مرثیه @marsiyeeh Channel on Telegram

مرثیه

@marsiyeeh


❁﷽❁

از عناوین جهان "مرثیه خوان" ما را بس...
کپی مطالب با ذکر منبع مجاز است

♦️ کانال متن روضه باز 👇
@rozeh_1

🔹 ارتباط شاعران با ما 👇
@heydari_am_man

🔸 هماهنگی تبادل و تبلیغات 👇
@navay_roze

مرثیه (Persian)

با خوش آمدید به کانال تلگرام "مرثیه". این کانال یکی از بهترین منابع برای علاقه‌مندان به مرثیه خوانی است. در اینجا شما می‌توانید آخرین مطالب و متون مرثیه ها را بخوانید و لذت ببرید. ما از عناوین جهان به عنوان "مرثیه خوان" شناخته می‌شویم و افتخار داریم که مطالب زیبا و ارزشمند را با شما به اشتراک می‌گذاریم. این کانال منبعی قابل اعتماد برای مطالعه متون مرثیه و لذت بردن از آنهاست. اگر عاشق موسیقی مرثیه ها هستید یا تا به حال با این هنر زیبا آشنا نشده‌اید، حتما این کانال را دنبال کنید. با ما همراه باشید تا جذابیت و فرهنگ مرثیه خوانی را همچنان تجربه کنید. از این پس در کانال "مرثیه" همراه ما باشید و به دنیای زیبای مرثیه ها خوش آیید. از این پس شما می‌توانید از آخرین مطالب مرثیه ها لذت ببرید و با دیگر علاقه‌مندان به این هنر زیبا برخورد کنید. خوشحالیم که شما را در این سفر زیبا به همراه داریم. از این به بعد جدیدترین مطالب مرثیه ها را از کانال "مرثیه" دنبال کنید و از عمق و جذابیت این هنر لذت ببرید.

