✍Nice Quotes 1401✍ @nicequotes1401 Channel on Telegram

Nice Quotes 1401

@nicequotes1401


سلام🌟
به کانال Nice Quotes 1401 خوش آمدید! اینجا جای است که می‌توانید از جملات الهام‌بخش و فکر برانگیز لذت ببرید ما گردآوری از بهترین نقل‌قول‌ها را برای شما فراهم کرده‌ایم.🌹


آیدی مالک💬

https://t.me/BiChatBot?start=sc-b695e08f24

Date 2021/April/

Nice Quotes 1401 (Persian)

سلام🌟nبه کانال ✍Nice Quotes 1401✍ خوش آمدید! اینجا جای است که میu200cتوانید از جملات الهامu200cبخش و فکر برانگیز لذت ببرید. ما گردآوری از بهترین نقلu200cقولu200cها را برای شما فراهم کردهu200cایم.✨🌹nnآیدی مالک💬nnدر این کانال، شما قادرید به دنیایی از انگیزش و ایده‌های جذاب فرار کنید. با خواندن نقلu200cقول‌های زیبا و الهام‌بخش از انبوه اطلاعات، انرژی مثبت را در زندگی خود جا به جا کنید. برای پیوستن به این جمع الهام‌بخش، به آیدی مالک مراجعه کنید.✍💬nnDate 2021/April/4

Nice Quotes 1401

22 Feb, 18:53


*ای فلک آسودگی در سر نوشت. ما نبود،*🌚.🌚


#_Mastan

Nice Quotes 1401

22 Feb, 18:50


گل هایے که به مواظبت بیشترے نیاز داشتن ,
باغبان هایے بـے تفاوت ترے نصیب شان شد..🍃



#_Mastan

Nice Quotes 1401

22 Feb, 18:49


شده بمیری از گریه ولی بخندی : )؟!


#_Mastan

Nice Quotes 1401

22 Feb, 18:48


شب ها یکیست 🖤👋🏻
تاریکی ها فرق داره 🙌🏻


#_Mastan

Nice Quotes 1401

22 Feb, 17:53


🌙🖤

جان گرین :

همیشه افراد ساکت را دوست داشته‌ام 
هیچگاه نمی فهمی در حال رقصیدن در
رویای خویشند و یا سنگینی بار هستی
را به دوش می کشند.

@Nicequotes1401🦋

Nice Quotes 1401

22 Feb, 17:29


🍂

فراموش شدیم بین این همه درد🫠🖤



#_Mastan

Nice Quotes 1401

22 Feb, 16:53


ما اهل ماندنیم
اهل ساختن
اهل دوباره آباد کردن
اهل زنده ماندن و زندگی کردن...
شما؟
شما باطلید و باطل رفتنی‌ست!
شما تنها شعارهایتان زیباست
اما مثل همیشه به قصد ویرانی آمده‌اید...
غافل از اینکه این سرزمین پاک‌تر از آن است که به دستان خونین شما سپرده شود...
این سنت خداوند است
حق می‌ماند و نابود رفتنی‌ست‌
شما چاره‌ای جز رفتن ندارید!


راسخ

Nice Quotes 1401

22 Feb, 16:04


حدیث نبویﷺ [۱۷۱ - ١۷۲]

▪️از دختر داشتن متنفر نباشید
▪️بهترین مردم

Nice Quotes 1401

22 Feb, 15:59


حدیث نبویﷺ [۱٦۹ - ١۷۰]

▪️اگر به آن دو چنگ بزنید، گمراه نخواهید شد
▪️محروم شدن از شراب آخرت

Nice Quotes 1401

22 Feb, 15:54


‌‌🤍


𝘼𝙣𝙙 𝙄'𝙢 𝙨𝙝𝙞𝙛𝙩𝙞𝙣𝙜 𝙩𝙤 𝙩𝙝𝙚 𝙙𝙧𝙚𝙖𝙢𝙮 𝙨𝙞𝙡𝙚𝙣𝙘𝙚 𝙖𝙩 𝙩𝙝𝙚 𝙚𝙣𝙙 𝙤𝙛 𝙩𝙝𝙚 𝙣𝙞𝙜𝙝𝙩...


و من شیفتــه سکوت خیـــال انگیز انتهای شبم...




>_< ♡EzLγN♡ >_<




@Nicequotes1401🤍🦋

Nice Quotes 1401

22 Feb, 15:37


ما برای همه چیز وقت داریم بجز کسی که آن را داده است.

@tarjmaqurankarim

Nice Quotes 1401

22 Feb, 14:55


گفتند از لطف و کرم الله برایم بگو...

گفتم...

تو را در حال معصیت و نافرمانی میبیند...

آنگاه قلبت را مملو از پشیمانی می‌کند...

سپس استغفار کردن را به قلبت می افکند...

و پس از آن تو را می آمرزد

و آنگاه از تو راضی و خشنود میگردد

و در نهایت گناهانت را به حسنات تبدیل میکند...

@Nicequotes1401

Nice Quotes 1401

22 Feb, 14:27


ما غرق نعمت‌های خدا هستیم و به نعمت بیشتری نیاز نداریم.
آنچه که کم داریم، ادب بیشتر در مقابل خداوند است!

ادهم شرقاوی

@Nicequotes1401

Nice Quotes 1401

22 Feb, 13:29


چه بسیار بودند انان که لاف دوستی میزدند !



#_Mastan

Nice Quotes 1401

22 Feb, 12:40


مدرک دکترا و فوق لیسانس در اولین شب قبر کأن لم یکن می‌شود و می‌ماند همان درس کلاس اول ابتدایی:
پروردگارت کیست؟
پیامبرت کیست؟
دینت چیست؟

@Nicequotes1401

Nice Quotes 1401

22 Feb, 12:14


یادش
به‌سانِ آخرین جرعه‌ی قهوه بود
همان‌گونه‌ که
تلخی و شیرینی
درهم می‌آمیزد‌

#رحیمه‌محرابی
@Nicequotes1401🌸

Nice Quotes 1401

12 Feb, 17:53


https://youtu.be/rPtZnGonEp8?si=Cmlo_RHMKagz8Cm2

Nice Quotes 1401

12 Feb, 17:52


از ادمین تان حمایت کنید😊

Nice Quotes 1401

12 Feb, 17:41


به این کانال برید👆🏼 و این کلیپ قرآنی زلال رو ری‌اکشن ❤️ بزارید 😍

السلام علیکم دوستان گرامی😍
در یکی از کانالهای اسلامی ( کانال شامیرا) مسابقه‌ای برگزار شده به موضوع " تقویت ارتباط با قرآن کریم"، ما هم یکی از کلیپهای قرآنی را در این کانال جهت برنده شدن در مسابقه به اشتراک گذاشتیم، بازدید و ری‌اکشن هر کلیپ بیشتر باشد همان شخص برنده میشود اگر دوست داشتید به کانال شامیرا برید و کلیپ قرآنی زلال را ری‌اکشن قلب بزارید❤️❤️🥹

Nice Quotes 1401

12 Feb, 17:39


إِنَّ هَٰذِهِ تَذْكِرَةٌ ۖ فَمَنْ شَآءَ اتَّخَذَ إِلَىٰ رَبِّهِ سَبِيلًا ﴿۲۹﴾

این یك تذكر و یادآوری است، و هر كس بخواهد (با استفاده از آن) راهی به سوی پروردگارش برمی‌گزیند!

دهر/الانسان


ــــــ
♥️🌱 شرکت‌کننده ۴۲: زلال

#چالش_جوایز
#مسابقه #قرآن

@ShamiraGallery

Nice Quotes 1401

12 Feb, 16:50


---

🌍 ترجمه آیه قرآن کریمه:

"خَلَقَ السَّمَاوَاتِ بِغَيْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَهَا وَأَلْقَى فِي الْأَرْضِ رَوَاسِيَ أَنْ تَمِيدَ بِكُمْ وَبَثَّ فِيهَا مِنْ كُلِّ دَابَّةٍ وَأَنْزَلْنَا مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَأَنبَتْنَا فِيهَا مِنْ كُلِّ زَوْجٍ كَرِيمٍ"
(سوره لقمان، آیه 10)

🌧️🌱 ترجمه:
"آسمان‌ها را بدون هیچ‌گونه ستونی که آن را ببینید آفریدیم و در زمین کوه‌هایی قرار دادیم که زمین را به حرکت در نیاید و در آن از هر جنبنده‌ای پراکنده کردیم و از آسمان آب نازل کردیم که به وسیله آن از هر نوع گیاه خوب و باارزشی می‌رویانیم."


---

⛰️🦋 تفسیر آیه:
این آیه نشان‌دهنده قدرت و تدبیر خداوند است که آسمان‌ها را بدون ستون خلق کرده و در زمین کوه‌ها را قرار داده تا زمین حرکت نکند. همچنین اشاره به آفرینش گیاهان و موجودات زنده به کمک باران دارد، که اینها همه نمونه‌هایی از رحمت و عظمت خداوند هستند🫀

Nice Quotes 1401

12 Feb, 16:45


فصل
اول
زندگی
خودت
رو
با
فصل
بيستم
زندگی
كسى
مقايسه
نكن!
@Nicequotes1401

Nice Quotes 1401

12 Feb, 16:26


🍁#پیام‌های_قرآنی (١٦)🍁

◻️سوره البقرة - آیه ۱۷۹

وَلَكُمۡ فِي ٱلۡقِصَاصِ حَيَوٰةٞ يَٰٓأُوْلِي ٱلۡأَلۡبَٰبِ لَعَلَّكُمۡ تَتَّقُونَ١٧٩﴾
«و برایتان در قصاص زندگانی است ای خردمندان تا پرهیزگار باشید».

▪️تفسیر: الله تعالی حکمت والای خویش را در مشروعیت قصاص بیان کرده و می‌فرماید: ﴿وَلَكُمۡ فِي ٱلۡقِصَاصِ حَيَوٰةٞ﴾ و خون شما با قصاص مصون می‌ماند و جنایتکاران از ارتکاب قتل باز می‌آیند، چون وقتی کسی بداند اگر کسی را بکشد کشته می‌شود، به ندرت مبادرت به قتل می‌کند. و هرگاه یقین حاصل شود که قاتل کشته می‌شود، دیگران می‌ترسند و از قتل دوری می‌گزینند.
پس اگر عقوبت و سزای قاتل غیر از کشته شدن باشد، مردم آن‌گونه که به سبب قصاص قاتل از شرارت باز می‌آیند، به سبب دیگر مجازات‌ها از شرارت باز نمی‌آیند. نیز سایر مجازات‌های شرعی باعث عبرت آمیزی و بازآمدن از جنایت است، و این بیان‌گر حکمت الله حکیم و بخشنده است. و ﴿حَيَوٰةٞ﴾ را به صورت «نکره» ذکر کرد، تا مفید تعظیم و تکثیر باشد.
و از آنجا که حقیقت این حکم را جز کسانی که دارای عقل کامل و درک عمیق هستند، نمی‌دانند، فقط آنها را مورد خطاب قرار داده‌است. و این دلالت می‌نماید که الله دوست دارد بندگانش از افکار و عقل‌هایشان بهره بگیرند و در حکمت‌های احکام الهی و مصالحی که بر کمال خداوند و کمال حکمت و عدل و رحمت گسترده‌اش دلالت می‌نمایند، بیندیشند. و از این آیه استنباط می‌شود که هرکس در راستای فهم حکمت و تدبیر الله در جهان هستی از عقل و خرد خویش بهره بگیرد سزاوار ستایش است و از خردمندانی است که خطاب الهی متوجه فضیلت و شرافت برای قومی که می‌اندیشند کافی است. ﴿لَعَلَّكُمۡ تَتَّقُونَ﴾ باشد که تقوی پیشه کنید. چون هرکس که پروردگارش را بشناسد، اسرار بزرگ و حکمت‌های شگفت‌انگیز و نشانه‌های والایی را که در دین و شریعت الهی است می‌شناسد، و این باعث می‌شود تا تسلیم فرمان الله شود و گناهانش را بزرگ بپندارد و آنها را ترک نماید. پس با داشتن چنین اوصافی سزاوار است که از پرهیزگاران باشد.

📝متأسفانه در عصر کنونی افرادی یافت می‌شوند که نماز می‌خوانند و حج می‌روند؛ اما احکام الهی و تنفیذ آن‌ها را خلاف حقوق انسان می‌دانند؛ این‌ جاهلان نمی‌دانند که با این سخن خود به حکمت و علم بی‌انتهای پروردگار جهانیان طعنه می‌زنند؟! تنفیذ احکام شریعت بر طبق روش رسول‌الله صلی الله علیه و سلم بزرگترین حکمت است و آن سبب نجات مردمان از فساد است؛ تنفیذ شریعت سبب ایجاد امن و امان در جامعه است. اما نباید تنفیذ قوانین شرع برطبق هوایِ نَفْس باشد؛ یعنی قوانین فقط بر افراد ضعیف اجرا شود و افراد صاحب اموال و قدرت نادیده گرفته شوند، اگر اینگونه باشد یک فساد و بی عدالتی بزرگ در جامعه مسلمان بوجود می‌اید.

Nice Quotes 1401

12 Feb, 16:09


عروس اجباری (قسمت هشتم 8)
دنیا زیر دست آرایشگر نشست موقع ناهار محمد ناهار برای آنها آورد دنیا چند
ساعت زیر دست آرایشگر بود وقتی کار آرایشگر تموم شد به او گفت لباسش را
بپوشد. دنیا لباس را پوشید و بیرون رفت ریحانه از کنار دنیا رد شد و به داخل اتاق
رفت. دنیا از تعجب ابروهاش رو بالا انداخت.
آرایشگر خانم واسه چی اومدی تو؟
ریحانه : دلم آب شد. میخوام زن داداش خلم رو ببینم کجاست؟
آرایشگر بلند خندید و رو به او گفت:
آرایشگر پس اون عروس که از کنارش رد شدی کی بود؟
ریحانه بلند گفت:
- نه این دنیاس؟
آرایشگر با لبخند گفت
- آره نزنی آرایشش رو خراب کنی!ها بذار تا شب سالم دست داماد برسه!
ریحانه نیشش باز شد و گفت
- دنیا خله این تویی لعنتی؟ چه خوشگل شدی! بیچاره داداشم.
محکم بغلش کرد و خندید دنیا تو لباس عروس ماه شده بود. یه لباس که عین
لباس پرنسس بود. برق میزد موهاش رو شنیون کرده بود نیمی اش باز بود و دورش
پخش شده بود. تور سرش خیلی بلند بود و پر از شکوفه سایه آبی و رژ سرخ،
چشماش هوش از سر آدم میبرد عین چشمهای آهو شده بود. لنز آبی گذاشته بود.
پوست دستاش سفید بود برق میزد به دستاش لاک قرمز زده بود.آرایشگر خبر داد که داماد پایینه تور رو روی سر دنیا میندازه و محمد رو به داخل
آرایشگاه میاره محمد با اون کت و شلوار خیلی دخترکش شده بود. یه دسته گل پر از
غنچه های گل رز که همه شون سرخ بود به دنیا داد دنیا دسته گل رو گرفت. اصلاً
هیچی از اون جا نمیفهمید محمد تور رو از سر دنیا بر میداره و ب*و*س*های بر
پیشانی دنیا میذاره. دنیا با ب*و*س*ه محمد به خودش میاد. ابروهاش رو در هم
کشید.
***
دنیا:
با حس ب*و*س*هی* محمد از فکر بیرون اومدم ناراحت شدم. یعنی چه جوری
تحمل میکردم؟ من دوستش نداشتم چه جوری؟ دست من رو گرفت و به سمت
ماشین رفتیم. ماشین که با یه پاپیون بزرگ و اسمهامون و کلی گل تزئین شده بود.
سوار شدم و به سمت باغ دایی سیاوش حرکت کردیم آهنگ شروع به خوندن کرد:
***
وقتی تو رو دارم همه چی ردیفه
منو می کشه، چشمات که همه رو حریفه
جز توئه دیوونه هیشکی نمیدونه
وقتی پیش منی حالم چه میزونه
جون و دلم میره برات مگه میشه دل تو رو نخواد
نگاهی به محمد کردم رو فرمون ضرب گرفته بود با آهنگ می خوند لبخند رو
ل**بهاش بود و هی به من نگاه میکرد.
***
یه جوری میخوام تو رو عزیزم چشم همه حسودامون دراد
جون و دلم میره برات مگه میشه دل تو رو نخواد
یه جوری میخوام تو رو عزیزم چشم همه حسودامون دراد
بوم بوم میزنه دلم وای
نگو دیگه منو نمیخوای
منی که دل بهت دادمو حالا حالاها عاشقتم ای وای
بوم بوم ضربان قلبم
داره میره بالا نمنم
بيا حواستو بده به منه دیوونه دل بده تو کمکم
جون و دلم میره برات مگه میشه دل تورو نخواد
یه جوری میخوام تو رو عزیزم چشم همه حسودامون دراد
جون و دلم میره برات مگه میشه دل تورو نخواد
یه جوری میخوام تورو عزیزم چشم همه حسودامون دراد
***
باز به من نگاه کرد. بهش گفتم - میشه بهم نگاه نکنی اعصابم خورد میشه.
محمد باشه ولی بعد عقد دیگه زنم میشی. باید عادت کنی!
- من نخوام باهات ازدواج کنم کی رو باید ببینم؟
محمد دست خودت نیست
و لبخند زد. دنیا جیخ کشید.
محمد ای جونم
و خندید. دنیا دیگه حرفی نزد.
***
جون و دلم میره برات مگه میشه دل تو رو نخواد
یه جوری میخوام تو رو عزیزم چشم همه حسودامون دراد
جون و دلم میره برات مگه میشه دل تو رو نخواد
یه جوری میخوام تو رو عزیزم چشم همه حسودامون دراد
میثم ابراهیمی جون دلم
***
به تالار رسیدیم همه دست میزدند بوی اسفند می.اومد گل رو سرمون میپاشیدند
و یه فرش قرمز تا جایگاه انداخته بودن زنها کل میکشیدن یاد عروسی رضا افتادم.
اون هم عروسیاش اینجا بود محمد دستم رو گرفت و به سمت جایگاه رفتیم. خواستم دستم رو بکشم محمد نگذاشت و من حرص میخوردم. همه به ما تبریک
می گفتند عاقد اومد و ما به سمت سالن که سفره عقد بود رفتیم.
همه اونجا بودند ،بابام ،مامان داییهام عمه،هام عموم رضا و زنش. همه بودند.
نگاه
تو جایگاه نشستیم و من به هیچ کدوم نگاهی نکردم و فقط به آینه نگاه میکردم.
صدای عاقد می.اومد النكاح سنتي... عاقد میخوند و من چیزی نمی شنیدم. با حس
دستی روی دستم نگاهی به صاحب دست کردم محمد بود. همه به من
میکردن. فهمیدم وقت بله گفتن منه. بله گفتم و همه کل کشیدن. دست میزدن و
شیرینی و نقل رو سرمون میانداختن به سمت باغ رفتیم و روی جایگاه نشستیم. به
اطراف نگاهی کردم همه رو صندلی نشسته بودن چشمم به رضا خورد که یه گوشه
وایساده بود و پوزخندی رو ل*ب*ا*ش بود. خوب دلیل این پوزخند رو میدونستم.
اون میدونست من مجبور به این ازدواجم. آهی کشیدم.

