کوکب خانم @jamalsanatnegar Channel on Telegram

کوکب خانم

@jamalsanatnegar


نهایت در ایجاز

کوکب خانم (Persian)

با عرض سلام و احترام، به کانال تلگرامی "کوکب خانم" خوش آمدید! این کانال مخصوص به هنرمندی با نام کاربری "jamalsanatnegar" می‌باشد که در آن محتوای مرتبط با هنر و ایجازهای خلاقانه به اشتراک گذاشته می‌شود. اگر به دنبال آخرین اخبار و آثار هنری هستید، این کانال بهترین مکان برای شماست. از طراحی‌های خلاقانه تا نقاشی‌های جذاب، از مجسمه‌های هنری تا عکس‌های زیبا، در اینجا هر روز مطالب جدید و الهام بخش منتشر می‌شود. با پیوستن به این کانال، فرصتی عالی برای آشنایی با هنرمندان موفق و کارهایشان پیدا خواهید کرد. "کوکب خانم"، جایی که هنر و خلاقیت همراه با نهایت در ایجاز، به اشتراک گذاشته می‌شود.

کوکب خانم

23 Nov, 18:32


💦بهشت را به بها دهند!

گاندی می رود جهنم، خلخالی بهشت. ماندلا جهنم، لاجوردی بهشت. ادیسون جهنم، دکتر روازاده بهشت. مادام کوری جهنم، معصومه ابتکار بهشت. اسپینوزا جهنم، حسن عباسی بهشت، ستار بهشتی جهنم، سعید طوسی بهشت. بنده زاده جهنم، آقازاده بهشت. آرسن لوپن جهنم، باقر قالیباف بهشت. شعبان بی مخ جهنم، محسن رضایی بهشت.
- بهشت را به کله ی پوک، عقل گِرد، شکل زشت، چشم شور، دماغ گَنده، دهان لق، زبان هرز، دندان گراز، دست کج، روی زیاد، سر گر، قدم نحس، نظر تنگ، دل بی رحم، شکم فراخ، پیزی گشاد و آلت متحرک دهند!

https://t.me/jamalsanatnegar

کوکب خانم

23 Nov, 18:31


💦جواب های هوی است!

✍️صادق زیبا کلام:
حسین جان، پسرم، اگر کمترین ارزشی برایت دارم دستانت را می بوسم و ازت ملتمسانه می خواهم ادامه ندهی. دلبندم، ایران خیلی به حسین رونقی ها نیاز دارد.

✍️حسین رونقی:
من پسر شما نیستم. دلبند شما هم نیستم. برای من ارزشی ندارید. حمایت تان مایه شرمساری است. این وضعیت اسفبار برآمده از شما و همفکرانتان در سال ۵۷ است. دست از سر ایران بردارید.

🥕بیا خوبی کن و سر بچه یتیم دست بکش!

https://t.me/jamalsanatnegar

کوکب خانم

22 Nov, 19:31


💦اسپرم پرست!

جمهوری خواه بودم.
- ما می گیم شاه نمی خوایم نخست وزیر عوض می شه.
پادشاهی خواه شدم.
- ای شاه خوبان برگرد به ایران.
بن سلمان را دیدم. اسد را هم دیدم. باعرضه ترین در منطقه.
ایرانی جنس ایرانی بخر. میراث ستارخان و باقرخان و هوارد باسکرویل. از سوئیس گشتن پشیمان گشته ام. فدرالیزم آمریکا به درد فرانسه هم نمی خورد. لفظ جمهوری از معنی قالب تهی کرد. مثل غیر انتفاعی، ولی مشروطه بکر مانده است.
جمهوری خواهان چوب لای دوره گذار می گذارند. آرش عزیزی نماینده مارکسیست لنینیست های ایران شب در میان در ایران اینترنشنال مناظره دارد. آن یک چریک می شود، این یک اسلحه دست می گیرد و آن دو اجازه نمی دهند پهلوی برگردد. مریم رجوی 45 سال رئیس جمهور است.
بگذار بگویند بیضه پرست است. خایه هایش را تریلی این ور آن ور می کند!

https://t.me/jamalsanatnegar

کوکب خانم

21 Nov, 18:46


💦می اومد از کوه و کمر!