مرثیه

15 Nov, 18:25


#حضرت_زهرا

گل که افتد آه میگیرد چمن را بیشتر
خندهٔ در بسترت آزرده من را بیشتر

از سکوتت آب گشتم اینکه رسمِ مهر نیست
غیر از آن عجل وفاتی گو سخن را بیشتر

از فدک،سرخیِ گلهایش نصیب تو شده
روی تو سوزانده من را و حسن را بیشتر

روز،خاموش است از بغضش حسن،اما به شب
میپرد از خواب و میگوید نزن را بیشتر

با چه زحمت بهر من مهمانِ آن آتش شدی
دیدمت بر جان خریدی سوختن را بیشتر

حاجتِ تو بعد از این نه سال،حالا این شده
آور آن تابوت که پوشد بدن را بیشتر

با همین دستانِ خسته بر حسینش دوخته
پس مواظب باش زینب پیرهن را بیشتر

روضه ای می خوانم و رد میشوم مولا ببخش
میخ در حتما دهد آزار زن را بیشتر

حامد آقایی

@marsiyeeh

مرثیه

15 Nov, 18:25


#حضرت_زهرا

نامت همیشه زمزمه ی بی امان ماست
ما اهل خاک و روضه ی تو آسمان ماست

در زیر سقف روضه ات ای صبح بی غروب
تنهاترین مجال تنفس، از آن ماست

محتاج نور نیست هر آنکس تو را شناخت
مهرت چراغ خانه ی هر دو جهان ماست

مادر شدی و لحظه به لحظه حواس تو
در پیش "اعتقاد دل" و "آب و نان" ماست

ذکر شریف فاطمه، ای خیر دستگیر
سنگین ترین عبادت روی زبان ماست

داغ تو را نه اینکه فقط گریه می کنیم
امروز درس فاطمیه، امتحان ماست

واجب ترین فریضه ی ما فاطمیه است
این اعتقاد قاطبه ی دوستان ماست

صورت کبود روضه ی دیوار و کوچه ایم
این زخم های سرخ همیشه نشان ماست

جان داده ای به راه امامت که همچنان
نام علی هنوز بلند از اذان ماست

حسن کردی

@marsiyeeh

مرثیه

15 Nov, 18:25


#حضرت_زهرا

آنکه تابید رخش در شب یلدای علی
کیست جز فاطمه نوریّه ی شبهای علی

فاطمه کیست؟همان است که در این نه سال...
هرسحر بود خودش ربی الاعلای علی

همه بر پاش میوفتند پیمبرها هم..
ولی افتاد خود فاطمه بر پای علی

بارها گفت پیمبر که علی جان من است
و شده فاطمه هم جان گوارای علی

زن نبینش! بخدا ظرفیتش را دارد...
که به میدان بزند جنگ کند جای علی

هرچه گفته ست علی بود علی بود علی
نیست بر لوح دلش غیر تولای علی

ما گدایان علی ریزه خور فاطمه ایم
جان فدای کرمت حضرت زهرای علی!

حکم لولاک خدا بود که فهماند به ما..
اوست تنها سبب خلقت دنیای علی

این دوسه ماه چه آمد به سر بانو که..
بسته شد بر رخ او راه تماشای علی

یک در سوخته و یک زن سیلی خورده
ما بمیریم برای غم عظمای علی

سید پوریا هاشمی

@marsiyeeh

مرثیه

15 Nov, 18:25


#حضرت_زهرا

از بسکه سنگ خورد و شکستند ساغرم
پیش کسی گلایه خود را نمی برم

دور از حرم، دخیل دعاهای فطرسم
شاید دوا گذاشت به زخم روی پرم

طغیان رودخانهء اشکم ز بی کسی است
از دستِ نفسِ سرکش و عاصی مکدّرم

ای نفسِ مطمئنه که ناراضی از منی!
هرگز مکن به رفتن از این در مخیّرم

ای نَفسِ من که از نَفَس انداختی مرا
کو همنفس که کوه بلا ریخت بر سرم

کو همنفس که رفت و خوشی رفته بعد آن
کو قبر من که روح عذابی مکرّرم

ای نفسِ مطمئنه مرا در بغل بگیر
شیطان کمین گرفته دگر پشت سنگرم

حالا که از فراق تو آتش گرفته ام
آتش مریز جان رقیه به معبرم

آتش گرفت فاطمه وقتی رقیه گفت؛
آتش گرفت دامن و گیسو و معجرم

دلتنگ اشک نوکری حاج قاسمم
دلتنگ آنکه سوخت و شد روضه باورم

دلتنگ آنکه گفت: بیا مرگ سرخ من!
دلتنگ آنکه ناله زد ای وای مادرم

قاسم که بود؟! یکّه علمدار انقلاب
عمار بود و میثم و مقداد رهبرم

جایش چه خالیَ است در این فاطمیّه ها
هرچند رفته پیش شهیدان محترم

این روضه ها پُر از نفس حاج قاسم است
کو بیقرار روضهء بازوی پُر ورم

زهرا چه گفته بود که سیلی به او زدند؟!
چیزی نگفت... گفت عزیز پیمبرم

وقتی به زور در حرمش پا گذاشتند
مادر قرار شد بشود یاس بی حرم

زهرا میان خانه زمین خورد و گفت: آه
من را زدند پیش دو چشمان شوهرم

ای ذوالفقار! لشکر من را بیا ببین
پای علی گذشته ام از ثلث کوثرم

رضا دین پرور

@marsiyeeh

مرثیه

15 Nov, 18:25


#حضرت_زهرا

عاشق شده‌ست دانه به دانه هزار بار
دل‌خون و سینه‌چاک و برافروخته «انار»

