محمود درویش @darvishiat Channel on Telegram

محمود درویش

@darvishiat


کانالی برای بازنشر باز سرایی های اشعار #محمود_درویش شاعر فلسطینی به قلم حسین برهمت

محمود درویش (Persian)

محمود درویش یکی از بزرگترین شاعران فلسطینی است که با اشعارش تأثیر بسیاری بر روی ادبیات جهان گذاشته است. اگر به دنبال پیشرفت هنری و ادبی هستید، کانال تلگرام darvishiat یک منبع عالی برای شماست. در این کانال، بازنشر باز سرایی های اشعار محمود درویش توسط شاعر و نویسنده معروف حسین برهمت انجام می‌شود. آثار درویش از زیبایی زبان و عمق مضامینش شناخته می‌شوند و این کانال فضایی مناسب برای به اشتراک گذاری و بحث درباره آثار این شاعر بزرگ فلسطینی فراهم می‌کند. پیوستن به این کانال، فرصتی فوق‌العاده برای علاقمندان به ادبیات است تا عمق و زیبایی شعر درویش را بشناسند و با دیگر طرفداران او در ارتباط باشند. بنابراین، اگر به دنبال یک جامعه مجازی ادبی هستید که در آن بتوانید در مورد شعر و ادبیات به اشتراک بگذارید، کانال تلگرام محمود درویش را از دست ندهید!

محمود درویش

21 Nov, 04:47


وبا
شعری از #محمود_درویش
بازسرایی حسین برهمت



خشمگین!!!
لیوان شکست و گفت:
"هرگز نگو که این شعر زیبا است یا قوی است
نه زیبا است شعر، نه قوی "
شعر خوب
باید بگیردت فرو در رازهای خویش
باید وبا شود تا تب کنی از پای تا به سر
هذیان گوی از این جهان به جهان دگر شوی
فریاد زنی آری منم همین، اما نیم چنین!!!
باید نگاه تازه‌ای به دریای واژگان گشایدت
وقتی‌که نبض شعر را گرفته‌ای
نجوا کند درون گوشهای تو:
پیش بیا پیش بیا_نه نه_ برو عقب
با من یکی بشو، با من یکی بشو _ نه!!!...._ نزدیک من مشو
باید روان شود شیر به پهنای رود شب
باید چون کودکی زاده شوی - بار دگر ز نو

HTTPS://T.ME/darvishiat

محمود درویش

20 Nov, 11:42


يَقُولُ لها: أَيّ زهرٍ تُحبِّينَهُ
فتقولُ: القُرُنْفُلُ .. أَسودْ
يقول: إلى أَين تمضين بي، والقرنفل أَسودْ ؟
تقول: إلى بُؤرة الضوءِ في داخلي
وتقولُ: وأَبْعَدَ … أَبْعدَ … أَبْعَدْ

محمود درویش

17 Nov, 09:20


چه بسیار دلیل برای مرگ
یکیشان
درد زندگی

#محمود_درویش
#حسین_برهمت
_-_-_-_


فإن أسباب الوفاة كثيرة
من بينها وجع الحياة. ......!!!


https://t.me/darvishiat
#محمود_درويش

محمود درویش

17 Nov, 08:36


گل دوست داشتنی است
ولی
گندم دوست داشتنی تر است

بوی گل نکو است
ولی
عطر خوشه گندم
خوشتر است از آن

#محمود_درویش
#حسین_برهمت
_-_-_-_

إنا نحب الورد،
لكنا نحب القمح أكثرْ
ونحب عطر الورد،
لكن السنابل منه أطهرْ

https://t.me/darvishiat

محمود درویش

16 Nov, 08:44


۲۶ آبان سالروز درگذشت استاد ابراهیم پورداوود است

ایران شناسی که از او بسیار آموختم
اول بار یشتها را به ترجمه او خواندم
روانش شاد باد

