إنْسانيَّاتْ @drmohsenzandi Channel on Telegram

إنْسانيَّاتْ

@drmohsenzandi


إنْسانيَّاتْ
(نقدِ حالِ مایِ سابق)

بشنوید ای دوستان این داستان
خودْ حقیقت "نقدِ حالِ ما"ست آن
(مثنوی)

نوشته‌های دکتر محسن زندی
اندکی روانشناس
کمی اقتصادخوان
غرقِ دریای مثنوی

ایمیل من، برای پیام‌های شما:

[email protected]

إنْسانيَّاتْ (Persian)

خوش آمدید به کانال تلگرامی "إنْسانيَّاتْ" با نام کاربری @drmohsenzandi. این کانال به زبان فارسی درباره نقد حال مای سابق و مطالب مرتبط با آن می‌باشد. دکتر محسن زندی نویسنده مطالب این کانال است که از جنبه‌های روانشناسی و اقتصاد خوانی به این موضوع می‌پردازد. اگر به مطالب عمیق و پرمحتوای مثنوی و غرق شدن در دریای انسانیت علاقه‌مندید، این کانال یک منبع بسیار ارزشمند برای شما خواهد بود. برای ارتباط با دکتر زندی و ارسال پیام، می‌توانید از ایمیل زیر استفاده کنید: [email protected]

إنْسانيَّاتْ

22 Nov, 08:24


هسته اصلی شخصیت در همه‌ی ما انسان‌ها، بالاجبار در پشت نقاب‌های فراوانِ اجتماعی، فرهنگی، کاری، انتخابی و ... قرار می‌گیرد؛ و بخشی از خود را فقط در لحظه‌های حساسِ مرزی یا زلزله‌های زندگی، بیرون می‌ریزد.

مثلاً هنگام تعارض شدید منافع، که مجبور به انتخاب منفعت و ضرر خودت یا دیگری هستی
یا هنگامی که به اهداف و آرزوهایت می‌رسی
یا وقتی که قدرت و ثروت و جایگاه چشمگیری کسب می‌کنی
یا حتی هنگام عصبانیت‌ها، شوخی‌ها، تقسیم‌ها، سفر و ... .

شناخت هسته اصلی شخصیت، برای عاشقی، ارتباط، ازدواج، شراکت کاری، هم‌خانگی، و دیگر موقعیتهای اشتراکی مهم است؛ چراکه معمولاً این موقعیتها در ابتدا با نقاب‌های فراوان زینت می‌شوند، و تنها پس از فرونشستِ غبارِ هیجانِ تازگی، آن هسته‌ی مرکزی خودش را نشان می‌دهد.

مثلاً اگر طرف مقابلتان با شما خوش برخورد است، ولی هنگام وضعیتِ تضادی با دیگران، رفتار مناسبی ندارد، واکنش تکانه‌ای نشان می‌دهد، سریع عصبانی میشه و حرفای رکیک می‌زنه؛ احتمالا، بعد از فروکشِ هیجان اولیه‌ی رابطه، با شما هم همان رفتارها را خواهد داشت.

📽 سکانسی از فیلم ملی و راه‌های نرفته‌اش، گویای این وضعیت است.

محسن زندی
@DrMohsenZandi

إنْسانيَّاتْ

13 Nov, 08:43


در متون روانشناسی و روانپزشکی مفهومی هست به نام کوررنگی فرهنگی. یعنی دو نفر، به خاطر آنکه در دو سطح وجودی هستند، نه حال هم را می‌فهمند و نه زبان هم را. عمد هم در کار نیست. تفاوتِ دو سطح از زیستن است، که وقتی زیاد شود، یواش یواش می‌شود گپ و پارگی فرهنگی. چیزی شبیه حال و گفتمانِ نسل دهه شصتی من، با نسل زدِ دهه نودی، در برخی چیزها.

برای مثال گفته می‌شود یک سیاهپوستِ فقیر، در جامعه‌ای که نژادپرستی و سرکوبِ اقلیت در گوشت و پوست و خون سیاست و اقتصاد و آموزش آن نفوذ کرده، اگر برای مشاوره پیش یک روانشناس یا روانپزشک سفیدپوست از طبقه متوسط یا برخوردار برود، مشاور سفیدپوست طوری دچار کوررنگی است که حتی نمی‌تواند مسئله‌ی آن سیاهپوست را بفهمد چیست؛ چه رسد که بفهمد او چه می‌گوید یا بتواند او را درمان کند. دیالوگ آنها، مثل گفتگوی یک عرب زبان با چینی زبان است.

برای همین، مشاور بالاشهری، کمتر می‌تواند حال‌وروز مُراجع محروم روستایی را درک کند. برخی اساتید همیشه توصیه داشتند که مشاوران باید در حد امکان، زیستهای گوناگون و در فرهنگها و جاهای مختلف را تجربه کنند و از سویی نیز توهم دانای کُل بودن نزنند و هرکسی را برای مشاوره نپذیرند و به متخصصان دیگر ارجاع دهند.


همین مفهوم را در فرهنگ خودمان داریم: مثلاً سواره از پیاده خبر نداره، و سیر از گرسنه. در مثنوی مولانا داستان شیرینی هست که فردِ کری به دیدن همسایه مریضش می‌رود. قبل از آن پیش خودش یک دیالوگ خیالی تنظیم می‌کند که من می‌پرسم حالت چطور است؟ او هم قطعاً می‌گوید، خوبم، و من هم می‌گویم، خدا را شکر. و چند سوال دیگر.

بعد که پیش مریض می‌رود، می‌پرسد حالت چطور است؟ مریض می‌گوید دارم میمیرم، فردِ ناشنوا هم با همان تصور خیالی‌اش از احوالات و گفته‌های او می‌گوید، خدا را شکر. بعد می‌پرسد دکترت کیست؟ می‌گوید: عزارییل. می‌گوید به‌به، عالی‌ست؛ دکتر حاذقی است. و خلاصه هرچه مریض می‌گوید، این هم یک پرت و پلایی جواب می‌دهد و از جوابهای خود هم بسیار احساس رضایت دارد. آخر سر مریض عصبانی می‌شود و باذن الله جهشی می‌زند و با یک غوودای بروسلی‌وار او را از خانه‌اش بیرون می‌کند.


جالب آنکه در متون دینی هم از چیزی شبیه این سخن به میان آمده: کوررنگی سیاسی، یا کوررنگی مدیریتی.
کوررنگی سیاسی یا مدیریتی اشاره دارد به آنکه مدیران یک جامعه آنقدر سطح و سبک زندگیشان با زندگی مردم متن جامعه متفاوت شده، یا به بهانه‌های مختلف (مانند امنیت یا انتخابِ زیستنی خاص) چنان از مردم دور افتاده‌اند، که اصلاً نمی‌توانند وضعیت آنها را درک کنند؛ حتی اگر هم بخواهند، باز هم نمی‌توانند. مثل حکایت سیر و گرسنه، سواره و پیاده، یا عرب و چینی.


برای همین در متون دینی همواره تاکید شده که اولا، در نظام مدیریتی باید عقلانیت و عدالت باشد تا زندگی همه مناسب شأن انسانی‌شان باشد؛ ثانیا، شفافیت کامل باشد تا همه بدانند در مملکت چه خبر است و بتوانند بدون ترس و لکنت زبان پیگیری کنند؛ و ثالثا، نه تنها مدیران باید در سطح مردم عادی زندگی کنند، بلکه باید شبیه آنها و در میان آنها و با آنها باشند تا بتوانند بفهمند در متن جامعه چه می‌گذرد تا نه تنها زندگی‌هاشان، بلکه تصمیمات کلانی که می‌گیرند و زندگی میلونها نفر و چند نسل را زیرورو می‌کند بر اساس عقلانیت و مصلحت همگانی باشد.

به قول مرحوم طالقانی، کسی که روی صندلی‌های راحت بنشیند نمی‌تواند قانونی بنویسد که به درد روی زمین‌نشستگان بخورد. چه رسد به اینکه درگیر رانت و فساد یا اشرافی‌گری هم باشد. برای نمونه، علی ع که خودش اسطوره‌ی زندگی مدیریتی عادلانه و زندگی شخصی در سطح پایین‌ترین افراد جامعه، و در میان آنها و مثل آنها است، یکی از مدیران ارشد خود به نام عثمان بن حنیف را به خاطر حضور در مهمانی‌های اشرافی، درحالی‌که فقیران جامعه در فقر دست‌و‌پا می‌زنند به‌شدت توبیخ می‌کند (نهج‌البلاغه نامه ۴۵).

گرچه امروزه طرفداران نهادگرایی برآنند که در جوامع مدرن امروز، برخلاف گذشته، همه چیز به سیستمها و نهاد برمی‌گردد و این نهادها و سیستمها هستند که تولید فقر یا فساد یا عدالت و رضایت می‌کنند و اصلاحات اساسی نیز به اصلاح آنهاست، و نه حضور افرادی ظاهرا خوب و با نیتهای خوب؛ اما به هرحال، کوررنگی سیاسی و مدیریتی آثار مسموم اجتماعی فراوانی دارد. و علی‌الاسف، هنگامی که این آثار مسموم روی هم انباشته می‌شوند و تفاوت میان مردم و مدیران (که از سطح و سبک زندگی آنها آغاز شده بود) به حدِ غیرقابل بازگشت می‌انجامد؛ آن خشم و ناامیدی پنهان تبدیل به اعتراض، و سپس با جرقه‌ای به شورش و بعد انقلاب در میان توده می‌گردد.