فریاد بی‌صداست ترک‌های پیکرش
از بس‌که خورده خونِ دل از دست روزگار

پاشیده رنگ سرخ به پیراهنِ خزان
بسته حنا به پینۀ دستان شاخسار

در سرزمین گرم، انار آتشین شود
یاقوت را می‌آورد آتشفشان به بار

با دست خود به حوصله پنهان نموده است
یک دانه از بهشت در او آفریدگار

آن میوه‌ای که ساخته تسبیحی از خودش
شُکر است بر زبانش، فی اللیل و النهار

آن میوه‌ای که فاطمه آن را طلب نمود
چون باب میل اوست شد این میوه تاجدار

آن بانویی که نام خودش شعر مطلق است
در وصفش استعاره نیاید به هیچ کار

نامی که داده است به زن قیمتی دگر
نامی که داده است به مردان هم اعتبار

آن نام را می‌آورم، اما نه بی‌وضو
دل را به آب می‌زنم، اما نه بی‌گدار

جبر آن زمان که پشت در خانه‌اش نشست
برخاست آن قیامت عظمی به اختیار

رفت آنچنان که از نفس افتاد جبرئیل
گویی محمد است به معراج رهسپار

شد عرصه‌گاه تنگ، ولی ماند پشت در
چون ماندن علی به اُحد ماند، استوار

برگشت زخم خورده، ولی فاتح نبرد
چون بازگشت حمزه از آشوب کارزار

در خون خضاب شد تن یاران بعد از او
آن‌ها که نام «فاطمه» را می‌زنند جار

من از کدام یک بنویسم که بوده‌اند
حَجّاج‌ها به ورطۀ تاریخ بی‌شمار

آن‌ها که با غرور نوشتند ساختیم
دریاچه‌های احمری از خونِ این تبار

از کربلا به واقعه فَخ رسیده‌ایم
از عمق ناگوارترین‌ها به ناگوار

محمود غزنوی به عداوت مگر نساخت
از استخوان فاطمیان چوبه‌های دار

بوسهل زوزنی به شرارت هنوز هم
محکوم می‌کند حسنک را به سنگسار

در لُمعَةُ الدَّمِشقِیَه جاری‌ست همچنان
خون شهید اول و ثانی چون آبشار

اما هنوز هم به تأسی ز فاطمه
نام علی‌ست روی لبِ شیعه آشکار

بیت از هلالی جُغتایی نشسته است
از آن شهید شیعه به ذهنم به یادگار:

«جان خواهم از خدا نه یکی، بلکه صدهزار
تا صدهزار بار بمیرم برای یار»

فرق است، فرق فاحشی از حرف تا عمل
راه است، راه بی‌حدی از شعر تا شعار

اینک مدافعان حرم شعله‌پرورند
تا در بیاورند از آن دودمان دمار

با تیغ آبدیده‌ای از نوع اعتقاد
با اعتقاد محکمی از جنس ذوالفقار

زهراست مادر من و من بی‌قرار او
آن نام را می‌آورم آری به افتخار

آن بانویی که وقت تشرف به رستخیز
پیغمبران پیاده می‌آیند و او سوار

فریاد می‌زنند که سر خَم کنید، هان!
تا از صراط بگذرد آیات سجده‌دار

هرجا نگاه می‌کنم آنجا مزار اوست
پنهان و آشکار چنان ذات کردگار‌

این‌ها که گفته‌ایم یکی بود از هزار
اما هنوز شیعه، مصمم، امیدوار...

