا

@masnavimolavii

مثنوی معنوی مولوی| Masnavi

03 Feb, 17:54


موهبت بقای بعد فنای ذاتی نه برای همه عارفان بلکه برای اوحدی از آنهاست که میثاق حلم و صبر بر بلایا و ابتلائات سهمگین بسته اند و در زیر بار ولایت هرگز ناامید نمی شوند و نه بدنبال مزد کار از خلق بلکه بدنبال تشکر و قدردانی و کف زدن آنها هم نیستند.
و بالاتر اینکه کارشان از نیکنامی به بدنامی و هو شدن توسط مردم می کشد و عارف همه را به جان می خرد و تنها نگران از فاش شدن راز عشق خویش است.
چه زیبا حضرت #حافظ می فرماید:

به مِی سجّاده رنگین کُن گَرَت پیرِ مُغان گوید
که سالِک بی‌خبر نَبْوَد ز راه و رسمِ منزل‌ها

شبِ تاریک و بیمِ موج و گِردابی چنین هایل
کجا دانند حالِ ما سبک‌بارانِ ساحل‌ها؟

همهْ کارم ز خودکامی به بدنامی کشید آخر
نهان کِی مانَد آن رازی کَزو سازند مَحفل‌ها؟

وقتی صلای امر الهی برای دستگیری و رساندن سالکان مستعد و یاری خلق در امر هدایت بر مرد عارف می رسد مرحله ای آغاز می شود که برای آن خلوت نشین صومعهٔ عشق بسیار سخت و سنگین خواهد بود.


هیچ ما را با قبولی کار نیست
کار ما تسلیم و فرمان کردنیست

او بفرمودست مان این بندگی
نیست ما را از خود این گویندگی

جان برای امرِ او داریم ما
گر به ریگی، گوید او کاریم ما

غیرِ حق جانِ نبی را یار نیست
با قبول و ردِّ خلقش کار نیست

مزد تبلیغ رسالاتش ازوست
زشت و دشمن‌رو شدیم از بهر دوست

#مثنوی_مولوی
#دفتر_سوم

@masnavimolavii


دیگر آن گوشه گیر عزلت نشین که همدم و انیسی جز حق نداشت حال باید به دل جماعت برود و رسوای عام و خاص گردد و مورد انکار و اذیت ها و تهمت ها قرار گیرد.
رسولان و عارفان حق در پذیرش امر خدا و مأموریت الهی به درجه ای می رسند که چون و چرا در آن راه ندارد و چون و چرایی نمی کنند، نه اینکه چون و چرا نکنند بلکه اصلا چنین چیزی به قلب و ضمیرشان خطور نمی کند و به جان و دل انجام وظیفه می کنند چه او را بپذیرند و دعوتش اجابت کنند و چه نکنند.

مثنوی معنوی مولوی| Masnavi

01 Feb, 18:01


عارفان را شمع و شاهد نیست از بیرونِ خویش
خونِ انگوری نَخورده باده‌شان هم خونِ خویش

هر کسی اندر جهان مجنونِ لیلی ای شدند
عارفان لیلیِّ خویش و دم به دم مجنونِ خویش

ساعتی میزانِ آنی، ساعتی موزونِ این
بعد از این میزانِ خود شو تا شَوی موزونِ خویش


گر تو فرعونِ منی از مصر تن بیرون کنی
در درون حالی ببینی موسی و هارون خویش

لنگری از گنجِ مادون بسته‌ای بر پای جان
تا فروتر می‌روی هر روز با قارونِ خویش

یونسی دیدم نشسته بر لبِ دریای عشق
گفتمش: چونی؟ جوابم داد: بر قانونِ خویش

گفت: بودم اندر این دریا غذای ماهی ای
پس چو حرفِ نون خمیدم تا شدم ذوالنّونِ خویش

زین سپس ما را مگو چونی و از چون درگُذر
چون زِ چونی دم زند آن کس که شد بی‌ چونِ خویش؟

باده، غمگینان خورند و ما ز می خوشدل تریم
رو به محبوسانِ غم ده ساقیا افیونِ خویش

باده گلگونه‌ ست بر رخسارِ بیمارانِ غم
ما خوش از رنگِ خودیم و چهره ی گلگونِ خویش

من نیَم موقوفِ نفخِ صور همچون مردگان
هر زمانم عشق جانی می‌دهد ز افسون خویش

در بهشت اِستَبرَق سبز است و خَلخال و حَریر
عشق نقدم می‌دهد از اطلس و اَکسونِ خویش

#مولانا
#غزلیات

@masnavimolavii

مثنوی معنوی مولوی| Masnavi

01 Feb, 14:07


هین مدو گستاخ در دشتِ بلا
هین مَران کورانه اندر کربلا

که ز موی و استخوانِ هالکان
می‌نیابد راه پایِ سالکان

جملهٔ راه استخوان و موی و پَی
بس که تیغِ قهر لاشَی کرد شَی

گفت حق که: بندگان جفتِ عَون
بر زمین آهسته می‌رانند و هَون

پا برهنه چون رَوَد در خارزار
جز به وقفه و فکرت و پرهیزگار؟

#مثنوی_مولوی
#دفتر_سوم

@masnavimolavii


خداوند در توصیف بندگان خاص خود آنان را نه این چنین مدّعی و مقدس مآب، بلکه اهل آرامش و نرمش و اهل تأمّل و تفکر و پرهیزکاری می داند و آنان را نرمخو و اهل مدارا با مردم می خواند و خود یاور چنین بندگانی در سختی هاست.
امر و حکمِ حق، صبر و حلم و نرمش در برابر انسان های گناهکار است ولی گوش و چشم اهل ادّعا و خلوص بسته باشد.

بسیاری از انقلابات در تاریخ دینی ما با چنین هوس ها و آمال بلندپروازانه رخ داده تا زمین و اهلش را اصلاح کنند و عدالت برقرار سازند و همه نااگاهانه از کربلا و رهروانش مایه می گذاشتند. حال آن که نمی دانستند رهبر آن واقعه رَسته از خود و پیوسته به حق بود و این مدّعیان بسته نفس و پیوسته به تعلّقات و قدرت و شهوت اند!
با مدارا و با شفافیت و صداقت باید دین را به مردم نشان داد نه با دشنام و ناسزا گفتن، نه با در تنگنا و فشار گذاشتن مردم، نه با تحمیل دین خودساخته و احکام جعلی و اعتباری، نه با دعوت مردم به خود و خود را محور دانستن و مردم را از عقل و درایت بی بهره دانستن و آنها را به حساب نیاوردن، و خود را قیّم و ولی آنان دانستن!
اینها همه مصداق کورانه راندن در مسیر کربلا و خروج از مسیر حق و راه را برای سالکان حقیقت سخت کردن و مردم را به رنج و بلا انداختن است.

مثنوی معنوی مولوی| Masnavi

27 Jan, 14:53


فکر آن باشد که بگشاید رهی
راه آن باشد که پیش آید شهی

شاه آن باشد که پیشِ شه رود
نه به مخزن ها و لشکر شه شود

تا بماند شاهیِ او سرمدی
همچو عِزّ مُلکِ دینِ احمدی


#مثنوی
#مولانا
#حقیقت_محمدی

@masnavimolavii

تمایزِ اصلی تفکّر معنوی، تفکّر و خِردی است که به حقیقت فراتاریخی  انسان متّکی است و دریچه و راهی ورایِ ماده و زمان برای سیر انسان بسوی وجود لایتناهی متعالی و موطن اصلی او باز می کند.
در این مکتبِ معرفتی قابلیتِ تعلیم و تعلّمِ نظری و سیر و سلوکِ عملی تا وصول به عالمِ اسماء و صفات و ذاتِ حق وجود دارد.
این میراثِ تفکرِ معنوی و معرفتِ الهی در هیچیک از مکاتب فکری مغرب زمین وجود ندارد و اگر وجود هم داشته باشد قابلیت رهنمون شدن علمی و عملی تا وصول به ذات و صفات حق را ندارد.
این راهی است که بواسطه مجاهدت نبیّ مکّرم برای بشریت گشوده شده است و در کشفِ حقیقتِ محمّدی و سرّ الهی که در ذاتِ انسان به امانت نهاده شده به اوج خود می رسد و لذا همتایی به این بلندا نداشته و در هیچ مکتبی شناخت مبدأ و معاد و حقیقت انسان به این روشنی و وضوح ترسیم نشده و کشف نخواهد شد مگر به مدد آن حقیقت گشوده به عالم معنا.

بعثت نبی مکرم تجلی اعظم الهی بر رهروان حق و حقیقت مبارک بادا🌻

مثنوی معنوی مولوی| Masnavi

27 Jan, 05:40


چون بتِ سنگین شما را قبله شد
لعنت و کوری شما را ظلّه شد

چون بشاید سنگ تان انبازِ حق
چون نشاید عقل و جان همرازِ حق؟!

پشهٔ مرده هُما را شد شریک
چون نشاید زنده همرازِ مَلیک؟!

یا مگر مرده تراشیدهٔ شماست
پشهٔ زنده تراشیدهٔ خداست؟!

#مثنوی_مولوی
#دفتر_سوم

@masnavimolavii


ذهن آدمی بر ساخته های خود را همچون بت های سنگی می پرستد و در عوض حقایقی به استواری کوه را انکار می کند.
بت های قدیم و بت واره های مدرن را قبله گاه باورها و قلب های خود می کنند و در مقابل، ظرفیت بی نهایت انسان برای همراز شدن با وجود بی نهایت حق را دروغ می پندارند.
این روزها اتفاقی نادر در عالم هنر افتاد و همه را متعجب ساخت.
یک موز که با چسبی به دیوار زده شده بود در حراج کریستی به چند میلیون دلار فروخته شد و تصور بر این بود که امری فان و مسخره اتفاق افتاده است!
اما از نگاه دیگری هم می توان به موضوع نگاه کرد، اگر همین موز را هنرمندی قوی پنجه می کشید شاید به همین قیمت و حتی بالاتر هم فروخته می شد و کسی هم تعجب نمی کرد و برای آن هنرمند و خریدارش کف های ممتد می زدند؛ ولی درباره موزی زنده که از دل زمین و درخت تنومندی و در طی فرآیندی طولانی و پس از سال ها حکیمانه سبز شده و به این زیبایی و در غلافی محفوظ دارای بافت های شیرین و لذید شده و به رایگان در اختیار بشر قرار گرفته تا بخورد و لذت ببرد بعنوان یک اثر هنری متعجب می شویم.
این عادت بشر است که ساخته های خود را می پرستد و بیش از آنکه ارزش دارند ارزشگذاری می کند ولی به موهبت های رایگان و معجزه آسای الهی بی اعتنایی می کند و نادیده می انگارد.
بقول کانت انقلابی کپرنیکی باید در ذهن بشر پیدا بشود تا متوجه حقایق و امر حق شود ولی این بار جهت چرخش از سوی خود به عالم واقع است.

مثنوی معنوی مولوی| Masnavi

25 Jan, 20:08


مقصود عاشقان دو عالم لقای توست
مطلوب طالبان به حقیقت رضای توست

هر جا که شهریاری و سلطان و سروریست
محکوم حکم و حلقه به گوش گدای توست

بودم بر آن که عشق تو پنهان کنم ولیک
شهری تمام غلغله و ماجرای توست

هر جا که پادشاهی و صدری و سروریست
موقوف آستان در کبریای توست

قومی هوای نعمت دنیا همی پزند
قومی هوای عقبی و ما را هوای توست

هر جا سریست خستهٔ شمشیر عشق تو
هر جا دلیست بستهٔ مهر و هوای توست

کس را بقای دائم و عهد قدیم نیست
جاوید پادشاهی و دائم بقای توست

گر می‌کشی به لطف وگر می‌کشی به قهر
ما راضییم هرچه بود رای رای توست

امید هر کسی به نیازی و حاجتی است
امید ما به رحمت بی‌منتهای توست

هر کس امیدوار به اعمال خویشتن
سعدی امیدوار به لطف و عطای توست

#سعدی
#غزلیات

@masnavimolavii

مثنوی معنوی مولوی| Masnavi

25 Jan, 09:58


خلق اطفال اند جز مستِ خدا
نیسـت بالغ جز رهیــده از هوا

گفت: دنیا لعب و لهو است و شما
کودکیت و راســت فـرماید خــدا

از لَعِـب بیــرون نرفتـی، کــودکی!
بی زکـاتِ روح، کی باشی ذَکـی؟!


#مثنوی
#مولانا

@masnavimolavii


تا نشوی مست خدا غم نشود از تو جدا
تا صفت گرگ دری یوسف کنعان نبری


مردِ عارف مستِ خدا، و مردمان مست از پرده پندارند،
مرد خدا، مست حق است و از غم هرچیزی غیر او آزاد و رهاست!

خلق اطفال و بندگان دنیایند و
بزرگ و بالغ نمی شوند مگر از این وابستگی ها رهایی یابند!
و اهل حقیقت کسانی اند که از اهل دنیا و بازی های آن دور گشته و در انس با حضرت حق و سرمست از جام رحیق اند و دنیا و عقبا در چشمانشان خرد و حقیر و خدا بزرگ و عظیم است.

عارف در مراتب و مراحلی از سیر خود در حالات بیخودی و فنا بسر می برد و درک حال او از طرف نزدیکان و رعایت حال و کمک به او از وظایف دوستان و اطرافیان است و گاهی برای همین حالات مستی و بیخودی موجب تمسخر و بازیچهٔ مردم می شود؛ غافل از اینکه مردم همه طفل اند و اصلاً بزرگ نشده اند گرچه ریش و موی سر سپید کرده و گرچه خود را با تجربه و درایت می دانند!

🔻در مکتب عرفان بالغ و بزرگ کسی است که از خود رهیده و از مراحل نفس بسلامت عبور کرده است،
و اگر به بازی های دنیا مشغول هستی و روح را از آلودگی ها پاک نکرده ای چگونه خود را با درایت و ذکاوت می دانی !
______________________
*اشاره است به آیه شریفه ۳۲انعام:
وَمَا الْحَيَاةُ الدُّنْيَا إِلَّا لَعِبٌ وَلَهْوٌ ۖ وَلَلدَّارُ الْآخِرَةُ خَيْرٌ لِلَّذِينَ يَتَّقُونَ ۗ أَفَلَا تَعْقِلُونَ

مثنوی معنوی مولوی| Masnavi

24 Jan, 10:38


سحرگه ره ‎روی در سرزمینی
همی گفت این معما با قرینی

که ای صوفی شراب آن گه شود صاف
که در شیشه برآرد اربعینی

خدا زان خرقه بیزار است صد بار
که صد بت باشدش در آستینی

مروت گر چه نامی بی‌نشان است
نیازی عرضه کن بر نازنینی

ثوابت باشد ای دارای خرمن
اگر رحمی کنی بر خوشه‌چینی

نمی‌بینم نشاط عیش در کس
نه درمان دلی نه درد دینی

درون‌ها تیره شد باشد که از غیب
چراغی برکند خلوت‌نشینی

گر انگشت سلیمانی نباشد
چه خاصیت دهد نقش نگینی؟

اگر چه رسم خوبان تندخویی‌ست
چه باشد گر بسازد با غمینی؟

ره میخانه بنما تا بپرسم
مَآل خویش را از پیش‌بینی

نه حافظ را حضور درس خلوت
نه دانشمند را علم‌ الیقینی

#حضرت_حافظ
#غزلیات

@masnavimolavii

مثنوی معنوی مولوی| Masnavi

21 Jan, 10:56


عاشق خویشید و صنعت‌کرد خویش
دُمّ ماران را سر مار است کیش

نه در آن دُم دولتی و نعمتی
نه در آن سَر راحتی و لذتی

گِردِ سر گردان بود آن دُمّ مار
لایق‌اند و درخورند آن هر دو یار

آنچنان گوید حکیم غزنوی
در الهی‌نامه گر خوش بشنوی

کم فضولی کن تو در حکم قَدَر
درخور آمد شخصِ خر با گوشِ خر

#مثنوی_مولوی
#دفتر_سوم

@masnavimolavii

جناب مولانا تحلیلی روانشناختی درباره افراد متعصب و متصلبی دارد که در برابر حق پذیرش ندارند .
مولانا اینها را افرادی خودشیفته می داند. خودشیفتگی حالتی است که فرد خود را محور همه چیز می داند و افکار و برساخته ها و باورهایش معیار و میزان برای همه نظرات و قضاوت های اوست. چنین شخصی تشنه تحسین و توجه دیگران است و هرکاری می کند که این توجه بیشتر شده و همواره مرکز توجه باشد.
خودشیفتگی ریشه در تمایز وجودی انسان نسبت به دیگران دارد که هر قدر این احساس تمایز و تشخص قوی تر باشد می تواند به حالت شیفتگی شدیدتری بیانجامد. ابعاد تربیتی و تبعات این عارضه در زندگی امروز بقدری گسترده است که جا دارد در آن تأمل کرد تا ببینیم چه نوع تعلیمات و تفکراتی به این تعصب و تصلب فکری و رفتاری می انجامد.
سیر معنوی انسان از همین جا یعنی متمایز ندانستن خود نسبت به دیگران، آغاز می شود.
حرکت انسان برای خروج از این خودمحوری آغاز سلوک معنوی و بیرون آمدن از چنبره خودپرستی و سیر بسوی حقیقت است.
این احساس تمایز وجودی برخلاف نگاه وحدت اندیش درباره انسان ها، مانع آرامش و رفاه ذهنی و روانی و همچنین مانع صلح درونی با خود و انسان های دیگر است.
این عشق ورزی و شیفتگی نسبت به افکار و اعمال و برساخته های خود را جناب #مولانا تشبیه به ماری می کند که از سر و دُم خود رهایی ندارد و قادر به بیرون آمدن از چنبره پرستش گونه خویشتن نیست.
راه حل اساسی و ریشه ای رفع اضطرابات و دریافت آرامش و راحتی انسان، در رهایی از این چنبره و باز کردن گوش و چشم خود نسبت به حقیقت است وگرنه با این گوشی که نمی فهمد و نمی شنود و هر روز به لطف فناوری های جدید درازتر و بزرگتر می شود، هیچ پیشرفتی در فهم حقیقت خود نداشته و بقول جناب #سنایی درخور آدمی همان است که در اوست.

مثنوی معنوی مولوی| Masnavi

18 Jan, 15:42


ای بسا دولت که آید گاه گاه
پیش بی‌دولت بگردد او ز راه

ای بسا معشوق کآید ناشناخت
پیش بدبختی نداند عشق باخت

این غلط‌ده دیده را حرمانِ ماست
وین مُقلّب قلب را سوءُالقضاست

#مثنوی_مولوی
#دفتر_سوم

@masnavimolavii


کار مهم سالک در سفر اول از اسفار اربعه (السفر من الخلق الی الحق) این است که حجاب ها و موانع را از پیش خود و خدا بردارد تا مشمول عنایت و دولت وحدت و تجرد گردد و موجب قهر و حرمان نشود و بازنگردد.
بزرگترین مانع برای سالک علوّ و برتری است.
هر قدر که سالک کوشش کند اگر ذره ای، فقط ذره ای خود را بالاتر از دیگران بداند و خطوری در قلبش پیدا شود که من دیگر کسی هستم و شخصیتی هستم و برای خود حسابی جداگانه باز کند و خود را از رفیقان و همرهان ممتاز کند قدمی به جلو نخواهد رفت.
موانع دیگر از جمله صفاتی همچون حسد و کبر و ریاست طلبی است که مانع دریافت نَسایم رحمت حق است و مراقبت از اینها برای سالک حقیقت ضروری و حتمی است.
نقل است که فردی بدنبال ملاقات با امام زمان بود و پیری به وی دستور چله ای داد و بالاخره آن شخص بعد از چهل روز به نزد مرشد آمد و گفت: من چهل روز دستور شما را عمل کردم ولی موفق به زیارت و ملاقات امام نشدم. استاد در جواب گفت: خاطرت هست در فلان موقع و فلان جا کسی با ملاطفت و مهر به نزد تو آمد و در کنارت نشست و صحبت هایی کرد و دست آخر گفت انگشتر در دست چپ کردن کراهت دارد و تو در جواب گفتی عیبی ندارد و جایز است! و او برخاست و رفت! همو قطب الاقطاب حضرت ولی الله اعظم امام العارفین بود!
بقول جناب مولانا این غلط دیدن از حرمان و بی توفیقی ماست و عاجزانه از درگاه رحمت بیکرانش بخواهیم که قلب های ما را خاضعانه متوجه حقیقةالحقایق و پذیرش نسیم های حیاتبخش خود کند.
______________
*نداند: نتواند

مثنوی معنوی مولوی| Masnavi

18 Jan, 05:56


یک شبی در خواب دیدم پوریا
رادمرد خطّۀ عشق و صفا

آمده مشعوف زان دیگر سرا
تا بگوید نکته‌ها و پندها

در میان بزم یاران پا نهاد
آتشی سوزنده بر دلها نهاد

نوچگان را می‌نوازید او ز مهر
می‌سرود از بهرشان گلهای شعر

او به هر لنگرگهی سر می‌کشید
قصۀ پیر و جوان را می‌شنید

دید رنگارنگ گشته کارها
پر زر و زیور در و دیوارها

دید لبریز است جانها از غرور
بزم‌هامان سرد، بی نور و سرور

دید می از جام غفلت می‌خوریم
پرده‌های حجب و تقوا می‌دریم

پای عشق و عاشقی را بسته دید
بال لطف و مهر را بشکسته دید

چاپلوسی‌ها شده ابزار کار
معرفت از گودها رفته کنار

غیر نام پهلوانی‌ها ندید
جز ریا و صحنه‌سازی‌ها ندید

صد جدل دید از پی نفس و هوا
عجز و ذلّت دید در مرشدنما

صوت طبل و رزمْ خود بزمی شده
پهلوانی پولکی زنگی شده

گفت گم گردیده ره صد وای‌تان
سخت مجهول است زین پس کارتان

امتیاز و قیل و قال آخر چه سود
گوی عشق و معرفت باید ربود

بگذرید از جیفۀ دنیای دون
دست بر دارید از نفس درون

مرد باشید و بترسید از خدا
بر ولی الله آرید اقتدا

دستگیری از ضعیفان پس چه شد؟
گریه بر حال یتیمان پس چه شد؟

کو مروت؟ کو فتوت؟ کو صفا؟
کو نبرد و جنگ با دیو هوا؟

چرخ و تک‌پر صورت ظاهر بود
ای خوش آن مردی که او طاهر بود

دل به میل و چرخ و کبّاده نهی
تا کی آخر اینچنین باطل روی؟

ای برادر پنجه و بازو و قد
قسمت موران شود اندر لحد

خاک ره باش و سراسر پر صفا
فخر مفروشان به درویش و گدا

تا به کی نان و خورش بهر ریا
خوان بگستر ای فتی بهر خدا

همچو شیری می‌کشی کبّاده را
از سبوی عشق سرکش باده را

سنگ می‌گیری تو ای پولادتن
یاد کن چون وانهندت در کفن

شهرت و القاب و عنوان رفتنی‌ست
بازتاب فعل‌هامان ماندنی‌ست

مرشدا، صوت خوشت دل می‌برد
پنجه‌هایت هوش عاقل می‌برد

جاری از انگشتهایت چشمه‌ها
به‌به از آن هیبت و آن نعره‌ها

آستین در عشق بالا می‌زنی
دم ز حبّ آل طه می‌زنی

هیچ می‌دانی کجا بنشسته‌ای؟
بر سر خوان که مهمان گشته‌ای؟

مرشدی عشق است و شوق و شور و حال
نی بُوَد بازیگری و قیل و قال

مرشدی درویشی و فقر و فناست
مرشدی جویی به دریای بلاست

مرشدی ایمان و زهد و پاکی است
نی دغل‌کاری و سینه چاکی است

مرشدی آنسوتر از دیوانگی‌ست
مرشدی دروازۀ آزادگی‌ست

لیک با شرط و شروط آید پدید
با گزافه کِی بدین معنا رسید؟

وای بر تو گر ریا آری به کار
حرمت سَردَم نمایی خوار و زار

وای بر تو گر که بفروشی هنر
در سر بازار نامردان، به زر

روی گردانید از ما او برفت
خسته و مأیوس و تنها او برفت

برجهیدم ناگه از خواب گران
همچو بلبل بغض کردم در خزان

در هوای قونیه بالی زدم
با کتاب مثنوی فالی زدم

آمد این اشعار نغز و پر گهر
در جواب خواب این آشفته‌سر:

«نردبان این جهان ما و منی‌ست
عاقبت این نردبان افتادنیست

لاجرم هر کس که بالاتر نشست
استخوانش سخت‌تر خواهد شکست»


@masnavimolavii

مثنوی معنوی مولوی| Masnavi

18 Jan, 05:55


پند حضرت پوریای ولی رحمة الله علیه

مثنوی معنوی مولوی| Masnavi

17 Jan, 15:52


شرح احوال مولوی و سرایش مثنوی

این فایل صوتی احتمالا تنها صدای به جا مانده از مرحوم بدیع الزمان فروزانفر است که شامل موجزترین و کامل‌ترین توضیحات درباره‌ی احوال مولوی و سرایش مثنوی است.