در کتابی می‌خواندم که انقلاب «دیالوگ میان کرها» است. ابتدا، برای مدتی این حاکمان و مدیرانند که صدای مردمان را نمی‌شنوند؛ و پس از مدتی، مردمانند که دیگر صدای حاکمان و مدیران را نمی‌شنوند.

✍️ دکتر محسن زندی
🆔 @DrMohsenZandi

إنْسانيَّاتْ

29 Oct, 08:41


یکی از باگ‌های مغزی ما چاق‌ها این‌ست که مغزمان همیشه می‌پرسد: چه چیزی بخورم که لاغر شوم؟

اما به عنوان کسی که بعد از ۴۰ سال بر این باگ ذهنی غلبه کردم، کلیپ بالا را کاملاً تایید می‌کنم.


ما عاشق میان‌بُرها هستیم. اصلاً میان‌برها از خودِ راه‌ها برایمان مهم‌تر است. جفنگ‌گوهای میان‌بُری از اساتید فن برایمان عزیزترند.

یادگیری انگلیسی در خواب
راه‌های سریع ثروتمند شدن
با عضویت در فلان کانال میلیونر شوید
با متاریدینگ هر پنج دقیقه یک کتاب بخوانید
درمان بیماری با یک قرص
با روش ما سرمایه‌تان را هر ماه دو برابر کنید
مدیر یک دقیقه‌ای
حل اقتصاد کشور در صد روز
تولید علم زیر لحاف
ابطال فلان نظریه در پنج دقیقه
عجی مجی لاترجی
و ...
.

راهی جز عقلانیت و سعی و تلاش وجود ندارد. پایین برویم بالا برویم، این یک سنت الاهی است که لَّيْسَ لِلْإِنسَانِ إِلَّا مَا سَعَىٰ (نجم. ۳۹).
حالا می‌خواهد در امور فردی باشد، یا اجتماعی و ملی. هیچ راهی نیست جز فکر و اندیشه و مشورت و برنامه‌ریزی؛ سپس همت و تلاش و کوشش.

شانس، یک چیز استثنایی در عالم است که نمی‌توان روی آن حساب کرد. شانس، مثل آب است. هست، ولی کم است.

زندی

@DrMohsenZandi

إنْسانيَّاتْ

25 Oct, 06:52


یک پلشتِ لانتوری، سر راه مردم بوته‌ی خاری می‌کارد. حالا یا از روی حماقتش، یا از روی توهمِ دانایی، یا با غرض و مرض، و یا حتی شاید هم با نیت خیر. مگر در تاریخ کم مصیبت داشته‌ایم که با نیت خیر انجام شده. غلط غلط است، نیت خیر فقط دردش را شاید موقتی کم کند. ورنه در قتل عمد و غیرعمد، مقتولِ بیچاره می‌میرد.

راه و خار داستان هم فرقی ندارد چه باشد، همین مسیر کوچه و خیابان، یا از تعامل با همسر و تربیت بچه‌ها گرفته تا مدرسه و اداره و اقتصاد و سیاست، و به قول سعید عبدِوَلی، المپیک و هر چی.

خار سر راه همین طور رشد می‌کند و بزرگ و بزرگتر می‌شود. هر کس و ناکسی می‌رسد به او می‌گوید که نکن آقا. این را دربیاور لاشی. زخم و زیل شدیم. او هم یا با لبخند، و یا با فحش، و باشه چشم و هر روش دیگری برای گوش نکردنِ مسالمت‌آمیز، مساله را ماست‌مالی می‌کند. احتمالاً دکترای مالی داشته.

سالها به همین روال می‌گذرد تا اینکه خاربوته می‌شود یک پشته‌ی تیغ انبوه، که کل راه را می‌گیرد. شکایت به قاضی و شحنه می‌برند. خیلی‌ها تا داغ نشوند آدم نمی‌شوند. حالا یا به شلاق روزگار، یا به داغ و درفش کاویانی. کتک مفصلی به او می‌زنند و مجبورش می‌کنند خار را از سر راه بردارد. ولی دیگر خیلی دیر شده بود. خار، تا چند متری زمین ریشه کرده بود و تنه‌اش هم ستبر شده بود. نه با تبر قطع می‌شد و نه با سوزاندن ریشه‌اش از بین می‌رفت که دوباره از جای دیگر شاخه نزند.


این داستان، استعاره‌ای از مولانا در مثنوی است که درباره شکل‌گیری، و رشد و تثبیت عادت‌های بد و نیز عادتهای خوب در آدمی است. اولش یک چیز کوچک است که به چشم نمی‌آید و آدم مسخره‌اش می‌آید؛ ولی یواش یواش ریشه می‌زند و دیگر تویی که در کنترلِ او هستی. حالا چه عادت بد باشد، چه خوب.

در کتاب خرده‌عادت‌ها از جیمز کلییر داستانی یونانی به نام «پارادکس کپه‌ها» وجود دارد که دربارهٔ تأثیر کار کوچکی حرف می‌زند که به دفعاتِ کافی تکرار شود:

آیا یک تغییر کوچک می‌تواند زندگی شما را تغییر دهد؟ احتمالش کم است. ولی اگر دوباره تغییر کردید چه؟ و یکی دیگر؟ و یکی دیگر؟ بالاخره یکجایی با همین یکی یکی‌ها زندگیتان بر اثر یک تغییر کوچک دگرگون می‌شود.

جام مقدسِ تغییر عادت‌ها، تنها از یک پیشرفت یک درصدی پر نشده، بلکه حاصل هزاران پیشرفت یک درصدی است؛ تعداد زیادی از خرده‌عادت‌ها که روی هم تلنبار شده و هرکدام واحدی اساسی برای کل سیستم است.

در ابتدا پیشرفت‌های کوچک اغلب بی‌معنی به نظر می‌رسند؛ زیرا در برابر اهمیت کل سیستم ناچیزند. همان‌طور که پس‌انداز یک سکه شما را ثروتمند نمی‌کند، یک تغییر مثبت مثل یک دقیقه مراقبه با خواندن یک صفحه کتاب در هر روز هم تفاوت قابل توجهی ایجاد نمی‌کند. اما به مرور که این تغییرات کوچک را ادامه می‌دهید و روی هم کپه می‌کنید، ترازوی زندگی شروع به حرکت می‌کند.

هر پیشرفت مانند اضافه کردن یک دانه شن به سمت سنگین ترازوست و اوضاع کم‌کم به نفع شما تغییر می‌کند. درنهایت، اگر آن را ادامه دهید، به نقطهٔ اوج می‌رسید و ادامه دادن عادت‌ها آسانتر می‌شود. وزن سیستم به نفع شما عمل می‌کند.

موفقیت هدفی برای رسیدن، یا خط پایانی برای ردشدن نیست؛ سیستمی برای ارتقا دادن فرایند بی‌نهایت بهسازی است. با وجود چهار قانونِ تغییر رفتار (واضحش کن، جذابش کن، ساده‌اش کن، لذت‌بخشش کن)، شما مجموعه‌ای از ابزار و استراتژی‌ها را در اختیار دارید که می‌توانید آنها را برای ساختن سیستم و عادت‌های بهتر به کار ببرید.

گاهی عادتی را به سختی می‌شود به خاطر آورد و باید آن را واضح کرد. گاهی اوقات حوصلهٔ شروع آن را ندارید و باید جذابیت آن را بیشتر کنید. در بسیاری از موارد، متوجه می‌شوید که عادتی بسیار مشکل است و شما باید آن را آسان کنید و گاهی حوصلهٔ ادامه دادن آن را ندارید و باید آن را رضایت بخش کنید.

این فرایندی بی‌وقفه است. خط پایانی وجود ندارد. هیچ راه‌حل دائمی وجود ندارد. هر وقت به دنبال پیشرفت هستید، به سراغ چهار قانون تغییر رفتار بروید هر گام را واضح، جذاب، آسان و رضایت‌بخش کنید. و باز گام بعدی. دوباره و دوباره.

همیشه به دنبال راه بعدیِ یک درصد بهترشدن باشید. راز نتایج با دوام در این است که هرگز دست از پیشرفت کردن نکشید. اگر هرگز توقف نکنید، چیزی که می‌سازید چشمگیر خواهد بود. اگر دست از کار کردن نکشید، تجارتی که به راه می‌اندازید، چشمگیر خواهد بود. اگر دست از ورزش کردن نکشید، اندامی فوق‌العاده خواهید داشت. اگر آموختن را متوقف نکنید دانشی که به دست می‌آورید، استثنایی خواهد بود. اگر پس‌انداز کردن را کنار نگذارید، پولی که به دست می‌آورید چشمگیر خواهد بود. اگر به فکر دیگران باشید، دوستی‌های معرکه‌ای خواهید داشت.

این، قدرتِ کپه کردن تدریجی خرده‌عادت‌هاست. تغییرات کوچک و نتایج چشمگیر. چکیده‌ای از تاریخ میلیون‌ها سال تکامل بشر.

دکتر محسن زندی
🆔 @DrMohsenZandi

إنْسانيَّاتْ

13 Oct, 08:22


هرگاه توهم زدید که دیگه خیلی دیره، به آدمایی مثل ابوالقاسم بختیار فکر کنید. دوره‌گردی بود که در ۳۹ سالگی دیپلم گرفت، و در ۵۵ سالگی پزشک شد.
از اولین جراحان نوین ایران، و یکی از بنیانگذاران دانشکده پزشکی تهران.

