مثنوی معنوی مولوی| Masnavi @masnavimolavii Channel on Telegram

مثنوی معنوی مولوی| Masnavi

@masnavimolavii


📍گذر و نظری بر تأملات حضرت #مولانا در #مثنوی_معنوی از آغاز دفتر اول
نقل مطالب با ذکر منبع و نشانی کانال:
@masnavimolavii✍️
[email protected]

مثنوی معنوی مولوی| Masnavi (Persian)

اینجا کانال Masnavi ، یا همان مثنوی معنوی مولوی، به بررسی و تأمل در اشعار و آثار حضرت مولانا می‌پردازد. این کانال شامل مطالب جذاب و الهام‌بخشی از دفتر اول مثنوی معنوی است. با عضویت در این کانال، شما می‌توانید زیبایی‌ها و عمق‌های شعر حضرت مولانا را بهتر بفهمید و در زندگی‌تان از آن‌ها الهام بگیرید. همچنین، تمامی مطالب منتشر شده در کانال با ذکر منبع و نشانی کانال ارائه می‌شود، تا شما بتوانید به راحتی اطلاعات مفید و درست را بدست آورید. برای ارتباط با ما و ارسال نظرات، می‌توانید به [email protected] مکاتبه کنید. پس از عضویت در این کانال، شعر و آثار معنوی حضرت مولانا را در یک فضای الکترونیکی دوستانه بخوانید و با دیگر اعضا به تأمل در این آثار پرداخته و نظرات و تجربیات خود را به اشتراک بگذارید.

مثنوی معنوی مولوی| Masnavi

21 Nov, 14:31


جان جمله علم ها این است این
که بدانی من کی ام در یومِ دین

آن اصولِ دین بدانستی ولیک
بنگر اندر اصل خود، گر هست نیک؟!

از اصولَین ات اصولِ خویش به
که بدانی اصلِ خود ای مردِ مِه

#مثنوی_مولوی
#دفتر_سوم

@masnavimolavii

شناخت و حفظ گوهر انسانیت در وجود انسان اصل الاصول همه اصل ها و عصاره همه علوم و ادیان است که اهل معرفت از این گوهر و سرّ وجود انسان با تعبیر حقیقت محمّدیه یاد می کنند.
علومی که به تعالی این گوهر انسانیت کمکی نکند و آدمی را در محافظت از آن یاری نرساند بلکه در جهت عکس و فریب انسان ها باشد علم نیست بلکه عین جهل است.
دینی که احکام و قوانینش به پوسته ای بدون مغز تبدیل شده باشد و در خدمت و محافظت از این گوهر انسانیت و رشد و کمال انسانی نباشد دین حقیقی نیست بلکه خیانت به صاحبان وحی و اولیای الهی است و از اینرو مولی امیرالمومنین علی فرمودند دو طایفه کمر مرا شکستند عالمان بی پروا و جاهلان مقدس.

مثنوی معنوی مولوی| Masnavi

20 Nov, 18:12


رو سر بِنِه به بالین، تنها مرا رها کن
تَرک من خراب شب‌گرد مبتلا کن
ماییم و موج سودا، شب تا به روز تنها
خواهی بیا ببخشا، خواهی برو جفا کن
از من گریز تا تو هم در بلا نیفتی
بگزین ره سلامت، ترک ره بلا کن
ماییم و آب دیده، در کنج غم خزیده
بر آب دیدهٔ ما، صد جای آسیا کن
خیره‌کُشی است ما را، دارد دلی چو خارا
بُکْشد، کسش نگوید، تدبیر خون‌بها کن
بر شاه خوب‌رویان، واجب وفا نباشد
ای زردروی عاشق، تو صبر کن وفا کن
دردی است غیر مردن، آن را دوا نباشد
پس من چگونه گویم، کاین درد را دوا کن
در خواب دوش پیری، در کوی عشق دیدم
با دست اشارتم کرد، که عزم سوی ما کن
گر اژدهاست بر ره، عشقی است چون زمرّد
از برقِ این زمرّد هین دفع اژدها کن

بس کن که بی‌خودم من، ور تو هنرفزایی
تاریخ بوعلی گو، تنبیه بوالعلا کن
 
#مولانا
#دیوان_شمس

@masnavimolavii

مثنوی معنوی مولوی| Masnavi

20 Nov, 02:41


حکایت شهر سبا و مردمانش از دیدگاه مولانا

مردم دَه شهر مجموع اندر او
لیک جمله سه تنِ ناشُسته‌رو

اندر او خلق و خلایق بی‌شمار
لیک، آن جمله سه خامِ پخته‌خوار

جانِ ناکرده به جانان تاختن
گر هزاران است، باشد نیم تَن!