محمود درویش

14 Nov, 05:10


٢٤ ابان سالروز درگذشت رهي معيري
سـاقــی بده پیمانه ای ز آن می کـــه بی خویشم کنـــد
بر حسن شور انگیز تو عاشق تر از پیشم کند
زان مــی کـــه در شبهـــای غـــم بـارد فــروغ صبحـــــدم
غافل کنـد از بیش و کم فارغ ز تشویشم کنـد
نــور سحــرگـــاهی دهــد فیضی کـــه می خواهی دهد
با مسکنت شاهی دهد سلطان درویشم کند
ســـــوزد مــــــرا ســـــازد مــــــرا در آتـــش انــدازد مــــرا
وز من رهــا سازد مــــرا بیگانه از خویشم کند
بستانــد ای ســـرو سهـــی! سودای هستــی از رهی
یغما کنـد اندیشـه را دور از بـــد اندیشــم کند
رهی معیری

محمود درویش

13 Nov, 10:42


ای گذشته هرچند از تو گذشته ایم ولی
تغییر نکرده‌ایم

آینده !
هرگز مپرس که ما که‌ایم !
و با منتان چه کار؟
ما نیز چون تو حیران در جواب.

ای حال !
ما را اندکی بدار
ما سنگین سایه مسافرانی ...
بیش نیستیم


#محمود_درویش
#نزار_قبانی
_-_-_-_


أيها الماضي! لا تغيِّرنا... كلما ابتعدنا عنك!
أيها المستقبل: لا تسألنا: مَنْ أنتم؟
وماذا تريدون مني؟ فنحن أيضاً لا نعرف.
أَيها الحاضر! تحمَّلنا قليلاً، فلسنا سوى
عابري سبيلٍ ثقلاءِ الظل
محمود درويش

https://t.me/darvishat

محمود درویش

13 Nov, 06:57


غریبه بودند و آشنا شدند
گرم سخن شدند و سخن دراز شد و عشق ..
انگاه کم شد سخن
و باز آن دو ..
غریبه اند

#محمود_درویش
#حسین_برهمت

https://t.me/darvishiat

محمود درویش

11 Nov, 07:15


سلام بر تو مادرم !
ای اولین وطن و...
ای آخرین تبعیدگاه من !


#محمود_درویش
#حسین_برهمت
https://t.me/darvishiat

محمود درویش

09 Nov, 09:30


قطار چه زود گذشت
از من گذشت و من
انگار ایستگاه...
درمانده‌ام که خلق را
سلام بگویم یا بدرودشان کنم.

#محمود_درویش
#حسین_برهمت
ـ-ـ-ـ-ـ

مر القطار سريعا
مر بي وأنا مثل المحطة
لا أدري اودع ام استقبل الناس

محمود درويش

https://t.me/darvishiat

محمود درویش

06 Nov, 05:54


https://www.youtube.com/watch?v=Bpm4BOzwIec

محمود درویش

24 Oct, 07:44


وقتی که

شعری از #محمود_درویش
باز سرایی: #حسین_برهمت


وقتی‌که نان برای صبحانه آماده می‌کنی
در فکر باش
در فکر سهم کبوتران

وقتی‌که نايره جنگ را میداریش به پا
در فکر باش
در فکر دیگران که در صلح‌است رویای روزشان

وقتی‌که قبض آب را پرداخت می‌کنی
در فکر باش
در فکر آن ابرپروران

وقتی‌که در راه بازگشت به خانه در فکر خانه‌ای
در فکر باش
در فکر بیجا شدگان و خیمه‌هایشان

وقتی‌که خفته‌ای و ستاره شمر شده است چشم تو
در فکر باش
در فکر آن دیگران که ویران شده است خوابگاهشان

وقتی‌که سمند سخنوری را سواری و چالاک می دوی
در فکر باش
در فکر آن دیگران که سخن گشته منعشان

وقتی‌که فکر تو مشغول گشته به دیگران
در فکر خویش باش و بگو
ای‌کاش می‌شدم شمع راهشان

HTTPS://T.ME/DARVISHIAT

محمود درویش

23 Oct, 10:08


وأنتَ تُعِدُّ فطورک، فکِّر بغیرکَ
لا تَنْسَ قوتَ الحمام

وأنتَ تخوضُ حروبکَ، فکِّر بغیرکَ
لا تنس مَنْ یطلبون السلام

وأنتَ تسدد فاتورةَ الماء، فکِّر بغیرکَ
مَنْ یرضَعُون الغمامٍ

وأنتَ تعودُ إلى البیت، بیتکَ، فکِّر بغیرکَ
لا تنس شعب الخیامْ

وأنت تنام وتُحصی الکواکبَ، فکِّر بغیرکَ
ثمّةَ مَنْ لم یجد حیّزاً للمنام

وأنت تحرّر نفسک بالاستعارات، فکِّر بغیرکَ
مَنْ فقدوا حقَّهم فی الکلام

وأنت تفکر بالآخرین البعیدین، فکِّر بنفسک
قُلْ: لیتنی شمعةُ فی الظلام.

