❥‌‌༻ٖؒ﷽‌ڪٖؒاٖؒ؋ٖؒـٖؒہٖؒ شٖؒعٖؒࢪٖؒ وٖؒ غٖؒزٖؒلٖٖؒؒ﷽‌❥‌‌༻ @caffee_deltangi Channel on Telegram

❥‌‌༻ٖؒ﷽‌ڪٖؒاٖؒ؋ٖؒـٖؒہٖؒ شٖؒعٖؒࢪٖؒ وٖؒ غٖؒزٖؒلٖٖؒؒ﷽‌❥‌‌༻

@caffee_deltangi


https://t.me/caffee_deltangi

#سࢪم_بالاست_چون_بالا_سࢪم_خداست

#ڪانالی_پࢪ_از_عشق_و_احساس



#نذࢪ_ڪࢪدم_تا_بیایے_هࢪ_چہ_داࢪم_مال_تو
#چشـــــم_هـاے_خستہ_پࢪ_انتظاࢪم_مال_تو

#یڪ_دل_دیــوانہ_داࢪم_بـا_هـــــزاࢪان_آࢪزو
#آࢪزویـــم_هیــچ_قلب_بی_قـــــࢪارم_مال_تو

❥‌‌༻ٖؒ﷽‌ڪٖؒاٖؒ؋ٖؒـٖؒہٖؒ شٖؒعٖؒࢪٖؒ وٖؒ غٖؒزٖؒلٖٖؒؒ﷽‌❥‌‌༻ (Persian)

Join the enchanting world of poetry and romance with the Telegram channel ❥‌‌༻ٖؒ﷽‌ڪٖؒاٖؒ؋ٖؒـٖؒہٖؒ شٖؒعٖؒࢪٖؒ وٖؒ غٖؒزٖؒلٖٖؒؒ﷽‌❥‌‌༻, brought to you by the channel username @caffee_deltangi. Immerse yourself in the realm of love and emotions, as the channel shares powerful and evocative poems that touch the heart and soul. By joining this channel, you will be exposed to beautiful verses that express the depths of love and longing, making it a perfect destination for poetry enthusiasts and romantics alike. Let your heart be filled with the passion and beauty of each carefully crafted poem, allowing you to escape into a world of feelings and emotions. Don't miss out on this opportunity to experience the magic of poetry at its finest. Join @caffee_deltangi on Telegram today and let the words of love and yearning captivate your spirit.

