اندیشه ها @andishehayee Channel on Telegram

اندیشه ها

@andishehayee


سخنرانی ، اخبار انتخابی، معرفی کتاب، معرفی آثار، نقد ....

لینک دسترسی به مطلب ابتدا کانال
مطالب صرفا جهت اگاه شدن از عقاید مختلف است و تایید و تکذیب نمی شود .

t.me/andishehayee/1

اندیشه ها (Persian)

با خوش آمدید به کانال تلگرام 'اندیشه ها' یا به انگلیسی 'Thoughts'. این کانال منحصر به فرد شامل سخنرانی‌ها، اخبار انتخابی، معرفی کتاب، معرفی آثار، نقد و بررسی‌های مختلف است. اگاهی از عقاید مختلف و گسترش دیدگاه‌ها اهداف اصلی این کانال است. اگر به دنبال مطالب الهام‌بخش و آموزنده‌ای هستید، 'اندیشه ها' جای مناسبی برای شماست. از طریق لینک زیر می‌توانید به مطالب این کانال دسترسی پیدا کنید: t.me/andishehayee/1

اندیشه ها

21 Nov, 20:19


«مسئولیت روشنفکر»

🖍بهروز مرادی

روشنفکر آن است که دارای فکر روشن و نورانی است.
در زمانه‌ای که تاریکی، راه را بر مردم جامعه بسته است، او نور اندیشه و باطن عمیقش را بر راه‌ها می‌افشاند و واقعیتِ پیرامون را بی‌تحریف و اغراق، قابل رؤیت و مسیر را روشن و طریقت نیکوی زیستن را زنده و پُررهرو می‌سازد.

حتی هنگامی که دانشگاه‌هایی که قرار است انسان‌های فرهیخته بسازند، در سیطره‌ی نافرهیختگی و بی‌فضیلتی، در منجلاب رانت و بی‌سوادی و بی‌اخلاقی، هویتِ آکادمیک خود را از دست داده‌اند و به زائده‌ای از جهلِ فراگیر تبدیل شده‌اند و در خروجی آنها از افراد دارای تاب‌آوریِ اخلاقی و روانی و انسانی خبری نیست، او یکی مثل دیگرانِ سقوط کرده نمی‌شود.
بر قله‌ی پاکی می‌ایستد و فرزانگی تعلیم می‌دهد.

او بر فراز رنج ایستاده و قوی‌تر از دردهایش شده و حبّ و بُغض و شهوات و محرومیت‌ها و عقده‌ها و تهی‌بودن‌ها نظام اندیشه و فحوای کلام و محتوای قلم او را تعیین نمی‌کنند.

چون درونش غنی است، از تله‌ی "داشتن" و "خواستن" رهیده و ثروت باطنش او را متعادل و از ستیزه با حقیقت نجات داده و در زمانه‌ی تسلط فساد و زشت‌کاری و پلیدی، به رنگ محیط پیرامون درنمی‌آید، یکی همچون دیگرانِ عام نمی‌شود که ماهیت وجودش از مدرک دانشگاهی‌اش نشان نداشته باشد و سخنان بی‌مغز و بی‌عمقش، عوام‌بودنشِ را برملا کنند.

در زمانه‌ای که جامعه از آدمیانِ جعلی پُر شده است، یک روشنفکر راستین؛ یک انسان اصلی است.
او کسی است که سرنوشت کردارش را احساساتِ جریحه‌دارشده‌اش تعیین نمی‌کنند و قلمش در سطح عوام نزول نمی‌کند، بلکه گفتارش سرشار از فرزانگی است و بر فضیلت‌های انسانیِ فراموش‌شده تأکید می‌ورزد و سعیِ بلیغ خود را در راستای احیای انسانیتِ به تاراج رفته صرف می‌کند.

در زمانه‌ی سلطه‌ی فساد اداری، تسلیم رشوه‌خواری و نادرستکاری و نظامِ ناانسانیِ نهادینه‌شده نمی‌شود.

روح او از غُرزدنِ سخیف و شِکوه‌کردنِ ویران‌کننده و ستیزه‌ی بی‌شکوه و تخریب زندگی رهایی یافته، در وادی آبادی، ریه‌های خود را پر از هوای سازندگی می‌کند.

پس از تقدیمِ تبیین به خِرَدها و تحلیلِ واقعیت به ذهن‌ها، ارزش‌های به‌یغمارفته را به یاد جامعه می‌آورد تا نیکویی در احتضار جان ندهد و خوبی کهنه نشود و نیکی پاس داشته شود، تا مردمِ غرق در محرومیتِ بیرونی و درونی و نداری ظاهری و باطنی به تاریکی خو نگیرند و از زیستن اخلاقی و انسانی پشیمان نشوند.

او دنباله‌رو فاجعه‌ی مرگ نیکی نمی‌شود. نور می‌جوید و نورِ یافته را در پیرامونش می‌افشاند تا روشنی را بگستراند و مردمِ بی‌راه را راه بنماید.

سخاوتش از آنجا پیداست که بنای زندگی‌اش را در پای بیداریِ انسان و پرورشِ نیکی و پراکنشِ راستی و یادآوری خودآگاهی صرف می‌کند و در ازای کارگزاری سامان نیک در جهان هیچ طلب نمی‌کند.
این سخاوت، عشق را از پنجره‌ی خانه‌ی دل او هویدا می‌سازد.

                            ١  آذر ١۴٠٣

🆔 @andishehayee

اندیشه ها

21 Nov, 18:13


🔹بنابراین هیچ موقع به گفته لارشفوکو ، هیچ اوضاع و احوالی آن قدر بد نیست که انسان مؤمن نتواند ازش استفاده کند و هیچ اوضاع احوالی آن قدر خوب نیست که کافر نتواند ازش سو استفاده کند. یعنی اوضاع و احوال مهم نیست این دید ماست که مهم است اتفاقا چند روز پیش دوستی می‌خواست حج برود، به من گفت یک توصیه به من بکن:گفتم ببین آقا ! خودم حج نرفتم البته، اما آنچه ما در فقه خواندیم در حج، اگر عمل شود، آدم واقعا متحول می‌شود . شما ببینید در حج همه چیز دایر مدار سه چیز است: یکی اینکه همه مثل همید ، دوم اینکه همه حول یک چیز در عالم بچرخید، سوم اینکه با تنبلی و با راحت طلبی به جایی نمی‌شود رسید. باید نوعی جدیت و هروله در زندگی داشت .

🔹ولی مهم این است که روحانیونی که می برند مکه دغدغه‌شان این است که شانه نباید از محاظات آنجا رد شود و صاد و ضاد باید فلان و بهمان باشد. وقتی این طور شد و توجه فرد به این ها معطوف گشت، دیگر در آن حس معنوی نمی‌رود. اگر آدم می‌خواهد در مراسم حج در حس عرفانی فرو برود نباید خیلی دغدغه آن را داشته باشد که این شانه‌ام چه شد ؟! شما اگر ظاهرگرایی دینی را زیاد بکنید، دیگر افراد در آن حس معنوی نمی‌روند. در حالی که دین ما دینی است که سین البلال خیر من شینکم !

🔹آن دینی که می‌گوید إن الله لا ینظر إلى صورکم وأموالکم ولکن ینظر إلى قلوبکم و می‌گوید إنما الأعمال بالنیات و إنما لکل امرئ ما نوى. دینی که این را می‌گوید می‌خواهد بگوید این قدر هم ظاهرگرا نباشید اگر به خانم یا آقایی که می‌خواهد به حج برود بگوییم تو باید آن حس را پیدا می‌کنی؛ این خیلی مهم تر از توجه به صاد و ضاد است. البته نمی‌خواهم بگویم عالما عامدا صاد و ضاد را اشتباه تلفظ بکند، بلکه می‌خواهم بگویم توجهتان را باید روی این نکته ببرید.

❇️ معنای زندگی | صفحات 107 تا 110


🆔 @andishehayee

اندیشه ها

21 Nov, 18:13


✔️راه کارهای تبلیغ دین

✍️ مصطفی ملکیان

1️⃣ نشان دادن این که دیدگاه های دینی، برای بهداشت روانی بهتر است.

🔹مثلا دو گزاره غیرقابل اثبات می‌توان در نظر گرفت، یکی آنکه ساز و کار هستی در جهت ناکامی انسانهاست و دیگری آن که ساز و کار هستی مددرسان انسانها در رسیدن به موفقیت است. این دو گزاره هر دو اثبات‌ناشدنی است و از این که هر دو اثبات‌ناشدنی است، برمی‌آید که جهان قابلیت تفاسیر متعدد دارد. بر مبنای تفسیر اول پشت هر مصیبتی بشارتی است و بر مبنای تفسیر دوم، پشت هر نعمتی، مصیبتی است. در اینجا روانشناسی می‌گوید که تفسیر اول برای بهداشت روانی مناسب تر است.

🔹به تعبیر دیگر فیزیک جهان را نمی‌توان تغییر داد، ولی برخی دیدگاههای متافیزیکی، آستانه تحمل انسانها را در برابر مصیبتهای جهان بالا می‌برد. یا به عنوان مثال دیگر، اگر کسی قائل باشد اعمال خوب و بد لزوما دارای سرانجام نیست، زندگیش متفاوت است با کسی که قائل است من یعمل مثقال ذره خیرا یره و من یعمل مثقال ذره شرا یره. کسی که معتقد است اگر یک ذره، یک اپسیلون، کار نیک کرد، حتما دیده می‌شود و باز هم اگر یک ذره کار بد کرد، بالاخره این دیده می‌شود؛ این فرد از لحاظ روانی سالمتر است تا وقتی معتقد باشد که هم خوبیها گم شدنی‌اند، هم بدیها.

🔹وقتی معتقد باشد بدیها گم شدنی‌اند، هیچ چیزی جلودارش نیست و وقتی معتقد است خوبیها گم شدنی‌اند هیچ چیزی تشویقش به خوبیها نمی‌کند. من یعمل مثقال ذره خیرا یره و من یعمل مثقال ذره شرا یره، یک گزاره متافیریکی قابل اثبات نیست. کما این که گزاره مقابل آن هم قابل اثبات نیست. اما اگر شما دید اول را داشته باشید با غیر معتقدش خیلی فرق می کند.

🔹باز هم به عنوان مثال در قرآن آمده وَلَقَدْ جِئْتُمُونَا فُرَادَى کَمَا خَلَقْنَاکُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ، اگر آدم واقعا معتقد داشته باشد تنهاست، از لحاظ روانی خیلی بهداشتش تامین می‌شود . خیلی از معاصی و گناهانی که انجام می‌دهیم به این خاطر است که فکر می‌کنیم اعوان و انصاری داریم. امام فخر در تفسیر مفاتیح الغیبش می گوید: من معتقم اگر در یک آتش سوزی‌ای، کل قرآن بسوزد و فقط این آیه بماند، وَلَقَدْ جِئْتُمُونَا فُرَادَى کَمَا خَلَقْنَاکُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ، به نظر من این آیه برای انسان‌سازی کافی است و راست هم می گوید.کسی که معتقد باشد من تنهایم و چون تنهایم، مسئولیت همه چیز بر دوشم است، فردا نمی‌توانم بر دوش مرئوس، مادرم، پدرم و هم جناحی‌ام بیندازم این فرد بهداشت روانی بالاتری دارد از کسی که به این آموزه معتقد نیست.

2️⃣ سعی در اولویت‌بندی در برخورد با مخاطبان

🔹البته این دفاع پراگماتیستی تنها فرد را متدین می‌کند، نه آن که دین خاصی را هم به او بقبولاند. لذا این دلایل جناح معنویت‌گرای جهان را در برابر جناح مادی‌گرای جهان حفظ می‌کند. از سویی شکی نیست که اگر فردی دیدگاه معنوی پیدا کرد، باید این را با یک زبانی بیان کند و دیگر طبعا یا با زبان دین اسلام بیان می‌کند یا با زبان دین یهود یا مسیح و یا غیره.برای مثال من وقتی می‌خواهم ما فی‌الضمیر خودم را بگویم، در عین حال که هیچ زبانی بر زبان دیگر رجحان ندارد، نه می‌توانم از هیچ زبانی استفاده کنم، نه از همه زبانها استفاده کنم. اما تا دهان باز می کنم یا فارسی حرف می زنم یا انگلیسی یا ...

🔹به همین ترتیب وقتی انسان دهان باز کرد و خواست با هستی یا به تعبیر دینی با خدا حرف بزند، طبعا یا به لسان اسلام یا لسان مسیحیت یا بودا یا ... حرف می‌زند. ولی به تعبیر مارتین بوبر میل به سخن گفتن با هستی مهم‌تر است از این که به لسان دین اسلام سخن بگوید یا مسیحیت یا .... . اکثر ما بیشتر از اینکه بخواهیم مخاطبمان معنوی بشود و متدین، می‌خواهیم هم کیش ما بشود. اما اگر فکرش را می‌کردم که اول از هر چیزی اگر همه عالم معنوی بودند، ولو معنویت هر کدامشان در قالب یکی از ادیان تاریخی و نهادینه بروز و ظهور پیدا می‌کرد، خیلی جهان خوبی داشتیم ؛ اول می‌آمدیم بر مشترکات معنوی، تأکید می‌کردیم.

3️⃣ توجه به بعد معنوی دین نسبت به امور ظاهری

🔹چند سال پیش در دانشگاه علامه طباطبائی یک واقعه‌ای رخ داد ،یک خانم حافظ قرآنی خودکشی کرد ! این حافظ قرآن را از این جهت تاکید می‌کنم که یک آدم که دیدش معنوی باشد به عالم، هیچ چیزی او را به خودکشی نمی‌کشاند. این فرد اگر دید معنوی داشت می‌دانست، پشت هر چیز و واقعه‌ای یک خیری هست و یک حکمتی هست.هیچ چیز به روال قبلیش باقی نمی‌ماند. و به تعبیر دیگر، این نیز بگذرد. این فرد حافظ قرآن است، ولی به نظر من معنوی نیست.

اندیشه ها

20 Nov, 21:34


حکایت‌نویس مباش!

خواجه عبدالکریم، خادمِ خاص شیخ ما، ابوسعید قَدَّس اللهُ روحَهُ العزیز بود، گفت: روزی درویشی مرا بنشانده بود تا از حکایت‌هایِ شیخِ ما او را چیزی می‌نوشتم. کسی بیامد که "شیخ تو را می‌خواند." برفتم. چون پیش شیخ رسیدم، شیخ پرسید که "چه کار می‌کردی؟" گفتم: "درویشی حکایتی چند خواست، از آنِ شیخ، می‌نوشتم." شیخ گفت: "یا عبدالکریم! حکایت‌نویس مباش، چنان باش که از تو حکایت کنند."

▪️ آن سویِ حرف و صوت: گزیدۀ اسرار التوحید، انتخاب و توضیح محمدرضا شفیعی کدکنی، نشر سخن، ص 111.

از این حکایتِ موجز و نغز و پرمغز می‌توان به جوهرِ سلوکِ معنوی و عصارۀ اندیشه و نگاه تربیتی ابوسعید ابوالخیر پی بُرد. با تأمّل در این حکایت، هم می‌توان به تصورِ فروتنانه‌ای که ابوسعید از خویشتن در مقام پیر و مربی و آموزگار دارد تا حد زیادی راه یافت، و هم می‌توان به مواجهۀ مشفقانه و خیرخواهانه‌اش با کسانی که در مقام مرید یا شاگرد، سعادت درک محضر و کسب آموزه‌های او را داشته‌اند، نزدیک شد. اساسا شگردهای ابوسعید در تربیت شاگردانش از چنان روشن‌بینی، و تازگی و طراوت، و اصالت و ابتکار و خلاقیتی برخوردار است که خود می‌تواند موضوع گفتار و یا نوشتاری بلند و جذاب قرار گیرد. این سخنِ خردافروز و انسان‌نواز را، که "حکایت‌نویس مباش، چنان باش که از تو حکایت کنند"، سزاوار آن است که به زر نوشت و قاب گرفت تا در دیوار کلاس‌های مدارس ایران آویخته شود.

ابوسعید با این سخن نشان می‌دهد که معلم و مربی حقیقی، آن کسانی هستند که صرفا در پیِ گرمیِ بازار خویش نیستند و شاگردان را تا ابد وابسته به خود نمی‌خواهند. آنها به هر طریقی می‌کوشند تا شاگرد از مقام شاگردی درگذرد و با کشف و شناخت قوای روحی و ذهنی خود به رشد و شکوفایی و اجتهاد دست یابد. استادِ راستین نه تنها باکی از آن ندارد که روزی شاگردش از حد و مرتبه او درگذرد و به مقام و مرتبتی فراتر از او در مهارت و دانش دست یابد، بلکه این فراتر رفتن را بزرگ‌ترین پاداشی می‌داند که شاگرد می‌تواند در ازای آموزه‌هایش به او هدیه دهد. این جاست که ابوسعید را در این شیوه آموزشی همسو با کسانی چون نیچه می‌بینیم. نیچه آن جا که گفته است:

"آن که همیشه شاگرد می‌ماند آموزگارِ خود را پاداشی بسزا نمی‌دهد."

و براستی چه اندک‌شمارند معلمانی که دائما شاگرد خود را شاگرد نخواهند. این که شاگرد باید بکوشد تا روزی از مقام تقلید و شاگردی درگذرد، و صاحب قوّه نقد و اجتهاد شود، مهم‌ترین نکته‌ای است که یک آموزگار در مقام عمل می‌‌بایستی به شاگردان خود بیاموزد. این ویژگی افزون بر دانش و ژرف‌اندیشی، همچون فضیلتی اخلاقی، به آزادگی، فروتنی و شجاعت و انسانیتی نیاز دارد که هر معلمی واجد آنها نیست. از همین روست که نیچه در جای دیگری از کتاب "چنین گفت زرتشتِ" خود، بار دیگر بر این معنا پای می‌فشارد و می‌گوید:

"از انسانیت(انسان دوستی) هر استادی است که شاگردش را از خود بپرهیزانَد و دور کند".  

باری، اگر یکی از مهم‌ترین آفت‌های نظام آموزشی ایران را چه در  گذشته و چه در امروز، مریدپروری و مریدبافی، و خواستن و ماندن شاگردان در مقام سرسپردگی و طاعت و تبعیت و تقلید محض از سوی شماری از استادان و معلمان و مربیان بدانیم، دامن آموزگارانِ مهربان و بزرگی چون ابوسعید و مولانا از این آفت، پاک و مبرّاست. همان مولانایی که خطاب به شاگردان و شیفتگان دیروز و امروزش فرمود:

تو را هر کس به سوی خویش خواند
تو را من جز به سوی تو نخوانم!

ایرج رضایی

🆔 @andishehayee

اندیشه ها

19 Nov, 20:08


«خودکشی سیاسی»

🖍بهروز مرادی

خودکشی کیانوش سنجری صرف‌نظر از مواضع سیاسی وی، از یک سو احساسات انسانی بسیاری از مردم ایران را جریحه‌دار نمود و از سویی دیگر اذهان اندیشمندانِ غیرمتعصب و بی‌طرف را متوجه این پرسش ساخت که آیا می‌توان از خودکشی به عنوان یک کنش سیاسی یا اقدام اعتراضی یا واکنش به عدم اجابت خواسته‌ای قضایی استفاده نمود؟

در هرکجای تاریخ و زمان که ایستاده باشی، مرگ جوانان وطن دردناک است.
دربندبودن بی‌گناهان و آزادی‌خواهان و عدالت‌طلبان و پاکی‌جویان تلخ و غم‌انگیز است و وجدان‌های بیدار و خردهای هشیار را برمی‌انگیزد و دل‌های مهربان را زخم می‌زند و چشمان نجیب را پر از اشک می‌کند و خاطر نازنین انسان‌های اخلاقی را می‌آزارد.

گاه راه‌ها بسته‌اند
و مسیرها مسدود
و خاطرها ملول
و دل‌ها خانه‌ی غم
و وجدان‌ها آزرده
و دست‌ها تهی
و بن‌بست‌ها به هزار زبان در سخن
و پاها را یارای رفتن نیست
و امیدها در حصر است
و عدالت قربانی فساد
و آزادی فدایی استبداد
و اخلاق ذبح‌شده در پای فقر و ستم،
و افق‌های تغییر تاریک
و زمانه غرق در غوغای تیرگی
و زندگی پرپرشده در آتش پلیدی
و آرامش ویران‌شده در دستان وحشت.

حتی در چنین زمانه‌ای سزا نیست پروانه‌ای بال‌های خود را به آتش بسپارد، چراکه آتش سوزاننده‌تر از آن است که سر انسانِ پروانه‌صفت داشته باشد.
اگر پروانه‌ها بمیرند، چه کسی درس شجاعت و معنوی‌زیستن را در جامعه تکرار کند؟ آنها باید بمانند و درس عشق و لطافت بدهند، اما پیش از آن خود باید از رنج‌های خویش قوی‌تر بشوند و بر فراز درد بایستند.
آنها اگر از رنج‌های خود ضعیف‌تر باشند و در مقابل ناملایمات و مصائب زندگی تاب‌آوری لازم و کافی نداشته باشند، آنگاه نمی‌توانند نقشی مثبت و سازنده در تحولات اجتماعی ایفا کنند. آنها می‌سوزند و می‌میرند و شب از نبودنِ آنها تیره‌تر می‌شود.

به‌عنوان یک مسلمانِ معتقد به زندگی معنوی بر این باورم که جان آدمی گرامی‌تر از آن است که برای تغییر سیاسی یا حصول درخواستی قضایی بتوان آن را با خودکشی از بین برد. به‌همین خاطر است که عملیات انتحاری برخی از مسلمانان علیه دشمنان‌شان نیز نمی‌تواند مورد پذیرش قرآن قرار گیرد.

خودکشی به مثابه یک رسم سیاسی بیش از آنکه بتواند مسبب تغییر بشود، موجب رعب و وحشت است و بن‌بست‌ها را تعلیم می‌دهد و اگرچه خود از سر استیصال و افسردگی و نومیدی از تغییر برخاسته، اما خود یأسِ فضای جامعه را می‌افزاید و افسردگی را افزون می‌کند، بدون آنکه بن‌بست‌ها را بگشاید.

اگرچه چنین خودکشی‌هایی وخامت اوضاع جامعه و شدت بن‌بست‌ها را نشان می‌دهند، اما بااینهمه همواره بر این باورم که تنها کسانی می‌توانند به تغییر وضعیت نامطلوب اجتماعی کمک کنند و در این راستا نقش مثبتی ایفا نمایند که از رنج‌های خود و دردهای اجتماعی قوی‌تر باشند.

یا راهی باید جست یا راهی باید ساخت، بدون آنکه پروانه‌ها خود را بسوزانند و بمیرانند.
اگر پروانه‌ها خود را بمیرانند، آنگاه چه کسی در صور امید و نشاط بدمد و پایان تیرگی را رقم بزند و در سپیده‌دم رقص شادی کند؟

                      
       ٢٩ آبان ١۴٠٣

🆔 @andishehayee

اندیشه ها

18 Nov, 18:37


🔴 نصری، حقوقدان بین الملل: ادعای رسایی مبنی بر اینکه ‌در آمریکا «چیزی به اسم تابعیت قهری نداریم» کاملا خلاف واقع است

🔴 ترک تابعیت به این آسانی نیست/ حتی به فرض اینکه فرزندان بزرگسال دکتر ظریف بپذیرند مراحل را در یک سفارتخانه آمریکایی طی کنند، آیا مصلحت است یک مقام آمریکایی برای ماندن یا رفتن دکتر ظریف از معاونت تعیین تکلیف کند؟

✍️به گزارش جماران؛ رضا نصری، حقوقدان بین الملل در خصوص اظهارات حمید رسایی نماینده مجلس در رابطه با دوتابعیتی بودن فرزندان محمدجواد ظریف و تلاش برای برکناری وی از معاونت راهبردی رییس جمهور نوشت:


👈 ادعای آقای رسایی مبنی بر اینکه ‌در آمریکا «چیزی به اسم تابعیت قهری نداریم» و «تابعیت‌ قهری من درآوردی است» و اگر والدین درخواست کنند به فرزندی که در آمریکا به دنیا آمده تابعیت می‌دهند، کاملا خلاف واقع است.

👈در آمریکا، مطابق اصل تابعیت سرزمینی (Jus soli) - که در متمم چهاردهم قانون اساسی این کشور آمده - هر انسان به صرف تولد در خاک آمریکا به صورت خودکار تابعیت آمریکایی کسب می‌کند. این موضوع را دیوان عالی آمریکا در سال ۱۸۹۸ تایید کرده و از آن به بعد هم هیچ تردیدی بر آن وارد نشده است.

👈اینکه تابعیت متولدین آمریکا «سرزمینی» و «قهری» است - و نیاز به درخواست از سوی والدین ندارد - در قضیه Hamdi Vs Rumsfled در سال ۲۰۰۴ به بارزترین شکل نشان داده شد.

🔹یاسر عصام حمدی در سال ۱۹۸۰ در ایالت لوئیزیانای آمریکا از والدینی سعودی که به‌طور موقت در ایالات متحده زندگی می‌کردند، متولد شد. مدت کوتاهی پس از تولد، پدر و مادرش به عربستان سعودی بازگشتند و او در آنجا بزرگ شد. حمدی در نوجوانی با القاعده ارتباط گرفت و در سال ۲۰۰۱، در جریان حمله آمریکا به افغانستان، توسط نیروهای ائتلاف شمال دستگیر شد و به ارتش آمریکا تحویل داده شد.

🔹با وجود اینکه حمدی هرگز در آمریکا سکونت نداشت، هرگز والدینش برای او درخواست تابعیت نکرده بودند و با وجود اینکه همراه با القاعده و طالبان‌ علیه آمریکا جنگیده بود، در روند دادرسی  - بر اساس متمم ۱۴ قانون اساسی آمریکا - تبعه ایالات متحده تشخیص داده شد؛ و همین موضوع مباحث حقوقی فراوانی پیرامون موضوع تابعیت قهری در آمریکا به جریان انداخت.

👈 اگر آقای رسایی حداقل این مباحث را دنبال کرده بود، هرگز مدعی نمی‌شد بحث تابعیت قهری در آمریکا یک بحث «من درآوردی» است!

❗️دوستان می‌گویند فرزندان دکتر ظریف می‌توانستند با پُر کردن یک فرم تابعیت قهری خود را باطل کنند.

☑️ ترک تابعیت به این آسانی نیست. شخص متقاضی ابتدا باید در یکی از سفارتخانه‌های آمریکا‌حضور پیدا کند و - ضمن پرداخت مبلغی حدوداً معادل ۱۵۰ میلیون تومان - رسماً تقاضای سلب تابعیت کند. در مرحله بعد‌ باید در تاریخی که برای او تعیین می‌شود برای مصاحبه مجدداً حاضر شود و دلایل خود را برای تقاضای سلب تابعیت بیان کند. در مرحله بعد دلایل او بررسی می‌شود و اگر تازه تشخیص داده شد که از نظر قانون تمام شرایط و معیارها برای پذیرش تقاضای او برآورده شده، کنسول، سفیر  - یا مقامات بالاتر دولت آمریکا - اختیار دارد مطابق اصل «علم قاضی» درخواست متقاضی را رد کند!

☑️ جدا از اینکه فرزندان بزرگسال و مستقل مقامات کشور به هیچ عنوان مکلف به طی کردن چنین فرایندی برای حفظ شغل پدر یا مادر نیستند، از خود بپرسید این چه قانونی است که حضور یا عدم حضور یک مقام عالیرتبه سیاسی در یک پُست حساس در دولت جمهوری اسلامی را منوط به تصمیم‌ یک سفیر یا یک کنسول آمریکایی می‌کند؟

☑️ یعنی حتی به فرض اینکه فرزندان بزرگسال دکتر ظریف بپذیرند این مراحل را در یک سفارتخانه آمریکایی طی کنند، آیا آنوقت به مصلحت است یک مقام آمریکایی برای ماندن یا رفتن دکتر ظریف از معاونت راهبردی ریاست جمهوری تعیین تکلیف کند؟

☑️ اگر آن سفیر یا مقام آمریکایی تصمیم گرفت برای آزار دکتر ظریف - یا هر فرد دیگری در شرایط مشابه - تقاضای سلب تابعیت فرزند او را بپذیرد، همین حضرات که این قانون معیوب را تصویب کرده‌اند نخواهند گفت ظریف با حمایت سفیر آمریکا در معاونت رییس‌جمهور ابقا شد؟

اصلاح قانونی چنین معیوب و غیر اصولی که عملاً به مقامات آمریکایی چنین اختیاری برای مداخله در امور داخلی کشور می‌دهد، قطعا باید اصلاح شود.


🆔 @andishehayee

اندیشه ها

18 Nov, 18:26


پیام محمدجواد ظریف به_یهودیان_جهان
November 18, 2024

محمدجواد ظریف با انتشار ویدیویی خطاب به یهودیان جهان صهیونیسم را ناقض ۱۰ فرمان خواند و از آنها خواست آیین ابراهیمی یهودیت را از شرّ تحریف و جعل و تجاوز و تبعیض نژادی و قتل عام صهیونیستی برهانند. 

متن کامل ترجمهٔ فارسیِ این پیامِ ویدیویی در ادامه می‌آید: 

سلام / شالوم.
سلام و صلح و دوستی نثار همه‌ی آزادی‌خواهان و عدالت‌طلبان جهان، از هر کیش و قوم و زبان. درود بر پیروان همه‌ی ادیان، همه‌ی ابراهیمیان، به هر آیین و باور و قوم و زبان. شالوم بر هم‌میهنان یهودی و همه‌ی پیروان حضرت موسی، در سراسر جهان.
من با نام خداوند واحد مهربان‌مان آغاز می‌کنم: نامی که بیش از هر زمان، به یادآوری آن نیاز داریم تا از گسترش جنگ و کشتار و غارت و تجاوز جلوگیری کنیم.
من به عنوان شهروندی از ملتی کهن با تاریخی سرشار از کثرت‌پذیری و انسان‌دوستی با شما یهودیان جهان سخن می‌گویم. ملت من بیش از دو هزار سال، نماد هم‌زیستی احترام‌آمیز میان مؤمنان ادیان گوناگون و حاملان فرهنگ‌های متنوع و حامیان ارزش‌ها و آرمان‌های متکثر بشری، از اقوام و نژادهای مختلف و زبان‌ها و گویش‌های پرشمار بوده است. حمایت از ستمدیدگان و آوارگان و پناهجویان و گریختگان از قتل عام، صفت تاریخی این ملت بزرگ و پرافتخار بوده است، چه این مظلومان، یهودیان زیر ستم بابلیان حدود ۲۶۰۰ سال پیش بوده باشند، چه یهودیان رانده‌شده از خانه و کاشانه که در خلال دومین جنگ جهان‌گیر در گریز از نازیسم و فاشیسم آواره شده بودند، چه افغانستانیان مهاجر و پناهنده از شر اشغال‌گران خارجی، و چه فلسطینیان و لبنانیان و سوریان فراری از تجاوز و آپارتاید.
 ما ایرانیان در سراسر تاریخ به دنبال صلح بوده‌ایم ولی در پاسداری از وطن کوتاهی نکرده‌ایم، متجاوزان و اشغالگران را درون فرهنگ خود هضم و جذب کرده‌ایم، و هرگز از حمایت ستمدیدگان باز ننشسته‌ایم.
حدود یک دهه پیش، من افتخار داشتم تا در دستاورد بی‌بدیل دیپلماسی چندجانبه برای پایان دادن به بحرانی ساختگی درباره‌ی برنامه‌ی صلح‌آمیز هسته‌ای ایران سهیم باشم. ولی نتانیاهو که خود در جعل این بحران ساختگی نقش داشت، «مأموریت تاریخی» خود را جلوگیری از این توافق هسته‌ای و بر هم زدن آن تعریف کرد: توافقی که می‌توانست تضمین کند آن گرگی که این چوپان دروغگو مدام فریاد می‌زد آمده است، هرگز نمی‌آید.
 آن توافق می‌توانست مبنایی برای دوره‌ی نوینی از صلح و آرامش و همکاری منطقه‌ای و رهایی منطقه از تهدید و تقابل و تنش‌های فزاینده باشد. ولی دیری نپایید که کوشش‌های شیطانی نتانیاهو و شرکای صهیونیست و تندرو او نتیجه داد و این فرصت تاریخی از دولت‌ها و مردم منطقه سلب شد؛ ایشان بودند که در جانب نادرست تاریخ ایستادند.
اکنون نتانیاهو و رژیم او، در کنار حامیان غربی‌اش، بار دیگر در جانب نادرست تاریخ ایستاده‌اند و ماشین آدم‌کشی و ویرانی را در منطقه راه انداخته‌اند، و در این هجوم نسل‌کشانه، با کشتار و جنایت علیه بشریت، خون پنجاه‌‌هزار شهروند عادی ازجمله ده‌هزار کودک را ریخته‌اند. ولی مقاومت دربرابر اشغال با قتل کودکان و حتی رهبران مقاومت نمی‌میرد.
اطمینان دارم که از نظر همه انسان‌ها با مذهب و تبار یهودی، رژیمی تروریستی که کارنامه‌ای جز ملغمه‌ای از تبعیض نژادی،‌ نسل‌کشی، غصب و غارت و خشونت سازمان‌یافته ندارد، نمی‌تواند نماینده‌ی آیین آسمانی و ابراهیمی یهود، که نزد همه‌ی ما محترم است، باشد. بلکه‌، این رژیم و اعمالش تجسم تاریکی‌های نازیسم و فاشیسم است.
 دوستان گرامی، خواهران و برادران،
صهیونیسم مهاجم چیزی نیست جز حرکتی سکولار و تجاوزگر که با فریبکاری از یهودیت برای بسط نقشه‌ی استعمارگرانه و نژادپرستانه‌اش، سوء‌استفاده می‌کند. این رژیم از یاد و نام و خون و جان قربانیان هولوکاست در جنگ جهانی دوم، سوء استفاده می‌کند، در صورتی که صهیونیسم چیزی جز نژادپرستی، ملت‌گرایی جنون‌آمیز، تبعیض نژادی، و نفرت‌پراکنی علیه دیگر ملت‌ها و ادیان نیست.  صهیونیست‌ها به‌دروغ خود را نماینده و پناهگاه یهودیان جهان وانمود می‌کنند، در حالی که در عمل، بزرگترین دشمن اعتبار و امنیت آنان هستند.
این رژیم نه‌تنها حامل و عامل ده فرمان حضرت موسی علیه‌السلام نیست، بلکه تک‌تک آن ده فرمان رحمانی را نقض کرده است:
معبود یکتای این رژیم قدرت است، نه خداوند. این رژیم یهودیان و غیریهودیان را در پیشگاه صهیونیسم به قربانگاه می‌برد. این رژیم نام خدای خالق را بیهوده بر زبان می‌آورد تا نسل‌کشی را توجیه کند. این رژیم آبرو و افتخار همه‌ی یهودیان در طول تاریخ را بر باد می‌دهد. این رژیم با برپایی کمپ‌های تجاوز به گروگان‌های فلسطینی پرده‌ی حرمت ایشان را می‌درد. شغل تمام‌وقت این رژیم دزدیدن سرزمین و خانه‌وکاشانه مردم است. این رژیم از اشاعه‌ی شهادت دروغ، صنعتی جهانی ساخته است.