#مولانا
#مثنوی

@masnavimolavii

مثنوی معنوی مولوی| Masnavi

17 Jan, 14:56


شد مناسب عضوها و ابدان ها
شد مناسب وصف ها با جان ها

وصف هر جانی تناسب باشدش
بی گمان با جان که حق بتراشدش

چون صفت با جان قرین کرده ست او
پس مناسب دانَش همچون چشم و رو

شد مناسب وصف ها در خوب و زشت
شد مناسب حرف ها که حق نبشت

#مثنوی_مولوی
#دفتر_سوم

@masnavimolavii

تناسب و سنخیت از قوانین عالم وجود است و این در نسبت میان ابدان و اعضای و اوصاف و نفوس انسان ها و حیوانات هم برقرار است و هر انسانی براساس شاکله نفسانی خود دارای اوصافی است که آن اوصاف بدن مثالی او را می سازند و متناسب با آن بدنِ مثالی، اَشکال و اعضای بدنِ مادی شکل می گیرد.
مثلا آدم متکبر دارای حرکات و شکل خاصی می شود غیر از انسان مهربان که حتی در صورت ظاهری برای افراد معمولی هم قابل شناسایی است؛
یا آدمی که مال دوست و خسیس است با آدم سخی و دست و دل باز در حرکات و اعضای بدن فرق دارند که در صورت فرد و در زبان و طرز صحبت کردن هم این تفاوت را می توان دید.
و بالاتر اینکه همه حروف و کلمات کتاب عالم وجود که از قلم حق نگاشته شده در تناسب ساختاری و کالبدی هستند و اوصاف این تناسب و تعادل پیوسته با جان و روحی است که اینها را پیوند داده است و همچون پارچه ای به هم تافته در نهایت زیبایی به هم بافته شده است.
و این سراپردهٔ نقش شده زیبا با ستون های استوار سرپا و محکم نگه داشته شده است که از جانب حق تراشیده شده اند و قوام این خیمه و درگاه عالم وجود وابسته به آنهاست.
نقّاشِ ازل هر نقشی که زده از خوب و زشت، و خیر و شر، همه را در نهایت زیبایی و تناسب زده ولو نقش زشتی باشد زیبا رقم خورده است.
و صد البته هر جا که انسان های مدعی و نادان با تکیه بر توانایی محدود خود می خواهند جای خدا بنشینند و به گزاره ها و قوانین محدود و مشروط برساخته خود، مُهر ابدیّت و مطلق بودن بزنند همه چیز به هم می خورد و ناهنجاری ها و ظلم و تاریکی ظاهر می شود.

مثنوی معنوی مولوی| Masnavi

15 Jan, 19:57


ما در ره عشق تو اسیران بلاییم
کس نیست چنین عاشق بیچاره که ماییم
بر ما نظری کن که در این شهر غریبیم
بر ما کرمی کن که در این شهر گداییم
زهدی نه که در کنج مناجات نشینیم
وجدی نه که در گِرد خرابات درآییم
نه اهل صلاحیم و نه مستان خرابیم
اینجا نه و آنجا نه که مقیم کجاییم
حلاج وشانیم که از دار نترسیم
مجنون صفتانیم که در عشق خداییم
ترسیدن ما چون که هم از بیم بلا بود
اکنون ز چه ترسیم که در عین بلاییم
ما را به تو سِری‌ست که کس محرم آن نیست
گر سَر برود سِرِ تو با کس نگشاییم
ما را نه غم دوزخ و نه حرص بهشت است
بردار ز رخ پرده که مشتاق لقاییم


#مولانا
#غزلیات

@masnavimolavii

مثنوی معنوی مولوی| Masnavi

15 Jan, 15:10


امیری سوار بر اسب ناگاه با صحنه عجیبی روبرو شد، ماری دید که به دهانِ خفته ای می رفت و هرقدر شتافت تا مار از مردِ خفته دور کند نتوانست. سوار که عاقل مرد و کاملی بود دست نکشید و نقشه ای کشید و با گرز به جان خفته افتاد و محکم بر او می زد تا بیدار شد و خفتهٔ بیخبر از همه جا از درد و زخم ضربه های بی امانِ سوار فرار می کرد تا رسیدند به درختی که سیب های پوسیده زیادی در زیر آن ریخته بود سوار به تهدید و زور فراوان از این سیب ها بخوردش داد تا جایی که از دهانش سیب بیرون می ریخت و در همین حال بی خبری با درد و رنج فراوان فریاد می زد و ناله می کرد که آخر من چه گناهی کرده ام که چنین مستوجب عذاب و رنج و دردم توام!
اگر با من دشمنی و خصومتی داری به یکباره هلاکم کن و خونم بریز! آخر چه آدم بدبختی هستم که تو را دیدم، کافر و ملحد هم چنین ستمی نمی کند که تو با من می کنی و همینطور امیر را نفرین می کرد و امیر هم کوتاه نمی آمد و مدام بر سر و روی او می کوفت تا شب هنگام بالاخره هر چه خورده بود قی کرد و یکباره مار با آن خورده ها بیرون جَست!
شخص مار خورده تا این صحنه عجیب را دید، درد و رنج و زخم ها از یاد برد و به سجده شکر افتاد و رو کرده به امیر و ....

گفت: خود تو جبرئیلِ رحمتی
یا خدایــی که ولــیِّ نعمتـی؟!

ای مبـارک ساعتــی که دیدی ام!
مرده بودم! جانِ نو بخشیدی ام!

تو مــرا جویان مثالِ مادران
من گریزان از تو مانندِ خران

خر گریزد از خداونـــد، از خری
صاحبش در پی زِ نیکو گوهری

نه از پیِ سود و زیان می‌جُویَدش
لیــــــک تا گرگـــش نــدرَّد یا دَدَش

ای خنک آن را که بیند رویِ تو!
یا در افتـــد ناگهان در کویِ تو!

ای روانِ پـاک بِستــوده تو را
چند گفتم ژاژ و بیهوده تو را

ای خـــداوند و شهنـــــشاه و امیــر
من نگفتم! جهل من گفت! آن مگیر!

شمّه‌ای زین حال اگر دانستمی،
گفتــنِ بیهـــوده کی توانستمی؟!

بَس ثنایت گفتمی، ای خوش خصال!
گر مـــرا یک رمــــز می‌گفتـی ز حال

لیک خامُش کرده می‌آشوفتی
خامُــشانه بر سَرَم می‌کوفتی

شد سَرَم کالیــــوه عقل از سَر بِجَست
خاصه این سَر را که مغزش کمترست

عفو کن! ای خوب‌رویِ خوب‌کار!
آنچه گفتم از جنـــون اندر گذار!

گفت: اگر من گفتمی رمزی از آن،
زَهـــــرهٔ تو آب گشــتی آن زمان!

گر تو را من گفتمی اوصافِ مار
ترس از جانَــــت بر آوردی دَمار!


#مثنوی
#مولانا
#حکمت_رنجهای_بشر
#فلسفه_شرور


@masnavimolavii


جناب #مولانا در این حکایت جالب فلسفه بسیاری از دردها و رنج ها و مصایب و فراز و نشیب ها در زندگی انسان را گوشزد می کند.
انسان در افق کوتاه و روزمره زندگی بیخبر از فرجام و سرنوشت خود مدام حدیث نفس می کند و در درون نسبت به خدا و روزگار معترض است که چرا من جایگاه مناسبی در اجتماع ندارم، چرا از من استفاده نمی شود، و چرا در منصب و مقامی که لایق آن هستم قرار ندارم، چرا شانس و اقبال به من رو نمی کند و قس علی هذا از این اعتراضات به خدا دارد در حالی که همه اینها از روی جهل نسبت به امر تربیت حق و وجههٔ ربوبی خدا نسبت به ماست.
خداوند به هر فردی از افراد بشر از طریقِ خاص خودش معامله می کند تا ناخالصی ها را به خلوص تبدیل کند و با وارد کردن رنج و درد ها نفس او را از مارهای خطرناک نفس پرستی و خودخواهی ها پاک کند.
این نحوه تربیت الهی در پرده و رازپوشی و بی آنکه بدانیم ماجرا چیست انجام می شود چراکه در صورتِ بیان و آشکار شدن آن، ترس و وحشتی بر انسان مستولی می شود که زندگی او را مختل می کند و انسان از زندگی در این دنیا ناامید و بیزار می کند.
______________________
*کالیوه: نادان، پریشان، حیران

مثنوی معنوی مولوی| Masnavi

13 Jan, 16:55


تو ترازوىِ اَحَدخُو  بوده‏ اى   
بَل  زَبانهُ  هر ترازو بوده ‏اى‏

تو تبار و اصل و خویشم بوده ای
تو  فروغِ  شمعِ  کیشَم  بوده ای

من  غلامِ  آن  چراغِ  چَشم‏  جو
كه چراغت روشنی پَذرفت از او

من غلامِ  موجِ  آن درياى نور      
كه چنين گوهر برآرَد در ظهور

#مثنوی
#مولانا

@masnavimolavii

«..انصاف بدهيد يك نفر مسلمان واقعى، يك مؤمن حقيقى، يك فكر روشن توسعه يافته كه از سطح تعصبات مُسْتَحْدَث شيعى و سُنى بالاترست درباره على عليه السلام چه بهتر ازين مى ‏گويد كه او را به شجاعت و مروّت‏ مى‏ ستايد، .....و ترازوى احدخو؛ يعنى ميزان حق و باطل و كفر و ايمان مى‏ خواند.
بارى من معتقدم كه اساس تشيع كه معرفت على و خاندان رسول باشد در روح مولوى كاملا ًرسوخ داشت‏...»*

🖋 هر کس که عمل و شخصیت علی علیه السلام را ببیند به راستی که او را میزان حق می بیند بلکه او را عین حق می یابد و سر تعظیم بر او و بر دین و کیش و پیامبری فرود می آورد که او در دامانش پرورش یافته است.

🍀میلاد مسعود مولی علی علیه السلام بر عاشقان و سالکان مبارک بادا
____________________
*مولوى نامه (مولوى چه مى گويد؟) ج‏ ۱، ص ۵۴، مرحوم استاد سيّدجلال الدين همايی

مثنوی معنوی مولوی| Masnavi

13 Jan, 10:29


🔰حکایت عاقلی که از سیاهیِ در چاه نجات یافت

مولانا شمس الدین می فرمود که: قافله ای بزرگ به جایی می رفتند. آبادانی نمی یافتند و آبی نی.
ناگاه چاهی یافتند بی دلو. سطلی به دست آوردند و ریسمان ها، و این سطل را به زیر چاه فرستادند، کشیدند سطل بریده شد. دیگری را فرستاد هم بریده شد.
بعد از آن، اهل قافله را به ریسمانی می بستند و در چاه فرو می کردند، بر نمی آمدند.
عاقلی بود. او گفت: من بروم.
او را فرو کردند. نزدیک آن بود که به قعر چاه رسد سیاهی با هیبتی ظاهر شد.
این عاقل گفت:من نخواهم رهیدن، باری تا عقل را به خودم آرم و بی خود نشوم تا ببینم که بر من چه خواهد رفتن.
این سیاه گفت: قصه دراز مگو. تو اسیر منی. نرهی الا به جواب صواب. به چیزی دیگر نرهی.
گفت: فرما
گفت: از جای ها کجا بهتر؟
عاقل گفت: من اسیر و بیچاره وی ام، اگر بگویم بغداد یا غیره، چنان باشد که جای وی را طعنه زده باشم.

گفت: جاگاه آن بهتر که آدمی را آن جا مونسی باشد اگر در قعر زمین باشد بهتر آن باشد، و اگر در سوراخ موشی باشد بهتر آن باشد.
گفت: احسنت، احسنت. رهیدی! آدمی در عالَم تویی، اکنون من تو را رها کردم و دیگران را به برکت تو آزاد کردم. بعد از این، خونی نکنم. همه مردمان عالم را به محبت تو، به تو بخشیدم.
بعد از آن، اهل قافله را از آب سیراب کرد.


#مولانا
#فیه_مافیه

@masnavimolavii

لغت انسان از ریشه انس است و آدمی را که انس و محبت نباشد آدمیت نباشد.

مثنوی معنوی مولوی| Masnavi

12 Jan, 19:08


شیخِ ما در اصول و بلاکشیدن
علی مرتضیٰ است.




▪️و گفت: شیخ ما در اصول و بلاکشیدن علی مرتضیٰ است، رضی اللّه عنه. اگر مرتضی به ما پرداختی از حرب‌ها، ازو چیزها حکایت کردندی که هیچ کس طاقتِ شنودن آن نداشتی که او امیری بود که خداوند او را چندان علم و حکمت کرامت کرده بود که در شرح نیاید.»


ذکرِ جُنَیْد بغدادی
تذکرة‌الاولیاء عطّار نیشابوری

مثنوی معنوی مولوی| Masnavi

12 Jan, 07:00


بو نگه‌دار و بپرهیز از زکام
تن بپوش از باد و بود سرد عام

تا نینداید مشامت را ز اثر
ای هواشان از زمستان سردتر

چون جمادند و فسرده و تن‌شگرف
می‌جهد انفاسشان از تل برف

چون زمین زین برف در پوشد کفن
تیغ خورشید حسام‌الدین بزن


#مثنوی
#مولانا

@masnavimolavii

مثنوی معنوی مولوی| Masnavi

11 Jan, 07:12


تو به یک خواری، گُریزانی ز عشق
تو به جز نامی چه می‌دانی ز عشق؟

عشق را صد ناز و استکبار هست
عشق با صد ناز می آید به دست

عشق چون وافی ست وافی می خرد
در حریفِ بی وفا می نَنْگرد

#مثنوی_مولوی
#دفتر_پنجم

@masnavimolavii


🔶️جناب #مولانا از اینکه یاران و رهروان بی طاقتند و در این راه جدّی و کوشا نیستند و فقط به نام و عنوانِ سالک و سخن از سلوک و عشق بسنده کرده اند نالان و ناراحت است و آنان را عتاب آلود مورد خطاب قرار می دهد و انگار همین امروز با ما مدعیان سخن می گوید که:
ای مدعی عشق و عرفان تو جز نامی از اینها چیزی نمی دانی و با کمترین سختی و ناهمواری در این مسیر، راه کج می کنی و می روی!

🔷️جناب عشق عالی است و آن پادشاه مطلق و بی اعتناست و بقول جناب #عطار:

دائماً او پادشاهِ مطلق است
در کمالِ عزِّ خود مُستَغرَق است

او در عزّت کبربایی و عظمتش جز به نورِ ذات خود به هیچ چیزی توجه ندارد و دست یابی به دامن کبربایی اش مستلزم گذر از امتحانات و ابتلائات و ثبات قدم و وفاداری تمام و کمال است.

🔻در عشق باید تمام و کمال متوجه معشوق بود و اگر ذره ای ذهن و ضمیر عاشق در جایِ دیگری سیر کند غیرتِ عشق بر سینه او خواهد زد و او را طرد خواهد کرد. عشق بر عهد و پیمان است و تنها آنانکه بر سرِ عهد خود هستند به او راه می یابند🔺️
_____________________
*حریف: رفیق، همنشین، هم پیاله؛ وافی: باوفا، وفا کننده به عهد و پیمان، تمام و کمال

مثنوی معنوی مولوی| Masnavi

10 Jan, 16:47


بشنو این نکته که خود را ز غم آزاده کنی
خون خوری گر طلب روزی ننهاده کنی

آخرالامر گِل کوزه‌گران خواهی شد
حالیا فکر سبو کن که پر از باده کنی

گر از آن آدمیانی که بهشتت هوس است
عیش با آدمی‌یی چند پری‌زاده کنی

تکیه بر جای بزرگان نتوان زد به گزاف
مگر اسباب بزرگی همه آماده کنی

اجرها باشدت ای خسرو شیرین‌دهنان
گر نگاهی سوی فرهاد دل‌افتاده کنی

خاطرت کی رقم فیض پذیرد؟ هیهات!
مگر از نقش پراگنده ورق ساده کنی

کار خود گر به کرم بازگذاری حافظ
ای بسا عیش که با بخت خداداده کنی

ای صبا بندگی خواجه جلال‌الدین کن
که جهان پُر سمن و سوسنِ آزاده کنی

#غزلیات
#حضرت_حافظ

@masnavimolavii

مثنوی معنوی مولوی| Masnavi

10 Jan, 16:29


قبلهُ حاجت در و دروازه اش
رفته در عالم، به جود آوازه اش

از عطایش، بحر و کان، در زلزله
سویِ جودش، قافله بر قافله

هم عجم، هم رُوم، هم تُرک و عرب
مانده از جود و سخایش، در عجب!

آبِ حَیوان بود و، دریایِ کَرم
زنده گشته هم عرب زو، هم عجم

#مولانا
#مثنوی

🍀@masnavimolavii

میلاد ابن الرضا جواد آل محمد بر سالکان و عاشقان حق مبارک بادا

مثنوی معنوی مولوی| Masnavi

10 Jan, 10:48


🔰حکایت خرگوشی که ادعا کرد من رسول ماه ام و پیلان را برای صدق دعوی خود در شب چهارده به چشمه دعوت کرد!

همهٔ حیوانات نخجیر از جماعت فیل ها به تنگ آمده بودند. با آمدن رمهٔ بزرگ پیلان بر چشمه زلال چراگاه، هیچکدام را از ترس یارای مقابله و نزدیک شدن به چشمه نبود. از آن میان خرگوش سپید تدبیری کرد که آری من رسول و فرستادهٔ ماه هستم و با این حیله بسوی پیلان روان شد که من رسول ماهم و این چشمه از آن اوست....

این بدان ماند که خرگوشی بگفت:
من رسولِ ماهم و با ماه جفت!

کز رمهٔ پیلان بر آن چشمهٔ زلال
جمله نخجیران بُدند اندر وبال

جمله محروم و ز خوف از چشمه دور
حیله‌ای کردند چون کم بود زور

از سرِ کُه بانگ زد خرگوشِ زال
سوی پیلان در شبِ غُرهٔ هلال

که بیا رابع عَشَر ای شاه‌پیل
تا درونِ چشمه یابی این دلیل

شاه پیلا من رسولم پیش بِیست
بر رسولان بند و زجر و خشم نیست

ماه می‌گوید که: ای پیلان روید
چشمه آنِ ماست زین یک سو شوید

ورنه مَن تان کور گردانم ستم
گفتم، از گردن برون انداختم

ترکِ این چشمه بگویید و روید
تا زِ زخمِ تیغِ مَه ایمن شوید

نک نشان آنَست کاندر چشمه ماه
مضطرب گردد ز پیلِ آب‌خواه

آن فلان شب حاضر آ ای شاه‌پیل
تا درونِ چشمه یابی زین دلیل

چون که هفت و هشت از مه بگذرید
شاه‌پیل آمد ز چشمه می‌چرید

چون که زد خرطوم پیل آن شب در آب
مضطرب شد آب و مه کرد اضطراب

پیل باور کرد از وی آن خطاب
چون درون چشمه مه کرد اضطراب

#مثنوی_مولوی
#دفتر_سوم

@masnavimolavii

در شب چهاردهم که ماه کامل بود شاه پیل بر سر چشمه آمد و چون خرطوم در آب کرد با دیدن لرزش و اضطراب عکس ماه در چشمه، پیلان باور کردند که خرگوش رسول است و چشمه از آنِ ماه است!
این حکایت و مثل برای رسولان دروغین است و جناب #مولانا بر کسانی که این مثل را برای رسولان حقیقی بکار می برند سخت تاخته و  به آنان یادآوری می کند که بکار بردن مثل کسی راست که از نهان و آشکار و اسرار امور آگاه است و مثل آورنده ناآگاه از اسرار همچون شخص کچل بی بهره از جمالی است که به زلف و رخ مثال می زند!