سید حمیدرضا برقعی

@marsiyeeh

مرثیه

15 Nov, 18:25


#حضرت_زهرا

محض وجود فاطمه ماهمگی در عدمیم
هر چه نگارد او شود ما اثر آن قلمیم

قدر و قضا ندیم او خلق اثر قدیم او
ملک مکان حریم او ما همگی بی حرمیم

جان به جهانیان دمد هر قدمی که می نهد
ما همه آفریده ی خاک ره آن قدمیم

نامش اگر وصف کنان به حق ادا کند زبان
در مد فای او زجان تا به ابد هو بدممیم

جلوه ای از خداست او امام مرتضاست او
نبی مصطفاست او مات مقام اعظیم

در ید اوست ما سوا از نم اوست بحر ها
خاک رهش در گل ما از دم اوست آدمیم

شان نزول کوثرش مصحف اسرار مگو
کجاست پس صعود او پر از سوال مبهمیم

چادر او عصمت کل عصمت او بیرق گل
در این پناه چار قل سایه نشین علمیم

قیمت این ملک عبس غیر محبنش چه هست
رزق به دست فضه است اگر به فکر کرمیم

اوست تمام لامکان اوست حقیقت زمان
اوست اگر معنی جان ما زعدم بیش کمیم

مرحمتی است مادری شیعه اثنی العشری
نیک اگر که بنگری صاحب کل نعمیم

در همه جا از او نشان در همه کس بود نهان
ماهمه بندگانی از پرده نشین عالمیم

فاطمه پشت ابرها پای نهد در این سرا
گرکه عیان بتابد او فانی او چو شبنمیم

پای تو سل پدراشرف خلق شد بشر
خورد قسم به نام او از آن بعد آدمیم

گر که خدازند قلم می زند از فاطمه دم
پیش مسیح نطق او خموش مثل مریمیم

قصه حسن او اگر موی به مو دهد خبر
تا به ابد دراین گذر تازه سر زلف خمیم

مهرش اگر که آب شد ساقی ابوتراب شد
ازبرکات مهر او گریه کن محرمیم

موسی علیمرادی

@marsiyeeh

مرثیه

15 Nov, 18:25


#حضرت_زهرا

اصلا بیا من مادرت باشم تو دختر!
شاید که خندیدی کمی با این بهانه

وقتی به دستت نای بالا آمدن نیست
من میزنم بر تار موهای تو شانه

بعدش برایت لقمه میگیرم عزیزم
هی ضعف کردی هی قرار از سینه بردی

زینب فدایت! آب رفتی بین بستر
یک چندوقتی هست که چیزی نخوردی

حالا برای بیشتر مثل تو بودن
از بقچه ات سر میکنم چادرنمازی

یک امشبی را قول دادی که بخندی
جان پدر گریه نکن هی بین بازی

مثل خودت من گَرد میگیرم ز خانه
بعدش غبار ذوالفقار پر ز هیبت‌...

جای حسن را پهن کردم خاطرت جمع
اینهم بفرما کاسه ی آب حسینت

مثل تو هرشب می‌نشینم رو به قبله
مثل همان شبها که سالم بود پهلوت

همسایه ها را هم دعاشان میکنم من
هرچند درب خانه را بستند بر روت


شیرین زبانی میکنم شاید بخندی
شاید نبینم لحظه ای محزونی ات را

از فضه (شستن) یاد میگیرم بزودی
تا که بشُویَم رخت‌های خونی ات را


اما خودمانیم، خیلی کار سختیست!
مادر شدن،جای تو بودن،غصه خوردن

با سن اندک خانه داری کار سختیست
زود است کار خانه را بر من سپردن

محمد کابلی

@marsiyeeh

مرثیه

15 Nov, 18:25


#حضرت_زهرا

کار داریم در این شعر فراوان با دَر
گوییا خورده گره با غزلِ مولا ، در

وَ قسم بَر ترکِ کعبه که حتی دیوار
می شد از عشقِ علی پیشِ علی دَرجا در

جانشینِ نبی الله که شد روزِ غدیر
خستگی های پیمبر همه شد یکجا در

شهر علم است نبی شهرِ طرب انگیزی
که برایش به خدا هست علی تنها در

می نشستند یتیمان همه شب منتظرش
خیره بر در همگی تا بزند بابا در

چیره بر قلعه ی قلبِ همِگان شد وقتی
کَنده شد با دَمِ یا فاطمه اش از جا در

شُد دَرِ قلعه ز جا کَنده ولی مرغِ دلم
ناخود آگاه سفر می کُند از در تا در

نکند در غزلم بسته شود دستانش
نکند در غزلم باز شود با پا در

میخِ در داغ شد و مادرمان زخمی شد
او کنون تکیه به دیوار نماید یا در ؟!

آنچنان با لَگدی باز شد آن در که همه
فکر کردند که دیوار یکی شد با در

آه! سادات ببخشند ولی خورد زمین
در همین فاصله هم کنده شد از لولا در

رد شدند آن همه نامرد از آن در با پا
تا که افتاد به رویِ بدنِ زهرا در

بچه سید نشدم دستِ خودم نیست ولی
وسطِ روضه دلم گفت بگویم مادر

کربلا جلوه ی هفتاد وسه تَن می شد اگر
اندکی تاب میاورد در آن غوغا در

آه! ای فاطمه؛ ای علتِ لبخندِ علی
رفتی و بعدِ تو انداخت زِ پا او را در

ما فقیریم و یتیمیم و اسیریم همه
جز تو فریادرسی نیست بیا بُگْشا در

با دعای فَرَجت از خودِ خورشید بخواه
تا کمی باز کند روی همه دنیا در...