آن یکی بس دوربین و دیده‌کور
از سلیمان کور و دیده پایِ مور

و آن دگر بس تیزگوش و سخت کر
گنج و در وی نیست یک جو سنگِ زر

و آن دگر عور و برهنه، لاشه‌باز
لیک دامن های جامهٔ او دراز

گفت کور: اینک سپاهی می‌رسند
من همی‌بینم که چه قومند و چند

گفت کر: آری شنودم بانگ شان
که چه می‌گویند پیدا و نهان

آن برهنه گفت: ترسان زین منم
که ببُرّند از درازی دامنم

کور گفت: اینک به نزدیک آمدند
خیز بگریزیم پیش از زخم و بند

کر همی‌گوید که: آری مشغله
می‌شود نزدیکتر، یاران هله!

آن برهنه گفت: آوَه دامنم
از طمع بُرّند و من ناآمنم

شهر را هِشتند و بیرون آمدند
در هزیمت در دِهی اندر شدند

اندر آن دِه مرغِ فربه یافتند
لیک ذرهٔ گوشت بر وی نه، نژند

مرغِ مردهٔ خشک، وز زخمِ کلاغ
استخوان ها زار گشته چون پَناغ

ز آن همی‌خوردند چون از صیدْ شیر
هر یکی از خوردنش چون پیلْ سیر

هر سه زآن خوردند و بس فربه شدند
چون سه پیلِ بس بزرگ و مِه شدند

آنچنان کز فربهی هر یک جوان
در نگنجیدی ز زَفتی در جهان

با چنین گُبزی و هفت اندامِ زَفت
از شکافِ در برون جَستند و رَفت

#مثنوی_مولوی
#دفتر_سوم

@masnavimolavii

در دیدگاه عارف مدینه و تمدن تعریفی غیر از تعاریف متعارف دارد.
شهر سبا از نظر بزرگی و جمعیت و سازه های محکم و فضای سبز نمونه ای مثل زدنی در جهان قدیم است ولی از نظر جناب #مولانا تمدّن سبا و مردمانش در باطن و در نسبتشان با حقیقت و راز حیات همچون حبابی باد کرده و بی محتوایند.
#مولانا مردمان سبا را جملگی در سه شخصیت مثالی خلاصه می کند:
۱. کورِ دوربین
۲. کرِ تیزگوش
۳. برهنهٔ دراز دامن

دوربین و تیز چشمی که آز و طمع او را کور از دیدن حقایق کرده و قدرت فهم را از دست داده است و قلبش از ایمان باز ایستاده و با اینکه پای موری را می بیند ولی سلیمان وجود را نمی بیند، تیزگوشی که آرزوها او را از شنیدن رموز زندگی ابدی ناشنوا ساخته و با
وجود داشتن ثروت زیاد هیچ خیری از مالش برای خود و دیگران ندارد،
و شخصیت دراز دامنی با لباس های گرانقیمت و تشخص و جایگاه اجتماعی که همیشه مراقب و لرزان برای از دست دادن مقام و جایگاه خود است و هیچ نگرانی از مرگ که هر لحظه نزدیکتر می شود ندارد!

هر سه شخص به گمان خود برای نجات از پیامبری که بسوی شان می آمد از شهر فرار کردند تا به دهی وارد شدند و از شدت گرسنگی مرغی فربه اما خشک و مرده و بادکرده یافتند و تا می توانستند از آن خوردند و بس فربه چون فیلی گردیدند، غافل از آنکه مرگشان فرارسیده است و گریزی از آن ندارند و همه آن دنیای زیبا و تنومند را گذاشتند و کور و کر و برهنه از روزنی تنگ و پنهان به عالم روح رفتند.