❥‌‌༻ٖؒ﷽‌ڪٖؒاٖؒ؋ٖؒـٖؒہٖؒ شٖؒعٖؒࢪٖؒ وٖؒ غٖؒزٖؒلٖٖؒؒ﷽‌❥‌‌༻

20 Nov, 13:15


ساقیا! بده جامی، زان شراب روحانی
تا دمی برآسایم زین حجاب جسمانی

بهر امتحان ای دوست، گر طلب کنی جان را
آنچنان برافشانم، کز طلب خجل مانی

بی‌وفا نگار من، می‌کند به کار من
خنده‌های زیر لب، عشوه‌های پنهانی

دین و دل به یک دیدن، باختیم و خرسندیم
در قمار عشق ای دل، کی بود پشیمانی؟

ما ز دوست غیر از دوست، مقصدی نمی‌خواهیم
حور و جنت ای زاهد! بر تو باد ارزانی

رسم و عادت رندیست، از رسوم بگذشتن
آستین این ژنده، می‌کند گریبانی

زاهدی به میخانه، سرخ رو ز می دیدم
گفتمش: مبارک باد بر تو این مسلمانی

زلف و کاکل او را چون به یاد می‌آرم
می‌نهم پریشانی بر سر پریشانی

خانهٔ دل ما را از کرم، عمارت کن!
پیش از آنکه این خانه رو نهد به ویرانی

ما سیه گلیمان را جز بلا نمی‌شاید
بر دل بهائی نه هر بلا که بتوانی

#شیخ_بهایی

❥‌‌༻ٖؒ﷽‌ڪٖؒاٖؒ؋ٖؒـٖؒہٖؒ شٖؒعٖؒࢪٖؒ وٖؒ غٖؒزٖؒلٖٖؒؒ﷽‌❥‌‌༻

20 Nov, 13:00


آن که در عشق تو، عیب من شیدا می کرد
کاش بی پرده جمال تو تماشا می کرد

گر نه لعل تو مداوای دل ما می کرد
درد ما را ز کجا چاره مسیحا می کرد؟

مگر از سخت دلی های تو آگاه نبود
آن که نسبت دل سخت تو به خارا می کرد

عقل را طره ی او سلسله بر پا می بست
شیخ را غمزه ی او واله و شیدا می کرد

خلق را ابروی او، قبله ی طاعت می شد
عقل را طره ی او سلسله بر پا می کرد

چشم او، دل ز کف مردم دانا می برد
زلف او خون به دل عنبر سارا می کرد

ره ظلمات از آن زلف سکندر می جست
کسب جان بخشی از آن لعل مسیحا می کرد

آن که و خون دل ما بی سببی ریخت به خاک
کاش می گفت چه با خون دل ما می کرد

بس سر کشته که از خاک سیه بر می داشت
بس دل مرده که از لعل لب احیا می کرد

تا سرآرد شب دیجور فراغ و غم هجر
کاش آن روی چو خورشید هویدا می کرد

هر که سودا زده ی عشق تو شد هم چو هما
دل و دین را به سر زلف تو سودا می کرد

#هماے_شیرازے

❥‌‌༻ٖؒ﷽‌ڪٖؒاٖؒ؋ٖؒـٖؒہٖؒ شٖؒعٖؒࢪٖؒ وٖؒ غٖؒزٖؒلٖٖؒؒ﷽‌❥‌‌༻

19 Nov, 12:33


گفت یوسف را چو می‌بفروختند
مصریان از شوق او می‌سوختند

چون خریداران بسی برخاستند
پنج ره هم سنگ مشکش خواستند

زان زنی پیری به خون آغشته بود
ریسمانی چند در هم رشته بود

در میان جمع آمد در خروش
گفت ای دلال کنعانی فروش

ز آرزوی این پسر سر گشته‌ام
ده کلاوه ریسمانش رشته‌ام

این زمن بستان و با من بیع کن
دست در دست منش نه بی سَخُن

خنده آمد مرد را، گفت ای سلیم
نیست درخورد تو این در یتیم

هست صد گنجش بها در انجمن
مِه تو و مِه ریسمانت ای پیرزن

پیرزن گفتا که دانستم یقین
کین پسر را کس بنفروشد بدین

لیک اینم بس که چه دشمن چه دوست
گوید این زن از خریداران اوست

هر دلی کو همت عالی نیافت
مُلکَت بی‌منتها حالی نیافت

خسروی را چون بسی خسران بدید
صد هزاران ملک صدچندان بدید

چون بپاکی همتش در کار شد
زین همه ملک نجس بیزارشد

چشم همت چون شود خورشید بین
کی شود با ذره هرگز هم نشین
 