اندیشه ها

18 Nov, 18:26


این رژیم دیگران را جانوران انسان‌نما می‌شمارد و خانه و کاشانه و روستاها و سراسر کشورشان را غصب می‌کند. و این فهرست ادامه دارد.
هم‌وطنان یهودی من، یهودیان سراسر گیتی، شما فقط از مشاهده‌ی جنایاتی که صهیونیست‌ها علیه دیگران مرتکب شد‌ه‌اند، به وحشت نیفتاده‌اید، بلکه شما خودتان هم قربانیان تجاوز صهیونیسم به هویت و باورهایتان هستید. چنان که تا کنون در پایتخت‌های کشورهای غربی همراهی خود را با قربانیان مظلوم صهیونیسم در فلسطین و دیگر نقاط جهان ابراز کرده‌اید، بر این ایستادگی، استوار بمانید. به حمایت خود از کسانی که در خط مقدم این مقاومت، از شرف انسانی پاسداری می‌کنند، ادامه دهید. آیین ابراهیمی یهودیت را از شرّ تحریف و جعل و تجاوز و تبعیض نژادی و قتل عام صهیونیستی برهانید. 
ملت ایران را در این مقاومت شرافتمندانه و عدالت‌خواهانه همراه و پشتیبان خود بدانید.


🆔 @andishehayee

اندیشه ها

16 Nov, 15:58


🔴 مکتب پرستان تنگ نظر و خداپرستان بالغ
مرضیه حاجی هاشمی

🗒 مخاطبی عزیز در پی پرسش انتهایی یادداشت پیشین که «با کدامین خدا پایان خشونت و فساد دینی رقم خواهد خورد؟»، جویای پاسخ از منظرگاه نویسنده شد. برای پاسخ به این پرسش شاید نیاز به یادآوری نباشد که منظور از کدامین خدا، کدام فهم و دریافت از خداست و فرض بر این است که الهیات سیاسی که معطوف به خشونت و فساد باشد یا امکان توجیه و چشم پوشی از آن را فراهم کند، نمی‌تواند منتسب به الاه باشد؛ هرچند متألهان یا روحانیان مدعی آن باشند.

⬅️ این بسیار مهم است که چه فهمی از خدا داشته باشیم و چه مکتبی حول این فهم شکل بگیرد. «لوتر» آن زمان که تعریفی از خدا ارائه داد تا دینداران را از قید و بند غیر خدا، روحانیان و نهاد و تشکیلات عریض و طویل و دنیا زده دین براند و آزاد و مستقل کند، هرگز نمی‌دانست، این فهم جدید از خدا، خدای قادر مطلقی که اراده بشر در اراده بی‌منتهای او محو می‌شود و مسلوب الاختیار است، خود موجب ظهور خشن‌ترین حکومت دینی تاریخ توسط «کالون» می‌شود. لوتر با این فهم جدید از خدا می‌خواست، چنین نتیجه بگیرد که تنها خدا شایسته اراده کردن و فرمانبری است؛ «بنابراین فرمانبری اراده بشری از اراده الهی، مسیحیان را از همه اشکال تعهد می‌رهاند».

⬅️ فساد عالی‌ترین مقامات روحانی، انزجار لوتر را برانگیخت و تردیدهای عمیقی را در باب اقتدار آنها نه تنها در زمینه سیاسی که به عنوان متولیان نهاد دینی در او ایجاد کرد. آنچه به عنوان مکتب لوتری مبتنی بر فهم جدیدش از خدا شکل گرفت، می‌توانست، توسط کشیشی که خود را از مصلحان دینی می‌دانست، به چنان اقتدار هول انگیزی درافتد که هرگز لوتر تصور نمی‌کرد و جالب اینکه قرن‌ها بعد، آنچه به عنوان مکتب کالونی گسترش یافت، از محتوای خشن خود خالی و آموزه‌های آزادی بخش لوتری آن برجسته شد.

⬅️ «استفان تسوایگ» بر این باور است، «کمابیش هیچ گاه نبوده است که آموزه‌های یک مکتب پس از گذشت یک سده، همانی بماند که آموزگار آن در آغاز طلب می‌کرد»، همین گونه است در مورد ادیان و یا حتی مکاتب غیر الهیاتی، فلسفی و ماتریالیستی. حتی این در مورد رهبران انقلاب‌ها نیز دیده می‌شود که پس از انقلاب، ممکن است، بنیادگرایانه‌ترین یا نوگرایانه ترین برداشت‌ها از اندیشه‌های یک رهبر انقلابی صورت بندی شود و حول آن احزابی شکل بگیرد که در تضاد معناداری نسبت به یکدیگر به رقابت بر می‌خیزند.

⬅️ خدای کالون، همان خدای لوتر بود؛ اما چون خدای قادر مطلقی بود که هرچه ‌بخواهد، می‌کند و انسان در برابرش هیچ اراده و آزادی عملی ندارد، کافی بود، در این میان، یکی توهم جانشینی این خدا را بر روی زمین در سر بپروراند و در هیبت یک رهبر خشک اندیش، عنان گسیخته و فساد پرور، چون کالون ظاهر شود، کسی که «به طور طبیعی، همه نویسندگان و گویندگانی را که طوطی صفتانه به تکرار آموزه‌های مکتبی او نپردازند، کج اندیش و گمراه می‌داند»؛ در حالی که تاریخ جهان ثابت کرده است، بسیاری از گمراهان دور از خدای حقیقی، همین‌هایی هستند که خدا را به قدر ذهن محدود خود تصور کرده و خود را نماینده مکتب الهی می‌دانند، مکتبی که آن را حقیقت محض دانسته و تنها خویش را بر حق و لا غیر.

⬅️ می توان ادعا کرد، دور از باور است که خدا انسان‌ها را دو پاره و چند پاره و در ستیز بخواهد، جایی که خود حتی از پیروان ادیان مختلف می‌خواهد، کافیست همه شما حول نام من و پرستش من متحد شوید، چونان پرتوهای خورشید که همه در یک منبع، یگانه هستند. به تعبیر تسوایگ « همه بدبختی‌ها از مکتب پرستان تنگ نظر برآمده است که نابردبارانه، اندیشه‌هایشان و جهان نگری‌شان را یگانه، درست دانسته‌اند. تنها این متعصبان خویشتن ستای یک سویه اندیشند که با ستیزه جویی‌های متکبرانه،  صلح و آرامش جهان را هم می‌زنند و یکپارچگی طبیعی آدمیان را به یکدیگر ستیزی و دو پارگی بدل می‌کنند».

⬅️ لذا تنها می‌توان با خدایی، جهان را یگانه دید که آن خدا را به باور «مولانا» در میان جانمان حاضر ببینیم، خدایی که به تعبیر خودش «از رگ گردن به ما نزدیک‌تر» است و شاید بتوان او را همان خدایی دید که در دوران بلوغ بشر و در دوران مدرن، خدایی شبیه خدای «هگل» یا خدای «کانت» باشد. اینجاست که حتی اگر احساس نیازی به الهیات سیاسی شد، آن یک الهیات سیاسی مدرن، متناسب با جامعه هست که در آن باورمندان و خداپرستان بالغ و آگاه به خویشتن، از درون، توسط عقلانیت و اخلاق کانتی یا روح هگلی یا همان خدایی در میان جانشان، هدایت و رشد یافته و اکنون خویش، حاکم بر سرنوشت سیاسی خویش هستند؛ نه الهیات سیاسی سنتی که می‌تواند، توجیه گر هر خشونت و فساد برای حاکم ساختن قیومیت خدای خویش بر انسان نابالغ باشد و او را تا مرز کفر برآشود.


🆔 @andishehayee

اندیشه ها

16 Nov, 15:57


🔴 پایان خشونت و فساد دینی؟
مرضیه حاجی هاشمی

🗒 روزهای پایانی آبان ماه مرا بار دیگر عمیقاً به فکر درباره استادم، زنده یاد «داود فیرحی» فرو می‌برد، کسی که کلاس‌های درسش، یکی از پربارترین کلاس‌های درس دوره دکترا بود، آنجایی که اندیشه های «جان لاک» و «میرزای نایینی» را در زمینه تطبیق الهیات سیاسی بر دموکراسی برابری می دادیم یا  اشکال مختلف الگوهای دولت - تمدن را بررسی می‌کردیم و کم کم زاویه فکری خود را از اندیشه‌های استاد، صیقل یافته‌تر می‌دیدم؛ گرچه به واقع اندیشه‌های وی و حوزه مطالعاتی هیچ استادی را به این اندازه نزدیک به دغدغه‌های فکری خویش نمی‌ یافتم.

⬅️ داود فیرحی آنگاه که قربانی تعلل در واکسینه کردن جامعه در برابر «ویروس کرونا» شد، گرچه عمر علمی پرباری داشت؛ ولی هنوز میوه اصلی تکاپوهای علمی خویش را نچیده بود؛ چرا که چنین برمی‌آمد، وی در حال تلاش برای رسیدن به یک الهیات سیاسی جدید بود، یک الهیات سیاسی، واجد عناصر بالای دموکراتیک. البته به واقع روشن نیست، اگر داود فیرحی، رویدادهای تلخ و در عین حال تأمل برانگیز و تحول ساز ۱۴۰۱ و سپس جنگ خونبار و ویرانگر غزه را به نظاره می‌نشست، هنوز بر این باور بود که می‌توان الهیات سیاسی را اصلاح کرد یا تمام قد از الهیات سیاسی عبور می‌کرد.

⬅️ به نظر می‌رسد، فیرحی در نسبت با نظم سیاسی با یا بدون ارجاع به اقتدار الهی که از اوایل قرن نوزدهم، دو شیوه متفاوت پرداختن بدان در غرب رشد کرده بود و زمینه ایجاد دو مکتب فلسفه سیاسی را فراهم ساخته بود؛ گرچه متأثر از «روسو» و نحله فکری وی بود؛ ولی به وصف روحانی بودنش نمی‌توانست، با آنها بر سر این باور از دین هم داستان باشد که «دین در عمیق‌ترین سطح خود جلوه‌ای از ذات خود ذهن است» و انسان برای اینکه به لحاظ روانشناختی و اجتماعی با خودش آشتی کند، باید به فهم عقلانی و اخلاقی از آن دست پیدا کند؛ نه برای چیزی مانند «رستگاری» در الهیات سنتی. فیرحی چه آگاه به این باور از دین یا ناآگاه از آن، کارش در ارائه یک الهیات سیاسی مدرن در الگوگیری از مکتب فلسفه سیاسی که به نظر متأثر از آن می‌بود، دشوار می نمود.

⬅️ می‌توانیم دو مکتب فلسفه سیاسی را که در زمینه نسبت دین و سیاست در غرب مدرن رشد کرد، «فرزندان «هابز» و فرزندان روسو بنامیم». به زبان ساده می‌توان گفت، در نظر فرزندان هابز تنها در صورتی می‌توان از خشونت و فساد الهیات سیاسی، رهایی یافت که در سرچشمه‌های ایمان مردم تشکیک ایجاد کرد و آنها را به این باور رساند که باورهای دینی‌شان به سبب نادانی، ترس و شهوت است و وقتی به روحانیان بی اعتماد شدند، «شاید طلسم الهیات سیاسی شکسته می شد و در نتیجه و تنها در همین صورت، ممکن بود، اندیشه هوشیارانه در باب زندگی سیاسی شروع شود».

⬅️ فرزندان روسو، متأثر از وی بر این باور بودند که «دین اصیل، هیچ ربطی به نادانی، ترس یا شهوت نداشت. این نهادهای دینی و سیاسی فاسد بودند که با وارونه کردن ایمان اخلاقی، آب به آسیاب خرافه ریخته، احساس اخلاقی را تنزل داده و مومنان را نسبت به یکدیگر، نامتساهل و خشن کرده بودند». آنها بر این عقیده بودند که «هر تمدن شناخته شده‌ای بر دین استوار شده؛ نه فلسفه. در جوامع سالم، دین به برقراری تعهد اجتماعی و تشویق فداکاری در راه خیر عمومی کمک کرده است».«کانت» و «هگل» از این مکتب فلسفه سیاسی بودند؛ اما الهیات سیاسی آنها کاملاً جدید بود؛ نه آن الهیات مسیحی سنتی، الهیاتی که خدا را آن «خدای قادر متعال» نمی‌دید که بیرون از ماست و احکام و دستوراتی را به نام دین بر ما ملزم ساخته است؛ بلکه چنانچه گفته شد از نظر آنها «دین در عمیق‌ترین سطح خود، جلوه‌ای از ذات خود ذهن است».

⬅️ حال سوال اینجاست: اگر مانند فیرحی، مکتب دوم را بپذیریم؛ بدون اینکه باور ما نسبت به خدا تغییر کند، می‌توانیم همچنان امید به تاسیس الهیات سیاسی مدرن داشته باشیم؟ وقتی فیرحی هنوز از «فقه سیاسی» سخن می‌گفت، بیانگر این بود که از الهیات سنتی عبور نکرده است، آیا او دچار پارادوکس بود یا این مسئله را نزد خود حل کرده بود؟ به واقع به زعم وی با کدامین خدا پایان خشونت و فساد دینی رقم خواهد خورد؟



🆔 @andishehayee

اندیشه ها

14 Nov, 21:09


داوری اردکانی:کشور در شرایط کنونی بیش از همیشه به فلسفه نیاز دارد
November 13, 2024 by سارا فرجی
به گزارش خبرنگار مهر، کمیته اندیشه سیاسی انجمن علوم سیاسی ایران با همکاری گروه فلسفه خانه اندیشمندان علوم انسانی به مناسبت روز جهانی فلسفه، نشست «ایرانشناسی «ایرانی» و دلالت‌های فکری آن برای امروز» را در خانه اندیشمندان علوم انسانی برگزار کرد.
رضا داوری اردکانی، چهره ماندگار فلسفه و فیلسوف معاصر کشورمان یکی از میهمانان این نشست بود که سخنان خود را در قالب پیامی به جلسه صادر کرد.
داوری اردکانی گفت: باید از دوستان و همکاران عزیزی که به مناسبت روز جهانی فلسفه پیشنهاد کرده‌اند به مسئله ایران بیاندیشیم سپاسگزار بود. اما شاید کسانی بگویند ایران به عنوان یک کشور مسئله فلسفه نیست. اینان به اعتباری حق دارند زیرا کشور ماهیت ثابت ندارد و از چیستی آن نمی‌توان پرسید. ایران یک ذات تاریخی است. ماهیت تاریخی امر پایداری است که شئونش در تاریخ دگرگون می‌شود. اما جوهری دارد که همانکه بود می‌ماند.
وی افزود: ایران گرچه در طی تاریخ دگرگونی‌های بسیار داشته، همواره ایران بوده و ایران مانده است. از ایران سه درک و شناخت می‌توان داشت: اول، درک جغرافیایی -سیاسی، دوم، درک فرهنگی- تاریخی و بالاخره سوم، درک و دریافت ایران به عنوان وطن. از نظر جغرافیایی- سیاسی ایران کشوری است دارای حدود و مرزهای جغرافیایی و دارای حکومتی که نامش جمهوری اسلامی است. وصف جغرافیایی-سیاسی وصف رسمی کشور ایران است. اما کشوری که هزاران سال تاریخ دارد، در وصف رسمی نمی گنجد. ما هزاران سال تاریخ مضبوط و مکتوب داریم و از حدود ٢٠٠ سال پیش با دنیای جدید مواجه شده‌ایم. از آن زمان آثار و آداب و آرا جدید نه فقط در کشور ما بلکه در سراسر روی زمین آغاز به انتشار کرده و منشأ دگرگونی بزرگی در سراسر جهان شده است. تا آن زمان، هیچ تاریخی به اندازه تاریخ ایران پرماجرا نبوده است و شاید تاریخ هیچ منطقه‌ای از جهان قدیم را نتوان با تاریخ ایران قیاس کرد. ایران، سرزمین و جلوه گاه دین و دانش و هنر و فرهنگ و اخلاق و سیاست بوده است.
چهره ماندگار فلسفه کشورمان گفت: اینکه ما از این تاریخ چه آموخته و می‌توانیم بیاموزیم و اکنون در چه وضعی از دانایی و خرد قرار داریم مطلب بسیار مهمی است. اشاره شد که معنی ایران با وصف جغرافیایی-سیاسی تمام نمی‌شود، بلکه ایران را با توجه و تذکر به عظمت دیرینش می‌توان شناخت. این شناخت مخصوصاً از آن جهت لازم است که ما را متوجه آینده می‌کند. برای اینکه وضع و موقع کنونی ایران را درک کنیم لازم است بدانیم که با فرارسیدن دوران تجدد ما هم مثل همه اقوام دیگر جهان، دچار انقطاع و گسست تاریخی شدیم. تجدد صرفاً سودای تسخیر سرزمین‌ها و غلبه سیاسی-اقتصادی نبود، بلکه تفکر و نظمی تازه از زندگی بود که بر اساس اصول و مبانی خاص و تلقی تازه از عالم و آدم قوام یافت. اقوام جهان در برابر انتشار و رواج نظم و شیوه جدید زندگی عکس العمل یکسان نداشتند مثلاً کشوری مثل ژاپن تاریخش را خیلی زود به راه جدید غرب پیوند زد. اما اقوامی هم بودند که تجدد را نشناخته رد کردند و احیاناً در برابرش ایستادند. این ایستادگی کمتر اندیشیده و بلکه بیشتر طبیعی بود. فی المثل در عالم اسلام و در کشوری مثل ایران، نمی‌توانستند بپذیرند که کار حکومت از دین جدا باشد.
وی ادامه داد: علمای دین تجدد را نپذیرفتند و با بعضی اصول آن و مخصوصاً با اصل استقلال سیاست از دین مخالفت کردند. در سرزمین ما از هزاران سال پیش میان حکومت و دین جدایی نبوده و دین و دولت با یک قرارداد نانوشته کار حکومت و اداره جامعه و مناسبات و معاملات را میان خود تقسیم کرده بودند.
رئیس سابق فرهنگستان علوم در ادامه گفت: پس از آن در کشور ما هیچ حادثه مهمی بیرون از تقابل قدیم و جدید روی نداده و وضع فکری کنونی نیز نتیجه شدت یافتن این تقابل است. این دوره را می‌توان فصل جدیدی در تاریخ ایران دانست که گرچه در آن کوشش‌هایی برای تخفیف جدال میان قدیم و جدید صورت گرفته، ثمر مؤثر و کارساز از آن عاید نشده است. با پیشامد انقلاب مشروطه این تقابل می‌توانست به مسئله سیاست روز تبدیل شود. ولی اولین جلوه‌های آن بیشتر امیدوارکننده بود. مراجع دینی در تهران و در عتبات و از جمله شیخ فضل الله نوری از مشروطیت استقبال کردند. میرزای نائینی کتاب تنبیه الامه را نوشت و در آن طرحی از سازش میان قدیم و جدید تدوین کرد. ولی ظاهراً هنوز وقت صلح و حتی آتش بس نرسیده بود و خیلی زود اختلاف ظاهر شد و با اعدام شیخ فضل الله همه تمهیدات صلح بر هم خورد و به مشروطیت آسیب بزرگ رسید. از آن پس، کوشش‌ها تقریباً همه صرفاً سیاسی و بدون مبنای فکری و فرهنگی بود.

اندیشه ها

14 Nov, 21:09


از چند دهه پیش هم که می‌رفت مسئله به صورت تازه ای مطرح شود، موجی از کینه و خشم و دشنام و افکار عامیانه پوشیده در الفاظ و عبارات شبه فلسفی در برابر آن برخاست و قضیه را لوث کرد و در نتیجه نهال پژمرده روشنفکری ایران نیز پژمرده‌تر شد. البته امکان‌ها و شرایط تاریخی با حرف‌های سطحی این یا آن گروه دیگرگون نمی‌شود، اما وقتی تفکر نباشد نمی‌توان شرایط امکان‌ها و مسیر آینده را بازشناخت. گذشت زمان نیز نشان داد که اندیشه معاصر ما به کدام سمت رفته است. اثر مستقیم این نزاع این بود که ارتباط میان گذشته و آینده پوشیده‌تر شد و تقریباً از یادها رفت. در شرایطی که تجدد همه جهان را مسخر کرده، اقوام و کشورها که نمی‌دانند چه روی داده، معلوم نیست که چرا و با چه چیز مخالفت می‌کنند.
داوری اردکانی ادامه داد: تجدد رأی و نظر نیست که بتوان با آن موافقت یا مخالفت کرد بلکه راهی است که با اراده به قدرت آغاز شده و به تدریج اقتضاها و ضرورت‌های تاریخیش، ضرورت زندگی همه مردم جهان شده است. این ضرورت‌ها امر تاریخی است. نه اینکه با رد و قبول اشخاص پدید آمده باشد و با مخالفت بتوان آن را از میان برد. مشکل تقابل میان قدیم و جدید، با پنهان کردن قضیه و ارائه راه حل های عامیانه رفع نمی‌شود و چه بسا از این انکار و سطحی اندیشی آسیب‌های بزرگ به کشور برسد. پایین آوردن اختلاف‌های تاریخی تا سطح نزاع‌ها و دشمنی‌های سیاسی و نظامی غالباً بی وجه، نشانه ناآشنایی با جان سیاست و روگرداندن از خرد عملی است. اکنون وظیفه ما این است که به وضع ایران بیاندیشیم. تاریخ ما هم مثل تاریخ همه اقوام و مردمان و سرزمین‌ها شکست و پیروزی و غم و شادی و رکود و رونق داشته و متأسفانه در دو قرن اخیر سهم پیروزی و رونق و نشاط علمی-فرهنگی و شادی رو به کاهش بوده است. اشاره شد که غیر از ایران جغرافیایی- سیاسی و فرهنگی-تاریخی ایران دیگری هم هست که با دوستی و دلبستگی مردمان به سرزمین و گذشته و آینده اش تحقق می‌یابد. ایران جغرافیایی-سیاسی و ایران تاریخی- فرهنگی اجزا ایران وطنند، اما تا وقتی جان‌های مردمان در دوستی با آنها متحد نشوند، ایران وطن نمی‌شود.
وی افزود: وطن سرزمین و تاریخ محبوب اقوام و مردمانی است که یادها و خاطرات مشترک تاریخی دارند. وطن جای همبستگی و پناه زندگی و سکونتگاه دائمی مردمان است. در عالم کنونی که کشورها از حیث دانش و تکنولوژی در یک سطح و مرتبه نیستند، طبیعی است که بعضی دانشمندان که کشور به آنها نیاز ندارد و نمی‌تواند از علمشان بهره مند شود مهاجرت کنند. از این بابت نباید چندان نگران بود. مهم این است که اساس پیوستگی با وطن سست نشود، که این سستی آسیبی بزرگ است و وطن را رنجور و بیمار و افسرده می‌کند. به نظر می‌رسد که ایران اکنون دردمند و تنها و افسرده خاطر است و به وفاداری و غمخواری نیاز دارد. وطن دیار الفت و مهر و دوستی همه مردمان است و هیچ دسته و گروهی نباید آن را ملک و مال خود و وسیله رسیدن به مقاصد و سوداهای خود بینگارد. این ما هستیم که به وطن تعلق داریم. وقتی وطن گروگان گروه‌ها و فرقه‌ها و وسیله‌ای در دست آنان باشد، دیگر پناه امن و مایه امید و آزادی و عدالت نیست و اینها که نباشند کارش به درماندگی و انزوا و تنهایی می‌کشد. اکنون ایران دردمند و تنهاست و برای اینکه به عمق این تنهایی پی ببریم لازم نیست به رفتاری که دشمنان و کین توزان با ما دارند نظر کنیم. ما ستمدیده ایم که در جهان پر از کینه و کدورت باید تا می‌توانیم از ستمدیدگان حمایت کنیم و حتی توقع نداشته باشیم که از این حمایت سپاسگزار باشند. ولی آیا تلخ و دردناک نیست که ستمدیده، حمایت دوست خود را با اکراه و منت بپذیرد؟
رئیس سابق فرهنگستان علوم در پایان گفت: وظیفه فلسفه در دیار ما مثل همه کشورها اندیشیدن به حدود درک و فهم موجود و تحقیق در وضع خرد و بی خردی و نادانی و توانایی و ناتوانی است. ظاهر این است که خودآگاهی به جهل و بی خردی و نادانی و ناتوانی در حدی نیست که ما را از غرور خطرناک برهاند. ما نباید از این نکته غافل باشیم که گره کار فروبسته کشور جز با آگاهی به حدود دانایی و نادانی و توانایی و ناتوانی و خردمندی و بی خردی گشوده نمی‌شود. این است که کشور در شرایط کنونی بیش از همیشه به فلسفه نیاز دارد و برای اینکه پایدار بماند باید بتواند به وضع کنونی و امکانات آینده آن بیندیشد. ما هم بهتر است کمتر غم روزگار بخوریم و بیشتر غمخوار ایران باشیم.


🆔 @andishehayee

اندیشه ها

13 Nov, 19:53


«حجاب اجباری در بحران»

🖍بهروز مرادی

در روزهای اخیر، خبرهای ناشی از خودآسیبی و خودکشی دخترکان دانش‌آموز در نتیجه‌ی فشار برای رعایت حجاب اجباری به آنها، یک‌بار دیگر فجایع ناشی از این طرحِ شکست‌خورده را نمایان ساخته است.

پیش از این گفتیم و نوشتیم که حجاب اجباری از منظرهای مختلف؛ بحران‌زا، به بن‌بست‌رسیده و شکست‌خورده است.
بحران چه در وجود یک فرد و چه در رفتار جمعی علامت اختلال و بدکارکردی است و نیازمند بازبینی و تجدیدنظر در رفتار.

از منظر پیامدسنجی اجتماعی؛
موفقیت یک طرح را ازجمله می‌توان از طریق سنجش و ارزیابی پیامدهای مثبت و منفی آن تعیین نمود. بیش از چهار دهه از پیاده‌سازی طرح حجاب اجباری در جامعه می‌گذرد. مشاهده‌ی واقعیات اجتماعی در خصوص میزان رعایت این طرح در جامعه این پیام را به پژوهشگر بی‌طرف مخابره می‌کند که تحمیل حجاب اجباری نتوانسته زنان را محجبه‌تر و به رعایت الگوی مورد نظر تحمیلیِ حجاب، مجاب و مجبور نماید، بلکه مقاومت اجتماعی علیه حجاب اجباری بویژه در میان زنان و دختران نسل جدید نشان می‌دهد که تحمیل نتیجه‌ی معکوس داده، آنچنانکه امروزه و بویژه پس از جنبش زن، زندگی، آزادی، می‌توان از نوعی بحران حاد در رابطه‌ی میان تحمیل‌کنندگان و تحمیل‌شوندگان سخن گفت. پیامدهای ناگوار و فاجعه‌بار اجرای یک طرح؛ نادرستی آن را اعلام می‌کنند.

از منظر روانشناسی؛
بارها فیلم‌هایی در فضای مجازی منتشر گردیده که نشان می‌دهند رفتار مأموران تحمیل کننده‌ی حجاب اجباری با زنان و دختران نامناسب و حتی زننده است، آنچنانکه احساسات عمومی مردم و حتی دیندارانِ متشرع را نیز جریحه‌دار ساخته است. این رفتارها در بسیاری از موارد تحقیرآمیز است، به ساحت فرد اهانت می‌کند، حریم محترم انسان را زیر پا می‌نهد، کرامت آدمی را نفی می‌کند، حق بشر مخلوق خدا را برای انتخاب پایمال می‌سازد و حتی گاه او را مورد تهاجم فیزیکی و لعن و توهین و افترا قرار می‌دهد. اینها همه تحقیر انسان است و انسان‌های باشخصیت تحقیر را نمی‌پذیرند و علیه آن واکنش نشان می‌دهند.
واقعیات اجتماعی نشان داده‌اند که طراحان و مجریان خیابانی این طرح شوربختانه فاقد توانایی ارزیابی تاثیرات روانشناختی رفتار خشونت‌آمیز ویرانگر خود بر مردم می‌باشند و به خشونت به مثابه راه‌حل می‌نگرند، درحالیکه خشونت هرگز راه‌حل نیست، بلکه ویران‌کننده و بحران‌ساز است.

از منظر جامعه‌شناسی دین؛
طرحی که به نام دین تحمیل می‌کند، حق انتخاب انسان را به نام دین محترم نمی‌شمرد و آزادی انسان را به نام دین زیرپا می‌نهد، موجب گریز از دین می‌شود. هرگاه نتیجه‌ی طرحی گریز از دین باشد، این معنی را به ذهن متبادر می‌سازد که آن طرح در مقام ماهیت برخطاست.

از منظر الهیاتی و قرآنی؛
پیش از این، نویسنده‌ی این مطلب در یادداشت‌ها و گفتارهای مختلف مطرح نموده بود که قرآن اگرچه از برهنگی جاهلی پرهیز داده و زنان و مردان را از تبدیل بدن خود به سرمایه‌ای برای ابراز خود منع کرده و انسان را به برساختن هویتی معنوی بر پایه‌ی ارزش‌های انسانی و باطنی دعوت نموده، اما بااینحال بر آن نبوده تا این هدف متعالی را با زور و خشونت به مردم تحمیل نماید. در قرآن زور و اجبار و تحمیل به رسمیت شناخته نشده (بقره:۲۵۶) و اصولاً ارزش‌های معنوی را نمی‌توان با تحمیل و اجبار به درون انسان تزریق کرد.
مضاعف بر این؛ در قرآن هیچگونه ردپایی از حجاب اجباری وجود ندارد و دو آیه‌ای که در قرآن در مورد حجاب سخن گفته‌اند، نه تنها فاقد مخاطب عام می‌باشند، بلکه به نظر نویسنده‌ی این مکتوب، به پوشش سر و مو نیز اشاره‌ای ندارند. (ر.ش.به: سوره‌ی احزاب:۵٩ و سوره‌ی نور:٣٠)

بررسی این منظرهای زیست جمعی نشان می‌دهند طرح حجاب اجباری نه مطابق آزاداندیشی و آزادزیستی قرآن است و نه در عمل، تحمیل‌کنندگانِ آن را به نتایج دلخواه رسانده است.

اکنون نیز بحران تحمیلِ زوربنیانِ حجاب اجباری و اذیت و آزار دخترکان ایرانی آنچنان شدت یافته که کار به خودکشی آنان کشیده است.

دیگر چه اتفاقاتی باید روی بدهد تا تحمیل‌کنندگان دست از زور و استبداد و تحمیل به نام دین بردارند و موجب مرگ دخترکان ایران نشوند؟

                           ٢٢ آبان ١۴٠٣

🆔 @andishehayee

اندیشه ها

13 Nov, 19:52


🔴 پایان خشونت و فساد دینی؟
مرضیه حاجی هاشمی

🗒 روزهای پایانی آبان ماه مرا بار دیگر عمیقاً به فکر درباره استادم، زنده یاد «داود فیرحی» فرو می‌برد، کسی که کلاس‌های درسش، یکی از پربارترین کلاس‌های درس دوره دکترا بود، آنجایی که اندیشه های «جان لاک» و «میرزای نایینی» را در زمینه تطبیق الهیات سیاسی بر دموکراسی برابری می دادیم یا  اشکال مختلف الگوهای دولت - تمدن را بررسی می‌کردیم و کم کم زاویه فکری خود را از اندیشه‌های استاد، صیقل یافته‌تر می‌دیدم؛ گرچه به واقع اندیشه‌های وی و حوزه مطالعاتی هیچ استادی را به این اندازه نزدیک به دغدغه‌های فکری خویش نمی‌ یافتم.

⬅️ داود فیرحی آنگاه که قربانی تعلل در واکسینه کردن جامعه در برابر «ویروس کرونا» شد، گرچه عمر علمی پرباری داشت؛ ولی هنوز میوه اصلی تکاپوهای علمی خویش را نچیده بود؛ چرا که چنین برمی‌آمد، وی در حال تلاش برای رسیدن به یک الهیات سیاسی جدید بود، یک الهیات سیاسی، واجد عناصر بالای دموکراتیک. البته به واقع روشن نیست، اگر داود فیرحی، رویدادهای تلخ و در عین حال تأمل برانگیز و تحول ساز ۱۴۰۱ و سپس جنگ خونبار و ویرانگر غزه را به نظاره می‌نشست، هنوز بر این باور بود که می‌توان الهیات سیاسی را اصلاح کرد یا تمام قد از الهیات سیاسی عبور می‌کرد.