Nice Quotes 1401

12 Feb, 16:09


نفرین میکردم از حموم اومدم بیرون یک تاب و شلوارک پوشیدم و به سمت تخت
خیز برداشتم. صدای در اومد. پتو رو تا گردنم بالا بردم و گفتم:
-بیا تو!
محمد اومد یکمی خیره نگاهم کرد و گفت
|||- راستی فردا باید صحنه سازی کنیم که اوضاع نرماله کسی لازم نیست مشکلات ما
رو بفهمه. باشه؟
دنیا مکثی کرد و گفت:
-باشه، حتما.
محمد به اتاق روبه رو رفت و من به خواب رفتم.
***
نگاهی به خودم کردم لباس عروس تنم بود نگاهی به اطرف کردم. همه چی سفید
بود و اون دخترک زیبا چشم سبز، افسون.
افسون: سلام عروس دنی! خوبی؟
لبخندی زدم و گفتم:
سلام عزیزم من بهترم تو خوبی قشنگم؟
افسون اهوم خوبم حال مرده ها چطوره؟
- کدوم مرده ها؟
افسون همونا که گفتی همه شون برات .مردن بالاخره روزی برات عزیز بودند.
و من از این همه فهم دخترک تعجب کردم گفتم
- اونا هم خوبن
افسون میای تاب بازی کنیم؟
- کجا؟اون جا
از دور دوتا تاب پیدا بود به سمتشون رفتیم و کلی تاب خوردیم. افسون با شیرین
زبونیهاش من رو عاشق خودش میکرد.
از خواب بیدار شدم دخترک توی خواب چقدر زیبا بود به ساعت نگاهی کردم.
ساعت ده و نیم بود از جام پریدم لباسهام رو عوض کردم یه تنیک سبز با ساپورت
محمد
سیاه پوشیدم و پایین رفتم به مبلها نگاهی .کردم تلوزیون روشن بود و محمد هنوز
خواب بود دلم به حالش سوخت به سمت اتاق بالا رفتم و پتو آوردم و و
انداختم و بهش نگاه کردم قیافه جذابی داشت و آرزوی هر دختری بود که دستم رو
گرفت گفت:
مچت رو گرفتم چکار میکردی؟ من رو دید میزدی؟
نگاهی به لبخندش کردم و گفتم
نخیرم دلم سوخت پتو آوردم و است محمد خندید و گفت:
و روی
ای جان فدات شم دلت چه مهربونه ولی باز هم من رو دید میزدی.
ل **ب ورچیدم و گفتم:
-میشه دستم رو ول کنی؟
ابرو بالا انداخت و گفت
نه شرط داره.
گفتم چی گفت:
باید اینجا یه بوس بهم بدی به لپم اشاره کرد]
|||من هم سعی کردم خودم رو ول کنم تا من رو نبوسید ولم نکرد. با تماس
ل ***بهای اون انگار برق سه فاز من رو گرفت. گرمم شد که گفت:
حداقل میتونم این رو بخوام
من هم دیدم حق با اونه قدردان اون بودم زنگ در رو زدن گفت حتما کاچی آوردن و
خندید و پایین رفت و با یه سینی پر از غذا اومد گفت
دستشون درد نکنه برامون صبحانه آوردن
با هم خوردیم و گفت شام خونه دایی سیاوش دعوتیم به سمت اتاق رفتم تا یکم
بخوابم خوابم برد و باز افسون اومد تو خواب کلی باهاش حرف زدم. همزبونم شده
.بود شب به خونه دایی سیاوش رفتیم و کلی با ریحانه خوش گذشت. من هم مجبور
به فیلم بازی کردن بودم تو یه بشقاب غذا میخوردیم محمد هم کلی خوش شانس
بود و هی غذا به خوردم میداد و قربون صدقه ام میرفت. آخر شب، به خونه برگشتیم
و محمد گفت فردا به ویلای پدرش یعنی دایی سیاوش شمال میریم و لباسهام و
وسایل رو آماده کنم عاشق دریا بودم خوشحال شدم چون دریا بهم آرامش میداد.
روز بعد صبح زود به سمت شمال .رفتیم غروب به ویلای دایی رسیدیم و من به سمت
دریا دویدم غروب بود خورشید پتویی به اسم دریا رو تا نیمه خودش کشیده بود.
محمد گفت بریم استراحت کنیم و بعد شام به دریا بیایم به سمت ویلا رفتم و وارد
اتاق شدم خودم رو روی تخت انداختم خوابم برد باز افسون به خوابم اومد.
افسون چطوری دنی؟
خوبم عزیزم دلم برات تنگ شده بود.
:افسون دل من هم میشه بغلم کنی؟،ره چرا که نه بیا قشنگم
شتیم من و افسون تو خواب حرف میزدیم با صدای در از خواب پریدم ناراحت
دم. دلم نمیخواست از خواب بیدار بشم محمد بود و گفت شام آورده. رفتیم پایین
شام رو خوردیم محمد هر چی شوخی میکرد من حالم خوب نمیشد. دلم افسون
می خواست با صدای محمد به خودم اومدم. گفت:
ظرت چیه بریم کنار دریا؟
ن هم از خدا خواسته قبول کردم.
ـار دریا رفتیم محمد رو به من گفت میره یکم هیزم بیاره تا سیب زمینی کباب
ست کنه من کنار دریا .نشستم به دریا نگاهی .کردم یکم توجه کردم. دخترکی تو
ب بود خیلی شبیه افسون بود قلبم تند میزد داشت غرق میشد. به سمتش رفتم.
ور بود. آب تا شکمم بالا آومده بود باز .رفتم تو نزدیکی اش بودم. درست نگاه کردم.
داش اومد.
نی
و زیر پام خالی شد. هر چی سعی میکردم خودم رو بالای آب بیارم نمیشد. تو اون
الت به فکر افسون بودم و دیگر هیچی نفهمیدم.
**
:حمد
تم هیزم بیارم با سیب زمینی میخوام برای عشقم سیب زمینی کبابی درست کنم.
وسایل به سمت لب دریا .رفتم وسایل سنگین بود از دور دنیا رو سر جاش
يدم. دلم شور زد به اطراف نگاه کردم نبود کجا رفت پس؟] تو دریا یکی بود.
ادامه دارد.....

Nice Quotes 1401

12 Feb, 16:09


***
ریحانه کنارم اومد و به من گفت که بریم برقصیم حال رقصیدن نداشتم. بهش گفتم
- ریحانه جان من حالم خوش نیست. بیخیال!
ریحانه مگه دست خودته؟ دیوونه عروسیته ها میگم بیا یعنی بیا! حرف رو حرف من
نزن و گرنه نه من نه تو.
نمیخواستم ریحانه رو ناراحت .کنم به سمت پیست رقص رفتم و از همه دنیا غافل
شدم عاشق رقص بودم و من رو از همه افکارم دور میکرد ولی رقصم هم خیلی خوب
بود. با تموم شدن آهنگ همه دست زدن و محمد رو کنارم .دیدم. با لبخند به من نگاه
می کرد. آهنگ دو نفره پخش شد و من تمایلی نداشتم ولی همه چشمها روی ما
دونفر بود. با محمد رقصیدم و سعی کردم با اون فاصله داشته باشم ولی اون
نمیگذاشت و من رو به خودش نزدیک می.کرد با کلی حرص خوردن، رقص تموم شد.
همه جیغ میکشیدند داماد عروس رو ببوس یا ا... به محمد نگاهی کردم. اون هم به
سمتم اومد و من عقب کشیدم ولی اون فقط بوسه ای روی پیشانی ام گذاشت
همه دست زدند. به جایگاهمون رفتیم همه اومدن بهمون تبریک گفتند. شام رو
خوردند و وقت عروس کشون بود با محمد سوار ماشین شدیم و به سمت خونه
محمد رفتیم همه با ماشینهاشون به دنبال ما می اومدند و بوق میزدند و تا فلکه که
راه ما از اونها جدا میشد دنبالمون اومدن.
از اون جا به بعد ماشین محمد و دایی سیاوش دایی سهیل و ماشین بابا فقط
همراهی مون کردند. به خونه رسیدیم از ماشین پیاده شدیم اول پدرمحمد اومد و به
ما تبریک گفت و به محمد :گفت
و
- مواظب دنیا باش نبینم اشک تو چشماش !باشه عین چشمات ازش مواظبت کن
و من در دل پوزخندی زدم مادر محمد اومد تبریک گفت و اشک میریخت و پدرم
اومد و با محمد دست داد و همان حرفهای کلیشه ای رو زد به سمتم اومد و من از او
رو برگردوندم حرفی نزد مرا بغل کرد و رفت داداشم اومد تبریک گفت و عین مرد به
محمد گوشزد کرد مواظبم .باشد مرد کوچک من مادرم اومد و به محمد تبریک گفت.
اون رو محکم بغل کردم و گریه کردم گفتم:
مامان تو رو خدا گریه نکن
سپیده دنیا فدات شم من مراقب خودت باش خوب بخور سعی کن کنار بیای
مطمئنم روزی میشه که عاشقش میشی. پسر خوبیه.
مادرم رو بوسیدم از دور به پدرم نگاه کردم اشک تو چشماش رو دیدم. وقتی نگاه من
رو روی خودش دید زود روش رو برگردوند تا اشکاش رو .نبینم. آهی کشیدم و با همه
خداحافظی کردیم و به داخل خانه رفتیم.
وارد خونه شدیم محمد ایستاد و در ماشین رو برام باز کرد استرس داشتم و دلم یک
جیخ بنفش میخواست یک راه از سنگ کاشی درست شده بود و هر دو طرف رو گل
کاشته بود. گل بنفشه شب بو رز بوی گل شب بو عالی بود و تا مغزم رسوخ میکرد و
آرامش رو بهم تزریق میکرد به سمت ساختمون رفتیم دم در ورودی ساختمان با گل،
طرح قلب چیده بودند و اسمم رو با گل نوشته بودن در رو باز کردم. پذیرایی به دو
دست مبل چیده شده که یه دست سیاه چرم با بالشهای قرمز و دومی مبلهای قرمز
با بالشهای سیاه و تلویزیون ال سیدی و غیره آشپزخونه رو هم کابینتهای سیاه و
سفید بود. محمد رو بهم گفت اتاق خواب طبقه بالاست به سمت پله ها رفتیم. دو
طرف پله ها شمع بود و گل پرپر شده اونجا من رو متعجب کرد خیلی زیباست. وارد
اتاق شدیم ست تخت و کمد سفید با فرش و پرده بنفش یاسی و رو تختی سفیدی
که با گلهای بنفش تزئین کرده بودند طرح دوتا قلب زیبا نگاهی به محمد کردم. اون
هم لبخند زد. من روم رو برگردوندم دستم رو گرفت اون شوهرم بود. چه کلمه
عجیبی از اول میدونستم راهی .ندارم بهش نگاه کردم استرس قلبم رو تند کرده بود.
رو بهم گفت که رو تخت .بشینم من هم نشستم. گفت:
محمد: ببين دنيا، من عاشقتم. خیلی زیاد از اول قبل خواستگاری میدونستم من رو
نمیخوای و به رضا علاقه داشتی
***
زود سرم رو بلند کردم به طوری که صدای ترق گردنم بلند شد و گفتم - چی؟
محمد نمیخوام زندگیمون با دروغ شروع بشه برای همین حرفام رو خوب گوش کن!
دگوش به حرفهای محمد سپردم.
محمد آره از اول میدونستم خیلی سعی کردم عشقت رو فراموش کنم. اون شب
چشمهای اشکی تو عاشق ترم .کرد عاشقت شدم عروسی رضا دیدمت. خیلی زیبا
شده بودی. اون شب با ریحانه بودید وقتی سیلی زدمت چشمات بدجور دیوونه ام
کرد عاشقت شدم. چند ماه فکرت از خیالم نرفت به بابام گفتم بیام خواستگاری ات.
خب ولی من میدونم از من متنفری درسته الان زن شرعی و قانونی منی ولی تا وقتی
که این به سمت قلبم اشاره کرد من رو عشقش و نیمه دومش حساب کنه من
فراموش میکنم زن شرعی و قانونی منی دنیا، دنیا!
به محمد نگاهی کردم دلم براش سوخت ولی قدردان این محبتش شدم.
محمد به سمت در اتاق رفت و گفت
استراحت کن؛ خواستی حموم ،برو خستگی از تنت بره بیرون
و خودش به سمت طبقه پایین رفت و به سمت حموم رفتم و تو دلم آرایشگر رو لعن و

Nice Quotes 1401

12 Feb, 16:09


عروس اجباری قسمت (هفتم 7)

سپیده : باید بخوری دارو داری بدنت ضعیف شده.

دنیا به اجبار غذاش رو خورد بعد غذا
سپیده
:گفت
تو استراحت کن! بخوابی بهتره!
دنیا به خواب رفت. چند روز گذشت. جواب آزمایش خوب بود. همه حرف عروسی
میزدن دنیا غمگین و ناراحت به این فکر میکرد کاش میمرد خسته شده بود. حس
میکرد هیچ ارزشی نداره قرار شده بود برای خرید عروسی اون و محمد به بازار برون و
خرید کنن مادرش هم درگیر تهیه جهیزیه بود محمد خونه داشت. یه خونه روبه روی
خونه شون. یه خونه سیصد متری دوبلکس بود. طبقه بالا دو اتاق و حموم بود. پایین
هم پذیرایی آشپزخونه و حموم و دستشویی، بیرون هم صد و هشتاد متر بود و با یه
باغچه بزرگ.
***
دنیا:
امروز قرار بود به خرید بریم من و محمد نمیدونم چرا همه اون رو دوست دارن. آخه
چی داره مگه؟ یه پسر زورگو از خود راضی بچه ننه حوصله خرید رو نداشتم. هر
چی گفتم نمیرم گوش نکردن به اجبار ،مامان به خرید با اون رفتیم. اون تو هر مغازه
میرفت انتخاب میکرد من فقط پرو میکردم اندازه باشه.
کفش، لباس عروس و خیلی چیزای دیگه به لباس عروس نگاه کردم. عین همون که
آرزوش رو داشتم اما الان نه بعد رضا اصلا نمیخوام ازدواج کنم. خسته ام.
از خودم از خیلی چیزها دیگه.
کجا داری میری؟
محمد میخوام واسه خودم لباس بگیرم.
ابرو در هم کشید.
- خب به من چه!
محمد یعنی چی؟
-یعنی من رو میخوای دنبال خودت بکشونی که چی بشه؟
محمد مگه راه دیگه ای هست؟ فعلا که تو با منی انتظار نداری این همه راه تو رو
برگردونم خونه وقتی برای خرید نمونده
ولی من باهات نمیام.
محمد : اذیت نکن دنیا میگم بریم زیاد طول نمیکشه
-باشه تو من رو برنمیگردونی خودم برمی گردم.
به سمت خیابون .رفت محمد عصبی شد دنبالش رفت دستش رو کشید. سرش داد
کشید
- دختره ی لجباز کجا داری میری!ها باز بلایی سرت بیاد جواب عمو رو چی بدم؟!
خودت خواستی من با تو دوباره خرید .نمیام همین قدر هم خدا رو شکر کن!
محمد ای خدا چکار کنم از دستش؟ یعنی عاشقم میشه یا تا آخر عمر دعوا داریم؟
محمد باشه بیا میبرمت خونه با هم به سمت ماشین رفتن محمد دنیا رو به خونهاش رسوند و خودش برای خرید
تنهایی رفت. دنیا اصلا به هیچ چیز اهمیت نمیداد و فقط خودش رو تو اتاقش حبس
میکرد. هنوز هم با خانوادهاش دعوا داشت امروز وقتی مادرش ازش خواسته بود
لباس عروس پوشه...
سپیده دنیا لباس عروس رو بپوش دلم میخواد تو لباس عروس ببینمت.
دنیا پوزخندی زد و گفت:
- مامان این لباس لباس عروس نیست لباس عزای منه لباسی که من رو بدبخت
میکنه. عروس اونه که شاد باشه نه من نه منی که به اجبار به این ازدواج کشیده
شدم.
سپیده دلش میسوخت نگرانش بود میترسید بلایی سر خودش بیاورد. همه چیز
ممکن بود دنیا به سمت اتاقش رفت و سپیده ماند و تمام افکارش.
***
تموم فامیل شاد بودن آماده میشدن یکی لباس می،خرید، یکی وقت آرایشگاه
میگرفت، یکی دعوت میکرد همه در حال حرکت بودند فقط دنیا ناراحت بود و یک
نفر دیگر هم از این وصلت خوشحال نبود. اگه گفتین کی؟ آفرین! رضا. رضای قصهی
ما از این وصلت ناراحت بود دلش نمیخواست محمد و دنیا ازدواج کنن چون
میدونست دنیا بهش علاقه داره تازه قدر دنیا رو فهمید با بداخلاقی های پروانه
دعواهاشون، هر روزش جهنم بود پروانه به زندگیاش اهمیت نمیداد و بیشتر اهل
خوش گذرونی و مهمونی با دوستاش بود و رضا رو خسته کرده بود.روزها میگذشت و همه چیز آماده بود و دنیا داغون فردا عروسی بود. دنیا از عصر
خودش رو به خواب زد سپیده دلش شور میزد. حس میکرد اتفاقی میخواد بیفته.
هی به دنیا سر میزد همه رفتن تا بخوابن ولی دنیا بیدار بود سپیده چراغ رو خاموش
میکنه تازه به دنیا سر زده و اون رو خواب دیده خوابید.

صدای کسی می اومد. سپیده نگاهی به پنجره کرد هوا هنوز تاریک بود. دلش شور
میزد. به سمت اتاق دنیا رفت. دلش شور میزد.
در اتاق رو باز کرد. نگاهی به تخت دنیا کرد. دنیا آن جا نبود. دلش باز هم شور زد. به
سمت تراس رفت اون جا هم نبود. یعنی کجا رفته؟ به سمت حمام رفت.
در حمام قفل بود. سعی کرد در رو باز کنه صدای آب می.اومد دنیا رو صدا زد. دنیا
جوابی نداد. باز هم دلش شور زد با کلید دوم در رو باز کرد. دنیا رو دید. با لباس
عروس چه خوشگل بود چه بهش می اومد اما یه چیز اشتباه بود. چرا لباسش قرمز
بود؟ لباسش سفید نبود. قرمز بود. به رنگ سرخ. دنیا رو صدا زد.
جواب نداد. قلبش تند میزد.
سپیده دنیا دنیا
دنیا خوابیده بود حتما چرا لباسش قرمز بود؟ چرا آب تو وان قرمز بود؟ خون نبود.
حتماخون بود صدای آب می اومد. صدا زد: «دنیا!»
باز هم جوابی نشنید با جیخ و صدای بلند صداش زد.
سپیده دنیا از خواب پرید. عرق کرده بود گلوش خشک شده بود این چه خوابی بود به پنجره
نگاه کرد تاریک بود یاد خوابش افتاد به سمت اتاق دنیا دوید.