آن مثل آوردن آنِ حضرت است
که به علمِ سِرّ و جَهر او آیت است

تو چه دانی سِرّ چیزی تا تو کَل
یا به زلفی یا به رخ آری مثل؟!

مثنوی معنوی مولوی| Masnavi

08 Jan, 18:52


ما گدایان خیل سلطانیم
شهربند هوای جانانیم
بنده را نام خویشتن نبود
هر چه ما را لقب دهند آنیم
گر برانند و گر ببخشایند
ره به جای دگر نمی‌دانیم
چون دلارام می‌زند شمشیر
سر ببازیم و رخ نگردانیم
دوستان در هوای صحبت یار
زر فشانند و ما سر افشانیم
مر خداوند عقل و دانش را
عیب ما گو مکن که نادانیم
هر گلی نو که در جهان آید
ما به عشقش هزاردستانیم
تنگ چشمان نظر به میوه کنند
ما تماشاکنان بستانیم
تو به سیمای شخص می‌نگری
ما در آثار صنع حیرانیم
هر چه گفتیم جز حکایت دوست
در همه عمر از آن پشیمانیم
سعدیا بی وجود صحبت یار
همه عالم به هیچ نستانیم
ترک جان عزیز بتوان گفت
ترک یار عزیز نتوانیم

#سعدی_علیه_الرحمه
#استادشجریان
#نی:محمدموسوی

@masnavimolavii

مثنوی معنوی مولوی| Masnavi

27 Dec, 14:45


گفت: با ما بیا تا شب زنده داریم به هم!
گفت: می روم امشب با آن نصرانی که وعده کرده ام شب بیایم.
گفت: ما مسلمانیم و او کافر، برِ ما بیا!
گفت: نی او به سِرّ مسلمان است؛
زیرا او تسلیم است و شما تسلیم نیستید!
مسلمانی تسلیم است.

#مقالات_شمس
#تسلیم

خوشا آنون که از پا سر ندونند
مثالِ شعله خشک و تر ندونند

کنشت و کعبه و بتخانه و دیر
سرایی خالی از دلبر ندونند

@masnavimolavii

مثنوی معنوی مولوی| Masnavi

25 Dec, 14:58


دیدار و گفتگوی حضرت شمس و جناب مولانا

کیستی تو؟
قطره ای از باده های آسمان
!


@masnavimolavii

مثنوی معنوی مولوی| Masnavi

25 Dec, 14:03


این جهانِ نیست، چون هستان شده
وآن جهانِ هست، بـس پنهــــان شده

خاک بر باد است بازی می کند
کژنـــمایی پـرده سازی می کند

اینکه بر کار است، بیکار است و پوست
و آنکه پنـــهان است مغز و اصل اوست

خاک همچون آلتی در دستِ باد
بــاد را دان عالــی و عالــی نژاد

چشمِ خاکی را به خاک افتد نظر
بادبیــــن چشــمی بود نوعی دگر


#مثنوی
#مولانا


@masnavimolavii


این جهانِ خاکی، نیستِ هست نما و جهانِ غیب و ناپیدا، هستِ نیست نماست.

"باد" در عرفان شرقی استعاره روحی است که بی جهت و ناپیداست.
باد در غیب و پنهان است و کار و فرمان بدست اوست ولی آنچه در ظاهر دیده می شود گرد و خاک است که خودنمایی می کند و خود را همه کاره نشان می دهد و اصل و مغز را درپرده نگاه می دارد حال آنکه خاک ظاهر بدست باد غیبی است و اوست که گه بالا می برد و گه پایین می آورد گاه گلستان می کند گاه خار گاه به راست می برد گاهی به چپ!

سالک چشمی بادبین و غیب نگر دارد و از نشانه ها و ظاهر پی به عمق و باطن می برد برخلاف دیگر مردمان که چشم خاکی و ظاهربین دارند.

مثنوی معنوی مولوی| Masnavi

25 Dec, 06:13


بر چرخ سحرگاه یکی ماه عیان شد
از چرخ فرود آمد و در ما نگران شد

چون باز که برباید مرغی به گه صید
بربود مرا آن مه و بر چرخ دوان شد

در خود چو نظر کردم خود را بندیدم
زیرا که در آن مه تنم از لطف چو جان شد

در جان چو سفر کردم جز ماه ندیدم
تا سر تجلّی ازل جمله بیان شد

نُه چرخ فلک جمله در آن ماه فروشد
کشتی وجودم همه در بحر نهان شد

آن بحر بزد موج و خِرد باز برآمد
و آوازه درافکند، چنین گشت و چنان شد

آن بحر کفی کرد و به هر پاره از آن کف
نقشی ز فلان آمد و جسمی ز فلان شد

هر پاره کف جسم کز آن بحر نشان یافت
در حال گدازید و در آن بحر روان شد

بی دولت مخدومی شمس‌الحق تبریز
نی ماه توان دیدن و نی بحر توان شد
 

#مولانا
#غزلیات_شمس

@masnavimolavii

در سحرگاه شنبه ۱۶ جمادی الثانی ۶۴۲ هجری #مولانا به دیدار #شمس نائل و برای نیمه دیگر حیاتش تا ۳۰ سال در آن بحر فنای ازل و ابد فرو شد.

مثنوی معنوی مولوی| Masnavi

23 Dec, 20:15


ما طبیبانیم شاگردان حق
بحرِ قُلزُم دید ما را فَانفَلَق

آن طبیبانِ طبیعت دیگرند
که به دل از راه نبضی بنگرند

ما به دل بی واسطه خوش بنگریم
کز فراست ما به عالی منظریم

آن طبیبان غذااند و ثِمار
جانِ حیوانی بدیشان استوار

ما طبیبان فِعالیم و مَقال
مُلهِمِ ما پرتوِ نور جلال

#مثنوی_معنوی
#دفتر_سوم

@masnavimolavii

مثنوی معنوی مولوی| Masnavi

23 Dec, 20:11


رهزن اهل هنر

• آواز: محمدرضا شجریان
• شعر: حضرت حافظ

@masnavimolavii

مثنوی معنوی مولوی| Masnavi

23 Dec, 03:21


#مثنوی_معنوی
#آیات_مثنوی
#تدوین: علی_درگاهی
#انتشارات_امیرکبیر

@molanalib

مثنوی معنوی مولوی| Masnavi

22 Dec, 09:50


صبر وخاموشی جَذوبِ رحمت است
وین نشان جُستن، نشانِ علّت است

اَنصِتُوا بپذیر تا بر جانِ تو
آید از جانان جزای اَنصِتُوا

#مثنوی_معنوی
#دفتر_سوم

@masnavimolavii

شرط اشراقِ حقیقت بر جان سالک خاموشی و قرار گرفتن با تمام وجود در پیشگاه خورشید حقیقت و پذیرا بودن تمام نور او در جان خود است.
هر توجهی که سالک به غیر می کند کم گذاشتن و از کف دادن سرمایه و در نهایت دور افتادن از مرشد کل است.
هر قدر تجرید و توجه سالک بیشتر شود و بقدری که به مطلوب معرفت پیدا می کند، از نشان و دلیل خواستن و از ذهنیات و تخیلات خلاصی می یابد و به همان اندازه از استاد و شمس حقیقت بهره مند خواهد شد.

چون طبیبان را نگه دارید دل
خود ببینید و شوید از خود خجل

دفع این کوری به دست خلق نیست
لیک اکرامِ طبیبان از هُدی ست

این طبیبان را به جان بنده شوید
تا به مُشک و عنبر آکنده شوید

مثنوی معنوی مولوی| Masnavi

21 Dec, 18:39


برنامه رادیویی : ساز تنها
نی : حسن کسایی
دستگاه/مایه : ابوعطا
کیفیت : پالایش بیداد
🌐 کانال موسیقی گلها

@masnavimolavii

مثنوی معنوی مولوی| Masnavi

21 Dec, 14:33


نه تو اَعطـیناک کوثـــر خوانده ای!
پس چرا خشکی و تشنه مانده ای؟!

...
توبه کن، بیزار شو از هر عدو
کاو ندارد آبِ کوثــــر در کدو

هر که دیدی ز کوثـــر سُرخ رو
او محمّد خوست با او گیر خو

تا اَحَبّ لله آیی در حساب
کز درختِ احمدی با اوست سیب

هر که را دیدی زِ کوثـــــر خشک لب
دشمنش می دار همچون مرگ و تب

#مثنوی
#مولانا

@masnavimolavii

بندگان حق بواسطهٔ نوری که بر تن و قلب و روح شان تجلّی می کند مطالبی را ادراک و دریافت می کنند که بسیاری نمی توانند و یکی از محل های عالی معرفت و دریافت این نور الهی از ناحیهٔ کوثر و میوه درخت احمدی و فرزندان اوست که واصل به حقیقت محمّدی اند و معیار و میزان حق اند و اگر قرآن خوانده ای و به سرّ و حقیقت و باطن آن نرسیده ای پس فقط در پوسته و ظاهرش مانده ای و آیات الهی لقلقه زبانت بوده و اگر دم از فاطمه می زنی ولی در تو از حکمت و معرفت خبری نیست و تشنه کام در مناسک قشری و اعمال ظاهری مانده ای از حقیقت فاطمه دور هستی گرچه ادعای قرب و محبت می کنی!

🌹میلاد با سعادت بانوی دو عالم دخت نبی مکرم مبارک بادا

مثنوی معنوی مولوی| Masnavi

20 Dec, 14:15


ای سال چه سالی تو که از طالع خوبت
ز افسانهٔ پار و غمِ پیرار رهیدیم

در عشق ز سه‌روزه و از چلّه گذشتیم
مذکور چو پیش آمد از اذکار رهیدیم


#مولانا
#غزلیات

@masnavimolavii

🌺چله عاشقی در شب بلند هجر عاشقان به طالع قرب و وصال حق مبارک بادا

مثنوی معنوی مولوی| Masnavi

19 Dec, 13:16


چون ننالم همچو شب بی روزِ او؟
بی وصـــــــالِ رویِ روزافــروزِ او
!

#مثنوی
#مولانا


@masnavimolavii

مثنوی معنوی مولوی| Masnavi

19 Dec, 10:45


آشنایی عقل با عقل از صفا
چون شود هر دم فزون باشد وَلا

آشنایی نفس با هر نفسِ پست
تو یقین می‌دان که دم دم کمترست

زآن که نفسش گِردِ علّت می‌تند
معرفت را زود فاسد می‌کند

#مثنوی_معنوی
#دفتر_سوم

@masnavimolavii

هر قدر آب صاف و زلال عقل و معنا روی آب های روان زلال عقول اهل معنا ریخته شود به موج ها و زیبایی و صفای آن افزوده می شود و در مقابل هرقدر که آب معرفت به لجنزار نفوسی که به پستی ها خو کرده اند اضافه شود نه تنها فایده ای برایش ندارد بلکه آن آب صاف را هم فاسد می کند.
عقل انسان حکم آب زلال و میزان سنجش دقیقی را دارد که با همراهی عقول بالاتر و کامل تر رشد می کند و به کمال می رسد.
و اجتماع نفوس اهل دنیا و کثرات آنها را بیشتر در پستی و پوچی فرو می برد و در نهایت همه دوستی هایشان تبدیل به جدایی و دشمنی می شود.

گر نخواهی دوست را فردا نفیر
دوستی با عاقل و با عقل گیر

مثنوی معنوی مولوی| Masnavi

18 Dec, 07:11


زین خِرَد جاهل همی باید شدن
دســــت در دیوانـــگی باید زدن!

هرچه بینی سودِ خودْ زان می‌گریز!
زهـــرْ نوش و آبِ حیــــوان را بریز!

هر که بستــاید تـو را دشــنام دِه!
سود و سرمایه به مُفلِس وام دِه!

ایمنــی بگـــذار و جایِ خـــوف باش!
بگذر از ناموس و رسوا باش و فاش!

آزمـودم عقــــل دور اندیــــش را!
بعد ازین دیوانه سازم خویش را!


#مثنوی
#مولانا
#راه_عشق
#آزمون_عقل

@masnavimolavii

آزمونِ خردِ سوداندیش در زندگی، و سنجش عقل سوداگر در حکمت، هر انسانِ بالنده و کنجکاوی را وامی دارد تا در چند و چون این خرد بیشتر بداند و با محدودیت های ذاتی و کارکردی آن در زندگی و حیات خود بیشتر آشنا شود.
#مولانا برآن است تا شکستِ عقل را فریاد کند و انسان امروز را به راهی نو بخواند. راه عشق!

زندگی بدون عشق و محبت و ایمان، زندگی سرد و بی جانی است که مدام انسان را در خوفِ زیان و تدبیر و ترس از آینده و خوف از سلامت نگه می دارد.
خِرَدِ سوداگر در پی آنست که او را تمجید کنند و منزلت اجتماعی خود را تحکیم کند. و برای عاشق همه این ارزش ها پوچ است و به حقیقت بی هیچ زائده و غیری، هستی را می نگرد و در این شهود و دیدار مست و مجنونِ حق است و در این مسیر ابتلائات و سختی ها را به جان می خرد و همه را از خدا می بیند.

عارف هر چیزی غیر از حق را از ساحت وجود ساقط می کند که فرمودند: التّوحید اِسقاطُ الاضافات، و به کمتر از ذات حق عدول نمی کند و به کمتر از آن راضی نمی گردد و این راه جز به عشق و جنون طی نمی گردد.

مثنوی معنوی مولوی| Masnavi

17 Dec, 11:04


رو چنین عشقی بجو گر زنده‌ای
ورنه وقتِ مختلف را بنده‌ای

منگر اندر نقشِ زشت و خوب خویش
بنگر اندر عشق و در مطلوب خویش


#مثنوی
#مولانا

@masnavimolavii

مثنوی معنوی مولوی| Masnavi

17 Dec, 10:48


چند خوش پیش تو آمد ای مُصِر
جمله ناخوش گشت و صافِ او کدر؟

تو عدوِّ این خوشی ها آمدی
گشت ناخوش هرچه بر وی کف زدی

هر که او شد آشنا و یارِ تو
شد حقیر و خوار در دیدارِ تو

هر که او بیگانه باشد با تو هم
پیشِ تو او بس مِه‌است و محترم

این هم از تاثیرِ آن بیماری است
زهرِ او در جمله جفتان ساری است

دفعِ آن علّت بباید کرد زود
که شِکَر با آن، حَدَث خواهد نمود

هر خوشی کآید به تو ناخَوش شود
آبِ حیوان گر رسد، آتش شود

کیمیای مرگ و جَسک است آن صفت
مرگ گردد زآن، حیاتت عاقبت

بس غدایی که ز وی دل زنده شد
چون بیامد در تنِ تو، گَنده شد


#مثنوی_معنوی
#دفتر_سوم

@masnavimolavii

جناب #مولانا از بیماری و صفتِ نفسانی خطرناکی نام می برد که ناشی از ناسپاسی و فراموشی حق است.
نفس در اثر این علّت و بیماریِ ناسپاسی و اصرار در قطع ارتباط با مُنعم و مالک هستی و نادیده گرفتن منبع خیر و زیبایی، به کیمیای مرگ و بلا تبدیل می شود که کاملا برعکس عمل می کند و هر چیز پربهایی را تبدیل به امر پست و هر خوشی برایش تبدیل به ناخوشی و دلزدگی و هر دوستی در دیدارش خوار و هر بیگانه ای محترم می گردد.
اگر آب حیات هم بر این نفس عرضه گردد تبدیل به آتش می شود و غذایی که موجب حیات و روشنی دل است برای چنین نفسی به مرداری گند بدل می گردد.
حال تصور کنید که چنین نفوسی که از درد خود بی خبرند در برخورد با اولیای الهی و مردان بزرگ حقیقت شناس چگونه خواهند بود و آیا آمدن رسولان خدا برایشان فایده ای خواهد داشت؟
چنین جامعه ای متشکل از نفوس واژگونه هر حکمت و حکایتی را برای توجیه خود بکار می برد و نه برای شناخت درد و درمان خود.
______________
*جَسک: بلا، آفت؛ جمله جفتان: با هر که همراه و جفت گردد؛ علت: مرض؛ آب حیوان: آب حیاتبخش؛ حدث: فضله، نجاست

مثنوی معنوی مولوی| Masnavi

14 Dec, 19:10


نوش کن جامِ شرابِ یک منی
تا بِدان بیخِ غم از دل برکَنی

دل گشاده دار چون جامِ شراب
سر گرفته چند چون خُمّ دَنی

چون ز جام بی‌خودی رطلی کشی
کم زنی از خویشتن لاف منی

سنگسان شو در قدم نی همچو آب
جمله رنگ‌آمیزی و تَردامنی

دل به می دربند تا مردانه‌وار
گردن سالوس و تقوا بشکنی

خیز و جهدی کن چو حافظ تا مگر
خویشتن در پای معشوق افکنی

#حضرت_حافظ
#غزلیات

@masnavimolavii

مثنوی معنوی مولوی| Masnavi

14 Dec, 04:51


چاره می جوید پیِ من، دردِ تو
مــی شنودم دوش آهِ سـردِ تــو

من توانم هم که بی این انتظار
رَه دَهَـــم بِنْـــمایـــَت راهِ گــذار

تا از این گردابِ دوران وارَهــی
بر سرِ گـــنجِ وصـــالم پــا نهــی

لیک شیرینی و لذّات مَـــقَر
هست بـر اندازهٔ رنجِ ســفر

#مثنوی_معنوی
#دفتر_سوم

@masnavimolavii


گرچه بی دردسر و رنج و تلخیِ انتظار می توانم حجاب از رخ برگیرم و تو را به گنج دیدار رویم نائل کنم ولی لذت و شیرینی یاد و غم رسیدن به من کم از دیدار من نیست!

دوش ناله و آه سردت را شنیدم، نه آنکه از درد تو آگاه نیستم بلکه تو را دچار این غم و تلخی کردم تا در خلوت عاشقان و تنهایی تو را از چشم بَدان و نامحرمان پنهان کنم و چشمِ بدی طمع در تو نکند.

من تو را غمگین و گریان زآن کنم
تا کِــت از چــشمِ بَـدان پنهان کنم

تلخ گردانم زِ غم ها خویِ تو
تا بگردد چشمِ بد از رویِ تو

روز برفی تان شاد و عاشقانه🔥

مثنوی معنوی مولوی| Masnavi

12 Dec, 08:39


آئینه در آئینه
شمس در آئینه مولانا
حضرت استاد نجیب مایل هروی
@KetabTasavof

مثنوی معنوی مولوی| Masnavi

06 Dec, 17:01


قفل زَفت است و گشاینده خدا
دست در تسلیم زن و اندر رضا

ذرّه ذرّه گر شود مفتاح ها
این گشایش نیست جُز از کِبریا


#مثنوی_معنوی
#دفتر_سوم

@masnavimolavii

* زفت: سخت، دشوار ؛ مفتاح: کلید

مثنوی معنوی مولوی| Masnavi

05 Dec, 18:44


تو چو عزمِ دین کُنی با اِجتهاد
دیو بانگَت بَر زَند اَندر نَهاد

که مرو زان سُو، بِیَندیش اِی غَوی!
که اسیرِ رنج و درویشی شوی

بینوا گردی، زِ یاران وا بُری
خوار گردی و پشیمانی خوری

تو زِ بیم بانگِ آن دیوِ لعین
واگُریزی در ضَلالت از یقین


#مثنوی_معنوی
#دفتر_سوم

@masnavimolavii

نجواها و وسوسه های شیطان در درون آدمی، انسان را در شک و سکون نگه می دارد و از حرکت به سوی عرفان و یقین بازمی دارد.

سالها او را به بانگی بنده ای
در چنین ظلمت نَمَد افکنده ای
_________________
*نمد افکندن: اقامت کردن، جا خوش کردن

مثنوی معنوی مولوی| Masnavi

04 Dec, 20:09


صلوات جناب محی الدین ابن عربی بر حضرت صدیقه طاهره فاطمة الزهرا

(صَلَواتُ اللَه وَ مَلَآئِکتِهِ وَ حَمَلَةِ عَرْشِهِ وَ جَمیعِ خَلْقِهِ مِنْ أَرْضِهِ وَ سَمآئِهِ) عَلَى الْجَوْهَرَةِ الْقُدْسیةِ فى تَعَینِ الإنْسیةِ،
صورَةِ النَّفْسِ الْکلّیةِ،
جَوادِ الْعالَمِ الْعَقْلیةِ،
بَضْعَةِ الْحَقیقَةِ النَّبَویةِ،
مَطْلَعِ الانْوارِ الْعَلَویةِ،
عَینِ عُیونِ الاسْرارِ الْفاطِمیةِ،
النّاجیةِ الْمُنْجیةِ لِمُحِبّیها عَنِ النّارِ. ثَمَرَةِ شَجَرَةِ الْیقینِ،
سَیدَةِ نِسآءِ الْعالَمینِ.
الْمَعروفَةِ بِالْقَدْرِ، الْمَجْهولَةِ بِالْقَبْرِ. قُرَّةِ عَینِ الرَّسولِ، الزَّهْرآءِ الْبَتولِ؛ عَلَیها الصَّلَوةُ وَ السَّلامُ.۱

«درود و تحیات بى شائبه خداوند، و فرشتگان او، و حاملین عرش او، و جمیع عالم آفرینش او، از زمینى او و آسمانى او، بر آن پاکیزه گوهر قدس باد، که با تجرّد قدسیه در هیئت انسیه، عالم بشریت را زینت داده است.
آن حقیقت طاهره، خود صورت نفس کلّى و بخشنده و نیرو آورنده عالم عقلى است. پاره اى از حقیقت احمدى، و مَطلَع و مَشرِق انوار علوى است. و اصل و منبع سرچشمه‌هاى اسرار مکنونه فاطمى است.
رستگار و آزاد کننده محبّین خود از آتش است، و جوهره ثمره درخت معرفت و یقین، و بزرگ بانوى بانوان عالمین. قدرش معلوم و معروف، و قبرش پنهان و مجهول است. نور دیده رسول اللَه، و نام گرامى و لقب سامى‌اش فاطمه زهراء، و بتول عذراء است؛ که درود و سلام خدا بر او باد.۲
___________________
۱. جزو صلوات معروفه محیى الدّین عربى است که ملا محمّد صالح موسوى خلخالى آنرا ترجمه و شرح کرده، و در قطع جیبى بنام «شرح مناقب» به طبع رسیده است؛ ص ١٧١ و ١٧٢
۲. معاد شناسى، ج‌١٠، ص ٦٦

مثنوی معنوی مولوی| Masnavi

04 Dec, 17:42


صد هزاران پادشاهانِ نهان
سَر فرازانند زان سویِ جهان

نامشان از رَشکِ حق پنهان بماند
هر گدایی نامشان را برنخواند

حقِّ آن نور و حقِ نورانیان
کاندر آن بحرند همچون ماهیان

بحرِ جان و جانِ بحر ار گویَمَش
نیست لایق، نامِ نو می جویَمَش

حقِّ آن آنی که این و آن از اوست
مغزها نِسبت بدو باشد چو پوست!