#منطق_الطیر_عطاࢪ

❥‌‌༻ٖؒ﷽‌ڪٖؒاٖؒ؋ٖؒـٖؒہٖؒ شٖؒعٖؒࢪٖؒ وٖؒ غٖؒزٖؒلٖٖؒؒ﷽‌❥‌‌༻

17 Nov, 13:01


سخت می‌خواهم که در آغوشِ تنگ آرم تو را
هر قدر افشرده‌ای دل را، بیفشارم تو را

عمرها شد تا کمندِ آه را چین می‌کنم
بر امیدِ آن که روزی در کمند آرم تو را

از لطافت گرچه ممکن نیست دیدن روی تو
رو به هر جانب که آرم در نظر دارم تو را

در سرِ مستی گر از زانوی من بالین کنی
بوسه در لعلِ شراب‌آلود نگذارم تو را

می‌شود نیلوفری از برگِ گل اندام تو
من به جرأت در بغل چون تنگ افشارم تو را؟

از نگاهِ خشک، منعِ چشمِ من انصاف نیست
دستِ گل چیدن ندارم، خارِ دیوارم تو را

ناشنیدن می‌شود مُهرِ دهانم بی سخن
گر غباری هست بر خاطر ز گفتارم تو را

از رهایی هر زمان بودم اسیرِ عالَمی
فارغم از هر دو عالم تا گرفتارم تو را

ای که می‌پرسی چه پیش آمد که پیدا نیستی
خویشتن را کرده‌ام گم تا طلبکارم تو را

از من ای آرامِ جان، احوالِ صائب را مپرس
خاطرِ آسوده‌ای داری، چه آزارم تو را؟

#صائب_تبریزے

❥‌‌༻ٖؒ﷽‌ڪٖؒاٖؒ؋ٖؒـٖؒہٖؒ شٖؒعٖؒࢪٖؒ وٖؒ غٖؒزٖؒلٖٖؒؒ﷽‌❥‌‌༻

17 Nov, 13:01


بیر ائلی بوراندا قاردا چکه جم
بیر ائلی بوراندا قاردا چکه جم

بیر ائلی باهاردا واردا چکه جم
بیر شکیل چکه جم گوزگیله سینه

آرزیلار دوزوله سیل سیله سینه
بیر باهار سالاجام قیش چیله سینه

بیر لالا خونچاسین قاردا چکه جم
بیر داغی چکه جم دومان ایچینده

بیر یاخشی بیتره م یامان ایچینده
بیر حققی دوغرولدام گومان ایچینده

شاختادا بیر آغاج باردا چکه جم
بیر سئلی چکه جم سارا قوینوندا

بیر ائلی یاردیم سیز یارا قوینوندا
بیر دیلی دیلچک سیز داردا چکه جم

تیکیلی بیر آغیز چکه جم بوما
بیر درین باخیش کی فیکیره جوما

یوللایام شکیلین تهرانا قوما
بیر ائلین یوخلوقون واردا چکه جم

بیر ایشیق چکه جم اوزاقدان آتیب
بیر دنیز چکه جم دنیزه باتیب

بیر ائلی چکه جم مین ایلدی یاتیب
وارلیغین بیلمیره م هاردا چکه جم

نیله ییم دیل سیز بیر باش چکه نمیرم
ائلیمین گوزونده یاش چکه نمیرم

بو ائلین ماهنی سین تاردا چکه جم
ائلیمی باهاردا واردا چکه جم

#استاد_ڪریمی_مراغہ_اے

❥‌‌༻ٖؒ﷽‌ڪٖؒاٖؒ؋ٖؒـٖؒہٖؒ شٖؒعٖؒࢪٖؒ وٖؒ غٖؒزٖؒلٖٖؒؒ﷽‌❥‌‌༻

16 Nov, 11:46


شاه دلم گدا مکش، من شده ام گدای تو
گر چه ستم کنی به من، جان و تنم فدای تو

مهر تو از وجود من، با غم دل نمی رود
مهر منت به دل نشد، هر چه کنم برای تو

از همه کس گذر کنم، از تو گذر نمی شود
مشکل تو وفای من، مشکل من جفای تو

کن نظری که تشنه ام، بهر وصال عشق تو
من نکنم نظر به کس، جز رخ دلربای تو

جان من و جهان من، روی سپید تو شدست
عاقبتم چنین شود، مرگ من و بقای تو

از تو برآید از دلم، هر نفس و تنفسم
من نروم ز کوی تو، تا که شوم فنای تو

دست ز تو نمی کشم، تا که وصال من دهی
هر چه کنی بکن به من، راضی ام از رضای تو

#مولاناے_جان

❥‌‌༻ٖؒ﷽‌ڪٖؒاٖؒ؋ٖؒـٖؒہٖؒ شٖؒعٖؒࢪٖؒ وٖؒ غٖؒزٖؒلٖٖؒؒ﷽‌❥‌‌༻

15 Nov, 20:28


Live stream finished (1 hour)

