گل که افتد آه میگیرد چمن را بیشتر
خندهٔ در بسترت آزرده من را بیشتر
از سکوتت آب گشتم اینکه رسمِ مهر نیست
غیر از آن عجل وفاتی گو سخن را بیشتر
از فدک،سرخیِ گلهایش نصیب تو شده
روی تو سوزانده من را و حسن را بیشتر
روز،خاموش است از بغضش حسن،اما به شب
میپرد از خواب و میگوید نزن را بیشتر
با چه زحمت بهر من مهمانِ آن آتش شدی
دیدمت بر جان خریدی سوختن را بیشتر
حاجتِ تو بعد از این نه سال،حالا این شده
آور آن تابوت که پوشد بدن را بیشتر
با همین دستانِ خسته بر حسینش دوخته
پس مواظب باش زینب پیرهن را بیشتر
روضه ای می خوانم و رد میشوم مولا ببخش
میخ در حتما دهد آزار زن را بیشتر
حامد آقایی
@marsiyeeh