از دیو و دد و آدم های چرک، چغل، زشت، زمخت، کوتوله، بی پدر و مادر، بی اصل و نسب، بی پرنسیپ، قِلعگی، دزد، مختلس، خائن، بیسواد، دروغگو، یک کتابی، چند کتابی، چپی، چپول، منافق، روشنفکر، ژورنالیست، پنجاه و هفتی، مداح، آخوند و سید اولاد پیغمبر ملولم و رستم دستانم آرزوست. یک آدم حسابی. سرش به تن اش بیارزد.
- فرمان بده شاهزاده.
سر سفره محمدرضا شاه نشسته، از پستان شهبانو فرح شیر نوشیده، اسم بابا بزرگش رضا را یدک می کشد، با بزرگان نشست و برخاست دارد، 20 سال برای مدیریت بر ایران تربیت شد و 40 سال در مهد دموکراسی نمو یافت.
- پرنسس ها دور و برش!

https://t.me/jamalsanatnegar

کوکب خانم

21 Nov, 18:43


💦باباشمل!

✍️علی مرادی مراغه ای:
«رضا گنجه‌ای» مدیر «باباشمل» اولین هفته نامه فکاهی ایران بود. از زبان نمایندگان می سرود:
فاش میگویم و از گفته خود دلشادم لذت شغل وکالت نرود از یادم
جزصحیح است نگفتم سخنی در مجلس چه کنم حرف دیگر یاد نداد استادم
یک ستون بنام نیش و نوش داشت:
صلاح مُلک کجا؟ کله ی خراب من کجا؟! ببین تفاوت ره از کجاست تا به کجا؟!
وزیر فکر خود و ما صلاح از او خواهیم ببین که ما کجائیم و آن جناب کجا؟
در سر مقاله ای نوشت:
«یکی به کور مادرزادی گفت: تا به‌ حال شیربرنج خورده‌ای؟ جواب داد: نه. سفیده. سفید چیه؟ رنگ غازه. غاز چه شکلیه؟ نوک انگشتاش رو به‌ هم چسبوند و مچش رو کج کرد و دست کوره را گرفت مالید گفت: همچو شکلی داره. کوره گفت: به این کلفتی نخورده‌ام.
عده ای هم خواستن مشروطه رو حالی ما کنن و ما همون قدر سر در آوردیم که کوره از کلفتی شیربرنج در آورد.
پس از انقلاب راهی سوییس شد، فقط تعدادی مجله و قوطی معروفش را داشت. با کمک دیگران زندگی میکرد و وقتی درگذشت سه روز جنازه اش بر زمین ماند. کسی نمیدانست درون قوطی چیست و می پرسیدند پاسخ نمی داد. در سفر آخر به خواهرزاده اش گفت:
- درون این قوطی خاک وطن است. وقتی مُردم بریز توی تابوتم.
خاک را باباشمل ها حفظ کردند.

https://t.me/jamalsanatnegar

کوکب خانم

20 Nov, 18:38


💦قسمت این بود، مقدر این بود!