❥‌‌༻ٖؒ﷽‌ڪٖؒاٖؒ؋ٖؒـٖؒہٖؒ شٖؒعٖؒࢪٖؒ وٖؒ غٖؒزٖؒلٖٖؒؒ﷽‌❥‌‌༻

15 Nov, 18:34


Live stream started

❥‌‌༻ٖؒ﷽‌ڪٖؒاٖؒ؋ٖؒـٖؒہٖؒ شٖؒعٖؒࢪٖؒ وٖؒ غٖؒزٖؒلٖٖؒؒ﷽‌❥‌‌༻

13 Nov, 11:47


ماندم به چمن شب شد و مهتاب برآمد
سیمای شب آغشته به سیماب برآمد

آویخت چراغ فلک از طارُم نیلی
قندیل مه آویزه محراب برآمد

دریای فلک دیدم و بس گوهر اَنجُم
یاد از توام ای گوهر نایاب برآمد

شد مست چو من بلبل عاشق به چمنزار
تا لاله به کف جام می ناب برآمد

تصویر خیال تو پری کرد تجلی
چون شمع به خلوتگه اصحاب برآمد

چون غنچه دل تنگ من آغشته به خون شد
تا یادم از آن نوگل سیراب برآمد

ماهم به نظر در دل ابر متلاطم
چون زورقی افتاده به گرداب برآمد

ای مرغ حق افسانهٔ شبگیر رها کن
در دیدهٔ مستان چمن خواب برآمد

از راز فسونکاری شب پرده برافتاد
هر روز که خورشید جهانتاب برآمد

دیدم به لب جوی جهان گذران را
آفاق همه نقش رخ آب برآمد

از کید مه و مهر به راحت نکند خواب
آن کس که در این منزل ناباب برآمد

در صحبت احباب ز بس روی و ریا بود
جانم به لب از صحبت احباب برآمد

کی بوده وفا یاد حریفان مکن ای دل
پندار که آن واقعه در خواب برآمد

#شهریار_جان

❥‌‌༻ٖؒ﷽‌ڪٖؒاٖؒ؋ٖؒـٖؒہٖؒ شٖؒعٖؒࢪٖؒ وٖؒ غٖؒزٖؒلٖٖؒؒ﷽‌❥‌‌༻

11 Nov, 12:15


هر کس به تماشایی رفتند به صحرایی
ما را که تو منظوری خاطر نرود جایی

یا چشم نمی‌بیند یا راه نمی‌داند
هر کاو به وجود خود دارد ز تو پروایی

دیوانه عشقت را جایی نظر افتاده‌ست
کآنجا نتواند رفت اندیشه دانایی

امید تو بیرون برد از دل همه امیدی
سودای تو خالی کرد از سر همه سودایی

زیبا ننماید سرو اندر نظر عقلش
آن کش نظری باشد با قامت زیبایی

گویند رفیقانم در عشق چه سر داری
گویم که سری دارم درباخته در پایی

زنهار نمی‌خواهم کز کشتن امانم ده
تا سیرترت بینم یک لحظه مدارایی

در پارس که تا بوده‌ست از ولوله آسوده‌ست
بیم است که برخیزد از حسن تو غوغایی

من دست نخواهم برد الا به سر زلفت
گر دسترسی باشد یک روز به یغمایی

گویند تمنایی از دوست بکن سعدی
جز دوست نخواهم کرد از دوست تمنایی

#سعدے

❥‌‌༻ٖؒ﷽‌ڪٖؒاٖؒ؋ٖؒـٖؒہٖؒ شٖؒعٖؒࢪٖؒ وٖؒ غٖؒزٖؒلٖٖؒؒ﷽‌❥‌‌༻

11 Nov, 12:15


این منم کز تو مرا حال بدین جای رسید
این تویی کز تو مرا روز چنین باید دید

من همانم که به من داشتی از گیتی چشم
چه فتاده ست که در من نتوانی نگرید

من همانم که مرا روی همی اشک شخود
من همانم که مرا دست همی جامه درید

زندگانی را با مرگ بدل باید کرد