#مثنوی
#مولانا


@masnavimolavii

🔷پادشاهان مُلکِ بی نهایتِ، ریشه در عالم ذات بی منتها و سر در این عالم دارند. آنان از دیدگان همه پنهانند و خداوند در حق آنان فرمود:
اولیاء و دوستانِ من تحتِ خیمه و قُبّهٔ من هستند و آنان را از غیرتم پنهان و مستور داشته ام.

🔷 ماهیانِ مستغرق در دریای ذاتِ حق اند که هر نامی بر آنها نارساست و هیچ نامی شایستهٔ معنای بلند آنان نیست.
آن معادن علم و حقایق ازلی که همه نسبت به کلمات تام الهی همچون پوست و قشرند.
و مادر همه، نورِ نورِ نوری است که عالم برایش آفریده شد و بها و بهانه هستی ست.

نبی مکرم او را مادر و اصل خود نامید و خشنودی او را خشنودی خدا و خشم او را خشم خدا دانست.
سرّ و حقیقت قدر و پنهان در میان همهٔ شب هاست و قدر و قبرش نیز پنهان، فاطمه پنهان تر از هر پنهانی در عالم است و تنها راه رسیدن به راز او راه عشق و محبت به تمام خوبی هاست.

مثنوی معنوی مولوی| Masnavi

03 Dec, 17:47


در دل و جان خانه کردی عاقبت
هر دو را دیوانه کردی عاقبت
آمدی کآتش در این عالم زنی
وانگشتی تا نکردی عاقبت
ای ز عشقت عالمی ویران شده
قصد این ویرانه کردی عاقبت
من تو را مشغول می‌کردم دلا
یاد آن افسانه کردی عاقبت
عشق را بی‌خویش بردی در حرم
عقل را بیگانه کردی عاقبت
یا رسول الله ستون صبر را
استن حنانه کردی عاقبت
شمع عالم بود عقل چاره‌گر
شمع را پروانه کردی عاقبت
یک سرم این سوست یک سر سوی تو
دو سرم چون شانه کردی عاقبت
دانه‌ای بیچاره بودم زیر خاک
دانه را دُردانه کردی عاقبت
دانه‌ای را باغ و بستان ساختی
خاک را کاشانه کردی عاقبت
ای دل مجنون و از مجنون بَتَر
مردی و مردانه کردی عاقبت
کاسهٔ سر از تو پُر از تو تهی
کاسه را پیمانه کردی عاقبت
جان جانداران سرکش را به علم
عاشق جانانه کردی عاقبت
شمس تبریزی، که مر هر ذره را
روشن و فرزانه کردی عاقبت
 
#غزلیات_شمس
#مولانا

@masnavimolavii

مثنوی معنوی مولوی| Masnavi

02 Dec, 19:14


اصلشان بد بود آن اهل سبا
می‌رمیدندی ز اسباب لقا


#مثنوی_مولوی
#دفتر_سوم

@masnavimolavii

وقتی که نفوس جامعه ای از حال تعادل انسانی و میزان حق و استعداد ایمانداری خارج گردد حال آن جامعه بد می شود.
سرنوشت چنین جامعه ای به دور از اخلاق و معرفت و فهم درست محتوم به انحطاط و نابودی است.
جناب #مولانا بر این باور است که نهاد یک جامعه می تواند آن قدر به تاریکی خود و عادات بد خو کند که از اصل انسانی اش تبدیل به یک اصل ناهنجار و ضد هر نور و علم حیاتبخشی شود.
این امر برای جوامع دینی هم اتفاق می افتد و از این قاعده مستثنا نیستند و ممکن است از مسیر دین حقیقی که برای معرفت و وصول به حق و سعادت انسان است به اوامری ظاهری و قشری و ریاکارانه تبدیل و تقلیل یابد.
و در نهایت همین ها که ادعای دینداری دارند در مقابل امام به حق و عارفان بالله بایستند و او را خارج از دین معرفی کنند و خود را بی نیاز از آنها بدانند!

مثنوی معنوی مولوی| Masnavi

01 Dec, 16:48


بایزید را پدرش در عهد طفلی به مدرسه برد که فقه آموزد.
چون پیش مُدرّسش بُرد،
گفت:هذا فِقهُ الله؟(آیا این فقه الله است؟)
گفتند: هذا فِقهُ اَبی حَنیفَة (نه، این فقه ابو حنیفه است)
گفت: اَنَا اُریدُ فِقهُ الله (من فقه الله خواهم)
چون بَرِ نَحوی اش بُرد،
گفت: هذا نَحوُ الله؟(آیا این نحوِ الله است؟)
گفت: هذا نَحوُ سیبَوَیه (نه این نحو سیبویه است)
گفت: ما اُریدُ!(نخواهم)
همچنین هرجاش که می بُرد چنین گفت.
پدر از او عاجز شد، او را بگذاشت.

بعد از آن در این طلب به بغداد آمد، حالی جنید را بِدید نعره‌ای بزد، گفت: هذا فِقهُ الله

#مولانا
#فیه_مافیه

@masnavimolavii

مثنوی معنوی مولوی| Masnavi

30 Nov, 16:21


صد هزاران فضل داند از علوم
جانِ خود را می‌نداند آن ظلوم


#مثنوی_مولوی
#دفتر_سوم

@masnavimolavii

در اوایل قرن بیستم میلادی گروهی از دانشمندان در حلقه ای موسوم به حلقه وین در اتریش جمع شده بودند با این ایده که از مفاهیم و مبانی متافیزیکی علوم به یکباره رهایی یابند و همه این مفاهیم غیر حسی و تجربی را از ساحت علم بیرون بریزند، ولی در نهایت این پروژه با نقدهای خردکننده فیلسوفانی همچون کوآین و هِمپِل شکست سختی خورد.
تمام علوم بشری و دانشمندان علوم مختلف علیرغم بهره گیری از متافیزیک و این حقیقت که همه علوم از منبع بی نهایت حقایق و علوم اخذ می شود منکر آنها می شوند.
جالب اینکه  اینها در حالی منکر علوم الهی هستند که هیچ چیزی هم از علم الهی و عوالم طولی وجود از ملکوت و لاهوت و عالم اسماء و صفات و عالم ذات الهی نمی دانند و  از ادراک راز وجود انسان و اسرار حیات انسان در بیرون از این قالب مادی عاجز و ناتوانند.
از نظر #مولانا کارمندان این علومِ تک بعدی و محدود به عالم ماده، کاملا نسبت به عالم معنا بیگانه و تهی هستند.

همچنان لرزانی این عالِمان
که بودِشان عقل و علمِ این جهان

از پی این عاقلان ذو فنون
گفت ایزد در نُبی لا یَعلمون

هر یکی ترسان زِ دزدی کسی
خویشتن را علم پندارد بسی

گوید او که: روزگارم می‌بَرند!
خود ندارد روزگارِ سودمند

گوید: از کارم بر آوردند خلق
غرق بی‌کاری ست جانش تا به حلق
___________________
*نُبی: مصحف شریف قرآن کریم

مثنوی معنوی مولوی| Masnavi

28 Nov, 12:25


ای سلیمان در میانِ زاغ و باز
حِلمِ حق شو با همه مرغان بساز
....
مرغِ جبری را زبانِ جبر گو
مرغِ پَر اِشکسته را از صبر گو


#مثنوی_مولوی
#دفتر_چهارم

@masnavimolavii
________________
*مثنوی خوانی استاد نصیریان

مثنوی معنوی مولوی| Masnavi

28 Nov, 11:13


🔰این راهِ فَقر، راهی است که در او به جملۀ آرزوها بِرسی

این راهِ فَقر، راهی است که در او به جملۀ آرزوها بِرسی، هر چیزی که تمنّای تو بوده باشد، البتّه در این راه به تو رسد، اگر شکستنِ لشکرها و ظفر یافتن بر اعدا و گرفتنِ ملک‌ها و تسخیرِ خلق و تفوّق بر اقران خویش و فصاحت و بلاغت و هرچه بدین ماند؛ چون راه فقر را گزیدی این‌ها همه به تو رسد و هیچ کس در این راه نرفت که شکایت کرد به خلافِ راه‌های دیگر، هر که در آن راه رفت و کوشید از صدهزار یکی را مقصود حاصل شد و آن نیز نه چنان‌که دل او خنک گردد و قرار گیرد، زیرا هر راهی را اسبابی است و طریقی است به حصول آن مقصود حاصل نشود الّا از راهِ اسباب و آن راه دور است و پرآفت و پرمانع، شاید که آن اسباب تخلُّف کند از مقصود؛ اکنون چون در عالمِ فقر آمدی و ورزیدی، حق تعالی تو را ملک‌ها و عالَم‌ها بخشد که در وهم نیاورده باشی و از آنچه اوّل تمنا می‌کردی و می‌خواستی خجل گردی که آوه من به وجودِ چنین چیزی، چنان چیزِ حقیر چون می‌طلبیدم؟ اما حق تعالی گوید اگرچه تو از آن منزّه شدی و نمی‌خواهی و بیزاری، اما آن وقت در خاطرِ تو آن گذشته بود، برای ما ترک کردی، کرمِ ما بی‌نهایت است، البتّه آن نیز میسّرِ تو گردانیم، چنان‌که مُصْطَفی صَلَّی الله عَلَیْهِ وَسَلَّمَ پیش از وصول و شهرت، فصاحت و بلاغتِ عرب را می‌دید، تمنّا می‌برد که مرا نیز این چنین فصاحت و بلاغت بودی، چون او را عالمِ غیب کشف گشت و مستِ حق شد، به کلّی آن طلب و آن تمنّا بر دلِ او سرد شد، حق تعالی فرمود که آن فصاحت و بلاغت که می‌طلبیدی به تو دادم؛ گفت یا ربّ، مرا به چه کار آید آن؟ و فارغم و نخواهم؛ حق تعالی فرمود غم مخور، آن نیز باشد و فراغت قایم باشد و هیچ تو را زیان ندارد؛ حق تعالی او را سخنی داد که جملۀ عالم از زمانِ او تا بدین عهد در شرحِ سخنِ او چندین مجلَّدهای گوناگون ساختند و می‌سازند و هنوز از ادراکِ آن قاصرند.

#مولانا
#فیه_مافیه

@masnavimolavii

مثنوی معنوی مولوی| Masnavi

28 Nov, 11:02


کاری ز درون جان می باید
وز قصّه شنیدن این گره نگشاید

یک چشمهٔ آب در درونِ خانه
به زآن رودی که از برون می‌آید

 
#مولانا
#رباعیات

@masnavimolavii

مثنوی معنوی مولوی| Masnavi

27 Nov, 04:52


محتشم چون عاریت را مُلک دید
پس بر آن مالِ دروغین می‌طپید

خواب می‌بیند که او را هست مال
ترسد از دزدی که برْباید جَوال

چون ز خوابش بر جَهاند گوش‌کش
پس زِ ترسِ خویش تسخَر آیَدش

#مثنوی_مولوی
#دفتر_سوم

@masnavimolavii

عارفان گوش کشان غافلان اند.
عارف بیداری است که خفتگان را هشدار دهد تا از مقصد اسنی و جایگاه اعلی بازنمانند.
عارف هستی شناس و عاریت گریز است و تنها بر وجود مطلق و بی نهایت حق متکی است.
عارفان صاحبان سرّ الهی اند که با اهل دنیا و ناهشیاران با کرامت و مهر رفتار می کنند.
و همانقدر که نفوس اهل دنیا را ترس ها و اضطراب ها فراگرفته است، قلوب اهل معرفت با یقین و بی ترس و هیچ اضطرابی با تکیه بر حق این دو روزه دنیا را تا لقاء و دیدار حق به سلامت طی می کنند.

مثنوی معنوی مولوی| Masnavi

25 Nov, 17:01


در سَمَرقند بودیم و خوارزمشاه سمرقند را در حِصار گرفته بود و لشکر کشیده جنگ می‌کرد.
در آن محلّه دختری بود عظیم صاحب جمال، چنان که در آن شهر او را نظیر نبود.
هر لحظه می‌شنیدم که می‌گفت: خداوندا تو کی روا داری که مرا به دست ظالمان دهی؟ و می‌دانم که هرگز روا نداری، بر تو اعتماد دارم. چون شهر را غارت کردند و همه خلق را اسیر می‌بردند و کنیزکانِ آن زن را اسیر می‌بردند و او را هیچ اَلَمی نرسید و با غایتِ صاحب‌ جمالی کَس او را نظر نمی‌کرد.
تا بدانی که هر که خود را به حق سپرد از آفت‌ها ایمن گشت و به سلامت ماند و حاجتِ هیچ کس در حضرتِ او ضایع نشد.


#مولانا
#فیه_ما_فیه


@masnavimolavii

کلمة لااله الاالله حصنی و مَن دخل حصنی اَمِنَ من عذابی.
بزرگی مرید گریزپایش را که پناهگاه برای خود ساخته بود فرموده بودند:
چرا از پناهگاه حق خارج شدی که نیازمند پناهگاه سیمانی شوی!

مثنوی معنوی مولوی| Masnavi

25 Nov, 13:01


ما را سفری فُتاد بی‌ما
آن جا دلِ ما گشاد بی‌ما

آن مَه که ز ما نهان همی‌شد
رخ بر رخ ما نهاد بی‌ما

چون در غمِ دوست جان بدادیم
ما را غمِ او بزاد بی‌ما

ماییم همیشه مست بی‌می
ماییم همیشه شاد بی‌ما

ما را مکنید یاد هرگز
ما خود هستیم یاد بی‌ما

بی ما شده‌ایم شاد گوییم
ای ما که همیشه باد بی‌ما

درها همه بسته بود بر ما
بگشود چو راه داد بی‌ما

با ما دل کیقباد بنده‌ست
بنده‌ست چو کیقباد بی‌ما

ماییم ز نیک و بد رهیده
از طاعت و از فساد بی‌ما
 
#مولانا
#دیوان_شمس

@masnavimolavii

عاشق، مایی جز معشوق ندارد و هر چه هست محبوب است و همه وجودش فانی و مستغرق در شادی و مستی حق است بی ما.
دیگر یاد کردن از عاشق فانی معنا ندارد و خود همه یاد معشوق است و مای او هموست و لاغیر.

مثنوی معنوی مولوی| Masnavi

25 Nov, 03:13


مکرِ نفْس و تن نداند عامِ شهر
او نگردد جز به وَحیُ القَلب، قهر

هر که جنسِ اوست یارِ او شود
جز مگر داوود، کآن شیخت بوَد

کاو مُبدّل گشت و جنسِ تن نماند
هر که را حق در مقامِ دل نشاند

خلق جمله علّتی‌اند از کمین
یارِ علّت می‌شود علّت، یقین

#مثنوی_مولوی
#دفتر_سوم

@masnavimolavii

مردم و شهروندان بسادگی فریب می خورند و تحت تأثیر شهرت افراد و شخصیت ها و رسانه ها و ظواهر امور هستند؛ این حقیقتی تلخ است که مردم و جامعه بعنوان یک کل ناتوان از تشخیص حقیقت و پشت پرده امور هستند و لذا همواره توسط سیاستمداران و اصحاب سخن فریب می خورند بی آنکه بتوانند بفهمند که اینها فقط حرف و وعده است و با حقیقت و باطن امر فرسنگ ها فاصله دارند.
جناب #مولانا دو اصطلاح فارسی زیبا دارد یکی رُسته: به معنای کسی که برآمده از حق است و محور حرف و عملش حق است؛ و دیگری بربسته: به معنی کسی که در درون تهی است و حرف و  عملش یکی نیست و تنها بلد است حرف های قشنگ و فریبنده بزند تا هوادار و پیرو جمع کند ولی نقشه اش غارت ثروت و عمر و زندگی مردم است.
تنها کسانی که روزنه ای از غیب بر آنها باز شده و نه از طریق ظاهر بلکه از باطن امور خبر دارند می توانند باطن خبیث چنین کسانی را رو کنند و مردم را از یک خطر عظیم آگاه کنند.
کسانی که نفس شان مبدَّل گشته و حق تعالی آنان را در مقام دل نشانده است و آنان دلِ عالَم و آگاه بر غیبِ امور هستند و باید دل های مردم و همه قلوب متوجه صاحبان مقام دل باشد تا از دام های اهل دنیا به سلامت بگذرند.

نقد را از نقل نشناسد غَوی ست
هین ازو بگریز اگرچه معنوی ست

رُسته و بَربسته پیش او یکی ست
گر یقین دعوی کند، او در شکی ست

این چنین کس گر ذکیّ مطلق است
چونش این تمییز نبوَد، احمق است

مثنوی معنوی مولوی| Masnavi

23 Nov, 12:32


عور می‌ترسد که دامانش بَرَند
دامنِ مردِ برهنه چون دَرَند؟!

مردِ دنیا مفلس است و ترسناک
هیچ او را نیست! از دزدانش باک؟!

او برهنه آمد و عریان روَد
وز غم دزدش جگر خون می‌شود!

وقتِ مرگش که بوَد صد نوحه بیش
خنده آید جانش را زین ترسِ خویش!

آن زمان داند غنی کِش نیست زَر
هم ذکی داند که او بُد بی‌هنر!

#مثنوی_مولوی
#دفتر_سوم

@masnavimolavii

از نظر مولانا کسی که قدر و بزرگی انسان را نمی داند و به راز انسانیت آگاه نیست و همه همّت خود را مصروف امور دنیا و همین ظواهر می کند ولو آنکه دانشمند درجه یکی باشد یا هنرمند بزرگی باشد یا ابر ثروتمند جهان باشد در هر صورت همچو فرد عریانی است که می ترسد دزد لباسش را ببرد!
برهنه چیزی ندارد و لخت و عور است پس هم تصور دارایی و ارزش و هم ترس از دزد و رهزن امری واهی و پوچ است و این پوچی برای این شخصیت ها وقتی خوب ظاهر و پدیدار می شود که مرگ به سراغ شان می آید و در آن وقت خود را بی چیز و تهی می بینند در حالی که دیگر هیچ تکیه گاهی ندارند.
نه مال و ثروت خلا وجودی او را پر می کند نه ان علوم و هنرها دیگر فایده ای دارند و چه بسا قبل از مرگ همه آن علوم و دانش ها فراموش شده باشند!

مثنوی معنوی مولوی| Masnavi

22 Nov, 14:01


گر مرد نام و ننگی از کوی ما گذر کن
ما ننگ خاص و عامیم از ننگ ما حذر کن

سرگشتگان عشقیم نه دل نه دین نه دنیا
گر راه بین راهی در حال ما نظر کن

تا کی نهفته داری در زیر دلقِ زُنّار؟
تا کی ز زرق و دعوی؟ شو خلق را خبر کن!

ای مدّعی زاهد غَرّه به طاعتِ خود
گر سِرّ عشق خواهی دعوی ز سر به در کن

در نفس سرنگون شو، گر می‌شوی کنون شو!
واز آب و گل برون شو، در جان و دل سفر کن

جوهرشناسِ دین شو، مردِ ره یقین شو
بنیادِ جان و دل را از عشق معتبر کن

از رهبر الهی عطّار یافت شاهی
پس گر تو مردِ راهی تدبیر راهبر کن
 

#عطار
#غزلیات

@masnavimolavii

مثنوی معنوی مولوی| Masnavi

21 Nov, 14:31


جان جمله علم ها این است این
که بدانی من کی ام در یومِ دین

آن اصولِ دین بدانستی ولیک
بنگر اندر اصل خود، گر هست نیک؟!

از اصولَین ات اصولِ خویش به
که بدانی اصلِ خود ای مردِ مِه

#مثنوی_مولوی
#دفتر_سوم

@masnavimolavii

شناخت و حفظ گوهر انسانیت در وجود انسان اصل الاصول همه اصل ها و عصاره همه علوم و ادیان است که اهل معرفت از این گوهر و سرّ وجود انسان با تعبیر حقیقت محمّدیه یاد می کنند.
علومی که به تعالی این گوهر انسانیت کمکی نکند و آدمی را در محافظت از آن یاری نرساند بلکه در جهت عکس و فریب انسان ها باشد علم نیست بلکه عین جهل است.
دینی که احکام و قوانینش به پوسته ای بدون مغز تبدیل شده باشد و در خدمت و محافظت از این گوهر انسانیت و رشد و کمال انسانی نباشد دین حقیقی نیست بلکه خیانت به صاحبان وحی و اولیای الهی است و از اینرو مولی امیرالمومنین علی فرمودند دو طایفه کمر مرا شکستند عالمان بی پروا و جاهلان مقدس.

