مولانا( مثنوی معنوی ) @masnavi77 Channel on Telegram

مولانا( مثنوی معنوی )

@masnavi77


دکلمه دفتر اول مثنوی
شرح و تفسیر جامع دفتر اول مثنوی
سخنرانی درباره مثنوی
فایل pdf کتاب درباره مثنوی
موسیقی و رقص سماع

مثنوی معنوی (Persian)

به عنوان یک علاقه‌مند به اشعار و آثار ادبی، حتما با شاعران بزرگ و کارهایشان آشنایی دارید. اما آیا تا به حال درگیر آثار جلال‌الدین محمد بلخی، مشهور به مولانا شده‌اید؟ اگر پاسخ شما منفی است، زمان خوبی است تا با کانال تلگرامی "مثنوی معنوی" آشنا شوید. nاین کانال تلگرامی تحت عنوان "masnavi77" فضایی فراهم می‌کند که علاقه‌مندان به آثار مولانا، بتوانند با دفتر اول مثنوی آشنا شوند. محتوای این کانال شامل دکلمه دفتر اول مثنوی، شرح و تفسیر جامع این دفتر، سخنرانی‌های مرتبط با مثنوی، و حتی فایل‌های pdf کتاب‌های مختلف درباره این شاعر بزرگ است. علاوه بحضرت بر این، در کانال موسیقی و رقص‌های سماعی نیز برگزار می‌شود تا تجربه‌ای شاد و پویا از مثنوی را برای شما ارائه دهد. اگر به دنبال یک تجربه عمیق ادبی و فرهنگی هستید، حتما این کانال را دنبال کنید. برای دسترسی به تمامی این محتواهای ارزشمند، به کانال تلگرامی "مثنوی معنوی" بپیوندید و لذت ببرید.

مولانا( مثنوی معنوی )

21 Nov, 07:16


بازیابی ایمان به کمک داستایفسکی و مولانا

داستایفسکی در رمان «برادران کارامازوف» گفتگویی میان «زنی دولتمند» با پدر زوسیما به تصویر می‌کشد. زنی که دچار تردید است و پی‌جوی اطیمنان. طالب ایمانی گرم است و از تردیدها به جان آمده است:

- «بگذار بگویم آنچه زمان بس درازی مایه رنجم بوده! دارم رنج می‌کشم! بر من ببخش! دارم رنج می‌کشم!... رنج می‌کشم.... از بی‌ایمانی... اگر تا آخر عمر با ایمان زندگی کنم و زمان مردن که می‌رسد، چیزی جز – به قول نویسنده‌ای_ «گزنه‌هایی که بر گورم می‌رویند» در میانه نباشد، آن وقت چه؟ زجر‌آور است! چطور می‌توانم ایمانم را بازپس بگیرم؟... حالا آمده‌ام دریچه‌ی دلم را پیش تو باز کنم و سوالم را از تو بپرسم. اگر این فرصت از دستم در برود، هیچ کس نمی‌تواند جوابم را بدهد. چگونه آن را ثابت کنم؟ چگونه خودم را مجاب سازم؟ آه که چقدر بدبختم. می‌ایستم و به دور و برم نگاه می‌کنم و می‌بینم کسی دیگر اهمیت نمی‌دهد؛ حالا دیگر کسی در آن‌باره سرش را به درد نمی‌آورد، و من تنها کسی هستم که تحملش را ندارم. مرگبار است. مرگبار.

_ بی‌تردید، مرگبار است. اما به اثبات نمی‌آید، هر چند می‌توانی به آن اعتقاد پیدا کنی.

_ چطور؟

_ با تجربه‌ی عشق فعال. بکوش تا همسایه‌ات را فعالانه و خستگی‌ناپذیر دوست بداری. به همان اندازه که در عشق پیش بروی، از حقیقت خدا و بقای روحت مطمئن‌تر می‌شوی. اگر در عشق همسایه‌ات، به کمال خودفراموشی نائل شوی، آن وقت بی هیچ تردید ایمان می‌آوری و تردید در جانت وارد نمی‌شود. به تجربه ثابت شده. متیقّن است.»

📚(برادران کارامازوف، جلد اول، ترجمه صالح حسینی، ص۸۴-۸۵، نشر ناهید)

راهکار پدر زوسیما برای بازپس‌گیری ایمان، غلتیدن در محبت است. ارائه‌ی دلیل نمی‌کند و به اقامه‌ی برهان دست نمی‌یازد. به باور پدرزوسیما خداوند محبت است و برای بازیابی ایمان نیازمند تشبه جستن به خداوندیم:

«ای محبوبان،
یکدگر را دوست بداریم،
چرا که محبت از خدا است
و هر آن کس که دوست می‌دارد
زاده‌ی خداست و خدا را می‌شناسد.
آن کس که دوست نمی‌دارد، خدای را نشناخته است،
چرا که خدا محبت است...
اگر یکدگر را دوست بداریم،
خدا در ما می‌ماند
و محبت او در ما کمال می‌یابد.»

(رساله اول یوحنّا، ۴: ۷ تا ۸؛ ۱۲)

پدرزوسیما می‌گوید «عشقِ فعال و خستگی‌ناپذیر» می‌تواند فرد را از حقیقت خدا و بقای روح مطمئن سازد. سخن داستایفسکی یادآور بینش مهم عارفان است.