مثنوی معنوی مولوی| Masnavi

19 Nov, 09:43


راه مرگِ خلق ناپیدا رهی است
در نظر ناید که آن بی‌جا رهی است

نک پیاپی کاروان ها مقتفی
زین شکافِ در که هست آن مختفی

بر در ار جویی نیابی آن شکاف
سخت ناپیدا و زو چندین زفاف

#مثنوی_مولوی
#دفتر_سوم

@masnavimolavii

مرگ در مرز مکان و لامکان است. این سوی در جسم است و آن سویِ در روحی است که دیگر از همراه و همسفرش در عالم خاکی جدا و بسوی عالم خود روان گشته است.
قصه مرگ قصه غریب و ناپیدایی است.
راهی که روح می رود برای ما خاکیان ناپیداست و دری پنهان دارد که کاروان در کاروان از انسان ها پیاپی از آن در به بیرون این دنیا رهسپار می شوند بی آنکه نشانی از آن راه بیابیم تا بلکه ببندیمش!
هر قدر هم که عالم باشیم و هر قدر که مال و ثروت داشته باشیم سرانجام روح ما روزی از این درِ ناپیدا و راز آلود از تن جدا خواهد گشت و آن را به خاک و موران خواهد سپرد.
و ما آدمیان سرخورده و ناتوان از درک مرگ سعی می کنیم تا با سرخوشی و غافلانه تا حد ممکن این تن را دیرتر بیاندازم و روح را در این قالب تنگ نگه داریم.
و اما هوشیاران عالم و عارفان زیرک در جستجوی در و روزنی برای سر کشیدن از این تنگنایند تا چشم شان به پشتِ در و آن ناپیدا و غیب باز گردد و راهی بسازند تا روح بلند آشیان پیش از اجل معین به لقای محبوبش برسد.

مثنوی معنوی مولوی| Masnavi

16 Nov, 13:58


گر ز حال دل خبر داری بگو
ور نشانی مختصر دانی بگو


@masnavimolavii

مثنوی معنوی مولوی| Masnavi

16 Nov, 13:55


او به خود برداشت پرده از گناه
ورنه می‌پوشید جرمش را اله

کافر و فاسق درین دورِ گزند
پردهٔ خود را به خود بر می‌درند

ظلم مستورست در اسرارِ جان
می‌نهد ظالم به پیشِ مردمان


#مثنوی_مولوی
#دفتر_سوم

@masnavimolavii

جناب مولانا در این ابیات به اصلی بسیار مهم در انسان شناسی و جرم شناسی اشاره می فرماید.
هر ظلم و فسادی یک ناهمسازی و ناهنجاری با ساختمان هماهنگ وجود تکوینی انسان و جهان است و همچون جزیی ناهمگون توسط دیگر اعضا و جوارح به بیرون انداخته خواهد شد و مدام یک ندای باطنی و ناپیدا، آدمی را به افشای آن می خواند.
هر قدر که آدمی در خفه کردن این ندای درون تبحر داشته و به هوش باشد ولی سرانجام در هنگام گفتگو و در وقت خشم و عصبانیت خود را فاش خواهد ساخت.
خداوند بنای بر تعجیل در عقاب و افشای جرم و عذاب ندارد و بسیار بخشنده و مهربان و بردبار است ولی آن ظلم و زشتی مثل چیزی آزاردهنده در درون انسان است که مدام احساس بیزاری می کند و به اعضای آدمی می گویند ما را فاش ساز و این اعضای موکّل مأموریت دارند تا این ناهنجاری ها را از صحنه وجود آدمی و در هنگام بازیگری انسان در عرصه زندگی به بیرون پرتاب کنند.

پس همین جا دست و پایت در گزند
بر ضمیرِ تو گواهی می‌دهند

چون موکّل می‌شود بر تو ضمیر
که بگو تو اعتقادت وا مگیر

خاصّه در هنگام خشم و گفت و گو
می‌کند ظاهر سِرّت را مو به مو

چون موکّل می‌شود ظلم و جفا
که هویدا کن مرا ای دست و پا

مثنوی معنوی مولوی| Masnavi

15 Nov, 07:58


کَفِّ کژ کز بحرِ صدقی خاسته است
اصلِ صاف، آن تیره را آراسته است

آن کفَش را صافی و مَحقوق دان
همچـو دشــنامِ لـبِ معــشوق دان

گشته آن دشــنامِ نامطلـوبِ او
خوش زِ بهرِ عارضِ محبوبِ او

گر بگوید کــژ، نمـاید راســتی
ای کژی که راست را آراستی!