چو مرا کار ازین کار بدین پایه رسید

دل من بستدی و باز کشیدی دل خویش
دل ز من بیگنهی باز نبایست کشید

نفریبی تو مرا کز تو من آگه شده ام
من نخواهم سخن و لابه تو نیز خرید

دل بدخواه من از انده من شادی کرد
دوستی کس چو تو بد عهد و جفا کار ندید

آن چنان کار بیکبار چنین داند شد
در همه حال زهر کار نباید ترسید

#فرخی_سیستانی

❥‌‌༻ٖؒ﷽‌ڪٖؒاٖؒ؋ٖؒـٖؒہٖؒ شٖؒعٖؒࢪٖؒ وٖؒ غٖؒزٖؒلٖٖؒؒ﷽‌❥‌‌༻

10 Nov, 12:24


نوبهار آمد کز او گیتی جوان گردد همی
روی هامون همچو روی نیکوان گردد همی

تا پدید آمد نشان لاله و شمشاد و گل
آبی و نارنگ و نرگس بی نشان گردد همی

لاله رنگین ز هر جائی پدید آید همی
چشمه روشن ز هر سنگی روان گردد همی

مسند سنبل همه پیروزه و بیجاده گشت
مفرش آهو حریر و پرنیان گردد همی

گر بهار چین ندیدی نوبهار باغ بین
کاین نگار و نقش کی پیدا در آن گردد همی

بوستان مانند لشگرگاه افریدون شود
شاخ گل همچون درفش کاویان گردد همی

آسمان چون پر شکوفه بوستان بوده است باز
بوستان چون پر ستاره آسمان گردد همی

نیکوان را ناز بیش و رحم کم باشد همی
عاشقان را صبر پیر و غم جوان گردد همی

بسکه در وی روید از گلهای گوناگون همی
گلستان رشک بهشت جاودان گردد همی


#قطران_تبریزے

❥‌‌༻ٖؒ﷽‌ڪٖؒاٖؒ؋ٖؒـٖؒہٖؒ شٖؒعٖؒࢪٖؒ وٖؒ غٖؒزٖؒلٖٖؒؒ﷽‌❥‌‌༻

08 Nov, 12:21


بیر غم ده اوره ک داغلامیشیق لاله ده من ده
بیرغنچه ده قان آغلامیشیق ژاله ده من ده

گوم گوی گوگریب زانباقین آرخ اوسته جمالی
زانباق دا یانیر عشق اودونا لاله ده من ده

ساپ ساری سارالمیش اوزوم آلاله مثالی
بیر دلبره مفتون اولوب آلاله ده من ده

قیپ قیرمزی گول تک قیزاریر اوزده یاناق لار
حسرت له باخیر گول اوزه محتاله ده من ده

گلشن ده چمن یام یاشیل افغانیده بولبول
بولبول ده گلیب تنگه داخی ناله ده من ده

آغ آپپاق آی اوسته توکولوب قاپ قارا زولفون
حیرت له باخیر آی اوزوده هاله ده من ده

من "یوسف" عشقم یانیرام عشقین اودوندا
نورس ده یانیر عشق ده صد ساله ده من ده

#دڪتر_یوسف_معمارے

❥‌‌༻ٖؒ﷽‌ڪٖؒاٖؒ؋ٖؒـٖؒہٖؒ شٖؒعٖؒࢪٖؒ وٖؒ غٖؒزٖؒلٖٖؒؒ﷽‌❥‌‌༻

06 Nov, 12:14


🖋راز ؏ـاشقی


گرچه در مکتب عشق آموخت دل، رَسمِ عاشقی
طعنه ها هم دید در مَنصبِ عشق، زِ بَزمِ عاشقی

دلا! سهل نَبود بَر جان و دل، شِکوه ها کِشیدَن 
آید! چو شکّر زخمه ها بر تَن، در رَزمِ عاشقی

هَر چند در دولت عشق آید بخت به جَزمِ عاشقی
پنهان چرا؟ روکن هرآنچه هست به حَزمِ عاشقی