تحلیل

امیدبخش‌ترین حرفی که شنیده‌ام، سخنی از عارفان است با عنوان خلق مدام، فیض دمادم، یا تجلی مستمر و تکرار ناپذیر.

معنایش این‌ست که کل جهان هستی در هر آن و در هر لحظه، خلقتی تازه و متفاوت است. هر وجودی در هر لحظه، متفاوت از لحظه‌های سپری شده و نیز لحظه‌های بعدی است. نه تنها هر وجودی، بلکه کل جهان هستی لحظه به لحظه خلقتی تازه می‌یابد که متفاوت از لحظه‌ی گذشته و آینده است.


ازین منظر، احساس ناامیدی و درماندگیِ مطلق، عجیب و نابخشودنی است. افتادن در تله‌ی دیر بودن، قاتلِ زندگی و آینده است.

دیر و زودی در کار نیست. زمان امری کم‌معنا می‌شود. هر لحظه‌ی عالم خلقتی تازه و فرصتی تازه است. همه چیزش نو و باطراوت است؛ مانند نوزادی که تازه به دنیا می‌آید.


با چنین نگاهی به هستی است که به قول لوترکینگ، حتی اگر یقین داشته باشم که فردا آخرین روز جهان است، بازهم امروز درخت سیبم را خواهم کاشت.

@DrMohsenZandi

إنْسانيَّاتْ

07 Oct, 06:36


این نیز بگذرد ...

شکیبیِ اصفهانی غزلی عاشقانه دارد که یکی دو بیتش را از شیخ بهایی وام گرفته. یک بیت آن خیلی معروف است.

خصوصاً در دهه پنجاهی‌ها و شصتی‌ها و هفتادی و یک ذره هم از اوایل هشتادی‌ها که هنوز ذهنشان آلوده به ژاژگویی‌های هیپ و رپِ امروزی نشده بود و لِنگی هم در سنت شعری داشتند؛ به وقت چس‌ناله‌های عاشقانه، یا خیانت و طلاق و کنکور، و یا برای اِعلامِ رمزیِ و چشم کورکنِ به دست آوردن یک موفقیتِ خفن، و یا چیزهای دیگری از این دست، معمولاً در پروفایلشان آن بیت را می‌بینید:

شبهاي هجر را گذرانديم و زنده‌ايم
ما را به سخت جانیِ خود اين گمان نبود

این بیت معنای قشنگی دارد، که به گمانم همه‌ی کتابِ معنادرمانیِ ویکتور فرانکل و خاطراتش از جنایات اردوگاه‌های کار اجباریِ نازی‌های آلمانیِ مدرن و شیک و گوگولی مگوری را یکجا در خودش خلاصه کرده.

می‌گوید لحظات بسیار تلخ زندگی که در آن لحظه فکر می‌کردیم آخرِ دنیاست و دیگه همه چیز تمام شده و زنده نمی‌مانیم؛ حالا که به آنها فکر می‌کنم می‌بینم که ای بابا، همه‌شان یک به یک گذشت و ما هنوز زنده‌ایم.

حتی تلخ‌ترین چیزها مثل مرگ فرزند هم می‌گذرد و مادری که تصور می‌کند در این داغ بزرگ دیگر زنده نمی‌ماند، باز هم زنده ماند و زندگی کرد. چون‌که زورِ زندگی، قوی‌تر از تمام چیزهای جهان است.

از یکی از متخصصان پزشکی قانونی شنیدم که در بیشتر آن‌هایی که خودکشی کرده‌اند آثاری از پشیمانی در لحظه آخر و تلاش برای زنده ماندن در روی بدنشان وجود دارد، که نشان می‌دهد در لحظات آخر به این بینش رسیده‌اند که خودکشی پایان قشنگی برای جریان پرقدرتِ زندگی نیست. و زورِ زندگی آنقدَر هست که بتوان ایام هجر را پشت سر گذاشت و همچنان زنده ماند. آدمی پوستش از دایناسورها هم کلفت‌تر است که آنها در کوران بلایای طبیعی مردند، و اجداد ما زنده ماندند.


البته اگر شیخ بهایی در زمان ما بود احتمالاً یک بیت اضافه می‌کرد که این حقیقتِ فوق‌العاده، استثنا هم دارد؛ و آن استمرارِ بی‌نهایتِ برهه‌های حساس کنونی در خاورمیانه است که لامصّب هیچ‌وقت تمام نمی‌شود، و فقط کنون به کنون تازه‌تر و ضخیم‌تر و قطورتر می‌شود. یاد باد روزگاری که بیشتر تمدن‌ها و قدرت‌های بزرگ اقتصادی دنیا در سواحل مدیترانه پدید می‌آمدند.

استثنای دیگرش هم تورم و بورس خودمان است که هر اتفاقی در هر جای دنیا، چه مثبت و چه منفی بیفتد، بورس ما می‌کشد پایین، و تورممان می‌کشد بالا.


در تایید شعر بالا، تحقیقات جالبی در روانشناسی اقتصاد در مورد هیجان‌ها دیدم. روانشناسی اقتصاد، میان رشته‌ی تازه‌ای از ترکیب روانشناسی و اقتصاد و علوم اعصاب است، که متاسفانه جز چند ترجمه‌ی مشوش منبع چندانی به فارسی وجود ندارد. دو سه سالی‌ست مشغول این رشته‌ام. کاش عمر و توفیقی برای تالیف کتابی در آن باشد.

آن تحقیقات نشان می‌داد که مغز انسان‌ها هیجانات ناشی از چیزها را معمولاً درست تشخیص می‌دهد، اما در اندازه و ماندگاری آن معمولاً خطا می‌کند. یعنی هر کسی می‌فهمد که چه چیزی شاد یا غمگینش می‌کند و باعث حال خوب یا حال بدش می‌شود؛ اما در میزان آنها معمولاً خطا می‌کند.

این تحقیقات روی دو دسته افراد انجام شده بود. یک دسته، آنها که برنده‌ی جایزه بخت‌آزمایی شده بودند و با آمدن یک پول کلفتِ یِی‌هویی فکر می‌کردند که دنیا دیگر به کامشان خواهد بود و دیگه همه چی آرومه، من چقدر خوشبختم.

و یکی هم آن دسته افرادی که در تصادفات رانندگی دچار نقص یا قطع عضو شده بودند و فکر می‌کردند که این غم و غصه آنها را خواهد کشت و دیگر نمی‌توانند زندگی کنند.

محققان، چند سال بعد از این دو حادثه‌ی مثبت و منفی دوباره به این افراد رجوع کردند تا ببینند در چه حالند. با کمال تعجب دیدند که بیشتر آنها حول و حوش همان نقطه‌ای هستند که پیش از وقوع آن حوادث مثبت و منفی قرار داشتند.

یعنی به قول رمزارزی‌ها، حالشان یک پامپ و دامپ لحظه‌ای داشته، اما دوباره برگشته همان جای اولش. به تعبیر عرفا، دو چیز داریم، یکی مقام است که ثابت است، و یکی هم حال که لحظه‌ای است. می‌آید و می‌رود.

بردنِ جایزه یا باخت وحشتناک در زندگی، لحظه‌های هستند که سرور و غمشان شاید یکی دو سال هم دوام بیاورد، اما باز هم آدمی برمی‌گردد به همان شخصیتی که سال‌ها برای خودش ساخته. هر کسی کو دور ماند از اصل خویش، باز جوید روزگار وصل خویش (شرح خوبی ازین‌جور ماجراها را در این 👈 کتاب بخوانید).

شاید از همین‌روست که در متون اخلاقی و عرفانی ما شادی و غرور بیش از حد، و غم و ناامیدی بیش از حد نادرست دانسته می‌شود؛ و صبر و شکیبایی جزو بزرگترین فضیلت‌ها. چراکه مغز ما در برآوردِ میزان اهمیت چیزها برای زندگی‌مان دچار افراط و تفریط است. چه بسیار که فکر می‌کردیم بودن یا داشتنِ فلان چیز به جانمان بسته است؛ اما حالا حتی یادمان هم نیستند.


دکتر محسن زندی
🆔 @DrMohsenZandi

إنْسانيَّاتْ

27 Sep, 07:32


#ملاقات_خدا ۱
اولِ هر کار بگو بسم الله


قبلاً در 👈 اینجا نوشتم که یکی از ویژگی‌های شخصیت سالم از منظر مولانا سیرچشمی (در برابر گداچشمی) است.

یکی دیگر از مهم‌ترین ویژگی‌های انسان سالم از نگاه او، ادب است. از نظر مولانا، ادب برای رشد انسان، مانند وجود آب برای رشد ماهی، یا غذا و انرژی برای رشد انسان است.

همان‌طور که غذا شرط لازم برای رشد بدن انسان و هر ارگانیسم دیگری است، ادب (و نیز صبر و شکیبایی) شرط و بسترِ لازم برای شکل‌گیری دیگر کمالات در روان انسان است.

از سوی دیگر، بی‌ادبی نیز منشا محروم‌ ماندن فرد از کمالات انسانی، و نیز ایجاد آسیبهای اجتماعی است:

از خدا جوییم توفیقِ ادب
بی‌ادب محروم گشت از لطفِ رب

بی‌ادب تنها نه خود را داشت بَد
بلکه آتش در همه آفاق زد


اما ادب چیست؟
نوعی صفتِ روانی پایدار در قلب و ذهن انسان است، که خودش را در حرکات و رفتار و گفتار فرد نشان می‌دهد.