⬅️ به نظر می‌رسد، فیرحی در نسبت با نظم سیاسی با یا بدون ارجاع به اقتدار الهی که از اوایل قرن نوزدهم، دو شیوه متفاوت پرداختن بدان در غرب رشد کرده بود و زمینه ایجاد دو مکتب فلسفه سیاسی را فراهم ساخته بود؛ گرچه متأثر از «روسو» و نحله فکری وی بود؛ ولی به وصف روحانی بودنش نمی‌توانست، با آنها بر سر این باور از دین هم داستان باشد که «دین در عمیق‌ترین سطح خود جلوه‌ای از ذات خود ذهن است» و انسان برای اینکه به لحاظ روانشناختی و اجتماعی با خودش آشتی کند، باید به فهم عقلانی و اخلاقی از آن دست پیدا کند؛ نه برای چیزی مانند «رستگاری» در الهیات سنتی. فیرحی چه آگاه به این باور از دین یا ناآگاه از آن، کارش در ارائه یک الهیات سیاسی مدرن در الگوگیری از مکتب فلسفه سیاسی که به نظر متأثر از آن می‌بود، دشوار می نمود.

⬅️ می‌توانیم دو مکتب فلسفه سیاسی را که در زمینه نسبت دین و سیاست در غرب مدرن رشد کرد، «فرزندان «هابز» و فرزندان روسو بنامیم». به زبان ساده می‌توان گفت، در نظر فرزندان هابز تنها در صورتی می‌توان از خشونت و فساد الهیات سیاسی، رهایی یافت که در سرچشمه‌های ایمان مردم تشکیک ایجاد کرد و آنها را به این باور رساند که باورهای دینی‌شان به سبب نادانی، ترس و شهوت است و وقتی به روحانیان بی اعتماد شدند، «شاید طلسم الهیات سیاسی شکسته می شد و در نتیجه و تنها در همین صورت، ممکن بود، اندیشه هوشیارانه در باب زندگی سیاسی شروع شود».

⬅️ فرزندان روسو، متأثر از وی بر این باور بودند که «دین اصیل، هیچ ربطی به نادانی، ترس یا شهوت نداشت. این نهادهای دینی و سیاسی فاسد بودند که با وارونه کردن ایمان اخلاقی، آب به آسیاب خرافه ریخته، احساس اخلاقی را تنزل داده و مومنان را نسبت به یکدیگر، نامتساهل و خشن کرده بودند». آنها بر این عقیده بودند که «هر تمدن شناخته شده‌ای بر دین استوار شده؛ نه فلسفه. در جوامع سالم، دین به برقراری تعهد اجتماعی و تشویق فداکاری در راه خیر عمومی کمک کرده است».«کانت» و «هگل» از این مکتب فلسفه سیاسی بودند؛ اما الهیات سیاسی آنها کاملاً جدید بود؛ نه آن الهیات مسیحی سنتی، الهیاتی که خدا را آن «خدای قادر متعال» نمی‌دید که بیرون از ماست و احکام و دستوراتی را به نام دین بر ما ملزم ساخته است؛ بلکه چنانچه گفته شد از نظر آنها «دین در عمیق‌ترین سطح خود، جلوه‌ای از ذات خود ذهن است».

⬅️ حال سوال اینجاست: اگر مانند فیرحی، مکتب دوم را بپذیریم؛ بدون اینکه باور ما نسبت به خدا تغییر کند، می‌توانیم همچنان امید به تاسیس الهیات سیاسی مدرن داشته باشیم؟ وقتی فیرحی هنوز از «فقه سیاسی» سخن می‌گفت، بیانگر این بود که از الهیات سنتی عبور نکرده است، آیا او دچار پارادوکس بود یا این مسئله را نزد خود حل کرده بود؟ به واقع به زعم وی با کدامین خدا پایان خشونت و فساد دینی رقم خواهد خورد؟


🆔 @andishehayee

اندیشه ها

13 Nov, 19:48


♦️به‌هنجارسازی‌ی مرگ و تخریب زنده‌گی محکوم است

حسن محدثی‌ی گیلوایی

۲۳ آبان ۱۴۰۳

در اخبار آمده است که آقای سیامک سنجری نخست درخواست آزادی‌‌سازی‌ی برخی زندانیان سیاسی را کرده و تهدید به خودکشی نموده و سپس خودکشی کرده است.

من نمی‌دانم او چه احوالی داشته و بر او چه رفته است. در باره‌ی او اینک داوری نمی‌کنم، اما به‌هنجارسازی‌ی مرگ را با هر نام و هدفی محکوم می‌کنم و غیرقابل قبول می‌دانم.

ما همه‌گی روزی می‌‌میریم. اینک اما زنده ایم. زنده‌گی به ما فرصت کنش و آفرینش‌گری می‌دهد. پیش‌انداختن مرگ از نظر من محکوم است زیرا نفی امکانات آینده و نفی زاینده‌گی و آفرینش‌گری‌ی کنش‌های ما است. همیشه برای مردن فرصت هست. برای گشوده بودن به امکانات آینده، شجاعت زیستن لازم است. فقدان شجاعت زیستن را نمی‌توان و نباید توجیه کرد. به‌هنجاری‌سازی‌ی مرگ به‌هیچ‌وجه قابل قبول نیست.

🆔 @andishehayee

اندیشه ها

12 Nov, 18:02


🔴 پایان خشونت و فساد دینی؟
مرضیه حاجی هاشمی

🗒 روزهای پایانی آبان ماه مرا بار دیگر عمیقاً به فکر درباره استادم، زنده یاد «داود فیرحی» فرو می‌برد، کسی که کلاس‌های درسش، یکی از پربارترین کلاس‌های درس دوره دکترا بود، آنجایی که اندیشه های «جان لاک» و «میرزای نایینی» را در زمینه تطبیق الهیات سیاسی بر دموکراسی برابری می دادیم یا  اشکال مختلف الگوهای دولت - تمدن را بررسی می‌کردیم و کم کم زاویه فکری خود را از اندیشه‌های استاد، صیقل یافته‌تر می‌دیدم؛ گرچه به واقع اندیشه‌های وی و حوزه مطالعاتی هیچ استادی را به این اندازه نزدیک به دغدغه‌های فکری خویش نمی‌ یافتم.

⬅️ داود فیرحی آنگاه که قربانی تعلل در واکسینه کردن جامعه در برابر «ویروس کرونا» شد، گرچه عمر علمی پرباری داشت؛ ولی هنوز میوه اصلی تکاپوهای علمی خویش را نچیده بود؛ چرا که چنین برمی‌آمد، وی در حال تلاش برای رسیدن به یک الهیات سیاسی جدید بود، یک الهیات سیاسی، واجد عناصر بالای دموکراتیک. البته به واقع روشن نیست، اگر داود فیرحی، رویدادهای تلخ و در عین حال تأمل برانگیز و تحول ساز ۱۴۰۱ و سپس جنگ خونبار و ویرانگر غزه را به نظاره می‌نشست، هنوز بر این باور بود که می‌توان الهیات سیاسی را اصلاح کرد یا تمام قد از الهیات سیاسی عبور می‌کرد.

⬅️ به نظر می‌رسد، فیرحی در نسبت با نظم سیاسی با یا بدون ارجاع به اقتدار الهی که از اوایل قرن نوزدهم، دو شیوه متفاوت پرداختن بدان در غرب رشد کرده بود و زمینه ایجاد دو مکتب فلسفه سیاسی را فراهم ساخته بود؛ گرچه متأثر از «روسو» و نحله فکری وی بود؛ ولی به وصف روحانی بودنش نمی‌توانست، با آنها بر سر این باور از دین هم داستان باشد که «دین در عمیق‌ترین سطح خود جلوه‌ای از ذات خود ذهن است» و انسان برای اینکه به لحاظ روانشناختی و اجتماعی با خودش آشتی کند، باید به فهم عقلانی و اخلاقی از آن دست پیدا کند؛ نه برای چیزی مانند «رستگاری» در الهیات سنتی. فیرحی چه آگاه به این باور از دین یا ناآگاه از آن، کارش در ارائه یک الهیات سیاسی مدرن در الگوگیری از مکتب فلسفه سیاسی که به نظر متأثر از آن می‌بود، دشوار می نمود.

⬅️ می‌توانیم دو مکتب فلسفه سیاسی را که در زمینه نسبت دین و سیاست در غرب مدرن رشد کرد، «فرزندان «هابز» و فرزندان روسو بنامیم». به زبان ساده می‌توان گفت، در نظر فرزندان هابز تنها در صورتی می‌توان از خشونت و فساد الهیات سیاسی، رهایی یافت که در سرچشمه‌های ایمان مردم تشکیک ایجاد کرد و آنها را به این باور رساند که باورهای دینی‌شان به سبب نادانی، ترس و شهوت است و وقتی به روحانیان بی اعتماد شدند، «شاید طلسم الهیات سیاسی شکسته می شد و در نتیجه و تنها در همین صورت، ممکن بود، اندیشه هوشیارانه در باب زندگی سیاسی شروع شود».

⬅️ فرزندان روسو، متأثر از وی بر این باور بودند که «دین اصیل، هیچ ربطی به نادانی، ترس یا شهوت نداشت. این نهادهای دینی و سیاسی فاسد بودند که با وارونه کردن ایمان اخلاقی، آب به آسیاب خرافه ریخته، احساس اخلاقی را تنزل داده و مومنان را نسبت به یکدیگر، نامتساهل و خشن کرده بودند». آنها بر این عقیده بودند که «هر تمدن شناخته شده‌ای بر دین استوار شده؛ نه فلسفه. در جوامع سالم، دین به برقراری تعهد اجتماعی و تشویق فداکاری در راه خیر عمومی کمک کرده است».«کانت» و «هگل» از این مکتب فلسفه سیاسی بودند؛ اما الهیات سیاسی آنها کاملاً جدید بود؛ نه آن الهیات مسیحی سنتی، الهیاتی که خدا را آن «خدای قادر متعال» نمی‌دید که بیرون از ماست و احکام و دستوراتی را به نام دین بر ما ملزم ساخته است؛ بلکه چنانچه گفته شد از نظر آنها «دین در عمیق‌ترین سطح خود، جلوه‌ای از ذات خود ذهن است».

⬅️ حال سوال اینجاست: اگر مانند فیرحی، مکتب دوم را بپذیریم؛ بدون اینکه باور ما نسبت به خدا تغییر کند، می‌توانیم همچنان امید به تاسیس الهیات سیاسی مدرن داشته باشیم؟ وقتی فیرحی هنوز از «فقه سیاسی» سخن می‌گفت، بیانگر این بود که از الهیات سنتی عبور نکرده است، آیا او دچار پارادوکس بود یا این مسئله را نزد خود حل کرده بود؟ به واقع به زعم وی با کدامین خدا پایان خشونت و فساد دینی رقم خواهد خورد؟


🆔 @andishehayee

اندیشه ها

11 Nov, 21:02


بِهْ از زندگانی به ننگ اندرون».
در واقع معنای زندگی در شاهنامه در «نام و ننگ» خلاصه می‌شود. اقوام یا اشخاصی که به خواری می‌افتند، برای آن است که استعدادِ پرهیز از ننگ را از دست داده‌اند، در آنها هرچه هست ارضاء حسّ غریزه است، و از معنای زندگی خبری نیست.
داستانِ تازیانه‌ی بهرام، نمونه‌ی خوبی از طرزِ تفکّرِ پهلوانی است که به «نام» پای‌بند است. خلاصه‌ی داستان این است که در جنگِ کاسه‌رود، بهرام پسر گودرز، تازیانه‌ی خود را که نامش بر آن نوشته در میدانِ نبرد گم می‌کند. چون غیرت به او اجازه نمی‌دهد که این تازیانه به دست دشمن بیفتد، تنها باز می‌گردد تا آن را باز جوید، برادرش «گیو» هرچه می‌کوشد تا او را از این کارِ خطرناک بازدارد فایده‌ای نمی‌کند. به برادرش جواب می‌دهد:
«چنین گفت با گیو بهرامِ گُرد
که این ننگ را خوار نتوان شمرد
شما را زرنگ نگار است گفت
مرا آنکه شد نام با ننگ خفت».
سرانجام می‌آید به جایی که منطقه‌ی ترکان است. در میان کشته‌ها و زخمی‌ها مدّتی جستجو می‌کند تا تازیانه‌ی خود را باز می‌یابد. لیکن ترکان که از آمدنِ او باخبر شده‌اند، بر سرش می‌ریزند و او را می‌کشند. شاید عملِ بهرام به تعصّب و افراط تعبیر شود که برای بازیافتنِ یک تازیانه جانِ خود را به هدر داده، ولی تازیانه در اینجا مفهومی کنایه‌ای دارد، هرجا شرافتِ شخص در معرضِ خطر قرار گرفت، چه موضوع کوچک باشد و چه بزرگ، حتّی به قیمتِ جان، باید مقاومت کرد. با آنکه مرگ در شاهنامه بدترین پتیاره‌هاست، باز هم بر زندگیِ ننگ‌آلود ترجیح دارد.

           نوشته‌های_بی‌سرنوشت

کانال دکتر محمّد‌علی اسلامی نُدوشن

🆔 @andishehayee

اندیشه ها

11 Nov, 21:02


فریدون نه، ولی این چهار شاهزاده همه در جوانی نابود می‌شوند. فریدون هم در قسمتِ آخرِ عمرش به چنان مصیبتی گرفتار می‌گردد که مرگش بهتر از زندگی است. آیا این بدان معنا است که در جهان‌بینیِ شاهنامه خوبان همیشه کوته‌زندگی هستند و کسی نمی‌تواند خود را در خدمتِ انسانیّت و نیکی بنهد، مگر آنکه از جانش بگذرد؟
اینان همگی در زندگیِ خود جانبِ صلح و عدالت و مصلحتِ مردم را گرفته‌اند و به آئین و اصولِ انسانیّت پای‌بند بوده‌اند. اگر جنگ هم می‌کردند برای بر کرسی نشاندنِ دادگری و حق بوده است. در اینان، پیروی از آئین و خوبی، بر پیروی از نفس غلبه دارد. همه‌ی اینان بر بی‌اعتباریِ جهان و بی‌ارزشیِ لذّت‌های زودگذر واقف‌اَند، و از این‌رو «شرافت» و «نامِ» خود را فدای هوای نفس نمی‌کنند. می‌دانند که برتر از لذائذِ نفسانی، چیزهای دیگری هم هست که به زندگی معنا و ارزش می‌بخشد. از این‌رو ابائی ندارند که برای نهادنِ این معنا در زندگی، تا پای مرگ جلو بروند. خوبیِ اینان، به‌طور کلّی در ارج نهادن به نیکی و زیبایی، و خیرِ انسانیّت را بر مصلحتِ خود مقدّم شمردن است، به همین سبب توانسته‌اند در طیّ قرونِ متمادی، محبوبِ مردم باشند و نمونه‌ی عالیِ بشریّت شناخته شوند. تمایل به مرگ و تسلیم و خوار شمردنِ دنیا را که در چهار شاهزاده می‌بینیم در شاهنامه به مفهومِ درویش مسلکی به کار نمی‌رود، معنای آن، بی‌اعتنائی به زندگیِ دنیا و نفیِ کوشش نیست، بلکه این «آز» است که چه در اَوِستا و چه در شاهنامه، بزرگترین دشمنِ آدمی شناخته شده است.

به‌طور کلّی انسانِ خوبِ شاهنامه دارای این صفات است:
۱. خردمندی: هیچ صفتی برای مرد و زن بالاتر از خردمندی نیست. کسی که از خِرَد برخوردار است می‌داند که چگونه باید زندگی کند. هرگز زیان نمی‌بیند و به راهِ کژ نمی‌افتد، خِرَد گوهرِ زندگی است چون آن را یافتی رستگاریِ این جهان و آن جهان با توست. در گشتاسب‌نامه‌ی دقیقی نیز همان لحنِ شاهنامه را در اعتقاد به خِرَد می‌بینیم، دقیقی «درخت زرتشت» را «همه برگ او پند و بارَش خِرَد» می‌خواند و جوهرِ دین بهی به نظر او این است: خِرَد برگزین، این جهان خوار کن. در مقابلِ خِرَد، «هوا و آز» است: «به رنج درازیم در چنگ آز».
مردانِ بدِ شاهنامه در مقابلِ خوبان، همگی بر اثر «هوا» و «آز» به دیگران بدی می‌کنند و خود نیز سرانجام گرفتار می‌شوند.
۲. فرهنگ: پس از خِرَد، «فرهنگ» می‌آید. در واقع این دو به هم وابسته‌اند، خردمند به فرهنگ روی می‌بَرَد، و با‌فرهنگ از خِرَد، نصیب می‌یابد.
خاصیّتِ فرهنگ آن است که به ما راه و رسمِ زندگی می‌آموزد و انسانیّتِ ما را می‌شکفاند. فرهنگ اکتسابی است، هرچند برای دست یافتن به آن آمادگیِ ذاتی لازم است. مردِ با‌فرهنگ از اعتدال و آهستگی و وقار برخوردار است. خوبیِ هر چیز در آن است که به اندازه باشد (همه کارِ گیتی به اندازه بِهْ/ دلِ شاه از اندازه‌ها تازه بِهْ).
آهستگی، نرم‌خوئی و نرم‌گوئی است. آهستگی به‌خصوص از این جهت در شاهنامه بسیار ستوده شده است که ما با پهلوانان و جنگاوران که اقتضای کارِ آنها تندی است، سـر و کار داریم، رستم در ستایشِ پیران می‌گوید: «ز ترکان یکی مردِ آهسته اوست»، و سیاوش به «بالا و دیدار و آهستگی و فرهنگ‌دانی» ممتاز است.

۳. صلح طلبی: با آنکه شاهنامه کتابِ جنگ‌ها است، با این حال مردِ خوب کسی است که صلح‌طلب باشد. تنها در یک مورد جنگ رواست، و آن جنگ بر ضدّ بدی است. جنگ‌های کین‌خواهی نیز از این جهت واجب است که برای مجازاتِ گناهکار است، این دو بیت خیلی پر معناست:
«پلنگ این شناسد که پیکار جنگ
نه خوبست و، داند همی کوه و سنگ
چو کین سر شهر یاران بود
سر و کار با تیر باران بود».

۴. بی‌آزاری:
انسانِ خوب به کسی آزار نمی‌رساند، مصراعِ معروفِ «میازار موری که دانه کش است»، همه‌ی حکمتِ شاهنامه را در خود خلاصه کرده است. فریدون به پسرش ایرج می‌گوید:
«نباید ز گیتی تو را یار جُست
بی‌آزاری و راستــــی یـــارِ تُست».

بی‌آزاری جنبه‌ی خودداری دارد، جنبه‌ی مثبتِ آن خدمتگزاری است، و همه‌ی مردانِ خوبِ شاهنامه سعی داشته‌اند که خدمتگزارِ مردم باشند.
۵. نامِ نیک:
این درست نیست که انسان به هر قیمتی که شد زندگی کند، باید با «نیک‌نامی» و «سَـربلندی» عمر به سر برد، در نظر پهلوانانِ خوبِ شاهنامه، مرگ بهتر از بدنامی است، چنانکه در این بیت آمده است:
«به‌نام اَر بریزی مرا گفت خون

⬇️

اندیشه ها

11 Nov, 21:01


سرانجام این زندگیِ دوگانه و دلهره‌آلود به پایان می‌رسد. گیو به توران می‌رود، و او را با مادرش فرنگیس به ایران می‌آورد. کیخسرو به جای کاووس، پادشاه می‌شود و جنگِ کین‌خواهیِ پدر را بر ضدّ افراسیاب آغاز می‌کند. این جنگ آن‌قدر ادامه می‌یابد تا منجر به شکستِ نهاییِ تورانیان و دستگیریِ همه‌ی کسانی بشود که به نحوی در قتلِ سیاوش دست داشته بودند، خودِ افراسیاب نیز به دستِ کیخسرو کشته می‌شود.
پس از پیروزی در جنگ و پایانِ کین‌خواهی و آرام گرفتنِ جهان، دگرگونی‌ای ناگهان در روح کیخسرو حادث می‌گردد، بر آن می‌شود که از زندگی کناره گیرد، زیرا بیم آن دارد که به سبب کامیابی‌هایش، دستخوشِ غرور و مَنی بشود و به گناه آلوده گردد، پس با دوستان و سردارانِ خود وداع می‌کند، سر به کوه می‌نهد و ناپدید و نابود می‌شود. یگانه هدف و آرمانِ کیخسرو در زندگی این است که انتقامِ خونِ پدر را بگیرد و در این کار توفیق می‌یابد، ولی این پیروزی چگونه بدست آمده؟ به قیمتِ نابود شدنِ همه‌ی خانواده‌ی مادریِ او، نابود شدنِ پیران ویسه و خاندانش که دوستِ خانواده‌ی او بودند، و به بهای ویران شدنِ سرزمینِ توران که کشورِ مادرِ اوست.
از این حیث وضعِ او شبیه می‌شود به وضعِ فریدون که از یک‌سو به حکمِ وظیفه، خود را به کیفر دادنِ گناهکاران مُلزم می‌دید، و از سوی دیگر این گناهکاران کسی جز پسرانش نبودند، یعنی در واقع در این دو مورد پیروزی و شکست، و کامروائی و تلخکامی، یا به قول شاهنامه «شهد و حنظل» باهم آمیخته می‌شوند. در اینجا روحِ تراژدی روی می‌نماید و نشان داده می‌شود که راهِ زندگی چقدر باریک است. کیخسرو از همه‌ی فضائلِ اخلاقیِ پدرش سیاوش بهره دارد؛ دلیر و جوانمرد و با فرهنگ و دادگر است. مردم او را دوست می‌دارند و همه‌ی سرانِ کشور به او احترام دارند. ولی او به هیچ‌یک از اینها خشنود نیست. نه جوانی نه کامروائی، نه پیروزی در جنگ و نه محبّت و احترامِ مردم، هیچ‌یک برای او تکیه‌گاه نمی‌تواند بود، ناگهان چنانکه گوئی پرده از جلوی چشمش به کنار می‌رود، دنیا را به نحو دیگر می‌بیند.
بحرانِ عرفانی‌ای نظیرِ آنچه ایرج و پدرش سیاوش را در بر گرفته بود، بر او نهیب می‌زند. پیش از آنکه سراب‌های زندگی او را فریفته کند و به گناه، یعنی غرور و مَنی آلوده‌اش سازد، بهتر می‌بیند که از این جهان برود. چون باید عاقبت رفت، چرا نه زودتر:
«شنیدیم و دیدیم رازِ جهان
بد و نیک را آشکار و نهان
کشاورز باشد و گر تاج‌ور
سرانجام بر مرگ باشد گذر».
تغییرِ حالِ کیخسرو آنقدر عجیب است که سرانِ کشور چنین می‌پندارند که "دیو" او را از راه به در برده است. فرقِ کیخسرو با ایرج و سیاوش در اینجا است که آنها در عُسرت و بی‌پناهی، شیوه‌ی تسلیم و رضا را اختیار کردند، و او در اوجِ قدرت چنین می‌کند. انتخابِ او درونی است و از خارج بر او تحمیل نشده است.

پنجم اغریرث: اغریرث، برادر افراسیاب، تنها پهلوانِ تورانیِ شاهنامه است که در نیک‌سُگالی و خوبی، با مردانِ خوبِ ایران برابری می‌کند. در حمله‌ای که افراسیاب در زمانِ نوذر به ایران می‌آورد، او با وی همراه است، یکی از فرماندهان است. در این جنگ ایرانیان شکست می‌خورند، نوذر‌شاه اسیر و کشته می‌شود و گروهی از سرانِ ایران نیز به اسارت می‌افتند. چون افراسیاب قصدِ کشتنِ این عدّه می‌کند، اغریرث از او می‌خواهد که از خونشان در گذرد و آنها را به او بسپارد تا در بند نگاهشان دارد، افراسیاب شفاعتِ او را می‌پذیرد. پس از چندی، چون بیمِ هلاکِ این اسیران می‌رفته، اغریرث آنها را آزاد می‌کند. افراسیاب از این عملِ او در خشم می‌شود:
«بدو گفت کاین چیست کانگیختی
  که با شهد، حنظل بیامیختی
  نفرمودمت كان بَدان را بُکش؟
  که جای خِرَد نیست و هنگامِ هُش
  به دانش نباید سر جنگجوی
  بیاید به جنگ اندرون آبروی
  سر مرد جنگی خرد نسپرد
  که هرگز نیامیخت کین با خِرَد»

چنانکه می‌بینیم افراسیاب معتقد است که در جنگ، هر نابکاری‌ای، هر کشتاری، رواست. جنگ باید به پیروزی برسد، از هر راهی شد شده است، اغریرث جواب می‌دهد:
«چنین داد پاسخ به افراسیاب
که لختی بشاید هم از شرم و آب
هر آنگه که آمد به بد دسترس
ز یزدان بترس و مکن بد به کس
که تاج و کمر چون تو بیند بسی
نخواهد شدن رام با هر کسی»

تفاوت بین اغریرث و افراسیاب در این است که یکی طرفدار اعتدال و نیکی و نرمی است، و دیگری نه. لحنِ اغریرث در این جواب، یادآورِ لحنِ ایرج و سیاوش و کیخسرو است. او نیز از همان روحِ مسالمت‌آمیز و مدارا برخوردار است.
⬇️

اندیشه ها

11 Nov, 21:01


وقتی سلم و تور قصدِ جانش می‌کنند، می‌گوید:
نه پادشاهی می‌خواهد و نه تخت، نه ایران و نه خاور و نه چین. زندگی‌ای که فرجامش مرگ باشد قابلِ دل بستن نیست. می‌گوید که حاضر است از همه چیز دست بکشد و در گوشه‌ای انزوا گیرد و نانِ خود را با کار کردن به دست آورد، این دو بیتِ معروف از قولِ او آورده شده است:
«پسندی و هم‌داستانی کنی
که جان داری و جان‌ستانی کنی
میازار موری که دانه‌کش است
که جان دارد و جانِ شیرین خوش است».

خوبیِ ایرج در برابرِ بدیِ سلم و تور قرار گرفته است، همان‌گونه که خوبیِ فریدون در برابرِ ضحّاک بود. در بیان علّت‌هایی که کینه‌ی سلم و تور را نسبت به ایرج بر می‌انگیزد، یکی هم این آمده که می‌بینند سپاهیانشان به او تمایل پیدا کرده‌اند، این سپاهیان که جزو مردم عادی بودند، تشخیص داده بودند که او با برادران فرق دارد:
«به این ایرج نگه کرد یکسر سپاه
که او بُد سزاوارِ تخت و کلاه
بی‌آرامشان شد دل از مهرِ اوی
دل از مهر و دیده پُر از چهرِ اوی».

در میان آنها پچ پچ می‌افتد:
«سپاه پراکنده شد جفت جفت
همه نامِ ایرج بُد اندر نهفت
که اینست سزاوارِ شاهنشهی
جز این را مبادا کلاهِ مهی».
بر اثر همین خوی صلح‌طلبی است که وی بدون سپاه و محافظ به نزد برادرانِ کینه‌ور می‌رود. می‌خواهد دشمنیِ آنان را با نرم‌خویی و مهر، زایل کند. رفتارِ او شیو‌ه‌ی عدمِ خشونتِ گاندی را به یاد می‌آورد. هنگامی که پدر فرزندانش را آزمایش می‌کند، تنها ایرج از بوته‌ی آزمایش سربلند بیرون می‌آید، مردی است معتدل، هم «با شتاب است و هم با درنگ».
فریدون در حق او می‌گوید:
«ز خاک و ز آتش میانه گزید
چنانک از رهِ هوشیاران سزید
دلیر و جوان و هشیوار بود
به گیتی جز او را نباید ستود».

سوم سیاوش: سیاوش به سبب اختلافی که با پدرش کاووس پیدا می‌کند به افراسیاب پادشاهِ توران که دشمنِ ایران است پناهنده می‌شود. اختلاف آنها دو موجب دارد: یکی سودابه، زنِ پادشاه است که به او نظرِ ناپاک دارد و چون وی به خواهشش تن در نمی‌دهد، به دسیسه و تحریک بر ضدّ او می‌پردازد، و کاووس گرچه بر بی‌گناهیِ پسرش واقف است، جانبِ سودابه را از دست نمی‌دهد. دوّم جنگ با افراسیاب، در جنگی که بین ایران و توران در گرفته، سیاوش به افراسیاب قولِ آشتی داده است ولی پدر موافق نیست، شاهزاده چون حاضر نیست که پا بر سرِ پیمانِ خود نهد، چاره‌ای جز این نمی‌بیند که از ایران دور شود و به توران پناه بَرَد. در توران‌زمین نخست او را با مهربانی و احترام می‌پذیرند، لیکن پس از چندی حسودان و بدخواهان، افراسیاب را نسبت به او بدبین می‌کنند و در نتیجه در اوجِ جوانی کشته می‌شود
سیاوش نیز مانند ایرج فدای "خوبی و صلح‌جوئی و برازندگیِ" خود می‌گردد، و او نیز مانند ایرج، مردمِ توران به او گرایش پیدا می‌کنند و همین موجب تازه‌ای برای تسریع در کشتنِ او می‌شود. سیاوش از همه‌ی مردانِ شاهنامه آراسته‌تر است، در دلیری و زیبایی و جوانمردی و فرهنگ، هیچ‌کس به پایه‌ی او نمی‌رسد. رفتارِ او در خاکِ بیگانه با متانت و بزرگ‌منشی همراه است. رستم پس از مرگش در حقّ او می‌گوید:
«ز شاهان کسی چون سیاوُش نبود
چو او راد و آزاد و خامُش نبود
چو بر گاه بودی بهاران بُدی
به بزم افسر شهر یاران بُدی
به رزم اندرون شیر و ببر و پلنگ
ندیده است کس همچو او تیز چنگ».

رستم که تربیّتِ او را بر عهده داشته، هم به او آئینِ رزم می‌آموزد و هم آئینِ بزم، (نشستنگه و مجلسِ مِیگسار). همچنین تشخیصِ خوب از بد و داد از بی‌داد و آئینِ سخن گفتن و فرمانروائی را. و اینها چیزهایی بوده‌اند که یک شاهزاده می‌بایست فراگیرد. اگر سیاوش بی‌هیچ مقاومتی تن به کشته شدن می‌دهد، برای آن است که نمی‌خواهد با افراسیاب که پادشاه و پدرزن و میزبانِ اوست، به پیکار پردازد:
« به گوهـر به آن روز ننگ آورم
که من پیشِ شَه هدیه جنگ آورم».

برای او هم امکانِ جنگیدن هست و هم امکانِ فرار، ولی به هیچ‌یک توسّل نمی‌جوید، و در وضعی شبیه به وضع ایرج و با روحیه‌ای سقراط‌وار به مرگ تسلیم می‌شود، و نظر او نیز آن است که از سرنوشت گریزی نیست:
«گر ایوانِ من سر به کیوان کشید
  همان زهر مرگم بباید چشـید»

چهارم کیخسرو: کیخسرو پسرِ سیاوش حتّی سرنوشتش از دو شاهزاده‌ی دیگر عجیب‌تر است. تمامِ دورانِ کودکی و نوجوانی‌اَش مانند فریدون در ترس و تزلزل می‌گذرد، زیرا پدربزرگش افراسیاب که کشنده‌ی پدرِ اوست، هر آن ممکن است قصد جان وی نیز بکند. از این‌رو ناگریز است در نقاب یک چوپانکِ ابله و عامی ادامه‌ی زندگی بدهد، تا پادشاه نسبت به قابلیّتِ او در اشتباه بماند.
⬇️

اندیشه ها

11 Nov, 21:00


انسانِ خوب در شاهنامه

«انسانِ خوب» در شاهنامه چگونه کسی است؟
انسانی است که به زحمت می‌شود گفت که با امروز مناسبت دارد، کما آنکه حتّی در آن زمان‌ها هم کسانی که در شاهنامه به خوبی شناخته شده‌اند، جای محکمی در زندگی نیافته‌اند، تقریباً همه‌ی آنها خیلی زود مُرده‌اند و آن تعداد کسانی هم که زندگی کرده‌اند، زندگیِ آنها با کشمکش و رنج همراه بوده است.
به هر حال برای ما که در کارِ وداع کردن با گذشته هستیم، خالی از فایده نیست که ببینیم گذشتگان نسبت به انسانِ خوب و انسانِ بد چه نظری داشته‌اند، زیرا شاهنامه چکیده‌ی فرهنگ و فرزانگیِ ایرانِ پیش از اسلام است و تنها در این کتاب است که ما می‌توانیم به ذخیره‌ای از تجربه‌ها و آموخته‌های پدرانِ خود طیّ نزدیک به دو هزار سال دست یابیم. در نظر این گذشتگان، مانند امروز، افراد بشر به دارا و ندار، متجدّد و عقب مانده، روشنفکر و تاریک‌فکر تقسیم نمی‌شدند، آدم‌های خوب بودند و آدم‌های بد؛
آدم‌های خوب کسانی بودند که به مردانگی و درست پیمانی و نیکنامی و نجابت و شرم و غیرت، پایبند بودند و آن‌قدر پایبند بودند که حاضر بودند جانِ خود را بدهند و از این اصول دست بر ندارند، آدم‌های بد عکسِ اینها بودند؛
لیکن اگر انسان‌های خوبِ شاهنامه در زندگیِ شخصیِ خود کامیاب نبودند، در عوض از لحاظ نوعی و برای مردم منشاء خیر شناخته شده‌اند، زیرا زندگیِ آنها سرمشقِ نکوکاری قرار گرفته و در نبردی که بشریّت برای پیروز کردنِ خوبی بر بدی در پیش داشته است، وظیفه‌ی پیشاهنگی بر عهده‌ی آنان نهاده شده بوده.
ایرانِ قدیم هر وقت خواسته است مثالِ روشنی از زندگیِ شایسته و رستگار عرضه کند، این کسان را در برابرِ نظر آورده، هیچ‌گاه از یادِ آنان غافل نشده و همواره آنان را به عنوانِ منبعی از امید و نیرو و تسلّیِ خاطر شناخته است...

