شمس تبریزی رحمه اللّٰه @chakavk Channel on Telegram

شمس تبریزی رحمه اللّٰه

@chakavk


ارتباط با ما👇
@Darvish020

گروه شعر شمـس تبریزی رحمه اللّٰه👇👇

https://t.me/joinchat/M8kSjEgmEzC2keXDzIcK5Q

کانال های دیگر



@ashareshekhatar

@hazrathafez1

@shekhsadirahmatola020

شمس تبریزی رحمه اللّٰه (Persian)

به کانال تلگرامی "شمس تبریزی رحمه اللّٰه" خوش آمدید! این کانال متعلق به علاقمندان به شعر و آثار شمس تبریزی، شاعر بزرگ ایرانی است. در این کانال شما می‌توانید به تجربه‌ی زیبای شعر و ادبیات شمس تبریزی رحمه اللّٰه فرو برید و از آثار و شعرهای او لذت ببرید

اگر علاقه‌مند به سرودن یا خواندن شعرهای زیبا و معنوی هستید، این کانال یک فضای عالی برای شماست. علاوه بر این، با ورود به این کانال می‌توانید با دیگر علاقمندان به آثار شمس تبریزی در ارتباط باشید و تجربیات و دیدگاه‌های خود را با آن‌ها به اشتراک بگذارید

جهت ارتباط مستقیم با مدیر کانال و عضویت در گروه شعر شمس تبریزی، می‌توانید به لینک زیر مراجعه کنید:nhttps://t.me/joinchat/M8kSjEgmEzC2keXDzIcK5Qnnهمچنین، در کانال‌های دیگر ما نیز می‌توانید حضور یافته و از محتوا و اخبار جدید ما مطلع شوید:n- @ashareshekhatarn- @hazrathafez1n- @shekhsadirahmatola020nnپس از عضویت در کانال "شمس تبریزی رحمه اللّٰه"، در دنیای جذاب شعر و ادبیات بزرگان ایرانی غرق شوید و از لحظات خوشایند خواندن و بحث کردن لذت ببرید.