🍃 #مولانا نیز می‌گفت برای برای راه‌یابی به معرفت حقیقی باید خود را در آنچه می‌خواهیم دریابیم ببازیم. باید از جنس چیزی شویم که خواهان درک آنیم. برای دانستن او، باید او شویم. جان کلام این است که از نظر مولانا دانستن از مسیر «شدن» امکان‌پذیر است:

کشف این نز عقلِ کار افزا شود
بندگی کن تا تو را پیدا شود
(دفترسوم، ۲۵۲۸)

جان شو و از راه جان، جان را شناس
یار بینش شو، نه فرزند قیاس
(دفتر سوم، ۳۱۹۴)

پس قیامت شو، قیامت را ببین
دیدنِ هر چیز را شرط است این

تا نگردی او، ندانی اش تمام
خواه آن انوار باشد یا ظلام

عقل گردی، عقل را دانی کمال
عشق گردی، عشق را دانی ذُبال
(دفترششم، ۷۸۳-۷۸۵)

گویا در این تلقّی ایمان عطیّه‌ای است که تنها به کسانی موهبت می‌شود که از اشتیاق آن سرشارند. چنان که در  گیتا (بهگود گیتا) آمده است:

«به آنان که مدام با منند و از سر مهر مرا می‌پرستنند.
من آن مایه از بینش دهم که بدان مرا دریابند.
و از روی لطف محض در دلشان مأوی سازم
و تاریکی جهل از جانشان براندازم
و چراغ دانش در دلشان برافروزم.»
(گیتا، ترجمه محمد علی موحد، ص۱۴۴)

به گفته‌ی بلز پاسکال، ‌فیلسوف و الاهیدان فرانسوی:

«حاصل آنکه در آنجا که از امور انسانی سخن به میان می‌آوریم گفته‌اند که لازم است که آنها را بشناسیم تا بتوانیم دوستشان بداریم، و این ضرب‌المثل شده است؛ اما قدّیسان، بر عکس، چون از امور الهی سخن می‌گویند، میگویند که باید آنها را دوست داشته بداریم تا بتوانیم بشناسیمشان و فقط از رهگذر محبت به ساحت حقیقت راه مییابیم؛ اینان از این گفته یکی از سودمندترین دستورالعمل‌های خود را برساخته‌اند.»(به نقل از: تنوع دین در روزگار ما، چارلز تیلور، ترجمه مصطفی ملکیان، نشرشور)

صدیق قطبی

مولانا( مثنوی معنوی )

18 Nov, 11:16


آموختن از کامو و مولانا

«زمانی که انسان فرامی‌گیرد_آن هم نه بر روی کاغذ_ که چگونه با رنج‌هایش تنها بماند، چگونه بر این عطشِ گریختن و توهم این‌که دیگران هم ممکن است شریک این رنج‌ها شوند فائق آید، آن‌گاه دیگر چیز زیادی برای فراگرفتن باقی نمی‌ماند.»

▪️(یادداشت‌ها، آلبر کامو، ترجمه خشایار دیهیمی و شهلا خسروشاهی، ص۲۰۶_۲۰۷، نشر ماهی، ۱۳۹۶)

آنچه کامو می‌گوید آموختنِ نومیدی و تنهایی است. ناامید شدن از اینکه دیگران می‌توانند در رنج تو شریک باشند. و توان زیستن و ماندن در رنجِ خویش. پذیرش، به معنیِ گریختن از اندوه نیست، بلکه آرمیدن در اندوه است. پذیرش یعنی من اندوهی دارم و این اندوه را به مثابه بخشی از سرنوشتِ خویش می‌پذیرم و دوست می‌دارم. پذیرش یعنی از اندوهم نمی‌گریزم.

مولانا نیز می‌گفت هر غمی که به سراغت می‌آید روپوشی دارد. اگر به آن رضایت دهی و خرسندوار همراهی‌اش کنی، آن روپوش و چادر کنار می‌رود و لطافتِ نهفته در غم بر تو آشکار می‌شود. می‌گفت باید سفیرِ غم را در آغوش بگیری و با او نستیزی. نخست که با غم مواجه می‌شوی، چادرِ ناخوش و روپوشی دل‌آزار دارد. اما اگر آرام و خرسند باشی، کم‌کم از دلِ آن ظاهرِ مکروه و دل‌آزار، حقیقتی لطیف و مبارک سربیرون خواهد آورد. و آن وقت، از غم، به برکت می‌رسی و به پاداشی بی‌انتها:

رسولِ غم اگر آید بَرِ تو
کنارش گیر همچون آشنایی

که تا آن غم برون آید ز چادر
شِکَرباری، لطیفی، دلربایی

به گوشه‌یْ چادرِ غمْ دست دَرزَن
که بس خوب است و کرده‌‌‌ست او دَغایی

درین کو، روسبی‌باره مَنَم، من
کشیده چادرِ هر خوش‌لِقایی

همه پوشیده چادرهایِ مَکروه
که پنداری که هست او اژدهایی

منِ جان‌سیر اَژدَرها پَرَستَم
تو گر سیری زِ جان، بشنو صَلایی

مبارک‌تر ز غم چیزی نباشد
که پاداشش ندارد مُنْتَهایی
▪️(غزلیات شمس)

مولانا( مثنوی معنوی )

15 Nov, 08:06


حکایت کف و دریا
مهرداد رحمانی

یکی از پرتکرارترین استعاره‌ها نزد مولانا، استعاره کف و دریاست.

کف نزد مولانا هر آن چیزی است که ناپایدار است، عاریتی است، اصالتی ندارد، دوامی و ثباتی ندارد. آشوب دارد.  پرهیاهوست، هست اما در حقیقت نیست و همچون سرابی است. 