محسن کاویانی

@marsiyeeh

مرثیه

15 Nov, 18:25


#حضرت_زهرا

فاطـمیه آمـــد و دلهـــا چو در آتش زدند
شعله از کین علی (ع) دُرّ و گهـر آتش زدند

داغ بابا بردل زهرا(س) عیان میشد که دید
قلب جانسوز از شـــرر بار دگــر آتش زدند

خانه وحی خــــدا خیر النســاء دارد به بر
ملحدان بر خیمه ی خیر البشــر آتش زدند

فاطمیه شد معلق گــــردش گردون سپهـر
بانی پیدایش شمس و قمـــــر آتش زدند

هر سـخن از انسیـه در پشت در کاری نبود
چشمشان را بسته و باگوش کـر آتش زدند

چشم زینب درپــی شمشیر بابا چون دوید
دست بابا بـسته دید و بر نظــر آتش زدند

گل که تاب شعلـه ی آتش ندارد پس چـرا؟
غنچه ی نارسته راخونین جگر در آتش زدند

دست حیدر بسته بودازصبرو پیغام نبی(ص)
این چنین شد خانه حیـدر اگــر آتش زدند

فاخته نالد روز و شب ،ایوای و ایوای از پـدر
مادری را در حضـــور دو پســـر آتش زدند

حمیدرضا میرزایی

@marsiyeeh

مرثیه

15 Nov, 18:25


#حضرت_زهرا

خدا مادرم را کجا میبرند
گمانم برای شفا میبرند
من و خانه داری
من و سوگواری
مرو فاطمه
گل یاس حیدر کجا میروی
بگو بی من آخر کجا میروی
غمت حاصل من
ربودی دل من
ز جان خسته ام
غریب غریبم
بسویت حبیبم
نظر بسته ام
چرا چهره از من نهان میکنی
علی را زغم نیمه جان میکنی
تو که با وفایی
مگو از جدایی
بمن مونسم
تمام قرارم
ببین ای نگارم
که من بیکسم
بزخم دل من نمک میزدند
ترا بین کوچه کتک میزدند
من و دسته بسته
تو پهلو شکسته
گل پرپرم
چه گرددزمانی
بر من بمانی
مرو از برم
فلک کرده غارت همه هست من
گرفته تب و تابم از دست من
عدو ظالمانه
چه با تازیانه
نموده جفا
که گل شد ز غنچه جدا
بما بین کوچه ز شاخه جدا
امید علی شد دگر نا امید
دریغا زمان جدایی رسید
زجا خیز و بنگر
ز هجرانت اخر
شدم دل کباب
نه بر احترامم
که حتی سلامم
ندارد جواب
فلک با دل من چها کرده ای
گلم را زغنچه جدا کرده ای
تو با ضرب سیلی
زدی رنگ نیلی
به آمال من
مرا در فراقش
کشیدی به آتش
ببین حال من
خدا باشد آگه که تا زنده ام
ز روی کبود تو شرمنده ام
تو ای یادگارم
بمان در کنارم
گل یاس من
در این وادی غم
که پاچیده از هم
شد احساس من
شب سرد و تارم نداردبسی
گل و غنچه من زند بالو پر
خزان شد بهارم
سیه روزگارم
من دل غمین
خدایا گواهی
در این بی پناهی
شدم بی معین