#محمود_درویش

محمود درویش

19 Oct, 06:02


چه شباهت غریبی است بین تو و قهوه
هردو لذت بخش
هردو تلخ
و هردو
اعتیاد آورید

محمود درویش

16 Oct, 05:33


پاییز نیست مگر
فرصتی برای خلوت و اندیشه در آنچه رفته است از زندگیِ مان
وقتی که خواستیم باز گردیم به اصل خویش

پروانه جان! کجا گم نمودیم عمر خویش را؟
پروانه در نور پر کشید و ...
و در اشک دود شد

#حسین_برهمت

ــ-ــ-ــ-ــ

وأَمَّا الخريف ،
فليس سوى خُلْوةٍ
للتأمُّل في ما تساقط من عمرنا
في طريق الرجوعْ.
فأين نسينا الحياةَ ؟ سألت الفراشةَ
وهي تحوِّم في الضوء
فاحترقتْ بالدموع !

- محمود درويش

https://t.me/darvishiat

محمود درویش

15 Oct, 12:44


چون کف به روی آب
اندر نگاهمان
انگار آفتاب مرداد ماه داغ
بیچاره کف که پنداشته ماندنی است
غافل ...
که ماندنی ـ وطن راستین ما است

#محمود_درپیش
#حسین_برهمت

ـ-ـ-ـ-ـ

يأتون كزبد البحر
تشرق أنت عليهم
كشمس أوغستين الطاغ
المغفلون ينسون أنهم راحلون
وأنت سيدي الوطن باق

https://t.me/darvishiat

محمود درویش

15 Oct, 09:35


ای وای مادرم

شعری از #محمود_درویش
باز سرایی #حسین_برهمت
240703





مادرکم..!
اکنون بزرگ‌تر گشته‌ام و شبیه‌تر به تو...

سحرخیز گشته‌ام
و پیش از همه به خواب می‌روم

اکنون ازدحام زحمتم دهد
و از سخن خسته می‌شوم

اکنون که پیرتر شده‌ام چای برایم عزیزتر شده است
جوشانده‌ها به دهانم دیگر غریبه نیستند و بوی عنبر خوش‌آیند گشته است

مادرکم
بزرگ شده‌ام و قادرم بخوانم هر چیز را بی کمک
در سکوت گریستن
وجد در تنهایی و سکوت، حرفه‌ام شده است

مادرکم
بزرگ شده‌ام و مردگانم بیشتر شدند
دوستان ولی چه کم
دیگر
آرامش درون، دوست‌داشتنی است
و شلوغی، خسته‌کننده است

مادرکم
بزرگ شده‌ام و تا نیمه‌شب بیدار ماندنم طبیعی است
انگار که در قایقی به دریا نشسته‌ام
خواب..!؟ فقط برای در خواب دیدن پیراهنی است که...

مادرکم
جهان چه پر پیچ‌وخم شده است
و سادگی-بسیار سخت‌تر

انگار همه اسباب‌بازی اند و قوانین بازی از یاد رفته است
انگار زندگی
شده است چیزی خلاف آنچه که گفته‌ای
خیابان- جای درگذشتگان
و همه چیز-مادرکم ـ در وهم و در گمان

مادرکم
بزرگ‌تر شدم و بیشتر ـ مشتاق خویشتن
مشتاق سادگی‌های خانه مادربزرگ خویش
مشتاق آن زمان که تو بودی، آنجا و نبود هیچ غیر تو
مشتاق آن بچه‌ی کوچک فضول
مشتاق تنبیه‌های نرم راستین گریه‌آورت
انگار روزگار مرا
تنبیه می‌کند
این روزگار ظالم چه بد مرا، توبیخ می‌کند
انگار از دور یا که نزدیک
همه
توبیخ می‌کنند
عشق بی‌حساب کیمیا است
و بسیار گران گشته گفتن ز صلح