✍️احمد کسروی:
یکی از خوانندگان پرچم می‌گوید: گفتارهایی که می‌نویسید مردم نمی‌پذیرند. شرحی که بر «قضا و قدر» نوشته بودید در خانواده‌ی خودمان خواندم ولی نتوانستم زنها را قانع گردانم. باید در فکر بچه‌ها باشیم با این عقاید بزرگ نشوند.
می گویم: اگر نتوانید بزرگها را از پندارهای بیهوده دور گردانید بچه‌ها را هم نخواهید توانست. در میان بزرگها بزرگ می‌گردند. مگر شما پنجاه سال دیگر خواهید ماند که بچه‌ بدلخواه بار آورید؟ تا اندیشه‌های پست درمیانست توده روی رستگاری نخواهد دید.
جای گله‌ از زن ها هم نیست. از مردان شنیده و در دل جای داده‌اند. می‌خواهید به یک بار گفتن بس کنید و از یک اوقات تلخی دلتنگ شده‌ سپر اندازید؟ شما نباید از شکستن کاسه و کوزه و انداختن چراغ و سماور هم بترسید. کسانی را می‌شناسم کارشان بگفتگوی طلاق کشیده. زبونیست نتوانید مادر و همسرتان را با خود همباور گردانید. زنانی که عقیده به «قسمت» و «بخت» و «سرنوشت» دارند و از سقاخانه و امامزاده گشایش می‌طلبند آسیب برای خاندانند. از چنان زنی جز زیان امید نتوان داشت.

https://t.me/jamalsanatnegar

کوکب خانم

19 Nov, 18:37


💦رضا کوری!

✍️خاطرات عبدالرحیم جعفری:
من «ورق‌بگیر» بودم. هر وقت کاغذ چروک بود و لای نوردها می‌پیچید باید فریاد می‌زدم «ورق!... ورق!» تا «چرخ‌کش» دسته را رها کند و «ورق‌بده» فلکه را نگه دارد و «استاد ماشین» کاغذهای پیچیده به سیلندر را بیرون بکشد. باعث عقب افتادن کار می‌شد. یکی از چرخ‌کش‌ها کارگر نابینایی بود به نام رضا. می گفتیم رضا کوری. هوش فوق‌العاده‌ای داشت. بعضی عصرها که کار کمتر بود به میدان شمس‌العماره می‌رفتیم که ایستگاه اقسام اتوبوس‌ها بود. رضا به هر اتومبیلی دست می‌کشید نام صاحب و مدل و شمارۀ آن را می‌گفت. یک بار که شماره را از راننده ای می‌پرسید سال‌ها در ذهنش می‌ماند. کافی بود دست به گلگیر بکشد و مشخصات اتوموبیل را بگوید: دوج، شورلت، استودی بیکر، پلیموت، پاکارد. خانه‌اش هم درست روبه‌روی چاپخانه بود. شب‌های تابستان لخت مادرزاد با همسرش روی پشت بام می‌خوابید. همسایه‌ها معترض بودند. داستانی بود. غر می‌زدند صبح لخت و پتی توی رختخواب خوابیده بود. فلان‌فلان‌شده دیشب جلوی چشم همه با خانمش ... بعله!

https://t.me/jamalsanatnegar

کوکب خانم

18 Nov, 19:01


💦قوطی کنسرو!