چگونه این صفت در انسان شکل می‌گیرد؟
یکی از شرایط شکل‌گیریِ این صفتِ درونی (ادب)، دیدنِ لحظه به لحظه‌ی حضور خداوند در زندگی است. ادب، یعنی خداوند هماره در قلب و ذهن و رفتار و زبان انسان حاضر باشد. البته، حضوری که همراه با عشق و محبت و امید و اتِکا است؛ و نه اضطراب و هراس‌های بیمارگون:
حضوری گر همی‌ خواهی، از او غایب مشو حافظ.



علامه‌ی طباطبایی در تفسیر المیزان می‌گوید یکی از درس‌های شروع همه‌ی سوره‌های قرآن با بسم الله، یاد دادن ادبِ بندگی به انسان است تا همه کارهایش را با نام خدا آغاز کند. اولِ هر کار بگو بسم الله.

شروع تمام کارها با نام و یاد خدا، به تدریج ادب بندگی یا همان توجهِ دایمی به منشا تمام قدرتهای عالم را در فرد رشد می‌دهد، و مانع از فروافتادنِ او در تفَرعُن (فرعون بودن)، و احساسِ خدایی، تکبر، خودبرتربینی، و فخر فروشی به دیگر موجودات می‌شود (ج۱، ص۲۷).

شاید کسی بگوید که برخی جنایتکارانِ تاریخ نیز جنایتشان را با نام خدا انجام داده‌اند.
بله درست است. اما با نام خدایِ ساخته‌ی ذهنشان، و پرستشِ آن بت دروغینِ خودشان.

خدایِ راستین، اسم و صفاتی دارد که با آنها شناخته می‌شود. «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ»؛ الله، نامِ جامع وجویِ بی‌همتایی‌ست که صفات زیبایِ بی‌شماری دارد؛ مانند رحمن (مهربانی عمومی نسبت به تمام موجودات و ذرات عالم)، و رحیم (مهربانیِ ویژه به بندگان خاصش).

بنده‌ی راستینِ خدا، کسی‌ست که این ویژگی‌ها را در خود پرورش دهد. وگرنه، به قول غزالی در کیمیایِ سعادت، ظاهرِ بدونِ باطن، مثل داشتنِ چشم یا گوشِ بسیار زیبا و خوش فرمی است، که نابینا و ناشنوا است.

#با_المیزان ۱

محسن زندی
🆔 @DrMohsenZandi

إنْسانيَّاتْ

24 Sep, 07:51


مولانا داستان جذابی دارد که هرچه فکر کردم آدرسش یادم نیامد. البته شاید هم اصلاً از مولانا نباشد و ساخته و پرداخته‌ی خورزوخانِ ذهن خودم باشد.
تاریخ، یک خوبی دارد که هر مزخرفی را می‌توانی بیخ ریشِ هر که دوست داری بچسبانی، و برای مقاصدت از آن بهره بگیری. مولّف هم که بحمدلله مرده است و اعتراضی ندارد.

داستان از این قرار است که فردی نزد حکیمی برای درمان بیماری‌اش می‌رود. حکیم نسخه‌ی مفصلی برای او می‌نویسد، و مثل برخی از دکترهای خودمان که تا کم می‌آورند می‌گویند از اعصاب و فکر و خیال است؛ آن حکیم نیز به آن فرد می‌گوید که باید فکر و خیالش را کنترل کند.

سپس به او می‌گوید که بالام جان، تاثیر این داروها منوط بر آن است که به هنگام مصرف آنها به جفت‌گیریِ بوزینه‌ها فکر نکنی. یعنی، یک شرط مبهم و ابطال‌ناپذیر برای حرفش می‌گذارد که در هر شرایطی قابل بهانه‌آوری و توجیه باشد.

طرف با شنیدن این شرط تسمه‌تایم پاره می‌کند. هاج و واج می‌ماند و شروع می‌کند به فحش‌کش کردن حکیم که، بچه مزلّفِ لانتوریِ دوزاری؛ من در کل عمرم تا به حالا حتی یکبار هم به بوزینه فکر نکرده‌ام، چه رسد به جفت‌گیری آنها.

چه لزومی داشت که این شرط را بگویی؟ اگر نمی‌گفتی هیچ‌وقت هنگام مصرف داروها تصویر جفت‌گیری بوزینه به ذهنم نمی‌آمد. اما حالا که گفتی، از این به بعد هر وقت بخواهم این داروها را مصرف کنم، حتی اگر هم بخواهم نمی‌توانم به جفت‌گیری بوزینه‌ها فکر نکنم.

جالب آنکه، در کتاب‌های روانشناسی شناختی، در مبحث توقف افکار هم دیدم که آزمایش‌های زیادی شبیه به این داستان طراحی شده است، تا میزان توانایی یا ناتوانی ذهن در کنترل افکار، به ویژه در وسواسی‌ها و نشخوارهای ذهنی را مورد آزمایش قرار دهند، و راهکاری برای درمان این ناتوانی پیدا کنند (مثل راه‌حلِ پرت کردنِ حواس به چیزی دیگر، به جای زورِ بیخودی زدن برای فکر نکردن به چیزی).


سپس مولانا از این داستان نتیجه می‌گیرد که کنترل پیامدِ برخی چیزها یا محیط‌ها یا همنشین‌ها و ارتباطات، از توانایی و اختیارِ بیشتر انسان‌ها بیرون است؛ و بهتر است که از همان اول با دوری کردن از آنها خودت را زخم و زیلی نکنی که بعداً مجبور به درمانِ طاقت‌فرسا شوی. لزومی ندارد که آدم همه چیز را خودش به شخصه تجربه کند. چرخ را که نباید از اول اختراع کرد.

گاهی ذهن، ناتوان از کنترل پیامدها است؛ درست مانند کسی که تفریحی گل و هروئین و شیشه می‌کشد، و خودش را توجیه می‌کند که اراده‌ی من قوی‌تر از آن است که معتاد شوم.

مولانا می‌گوید که در برخی موضوعات و محیط‌ها، اصولاً نباید مواجه‌ای صورت بگیرد؛ چراکه اگر این مواجهه واقع شود، پس از آن کنترل افکار و خیالات بسیار دشوار و پرهزینه، و گاهی هم ناممکن است.

یک نمونه‌ی شاخص آن، مواجهه‌ی کودکان و نوجوانان کم سن‌وسال با مطالب غیراخلاقی یا پورنوگرافی در فضای مجازی است که خواهی نخواهی ذهن و روان آنها را درگیر می‌کند و کنترل ذهن آنها را در دست خودش می‌گیرد. درست مثل داستانِ پول، که اولش اختراع خودِ ما انسان‌ها بوده است؛ اما پس از اختراع شدنش، حالا اوست که کنترل همه‌ی ما انسان‌ها را در دستش گرفته است. بتِ تراشیده‌ای که خودش خدای ما شد.

مورد دیگری که در مشاوره با مواردِ خیانت‌های زناشویی دیده‌ام، وارد شدنِ شوخی شوخی یا جدی جدی در رفاقت‌ها و ارتباطات حقیقی یا مجازیِ ناروا و نادرست، توسط یکی از زوجین است؛ که به تدریج سرانجام به تباه شدن زندگی و رضایت زناشویی فرد بر اثر مقایسه با توهماتِ غیرواقع‌گرایانه از زندگی و شخصیتِ ظاهریِ دیگران، و نیز گاهی به وضعیتی موسوم به خیانت زناشویی منجر شده است.

خلاصه آنکه، ذهن و تصمیم و اراده و اینجور چیزها، در برخی موارد جواب نمی‌دهد و بهتر است که از کنترل‌های محیطی استفاده کنیم.

این مساله فقط هم در موارد منفی نیست؛ در موارد مثبت نیز این‌گونه است. مثلاً گاهی فقط از همنشینی با افراد شایسته و موفق و رشدیافته، یا تغیر محیطِ رخوت‌زایِ فعلی است که می‌توانیم الگو و انرژی و انگیزه‌ی تازه برای رشد بگیریم. گاهی کافی‌ست که فقط کمی جایمان را عوض کنیم.


دکتر محسن زندی
🆔 @DrMohsenZandi

إنْسانيَّاتْ

18 Sep, 12:22


گرچه به جز ریاضیات و منطق، احتمالاً چیزی به اسم قطعیت نداریم؛ اما با قطعیتِ روانی می‌گویم که راز موفقیت بیشتر آدم‌هایی که دیده‌ام یک چیز بوده: تمرکز و استمرار. و راز شکست آنها نیز تکثّر و ولنگاری و شلختگی.


آدم‌ موفق مثل موشک نقطه‌زن روی یکی دو چیز تمرکز می‌کند، و با برنامه، تلاش و استقامت بالاخره به بخشی از آن می‌رسد. باقیِ چیزها مثل هوش، طبقه و ... برایش حاشیه است.

درست مثل یک بدن‌سازِ طبیعی (نه هورمونیِ پفکی) که هر جور بدنِ اولیه‌ای داشته باشد، با تمرین مستمر بعد از چند سال یک بدن خوب می‌تواند از آن دربیاورد؛ حتی اگر آرنولد نشود.