عمق دریا اما پایدار است، سکون دارد، اصالت دارد، محل زادن و پروردن گوهرها و ماهی‌هاست. آشفته نمی‌شود. هیاهویی ندارد. گویی نیست اما هست و هست‌ها ازوست. 

مولانا می‌گوید وقتی آدمی به زندگی، به جهان، یا به خویشتن می‌نگرد، مهم است که چه چیزی را در مرکز توجه خویش قرار می‌دهد.

از نظر او، در هر رویدادی و در هر چیزی، عمق دریایی هست و کفی. و در سلوک معنوی، مهم آن است که شعاع بینش آدمی تا کجا را می‌پاید. آیا به ژرفای دریا ره می‌برد، یا به کف‌های سطح آب محدود می‌ماند.

مولانا می‌گوید آنکه او دریابین گشته باشد کیفیتی و حالتی دگرگونه می‌یابد که یکسره با حال کسی که کف‌بین است متمایز است:

آنکه کف را دیدْ، سِر گویان بُوَد
وانکه دریا دیدْ، او حیران بُوَد

آنک کف را دیدْ، نیّت‌ها کند
وانک دریا دیدْ، دل دریا کند

آنک کف را دیدْ، باشد در شمار
و آنک دریا دیدْ، شُد بی اختیار

آنک او کف دیدْ، در گردش بُوَد
وانک دریا دیدْ، او بی غش بُوَد
(مثنوی،  دفتر پنجم)

مولانا( مثنوی معنوی )

14 Oct, 10:08


📚کتاب هایی برای آشنایی مقدماتی با مولانا و شمس تبریز

۱. آینهٔ جان، مقالاتی دربارهٔ احوال و اندیشه‌های مولانا جلال‌الدین بلخی، آرش نراقی، نشر نگاه معاصر

۲. باغ سبز: گفتارهایی دربارهٔ شمس و مولانا، محمدعلی موحد، ‌نشر کارنامه

۳. قمار عاشقانه، عبدالکریم سروش، نشر موسسه فرهنگی صراط

۴. بانگ آب (دریچه‌ای به جهان‌نگری مولانا)، سودابه کریمی، نشر رشد آموزش

۵. حجره‌ٔ خورشید (شرحی بر مقالات شمس تبریزی)، سودابه کریمی، نشر روزنه

۶. به عبارت آفتاب: جستجویی در زندگی، تجربه‌ها و آموزه‌های مولانا، محمدجواد اعتمادی، نشر معین

۷. کرامات کلمات: جستجویی در کلمات و اشارات شمس تبریزی، محمدجواد اعتمادی، نشر معین

۸. پله‌ پله تا ملاقات خدا (دربارهٔ زندگی، اندیشه و سلوک مولانا)، عبدالحسین زرین‌کوب، نشر علمی

۹. روایتِ سرّ دلبران (بازجُستِ زندگی و تجارب تاریخی مولانا در مثنوی)، قدرت‌الله طاهری، نشر علمی

۱۰. مشهورتر از خورشید: دربارهٔ زندگی و اندیشهٔ شمس تبریزی، حسین مختاری، نشر ورجاوند

۱۱. مولانا و شورِ عاشقی (کتابی در ستایش مولانا)، اندرو هاروی، ترجمهٔ فیروزان زهادی، نشر هیرمند

۱۲. راه عرفانی عشق: تعالیم معنوی مولوی، ویلیام چیتیک، ترجمهٔ شهاب‌الدین عباسی، نشر پیکان

۱۳.  سی شعر مولانا، حمیدرضا توکلی، نشر شهر قلم

۱۴. پیدای پنهان (گزیده‌ای از نیایش‌های دیوان شمس تبریزی)، ایرج شهبازی، نشر روزنه

۱۵. سفری بر آسمان کن (مجموعهٔ کامل نیایش‌های مولانا در مثنوی معنوی)، ایرج شهبازی و محسن شعبانی، نشر دوستان

مولانا( مثنوی معنوی )

07 Oct, 11:30


«سهراب‌سپهری مولانای روزگار ما»

(به‌مناسبتِ ۱۵ اردیبهشت، زادروز سهراب»

اگر نیما شیفتهٔ حافظ و نظامی بود و شاملو حافظ را می‌ستود، در شعرِ سهراب می‌توان ردّ شعرِ مولوی و شاعرانِ سبکِ هندی (به‌ویژه بیدل) را مشاهده‌کرد.

سید حسن حسینی در کتابی کوچک اما مفید («بیدل، سپهری و سبکِ هندی») بخشی از تأثیرپذیری‌های سهراب را از شعرِ بیدل نشان‌داده‌است. تأکیدِ حسینی بیش‌تر بر اشتراکاتی هم‌چون مؤلفه‌های سوررئالیستی، آرایه‌ی تشخیص (یا تجسیم) و نیز ابهام‌آفرینی در شعرِ سبکِ هندی و سهراب است. حق با اوست. بعدها که دست‌نوشته‌های سهراب منتشرشد، روشن‌شد او ممارست‌هایی در سبکِ هندی نیز داشت. در کتابِ «هنوز در سفرم» (شعرها و یادداشت‌های منتشرنشده) ده غزل آمده که غالباً متاثّر از شعرِ سبکِ هندی است:

چند زیرِ آسمان آوازِ تنهایی برآری
در دلِ گنبد صدا جز نقشِ پیچیدن ندارد
( به‌کوششِ پریدختِ سپهری، فرزانِ روز، چ چهارم،۱۳۸۴،ص ۱۱۶)

بس‌که بی‌رنگ‌ ام چو آب از هرچه بینم رنگ‌می‌گیرم
بی‌صدای‌ ام هم‌چو کوه از هر ندا آهنگ‌می‌گیرم
(ص۱۱۱)

سهراب هم‌چنین بسیارشیفتهٔ شعرِ مولوی بود. پژوهشگران فراوانی به تأثیرپذیری‌های او از شعرِ مولوی (بیش‌تر دیوانِ شمس) اشاره‌کرده‌اند. دکتر سیروسِ شمیسا مواردِ فراوانی از مشابهت‌های مضمونیِ شعرِ او را با شعرِ مولوی نشان‌داده‌است. این نزدیکی‌ها گاه اشتراک در نگرش و اندیشهٔ عامِ بشری است و گاه متأثر از نگاهِ سهراب به شعرِ مولانا (نقدِ شعرِ سهرابِ سپهری، مروارید، چ اول، ۱۳۷۰).