به مهر ِدل، دیده  کُند اول سلام به عشق
وانگه زِ شور نَهَد خانه ایی بَر عَزمِ عاشقی

در مَحفل دل نباشد خوشتر زحرف عاشقی
سینه مشروح این بیان بیعشق بادشَرمِ عاشقی

پرسهٔ بیعشق درکوی عُشاق نا بی خردیست
هر کسی، تابِ بلا نباشد در رَدمِ عاشقی

ماه! جلوهٔ عشق کند به آسمان زِ رغم عاشقی 
نَنوشد مِی تا بِسحر نَرَسد صَدمِ عاشقی

گر زند فلک تیر جفا نرود یادِ یار خطا
نباشد خِفا در مذهب عاشقان زِ حَدْمِ عاشقی

#آراز_تورڪ

❥‌‌༻ٖؒ﷽‌ڪٖؒاٖؒ؋ٖؒـٖؒہٖؒ شٖؒعٖؒࢪٖؒ وٖؒ غٖؒزٖؒلٖٖؒؒ﷽‌❥‌‌༻

04 Nov, 15:21


با رقیب آخر شب، دوش به میخانه شدیم
هردو باز از می و از عشق تو دیوانه شدیم

تا به نزدیک سحر، همدم پیمانه شدیم
مست گشتیم و ز هر جای، در افسانه شدیم

راز دل گفتن مستان، شب یلدا خواهد
بلکه پیوسته شبی، از همه شبها خواهد

گاه از بلبل و گاهی ز چمن می گفتیم
گاه از یاسمن و گه ز سمن می گفتیم

گاه افسانه اوضاع وطن می گفتیم
گاه از صلح و گه از جنگ سخن می گفتیم

گرچه مرغ سخنش رفت بسی بام به بام
بود معلوم ز اول که چه گوید انجام

ناگه آمد به میان، نام تو باریک میان
ای فدای تو و نامت، که دهد نَکهَت جان

چیست، دانی اثر نام تو ای شاه بتان
با دل زار و پریش من بی نام و نشان؟

تشنه ای را سخن از چشمه حیوان گفتن
به گرفتار قفس، وصف گلستان گفتن

مستی آخر به در انداخت ز دل، راز نهفت
گفت بی پرده به من، آنچه نمی باید گفت

بعد از این غنچه ای از باغ دلم، گر نشکفت
جای دارد، که بپژمردم از این گفت و شنفت

آتشم زد سخنش، سوختم و دود شدم
من ندانم چه شرر بود که نابود شدم

گفت حال تو، چرا گشت چنین زار و خراب؟
گفتمش هیچ، گرفتست مرا باز شراب

گفت اگر مستی، از این راست ترم گوی جواب
گفتمش باز دلم، دسته گلی داده به آب

گفت نام گل تو؟ گفتم از آن بی خبرم!
مستم، اما نه چنان مست که نامش ببرم

گر تو هم نام نگارت نبری، نیک تر است
گرچو پروانه بسوزی و ننالی، هنر است

هر کسی را نتوان گفت که صاحب نظر است
عشقبازی دگر و نفس پرستی دگر است

آفرین بر نفس بلبل شیرازی باد
بت پرستم من و از نفس پرستی آزاد

گرچه اندک خبری داشت دل گمراهم
کرد از جمله اسرار جهان آگاهم

دل گرو هشته به جای دگری چون ما هم
به چه امید ندانم دگرش میخواهم

ماتم از آه من آن شب ز چه میخانه نسوخت
بوسه میزد به لبم بهر چه پیمانه نسوخت

ای خدا یار کسی یار به اغیار مکن
هیچ دل را به چنین درد گرفتار مکن

بیشتر ز امشب من کار مرا زار مکن
یک طبیب است دو دل بیهوده بیمار مکن

ورنه این تیر جگرسوز به خون می کشدم
آخر این عشق به صحرای جنون می کشدم

گرچه چندی غم عشق دگران داشته ام
هیچ غم را نه چنین مونس جان داشته ام

همچو جان آتش عشق تو نهان داشته ام
برده ام بار تو تا تاب و توان داشته ام

گرچه اندک گنهی داشته آن چشم سیاه
نیست جرم دگری از من و دل بوده گناه