اما آدم‌ ناموفق را که بکاوی می‌بینی در زندگی‌ مدام شاخه به شاخه پریده. ول و رها و بی‌برنامه. حالا یا به‌خاطر گیجی، بی‌هدفی و افق نداشتن؛ یا به خاطر خودخفن‌پنداری.

جایی در تاریخ بیهقی، خواجه احمد به بوسهل زوزنی می‌گوید: «در همه‌ی کارها ناتمامی».
آدمِ ناتمام، هیچ کاری را کامل نمی‌کند. درگیر حاشیه است، تا متن. دمدمی مزاجی که مدام شاخه به شاخه می‌پرد. حتی اگر هوش و امکانات خوبی هم داشته باشد، بازهم معمولاً تهش چیزی نمی‌شود.

این 👈 کلیپ را هم ببینید.

محسن زندی
🆔 @DrMohsenZandi

إنْسانيَّاتْ

09 Sep, 09:31


نکته‌ی جالبی در مورد افسرگی و حالِ بد هست که شاید تا به‌حال نشنیده باشید.

بیشتر ما به درستی تصور می‌کنیم (و البته تحقیقات بسیاری نیز همین را نشان می‌دهند) که آن دسته از افسردگی‌هایی که ناشی از مشکلات بدنی و زیستی نیستند؛ معمولاً به دلیل مشکلات فکری و کژکاری‌های شناختی، مانند منفی‌نگری شدید در مورد خود، دیگران، جهان هستی، و مدام فال بد زدن، احساس عدم کنترل بر امور، ناامیدی و دیگر افکار منفی ازین دست پدید می‌آیند.

این نکته در مورد بسیاری از افراد افسرده درست است و آنها برای درمان حال بدشان نیازمند اصلاح افکارِ بیش از حد تلخ خود هستند. دقیقاً همانطورکه اضطراب و افسردگی‌های ناشی از اختلالات زیستی، نیازمند دارودرمانی می‌باشند.


اما نکته‌ی جالب آن است که پژوهش‌های لورن آلوی و لین آبرامسون (۱۹۸۲)، برعکسِ آن را در برخی مصادیق افسردگی نشان داد.

آنها پی بردند که افسردگیِ برخی افراد افسرده به دلیل منفی‌نگری و بدبینی آنها نیست؛ این افکار، از نظر تحلیلی گاهی دقیق هستند.

داستان را باید از آن طرف دید؛ یعنی بررسی افراد غیر افسرده. این افراد چرا حالشان خوب است؟

تحقیقاتِ آنها نشان داد که خوش‌حالی و حالِ خوب در افراد غیر افسرده، ناشی از تصورات و افکار مثبتِ غیرواقعی در آن‌ها است. برای حال خوب، باید کمی غیرواقع‌گرا بود.

به عبارت دیگر، برخی افکار منفی در افراد افسرده، از نظر تحلیل فلسفی، واقع‌گرایانه‌تر هستند و شواهد بیشتری برای واقعی‌تر بودن دارند.

اما، زندگی کردن با کتاب فلسفی خواندن فرق دارد. برای داشتن حالِ خوب، و نیز پیامدهای مثبتی چون سلامت روانی و بدنی، موفقیت تحصیلی و کاری، زندگی زناشویی خوشایند، روابط گسترده و مثبت، ثروت، پیشرفت، و مانند این‌ها، گاهی نیازمند مقداری افکار غیرواقع‌گرایانه، مانند احساس تسلط بیش از حدِ خودمان بر امور، و نیز خوش‌بینی، انتظارات مثبت، سرخوش بودن، فال نیک زدن در مورد مسائل، افراد، گذشته، حال و آینده، و چه‌بسا حتی کمی خوش‌خیالی هستیم. البته، نه تا آنجا که این خوش‌بینی تبدیل به توهم و هذیان شود، که سمّ رسیدن به اهداف هستند.

بخواهم به زبانِ جوان‌ها بگویم؛ خلاصه‌اش این می‌شود که:

هموطن گرامی، به خدا شما نیچه و شوپنهاور و فروید نیستی. پس کمی شل کن، تا از این عمر کوتاه بیشتر لذت ببری و تلخی‌های عالم را برای خودت و اطرافیانت دوچندان نکنی.


دکتر محسن زندی
🆔 @DrMohsenZandi
ایمیل:
[email protected]

إنْسانيَّاتْ

05 Sep, 09:17


* پرسش نخست
آیا بین سطح سواد جامعه با میزان رشد اقتصادی (با محوریت تولید ناخالص داخلی)، و در نتیجه، میزان درآمد سرانه‌ی افراد و کیفیت زندگی و رفاه آنها ارتباط وجود دارد؟

نتایج بررسی علمی گسترده و مستمر از داده‌های گردآوری‌شده از حدود پنجاه سال رشد یا عقب‌ماندگی اقتصادی در کشورهای مختلف می‌گوید: بله؛ یکی از عوامل مهم رشد و بهره‌وری، میزان دانش و آموزش و مهارت در یک جامعه است.
کشورهای ثروتمندتر و مرفه‌تر، از سطح مطالعه، دانش و مهارت بیشتری نسبت به دیگر کشورها برخوردارند.

کشورهایی که در آنها میانگین سواد افراد زیاد شده است، رشد اقتصادی و میزان بهره‌وری آنها نیز افزایش یافته است (البته، این رابطه دو طرفه است؛ یعنی کشوری که توسعه اقتصادی می‌یابد، بر آموزش و تحقیقات هم سرمایه‌گذاری بیشتری می‌کند).

یکی از پیشگامان این بررسی، پروفسور «جیمز هِکمن»، نوبلیست و اقتصاددان برجسته‌ی آمریکایی است.

*پرسش دوم
از میان افراد جامعه، آموزش کدام گروه برای ایجاد رشد اقتصادی بلندمدت اولویت دارد؟

پروفسور هکمن براساس پژوهش‌های گسترده بر روی چند کشور (به ویژه چهار ببر اقتصادی آسیا که رشدهای اقتصادی شگفت‌انگیز دارند) به این نتیجه رسید که: آموزش افراد زیر هفت سال. به ویژه، پنج سال اول زندگی.
چراکه هم قوی‌تر و هم ماندگارتر است: «اَلْعِلمُ فی الصِّغَرِ کَالنَّقْشَ فی الْحَجَرِ».

او نشان می‌دهد که کیفیت رشد در اوان کودکی به شدت بر دستاورد‌های سلامتی، اجتماعی و اقتصادی جامعه، در مقیاسی بزرگ تأثیر می‌گذارد. سرمایه‌گذاری یک جامعه بر آموزش در اوان کودکی، سود اجتماعی و اقتصادی زیادی را در آینده حاصل می‌کند. البته، برعکس آن هم درست است.


*پرسش سوم
چه نوع آموزش‌هایی در کودکان اولویت دارند؟

آموزش‌های نان کاگنِتیو؛ یعنی غیرشناختی. دقیقاً برخلاف تصورات ما که می‌خواهیم به بچه‌ها آموزشهای علمی سریع و شدید در سنین پیش از مدرسه بدهیم؛ که البته بیشترش یکجور پُز یا مُد یا محصول شکستهای خودمان است. عموماً هم این تلاش‌ها مذبوحانه و مقرون به شکست هستند.
چند درصد از بچه‌هایی که با اجبار والدین از سنین کودکی و پیش از موعد خودش، زبان انگلیسی و ... را شروع کردند، موفق شدند؟

*پرسش چهارم
پس چه آموزش‌هایی؟

آموزش‌های مبتنی بر پرورش هوش هیجانی؛ مثل تقویت عزت نفس و اعتماد به نفس (این دو متفاوتند. اولی مربوط به رابطه‌ی تو با خودت است، و دومی مربوط به رابطه‌ی تو با دیگران)، علاقه به یادگیری و دانایی، علاقه به کنجکاوی، علاقه به پرسشگری، تحلیل، نقادانه‌نگری، خلاقیت، امید، شور زندگی، تازگی‌طلبی و ابداع‌گری، ایجاد ارتباط مثبت، شهروندی، میهن‌دوستی، علاقه به رشد و بالندگی، مهارتهای زندگی؛ و چیزهایی از این دست.

به تعبیر دیگر، رشد اقتصادی بلندمدت کشورها، در مهدکودکهایشان خوابیده است؛ آن هم نه با آموزش‌های درسی. بلکه با چیزهایی مثل بازی‌های خلاقانه که با محوریت یادگیری چیزهای بالا ساخته شده باشند.


البته، هیچ‌وقت برای یادگیری و تغییر دیر نیست. همان‌طورکه پیشتر هم نوشتم، تحقیقات گسترده‌ی روانشناسِ توسعه، دیوید مک للاند نشان می‌دهد که خوشبختانه، راه آموزش و تغییر فردی تا پایان عمر باز است و با آموزش در بزرگسالی نیز می‌توان تغییراتی در خود و جامعه ایجاد کرد؛ گرچه، آموزش در کودکی مانند حکاکی روی سنگ است: قوی‌تر و ماندگارتر.

هکمن نیز در داستان توسعه‌ی خود علاوه بر پرداختن به اهمیت سرمایه‌گذاری در اوان کودکی، بر آموزش مؤثر تا بزرگسالی هم تأکید می کند. چراکه مهارتهای غیرشناختی ثابت نیستند و مغزِ انعطاف‌پذیرِ ما همیشه آماده‌ی شکل دادن مسیرهای عصبی تازه است.