#مثنوی
#مولانا


@masnavimolavii


قضاوت های ما عموما از روی ظاهر قضایا و اعمال است و مبنای عمل ما در اجتماع و زندگی روزمره هم همین ظواهر است.
اما برای کسانی که در مسیر حکمت و معرفت گام می گذارند قضاوت از روی ظاهر گزاره ها و افعال مانع مهمی است و باید مراقب بود که بخصوص اگر از اهل معرفت گاهی به زعم خود امر ناموزونی دیدیم آن را در قیاس با خود و دیگران قضاوت نکنیم.

حضرت #مولانا مثال های زیبایی می آورند:
برآمدن کف و موج کجی از دریای صدق، کجی آن کف و موج را هم در جا و محل خود زیبا می آراید و چون اصل صاف است آن تیرگی برآمده بر ظاهر هم به اصل خود بازمی گردد و صاف می شود.
.
آیا دشنامی که عاشق از لب معشوق می شنود برایش ناموزون و زشت است؟
اگر از شکر، شیرینی بر شکل نان بپزی، مزه نان می دهد یا شیرینی و شکر؟

از شـــکر گر شـــکل نانــی می پـزی
طعم قند آید نه نان چون می مزی!


🔻چه بسیار زاهدان ریایی و عابدان دروغینی که اصلی ناصاف داشتند و اهل معرفت را به جرم سخنانی به ظاهر ناآراسته مورد قضاوت نادرست و لعن و تکفیر قرار دادند.
#شطحیات و جملاتی که از برخی عارفان و سالکان حق نقل شده از همین باب است و نباید آنها را کفریات تلقی کرد بلکه اسراری از عالم وحدت و تجرد است که به این صورت برآمده است و راست هایی است کج نما، که کج اندیشانِ دو بین آنها را ناراست می نگرند.

مثنوی معنوی مولوی| Masnavi

13 Nov, 18:45


🌴متن غزل شمارهٔ ۴۷۶ حضرت حافظ:

نسیم صبح سعادت، بدان نشان که تو دانی
گذر به کوی فلان کن، در آن زمان که تو دانی

تو پیک خلوت رازیّ و، دیده بر سرِ راهت
به مردمی، نه به فرمان، چُنان بران که تو دانی

بگو که جان عزیزم ز دست رفت، خدا را
ز لعل روح‌فزایش ببخش آن که تو دانی

من این حروف نوشتم، چنان که غیر ندانست
تو هم ز روی کرامت، چنان بخوان که تو دانی

خیال تیغ تو با ما، حدیث تشنه و آب است
اسیر خویش گرفتی، بکُش چنان که تو دانی

امید در کمرِ زَرکِش‌ات چگونه ببندم؟
دقیقه‌ای است نگارا در آن میان که تو دانی

یکی است تُرکی و تازی، در این معامله حافظ
حدیث عشق بیان کن، بدان زبان که تو دانی

🔰با درود بر روان حضرت حافظ

@masnavimolavii

مثنوی معنوی مولوی| Masnavi

13 Nov, 18:03


ای خدا ای فضلِ تو حاجت روا
با تو یاد هیچ کس نبود روا


#مثنوی
#مولانا

@masnavimolavii

🔸 صوتی نویافته از علامۀ طباطبائی

... یاد خدا، «فاذکرونی أذکرکم»، ما به غیر از یاد خدا نتیجه‌ای نداریم که ... اسلام را در بر داشته باشد و در دین هر کمالی را واجد بوده باشد؛ همون یاد خداست. یاد خدا از انسان مستلزم یاد خداوند تبارک و تعالی از ناحیۀ حق تبارک و تعالی است. و اونوقت یادکردن خدا از بنده مثل یادکردن بنده از خدا نیست، این با رحمت است، توأم با رحمت، توأم با همۀ اسماء حُسنای حق تبارک و تعالی است، که انسان را یک انسان کامل واجد جمیع کمالات قرار می‌دهد و مقرَّب می‌کند پیش خودش، تقرّبی که به وصف گوینده نمی‌آید. اینی که بنده می‌دونم این است.