داریوش آشوری به حضورِ اوزانِ ضربی و رقصان در دفترِ «آوارِ آفتاب» (که غزلیات دیوانِ شمس را به‌یاد‌می‌آورد)، اشاره‌می‌کند:

«من سازم: بندیِ آوازم، برگیرم، بنوازم، بر تارم زخمهٔ «لا» می‌زن، راهِ فنا می‌زن».

او می‌افزاید، اما در «شرقِ اندوه»، سهراب «شرق را یکسره کشف‌می‌کند و تمامیِ کتاب بویی از تجربه‌های بودایی دارد با حال‌و‌هوا و رنگی از عرفانِ مولوی، اگرچه هیچ‌جا اشارهٔ آشکاری به او نیست» («سپهری در سلوک شعر»، چاپ‌شده در «باغِ تنهایی»، به‌کوشش حمیدِ سیاهپوش، نشر سهیل، صص ۴_۲۳).

مشفق کاشانی (از دوستان سهراب که بر دفترِ کوچکِ «درکنارِ چمن» او مقدمه نوشت) می‌نویسد، سهراب به سنایی، سعدی، مولوی، حافظ، صائب و بیدل علاقمند‌بود (خلوتِ انس، پاژنگ، ۱۳۶۸، ص۲۱۱).

سهراب در «اتاقِ آبی» آن‌جا که از شیوهٔ کشکولیِ تدوینِ کتبِ آموزشی انتقادمی‌کند، می‌نویسد «در آن، خزف کنارِ صدف بود؛ قاآنی کنارِ مولوی، مولوی در کتابِ سوم ابتدایی بود. مهم نبود که مولوی دور از فهمِ ما بود (دور از فهمِ دانشجوی ادبیات هم هست) شعرش از رو هم درست خوانده‌نمی‌شد» (انتشاراتِ سروش، ۱۲۶۹،ص۳۳).
همین اشاره حکایت از آن دارد که مولوی در نگاهِ سهراب جایگاهِ ویژه‌ای دارد.

مشابهت‌های مضمونی شعرِ سهراب با شعرِ مولوی فراوان است. تنها برای نمونه؛ سهراب سروده: «نور خواهم‌خورد» و مولوی گوید:
من نور خورم که قوتِ جان است

درپایان، ابیاتی از تفنن‌های سهراب نقل‌می‌شود که شعرِ مولوی و حافظ را تداعی‌می‌کند:

این نوا چیست که از پردهٔ جان می‌شنوم
گوشِ دل باز که اسرارِ جهان می‌شنوم
پسِ این پرده چه سوزی و چه سازی است که من
آتشین نغمه‌ای از زخمهٔ جان می‌شنوم [...]
ای نوازنده فکن زخمه، مزن راه دگر
که من از سازِ پسِ پرده فغان می‌شنوم [...]
(هنوز در سفرم، ص۱۱۵).


#تقویم_تاریخ_فرهنگی_ایران

#فرزند_ایران 💚🤍❤️

مولانا( مثنوی معنوی )

07 Oct, 11:29


🎟 نقش - شعری از سهراب سپهری
💿 Quality: 360p

Received by © : @savetubot

مولانا( مثنوی معنوی )

07 Oct, 11:28


🎟 بهترین شعر سهراب برای آرامش درونی از زبان رشید کاکاوند در کتاب باز
💿 Quality: 360p

Received by © : @savetubot

مولانا( مثنوی معنوی )

07 Oct, 11:28


🎟 پشت دریاها | سهراب سپهری
💿 Quality: 360p

Received by © : @savetubot

مولانا( مثنوی معنوی )

07 Oct, 11:28


🎟 رشید کاکاوند و صحبت از پیچیده ترین شعر سهراب سپهری در کتاب باز
💿 Quality: 360p

Received by © : @savetubot

مولانا( مثنوی معنوی )

07 Oct, 11:28


🎟 زندگینامه جذاب و شنیدنی سهراب و سپهری و ماجرای دختری که عاشق او بود ؟
💿 Quality: 360p

Received by © : @savetubot

مولانا( مثنوی معنوی )

07 Oct, 11:28


🎟 کتاب صوتی زندگینامه سهراب سپهری

مولانا( مثنوی معنوی )

07 Oct, 11:28


کتاب صوتی زندگینامه سهراب سپهری

👀 27,427
♥️ 681
📆 2020-06-14
👤 Ketab Khan کتاب خوان

مولانا( مثنوی معنوی )

01 Oct, 10:18


🎟 نگاهی کلی به زندگی مولانا، دکتر عبدالکریم سروش
💿 Quality: medium

Received by © : @savetubot

مولانا( مثنوی معنوی )

