🧸✨ آنلاینکده طلایی ✨🧸 @anline_kadeh Channel on Telegram

🧸 آنلاینکده طلایی 🧸

@anline_kadeh


❤️‍🔥❤️‍🔥

لینک رمان های آنلاین و ممنوعه😻

رمان های آنلاین و گمشده ی پرطرفدار 🤤

رمان های آنلاین اینجا قرار داده میشه

گپ درخواست رمان 👇❤️
https://t.me/romankadeh_talaei

تبلیغات شرطی👇💜
@tabligh_talaei

🧸✨ آنلاینکده طلایی ✨🧸 (Persian)

Welcome to آنلاینکده طلایی, your go-to destination for online novels and forbidden stories. Here, you can find a collection of popular online and lost novels that will captivate your imagination. Whether you're a fan of romance, mystery, or fantasy, we have a wide selection of novels waiting for you to explore. Join our channel to discover hidden gems and immerse yourself in the world of online literature. If you have any specific novel requests, feel free to chat with us and we'll do our best to find it for you. Don't miss out on the opportunity to indulge in a world of captivating stories. Join us now and let the journey begin! انتشار تبلیغات، فقط با پرداخت وجه به مدیر کانال تبلیغات طلایی @tabligh_talaei

🧸 آنلاینکده طلایی 🧸

21 Nov, 20:59


گی🏳‍🌈پسر مذهبی♨️هات📛


علیار صورت جلو کشید و همونطور که انگشت‌هاش رو داخلم تکون میداد لب‌هام رو عمیق بوسید🫦
چند دقیقه‌ی بعد بین پاهام نشست. همونجور که با دست‌هاش رون‌هام نوازش می‌کرد با لبخند بهم خیره شد و گفت: آروم باش عزیزم من حواسم بهت هست🔞

علیار پسر مذهبی حاج‌آقای مجد، قاضی معروف پرونده‌های کیفریدل به یوحنا پسر مسیحی می‌بنده♨️ پسری که هیچ نقطه‌ی اشتراکی باهاش نداره اما به عشقش جواب مثبت میده♨️🚫

اگر از رمان‌هایی که تاپ وحشی و سادیسمی داره خسته شدییوحنا شدیدا پیشنهاد میشه♨️
https://t.me/+fNU20O71WthiZWRk
https://t.me/+fNU20O71WthiZWRk

🧸 آنلاینکده طلایی 🧸

21 Nov, 20:59


پسره پیش کسی که #دزدیتش مجبور شد #خودارضایی کنه🙊💦💦

زودباش ایلمان من تا صبح وقت ندارم
دستم و سمت #باکسرم بردم و #التم و دراوردم سرش و یکم جلو اورد انگار میخواست بهترشاهده این #صحنه لعنتی باشه...
-#جق بزن زودباش...
سعی کردم به این فکر نکنم که الان روبه روم نشسته و شاهده همچین #صحنه ایه چشام و بستم نمیخواستم نگاهش و روی خودم ببینم کارسختی بود، سعی کردم به خودم دلداری بدم که اینجا نیست و تنهام و حالم خرابه و باید خودم و اروم کنم، دستم و سمت #التم بردم و اروم شروع کردم بالا پایین کردن باصدای دورگه ای گفت:
-#تندتر...
نمیدونم چرا لحنش، صداش، حرفش باعث #هیجانم شد به حرفش گوش دادم و حرکت دستم و روی #التم تندتر کردم
-کاش اون دختره ام اینجا بود و تورو میدید، میدید که روبه روم نشستی داری خودت و خالی میکنی، من چم شده بود چرا باید این حرفش که بیشتر #تحقیر امیز بود #تحریکم بکنه؟لعنتی چم شده
https://t.me/+UmhtNEi0X09lYjgx
https://t.me/+UmhtNEi0X09lYjgx