مثنوی معنوی مولوی| Masnavi

20 Nov, 18:12


رو سر بِنِه به بالین، تنها مرا رها کن
تَرک من خراب شب‌گرد مبتلا کن
ماییم و موج سودا، شب تا به روز تنها
خواهی بیا ببخشا، خواهی برو جفا کن
از من گریز تا تو هم در بلا نیفتی
بگزین ره سلامت، ترک ره بلا کن
ماییم و آب دیده، در کنج غم خزیده
بر آب دیدهٔ ما، صد جای آسیا کن
خیره‌کُشی است ما را، دارد دلی چو خارا
بُکْشد، کسش نگوید، تدبیر خون‌بها کن
بر شاه خوب‌رویان، واجب وفا نباشد
ای زردروی عاشق، تو صبر کن وفا کن
دردی است غیر مردن، آن را دوا نباشد
پس من چگونه گویم، کاین درد را دوا کن
در خواب دوش پیری، در کوی عشق دیدم
با دست اشارتم کرد، که عزم سوی ما کن
گر اژدهاست بر ره، عشقی است چون زمرّد
از برقِ این زمرّد هین دفع اژدها کن

بس کن که بی‌خودم من، ور تو هنرفزایی
تاریخ بوعلی گو، تنبیه بوالعلا کن
 
#مولانا
#دیوان_شمس

@masnavimolavii

مثنوی معنوی مولوی| Masnavi

20 Nov, 02:41


حکایت شهر سبا و مردمانش از دیدگاه مولانا

مردم دَه شهر مجموع اندر او
لیک جمله سه تنِ ناشُسته‌رو

اندر او خلق و خلایق بی‌شمار
لیک، آن جمله سه خامِ پخته‌خوار

جانِ ناکرده به جانان تاختن
گر هزاران است، باشد نیم تَن!

آن یکی بس دوربین و دیده‌کور
از سلیمان کور و دیده پایِ مور

و آن دگر بس تیزگوش و سخت کر
گنج و در وی نیست یک جو سنگِ زر

و آن دگر عور و برهنه، لاشه‌باز
لیک دامن های جامهٔ او دراز

گفت کور: اینک سپاهی می‌رسند
من همی‌بینم که چه قومند و چند

گفت کر: آری شنودم بانگ شان
که چه می‌گویند پیدا و نهان

آن برهنه گفت: ترسان زین منم
که ببُرّند از درازی دامنم

کور گفت: اینک به نزدیک آمدند
خیز بگریزیم پیش از زخم و بند

کر همی‌گوید که: آری مشغله
می‌شود نزدیکتر، یاران هله!

آن برهنه گفت: آوَه دامنم
از طمع بُرّند و من ناآمنم

شهر را هِشتند و بیرون آمدند
در هزیمت در دِهی اندر شدند

اندر آن دِه مرغِ فربه یافتند
لیک ذرهٔ گوشت بر وی نه، نژند

مرغِ مردهٔ خشک، وز زخمِ کلاغ
استخوان ها زار گشته چون پَناغ

ز آن همی‌خوردند چون از صیدْ شیر
هر یکی از خوردنش چون پیلْ سیر

هر سه زآن خوردند و بس فربه شدند
چون سه پیلِ بس بزرگ و مِه شدند

آنچنان کز فربهی هر یک جوان
در نگنجیدی ز زَفتی در جهان

با چنین گُبزی و هفت اندامِ زَفت
از شکافِ در برون جَستند و رَفت

#مثنوی_مولوی
#دفتر_سوم

@masnavimolavii

در دیدگاه عارف مدینه و تمدن تعریفی غیر از تعاریف متعارف دارد.
شهر سبا از نظر بزرگی و جمعیت و سازه های محکم و فضای سبز نمونه ای مثل زدنی در جهان قدیم است ولی از نظر جناب #مولانا تمدّن سبا و مردمانش در باطن و در نسبتشان با حقیقت و راز حیات همچون حبابی باد کرده و بی محتوایند.
#مولانا مردمان سبا را جملگی در سه شخصیت مثالی خلاصه می کند:
۱. کورِ دوربین
۲. کرِ تیزگوش
۳. برهنهٔ دراز دامن

دوربین و تیز چشمی که آز و طمع او را کور از دیدن حقایق کرده و قدرت فهم را از دست داده است و قلبش از ایمان باز ایستاده و با اینکه پای موری را می بیند ولی سلیمان وجود را نمی بیند، تیزگوشی که آرزوها او را از شنیدن رموز زندگی ابدی ناشنوا ساخته و با
وجود داشتن ثروت زیاد هیچ خیری از مالش برای خود و دیگران ندارد،
و شخصیت دراز دامنی با لباس های گرانقیمت و تشخص و جایگاه اجتماعی که همیشه مراقب و لرزان برای از دست دادن مقام و جایگاه خود است و هیچ نگرانی از مرگ که هر لحظه نزدیکتر می شود ندارد!

هر سه شخص به گمان خود برای نجات از پیامبری که بسوی شان می آمد از شهر فرار کردند تا به دهی وارد شدند و از شدت گرسنگی مرغی فربه اما خشک و مرده و بادکرده یافتند و تا می توانستند از آن خوردند و بس فربه چون فیلی گردیدند، غافل از آنکه مرگشان فرارسیده است و گریزی از آن ندارند و همه آن دنیای زیبا و تنومند را گذاشتند و کور و کر و برهنه از روزنی تنگ و پنهان به عالم روح رفتند.

مثنوی معنوی مولوی| Masnavi

19 Nov, 09:43


راه مرگِ خلق ناپیدا رهی است
در نظر ناید که آن بی‌جا رهی است

نک پیاپی کاروان ها مقتفی
زین شکافِ در که هست آن مختفی

بر در ار جویی نیابی آن شکاف
سخت ناپیدا و زو چندین زفاف

#مثنوی_مولوی
#دفتر_سوم

@masnavimolavii

مرگ در مرز مکان و لامکان است. این سوی در جسم است و آن سویِ در روحی است که دیگر از همراه و همسفرش در عالم خاکی جدا و بسوی عالم خود روان گشته است.
قصه مرگ قصه غریب و ناپیدایی است.
راهی که روح می رود برای ما خاکیان ناپیداست و دری پنهان دارد که کاروان در کاروان از انسان ها پیاپی از آن در به بیرون این دنیا رهسپار می شوند بی آنکه نشانی از آن راه بیابیم تا بلکه ببندیمش!
هر قدر هم که عالم باشیم و هر قدر که مال و ثروت داشته باشیم سرانجام روح ما روزی از این درِ ناپیدا و راز آلود از تن جدا خواهد گشت و آن را به خاک و موران خواهد سپرد.
و ما آدمیان سرخورده و ناتوان از درک مرگ سعی می کنیم تا با سرخوشی و غافلانه تا حد ممکن این تن را دیرتر بیاندازم و روح را در این قالب تنگ نگه داریم.
و اما هوشیاران عالم و عارفان زیرک در جستجوی در و روزنی برای سر کشیدن از این تنگنایند تا چشم شان به پشتِ در و آن ناپیدا و غیب باز گردد و راهی بسازند تا روح بلند آشیان پیش از اجل معین به لقای محبوبش برسد.

مثنوی معنوی مولوی| Masnavi

16 Nov, 13:58


گر ز حال دل خبر داری بگو
ور نشانی مختصر دانی بگو


@masnavimolavii

مثنوی معنوی مولوی| Masnavi

16 Nov, 13:55


او به خود برداشت پرده از گناه
ورنه می‌پوشید جرمش را اله

کافر و فاسق درین دورِ گزند
پردهٔ خود را به خود بر می‌درند

ظلم مستورست در اسرارِ جان
می‌نهد ظالم به پیشِ مردمان


#مثنوی_مولوی
#دفتر_سوم

@masnavimolavii

جناب مولانا در این ابیات به اصلی بسیار مهم در انسان شناسی و جرم شناسی اشاره می فرماید.
هر ظلم و فسادی یک ناهمسازی و ناهنجاری با ساختمان هماهنگ وجود تکوینی انسان و جهان است و همچون جزیی ناهمگون توسط دیگر اعضا و جوارح به بیرون انداخته خواهد شد و مدام یک ندای باطنی و ناپیدا، آدمی را به افشای آن می خواند.
هر قدر که آدمی در خفه کردن این ندای درون تبحر داشته و به هوش باشد ولی سرانجام در هنگام گفتگو و در وقت خشم و عصبانیت خود را فاش خواهد ساخت.
خداوند بنای بر تعجیل در عقاب و افشای جرم و عذاب ندارد و بسیار بخشنده و مهربان و بردبار است ولی آن ظلم و زشتی مثل چیزی آزاردهنده در درون انسان است که مدام احساس بیزاری می کند و به اعضای آدمی می گویند ما را فاش ساز و این اعضای موکّل مأموریت دارند تا این ناهنجاری ها را از صحنه وجود آدمی و در هنگام بازیگری انسان در عرصه زندگی به بیرون پرتاب کنند.

پس همین جا دست و پایت در گزند
بر ضمیرِ تو گواهی می‌دهند

چون موکّل می‌شود بر تو ضمیر
که بگو تو اعتقادت وا مگیر

خاصّه در هنگام خشم و گفت و گو
می‌کند ظاهر سِرّت را مو به مو

چون موکّل می‌شود ظلم و جفا
که هویدا کن مرا ای دست و پا

مثنوی معنوی مولوی| Masnavi

15 Nov, 07:58


کَفِّ کژ کز بحرِ صدقی خاسته است
اصلِ صاف، آن تیره را آراسته است

آن کفَش را صافی و مَحقوق دان
همچـو دشــنامِ لـبِ معــشوق دان

گشته آن دشــنامِ نامطلـوبِ او
خوش زِ بهرِ عارضِ محبوبِ او

گر بگوید کــژ، نمـاید راســتی
ای کژی که راست را آراستی!


#مثنوی
#مولانا


@masnavimolavii


قضاوت های ما عموما از روی ظاهر قضایا و اعمال است و مبنای عمل ما در اجتماع و زندگی روزمره هم همین ظواهر است.
اما برای کسانی که در مسیر حکمت و معرفت گام می گذارند قضاوت از روی ظاهر گزاره ها و افعال مانع مهمی است و باید مراقب بود که بخصوص اگر از اهل معرفت گاهی به زعم خود امر ناموزونی دیدیم آن را در قیاس با خود و دیگران قضاوت نکنیم.

حضرت #مولانا مثال های زیبایی می آورند:
برآمدن کف و موج کجی از دریای صدق، کجی آن کف و موج را هم در جا و محل خود زیبا می آراید و چون اصل صاف است آن تیرگی برآمده بر ظاهر هم به اصل خود بازمی گردد و صاف می شود.
.
آیا دشنامی که عاشق از لب معشوق می شنود برایش ناموزون و زشت است؟
اگر از شکر، شیرینی بر شکل نان بپزی، مزه نان می دهد یا شیرینی و شکر؟

از شـــکر گر شـــکل نانــی می پـزی
طعم قند آید نه نان چون می مزی!


🔻چه بسیار زاهدان ریایی و عابدان دروغینی که اصلی ناصاف داشتند و اهل معرفت را به جرم سخنانی به ظاهر ناآراسته مورد قضاوت نادرست و لعن و تکفیر قرار دادند.
#شطحیات و جملاتی که از برخی عارفان و سالکان حق نقل شده از همین باب است و نباید آنها را کفریات تلقی کرد بلکه اسراری از عالم وحدت و تجرد است که به این صورت برآمده است و راست هایی است کج نما، که کج اندیشانِ دو بین آنها را ناراست می نگرند.

مثنوی معنوی مولوی| Masnavi

13 Nov, 18:45


🌴متن غزل شمارهٔ ۴۷۶ حضرت حافظ:

نسیم صبح سعادت، بدان نشان که تو دانی
گذر به کوی فلان کن، در آن زمان که تو دانی

تو پیک خلوت رازیّ و، دیده بر سرِ راهت
به مردمی، نه به فرمان، چُنان بران که تو دانی

بگو که جان عزیزم ز دست رفت، خدا را
ز لعل روح‌فزایش ببخش آن که تو دانی

من این حروف نوشتم، چنان که غیر ندانست
تو هم ز روی کرامت، چنان بخوان که تو دانی

خیال تیغ تو با ما، حدیث تشنه و آب است
اسیر خویش گرفتی، بکُش چنان که تو دانی

امید در کمرِ زَرکِش‌ات چگونه ببندم؟
دقیقه‌ای است نگارا در آن میان که تو دانی

یکی است تُرکی و تازی، در این معامله حافظ
حدیث عشق بیان کن، بدان زبان که تو دانی

🔰با درود بر روان حضرت حافظ

@masnavimolavii

مثنوی معنوی مولوی| Masnavi

13 Nov, 18:03


ای خدا ای فضلِ تو حاجت روا
با تو یاد هیچ کس نبود روا


#مثنوی
#مولانا

@masnavimolavii

🔸 صوتی نویافته از علامۀ طباطبائی

... یاد خدا، «فاذکرونی أذکرکم»، ما به غیر از یاد خدا نتیجه‌ای نداریم که ... اسلام را در بر داشته باشد و در دین هر کمالی را واجد بوده باشد؛ همون یاد خداست. یاد خدا از انسان مستلزم یاد خداوند تبارک و تعالی از ناحیۀ حق تبارک و تعالی است. و اونوقت یادکردن خدا از بنده مثل یادکردن بنده از خدا نیست، این با رحمت است، توأم با رحمت، توأم با همۀ اسماء حُسنای حق تبارک و تعالی است، که انسان را یک انسان کامل واجد جمیع کمالات قرار می‌دهد و مقرَّب می‌کند پیش خودش، تقرّبی که به وصف گوینده نمی‌آید. اینی که بنده می‌دونم این است.

#علامه_طباطبائی
____________________
* این صوت، بخشی از نوار ضبط شده‌ مربوط به سفر مرحوم علامۀ طباطبائی به اصفهان در نیمه دوم دهۀ ۵۰ شمسی است.
**کانال رندان تشنه لب، دوست دانشمند عزیز آقای دکتر اصغری

مثنوی معنوی مولوی| Masnavi

13 Nov, 11:15


چشم بر اسباب از چه دوختیم
گر ز خوش‌چشمان کرشم آموختیم؟!

هست بر اسباب، اسبابی دگر
در سبب منگر، در آن افکن نظر

انبیا در قطع اسباب آمدند
معجزات خویش بر کیوان زدند
...
همچنین ز آغازِ قرآن تا تمام
رفضِ اسبابست و علّت والسلام


#مثنوی_معنوی
#دفتر_سوم

@masnavimolavii

آیا کسی را که به صاحب خانه دسترسی دارد و با اشاره چشم و عنایتی از او همه چیز برایش فراهم شود و زیاده از آنچه در اراده و اندیشه اش هست به او عطا گردد دیگر چه نیازی به واسطه ها و اسباب خواهد داشت؟
توجّه تام به حق و اولیای حق و مراقبه بر این معنا و چشم از آنان برنگرداندن بطرف اهل دنیا، کلید عبور از همه اسباب و وسایط و علل و وصول به علةالعلل و مسبب الاسباب است.
اهل معرفت تنها نظر به معشوق و محبوب دارند و هر آنچه در این میان حجاب و مانع برای رسیدن است را غیرتمندانه کنار می زنند.
از نظر جناب مولانا عصاره و تمام حرف قرآن و انبیا و اولیا در این است که تکیه و توجه بشر را از اسباب به مسبب الاسباب برگردانند و حل مشکلاتشان را از این و از آن امید نداشته باشند و دیده حقیقت بین پیدا کنند و فریب خودنمایی اسباب و علل که در اصل و وجود خود نیازمند و ناقص اند را نخورند.
سالک طریقت هرچه غیر حق را می اندازد و تنها به پروردگارش تکیه دارد و برای هیچ موجودی استقلالی قائل نیست و همه را از خدا می بیند و تنها به او تکیه و توکل دارد.

مثنوی معنوی مولوی| Masnavi

11 Nov, 17:57


شعر و صدای صغیر اصفهانی
در مدح مولی‌الموالی امیرالمومنین علی

هو

حجاب جان دریدم تا رخ جانانه پیدا شد
شکستم این صدف تا آن دُر یکدانه پیدا شد
به جانان کس نمی دانست رسم جانفشانی را
به پای شمع،این بی باکی از پروانه پیدا شد
مرا آن لحظه برد از دست تاب می به میخانه
که عکس روی ساقی در دل پیمانه پیدا شد
ببخش ای شیخ ما را،گر برون رفتیم از مسجد
ز مسجد آنچه می جستیم در میخانه پیدا شد
به رغم عاقلان،دیوانگان رستند از دنیا
بلی اسرار عقل از مردم دیوانه پیدا شد
ز هم باید کنند اهل جهان رفع پریشانی
به تنها این صفت در کار زلف از شانه پیدا شد
خدا را ار همی جوئی برو با بی خودان بنشین
اگر گنجی بدست آمد،هم از ویرانه پیدا شد
بنای خانه کعبه خلیل الله نهاد اما
علی در کعبه ظاهر گشت و صاحبخانه پیدا شد
نه تنها کارپرداز زمین شد در زمین ظاهر
که هم دائرمدار طارم نه گانه پیدا شد
به ما شد فرض چون پروانه گرد کعبه گردیدن
که آن شمع حقیقت،اندر این کاشانه پیدا شد
طلسم لا شکست و دیو رفت و سحر شد باطل
کلید گنج الا الله را دندانه پیدا شد
بگو با عاشقان طی گشت هجر و گاه وصل آمد
بیفشانید جان بر مقدمش جانانه پیدا شد
......
#صغیر_اصفهانی

@masnavimolavii

مثنوی معنوی مولوی| Masnavi

11 Nov, 12:03


#سیری_در_تصوف_آذربایجان
#شمس_تبریزی
#صمدموحد

@masnavimolavii
@molanalib

مثنوی معنوی مولوی| Masnavi

11 Nov, 12:00


آن از خری خود گفته است که تبريزيان را خر گفته است.
او چه ديده است؟ چيزی که نديده است و خبر ندارد، چگونه می‌گويد؟
آنجا کسانی بوده‌اند که من کمترين ايشانم که مانند مرا بيرون انداخته‌اند. همچنانکه از دريا به گوشه‌ای افتد.
چنينم تا آنها چون بوده‌اند؟

#شمس_تبریزی

@masnavimolavii

تبریز شهر پیران عارف که حضرت شمس خود را کمترین آنها داند.
و کتاب در صحبت پیران تبریز از ابراهیم جوینانی تا محمود شبستری از مرحوم صمد موحد گواهی روشن بر آن است.

مثنوی معنوی مولوی| Masnavi

11 Nov, 11:54


دوش بیماری چشم تو بِبُرد از دستم
لیکن از لطفِ لبت صورتِ جان می‌بستم

عشق من با خَطِ مشکین تو امروزی نیست
دیرگاه است کز این جامِ هِلالی مستم

از ثباتِ خودم این نکته خوش آمد که به جور
در سرِ کویِ تو از پایِ طلب ننشَستم

عافیت چشم مدار از منِ میخانه‌نشین
که دَم از خدمتِ رندان زده‌ام تا هستم

در رَهِ عشق از آن سویِ فنا صد خطر است
تا نگویی که چو عمرم به سر آمد رَستم

بعد از اینم چه غم از تیرِ کج اندازِ حسود
چون به محبوبِ کمان ابرویِ خود پیوستم

بوسه بر دُرجِ عقیقِ تو حلال است مرا
که به افسوس و جفا مُهرِ وفا نشکستم

صنمی لشکریَم غارتِ دل کرد و بِرَفت
آه اگر عاطِفَتِ شاه نگیرد دستم

رُتبَتِ دانشِ حافظ به فلک بَر شده بود
کرد غم‌خواریِ شمشادِ بلندت پَستم
 

#حضزت_حافظ
#غزلیات

@masnavimolavii

مثنوی معنوی مولوی| Masnavi

10 Nov, 12:14


بندِ معقولات آمد فلسفی
شهسوار عقلِ عقل آمد صفی


#مثنوی_مولوی
#دفتر_سوم

@masnavimolavii

جناب مولانا همواره اهل فلسفه را مورد نقد قرار داده و آنان را اسیر محدودیت های پای چوبین عقل استدلالی می داند و از زمره کسانی می داند که حقیقت را از حجاب مفاهیم جستجو می کنند.
باید اذعان داشت که اهل فلسفه در بکارگیری عقل و دقت های عقلی و بهره مندی از مفاهیم و نظرات کلّی جلوتر از مابقی علوم هستند ولی نسبت به اهل عرفان و دریافت های شهودی و مستقیم و بلاواسطه آنان قابل مقایسه نیستند.

مولانا معتقد است که گرچه اهل کلام و فلسفه دم از عقل می زنند ولی در واقع زمین گیر عقل جزیی و مفاهیم ذهنی اند و از وصول به منبع و مبدأ حقایق ناتوانند و لذا قادر به حل و گشایش راهی برای سلوک نامتناهی انسان نیستند  .
در مقابل این عارف صافی است که در میدان شهود و معرفت یکه تازی می کند و متصل به منبع حقایق و اصل الوجود گشته است.

مثنوی معنوی مولوی| Masnavi

10 Nov, 12:11


هست صوفی صفاجو ابنِ وقت
وقت را همچون پدر بگرفته سخت

هست صافی غرقِ عشقِ ذوالجلال
ابنِ کس نه، فارغ از اوقات و حال

غرقهٔ نوری که او لَم یُولَد است
لَم یَلِد لَم یُولد آن ایزد است

رو چنین عشقی بجو گر زنده‌ای
ورنه وقتِ مختلف را بنده‌ای

منگر اندر نقشِ زشت و خوب خویش
بنگر اندر عشق و در مطلوب خویش

منگر آن که تو حقیری یا ضعیف
بنگر اندر همّت خود، ای شریف!