مهربان با دگران دیدمت و دل دادم
آه و صد آه که دانسته به چاه آفتادم

غم نباشد که جفا پیشه بود صیادم
نه گرفتار چنانم که کنند آزادم

داده ام دل به نگاری که خدا میداند
نه محبت نه مروت نه وفا میداند

داده ام دل به بتی بلهوس و شهر آشوب
در خم طره او مهر وفا کرده غروب

عمر نوح از من و دل خواهد و صبر ایوب
با منش قصد چه بازیست نمی دانم خوب

در شگفتم که چرا این همه آزار کنند
مرغ دل را که به صد حیله گرفتار کنند

پیش از این در چمن عشق بهاری بوده است
با گلم بلهوسی را سرو کاری بوده است

روزگاری گل من همدم خاری بوده است
دین و دل باخته سرگرم قماری بوده است

باز هم هر چه کند با دل و جان دوست نکوست
چه کنم دشمن دل آفت جان دارم دوست

عشق اگر کاسته در چشم تو مقدار عماد
نه چنین است که کس نیست خریدار عماد

جز تو کس را نپسندید دل زار عماد
ورنه خواهند بسی زردی رخسار عماد

غنچه ها عشوه کنان با من و من مایل گل
ای خدا مرغ دلم سوخت خبر کن بلبل

#عماد_خراسانی

❥‌‌༻ٖؒ﷽‌ڪٖؒاٖؒ؋ٖؒـٖؒہٖؒ شٖؒعٖؒࢪٖؒ وٖؒ غٖؒزٖؒلٖٖؒؒ﷽‌❥‌‌༻

04 Nov, 15:21


🖊#دڪلمہ



از‌قلب من غافل نباش
چون می‌تپد برای تو
روز و شبم ای نازنین
هر‌لحظه‌اش فدای تو
من خون بریزم رود‌بار
از چشم خودچون جویبار
با‌رفتنت آغاز شد
این زندگی با اجبار
ای‌ماه ُ مهتاب‌ من
نیلوفر مرداب من
از قلب من غافل نباش
ای نور عالم تاب من

با بوسه از‌جام لبت
دلم را کردی می پرست
ساقی ‌دل‌ دیوانه ام
اینک من سیاه‌ و‌ مست
این مرز دوری را شِکَن
این دیواری که هست
این فاصله کابوس‌ ما
آغوش ما رویای ماست
با‌رفتنت آغاز شد
شب گریه‌های بی‌صدا
یک مشت قرص خواب
تکرار این روز مَرِها

#ابراهیم‌رفیع___مرداب

❥‌‌༻ٖؒ﷽‌ڪٖؒاٖؒ؋ٖؒـٖؒہٖؒ شٖؒعٖؒࢪٖؒ وٖؒ غٖؒزٖؒلٖٖؒؒ﷽‌❥‌‌༻

02 Nov, 13:00


ابروانت ُمنتهای دین و ایمان منست
چشم مستت حُجت قلب پریشان منست

گیسوانت رشته پیوند روح و جان من
قامتت یاد آور آن خوب کنعان منست

میرود عمر من سرگشته ای گل در غمت
دلبری کم کن که حسنت عهد و پیمان منست

تا چشیدم از می لعل لبت بیخود شدم
کام شیرینت خدا داند که درمان منست

ناله کمترزن دل رسوا که در این جمع انس
شمع و گل ساقی و می مبهوت و حیران منست

گرد آتش گشتن و خود سوختن در خامشی
می گساری جانسپاری بر سر خوان منست

شانه کمترزن بگیسویت که ترسم بشکند
تار موی توست امّا رشته جان منست

پرتو از می مست و ساقی میدهد جامی دگر
این غزل از صوت بلبل در گلستان منست

#پرتورشت

❥‌‌༻ٖؒ﷽‌ڪٖؒاٖؒ؋ٖؒـٖؒہٖؒ شٖؒعٖؒࢪٖؒ وٖؒ غٖؒزٖؒلٖٖؒؒ﷽‌❥‌‌༻

25 Oct, 11:56


گشودم امشب پردهٔ دل، زاَسرار دل
آگه گشت دل، بِه آنچه بود زاِصرار دل

دیده، تَر بود در پسِ گفتگوی من با دل
شنید امشب قصهٔ دل زدل به اِقرار دل

درمجلس ما رخنه کرده، سوزدل به اجبار دل
شمع هم جلا میداد به مَحفِل ما دراِستمرار دل