Nice Quotes 1401

12 Feb, 16:09


چند ساعت قبل
دنیا:
دلم میخواست خودم رو با لباس عروس .ببینم من خوشگل ترم یا پروانه؟ لباس رو
پوشید. تو آینهی حمام به خودش نگاه کرد. در رو قفل کرد. بهش می اومد. خوشگل
بود ولی صورتش بیروح بود. به گریه افتاد.
چرا من؟ چرا این بلا سر من باید بیاد؟ چرا خدا؟ چرا؟

زمان حال:
سپیده به سمت اتاق دنیا دوید نگاهی به تخت .کرد دنیا اونجا نبود. یاد خوابش بود.
میترسید واقعیت باشد دخترش به سمت حمام دوید. دسته
کرد. دنیا جوابش رو نداد کلید در رو پیدا نکررسیمیخ کشید.
سپیده حسین دنیا مرد
صدا
کشید. دنیا
رو
رو
حسین با جیغ سپیده به اتاق دنیا اومد حرفهای سپیده نامفهوم بود.
سپیده ،دنیا ،خون لباس عروس، حموم گریه میکرد. حسین سعی میکرد در رو بشکنه دنیا جواب هیچ کسی رو نمیداد.
بالاخره در رو شکستند دنیا رو زمین افتاده بود لباس عروس تنش بود.
عین فرشته ها خواب بود سپیده به سمت دنیا دوید صداش میزد و اون جواب
نمیداد. حسین هم نگرانش بود یعنی دخترکشان مرده؟ هر دو دست و پایشان را گم
کرده بودند. سپیده گریه میکرد.
سپیده حسین یه کاری بکن! دنیا داره میمیره.
حسین نه سپیده زبونت رو گاز بگیر! چیزی اش نمیشه
به سمت دنیا رفت و اون رو از کاشی سرد بلند کرد.

تو دنیا خیلی چیزها اون جور که ما میخوایم پیش نمیره خیلیها سعی میکنن
مبارزه کنن خیلیها ناامید میشن مثل دنیای قصه ما.

دنیا:
از خواب بیدار شدم همه جا سفید بود به لباس هام نگاهی کردم. لباس عروس تنم
بود. از دور کسی رو دیدم نزدیک اومد یه دختر کوچولو با موهای طلایی چشمای
سبز رو زانو نشستم بهش گفتم
اسمت چیه؟
:گفت
- افسون
|||
دنیا با ذوق بهش گفت:
چه خوشگلی تو!
اون رو بوسید.
افسون تو هم خوشگلی لباس عروست هم خوشگله امروز عروسیه؟
دنیا ناراحت گفت
- لباس عروسه ولی برای من عزاس نه عروسی
افسون مگه کسی مرده؟
دنیا آره من مردم یه مرده متحرک یه عروس مرده که فقط حرکت میکنه.
افسون خودت رو ناراحت نکن خیلی وقتها به چیزهایی که میخواهیم نمیرسیم
ولی شاید به صلاح ما باشه
دنیا : میدونی از وقتی کسی نظرم رو نخواستن براشون مهم نبودم، اونا برام مردن.
همه شون.
افسون دنیا من هستم کنارتم تا وقتی که تو بخوای.
دنیا یعنی تا آخر آخر میشی همزبونم
:افسون آره قشنگم تا آخر
افسون : میتونم دنی صدات کنم خیلی دوست دارم؟
دنیا: آره.افسون پس من از این به بعد دنی صدات میکنم باشه؟
دنیا لبخندی تلخ زد و گفت
- باشه ولی مگه تو رو باز میبینم.
افسون آره تا وقتی که تو بخوای تو میخوای من رو ببینی؟
دنیا آره کی دلش میخواد فرشته ای مثل تو رو نبینه؟
افسون خندید و گفت:
افسون : باشه پس من برم دنی باز هم میام خداحافظ
یهو دنیا از خواب پرید زمزمه کرد:
دنیا دنی
نگاهی کرد. دید رو تخت خودشه. مادرش هم کنارش خوابیده. سرم دستش بود.
نگاهی به مادرش کرد و در دل گفت:
بعد امروز همه واسم مردن جز تو.
سپیده از خواب بیدار شد دید که دنیا بیدار شده نگاهی به ساعت کرد و به او گفت:
الهی فدات شم من چت شد یهو؟
دنیا خدا نکنه مامان
سپیده دخترم تو شانس نیاوردی همه بهت ظلم ،کردن درسته ولی تو باید قوی باشی
نه اینجور سعی کن کنار بیای شاید همه چیز به صلاح تو باشه.
دنیا هیچی به صلاح من .نیست فقط به صلاح بقیه .اس مامان میدونی چیه؟
سپیده: چی؟
دنیا دیشب میتونستم از این زندگی خودم رو خلاص کنم ولی نمی خواستم هم دنیا
و هم آخرتم رو از دست بدم ولی از این به بعد فقط نفس میکشم. همه برام مردن.
سپیده دنیا چی میگی؟
دنیا همین که شنیدی .مامان جز تو همه برام مردن.
و از جاش پاشد به سمت کمدش رفت لباسهاش رو پوشید تا به آرایشگاه بره و به
این بازی مسخره ادامه بده. لباسهاش رو پوشید و به سالن رفت. ریحانه و محمد
پایین بودن به ریحانه سلامی کرد و به سمت در رفت سپیده ناراحت رو به ریحانه
:گفت
سپیده بیا ریحانه جان این لباسهای دنیاس و وسایلش مراقبش باش چیزی
نخورده ضعف نکنه
ریحانه چشم عمه خداحافظ
محمد
و ریحانه به سمت در رفتن دنیا صندلی عقب نشست محمد ناراحت شد
ولی چیزی نگفت. ریحانه صندلی جلو نشست و هر سه به سمت آرایشگاه حرکت
کردن موقع رسیدن دنیا بدون هیچ حرفی از ماشین پیاده شد محمد رو به ریحانه
:گفت
- ظهر براتون ناهار میارم بهت تک زنگ زدم بیا پایین از من بگیر
ریحانه باشه داداش خداحافظ
محمد خداحافظ..
ادامه دارد....

Nice Quotes 1401

12 Feb, 15:49


داستان بخشش پیامبر (ص) و زن یهودی

روزی پیامبر اکرم (ص) از کنار خانه‌ای عبور می‌کردند که زنی یهودی در آنجا زندگی می‌کرد. این زن همیشه به پیامبر بی‌احترامی می‌کرد و هر بار که حضرت از آنجا عبور می‌کردند، زباله و خاکروبه بر سر ایشان می‌ریخت. اما پیامبر (ص) هیچ‌گاه به او پرخاش نکردند و همیشه با صبر و مهربانی از آنجا عبور می‌کردند.

یک روز، پیامبر (ص) از همان مسیر گذشتند، اما خبری از زباله نبود. حضرت متوجه شدند که آن زن حضور ندارد. با مهربانی پرسیدند که او کجاست و دریافتند که بیمار شده است. پیامبر (ص) بدون هیچ کینه‌ای به خانه او رفتند و از او عیادت کردند. زن یهودی که انتظار چنین رفتاری را نداشت، بسیار متأثر شد و گفت:

"من همیشه به شما بی‌احترامی کردم، اما شما نه‌تنها تلافی نکردید، بلکه به عیادتم هم آمدید. این اخلاقی که شما دارید، فقط از یک پیامبر واقعی برمی‌آید."

همین اخلاق و رفتار پیامبر (ص) باعث شد که آن زن حقیقت اسلام را درک کند و با قلبی پاک مسلمان شود.

پیام داستان:
این داستان نشان می‌دهد که مهربانی و بخشش قوی‌ترین سلاح در برابر دشمنی و بدی است. اگر پیامبر (ص) می‌توانستند با چنین صبری رفتار کنند، ما هم می‌توانیم در برابر سختی‌ها و رفتارهای نادرست دیگران، با اخلاق نیکو و گذشت برخورد کنیم.💕🫀

Nice Quotes 1401

12 Feb, 15:44


نیست‌کسی‌!
حالِ‌مرا‌دَرک‌کُند:
                     کاش‌این‌روح‌
       شَـبی‌جِسم‌مَرا‌ترک‌کند



>_< ♡EzLγN♡ >_<




@Nicequotes1401🤍🦋

Nice Quotes 1401

12 Feb, 14:23


حدیث نبویﷺ [۱٥٥ - ١٥٦]

▪️روزه و قرآن در قیامت برای صاحبش شفاعت می‌کنند
▪️دَین الله متعال

Nice Quotes 1401

12 Feb, 11:24


و خود را با خیال ناقص فریب میدهم شاید که آسان بگذرد این نفس کشیدن ها'!

#صفیه_لودین

Nice Quotes 1401

12 Feb, 10:22


چیستان:

من چیزی هستم که نه دیده می‌شوم، نه لمس می‌شوم، اما همیشه با تو هستم.
وقتی هستم، به من اهمیت نمی‌دهی، اما وقتی از دستم بدهی، آرزو می‌کنی که دوباره برگردم.
بدون من، هیچ کاری نمی‌توانی انجام دهی.

من کی هستم؟ 🤔

Nice Quotes 1401

12 Feb, 09:42


"خداوند در قرآن می‌فرماید: 'إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ' (سوره حجرات، آیه 10) یعنی مؤمنان برادر یکدیگرند. به همین دلیل، در حدیث شریف بخاری آمده است که پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلم فرمودند: 'هیچ‌کدام از شما مؤمن نیست تا زمانی که برای برادرش همان چیزی را بخواهد که برای خود می‌خواهد.' بیایید در کنار یکدیگر باشیم و محبت و حمایت را در قلب‌های‌مان پرورش دهیم."🫀

Nice Quotes 1401

06 Feb, 10:50


همه‌ چی دست خداست
پس از خدا بخواه که برات بچینه،
که بهت ببخشه، که نجاتت بده،
که خوشحالت کنه



#Mastan😢🖤!
@Nicequotes1401

Nice Quotes 1401

06 Feb, 10:28


شاید بهترین متن باشد
از افلاطون پرسيدند: شگفت انگيز ترين رفتار انسان چيست؟

پاسخ داد:
از كودكى خسته مى شود ،
براى بزرگ شدن عجله مى كند و سپس دلتنگ دوران كودكى خود مى شود.

ابتدا براى كسب مال و ثروت از سلامتى خود مايه مى گذارد
سپس براى باز پس گرفتن سلامتى از دست رفته پول خود را خرج مى كند.

طورى زندگى مى كند كه انگار هرگز نخواهد مرد،
و بعد طورى مى ميرد كه انگار هرگز زندگى نكرده است.

آنقدر به آينده فكر مى كند كه متوجه از دست رفتن امروز خود نيست،
در حالى كه زندگى گذشته يا آينده نيست، زندگى همين حالاست...!


@Nicequotes1401

Nice Quotes 1401

06 Feb, 09:55


دیالوگ:)

_چرا همیشه سیاه بر تن میکنی؟!
+وقتی سرنوشتت سیاه باشد، وقتی روزگار و قسمتت سیاه باشد پس بر تن کردن لباس های رنگی چی فایده ی دارد؟!
🥀🖤

#Mastan😢🖤!

Nice Quotes 1401

06 Feb, 09:53


بدون‌ شک، انسان تنها موجود زنده در این دنیاست که می‌تواند با فکرکردن به گذشته و اتفاقاتی که دیگر توانایی تغییرشان را ندارد، خودش را آزار دهد.



@Nicequotes1401

Nice Quotes 1401

06 Feb, 08:24


ديوانه ميشد از غم او گاه گاه دل
زان بستم اندر آن سر زلف سياه دل
بسيار ميكشد به زنخدان او دلم
اي سينه ، همتي ، ك نيفتد به چاه دل

@Nicequotes1401

Nice Quotes 1401

06 Feb, 07:43


🌙🖤

نادر ابراهیمی :

امید را برای روزهای بد ساخته‌اند؛ چراغ را برای تاریکی، انسان اگر با مشقّت و درد و مصیبت روبرو نمیشد، نه به چیزی ایمان می‌آورد نه به آینده‌ای دل می‌بست و نه از امید سلاحی می‌ساخت به پایداری کوه .

@Nicequotes1401🦋

Nice Quotes 1401

06 Feb, 07:05


گرچه در خیل تو بسیار به از ما باشد
ما تو را در همه عالم نشناسیم نظیر...

- سعدی

@Nicequotes1401

Nice Quotes 1401

06 Feb, 07:01


نمود وعده‌ی دیدار و دیدمش در خواب
نگویمش، که مبادا به آن حساب کند...


@Nicequotes1401

Nice Quotes 1401

06 Feb, 07:00


گفتم ببینمش مگرم درد اشتیاق
ساکن شود بدیدم و مشتاق‌تر شدم

- سعدی ‌


@Nicequotes1401

Nice Quotes 1401

06 Feb, 04:02


بعضی چیزها در جهان
خیلی مهم تر از دارایی هستند،
یکی از آنها
توانایی خوش بودن با چیزهای ساده است.



@Nicequotes1401

Nice Quotes 1401

06 Feb, 03:59


به چه کسی میگویند امن؟
کسی که وقتی جای زخم هایت را به او نشان میدهی از آن پس همه تلاشش را میکند که از آن سمت به تو آسیبی نرسد 🤍☺️



@Nicequotes1401

Nice Quotes 1401

05 Feb, 17:47


بگذار آسمان صدایت را گُم نکند!
بنده‌ای باش که وقتی دعا می‌کنی، فرشتگان می‌شناسندش و می‌گویند:« یاربی، صدایی آشنا، از بنده‌ای آشنا می‌آید...»


@Nicequotes1401

Nice Quotes 1401

05 Feb, 17:13


تو که نمیدانی
شاید ،یکی به خاطر تو با خدا نجوا می‌کُند…🫀

@Nicequotes1401

Nice Quotes 1401

05 Feb, 15:53


قسمت (اول) عروس اجباری

به نام خدا
خالصه:
دختری به نام دنیا که از بچگی با باور ازدواج با پسر داییش، رضا، بزرگ شده و او را در
رویاهایش مرد زندگیش تصور کرده؛ اما سرنوشت چیزی غیر از این براش رقم میزند و
قربانی تصمیم خانوادهاش میشود که او را مجبور به کاری میکنند که او نمیخواهد
و...
***
قسمتی از رمان:
در اتاق رو باز کرد. نگاهی به تخت دنیا نگاه کرد. دنیا آن جا نبود. دلش باز هم شور زد. به
سمت تراس رفت. اون جا هم نبود.]یعنی کجا رفته؟[ به سمت حمام رفت.
در حمام قفل بود. سعی کرد در رو باز کنه. صدای آب میاومد. دنیا رو صدا زد. دنیا
جوابی نداد. باز هم دلش شور زد. با کلید دوم در رو باز کرد. دنیا رو دید. با لباس
عروس. چه خوشگل بود! چه بهش میاومد! اما یه چیز اشتباه بود. چرا لباسش قرمز
بود؟ لباسش سفید نبود. قرمز بود به رنگ سرخ. دنیا رو صدا زد.
جواب نداد. قلبش تند میزد.
سپیده:
-دنیا، دنیا!
دنیا خوابیده بود حتما. چرا لباسش قرمز بود؟ چرا آب تو وان قرمز بود؟ خون نبود.
حتما خون بود. صدای آب میاومد. صدا زد:»دنیا!«
باز هم جوابی نشنید. با جیغ و صدای بلند صداش زد:
-دنیا!
از خواب پرید. عرق کرده بود. گلویش خشک شده بود. این چه خوابی بود؟! به پنجره
نگاه کرد. تاریک بود. یاد خوابش افتاد. به سمت اتاق دنیا دوید.
***
چند ساعت قبل:
دنیا: دلم میخواست خودم رو با لباس عروس ببینم. من خوشگلترم یا پروانه؟
لباس رو پوشید. در آینهی حمام به خودش نگاه کرد. در رو قفل کرد. بهش میاومد.
خوشگل بود ولی صورتش بیروح بود. به گریه افتاد.
دنیا: چرا من؟ چر ا این بال باید سر من بیاد؟ چرا خدا؟ چرا؟!زمان حال:
سپیده به سمت اتاق دنیا دوید. نگاهی به تخت کرد. دنیا اون جا نبود. یاد خوابش
بود. میترسید واقعیت باشه. به سمت حمام دوید. دسته رو کشید. دنیا رو صدا کرد.
دنیا جوابش رو نداد. کلید در رو پیدا نکرد. جیغ کشید.
سپیده: حسیـن دنیا مرد.
حسین با جیغ سپیده، به اتاق دنیا اومد. حرفهای سپیده نامفهوم بود.
سپیده: دنیا، خون، لباس عروس، حموم...
گریه میکرد. حسین سعی میکرد در رو بشکنه. دنیا جواب هیچ کسی رو نمیداد.
باالخره در رو شکستن. دنیا رو زمین افتاده بود. لباس عروس تنش بود و...
مقدمه:
برای کسانی که بعد از من رو به رویت مینشینند.
غرقت میشوند.
گوشت میدهند.
نگرانت میشوند.
ل*م*س*ت میکنند.
برای تمامیشان، با احترام، آرزوی مرگ میکنم برایشان.
به قیمت نداشتنت برای من تمام شد.
میبینی؟!
این همان منم.
سنگدل نشدم ولی زورم به این همه نبودنت نمیرسد دیگر!
توچه دانی که چهها کرد فراقت با من؟!
به خاطرآوردنت را دوست دارم.
چه زیبا مرا از هم میپاشی!
***
سهیل: چی میگی سپیده؟ فکر میکنی دخترت رو به یکی غیر رضا میدی؟ مطمئنم
داداش برای رضا غیر دنیا نمیگیره. بعدش هم، دختر به غیر فامیل نمیدیم.
سپیده: داداش سهیل! این چه حرفیه میگی؟ هنوز نه به باره نه به داره.
سهیل: حرفت درست، اما چشم به هم بزنی دنیا بزرگ شده. نبین االن هشت
سالشه! چهارده-پونزده سالش شد، سیاوش میاد در خونهات رو میزنه واسه
خواستگاری برای رضا. بلند بلند، به خنده.
-داداش، میشه بس کنی؟ دنیا داره نگاه میکنه.
-نگاه کنه! بهتر. این فکر میافته تو سرش که بزرگ شد، غیر پسر دایی با کسی ازدواج
نمیکنه. اونها ناف بریده هم هستند...
ادامه دارد....