@marsiyeeh

مرثیه

15 Nov, 18:25


#حضرت_زهرا

حرف از وصیت است!؟ چرا خوب می شوی
چشم و چراغ خانه ی ما خوب می شوی

نبضت اگر چه فاطمه جان کُند می زند!
جدی نگیر بغض مرا، خوب می شوی

جانِ حسن سفارش تابوت را نده!
کوری چشم عایشه ها خوب می شوی

کافور و سدر دست علی می دهی چرا!؟
عطرخوش بهشت خدا خوب می شوی

حرف مرا دو تا نکنی پیش بچه ها!
من قول داده ام که شما خوب می شوی

《اجل وفاتی》 تو غرور مرا شکست
در شهر گفته ام همه جا خوب می شوی

گفتم که کار می دهد این زخم دست ما!
گفتی که بی طبیب و دوا خوب می شوی

مویت اگر چه سوخت، عروس منی هنوز
افتاده ای به گریه چرا؟ خوب می شوی

غصه نخور جواب سلامم نمی دهند
با غربتم کنار بیا خوب می شوی

کمتر بگو حسین، صدایت گرفته است
ای روضه خوان خانه ی ما خوب می شوی

وحید قاسمی

@marsiyeeh

مرثیه

15 Nov, 18:25


#حضرت_زهرا

درد تنم به ضعف تنم گريه مي کند
بر درد هاي من بدنم گريه مي کند

از چشمِ زخمِ سینه ی من اشک خون چکد
بر اين نفس نفس زدنم گريه مي کند

امشب به زخم سينه من پيرهن گريست
فردا به زخم من کفنم گريه مي کند

پروانه وار زینب من دور بسترم
بر اين چو شمع سوختنم گريه مي کند

از درد شانه آه کشم آه میکشد
شانه به موی او نزنم گریه میکند

کشته مرا غمش که نشسته کنار من
اين شير مرد بت شکنم گريه مي کند

گاهي برای اين پر و بال شکسته ام
گاهي براي پر زدنم گريه مي کند

هربار روي خود ز علي مي کنم نهان
گويد که رو نگیر، منم! گريه مي کند

من میکنم نهان زعلی روی خویش را
بيش از علي ولي حسنم گريه مي کند

محمد معارف وند

@marsiyeeh

مرثیه

15 Nov, 05:48


#حضرت_زهرا

آخرش شرح غمم روی زبانها افتاد
همه گفتند که خیبر شکن از پا افتاد

آه،رفتی و تمام بدنم می لرزد
پهلوان تو زمین خورد،وَ از نا افتاد

غسل جسم تو بود سخت تر از هر کاری
کوه،پاشیده شد و بر روی دریا افتاد

دو سه ماه است که رخسار تو با پوشیه است
چشم من بر رخ نیلی تو حالا افتاد

مَحرمت بودم و نامَحرم زخم بدنت
این چه زخمی ست که بر بازوی تو جا افتاد؟

بشکند دست کسی که اثرش معلوم است
جای دستی به روی صورت حورا افتاد

با یتیمان تو همناله شده جبرائیل
ولوله در وسط عرش معلّی افتاد

ساحلم بودی و رفتی و نگفتی با خود
که علی در وسط موج بلایا افتاد

با چه رویی بدنت را بدهم بر پدرت
لبم از شرم،ز هر صحبت و نجوا افتاد

با چه رویی به پدرجان تو این را گویم
"پیش چشمان همه،ام ابیها افتاد"

رضا قاسمی

@marsiyeeh

مرثیه

15 Nov, 05:48


#حضرت_زهرا

دختری از سینه‌اش آهی مُکرر را کشید
باز هم بر چشمهایش پایِ مادر را کشید

آمد و آرام بوسیدش ولی آهی شنید
باز هم رویِ سرش آن دستِ لاغر را کشید

تا که در را وا کنَد بر روی مَردش فاطمه
فضه گویا سمتِ در بر حجره بستر را کشید

با سرانگشتش حسن پیشِ دری که سوخته
روی آن دیوارِ دودی یک کبوتر را کشید

بعد از آن گهواره‌ای خالی کنارش نقش زد
جایِ محسن بِینِ گهواره کمی پَر را کشید

یادش اُفتاد آتش و جمع اراذل جمع بود
یادش اُفتاد ابتدا نامرد خنجر را کشید
 
وایِ من آتش که کارش کرد او در را شکست
وایِ من دنبالِ خود تا خانه لشگر را کشید

بعد از آن بر روی آن در رفت و آمد داشتند
بعد از ان این کوچه و آن کوچه حیدر را کشید