✍️عزیز نسین:
شبی که کمال و بچه هاش آمدند خانه ما هیچی برای شام نداشتیم.
زنم به پسرم گفت:
- بدو برو بقالی سر کوچه یه قوطی کنسرو بگیر.
- کنسرو چی؟
- لوبیا... دلمه... ماهی... هرچی داشت.
توی مهمانخانه نشسته بودیم داشتیم گپ می زدیم که صدای تق و توق بلند شد.
- اون کارد آشپزخانه را بده من.
کمال پرسید:
- دعواست؟
شوخی جواب دادم:
- هفته ی پیش مهمان یکی از همسایه ها را کتک زدیم. الان فهمیدن مهمان داریم.
صدای جیغ آمد.
- برو ببین چه خبره.
دویدم طرف آشپزخانه. دیدم مچ دست خانم خون فواره می زنه. یک قوطی کنسرو و کارد هم روی زمین ریخته. داد زدم:
- این چه افتضاحیه؟
مادرم غرغر کرد.
-چند دفعه بهش گفتم گوش نداد.
خودش دربازکن را برداشت و مشغول ور رفتن با قوطی کنسرو شد:
- هر کاری راهی داره. آخر چرا به حرف بزرگترها گوش نمیدین؟
ناگهان جیغ او هم بلند شد:
- الهی ذلیل بشه هرکس این قوطی را درست کرده.
انگشتش را زخمی کرده بود. سر پسرم داد زدم:
- آدم وقتی کنسرو می خره می ده بقال بازش کنه. عقل که نیست جان در عذابه.
- من چه تقصیری دارم؟ گفت جانمان را از سر راه پیدا نکردیم. شاگردم پریروز آمده در یک قوطی را باز کنه انگشتش قطع شده الان توی بیمارستانه.
کمال وارد آشپزخانه شد:
- مبادا شام درست کنید. داریم مرخص می شیم.
- غیرممکنه بذارم شام نخورده تشریف ببرید.
همسر کمال آقا هم به آشپزخانه آمده بود. گفت:
- همسایه ی ما هم دیروز یک کنسرو ماهی خریده بودن اهل محل جمع شدیم نتونستیم باز کنیم.
کمال آقا چاقوی سفری اش را که پنج تیغه داشت بیرون آورد و گفت:
- خانم جان چرا دروغ میگی اهل محل نتونستن؟ با این چاقو می شه در گاوصندوق را هم باز کرد.
پسر کمال آقا هم چاقویش را بیرون آورد:
- اون مال عهد دیزی یه، چاقو می خوای اینه ها. همین یک تیغه چهارده کار انجام می ده. چپ بچرخانی چوب پنبه درمیاره. راست بچرخانی کنسرو باز می کنه. نوکش قفل گنجه را باز می کنه. یکی از دوست هام از آمریکا برام فرستاده.
کمال گفت:
- به درد همون آمریکایی ها می خوره. چاقوی من از پدر پدرم ارث رسیده.
قوطی کنسرو را گذاشت وسط زانوهاش و با میراث پدر پدرش شروع کرد به ور رفتن که یکدفعه قوطی را پرت کرد وسط اتاق و پشت سر هم گفت:
- بریدم...بریدم.
شکر خدا در خانه دوا گلی و پنبه داشتیم زانوی کمال آقا را بستیم. شلوارش هم پاره شده بود.
- دربیار بدم بدوزند.
کمال گوشش بدهکار نبود:
- لامصب قوطی کنسرو نیس، صندوق رمز پنتاگونه. می خواسته اسرار مملکت را توی این جا بده. شیش تا دونه دلمه که اینهمه سفت کاری نداره.
پسر کمال آقا هم با چاقوی چهارده هنره آمریکاییش طرفی نبست و پرسید: چکش دارین؟ زنم گفت:
- آقا پسر با چکش از دلمه ها دیگه چیزی باقی نمیمونه.
خانم کمال گفت:
- میخ بهتره. میخ گنده. مثل میخ طویله.
خنده ام گرفت گفتم:
- میخ طویله نداریم. ایندفعه آمدین یه دونه با خودتون بیارین.
نوبت من شده بود. ساطور را برداشتم و افتادم به جان قوطی. قوطی از زیر ساطور در رفت، به پرواز در آمد، به کنج دیوار خورد، کمانه کرد طرف سر من و من سرم را بموقع خم کردم "جرینگ"خورد به شیشه بزرگ اتاق خاکشیر شد. صدای زنگ در حیاط آمد. همسایه پهلو دستی نگران شده بود چه خبر است. این همسایه آهنگر است. گفت:
- باز کردن در کنسرو که کاری نداره.
قوطی را برداشت. یکی دو بار چرخاند. توی دست چپش گرفت و با دست راستش طوری باز کرد که عینهو در پاکت سیگار را باز می کند.
- بفرمایید.
شاخ درآورده بودیم.
- چه جوری بازش کردی؟
- مگه سواد ندارین؟
- چرا.
- روی قوطی نوشته.
نوشته بود: "طریقه باز کردن: نوک برجستگی در سمت راست قوطی را بگیرید به آرامی به سمت چپ بکشید."

https://t.me/jamalsanatnegar

کوکب خانم

16 Nov, 19:53


💦کیک محبوب من!