01 Oct, 10:18


نگاهی کلی به زندگی مولانا، دکتر عبدالکریم سروش

👀 197,766
♥️ 2,705
📆 2020-07-19
👤 شرح آرزومندی

مولانا( مثنوی معنوی )

01 Oct, 10:17


#شرح_ابيات
@Jazire_masnavi

مولانا( مثنوی معنوی )

01 Oct, 10:16


1168
من به وقتِ چاشت  در راه آمدم
         با رفیقِ خود، سویِ شاه آمدم


🍃من (خرگوش) بامدادان به راه افتادم و به اتفاق رفیق ام به سوی شاه (شیر) روان گشتم.
چاشت: اول روز ، بامداد

1169
با من از بهرِ تو خرگوشی دگر
    جفت و همره کرده بودند آن نفر


🍃گروه نخجیران که با تو عهد و پیمان بسته بودند، خرگوش دیگری را برای تو به همراه من گسیل کرده بودند.
نفر: گروه
1170
شیری اندر راه، قصدِ بنده کرد
          قصدِ هر دو همرهِ آینده کرد


🍃ما در راه بودیم که ناگهان شیری به من و همراه من حمله کرد.
1171
گفتمش: ما بندهٔ شاهنشهیم
       خواجه تاشان کِهِ  آن درگهیم


🍃من به آن شیر مهاجم گفتم: ما بندگان شاهنشاه هستیم و هر دو نفر، بنده و خادم کوچک درگاهِ سلطانیم.
1172
گفت: شاهنشه که باشد؟ شرم دار
        پیش من، تو یادِ هر ناکَس میارا


🍃آن شیر مهاجم گفت: شاهنشاه کیست؟! خجالت بکش و در حضور من از هر فرو مایه ای یاد مکن!
1173

هم تو را و هم شَهَت را بر دَرَم
         گر تو با یارت بگردید از دَرَم


🍃هم تو را خواهم درید و هم شاهنشاهت را! و اگر تو همراه رفیقت درگاه مرا ترک کنید هلاکتان کنم.
1174
گفتمش: بگذار تا بارِ دگر
   رویِ شَه بینم، بَرَم از تو خبر


🍃من به شیر مهاجم گفتم: ما را هلاک مکن، فرصت بده تا یکبار دیگر روي شاه خود را ببینم و خبر تو را به او برسانم.
خرگوش، با مهارتی تام و تمام، خشم شیر را تیز و تند می کند تا حواسِّ او را از خود به رقیبی خیالی معطوف دارد و خود، جان سالم بدر برد.

1175
گفت: همره را گِرو نِه پیشِ من
      ورنه قربانی تو اندر کیشِ من


🍃شیر مهاجم گفت: پس رفیقت را پیش من گرو بگذار، وگرنه طبق آیین و روشی که دارم، تو را قربانی می کنم.
قربان به معنی قربانی، حیوانی را برای تقرب به خدا سر ببرند
کیش: مذهب
1176
لابه کردیمش بسی، سودی نکرد
        یار من بِستَد، مرا بگذاشت فرد

🍃ما پیش آن شیر مهاجم، شيون و التماس کردیم، ولى سودی نبخشید و او رفیقم را نزد خودش نگه داشت و مرا تنها رها کرد.

1177
یارم از زَفتی  سه چندان بُد که من
   هم به لطف و، هم به خوبی، هم به تن


🍃رفیق من در چاقی و درشتی، سه برابر من بود. همچنین در لطافت و خوبی و مرغوبیت هم از من بالاتر بود.
1178
بعد از این، ز آن شیر، این ره بسته شد
            رشتهٔ اَیمانِ ما بگسسته شد


🍃از آنرو که آن شیر مهاجم راه را بر نخجیران بسته است، آنان دیگر نمی توانند به عهد تو وفا کنند.
ایمان:سوگندها، عهدها ، جمع یمین
1179
از وظیفه بعد از این اُومید بُر
    حق همی گویم تو را، وَالحَقُّ مُر


🍃زین پس، مستمرّی تو قطع خواهد شد و تو باید رشتهٔ امیدت را از آن قطع کنی. من حرف حق را به تو می گویم، گرچه حرف حق، تلخ است. جمله حرف حق تلخ است از امام ع و حکیم سبزواری هم نقل شده است

1180
گر وظیفه بایدت، رَه پاک کن
     حین بیا و دفعِ آن بی باک کن


🍃اگر می خواهی هر روز مستمری ات به تو برسد، بیا و آن شیر مهاجم و بی باک را از سر راه بردار.
(در اینجا می توان گفت که شیر، مظهر قهر نفس و صولت شهوت است. با این اعتبار می توان چنین گفت: ای سالک طریقت اگر می خواهی به سر منزل مقصود برسی، باید شیر مهاجم و خشمین نفس را از سر راهت برداری.)

مولانا( مثنوی معنوی )

01 Oct, 10:04


1141
صورت از بی صورتی آمد برون
         باز شد که انّاإلَيهِ راجِعون

🍃صورت های جهان همه از عالم بی صورتی پدید آمده است. یعنی همهٔ این موجودات از حضرت خداوندی و ذات بی چون و نامتعیّن او سر برآورده اند و دوباره به سوی او باز روند.(مصراع دوم اشاره به آیه 156 سوره بقره دارد .
" کسانی که به حادثه ای سخت دچار آیند و صبر پیشه کنند بگویند: ما از خداییم و به سوی او باز رویم").
1142