در اینجا از چند تن از برجستگان آنها یاد می‌کنیم:
نخستین انسانِ خوب فریدون است که او را «فریدون فرّخ» خوانده‌اند. این مرد که زندگیِ شگفت‌آوری دارد، مدّتی در خفا زندگی می‌کند، مانند دانه‌ای که باید چندی زیرِ زمین بماند تا به ثمر برسد و برکت بدهد. حتّی مادرش از او دور است (مانند موسی) و گاوی او را در کودکی شیر می‌دهد. پس از آنکه به سنّ رشد رسید، جانش را بر کفِ دست می‌نهد و به همدستیِ کاوه بر ضدّ ضحّاک به پای می‌خیزد. اتّحاد این دو، اتّحادِ عجیبی است؛ اتّحادِ جوانکِ مطرودی است با آهنگری بینوا، بر ضدّ بزرگترین قدرت زمان.
ولی سرانجام فریدون توفیق می‌یابد، زیرا دیگر وقت آن است که نیکی بر بدی فائق آید. خوبیِ فریدون چیست؟ نخست در آن است که نماینده‌ی شر، یعنی ضحاّک ماردوش را از میان بر می‌دارد. پس از آمدن او و رفتن ضحّاک، زمانه «بی‌اندوه» می‌شود و مردم «راهِ ایزدی» در پیش می‌گیرند و دل از داوری‌ها می‌پردازند، یعنی اختلاف‌های خود را کنار می‌گذارند، و فرزانگان، «شادکام» می‌شوند.
روشِ فریدون در پادشاهی آن است که گِرد کشور می‌گردد و هر جای ناآبادی را که دید آباد می‌کند و هر بی‌دادی وجود داشت در رفع آن می‌کوشد. بدین‌گونه در زمانِ او کشور خرّم می‌شود و به جای علف‌های هرزه، سَـرو و گُلبن می‌رویَد.
فریدون برای حفظ آئین و احترام به عدالت، حتّی ابا ندارد که با فرزندانِ خود جنگ کند، از این‌رو منوچهر را به نبرد با سلم و تور که گناهکار هستند بر می‌انگیزد و چون این دو کشته می‌شوند _گرچه در مرگ آنها داغدار است_ خشنود است که سرانجام بد کننده به کیفرِ خود رسیده و عدالت اجرا شده است.
شاهنامه بزرگیِ فریدون را "داد" و "دَهِشِ" او می‌داند، به نظر او هر کسی که چنین رفتار کند خود، فریدونی است. بهترین وصفی را که درباره‌ی انسانی بتوان کرد، درباره‌ی او آمده:
«جهان را چو باران به بایستگی
  روان را چو دانش به شایستگی»

و خود فریدون انسانِ خوب را چنین می‌داند، آنجا که صفت شاهزاده‌ای را توصیف می‌کند:
«ازیرا که پرورده‌ی پادشـــــا
‌ نباید که باشد مگر پارسا
  سخنگوی و روشندل و پاک‌دین
  به کاری که پیش آیدش پیش‌بین
  زبان راستی را بیاراسته
  خِرَد خواسته، گنج ناخواسته».

و زندگیِ خودِ او چنین خلاصه شده است:
«همه نیکنامی بدو راستی».

دوّم ایرج: ایرج پسرِ سومِ فریدون است. چون ایرج آراستگیِ بیشتری دارد و نزدِ پدر عزیزتر است، برادرانش بر او رشک می‌برند و او را بی‌گناه از میان بر‌می‌دارند. خوبیِ ایرج در این است که درست برخلافِ برادران، مردِ صلح است و به نیکی و بی‌آزاری گرایش دارد، این صفات از او سیمائی ساخته است شبیه به شاهزاده‌ی پیامبر مآبی چون بودا.
⬇️

اندیشه ها

11 Nov, 20:50


🔴به نظر شما چرا هر چه علم بیشتر می‌شود، حزن هم بیشتر می‌شود؟

✍️مصطفی ملکیان

به نظر من لااقل چهار وجه دارد:

1️⃣پوچ بودن جهان
وجه اول این است که به نظر می‌آید هر چه شما عقل‌ورزی‌تان بیشتر می‌شود، بیشتر به نامعقول بودن جهان پی می‌برید. می‌بینید جهان امر معقولی نیست. این لزوما ارزش‌داوری منفی نیست، فقط به این معناست که ساختار عقلانی تناسبی با ساختار این جهان ندارد. همین! بیشتر از این را نشان نمی‌دهد. این همان absurdity جهان است؛ به تعبیری بی‌منطق بودن جهان! حیوانات چون این منطق را ندارند بهتر می‌توانند قدرت انطباق با هستی را پیدا کنند، ولی گویی ما وصله ناجوریم! برای همین است که کامو می‌گفت: «آغاز فکر کردن آغاز تحلیل رفتن تدریجی است.»

2️⃣تلخ‌تر شدن حقایق هستی با پیشرفت علم
وجه دوم این است که عقل به حقایق تلخ پی می‌برد. در عالم انسانی وقتی واقعیت‌های بزرگ کشف شد، بشر تلخ‌کام شد. مثلا کانت گفت هر چه روان‌شناسی پیشرفت کند، بشر تلخکام‌تر می شود، چون بیشتر به تنهایی خودش پی می‌برد یا هر چه علم بیشتر پیشرفت می‌کند نامختار بودن انسان بیشتر مکشوف می‌شود. خب معلوم است من و شما از این که عروسک خیمه‌شب‌بازی باشیم احساس خوبی نداریم. یا این واقعیت که روز‌به‌روز بیشتر تقویت می‌شود که ما بالمآل اگوئیست و خودخواه هستیم.

3️⃣وجود روان ناخودآگاه
وجه سوم چیزی است که امثال فروید به آن توجه دارند و آن این که تو در سطح ناخودآگاه‌ات گمان می‌کنی تصمیم می‌گیری، در حالی که در واقع تحت تأثیر روان ناخودآگاه‌ات کار می‌کنی. چه چیزی تلخ‌تر از اینکه یک بخشی از وجود شما تحت تسلط خودتان نیست؟!

4️⃣جدیت در زندگی لزوما نتیجه‌بخش نیست
وجه چهارم اینکه در عالم هر چه قدر جدیت بورزید، هیچ تضمینی نیست که به مقصود برسید. یعنی نهایت چیزی که در عالم می‌شود گفت این است که جدیت شرط لازم رسیدن به هدف است، ولی مطلقا شرط کافی نیست.

غره مشو که مرکب مردان مرد را
در سنگلاخ بادیه پی‌ها بریده‌اند

نومید هم مباش، که رندان جرعه‌نوش
ناگه به یک خروش به مقصد رسیده‌اند

کتاب عقل و اندوه طویل(تلخیص)


🆔 @andishehayee

اندیشه ها

10 Nov, 19:28


🔴 تقابل همتایان برداشت سیاسی ادیان
مرضیه حاجی هاشمی

🗒 وقتی «هگل» ادعا کرد که عصر مدرن، عصر آشتی باورهای مذهبی، فلسفه (به ویژه فلسفه سیاسی) و «جامعه خوب» است و در کنار نظر متفکران اولیه مدرن که راه جدایی بزرگ (جدایی دین و سیاست) را هموار کردند، نظر دیگری را تعبیه کرد، بسیاری را خوش نیامد. شاید آنها چنین روزی را می‌دیدند که نگاه خوشبینانه‌ای به این آشتی نداشتند.

⬅️ متفکران اولیه مدرن بر این باور بودند، «تاریخ باستان و قرون وسطی، درسی روشن به ما می‌دهد: اینکه وحدت اقتدار سیاسی و دینی هر دو را به فساد کشاند». هگل این نظر را پذیرفت؛ اما علاوه بر آن، بر این عقیده پای فشرد که «تاریخ مدرن؛ ولو نوخاسته باشد، درس دیگری را آموخت: اینکه جدایی جزمی اقتدار سیاسی از کل اعتقادات دینی پایداری ندارد».

اما شرط هگل برای دینی که با سیاست در جامعه مدرن، آشتی پذیر است، «پروتستانتیسم» بود. او بر این باور است، پروتستانتیسم که واسطه بین خدا و انسان را حذف می‌کند و او را آزاد از انحصار طلبی و تحکم روحانیان و اقتدار سیاسی کلیسا می‌خواهد، دین جامعه مدرن است و به تعبیر وی، «انسان مدرن بودن؛ یعنی پروتستان بالفعل بودن».

⬅️ این ادعای هگل در جامعه آمریکا و رویداد انتخاباتی آن به اثبات رسید؛ آنچه نشان داد «تا چه حد، سیاست و مذهب در جامعه پروتستان محافظه‌کار و راستگرای آمریکا به هم گره خورده است» و شگفتی اینجاست، برخی دین ستیزان ناآگاهانه به جانب‌داری از فرد و جریانی برمی‌خیزند که اگر نبود، حمایت دینداران راستگرا و ارتباط محکم سیاستمداران محلی آنها در چندین ایالت، هرگز به جشن پیروزی نمی‌نشستند.

⬅️ «رهبری دوگانه در سیاست و مذهب، معمولاً در منطقه‌ای از آمریکا دیده می‌شود که به «کمربند انجیلی» معروف است، منطقه‌ای وسیع که شامل دست کم ۹ ایالت عمدتاً پروتستان و جمهوری‌خواه است»، منطقه‌ای که به واقع، به طور غالب، خواهان تنیدگی دین و سیاست و پاسداری حکومت از ارزش‌های دینی هستند. «کمربند انجیلی که در جنوب آمریکا واقع شده، مرکز رشد و افزایش نفوذ سیاسی رهبران محافظه‌کار پروتستان بوده است».

⬅️ پیش از این، در یادداشتی، به نقل از «مارک لیلا» اندیشمند سیاسی آمریکایی بدین اشاره شد که «اگر قانون اساسی و نهادهای تحکیم شده دموکراتیک در آن کشور نبود، امواج آخرالزمانی و معطوف به احیای الهیات سیاسی، این کشور را در خود فرو می‌بلعید». کشیشان کمربند انجیلی بر این باورند که «باید ساختارهای قدرت را تغییر دهیم» و «جدا کردن مذهب از سیاست بی معنی است» و بسیاری بر این باورند، «ترامپ» را خدا فرستاد تا بر کشور ما حکومت کند!

⬅️ به لحاظ اندیشه‌ای، بسیار طنز گونه می‌نماید، عده‌ای برای سرنگونی یک حکومت دینی که باورهای مذهبی آخرالزمانی در آن با سیاست عجین شده است، تشکیل دولت راستگرای کاندیدای پیروز این جریان فکری را در آمریکا  انتظار می‌کشند، جریانی که همتایان مسیحی اندیشه حاکم در آن حکومت اسلامی هستند و همتایان یهودی آنها نیز در ضلع دیگر این مثلث، در سرزمین موعود آخرالزمانی‌شان بر سر کار.

⬅️ این چیزی جز تقابل همتایان برداشت سیاسی ادیان نیست، باورمندان به الاهیات سیاسی و برداشت های موعدگرایانه آخرالزمانی از دین سیاسی. آیا هگل این را در عصر مدرن از نظر دور داشته بود؟ آنچه که به باور اندیشمندان مدرن تهدیدی جدی برای بزرگترین دستاورد مدرن یعنی «دموکراسی» است.


🆔 @andishehayee

اندیشه ها

09 Nov, 18:54


با دختران ایران مهربان‌تر باشیم!


نامه سرگشاده انجمن اسلامی معلمان سبزوار به رئیس جمهوری اسلامی ایران

جناب آقای دکتر پزشکیان، ریاست محترم جمهوری اسلامی ایران

با سلام‌ و تحیت

این‌روزها اخبار ناگواری از وضعیت نوجوانان در مدارس کشور به گوش می‌‌رسد. گویا بعد از خودکشی اندوه‌بار آرزو خاوری این‌بار آیناز کریمی در کازرون هم به زندگی خود خاتمه داده است. خبرهای انتشار یافته حاکی از آن است که سخت‌گیری‌های انجام گرفته در مدارس، نقش مهمی در رقم خوردن این رویدادهای تراژیک داشته است. اگر چه خودکشی پدیده‌ای پیچیده بوده و نمی‌توان آن را صرفا" به عملکرد مدارس فروکاست، ولی واقعیت تاسف‌بار این است که نظام آموزش‌و‌پرورش کنونی از درک تحولات نسلی و تغییرات شتابان اجتماعی در کشور عمیقا" ناتوان است.

اگر‌چه نوجوانان معمولا" از پویایی‌های فراوانی متناسب با سن‌و‌سال خود برخوردارند ولی جنبش اعتراضی ۱۴۰۱ تاثیراتی ژرف بر این روحیات به‌جا گذاشت. فاعلیت نوجوانان در این رویداد به اوج خود رسید و جلوه‌هایی متفاوت از رفتار این نسل در ابعادی وسیع نمایان شد. متاسفانه بر خلاف آن‌چه انتظار می‌رفت، نظام رسمی آموزش‌و‌پرورش نه تنها این تحول بنیادی را به رسمیت نشناخت و خود را با آن همراه نکرد، بلکه کوشید تا هم‌چنان از روش‌های ناکارآمد و نخ‌نما شده سابق در مواجهه با دانش‌آموزان بهره گیرد.

امروزه مدارس بسیاری در کشور هم‌چنان از فقدان حداقل‌هایی مانند مشاورین کارآزموده و با تجربه رنج برده و دانش‌آموزان به دلیل نبود برنامه‌ای برای آموختن مهارت‌های زندگی در قبال دشواری‌های زیستن در جامعه‌ای سرشار از تناقض به حال خود رها شده‌اند. این در حالی است که ترجیع بند سخنان شما در ایام تبلیغات انتخابات عبارت از لزوم توجه بیشتر به دختران و پسران این مرزو بوم بود و این‌که بسیاری از آسیب‌های اجتماعی موجود نتیجه به‌کار‌گیری روش‌های اشتباه تربیتی در مواجهه با این نسل می‌باشد.

اکنون باید پرسید در حالی که رشد فزاینده آسیب‌های اجتماعی ایجاب می‌کند تا معاونت پرورشی وزارت‌خانه به کانونی برای مواجهه حرفه‌ای و کارشناسی با مشکلات نوجوانان در مدارس و جامعه تبدیل شود اصرار بر صرف هزینه‌های گزاف جهت پمپاژ آموزه‌های ایدئولوژیک در مدارس چه توجیهی دارد؟ روشن است که اگر چه روایت‌ها در جهان رسانه‌زده کنونی اهمیت دارند، ولی بی‌اعتنایی نسبت به نارسایی‌های موجود باعث بی‌اعتمادی فزاینده به روایت‌های ارائه شده می‌شود.

در پایان، انجمن اسلامی معلمان سبزوار با درک شرایط خطیر کنونی از جناب‌عالی به عنوان رئیس شورای عالی آموزش‌و‌پرورش می‌خواهد تا با ورود دغدغه‌مندانه در این عرصه، شرایط مناسب‌تری را برای تعلیم و تربیت فرزندان ایران زمین فراهم نمایید.

۱۹ آبان‌ماه ۱۴۰۳
انجمن اسلامی معلمان سبزوار


🆔 @andishehayee

اندیشه ها

09 Nov, 18:53


🔹 ده تفاوت میان ایران و کره جنوبی در مسیر توسعه یافتگی!



مهران صولتی


ایران و کره جنوبی اگر‌چه از نظر وسعت و منابع طبیعی به شدت با یکدیگر متفاوت‌اند ولی در دوران کنونی بسیار با هم مقایسه می‌شوند. شاید به این دلیل که رویدادهای بعد از سال ۱۹۷۹ و دهه های متعاقب آن در سرنوشت هر دو مملکت بسیار تاثیر گذار بوده است. در ایران انقلاب ۵۷ مسیر کاملا تازه و پیش‌بینی ناپذیری را فراروی کشور قرار داد ولی در کره ترور ژنرال پارک تحول مهمی در گذار کشور از اقتدار‌گرایی به دموکراسی، و تعمیق توسعه‌یافتگی آن محسوب می‌شود. شاید به جرئت بتوان گفت در این مدت دو سرزمین دقیقا روی دو پیکان با جهت‌های کاملا مخالف حرکت کرده‌اند به‌طوری که اگر از امروز به مدت ۲۱ سال رشد مداوم ۱۰ درصدی داشته باشیم تازه به وضعیت امروز کره جنوبی می‌رسیم. حال با این اوصاف می‌کوشیم تا به برخی از تفاوت‌های دو کشور در مسیر توسعه‌یافتگی اشاره کنیم:

کره جنوبی در چهل سال اخیر کوشیده تا بخشی از نظم اقتصادبنیاد جهانی باشد و به افزایش سهم خود از آن بپردازد در حالی‌که ایران در این‌مدت سعی کرده تا با تردید در اوضاع جهان داعیه تغییر و مدیریت آن‌را داشته باشد!

کره جنوبی اقتصاد خود را بر بنیان سرمایه‌داری بنا کرد و رشد اقتصادی را اولویت خویش قرار داد اما اقتصاد ایران با تاثیر پذیری  از اندیشه‌های چپ به دولتی کردن همه بخش‌ها و نهادینه کردن ناکارآمدی‌ها رسید!

کره جنوبی با تقویت بخش خصوصی (شرکت‌هایی مانند هیوندای و سامسونگ) آن‌ها را شریک اقتصادی خود قرار داد ولی ایران با تضعیف بخش خصوصی آن‌ها را در اقتصاد دولتی ناکارآمد منحل کرد!

در کره جنوبی یارانه‌ها به تولید‌کنندگان بخش خصوصی تعلق گرفته و باعث رونق تولید در شرکت‌های چندملیتی شدند در حالی‌که در ایران یارانه.ها به مصرف کننده داده شد و در هجوم تورم افسار گسیخته هرز رفت!

کره جنوبی در دوگانه؛ رشد/ عدالت، اولویت را به رشد اقتصادی داد و در نهایت با ایجاد دولت رفاه به عدالت نیز دست یافت در حالی‌که ایران اولویت را به عدالت داد و با ناکامی در دستیابی به توسعه، فقر را عادلانه در میان مردم توزیع کرد!

کره جنوبی به دلیل فقدان نفت و سایر منابع طبیعی موفق شد در سراسر کشور نهضت تولید و کارآفرینی ایجاد کند در حالی‌که ایران با اتکای به درآمد بادآورده نفت کارآفرینی و بخش خصوصی واقعی را نابود کرد!

کره جنوبی حاکمیت یگانه دارد و در ساختار سیاسی آن رئیس‌جمهور بالاترین مقام کشور محسوب می‌شود حال آن‌که در ایران نوعی حاکمیت دو‌گانه و ساختار موازی وجود دارد که مانع اصلی بر سر راه توسعه‌یافتگی محسوب می‌شود!

کره جنوبی از سرمایه‌داری آغاز کرد و به دولت رفاه رسید که در آن رشد اقتصادی با کاهش فاصله طبقاتی و ضریب جینی همراه شد در حالی‌که ایران از اقتصاد دولتی شروع کرد و با کاهش رشد اقتصادی به افزایش نابرابری و بی‌عدالتی رسید!

کره جنوبی در اقتصاد استراتژی توسعه صادرات را برگزید و توانست به بازارهای جهانی برای تولیدات خود دسترسی یابد در حالی‌که ایران با فهم نادرست درباره خودکفایی استراتژی جایگزینی واردات را انتخاب کرد و شانس خود را برای جهانی‌شدن اقتصاد از دست داد!

کره جنوبی در چهاردهه گذشته از یک حکمرانی خوب (دولت اقتدارگرای با ظرفیت) به یک حکمرانی بهتر (دولت دموکراتیک) گذر کرد در حالی‌که ما در ایران هرگز از وجود یک حکومت با ظرفیت برخوردار نبوده‌ایم!

🆔 @andishehayee

اندیشه ها

08 Nov, 17:53


🔻چند نکته برای زندگی از زبان بزرگان

اریک فروم معتقد بود که شما اول باید عشق ورزی به خودتان را تقویت کنید. کسی که خودش را دوست نداشته باشد نمی تواند دیگران را دوست داشته باشد. منظور از دوست داشتن خود، خودخواهی و ترجیح خود بر دیگری نیست. بلکه منظور توجه و مراقبت از خود است تا آنقدر سرشار از زندگی باشیم که برای فرار از تنهایی، دیگران را انتخاب نکنیم. اینجا تنها فردی را دوست خواهیم داشت که در وجود او چیزی ببینیم که ارزش حقیقی راست‌.

۲. شوپنهاور معتقد بود سرنوشت ما انسان ها حاصل ۳ چیز است. ۱. آنچه می نماییم. ۲. آنچه داریم.۳. آنچه هستیم.
اغلب انسان ها گرفتار دو تای اول می شوند. یعنی مدام دنبال داشته ها و زندگی نمایشی هستند. به باور او انسان هرچه بیشتر گرفتار این دو باشد، بیشتر رنج می برد. اگرچه زندگی در نگاه او سراسر رنج آلود است؛ اما آدمی اگر به دنبال سومی یعنی "چگونه بودن"باشد، بهتر زندگی می کند؛ افرادی که به دنبال استعدادهای خود هستند و به دنبال تحقق هویت خودشان هستند و نیازی به تحسین دیگران ندارند.

۳. کگارد می گفت انسان ها سه مرحله در زندگی را تجربه می کنند. ۱. اول مرحله ی حسی است که افراد دنبال لذت هستند و به میل و لذت خود توجه دارند و ارزش و اهمیتی برای دیگران قائل نیستند. ۲. در دومین مرحله فرد برای دیگران ارزش قائل است و به اصول اخلاقی و قانون احترام می گذارد. ۳. افرادی برای زندگی از اخلاق هم فراتر می روند و به ایمان روی می آورند. چنین افرادی می خواهند مسیحیت را زندگی کنند. خودشان مسیح شوند و بی واسطه خداگونگی را تجربه کنند. او تأکید داشت افرادی که در مرحله ی اول می مانند و مدام در پی لذت هستند دچار ملالت می شوند.

۴. حافظ تاکید دارد که انسان تنها با عشق می تواند به زندگی معنا بدهد. او تناقضات زندگی و رنج آن را تنها با عشق تحمل پذیر می داند. از نظر حافظ نیز زندگی رنج آلود است و آدمی در غربت عالم گرفتار است و تنها عشق است که انسان را نجات می دهد.

✍️حسین جمالی پور

🆔 @andishehayee

اندیشه ها

06 Nov, 17:00


.
شراب مجازی و ترسوهای فجازی

(و باز هم تکذیب)


مولوی می گوید شراب خودش انسان‌ها را منحرف نمی‌کند، بلکه فقط درون آنها را آشکار می‌کند:

گر بود عاقل نکو فر می‌شود
ور بود بدخوی، بدتر می‌شود

اندیشمند دیگری گفته است دین هم مثل شراب است. انسان‌های خوش‌طینت و طالب رستگاری را عروج معنوی می‌دهد و انسان‌های بدطینت و دارای انگیزه‌های شیطانی را گرفتار منفعت‌طلبی و سلطه‌گری و بدطینتی می‌کند.

اکنون‌ می‌گویم فضای مجازی هم نوعی شراب مجازی است. خوش‌خوها را به سوی پراکندن زیبایی‌ها و حقایق ناب و آگاهی‌های انسانی می‌راند و بدخوها از آن برای فریب و شایعه و نفرت‌افکنی و تخریب بهره می‌برند.

از دیروز متنی در فضای مجازی در حال گردش است که کسی سخنان رئيس‌جمهور در جلسه هیئت دولت را (که پس از انتخاب استاندار سیستان و بلوچستان بیان شده است) و کاربرد واژه «عجم» از سوی ایشان را دستمایه تخریب رئيس‌جمهور قرار داده است. شوربختانه نویسنده این متن از جماعت «ترسوهای فجازی» است (که اظهار فضل می‌کنند اما جرأت گذاشتن نام خود پای ‌نوشته خود و پذیرش مسئولیت آن را ندارند)، بنابراین به جای نام خود، نام من را به عنوان نویسنده درج کرده است.

چند هفته پیش نیز  فرد دیگری متنی را با عنوان « شائبه تکرار تلخ فلسطین درایران!» به نام من در فضای مجازی منتشر کرده بود که در آن با هراس افکنی نسبت به مهاجران افغانستانی،‌ زمینه‌های فکری تشدید نفرت و تنش بین شهروندان ایران و مهاجران را فراهم آورده بود. من نیز البته نسبت به بی‌برنامگی و سردرگمی مقامات ایران نسبت به مهاجرت به داخل نگران و معترضم و معتقدم همین سرگردانی و بی‌عملی است که هم موجب نگرانی بخش‌هایی از مردم ایران در مورد امواج مهاجرت شده است و هم موجب تضییع حقوق مهاجران قدیمی و زحمت‌کشی شده است که دارای مدارک قانونی هستند و در جامعه ایران ادغام شده‌اند؛ اما چنین فضایی آنان را نیز در معرض اهانت یا برخوردهای غیرقانونی قرار داده است. فراموش نکنیم که گرچه از مقامات انتظار شفافیت و قاطعیت در زمینه مهاجرت را داریم اما نیز موظفیم که، هم در سیاست‌گذاری و تصویب قوانین، و هم در رفتار عمومی ما نسبت به مهاجران، اصول اخلاقی، حقوق کودک، حقوق کار و حقوق بشر را رعایت کنیم. امیدوارم وزارت کشور هرچه سریع‌تر سیاست‌ها و قوانین مربوط به مهاجران را هماهنگ و وضعیت بی‌سامان امروز مهاجرت را ساماندهی کند.

بنابراین ضمن تکذیب هر دو متن یاد شده، باز یادآوری می‌کنم که تنها متن‌هایی که در سایت رسمی یا کانال تلگرامی محسن رنانی در آدرس‌های زیر منتشر می‌شود از من است و متن‌هایی که در آنجا منتشر نشده است جعلی است و از من نیست.

محسن رنانی / ۱۱ آبان ۱۴۰۳

https://www.renani.net/


🆔 @andishehayee

اندیشه ها

05 Nov, 19:24


🔴 آخرین پرده دیکتاتورها
مرضیه حاجی هاشمی

🗒 در جریان یک تحقیق، به بررسی دوباره آخرین روزها و لحظات پایانی عمر «معمر قذافی» دیکتاتور لیبی می‌پرداختم. به واقع می توان ادعا کرد، بدترین وضعیت برای یک سرزمین، زمانی متصور است که گرفتار یک دیکتاتوری مانند قزاقی شده باشد، کسی که در مواجهه با مخالفانش نه تسلیم شود نه چیزی برای از دست دادن داشته باشد؛ اما چرا دیکتاتورها بدین نقطه می‌رسند؟ مگر قبل از این پایان، در کدامین زیستگاه ذهنی می‌زیند که گویی انتهای جاده‌اش، ناگزیر چنین مقصدی است؟

⬅️ می‌دانیم که قذافی در حال تلاش برای گریز از دست مخالفانش در آخرین مسیر زندگی اش؛ یعنی لوله‌های فاضلاب شهری در شهر «سرت» دستگیر و کشته شد. قذافی همیشه حتی زمان شروع «بهار عربی» با اینکه دیگر مطلع شده بود که مخالفان زیادی دارد؛ ولی تاکید می‌کرد، مردم لیبی حامی من هستند و برای دفاع از من حاضرند جان بسپارند.

⬅️ وی تا آخرین لحظات، اصرار داشت، اعتراضات و در نهایت مبارزات مخالفان با خودش را به گونه ای عنوان کند که جنگی بین حق و باطل، جنگ دینداران و مومنان با غربیان و پیاده نظام‌های داخلی‌شان است که دشمن اسلام هستند. حتی در آخرین دقایق حیاتش نیز که توسط انقلابیون دستگیر و ضرب و شتم می شد، از جایگاه یک نهی کننده از حرام شرعی می‌گوید: «این حرکات در اسلام حرام است!».

⬅️ او مانند تمام دیکتاتورهای دیگر تا آخرین لحظات به قدرت چنگ زده بود و هم خودش و هم پسرش که مخوف‌ترین سازمان اطلاعاتی لیبی زیر نظر وی بود، قدرت را رها نکردند و کشور را به ویرانی کشاندند. قذافی و یارانش پس از حملات «ناتو» و انقلابیون به شهر سرت از سپر انسانی برای مقابله با این حملات استفاده می‌کردند؛ حتی دختران را می ربودند تا خانواده‌های آنها را وادار به عدم ترک شهر کنند. دیکتاتورها هرگز به ملت خویش نمی‌اندیشند و فقط در اندیشه بقا هستند؛ البته تصمیم گیری اصلی در روزهای استیصال قذافی با پسرش «معتصم» بود و آنقدر که پسرانش در اندیشه بازگشت به قدرت و حفظ آن بودند، خودش نبود.

⬅️ به تعبیر «ژنرال منصور الضوء»، فرمانده سابق «گارد خلق» و از یاران قذافی که تا آخرین لحظات در کنارش بود، روزهای آخر این دیکتاتور، روزهای انزوا و محرومیت بود و زمانی تصمیم به فرار گرفت که این تصمیم از روی درماندگی کامل بود، آواره‌ای مخفی در این خانه و آن خانه در حالی که از غذاهای دزدی ارتزاق می‌کرد!

⬅️ اما دیکتاتورها چه ویژگی‌هایی دارند که اغلب دچار  سرنوشتی مشابه می شوند؟ ویژگی مشترک تمام دیکتاتورها این است که «فکر جدید خلق می‌کنند» و «برای خود اعتباری را در نظر می‌گیرند که در دنیای واقعیت وجود ندارد»، مثلاً «صدام حسین» حتی وقتی به پایتخت کشورش حمله شد، دست از ادعاهای پوچ و بی‌ اساس و غیر واقع نمایی رهبری مقتدرش دست نکشید.

⬅️ «رنانا بروکس» روانشناس از «دانشگاه واشنگتن» معتقد است، همه دیکتاتورها «تمایل دارند، قدرت و توانمندی خود را بیش از واقعیت نشان دهند» و به چالش کشیده شدن آن برایشان بسیار گران تمام می‌شود؛ چون آنها خود را مبتنی بر این بازنمایی غلوآمیز، قهرمان فرض می‌کنند و هر صدای متفاوت یا مخالفی می‌تواند، این قهرمان فرضی را فرو بریزد.

⬅️ دیکتاتورها برای حفظ این شخصیت قهرمان، حلقه‌ای را در اطراف خود گرد می‌آورند که به هر دلیلی این قهرمان را می‌پذیرد، می‌پرورد و بزرگ و بزرگتر می‌کند و اجازه نمی‌دهند، واقعیات بر دیکتاتور رخ بنماید. از این روست که او هر روز از جامعه و مسائل آن، نگرش و احساس واقعی مردم در نسبت با خودش، تفکراتش و مسائل مختلف جاری جامعه، ناآگاه و ناآگاه‌تر می‌شود و دائماً به گونه چرخه ای، تفکرات او در جهت دور شدن از واقعیت، از جامعه فاصله می‌گیرند و این گونه است، پس از چندین سال گویی در دنیای دیگری زندگی می‌کند و اغلب جامعه گمان می‌برند دچار توهم شده است.

⬅️ نه او متوهم نیست، او در این فرایند، کاملاً آفریننده یک تفکر یا گفتمان جدید است که پس زمینه آن کاذب است و نسبتی با جامعه‌ای که در آن زیست می‌کند، ندارد. وقتی فاصله دیکتاتورها با جامعه زیاد می‌شود و دنیای آنها چنان شکافی با جامعه دارد که پس از مواجهه با واقعیات دچار شوک می‌شوند، اینجاست که در کنار ویژگی قهرمان باوری خود؛ گرچه بقا در قدرت برایشان حیاتی است؛ اما به حد میانه‌ای اکتفا نمی‌کنند و یا بقای خود یا نابودی همه چیز را برمی‌گزینند و در کنار نابودی خود، سرزمین‌های خود را نیز دچار جنگ، آشوب‌ها، بحران‌ها و خشونت‌های ویرانگری می‌کنند که اغلب این آخرین پرده دیکتاتورها است.


🆔 @andishehayee

اندیشه ها

04 Nov, 19:48


خشم و حل مسأله

ایرج شهبازی

اگرچه ممکن است هدف اولیه‌ی خشم، تخلیۀ روانی و رهایی از احساسات ناخوشایند باشد، ولی به نظر می‌رسد در غالب موارد، افراد قصد دارند از راه خشم به هدفی برسند و مسأله‌ای را حل کنند. در این صورت ممکن است که شخص از راه خشم به هدف خود برسد و طرف مقابل مطابق میل او رفتار کند. در اینجا شخص مقابل، تحت تأثیر خشم او، خواسته‌اش را برمی‌آورد و حتی به مدت طولانی مطابق خواستۀ او رفتار می‌کند.