زوربا: اگه نقشه مون بگیره تمام جنگل را می کشیم پایین. اول معدن را تعمیر می کنیم. بعد یک چوب بری راه می اندازیم. بعد پول و پله بهم می زنیم. بعد یک کشتی واسه خودمون می سازیم و می ریم دور دنیا را می گردیم.
ارباب: یک کم داری تند می ری.
زوربا: تو می دونی من چند سالمه؟ مجبورم تند برم. عمر زیاد آتش درون انسون رو زیاد می کنه.

دو فیلم با یک بلیت.

- من مهینم.
- من هم فرامرزم.

مهین هم عمر زیاد هیکلش را از ریخت انداخته مثل قدیما نیست که مایو می پوشید می رفت کنار دریا. مجبور است تند برود.

- دوست داری بیای خونه من؟
- الان بیام؟
- دوست داری کی بیای؟
- الان.

عجله دارد. وقت تنگ است. تا قبر آ آ آ آ. تا صبح هم نمی کشد. شتابزده است. بیست سال تنها خوابیده. مگر این چند روزه دریابد. فرامرز را هم هل می دهد: زود بیا. طول نده.

- اینجا دواخونه است. قرص هام تموم شده. عیب نداره برم بگیرم؟
- باشه. فقط زود بیا.

- پاشو با هم برقصیم.
- بذار اول برم دستشویی.
- باشه. برو زود بیا.
- کجاست؟
- همین در اول. فقط زود بیا.

- فرامرز بیا دیگه می خوایم برقصیم. چقدر طولش می دی.
- وای چقدر بامزه می رقصی.

- گفتی شب پیشت بمونم؟
- چند دفعه می پرسی؟
- می شه برم تو "حموم قشنگت" دوش بگیرم؟
- برو. فقط طولش ندی.

- راستش این اولین باره یک مرد رو دعوت می کنم به خونه م. دیدم چه اشکال داره.
- اشکال نداره. خیلی هم خوبه.
- واقعا؟
- مردها از کجا بفهمن کی ازشون خوشش میاد؟ باید گفت.
- من هم طول کشید اینو فهمیدم.

- این کیک بهار نارنج با کرم وانیله. همیشه درست می کنم به امید یکی بیاد بخوره. اون یکی تو بودی. کی بهتر از تو؟

"حموم قشنگت" هم عبارت طلایی فیلم بود. همه چیزش خوشگل بود!

https://t.me/jamalsanatnegar

کوکب خانم

16 Nov, 19:39


فیلم سینمایی
🔸 کیک محبوب من 🔸

کیفیت : 1080p

📥 لینک 1 :
https://cutt.sbs/hP4v
📥 لینک 2 :
https://zed.li/hP4v

حجم دانلود : 1.8GB

🌟 دانلود از لینک " نیم بها " می باشد.

آموزش دانلود از لینک ها

#فیلم_کیک_محبوب_من
🆔 @DRA68

کوکب خانم

15 Nov, 19:23


❤️منت کشی

اون که باید می رفت تو نبودی. من بودم. من را یک اتاق در یک روستا هم زیادت است. دوستت داشتم. بهت افتخار می کردم. خوشگل، خواستنی، باشخصیت، کدبانو و به قول مادرم گرم و گیرا بودی. شامم را توی سینی باسلیقه می چیدی کیف می کردم. شب چره می آوردی کیف می کردم. خوارگفته بازی می کردی کیف می کردم. زندگی راحتی داشتم. همه چیزم براه بود. خرید می کردی. غذاهای خوشمزه می پختی. گیر نمی دادی. غر نمی زدی. چیزی نمی خواستی. فکرم آزاد بود. یک محیط مفرح برای یک نویسنده فراهم کرده بودی و من خام طمع غرق نوشتن شده بودم و نمی دیدمت. نویسنده ها را هم خدا زیاد کناد. زندگینامه های شان را بخوان. یکی از یکی کسخل تر.
خانه بی تو سو ندارد. دلم گرفته. مردم از بس نون و دراق خوردم. گور پدر کوکب خانم هم کرده. تو برگرد، من می شم دربست چاکرت. روزی صد بار قربون صدقه ات می رم. هر بار به یک کلام. بوس. بغل. برات شعر و آهنگ می سازم. الهی یار سنگین دل. قول می دم پتو بندازم زیر در بوی سیگار نیاد. من بی تو ول معطلم قربونت برم.