بچه‌ها کَندند در را تا که مادر پا شود
یک نفر او را کشید و یک نفر در را کشید

پشت بابا بود اما ضربه‌ی سخت غلاف
روی سنگ کوچه مادر نه پیمبر را کشید

حال امشب بُغچه‌ای را باز کرد و گریه کرد
روضه خواند و پیشِ زینب حرفِ آخر را کشید

کربلا می گوئیم:"مادر تماشا می‌کنی
از همانجایی که بوسیدیش خنجر را کشید

یک حرامی آمد و پیراهنش را کَند و بُرد
یک حرامی رویِ خاک و خار دختر را کشید"

هر دو می‌گفتند از آن سر که نیزه می‌بَرد
تا حسینش باز زیر پای او سر را کشید

حسن لطفی

@marsiyeeh

مرثیه

15 Nov, 05:48


#حضرت_زهرا

شكسته تر شده و دست بركمر دارد
 چه پيش آمده!آيا حسن خبر دارد؟

 به گريه گفت كه زينب مواظب خود باش
 عبور كردن از اين كوچه ها خطر دارد

 شبيه روز برايم  نرفته روشن  بود
 فدك گرفتن از اين قوم  دردسر دارد

 گرفت دست مرا مادرم... نشد...نگذاشت...
 تمام شهر بفهمد حسن جگر دارد

 شهود خواسته از دختر نبي خدا
 اگرچه ديده سندهای معتبر دارد

 سكوت و صبر و رضای خدا به جای خودش
 ولي اگر پدرم ذوالفقار بردارد...

 كسی نبود به معمار اين محل گويد
 عريض ساختن كوچه كی ضرر دارد!؟

وحید قاسمی

@marsiyeeh

مرثیه

15 Nov, 05:48


#حضرت_زهرا

پیش از غروب ابری عمر خزانتان
جان می دهم به زندگی نیمه جانتان

از چه ز روز حادثه حرفی نمی زنید
نا محرم است چاه دلم با زبانتان؟

وقتی به اذنتان ملک الموت زنده است
فکری کنید بر اجل ناگهانتان

هر شب به گرد بسترتان دور می زنم
تا پنجه های مرگ نیفتد به جانتان

شاید به خواب امشبتان محسن آمده
سر زد تبسمی از لب مهربانتان

سجاده و ستاره و تسبیح شاهدند
بر گریه ی شبانه و درد نهانتان

دستی که زانوی غمتان را بغل گرفت
حسرت نهاده به دل کودکانتان

با هر طپش که قلب حسن تیر می کشید
می میرد از کبودی قد کمانتان

قلبم شکسته تر شده از دستتان که من
پیرم ز روزگار غریب جوانتان

چادر به زیر پای شما گیر می کند
از بس که خم شده کمر ناتوانتان

محض تبرکی وسط سفره می برم
این تکه ای که مانده ز دست پخت نانتان

از چه ردیف دنده ی تان نامنظم است
بانو چه آمده به سر استخوانتان

این حال و روزتان پس از آن ضربه ی دَرَست
"این" گریه کرده است بر احوال آنتان

ای چشم پر ستاره ی آیینه ی علی
خون می چکد زقطره ی اشک روانتان

مهمان کنید از لبتان یک علی مرا
پیش از غروب ابری عمر خزانتان

محمد امین سبکبار

@marsiyeeh

مرثیه

15 Nov, 05:48


#حضرت_زهرا

بالشش نم دار از اشک و تنش تب دار شد
پیش چشمش ماجرای تیره ای تکرار شد

دست در دستان مادر در میان کوچه بود
در مسیر خانه اش گل رو به رو با خار شد

نعره تا زد،فاطمه چشمان طفلش را گرفت
تیره شد چشم حسن،چشمان مادر تار شد

ضربه با شدت بیاید سر همان سو می رود
از حسن شرمنده ام این قافیه دیوار شد

دست و پا گم کرده زینب،آب آورده حسین
باز با کابوس کوچه مجتبی بیدار شد

مرضیه نعیم امینی

@marsiyeeh

مرثیه

15 Nov, 05:48


#حضرت_زهرا

تحمل کردنش سخت است و عهدِ کودکی را گر
تو هم جای خودت باشیّ و هم جای پُرِ مادر 

خودت را جای من بگذار گو این بی نوا دختر
چگونه سر کند آن را بدونِ سایه ات مادر

تو را میخواهمت هر شب که تسکینِ دلم باشی
در این سیلابِ غم مادر تو حلِِّ مشکلم باشی