مادرکم
پیر گشته‌ام و جوگندمی شده است زلفکان من که دوست داشتی‌اش
آن زلف‌ها که در گذشته‌های دور بازیچه تو بود وقت خواندنت
بسیار پیر گشته‌ام
دیگر جهان برایم مکرر است - بی هیچ پیچ‌وتاب
من پیر گشته‌ام ولی هنوز کودک تو ام

مادرکم
آغوش تو است هنوز همه زندگانیم

ای‌وای مادرم

#محمود_درویش
#حسین_برهمت

https://t.me/darvishiat

محمود درویش

14 Oct, 04:53


ﻛﺒﺮﺕ ﻳﺎ ﺃُﻣﻲ .. ﻭﺻﺮﺕ ﺃُﺷﺒﻬﻚ ﺍﻛﺜﺮ ..
ﺻﺮﺕ ﺃﺳﺘﻴﻘﻆ ﺑﺎﻛﺮﺍ ..
ﻭﺻﺮﺕ ﺃﻧﺎﻡ ﻗﺒﻠﻬﻢ ..
ﺻﺎﺭ ﺍﻟﺰﺣﺎﻡ ﻳﺨﻨﻘﻨﻲ ..
ﺻﺎﺭ ﺍﻟﻜﻼﻡ ﻳﺮﻫﻘﻨﻲ ..
ﻛﺒﺮﺕ ﻳﺎ ﺃﻣﻲ ﻭﺻﺮﺕ ﺍﺳﺘﻄﻌﻢ ﺍﻟﺸﺎﻱ ﺍﻛﺜﺮ ..
ﺻﺮﺕ ﺃﺣﺐ ﺍﻷﻋﺸﺎﺏ .. ﻭﺭﺍﺋﺤﺔ ﺍﻟﻌﻨﺒﺮ ..
ﻛﺒﺮﺕ ﻳﺎ ﺃﻣﻲ ﻭﺻﺮﺕ ﺃﻗﺮﺃ ﻛﻞ ﺷﻲﺀ ﻭﺣﺪﻱ ..
ﺃﺑﻜﻲ ﺑﺼﻤﺖ ﻭﺣﺪﻱ .. ﻭﺍﺷﺘﺎﻕ ﻭﺣﺪﻱ ﻟﻮﺣﺪﻱ ..
ﻛﺒﺮﺕ ﻳﺎ ﺃﻣﻲ ﻭﺻﺎﺭ ﺍﻟﺠﻤﻴﻊ ﻳﺮﺣﻠﻮﻥ .
ﺻﺎﺭ ﺃﺻﺪﻗﺎﺋﻲ ﺍﻗﻞ ﺑﻜﺜﻴﺮ ..
ﺻﺮﺕ ﺃﺣﺐ ﺍﻟﻬﺪﻭﺀ ﺗﺨﻴﻠﻲ ..
ﻭﻳﺘﻌﺒﻨﻲ ﺍﻟﺼﺨﺐ ﺟﺪﺍ ..
ﻛﺒﺮﺕ ﻳﺎ ﺃﻣﻲ ﻭﺻﺎﺭ ﻻ ﻳﻬﻤﻨﻲ ﺍﻟﺴﻬﺮ ..
ﺻﺎﺭ ﻳﺮﻳﺤﻨﻲ ﻣﺜﻠﻚ ﺍﻟﺒﺤﺮ ..