🧸 آنلاینکده طلایی 🧸

21 Nov, 20:15


🔞گی🔞ممنوعه🔞بی ال🔞عاشقانه🔞

توی چشم هام خیره شد چشم های وحشیش داشت از شهوت میسوخت لبهام رو به چنگ دندون هاش کشید و عمیقا کام می گرفت
دکمه شلوارش رو باز کرد زیپ شلوارش رو پایین کشید عضوش رو بیرون آورد
_ باز کن دهنتو…
دهنم رو باز کردم عضوش رو کشید روی لب هام
_ بیشتر باز کن…
عضوش رو هل داد توی دهنم اونقدر یخ زده بودم که حتی اندازه نفس کشیدن هم تکون نمیخوردم
🌈💦🔞🌈🔞💦🌈🔞💦🌈🔞💦
https://t.me/+7JvRBOhnirc3NjI0
https://t.me/+7JvRBOhnirc3NjI0
دوست داری ادامه این رمان گی رو که عشق بین دو پسر عمو رو نشون میده بیا تو🔥💦

🧸 آنلاینکده طلایی 🧸

21 Nov, 19:12


بخاطر انتقام به پسرعموش تجاوز میکنه و...
🔥🔞🔥🔞🔥🔞🔥🔞🔥🔞🔥🔞🔥
به من اشاره کرد و نگران گفت:
آخه نگاهش کنین...این بچه رو نابود کردین شماها...جلوش دعوام راه انداختین تازه؟!
الیوت از بازوم گرفت و نگران گفت:
الآن میریم خونه عزیزم!
ایان با حرص گفت:
عمرا بزارم ببریش!
الیوت پوزخندی زد و گفت:
اون وقت تو چیکارشی که من نمیدونم مرتیکه...هان؟!
ایان خواست باز هم سمتش حمله ور بشه که با اعصابی داغون جیغی کشیدم و گفتم:
بسههه...دیوونه ام کردین...هق...هق...
🔥🔞🔥🔞🔥🔞🔥🔞🔥🔞🔥🔞🔥

https://t.me/+3E26P9lvi9syZDZk
https://t.me/+3E26P9lvi9syZDZk

🧸 آنلاینکده طلایی 🧸

21 Nov, 18:57


شب بعد از مدتها وقتی نیما رفت دوش بگیره با #دیوانگی تمام من هم وارد حمام شدم . پشتش به من بود و تمام بدنش رو بوسیدم . با کف تمام بدنش رو ماساژ دادم . برای اینکه نگاه سردی ازش نبینم همونجور از پشت بغلش کردم و اونقدر #عضوش رو ماساژ دادم که تحریک شد . آروم با انگشتم واردش شدم و بعد از مدتها لرزش بدنش رو حس کردم . سرش رو به عقب اومد ودومین #انگشتم رو هم واردش کردم . صدای کمی مثل آه ازش اومد . گردنش رو بوسیدم و گفتم : دلم برات #تنگ شده بود ، برای حس کردنت ، برای #صدات ، برای اینکه بدونم مال منی🔥

نیما پسری ۲۸ ساله که گی هم هست فکر نمی کرد با وضعیت مالی خراب و پت شاپ ورشکسته اش کسی پیشنهاد شراکت بهش بده . #اردوان ۳۵ ساله که برای هیچ دختری بیشتر از ۱ ماه وقت نمی زاره ، فکرشم نمی کنه زندگی اش درگیر یک پسر و مشکلات اون بشه در حدی که به #گرایش خودشم شک کنه .
دو نفر که عاشق می شن . یکی فکر نمی کنه با شرایط عجیب و غریب کنار بیاد . یکی فکر نمی کنه و باورش نمی شه ، وقتی تمام عمرش با دختر بوده ، عاشق
#همجنسش بشه اما فقط یک نفر تو دنیا که اسمش نیما هست💦
https://t.me/+7RDixBQyp6BmMjdk
https://t.me/+7RDixBQyp6BmMjdk