ز بس بوسیده ام هر شب گلِ چادر نمازت را
دلم یک لحظه میخواهد ببوسم روی نازت را

چه دردی می کشیدی در تمامِ لحظه های شب
ندیده کس به غیر از تو وَ غیرَ از دخترت زینب

چه ضربت ها که تو خوردی ز دستِ مردمانِ پست
به پهلو استخوانِ تو از آن ضربِ لگد بشکست

تویی که میخِ سوزان را درونِ سینه ات داری
تویی که گونه های تو چو سَیلی خون شده جاری

تو را در خاک و خون دیدم میانِ غربتِ کوچه
که در بینِ جِدار و در به خون پرپر شده غنچه

دلم خورشید میخواهد بیا یک شب به خوابِ من 
زنَد بوسه به چشمانت دلِ پُر التهابِ من

هستی محرابی

@marsiyeeh

مرثیه

15 Nov, 05:48


#حضرت_زهرا

فاطمیه؛ حالِ ما مثلِ محرم می‌شود
میهمان کاسه‌های چشم، زمزم می‌شود

زیر سقفِ روضه‌ی مستورِ ناموس خدا
هر کسی که مادرش زهراست، مَحرم می‌شود

آبِ کوثر را به قوری‌های هیئت ریختند
چای اینجا با دمِ سینه‌زنان دم می‌شود

در عزای فاطمه؛ محجوبه‌های شهرمان ...
چادری که روی سر دارند، پرچم می‌شود

روضه‌ی مردانِ مشکی‌پوشِ مادر بی‌صداست
«روضه‌خوانی» با زبان پیرهن هم می‌شود !

در نبردی که سلاحِ گریه می‌آید به کار
فاطمیه؛ جبهه‌ی خطّ مقدم می‌شود

با بهانه بی‌بهانه اشک، می‌ریزیم ما
با در و دیوار هم مقتل مجسم می‌شود

خم نیاوردیم، بر ابروی‌مان در مشکلات
زیر بارِ روضه اما قدّمان خم می‌شود

می‌شویم از داغِ مادر گریه گریه پیرتر
مثل شمعی؛ قطره قطره عمرمان کم می‌شود

اشک می‌ریزیم، شاید زخم او بهتر شود
چون نمی‌دانیم، آیا اشک، مرهم می‌شود ؟!

رضا قاسمی

@marsiyeeh

مرثیه

15 Nov, 05:48


#حضرت_زهرا

این روزها شب وسحرت طول می کشد
حتی دقیقه در نظرت طول می کشد

تا دست ها به هم برسد لحظه قنوت
در پیش چشم های ترت طول می کشد

از کنج خانه تا دم در غصه می خورم
از بس که راه مختصرت طول می کشد

اینگونه پیش گر برود ای کبوترم
درمان زخم های پرت طول می کشد

با هر قدم که تکیه به دیوار می دهی
از بین کوچه ها گذرت طول می کشد

بگذر از این محله که در وقت حادثه
تا مجتبی شود سپرت طول می کشد

تنگ غروب می رسی و درک می کنم
درد دل تو با پدرت طول می کشد

گیرم به گریه دخترت آرام شد ولی
آرام کردن پسرت طول می کشد

گفتی مجال شرح دل شرحه شرحه نیست
افسوس ..قصه جگرت طول می کشد

تو می روی و تازه شروع غم من است
گفتم به بچه ها سفرت طول می کشد

گودال بود و روضه ی تو مادرانه بود
مادر چقدر ذبح سرت طول می کشد

هادی ملک پور

@marsiyeeh