ﻣﺎ ﻋﺪﺕ ﺗﻠﻚ ﺍﻟﺘﻲ ﺗﻨﺎﻡ ﻟﺘﺤﻠﻢ ﺑﺬﻟﻚ ﺍﻟﻔﺴﺘﺎﻥ ..
ﺻﺎﺭ ﺍﻟﻌﺎﻟﻢ ﻳﺎ ﺃﻣﻲ ﻣﻌﻘﺪ ..
ﻭﺍﻟﺒﺴﺎﻃﺔ ﺍﺻﻌﺐ ﻭﺃﺟﻠﺪ ...
ﺻﺎﺭ ﺍﻟﻜﻞ ﻛﺎﻟﺪﻣﻰ .. ﻭﻣﺎ ﻋﺪﺕ ﺃﻋﺮﻑ ﺃﻟﻌﺐ ..
ﺻﺎﺭﺕ ﺍﻟﺤﻴﺎﺓ ﻻ ﺗﺸﺒﻪ ﻣﺎ ﻗﻠﺖِ .. ﺑﺎﻟﻜﺎﺩ ﻣﻠﻮﻧﻪ ..
ﺻﺎﺭ ﺍﻟﺸﺎﺭﻉ ﻓﻲ ﺍﻟﻐﺎﻟﺐ " ﻣﺰﺣﻮﻡ " ..
ﻭﺍﻟﻜﻞ ﻳﺎ ﺃﻣﻲ ﻣﻬﻤﻮﻡ ..
ﺻﺮﺕ ﻳﺎ ﺃﻣﻲ ﺍﺷﺘﺎﻕ ﻟﻲ ﺍﻛﺜﺮ ..
ﺍﺷﺘﺎﻕ ﻟﺒﺴﺎﻃﺔ ﺍﻷﻳﺎﻡ ﻓﻲ ﺑﻴت ﺟﺪﻱ .. ﺍﺷﺘﺎﻕ ﺍﻟﻮﻗﺖ ﻫﻨﺎﻙ ﻭ " ﺍﻧﺖِ " ..
ﺍﺷﺘﺎﻕ ﺃﻧﺎ ﺍﻟـ " ﺻﻐﻴﺮﺓ " ﺗﻠﻚ ..
ﺍﺷﺘﺎﻕ ﺗﻮﺑﻴﺨﻚ ﺍﻟﻌﻔﻮﻱ ﺍﻟﺼﺎﺩﻕ ﺍﻟﻠﻴﻦ ﺍﻟﻤﺒﻜﻲ ..
ﺻﺎﺭﺕ ﺍﻟﺤﻴﺎﺓ ﻳﺎ ﺃﻣﻲ ﺗﻮﺑﺨﻨﻲ ..
ﺍﻷﻳﺎﻡ ﺑﻼ ﻋﺪﻝٍ ﺗﻌﺎﺗﺒﻨﻲ ..
ﺻﺎﺭ ﺍﻟﻜﻞ ﻳﻠﻮﻡ .. ﻣﻦ ﻗﺮﻳﺐ .. ﻣﻦ ﺑﻌﻴﺪ .. ﻭﺍﻟﻌﻤﻮﻡ ..
ﻏﺎﺏ ﺍﻟﺤﺐ ﺑﻼ ﻣﺼﻠﺤﺔ ..
ﻭﺻﺎﺭ ﺍﻟﺼﻠﺢ ﻣﺠﺎﻣﻠﺔ ﻣﻜﻠﻔﺔ ..
ﻛﺒﺮﺕ ﻳﺎ ﺃﻣﻲ ﻭﻭﺟﺪﺕ ﺍﻟﻴﻮﻡ " ﺷﻴﺐ "
ﻗﺪ ﻧﺎﻝ ﻣﻦ ﺷﻌﺮﻱ ﺍﻟﺪﺍﻛﻦ ﺍﻟﺬﻱ ﺗﺤﺒﻴﻦ ..
ﺍﻟﺬﻱ ﻛﻨﺖ ﻓﻲ ﺍﻻﻣﺲ ﺍﻟﺒﻌﻴﺪ ﺑﻪ ﺗﻐﻨﻴﻦ ﻭﺗﻠﻌﺒﻴﻦ
ﻛﺒﺮﺕ ﺟﺪﺍ .. .. ﻓﻠﻢ ﻳﻌﺪ ﺍﻟﻌﺎﻟﻢ ﻫﺬﺍ ﻣﺸﻮﻕ ﻛﻤﺎ ﻇﻨﻨﺖ ..
ﻛﺒﺮﺕ ﻳﺎ ﺃﻣﻲ ﻷﻋﺮﻑ ﺃﻧﻨﻲ ﻻ ﺯﻟﺖ ﺻﻐﻴﺮﺗﻚ ﻣﻬﻤﺎ ﻛﺒﺮﺕ ﻭﺃﻥ ﺣﻀﻨﻚ ﺃﻧﺖِ ﻻﺯﺍﻝ ﻋﺎﻟﻤﻲ ...آخ ياأمي .