🧸 آنلاینکده طلایی 🧸

21 Nov, 18:34


رعنا راشد دختری افغان، که تو سن خیلی کم بخاطر زیباییش به اجبار خانواده اش مجبور میشه با پیرمردی ازدواج کنه تا براش وارث بیاره!
ولی به دست تقدیر یک روز از دست آزار و اذیت‌های خانواده با بچه‌ای کوچیکی که داشت از خونه فرار می‌کنه و میون راه با حال خرابی که داشت با مردی رو به رو میشه و اون مرد مثل یه فرشته نجات سر راه رعنا و بچه‌شو بچه اش قرار میگیره🥹😍
برزان پسر با مرامی که زندگی رعنا رو نجات میده و...🔥🤤
https://t.me/+giVv0xuUqhk4ZGI8

🧸 آنلاینکده طلایی 🧸

21 Nov, 18:34


شبی که دوست پسرم وسط جاده ولم کرد و با لباس پاره‌ی دانشگاهم از ترس به خودم می‌لرزیدم، با اون مرد آشنا شدم…
یه بار ما رو موقع بوسیدن دیده بود و ازش خجالت می‌کشیدم. خواستم کمکشو رد کنم، ولی اون با خشونت گفت:
_ تو آش دهن‌سوزی‌ نیستی که من واسه‌ت تب کنم بچه!! اول اینو تو گوشات فروکن! فقط می‌رسونمت خونه‌ت. بعد تو می‌مونی و اون دوست‌پسرِ بی‌غیرتت!

نمی‌دونستم واقعا کیه! فکر میکردم خدا یه ناجی فرستاده واسه‌م! ولی اون
«برسام هامون» بود. رئیسِ یه دم‌ودستگاهِ مخوفِ چندشبکه‌ای. با یه لقب ترسناک که همه ازش وحشت داشتن.
حالا اون با هویت جعلی اومده اردبیل! سر راه من قرار گرفته و با یه اسم دروغین، وارد زندگی من شده
نمی‌دونستم نقشه داره و منم جزو بازیشم…
ولی سرنوشت زد زیرِ صفحه‌ی بازی!
اون واقعا عاشقم شد! عاشقِ منِ کم‌سن و بی‌خونواده‌ای که حتی از روستای محل زندگیش تو لاهیجان طرد شده

یه شب بهم ‌گفت: شاپرک، شاهرگ من تویی

ولی حالا نوبت من بود تا بازی کنم! به خاطر همین…
https://t.me/+jvnqP2HujaIwYTVk
https://t.me/+jvnqP2HujaIwYTVk

برای رمان‌خو‌ن‌های حرفه‌ای😍
شیادوشاپرک، جلد دوم رمان پرطرفدار اَرس‌و‌پری‌زاد شروع شده! 🔥

🧸 آنلاینکده طلایی 🧸

21 Nov, 18:34


- ممه هاتو میدی بقولم خولشید؟ (خورشید)

فرزین برادر کوچکتر مهندس سرلک بود.
جلوی کل پرنسل گفت😭 خجالتزده سرمو پایین انداختم و گفتم:
- زشته عزیزم، این حرفا رو نزن!

فرزین با بغض گفت:
- به فلدین میدی بخوله به من نمیدی؟ گریه تُنم؟

( به فردین میدی بخوره به من نمیدی؟ گریه کنم؟)

همه جا یهو ساکت شد! داشتم می‌مردم از خجالت! کی نمی‌دونست اسم مهندس سرلک بزرگوار ریسس شرکت فردینه؟!

فرزین آستینمو گرفت و با بغض گفت:
- مامان مَلیمم میگه تو خیلی مهلبونی، بهم ممه میدی بخولم؟ مگه نه؟

( مامان مریمم گفته تو خیلی مهربونی بهم ممه بخورم یا نه؟)

دیگه واقعا داشتم میمردم.
همه هم وایساده بودن نگاه میکردن محض رضای خدا یکی این بچه رو صدا نمیکرد. حقم دلشتن توجهات مهندس به من باعث شده بود بخولن از رابطمون سر در بیارن.
خم شدم و به فرزین گفتم:

- می‌ری به داداشی بگی بیاد؟ بگو جلسه الان شروع می‌شه.

نیم وجبی اخم کرد و گفت:
- خولشید منو نفلست پی نخود سیاه! خودم دیدم که داداشیم تولو دوست داله عکستو هی تو گوشیش نیگا می‌کنه می‌گه این دختله مالِ منه!