او در الگوی توسعه‌ی خود، یکی از وظایف مهم دولتها را ارتقای آموزش افراد جامعه، و نیز ایجاد عدالت آموزشی برای کودکان محروم می‌داند. البته، خود افراد جامعه نیز در صورت کم تفاوتی دولتها می‌توانند با تشکیل گروه‌های آموزشی، بخشی از این کارها را انجام دهند.

چند گروه آموزشی خوب در کشور وجود دارد که توسط جوانان شریفی که مفهوم شهروندی و میهن‌دوستی را می‌فهمند، اداره می‌شود و به طور رایگان می‌توانید از آنها استفاده کنید.

*پیشنهاد شغلی
ما چند متخصص بازی کودک در کشور داریم؟ چند رشته؟ چند مربی؟ یا چند مهدکودک با استاندارد یادشده؟
کسانی که توانایی و علاقه دارند، می‌توانند به این رشته فکر کنند و بعد از چندسال آموزش و تلاش، متخصص این حوزه شوند. احتمالاً درآمد خوبی هم داشته باشد. هم خودشان سود می‌برند، هم کشورشان.

کاش این شکاف وحشتناکِ درآمدی در کشور کمرنگ‌تر شود، تا اذهان عمومی از این دیدگاه تونلی فاصله بگیرند که علم فقط پزشکی است و درآمد فقط از شغل خدماتیِ طبابت.

این دیدگاه تگ‌نظرانه‌ی تونلی چنان گسترش یافته، که چه‌بسا روزگاری نه چندان دور، حتی با بحران علوم پایه در کشور مواجه شویم.


✍️ دکتر محسن زندی
🆔 @DrMohsenZandi

إنْسانيَّاتْ

04 Sep, 08:22


مدیریتِ زمانِ محدود زندگی

سخنی از امام هشتم شیعیان، علی بن موسی الرضا ع، درباره‌ی بودجه‌بندی زمان و اوقات زندگی وجود دارد که جالب توجه است:

"بكوشيد تا زمانتان را به چهار بخش تقسيم كنيد:

۱. زمانى را براى مناجات با خدا، و تعالی و تقویتِ روحی و معنوی

۲. زمانى را براى کار و درآمد و تأمين معاش زندگی

۳. زمانى را براى ارتباطات انسانی، و همنشینی و گفتگو با آشنایان و دوستان و افراد امین و معتمدی كه عيب‌هايتان را به شما مى‌شناسانند و در دل شما را دوست دارند؛ و در نتیجه باعث رشد و ارتقای شخصیتی شما می‌شوند.

۴. و زمانی را براى لذت بردن از لذّت‌هاى حلال.

با بخش چهارم، یعنی لذتهای حلال است که انرژی و توانِ انجام دادن سه بخش ديگر را به دست مى‌آوريد".

إجتَهِدوا أن يَكونَ زَمانُكُم أربَعَ ساعاتٍ:
۱. ساعَةً مِنهُ لِمُناجاةِ اللّه
۲. و ساعَةً لِأمر المَعاشِ
۳. و ساعةً لِمُعاشَرَةِ الإخوانِ و الثِّقاتِ و الَّذينَ يُعَرِّفُونَ عُيُوبَكُم و يَخلِصونَ لَكُم فِي الباطِنِ
۴. و ساعَةً تَخلُونَ فِيها لِلَذّاتِكُم
و بِهذِهِ السّاعَةِ تَقدِروُن عَلَى الثَّلاثِ ساعاتٍ. [ فقه الرّضا، ص ۳۳۷].

دکتر محسن زندی
🆔 @DrMohsenZandi

إنْسانيَّاتْ

03 Sep, 10:00


استادی می‌گفت:
اگر می‌خواهید زندگی شاد و پرهیجان و لذتبخشی داشته باشید؛ مثل بچه‌ها رفتار کنید. اگر می‌خواهید زندگی پر از انرژی، امید، آرزو، هدف و بلندپروازی داشته باشید، مثل جوانها؛ و اگر زندگی منظم و قاعده‌مند می‌خواهید مثل پدرمادرها؛ و اگر زندگی عاقلانه و معنادار، و همراه با قدرشناسی از چیزهایی که دارید می‌خواهید، مثل پیرها رفتار کنید.
اما اگر می‌خواهید انسان کاملی باشید، بکوشید تا همزمان مثل همه‌ی این‌ها باشید.

تحلیل

به انواع رفتارهای خودتان و دیگران فکر کرده‌اید؟
از رفتار شما با خودتان یا دیگران گرفته؛ تا رفتارهای زناشویی و در محل کار؛ والدین و بچه‌ها؛ رابطه‌ی استاد و شاگرد؛ کارگر و کارفرما؛ پزشک و مریض؛ همسایه و همسایه؛ عاشق و معشوق؛ روحانی و مقلدان؛ ورزشکاران و هنرمندان؛ مدیر و کارمند؛ مشتری و خریدار؛ چت‌های اینترنتی؛ و یا حتی رفتارهای سیاسیِ دولتمردان در سیاست داخلی و خارجی.

از نظر روان‌شناسیِ تحلیل رفتار متقابل، همه‌ی این تنوعات رفتاری را می‌توان در سه الگو طبقه‌بندی کرد: رفتارهای کودکانه؛ والدگرانه؛ و بالغانه.

درون هر کس سه فاعل (سه من) وجود دارد که این رفتارها و احساسات و حالات و عواطف را در موقعیت‌های گوناگون تولید می‌کند: کودک؛ والدین؛ و یک فاعلِ بالغ.

وقتی ۲ نفر روبروی هم قرار می‌گیرند، در واقع ۲ شخصیتِ ۳ بخشی روبروی هم قرار گرفته‌اند؛ که بر اساس رفتار و حالت انسان‌ها باهم، شش جور رابطه تولید می‌شود:
كودك-كودك، کودک- والد، کودک- بالغ، والد- والد، والد- بالغ و بالغ- بالغ.

به عبارت دیگر، همه روابط انسانی را می‌توان در یکی از این ضلع‌های ششگانه تحلیل کرد.

♦️ حالت منِ کودک
همه افراد از لحاظ شخصیتی در خودشان یک پسر بچه یا دختر بچه کوچک دارند. کودک به هنگام به دنیا آمدن، نیازهایی دارد که منجر به رفتارهایی در وی می‌شود تا نیازش ارضا شود.

این حالت در کودکی پایان نمی‌پذیرد و تا بزرگسالی در افراد مختلف به انحاء مختلفی ادامه می‌یابد. این بخش شخصیت بدون هیچ تدبر، فکر یا بررسی جوانب، فقط با احساسات و لذات سرو کار دارد، پیوسته به دنبال لذت‌جویی و دفع درد و رنج است.

سه خاصیت کلی این حالت عبارتند از: از لذتجویی سیر نمی‌شود، آینده را نمی‌بیند، خواسته‌اش را به تاخیر نمی‌اندازد.
سرزندگی و هیجان، سِیر کردن در تخیلات، لذت‌طلبی، لجبازی، دمدمی بودن، خلاقیت، کنجکاوی، علاقه به دانستن، اصرار به تجربه و احساس کردن از جمله خصوصیات حالت من کودک است.

این بخش از شخصیت، فرد را وامی‌دارد که هر چیزی را شخصاً خودش تجربه کند. خویشتن‌دار نیست و به عواقب احتمالی رفتارش توجهی ندارد. تمایلی به رعایت قیود اجتماعی، عرف، مذهب، قانون، تعقل و... هم ندارد.

♦️حالت من والد
حالتی است که نمایانگر رفتار فرد به همان صورتی است که پدر و مادرش رفتار می‌کردند. در سال‌های اولیه کودکی، باید و نبایدهای زیادی از طرف والدین و دیگر بزرگسالانِ اطراف به کودکان تحمیل یا یاد داده می‌شود. این مجموعه‌ی عظیم از وقایع بیرونی و یادگیری‌های اجباری در حالت منِ والد کودک ثبت می‌گردد و در آینده بخشی از شخصیت فرد را تشکیل می‌دهد.

اين بخش از شخصيت با دستورالعملهاي زندگي، بايد و نبايدها، قانونمداری، مسئولیت پذیری، نظم و عادتها سروكار دارد که گاهی زندگی بدون آنها پیش نمی‌رود.

والدِ درون داراي دو بُعد سرسختی و دلسوزی است؛ یعنی
يك بعد انتقادگر، که هی به آدمی سخت بگیرد و گیر بدهد؛ و یک بعد نوازشگر و دلسوز که از فرد و تصمیماتش حمایت کرده و او را نوازش می‌کند.

این دو همان کارهایی هستند که همزمان والدین ما در زندگی واقعی‌مان در مورد ما انجام می‌دهند، و در ما نیز تثبیت می‌شود. ما چه بخواهیم و چه نخواهیم، ادامه‌ی پدر و مادرها و معلمان و بزرگترهای تاثیرگذارِ اطرافمان هستیم.

♦️ حالت من بالغ
این بخش از شخصیت، تولیدکننده‌ی رفتار پخته و منطقی در فرد است؛ یعنی رفتارهایی که نه بر اساس منطق کودکانه است و نه بر اساس تکرار عادت‌های منتقل شده از والدین. در واقع، مجموعه‌ای از احساسات، نگرشها و طرحهای رفتاری مستقل و واقع‌گراست که فرد را با واقعیتهای موجود هماهنگ می‌سازد.