Nice Quotes 1401

05 Feb, 14:48


…؟


@Nicequotes1401

Nice Quotes 1401

05 Feb, 14:02


#تأمل

بزرگترین خذلان و حقارت زمانی است که مردم
شما را به خاطر دینتان دوست داشته باشند و
شما از این محبت برای به دست آوردن دنیای
خود استفاده کنید.

(أعوذُ بالله من ذالِك)

Nice Quotes 1401

05 Feb, 13:20


حدیث نبویﷺ [۱٤١ - ١٤٢]

▪️جنگ نیرنگ و فریب است
▪️آنچه از شلوار که پایین تر از شتالنگ(قوزک پا) باشد

Nice Quotes 1401

03 Feb, 15:46


نسبت عشق به من ؛ نسبت "جان" است به "تن"
تو بگو؟ من به تو مشتاق ترم یا تو به من؟
زنده ام بی تو همین قدر که دارم نفس
در جدایی نتوان گفت؛ به جز آه سخن
بعد از این در دل من شوق رهایی هم نیست
این هم از عاقبت از قفس آزاد شدن
باز با گریه به آغوش تو بر می گردم
چون غریبی که خودش را برساند به وطن
تو اگر یوسف خود را نشناسی عجب است!
ای که بینا شده چشم تو به یک پیراهن .

فاضل نظری:

@Nicequotes1401

Nice Quotes 1401

03 Feb, 14:44


گفتند: از کجا می‌آیی؟
گفت: از آن جهان.
گفتند: به کجا خواهی رفت؟
گفت: بدان جهان.
گفتند: بدین جهان چه می‌کنی؟
گفت: افسوس می‌دارم.
گفتند: چگونه؟
گفت: نان این جهان می‌خورم و
کار آن جهان می‌کنم.


#تذکرة_الاولیاء
@Nicequotes1401

Nice Quotes 1401

03 Feb, 14:01


حدیث نبویﷺ [۱۳۹ - ١٤٠]

▪️در بهشت صد درجه وجود دارد
▪️پاداش نگهبانی در راه الله متعال

Nice Quotes 1401

03 Feb, 12:30


#انرژی_مثبت

It's not about how hard you can hit;
It's about how hard you can get hit and keep moving forward.


مسئله این نیست که چقدر می‌توانید ضربه بزنید.
این مهم است که چقدر سخت می‌توانید ضربه بخورید و به حرکت رو به جلو ادامه دهید.

@Nicequotes1401

Nice Quotes 1401

03 Feb, 12:13


🌙🖤

‏"ما فاتَكَ لم يُخلق لكَ ما خُلِقَ لكَ لن يفوتكَ"

آنچه از دست دادی برای تو آفریده نشده، آنچه برای تو آفریده شده را هرگز از دست نخواهی داد.

@Nicequotes1401🦋

Nice Quotes 1401

03 Feb, 10:33


حدیث نبویﷺ [۱۳۷ - ۱۳۸]

▪️فتنه امت رسول الله ﷺ
▪️قیمت سه چیز پ.لید است

Nice Quotes 1401

03 Feb, 10:22


رفتار انسان همیشه در حال تغییر است: وضیعت به وضیعت، لحظه به لحظه، ثانیه به ثانیه.

📗عادت های اتمی

@Nicequotes1401

Nice Quotes 1401

03 Feb, 07:28


🌙🖤

همیشه اینطوری نیست که ار چیزی نکشتت، قوی ترت کنه؛
گاهی باعث میشه دیگه نتونی به آدما اعتماد کنی، باعث میشه چیزایی مثل افسردگی و اضطراب بیاد سراغت!
گاهی باعث میشه شبا خوب نتونی بخوابی چون میترسی کابوس ببینی، غذا از گلوت پایین نره، نسبت به چیزایی که قبلا خوشحالت میکرد سِر بشی و...
میخوام بگم گول حرفای زردو نخورید،
اره درسته زاویه دید ما مهمه‌، طرز فکرمون، شخصیتمون رو میسازه اما بعضی دردا به تنهایی حل شدنی نیست، ممکنه ما اونقدر قدرت سروکله زدن باهاش رو نداشته باشیم یا ظرفیتمون پر شده باشه پس باید حتما برای اینکه اون رو پشت سر بذاریم از یک متخصص(روانشناس) کمک بگیریم!
کمک گرفتن عار نیست، ضعف نیست، واجبه!

@Nicequotes1401🦋

Nice Quotes 1401

03 Feb, 06:09


Nice Quotes 1401 pinned «چه باعث میشه یک نفر برای همیشه از چمشت بیفتد?! Comment👇»

Nice Quotes 1401

03 Feb, 06:08


چه باعث میشه یک نفر برای همیشه از چمشت بیفتد?!

Comment👇

Nice Quotes 1401

03 Feb, 06:05


‌ ‌ ‌‌‌ ‌
گفتی ز جهان چه غصه داری آخر؟
آن غصه که در جهان نگنجد دارم
🩶


این شعر وضعیت مردم ما ر توصیف میکند💔

Nice Quotes 1401

03 Feb, 05:46


زندگی کنید، خوب زندگی کنید خودتان را فریب ندهید من خودم را فریب می‌دهم و متوجه شدم خیلی آدم فریب‌کاری هستم!

@Nicequotes1401

Nice Quotes 1401

03 Feb, 05:38


اندازه ى من نيست كسى چشم به راهت..

@Nicequotes1401

Nice Quotes 1401

03 Feb, 05:33


◻️اسلام برنامه است

سید قطب رحمه‌الله می‌گوید: اسلام "تئوری" نیست تا با فرضیات سروکار داشته باشد! اسلام "برنامه" است و با واقع زندگی سروکار دارد. بنابراین باید اول یک جامعه مسلمان بنا گردد که به عقیده اسلام یعنی لا إله إلّا الله اقرار نماید و به عبارت دیگر تنها حاکمیت خداوند را بپزیرد و حاکمیت همه کس جز او را نفی کند و شریعت هر نظامی را که مبتنی بر این قاعده نباشد، مردود بداند.

Nice Quotes 1401

03 Feb, 05:18


تنها یک چیز‌ را بیشتر از تو دوست دارم
اینکه تو را دوست دارم…)
میخواهی بمان
میخواهی برو
رفتن تو، دل انگیز‌ تر از آمدن دیگری است


@Nicequotes1401

Nice Quotes 1401

03 Feb, 05:08


غم مخوررر.....💙



@Nicequotes1401

Nice Quotes 1401

23 Jan, 10:02


🌙🖤

غالب دهلوی :

آینده و گذشته تمنا و حسرت است
یک کاشکی بود که به صد جا نوشته‌ایم...

@Nicequotes1401🦋

Nice Quotes 1401

23 Jan, 09:40


کوم خلک چې بخنه غواړي یا غلي پاتې کیږي، تل غلط نه وي هفوی د اړیکې ساتلو لپاره سر ټیټولو ته تیار وي،
💎🖤

Nice Quotes 1401

23 Jan, 09:01


𓆩🔝•𝐏𝐑𝐎𝐅•🔝𓆪
❤️‍🔥❤️‍🔥
           

@Nicequotes1401
                    
                 

Nice Quotes 1401

23 Jan, 08:33


🌙🖤

شما شایسته‌ی این‌ها هستید:

- دیده شدن
- دانستن حقیقت
- احترام
- تایید شدن
- عشق
- شنیده شدن
- احساس امنیت
- آرامش روان

پس اجازه ندهید شخصی موارد بالا را از شما سلب کند...

@Nicequotes1401🦋

Nice Quotes 1401

23 Jan, 08:09


#دیالوگ


— عادت کرده‌ای به نبودنش؟
• نه، نبودنش هرگز برای من عادت نشد. تنها به زندگی در نبود او عادت کرده‌ام.
— و خاطراتش چه؟
• خاطراتش همچون سایه‌ای در دل تاریکی همیشه با من است. آنها قسمتی از وجودم شده‌اند که هیچ‌گاه نمی‌توانم از آن جدا شوم.


@Nicequotes1401

Nice Quotes 1401

23 Jan, 08:05


زه پوهېږم چې هر څه سمېږي
خو غواړم همدا اوس
چې حالت مې هېڅ ښه نه دی
سم شي
نه کلونه وروسته… 💎🦋🖤


🤗♥️

Nice Quotes 1401

23 Jan, 07:57


چگونه مى توانم اندوهگين باشم؟
در تو تبعيد شده ام
چيزی مى تواند زيباتر از اين باشد
كه تبعيد باشی در محبوب خود؟

@tarjmaqurankarim🥀

Nice Quotes 1401

23 Jan, 07:53


می‌خوام اسمش تو دهن خلق نیفته
نمی‌گویم کی:)🙃❤️

@tarjmaqurankarim

Nice Quotes 1401

23 Jan, 06:41


سوال

اگر تو یک نفر از اهالی غزه بودی و می‌خواستی برای تمام مردم جهان پیامی بنویسی، چه می‌نوشتی؟


@tarjmaqurankarim

Nice Quotes 1401

23 Jan, 06:05


« خاطره »
یک پیراهن خالیست
که اندازه‌ی هیچ‌کس نمی‌شود
باید آویزانش کرد در باد
و با رقصش پیر شد

@Nicequotes1401| نایس

Nice Quotes 1401

06 Jan, 12:27


زیبایی ببینید.🤍

@Nicequotes1401

Nice Quotes 1401

06 Jan, 11:17


وَمَا كَانَ اللَّهُ لِيُضِيعَ إِيمَانَكُمْ
به خاطر بسپار :
هر نمازی که می خوانی و خوانده ایی، هر سجده ای که کرده ای، هر کار خیر و نیکی که انجام دادی هر چند کوچک باشد، برایت نوشته شده و می شود..
و ان شاء الله پاداش آن را خواهید گرفت.

پس مطمئن باش {...وَمَا كَانَ رَبُّكَ نَسِيًّا}
و پروردگارت فراموشکار نیست‌.


بانو زیب النسا🤍

Nice Quotes 1401

06 Jan, 10:28


بیشترین گناه بنی آدم مربوط به کدام عضو بدن است⁉️⁉️

Nice Quotes 1401

06 Jan, 10:28


حدیث نبویﷺ [۸۷ - ۸۸]

▪️خوشا به حال اهل شام
▪️با برکت است  ذاتی که چنین مهربانی دارد

Nice Quotes 1401

06 Jan, 10:02


😌😂💔😂
هنر هام😂
#Mastan.🖤

Nice Quotes 1401

06 Jan, 09:30


«و كأن وُجودك وسيلة لحُبّ الحَياة.»

و انگار که بودنت،
دست آویزی ست برای دل بستن به این زندگی...


#ahura
@Nicequotes1401

Nice Quotes 1401

06 Jan, 08:54


زینب....🥰❤️

#Mastan.🖤

Nice Quotes 1401

06 Jan, 08:22


حالا که رفتن تو شده ماجرای من
از دورها تکان بده دستی برای من

حالا که رفته ای و به آخر رسیده ام
حالا که ابتدای تو و انتهای من .....

دادی مرا به موج فراموشی ات ولی
جا مانده هیچ در دل تو رد پای من ؟

شاید تو رفته ای که ببینی بدون تو
قد می کشد نداشتنت تا کجای من

اینجا رسیده، سمت چپ سینه می زند
نبضت هنوز ... در تپش لحظه های من

هرگز دلم نخواست بگویم که ... بگذریم
دیگر نمی رسد به تو فریادهای من

پایان قصه، مثل همیشه جدایی است
وقتی شکست بغض غزل در صدای من...

#Mastan.🖤

Nice Quotes 1401

06 Jan, 08:00


#پیام_هایی_از_قرآن

▪️﴿ادْعُ إِلَى سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ﴾ [النحل: ١٢۵]
▫️«[ای پیامبر، مردم را] با حکمت و پند نیکو به راه پروردگارت دعوت نما».

هرچند در مسیر درست قرار داشته باشی و دیگری در مسیر اشتباه و هرچند بر مسیر هدایت گام برداری و دیگر راه ضلالت را بپیماید، این را بدان که:
«اخلاق در مرحله اول است!»
دزدی وارد خانه مالک بن دینار شد، چیزی برای سرقت پیدا نکرد، مالک او را دید، به وی گفت: چیزی دنیوی پیدا نکردی که با خود ببری؛ دوست داری چیزی برای آخرت خود برداری؟!
دزد گفت: بله.
مالک گفت: وضو بگیر و دو رکعت نماز بگزار.
دزد چنین کرد، سپس مدت کوتاهی نشست، آنگاه بلند شد و به مسجد رفت، وقتی از مالک درباره آن مرد پرسیدند، گفت: آمد از ما دزدی کند ولی ما از او دزدی کردیم! [1]

📚پی‌نوشت‌:
[1] سیر أعلام النبلاء، الذهبی، ج5، ص363.
✾•┈•
@Nicequotes1401

Nice Quotes 1401

06 Jan, 07:39


سخنان_گهربار

حافظ ابن کثیر رحمه الله می فرماید:

به خداقسم هرگز کسی که بر باطل است عزت نمی یابد، اگرچه ماه بر پیشانیش بدرخشد وهرگز کسی که بر
حق است ذلت نمی یابد اگرچه جهان
برعلیه او باشد

@Nicequotes1401

Nice Quotes 1401

06 Jan, 07:12


🌙🖤

کلمه‌ی "دلیبال/Delibal":
نوعی عسل که مقدار کم آن شفادهنده و مقدار زیاد از آن کشنده است، ریشه ترکی.
اون آدمی رو دلیبال صدا کن که نه می‌تونی دوریشو تحمل کنی نه می‌تونی زیاد نزدیکش بمونی.

@Nicequotes1401🦋

Nice Quotes 1401

06 Jan, 06:17


#عاشقانه_خودمانی


تو اگر قطره اشک بودی،
می‌شدی اشکی که تنها از خوشحالی جاری می‌شود...🤍


#AK
@Nicequotes1401

Nice Quotes 1401

06 Jan, 06:14


––––·•·–•✤﷽✤•–·•·–––

حلال: آن است که محظوریتی در آن نیست وانجام دادنش با اجازه الله متعال است.

حرام: امری است که الله متعال بطور حتم از ان نهی کرده باشد.و به نحوی که اگر کسی خلاف آن عمل کند در قیامت مورد خشم وعقاب او قرار میگیرد و گاهی در دنیا نیز به مجازات شرعی دچار میشود.

مکروه:هر گاه شارع چیزی را نهی کند  اما نهی از آن بطور حتم  نباشد آن چیز را مکروه میگویند .
حرام نیست ولی ادامه آن ممکن است باعث سرکشی شخص واقدام به کار حرام گردد.


   اصول و قوانین اسلام

   در باره حلال و حرام
1*اصل در اشیاءتنها حق الله متعال است.
2*حلال وحرام نمودن آشیاء تنها حق الله متعال است.
3*حرام کردن حلال و حلال کردن حرام با شرک برابر است.
4*تحریم اشیاء  از جانب الله متعال بخاطر ضرر و زیان ناپاکی آنها است.
5*حلال به اندازه وجود دارد که انسان را از حرام بی نیاز نماید.
6*هر چیز که مقدمه حرام باشد به انسان را به سوی ان سوق دهد حرام است.
7*حرام با حیله و دسیسه حلال نمیشود و این حیله هم حرام است.
8*حسن نیت حرام را حلال نمیکند.
9* بخاطر دور ماندن از حرام باید از کار های  شبهه دار پرهیز شود.
10*چیزی که حرام است بر همه حرام است.
11*ضرورت واجبار حرام مباح میسازد.


کتاب:حلال و حرام در اسلام .
🤍حلال از نظر اسلام حرکت بسوی سر سبزی و خوشحالی و کامیابی.
🖤حرام از نظر اسلام حرکت بسوی سیاه دلی و کور دلی و ناکامی .

ادامه دارد

بانو زیب النساء🤍

@Nicequotes1401

Nice Quotes 1401

06 Jan, 05:35


من اجتماع گریز نیستم.
من فقط مدیتیشن، فیلم و سریال دیدن، کتاب خوندن،
نوشتن، نقاشی کشیدن، به کارام رسیدن،
ورزش کردن، آهنگ گوش کردن، تنهایی بیرون رفتن و خرید کردن،
رویا پردازی، شمع روشن کردن و از چیزای مختلف عکس گرفتن رو
به آدمای تکراری و
حرفای تکراری و
موضوعات تکراریشون ترجیح میدم.🤝🗿

@Nicequotes1401🌸

Nice Quotes 1401

06 Jan, 05:34


◻️از سوء خاتمه بپرهيزيم و بر حذر باشيم

امام موفق الدين ابن قدامة المقدسی رحمه الله می‌فرماید: ‏«هرگاه معنی سوء خاتمه را دانستی، از اسباب آن برحذر باش و آنچه سبب اصلاح آن می‌شود را آماده کن و مبادا که امروز و فردا کنی زیرا عمر بسیار کوتاه است».

📚[مختصر منهاج القاصدین (ص: ٣٩٣)]

📝تا کی نمی‌خواهیم برای مرگ آماده شویم؟ به راستی زندگانی دنیا فریبمان داده و اگر الله تعالی به ما رحم نکند، عاقبت سختی در انتظارمان است.

Nice Quotes 1401

06 Jan, 05:00


*ای‌عَـلِـی... *
*اِگَـر بَرٰایِ اٰینْ دُنْـیا دِلْتَـنگْ وَ غَمْگینـی،*
*كَـه بَرٰایِ مٰا مُنٰاسِب نِیْسْت. 🌱*
*اَمّٰا اِگَـر بَرٰایِ آخِرٰت غَمْگینْـی، بِهْ مَنْْ بَگُـو:*
*تٰا هَـر دُو بٰاهَمْ دِلْتَـنگْ شَوِیْم...!!*

*فٰاطِمَـه رَضِـیٰ‌ﷲ عَنْهـا، خِطٰابْ بٰهْ هَـمْسَرَش عَلِـیٰ بْـنِ اَبـیٰطٰالِبْ رَضِـیٰ‌ﷲ عَنْهُ. *

*كَسیٰ رٰا بَرٰایِ هَـمْسَریٰ اِنْتِخٰابْ كُنید كِـه مٰانَنْدِ فٰاطِمَـه رَضِـیٰ‌ﷲ عَنْهـا،*
*بٰهْ فِكْرِ آخِرٰت وَ اِیمٰـانِتٰانْ بٰاشَد، نٰهْ بٰهْ فِكْرِ مٰادِیّٰات وَ اٰرْزوهٰایِ پُوچْ!