#علامه_طباطبائی
____________________
* این صوت، بخشی از نوار ضبط شده‌ مربوط به سفر مرحوم علامۀ طباطبائی به اصفهان در نیمه دوم دهۀ ۵۰ شمسی است.
**کانال رندان تشنه لب، دوست دانشمند عزیز آقای دکتر اصغری

مثنوی معنوی مولوی| Masnavi

13 Nov, 11:15


چشم بر اسباب از چه دوختیم
گر ز خوش‌چشمان کرشم آموختیم؟!

هست بر اسباب، اسبابی دگر
در سبب منگر، در آن افکن نظر

انبیا در قطع اسباب آمدند
معجزات خویش بر کیوان زدند
...
همچنین ز آغازِ قرآن تا تمام
رفضِ اسبابست و علّت والسلام


#مثنوی_معنوی
#دفتر_سوم

@masnavimolavii

آیا کسی را که به صاحب خانه دسترسی دارد و با اشاره چشم و عنایتی از او همه چیز برایش فراهم شود و زیاده از آنچه در اراده و اندیشه اش هست به او عطا گردد دیگر چه نیازی به واسطه ها و اسباب خواهد داشت؟
توجّه تام به حق و اولیای حق و مراقبه بر این معنا و چشم از آنان برنگرداندن بطرف اهل دنیا، کلید عبور از همه اسباب و وسایط و علل و وصول به علةالعلل و مسبب الاسباب است.
اهل معرفت تنها نظر به معشوق و محبوب دارند و هر آنچه در این میان حجاب و مانع برای رسیدن است را غیرتمندانه کنار می زنند.
از نظر جناب مولانا عصاره و تمام حرف قرآن و انبیا و اولیا در این است که تکیه و توجه بشر را از اسباب به مسبب الاسباب برگردانند و حل مشکلاتشان را از این و از آن امید نداشته باشند و دیده حقیقت بین پیدا کنند و فریب خودنمایی اسباب و علل که در اصل و وجود خود نیازمند و ناقص اند را نخورند.
سالک طریقت هرچه غیر حق را می اندازد و تنها به پروردگارش تکیه دارد و برای هیچ موجودی استقلالی قائل نیست و همه را از خدا می بیند و تنها به او تکیه و توکل دارد.

مثنوی معنوی مولوی| Masnavi

11 Nov, 17:57


شعر و صدای صغیر اصفهانی
در مدح مولی‌الموالی امیرالمومنین علی

هو

حجاب جان دریدم تا رخ جانانه پیدا شد
شکستم این صدف تا آن دُر یکدانه پیدا شد
به جانان کس نمی دانست رسم جانفشانی را
به پای شمع،این بی باکی از پروانه پیدا شد
مرا آن لحظه برد از دست تاب می به میخانه
که عکس روی ساقی در دل پیمانه پیدا شد
ببخش ای شیخ ما را،گر برون رفتیم از مسجد
ز مسجد آنچه می جستیم در میخانه پیدا شد
به رغم عاقلان،دیوانگان رستند از دنیا
بلی اسرار عقل از مردم دیوانه پیدا شد
ز هم باید کنند اهل جهان رفع پریشانی
به تنها این صفت در کار زلف از شانه پیدا شد
خدا را ار همی جوئی برو با بی خودان بنشین
اگر گنجی بدست آمد،هم از ویرانه پیدا شد
بنای خانه کعبه خلیل الله نهاد اما
علی در کعبه ظاهر گشت و صاحبخانه پیدا شد
نه تنها کارپرداز زمین شد در زمین ظاهر
که هم دائرمدار طارم نه گانه پیدا شد
به ما شد فرض چون پروانه گرد کعبه گردیدن
که آن شمع حقیقت،اندر این کاشانه پیدا شد
طلسم لا شکست و دیو رفت و سحر شد باطل
کلید گنج الا الله را دندانه پیدا شد
بگو با عاشقان طی گشت هجر و گاه وصل آمد
بیفشانید جان بر مقدمش جانانه پیدا شد
......
#صغیر_اصفهانی