( خورشید منو نفرست پی نخود سیاه‌ خودم دیدم دادام تو رو دوست داره عکستو تو گوشیش نگاه می‌کنه می‌گه این دختره مال منه. )

داشتم می رفتم که یهو داد زد:
- امیل سام گفته باید قبل داداشیم باهات ازدبااااج آییییی گوششششممم...

برگشتم دیدم مهندس داره گوشش رو می‌پیچونه و با اخم سر پرسنل داد زد:

- حواستون به کارتون باشه!

بعد یه نگاه ریز به من انداخت و گفت:
- شمام بفرمایید اتاقِ من تا تکلیفتون رو روشن کنم!

این تکلیف شیرینی و گل و مراسمِ خواستگااااری باشه بلند بگوووو صلوات😂😍❤️



https://t.me/+JZ7kLVgKwKA0OGU0
https://t.me/+JZ7kLVgKwKA0OGU0
https://t.me/+JZ7kLVgKwKA0OGU0

🧸 آنلاینکده طلایی 🧸

21 Nov, 18:30


من عطرینم
دختری نابینا همه چی رو باهم تجربه کردم
سختی کشیدم
بزرگ شدم
زندگیم مانند گسی در هم پیچیده
این طعم را بارها چشیده ام
و درست جایی که فکر می‌کردم تمام شده ام
تو آمدی
مرا از باتلاقی که درش افتادم درآوردی….


#اثری_زیبا_از_آزاده_رمضانعلی
#سرگذشت_واقعی

#تجاوزی_ناخواسته
#دختری_بی_پناه_در_چنگال_بی_رحم_گرگ_ها
#طرد_شدن
#عشقی_نافرجام

چاپ فصل دوم به زودی…

«طعم گس زندگی» را از طاقچه دریافت کنید
https://taaghche.com/book/214249

🧸 آنلاینکده طلایی 🧸

21 Nov, 17:03


لیتلی که ددیش با بیرحمی میفروشتش به یه مافیایی کله گنده و... 🥺🔥

صورت و گردن و حتی قسمتی از سینه هاش سرخ شده بود و چشاش خمار و اشک آلود.
لبخند کجی روی لبام نشست و بی تاب سمت لبای ملتهب و نبض دارش حمله ور شدم.
اونقدری بوسیدمش که میون لبام نالید و بدنش لرزید و کام شد!
خندیدم به حساسیت بالای بدنش.
گل پسرم بدون لمسی و تنها با حس بوسه هام کام شده بود.
بوسه هام رو سمت چونه و خط فک و گردنش بردم و گوش به نفس های سختش لب زدم:
جونم عزیزممم...خوش گذشت بهت عمرم؟!
لبخندی زد و خندید و دست هاش رو تکون داد و گفت:
بازم کن میخوام بغلت کنم!
مافیایی که همه ازش حساب میبرن جز یه پسر کوچولوی ملوس و تخس و... 🤩👇🔥

https://t.me/+3E26P9lvi9syZDZk
https://t.me/+3E26P9lvi9syZDZk

🧸 آنلاینکده طلایی 🧸

21 Nov, 16:15


گردنش بوی خوبی میده؛
بوی عروسکی و بیسکوئتی! 🍪

میتونه همه جوره
#کنترل مرد رو از دست بده.

آخر به جایی میرسه که کارو
#شرطی کنه. تا زمانی که همه چیزو براش فراهم میکنه و اونم در ازا، باید هر #شب #گردن کوچیکشو در اختیار مرد قرار بده!!

و بلاخره میتونه اونو استشمام کنه اما احساسات عجیب و ناشناخته‌ای، همه جاشو در برمیگیره.