تصدقانت جمال😘

https://t.me/jamalsanatnegar

کوکب خانم

02 Nov, 20:33


💦ایتام!

✍️علی مرادی مراغه ای:
سوتلانا چشم و چراغ پدر بود و استالین او را «گنجشک کوچکِ من»صدا میکرد. وقتی شش ساله بود مادرش به طرز مشکوکی درگذشت. در شانزده سالگی عاشق یک نویسنده یهودی شد و استالین عشق او را به کار اجباری در سیبری فرستاد و خانواده‌ اش را نابود کرد. در هفده سالگی عاشق همکلاسی‌ برادرش شد و برخلاف میل پدر ازدواج کرد. عکس العمل استالین یک سیلی بود و هرگز حاضر نشد دامادش را ببیند.
پس از مرگ استالین در سخنرانی خروشچف با شخصیت واقعی پدرش آشنا شد و چنان نفرتی پیدا کرد که نام خانوادگی اش را به نام خانوادگی مادرش آلیلویوا تغییر داد.
به بهانه شرکت در مراسم ختم همسر سومش به هند رفت و تصمیم گرفت پسر و دخترش را در مسکو رها کرده برنگردد. پاسپورت روسی اش را آتش زده به سفارت آمریکا پناهنده شد. ماموران ک.گ.ب سفارت را احاطه کردند. اما یک مامور آمریکایی به موقع از طریق ایتالیا و سوئیس به نیویورک آورد و تبدیل به بمب خبری شد. شدیدترین انتقادات را بر حکومت پدرش وارد کرد و آلکسی کاسیگین را بیمار روانی خواند.
اعتیاد و فقر باعث شد به خوابگاه بی‌ خانمانها پناه ببرد. ویژگیهای پدر در پیری در وی نمایان شده دائم خشمگین بود و وقتی مصاحبه گر در مورد استالین پرسید از شنیدن نامِ پدر فریاد کشید. آنوقت در ایران در حزب توده می گریستند بی پدر شدیم.
🥕آن کس که مرا سایه سر بود، پدر بود!

https://t.me/jamalsanatnegar

کوکب خانم

02 Nov, 20:30


در سکانسی از مستند دختر استالین(سوتلانا) ببینید وقتی نام پدرش استالینِ جنایتکار را می شنود چگونه ناراحت و عصبانی می گردد و با نفرت از او یاد می کند...!

کوکب خانم

01 Nov, 18:59


💦آنجا می و شیر و انگبین خواهد بود!

✍️بی نام:
شهوت نبود حاضر نبودیم یک لحظه به آلت تناسلی جنس مخالف نگاه کنیم. غذا خوردن زیاد لذت بخش نیست که عذاب آور است. چقدر عسل بخوریم؟ ذائقه را کور میکند. یک هفته در جنگل زندگی کنیم عادی میشود. محسوب نمیشوند همیشه لذت بخش باشند، ولی محبت کردن، عشق ورزیدن و تلاش نمودن ذاتا لذت بخش هستند. زده نمیشویم. یک ششم قرآن وصف بهشت و جهنم است. عذاب و لذت. باکره بودن حوری ها و لوند بودن غلمانها و دائم الخمر بودن بهشتیان. تا ابد بخوریم و بخوابیم و سکس گروپ کنیم. کثافتکاری. متنفر میشویم. باید بیشعور ، شهوت پرست، مفتخور و تنبل باشیم. فقیر ندارد کمک کنیم. یتیم ندارد لبخند بزنیم. بیمار ندارد پرستاری کنیم، کار ندارد کوشش کنیم. فقط هر چه را بخواهی میخوری و هرکه را بخواهی میدری.
🥕تیز دندان!

https://t.me/jamalsanatnegar

کوکب خانم

31 Oct, 19:04


💦بالا رودی ها، پایین رودی ها!