شمس تبریزی رحمه اللّٰه

30 Jul, 23:46


برای دیدن سکانس های عرفانی در کانال زیر عضو شوید

@erfani_sekans

شمس تبریزی رحمه اللّٰه

24 Jul, 16:24


پریشان باد پیوسته دل از زلف پریشانش
وگر برناورم فردا سر خویش از گریبانش

الا ای شحنه خوبی ز لعل تو بسی گوهر
بدزدیدست جان من برنجانش برنجانش

گر ایمان آورد جانی به غیر کافر زلفت
بزن از آتش شوقت تو اندر کفر و ایمانش

پریشان باد زلف او که تا پنهان شود رویش
که تا تنها مرا باشد پریشانی ز پنهانش

منم در عشق بی‌برگی که اندر باغ عشق او
چو گل پاره کنم جامه ز سودای گلستانش

در آن گل‌های رخسارش همی‌غلطید روزی دل
بگفتم چیست این گفتا همی‌غلطم در احسانش

یکی خطی نویسم من ز حال خود بر آن عارض
که تا برخواند آن عارض که استادست خط خوانش

ولیکن سخت می‌ترسم از آن زلف سیه کاوش
که بس دل در رسن بستست آن هندو ز بهتانش

به چاه آن ذقن بنگر مترس ای دل ز افتادن
که هر دل کان رسن بیند چنان چاهست

غزل شمارهء ۱۲۲۵

شمس تبریزی رحمه اللّٰه

11 Jul, 07:50


دل در بر من زنده برای غم تست
بیگانهٔ خلق و آشنای غم تست

لطفی است که می‌کند غمت با دل من
ورنه دل تنگ من چه جای غم تست

رباعی شمارهء ۳۲۷

شمس تبریزی رحمه اللّٰه

09 Jul, 12:00


چو نماز شام هر کس بنهد چراغ و خوانی
منم و خیال یاری غم و نوحه و فغانی

چو وضو ز اشک سازم بود آتشین نمازم
در مسجدم بسوزد چو بدو رسد اذانی

رخ قبله‌ام کجا شد که نماز من قضا شد
ز قضا رسد هماره به من و تو امتحانی

عجبا نماز مستان تو بگو درست هست آن
که نداند او زمانی نشناسد او مکانی

عجبا دو رکعت است این عجبا که هشتمین است
عجبا چه سوره خواندم چو نداشتم زبانی

در حق چگونه کوبم که نه دست ماند و نه دل
دل و دست چون تو بردی بده ای خدا امانی

به خدا خبر ندارم چو نماز می‌گزارم
که تمام شد رکوعی که امام شد فلانی

پس از این چو سایه باشم پس و پیش هر امامی
که بکاهم و فزایم ز حراک سایه بانی

به رکوع سایه منگر به قیام سایه منگر
مطلب ز سایه قصدی مطلب ز سایه جانی

ز حساب رست سایه که به جان غیر جنبد
که همی‌زند دو دستک که کجاست سایه دانی

چو شه است سایه بانم چو روان شود روانم
چو نشیند او نشستم به کرانه دکانی

چو مرا نماند مایه منم و حدیث سایه
چه کند دهان سایه تبعیت دهانی

نکنی خمش برادر چو پری ز آب و آذر
ز سبو همان تلابد که در او کنند یا نی

دیوان شمس غزل شمارء ۲۸۳۱

شمس تبریزی رحمه اللّٰه

17 Jun, 23:40


دشمن خویشیم و یار آنک ما را می‌کشد
غرق دریاییم و ما را موج دریا می‌کشد

زان چنین خندان و خوش ما جان شیرین می‌دهیم
کان ملک ما را به شهد و قند و حلوا می‌کشد

خویش فربه می‌نماییم از پی قربان عید
کان قصاب عاشقان بس خوب و زیبا می‌کشد

آن بلیس بی‌تبش مهلت همی‌خواهد از او
مهلتی دادش که او را بعد فردا می‌کشد

همچو اسماعیل گردن پیش خنجر خوش بنه
درمدزد از وی گلو گر می‌کشد تا می‌کشد

نیست عزرائیل را دست و رهی بر عاشقان
عاشقان عشق را هم عشق و سودا می‌کشد

کشتگان نعره زنان یا لیت قومی یعلمون
خفیه صد جان می‌دهد دلدار و پیدا می‌کشد

از زمین کالبد برزن سری وانگه ببین
کو تو را بر آسمان بر می‌کشد یا می‌کشد

روح ریحی می‌ستاند راح روحی می‌دهد
باز جان را می‌رهاند جغد غم را می‌کشد

آن گمان ترسا برد مؤمن ندارد آن گمان
کو مسیح خویشتن را بر چلیپا می‌کشد

هر یکی عاشق چو منصورند خود را می‌کشند
غیر عاشق وانما که خویش عمدا می‌کشد

صد تقاضا می‌کند هر روز مردم را اجل
عاشق حق خویشتن را بی‌تقاضا می‌کشد

بس کنم یا خود بگویم سر مرگ عاشقان
گرچه منکر خویش را از خشم و صفرا می‌کشد

شمس تبریزی برآمد بر افق چون آفتاب
شمع‌های اختران را بی‌محابا می‌کشد


غزل شمارهٔ ۷۲۹

شمس تبریزی رحمه اللّٰه

17 Jun, 23:38


دزدیده چون جان می‌روی اندر میانِ جانِ من
سروِ خرامانِ منی ای رونقِ بستانِ من

چون می‌روی بی‌من مرو ای جانِ جان بی‌تن مرو
وز چشم من بیرون مشو ای شعله‌یِ تابانِ من

هفت آسمان را بردرم وز هفت دریا بگذرم
چون دلبرانه بنگری در جانِ سرگردانِ من

تا آمدی اندر برم شد کفر و ایمان چاکرم
ای دیدنِ تو دینِ من وی رویِ تو ایمانِ من

بی‌پا و سر کردی مرا بی‌خواب‌وخور کردی مرا
سرمست و خندان اندرآ ای یوسفِ کنعانِ من

از لطفِ تو چو جان شدم وز خویشتن پنهان شدم
ای هستِ تو پنهان‌شده در هستیِ پنهانِ من

گل جامه در از دست تو ای چشمِ نرگس مستِ تو
ای شاخ‌ها آبستِ تو ای باغِ بی‌پایانِ من

یک لحظه داغم می‌کشی یک دم به باغم می‌کشی
پیشِ چراغم می‌کشی تا وا شود چشمانِ من

ای جانِ پیش از جان‌ها وی کانِ پیش از کان‌ها
ای آنِ پیش از آن‌ها ای آنِ من ای آنِ من

منزلگهِ ما خاک نی گر تن بریزد باک نی
اندیشه‌ام افلاک نی ای وصلِ تو کیوانِ من

مر اهل کشتی را لحد در بحر باشد تا ابد
در آبِ حیوان مرگ کو ای بحرِ من عمانِ من

ای بویِ تو در آهِ من وی آهِ تو همراهِ من
بر بویِ شاهنشاهِ من شد رنگ‌وبو حیرانِ من

جانم چو ذره در هوا چون شد ز هر ثقلی جدا
بی‌تو چرا باشد چرا ای اصلِ چار ارکانِ من

ای شه صلاح‌الدینِ من ره‌دانِ من ره‌بینِ من
ای فارغ از تمکینِ من ای برتر از امکانِ من

غزل شمارهء ۱۷۸۵

شمس تبریزی رحمه اللّٰه

17 Jun, 23:33


دل یاد تو آرد برود هوش ز هوش
می بی‌لب نوشین تو کی گردد نوش

دیدار ترا چشم همی دارد چشم
آواز ترا گوش همی دارد گوش


رباعی شمارهء ۱۰۳۸