بانو زیب النساء🤍


@Nicequotes1401

Nice Quotes 1401

06 Jan, 04:57


او می‌دانست که ممکن است برای خانواده‌اش سخت باشد که این تغییر را بپذیرند، اما به صدف و به خودش ایمان داشت. هلال به شدت نگران بود که این تصمیم، به ویژه برای دختر کاکایش، آسیب بزرگی ایجاد کند. او دلش نمی‌خواست که او را تنها بگذارد، اما در عین حال نمی‌توانست احساسات قلبی‌اش را پنهان کند.

دختر کاکای هلال، پس از شنیدن خبر رد شدن از سوی هلال، با دلی شکسته به اتاق خود رفت و شروع به گریه کرد. او نمی‌توانست باور کند که همه‌چیز به همین سادگی از دست رفته است. احساس می‌کرد که در همه این سال‌ها فقط یک تصویر از آینده ساخته بود و حالا این تصویر به یکباره شکسته بود.

هلال، که از این وضعیت ناراحت بود، تصمیم گرفت که با دختر کاکایش صحبت کند و احساساتش را صادقانه بیان کند. او می‌دانست که شاید این سخنان هیچ وقت تسلی‌بخش نباشد، اما باید حقیقت را می‌گفت. در روز بعد، هلال به خانه کاکایش رفت تا با دختر کاکایش صحبت کند.

ادامه فردا ساعت 9 صبح، حمایت هر یک شما را خواهانم ری‌اکشن فراموشتان نشود عزیزان!

Nice Quotes 1401

06 Jan, 04:56


- #رمان_باهم‌تاهمیشه
-
#قسمت‌سوم
-
#نویسنده_عمرخان

کاکای هلال، که یکی از اعضای برجسته خانواده بود و در مسائل خانوادگی بسیار حساس و محافظه‌کارانه عمل می‌کرد، با شنیدن این خبر واکنشی کاملاً متفاوت از پدر هلال نشان داد. وقتی هلال تصمیم گرفت که این موضوع را با او نیز در میان بگذارد، کاکای هلال از این موضوع به شدت عصبانی و ناراحت شد. او هرگز نتواسته بود این موضوع را بپذیرد که هلال به شخص دیگری علاقه دارد، به ویژه که دخترش همیشه در ذهن او به عنوان نامزد هلال تصور می‌شد. کاکایش با حالت نارضایتی گفت: "هلال، تو چطور می‌توانی این تصمیم را بگیری؟ این مسئله به عزت و آبرو خانواده‌ام مربوط می‌شود. و تو نمیتوانی با کسی دیگه‌ی جز دخترکاکایت ازدواج کنی، چطور توانستی در حالیکه نامزد بودی با دختر دیگه‌یی رابطه برقرار کنی ."

این سخنان کاکای هلال، که بیشتر به دلیل مسائل آبرو و عزت خانوادگی به مسئله نگاه می‌کرد، هلال را بسیار نگران کرد. او به خوبی می‌دانست که در جامعه‌ای که هنوز سنت‌ها و ارزش‌های قدیمی در آن حاکم است، مشکلاتی مانند این می‌تواند تبدیل به یک بحران بزرگ شود. هلال نمی‌خواست که رابطه‌اش با صدف نه تنها زندگی او، بلکه زندگی خانواده‌اش را نیز تحت تاثیر قرار دهد.

هلال شب‌ها بی‌وقفه به این مسائل فکر می‌کرد. او نمی‌توانست از نگرانی‌های کاکایش بگذرد، زیرا این نگرانی‌ها نه تنها به او، بلکه به آینده صدف نیز مربوط می‌شد. هلال که از پدرش تایید گرفته بود، در دل خود امید داشت که شاید در نهایت کاکایش نیز با این رابطه کنار بیاید، اما در این میان، شک و تردیدها او را کلافه کرده بود.

در این زمان بود که صدف متوجه نگرانی‌های هلال شد. او که همیشه در کنار هلال بود و به او امید می‌داد، از شنیدن صحبت‌های او در مورد کاکایش، کمی دلسرد شد، اما هرگز این احساسات را نشان نداد. صدف همیشه به هلال می‌گفت: "ما باید به همدیگر اعتماد داشته باشیم، هلال. من می‌دانم که مشکلات زیادی وجود دارد، اما هیچ چیزی نمی‌تواند ما را از هم جدا کند. باید به تلاش‌مان ادامه دهیم."

صدف همچنین به هلال گفت: "من می‌دانم که مشکلات زیادی خواهیم داشت، اما این به معنای پایان نیست. ما می‌توانیم این مشکلات را با هم حل کنیم. تو باید به حرف‌های کاکایتان توجه نکنی و فقط به احساسات خودت و آینده‌ای که می‌خواهی بسازی، فکر کنی."

این کلمات، گرچه ساده به نظر می‌رسیدند، اما برای هلال مانند یک نسیم آرام‌بخش بودند. صدف همیشه به او امید می‌داد و به او یادآوری می‌کرد که برای رسیدن به چیزی ارزشمند، باید از سختی‌ها عبور کرد. هلال تصمیم گرفت که به صدف اعتماد کند و با تمام وجود برای این رابطه مبارزه کند.

اما نگرانی‌های هلال همچنان باقی بود. او نمی‌خواست که مشکلات خانواده‌اش باعث خدشه‌دار شدن رابطه‌اش با صدف شود. این سکوت، فشار زیادی به هلال وارد کرده بود، اما او همچنان می‌دانست که تصمیم او درست است.

در یکی از شب‌های سرد زمستان، هلال به صدف گفت: "صدف، من میخواهم که این مشکل را بزودترین فرصت حل کنم. شاید کاکایم نخواهد که من با تو باشم، اما من نمی‌خواهم که این مسئله مانع از رابطه‌مان شود. من به تو و به خودم اعتماد دارم و امیدوارم که روزی همه چیز به نفع ما حل شود."

صدف با لبخند به او نگاه کرد و گفت: "هلال، من همیشه در کنار تو خواهم بود، به هر چیزی که بر سرمان بیاید. ما با هم می‌توانیم از پس همه مشکلات بربیاییم."

این سخنان صدف، دوباره امید را در دل هلال روشن کرد. او به آینده‌ای نگاه می‌کرد که شاید هنوز پر از مشکلات و نگرانی‌ها بود، اما قلبش مطمئن بود که با عشق و تلاش مشترک، این مشکلات قابل حل خواهند بود.

این خبر که هلال نمیخواست دیگر با دختر کاکایش ازدواج کند و به صدف علاقه داشت، به طور خاص برای دختر کاکای هلال، که همیشه عاشق هلال بود، ضربه‌ای بزرگ محسوب می‌شد. او که همیشه خود را به عنوان همسر آینده هلال می‌دید، به شدت مایوس و دل‌شکسته شد. این تغییر ناگهانی برای او غیرقابل باور بود. او در قلبش احساس می‌کرد که تمام مدت چیزی از دست داده است.

دختر کاکای هلال به طور خاص برای هلال در دوران کودکی و نوجوانی‌اش ارزش قائل بود و همیشه به او نزدیک بود. از آنجایی که در نگاه خانواده، این دو قرار بود یکدیگر را برای زندگی مشترک برگزینند، حالا تصمیم هلال برای انتخاب صدف او را به شدت پریشان کرده بود. او نمی‌توانست این تصمیم را بپذیرد و احساس می‌کرد که در برابر هلال شکست خورده است.

هلال، که از سرنوشت پیش‌آمده و واکنش‌های مختلف اعضای خانواده‌اش آگاه بود، هر روز بیشتر درگیر احساسات و اضطراب‌های خود می‌شد. او هرگز نمی‌خواست که دختر کاکایش را آزرده کند، چرا که او را به عنوان یک فرد محترم می‌شناخت، اما احساسات قلبی‌اش به سمت صدف کشیده شده بود و هیچ چیزی نمی‌توانست این حقیقت را تغییر دهد.

Nice Quotes 1401

03 Jan, 10:47


🌙🖤

اللهم اغفرلی الذنوب التی تحبس دعا

‏خدایا ببخش برمن گناهانی رو که باعث میشه دعاهام برآورده نشه .


@Nicequotes1401🦋

Nice Quotes 1401

03 Jan, 09:34


◻️دوباره جمعه آمد و ۷ روز دیگر از عمرمان کم شد اما هنوز در غفلت هستیم

به راستی هنوز به خوبی درک نکرده‌ایم که روزی مرگ سراغمان خواهد آمد و به قبر وارد خواهیم شد، اگر درک کرده بودیم هر روز این همه گناه انجام نمی‌دادیم و یا حداقل برای جبران گناهان تلاش میکردیم. همگی روزی می‌میریم و راهی پر خطر در مقابلمان وجود دارد. بدانید بعد از مرگ پشیمانی سودی ندارد. خوب به حرفهایم فکر کنید و توکل به الله مهربان کنید و تصمیم بگیرید که از گناهان دوری کنید و بر عبادات‌تان بیفزایید. به امور دینتان اهمیت دهید و ضروریات آن را فرا گیرید. الله را به یگانگی پرستش کنید، احدی را شريک او قرار ندهید و از تمامی طواغیت و ظالمان بیزاری بجویید ، بدانید الله تعالی شرک را هرگز نمی‌بخشد، الله تعالی در قرآن کریم می‌فرماید:

إِنَّ اللهَ لَا يَغْفِرُ أَن يُشْرَكَ بِهِ وَيَغْفِرُ مَا دُونَ ذَلِكَ لِمَن يَشَاءُ  وَمَن يُشْرِكْ بِاللهِ فَقَدِ افْتَرَى إِثْمًا عَظِيمًا [النساء: ۴۸]
«بي‌گمان خداوند اين را که به او شرک آورده شود، نمی‌بخشد، و غير از آن را برای هر کس بخواهد می‌بخشد، و هر کس که به خدا شرک ورزد، يقيناً گناهی بزرگ بر بافته است».

◻️لحظه اجابت دعا در روز جمعه

عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ : أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ذَكَرَ يَوْمَ الْجُمُعَةِ،فَقَالَ: «فِيهِ سَاعَةٌ لا يُوَافِقُهَا عَبْدٌ مُسْلِمٌ وَهُوَ قَائِمٌ يُصَلِّي، يَسْأَلُ اللهَ تَعَالَى شَيْئًا إِلاَّ أَعْطَاهُ إِيَّاهُ».وَأَشَارَ بِيَدِهِ يُقَلِّلُهَا

🌸ابوهريره مي‏گويد: روزي رسول‏اللهﷺ در مورد روز جمعه، سخن گفت و فرمود: «در روز جمعه، ساعتي وجود دارد كه اگر بنده مومن، در ان لحظه، نماز بخواند و دعا كند، خداوند متعال دعايش را مستجاب خواهد كرد».و با حركات دست، كوتاهي آن لحظه را نشان داد.
📝[بسیاری از علما گفته‌اند این ساعت در بین نماز عصر و مغرب است]

چند تا دعا از ته قلب:
یا الله مارا عاقبت به خیر بفرما و مارا بر توحید ثابت قدم بدار
یا الله انواع گمراهی، فساد و شرک منتشر شده است ، ما و عزیزانمان را کمک کن تا از آنها دوری کنیم
یا الله مریض‌های مسلمانان را هرچه زودتر شفا عطا فرما
یا الله در این اوضاع سخت رزقی نیکو به فقیران و محتاجان عطا کن و آن‌ها را از این سختی‌ها نجات ده
پروردگارا بندگان صالحت را بر ظالمان و ستمگران چیره گردان تا آنها را نابود کنند، و تا مظلومان نفسی راحت بکشند
و .......
▪️ شما هم اگر چیزی میخواهید از الله مهربان طلب کنید، فقط به یاد داشته باشید دعا را با صلوات بر رسول‌اللهﷺ شروع کنید؛ و برای استجابت دعا حضور قلب داشته باشید و عجله نکنید.

🖋 [جمعه ۳ رَجَبْ ١٤٤٦ هجري]

Nice Quotes 1401

03 Jan, 09:23


برف شعری ست سپید
که بی هیچ وزنی بر دل می‌نشیند...❄️
امیدوارم با بارش هر دانه از برف غم از دل های تان زدوده بشه⛄️❄️



#Mastan.🖤

Nice Quotes 1401

03 Jan, 08:39


‌ ‌ ‌‌‌ ‌
بسته شدن مکتب وخوش برای اول بار عمه شدم

Nice Quotes 1401

03 Jan, 08:09


‌ ‌ ‌‌‌ ‌
خاطره خوب
خوب ترین احساس خود را به خدای خود نشان بدهیم
زنده گی با مفرفت زیباست

Nice Quotes 1401

03 Jan, 07:21


‌ ‌ ‌‌‌ ‌
خاطره خوب ندارم خاطره ها بد زیاد است بسته شدن پوهنتون بسته شدن کورس ها آموزشی

Nice Quotes 1401

03 Jan, 07:06


‌ ‌ ‌‌‌ ‌
خاطره خوب به اولین بار عمه شدم خاطره بد از شوهرم طلاق گرفتم

Nice Quotes 1401

03 Jan, 06:58


‌ ‌ ‌‌‌ ‌
بهترین خاطره مادر شدم یک دختر زیاد مقبول خدا داد برم 💋💋

Nice Quotes 1401

03 Jan, 06:54


خنده خوشی چرا؟🙄

Nice Quotes 1401

03 Jan, 06:52


‌ ‌ ‌‌‌ ‌
طالب ها لعنتی برادرم را کشتن 🥹🥹

Nice Quotes 1401

03 Jan, 06:49


‌ ‌ ‌‌‌ ‌
بدترین خاطره مه عشقم رفت از پیشم 😓😭

Nice Quotes 1401

03 Jan, 06:41


‌ ‌ ‌‌‌ ‌
بدترین خاطره این بود شوهرم از مه طلاق گرفت رفت خارج 😭😭😭

Nice Quotes 1401

03 Jan, 06:40


‌ ‌ ‌‌‌ ‌
بد ترین خاطرات زندگی ام بسته شدن مکتب بود در حکومت طالبان بی علم😞😞😞

Nice Quotes 1401

03 Jan, 06:36


‌ ‌ ‌‌‌ ‌
بدترین
همین که در امتحان کانکور رشته حقوق کامیاب شدم ولی بخاطر امنیت راه نتوانستم بروم😑😔

و خوبترین
اینکه یکی در زنده گیم آمد جبران تمام نداشته هایم 🫀💍
بازهم به هر چی که تقدیر ما است شکر 🫀

Nice Quotes 1401

03 Jan, 06:34


‌ ‌ ‌‌‌ ‌
بهترین خاطره مه این بود که شوهرم در حکومت طالب ها از زندان آزاد شد

Nice Quotes 1401

03 Jan, 06:29


‌ ‌ ‌‌‌ ‌
کدام خاطره خوش ندارم در حکومت طالب ها مر به زور شوهر دادن 😓😓

Nice Quotes 1401

03 Jan, 06:24


#سرگرمی

سلام بهترین و بدترین خاطره تان را به اشتراک بگذارید در حکومت طالب ها یا امارت اسلامی 👏


https://t.me/BiChatBot?start=sc-a1014d5314

Nice Quotes 1401

03 Jan, 06:23


در قید غم‌ام، خاطرِ آزاد کجایی؟
تنگ است دلم، قوّتِ فریاد کجایی؟

#Mastan. 🖤

Nice Quotes 1401

03 Jan, 05:34


دُزد - گُرگ - سَگ

Nice Quotes 1401

30 Dec, 10:38


بیشترین گناه بنی آدم مربوط به کدام عضو بدن است⁉️⁉️

Nice Quotes 1401

30 Dec, 10:12


زمانه
قسمی شده است ،
بجای اینکه دروغگو خجالت بکشه ....
شنونده خجالت میکشه ...



#Mastan_1

Nice Quotes 1401

30 Dec, 10:09


مستانم🩶
گر بیایی دهمت جان، و نیایی کُشدم غم
من که بایست بمیرم، چه بیایی چه نیایی

#Mastan_1

Nice Quotes 1401

30 Dec, 08:56


#تک_بیت

      یکبار تو عاشق شو
                                یکدانه شدن با من🫠🥰

#SHABNAM 🦋

Nice Quotes 1401

30 Dec, 08:53


*لِكُلِّ شَيءٍ زكاةٌ و زكاةُ الأبدانِ الصِّيامُ*
*برای هرچیزی زکاتی است و زکات بدن‌ها روزه است*

*اللهم بلغنا رمضان
*🤲🏻♥️👌🏻




♥️♥️

Nice Quotes 1401

30 Dec, 07:35


#اشعار_ناب

@Nicequotes1401

Nice Quotes 1401

30 Dec, 06:54


#گل_سفیدم🤩


این هم تعبیر دیدن گل سفید در خواب💥


دیدن گل سفید در خواب معمولاً به معانی مثبت و خوب اشاره دارد. در تعبیر خواب سنتی و روان‌شناسی، گل سفید نماد پاکی، صداقت، و احساسات خالص است.

تعابیر ممکن:

1. نشانه پاکی و آرامش:
گل سفید اغلب نماد آرامش روحی و خلوص نیت است. این خواب ممکن است به روحیه‌ای پاک و بدون کینه اشاره داشته باشد.


2. آغاز تازه:
گل سفید می‌تواند نشانه شروع یک مرحله جدید در زندگی باشد که با صلح و آرامش همراه است.


3. احساسات عاشقانه خالص:
اگر گل سفید را در خواب کسی به تو بدهد یا تو به کسی بدهی، این می‌تواند نماد عشق پاک و بدون چشم‌داشت باشد.


4. نشانه یادآوری:
در برخی تفاسیر، گل سفید به معنای یادآوری فردی از دست‌رفته یا احساس احترام به یک رابطه است...🤍


#AK
@Nicequotes1401

Nice Quotes 1401

30 Dec, 06:32


◻️ ياران قرآن

امام ابن قیم رحمه الله ميفرماید:

ياران قرآن آنانى هستند که به قُرآن آگاهند و به او عمل می‌کنند گرچه آن را حفظ هم نباشند،

اما آن کس که قرآن را حفظ است، ولی به آن آگاه نیست و به آن عمل نمی‌کند، از یاران قـُرآن نیست..!!

اگر هم تک تک حروف آن مانند تیر در قلب و وجودش کوبیده شده باشد...

📚 [ زاد المعاد ٢٣٦/١ ]

@Nicequotes1401

Nice Quotes 1401

30 Dec, 05:58


امنیت این است که احساس کنی
کسی قلبت را محکم گرفته باشد
نه دستت را...