#مثنوی_مولوی
#صوفی
#صافی

@masnavimolavii

جناب #مولانا ظرایف و دقایق مهمی را برای تشخیص ناخالصی ها و محدودیت های عرفان های مدّعی و برخی از اهل تصوف، ذکر می کنند.
برخی از این ناخالصی ها و محدودیت های عرفان های ناقص در مقابل عرفان نامتناهی و کامل عبارت است از :

۱. پرداختن به "معنویت" در دایره صِرفِ نیازهای دنیوی و مادی
۲. "ریاضت" برای رسیدن به "قدرتِ" نفس
۳. تأکید بر هماهنگی با جهان و کائنات بدون توجه عمق معنای وحدت و تجرّد
۴. "تقویتِ" نفس به جای حرکت و سیر در "فقر و فنا"ی نفس
۵. ماندن در بن بست های دستیابی به "آرامش" و "لذّت معنوی" و بدست آوردن "حال خوب" و غفلت از مقصود حقیقی
۶. اصالت دادن به قدرت و کرامت های معنوی به جای پرهیز و عبور از آنها
۷. ایجاد جاذبه های نفسانی در اشکال مختلف برای جذب مریدان

📍عرفان حقیقی، نامتناهی است و هیچ جا متوقف نمی شود و تنها در دریای وجود مطلق و عشق بی نهایت الهی آرام می گیرد.
و چه زیبا حضرت #حافظ در اوج عرفانی غزلش در نقد صوفی سروده است:

نقدِ صوفی نه همه صافیِ بی‌غَش باشد
ای بسا خرقه که مُستوجبِ آتش باشد

صوفیِ ما که ز وِردِ سحری مست شدی
شامگاهش نگران باش که سرخوش باشد

خوش بُوَد گر مَحَکِ تجربه آید به میان
تا سِیَه روی شود هر که در او غَش باشد

خَطِّ ساقی گر از این گونه زند نقش بر آب
ای بسا رُخ که به خونابه مُنَقَّش باشد

ناز پروردِ تَنَعُّم نَبَرَد راه به دوست
عاشقی شیوهٔ رندانِ بلاکش باشد

غمِ دنیای دَنی چند خوری؟ باده بخور
حیف باشد دلِ دانا که مُشَوَّش باشد

دلق و سجادهٔ حافظ بِبَرَد باده فروش
گر شرابش ز کفِ ساقی مَه وَش باشد
 

مثنوی معنوی مولوی| Masnavi

07 Nov, 12:01


مرا چشمی‌ست خون‌افشان ز دست آن کمان‌ابرو
جهان بس فتنه خواهد دید از آن چشم و از آن ابرو

غلام چشم آن تُرکم که در خواب خوشِ مستی
نگارین گلشنش روی است و مُشکین سایبان ابرو

هلالی شد تنم زین غم که با طغرا‌ی ابرو‌یش
که باشد مه که بنماید ز طاق آسمان ابرو؟

رقیبان غافل و ما را از آن چشم و جبین هر دم
هزاران گونه پیغام است و حاجب در میانْ ابرو

روان گوشه‌گیران را جبینش طرفه گلزار‌ی‌ست
که بر طرف سمن‌زارش همی‌گردد چمان ابرو

دگر حور و پری را کس نگوید با چنین حسنی
که این را این چنین چشم است و آن را آن چنان ابرو

تو کافر‌دل نمی‌بندی نقاب زلف و می‌ترسم
که محرابم بگرداند خم آن دلستان ابرو

اگر چه مرغِ زیرک بود حافظ در هوادار‌ی
به تیر غمزه صیدش کرد چشم آن کمان‌ابرو
 
#حضرت_حافظ
#غزلیات

@masnavimolavii

مثنوی معنوی مولوی| Masnavi

06 Nov, 05:13


عاقبت بینی، نشانِ نورِ توست
شهوتِ حالی، حقیقت گورِ توست


#مولانا
#مثنوی

@masnavimolavii

عاقبت اندیشی تو نشانه این است که در مسیر حق هستی و دنباله روی از امیال نفسانی نشانه گمراهی و تاریکی و مرگ قلب توست.
خداوند عاقبت همه ما را منتهی به خیر و صلاح کند🙏

مثنوی معنوی مولوی| Masnavi

05 Nov, 12:08


افکن این تدبیرِ خود را پیشِ دوست
گرچه تدبیــرت هم از تدبیـــرِ اوست

کار آن دارد که حقّ افراشته است
آخر آن رویَد که اوّل کاشته است

هـــرچـــه کاری از برایِ او بِـــکار
چون اسیرِ دوستی، ای دوستدار!

#مثنوی
#مولانا

@masnavimolavii


عاشق تا از خودیت و اندیشه و تخیل خود خارج نشود عاشق نیست.
شرط محبت و دوستی سپردن خود به حق است تا آنچه او از ابتدا برایت خواسته تحقق یابد گرچه فکر و خیال تو هم خارج از اندیشه و برنامهٔ او نیست.
حال که عاشقی می کنی و اسیر عشق او گشته ای تلاش کن تا غیر او را در دل و ذهن خود راه ندهی.

مثنوی معنوی مولوی| Masnavi

04 Nov, 18:24


بشنو از نی چون حکایت می‌کند
از جدایی ها شکایت می‌کند

کز نیستان تا مرا ببریده‌اند
از نفیرم مرد و زن نالیده‌اند

سینه خواهم شرحه شرحه از فراق
تا بگویم شرح درد اشتیاق

هر کسی کاو دور ماند از اصل خویش
بازجوید روزگار وصل خویش

.....
#مثنوی_مولوی
#نی_نامه

@masnavimolavii
_________________________
*مثنوی اصفهان"
آواز: استاد بنان

نی: استاد حسن کسایی

مثنوی معنوی مولوی| Masnavi

04 Nov, 09:46


📍دیدگاه حضرت مولانا درباره عقل و ارتباط عقل و دین از زبان مرحوم استاد احمد مهدوی دامغانی

#عقل
#مولانا

@masnavimolavii

مثنوی معنوی مولوی| Masnavi

03 Nov, 12:54


🌖این روزها بازار مدح گویی حسابی گرم است و البته هجو گویی نیز!

لطف و سالوسِ جهان خوش لقمه ای ست
کمتـَرَش خــور کآن پُر آتــش لقمه ای ست

آتشش پنـــهان و ذوقـــش آشـــکار
دودِ او ظاهـــر شـــود پــایــانِ کـار

#مثنوی
#مولانا

@masnavimolavii

🔹هر یک در تعریف و تمجید دیگری گوید:

اینْش گویـد: من شوم همرازِ تو
و آنْـش گویـد: نی منـم انبـازِ تو

آنْـش گوید: هر دو عالم آنِ توست
جمله جانهامان طُفیلِ جانِ توست

🔹و آدمی سرمست از این تعریف و مدح ها غافل از اینکه اسیر دست نفس و شیطان و ملعبهٔ مردمان سودجو گردیده و خود غافلانه و متکبرانه خدمت به خلق و دفاع از مظلوم را کرده بهانه!

او چو بیند خلق را سرمستِ خویش
از تکــبر می رود از دســتِ خویــش

او نـداند که هــزاران را چـــو او
دیــو افکنده ست انــدر آبِ جــو

🔹در پایان کار چون از کارزار بازماندی و بازی باختی همان مدح گویان، هجو و ریشخندت کنند.

ورنه چون لطفت نماند و این جمال
از تــو آیــد آن حـــریــفان را مــلال

آن جماعت کِــت همی دادند ریــو
چون ببینندت بگویندت که: دیـــو!

جمله گوینــدت چو بینندت به در:
مرده ای از گورِ خود بَــر کرد سـَر!

🔻مدح و تعریف بسیار فریبنده و برای انسان کشنده است و این نفس رنجور و ناتوان در وقت مدح و ثنای دیگران بزرگ و بزرگتر می شود تا جایی که ادعای فرعونیت و انانیت می کند و در طول تاریخ بسیاری از حاکمانِ خدوم با مدایحِ ثناگویان و تملق گوییِ اطرافیان تبدیل به مستبّدانِ ظلوم  شده اند.

از وفورِ مدحـــها، فـــرعون شد
کُـــن ذلیلَ النفسِ هـَونا لاتَسُــد

تا تـــوانی بنــــده شــو سلطـــان مــباش
زخم کَش، چون گوی شو، چوگان مباش


______________________
* سالوس: کسی را گویند که خود را به چرب زبانی و زهد و صلاح ظاهری جلوه دهد و مردم را بفریبد و با همه دروغ گوید و همین مرد فریبنده را سالوسی گویند و اصل معنی سالوس ضرب و فریب است ، چه لوس بمعنی تملق و چرب زبانی و مردم را بزبان خوش فریفتن و خود را صادق جلوه نمودن و نبودن آمده(دهخدا)
دیو: شیطان؛ ذوق: لذت، خوشی؛ انباز:  شریک؛ طفیل: همراه؛ ریو: مکر و حیله؛ حریفان: همکاران، دوستان

مثنوی معنوی مولوی| Masnavi

03 Nov, 05:30


ای در زمین ما را قمر ای نیم شب ما را سحر
ای در خطر ما را سپر ای ابر شکربار من

خوش می روی در جان من خوش می کنی درمان من
ای دین و ای ایمان من ای بحر گوهردار من

ای شب روان را مشعله ای بی‌دلان را سلسله
ای قبله هر قافله ای قافله سالار من

هم رهزنی هم ره بری هم ماهی و هم مشتری
هم این سری هم آن سری هم گنج و استظهار من

چون یوسف پیغامبری آیی که خواهم مشتری
تا آتشی اندرزنی در مصر و در بازار من

هم موسیی بر طور من عیسی هر رنجور من
هم نور نور نور من هم احمد مختار من

هم مونس زندان من هم دولت خندان من
والله که صد چندان من بگذشته از بسیار من


گویی مرا برجه بگو، گویم چه گویم پیش تو؟!
گویی بیا حجت مجو ای بنده طرار من

گویم که گنجی شایگان گوید بلی نی رایگان!
جان خواهم وانگه چه جان گویم سبک کن بار من

گر گنج خواهی سر بنه، ور عشق خواهی جان بده
در صف درآ واپس مجه ای حیدر کرار من

#مولانا
#دیوان_شمس

@masnavimolavii

مثنوی معنوی مولوی| Masnavi

03 Nov, 05:22


مشورت با نفس خود گر می‌کنی
هرچه گویــد کن خــلافِ آن دَنی!

گر نماز و روزه می‌فرمایدت
نفس مکّارست، مکری زایَدَت!

مشورت با نفسِ خویش اَندر فِعال
هرچه گوید عکـــسِ آن باشد کمال

بَرنیایی با وی و اِستیـــزِ او
رَو بَـــرِ یاری بگیر آمیـــزِ او

عقل قوّت گیرد از عقلِ دگر
نیشکر کامل شود از نیشکر

من ز مکــرِ نفـــس دیدم چیـزها!
کاو بَــرَد از سِحـــرِ خود تمییزها!

وعده‌ها بِدْهَد تو را تازه به دست
که هــــزاران بار آنها را شکـــست

عمر اگر صد سال خودْ مهلت دهد
اوت هر روزی بـهــانـــهٔ نــو نــــهد

گرم گوید وعده‌هایِ سرد را
جادویِ مردی ببندد مــرد را

#مثنوی
#مولانا

@masnavimolavii

جناب مولانا آب پاکی را روی این نفس دنی ریخته و می فرماید اگر حتی نفس امر به کار خیر و صوابی کرد تو انجام مده و بنشین و تأمل کن تا دلیل مکر او بر تو روشن گردد.

سالک در کارها و امور زندگی از عقل و تفکر کمک می گیرد و بر خلافِ آنچه نفس دعوت و القا می کند تصمیم می گیرد و حرکت می کند.

مکایدِ نفس عظیم است و بواسطه وعده ها و مکرهای سحرآمیز خود، قدرتِ تشخیص را از انسان سلب می کند.

گاهی نفس برای تثببت خود، دعوت به امور خیر می کند. همچون حال کسی که در امور اجتماعی از هیچ ظلمی به مردم فروگذار نیست ولی اهل نماز و روزه است و حتی نماز شب هم می خواند! این نماز به فرمان نفس همان فرد است که اعمال زشت خود را توجیه و خویش را تثبیت کند.
انجام اعمال عبادی و ذکر و ورد، ده درصد سلوک است و تکیه بر آن نمی توان کرد بلکه کار اصلی مجاهده و مخالفت با نفس و از خودگذشتگی است که سالک را جلو می برد.
در تمام طولِ عمر انسان هرگز از قوّت نفس در پروراندن وعده ها و آرزوها کم نمی شود بلکه در زمان پیری حرص و آرزو در انسان جوان می شود و اگر آدمی صد سال هم عمر کند با بهانه ها و وعده های نو به نو و خام کنندهٔ نفس روبروست.
یک راه برای مهار نفس بهره گیری از نگرش و تفکر نقادانه و پرورش تفکر منطقی است. راه دیگر اندیشه و عبرت در زندگی انسان ها و مطالعه در عاقبت گذشتگان و مشورت و بهره گیری از عقول است و سر راست ترین کار البته مخالفت با نفس در تصمیم و عمل است.
سالک زورش به نفس خودش نمی رسد و فقط با تکیه بر عقل خود نمی تواند در سیر الی الله و سلوک معنوی تا رسیدن به حقیقت مطلق و بریدن از همه خیالات و توهمات به سرمنزل مقصود برسد.
در این راه پر خطر، نیاز به عقلِ کاملی است که تمام منازل و مراحل را طی کرده و قدرت و اشراف کامل بر مکایدِ نفس دارد و شیطان در او راه ندارد.
_____________________
*فعال: افعال، اعمال؛ استیزه: ستیز، دشمنی؛ برنیایی: نمی توانی؛ وعده های سرد: وعده های نومیدکننده؛ ببندد مرد را: قوّت مردانگی را خنثی کند

مثنوی معنوی مولوی| Masnavi

03 Nov, 02:55


قبرانَ فى طوسٍ خَيرُ النّاس كلّهم
و قبرُ شَرِّهم، هذا مِنَ العِبَر


ما يَنفعُ الرّجس مِن قُربِ الزّكىّ و لا
على الزّكىّ بِقربِ الرِّجس مِن ضَرر


هيهات! كُلّ امْرئ رَهنٌ بما كسبَت
له يَداهُ فَخُذ ما شِئتَ او فَذَر


دوقبر در طوس است، يكى مدفن بهترين انسان‌ها (امام رضا)،
و ديگرى قبر بدترين آن‌ها (هارون الرشید)، و این از عبرت های روزگار است؛

نه هم‌جوارى پليد با پاک، به او سودى دهد،
و نه نزدیک بودن پاک با پليد، به او زيانى رساند،

زینهار كه هر كس در گرو كرده‌هاى خويش است و همان است كه كسب نموده است،
پس هر چه را مى‌خواهى برگير و يا هر چه خواهى فروگذار.

#دعبل_خزاعی
#تائیه

@masnavimolavii
________________________
*دو بیت از تائیه دعبل خزاعی، منقّش بر کتیبه های سردر مسجد بالاسر حرم مطهر امام الرئوف علی بن موسی الرضا علیه‌السلام.
**هنگامی که این ابیات از قصیده دعبل را نزد مأمون عباسی خواندند، وی عمامه بر زمین کوفت و گفت براستی که دعبل حقیقت را گفت!

مثنوی معنوی مولوی| Masnavi

02 Nov, 16:22


عقل نورانی و نیکو طالب است
نفسِ ظلمانی بر او چون غالب است؟!

زآن که او در خانه، عقلِ تو غریب
بر درِ خود سگ بود شیرِ مَهیب

باش تا شیران سوی بیشه روند
وین سگانِ کور آنجا بگروند

#مثنوی_معنوی
#دفتر_سوم

@masnavimolavii


جناب مولانا پرسش مهمی را در این ابیات مطرح می کند. عقل مجرد که از عالم نور است چگونه مغلوب نفس-که از عالم ماده و ظلمانی است-می شود؟
پیامبر رحمت و معرفت نبی مکرم فرمودند: دشمن ترین دشمن شما همین نفسِ شماست که در میان دو پهلوی شماست.
نفس در شراشر وجود انسان و در تمامی رگ و پی آدمی و قوای باطنی آدمی خانه دارد و بر ظاهر و باطن آدم سیطره دارد و عقل بیچاره و غریب بیرون از این خانه است و نیازمند توجه صاحب خانه؛
پس نباید توقع داشت که این عقلِ مهجور بر نفسِ قدرتمند چیره گردد و اگر گاه گاهی غلبه می کند بواسطه شیرانی است که عقل را جرأت و قوّت داده اند.
نفس در اصل همچون سگی است که در خانهٔ خود شیر ترسناکی می شود ولی چون با شیرِ واقعی مواجه شود فرار می کند.
اولیای حق شیران حق اند که همراهی و معیّت با آنان نفس را منقاد و مطیع و عقل را در وجود انسان مسلط می کند و شیطان جرأت نزدیک شدن به او نخواهد داشت.

صاحب آن گاو رام آنگاه شد
کز دمِ داود او آگاه شد

عقل گاهی غالب آید در شکار
بر سگ نفست که باشد شیخْ یار

إِلَهِي قَلْبِي مَحْجُوبٌ وَ نَفْسِي مَعْيُوبٌ وَ عَقْلِي مَغْلُوبٌ وَ هَوَائِي غَالِبٌ وَ طَاعَتِي قَلِيلٌ وَ مَعْصِيَتِي كَثِيرٌ وَ لِسَانِي مُقِرٌّ بِالذُّنُوبِ فَكَيْفَ حِيلَتِي يَا سَتَّارَ الْعُيُوبِ وَ يَا عَلامَ الْغُيُوبِ وَ يَا كَاشِفَ الْكُرُوبِ اغْفِرْ ذُنُوبِي كُلَّهَا بِحُرْمَةِ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ...*
__________________
*فراز پایانی دعای صباح مولی امیرالمومنین علی علیه السلام

مثنوی معنوی مولوی| Masnavi

01 Nov, 16:00


دو خاطره شنیدنی از زبان علامه محمد تقی جعفری؛
شبی ملاّی رومی را در خواب دیدم...

مثنوی معنوی مولوی| Masnavi

01 Nov, 15:55


من غـلامِ آن که او در هر رِبـــاط
خویش را واصل نداند بر سِماط

بَس رِباطـــی که ببایـد تَــرک کرد
تا به مَسکن در رسد یک روز مرد


#مثنوی
#مولانا
#پندار_کمال


@masnavimolavii

توهّم و پندارِ کمال و ندیدن نقص خویش و واصل پنداشتن خود، مهم‌ترین مانع رشد و ارتقاء سالک است.
سالک حقیقت سرگرم حواشی نشود و همّتی بلند دارد و در هیچ منزلی از منازل سلوک متوقف نشود و پندار کمال و چیزی بودن به او دست ندهد و بالاخره اینکه کار را تمام نمی داند!
سرگرم شدن به مواهب و داشته ها در هر منزلی انسان را از سیر و پیشرفت بازمی دارد.

منازل و مراتب بسیاری وجود دارد که باید تا رسیدن به مسکن و مقصود حقیقی طی کرد.
بس منزل ها و کاروان ها که بباید ترک کرد!

ظرفیت افراد و همّت آنان غیر از اینکه به خصلت های شخصیتی افراد بستگی دارد به جوامعی که در آن زندگی می کنند هم وابسته است. در جوامعی که عقلانیت و عمق و سطح مطالعات و نقّادی در آنها بالاست، ظرفیت و همّت افراد هم بالاتر می رود و از اینرو عُجب و توهّم کمال هم در آنها کمتر است.

هر که نقص خویش را دید و شناخت
اندر استکمالِ خود دو اسبه تاخت

زان نمی پرّد به سویِ ذوالجلال
کاو گمانی می برد خود را کمال

علّتی بَـــتّر ز پـــــــندار کــــمال
نیست اندر جان تو ای ذو دّلال
______________________
*رِباط: کاروان‌سرا؛ سِماط: سفره؛ ذو دلال: خداوند ناز

مثنوی معنوی مولوی| Masnavi

31 Oct, 15:53


عقل جزوی را عجب چه چیز باشد که عقل کل را نباشد. عقل جزوی قابل آن نیست که از خود چیزی اختراع کند که آن را ندیده باشد و اینک مردم تصنیف‌ها کرده‌اند و هندسه‌ها و بنیادهای نو نهاده‌اند تصنیفِ نو نیست جنس آن را دیده‌اند بر آنجا زیادت می‌کنند آنها که از خود نو اختراع کنند ایشان عقلِ کل باشند؛ 
عقل جزوی قابل آموختن است محتاج است به تعلیم،
عقل کل معلم است محتاج نیست و همچنین جمله پیشه‌ها را چون باز کاوی اصل و آغاز آن وحی بوده است و از انبیا آموخته‌اند و ایشان عقل کل اند،
حکایت غُراب که قابیل، هابیل را کشت و نمی‌دانست که چه کند غراب، غرابی را بکُشت و خاک را کَند و آن غراب را دفن کرد و خاک بر سرش کرد ازو بیاموخت گور ساختن و دفن کردن و همچنین جمله حرفت‌ها،
هر کرا عقل جزویست محتاج است به تعلیم و عقل کل واضع همه چیزهاست و ایشان انبیا و اولیااند که عقل جزوی را به عقل کل متصل کرده‌اند و یکی شده است مثلا دست و پای و چشم و گوش و جمله حواس آدمی قابلند که از دل و عقل تعلیم کنند، پا از عقل رفتار می‌آموزد، دست از دل و عقل گرفتن می‌آموزد، چشم و گوش دیدن و شنیدن می‌آموزد،
اما اگر دل و عقل نباشد هیچ این حواس بر کار باشند یا توانند کاری کردن؟
اکنون همچنان که این جسم به نسبت به عقل و دل کثیف و غلیظ است و ایشان لطیف اند و این کثیف به آن لطیف قایم است و اگر لطفی و تازگیی دارد ازو دارد بی‌او معطل است و پلید است و کثیف و ناشایسته است. همچنین عقول جزوی نیز به نسبت با عقل کلّ آلت است، تعلیم ازو کند و ازو فایده گیرد و کثیف و غلیظ است پیش عقل کلّ.