- دهنته پر خین ایکونوم.
- نَتَری مینس گی ایکونی.
چهل و پنج سال آرایش جنگی گرفتیم. ها کرد، هو کردیم. شیشکی بست، قمپز در کردیم. بمب انداخت، موشک پراندیم. هم پیمان آمریکا شد، متحد روس شدیم. تاد گرفت، اس 300 گدایی کردیم. به سربازان گمنام کلیم الله نازید، به سربازان گمنام امام زمان بالیدیم. سایت اصفهان را زد، تل آویو و حیفا را با خاک یکسان کردیم و کله گنده ها را به کار گمارد، نداشتیم از شکم گنده ها بهره جستیم. خطا اینجاست.
اونا قمر مصنوعی دارن، ما قمر بنی هاشم!

https://t.me/jamalsanatnegar

کوکب خانم

30 Oct, 20:19


💦می اومد از کوه و کمر!

شاهزاده رضا پهلوی، آهسته و پیوسته، مهرش به دل نشسته.
- عزیزم.
تیپیک یک ایرانی دموکرات، نوبل و سیاستمدار است.
- فرمان بده شاهزاده.
20 سال برای حکمرانی بر پهنه ایران تربیت شد. پرواز آموخت. دیپلم ریاضی فیزیک ندارد. نواسه رضاشاه کبیر است. فقط قدری دماغش کوچیک تر بود.
خوش گو، خوش نیت و خوش مادر است. سرو قامت. زرین کمر و با شخصیت. آدم می تواند جلوی چهار تا خارجی درش بیاورد:
- وی آر دیس.
- ما اینیم.
- نه اون گری گوری ها.
اسی و مسی، یه پول عباسی!

https://t.me/jamalsanatnegar

کوکب خانم

29 Oct, 18:46


💦سال وبایی!

✍️علی مرادی مراغه ای:
حاج سیاح می نویسد: «عراق وبا آمده بود. یک نفر از علما از نجف با طلاب زیادی به عزم مشهد وارد کرمانشاه شد. مامورین خواستند قرنطینه نگاه دارند. همراهان گفتند «قدم حضرت آقا رحمت است و هر جا وارد شوند رفع بلا می شود.» مامورین گفتند «چطور در کربلا و نجف بودند رفع بلا نشد؟» طلاب با چماق مامورین را زدند و به زور وارد شدند. بر اهل عمامه هم مواخذه نیست. همان روز در کرمانشاه 23 نفر مبتلا گردیدند.» این شخص آقا محمدحسن ممقانی مجتهد متنفذ بود و تا مشهد هر کجا رفتند وبا را بردند. در تهران 20 هزار نفر مردند. دولتمردان گریختند و فقط مختارالسطنه رئیس نظمیه در پایتخت ماند. فرصت طلبها قیمت قبر را ده برابر کرده بودند حكم داد چهار قران بگيرند. در غسل اموات شركت میکرد و خود نیز بر اثر وبا درگذشت. در عدالت عديل نداشت. یک قصاب كم داده بود سرازير به قناره آویخت و یک نانوا سبوس داخل نان كرده بود گوشش را برید.»

https://t.me/jamalsanatnegar

کوکب خانم

28 Oct, 18:52


💦رها رها رها من!