>_< ♡EzLγN♡ >_<





@Nicequotes1401

Nice Quotes 1401

30 Dec, 04:41


#تک_بیتی


حرف ناگفته زیاد است ولی مَحرم نیست...🤍


#AK
@Nicequotes1401

Nice Quotes 1401

30 Dec, 04:30


آرزو میکنم
دقایق امروز🌷 
برایتان سرشار از عـشق
برکـت و تندرستی باشد
و به هـر آنچه آرزویش
را دارید برسید 🌷

دوشنبه تان عالی بی نظیر
🌷

Nice Quotes 1401

30 Dec, 03:19


#انرژی_مثبت
𝑮𝒐 𝒕𝒉𝒆 𝒘𝒂𝒚 𝒕𝒉𝒂𝒕 𝒎𝒂𝒌𝒆𝒔 𝒚𝒐𝒖 𝒇𝒆𝒆𝒍 𝒈𝒐𝒐𝒅.

راهی رو برو که بهت حس خوب می‌ده‌‌ ...🌱

@Nicequotes1401

Nice Quotes 1401

30 Dec, 01:46


https://youtu.be/S13xCXXPNC8?si=xO8hZaPweInxSOsO

حتما بيبنید

Nice Quotes 1401

29 Dec, 21:16


⭕️چنل اسکم موجود شد⭕️

📣چنل اسکم


🔤 اکانت اسکم


👨‍👨‍👧‍👧گروپ اسکم


🔤اکانت فیک مجازی هم موجود شد🆕


⭕️پرمیویم ممبر فاولور هم موجود است به بهترین نرخ روز در سطح تلگرام ⭕️


  جهت خرید پیوی
@KING_MAGAZI_M➡️

❤️جهت خرید پیوی
@BeNal777

#کانال
@Virtualservices_K

Nice Quotes 1401

29 Dec, 19:49


درود خدمت شما و عزیزان Nice quotes
به دعای تک تک تان نیاز دارم بخاطر حاجتم
با دوست های تان شریک سازین
شاید مومّن وجود داشته باشد و دعایش قبول درگاه حق شود!🤍

Nice Quotes 1401

29 Dec, 19:42


بی‌تو؛
قلبم،
کودکی تَرسان است...
که شبها
از ترسِ تنهایی،
زیر تختِ سینه‌ام
پنهان می‌شود!


#Mastan_1

Nice Quotes 1401

29 Dec, 19:42


«وقتی قسمت تاریک تو را دیدم،
تازه فهمیدم سیاه رنگ مورد علاقمه..»

#Mastan_1

Nice Quotes 1401

04 Dec, 11:30


سلام :
آقا هستین یا خانم ⁉️

Nice Quotes 1401

04 Dec, 11:17


سنگ ناامیدی بر سر خواهرانم
دختران وطنم، دختران خاکستر و درد،
شما که خورشیدتان را در پشت دیوارهای ظلم دفن کرده‌اند،
هر روز، سایه‌ای تازه از ناامیدی بر سر شما می‌افتد.
دیروز، رویای مکتب را از شما ربودند،
امروز، زنجیرهای دیگری به دست و پایتان بستند.
شما که روزی امید یک ملت بودید،
اکنون در سایه‌های فراموشی محو شده‌اید.
صدای خنده‌هایتان خاموش شده،
چشم‌هایتان به اشک‌های بی‌پایان عادت کرده‌اند.
آیا کسی هست که ببیند؟
آیا کسی هست که دردتان را بشنود؟
خواهرانم، قهرمانان خاموش!
شما هنوز در دل این تاریکی‌ها، نوری از امیدید.
هر اشک شما فریادی‌ست که روزی دیوارهای ستم را فرو خواهد ریخت.
هر نفس شما، سندی از مقاومت و ایستادگی‌ست.
باور کنید که تاریخ، شجاعت شما را خواهد نوشت.
شاید امروز در سیاهی گرفتار باشید،
اما فردا، شما خورشید این وطن خواهید بود.
خواهرانم، گریه نکنید؛ این درد، ابدی نیست.
ما روزی دوباره برمی‌خیزیم،
و خاک وطنمان را از سنگ‌های ظلم و ناامیدی پاک خواهیم کرد.



>_< ♡EzLγN♡ >_<



@Nicequotes1401

Nice Quotes 1401

04 Dec, 09:10


آدم درست زندگی جایی در مسیر زندگیت قرار خواهد گرفت که تو دیگر هیچ امید و اعتمادی به هیچکس نخواهی داشت
اما زمان تورا با وجود یک آدم از این ناامیدی بزرگ بیرون میارد
او وقت دوباره عاشق میشی دوباره زنده میشی و بال و پرواز زندگی را از سر میگیری
او شخص درست زندگیت به تو میاموزد آدم ها همانقدر که بد و خراب هستن به همان اندازه فرشته و خوب هستن اگر با آدم های بد بر خوردید به این معنی است که شما آدم درست مسیر آن نبودید چون در همه انسان ها به اندازه بدی هایشان خوبی نهفته است
@NiceQuotes1401

Nice Quotes 1401

04 Dec, 09:01


چیزی رویِ دوشم سنگینی می کند ..
نمی دانم چیست ..
شاید درد ، شاید غم ، شاید غصه یا هم رنج ..
اما بد رقم آراوه ام کرده خالقم ..
می خواهم هرگز تنهایم نگذاری ، چون جز تو کسی برایم نمانده ...😔
چون جز تو پناهی ندارم ..
چون جز تو کسی مرا آرام نمی کند ..
و تنها دارایی منِ فقیر هستی یارب ..
نشود مرا رها کنی و من هلاک شوم ..
نشود تو هم بروی که من دِق خواهم کرد ..
می دانی چیست ؟؟؟
این بنده ات خیلی خسته شده ...!
زور اش به درد هایش نمی رسد اما همواره به توانایی تو فکر می کند ..
راهِ این بنده ات صعب العبور است و تاریک ..
اما همیشه تو را نورِ  هدایت می بیند و ادامه می دهد ..!
پُشتِ این بنده ای کوچک ات خالی است اما به گرمی آغوشِ تو پناه برده می جنگد ..!
می دانی ؟؟؟
این بنده ات خیلی می ترسد ...!
از اتفاق های ناگوار ، از دست دادنِ  عزیزان ، از غرق شدن در منجلابِ  به اسمِ گناه ...
اما امید دارد به خدای رحمان و رحیم ..💌
پس همیشه مراقب اش باش ..
خیلی رنج دیده ، درد کشیده ، خاطرش همچو برگِ گل نازک شده یـــارب ..😔
نشود تو رهایش کنی و او خود را گُم کند ...
مراقب اش باش صدمه نبیند ...
😔🖤🥹

"احرار"


>_< ♡EzLγN♡ >_<



@Nicequotes1401

Nice Quotes 1401

04 Dec, 08:48


📚#حکایتی_زیبا_از_عبید_زاکانی

گویند عبید در زمان پیرى با اینکه چهار پسر داشت تنها بود و فرزندانش هزینه زندگى او را تامین نمیکردند، لذا او چاره اى اندیشید و هر یک از پسران را جداگانه فراخوانده و به او میگفت:
من علاقه خاصی به تو دارم و فقط به تو میگویم حاصل یک عمر تلاش من ثروتی است که در خمره ای گذاشته و در جائی دفن کرده ام. پس از مرگم از فلان دوست مکان آن را پرسیده و آن ثروت را براى خود بردار
این وصیت جداگانه باعث شد که پسرها به پدر رسیدگى و محبت کنند و عبید نیز آخر عمرش با آسایش زندگی کرد تا از دنیا رفت.
پسرانش بعد از دفن پدر نشانی دفینه را از دوست وی گرفته آنجا را حفر کردند تا سر و کله خمره پیدا شد

اما وقتى خمره را باز کردند، داخلش را از سکه های طلا خالی و تنها ورقی یافتند که بیت شعری در آن نوشته بود:

خداى داند و من دانم و تو هم دانى
که یک فُلوس ندارد عبید زاکانى


  @Nicequotes1401

Nice Quotes 1401

04 Dec, 08:23


دلم سفر می‌خواهد
با حالی که خوش باشد
لب‌هایی که بخندد، دلی که آرام باشد
شب، موسیقی و جاده‌ای که هیچ پایانی نداشته باشد...

#نرگس_صرافیان 



>_< ♡EzLγN♡ >_<


@Nicequotes1401

Nice Quotes 1401

04 Dec, 06:32


🍁#پیام‌های_قرآنی (٤)🍁

◻️سوره البقرة - آیه ۷۹

﴿فَوَيۡلٞ لِّلَّذِينَ يَكۡتُبُونَ ٱلۡكِتَٰبَ بِأَيۡدِيهِمۡ ثُمَّ يَقُولُونَ هَٰذَا مِنۡ عِندِ ٱللهِ لِيَشۡتَرُواْ بِهِۦ ثَمَنٗا قَلِيلٗاۖ فَوَيۡلٞ لَّهُم مِّمَّا كَتَبَتۡ أَيۡدِيهِمۡ وَوَيۡلٞ لَّهُم مِّمَّا يَكۡسِبُونَ٧٩﴾ [البقرة: 79].
▪️ترجمه: «پس وای بر کسانی که کتاب را با دست‌های خود می‌نویسند سپس می‌گویند: این از جانب خداست، تا آن را به بهای اندکی بفروشند، پس وای برآنها چه چیزهایی را با دست‌های خود نوشته و وای بر آنان چه چیزی را بدست می‌آورند».

▪️تفسیر: ﴿فَوَيۡلٞ لِّلَّذِينَ﴾ الله متعال کسانی را که کتابش را تحریف می‌کنند مورد تهدید قرار می‌دهد، آن‌هایی که در خصوص عمل زشت خود می‌گویند: ﴿هَٰذَا مِنۡ عِندِ ٱللهِ﴾ این از جانب الله است. و این کار اظهار باطل و کتمان حق است، و آنها از روی شناخت و بصیرت چنین کردند ﴿لِيَشۡتَرُواْ بِهِۦ ثَمَنٗا قَلِيلٗا﴾ تا آن را به بهای اندکی بفروشند. و دنیا از اول تا آخر بهای اندکی است. پس آنها باطل خود را دامی برای شکار دارایی‌های مردم قرار دارند و از دو جهت به مردم ستم کردند: یکی از جهت مشتبه کردن دین بر آنها و دیگر از جهت گرفتن اموال‌شان به ناحق، آنها به باطل‌ترین وسیله اموال مردم را می‌گرفتند، و گناه این کار از گناه کسی که مال مردم را به صورت غصب و دزدی چپاول می‌کند، بزرگتر است. خداوند دو بار آنها را مورد تهدید قرار داده و می‌فرماید: ﴿فَوَيۡلٞ لَّهُم مِّمَّا كَتَبَتۡ أَيۡدِيهِمۡ﴾ پس وای بر آنها به سبب تحریف و باطلی که می‌نویسند، ﴿وَوَيۡلٞ لَّهُم مِّمَّا يَكۡسِبُونَ﴾ و وای بر آنها به سبب اموالی که جمع می‌کنند. ـویل» یعنی عذاب شدید و حسرت جانگاه، برای تهدید شدید به کار می‌رود. و ابوالعباس پس از آن‌که آیات ﴿أَفَتَطۡمَعُونَ﴾ را تا ﴿يَكۡسِبُونَ﴾ ذکر کرد، فرمود: خداوند کسانی را مورد مذمت قرار داده است که کلام او را تحریف نموده و غلط تفسیر می‌کنند. این مذمت همچنین شامل حال کسانی می‌شود که «کتاب» و «سنت» را بر اساس بدعت‌های باطل تفسیر می‌کنند.
خداوند کسانی را که از کتاب او (تورات) جز تلاوت نمی‌دانند، مذمت کرده است و این مذمت شامل کسی نیز می‌شود که اندیشیدن و تدبر در قرآن را ترک نموده و جز خواندن کلماتش چیزی از آن نمی‌داند. نیز این مذمت شامل کسی می‌شود که با دستان خود چیزی می‌نویسد که با کتاب الله مخالف است، تا به وسیله آن منافع دنیایی را به دست آورد، و ادعا کند این از جانب الله است، مانند این‌که بگوید: چیزی که در این کتاب است عین شریعت و دین است، و این مفهوم کتاب و سنت است، و نزد سلف و ائمه معقول، و یکی از اصول دین است که اعتقاد به آن هم واجب عینی و هم کفائی است.
این آیات همچنین مذمت کسی را در بردارد که کتاب و سنت را پنهان می‌سازد تا مخالفِش با استفاده از آنچه که او می‌داند علیه وی استدلال نکند. و این خرافات و بدعت گذاری در میان هواپرستان بسیار زیاد به چشم می‌خورد و بسیاری از منتسبین به فقها نیز از چنین رویه‌‌ای پیروی می‌کنند.

📝این تهدید بزرگ و ترسناک برای کسانی است که دین الله را به بهای ناچیزی فروخته‌اند و در ازای بعضی امتیازات و اندکی اموال ، پیام اصلی اسلام را (که پرستش الله به یگانگی و برائت از شرک ، مشرکان و طواغیت است را) مخفی کرده‌اند. همان‌‌هایی که در برابر انواع انحراف و ظلم‌ها در حق مردم سکوت کرده‌اند و باعث شده‌اند جمع کثیری از مردمان، از اسلامِ عزیز دلسرد شوند و این دین را مسبب مشکلات در جامعه بدانند، غافل از آنکه علت اصلی همه مشکلات در جامعه؛ جهل به اصل و اساس اسلام و پشت کردن به قوانین بی عیب و نقص اسلام است.

@Nicequotes1401

Nice Quotes 1401

04 Dec, 06:30


🌙🖤


چارلی چاپلین :

کم باش! اصلا هم نگرانِ
کم شدنت نباش آن‌کس که اگر
کم باشی گمت می‌کند، همانيست که
اگر زياد باشی، حيفت می‌کند!
سعی نکن متفاوت باشی،
فقط خوب باش .

@Nicequotes1401🦋

Nice Quotes 1401

04 Dec, 05:16


و منی که میان دردهایم
تورا درمان دیدم🌚:)

_چشم قشنگم:))



>_< ♡EzLγN♡ >_<



@Nicequotes1401

Nice Quotes 1401

04 Dec, 03:54


سوره مدثر (آیه ۳۸)

كُلُّ نَفْسٍ بِمَا كَسَبَتْ رَهِينَةٌ (٣٨)

هر كسی در گرو دست‌آورده‌های خویش است
@Nicequotes1401

Nice Quotes 1401

04 Dec, 03:19


خدایا
شکرت که پنجره دلم
به سوی تو باز است و
هوای مهربانی تو را نفس می‌کشم ...🤲

🌸‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌

Nice Quotes 1401

04 Dec, 03:08


#صبح_بخیر


خورشید امروز تنها برای تو طلوع کرده تا بدرخشی و بهترین خودت باشی. با قلبی پُر از امید و لبخند شروع کن؛ موفقیت منتظر توست...🤍


#AK
@Nicequotes1401

Nice Quotes 1401

04 Dec, 03:00


خـــــدایا...🤲

یادم بده آنقدر مشغول عیب‌های خودم باشم که عیب های دیگران رانبینم
یادم بده اگر کسی را بد دیدم قضاوتش نکنم،
درکش کنم...
یادم بده بدی دیدم "ببخشم" ولی بدی نکنم!
چرا که نمیدانم بخشیده میشوم یا نه...
یادم بده اگر دلم شکست نفرین نکنم، دعا کنم ...
یادم بده اگر سخت بگیرم "سخت میبینم"...
یادم بده به قضاوت کسی ننشینم چرا که در تاریکی همه شبیه هم هستیم...
یادم بده چشمانم را روی بدی‌ها و تلخی‌ها ببندم
چرا که چشمان زیبا، بی‌شک زیبا میبینند‌.☝️

*آمین یا رب العالمین
*🤲🤲❤️


@tarjmaqurankarim

Nice Quotes 1401

04 Dec, 02:56


🍁🍂

   زندگی در واقع مثل
   یک فنجان قهوه است
  سیاه، تلخ و داغ
  اما میشه داخلش  شیر ریخت
   تا روشن َشود
   میشه توش شکر ریخت
   تا شیرین شود
   و می‌شود  کمی صبر کرد
  تا خنک‌ شود

  صبح تان شیرین و دلچسب
😊

#SHABNAM 🦋

‌‎‌

Nice Quotes 1401

03 Dec, 21:13


🌙🖤


حسین پناهی :

اعصاب چیست؟
چیزی است که هیچکس ندارد ،
ولی توقع دارند که تو داشته باشی.
توقع چیست؟
چیزی است که همه دارند و تو نباید داشته باشی .