این بخش شخصیت، تجزیه و تحلیل می‌کند، آینده‌نگری می‌کند، میان احساسات و تعقل فرد تعادل برقرار می‌کند، احتمالاتی را که برای حل و فصل موثر دنیای خارج ضروری هست محاسبه می‌کند، و فعالیتهای دو بخش قبلی (کودک و والد) را تنظیم می‌نماید.

شخصیت (و جامعه‌ی) سالم، شخصیتی‌ست که سه بخش فوق (کودک- والد- بالغ) توأمان در او به صورت متعادل، و هرکدام در جای مناسب خود حضور داشته باشند، تا زندگی هم با لذت کودکی همراه باشد، هم با نظم و دلسوزی والدانه، و هم با بلوغ و عقلانیت.

این تعادل به دست نمی‌آید، مگر با پرورش بخش بالغمان؛ که هم جاهای مناسب برای کودکی کردن، و هم والد یا بالغ بودن را تشخیص دهد.

دکتر محسن زندی
🆔 @DrMohsenZandi

إنْسانيَّاتْ

31 Aug, 09:00


به این حرف سامرست موآم باور دارم که:

"در دنیا هیچ‌چیز ناراحت‌کننده‌تر از نگرانِ استطاعت مالی بودن نیست. من از آنهایی که پول را حقیر می‌شمرند خیلی بدم می‌آید. اینها یا ریاکارند یا احمق.
پول مثل حس ششم می‌ماند که اگر نباشد آن پنج حس دیگر  سود چندانی ندارند.
این را هم می‌شنوی که می‌گویند فقر بهترین انگیزه‌ی هنرمند است، این‌ها نیش فقر را هرگز در جان و تنشان حس نکرده‌اند.
این‌ها نمی‌دانند که فقر چه بر سر و روزگار آدم می‌آورد، و تو را به چه ذلت و حقارت بی‌پایانی می‌اندازد. بال تو را از جای می‌کَند و روحت را مثل سرطان می‌خورد."


🔰 اما در کنار آن، اعتقاد راسخ دارم که برخی از شکستهای ما علت اصلی‌اش بی‌انگیزه بودن خودمان است.
کسی که انگیزه و هدف قوی داشته باشد، در بدترین شرایط هم راهش را پیدا می‌کند.

حتی فرد دارای معلولیت هم با تمام محدودیتی که طبیعت، و نیز جامعه‌ی تنگ‌نظر، با برداشتها و برساخته‌های بی‌مبنا برایش رقم زده، بازهم با داشتن انگیزه‌ی قوی می‌تواند دست به مبارزه بزند و بخشی از آن محدودیتها را جبران کند.

♻️ ذهنِ روشن، هدف، برنامه، خودتنظیمی، خویشتنداری و استقامت داشته باشیم

محسن زندی
🆔 @DrMohsenZandi

إنْسانيَّاتْ

28 Aug, 08:22


خاله خرسه

احتمالاً در طول تاریخِ چند میلیون ساله‌ی تکامل بشر، هیچ کسی را پیدا نکنیم که قبول کند احمق یا نادان و بی‌شعور است. از قضا، همه بر این باورند که بیشترین بهره را از عقل و شعور و دانایی دارند.
ما حتی برای احمقانه‌ترین کارهایمان هم ده‌ها دلیل منطقی می‌تراشیم. حتی آن بی‌شعوری که شب‌ها تولید مزاحمت صوتی می‌کند هم دلیلی برای خود دارد که از نظرش منطقی است.

حماقت، چیزی شبیه ظلم است. ظالمی که بمب اتم روی مردم می‌ریزد، درست مثل همان اختلاس کننده‌ای که اموال مردم را غارت می‌کند؛ اول دلیل منطقی و اخلاقی‌اش را می‌تراشد، بعد ظلم و ستم می‌کند.

یکی از مدیران نامحترمی که بنده را با ظلم ۱۰۰ درصدی از نان خوردن انداخته و سال‌ها گرفتار تنگی معیشت کرده بود، بعدها داستان را در جایی طوری روایت کرده بود که من حرمله بودم و او مُختار ثقَفی.

اما با وجود این‌ها، یکی از چیزهای جالبی که مولانا روی آن تاکیدِ فراوان دارد، پرهیز از دوستی و همنشینی و وصلت با احمق است. این تاکید آنقدر در مثنوی زیاد است و در قالبِ نصیحت و داستان‌های فراوان آمده، که آدم گمان می‌کند که نکند مولانا از این ناحیه بلایی سرش آمده است.

یک داستان معروفش همان دوستیِ خاله خرسه است. یک بنده‌خدایی خرسی را از مرگ نجات می‌دهد. از آنجاکه مهر و وفا و قدرشناسی حیوانات از بعضی از ما آدم‌ها بیشتر است، آن خرس هم عاشق و همراه و همنشین او می‌شود، و خود را به زمین و زمان می‌زند تا محبتش را جبران کند.

دوستِ آن بنده‌ی خدا به او می‌گوید که از همنشینی با نادان پرهیز کن. تو که عدد و رقمی نیستی بالام جان؛ حتی عیسی مسیح هم با آن همه توانایی در معجزه کردن از احمق فرار می‌کرد، و می‌گفت که هیچ معجزه‌ای برای درمان حماقت وجود ندارد.

نادان حتی اگر از روی صدق و صفا هم محبتی بکند، آخرش از روی نادانی، همان محبت را به زهر هلاهل تبدیل می‌کند و به جانت می‌ریزد. یارِ بد بدتر بُوَد از مارِ بد.

طرف گوش نمی‌دهد و به دوستی با خاله خرسه ادامه می‌دهد.
جایی در میانه‌ی راه دراز می‌کشد تا بخوابد. از آنجاکه یکی از باگ‌های رنج‌آفرین تکامل، فعالیت گسترده‌ی پشه‌ها به هنگام خوابِ آدم است؛ پشه روی صورت او می‌نشیند و موجب آزارش می‌شود.

خرس چند بار با دستش آن پشه را دور می‌کند. اما پشه‌ها و مگس‌ها سرتق‌تر از این حرف‌ها هستند که با چهارتا حرکتِ الکی دست بترسند و فرار کنند.

خرس عصبانی می‌شود و سنگ بزرگی را برمی‌دارد تا روی پشه بکوبد. از بدِ روزگار، پشه در آن موقع روی صورت مرد نشسته بود. خرس، سنگ را بلند می‌کند و با قدرت تمام به سر و صورت مرد می‌کوبد تا به خیال خودش پشه را بکشد.

بله! نادان حتی با قصد و نیت خیر می‌تواند چنین بلایی سر اطرافیانش بیاورد. درست همانطورکه برخی از جنایات بزرگ تاریخ با قصد قربت و نزدیکی به خداوند انجام شده است (مثل کشتن حسین بن علی ع در کربلا، یا سلاخی ۵۰هزار شهروند فلسطینی در یکسال، توسط صهیونیسمی که می‌پندارد قوم برگزیده‌ی خداست)؛ و یا برخی از دیکتاتورهای کشورهای کمونیستی در تاریخ معاصر که با نیت خیر و کمک به مردم و پیشرفت کشور، اهداف و روشی را در مدیریت کشورشان برگزیدند که به خاطر حماقتشان در آن اهداف و روش‌ها، دقیقاً همان مردم را به پرتگاه سقوط و فلاکت بردند.

برای همین است که گفته می‌شود در داوریِ آدم‌ها فقط به کلّه یا همان فکر و قصد و نیت آنها توجه نکنید؛ بلکه، دست‌های آنها، یعنی خروجی و محصولاتشان را هم ببینید.

دوستی دارم که متخصص بیهوشی در اتاق عمل است. چند وقت پیش یکی از بیمارانش در اتاق عمل فوت می‌کند. داستان را پرسیدم. گفت به خاطر دوستی خاله خرسه.

همانطور که می‌دانید، ساعتها قبل از عمل جراحی، معده باید کاملاً خالی باشد؛ چراکه با بیهوش شدن ممکن است غذا به داخل دهان برگردد و به درون نای و ریه‌ها برود و بیمار را خفه کند.
دوستِ این بیمار فوت‌شده، قبل از عمل جراحی از روی محبتش به زور به او یک لیوان شیر می‌دهد تا قوّت و جان بگیرد. اما بیهوش شدن همانا و بالا آوردن شیر و خفه شدن در حین بیهوشی همانا.

همانقدر که دوست و همنشین خوب می‌تواند پلکان رشد و پیشرفت معنوی و مادی، دانشی و معرفتی، و فردی و اجتماعی آدم بشود؛ همانطور هم دوست و همنشین بد می‌تواند مایه‌ی رنج و سقوط آدمی گردد. باور ندارید سری به مراکز ترک اعتیاد بزنید.

چه بخواهیم و چه نخواهیم، از همنشین‌ها اثرِ خوب یا بد می‌پذیریم. فرقی هم ندارد که در دنیای واقعی باشد یا در دنیای مجازی. در محفل و خوابگاه و محل کار باشد، یا در پیج و گروه و کانال.

بنابراین، هم دوست و همنشین خوبی برای دیگران باشیم، و هم دوستان و همنشینان خود را از میان کسانی انتخاب کنیم که پلکان رشد و پیشرفت شخصیتی و معرفتی و مادی و معنویِ مثبت در ما بشوند. این یکی از رازهای عالم است.