آزادی این نیست چادرها را پرت کنیم، مانتوها را بکنیم، روسری ها را دستمال کنیم، مد بالا زانو بپوشیم، لب بگیریم، توئیست برقصیم، منبر بسوزانیم و گیلاس ها را بزنیم به هم:
- تصدق.
- بره اونجا که درد و بلا نباشه.
آزادی یعنی رهایی از فشار قبر، چاه ویل، حورالعین، عمود نکیر ، تیغ برنده، تیر غیب، نامه اعمال، پل صراط، روزی پنجاه هزار سال، خیر و شر، صبر و جخد، ایشالله و ماشالله، چای صلواتی، حج تمتع، دخیل بستن، فال گرفتن، تبرک جستن و قربانی کردن. چو تخته پاره بر موج!

https://t.me/jamalsanatnegar

کوکب خانم

28 Oct, 18:50


💦از هزار و سیصد و پنجاه و هفت!

✍️بی نام:
یک روز حزب اللهی‌های دانشگاه از ورود دانشجوها جلوگیری کردند: اسلامی نیست باید پاکسازی شود. اسمش را گذاشتند انقلاب فرهنگی و تعطیل کردند. نه یک روز و دو روز، چهار سال. دیگر برای ورود درس‌خوانی کافی نبود باید تحقیقات محلی هم می شدیم. یک مرد ریش دار با پیراهن روی شلوار سراغ همسایه‌ها می‌رفت آیا نماز می‌خوانید، زن همسایه را دید نمی‌زنید، حجابتان کامل است، موسیقی گوش نمی‌کنید و همسایه‌ای که از سر بدجنسی بدگویی می‌کرد. به توصیه‌ی والدین تمرین ریا کردیم. نماز الکی، ریش الکی، لباس الکی و دروغ را زندگی کردیم. حتی در خلوت. از همان اول تحریم شدیم. عادت کردیم صف بایستیم. شعار خودکفایی می‌دادند و شامپوی داروگر تخم مرغی تقلبی را چند برابر قیمت می‌خریدیم. پارتی و صف شد ساز و کار ما. دنبال راه میان‌بُر و کوره راه و‌ در پشتی بودیم. دورهمی‌های یواشکی، سفرهای ممنوعه، عزاداری‌های بغل به بغل، سفر به ارمنستان برای واکسن، کتک‌کاری در بیمارستان برای تخت خالی، فحش دادن به داروخانه‌چی، دنبال آشنا گشتن برای سرم، چند برابر خریدن داروها، تزریق واکسن های تقلبی و ایستادن در صف گورستان.
حاصل آن انقلاب فرهنگی شد این زندگی تهوع آور. پذیرفته‌ایم همه چیز دروغ است و فقط مرگ واقعیت دارد که سخت سرگرم است.

https://t.me/jamalsanatnegar

کوکب خانم

27 Oct, 19:28


💦دوزاری نگار!

🎤احمد زیدآبادی:
حرفی می‌خواهم بزنم که بابتش فحش خواهم خورد. عیب ندارد. من از سال ۶۶ وارد مطبوعات شدم و این اولین دوره‌ است که در روزنامه می‌نشینیم و هر طور دلمان می‌خواهد همه را نقد می‌کنیم و منتظر نیستیم یک فکس بیاید روزنامه تعطیل. این چه اختناق توتالیتاریستی است که می‌توانم راحت حرف بزنم و وقتی بیرون می‌روم مرا نمی‌گیرند؟

🥕دیگر در عصر اینترنت ننگ توقیف مطبوعات را به ریش نمی بندد. مگر خرند؟ خودش باد می کند و برگشتی می خورد. هر چه می خواهد دل تنگت برو نقد کن. روزنامه نگار خودش می نویسد و خودش می خواند و وجبی حق التحریر می گیرد. سه وجب و چهار انگشت. روزنامه فروشی ها تغییر کاربری داده اند و مشهدی ها روزنامه خراسان را سفره و سپس لوکه می کنند!

https://t.me/jamalsanatnegar