@Nicequotes1401🦋

Nice Quotes 1401

03 Dec, 19:05


یہ روزایے هست
‏ڪہ آدمایے ڪہ فڪر میڪنے تڪیہ گاهتن
‏ناامیدت میڪنن
اون روزا خیلے سخت میگذرن
‏چون حس میڪنے ڪسے ڪہ فڪر میڪردے آدم امنته
‏اونقدرا هم امن و واقعے نبوده
و اونجا انگار یہ بخشے از قلبت فریز میشه
‏سرد میشہ، سخت میشہ و میشڪنه...🍂



>_< ♡EzLγN♡ >_<



@Nicequotes1401

Nice Quotes 1401

03 Dec, 18:10


فرق داشتیم فرق داشتیم
‌چه فرقی؟
میدانی فرق ما دوست داشتن من بود اساس بودنم بود
عاشق بودنم بود ناراحت شدن زود به زودم بود
جنگیدنم بخاطر تو بود تلاشم برای با هم بودن ما بود
برای وقت داشت برای تو بود انتظار کشیدنم بخاطر با تو بودن بود بیدار بودن شبانه هم بخاطر تو بود ریختن اشک هایم بود نادیده گرفتن احساساتم بود گذشت اشتباهایت بود
ما فرق داشتیم خیلی زیاد

Nice Quotes 1401

03 Dec, 17:56


داستان : کوتاه
ناگهان دیدم بی وفایی خویش را
در یک رستورانت مصروف غذا خوردن بود
وقتی دیدمش خون در رگ هایم یخ زد. قلبم احساس این را کرد که از آسمان خورد به زمین استرس تمام وجودم را گرفته بود دستانم میلرزید قاشق غذا خوری را در دستانم فشردم تا جلب توجه نکنم
دو سال تمام با هم بودیم درست مجازی بود ولی قلب من متعلق به او بود من تا او روزی که او را برای خودم دانستم و خود را برای او چیزی در ذهنم نبود
در اوایل رابطه همه خوبند حتی بد ترین آدم ها
ولی در میان رابطه هیچکس خود خود نمیباشد دیگر صبر ندارد درک ندارد من نمیخواستم کاری برایم بکند ولی او نتوانست و نخواست که باشد من تمام تلاشم را برای این میکردم که بتوانیم تا ابد باشیم
ولی او از اول نیتش این بود که برود و من بودم که تی خط را مرگ میدانیستم راستش حق داشت که نباشد
چون او احساسات یک عاشق را نداشت او برای خودش عالمی با دیگری داشت و تمام عالم من او بود
شب ها را با خنده و مزاق و هوای شدن سپری میکردیم
تمام دوسال از اشتباهات خورد کوچک گذشتم چون که دوستش میداشتم برایم گذشتن از اشتباهات او سخت بود ناراحت میشدم میشکستم چون من تمام تلاشم را میکردم ناراحت نشود
ولی او احساسات من را نادیده میگرفت سر سرکی میگرفت
زمان در گذر بود گذشت و گذشت هر روز بی میل تر از قبل و خسته تر از قبل دگر نه خنده بود نه دوست داشتن هر روز جنگ هر شب قهر بیشتر از هر وقت ناراحت و خسته دیگر وقتی برایم نداشت بیشتر از من به زمان کاری خود اهمیت میداد
و من تمام روز ها و شب ها را به انتظار سپری میکردم
من برایش اولویت نبودم آرزویش نبودم احساساتم برایش هیچ بود جنگ و قهر هایم بی منطق و بی معنا شده بودن تماس هایکه میگرفتم را نادیده میگرفت
هر وقت میخواست میامد و در هر تایم که میخواست میرفت خسته شده بودم از این همه نگرانی ها و گله هایکه گوش شنوا نداشت بلاخره صبرم طاق شد
انتخاب ماندم من برای همیشه و یا رفتن برای همیشه
قسمیکه میدانستم رفتن را انتخاب کرد و رفت
حالا برای چی باید رنج ببرم برای چی غصه بخورم نمیدانم ولی در دلم جا داشت هنوز وقتی اسمی از او به میان میامد تمام خاطرات مان را مرور میکنم
همه حرف ها که میگفت گوش هایم میشنوند
من دوستش داشتم برایم عادی نبود فراموشش کنم
از جدای ما سه سال و چهار و ماه بیست یک روز می‌شود
که دیگر هیچ ارتباط با هم نداریم ولی هنوز من گیر خاطرات آدمی هستم که هیچ ارزشی برایش نداشتم
دلم برایم خودم میسوزد ولی حالا با درد که عادی شده است عادت کردم
@NiceQuotes1401

Nice Quotes 1401

25 Oct, 18:56


در یاد خداست که قلب‌ها آرامش می‌یابند❤️🤲
رسامیم🦋

Nice Quotes 1401

25 Oct, 17:54


#دعا🤲

*یا رب. ..*
نگذار سختی دنیا
ذره‌ای ما را از تو ناامید سازد
نگذار ایمان ضعیف‌مان
ذره‌ای ما را از تو دور کند
نگذار دلشکستگی‌مان
ذره‌ای ما را سست کند
پروردگارا ما بی نهایت عاجزیم
*و تو رب بی‌نیاز مایی*
*یا رب* دست‌هایمان را حتی برای
یک چشم بر هم زدن رها نکن
که ما بدون تو هیچ هستیم

*ای الله زیبا و مهربانم*
*ای صاحب* قلب‌‌های شکسته‌ 💔
*ای صاحب* اشک‌‌های روان
اشکهای جاری و قلب سوزانِ
ما را آرام کن ❤️‍🩹
لطف و رحمتت را بر سر و رویمان
همچون باران بباران 🤍🤲🏻


#SHABO 🦋

Nice Quotes 1401

25 Oct, 17:39


- با آنان که نا امیدت نموده بودند
چگونه تا کردی؟
+ هیچ
گذشتم
«انگار که هرگز نبوده‌اند.»
🤍


#سکوت

Nice Quotes 1401

25 Oct, 17:29


هر کس که بخواهد شما را درك کند، حتی اگر نحوه‌ی بیانتان هم مبهم باشد، شما را درک خواهد کرد!

اما کسی که نخواهد شما را درک کند، هر چقدر هم که موضوع را خوب بیان کنید، شما را درک نخواهد کرد!‌‌

@Nicequotes1401

Nice Quotes 1401

25 Oct, 17:14


سلطهٔ قرآن کریم بر روح و جان انسان

📝 دکتر عایض بن سعد الدوسری
🔸ترجمه: شهاب الدین امیرزاده شمس

پس.ن:حتمن بخوانید😍🥰

@tarjmaqurankarim

Nice Quotes 1401

25 Oct, 16:56


بخاطر که برق نبود معذرت مرا پذیرا باشید


رمان: به من دست نزن
قسمت:بیست سوم
نویسنده: بینظیر احمدی

بهار: دور میز غذا جمع شدیم من و بهرام خیلی پریشان و سر در گم هستیم چیزی دل نمی شود
گلین: بهار چیز بخور بخیر عروسی داریم
بهار: درست است می خورم ، طرف بهرام نگاه کردم معلوم می شود پلان هایش به هم ریخته با خود فکر می کرد از دور استرسش معلوم می شود غذا تمام شد در صالون همه دور هم جمع بودیم
کاکا سلیم: دخترم آیا فامیلی داری تا به عروسیت خبر کنیم
بهار: خدایا چی بگم راستی راستی گپ جدی شده واقعا تصمیم کاکا سلیم جدی است ، نه در اینجا فامیل ندارم
بهرام: پدر جان من می گویم هیچ ضرورت به عروسی گرفتن نیست یک مصرف ناحق است
کاکاسلیم: من از تو نظر نپرسیدم پس حرفی نزن
بهرام:نه بخدا پدرم جدی است حالی جواب بهار را چی بدهم تصمیم مه این نبود ساعت را نگاه کردم نو شب است
رو طرف بهار کردم ، بهار من می روم خواب کنم شب خوش
بهار: باش من هم میآیم
بهرام: هر دو به اوطاق آمدیم طرف بهار دیدم
بهار: حالی چی کنیم اگر پدرت دوباره عروسی بگیرد
بهرام: واقعا معذرت می خواهم بخدا من ازاین تصمیم پدرم خبر نداشتم
بهار: دانستن و ندانستن تو مهم نیست از این بگو حالی چی کنیم یک کار بکن
بهرام: من هیچ کاری کرده نمی توانم اولش که تا هنوز پدرم همرایم قهر است سر به خود عروسی کردم حالا دیگه جدا شویم بخدا من را از خانه بیرون می کند
بهار: خوب چی کنیم کدام راه حل نیست
بهرام: فقط یک راه حل داریم
بهار: خوب بگو
بهرام: اگر تو قبول کنی مشکل حل می شود
بهار: چرا اینقدر عاشیه روی می کنی روک‌ و راست بگو
بهرام: باید عروسی کنیم
بهار: چی مزاق می کنی
بهرام: بیبن بهار یک بار حرفم را گوش کن عروسی می کنیم برای چند وقت به عنوان زن و شوهر می باشیم بعدیش که شعله آتش نشست از هم جدا می شویم
بهار: نه من نمی توانم لطفا درک کن تو از گذشته من از فامیل من خبر نداری من نمی خواهم با کسی ازدواج کنم بلی بالایم خیلی حق داری زندگی من را نجات دادی بخاطری من خیلی زحمت کشیدی هیچ وقت خوبی تو را جبران کرده نمی توانم اما این همه درد را من بخاطری همین ازدواج دیدم نکن من را دوباره همان جهنم را نشان ندی حتا برای یک بار هم شده می خواهم آزاد زندگی کنم ، نمیدانم بالایم خیلی فشار آمد اشک از چشمانم جاری شد
بهرام: بهار آرام باش واقعا معذرت می خواهم بیا بشین بگیر آب را بنوش بهار واقعا نمیدانم چی بگویم خودم هم در وضعیت دشوار هستم به جنجال بزرگ گیر افتادیم پس تو بگو چی کنم درست است من همرای پدرم حرف میزنم فردا تمام حقیقت را برای شان می گویم
بهار:خدایا من چی کنم لطفا دیگر آن روز ها را برایم نشان ندی رفتم به جایم خواب کردم بهرام هم رفت لباس هایش را تبدیل کرده خواب کرد خود را به یک جای تاریک احساس کردم با تیز ترین سرعت خود به کوچه های تاریک می دویدم یک بار دیدم به همان تهکو تاریک هستم همان لباس های کهنه پاره پاره کوشش می کنم فریاد بزنم اما صدایم بیرون نمی شود تمام بدنم خیس عرق شده‌ دیدم‌کسی رو بر رویم ایستاده است تاریکی باعث می شود نتوانم او را درست بیبینم چیزی را طرفم پرتاب کرد بلند فریاد زدم همینکه بیدار شدم بالای تخت بودم خدا را شکر خواب بود در تمام بدنم ترس حکم فرما شده زود طرف بهرام دیدم به جایش خواب بود صدای آذان صبح را درست می شنیدم رفتم وضو ‌گرفته نماز صبح را ادا کردم چند دقیقه با خدا عبادت کردم جا نماز را جمع کرده متوجه شدم بهرام از تشناب بیرون شد
بهرام: خدا قبول کند
بهار: تشکر ، بهرام بیدون کدام حرف از پهلویم گذشت جا نماز را هموار کرد مصروف نماز خواندن بود همرایم درست حرف نزد معلومه قهر است خدایا من چی کنم شاید خودخواه به نظر بیایم اما نمی توانم آن درد ها را دوباره تجربه‌ کنم به جایم استراحت کردم ساعت های هشت بیدار شدم آماده شده با بهرام پایین رفتم دور میز جمع بودیم پدر و فامیل بهرام خیلی خوشحال هستن از اول صبح با فامیل شان در باره عروسی من و بهرام صبح کرد تا صبحانه تمام شد من که از خود خجالت میکشیدم این همه خوشی را از بین می برم همرای گلین به آشپز خانه رفتم
گلین: بهار می بینی پدرم چیقدر خوشحال است بعد از مرگ خانم بیدر اولم اولین بار است اینقدر خوشحال است و ها ناگفته نماند بهرام برادرم هم همین قسیم از وقتیکه آمده جز بهار دیگر حرفی به دهنش نسیت خیلی دوستت دارد خداوند از تو راضی باشد با آمدنت دوباره خوشی را به خانه آوردی
بهار: خدایا من چی می کنم اگر بهرام حقیقت را به پدرش بگوید واقعا دیگر او را نمی بخشد همه فامیلش را بخاطری عروسی بهرام خبر کردن زود به صالون رفتم دیدم بهرام می خواهد چیزی را به پدرش بگوید زود رفتم

Nice Quotes 1401

25 Oct, 16:56


بهرام: پدر جان می خواهم در باره چیزی همرایت صحبت کنم
پدر: باز چی کار کردی
بهار: تا اینکه بهرام حرفی بزند مانع او شدم ، عزیزم میشه کمی حرف بزنیم
بهرام: می خواهم همرای پدرم صحبت کنم
بهار: واقعا خیلی مهم است لطفا بیا
بهرام: گفتم می خواهم همرای پدرم حرف بزنم
بهار: کاکا جان واقعا معذرت می خواهم باید پسر تان را ببرم کاری ضروری دارد
کاکا: ببریش شوهرت است صاحب اجازه هستی ،حرکتم غیر کنترول بود خدای یک بار دستش را گرفته با خود به اوطاق بردم
بهرام: بهار خوب هستی چی می خواهی می خواستم با پدرم در مورد دیشب حرف بزنم
بهار: ضرورت نیست حرف بزنی
بهرام: چرا
بهار: ضرورت نیست گفتم حرف تو را قبول می کنم
بهرام: بهار خوب هستی نه کی مریض هستی
بهار: گفتم خوب هستم نمی خواهم مشکل پیش بیاید حرف تورا قبول می کنم اما تنها پیش فامیل تو زن و شوهر می باشیم همینکه حرفم تمام شد بهرام از خوشحالی من را محکم در آغوش گرفت و فریاد میزد
بهرام: نه بخدا من درست می شونم بهار واقعا تشکر هر قسمیکه تو بگویی

ادامه دارد…

Nice Quotes 1401

25 Oct, 16:46


تاوان هربار فرصت دادن به آدم های اشتباه زندگیت؛ برابر با صدبار با خاک یکسان شدنِ روح و روان و شخصیتت است!🙂🤌


@Nicequotes1401

Nice Quotes 1401

25 Oct, 15:19


ولی شما حمایت نکردین 🥲


ده دقیقه تا نشر رمان 🙂

@Nicequotes1401

Nice Quotes 1401

25 Oct, 11:34


اعضای محترم از همه شما عزیزان در این روز جمعه برای حل شدن مشكل برادرى و حاجت رواييش درخواست دعا داریم.
ش
🤲پروردگارا بحق
لَّا إِلَٰهَ إِلَّا أَنتَ سُبْحَانَكَ إِنِّي كُنتُ من الظالمين ، مشکل برادرمون رو حل و حاجتش رو برآورده بفرما
آمين ثم آمين

Nice Quotes 1401

25 Oct, 08:59


«وَ لاتُعَنِّنی بِطَلَبِ مالَمْ تُقَدِّرْ لی فیهِ رِزْقاً.»‌



در جستجوی آن‌چه برایم مقدر نکرده‌ای، خسته‌ام مکن.🌱




@Nicequotes1401

Nice Quotes 1401

25 Oct, 08:13


خداوندا ♥️
بلندای دعایت را عطایم کن
تو ای معشوقه عالم
از این پس عاشقی را پیشه ام فرما
خدایا راستش من آدمیزادم
گاه گاهی گر گناهی میکنم ، طغیان مپندارش !
کریما من گنهکارم ، تو بخشنده !
بگو آیا امید بخششم بیجاست ؟
خودت گفتی بخوان ، می خوانمت اینک مرا دریاب
به چشمانی که می جوید تو را نوری عنایت کن
دو دست خالی ام را رحمتی دیگر عطا فرما . . .

سکوت
#جمعه تان سر شار از آرامش ♥️

Nice Quotes 1401

25 Oct, 07:59


ناتالی: تمام مشکلات انسانها
از ناتوانی ادما در نشستن تو یه اتاق
به تنهایی ناشی میشه.

🎥 Things to Come
  

Nice Quotes 1401

25 Oct, 07:15


#حرف_خوب

در این دنیای رویاگونه
چیزی نیست
که ارزش بی قراری
ذهن را داشته باشد

آرامش والاترین سعادتست

و چیزی ارزش آن را ندارد که
آرامشت را فدایش کنـی...

روزتـان مملو از آرامـش

#SHABO 🦋
@Nicequotes1401

Nice Quotes 1401

25 Oct, 06:42


روز جمعه پاداش هر عمل خیری چندین برابر هست

😔به یاد کسانی که دیگر در بین ما نیستن و با صلوات بر رسول مهربانی ها هر چه در توان دارین بسم الله ...

Nice Quotes 1401

25 Oct, 06:42


سی وچهارمین پروژه کمک به نیازمندان❤️


📣 برادری ازروستاهای شهرسرباز...

شرح حال نیازمند

😔کودکی ۷الی۸ماهه معلول
که هرچه زودتر بایدعمل شود

وضعیت مالی نامناسب پدرخانواده ناتوان به دلیل ازکارافتادگی ازکمرکه پلاتین گذاشته شده و
وضعیت منزل زندگی دریک اتاق، پدر آقابه دلیل ازکارافتادگی پسر، نیازهای اولیه راتاحدودی تامین مینماید
نیازمند کمک ویاری شماعزیزان برای درمان دست پسرمعلولشان و....

نیازبه کمک فوری شماعزیزان دارند


تحقیقات لازم انجام شده و مورد تایید می باشند

در راه رضای خداوند ودر حد توان کمک های خودتون رو به شماره کارت اعلام شده به نام‌ امین ملازایی   واریز نمائید⬇️⬇️⬇️

6037991749614883
👆👆👆👆👆👆

🔸با زدن روی شماره کارت شماره کارت کپی می‌شود 🔸

Nice Quotes 1401

23 Oct, 15:45


بوده …
سردار: اول یک حمام گرفتم لباس هایم را تبدیل کردم بالای تخت خود را انداختم از خود سوال کردم واقعا چرا من به این کمک می کنم دو سال است بخاطری این از فامیل دور هستم چرا به مثل راز زندگی خود ساختم او هم یک آدم بیگانه چرا اینقدر در مقابلش احساس مسئولیت می کنم با اینکه وقتی درد می‌کشد من هم احساس درد می کنم چشمانم گرم خواب شد …
بهار: خاله شان برایم غذا آورد غذا را خوردم تمام اتفاقات مثلی دیروز به یادم است وقتی کار های آنها به یادم میاید قلبم را درد می‌گیرد سرد صوت می کشد چند ساعت گذشت دیگر بهرام نام نامد طرف پاهایم دیدم درد را احساس می کردم انگشتان پاهایم را تکان دادم اما حرکت کرده نمی تواند داکتر ها گفت زود خوب می شود که خوب شود چی من این زندگی را چی کنم تمام زندگیم تباه شد …
بهرام: وقتی بیدار شدم ساعت سه بعد از ظهر شده خیلی خواب کردم خواستم خبری از بهار بیگرم نکند خواب باشد زیاد مزاحمت نکنم باید راحت باشد فردا داکتر فزیوتراپی هم میاید اگر تمرین کند در بین پانزده روز یا بیست روز خوب می شود برای شب غذا های مقوی آماده می کند تا بهار خوب شود تا شب به کار های خود رسیدم و با فامیل حرف زدم آنها از بهار خبر ندارد خوب است که خبر ندارند بیازو چند وقت بعد هر کی پشت کاری خود می رود خوب است ناحق گپ جور نشود
یلدا: پسرم غذا آماده است
بهرام:درست اینه میآیم ، طرف اوطاق بهار رفتم دیدم در جایش نشسته گریه می کند همینکه متوجه آمدن من شد زود اشک هایش را پاک کرد ازش سوال نکردم معلوم دار است خیلی درد دارد
بهار: بیا کاری داشتی
بهرام :بلی غذا آماده آست برویم سرد نشود
بهار: شما بروید دلم چیزی نمی شود
بهرام : نه حرف تان قبول نیست غذا خوردن بالای شما فرض و اجبار است
بهرام: دوباره بغل کردم تا صالون بردم بالای چوکی شاندم خاله یلدا برایش غذا آورد با اجبار تمام غذایش را بالایش تمام کردم …
بهار: صبح ساعت های هشت بیدار شدم خیلی کوشش کردم تا خودم کاری خود را انجام بدهم اما پاهایم درست همکاری نمیکند بالای تخت منتظر نشستم ساعت نو تا بهرام بیدار شد همرایم کمک کرد هر دو صباحانه خوردیم بعدیش در باغچه با کمک خاله رفتم مصروف نگاه کردن باغچه بودم بهرام صدا زد
بهرام:بهار داکتر آمده باید برای تمرین آماده شوی
بهار: با خاله داخل رفتیم چشمم به داکتر خورد تقریبا یک مرد سی ساله است من که عمرأ نمی توانم
بهرام:با داکتر معرفی شوین
بهار: نه من نمی توانم
بهرام: چی را نمی توانید
بهار: نمی خواهم تداویی‌ شوم یا کسی به من دست بزند
بهرام: نکن بهار باید تداویی شوی مجبور هستی
بهار: نمیدانم چرا ترسم بیشتر شده شاید بخاطری آن اتفاق های دو سال باشد با قهر برایش گفتم ، گفتم نمی خواهم کسی به من دست بزند درک این حرف اینقدر برای تو‌ دشوار است
بهرام: بهار تو مجبور هستی تو باید دوباره سری پا شوی همه چیز را از نو بسازی با ترس خود مقابله کن
بهار: بهرام نکن لطفا من تحمل نمی توانم این به من دست بزند
بهرام: پس یک کار می کنم داکتر ما را همرای کند و من همرای تو کمک می کنم از این بهتر راه حل‌نیست این را دیگر مجبور هستی قبول کنی
بهار: خدایا چی کنم بهرام بهتر از این مرد است نمیدانم چرا اما بهرام برایم احساس امنیت را می‌دهد مجبور قبول کنم
بهرام: خوب شروع می کنیم
بهار: داکتر با وسایل هایش آمده بود کار را شروع کردن بهرام دستش را به پاهایم نزدیک کرد قلبم بد جور‌ میلرزید از ساق پا به بالا و از زانو به پایین را به مساژ دادن شروع هر انگشتش که به پا هایم فشار میداد بدنم مور مور می شد تقریبا دو ساعت کار کردیم تا توانستم نگاه هایم را از بهرام دور نگه داشتم از نگاه چشم تو چشم خیلی نفرت دارم او احمق با همان نگاه هایش زندگیم را تباه کرد ….
یک نیم ماه بعد …
بهرام: یک ماه گذشته در این یک ماه بهار درست تداویی شد و خیلی نتیجه گرفتیم بلاخره راه می رود درد دارد اما خوب طاقت کرد بسیار یک دختر جالب هستم ضدی ، اخمو‌ ، سخت به کسی اعتماد می کند و ها کدام مشکل هم دارد نمی تواند به کسی نزدیک‌ شود همرایش خیلی عدت کردم شاید اینجا را ترک‌کند اما کجا می رود اگر کسی در تعقیب او باشد چی خدایا خودت کمک کن ناگهان صدای موبایل فکرم را به هم زد دیدم پدرم است
بهرام: سلام پدر جان خوب هستین مادرم صادیق و گولین چطور است ؟
پدرم: شکر پسرم همه خوب هستن فقط تو از ما دور هستی
بهرام: خیر حتما باز یک چکر میآیم
پدرم: پسرم به چکر نه ما می خواهیم برای همیشه بیای و زندگی خود را بسازی
بهرام: پدر جان حالی هم زندگی من آباد است و بالای کارم هستم