طبیعی است که چنین اطاعت و تسلیمی مطلوب هیچ انسان عاقلی نیست. ما دوست داریم دیگران با رضا و رغبت، طبق نظر ما رفتار کنند و ما را دوست بدارند، نه براثر ترس و اجبار و اکراه. فرض کنید کسی با عصبانیت از همسرش می‌خواهد که به او توجه کند و او هم به خاطر ترس، چنین می‌کند. روشن است که چنین توجه و محبتی ارزشی ندارد و دیر یا زود گیرندۀ آن هم احساس ناخوشایندی پیدا می‌کند.

یا فرض کنید که یک مدیر با خشم و تهدید، کارمند خود را مجبور می‌کند وظایفش را انجام دهد. چنین تغییر رفتاری عمیق و ماندگار نیست و به محض کنار رفتن تهدید و خشم، شخص به وضعیت پیشین خود برمی‌گردد.

گذشته از این انجام دادن وظایف براثر عشق و آگاهی کجا و انجام دادن آنها از سر ترس و تهدید کجا؟ فقط افراد دیکتاتور و جاهلند که در تمام عمر خود می‌توانند با استفاده از خشم و زور دیگران را مطیع خود نگاه دارند، ولی هیچ انسان سالمی چنین الگویی از رفتار را نمی‌پذیرد.

بنابراین به نظر می‌رسد حتی اگر ما از طریق ابراز خشم، بتوانیم کسی را وادار کنیم که مطابق خواستۀ ما عمل کند، در نهایت نه خودمان از چنین تغییر رفتاری احساس رضایت داریم، نه طرف مقابلمان.

اکنون بیایید مسأله را از منظری دیگر ببینیم. وقتی که شخص از طریق خشم (تهدید، تنبیه، ناسزا گفتن، فریاد کشیدن، قهر کردن و نظایر آنها) توانست در چند مورد به اهداف خود دست پیدا کند، به تدریج دچار این توهم می‌شود که همه جا می‌تواند از طریق خشم به هدف خود برسد. این توهم به مرور شخص را به موجودی تک‌بعدی تبدیل می‌کند.

همان گونه که می‌دانیم برای حل هر مسأله‌ای راه حل‌های متعددی وجود دارد، ولی خشم همۀ امکانات و راه حل‌ها را نادیده می‌گیرد و تنها یک راه حل را که زورگویی است، به رسمیت می‌شناسد. به این ترتیب خشم، به تدریج قدرت تحلیل و نیروی خلاقیت و تفکر شخص را از بین می‌برد و او را به شخصی تک‌ساحتی تبدیل می‌کند. شخص خشمگین کم‌کم عادت می‌کند که مسائل مختلف را تنها به یک شیوه حل کند.

با توجه به این نکته، می‌توان گفت که خشم گذشته از این که در لحظۀ بروز و ظهورش، تفکر را مختل می‌کند، در درازمدت هم به حماقت و خنگی و کندذهنی می‌انجامد. شخص عصبانی می‌کوشد عموم مسائل را از راه خشمگین شدن و تهدید کردن و محکوم کردن و مشت بر دهان طرف مقابل کوبیدن و سیلی بر صورت او زدن حل کند.

استفادۀ مداوم از این رویکرد باعث می‌شود که شخص در عرصه‌ی حل مسأله کاملا ناکارامد و ناتوان شود و نتواند از انواع راه حل‌هایی که برای حل یک مسأله وجود دارد، بهره بگیرد.

بنا بر مطالب بالا اگر ما موفق شویم با استفاده از خشم به اهداف خود برسیم، اولاً تغییر ماندگار و عمیق و مطلوبی در طرف مقابل ایجاد نمی‌کنیم و اطاعت و تسلیم او چون از سر اجبار و اکراه است، دردرازمدت رضایت باطنی ما را حاصل نمی‌کند. از سوی دیگر، ما به مرور زمان به انسان‌هایی تک‌بعدی تبدیل می‌شویم و خلاقیت و نیروی تحلیل خود را از دست می‌دهیم.

این پیامدهای ناگوار در صورتی است که ما موفق شویم از طریق خشم به اهداف خود برسیم. اگر در نهایت صداقت و انصاف به بررسی مواردی که خشمگین شده‌ایم، بپردازیم، می‌توانیم ببینیم که خشم در غالب موارد، نتوانسته است مشکل ما را به شکل اساسی حل کند.

ارزیابی منصفانۀ نتایج خشم‌های گذشته‌مان می‌تواند به ما کمک کند که بهتر خشم خود را بشناسیم و از ناتوانی آن در حل مشکلاتمان آگاهی پیدا کنیم. البته بسیاری از افراد به سبب خودخواهی و کوته‌بینی، در آینده هم از نتایج ناروای خشم خود حمایت می‌کنند و کمترین احساس ندامتی به آنها دست نمی‌دهد. اما اگر صادقانه زندگی خود را بررسی کنیم، به خوبی می‌بینیم که خشم در عموم موارد ما را به اهدافمان نمی‌رساند و مسائل ما را حل نمی‌کند.

اگر دریابیم چه با خشم به هدف خود برسیم و چه نرسیم، در هر دو حال زیان کرده‌ایم، عزم ما برای رها کردن این راهکار بیشتر جزم خواهد شد. خشم عموماً یک علامت است و نشان می‌دهد مشکلی وجود دارد، ولی خود به تنهایی قادر به حل کردن آن نیست.

🆔 @andishehayee

اندیشه ها

03 Nov, 18:35


«قطع دست سارق از نظر قرآن»

🖍 بهروز مرادی

در روزهای اخیر، رسانه‌ها از قطع انگشتان دست دو برادر در زندان به جرم سرقت خبر دادند. همچنين خبرها حاکی از این است که عده‌ای دیگر در زندان در نوبت اجرای چنین حکمی به سر می‌برند. این خبرهای تلخ، یک بار دیگر، حکم شرعی قطع دست سارق را به آزمون و چالش می‌کشد.

در آیات ۳۸ و ۳۹ از سوره‌ی مائده در این رابطه چنین آمده است:

«دست مرد و زن سارق را به سزای آنچه مرتکب شده‌اند قطع نمایید که این مجازاتی از [جانب] خداست و خداوند عزتمندی حکیم است.(۳۸) اما هر کس بعد از ظلمی که کرده، توبه نموده [و خطای خود را] اصلاح کند، پس خداوند توبه‌اش را می‌پذیرد که خدا آمرزنده‌ای است مهربان».

بر اساس این آیات؛ اگر کسی پس از دزدی که انجام داده توبه کند و به اصلاح خطای خود بپردازد، خداوند توبه‌ی او را می‌پذیرد و بنابراین انسان نیز می‌بایست خدایی عمل کند و خطاکار را ببخشاید. پس توبه و اصلاح خطا این حکم را ملغی می‌کند.

شوربختانه عموم فقیهان با برداشتی ناقص و عجولانه و سطحی از این آیات و در تضاد با محتوا و منظور و جهت حکم و بدون توجه به آیه‌ی بعدی، حکم به قطع دست سارق می‌دهند.

ضمن اینکه از طرح حکیم‌بودنِ خداوند در این آیه می‌توان چنین برداشت نمود که این حکم، ماهیتی پیشگیرانه دارد و صرفاً برای دورکردن فرد از گرد سرقت مطرح گردیده است.

رویکرد ترجیحی قرآن به بزهکاری اجتماعی همانا اصلاح فرد خطاکار و بازگرداندن وی به زندگی سالم است و نه تنبیه و مجازات او. ضمن اینکه مجازات اگر به‌گونه‌ای باشد که فرد خاطی ناقص‌العضو شود، آینده‌ی کاری و سرنوشت خانوادگی او نیز تباه می‌گردد.
لحن محتاطانه‌ی حداکثری آیات مربوطه نشان می‌دهند که خداوند در قرآن صراحت تام در حکم قطع دست سارق ندارد، بلکه همواره فرصتی شایسته در اختیار خطاکاران قرار می‌دهد تا به نیروی تکانه و هراس از تنبیه سخت، بیدار شوند و به مسیر زندگی سالم بازبگردند.

مضاف بر این از منظر جامعه‌شناسی نیز لازم به تأکید است که چنین حکمی تنها در جامعه‌ای قابل پذیرش است که در آن؛ سلامت مدیریتی و اقتصادی و قضایی وجود داشته و امکان یک زندگی شرافتمندانه و آبرومندانه برای همگان مهیا گردیده و حق مردم برپا و معیشت مردم تأمین و امنیت مادی بندگان خدا تضمین شده و جامعه به گونه‌ای سالم سازماندهی گردیده باشد که امکان اشتغال برای مردم فراهم گردیده و اعضای جامعه از رفاه برخوردار شده باشند که اگر چنین نشده باشد، آنگاه طبیعی است که مردم نیازمند و محروم و گرسنه و ندار برای زنده‌ماندن به سرقت و دزدی روی بیاورند. در این صورت مدیران و مسئولان جامعه با تباه‌سازیِ منابع و بی‌کفایتی مدیریتی و چپاول ثروت ملی و فساد ساختاری نقش مهمی در ایجاد فقر و درنتیجه گسترش سرقت و بزهکاری در جامعه دارند و لازم است از طریق تحقیق موردی مشخص و تعیین گردد که سهم مسئولان و سارقان در بروز هر سرقتی چقدر است.
در هر مورد سرقت لازم است تعیین و مشخص گردد که متهم ردیف اول در سرقتِ مردم ندار آیا خود سارق است یا مسئولانی که با هدردادنِ منابع ملی و تباه‌ساختنِ منافع جمعی و انجام دزدی‌های کلان، غارت را در فرهنگ مدیریتی جامعه حاکم و نهادینه ساخته‌اند و با چنین رفتار فسادکارانه‌ای، مردم نیازمند را ناگزیر از دزدی کرده‌اند.

نکته‌ی مهم عقلانی دیگر این است که این مجازات نمی‌تواند برای سرقت‌هایی اعمال گردد که ارزش مادی کالای دزدیده شده از ارزش دست یک نفر کمتر باشد.

درنتیجه برداشت بنده این است که این مجازات به شرط یافتن شرایط اجرا تنها برای دزدی‌های کلان قابلیت اجرا دارد و آنهم در میان سارقانی که بدون سرقت انجام شده نیز از توان مالی قابل قبولی برخوردار می‌باشند.

این بدین معنی است که این مجازات احتمالی در درجه‌ی اول شامل حال نه مردم محروم‌شده و فلاکت‌زده، بلکه شامل حال آن مسئولان مملکتی می‌شود که بر مسند مالی و اقتصادی و مدیریتی جامعه قرار دارند که به جای امانتداری از منافع مردم و منابع ملی و سرمایه‌های یک کشور، به چپاول و غارت آنها می‌پردازند و انبوه خلق را در تله‌ی نداری و فقر و فلاکت اندر می‌اندازند و از این طریق زمینه‌های دزدی و بزهکاری اجتماعی را در جامعه گسترش می‌دهند.

                           ١٢ آبان ١۴٠٣

🆔 @andishehayee

اندیشه ها

02 Nov, 16:06


.
توصیه‌های بی‌هوده!

اینکه امثال من به جمهوری اسلامی توصیه کنیم پاسخ حملۀ اخیر اسرائیل به خاک کشور را بدهد یا ندهد، فوری اقدام کند، یا فعلاً صبر در پیش گیرد، مستقیم درگیر شود یا از راه غیرمستقیم عمل کند، همه‌اش بی‌هوده است!
تجربه نشان داده که جمهوری اسلامی به هر نتیجه‌ای که خودش برسد، طبق آن عمل خواهد کرد و توصیه‌های ما در هر جهتی که باشد جز اینکه دستمایۀ اتهام تازه‌ای علیه‌مان شود، حاصل دیگری ندارد. برای نمونه، مثلاً اگر من توصیه به احتیاط و صبر کنم، متهم می‌شوم که قصدی جز نشان دادن "ضعف اقتدار حکومت" و در نتیجه "تسلیم و ذلت‌پذیری آن در برابر نظام سلطه" را ندارم و اگر "پاسخ فوری و قاطع و دندان‌شکن" را پیشنهاد کنم، در آن صورت نیز می‌توانم به "تلاش برای وارد کردن کشور در جنگی فراگیر" و در نتیجه بی‌ثبات کردن کشور و "کمک به جنگ‌طلبان خارجی برای رسیدن به اهداف شوم‌شان" متهم شوم.
در جایی که نصیحت و توصیه به یک امر، فاقد اثر باشد و در عین حال، صرفِ عملِ ناصحانه، زمینه‌ساز اتهام شود، اصرار بر توصیه و نصیحت شاید نوعی خودآزاری به حساب آید.
بنابراین، آدمی مثل من در این شرایط فقط می‌تواند فارغ از هر نوع توصیه و پیشنهادی، فقط احتمالات را تشریح و پیامدهای خواسته و ناخواستۀ آنها را توضیح دهد.

احمد_زیدآبادی

🆔 @andishehayee

اندیشه ها

02 Nov, 16:05


دوره مصدق تو شهر مِتِنگ داده!

در سفر به ولايت، يكي از همكلاسان دوران دبستانم را ديدم كه شهردار يكي از بخش‌هاي منطقه شده بود. چند ماهي از شهردار شدنش مي‌گذشت اما هنوز موفق به انتخاب منشي خود نشده بود. بنابراين، پس از تكه‌پاره كردن تعارفات معمول و «سوسراغوهاي محلي» عمده مدت ديدارمان صرف بحث درباره دلايل تأخير در انتخاب منشي‌اش شد، به ترتيب زير:
من: خب، چرا اَكو (اكبر) پسر قلي گُنگ را نمي‌ذاري منشي؟
او: اَكو؟ اتفاقا منم نظرم به همو بود ولي اَغو (اصغر) مخالفه!
من: اَغو پسر قربون‌رضا؟ به او چه ربطي داره؟
او: ‌اي بُبِو (تو مايه‌هاي ای پدرم بسوزه!) چطوُ ربط نداره؟ اَغو خودش عضو شوراي اينجاس؟
من: يعني اغو هم رأي آورده و شده عضو شورا؟
او: يِه تِه چي مي‌گي؟ اغو كه خوبشونه، يه كسایي شدن عضو شورا كه اگر بشنوي هوش از سرت مي‌پره!
من: چرا نساء دختر كرمعلي را نمي‌ذاري؟ بنده خدا دنبال كار مي‌گشت.
او: زن بذارم منشي؟ مگه از جونم سير شدم؟ مي‌خواي ملا باقر پدرمه بسوزنه؟
من: به ملا باقر چه ارتباطي داره؟
او: بَه! انگار هچّي حاليت نيس! ملا باقر.....
من: چرا ماشو (ماشاالله) پسر مش‌طلعت را نمي‌ذاري؟
او: ماشو بچه خوبيه، ولي گويا از طرف پدرجديش مالِ اينجا نيس، مالِ خاتون آباده!
من: خب، باشه چه عيبي داره؟
او: چه عيبي داره؟ اگه عيبي نداره برو به قاسو (قاسم) پسر مصمعلي بگو! مي‌گه با شعارِ «مديران بايد محلي باشن» رأي اُورده و حالا هم به هر ضرب و زوري شده، نمي‌ذاره يه غيرمحلي منشي شهردار بشه!
من: حالا از كجا خبردار شده كه اجداد پدري ماشو و مالِ خاتون‌آبادن؟
او: چُم! برا اينكه نشون بده رو شعار انتخاباتيش وايساده، رفته از بي‌بي زن پنجعلي سوسراغو كرده و اونم بهش گفته وقتي بچه بوده، از بابوش (پدربزرگش) اشنفته كه پدرجد مصمعلي در دورۀ پيغمبر دزدا از خاتون‌آباد اومده اينجا!
من: به نظرت قلي پلنگ چطوره؟
او: ئي پلنگو هم خوبه ولي از اين خراسونيايه! مي‌فهمي كه چي مي‌گم؟ منظورم اينه كه از طايفۀ شيش‌امامي‌هاي طرفِ كفه (شوره زار) است!
من: خب باشه، مگه بايد فرق كنه؟
او: يه من و تِه مي‌گيم نبايد فرقه كنه، اين شيخ‌كوهزاد كه نمي‌گه!
من: رضو (رضا) چي؟
او: رضو پسر بابونه؟ اونم خوبه، ولي ميگن مشكل سياسي داره!
من: رضو پسر بابونه چه مشكل سياسي ميتونه داشته باشه؟
او: تِه آوازۀ خليل‌جنگو رِ داري؟
من: ‌ها. چطور مگه؟
او: ميگن دايي بابونه مادر همين رضو بوده!
من: خب، بوده باشه!
او: بازم گفتي كه بوده باشه! چطور بوده باشه؟ خليل‌جنگو دورۀ مصدق مي‌گن توده‌اي بوده تو شهر مِتِنگ (ميتينگ) مي‌داده!
من: يعني اين حالا برا رضو پرونده شده؟
او: چم! مَ خبر ندارم! ولي اين هاشو (هاشم) گفته اگه بذارمش منشي، مي‌ره همه جا مي‌گه كه اين پسرِ خوارزادۀ خليل‌جنگوس!
من: هاشو پسر مَنگل؟
او: نه. هاشو پسر ميرگُلّه!
من: يعني اونم عضو شوراست؟
او: ‌ها. چي خيال كردي؟ نفر اول شد!....
من: با اين حساب حالا حالاها بايد درگير انتخاب منشي باشي؟
او: حالا باشيم! مگه چطُو مي‌شه؟ اَ بيكاري كه بهتره! ايجا كه بودجه نداره! هميقدري هم كه داره جواب همين سور و سات شورا رِ نمي‌ده! بايد شب تا صبح با اعضاي شورا تو سر و كله هم بزنيم سر همين چيزا ديگه! ئي داسون (داستان) هم نبود بايد سر عليفتح با هم دعوا كنيم. ئي عليفتحو  اگه نبود همه بدبخت مي‌شديم!
من: همون عليفتح كه زباله‌ها را جمع مي‌كنه!
او: ‌ها والله! نمي‌دوني چه دونۀ جواهريه! اَ دستش اَ خنده مي‌ميريم. يه بار مي‌بيني وسط جلسه  شورا مي‌آد تو و يه چيزِ زشتي مي‌گه و در مي‌ره! يه بار وسط شورا به همي هاشو درباره خرش يه چيزي گفت كه بچّا اَ خنده روده برد شدن.....
https://www.etemadnewspaper.ir/fa/main/page/2802/8/


🆔 @andishehayee

اندیشه ها

31 Oct, 13:37


✍️ آیا به‌نظر شما این تندیس وسط دانشگاه زیبا و مناسب است؟ | ۱۰ آبان ۱۴۰۳

نویسنده: صادق زیباکلام

📎لینک متن کامل یادداشت:
https://t.me/sadeghZibakalam/5676


🆔 @andishehayee

اندیشه ها

31 Oct, 13:34


تاریخ نوشت- عبدالله ناصری طاهری:
بودجه حاکمیت ولایی : بنام مردم به کام حاکمیت
احمد علوی
پنجم آبان 1403
کسر بودجه مزمن و گسترده حاکمیت ولایی و پیامدهای منفی آن نظیر تورم، کاهش قدرت خرید، سقوط ارزش پول ملی، و فقر گسترده نکته ای نیست که قابل پنهان کردن باشد. از این برو اقتصاد دادنهای درون و برون حاکمیت بروی آن توافق وجود دارد. دلایل این کسر بودجه از منظر تئوریهای گوناگونی قابل تاویل و تفسیر است. یکی از این تئوریها، همانا نظریه نمایندگی (Principal-Agent Theory) است. این نظریه میتواند برای تحلیل ریشه های کسر بودجه مزمن در حکومت رانتی و استبداد ولایی را تحلیل کرد، زیرا در چنین ساختاری، رابطه مسئولان حکومتی یعنی رهبری، مقامات و مدیران (کارگزاران) و شهروندان (پایه) اغلب مبتنی بر تضاد منافع است. چه در نبود دمکراسی مبتنی بر حقوق بشر و نظارت سازمانهای مردم نهاد جامعه مدنی، مادام العمری رهبری حکومت و انحصار قدرت، این کشمکش اجتناب ناپذیر می نماید. در چارچوب نظریه نمایندگی (Principal-Agent Theory)، انتظار میرود نمایندگان (کارگزاران) به عنوان مدیران منابع مشاع و همگانی مردم باید در جهت منافع عمومی تصمیم گیری و فعالیت کنند، اما به دلیل نظام رانتی، فساد ساختاری و اولویت‌های خاص حاکمیتی، این کارگزاران اغلب منابع در راستای منافع خود و قشر حاکم متشکل از حوزویان وابسته، سران سپاه و موسسات امنیتی، دیوانسالاران فاسد و مقامات مسلط بر سازمانهای خصولتی بکار می گیرند.
نظریه نمایندگی (Principal-Agent Theory)
نظریه پردازان نظیر مایکل جنسن (Michael C. Jensen) و ویلیام مکلینگ (William H. Meckling)، استفن راس (Stephen A. Ross) و بری میتو (Barry Mitnick) از پیشگامان نظریه نمایندگی است. این پژوهشگران در پژوهشهای خود به اهمیت مفاهیم عدم‌تقارن اطلاعات(Information Asymmetry)، گژرفتاریا ریسک تغیرات رفتاری(Moral hazard) و تضاد منافع(Conflict of interest and agency cost) و گژگزینی یا انتخاب معکوس (Adverse selection) میان نمایندگی بین شهروندان و کارگزاران پرداخته در تبین بحران نمایندگی (Principal-Agent Crisis) پرداخته اند. این پژوهشگران نظریه نمایندگی (Principal-Agent Theory) برای تحلیل تنگناهای اقتصادی، در سطوح خُرد(بنگاه) و کلان(حکمرانی) بکار گرفته اند. بنا به این نظریه و در شرایط خاص ایران یعنی در شرایط حاکمیت استبدادی و رانتی، بحران نمایندگی یا (Principal-Agent Crisis) به شکل گسترده‌ای نمایان می‌شود و از دلایل اصلی ایجاد کسری بودجه‌های مزمن است. در این گونه نظام‌ها، تضاد منافع و نبود شفافیت و پاسخگویی، کارگزاران را به سو‌ءاستفاده از منابع عمومی و هدایت آن‌ها به سمت اهداف رهبر ولایی و حاکمیت رانتی سوق می‌دهد.

مدل ساده و توصیفی نظریه نمایندگی (Principal-Agent Theory)
بنا به نظریه نظریه نمایندگی (Principal-Agent Theory) رابطه میان پایه یا به زبان دیگر شهروندان (Principal)، کارگزار (Agent)، شهروندان یک جامعه به موسسات اجتماعی وکالت می دهند تا به نمایندگی از آنها دارائی های مشاع همگانی را در جهت منافع عمومی آنها مدیریت نماید. اما نمایندگان(Agents) خنثی نبوده و خود دارای منافع شخصی و گروهی هستند. بنابراین در صورت نبود نظارت فعال در قالب سازمانهای مردم نهاد جامعه مدنی یا احزاب و رسانه ها شهروندان(موکلان)، نمایندگان آنها میتوانند دارائی ها و امکانات را برخلاف مقررات و مصالح شهروندان در جهت منافع شخصی خود بکار بگیرند. آنها با دادن بخشی از رانت به ارباب رجوع حمایت آنها را جلب نموده و بدین ترتیب منافعی را کسب نمایند. این منافع میتواند سیاسی، اقتصادی، آشکار و یا پنهان باشد. نماد چنین امری، که فساد مدیریت خوانده میشود، خود را در کسر بودجه به نمایش می گذارد.
1. مشکل نمایندگی (Agency Problem)
تضاد منافع: در سیستم‌های رانتی، منابع و درآمدهای عمومی، مثل درآمدهای نفتی یا رانت‌های وارداتی، بیشتر در دست سردمداران حاکمیت قرار دارد که از این منابع برای پیشبرد منافع خاص خود استفاده می‌کنند. این وضعیت تضاد منافع شدیدی میان شهروندان (اصیل‌ها) و مقامات حکومتی (کارگزاران) ایجاد می‌کند. چرا که کارگزاران به جای سرمایه‌گذاری این منابع اقتصادی برای افزایش بهره‌وری اقتصادی و ارتقای رفاه عمومی، غالبا این درآمدها صرف حمایت از قشر حاکم، موسسات وابسته به رهبری، باندهای قدرت می‌شود که در هرم توزیع منابع سیاسی، اقتصادی و اجتماعی حاکم در اولویت قرار دارند. 
کژرفتاری(Moral hazard) و کژگزینی(Adverse selection): بسیاری از کارگزاران از قدرت و منابعی که در اختیار دارند، در راستای منفعت شخصی و منافع حلقه‌های نزدیک به خود استفاده می‌کنند. این امر موجب می‌شود که تنها افرادی وارد سیستم مدیریتی شوند که به دنبال حفظ منافع خاص خود و گروه‌های منتفع از این نظام رانتی هستند.

اندیشه ها

31 Oct, 13:34


در نتیجه، سیاست‌های مالی دولت و مدیریت بودجه‌ای اغلب

تحت تأثیر ملاحظات سیاسی و منافع شخصی مقامات حاکم قرار گرفته و این امر موجب ناکارآمدی بودجه می‌شود.
2. هزینه‌های اطلاعات و نظارت
شفافیت ناکافی: در ساختار نظام رانتی و ولایی، شفافیت و پاسخگوئی در مقابل سازمانهای مردم نهاد جامعه مدنی وجود ندارد و حسابرسی‌های مستقل و کارآمد بر منابع دولتی و نحوه تخصیص آن‌ها اعمال نمی‌شود. این عدم شفافیت و پاسخگویی، فقدان نظارت کارآمد شهروندان بر عملکرد کارگزاران خود را تضعیف کرده و امکان سوءاستفاده از منابع مالی را افزایش می‌دهد. در نتیجه، شهروندان نمی‌توانند نظارتی بر چگونگی استفاده از منابع مشاع همگانی داشته باشند و بدانند این منابع دقیقاً چگونه و در کجا مصرف می‌شود و آیا کارگزاران به درستی عمل می‌کنند یا خیر.
کاهش پاسخگویی: یکی دیگر از چالش‌های نظریه نمایندگی در چنین نظامی، هزینه‌های نظارت است. در حاکمیت ولایی و رانتی، نظام نظارتی کارآمد برای پایش و ارزیابی کارگزاران وجود ندارد یا بسیار ناکارآمد است. این امر موجب می‌شود تا کارگزاران بدون نگرانی از پیامدهای احتمالی اقدامات خود، به سیاست‌هایی روی آورند که منافع مردم را نادیده بگیرد.
3. عدم تقارن اطلاعاتی (Information Asymmetry)
مخفی‌سازی و گزارش‌های نادرست: کارگزاران در نظام‌های رانتی به دلیل عدم تقارن اطلاعاتی می‌توانند منابع بودجه را به شیوه‌ای گزارش کنند که عملاً با واقعیت مطابقت نداشته باشد. این عدم تقارن، میزان نفوذ و آگاهی شهروندان را از عملکرد مالی واقعی کاهش داده و موجب می‌شود که کارگزاران بتوانند کسر بودجه را توجیه کرده یا ابعاد واقعی آن را پنهان کنند.
اولویت‌بندی پروژه‌های ناکارآمد: کارگزاران در حاکمیت ولایی، به جای انتخاب پروژه‌های مولد و کارآمد، به پروژه‌هایی اولویت می‌دهند که به تثبیت و افزایش نفوذ سیاسی‌شان کمک کند. برای مثال آنها منابع اقتصادی را برای امور تبلیغاتی(صدا و سیما و سازمان تبلیغات اسلامی)، نظامی و امنیتی(سپاه و بسیج) و سرکوب نرم و سخت و تامین مالی گروه های نیابتی به کار می گیرند. بدین ترتیب کارگزاران ولایی اغلب منابع مالی را هدر داده و این امر به ایجاد کسر بودجه مزمن منجر می‌شوند.

4. هزینه‌های نمایندگی (Agency Costs) و بهره‌وری پایین
تخصیص ناکارآمد منابع: در نظام ، منابع عمومی به شیوه‌ای رانتی و با اولویت امور نظامی و امنیتی و یا حوزوی و تامین مالی موسسات مذهبی تخصیص می‌یابد و این تخصیص‌ها معمولاً بهره‌وری اقتصادی کمی دارند. برای مثال، بودجه‌هایی که باید به سمت زیرساخت‌های اساسی و رفاه عمومی هدایت شود، به سازمان‌ها و نهادهایی تعلق می‌گیرد که در راستای گفتمان حاکمیت یا منافع خاص عمل می‌کنند( استان قدس).
هزینه‌های نمایندگی و فساد: در نظام‌های رانتی، کارگزاران با استفاده از منابع عمومی و بدون پاسخگویی لازم، قراردادهای دولتی و امتیازات را به گروه‌های خاص و نزدیک به قدرت اعطا می‌کنند. این فساد و سوءاستفاده از منابع مالی عمومی یکی از دلایل مهم کسر بودجه مزمن است و عملاً دولت به جای خدمت به منافع عمومی، باری بر دوش نظام اقتصاد و شهروندان می‌شود.
نتیجه‌گیری
بحران نمایندگی در نظام‌های رانتی و استبدادی به یکی از عوامل کلیدی کسری بودجه مزمن تبدیل می‌شود. کارگزاران به جای تخصیص منابع به اهداف مولد در چارچوب توسعه پایدار و کاهش کسری بودجه، منابع را به سمت پروژه‌ها و موسسات ولایی و مذهبی و امنیتی هدایت می‌کنند که منافع آن‌ها را تأمین می‌کند. این چرخه ناکارآمدی و تخصیص ناکارآمد منابع، موجب ادامه کسر بودجه، چاپ پول بدون پشتوانه برای پنهان کردن این کسری، افزایش نقدینگی، و در نتیجه تورم و سقوط ارزش پول ملی خواهد بود.


🆔 @andishehayee

اندیشه ها

30 Oct, 19:36


🔹برشی بر"کیک محبوب من"،
یک تلخ‌کامی دائمی

هرمز شریفیان
🖌روزنامه‌نگار

"کیک محبوب من" را تنها به عنوان یک تماشاگر قدیمی سینما و علاقه‌مند به این هنر کم‌نظیر تماشا کردم.

نمی‌دانم چرا کارگردان‌های ما در میان این‌همه تلخی در جامعه ایران، تلخ‌ترین پایان‌بندی ممکن را برای این فیلم در نظر گرفتند.

ابتدا باید به ایفای نقش بسیار درخشان "لی‌لی فرهادپور" اشاره کرد، بانوی هنرمندی که افتخار همکاری با او در روزنامه‌های "نشاط" و "عصرآزادگان" را داشتم.
لی‌لی فرهادپور به‌عنوان "دبیر سرویس هنر" این روزنامه‌ها یکی از بهترین روزنامه‌نگاران در حوزه خود است و الحق که یکی از پرخواننده‌ترین صفحه‌ها در روزنامه‌های ما که هدایت‌اش برعهده "آقای سردبیر" ، "محمود شمس‌الواعظین" بود صفحه هنری با مسئولیت "لی‌لی فرهادپور" و همکاران‌اش بود.

"اسماعیل محرابی" هم که نیاز به تعریف ندارد، آنقدر کارنامه درخشانی دارد که تعریف از او تنها تکرار مکررات است و کیست که او را نشناسد.

فیلم می‌توانست یک رابطه عاشقانه و زیبا در جامعه سنتی ایران که پر از خط قرمزهای حکومتی است را به تصویر بکشد آن‌هم بین مرد و زنی که وارد دهه هشتم زندگی شده‌اند و ضرب و زور تنهایی بیش از هر چیز دیگری برای‌شان آزاردهنده است.

اما نمی‌دانم چرا کارگردان تلاش داشت تا نقش "رابطه جنسی" را در فیلم پررنگ کند آن‌هم درجایی که "تنهایی" نخستین اولویتی بود که ذهن تماشاگر را با خود درگیر می‌کرد.

زن قصه در تلاش برای پیدا کردن همدمی است تا تنهایی آزاردهنده خود را تمام کند اما مرد قصه به‌محض اینکه با دعوت زن به‌خانه‌اش روبه‌رو می‌شود به‌بهانه نیاوردن داروهایش به داروخانه می‌رود و "ویاگرا" می‌خرد و این یعنی تنهایی، اولویت اول مرد قصه نبوده است.

برخی تابوهای حکومت به‌راحتی در فیلم شکسته می‌شود مانند نوشیدن شراب و به حمام رفتن زن و مرد داستان که البته در زندگی عادی مردم ایران اصلا غریب و دور از انتظار نیست.

اما این نتیجه را نیز می‌توان در پایان فیلم گرفت که سرانجام چنین رابطه‌ای که به این راحتی آغاز شود و حلال و حرام را در نظر نگیرد، همین است.

اتفاقا پایان‌بندی فیلم می‌تواند به مذاق تماشاگر "ارزشی" خوش آید چرا که پایان چنین رابطه‌ی "حرامی" همین است که مرد داستان در اثر خوردن همزمان قرص ویاگرا و نوشیدن شراب سکته می‌کند و این‌چنین غریبانه به خاک سپرده شود.

شاید منظور کارگردان هم همین بوده که آهای مردم، میان‌سالان! ببینید که تحمل تنهایی خیلی بهتر است تا چنین سرنوشت تلخی داشته باشید.

حال آنکه بهتر بود این پیام  منتقل شود که "تنهایی" و داشتن تابوها و سنت‌های دست‌وپا گیر است که ممکن است عامل این تلخ‌کامی شود.

