بهرام: شما باز چی کردین نمی خواهید از زندگی من دست بردار شوین
پدرم: نه ما پدر و مادر تو هستیم باید به تو فکر کنیم خوب حرف هایم را گوش کن ما دختر خاله تو را برایت خوش کردیم و ازشان خواستگاری کردیم بعدی چند مدت بلاخره قبول کردن
بهرام: شما چی کردین چرا به زندگی من مداخله می کنید
پدرم: زیاد حرف نزن گفتم چند روز باد دوباره به استانبول باشی تا کار های نامزادی و عروسی را شروع کنیم فامیدی
بهرام: اما پدر یک بار حرفم را گوش کن ، هنوز حرفم تکمیل نشد موبایل را قطع کرد خدایا حالی چی کنم متوجه شدم صادیق چند بار برایم زنگ زده خیلی زیاد حتما این احمق باز حرف های لودگی خود را میزند که تبریک باشد یا چی و چنان باز زنگ زد
صادیق:سلام بردار جان چطور هستی خوب هستی
بهرام: شکر خوبم تو خوبی ؟
صادیق: راست بگویم خوب نیستم خیلی سخت به کمک تو نیاز دارم یعنی زندگیم به دست تو است
بهرام: چی گفته روان هستی کدام مشکل برایت پیش آمده فامیل خوب است
صادیق: همه خوب هستن اما من خوب نیستم
بهرام: صادیق واضع حرف بزن تو را چی شده
صادیق:پس بشنو دختری را که من دوست دارم و عاشق همدیگر هستیم او را به تو داده حالی من بد نباشد از کی بد باشد عشقم را به برادرم داده لطفا بردار یک کاری کن ساره خیلی ناراحت است
بهرام: تو چی گفته روان هستی وقتی عاشق همدیگر تان بودین چرا به مادر و پدر نگفتی تا این پیش نمیامد
صادیق:ما خبر نداشتیم که فامیل این تصمیم را گرفتن می خواستم بگویم اما دیر کردم خیلی دیر کردم لطفا برادر یک کاری بکن
بهرام: من نمیدانم چی بگویم حالا خیلی دیر شده من کاری نمی توانم
صادیق:بردار اگر عشقم را از من بگیری هیچ وقت نمی بخشمد
بهرام: موبایل را خاموش کردم خدایا این چی بلای است که بالای من آمده حالی چی کنم اگر او طرف را بگیرم این طرف را از دست می دهم اگر این طرف را بگیرم او طرف را از دست میدهم خدایا چی کنم یک راه نشان بدی تا شب نشستم فکر می کردم چی کار کنم …
بهار: یک نیم ماه بیشتر شد خانه بهرام هستم با کمک های او دوباره سری پا شدم مثلی گل ازم محافظت می کند نمیدانم چی گونه کمک هایش را جبران کنم واقعا یک مرد واقعی است نه اینکه بعضی کسا بود در گفتار مرد در عمل نامرد هستن مثلی دو دوست شدیم با هم اما تا به حال از گذشته خود به او نگفتم و او هم از من سوال نپرسیده نمیدانم امروز کجا است گم گم است یک بار صدای دروازه آمد ، بیا
بهرام: چطور هستی بهار
بهار: خیلی ناراحت معلوم می شود از همه وجودش ناراحتی میبارد ، شکر خوب هستم تو چطوری چرا ناراحتی
بهرام: چیز است بهار می خواهم در باره یک موضوع حرف بزنیم
بهار: درست است می شونم ، با خود حدس میزدم شاید بگوید باید دیگر اینجا را ترک کنم هرچه نباشد حالا خوب شدم او باید دیگر پشتی زندگی خود برود تا چی وقت با منی احمق سر وکله بزند
بهرام : تمام موضوع خواستگاری را برایش گفتم خیلی ناراحت شد
بهار: خوب چی می کنی یک طرف برادرت دیگه طرف پدر ومادرت
بهرام: میدانم خیلی برایم سخت است اما باید یک کاری کنم نباید دست بالای دست بگذارم
بهار: خوب می خواهی چی کنی ؟
بهرام: می خواهم چیزی برایت بگویم اما لطفا زود جدی نشو درست است
بهار:درست است چرا جدی شوم، مگر وقتی بگوی از خانه من بیرون شو چرا جدی شوم حق داری با خود کلنجار می رفتم که بهرام گفت
بهرام : بهار میشه زنم شوی
بهار: با صدای بلند وتعحب آمیز گفتم ، چی زن تو شوم
بهرام : مگر نگفتم جدی نشو یک بار حرفم را گوش کن
بهار: نه گوش نمی کنم درست است تو زندگیم را نجات دادی به من فرشته نجاتم شدی جانم را بخواه اما این را نه لطفا
بهرام: بهار لطفا یک بار حرفم را گوش کن بیبن چی می گویم مه به جانت نیاز ندارم به کمکت نیاز دارم یک بار حرفم را گوش کن اگر نخواستی قبول نکن گرچه امید وارم قبول کنی
بهار: بهرام لطفا نکن گفتم نمی شود امکان ندارد من نمی توانم با کسی عروسی کنم
بهرام: بهارررر یک بار به حرفم گوش کن عروسی به کار نیست عروسی نمی کنیم تو همرایم به عیث خانمم به خانه ما می رویم میگویم من زن دارم او وقت ساره را به من نمیدهد بلکه به صادیق می دهد صادیق قدم پیش کند وبگوید من با ساره ازدواج می کنم وقتی عروسی آنها شد زندگی شان جور شد هر دو به راه خود می رویم
بهار: نکن نمیشه تو من را نمیشناسی فامیلم را نمیشناسی از گذشته من خبر نداری امکان ندارد
بهرام: به من نه گذشته تو ، نه فامیل تو مهم است فقط تو مهم هستی تا این مشکل را از بین ببری لطفا بهار گپ چند وقت است به من اعتماد کن لطفا
ادامه دارد.....
@Nicequotes1401