پس تو را هر لحظه، مرگ و رَجعَتی است
         مصطفی فرمود: دنیا ساعتی است


🍃پس تو هر لحظه دچار مرگ و بازگشت هستی. یعنی مدام در حال فنا شدن و بقا یافتنی. چنانکه حضرت محمد مصطفی (ص) فرماید: دنیا، ساعتی بیش نیست. (مصراع دوم اشارت است بدین حدیث الدُنیاساعَةٌ فَاجعَلها طاعَةً. دنیا لحظه ای است. پس آنرا در راه طاعت و عبادت صرف کن.بیت اخیر و چند بیت بعدی، بیانی از قاعده معروف تبدل امثال و یا تجدد امثال.
صوفیه و عرفا و حکمای اشراقی این قاعده را پذیرفته اند و آنرا بر سراسر جهان هستی و همه موجودات و ممکنات، ساری وجاری دانسته اند.بدین معنی که همه جهان هستی، هر لحظه و در هر آن، در حال تغییر وتحول است و هیچ چیز در دو لحظه به یک حال نمی ماند.
با توجه به مطلب فوق، اصل حرکت جوهریه نیز از دل قاعده تبدل امثال بر آمده است واز شاخه های آن بشمار آید.
1143
فکر ما تیری است از هُو در هوا
         در هوا كي پایَد؟ آید تا خدا


🍃اندیشهٔ ما همچون تیری است که از بارگاه کردگار در هوای وجود پرتاب می شود. این تیر کی در هوا می ماند؟ یعنی در هوا نمی ماند بلکه به سوی خدا می آید.
(تشبیه فکر به تیر از آن جهت است که تیر از کمان به حرکت قسری خارج می شود و دست تیرانداز آنرا به هوا پرتاب می کند و چون حرکت قسری تابع مقدار نیروی مبدأ قسر و قاسر است بناچار دور یا نزدیک و دیر یا زود از حرکت باز می ماند و به زمین سقوط می کند. همچنین محرّک اصلی عالم هستی و از جمله فکر بشر، مشیّت الهی است. پس فکر و اندیشۀ آدمی را خداوند می انگیزد و دوباره به سوی او باز می گردد.)
1144
هر نَفَس، نو می شود دنیا و ما
       بی خبر از نو شدن، اندر بقا

🍃این جهان در هر چشم به هم زدنی در حال دگرگونی و تحوّل است. ولی ما از این دگرگونی بی خبریم، چرا؟ برای اینکه صورت جهان، ظاهراً برجای خود ثابت و بی تغییر است. از اینرو ما گمان می کنیم که در این جهان، تغییری رخ نمی دهد.
(این بیت ناظر بر قاعده تجدد امثال است که بیشتر مذکور افتاد.به عقیده اشعریان، جهان عبارت است از جوهر واحدی که اعراض گوناگون بر آن عارض می شود و این اعراض دائما در تغییر است. اما چرا انسان از تغییرات دائمی جهان بی خبر است؟ برای اینکه این تغییرات بی هیچ فاصله زمانی رخ می دهد. از این رو تغییر دائمی در خیال انسان به صورت ثابت و ایستا جلوه می کند.)
1145
عُمر، همچون جوُی نو نو  می رسد
          مُستَمِرّی می نماید در جسد


🍃عمر مانند آب جویبار، جزء جزء در حال گذار و طی شدن است. و همین گذار جزء جزء و مدام، سبب شده که انسان به غلط خیال کند که این جریان به صورت خطّی ممتد و مستمر است.
(در این جهان حتی یک لحظه سکون وجود ندارد. ما نسبت به این حرکت سریع و دقیق و دائمی که جهان را تازه می کند، اطلاعی نداریم، زیرا حرکت هنگامی که شتاب بیشتر پیدا می کند از آن جهت که درک ما نمی تواند نقاط گسیخته حرکت را از یکدیگر تشخیص دهد،...

1146
آن ز تیزی، مستمر شکل آمده است
      چون شَرَر، کِش تیز جُنبانی به دست


🍃به عنوان مثال، اگر پاره آتشی را در دست خود با شتاب بگردانی، خواهی دید که یک دایرهٔ متصل از آتش پدید می آید.
(در حالی که جَوّاله یا «آتش گردان»، دایرهٔ متصل آتشین نیست، بل سرعت و تعاقب حرکت، سبب شده که ما آنرا به صورت دایره ای آتشین ببینیم.)

1147
شاخِ آتش را بجُنبانی به ساز
        در نظر آتش نماید بس دراز


🍃مثال دیگر، اگر شاخه ای را که سرش آتش گرفته با سرعت حرکت دهی، به صورت خطّ ممتدّ آتشین جلوه می کند.
1148
این درازی مدّت از تیزیِّ صُنع
       می نُماید سرعت انگیزیِّ صُنع

🍃این بیت در جواب سؤالی مقدّر است. گویا کسی می پرسد: یا حضرت مولانا چگونه ممکن است عمر آدمی یک آن، و مدت دنیا ساعتی باشد، در حالی که این همه ایام و ماهها و سالهای طولانی سپری می شود؟ جواب: این درازی مدت، نسبت به انسان است که به حقیقت امر واقف نیست. پس حضرت حق به اقتضای اسم سریع، سرعت انگیزی می کند و در نتیجه یک نفس را زمانی طولانی و یک آن را چندین هزار روز نشان می دهد.
1149
طالبِ این سِرّ اگر عَلّامه ای است
نَک حُسام الدّین که سامی نامه ای است


🍃اين حقایق و اسرار را نمی توان با علوم اکتسابی و قیل و قال دریافت، بلکه باید جویندگان این اسرار بروند و از وجود شریف حسام الدین چَلَبی که در واقع نسخهٔ والای الهی است، آن حقایق و اسرار را اخذ کنند.