شاید بهتر بود  تمام این معضلات به پایان بهتری ختم شود، پایانی که مردان و زنان پا به سن گذاشته و تنها و فرزندان آنان را مجاب کند که به نوعی به فکر پایان بخشیدن به تنهایی آزار دهنده‌ی زنان و مردان و پدران و مادرانی باشند که نیازی مبرم به همدم و همصحبت دارند تا به "شریک جنسی"!

با این حال "کیک محبوب من" برداشتی واقعی و البته "انتزاعی" از زندگی مردان و زنانی است که در شروع دوره سالمندی به هر دلیلی تنها مانده‌اند و این تنهایی جانکاه و آزاردهنده می‌تواند با روش‌های منطقی و عاقلانه، خاتمه یابد.

البته که نقش ایدئولوژیک حاکمیت و نگاه جزمی آن در زندگی این رده سنی و سایر رده‌های سنی، پررنگ است زیرا این نگاه برای خصوصی‌ترین لایه‌های زندگی شهروندان هم فرمول خاص خود را ارائه می‌دهد و در تلاش برای تحمیل آن است.

مصداق بارز این تحمیل نیز، فشار حاکمیت بر عوامل ساخت فیلم و هنرپیشه‌های آن است که فیلم را برخلاف خوانشی که حاکمیت خواهان آن است، ساخته‌اند.

"کیک محبوب من" سوای ایفای نقش بسیار درخشان "لی‌لی فرهادپور" همکار محترم‌ام و "اسماعیل محرابی"، حرف‌های بسیاری برای گفتن دارد اما تلخی پایان‌بندی آن می‌تواند برداشت‌های متفاوت و گاه متناقضی برای بیننده ایجاد کند که این هم شاید از هنر کارگردانان فیلم نشات گرفته است.


🆔 @andishehayee

اندیشه ها

30 Oct, 19:35


سخنان غلیظ‌ترِ میرباقری:
۱- برای هدف بزرگ همه‌ی خون‌ها هم ریخته شود می‌ارزد
۲- پرداختن به توسعه‌های موجود خیانت به آرمان امام زمان است

امیر ترکاشوند ۱۴۰۳/۰۸/۰۷

آقای محمدمهدی میرباقری رئیس فرهنگستان علوم اسلامیِ قم (آکادمی) که به تازگی سخنان او در تلویزیون رسمی کشور "مبنی بر این‌که کشته شدن نیمی از مردم برای رسیدن به هدف بزرگ می‌ارزد" موجب شگفتی و انتقادات فراوان شد اما نزدیک به ده سال پیش (به تاریخ ۱۵ خرداد ۱۳۹۴) سخنانی شگفت‌آورتر و خون‌بارتر بیان کرد که اینک در قالب دو عنوان به آن می‌پردازم:


الف- خیانت به آرمان امام زمان
(آیا شکوفایی حق انحصاری عصر ظهور است و در غیر آن دوران، خیانت به آرمان مهدی است؟)

به سخنان ایشان در ادامه خواهم پرداخت اما اینک این پرسش را مطرح می‌کنم:

این‌که چهل سال دیگه یا چهارصد سال دیگه یا چهل هزار سال دیگه یا چهل میلیون سال دیگه یا هر وقتِ دیگه‌ای در آینده‌ها مهدی یا مسیح یا هر منجی و موعودی ظهور کند و جامعه را به رنگ خدایی درآورد و مردم را پر از نعمت و فراوانی و رفاه و عدل و داد و استقرار حکومت مطلوب ربانی کند چه ربطی به بی‌شمار نسل‌های پیش از آن و به اینک دارد!؟
خب به مردمِ آن موعد تبریک می‌گوییم خوشا به احوال‌شان که در زمان‌شان حکومت حقّ با همه معیارهای الهی پیاده می‌شود و از خوشی معنوی و رفاهی سرمست می‌شوند؛
اما کدام عقل سالم است که بی‌شمار نسل‌های ماقبل را هزینه و قربانی برپاییِ آن وعده کند!؟ وعده‌ای که نسل‌ها در پای آن سوختند و رفتند و محقق نشد.
کدام عقل سالم و فطرت بیداری است که از پرورش استعدادهای بشری برای زندگی بهتر و رشد و توسعه همه‌جانبه استقبال نکند و زندگی بی‌شمار نسل‌ها را به امید ظهورِ "دستی از آسمان" در تعلیق نگه دارد!؟

اما آقای محمدمهدی میرباقری در این سخنرانی توضیح داد که برای تحقق ظهور مهدی نباید با پرداختن به چیزهای دیگر (از جمله اقتصاد و صنعت و رشد و توسعه و معیشتِ مطلوب و زندگی مرفه و پرنعمت و...،) از آن امر مهم غفلت ورزید! او توضیح داد که پرداختن به امور دیگری غیر از بسترسازی برای ظهور خیانت به آرمان امام زمان است!

خب زندگی در تعلیق یعنی همین
آفرینش خدا در تعلیق یعنی همین

این چه موعودی است که رشد و شکوفایی استعدادها برای زندگی‌های بهتر، خیانت به آرمان اوست!؟

به عین سخنان وی دقت کنید:
وقتی حرکتی اتفاق افتاده که یک قدم عالم داره به سمت ظهور می‌رود، غفلت از آن هدف و به اهداف کوچک پرداختن مثل توسعه و امثال اینها این یک نوع خیانت به آرمان امام زمان علیه السلام است》 دقیقه ۲۶ و ۲۰ ثانیه


او بی‌شمار نسل‌ها و انسان‌ها که از فدا شدن در راه ظهور(ی که معلوم نیست کی باشد) امتناع دارند  و به دنبال پیشرفت همه‌جانبه به کمک داشته‌های انسانی خود در عرصه‌های مختلف هستند را خائن به امام زمان می‌نامد! فراموش نکنیم همواره در طول قرون گذشته میرباقری‌های فراوانی بوده‌اند که زمان خود را موعد ظهور مهدی می‌دانسته‌اند

این منجیِ عجیب‌غریبِ وی کیست که جز هزینه بر نسل‌ها و جز تعلیق زندگی بشر هیچ عوایدی نداشته

آری شکوفایی در نزد اینان فقط مختص عصر ظهور است و در زمان‌های دیگر خیانت به آن حق اختصاصی و دخالت در وظیفه ذاتیِ موعود به شمار می‌آید.

او بی‌تعارف بر تکنولوژی و فرهنگ‌ها می‌تازد و بی‌لکنت زبان می‌گوید:
کل این تکنولوژی و فرهنگش مال اون تمدن ابلیسی است ... که از حجاب‌های ضخیم دوران ظهور است》 دقیقه ۱۶ و ۱۰ ثانیه

پرودگارا ما را از دست اینان که چنین به آفرینش ممتاز تو بی‌اعتمادند نجات ده


ب- برای هدف بزرگ همه‌ی خون‌ها هم ریخته شود می‌ارزد
(عبور از نصف به همه!)

میرباقری در این سخنرانی بر داعش و طالبان تاخت زیرا آن را نسخه خشونت‌آمیز از اسلام شمرد اما سپس سخنانی گفت که معلوم شد با خودِ خشونت و خون‌ریختن و کشتن و کشته شدن مشکل ندارد بلکه دردش اختلاف فرقه‌ای و مذهبی است زیرا در ادامه سخنانش خودش آشکارا جمله‌ای گفت که طالبان و داعش باید جلویش (در همان موضوع خشونت و جنگ) لنگ پهن کنند: برای رسیدن به هدف‌مان اگر همه خون‌ها هم ریخته شود می‌ارزد. عین عبارت وی چنین است:
《... برای این هدف بزرگ همه خون‌ها هم که ریخته شود (می‌ارزد )》 دقیقه ۲۷ و ۳۰ ثانیه به بعد

گمانم برخی‌ها خدای مهرگسترِ محمدی را با خدای قربانی‌طلبِ عصر جاهلی اشتباه گرفته‌اند.

متن + صوت سخنان آقای محمدمهدی میرباقری با عنوان رایحه ظهور "اینجا"

(خدایا ایزدا پروردگارا این چه رایحه‌ای!!! )

🆔 @andishehayee

اندیشه ها

29 Oct, 19:48


🔴 امنیت روانی در چنبره فیلترینگ و اجبار
مرضیه حاجی هاشمی

🗒 امنیت روانی جامعه چیست و چه ارتباطی با آزادی بیان دارد؟ آیا در فضای آزاد برای نقادی و تحلیل‌های متنوع از مسائل اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و اقتصادی است که جامعه احساس امنیت روانی می‌کند یا برعکس در یک جامعه تک صدایی و بدون تضارب آرا و آزادی بیان؟ به طور کلی شاخص‌های امنیت روانی جامعه کدام است؟

⬅️ امنیت روانی جامعه حالتی است که در آن افراد در جامعه احساس امنیت و پناه می‌کنند و می‌توانند، نیازهای خود را برآورده کنند. امنیت روانی جامعه، تحت تاثیر عوامل بسیاری است، از جمله: سلامت، رفاه و آزادی. این یک درک ذهنی افراد جامعه است که احساس کنند به یک کل تعلق دارند، در آن کل به رسمیت شناخته می‌شوند، دیده می‌شوند، می‌توانند، خواست‌های خود را بیان کنند و آرا و نظرات خود را ارائه دهند.

⬅️ به طور کلی شاخص‌های امنیت روانی در یک جامعه چنین برشمرده می‌شود: احساس اعتماد به نفس، احساس امنیت فیزیکی، احساس آزادی، احساس آرامش درونی، داشتن نگرش مثبت، داشتن اعتماد به دیگران ( اعم از افراد، گروه‌ها و ساختارها)، داشتن  احساس رفاه و آسایش به طور ذهنی، آرام بودن کامل در محیط جامعه و باز بودن.

⬅️ با این بیان، برای تامین امنیت روانی جامعه ضروریست، به کلیه نیازهای افراد جامعه اعم از اولیه و ثانویه توجه کرد. این یک فرایند پویا در زمان است و در هر زمان متناسب با آن باید تأمین شود. امنیت روانی افراد در ادوار و دهه‌های مختلف، متناسب با تحولات اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی متفاوت است. آنچه که امنیت روانی جامعه را در اکنون و امروز تامین می‌کند، همانی نیست که امنیت روانی جامعه را به طور مثال در دهه‌ شصت تامین می‌کرد؛ یعنی علاوه بر توجه به زمینه‌ها و شاخص‌های امنیت روانی، باید به شرایط زمانی نیز توجه کرد و به طور پویا و در حال شدن بدان پرداخت. 

⬅️ در جامعه‌ای که افراد، سال‌ها با تورم دورقمی و در برخی کالاها با تورم حتی بالای ۱۰۰ درصدی مواجهه‌اند، امنیت روانی مختل می‌شود. در جامعه ای که بخش عمده‌ای از جامعه حتی قادر به تامین نیازهای اولیه خود نیستند، امنیت روانی مختل می‌شود. در جامعه‌ای که افراد احساس آزادی نکنند و منتقد و تحلیلگر و صاحب نظر نتواند، آزادانه در مسائل مختلف و حوزه‌های متنوع جامعه، نظرات عمومی و تخصصی خود را حتی در قالب یک تشکل، انجمن یا حزب بیان کند، امنیت روانی آن مختل می‌شود. در جامعه‌ای که اعتماد اجتماعی سقوط کرده، در جامعه‌ای که جوانان مستعد بدون شغل و درآمد کاملاً اعتماد به نفس خود را از دست می‌دهند و خودباوری‌شان به شدت خدشه‌دار می‌شود، حرف زدن از امنیت روانی بی‌معناست.

⬅️ این یک درک ذهنی افراد و جامعه است و با دستور و خطاب آمرانه ایجاد نمی‌شود، باید افراد احساس رفاه، آزادی، اعتماد و آرامش کنند؛ این گونه است که دارای نگرش مثبت می‌شوند؛ نه با زور تحلیل و نظرات، اخبار و گزارش‌های سانسور شده در فضای بسته و عدم ارتباط باز و گشوده با جهان آزاد، اسیر در چنبره فیلترینگ و اجبار.


🆔 @andishehayee

اندیشه ها

29 Oct, 19:46


⭕️ علی باقری: دولت آقای پزشکیان هم مولودِ توافق‌گرایی است و هم والدِ توافق‌های حل مساله‌ای

علی باقری، مدیرکل سیاسی وزارت کشور در دولت اصلاحات، در نشست «ترکیب استانداران و وفاق ملی» در معاونت راهبردی ریاست جمهوری به بیان دیدگاه‌های خود درباره روند انتخاب استانداران پرداخت و گفت: دولت فعلی دولت وفاق است و ارتباط وثیقی با مقوله توافق‌سازی و وفاق دارد. دولت آقای پزشکیان هم مولودِ توافق‌گرایی است و هم والدِ توافق‌های حل مساله‌ای. یکی از عوامل ممکن شدنِ توافق برد-بردی که ریاست جمهوری دکتر پزشکیان را ممکن کرد توافق‌گراییِ ایشان و تقویت راهبرد توافق‌گرا در فضای سیاسی کشور، به ویژه بعد از انتشار بیانیه‌های روزنه‌گشایی و راهگشایی بود.

وی گفت: در انتخابات ۱۴۰۳ رئیس جمهوری با شخصیت و سیاست‌ورزی توافق‌گرا و عدالت‌خواهانهٔ خاص خود و دارای استقلال سیاسی و دیدگاه‌های محکم انتخاب شد که در عین حال معتقد است فراتر از تخاصم‌ها می‌توان مسائل را در یک فرایند توافق‌سازی حل کرد.

باقری افزود: موفقیت دولت در حفظ وفاق نیز موکول به عملکرد قابل قبول نزد ۳ دسته از مخاطبان که پایه اصلی وفاق هستند، می‌شود. یک گروه که در حاکمیت و ائتلاف مسلط گرایش متفاوت از دولت دارند، گروه دوم سازمان رأی‌دهندگان و سوم شبکه حامیان رئیس جمهور.
 
استانداران ضروری است با رئیس‌جمهور هم‌راهبرد و هم‌افق باشند

مدیرکل سیاسی وزارت کشور در دولت اصلاحات در سخنان خود با تأکید بر اینکه پاسخ کامل به همه مطالبات این سه گروه تقریباً ناممکن است، گفت: هنر توافق‌سازی دولت در اجراست، به‌گونه‌ای که بتواند مطالبات این گروه‌ها را به شکل متوازن محقق کند. اینجاست که انتخاب مدیران اهمیت پیدا می‌کند و البته دولت باید در این مسیر دستاورد بسازد.

باقری با بیان اینکه دولت به موضع خود در قبال وفاق پایبند بود و در انتخاب کابینه و مدیران از جناح غیر همسو با دولت به آن عمل شد، ادامه داد: اما به اعتقاد من در انتخاب استاندار باتوجه ‌به وظایف آن در ریاست شورای تأمین، ریاست شورای برنامه‌ریزی و توسعه استان و تصمیم‌گیری در مورد آزادی‌های سیاسی، برگزاری انتخابات و همچنین فعالیت احزاب، نقشی حاکمیتی دارد و به تعبیری رئیس‌جمهور استان‌ها و کارش از جنس رئیس‌جمهور است، استانداران باید از میان افراد هم‌‌راهبرد با رئیس‌جمهور انتخاب شوند تا بتوانند نقشی هم‌راستا با رئیس‌جمهور را ایفا کنند و البته در خود استان بین طیف متنوعی از نیروها و ذی‌نفعان توافق حل مساله‌ای بسازند.
 
باقری در ادامه با بیان اینکه هم‌افقی استاندار با رییس‌جمهور بسیار مهم است، افزود: این هم‌افقی مواقعی که رییس‌جمهور در گوشه رینگ می‌افتد خود را نشان می‌دهد که استاندار چگونه سینه سپر می‌کنند در دفاع از رییس‌جمهور و راهبردش. این اتفاق در دوره خاتمی به خوبی افتاد اما در زمان روحانی، رییس‌جمهور در شرایط سخت تنها بود.

وی در توضیح هم‌افقی اظهارداشت: باور به وفاق، عدالت، توسعه، دفاع از حقوق فردی، رفع فیلترینگ، تدریجی‌گرایی و ... نشان می‌دهد کدام استاندار با رییس‌جمهور هم‌افق است.

🆔 @andishehayee

اندیشه ها

29 Oct, 19:38


🤩چه کسی می‌تواند برای نجات و بقای ایران قدم بردارد؟

✏️عزت‌الله سحابی

🔴نیاز ما با پاسخگویی به این پرسش اساسی است که چرا ملت ایران به‌رغم پیشینه شکوهمند تاریخی و استعدادهای فردی، امروز در جایگاه شایستهء خود در جهان قرار ندارد؟ [در واقع علل ضربه پذیری و شکست زودرس جنبش‌های ملی در ایران چیست؟] در تمام این جنبش‌ها، اعم از حرکات رجال دولتی قرن نوزدهم تا جنبش‌های مردمی قرن بیستم تاکنون، ارزش‌ها، فضيلت‌ها و فداکاری‌ها و گاه تفکرات و تعقل‌های عظیمی هم بروز نمودند‌. متأسفانه این همه زحمات و صدمات، نتوانست نتیجه و ثمره‌ای ماندگار برای توسعه و آزادی ایران به بار آورد.

🔴ما طبق عادت، شکست قائم مقام فراهانی و امیرکبیر را به رویکرد دولتی و شاه گرایانه و فارغ از رویکرد مردمی نسبت داده‌ایم‌. شکست‌های مشروطیت و نهضت ملی را به دسیسه‌های استعمار انگلیس و روس و سپس امریکا در همکاری با استبداد داخلی معطوف کردیم و برخی که عمیق‌تر می‌اندیشند، این شکست‌ها را به فقدان اصلاحات اجتماعی و وجود فئودالیسم، نسبت دادند‌. و سرانجام شکست حاصل بعد از انقلاب ۵۷ و جنبش دوم خرداد را به مقاومت و برتری‌طلبی و انحصار گروهی خاص نسبت می‌دهیم.

وقتی که عده‌ای از دانشجویان، نسل جوان و تحصیلکردهء ما نسبت به دخالت امریکا، امیدوار و بی خیال می‌شوند و یا عده ای به نام ملیت جداگانهء آذری، آهنگ چسبیدن به پان ترکیسم یا آذربایجان شمال «ارس» را سر می‌دهند و یا تعدادی از ایرانیان خارج از کشور از امریکا و انگلیس با اصرار می‌خواهند تا به ایران حمله نمایند تا جمهوری اسلامی بر فرض برانداخته شود، یا آنکه در زمان جنگ با رژیمی مثل رژیم عراق همکاری نزدیک علیه ایران می‌نمایند، آیا این حاکی از فقدان یا ضعفِ وجدانِ ملی یا پایبندی به ملت و وطن نمی‌باشد؟ چرا هر از چندگاه، مقام یا شخصیتی امنیتی از ایران می‌گریزد و مقدار معتنابهی اخبار و اطلاعات درونی کشور را به دولت‌های بیگانه (یا سازمان‌های جاسوسی) می‌دهد؟

🔴نیروهای مذهبی هم با عنوان اتحاد اسلامی و بین‌الملل اسلامی، ملیت ایرانی را نفی کرده و آن را متمایز با اسلام شناختند‌. منظورم میزان صحت و حقانیت این دعاوی نیست، بلکه اثر و رسوبی که در افکار و وجدان‌های مردم می‌گذارند، باید مورد توجه قرار گیرد‌. در پدیدهء مهاجرت ایرانیان به کشورهای پیشرفته، مسئله جدایی «فرد» از «جامعه» خود را خوب نشان می‌دهد. نکته اینجاست که در میان ملل دیگر نیز مهاجرت‌های دائمی و موقتی در جست‌وجوی کار و درآمد، به سوی کشورهای ثروتمند، دیده می‌شود‌. ولی آنان وجدان ملی و حس مسئولیت در قبال ملت خودشان را با خود به همراه می‌برند‌. ولی متأسفانه ما ایرانی‌ها ثروت و سرمایهء چندین سالهء خود در ایران را به خارج می‌بریم.

🔴اکنون خطر فروپاشی کلیت ایران نامحتمل نیست‌. در شرایط امروز جهانی، درصورتی که ایران تمامیت و استقلال خود را نداشته باشد، دیگر هیچ‌کس؛ نه اصلاح‌طلب، نه محافظه‌کار، نه مخالفان و حتی سلطنت‌طلبان داخلی، نه فقير و نه غنی دیگر تأمین نخواهند داشت، مگر عده‌ای که خارج نشین‌اند و جذب کشورهای خارجی شده‌اند‌. پس بقا، تمامیت، استقلال ایران حتمی و ضروری است.

🔴آیا یک ابرقدرت خارجی می‌تواند استقلال و امنیت را برای ما به ارمغان آورد؟ یک دولت خارجی چه آلترناتیو و نقشه جانشینی برای ما می‌تواند داشته باشد؟ آیا او جز به مصادرهء منابع و سرمایه‌های ما در جهت منافع خود به هدف دیگری می‌اندیشد و یا هدف درازمدت دیگری را دنبال می‌کند؟

🔗لینک متن کامل

🆔 @andishehayee

اندیشه ها

28 Oct, 10:29


.
🔻نگاهِ طنزگونه به هستی

✍️سروش دباغ


قصۀ طنز را که پیش از این بر آن اشاره‌ای رفت مایل بودم که بیشتر به بحث بگذارم و این توضیحات را در مقام تکملۀ مباحث پیشین اضافه می‌کنم. نگاه طنازانۀ به هستی اگر طنز از جنس خندیدن به خود و جهان پیرامون باشد، در فارسی ما برای irony که تعبیری برای توضیح این امر در زبان انگلیسی است معادل‌هایی دیدم که برای مثال آقای همایون کاتوزیان طنزینه را برای معادل irony آورده اند. در فارسی irony را شاید بشود کنایه هم ترجمه کرد اما طنزینه و رندی معادل های خوبی هستند. این‌ها همه‌ معادل هایی است که به تعبیر من از جنس تسخرزدن به عالم است و فرد در اینجا هم به خودش هم به هستی می‌تواند بخندد، تسخر بزند و در حقیقت این یک نوع مواجهۀ رندانه است. چنانکه پیش از این گفتم از عبارت رندی هم می‌شود برای irony یا به جای طنز استفاده کرد و دکتر جواد حیدری برای humor هم رندی را پیشنهاد کردند. با توجه به اینکه در زبان فارسی واژه‌ای شناسنامه‌دار است، فکر می‌کنم که تعبیر خوبی است و درخور درنگ است. اگر از تعابیر فروید بخواهم استفاده کنم، این مکانیزم دفاعی بالغانه در مواجهه با انواع اموری که با آن در طول زندگی درگیریم می‌تواند یاری رسان ما باشد. اموری همچون توهینی که مستقیم و غیر‌مستقیم شامل حال من و شما می‌شود. چنانکه پیش از این از زبان حافظ آوردیم که:
حاصل کارگه کون‌ومکان این‌همه نیست
باده پیش آر که اسباب جهان این‌همه نیست


حافظ هشدار می دهد که قصه این‌قدر هم جدی نیست و به یک معنای دیگر کل هستی و جهان مگر چقدر است. حافظ تذکر می‌دهد که پرسپکتیو را عوض کنید. همچنین اگر از تعابیر اروین یالوم بخواهم استفاده کنم که از زبان رواقیونی چون مارکوس اورلیوس استفاده می‌کند و ما را توجه می‌دهد که موجوداتی یک‌روزه‌ایم. موجودات یک‌روزه تعبیری از این امر است که اصلاً آن‌قدرها هم که فکر می‌کنیم قصة ما طولانی نیست. پیش از این توضیح دادم که کتاب انسان موجودی یک‌روزه با این نقل‌‌قول زیبا از مارکوس اورلیوس که در پیشانی کتاب نوشته شده آغاز می‌شود که: «ما موجوداتی یک‌روزه‌ایم، چه به‌یادآورنده، چه به‌یادسپرده.]چه به‌یادآورنده، چه به‌یادسپرده[، به یکسان. همه زودگذر‌ند، خواه یاد و خواه آنچه به یاد سپرده می‌شود. زمان جاری است آنگه که همه‌چیز را به دست فراموشی سپرده‌ایم و زندگی در جریان است آنگه که همگان تو را به فراموشی می‌سپرند. به خاطر داشته باش دیری نمی‌پاید که هیچ‌کس خواهی بود و هیچ‌کجا.» اینکه ما موجوداتی یک‌روزه‌ایم یعنی تو نگاه کنی و جایگاه خودت را در این عالم بدانی و درک کنی که برخی از رخدادها و وضعیت‌هایی که در زندگی برای ما پیش می‌آید آنقدرها هم جدی نیست چرا که ما در یک عالمی زندگی می‌کنیم که خودش هم آنقدرها جدی نیست. در حقیقت چنین نگرشی از جنس تأمل در فنای این عالم است که متفکر رواقی همچون حافظ در میان ما آن را برکشیده است. در عین حال، آنچه که من می‌خواهم بگویم با مقولۀ عدم مانایی ما بر روی کرۀ خاکی نسبتی دارد و به یک معنا روزگاری می‌آید که «زندگی در جریان است آنگه که همگان تو را به فراموشی می‌سپرند.» توجه داشته باش که روزی تو هم فراموش می‌شوی و دیگر نیستی و همین مسئله می‌تواند حسی به آدم بدهد که نگاهش یا لنز خود را عوض کند و اگر چاشنی طنز را در نگاه خود به عالم اضافه کند، می‌تواند طعم زندگی را عمیق تر بچشد. این نگاه طنازانۀ به عالم که قصۀ توهین را از دریچة آن می‌شود فهمید، در درک زندگی بسیار موثر است. حافظ می گفت:
نام حافظ رقم نیک پذیرفت ولی
پیش رندان رقم سود و زیان این‌همه نیست


این بیت بسیار پرمغز است. می‌گوید حافظ خوش‌نام و نیک‌سرانجام شد و به‌هرحال رقم نیک پذیرفته است؛ اما از منظر رندان که نگاه کنی و به‌اصطلاح محاسبه کنی برای رندان فرقی نمی‌کند و چندان اهمیتی ندارد. این همان نگاه طنزگونه به عالم است. نمی‌گوید دست از کارَت بکش و عزلت‌نشینی پیشه کن، بلکه می‌گوید نگاهت را عوض کن. این شیوه نگریستن طنزآلود به آدمی می‌گوید که می‌توانی هم به خود هم به جهان بخندی. در زندگی ما موارد متعددی هست که بسیار زندگی این جهانی را جدی می‌گیریم. البته که مراد از جدی نگرفتن این نیست که سر کار نرویم یا دغدغۀ معیشت و کاروبار نداشته باشیم! البته که باید دغدغة اینها را داشته باشیم تا امور متعارفمان سامان بپذیرد. مراد این است که گاهی خیلی جدی می‌گیریم و می‌خواهیم امور حتماً مطابق با این برنامه پیش برود و این نگاهی خشک به زندگی است. از این رو اگر چنانکه می‌خواهیم نشود، بهم می ریزیم و حال خوش را از خود دریغ می‌کنیم.


📕"سرشاری_خوشه_ی_زیست"
دکتر سروش دباغ
ویراستار:حسین جمالی‌پور
🆔️
@andishehayee

اندیشه ها

28 Oct, 10:24


.

بازماندگان « قنبر »  در خراسان ؟

در متن کتاب « تاریخ بیهق» نوشته ابن فندق با روایتی شگفت و تأمل برانگیز مواجه شدم که نه تنها اشاره به حضور « قنبر » ، مولی علی بن ابی طالب علیه السلام در خراسان دارد ؛ بلکه مزار وی را نیز در نیشابور می داند .
افزون بر این ها ، نویسنده که در قرن ششم     
می زیسته است ، منسوبان « قنبر » را نیز معرفی  می کند و نشانی از بیت  آن ها  به دست می دهد؛

  « قنبر مولی  و حاجب امیر المومنین علی مدتی در بیهق متوطن شد و اینجا تاهل ساخت ، و خاکش در نیشابور است اینجا که مسجد هانی است ، و هانی که آن مسجد به وی باز خوانند از فرزندان قنبر است ، و هو هانی بن قنبر ، و مِن عقبه علی بن جمعه بن هانی  ،  و سُلیطیان از فرزندان ایشان باشند در نیشابور ، و این بیتی معروف است ، و قنبر را در سبزوار پسری آمد نام او شادان بن قنبر ، مسجد شادان در سبزوار به وی نسبت کنند ، حاکم ابو عبداللّه الحافظ در مجلد ششم از تاریخ این را یاد کند ، و از عقب شادان در بیهق جعفر بن نعیم بن شادان بن قنبر بود . »

از مواردی که در این روایت ابن فندق تشکیک ایجاد می کند آن ست که برخی منابع محل مرگ «قنبر» را در عراق عصر اموی ( زمان حَجاج بن یوسف ثقفی) دانسته اند ؛ از همین رو اعتبارسنجی این روایت نیاز به سنجش  با سایر منابع متقدم دارد .
تصور می رود شخصیت « قنبر » در قرن پنجم و ششم هجری در خراسان به اندازه ای  شناخته شده بود که عده ای خود را به او منسوب می داشتند.
  حتی اگر تشابه اسمی « قنبر »  با قنبر دیگری  باعث ضبط و نقل چنین روایتی شده باشد نیز  جای این پرسش باقی ست که
چرا باید انتساب به این شخصیت در آن سامان از چنان شهرتی برخوردار باشد تا آن جا که ابن فندق بیهقی ( و پیش از او حاکم ابو عبداللّه  الحافظ نیشابوری ) نمی توانستند  از ثبت آن خودداری کنند .
آیا جواب را باید در  حیات اجتماعی و حضور  شیعیان در خراسان آن زمان جُست ؟
یا گرایش ها و توجه روایت کنندگان و نویسندگان به گفتمان تشیع ؟


تاریخ بیهق ، ابوالحسن علی بن زید بیهقی ، معروف به ابن فندق ، با تصحیح و تعلیقات مرحوم احمد بهمنیار  ، و مقدمه علامه میرزا محمد بن عبدالوهاب قزوینی ، چاپ دوم ، چاپخانه اسلامیه ،
ص ۲۵

🆔 @andishehayee

اندیشه ها

26 Oct, 19:54


.
درباره انحطاط جامعه ایرانی
اکبر جباری


هرچه از عمرم میگذرد بیشتر یقین پیدا میکنم که علت‌العلل انحطاط و عقب ماندگی جامعه ایرانی، قصور خواص و اهل علم و روشنفکران و طبقه الیت آن است و البته واضح است که  این ادعا به هیچ وجه نافی تقصیرات ارباب سیاست و قدرت نیست. اما از حیث بنیادین و انتظار اصلاحات تدریجی که می‌بایست از کف جامعه آغاز گردد، این خواص و اهل علم و روشنفکران هستند که به مثابه گروه مرجع نقش ایفا می‌کنند و اتفاقا از این جهت، ارباب قدرت و سیاست، دیگر هیچ مرجعیتی نزد توده مردم ندارند، و البته باز واضح و روشن است که جامعه‌ی اتمیزه شده، هر روز فاصله خود را با روشنفکران و خواص جامعه بیشتر میکند و به واقع این مصیبت که دیگر اهل علم مرجعیتی نزد توده مردم ندارند، نیز یکی دیگر از نشانه‌های قصور اهل علم و خواص است. اینکه جامعه دیگر گوشش به سخن اهل علم و متفکران و روشنفکرانش نیست و خود بنابر تجربه و آگاهی شخصی خود تصمیم می‌گیرد، بحرانی است که می‌بایست در قصور اهل علم و خواص دلایلش را جُست و از سرزنش و تحقیر توده مردم دست باید کشید.
اهل علم و روشنفکران ما به واقع از چند بیماری رنج می‌برند که صرفا به بیان دو مورد از آنها که به گمانم اصلی‌ترین‌شان هستند، بسنده خواهم کرد.
نخست، کم‌سوادی و حتی بی‌سوادی،
دودیگر، مونولوگ و فقدان گفتگو و مباحثه با یکدیگر.
اغلب به اصطلاح استادان و روشنفکران ایرانی، در مرحله‌ای از سن خود، (که معمولا بعد از بدست آوردن شهرت است) دیگر کتاب و مقالات علمی جدید را نمی‌خوانند و رو می‌آورند به خطابه و سخنرانی. همین خطابه‌ها و سخنرانی‌ها را بعدا بدل به کتاب میکنند تا فهرست "تالیفاتشان" بالا برود! سوادشان محدود به همان کتابهایی است که در طول دوران تحصیل خوانده‌اند. البته همان نیز بسیار اندک و محدود است. من صرفا در دو حوزه فلسفه و روانشناسی به مواردی اشاره میکنم تا عمق فاجعه به دید آید.
در اثنای برگزاری مراسم رونمایی از کتاب "سمینارهای سولیکون" تصمیم گرفتم یک استاد فلسفه و یک شخص هم از اساتید روانشناسی کشور را دعوت کنم برای سخنرانی. طبیعتا دنبال سرشناس‌ترین‌شان بودم. نخست به یکی از اساتید فلسفه که از قضا دوست من و هیدگرشناس! هم هست تماس گرفتم. با کمال حیرت گفت اصلا اسم کتاب هیدگر را هم تاکنون نشنیده است! توجه داشته باشید که استاد محترم ادعای هیدگرشناسی دارد و چند کتاب هم در این رابطه نوشته است ولی به دلیل سخنرانی‌های کلیدی و بسیار مهمی که هر روز اینجا و آنجا برگزار میکند، اساسا سالها است که فرصت مطالعه و کتاب خواندن را از دست داده است و هرچه در چنته دارد برای همان دوران دانشجویی و تز دکتری و پیش از شهرتش است!
به سراغ یکی از اساتید نامدار روانپزشکی و روانکاوی کشور رفتم که امروزه در فضای مجازی به واسطه بیان جذابش شهرتی برای خود دست و پا کرده است. وقتی اسم هیدگر را شنید، در پاسخ گفت: "به نظرم این آدم (هیدگر) اگر وجود نداشت، زمین جای بهتری بود"!
اینکه به عنوان یک روانپزشک و روانکاو، سوادت به خواندن آثار فیلسوف مهمی مانند هیدگر نرسد حرجی نیست، اما اینکه آنقدر بی‌اطلاع باشی که ندانی همین آدمی که "نبودش برای زمین خیلی بهتر بود"، تاثیرات گسترده‌ای بر حوزه روانشناسی و رواندرمانی نهاده، نشان از بی‌سوادی و عقب‌ماندگی تو دارد.
حالا چرا این استاد شهیر روانپزشکی و روانکاوی اینقدر پرت است، به واسطه نگاه ايدئولوژيکی است که اجازه نمی‌دهد به غیر از کتابهایی در مرد "خرگوش دم طلا" چند کتاب و مقاله جدی بخواند. صبح تا شب مشغول معرفی کتابهای کم‌مایه است و ذهنش توان مواجهه عمیق با مسائل را دیگر ندارد.
اگر معذوریت اخلاقی نبود و میتوانستم اسامی این دو استاد! شهیر را بگویم، ملتفت میشدید که از چه فاجعه‌ای سخن میگویم.
اما دومین بیماری که اغلب روشنفکران و به اصطلاح اساتید دانشگاهی و غیر دانشگاهی ما از آن رنج میبرند، عدم تمایلشان به گفتگو و مباحثه علمی با یکدیگر است. گرچه دلیل این عدم تمايل، همان بی‌سوادی و بی‌مایگی است، اما از تبختر و نارسیسیسم استادان محترم نیز نباید غافل بود. این فقدان گفتگو باعث گردیده تا یک فضای مونولوگ شکل بگیرد که منجر به زایش هیچ علم و دانشی نشود. همین تک‌گویی و مونولوگ است که توده مردم نیز بدان گرایش پیدا میکنند چون هیچگاه ندیده‌اند خواص‌شان به گفتگو با یکدیگر بنشینند. در حقیقت تک‌گویی روشنفکران و خواص، از هر دو سو به انحطاط جامعه ایرانی منجر گردیده است. هم از سوی فقدان زایش علم و تفکر (که تفکر اصیل از دل گفتگو میخیزد) و هم از این حیث که برای توده مردم نیز الگوی تک‌گویی بوده‌اند.
👇👇

اندیشه ها

26 Oct, 19:54


اهل فلسفه ما هیچ از روانکاوی و روانشناسی نمیدانند، اهل روانشناسی ما کلا از فلسفه بی‌خبرند، هر دو از سیاست و جامعه شناسی بی‌بهره‌اند و این بی‌مایگی‌شان را می‌توان در مواضع سیاسی‌شان دید. اخیرا مشغول تدریس کتابی هستم که در حوزه فلسفه و روانکاوی است. کتاب در حقیقت مجموعه مقالات برخی از روانشناسان و روانپزشکان معروف غربی است. با کمال حیرت میبینید، نویسندگان مقالات چنان تسلطی به فلسفه دارند که بعضا این تسلط را حتی برخی استادان فلسفه ندارند. چطور یک پزشک فرصت کرده فلسفه بخواند و آنهم چنان عمیق که به مقام شرح و تفسیر نائل شود و تلاش کند پلی بین دانش خود (یعنی روانپزشکی) با فلسفه بزند؟ شما چند روانپزشک در کشورمان سراغ دارید که قادر باشد ترجمه فارسی کتاب کانت یا هگل را از رو بخواند؟ اصلا شما چند روانکاو سراغ دارید که چنین توانی داشته باشد؟ بسیاری از روانکاوان جامعه ما حتی آثار فروید را هم نمیتوانند از رو بخوانند تا چه رسد به هگل و هیدگر و ویتگنشتاین!
اینها مشتی است نمونه خروار، والا در همه رشته‌های علوم انسانی وضع بر همین منوال است و تا وقتیکه علوم انسانی و اهالی این علوم (که خواص و طبقه روشنفکر جامعه را تشکیل میدهند) در جامعه بر همین انحطاط باشند، هیچ گشایشی صورت نخواهد گرفت.
خلاصه اینکه تا اطلاع ثانوی دست از تحقیر توده مردم بردارید و نگاهی به خود بیاندازید، شاید مصداق این سخن آنتوان چخوف باشید که میگفت:
"تعداد بی‌شماری از روشنفکران که من میشناسم، عقب هیچ و پوچ میگردند کاری انجام نمی‌دهند. خودشان را میگیرند، قیافه‌هاشان جدی است، حرفهای گنده گنده میزنند، مدام تئوری می‌بافند در حالیکه توده وسیعی از مردم مانند بردگان زندگی میکنند."