می بود لَبْ میگون، دلِ پرآوازهٔ ما با مِی دگرگون
گشته بود مدهوش و نبود هُشیار به اخطار دل

از مَحفِل ما میامد ناله جانسوزی به اظهار دل
در زِمزمهٔ ناله ها دل می خواست زدل زِنهار دل

نیست دل مرا چاره که بفروختم شبی به می
با ساغر هم پیمانه ام، زبیم فاشِ دل به اغیار دل

برکه گویم ازغمت ای دل که دارم بردل زَنگار دل
نشآید روا برما خَلیدن، ای دل به دلت مسمار دل

خواستم پنهان کنم راز دل نداند کَس محنتش
چکنم آه آتش بار دل سوزانْدْ درپس پرده گلزار دل

#آراز_تورڪ

❥‌‌༻ٖؒ﷽‌ڪٖؒاٖؒ؋ٖؒـٖؒہٖؒ شٖؒعٖؒࢪٖؒ وٖؒ غٖؒزٖؒلٖٖؒؒ﷽‌❥‌‌༻

22 Oct, 14:07


گفتہ بودے دردِ دل ڪن تا دلت را غم گرفت
پس ڪجایی؟ تا ببینی ڪه دلم ماتم گرفت

چرخِ بی مهریِ دنیا قامتم را ڪرده خم
چهره ام ویران تر از ویرانہ هاے بَم گرفت

زخمِ دلها یڪ طرف، زخمِ زبان بدتر از آن
زخمهاے ڪهنه ڪی از طعنہ ها مرهم گرفت؟

بد نبودم! این همه ظلم و جفا حقم نبود
بس ڪه بد دیدم دلم از عالَم و آدم گرفت

مثلِ هرشب تا سحر بیدارم و بیخوابی ام
لذتِ آرامش از این خستہ جان هردَم گرفت

زخم ها دارم بہ دل من از غریب و آشنا
دل هم از نامحرم و آن بی وفا مَحرم گرفت

گفتہ بودے غم مخور سنگِ صبورت میشوم
دستِ من را بیڪسی محڪم تر از محڪم گرفت

#جواد_الماسی

❥‌‌༻ٖؒ﷽‌ڪٖؒاٖؒ؋ٖؒـٖؒہٖؒ شٖؒعٖؒࢪٖؒ وٖؒ غٖؒزٖؒلٖٖؒؒ﷽‌❥‌‌༻

20 Oct, 10:19


چنین که برده شراب لبت ز دست مرا
مگر به دامن محشر برند مست مرا

چگونه از سرکویت توان کشیدن پای
که کرده هر سر موی تو پای بست مرا

کبود شد فلک از رشک سربلندی من
که عشق سرو بلند تو ساخت پست مرا

بدین امید که یک لحظه با تو بنشینم
هزار ناوک حسرت به دل نشست مرا

به نیم بوسه توان صد هزار جان دادن
از آن دو لعل می‌آلود می‌پرست مرا

کنون نه مست نگاه تو گشتم ای ساقی
که هست مستی این باده از الست مرا

نشسته خیل غمش در دل شکستهٔ من
درست شد همه کاری از این شکست مرا

خوشم به سینهٔ مجروح خویشتن یا رب
جراحتش مرساد آن که سینه خست مرا

پرستش صنمی می‌کنم فروغی سان
که عشقش از پی این کار کرده هست مرا
 
#فروغی_بسطامی

5,899

subscribers

39

photos

47

videos