مولانا( مثنوی معنوی )

01 Oct, 10:02


#شرح_جامع_مثنوی_معنوی

1130
رنج و غم را حق پیِ آن آفرید
  تا بدین ضِد، خوش دلی آید پدید


🍃حضرت حق تعالی از آنرو رنج و اندوه را خلق کرد تا بوسیلهٔ این ضد، شادی و شادمانی به ظهور رسد.
(به مصداقِ تُعرِفُ الاَشیاءُ بِاَضدادِها هر چیزی به ضدّ خود شناخته آید.شادی به غم، سخا به بخل، نیک دلی به حسادت، دوستی به دشمنی، عشق به نفرت.)
1131
پس نهانی ها به ضدّ پیدا شود
چون که حق را نیست ضد، پنهان بود

🍃پس نتیجه می گیریم که ماهیّات ناشناختۀ اشیاء و موجودات بوسیلۀ ضدّ آنها شناخته شود. و چون حضرت حق، ضدّ و ندّی ندارد پس حقیقت ذات او بر
همگان پوشیده باشد.
1132
که نظر بر نور بود، آنگه به رنگ
ضد به ضد پیدا بُوَد چون رُوم و زنگ


🍃زیرا ابتدا چشم، نور را می بیند و سپس رنگ را. پس هر ضدّی با ضدّ خود شناخته آید. چنانکه رومیان سفیدپوست با زنگیان سیاه پوست شناخته شوند.
1133
پس به ضدِّ نور دانستی تو نور
     ضدّ ضد را می نماید در صُدور


🍃پس تو نور را با ضدِّ نور می شناسی، زیرا که اضداد به هنگام صدور و ظهور، ماهیّت یکدیگر را آشکار می سازند. ( صدور به کثرات و مظاهر خلیفه اشارت دارد و آمدن آنها را به وجود امکانی توصیف می کند. فیض اصطلاح دیگر صدور را به معنای ریزش یا تشعشع تجلیات رحمانی دانست).

1134
نورِ حق را نیست ضدّی در وجود
     تا به ضد، او را توان پیدا نمود

🍃ولی نور حضرت حق، ضدّی ندارد تا بتوان بوسیلۀ ضدش، او را پیدا کرد.(از نظر مولانا خدا ضدی ندارد برای آنکه ضد، امری است وجودی که با امر وجودی دیگر در محل و موضوع شریک باشد و متعاقب آن امر، بر موضوع در آید و اجتماع آن دو، در محلی ممکن نباشد. اما خدای تعالی عین وجود است نه امر وجودی که وجود بر آن عارض باشد و موصوف به محل هم نیست....بدین سبب خداوند در کمال ظهور خود مختفی است و او را از روی مقیاسات انسانی نمی توان شناخت. البته حقیقت کامل حق تعالی بر موجودات پوشیده است، ولی حداقل موجودیت او را می توان شناخت.

1135
لاجَرَم اَبصارُنا لاتَدرِکُه
وَ هوَ یُدرِک بین تو از موسی و کُه


🍃ناگزیر چشمان ما از درک حضرت حق ناتوان است. امّا همو ما را درک می کند. و این مطلب را می توان از موسی و کوه طور آموخت.

1136
صورت از معنی، چو شیر از بیشه دان
        یا چو آواز و سخن ز اندیشه دان

🍃همانطور که مثلاً شیر در جنگل، زاده می شود و پرورده می گردد و از آن بیرون می آید و دوباره بدانجا باز می گردد، یا همانطور که مثلاً بانگ و کلام از اندیشه حاصل می آید، عالم صورت نیز از بیشهٔ معنا پدید می آید نهایتاً به همان مرتبه باز می گردد.( در این بیت صورت به شیر و معنی به جنگل تشبیه شده است. و چون مولانا هر دو مثال را مادی آورده برای درک بهتر مثال بیت بعد را آورده ودر آن صورت را به آواز انسان یا کلام  که محسوس است و معنی را به فکر و اندیشه که نا محسوس است تشبیه می کند.
منظور بیت: همه موجودات کثیر از وجود واحد احد صدور یافته و سرانجام بدان رجوع می کند.
1137
این سخن و آواز، از اندیشه خاست
         تو ندانی بحرِ اندیشه کجاست


🍃این سخن و این آواز را که تو می شنوی، همه از اندیشه پیدا شده است، ولی تو نمی دانی که دریای بیکران اندیشه در کجاست.
(مراد از اندیشه در اینجا ذات خداوندی است. و این بیت (به قول اکبرآبادی) بیانی است از معیّت حق تعالی با اشیاء براساس مشرب کشف و شهود نه مشرب ظاهریان.)
1138
لیک چون موجِ سخن دیدی لطیف
        بحرِ آن دانی که باشد هم شریف


🍃همینکه امواج کلمات را مشاهده کنی، خواهی دانست که دریای آن نیز لطیف و شریف است.