@masnavimolavii

مثنوی معنوی مولوی| Masnavi

11 Nov, 12:03


#سیری_در_تصوف_آذربایجان
#شمس_تبریزی
#صمدموحد

@masnavimolavii
@molanalib

مثنوی معنوی مولوی| Masnavi

11 Nov, 12:00


آن از خری خود گفته است که تبريزيان را خر گفته است.
او چه ديده است؟ چيزی که نديده است و خبر ندارد، چگونه می‌گويد؟
آنجا کسانی بوده‌اند که من کمترين ايشانم که مانند مرا بيرون انداخته‌اند. همچنانکه از دريا به گوشه‌ای افتد.
چنينم تا آنها چون بوده‌اند؟

#شمس_تبریزی

@masnavimolavii

تبریز شهر پیران عارف که حضرت شمس خود را کمترین آنها داند.
و کتاب در صحبت پیران تبریز از ابراهیم جوینانی تا محمود شبستری از مرحوم صمد موحد گواهی روشن بر آن است.

مثنوی معنوی مولوی| Masnavi

11 Nov, 11:54


دوش بیماری چشم تو بِبُرد از دستم
لیکن از لطفِ لبت صورتِ جان می‌بستم

عشق من با خَطِ مشکین تو امروزی نیست
دیرگاه است کز این جامِ هِلالی مستم

از ثباتِ خودم این نکته خوش آمد که به جور
در سرِ کویِ تو از پایِ طلب ننشَستم

عافیت چشم مدار از منِ میخانه‌نشین
که دَم از خدمتِ رندان زده‌ام تا هستم

در رَهِ عشق از آن سویِ فنا صد خطر است
تا نگویی که چو عمرم به سر آمد رَستم

بعد از اینم چه غم از تیرِ کج اندازِ حسود
چون به محبوبِ کمان ابرویِ خود پیوستم

بوسه بر دُرجِ عقیقِ تو حلال است مرا
که به افسوس و جفا مُهرِ وفا نشکستم

صنمی لشکریَم غارتِ دل کرد و بِرَفت
آه اگر عاطِفَتِ شاه نگیرد دستم

رُتبَتِ دانشِ حافظ به فلک بَر شده بود
کرد غم‌خواریِ شمشادِ بلندت پَستم
 

#حضزت_حافظ
#غزلیات

@masnavimolavii

مثنوی معنوی مولوی| Masnavi

10 Nov, 12:14


بندِ معقولات آمد فلسفی
شهسوار عقلِ عقل آمد صفی


#مثنوی_مولوی
#دفتر_سوم

@masnavimolavii

جناب مولانا همواره اهل فلسفه را مورد نقد قرار داده و آنان را اسیر محدودیت های پای چوبین عقل استدلالی می داند و از زمره کسانی می داند که حقیقت را از حجاب مفاهیم جستجو می کنند.
باید اذعان داشت که اهل فلسفه در بکارگیری عقل و دقت های عقلی و بهره مندی از مفاهیم و نظرات کلّی جلوتر از مابقی علوم هستند ولی نسبت به اهل عرفان و دریافت های شهودی و مستقیم و بلاواسطه آنان قابل مقایسه نیستند.

مولانا معتقد است که گرچه اهل کلام و فلسفه دم از عقل می زنند ولی در واقع زمین گیر عقل جزیی و مفاهیم ذهنی اند و از وصول به منبع و مبدأ حقایق ناتوانند و لذا قادر به حل و گشایش راهی برای سلوک نامتناهی انسان نیستند  .
در مقابل این عارف صافی است که در میدان شهود و معرفت یکه تازی می کند و متصل به منبع حقایق و اصل الوجود گشته است.

مثنوی معنوی مولوی| Masnavi

10 Nov, 12:11


هست صوفی صفاجو ابنِ وقت
وقت را همچون پدر بگرفته سخت

هست صافی غرقِ عشقِ ذوالجلال
ابنِ کس نه، فارغ از اوقات و حال

غرقهٔ نوری که او لَم یُولَد است
لَم یَلِد لَم یُولد آن ایزد است

رو چنین عشقی بجو گر زنده‌ای
ورنه وقتِ مختلف را بنده‌ای

منگر اندر نقشِ زشت و خوب خویش
بنگر اندر عشق و در مطلوب خویش

منگر آن که تو حقیری یا ضعیف
بنگر اندر همّت خود، ای شریف!