Nice Quotes 1401

23 Oct, 15:45


پدرم: نه قسیم دیگر باید آباد شود دو سال است از ما دوری می کنی تنها هستی ما خیلی برای تو چانس دادیم اما تو‌ کاری نکردی من ‌و مادرت یک تصمیم گرفتیم و خیلی جاهایش را هم عملی کردیم
بهرام: شما باز چی کردین نمی خواهید از زندگی من دست بردار شوین
پدرم: نه ما پدر و مادر تو هستیم باید به تو فکر کنیم خوب حرف هایم را گوش کن ما دختر خاله تو را برایت خوش کردیم و ازشان خواستگاری کردیم بعدی چند مدت بلاخره قبول کردن
بهرام: شما چی کردین چرا به زندگی من مداخله می کنید
پدرم: زیاد حرف نزن گفتم چند روز باد دوباره به استانبول باشی تا کار های نامزادی و عروسی را شروع کنیم فامیدی
بهرام: اما پدر یک بار حرفم را گوش کن ، هنوز حرفم تکمیل نشد موبایل را قطع کرد خدایا حالی چی کنم متوجه شدم صادیق چند بار برایم زنگ زده خیلی زیاد حتما این احمق باز حرف های لودگی خود را میزند که تبریک باشد یا چی و چنان باز زنگ زد
صادیق:سلام بردار جان چطور هستی خوب هستی
بهرام: شکر خوبم تو خوبی ؟
صادیق: راست بگویم خوب نیستم خیلی سخت به کمک تو نیاز دارم یعنی زندگیم به دست تو است
بهرام: چی گفته روان هستی کدام مشکل برایت پیش آمده فامیل خوب است
صادیق: همه خوب هستن اما من خوب نیستم
بهرام: صادیق واضع حرف بزن تو را چی شده
صادیق:پس بشنو دختری را که من دوست دارم ‌و عاشق همدیگر هستیم او را به تو داده حالی من بد نباشد از کی بد باشد عشقم را به برادرم‌ داده لطفا بردار یک کاری کن ساره خیلی ناراحت است
بهرام: تو چی گفته روان هستی وقتی عاشق همدیگر تان بودین چرا به مادر و پدر نگفتی تا این پیش نمیامد
صادیق:ما خبر نداشتیم که فامیل این تصمیم را گرفتن می خواستم بگویم اما دیر کردم خیلی دیر کردم لطفا برادر یک کاری بکن
بهرام: من نمیدانم چی بگویم حالا خیلی دیر شده من کاری نمی توانم
صادیق:بردار اگر عشقم را از من بگیری هیچ وقت نمی بخشمد
بهرام: موبایل را خاموش کردم خدایا این چی بلای است که بالای من آمده حالی چی کنم اگر او طرف را بگیرم این طرف را از دست می دهم اگر این طرف را بگیرم او طرف را از دست میدهم خدایا چی کنم یک راه نشان بدی تا شب نشستم فکر می کردم چی کار کنم …
بهار: یک نیم ماه بیشتر شد خانه بهرام هستم با کمک های او دوباره سری پا شدم مثلی گل ازم محافظت می کند نمیدانم چی گونه کمک هایش را جبران کنم واقعا یک مرد واقعی است نه اینکه بعضی کسا بود در گفتار مرد در عمل نامرد هستن مثلی دو دوست شدیم با هم اما تا به حال از گذشته خود به او نگفتم و‌ او هم از من سوال نپرسیده نمیدانم امروز کجا است گم گم است یک بار صدای دروازه آمد ، بیا
بهرام: چطور هستی بهار
بهار: خیلی ناراحت معلوم می شود از همه وجودش ناراحتی میبارد ، شکر خوب هستم تو چطوری چرا ناراحتی
بهرام: چیز است بهار می خواهم در باره یک موضوع حرف بزنیم
بهار: درست است می شونم ، با خود حدس میزدم شاید بگوید باید دیگر اینجا را ترک کنم هرچه نباشد حالا خوب شدم او باید دیگر پشتی زندگی خود برود تا چی وقت با منی احمق سر و‌کله بزند
بهرام : تمام موضوع خواستگاری را برایش گفتم خیلی ناراحت شد
بهار: خوب چی می کنی یک طرف برادرت دیگه طرف پدر و‌مادرت
بهرام: میدانم خیلی برایم سخت است اما باید یک کاری کنم نباید دست بالای دست بگذارم
بهار: خوب می خواهی چی کنی ؟
بهرام: می خواهم چیزی برایت بگویم اما لطفا زود جدی نشو درست است
بهار:درست است چرا جدی شوم، مگر وقتی بگوی از خانه من بیرون شو چرا جدی شوم حق داری با خود کلنجار می رفتم که بهرام گفت
بهرام : بهار میشه زنم شوی
بهار: با صدای بلند و‌تعحب آمیز گفتم ، چی زن تو شوم
بهرام : مگر نگفتم جدی نشو یک بار حرفم را گوش کن
بهار: نه گوش نمی کنم درست است تو زندگیم را نجات دادی به من فرشته نجاتم شدی جانم را بخواه اما این را نه لطفا
بهرام: بهار لطفا یک بار حرفم را گوش کن بیبن چی می گویم مه به جانت نیاز ندارم به کمکت نیاز دارم یک بار حرفم را گوش کن اگر نخواستی قبول نکن گرچه امید وارم قبول کنی
بهار: بهرام لطفا نکن گفتم نمی شود امکان ندارد من نمی توانم با کسی عروسی کنم
بهرام: بهارررر یک بار به حرفم گوش کن عروسی به کار نیست عروسی نمی کنیم تو همرایم به عیث خانمم به خانه ما می رویم می‌گویم من زن دارم او وقت ساره را به من نمیدهد بلکه به صادیق می دهد صادیق قدم پیش کند و‌بگوید من با ساره ازدواج می کنم وقتی عروسی آنها شد زندگی شان جور‌ شد هر دو‌‌ به راه خود می رویم
بهار: نکن نمیشه تو من را نمیشناسی فامیلم را نمیشناسی از گذشته من خبر نداری امکان ندارد
بهرام: به من نه گذشته تو ، نه فامیل تو مهم است فقط تو مهم هستی تا این مشکل را از بین ببری لطفا بهار گپ چند وقت است به من اعتماد کن لطفا

ادامه دارد.....

@Nicequotes1401

Nice Quotes 1401

23 Oct, 15:45


رمان: به من دست نزن
قسمت: نوزدهم
نویسنده: بینظیر احمدی

بهرام: کار های مرخصیش را تمام کردم برایش یک جوره لباس آوردم با کمک پرستار خانم بالای ویلچر نشست خواستم چند کلمه همرایش صحبت کنم در چوکی پهلویش نشستم
بهرام: خانم می خواهم تا خوب نشدین همرای خود ببرمتان هر وقت سری پا شدین باز می توانی هر جا خواستی بروی
-نه ضرورت نیست
بهرام: خوب می خواهید در این حالت خود کجا بروی آقارب هم نداری ناحق لج نکن وقتی گفتم می روی می روی ، حرفی نزد با احساسش بیان کرد که حرفم را قبول کرده از دسته های ویلچر گرفتم از شفاخانه بیرون شدیم بعد دو سال این از شفاخانه بیرون می شود شاید احساس خوبی داشته باشد
بهرام: چی احساس داری بعد دو سال از شفاخانه بیرون شدی
- هیچی
بهرام: خیلی سرد رفتار می کند ، اجازه است شما را به موتر بشانم؟
- به من دست نزن
بهرام: میدانم برایت سخت است اما باید قبول کنی جز من دیگر کسی کمکت کرده نمی تواند مجبور هستی تحمل کنی
- باشه
بهرام : یک دستم را از زیری زانو هایش داخل کردم و دستی دیگر زیری دو دستش در یک نفس بلند کردم گرچه وزن هم ندارد در موتر شاندم کمر بندش را بسته کردم زود خود را به عقب کشید دروازه بسته کرده خودم هم نشستم چوکی را کمی عقب بردم راحت باشد تا نیم ساعت به خانه رسیدیم دوباره از موتر پایینش کرده بالای ویلچر شاندم به یکی از اوطاق های دل باز بردمش بالای تخت خواب دادم ، شما استراحت کنید به خاله یلدا می گویم برای سوپ آماده کند
- میشه حرف بزنیم
بهرام: جان؟
- می خواهم همرایت حرف بزنم
بهرام: درست است حرف میزنیم ، چوکی را رو بر روی تخت ماندم خودم هم نشستم ، خوب شروع کن
- چطور من را نجات دادی؟
بهرام: چطور نجات دادمممم دو سال قبل خانه عمه خود آماده بودم صبح بود تو را در لب دریا پیدا کردیم وضعیتت خیلی خراب بود به سختی تورا به شفاخانه رساندم فکر کردم از بین رفتی دوباره به خانه برگشتم که دوباره داکتر ها زنگ زد به سختی تو را نجات دادن دست هایت از چند جا شکسته بود پاهایت چند وقت تنها تو در پلستر بودی اما متاسفانه به کوما هم رفته بودی مجبور شدم تورا به این شهر بیاورم دو سال در کوما بودی هیچ مشخصات از تو نبود به سختی در آن شفاخانه نگاه کردم
-چرا من را نجات دادی و ازم مراقب می کنی ؟
بهرام: چراااا تو را نجات دادم راست بگویم خودم هم نمیدانم اما دلم نخواست یکی را این قسیم تنها بانم شاید خداوند من را واسطه کرده تا تورا کمک کنم
- تشکر
بهرام: خوب است حرف خوب را هم یاد داری خیر میگذریم زیاد خود را خسته نکن کمی استراحت کن تا غذایت آماده می شود
- درست است
بهرام:راستی اسم تان ؟
- بهار هستم
بهرام : اسم تان خیلی زیبا است
بهار: تشکر
ادامه را از بهار می شنویم…
بهار: وقتی چشمانم را باز کردم در یک اوطاق سفید بودم چشمم به نور بی عادتی می‌کند با چند بار باز و بسته کردنی چشمم کمی با نور چراغ چشمم عادت کرد درست نمیدانستم در کجا هستم سرم گنکس است چندی نگذشت یک دختر با لباس سفید داخل شد همینکه چشمش به من خورد خوشحال رفت و با یک داکتر آمد زود به معاینه کردن من شروع کردن چند سوال کردن اما حرکت حرف زدن را نداشتم داکتر رو به دختره کرد و گفت
داکتر: به بهرام خبری بیدی بگو مریضش به هوش آمده
دختر: استاد بهتر است این خبری خوش را خودت برایش بدهی شما دوتا انتظار بیشتری کشیدین
بهار: داکتر رفت دستیارش ماند
دستیار: شفا باشد بعد دوسال به هوش آمدی
بهار: بعدی دو سال؟
دستیار: بلی دو سال می شود شما در اینجا هستین واقعا زنده ماندن شما یک معجزه است
بهار: مگر من را کی آورده ؟
دستیار: یک پسر آورد واقعا خیلی به فکر تان است همیشه از شما خبر می گیرد حتا شب هایکه وضعیت تان خراب می شد تا صبح در کنار تان میماندن خیلی به تشویش تان است
بهار: خدایا نکند سردار است بلی حتما همان است خدایا دوباره من را با او رو بر رو نکن چند دقیقه گذشت متوجه شدم از پشت شیشه کسی به من نگاه می کند همینکه چشم به چشم شدیم داخل آمد و نشست خدایا شکر پس سردار نبوده جویای احوالم شد خیلی به فکرم است مگر چرا نکند نفر سردار باشد یا اینکه هزاران سوال در ذهنم است و میترسیدم خیلی بالایش قهر بودم با خود میگفتم چرا من را نجات داده یک باره گی وضعیتم خراب شد چشمانم سیاهی کرد دیگر چیزی به یادم نامد وقتی به هوش آمدم چشمم به پسر خورد در کنار تختم بالای چوکی خواب رفته واقعا پرستار راست گفته تا اینکه مرخص نشدم خیلی ازم مراقبت کرد وضعیتم را درک می کند وقتی خواستم با او بروم اول قبول نکردم اما با حرف هایش من را قناعت داد نمیدانم چی کنم زندگی من چی گونه خواهد شد در موتر نشستیم وقتی دستش به بدنم اصحابت می‌کند بدنم مور مور می شود اما حق است دیگر کسی من را هم کمک نمی کند وقتی خانه رسیدیم من را داخل یکی از اوطاق ها برد خانه اش زیبا است دلم دیگر طاقت نتوانست تمام سوال های خود را پرسیدم واقعا با من خیلی به زحمت

Nice Quotes 1401

23 Oct, 15:44


3 دقیقه تا نشر رمان ❤️😍

@Nicequotes1401

Nice Quotes 1401

23 Oct, 15:23


#دلی

نمی‌فهمم دیگر این دنیا  از من چه میخواهد، ولی دیگر برای من ادامه دادن معنی نمی‌دهد، می‌دانم در اشتباهم، ولی این را می‌گویم تا شاید کمی دست از تقلا برای زنده‌گی کردن بردارم.

#صفیه_لودين

@Nicequotes1401

Nice Quotes 1401

23 Oct, 15:02


سردرگممم😅💔

Nice Quotes 1401

23 Oct, 14:35


دلی💔

@Nicequotes1401

Nice Quotes 1401

23 Oct, 14:04


چرا به پست های من ریکشن نمیزنید 🥲

Nice Quotes 1401

23 Oct, 13:54



مرا تا دل بود، دلبر تو باشی
ز جان بگذر که جان پرور تو باشی...

#نظامی

@Nicequotes1401

Nice Quotes 1401

23 Oct, 13:49


#خودمانی


اين درست است كه هيچكسی از نبود آدم ديگه‌ای
نمرده اما باور كنيد زندگی با بودن بعضی‌آدمها
آنقدر قشنگ و لذت بخش است كه ديگه حتی يک لحظه‌ام
زندگی بدون آن را نميخواهی...🤍


#AK
@Nicequotes1401

Nice Quotes 1401

23 Oct, 13:42


بیتی که یاد و نام تو در آن نوشته شد ،
یک بیت ساده نیست ، که بیت المقدس است


#سکوت

@Nicequotes1401

Nice Quotes 1401

23 Oct, 13:28


گر نگهدار من آنست كه من ميدانم
شيشه را در بغل سنگ نگه ميدارد

@Nicequotes1401

Nice Quotes 1401

23 Oct, 11:26


زیباترین‌خانه،خانه‌ای‌است،که،
ذکرویادِخـدا،درآن‌بیشتراست!!📿

هرکس،بایاخـــدا،قلبش‌‌آرام‌نگیرد،
دلیل‌برضعف‌ایمانش‌است‌وبخاطــر
دوری‌ازخداوند،قلبش‌تاریك‌گردیده،
پـس‌نیازبه‌قـُرب‌واستمراردارد...
زیرایادخـدانـوری‌است‌که‌قلب‌رامحکم‌
ونورانی‌میکند🌻♥️🙂


💚○•ݪا إݪَـه إݪَّا اݪـ‌ݪهُ مُحَمدُالرَسُول الله•○💚
@Nicequotes1401

Nice Quotes 1401

23 Oct, 09:58


۲۰ عامل افزایش انگیزه:

۱. خدا
۲. هدف
۳. دلیل
۴. تلاش
۵. رشد
۶. پول
۷. کتاب
۸. ورزش
۹. نوشتن
۱۰. جهت
۱۱. آهنگ
۱۲. ورودی
۱۳. تصمیم
۱۴. معنا
۱۵. تمرکز
۱۶. تفکر
۱۷. تشکر
۱۸. تجسم
۱۹. موفقیت
۲۰. پادکست

      @Nicequotes1401

Nice Quotes 1401

23 Oct, 09:51


🖤🥀
@Nicequotes1401

Nice Quotes 1401

23 Oct, 09:27


تو درگیر شک کردن به خودت هستی درست زمانی که دیگران از توانایی های تو میترسند

-@Nicequotes1401

Nice Quotes 1401

23 Oct, 09:25


ولی پاییز فقط بخاطر این هوا 🥹🌧🌪

@Nicequotes1401

20,003

subscribers

4,922

photos

1,147

videos