1139
چون ز دانش، موجِ اندیشه بتاخت
        از سخن و آواز، او صورت بساخت

🍃همینکه موج اندیشه از دریای عقل و دانش برخاست و به سوی مجرای کام و حنجره پیش تاخت، آن تصوّرات ذهنی در این مرحله به لباس حروف و کلمات و آواها در می آیند.
1140
از سخن، صورت بزاد و باز مُرد
       موج، خود را باز اندر بحر بُرد


🍃از کلمهٔ قاهرهٔ وجودیّهٔ کُن و مشیّة الله، صورت های اینجهانی پدیدار می شوند و به زوال می روند و موج، دوباره به همان دریا باز می گردد.
(نیکلسون گوید: مراد از سخن در اینجاکلمه "کن " است که حق تعالی با این کلمه، همه موجودات را پدید آورده است. مولانا در فیه مافیه گوید: آخر آسمانها و زمین ها همه سخن است پیش آن کس که ادراک می کند و زاییده از سخن است. اما این معنای دوم در بیان اینکه چگونه"صورت از سخن زاییده شد"حال آنکه سخن خود صورت است با دشواری مواجه است. میتوان گفت نکته آن نیست کلمات برای بیان اندیشه بکار می آیند یا نمی آیند. بلکه اصل موضوع آن است که کلمات از اندیشه منشا می گیرند یا نه. سخن در اینجا مترادف دانش است).

مولانا( مثنوی معنوی )

01 Oct, 09:59


#جزیره_مثنوی

رنج و غم را حق پی آن آفرید
تا بدین ضد خوش‌دلی آید پدید

پس نهانیها بضد پیدا شود
چونک حق را نیست ضد پنهان بود

که نظر پر نور بود آنگه برنگ
ضد به ضد پیدا بود چون روم و زنگ

پس به ضد نور دانستی تو نور
ضد ضد را می‌نماید در صدور

نور حق را نیست ضدی در وجود
تا به ضد او را توان پیدا نمود

لاجرم ابصار ما لا تدرکه
و هو یدرک بین تو از موسی و که

صورت از معنی چو شیر از بیشه دان
یا چو آواز و سخن ز اندیشه دان

این سخن و آواز از اندیشه خاست
تو ندانی بحر اندیشه کجاست

لیک چون موج سخن دیدی لطیف
بحر آن دانی که باشد هم شریف

چون ز دانش موج اندیشه بتاخت
از سخن و آواز او صورت بساخت

از سخن صورت بزاد و باز مرد
موج خود را باز اندر بحر برد

صورت از بی‌صورتی آمد برون
باز شد که انا الیه راجعون

پس ترا هر لحظه مرگ و رجعتیست
مصطفی فرمود دنیا ساعتیست

فکر ما تیریست از هو در هوا
در هوا کی پاید آید تا خدا

هر نفس نو می‌شود دنیا و ما
بی‌خبر از نو شدن اندر بقا

عمر همچون جوی نو نو می‌رسد
مستمری می‌نماید در جسد

آن ز تیزی مستمر شکل آمده‌ست
چون شرر کش تیز جنبانی بدست

شاخ آتش را بجنبانی بساز
در نظر آتش نماید بس دراز

این درازی مدت از تیزی صنع
می‌نماید سرعت‌انگیزی صنع

طالب این سر اگر علامه‌ایست
نک حسام‌الدین که سامی نامه‌ایست

شیر اندر آتش و در خشم و شور
دید کان خرگوش می‌آید ز دور

می‌دود بی‌دهشت و گستاخ او
خشمگین و تند و تیز و ترش‌رو

کز شکسته آمدن تهمت بود
وز دلیری دفع هر ریبت بود

چون رسید او پیشتر نزدیک صف
بانگ بر زد شیرهای ای ناخلف

من که پیلان را ز هم بدریده‌ام
من که گوش شیر نر مالیده‌ام

نیم خرگوشی که باشد که چنین
امر ما را افکند او بر زمین

ترک خواب غفلت خرگوش کن
غرهٔ این شیر ای خرگوش کن

گفت خرگوش الامان عذریم هست
گر دهد عفو خداوندیت دست

گفت چه عذر ای قصور ابلهان
این زمان آیند در پیش شهان

مرغ بی‌وقتی سرت باید برید
عذر احمق را نمی‌شاید شنید

عذر احمق بتر از جرمش بود
عذر نادان زهر هر دانش بود

عذرت ای خرگوش از دانش تهی
من نه خرگوشم که در گوشم نهی

گفت ای شه ناکسی را کس شمار
عذر استم دیده‌ای را گوش دار

خاص از بهر زکات جاه خود
گمرهی را تو مران از راه خود

بحر کو آبی به هر جو می‌دهد
هر خسی را بر سر و رو می‌نهد

کم نخواهد گشت دریا زین کرم
از کرم دریا نگردد بیش و کم

گفت دارم من کرم بر جای او
جامهٔ هر کس برم بالای او

گفت بشنو گر نباشم جای لطف
سر نهادم پیش اژدرهای عنف

من بوقت چاشت در راه آمدم
با رفیق خود سوی شاه آمدم

با من از بهر تو خرگوشی دگر
جفت و همره کرده بودند آن نفر

شیری اندر راه قصد بنده کرد
قصد هر دو همره آینده کرد

گفتمش ما بنده شاهنشهیم
خواجه تاشان که آن درگهیم

گفت شاهنشه کی باشد شرم دار
پیش من تو یاد هر ناکس میار

هم ترا و هم شهت را بر درم
گر تو با یارت بگردید از درم

گفتمش بگذار تا بار دگر
روی شه بینم برم از تو خبر

گفت همره را گرو نه پیش من
ور نه قربانی تو اندر کیش من

لابه کردیمش بسی سودی نکرد
یار من بستد مرا بگذاشت فرد

یارم از زفتی دو چندان بد که من
هم بلطف و هم بخوبی هم بتن

بعد ازین زان شیر این ره بسته شد
حال ما این بود و با تو گفته شد

از وظیفه بعد ازین اومید بر
حق همی گویم ترا والحق مر

گر وظیفه بایدت ره پاک کن
هین بیا و دفع آن بی‌باک کن

3,192

subscribers

44

photos

59

videos