#مولانا
#فیه_ما_فیه

@masnavimolavii

مثنوی معنوی مولوی| Masnavi

31 Oct, 02:39


#مثتوی
#مولانا
#احادیث_مثنوی
#قصص_مثنوی
#بدیع_الزمان_فروزانفر
#مآخذ_مثنوی
#حسن_داودی



@molanalib
@masnavimolavii

مثنوی معنوی مولوی| Masnavi

30 Oct, 08:11


🧿متن غزل ۴۷۴ حضرت حافظ:

هواخواه توام جانا و می‌دانم که می‌دانی
که هم نادیده می‌بینی و هم ننوشته می‌خوانی

ملامتگو چه دریابد میان عاشق و معشوق
نبیند چشم نابینا خصوص اسرار پنهانی

بیفشان زلف و صوفی را به پابازی و رقص آور
که از هر رقعه دلقش هزاران بت بیفشانی

گشاد کار مشتاقان در آن ابروی دلبند است
خدا را یک نفس بنشین گره بگشا ز پیشانی

ملک در سجده آدم زمین بوس تو نیت کرد
که در حسن تو لطفی دید بیش از حد انسانی

چراغ افروز چشم ما نسیم زلف جانان است
مباد این جمع را یا رب غم از باد پریشانی

دریغا عیش شبگیری که در خواب سحر بگذشت
ندانی قدر وقت ای دل مگر وقتی که درمانی

ملول از همرهان بودن طریق کاردانی نیست
بکش دشواری منزل به یاد عهد آسانی

خیال چنبر زلفش فریبت می‌دهد حافظ
نگر تا حلقه اقبال ناممکن نجنبانی.

🔰با درود بر روان حضرت حافظ

@masnavimolavii

مثنوی معنوی مولوی| Masnavi

29 Oct, 15:45


عقلِ من گنج است و من ویرانه‌ام
گنـــــــج اگر پیـــــدا کنم دیوانه‌ام!

#مثنوی_مولوی
#دفتر_دوم

@masnavimolavii


✍🏻 يك روز در طهران براى خريد كتاب به كتاب فروشى اسلاميه كه در خيابان بوذرجمهرى بود رفتم، صبحگاه قريب چهار ساعت به ظهر مانده بود؛ مردى درآن انبار براى خريد كتاب آمده و كمربند چرمى خود را روى زمين پهن كرده بود و مقدارى از كتاب‏ هاى خریداری کرده خود را بر روى كمربند چيده بود؛ پس از اتمام كار، مجموع كتاب‏ ها را در ميان كمربند بست و آماده براى خروج بود كه ناگهان گفت: "حبيبم الله.طبيبم الله.يارم يارم جونم جونم. "
نگاه به چهره‏ اش كردم،ديدم خيلى قرمز شده و قطراتى از عرق بر پيشانيش نشسته و چنان غرق در وجد و سرور است كه حدّ ندارد!
گفتم: آقاجان! درويش جان! تنها تنها مخور، رسم ادب نيست!
شروع كرد يك دور، دور خود چرخ زدن؛ آنگاه با صداى بلند و سوزناك اين ابيات از باباطاهر عريان را بسيار شيوا و دلنشين خواند:

اگر دل دلبرِ، دلبر كدام است؟
و گر دلبر دلِ، دل را چه نام است؟

دل و دلبر بهم آميته وينُم
نذونُم دل كه و دلبر كدام است؟

دلى ديرُم خريدارِ محبّت
كز او گرم است بازارِ محبّت‏

لباسى بافتم بر قامتِ دل
ز پودِ محنت و تارِ محبّت‏

در اين حال ساكت شد و گريه بسيارى كرد و سپس شاد وشاداب شد و خنديد.
گفتم: أحسنت! آفرين! من حقير فقير وامانده هستم. انتظار دعاى شما را دارم!
گفت: الحمدلله راهت خوب است سيد! سر به سر ما مگذار! من بيچاره وامانده‏ ام! تو هم بارى روى كول ما می گذارى؟ من شما را می شناسم؛ در مسجد قائم نماز مي خوانيد؛ به آن مسجد آمده‏ ام؛ باز هم مى‏ آيم؛ من جاى معيّنى ندارم؛شب‏ها خواب ندارم. در طهران پارس، طهران نو، طرشت و اين طرف و آن طرف می روم؛ به قهوه خانه‏ ها می روم و سر می زنم. منزل سابق ما نزديك دروازه شميران بوده است ولى از وقتى كه مادرم فوت كرده است كمتر به آن منزل می روم.

گفتم: عنايات ازجانب خداوند است؛ آیا به حسب ظاهر براى اين عناياتى كه به شما شده است، سبب خاصى را در نظر دارى؟
گفت: بلى! من مادر پيرى داشتم، مريض و ناتوان، و چندين سال زمينگير بود؛ خودم خدمتش را می نمودم و حوائج او را بر مى‏ آوردم و غذا برايش می پختم و آب وضو برايش حاضر می كردم؛ و خلاصه به هرگونه در تحمل خواسته‏ هاى او در حضورش بودم. و او بسيار تند و بداخلاق بود. بعضا فحش می داد و من تحمل می كردم و بر روى او تبسم می كردم. و به همين جهت عيال اختيار نكردم با آنكه از سن من ۴۰سال می گذشت. زيرا نگهدارى عيال با اين خلق مادر مقدور نبود. و من می دانستم اگر زوجه‏ اى انتخاب كنم، يا زندگانى ما را به هم خواهد زد و يا من مجبور می شدم مادرم را ترك گويم. و ترك مادر در وجدانم و عاطفه‏ ام قابل قبول نبود؛ فلهذا به نداشتن زوجه تحمل كرده و با آن خود را ساخته و وفق داده بودم.
گهگاهى در اثر تحمل ناگواری هایی كه از وى به من می رسيد، ناگهان گویى برقى بر دلم می زد، و جرقه‏ اى روشن می شد و حال خوشى دست می داد، البته دوام نداشت و زود گذر بود

تا يك شب كه زمستان و هوا سرد بود و من رختخواب خود را پهلوى او و در اطاق او می گستردم تا تنها نباشد و براى حوائج، نياز به صدا زدن نداشته باشد. او در ميان شب تاريك آب خواست، فوراً برخاستم و آب كوزه را در ظرفى ريخته و به او دادم و گفتم: بگير مادرجان! او كه خواب آلود بود و از فوريت عمل من خبر نداشت، چنين تصور كرد كه من آب را دير داده‏ ام؛فحش غريبى به من داد و كاسه آب رابر سرم زد. فورا كاسه را دوباره آب نموده و گفتم: بگير مادر جان مرا ببخش، معذرت می خواهم! كه ناگهان نفهميدم چه شد؟ اجمالا آنكه به آرزوى خود رسيدم؛ و آن برق ها و جرقه‏ ها تبديل به يك عالمى نورانى همچون خورشيد درخشان شد وحبيب من، يار من، خداى من، طبيب من با من سخن گفت. واين حال ديگر قطع نشد و چند سال است كه ادامه دارد.

در اين حال گيوه خود را ور كشيد و كتاب‏ ها را به دوش گرفت و خداحافظى كرد و گفت: إن شاء الله پيش شما مى‏ آيم؛ ما ديگر اورا نديديم تا يك روز نزديك غروب كه با تاكسى به مسجد می رفتم و در چراغ قرمز دروازه شميران ماشين توقف كرد، از پشت شيشه ماشين سلامى كرد و با انگشت سبابه خود به شيشه ماشين زده و با إشار گفت: " دالّى " من هم سلامى كردم و ماشين حركت كرد. من داستان او را براى بعض از دوستان كه در نواحى دروازه شميران‏ سكنى دارند تعريف كردم؛ گفتند: مااو را می شناسيم؛ و مادر او را كه چند سال فوت كرده است، نيز با همين أخلاق و كيفيّت می شناختيم.

بارى منظور از اين قضيه، بيان نتائج معنوى خدمت به مادر است كه چون دلش گشوده شود در آسمان باز میشود. دل مادر گنجينه مهر خدا و سرّخداست. اگر بسته باشد، درهاى آسمان بسته است و اگر باز شود، درهاى آسمان باز میشود.
__________________
* حکایت سالک گمنام حاج مهدی مجنون: نورملکوت قرآن،ج۱،ص۱۴۴

مثنوی معنوی مولوی| Masnavi

29 Oct, 15:38


📍روایتِ داریوش شایگان از جلسات علامه طباطبایی با هانری کربن
خواندن غزلیات حافظ و تفسیر آن توسط علامه طباطبایی

@masnavimolavii

مثنوی معنوی مولوی| Masnavi

29 Oct, 06:22


نفس چون با شیخ بیند کامِ تو
از بُنِ دندان شود او رامِ تو


#مثنوی_معنوی
#دفتر_سوم

@masnavimolavii

تصور کنید وقتی سبوی آبی شکسته و به دریا ریخته می شود آیا دسترسی به آن در دریا ممکن خواهد بود؟
تا وقتی انسان همین ظرف محدود است و در تنگنای نفس خود است هر حسود و طمّاعی بر او دسترسی دارد ولی وقتی که این ظرف محدود به نفس کاملی متصل می گردد دیگر دست هیچ شیطانی به او نمی رسد و حسودان و دشمنان جرأت نزدیک شدن به آن را ندارند؛ نه نفس سودجوی بی خرد نه شیطان حسود نابکار.

در  ادامه جناب #مولانا می فرماید نفس عارف کامل بمثابه زمرّد درخشانی عمل می کند که درخشش آن چشم اژدرهای نفس را می هراساند و کور می کند.

نفس اژدرهاست با صد زور و فَن
رویِ شیخ او را زمرّد، دیده کَن

نزدیکترین و مطمئن ترین راه برای مهار نفس آدمی اتصال به دریای نامتناهی مرد کامل مکمّلی است که با عنایت و نظر کیمیایی اولیای الهی فانی در ذات حق گشته است.

شیخ در لسان #مولانا و در #مثنوی شریف اشاره به عارف کامل مکمّل است و در برخی ابیات منظور مولی امیرالمومنین علی است مانند این بیت:

گفت المعنی هوالله شیخ دین
بحرِ معنی های رب العالمین

کمال الدین خوارزمی در جواهرالاسرار و زواهرالانوار_اولین و قدیمی ترین شرح مثنوی_می فرماید منظور از شیخِ دین، استاد و سرسلسله همه عرفای الهی علی علیه السلام است.
تا هر وقت که سالک باطناً به ولیّ الله نرسیده باشد قرب ظاهری هم دردی از او دوا نخواهد کرد و غالب این فرقه ها و سلسله ها پوسته ای بیش نیست.
این نفس خیلی قوی است و هر کسی را به تناسب ارزش ها و باورهایش به دام می اندازد و گاهی با ظاهری بس مقدس و تسبیح و مصحف شریف در دست به سراغ سالک می آید در حالی که خنجر در آستین پنهان کرده است و باید آگاه بود و فریب ظاهر مدّعیان دین و عرفان نخورد.

نفس را تسبیح و مُصحف در یَمین
خنجر و شمشیر اندر آستین

مصحف و سالوسِ او باور مکن
خویش با او هم سِر و هم سَر مکن

سوی حوضت آورد بهرِ وضو
واندر اندازد تو را در قعرِ او!

مثنوی معنوی مولوی| Masnavi

26 Oct, 05:15


عقلِ عقلت مغز و عقلِ توست پوست
معدهٔ حیوان همیشه پوست‌جوست

مغز جوی از پوست دارد صد ملال
مغز نغزان را حلال آمد حلال

چون که قشرِ عقل صد برهان دهد
عقلِ کل کی گام بی ایقان نهد؟

عقل دفترها کند یکسر سیاه
عقلِ عقل آفاق دارد پر زِ ماه

از سیاهی و سپیدی فارغ است
نورِ ماهش بر دل و جان بازغ است

این سیاه و این سپید اَر قدر یافت
زآن شبِ قدرست کاختر وار تافت

#مثنوی_معنوی
#مولانا
#عقل_عقل

@masnavimolavii

در اشارات مولانا به بواطن و لایه های تو در توی حکمت و عرفان در ابتدای مثنوی، آن را به اصولِ اصولِ اصول دین توصیف نمود و در دفتر دیگر به فلسفه علوم و حکمت دانش ها و لزوم اخذ معرفت در علم و دین با عنوان فقهِ فقه و نحوِ نحو .... اشاره می فرمایند؛
و در اینجا برای عبور از عقلِ سودنگر و زیان اندیش و افتاده در دام جزئی نگری محدود به حواس و تجارب محصور طبیعت به عقلِ عقل اشارت فرموده تا تفاوت عقل کلّی و کل نگر فرا رفته از ماده و طبیعت و عقلِ مجرّد و مساوق با نور ملکوت عالم که بر همه اشیا مستولی است را با آنچه تنها وجود ذهنی و کتبی دارد روشن نماید.
اگر این عقل جزیی منزلتی هم دارد بواسطه قدر و منزلت اتصال به آن نور مطلق و عقل بی نهایت است.
این عقل جزیی و منفعت سنج با استدلال و برهان سر و کار دارد بی آنکه بتواند در ارزش گزاره ها قضاوت قطعی نماید، و از همین جاست که سخت محتاج روشن بینی عقلی بالاتر و عقل کلی است که متصل به منبع حقایق و نفس الامر و واقعیت است و با اتصال با این امر عینی و شهودی قوام یقینی و شهودی می یابد.
این عقل کلی به خلاف عقل جزیی که آثارش کتاب ها پر کرده است با دل ها و جان ها سروکار دارد و قلوب حقیقت جو را مورد خطاب و توجه و تجلّی خود قرارمی دهد و تجلی آن بر قلب انسان از هزار ماه قدرت و منزلت در این دنیا بالاتر است.

مثنوی معنوی مولوی| Masnavi

25 Oct, 07:54


نابینایی در شب تاریک چراغی در دست و سبویی بر دوش در راهی می رفت.
فضولی به وی رسید و گفت:
ای نادان! روز و شب پیش تو یکسان است و روشنی و تاریکی در چشم تو برابر، این چراغ را فایده چیست؟!

نابینا بخندید و گفت: این چراغ نه از بهرِ خود است، از برای چون تو کوردلانِ بی خرد است، تا به من پهلو نزنند و سبوی مرا نشکنند!

حال نادان را به از دانا نمی داند کسی
گرچه در دانش فزون از بوعلی سینا بوَد!

طعنِ نابینا مزن، ای دم ز بینایی زده!
ز آنکه نابینا به کارِ خویشتن بینا بوَد

بهارستان و رسائل
#عبدالرحمن_جامی

مثنوی معنوی مولوی| Masnavi

24 Oct, 14:35


حق تعالی اگرچه وعده داده است که جزاهای نیک و بد در قیامت خواهد بودن امّا انموذج آن دم به دم و لمحه به لمحه می‌رسد.

اگر آدمی را شادیی در دل می‌آید جزای آن است که کسی را شاد کرده است،
و اگر غمگین می‌شود کسی را غمگین کرده است،
این ارمغانی‌های آن عالم است و نمودار روز جزاست تا بدین اندک آن بسیار را فهم کنند،
همچون که از انبار گندم مشتی گندم بنمایند.

#مولانا
#فیه_ما_فیه

@masnavimolavii
__________________
*انموذج: نمونه

مثنوی معنوی مولوی| Masnavi

24 Oct, 10:30


آمد نفس صبح و سلامت نرسانید
بوی تو نیاورد و پیامت نرسانید

یا تو به دم صبح سلامی نسپردی
یا صبح‌دم از رشک سلامت نرسانید

من نامه نوشتم به کبوتر بسپردم
چه سود که بختم سوی بامت نرسانید

باد آمد و بگسست هوا را زره ابر
بوی زرهٔ غالیه فامت نرسانید

بر باد سپردم دل و جان تا به تو آرد
زین هر دو ندانم که کدامت نرسانید

عمری است که چون خاک، جگر تشنهٔ عشقم
و ایام به من جرعهٔ جامت نرسانید

مرغی است دلم طرفه که بر دامِ تو زد عشق
خود عشق چنین مرغ به دامت نرسانید

خاقانی ازین طالع خود کام چه جوئی؟
کاو چاشنی کام به کامت نرسانید

نایافتن کامِ دلت کامِ دل توست
پس شکر کن از عشق که کامت نرسانید!
 

#خاقانی
#غزلیات
#حافظ

@masnavimolavii

مثنوی معنوی مولوی| Masnavi

23 Oct, 10:14


گفت: رنجِ احمقی قهرِ خداست
رنج و کوری نیست قهر، آن ابتلاست!

ابتلا رنجی ست کآن رحم آورد
احمقی رنجی ست کآن زخم آورد

#مثنوی_معنوی
#دفتر_سوم

@masnavimolavii

بزرگترین موهبت الهی برای انسان فهم است و در مقابل بزرگترین نشانه قهر خدا نفهمی است.
فهم با دانستن و علم فرق دارد ممکن است کسی بداند ولی فهم نکند و احمق باشد و نتواند حق و باطل و درست و غلط را تشخیص بدهد و اگر هم تشخیص بدهد راهی دیگر را می رود و طور دیگری عمل می کند چون نمی خواهد تسلیم حقیقت باشد.
فهم یعنی اینکه انسان موقعیت خود را بشناسد و هر کاری را روی یک میزان صحیح و سنجیده و از روی روشن بینی انجام دهد نه تحت تأثیر تمایلات و منافع خود و یا در اثر جو و فضای به وجود آمده در جامعه و تبلیغات و رسانه ها و یا افراد مطرح و مشهور در اجتماع.
عدم فهم موضوعات و تشخیص راه درست بویژه در بزنگاه های پر پیچ و خم زندگی و در سلوک فردی و اجتماعی می تواند به هلاکت انسان بیانجامد.

این فهم و روشن بینی برای سالک به صورت خاصی درمی آید، چون سالک قلب خود را تسلیم حق تعالی کرده و از هرگونه میل و منفعت شخصی بدرآمده است. این فهم قلبی او را در یک حالت آرامش و یقین و اطمینان قرار می دهد.
این حالت استوا و اطمینان در سالک بیشتر و بیشتر می شود بطوری که تسلیم محض اراده حق می شود و با زبان حال و قلب خود می گوید:
پسندم آن چه را جانان پسندند!

و در این حالت گرچه ابتلائات موجب رنج او می شود ولی این رنج را از محبوب خود می داند و در راه مقصود از عسل برایش شیرین تر است.

اصلا عارف یعنی فهیم و هرقدر که قرب و مجالست با اینها انسان را آرام و مست خدا می کند مصاحبت با احمقان پیامدهای بدی برای انسان دارد و هم دنیا و هم دین و اخلاق او را به خطر خواهد انداخت و همین احمق ها جامعه را هم به مهلکه و بن بست می کشانند.
از خدا بخواهیم که به ما فهم و عرفان بدهد که از هر علم و ثروت و نعمتی بالاتر است.

ز احمقان بگریز چون عیسی گریخت
صحبتِ احمق بسی خونها که ریخت

مثنوی معنوی مولوی| Masnavi

22 Oct, 17:54


🧿حدیث چشم مگو با جماعت کوران

دلا تو شَهد مَنِه در دهانِ رنجوران
حدیثِ چشم مگو با جماعتِ کوران

اگر چه از رگ گردن به بنده نزدیک است
خدای دور بوَد از بر خدادوران

درونِ خویش بپرداز تا برون آیند
ز پرده‌ها به تجلّی چو ماه مَستوران

اگر چه گم شوی از خویش و از جهان این جا
برونِ خویش و جهان گشته‌ای زِ مشهوران

اگر تو ماه وصالی نشان بِده از وصل!
ز ساعد و بَرِ سیمین و چهرهٔ حوران

وگر چو زَر زِ فراقی، کجاست داغ فراق؟!
چنین فسرده بوَد سکّه‌های مهجوران

چو نیست عشقْ تو را بندگی به جا می‌آر
که حق فرونَهِلد مزدهای مزدوران

بدان که عشقِ خدا خاتمِ سلیمانی است
کجاست دخلِ سلیمان و مَکسَبِ موران

لباس فکرت و اندیشه‌ها برون انداز
که آفتاب نتابد مگر که بر عوران

پناه گیر تو در زلفِ شمس تبریزی
که مُشک بارَد تا وارهی زِ کافوران
 
#مولانا
#دیوان_شمس

@masnavimolavii

مثنوی معنوی مولوی| Masnavi

21 Oct, 12:03


تو همی گویی: مرا دل نیز هست!
دل فرازِ عَرش باشد، نی به پَست!



https://t.me/masnavimolavii

مثنوی معنوی مولوی| Masnavi

21 Oct, 11:56


📍 شوخی با شعرای نامی ایران زمین


@masnavimolavii

مثنوی معنوی مولوی| Masnavi

20 Oct, 19:11


هر درونی که خیال‌اندیش شد
چون دلیل آری خیالش بیش شد

چون سخن در وی رَوَد علّت شود
تیغِ غازی، دزد را آلت شود!

پس جواب او سکوت است و سکون
هست با ابله سخن گفتن جنون!


#مثنوی
#مولانا

@masnavimolavii

اگر دزدی به خانه جنگجویی وارد شود شمشیر آن جنگاور نه تنها مانع دزد نمی شود بلکه وسیله ای برای رویارویی و تهدید خود صاحبخانه توسط دزد می شود!
استدلال آوردن برای آدمی که بدگمان و خیال اندیش است و با پیشفرض های ذهنی خود با مطالب مستدل و برهانی مواجه می شود نه تنها فایده ای ندارد بلکه از آنها برای تقویت آراء و ظنون خود بهره می گیرد و در خیال و اندیشه خویش سفت تر می شود.
پیشفرض های ذهنی مانع درک حقایق است.
اگر فردی در مواجهه با مطالب حق و مستدل با پیشفرضهای ذهنی و تعصبات خود قضاوت و داوری کند هرقدر هم استدلال ها قوی باشد نمی تواند موثر باشد چون از اول در برابر جریان حقیقت مانعی محکم در نفس خود ساخته است و از هرکلمه ای که طرف می گوید به نفع خود و برای سد کردن حریف استفاده می کند.
بنابراین بهترین کار در برابر چنین افرادی سکوت و جواب ندادن است!

گفت: هر مردی که باشد بد گمان
نشنود او راست را با صد نشان!

مثنوی معنوی مولوی| Masnavi

20 Oct, 13:28


نفسِ خود را کُش، جهانی را زنده کن
خواجه را کشته ست، او را بنده کن


#مثنوی_معنوی
#دفتر_سوم

@masnavimolavii


نفس آدمی همان غلامی بوده است که به مکر و زور، خواجه را کشته و اموال خواجه زادهٔ عقل را به یغما برده است و حال مدّعی گاوی گشته که خواجه زاده کشته است.