انگار که دندوناش
#خارش گرفته باشن و به جسم کوچولوی پسر حمله‌ور بشه ... 🥺💦

https://t.me/+2eEiWm_5LtoyMzI8
https://t.me/+2eEiWm_5LtoyMzI8
#گی‼️ #ددی‼️ #بیبی‌بوی‼️

🧸 آنلاینکده طلایی 🧸

21 Nov, 15:20


جک پسری جوان است که مردی به نام اریک که رئیس سابق یکی از ترسناک ترین باند های اروپاست عاشق جک که بادیگارد پسرش هست میشه و برای بدست آوردن جک هرکاری می کنه حتی کشتن و آسیب زدن به بچه های خونی خودش !!
https://t.me/+CfxEJXja9bpmNTBh
https://t.me/+CfxEJXja9bpmNTBh

🧸 آنلاینکده طلایی 🧸

21 Nov, 14:54


#رمان آواز

🔞💦آواز ، یه پسر خوشکل بیست ساله ، که عاشق پسر عموی خودش هست ، که از بچه گی توی یه خونه بزرگ شدن اما علی پسر عموی آواز ، اون رو مثل برادرش میدونه .
دوست داری بدونی داستان عشق آواز به علی رو...🔥💦

_ دوباره بگو علی…
_چیا دوباره بگم عشقم …
لبخندی با تمام وجودم روی لبهام نشست

_ همین ..همین که گفتی…بگو بهم عشقمم…
علی لبخند #عمیق تری زد و گفت
_ فدای تو بشممم مننن..میکشیی منو تو هااا…
خم شد روم همه ی #صورتم و گردنم تا توی سینم رو هزار بار بوسید و بعد از هر بوسه تکرار میکرد #عاشققتمممم ….
تصور این که دنیا می تونست به این قشنگی باشه ، برام امکان پذیر نبود
چقدررر میتونست #زندگیم با علی باشکوه باشه ، روحم از شدت لذت و شادی از تنم جدا شده بود.
وارد #دنیایی شده بودم که نه زمانی وجود داشت و نه مکانی …

هیچ چیزی نبودجزمن و علی که با تمام وجودمون غرق شده بودیم در عشق بی نهایت…
https://t.me/+7JvRBOhnirc3NjI0
https://t.me/+7JvRBOhnirc3NjI0

🧸 آنلاینکده طلایی 🧸

21 Nov, 14:47


🔞گی🔞ممنوعه🔞بی ال🔞عاشقانه🔞

توی چشم هام خیره شد چشم های وحشیش داشت از #شهوت میسوخت لبهام رو به چنگ #دندون هاش کشید و عمیقا کام می گرفت
دکمه #شلوارش رو باز کرد زیپ شلوارش رو پایین کشید #عضوش رو بیرون آورد
_ باز کن دهنتو…
دهنم رو باز کردم #عضوش رو کشید روی لب هام
_ بیشتر باز کن…
عضوش رو هل داد توی دهنم اونقدر یخ زده بودم که حتی اندازه #نفس کشیدن هم تکون نمیخوردم
🌈💦🔞🌈🔞💦🌈🔞💦🌈🔞💦
https://t.me/+7JvRBOhnirc3NjI0
https://t.me/+7JvRBOhnirc3NjI0
دوست داری ادامه این رمان گی رو که عشق بین دو پسر عمو رو نشون میده بیا تو🔥

🧸 آنلاینکده طلایی 🧸

21 Nov, 12:51


مرد بزرگسال و هوسبازی که به بادیگارد پسرش هم رحم نمی کنه .🔥💦

با خشونت دستاشو به تخت بستم و در حالی که گردن سفید و بکرش رو با شهوت بو می کشیدم گفتم : انقدر وول نخور بذار هردوتامون لذت ببریم تو که دوست نداری منو عصبی کنی؟

با دیدن سوراخ تنگ و بکرش لبخندی با شهوت زدم و در حالی که با انگشت شصتم سوراخش رو نوازش می کردم گفتم : واقعا بدن عالی و زیبایی داری .

بی توجه به حرفش روان کننده رو انگشتم ریختم و بعد‌ محکم سوراخ تنگش فرو کردم و بی توجه به ناله های آرومش شروع به تکون دادن سریع انگشتم تو سوراخ تنگش کردم .🫦👅

https://t.me/+CfxEJXja9bpmNTBh
https://t.me/+CfxEJXja9bpmNTBh
جکی که به خاطر اینکه پدر رئیسش ازش خوشش اومده بود با بی رحمی بهش تجاوز میشه .