🆔 @andishehayee

اندیشه ها

26 Oct, 19:19


.
و اینک حسّ نسبت ...

... جنگ چالدران و شکست ایرانیان و انضمام بخش‌های زیادی از غرب ایران به امپراتوری عثمانی،‌ نیز حاصل همین حس نسبت معیوب شاه اسماعیل صفوی بود. در‌حالی‌که ترکان عثمانی به ارتش عظیمی که دارای صدها توپ جنگی بود متکی بودند،‌ و لازم بود شاه اسماعیل در روابطش با عثمانیان جانب احتیاط را بر‌می‌گزید، برعکس، او به سلطان سلیم عثمانی نامه نوشت و به رخ سلطان کشید که بخش زیادی از ساکنان سرزمین عثمانی، شیعیان پیرو او هستند و با این کار، نگرانی از قدرت‌گرفتن صفویان را در دل سلطان عثمانی کاشت و عزم او را برای محدود‌کردن قدرت صفویان جزم کرد. سلطان سلیم پیش از جنگ با شاه اسماعیل، دست به قتل عام شیعیان ساکن در قلمرو عثمانی زد و بازماندگان را نیز بر بدنشان داغ زد و به سرزمین‌های اروپایی که تصرف کرده بود تبعید کرد.

در جنگ چالدران نیز شاه اسماعیل به جای آنکه لشکر عثمانی را که مجهز به توپخانه بود،‌ پیش از استقرار و گرفتن آرایش جنگی، با حمله‌ای از پشت غافلگیر کند، صبر کرد تا آنها مستقر شوند و آرایش دفاعی بگیرند، چون شاه و مشاورانش تصمیم گرفته بودند در برابر لشگر عثمانی رجز‌خوانی کنند و دلیری خود را به رخ ترکان عثمانی بکشند. پس از شکست سخت ایرانیان در این جنگ، ترکان عثمانی، تبریز (که پایتخت صفویان بود) را هم تصرف کردند؛ تنها کمبود آذوقه باعث شد تا آنان تبریز را تخلیه کنند، وگرنه امروز برای دیدن تبریز، باید ویزای ترکیه را می‌گرفتیم.

اما در‌هر‌صورت با این جنگ، قسمت‌های بزرگی از ایران به تصرف عثمانی‌ها درآمد که بعدها بخشی از آن توسط شاه عباس بازپس ستانده شد. اما نهایتاً کل کردستان غربی (که امروز شامل کردستان عراق، کردستان ترکیه و کردستان سوریه می‌شود) از ایران جدا شد. و با قدرتی که عثمانی‌ها پس از پیروزی در جنگ چالدران پیدا کردند، دیری نگذشت که کل مناطق عربی خاورمیانه را تسخیر کردند. بنابراین ساختار خاورمیانه امروز با شکست ایران در جنگ چالدران رقم خورده است...

... این روزها، که مناسبات سیاسی و امنیتی در منطقه آشفته شده است و ناامنی‌هایی نظیر ترور اخیر در کشور رخ داده است، همه به‌ویژه مقامات کشور، باید مراقب باشند که گروه‌های اندکی که در مقایسه میان توانایی‌‌ّ‌ها و امکانات ما با دنیا دچار ضعف و انحراف جدی در حس نسبت هستند و به‌واسطهٔ کمیِ آگاهی یا منافع احتمالی بر طبل تندروی و درخواست پاسخ قاطع می‌کوبند، فضا را به دست نگیرند و ما را به‌سوی واکنش‌های هیجانی نبرند. شکست در یک نبرد، بهتر از آن است که جنگ را ببازیم. ما اکنون بیش از هر زمان دیگر در کل تاریخ بعداز انقلاب، نیازمند عقلانیت در تصمیم و طمأنینه در اقدام هستیم.
سیاست‌مداران و نظامیان مراقب باشند که با گفتارشان در این واقعه اخیر حس نسبت ایرانیان را به انحراف نبرند و شرایط را پیچیده نکنند، قول‌های نابه‌جا ندهند و تهدیدهای توخالی نکنند. فراموش نکنیم که در گذشته بابت انحراف در حس نسبتمان خطاهای فراوانی در سیاست‌خارجی و داخلی کرده‌ایم. دیگر فرصت چنین خطاهایی را نداریم.

برگرفته از مقاله «حسِّ نسبت و توسعه» (آذر ۱۳۹۹)

متن کامل مقاله را در یکی از پیوند‌های زیر بخوانید:

https://renani.net/texts/notes/development-sense-proportion/


🆔 @andishehayee

اندیشه ها

25 Oct, 18:30


.


و دوباره «اقتصاد سیاسی مناقشه اتمی ایران»

این چند روز فایل کتاب «اقتصاد سیاسی مناقشه اتمی ایران» دوباره در فضای مجازی به چرخش درآمده است. برای خود من هم عجیب بود. شاید به این علت که با توجه به شرایط امروز ایران و منطقه، درستی‌ نگاه این کتاب و پیش‌بینی‌های شانزده سال پیش آن، اکنون دیگر کاملا آشکار شده است.

فایل پی‌دی‌اف رایگان آن را در بالا گذاشته‌ام. فرصت کردید شما هم برگابرگی داشته باشید. بویژه نامه آغازین آن به مقامات، هنوز هم خواندنی است.

«قصه کوتاه من و مناقشه اتمی» را در پیوند زیر بخوانید:

https://renani.net/texts/notes/nuclear-conflict-short-story/

نسخه چاپی کتاب هم در پیوند زیر در دسترس است:
https://renani.net/texts/books/nuclear-conflict-printed/
.

🆔 @andishehayee

اندیشه ها

24 Oct, 19:48


«خداوندِ سلام»

🖍بهروز مرادی

این روزها که صدای برخی جنگ‌طلبان آشکارتر به گوش می‌رسد، شایسته است آنها با خداوند قرآن آشناتر شوند:

هُوَ اللَّهُ الَّذِي لَا إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ الْمَلِكُ الْقُدُّوسُ السَّلَامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَيْمِنُ الْعَزِيزُ الْجَبَّارُ الْمُتَكَبِّرُ ۚ سُبْحَانَ اللَّهِ عَمَّا يُشْرِكُونَ (حشر:٢٣)

" اوست خدایی که جز او معبودی نیست. هموست فرمانروای پاک و مقدس، [مظهر] صلح، امنیت‌بخش،
محافظت‌کننده و حامی، عزتمندِ شکست‌ناپذیر، جبران‌کننده، باکبریا و باعظمت. مبرا و منزه است از آن شرکی که به او می‌ورزند."

یکی از نام‌های خداوند در این آیه همانا "سلام" است. "سلام" از ریشه‌ی "سَلَمَ" و ازجمله به معنی "صلح" است و نیز "سلامت" و "درود" و "سلام".
از این آیه چنین برمی‌آید که خداوندِ قرآن مظهر صلح است و وجودی گریزنده از جنگ.
او از جنگ پرهیز می‌کند تا صلح برقرار باشد، تا آبادی‌ها به وادی ویرانی اندر نیوفتند، تا جان نوزادان و نونهالان و نوجوانان و جوانان و زنان و مردان تباه نشود، تا عمرها بر باد نیستی نرود، چراکه او آنان را نه به‌خاطرِ جنگ، که برای به‌ثمررساندن پروژه‌ی خلقت‌شان آفریده تا سامان‌های نیک برپا سازند، خیر را تحقق ببخشند و بر آبادی‌ها بیافزایند.

خداوند قرآن مظهر "سلامت" است، یعنی بیماری و نقصان و ناپاکی و ناسلامتی و کمی و کاستی و ضعف و فساد و نادرستی و ناراستی و تباهی و ویرانی در او راه ندارد، بلکه او همه سلامتی است و متعاقباً از انسان همین صلح‌طلبی و سلامتی‌خواهی طلب می‌کند.
می‌خواهد تا انسان جسم و جان و نفس و دل و ذهن و احساس و پندار و گفتار و کردار و وجود خود را به سلامت بدارد و نظام خود را چه به صورت فرد و انسان و چه به صورت جمع و جامعه در سلامتی استوار بدارد و این سلامتی‌های متعدد و متکثر امکان وجود و بقا نیابند مگر در صلح و آرامش.

و خداوند به مخلوقاتش درود و سلام و تحیَّت می‌فرستد و با این کار، آفریده‌های خویش را محترم می‌شمرد و از درِ دوستی و صلح با همگان درمی‌آید، چراکه سلام و درود درِ دوستی است و خود آستان صلح و گشایشِ بابِ مدارا با همه‌ی خلق است.

و انسان جنگ‌افروز و خونریز نه تنها مغضوب فرشتگان است، بلکه با ذات خداوند که مظهر صلح و آرامش و آبادی‌ست، در عداوت به سر می‌برد و براستی او سدی در مقابل خواست پروردگار پروراننده است.

کوتاه سخن اینکه: دل در صلح، به آبادی می‌رسد و انسان در آبادی ره خیر می‌پويد و روان سالم، سلوک پیامبران می‌جوید و جامعه‌ی گریزان از جنگ باده‌ی معنا و معنویت می‌نوشد.

                          ٣٠ مهرماه ١۴٠٣

🆔 @andishehayee

اندیشه ها

23 Oct, 19:41


🌺وقتی راه شاه سلطان حسین را می روید، سرنوشت تان هم همان است!

حسین جعفری

مقام رهبری: "اگر جمهوری اسلامی دچار شاه سلطان حسین‌ها بشود، دچار مدیران و مسئولانی بشود که جرأت و جسارت ندارند؛ در خود احساس قدرت نمی کنند، در مردم خودشان احساس توانائی و قدرت نمیکنند، کار جمهوری اسلامی تمام خواهد بود.(۲۴ آذر ۱۳۸۷)

شاه سلطان حسین صفوی کسی است "که هنگام تهاجم افغانها وقتی کشور را از دست رفته می دید، علما را جمع و از آنان راه حل میخواهد. روحانیون نیز با حیرت از اینکه چگونه این نابخردان کافر جسارت دست درازی به ملک صاحب الزمان را داشته اند، به سلطان اطمینان دادند با استعانت از خداوند و استغاثه از حضرت ولی عصر آنان را ناکام خواهند گذاشت. آنان ضمن برپایی مجالس دعا و روضه دستور طبخ آش نذری مخصوصی را نیز صادر فرمودند. اما چیزی نگذشت که خبر آوردند افغان ها به دروازه های اصفهان رسیده اند؛ آش پخته شد اما پیش از توزیع آن، لشکریان افغان وارد کاخ شده و سلطان را دستگیر و آش نذری را هم میان سربازان خود توزیع نمودند."

❗️در واقع علت سقوط حکومت شیعی شاه سلطان حسین ترس و بزدلی اش نبود بلکه بنا کردن حکومت بر سرنیزه، رواج خرافه و استیلای دعای در خلوات در تدبیر امور بود! شاه حاکمی با قدرت مطلقه بود که بجای سپردن کار بدست اهل علم و درایت، افاضل را خانه نشین و محصور کرده و کار را به فرومایگان سپرده بود. و بجای تدبیر و استفاده از علم عالمان فنون‌ مختلف برای اداره کشور به پیشگویی های منجمانِ متوهم در فرا رسیدن زمستان سخت برای دشمنان و یا نابود کردن دشمنان با دعا و توسل به امام زمان و توهمات آخرالزمانی امید بسته و حکومتی یکدست متشکل از جاهلانِ متملقِ دعاگو تشکیل داده بود.

‼️... و ایران باید مراقب آش های معجزه گر باشد زیرا آشی که با اشک در خلوت طبخ شود فقط اشک علنی ملت را در آورده و دنیا و آخرت شان را بر باد و ایران را بفنا می دهد.


🆔 @andishehayee

اندیشه ها

21 Oct, 08:09


دیپلماسی به زانو در می آید؟


سیدعباس عراقچی، وزیر خارجۀ جمهوری اسلامی، پایتخت اغلب کشورهای خاورمیانه را زیر پا گذاشته است تا از خطری که به گفتۀ او، «منطقه را در آستانۀ فاجعۀ تمام‌عیار» قرار داده است، بکاهد و راهی به سمت حل بحران از طریق دیپلماتیک باز کند. آقای عراقچی پی در پی به پایتخت کشورهای عربستان، قطر، عمان، عراق، لبنان، سوریه، اردن، مصر و ترکیه سفر کرده و با مقام‌های بلندپایۀ این کشورها دیدار و گفت‌وگو داشته است.

اینکه در این سفرها، وزیر خارجه به مقام‌های کشورهای میزبان خود چه گفته و از آنها چه شنیده، به جز برخی حرف‌های کلی، جزئیات آن به رسانه‌ها درز پیدا نکرده است. جمهوری اسلامی به طور رسمی خواستار اعلام آتش‌بس در جنگ نوارغزه و لبنان و پیشگیری از حملۀ اسرائیل به خاک ایران است. آقای عراقچی در جریان سفرهایش، بارها نسبت به ادامۀ جنگِ غزه و لبنان و به‌خصوص پیامدهای هرگونه حملۀ نظامی اسرائیل به ایران هشدار داده است.

در واقع عموم کشورهای منطقه و قدرت‌های جهانی دخیل در بحران جاری، خواهان اعلام آتش‌بس فوری در جنگ اسرائیل با لبنان و نوار غزه هستند، اما آنچه سبب می‌شود که به‌رغم درخواست آنان جنگ همچنان ادامه پیدا کند، تفاوت نگاه عمیق آنان در مورد شرایط آتش‌بس است. در حقیقت، تا هنگامی که تمام طرف‌های ذیربط در دو جنگ جاری در منطقه نه‌فقط دربارۀ ضرورت آتش‌بس بلکه دربارۀ شرایط مشخص و تعریف‌شدۀ آتش‌بس به توافق دست نیابند، امیدی به خاموش شدن سلاح‌ها نمی‌توان داشت.

اسرائیل به عنوان طرف اصلی جنگ، شرایط خود را برای پذیرش آتش‌بس اعلام کرده است. در جبهۀ جنگ غزه، آنها خواهان توقف کوتاه‌مدت جنگ، در ازای مبادلۀ شماری از زندانیان فلسطینی با اسیران خود در نزد حماس هستند و آتش‌بس دائمی را به حذف ساختار نظامی و مدیریتی حماس و باز بودن دست خود در ادارۀ امنیتی نوارغزه مشروط می‌کنند.

طبعاً حماس این شرایط را نمی‌پذیرد و سایر کشورها هم راه‌های میانه‌ای را مطرح می‌کنند که قادر به پل زدن بین خواست‌های دو طرف نیست. به همین دلیل، آتش‌بس در نوار غزه به کلافی سردرگم تبدیل شده است و حتی پس از کشته شدن یحیی سنوار نیز، چشم‌اندازی برای پایان سریع جنگ گشوده نشده است. در جبهۀ لبنان، طرف اسرائیلی برای اعلام آتش‌بس دائمی خواهان ایجاد یک منطقۀ حائل تا سه کیلومتری مرز و عقب‌نشینی نیروهای حزب‌الله به شمال رودخانۀ لیطانی و استقرار ارتش لبنان به جای آنهاست.

دیگر کشورها و بسیاری از احزاب لبنانی از اجرای قطعنامۀ ۱۷۰۱ شورای امنیت به عنوان فصل‌الخطاب درگیری با اسرائیل حمایت می‌کنند؛ موضعی که به جز ایجاد منطقۀ حائل، شرایط اسرائیل برای آتش‌بس را تأمین می‌کند. با این حال، روند اجرای قطعنامه خود موضوع اختلافی عمیقی بین اسرائیل و برخی دیگر از طرف‌هاست. اسرائیل اجرای قطعنامه ۱۷۰۱ یعنی عقب‌نشینی نیروهای حزب‌الله به شمال رودخانۀ لیطانی را فقط «زیر آتش» می‌پذیرد و تا تحقق عینی مفاد قطعنامه حاضر به دست کشیدن از جنگ نیست.

آمریکا و برخی از متحدان آن در خاورمیانه و لبنان نیز تاکنون با اجرای قطعنامۀ ۱۷۰۱ در «زیر آتش» مخالفتی از خود نشان نداده‌اند و ظاهراً نظرشان بر این است که در صورت آتش‌بس فوری، دلیلی برای پذیرش اجرای قطعنامه از طرف حزب‌الله و ایران وجود ندارد. بدین ترتیب، آنان تداوم ضربه به ساختار و امکانات نظامی حزب‌الله را ضمانتی برای اجرای قطعنامۀ ۱۷۰۱ می‌پندارند. در این میان اما جمهوری اسلامی عمدتاً بر اعلام آتش‌بس فوری بدون ارائۀ توضیحی دربارۀ شرایط آن تکیه دارد. روشن است که بدون روشن شدن شرایط آتش‌بس، شعلۀ جنگ فرو نخواهد نشست.

ظاهراً منظور جمهوری اسلامی از آتش‌بس، بازگشت به شرایط پیش از جنگ، در هر دو جبهۀ لبنان و نوارغزه است. این ایده در بین قدرت‌های غربی و حتی کشورهای عرب منطقه طرفداری ندارد. آنها به نوعی از نظم برای آینده منطقه چشم دوخته‌اند که گرچه با نگاه دولت راستگرا و افراطی حاکم بر اسرائیل هماهنگ نیست، اما با مواضع جمهوری اسلامی فاصلۀ بیشتری دارد.

با این همه، محمدباقر قالیباف، رئیس مجلس شورای اسلامی در مصاحبه‌اش با روزنامۀ فرانسوی فیگارو.....(ادام یادداشت در لینک زیر)
https://hammihanonline.ir/fa/tiny/news-23732



احمد زید ابادی


🆔 @andishehayee

اندیشه ها

21 Oct, 08:01


🔹جمعبندی رضا علیجانی در نشست 19 اکتبر پاریس

جمع‌بندی نهایی در یک جمله همان تیتر همایش است:«تحولات در ایران؛ لزوم ابتکار و پرهیز از سراب».
🌈یک نقطه امیدوارکننده‌ این که نشانه‌های محسوسی از یک «واقع‌بینی مسئولانه» دارد تقویت می‌شود؛ چه در حتی بخشی از درون قدرت، چه در درون جامعه و چه در خارج از کشور؛ این که ما مجبور و محکوم به همکاری با همدیگر هستیم . ایران برای همه است. همگی بخشی از مشکل و بخشی از راه‌حل هستیم.
🌈اکثر حاضران با گرایشات مختلف تاکید داشتند جنگ راه‌حل نیست و به نفع حکومت سرکوبگر تمام می‌شود.
🌈برخی سخنرانان معتقد بودند غرب دیگر حاضر نیست فقط روی پرونده هسته‌ای بدون در نظر گرفتن مسائل منطقه‌ای با ج.ا مذاکره کند.
🌈برخی سخنرانان تضعیف نیروهای منطقه ای ج.ا را به نفع مسائل داخلی ایران می‌دانستند.
🌈اکثر سخنرانان از همسویی میانه‌روهای همه گرایشات حمایت  می‌کردند تا یک نیروی ملی واقعی و روی زمین شکل بگیرد.
🌈آقای گلریز در مخالفت با جنگ سخن گفت. خانم محی‌الدین گفت حکومت‌های فردی دیگر پاسخگوی مسائل جوامع مدرن نیست. آقای خوانساری هم گفت وضعیت بدتر از ج.ا هم وجود دارد.

🔺زرین محی‌الدین| متاسفانه نیروهای مختلف اپوزیسیون به جای فکر کردن به ایران همگی به آرمانهای خودشان چسبیده‌اند. ما باید اختلافات وخود بزرگ بینی‌های‌مان را کنار بگذاریم و روی هدف مشترک که نجات ایران است متمرکز بشویم.
🔺حسن منصور|«بی تعادلی بین تولید ملی و توزیع امتی»| اصلاح‌طلبان چون خودشان از بی‌تعادلی‌ها بهره‌مند هستند، نمیتوانند دست به اصلاح اقتصادی بزنند| اپوزیسیون باید از انگیزه‌های حقیرانه دست بردارد و به وظیفه ملی‌اش عمل کند.
🔺ئالان توفیقی| سه ویژگی بین اصلاح‌طلبان و برخی سرنگونی‌طلبان مشترک است: توهم و قطع ارتباط با واقعیت، تنفراز دیگران  و نوعی وابستگی به منابع قدرت و ثروت داخلی و یا خارجی| لزوم تشکیل جبهه گسترده صلح برای همه مردمان منطق.ه
.
🔺هادی زمانی| تصور سرنگونی حکومت توسط حمله نظامی، واقع‌بینانه نیست| سه نیاز برای گذار سامانمند از ج.ا: وجود یک نیروی میانه‌رویِ قدرتمند در درون حکومت، یک اپوزیسیون واقع‌بین و دارای پایگاه اجتماعی و حمایت بین‌المللی از این فرایند.
🔺محسن بهزاد کریمی|عدالت انتقالی از براندازی هم سخت‌تراست و نیاز به اجماع دارد|پنج اصل عدایلت انتقالی:حقیقت یابی، اجرای عدالت، ترمیم برای آشتی ملی، یادبود(نقد برخی مصادیق ابزارشکنی یادبودها) و اطمینان از عدم تکرار.
🔺احمد وخشیده| پرهیز از دوقطبی‌سازی‌های مختلف| ما نباید چون ج.ا آمریکاستیز است، روسیه ستیز بشویم و یا چون اسرائیل ستیز است، فلسطین ستیز بشویم. ما باید بتوانیم بر أساس منافع ملی با همه روابط مثبت داشته باشیم.
🔺قاسم شعله سعدی|جنگ اسرائیل با ج.ا جنگ مردم ما نیست اشتباه است؛ وقتی جنگ بشود اموال ملت ایران از ج.ا تفکیک پذیر نیست| تجربه منفی امثال احمد چلبی و حامد کرزی| ما باید خودمان یک آلترناتیو داشته باشیم. خارجی‌ها میخواهند به ما رهبر تحمیل بکنند.
🔺فاطمه امان| ایران برای چین و روسیه یک دوست کم ضرر و پر منفعت است.آنها به نفع ایران وارد هیچ منازعه نظامی با هیچ کشوری نخواهند شد|جنگ خارجی عموماً به نفع حکومت و به ضرر مردم بوده و حکومت‌ها به بهانه جنگ مردم و جامعه مدنی را سرکوب می‌کنند
🔺محمدجواد اکبرین|حزب الله و حماس سازمان‌هایی شکننده و متکی به رهبران کاریزماتیک و  کمکهای مالی و تسلیحاتی خارجی هستند. هر دو مولفه اینک تضعیف شده است|نباید اجازه بدهیم  رسانه‌های ج.ا مثل جنگ هشت ساله در باره حزب الله و حماس هم به بی‌معیاری در ارزیابی پیروزی و شکست دامن بزنند.
🔺بهروز بیات| اگر یخ‌های بین ج.ا و غرب هم شروع به آب شدن کند با توجه به تجربه ج.ا در گذشته و ناکارآمدی و فساد، وضعیت مردم تغییر زیادی نخواهد کرد|اعتراضات ۹۶ و ۹۸ قبل از تحریم‌های ترامپ اتفاق افتاد|بسیاری از تحولات که حتی منجر به انقلاب شده بعد از یک شکوفایی اقتصادی، اتفاق افتاده.
🔺دامون گلریز| ما نمی‌توانیم روی دولت‌های دنیا حساب بکنیم، آنها اولویت‌های خودشان را دارند|برخی مثل ج.ا جنگ را «برکت»، برخی «فرصت» برای براندازی و برخی نیز باعث «فلاکت» مردم و مملکت  می‌دانند| فرصت دانستن جنگ نادرست است و در جنگ امنیتی‌ها دست بالا را پیدا می‌کنند|
🔺مهرداد خوانساری|شکست حزب‌الله و حماس باعث کاهش نفوذ تدریجی ج.ا در منطقه خواهد شد|ج.ا تاکنون توانسته است تمرکز بین‌المللی را روی منطقه نگه دارد نه روی داخل ایران| کسانی که از جنگ حمایت می کنند بسیار حرف غیرمسئولانه‌ای میزنند|ما باید حول یک مطالبه حرکت کنیم: جانشین کردن حکومت مردم به جای حکومت ولایت.

متن کامل‌تر در صفحه فیس بوک:
https://fb.watch/vlxXoYF6k3/

🤔

🆔 @andishehayee

اندیشه ها

20 Oct, 20:23


‍ ‍ گاهی لازمه تا بنشینیم و خوب گوش دهیم،
نشنویم...
با سلول، سلول‌های تن و جانمان فقط گوش دهیم؛
به صدای باد!
به صدای طلوع و غروب آفتاب، صدای بارون، صدای خاک، صدای برگ درختان در هنگام وزیدن نسیم صبحگاهی...
گاهی باید نشست و خوب گوش داد به صدای طبیعت، به صدای هستی و فریادی که ما را مخاطب قرار داده.
گاهی باید نشست و فقط‌ گوش داد،
گوش داد تا بفهمیم کجاییم و در چه وضعیتی قرار داریم و از چه چشم‌اندازی در حال نظاره کردن زندگی هستیم.
تا بفهمیم که اینجا زمین است و ما همه انسانیم،
بفهمیم که ما نیامده‌ایم فقط کار کنیم و پول دربیاوریم و رستوران برویم و تلویزیون تماشا کنیم و روزنامه و کتاب بخوانیم مدرک دانشگاهی بگیریم و بفلسفیم.
نیامده‌ایم واقعیت را مجازی کنیم، بل آمده‌ایم مجازی را به واقعیت تبدیل کنیم.
ما آمده‌ایم تا "بودن" را به "شدن" برسانیم.
از "بود" به "شد" رحل مکان کنیم،
تا بشویم آنکه باید بشویم.
تا بر خود چیره شویم ،تا بزرگ شویم و رشد کنیم،
آنقدر که حتی در "خود"مان هم جا نشویم،
از خود بیرون بزنیم تا در خود فرو نرویم.
از خود بیرون بزنیم و در جهان هستی گم بشویم،رها بشویم.

بنظرم حس زیبایی است حس در هستی گم شدن،
زیبا و شگرف مانند حس گم شدن لای جمعیت...
احساس قرار گرفتن درون یک تاریکی مطلق.
یک لحظه تصور کن؛
درون تاریکی قرار گرفته‌ای
و چشمت جز سیاهی چیزی نمی‌بیند،
همه چیز سیاه است، همه جا را سیاهی فرا گرفته،
یک آن از درون تاریکی مطلق،  نوری چشمت را برق می‌اندازد.
مثل یک نقطه‌ای سفید درون میلیون‌ها نقطه سیاه.
درنهایت می‌‌بینی‌اش و مجذوب این نور کوچک می‌شوی،
جوری بغض در گلویت رشد می‌کند و روی صورتت به اشک‌های شوق تبدیل می‌شود که دوست داری هیچ وقت بند نیاید این سیل اشک لذت بخش و دوست داشتنی.
بعد می‌فهمی که؛
باید به زشتی این جهان با غرور خندید،
خندید و رد شد...
خوب می‌دانم که زخمی در سینه انسان است که حرف نمی‌زند.
با هیچکس حرف نمی‌زند،
خاموش است اما از درون انسان را مانند یک خوره می‌خورد.
همان زخمی که "صادق خان هدایت می‌گفت.
آن زخم هنوز هست، تا همیشه هست،
از ازل بوده و بنظرم تا ابد نیز خواهد بود.
زخمی که به انتظار نشسته تا شب شود و از اعماق خونی‌اش انسان را صدا کند...
زخمی که به انسان تحمیل شده،
تحمل این زخم برای انسان سخت بوده و هست.
گاهی انقدر طاقت فرسا می‌شود که آدمی مجبور می‌شود تنه خود را قطع کند تا دمی رویش بنشیند و  استراحت کند...
تا کم نیاورد، تا مضمحل نشود و به مرض عادت مبتلا نشود.
تا اهلی نشود، رام نشود و افسار بر دهانش نزنند و به سکوت و رضا و قناعت مبتلایش نکنند.

🆔 @andishehayee

اندیشه ها

20 Oct, 20:21


⭕️ برگزاری نخستین نشست از سلسله‌ نشست‌های «وفاق ملی» در مرکز بررسی‌های استراتژیک

🔸نخستین نشست از سلسله ‌نشست‌های «وفاق ملی» با حضور اساتید و اعضای هیئت‌ علمی دانشگاه‌ها و پژوهشگاه‌های برجسته کشور در حوزه‌های علوم سیاسی و مطالعات فرهنگی عصر امروز در مرکز بررسی‌های استراتژیک ریاست‌ جمهوری برگزار شد.

به گزارش اداره کل رسانه معاونت راهبردی ریاست‌ جمهوری، در نخستین نشست از سلسله ‌نشست‌های «وفاق ملی» با موضوع «بررسی ابعاد مفهومی ایده وفاق»، شرکت‌کنندگان به کنکاش مفهومی وفاق ملی پرداختند.

