مراسم پذیرش
زمانیکه مراسم پذیرش برای کودک انجام می شود ، سطحی از آزادی برای والدین رخ می دهد. در حقیقت این آزادی به شکلی که باید باشد است، اساساً این مسئله جزئی از طبیعت خلقت است. تنها گونه از موجودات که بی حرمتی می کند گونه انسانی است. وقتی فرزندان بالغ می شوند با ماندن در خانه تبدیل به گدایانی حرفه ای می شوند، هرچند در این شرایط طبیعتا هیچ والدی با هر سطحی از انسانیت هم که باشد دوست ندارد فرزند خود را از خانه بیرون بیندازد. هرچند انجام این کار هم برای والد و هم برای فرزند مفید است و به نفع هر دو آنهاست. زندگی چه چیز از ما می خواهد؟ زندگی از ما می خواهد تا بتوانیم بقای خود را حفظ کنیم. بتوانیم بیرون برویم و در زندگی تجربه کسب کنیم و از آنها بیاموزیم. زندگی از ما می خواهد تا موجود معنوی بهتری شویم. و با تبدیل شدن به موجود معنوی بهتر، مستقل تر از قبل خود خواهیم بود و در زمان های بحرانی، می توانیم زندگی خود را به خوبی زمان های خوشی مدیریت کنیم. این اتفاقات ما را به سمت آزادی معنوی در همین زندگی سوق خواهد داد. زمانی که آزادی معنوی بیشتری داشته باشید، خوشحال تر و مستقل تر خواهید بود و این آنچیزی است که ما به دنبال آن هستیم یک تابستان دخترم تصمیم گرفت برای کار کردن بر روی کنسرو ماهی به آلاسکا برود. من شدیدا به او پیشنهاد دادم تا بلیط هواپیما ارزان قیمتی را که خود به او اجازه خریدش را داده بودم تهیه کند و نحوه خرج کردن پول را خود بیاموزد. به هنگام سفر او بین دویست تا سیصد دلار با خود برداشت. او گفت، ممکن است دوستانش بین نود تا صد دلار پول همراه خود بیاورند. و من به او گفتم: " تو کار درستی انجام می دهی." اما فکر کنم او تصمیم گرفت چند هفته قبل از رفتن بی خیال همه چیز شود. او با شش نفر از دوستان خود همراه شد و یک هفته خود را به جمع وجور کردن وسایل مورد نیاز سفر در کیف دستی های خود گذراندند. درست قبل از رفتن دخترم ، دوباره تلفنی با او صحبت کردم و از او پرسیدم: " چه قدر پول داری؟" او گفت: " تقریباً صد دلاری دارم." از او پرسیدم : " چه اتفاقی افتاده ؟ قرار بود مقدار پول بیشتری داشته باشی." او پاسخ داد: "می دونی چیه بابا، من باید کیفمو جمع وجور می کردم." من متوجه شدم، دوهفته برای جمع کردن کیف دستی زمان نیاز نیست اما حوصله جر و بحث بیشتر با او را در این شرایط نداشتم. و به او در پاسخ گفتم: هر زمان به پول احتیاج داشتی تماس بگیر و اضافه کردم، از این ماجرا جویی لذت ببرد، زیرا اگر به جای رفتن به سفر ترجیح می داد در خانه بماند، آرزوی این سفر تا آخر عمر به دلش می ماند. او و دوستانش اعتمادبه نفس و شجاعت خود را از یکدیگر می گیرند و همین برای آنها کافی بود تا با یکدیگر همراه شده و به آلاسکا بروند. آنها وارد یکی از جزیره های سلسله جزایر آلوتیان شدند. در آن جزیره هیچ علف و درختی وجود نداشت. تنها ماسه بود و سه چهار تا خوابگاه برای دانشجویانی که می خواستند مسیر تولید کنسرو ماهی را ببینند ، آنجا طراحی شده بود. دخترم خیلی سریع دلش برای خانه تنگ شده بود زیرا آنجا نه رادیو و نه تلویزیونی بود.