پس بیا حقیقت را آشکار و زنده کن و این نفس سرکش و خونی بکش و  ارادهٔ حق را در خویش جاری ساز.
روزی بی زحمت رزق آسمانی و واردات از منبع حقایق بر جان توست و تا وقتی این نفس یر عقل و روح تو مستولی و مسلط است از این واردات ربانی و ورود به عالم وحدت بی بهره خواهی بود و  ناگزیر حق و باطل را نخواهی شناخت و همواره کاسه چه کنم بر دست خواهی داشت و با دستی تهی و باری سنگین این دنیا را ترک خواهی کرد.
پس باید زودتر دست به کار شد و از ادعاهای بیجا دست برداشت و زندگی و حیات خود را از محوریت نفس و فرمان های بی امان او خارج کرد.

مدّعیِ گاو*، نفسِ تُست هین
خویشتن را خواجه کرده ست و مِهین

آن کشندهٔ گاو، عقل تُست رو
بر کُشنده گاوِ تن، منکر مشو

عقل اسیرست و همی خواهد ز حق
روزیی بی رنج و نعمت بر طبق

روزی بی رنج او موقوف چیست
آن که بکشد گاو را کاصل بدیست

نفس گوید چون کشی تو گاو من؟
زآن که گاوِ نفس باشد نقشِ تن

خواجه‌زادهٔ عقل مانده بی‌نوا
نفسِ خونی، خواجه گشت و پیشوا

روزی بی‌رنج می‌دانی که چیست
قوت ارواحست و ارزاق نبی ست

لیک موقوفست بر قربانِ گاو
گنج اندر گاو دان ای کنج‌کاو
__________________
*اشاره است به حکایت شخصی که در عصر داود نبی روزی بی زحمت می خواست و گاوی به خانه اش درآمد و آن گاو کشت و بعد معلوم گردید که آن گاو و خانه و اموال صاحب گاو مدّعی از اصل برای همو بوده است!
آن غلامِ صاحبِ گاو سَر خواجه بریده بود و خانه و اموال و دارایی اش برده بود و سرانجام با برملاشدن سِرّشان در زیر درختی به سزای عمل خود رسیدند و خانه و اموال به خواجه زاده رسید.
گاو در ادب عرفانی نماد نفس و تن است که نقش نفس باشد و در داستان زنده کردن جوان بنی اسراییل، موسی به قومش گفت گاوی را بکشند و سپس دم گاو را به جوان بزنند که بنی اسراییل شروع به پرسش های بی جا کردند و از رنگ و وزن و جنس و دیگر چیزهای گاو پرسیدند و از اصل قضیه واماندند!

مثنوی معنوی مولوی| Masnavi

18 Oct, 11:07


منم که گوشهٔ میخانه خانقاهِ من است
دعایِ پیرِ مغان وردِ صبحگاهِ من است

گَرَم ترانهٔ چنگ صَبوح نیست چه باک؟!
نوایِ من به سحر آهِ عذرخواهِ من است

ز پادشاه و گدا فارغم بحمدالله
گدایِ خاکِ درِ دوست، پادشاه من است

غرض ز مسجد و میخانه‌ام وصال شماست
جز این خیال ندارم خدا گواهِ من است

مگر به تیغِ اَجل خیمه بَرکَنَم ور نی
رمیدن از درِ دولت، نه رسم و راهِ من است

از آن زمان که بر این آستان نهادم روی
فرازِ مَسندِ خورشید، تکیه‌گاهِ من است

گناه اگر چه نبود اختیارِ ما حافظ
تو در طریقِ ادب باش، گو گناهِ من است!
 
#حضرت_حافظ
#غزلیات

@masnavimolavii

مثنوی معنوی مولوی| Masnavi

16 Oct, 18:53


خون نخُسبد، در فُتَد در هر دلی
میل جست و جوی و کشفِ مشکلی

اقتضای داوریّ ربِّ دین
سر برآرد از ضمیرِ آن و این

کآن فلان چون شد؟ چه شد؟ حالش چه گشت؟
همچنان که جوشد از گِلزار کَشت

جوششِ خون باشد آن واجُست ها
خارشِ دل ها و بحث و ماجرا

#مثنوی_معنوی
#دفتر_سوم

@masnavimolavii

ارزش جان آدمی و احترام به خون انسان به قدری مهم است که می توان گفت چیزی مهم تر از آن در موازین حقوقی و احکام مدنی و دینی وجود ندارد.
در اینجا جناب #مولانا به قانونی فطری و تکوینی در شکل گیری ماجراهای اجتماعی اشاره می کنند که اگر خون انسانی به ناحق و مظلومانه ریخته شود ولیّ و صاحب اصلی این خون خود خداست و لذا هیچگاه از جوشش پرسش و چرایی آن در قلب ها و زبان ها بازنمی ایستد تا آن حق و خون احیا و آشکار گردد.
در کشته شدن هر انسان مظلومی خود خداست که داوری می کند و حکم صادر می کند و هیچ کس را از این حکم و داوری مفَرّ و گریزی نیست و سرانجام دامنِ کُشنده و کُشندگان را خواهد گرفت.
میل به جستجو و کشف واقعیت در هر ماجرای جنایی، به همین حکم و اصل الهی برمی گردد و لذا منطق عقلی و نشانه های طبیعی همیشه گواهان درست و دقیقی برای افشای حقیقت هستند.

مثنوی معنوی مولوی| Masnavi

16 Oct, 16:10


🔰حکایت جوحی دیوانه

طفلی در پیش تابوت پدر زار می نالید و بر سر می کوفت که:
ای پدر تو را به کجا می برندت؟!

به خانه ای تنگ و تاریک و بی در و روزن و بام می برند که هیچ مفرش و چراغی ندارد؛
نه در آن خانه نانی هست نه بوی و نشانی از طعام و حیات؛
چشمانت که بوسه گاه خلق بود در آنجا پر از خاک خواهد شد و رنگ و رخی برایت نخواهد ماند؛

کودک پدر مرده در همین حال از دو دیده سخت می گریست که جوحی به پدر گفت:
با این اوصاف و نشانی ها به یقین که این تابوت را به خانه ما می برند!

گفت جوحی با پدر: ای ارجمند!
والله این را خانهٔ ما می‌برند

گفت جوحی را پدر: ابله مشو!
گفت: ای بابا نشانی ها شِنو!

این نشانی ها که گفت او یک به یک
خانهٔ ما راست، بی تردید و شک!

نه حصیر و نه چراغ و نه طعام
نه دَرَش معمور و نه صحن و نه بام

زین نَمَط دارند بر خود صد نشان
لیک کی بینند آن را طاغیان؟!


#مثنوی
#مولانا


@masnavimolavii


جوحیِ دیوانه نما، نشانه ها و اوصافی که طفل برمی شمرد را به خویش و وضع و حال خود تطبیق نمود و با رندی و زیرکی، آگاه به وضعیت دشوار خود شد و حتی با اصرار و ملامت پدر هم بر یقین خود شک نکرد و به عیوب خانهٔ خویش اذعان داشت .

رهروِ زیرک و سالکِ آگاه همینطور است، هر وصف و نشانی را با وضع خویش منطبق می کند و حال و روزش را با آن می سنجد تا ببیند چقدر جلو رفته و چقدر توانسته خانه دل آباد کند.

و بر همین قیاس، عاقل نمایانِ دور افتاده از حق و حقیقت، برخلاف جوحی دیوانه نما، صدها آیت و نشان می بینند و مثل آن است که ندیده اند!
____________________
*جوحی یا جحیٰ شخصیتی است دیوانه نما همچون ملا نصرالدین که حقایقی را درباره جامعه و شخصیت ها به زبان طنز و مسخره بیان می کند.

مثنوی معنوی مولوی| Masnavi

15 Oct, 02:34


حلمِ حق گرچه مواساها کند
لیک چون از حد بشد پیدا کند


#مثنوی_معنوی
#دفتر_سوم

@masnavimolavii

خداوند بی نهایت است ولی اسما و صفات او به اندازه و محدود و تحت قوانین و قواعد هر یک از حضرات و عوالم جاری و نازل می شوند.
حلمِ حق هم از این قاعدهٔ محدودیت و تنازل به اندازه مستثنا نیست و تا وقتی که بنده متوجه کوتاهی و قصور خود باشد و درصدد جبران برآید حلم و رحمت خداوند بدی های او را می پوشاند.
و چون بنده در تجاوز از حدود و حقوق دیگران از حد بگذراند صبر و بردباری خدا هم به آستانه خود می رسد و پرده ها را بالا می زند و او را رسوای عام و خاص می کند.
کسانی که ظلم می کنند و حقوق ضعفا را پرداخت نمی کنند و آنها را تحقیر می کنند و زشت تر آنکه اموال یتیم و مال های وقفی را به واسطه و بهانه شرعی می خورند و بر بر جان و اموال دیگران مسلط می شوند بترسند از روزی که حلم خدا به نهایت خود برسد و پرده ها بالا برود دیگر هیچ چاره و گریزی برایشان نخواهد بود.
_______________
*مواسا: مواسات،مهربانی، رفاقت و همراهی، غمخواری و موافقت

مثنوی معنوی مولوی| Masnavi

13 Oct, 14:41


هر کسی کاو عیبِ خود دیدی زِ پیش
کی بُدی فارغ خود از اصلاحِ خویش؟!

غافلند این خلق از خود ای پدر
لاجَــرَم گوینــد عیــبِ همـــدگر

#مثنوی
#مولانا

@masnavimolavii


چه بد که غافل از دردها و عیوب خویشیم و ناگزیر دنبال درمان دردهای خود هم نیستیم و عیبی هم در خود نمی بینیم ولی تا دلتان بخواهد با دقت عجیبی مشغول به عیب جویی از دیگران هستیم و با کمترین زاویه ای آنها را از اندیشه و ضمیر خود پاک می کنیم!

سالک درد دارد و در به در بدنبال درمان خودست. اگر کسی خود را سالک دانست ولی دردی نداشت و خود را واصل دانست و نیکو پنداشت و بدنبال عیب دیگران بود بداند از سلوک فقط به اسمی قناعت کرده و از حقیقت آن فرسنگ ها فاصله دارد!

مثنوی معنوی مولوی| Masnavi

12 Oct, 04:48


دوزخ است آن خانه کآن بی روزن است
اصلِ دین ای بنده، روزن کردن است

تیشهٔ هر بیشه‌ای کم زن، بیا
تیشه زن در کندنِ روزن، هلا!

یا نمی‌دانی که نورِ آفتاب
عکس خورشیدِ برون است از حجاب؟

نور این دانی که حیوان دید هم
پس چه کَرّمْنا بوَد بر آدمم؟!

#مثنوی_معنوی
#دفتر_سوم

@masnavimolavii

حقیقت دین و مغز دین عرفان است و دینِ بدون عرفان به تعصّب و تصلّب می انجامد و ناگزیر عواقب بسیار خطرناکی هم خواهد داشت.

عرفان در مکتب #مولانا پنجره ای به سوی عالم معنا و دیده ای حقیقت بین است که سالک حقیقت را از لفظ بسوی عالمِ معنا و از ظاهر به باطن و از کثرات به عالم وحدت رهنمون می سازد.
کرامت انسان به دوری از تقلید و تکرار شعارهای بی محتوا و بدنبال این و آن راه افتادن است.

جویندهٔ راستین در پی هر شعاع نور محدودی که از حجاب و شی ای می تابد حرکت نمی کند اینها همه به بن بست و تکرار خواهد انجامید. انسان حقیقت جو بدنبال مبدأ نورانیت و منبع حقایق نامتنها و اخذ نور و معانی از آن جاست وگرنه برتری و کرامت انسان نسبت به سایر موجودات به چه خواهد بود؟!

مثنوی معنوی مولوی| Masnavi

09 Oct, 11:06


سلطان و فکر لشکر و سودای تاج و گنج
درویش و امن خاطر و کنج قلندری


یک حرف صوفیانه بگویم اجازت است
ای نور دیده صلح به از جنگ و داوری

#حضرت_حافظ

@masnavimolavii

مثنوی معنوی مولوی| Masnavi

08 Oct, 10:01


ظالم از مظلوم کی داند کسی
کاو بوَد سُخرهٔ هوا همچون خسی؟!

ظالم از مظلوم آن کس پی بَرَد
کاو سرِ نفسِ ظَلومِ خود بُرَد

ورنه آن ظالم که نفْس است از درون
خصمِ هر مظلوم باشد از جنون

#مثنوی_معنوی
#دفتر_سوم

@masnavimolavii

چه کسی ظالم است و چه کسی مظلوم؟ آیا با دیدن ظواهر امری می توان حکم به مظلومیت یا ظالم بودن کسی داد؟
بقدری این مسئله مهم و حیاتی و دقیق است که حتی پیامبران الهی با این موضوع امتحان می شوند.

«آیا داستان شاکیان هنگامی که از محراب (داود) بالا رفتند به تو رسیده است؟! در آن هنگام که (بی مقدمه) بر او وارد شدند و او از دیدن آنها وحشت کرد، گفتند: «نترس، دو نفر شاکی هستیم که یکی از ما بر دیگری ستم کرده اکنون در میان ما به حق داوری کن و ستم روا مدار و ما را به راه راست هدایت کن!
این برادر من است و او نود و نه میش دارد و من یکی بیش ندارم اما او اصرار می‌کند که: این یکی را هم به من واگذار و در سخن بر من غلبه کرده است!» 

دو برادر به نزد داود نبی می آیند و یکی می گوید در حالی که این برادر من ۹۹ گوسفند دارد و من یک گوسفند، این یک گوسفند مرا هم مطالبه کرده است! داود در وهله اول بر همین ظاهر امر قضاوت می کند و حق را به برادر شاکی می دهد ولی بعد با عنایت الهی متوجه خطای خود می شود و استغفار می کند!

آیا می توان در جنگ و خونریزی هایی که در تاریخ رخ داده و می دهد به راحتی خود را مبرّا دانست و تفصیر را مطلقا به گردن طرف مقابل انداخت؟ مسئله خیلی دشوار و باریک است و اینجاست که باید گفت صراط حق از مو باریکتر و از شمشیر تیزتر است.
هر تصمیمی و هر واکنشی با عنوان دفاع از مظلوم یا دفاع از قوم خود می تواند به ریختن خون و آوارگی هزاران انسان بی گناه بیانجامد و همه را با همین عنوان توجیه کرد ولی مسئله خیلی دقیق است و خون و حیات انسان ها به قدری محترم است که در منطق الهی کشتن یک انسان بی گناه برابر است با کشتن همه بشریت.

از نظر جناب #مولانا کسی می تواند مظلوم را از ظالم تشخیص دهد و داعیه دفاع از مظلوم داشته باشد که از نفس و نفسانیت و هرگونه تمایلات به درآمده باشد و برای خنک شدن دلش و انتقام گیری کاری نکند بلکه بر اساس میزان و حق عمل کند.
ظالم در مکتب عرفان هرکسی است که برخلاف ظاهر خوشش در درون خود عین نفس و خودپرستی است و لذا برخلاف آنچه ادعا می کند و در واقع از سرِ جهالت و عصبیت، دشمن هر مظلومی خواهد بود.

مثنوی معنوی مولوی| Masnavi

05 Oct, 02:42


🔰سه رمز و نشانه

چون خدا خواهد که پردهُ کَس دَرَد
مِیلَش اَندر طعنهُ پاکان بَرَد

چون خدا خواهد که پوشد عیبِ کَس
کم زَنَد در عیبِ معیوبان نَفَس

چون خدا خواهد که مان یاری کند
میلِ ما را جانبِ زاری کند

#مثنوی
#مولانا


@masnavimolavii

🔷️جناب #مولانا سه نشانه و ضابطهُ مهم را در ارتباط انسان با پروردگار در این ابیات نشان می دهد:

1⃣انسان هایی که اولیای الهی را مسخره می کنند و مورد طعن قرار می دهند به مرحله ای از عناد و ظلمت نفسانی رسیده اند که در مقابل حق به تکذیب و تمسخر می پردازند. در این حال، مشیّت و اراده الهی بر آن قرار می گیرد که درون تاریک آنها را نشان داده و رسوایشان کند.

2⃣ خداوند در پاداشِ ادب و عملِ کسانی که دنبالِ عیب جویی از مردم نیستند و به خود مشغولند، از عیوب و گناهان آنها می گذرد و مورد بخشش و رحمت الهی قرار می گیرند.

3⃣هر وقت انسان در خود زاری و بیچارگی و تضرّع احساس کند نشانه آن است که خداوند می خواهد آن شخص را یاری کند و این علامت استجابت دعاست.

مثنوی معنوی مولوی| Masnavi

03 Oct, 09:24


قیمت هر کاله می‌دانی که چیست!
قیمت خود را نــدانی احمقیــست!


#مثنوی
#مولانا
#دفتر_سوم
#انسان
#سالک_آگاه


@masnavimolavii


قدر و قیمت انسان به چیست؟ قیمت انسان چقدر است؟ خوب بقول معروف هر کسی قیمتی دارد!
قیمت انسان عارف خیلی بالاست او را نمی توان با چیزی از دنیا از مقام و ثروت و شهرت و خلعت خرید. او با اکسیر معرفت و عشق قدر و قیمتی یافته که با هیچ چیزی عوض نمی کند.

یادتان هست در #داستان_کنیزک_و_پادشاه، زرگر با خلعتی از سوی پادشاه، مستانه، زن و فرزند و دکان را در شهر سمرقند رها کرد و شادمانه،  اسب سویِ شاه تاخت، غافل از اینکه آن خلعتِ شاهانه، خونبهایش خواهد بود!

اسبِ تازی برنشـست و شـاد تاخت
خونبهایِ خویش را خلعت شناخت

آزادگان و رهروان راه حق و مردان حقیقت جو نه تنها با دنیا فریفته نمی شوند بلکه همّت آنان بقدری بلند است که به تحفه های بهشت هم دل نمی دهند.
عارفانِ حق تنها در عالم وحدت و تجرّد و با لقای محبوب احدی روح شان آرام می گیرد و بر هر چه غیر آن پشت پا می زنند.

انسان هوشمند و سالکِ آگاه وزن هر چیزی را با محک و ترازوی حقیقت انسانی خود می سنجد و به همان میزان به مسائل و چیزها بها می دهد.

مثنوی معنوی مولوی| Masnavi

01 Oct, 04:58


حرص نابیناست بیند مو به مو
عیبِ خلقان و بگوید کو به کو

عیبِ خود یک ذره چشمِ کورِ او
می‌نبیند گرچه هست او عیب‌جو!

#مثنوی_معنوی
#دفتر_سوم

@masnavimolavii

هرقدر سالک بر نفس خود ظنین و بدگمان است نسبت به عمل و نیت دیگران آسان گیر و اهل چشم پوشی است.
مدام دنبال عیوب دیگران بودن و در ذهن خود هرکسی را و هر فعل و عملی از دیگران را نقد و ردّ کردن نفس را دچار بیماری مهلکی می کند به طوری که پس از مدتی چشم قلب نابینا می شود و شخص از دیدن عیوب خود کور می گردد.
از نظر جناب #مولانا این پدیده نفسی و قلبی به یک نوع نفس پرستی و حرص در نفسانیت می انجامد و قوای ادراکی و حقیقت بینی را در انسان می کشد و در نهایت انسان را به هلاکت ابدی دچار می کند.

مثنوی معنوی مولوی| Masnavi

29 Sep, 10:36


نردبانِ خلق، این ما و منی است
عاقبت زین نردبان اُفتادنی است

هر که بالاتر رَوَد اُبله تر است
کاستخوان او بَتَر خواهد شکست


#مثنوی
#مولانا
#دفتر_چهارم
#بن_بست_خودیت


@masnavimolavii


تکیه گاه بشر در رقابت های سهمگین دنیا و همهٔ تفاخرات، نفس اوست.
نفسِ انسان برای فربه کردن خود از روی تخیلات و توهمات برتری جویانه از هیچ چیزی نمی گذرد، حتی مقدسات و عرفان و خدا را هم به مسلخ می برد. اما شاکلهٔ عمل نفسانی، بُــردی کوتاه و به اندازهٔ خود شخص دارد و در نهایت به بن بستِ خودیّت می رسد و شخص در طی زمان، در چنگال عمر و فشارهای روزگار و استدراج الهی خُرد می شود.

حرکت بر اساس نفس موجب خامـوشی عقل انسان می شود و هر چه بیشتر در امور نفسانی فرو می رود بلاهت و نادانی اش بیشتر می شود و خُرد شدن و صدای شکستن استخوان های روح متجسد شده اش بیشتر به گوش اهل دل خواهد رسید.

راه صحیح نه اتکا بر نفس بلکه اتکا به خداست که هیچ بن بستی در آن راه ندارد و راه کمال و رشد و انبساط و تجّرد و وحدت است.

مثنوی معنوی مولوی| Masnavi

29 Sep, 10:31


🧿 یک دعای خوب برای شما


از آنچه نباید و نشاید، دور؛
و به آنچه باید و شاید، نزدیک باد، بالنّبیّ و آله!


🌺آمین رب العالمین

@masnavimolavii

مثنوی معنوی مولوی| Masnavi

27 Sep, 16:04


به هر که روی آریم،
روی از همه جهان بگرداند.

مگر که [روی] نماییم اما روی به او نیاریم.

چنان که فرمود: و ما علامةُ ذلک؟
قال: التَّجافی عن دارِالغُرور.


#مقالات_شمس
#شمس_تبریزی

@masnavimolavii

نشانه دین و پیروی از اولیای حق روی برگرداندن از دنیا و کثرات و روی کردن به سوی عالم وحدت و تجرد است.
این چه لاف دینداری است که برای متاع پست دنیا و دو روز قدرت و ثروت پوست هم می درند و چنگ در صورت یکدیگر می اندازند!

اللَّهُمَّ ارْزُقْنِي التَّجافِي عَنْ دارِ الْغُرُورِ، وَ الإِنابَةَ إِلى‏ دارِ الْخُلُودِ، وَ الاسْتِعْدادَ لِلْمَوْتِ قَبْلَ حُلُولِ الْفَوْتِ