#مثنوی_مولوی
#صوفی
#صافی

@masnavimolavii

جناب #مولانا ظرایف و دقایق مهمی را برای تشخیص ناخالصی ها و محدودیت های عرفان های مدّعی و برخی از اهل تصوف، ذکر می کنند.
برخی از این ناخالصی ها و محدودیت های عرفان های ناقص در مقابل عرفان نامتناهی و کامل عبارت است از :

۱. پرداختن به "معنویت" در دایره صِرفِ نیازهای دنیوی و مادی
۲. "ریاضت" برای رسیدن به "قدرتِ" نفس
۳. تأکید بر هماهنگی با جهان و کائنات بدون توجه عمق معنای وحدت و تجرّد
۴. "تقویتِ" نفس به جای حرکت و سیر در "فقر و فنا"ی نفس
۵. ماندن در بن بست های دستیابی به "آرامش" و "لذّت معنوی" و بدست آوردن "حال خوب" و غفلت از مقصود حقیقی
۶. اصالت دادن به قدرت و کرامت های معنوی به جای پرهیز و عبور از آنها
۷. ایجاد جاذبه های نفسانی در اشکال مختلف برای جذب مریدان

📍عرفان حقیقی، نامتناهی است و هیچ جا متوقف نمی شود و تنها در دریای وجود مطلق و عشق بی نهایت الهی آرام می گیرد.
و چه زیبا حضرت #حافظ در اوج عرفانی غزلش در نقد صوفی سروده است:

نقدِ صوفی نه همه صافیِ بی‌غَش باشد
ای بسا خرقه که مُستوجبِ آتش باشد

صوفیِ ما که ز وِردِ سحری مست شدی
شامگاهش نگران باش که سرخوش باشد

خوش بُوَد گر مَحَکِ تجربه آید به میان
تا سِیَه روی شود هر که در او غَش باشد

خَطِّ ساقی گر از این گونه زند نقش بر آب
ای بسا رُخ که به خونابه مُنَقَّش باشد

ناز پروردِ تَنَعُّم نَبَرَد راه به دوست
عاشقی شیوهٔ رندانِ بلاکش باشد

غمِ دنیای دَنی چند خوری؟ باده بخور
حیف باشد دلِ دانا که مُشَوَّش باشد

دلق و سجادهٔ حافظ بِبَرَد باده فروش
گر شرابش ز کفِ ساقی مَه وَش باشد
 

مثنوی معنوی مولوی| Masnavi

07 Nov, 12:01


مرا چشمی‌ست خون‌افشان ز دست آن کمان‌ابرو
جهان بس فتنه خواهد دید از آن چشم و از آن ابرو

غلام چشم آن تُرکم که در خواب خوشِ مستی
نگارین گلشنش روی است و مُشکین سایبان ابرو

هلالی شد تنم زین غم که با طغرا‌ی ابرو‌یش
که باشد مه که بنماید ز طاق آسمان ابرو؟

رقیبان غافل و ما را از آن چشم و جبین هر دم
هزاران گونه پیغام است و حاجب در میانْ ابرو

روان گوشه‌گیران را جبینش طرفه گلزار‌ی‌ست
که بر طرف سمن‌زارش همی‌گردد چمان ابرو

دگر حور و پری را کس نگوید با چنین حسنی
که این را این چنین چشم است و آن را آن چنان ابرو

تو کافر‌دل نمی‌بندی نقاب زلف و می‌ترسم
که محرابم بگرداند خم آن دلستان ابرو

اگر چه مرغِ زیرک بود حافظ در هوادار‌ی
به تیر غمزه صیدش کرد چشم آن کمان‌ابرو
 
#حضرت_حافظ
#غزلیات

@masnavimolavii

مثنوی معنوی مولوی| Masnavi

06 Nov, 05:13


عاقبت بینی، نشانِ نورِ توست
شهوتِ حالی، حقیقت گورِ توست


#مولانا
#مثنوی

@masnavimolavii

عاقبت اندیشی تو نشانه این است که در مسیر حق هستی و دنباله روی از امیال نفسانی نشانه گمراهی و تاریکی و مرگ قلب توست.
خداوند عاقبت همه ما را منتهی به خیر و صلاح کند🙏

3,313

subscribers

67

photos

26

videos