🧸 آنلاینکده طلایی 🧸

21 Nov, 12:12


بیرحمانه واسه اون اسباب بازی میخره، ولی واسه خودش نمیخره.🥺

با چشمان #درشت و #اشکی به رفتن مرد نگاه میکرد!
در انتظار بود تا نوبت خودش هم برسد و مرد با جعبه‌ای دیگر او را #سوپرایز کند اما ... حالا مرد رفته بود و حتی محل کوچکی هم به پسرک نداد و رفت.
#بغض کرده سرش را پایین گرفت و با احساسات عجیب و سنگینی به ″#ماشین صورتی″ روبه رویش چشم دوخت و ..
https://t.me/+2eEiWm_5LtoyMzI8
https://t.me/+2eEiWm_5LtoyMzI8
#بی‌ال🔥 #بیبی‌بوی

🧸 آنلاینکده طلایی 🧸

21 Nov, 11:40


🔞داستان عشقی ممنوعه بین دو پسر عمو که از بچه گی تو یه خونه و مثل برادر بزرگ شدم🔞
قسمتی از رمان 👇🏻🔞
🔥

با صدای حشریش با نگاه توی چشم هام
گفت
_ نمیگی بدون تو چطوری نفس بکشم …!
خم شد لبهام رو بوسید
لباس تنش رو با یه حرکت در آورد پرت کرد کمربندش رو باز کرد زیپ شلوارش رو پایین داد شورت و شلوارش رو با هم تا زانوهاش پایین داد
عضوش با #ضرب بیرون اومد نفسم برای چند لحظه بند اومد دست برد زیپ شلوارم رو باز کرد شلوارم رو کامل از پام بیرون کشید
پرت کرد دستش رو روی #عضوم کشید
با یه حرکت شورتم رو پایین کشید چند ثانیه خیره نگاه کرد به عضوم نگاهش رو انداخت توی چشمهام

نگاهش کشنده بود…دستش رو کشید زیرم
با یه حرکت چرخوندم
#مکث کرد میدونستم داره باسنم رو دید میزنه بعد از چند ثانیه شورتم رو آروم از پاهام بیرون کشید صدای #نفس هاش دیونم میکرد با هر دو ستش باسنم رو توی دستهاش گرفت . آب #دهنش رو ریخت لای باسنم
#عضوش رو گذاشت بین باسنم شروع کرد به بالا و پایین کردن عضوش لای #باسنم
💦🌈🔞💦🌈🔞💦🌈🔞
https://t.me/+7JvRBOhnirc3NjI0
https://t.me/+7JvRBOhnirc3NjI0

🧸 آنلاینکده طلایی 🧸

21 Nov, 10:34


دست خودش نبود ولی باید پسرشو تنبیه میکرد. برخلاف چیزی که مرد فکر میکرد، همه چیز تقصیر خودش بود ... 🫠💧

جسم
#کوچک او را بدون اینکه کنترل دست خودش باشد، روی تخت پرتاب کرد و سپس در حالت ایستاده مشغول وا کردن #کمربند و شلوارش شد!

پسرک
#ترسیده روی تخت پرتاب شد و ناله‌ای کرد، سپس سرش را از آن زاویه به سمت مرد چرخاند که چگونه مثل گرگی که #گرسنه باشد نفس میکشید و نگاه گرسنه‌اش را روی او میچرخاند.

خودش را روی تخت عقب کشید!

مایا: نتون .. بولو (نکن. برو)

مرد عقب رفتن او را با کشیدن پاهایش جبران کرد و سپس به سرعت روی جسم کوچکش
#خیمه زد که دوباره مثل قبل زیر جسم #تنومند مرد قفل شد ...
👇‼️👇‼️👇‼️👇💦
https://t.me/+2eEiWm_5LtoyMzI8
https://t.me/+2eEiWm_5LtoyMzI8
#گی💧 #بیبی‌بوی

2,073

subscribers

32

photos

7

videos