دکتر محسن زندی
🆔 @DrMohsenZandi
ایمیل:
[email protected]

إنْسانيَّاتْ

24 Aug, 10:29


در یکی از کتاب‌های اقتصادِ توسعه، نکته‌ی جالبی در مورد یکی از مهم‌ترین تفاوتهای کشورهای پیشرفته با کشورهای توسعه‌نیافته دیدم:

بر خلاف کشورهای توسعه‌نیافته که ساده‌ترین چیزها را هم تبدیل به یک مساله، و آن مساله را تبدیل به مشکل، و آن مشکل را تبدیل به یک بحران یا حتی فاجعه می‌کنند؛ کشورهای توسعه‌یافته و پیشرفته در تلاشند تا حتی سخت‌ترین بحران‌ها و مشکلات را هم به یک مساله تبدیل کرده و درصدد حل آن برآیند.

بزرگترین مزیت آنها #توانایی حل مساله، آن هم با مشارکت #عقل_جمعی، و در راستای #بهتر_زیستن است. آنها می‌توانند همه چیز را در قالب یک مساله یا همان سوال ببینند، و در مسیر حل آن مسایل بیفتند.


این نکته‌ی مهم، تنها به تفاوت کشورها و دولتها مرتبط نیست.
حتی در میان آدم‌های موفق و ناموفق (در هر زمینه‌ای از زندگی و کار و تحصیل و ...)، یا مثلاً در زوج‌های خوشبخت و ناخوشبخت هم می‌توان این تفاوت مهم را دید.

🎙 در این فایل صوتیِ کوتاه، به توضیح این نکته‌ی روان‌شناختیِ مهم پرداخته‌ام.

دکتر محسن زندی
🆔 @DrMohsenZandi
ایمیلِ ارتباطی:
[email protected]

إنْسانيَّاتْ

23 Aug, 10:59


امروزِ ما بر شالوده‌ی انتخاب‌هایی که دیروز، سه روز، سه ماه یا سه سال پیش کرده‌ایم، بنا می‌شود.

اما ما فقط بر مبنای یک انتخاب، بدهیِ کلان به بار نمی‌آوریم. ما فقط در نتیجه‌ی یک انتخاب نامناسب، پانزده کیلو چاق نمی‌شویم، و معمولاً یک تصمیم نادرست به تنهایی و یک‌شبه روابطمان را به هم نمی‌ریزد.

ما در جایی که هستیم قرار داریم؛ چون هر روز در پیِ روزی دیگر، انتخاب‌های ناآگاهانه یا ناسالمی را تکرار کرده‌ایم که ما را به واقعیت و موقعیت کنونی رسانده است‌.

📗 کتاب: سوال‌های درست
✍🏻 اثر: دبی فورد


📽 توضیح فیلم:

این آقا ملقب به "علی کوچولو" از بزن بهادرهای توبه‌کرده‌ی اردبیل است که به تلوزیون دعوت شده است.

او در این ۴۳ ثانیه، با مثالی جالب، تفاوت بین اشتباه و انتخاب را به زیبایی توضیح می‌دهد.

دکتر محسن زندی
🆔 @DrMohsenZandi
ایمیلِ ارتباطی:
[email protected]

إنْسانيَّاتْ

21 Aug, 08:46


به غیر از روابطِ مبادله‌ای (که از بیخ و بُن بر اساس بِده و بستانِ آگاهانه شکل می‌گیرند)، به طور کلی، دو سبک ارتباط انسانی با دیگران وجود دارد:
سبک ارتباطِ مبتنی بر خودمختاری، و سبک ارتباطیِ مبتنی بر کنترل.

در سبک اول، رابطه به صورت من_تو (شخص_شخص) است؛ یعنی من به شخصیت، اراده، انتخاب، آرا، احوالات، و احساسات طرف مقابل واقعاً در درون خودم احترام می‌گذارم و برای آنها اصالت قایل هستم. نه آنکه آنها را حتماً بپذیرم و به هر دلیلی زیر بارشان بروم؛ بلکه، تا آنجا که به کسی آسیب نمی‌زنند احترام می‌گذارم و ارزش‌گذاری نمی‌کنم.

بنابراین، هم شنونده خوبی هستم و هم همدل و حمایتگرِ خوبی. مدلِ ناهشیار در این‌گونه رابطه، مدل دو انسان برابر و محترم است.

اما در سبک ارتباطی کنترل‌کننده، که اکثریت ارتباطات را شکل می‌دهد، رابطه به صورت من_آن (شخص_شیء) است. هدف در این رابطه صرفاً خودِ #من هستم. هر شیوه‌ی منفی یا مثبتی که در رابطه به کار می‌گیرم، برای حفظ این #من و کنترل کردن طرف مقابل در خدمت این من است.

بنابراین نه شنونده‌ی خوبی می‌توانم باشم، و نه همدل و حمایتگر خوبی. مدل ناهشیار در این گونه روابط، مدل ارباب و رعیت، یا کارفرما و کارگر، یا مراد و مرید است، که حتی ممکن است در یک رابطه عاشقانه یا حمایتگرانه یا والدگرایانه هم وجود داشته باشد.

روش‌های بسیار زیادی برای این کنترل کردن وجود دارد. هر کدام از ما با توجه به تیپ تربیتی و شخصیتمان، برای کنترل رفتار دیگری و پیشبرد هدفمان روش خاصی برای کنترل‌گری داریم:
استدلال، دروغ، مظلوم‌نمایی، نمایش، تملّق‌گویی، شیرین‌زبانی، تهدید، شوخی، جیغ و داد، غُرغر، عصبانیت، انتقاد، مقایسه، تحسین، تطمیع، تعریف الکی و زیادی، تحقیر، قهر، سکوت، گریه، اغواگری، هدیه سنگین، کمک با منت، مهربانی، و ...

جالب آن‌جاست که برخی از این روش‌ها صورت بسیار مثبتی دارند.
در کتاب‌های مربوط به انگیزش و هیجان تاثیر این دو سبک ارتباطی در ایجاد یا کشتن انگیزه در طرف مقابل، هیجان‌های مثبت و منفی، و ارضا یا سرکوب نیازهای روانی و رضایت یا عدم رضایت درونی، به طور گسترده مورد تحقیق و بررسی قرار گرفته است ( بنگرید به کتاب: انگیزش و هیجان مارشال ریو، فصل ششم).

البته، سبک‌های ارتباطی احتمالاً محدود به این دو سبک کلی نیست. همچنین، این دو سبک به معنای خوب و بد بودنِ کلی و همیشگی آنها هم نیست. هر کدام در جای مناسب یا نامناسبِ خود می‌توانند سودمند یا آسیب‌رسان باشند.

مثلاً سبک اول، با وجود آنکه برخلاف دومی، بسیار انسانی و اخلاقی است؛ اما در جهان امروز که بیشتر ما آدم‌ها افرادی قدرناشناس و فرصت‌طلب و تنوع‌جو هستیم که با رابطه‌ای تازه همه‌ی خوبی‌های رابطه‌ی گذشته را فراموش و انکار می‌کنیم، بنابراین گاهی نباید صدِ سرمایه‌ انسانی خود را برای یک رابطه گذاشت و خود را تماماً هزینه و قربانی کرد.
میانه‌روی و تعادل، همیشه بهترین منش است.


نکته‌ی دیگر آنکه، این دو سبک ارتباطی، فقط در روابط فردی و عاطفی نیستند؛ بلکه، در تمام حوزه‌های ارتباطی از خانه و مدرسه و محل کار گرفته، تا روابط ملت_دولتها نیز برقرارند.


مقاله جالبی می‌خواندم که تفاوت بین دموکراسی‌های واقعی (اگر وجود خارجی داشته باشد) را که نظر مردم (هرچه که باشد) واقعاً برایشان اهمیت و اصالت دارد؛ با دموکراسی‌های نمایشی (دموقراضه) کاویده بود، که مردم صرفاً زینت المجالس هستند و اخذ رای و نظر آنها فقط در راستای تایید نظر حاکمان اصالت و اهمیت دارد.

دموقراضه‌ها یا رژیم‌های هیبرید، که حکومت‌های اقتدارگرایِ انتخاباتی نیز خوانده می‌شوند، نظام‌های سیاسی دورگه یا بینابینی هستند که باطن اقتدارگرایانه‌ی خود را با ظاهری از دموکراسی، نظیر انتخابات تلفیق می‌کنند.

در توضیح، یک نکته بامزه‌ از کتاب خواندنیِ تاریخ بیهقی بگویم. در تاریخ بیهقی، مردم یعنی همان درباریان. جماعت خارج از اَرگِ شاهی اصلاً داخلِ آدم حساب نمی‌شوند که اسمشان بیاید. نهایتاً در هیئت "مُشتی رِند" اسمشان گفته می‌شود. وقتی از مطالبات مردم سخن گفته می‌شود، منظور همان خواسته‌های ساکنان ارگ شاهی است.

کارِ جالب نویسنده‌ی این مقاله، تحقیق تجربی و میدانی در مورد این مسئله است که آیا رای دادن در این گونه نظام‌ها خوب است یا بد؟ آیا بالاخره به اصلاح ساختارها می‌انجامد، یا خیر؟ و ...
او در این راستا، برخی کشورها را مورد بررسی میدانی قرار داده است.

خواندن این مقاله‌ی تحقیقی خالی از لطف نیست. خلاصه‌ای از آن را در 👈 اینجا بخوانید.


دکتر محسن زندی
🆔 @DrMohsenZandi
ایمیل:
[email protected]