🔸بر اساس دیدگاه‌های مطرح شده در این جلسه از سوی دکتر محمدمهدی مجاهدی، عضو هیئت‌ علمی پژوهشگاه علوم ‌انسانی و مطالعات فرهنگی، متأسفانه هنوز شاهد پرورش دیدگاه‌های سنجیده و پخته شده‌ای در موضوع وفاق در فضای آکادمیک و ادبیات سیاسی کشور نبوده‌ایم و تلاشی برای برگرداندن ادبیات جهانی علوم سیاسی تجربی در موضوع وفاق به فارسی انجام نشده است. یک علت این مسئله آن است که نگاه غالب مترجمان اندیشه و دانش علوم سیاسی در ایران بیشتر چپِ تنش‌پایه و مبتنی بر تضاد بوده تا وفاق و مصالحه؛ اما در عین‌ حال باید توجه داشت که موضوع وفاق در حوزه علوم سیاسی تجربی از پشتوانه نظری خوبی برخوردار است که قابلیت ترجمه و آموزندگی دارد.

وی با بیان اینکه باید در نظر داشت وفاق نه یک نظریه و الگو دربارهٔ فرم سیاسی، بلکه یک «برنامه سیاسی-اجتماعی» درون ساختار سیاسی است که می‌تواند به مدیریت بی‌ثباتی سیاسی کمک کند و در جهت حل مسائل مشترک تضادهای هم‌فرسا را به تضادها و روابط هم‌افزا برساند و همین مسئله هدف اصلی سیاست وفاق است، ادامه داد: در سایه این برنامه سیاسی-اجتماعی مفاهیم مختلفی از جمله شکل‌گیری ائتلاف‌های بزرگ، تعبیه مکانیزم وتوی متقابل و نمایندگی تناسبی نیز شکل می‌گیرد.

محمدمهدی مجاهدی نزدیک‌ترین مفهوم و معادل فنی انگلیسی برای وفاق را Consociationalism نامید که سنت نظری غنی و قابل اعتنایی را در ادبیات علوم سیاسی تجربی بعد از کتاب آرنت لیپهارت، اندیشمند علوم سیاسی هلندی، تحت عنوان «دموکراسی در جوامع متکثر» (۱۹۷۷) شکل داده و به تدریج پرورده و آزمون تجربی شده است و برای پژوهشگران ایرانی هم آموزنده است.

🔸دکتر نعمت‌الله فاضلی، انسان‌شناس و استاد بازنشسته پژوهشگاه علوم‌ انسانی و مطالعات فرهنگی، نیز در این نشست با اشاره به اینکه مفهوم وفاق در ایران دارای اقتضائات مختلف در حوزه‌های اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی و سیاسی است، افزود: برای رسیدن به هرگونه وفاق در حوزه‌های مختلف، باید به لوازم متناظرش در عرصه‌های دیگر هم توجه کرد.

🔸دکتر کیومرث اشتریان، عضو هیئت‌علمی گروه علوم سیاسی دانشگاه تهران، هم با تأکید بر تکثر بالا در جامعه ایرانی بر پایه قومیت، مذهب، زبان، آرا و افکار گفت: ایران کشوری بسیار متکثر است و این تکثر ایجاب می‌کند که گروه‌ها و احزاب سیاسی یک طرح ثانویه در پاسخ به این پرسش داشته باشند که چگونه می‌خواهند دیگران متکثر و متفاوت از خود را به رسمیت بشناسند و بپذیرند و با آن‌ها در جامعه و سیاست همزیستی کنند.

🆔 @andishehayee

اندیشه ها

19 Oct, 11:18


«بودجه‌ی مدارس دولتی صفر است»

🖍بهروز مرادی

امروز در جلسه‌ی اولیاء مدارس در میان بهت و حیرت بسیار مطلع شدم که مدارس دولتی هیچگونه بودجه‌ای از دولت و از وزارت آموزش و پرورش دریافت نمی‌کنند و مدارس ناگزیرند تمام هزینه‌های مدرسه را از والدین تأمین نمایند.

در کنار این فاجعه، هستند بسیاری از مؤسسات مذهبی و فرهنگی و دینی و حکومتی که بودجه‌ی هنگفتی از بیت‌المال مردم دریافت می‌کنند. برخی از این سازمان‌ها از این قرارند:

صداوسیما، حوزه‌های علمیه و سازمان‌های زیرمجموعه‌ی آن همچون تبلیغات اسلامی حوزه، شورای عالی حوزه‌های علمیه، مرکز خدمات حوزه‌ی علمیه.
و همچنین مرکز کمک به معیشت روحانیون، فرهنگستان زبان و ادب فارسی، ستاد حمایت از خانواده، مجمع جهانی تقریب مذاهب، بنیاد حفظ آثار دفاع مقدس، سازمان تبلیغات اسلامی، مؤسسه آموزشی امام خمینی، ستاد امر به معروف و نهی از منکر، حرم امام خمینی، مؤسسه مصباح یزدی، مؤسسه نشر آثار امام خمینی، آستان مقدس حضرت امام، سازمان اوقاف، ستاد مرکزی راهیان نور، قرارگاه قریب بقیةالله، جامعةالمصطفی العالمیه، شورای سیاست‌گذاری ائمه جمعه و... .

عجیب است که برای این مؤسسات، ردیف بودجه‌ای بسیار کلان تعریف می‌شود و سالانه هزاران میلیارد تومان از خزانه‌ی ملت به حساب این ارگان‌های حکومتی واریز می‌گردد، بدون آنکه درنتیجه‌ی عملکرد آنها، جایگاه دین و اخلاق و ادب نزد مردم رفیع‌تر شده باشد و فرهنگ زندگی پاک و درستکارانه در جامعه گسترش یافته باشد و یا این سازمان‌ها نقشی در فسادزدایی و اخلاقی‌ترکردن رفتار در جامعه یا پرورش انسان‌های معنوی و منصف و فرهیخته و دست‌پاک و بافضیلت و باتقوا ایفا نموده باشند.

این امر از تبعیضی باورنکردنی و اجحافی ساختاری و ستمی ویرانگر علیه فرزندان ایران‌زمین در مدارس دولتی و علیه والدین آنها پرده برمی‌دارد.

رأی‌دهندگان به آقای دکتر پزشکیان همچنان منتظر اجرای عدالت در حوزه‌ی نظام آموزشی از طریق اصلاح نظام بودجه‌ریزی و تقسیم عادلانه‌ی بودجه و حذف بودجه‌های رانتیِ تبعیض‌آلود و بهره‌مندساختنِ نظام آموزش و پرورش از بودجه‌ی معقول برای ارتقای سطح و محیط و فضای آموزشی کشور می‌باشند.

٢٨ مهرماه ١۴٠٣


🆔 @andishehayee

اندیشه ها

19 Oct, 11:17


«شریعت ثابت است یا متغیر؟»

🖍بهروز مرادی

این یکی از پرسش‌های پرچالش دینی است که فقه‌ورزان به آن پاسخ‌های متنوعی داده‌اند.
برخلاف رویکرد فقیهان سنت‌گرا، دین عبارت نیست از مجموعه‌ای از احکام ثابت که در همه‌ی زمان‌ها و مکان‌ها معتبر باشند.

احکام قرآنی دست کم از سال چهاردهم بعثت تشریع گردیده‌اند و این صبر چهارده ساله به مخاطبان و کاربران قرآنی می‌گوید که احکام، جزیی پسینی و غیراصلی در دین می‌باشند و بنیان دین بر اصولی همچون تقوا (به معنی توانایی مهار و مدیریت خود)، ایمان (به معنی داشتن وجودی امنیت‌بخش و امانت‌دار و در ارتباط امن و اعتمادآمیز با خداوند و حق)، کردار نیک، بندگی خدای واحد، اعتقاد به معاد و زندگی بر مبنای صلح و سلامت پایه‌گذاری گردیده است.

شریعت از ریشه‌ی "شرع" به معنی راه است و همین ریشه‌یابی نشان از ماهیت حرکتی و غیرثابت بودن آن دارد.

قرآن ازجمله در آیه‌ی ۴٨ سوره‌ی مائده شریعت‌های مختلف را به رسمیت شناخته و معتقد است هر جامعه‌ای راه خاص خود را در تعیین تقدیر خویش می‌پیماید.
این به این معنی‌ست که به تعداد جوامع بشری، شریعت یا راه و سبک زندگی وجود دارد و نمی‌توان سبک زندگی یک جامعه را به طور کامل به سایر جوامع تحمیل نمود یا تعمیم و تسری داد.

شریعت قرآنی در تعامل فعال خداوند با بافتار اجتماعی و فرهنگی جامعه‌ی دریافت‌کننده‌ی وحی شکل گرفته و اگر این شریعت، محصول تعامل دیالکتیکی میان پرسش‌های بشری دیگر با پاسخ‌های الهی دیگری می‌بود، بدون تردید شریعتی دیگرگونه شکل می‌گرفت.

این بدین معنی‌ست که با حرکت عرضی یا طولی جامعوی، شریعت اعتبار خود را کم یا بیش یا به تمامی از دست می‌دهد و بدین ترتیب جامعه‌ی متفاوت به شریعت متفاوت نیاز خواهد داشت.

جامعه‌ای که از نظر تاریخی تمام می‌شود، شریعت یا سبک و راه زندگی جدیدی را طلب می‌کند؛ شریعتی که در واکنشی پویا و دیالکتیکی میان پرسش‌های جدید و پاسخ‌های نوین شکل خواهد گرفت.

                        ٢۵ مهرماه ١۴٠٣



🆔 @andishehayee

اندیشه ها

19 Oct, 11:04


ناگهان، رستم؟

تلویزیون را روشن می‌کنم. سریالی جدید درباره جنگ هشت‌ساله است. روی دیوار سنگر پارچه‌نوشته‌ای است: برای خاک وطن، خون می‌دهیم. فیلم پر است از آدم‌های سیبیلو. داش مشتی.

شهر پر شده از بنرهای شهرداری با مضمون وطن‌دوستی و ایران‌دوستی: "همه برای عزت ایران". از میدان "جهاد" رد می‌شوم: کل یک ساختمان را بنری عظیم با تصویر رستم ِ شاهنامه زده‌اند که: رسیده به ما تیغ رستم کنون!

روزها و سال‌ها و دهه‌هاست که در کتاب‌های درسی بچه‌ها اما چندان خبری از رستم و شاهنامه نیست. روز کوروش جاده‌های به سمت پاسارگاد را می‌بندند مبادا جمعیت بیش از حد به بازدیدش برود. در صدا و سیمایشان یک سریال جذاب درباره ایرانیت و شاهنامه نیست. در منابر وعظ و فضاهای رسمی و اداره و سخنرانی مقامات و حضرات، "ایرانی" بودن و رستم و سهراب و تهمینه و اسفندیار هیچ کجا نبوده.

به ناگهان، ایرانیت اما ظاهر می‌شود: در فیلم‌هایی که میسازند، در تبلیغات شهری، ... چرا؟ چون جامعه را به وجد می‌آورد. آن خطابه‌های دیگر، برای بسیاری بخش‌های جامعه جذابیت که ندارد هیچ، دافعه آورده.

همنوایی با جامعه، تنها به وقت اضطرار.


مهدی سلیمانیه


🆔 @andishehayee

اندیشه ها

17 Oct, 15:55


"رژیمِ غذاییِ دین"

فرض بفرمایید شما رفته اید پیش دکتر متخصص تغذیه و برای لاغر شدن یک رژیم غذایی گرفته اید......

بعد از یک مدت عمل به دستورات رژیم، نه تنها لاغر نشده اید بلکه روز به روز چاق تر شده اید....

در این وضعیت چه کار می کنید؟

می نشینید و می گویید اشکال ندارد همین رژیم را ادامه می دهم

یا به تکاپو می افتید که ببینید اشکال کار کجاست؟  رژیم را غلط به شما داده اند یا شما اشتباه عمل می کنید؟

قطعا انتخاب شما، مورد دوم است!

همه آنچه که انبیا آوردند و ما بعنوان "دین" میشناسیم، یک نوع رژیم خاص غذایی برای پرورش روح است!

این رژیم باید تاثیرات مشخصی داشته باشد، وقتی اهداف این پکیج، شکوفا نشود پس یا اساسا این پکیج درست فهمیده نشده یا درست عمل نشده....

یکی از اهدافِ رژیم دینداری، رسیدن به "منِ وسعت یافته" است......

انسان در حالت عادی، فقط خودش را "من" می داند، همین که رشد کرد کم کم دیگری را هم مثلِ "من" می بیند، گرسنگیِ او را در وجود خودش حس می کند، غم او را در قلب خودش حس می کند، یعنی "منِ" او گسترش یافته و دیگری را هم در بر گرفته.......

این حالت حتی می تواند گسترده تر بشود تا جایی که انسانِ رشد یافته، طبیعت و درخت و سگ و گربه و حیوانات را هم درست مثلِ "من"، مثل جزیی از "من"، ادراک کند......

این یکی از ثمراتِ رژیمِ غذایی دینداری است و اگر در ما وجود ندارد پس راه را اشتباه رفته ایم!!

امین خیام


🆔 @andishehayee

اندیشه ها

15 Oct, 19:34


انبان مندرس طالبان!

طالبان هم گویی پاک عقل از سرشان پریده است، هر چند که برخی افراد اصولاً باوری به عقل آنها ندارند که حالا بگوییم از سرشان پریده است! گفته بودند در این دوره از امارت مصیبت‌بارشان، رو به "ترقی" دارند، اما هر چه زمان بیشتر سپری می‌شود، ایده‌های مندرس‌تر و غریب‌تری از انبان ایدئولوژی‌شان بیرون می‌آورند!
وزارت امر به معروف و نهی از منکر طالبان به رسانه‌ها دستور داده است که از انتشار تصویر موجودات جاندار یعنی چیزهای ذی‌روح اجتناب کنند! تا حالا این دستورالعمل شامل رسانه‌های دولتی می‌شد، اما اخیراً به رسانه‌های غیردولتی هم تعمیم داده شده است!
طبق این دستور، روزنامه‌ها و مجلات و شبکه‌های تلویزیونی حق انتشار تصویر هیچ انسان و حیوانی را ندارند چون از نظر رهبر طالبان، خلاف شرع است! حالا شما روزنامه یا مجله‌ای را تصور کنید که حاوی هیچ عکسی از یک موجود زنده چه آدم و چه حیوان نباشد! شبکه‌های تلویزیونی هم از این کار منع شده‌اند! قاعدتاً اگر پخش عکس و تصویر یک جاندار حرام باشد، پخش فیلم از آنها هم به طریق اولی باید حرام باشد چرا که فیلم هم چیزی جز عکس‌ها و تصاویر پی در پی و سریع نیست!
به نظر من جمود فکری و حماقت به هر اندازه هم که شدید باشد، دیگر سر از این نوع کارها در نمی‌آورد. بنابراین، طالبان با اینگونه فرامین حکومتی یا می‌خواهند برای پوشاندن ناکامی های خود جنجال به پا کنند و یا اینکه دست‌هایی برای بدنام کردن اسلام و فقه حنفی در پشت جهالت طالبان پنهان است.

احمد_زیدآبادی


🆔 @andishehayee

اندیشه ها

15 Oct, 19:28


🟥زنان، قربانیان جنگ‌های ناخواسته

✏️پروین ملک

🔴مردان، حکمرانان و دولتمردان در جلسات مختلف تصمیم به جنگ می‌گیرند. جنگ آغاز می‌شود و هزاران نفر در جبهه‌ها به قتل می‌رسند. آیا از زنان در این چرخه خون، جنون و مرگ جای پایی دیده می‌شود؟  در زمان جنگ، زنان بیشترین لطمات را از جنگی که در بوجود آوردنش نقشی نداشته‌اند، می‌بینند. این زنان در دوران جنگ، همسرشان، فرزندشان، برادرشان و پدرشان را از دست می‌دهند، خانه‌هاشان خراب می‌شود و تهیه آذوقه دشوار و غیر ممکن می‌گردد. زنان در دوران جنگ و بعد از جنگ مورد تجاوز و تعرض قرار می‌گیرند اما نامی از این زنان در تاریخ دیده نمی‌شود و تندیسی برایشان ساخته نمی‌شود و نقشی از آنها در حافظه تاریخ باقی نمی‌ماند. برای سربازان گمنام آرامگاه می‌سازیم، مجسمه‌های با شکوه در میادین شهر بر پا می‌کنیم ولی زن‌ها، زجرها، مقاومت‌ها، شکنجه‌ها و مرگ‌شان را با سکوت برگزار می‌کنیم. 

🔴لازم است بدانیم که زنان و دختران آلمانی پس از جنگ مورد تجاوز و آزار سربازان آمریکائی و دیگر دولت‌های فاتح، بصورت گسترده قرار گرفتند و در این جنایت بزرگ، دولت شوروی تنها نبود. اگر چه هیچ سند و نوشته‌ای در مورد تجاوز به زنان در دوران جنگ نیست ولی از دفترهای خاطرات به دست آمده بعضی از سربازان مانند ولادیمیر جلفند، سرباز یهودی اوکراینی نوشته شده است: «گربه ماده‌های آلمانی اعلام کرده‌اند که انتقام شوهران مرده خود را می‌گیرند.» ولادیمیر در دفتر خاطرات خود ادامه می‌دهد: «آنها باید بدون ترحم نابود شوند. سربازان ما پیشنهاد می‌کنند که آنها را از طریق اندام تناسلی‌شان بزنند، اما من فقط آنها را اعدام می کنم.»

🔴یکی از این افراد، اینگبورگ بورت است که در برلین حدودا تا ۹۰ سالگی زندگی کرد. دفترچه خاطراتش در اختیار دخترش است. اینگبورگ بورت در سال ۱۹۴۵ دختری ۲۰ ساله بود و زمان جنگ مانند خیلی از دختران دیگر در انبار زیر زمینی مخفی شده بود. او نوشته که ناگهان صدای سربازان روسی و آلمانی همه جا پر شد و یکی از سربازان او را دید و با تفنگ به او نشانه رفت. از او خواسته شد که لخت شود و بدنش را به نمایش بگذارد و او لخت شد. آن سرباز به او تجاوز کرد و بعد سرباز دیگر و دیگر ... نوشته است که احساس مرگ کرده و احساس کرد که دارند او را می کشند.

🔴در حمله آمریکا و غرب به عراق، زنانی که به علت مسائل سنتی در خانه مانده بودند، به وسیله سربازان امریکایی دستگیر شدند. آنها را گروگان گرفتند، بلکه همسرانشان خودشان را تسلیم کنند. به این زنان توسط سربازان امریکایی تجاوز شد. در سوم دسامبر سال ۲۰۰۳، زنی به نام «نور» در یاداشتی که بصورت قاچاق از زندان به بیرون فرستاده بود، نوشت که سربازان آمریکایی زنانی را در ابوغریب گروگان گرفته اند و در زندان نگهداشته شد‌ه‌اند، مجبور کردند که برهنه شوند و به آنها تجاوز کرده‌اند. در میان ۱۸۰۰ عکسی که توسط نگهبانان زندان در ابوغریب از این زنان گرفته شده، برخی نشان می‌دهد که به زور آنها را برهنه کرده‌اند و در حالت‌های مختلف از آنها عکس گرفته شده است. دولت بوش از انتشار عکس‌های زنان زندانی عراقی در ابوغریب، از جمله عکس‌ زنانی که با اسلحه مجبور به برهنه کردن سینه‌های خود شده‌اند خودداری کرده است (گرچه این عکس‌ها در کنگره نشان داده شده). زنان عراقی بدلیل مساله فرهنگی و سنت که آبرو و «ناموس» بخش مهمی از آن است در مورد تجاوزها و توهین‌ها حرفی نمی زنند. کلایه به مدت شش هفته در بازداشتگاه بدون اتهام نگهداشته شده بود و به او توهین و فحاشی شده بود.

🔴در جنگ ایران و عراق، زنان زیادی مورد تجاوز و شکنجه قرار گرفتند. مریم کاظم زاده که عکاس دوران جنگ و راوی یکی از خشن‌ترین رویدادهای جنگ ایران و عراق بود، گوری بی‌نام و نشان را یافت که متعلق به زنانی بود که مورد تجاوز ارتش عراق قرار گرفتند. این گور در سال ۶۳ یافته شد. سال ۶۵ که بار دیگر به آن منطقه رفت، اثری از آن نبود. کاظم زاده در نشستی که چند سال پیش در دانشگاه تهران برگزار شده بود، ماجرا را با جزئیات بیشتری تعریف کرده است:‌ «سال ۶۵ در منطقه بُستان، عراقی‌ها به زنان تجاوز کردند و آنها را کشتند. در بخش‌هایی از منطقه، یادواره‌ای برای زنان ساخته بودند و نوشته‌هایی را بالای تپه‌‌ها زده بودند مبنی بر اینکه یادتان را گرامی می‌داریم. برای تهیه گزارش به آن منطقه رفتم. زمانی که عکس‌ها در مجله زن روز منتشر شد، برخورد کردند که چرا عکس ها را منتشر کردم.»

🔗لینک متن کامل

🆔 @andishehayee

اندیشه ها

14 Oct, 20:49


آرایش غلیظ و به همان غلظت؛ "شرمندگی"

خاطره ای که شما را دعوت می کنم با حوصله آن را بخوانید
:

تقریبا ۱۴ سال قبل که دانشجوی کارشناسی بودم، یک روز مثل همیشه از دانشگاه به منزل رفتم که دیدم یک دختر خانمی مهمانِ مادرِ من است......

اولین چیزی که از این دختر خانم جلب توجه میکرد یک آرایش خیلی غلیظ بود که بدجوری توی چشم می زد!!

متوجه شدم ایشان، دوست یکی از اقوام شهرستانی ماست که در کرمانشاه مغازه لباس زنانه دارد، به تهران آمده تا از بازار خرید کند و برای فروش به شهرستان ببرد. چون باید یک شب تهران بماند قرار شده منزل ما بخوابد.

من که از ماجرا مطلع شدم برای اینکه ایشان راحت باشد، گفتم که امشب به منزل خواهرم میروم و آنجا میخوابم.

در جریانِ اینکه آماده بشوم و بروم منزل خواهرم، این دختر خانم شروع کرد برای مادرم درد دل کردن!

گوش های من تیز شد

خاطرات زندگی اش را که شنیدم، سر تا پا شرمندگی شدم، که چه انسان بزرگی به خانه ما آمده و من چقدر جاهلانه در دلم  او را قضاوت کردم!

تقریبا ۱۴ سال است که خاطره آرایش غلیظ ایشان با خاطره شرمندگیِ عمیق من عجین شده

_اما داستانش چه بود؟

برای مادرم این چنین تعریف کرد، گفت:

"چندین سال قبل، پدرم از مادرم جدا شد، چون مادرم به او خیانت کرد.

من و خواهر کوچکم با پدرم زندگی می کردیم......

یک نیمه شبی با صدای هق هق خواهر کوچکم از خواب پریدم

رفتم به سمت اتاق خواهر خردسالم...

در را که باز کردم دیدم پدرم او را گرفته و می خواهد به او تجاوز کند!!!.....

خواهرم را از زیر دستان پدرم بیرون کشیدم و داد و هوار کشیدم و او را بردم به اتاق خودم و در را بستم...

صبح که شد وسایل خودم و خواهر کوچکم را جمع کردم و به پدرم گفتم اگر پشت گوش ات را دیدی دختر کوچک ات را هم دیدی، دیگر اجازه نمی دهم او را ببینی....

خواهر کوچکم را برداشتم و رفتم خانه دوستم. یک مدتی آنجا بودیم و من شدم فروشنده لباس. اینقدر کار کردم که توانستم یک خانه مستقل بگیرم....

الان خرج زندگی را خودم می دهم، برای خواهرم همه چیز فراهم کرده ام، گرچه گاهی حین کار، فشارم می افتد، اما نمی گذارم خواهر کوچکم دردِ نداری را بچشد...

همه آرزوی زندگی ام این است که خواهر کوچکم کسی بشود، دانشگاه برود، برای خودش کسی بشود......... "

این همان جملاتی است که سالهاست از خاطره من محو نشده!!!

اگر بیمارستان اعصاب و روان یک سر بزنید، می بینید که روانشناسها برای بیماران اعصاب و روان، "نقاشی" تجویز می کنند....

رنگها، احساسات سرکوب شده را بیرون میریزند...

بیماران اعصاب و روانی که از رنگهای تندِ قرمز استفاده می کنند، معمولا حجم وسیعی احساسِ خشمِ سرکوب شده را درون خود تلنبار کرده اند... حس انتقام.... حس خشمِ ابراز نشده و دفن شده.......

حالا گاهی یک بیمار، احساسات سرکوب شده خود را روی کاغذ میریزد،

گاهی کاغذی در کار نیست و این احساسات را رویِ بدنِ خود (خالکوبی و تتو) یا روی صورت خود (آرایش های غلیظ و نامتعارف) خالی می کند

و چقدر از حقیقت دور است آن کسیکه به صرف دیدنِ این چیزها، این آدم های ستمدیده روانی را قضاوت می کند و آنها را گناهکار می پندارد...

البته نه اینکه هر کسی که ظاهرش اینطور است، آسیب دیده روانی است!! نه، اصلا!!

جانِ صحبت این است که از "کرسیِ قضاوت پایین بیاییم"......

آیا خداوندی که ما شناخته ایم، مثل ما، اینقدر مکانیکی و دو دوتا چارتایی حساب و کتاب می کند؟

هَيْهَاتَ مَا ذلِكَ الظَّنُّ بِكَ ، وَلاَ الْمَعْرُوفُ مِنْ فَضْلِكَ


هیهات! گمانِ ما به خدا اینطور نیست!

و از خدایی که احسان و فضل او، شهره آفاق شده چنین چیزی بر نمی آید!!

(فرازی از دعای کمیل)


امین خیام

🆔 @andishehayee

اندیشه ها

14 Oct, 18:54


.

غزه خونین از چشم جامعه مدنی
(یادداشتی قدیمی برای امروز)

عمادالدین_باقی
سرمقاله سازندگی سه شنبه ۱۷مهر ۱۴۰۳

این مقاله ۱۷سال پیش(۱۳۸۷) نوشته شد ولی منتشر نشد. وقتی أن را در بایگانی یافتم از این جهت برایم جالب بود که اولا نشان می داد مسئله غزه برای ما مسئله یکسال اخیر و پس از واقعه ۷ اکتبر -که به نخستین سالگرد اًن نزدیک می شویم – نیست و ریشه های طولانی ۷ اکتبر را نشان می داد هرچند روش اتخاذ شده حماس قابل دفاع نیست. دوم اینکه اگر ان شرایط جامعه مدنی که در یادداشت آمده وجود داشت، امروز جو جامعه و افکار عمومی قوی تر عمل می کرد. سوم اینکه انچه مشکل و دغدغه ان روز بود(یعنی غیبت جامعه مدنی به دلیل ممنوعیت ها و سخت گیری های حکومتی نسبت به آن) امروز هم هست به گونه ای که می توان مقاله زیر را با حذف تاریخ نگارشش، به عنوان یادداشت امروز منتشر کرد. هر دو تیتر اصلی و فرعی هم متعلق به همان است.

غزه و لبنان خونین از برون و درون
به آنچه در باریکه غزه می گذرد می توان از زوایای گوناگون نگریست و ملاحظات فراوانی داشت. در این مختصر به دو ملاحظه بین المللی و داخلی(ایران) می پردازیم.
۱- اسراییل با اراده قدرت های جهانی پس از جنگ بین الملل به منطقه تحمیل شد وهمواره با بحران مقبولیت و مشروعیت روبرو بود. گرچه برخی گمان می کنند صلح خاورمیانه یعنی سازشکاری؛ و جنگ یعنی تلاش برای تهدید علیه این رژیم؛ اما واقعیت این است که رژیم اسراییل رژیمی جنگ طلب بوده و همواره درپی ایجاد بحران و جنگ است زیرا برای نشان دادن تهدید دائمی علیه خود و کسب حمایت بین المللی همیشه نیاز به آن دارد و با همین روش خود را گرانیگاه و معیاری برای امنیت جهانی نشان داده و بر نفوذ خود می افزاید. اسراییل ظالمی است که با مظلوم نمایی حتی برخی دولت های مسلمان خاورمیانه را در برابر الزامات بین المللی منفعل کرده است.
۲- هنگام بروز فاجعه انسانی در غزه درطول یک سال اخیر واکنش های خودجوش در جامعه ایران با تاخیر یا کم وزنی بروز کرده است. در مرداد۱۳۸۵ و هنگام جنگ ۳۳ روزه فقط صدای دستگاههای دولتی و میتینگ های رسمی شنیده می شد و قضاوت عمومی متفاوت از تبلیغات رسمی بود تا اینکه در حسینیه ارشاد همایش مستقل و غیر دولتی باشکوهی با همت برخی از فعالان حقوق بشری جمعیت نوپای زیتون (کانون صلحجویان ایران) و پیگیری ها و دیدارهای نگارنده، برگزار شد که به دیگران نشان دهد دغدغه حمایت از قربانیان تهاجم اسراییل را نباید قربانی نارضایتی های سیاسی کرد. دکتر ابراهیم یزدی از سخنرانان همایش بود.
۳- آنانکه به هر بهانه ای در صدد کوبیدن جامعه مدنی هستند باید توجه داشته باشند که یکی از آثار رنجوری جامعه مدنی در چنین شرایطی ظاهر می شود. اجتماعاتی که به نوعی دولتی و یا هدایت شده تلقی می شوند و همچنین فقدان واکنش های خودجوش مردمی، برای کشور تبعات امنیتی زیان بار دارد . اگر مجال دهند نهادهای مدنی مستقل و ملی رشد کنند در چنین شرایطی با اعتمادی که در جامعه به آنها وجود دارد و اساسا خودشان نمودی از جامعه هستند، قدرت بسیج کنندگی برای دفاع از حقوق مردم فلسطین و در موقعیت های دیگر برای دفاع از کشور و منافع ملی را بیش از دولت خواهند داشت اما برخی از دولتمردان از ترس اینکه مبادا  این قدرت، در زمانی هم جلوی زیاده خواهی های آنان و بی اعتنایی به قوانین رسمی را بگیرد ترجیح می دهند از خیر جامعه مدنی بگذرند.
در اسفند سال پیش(۱۳۸۶) که اعتراض جهانی به محاصره غزه و محرومیت غذایی و دارویی مردم آن برانگیخته شده بود و در ایران چندان خبری نبود، جمعیت زیتون که نهادی نوپا و دارای پروانه فعالیت است فراخوانی را برای تجمع اعتراضی در برابر سازمان ملل در حمایت از زنان و کودکان بی دفاع غزه  منتشر کرد. گرچه مصادف شدن آن با ۲۸ اسفند و تعطیلات نوروزی و در سفر بودن و یا حال و هوای سفر داشتن بسیاری از مردم از دلایل بی رونقی این تجمع بود اما  اگر رسانه های رسمی که ادعای دلسوزی برای مردم غزه را دارند حتی در یک نوبت خبر این فراخوان را پوشش می دادند جمعیت بیشتری حضور می یافت. دراین تجمع بالغ بر بیست نفر شرکت نداشتند که نگارنده که در مرخصی درمانی از زندان بود با دخترش و خانم (شادروان) #هاله_سحابی و خانم ها مرتاضی لنگرودی، فاطمه کمالی و تعدادی از «مادران صلح» بودند و فرد شناخته شده دیگری دیده نمی شد وفقط چند پلاکارد در اعتراض به ستم صهیونیست ها علیه مردم غزه با امضای جمعیت زیتون و مادران صلح در دست بعضی از حاضران بود. رسانه های پر نفوذ دولتی می ترسند اعلامیه های اعتراضی احزاب و نهادهای غیر دولتی را پوشش دهند که مبادا به مشهورتر شدن آنها کمک کنند که شاید در جای دیگری به زیان شان باشد. اگر جامعه مدنی قدرتمندی وجود داشت امروز شاهد واکنش درخوری علیه جنایات اسراییل در غزه بودیم.

کانال گفتارهای باقی
https://t.me/emadbaghi
وبسایت
 www.emadbaghi.com

اندیشه ها

13 Oct, 19:28


حساب کاربری زینب موسوی، طنز پرداز ایرانی مسدود شد.

مراجعان به صفحه اینستاگرام خانم موسوی در ساعات گذشته با پستی روبرو شدند که روی آن نوشته شده: «حسب دستور مقام محترم قضایی این صفحه به علت انتشار محتوای مجرمانه مسدود شد.»‌‌‌

مسدود شدن حساب کاربری او در اینستاگرام، چند روز پس از آن روی داد که زینب موسوی با انتشار ویدیویی به اظهارات همجنس‌گراستیزانه هفته گذشته محمود فکری، سرمربی سابق باشگاه استقلال واکنش نشان داد و در قالب یک شوخی با مضمون جنسی گفت که همه مردم ایران در این سال‌ها تحت فشار بوده‌اند.

در روزهای اخیر مصاحبه‌ای از آقای فکری در شبکه‌های اجتماعی بازنشر شده که در آن با عبارتی همجنسگراستیزانه به یکی از مربیان فوتبال ایران توهین می‌کند.‌‌

شش روزپیش از این قوه قضائیه جمهوری اسلامی ایران اعلام کرده بود که دادستانی تهران به دلیل «انتشار مطالبی در فضای مجازی در راستای خدشه به امنیت روانی جامعه» علیه زینب موسوی اعلام جرم کرده است و برای او پرونده قضایی تشکیل شده است.

بیشتر بخوانید:

https://www.bbc.com/persian/articles/cd6qp8w9yj0o

🆑 @andishehayee

اندیشه ها

13 Oct, 05:10


🔴 دین خود ویرانگر افراطیون
مرضیه حاجی هاشمی

🗒 گاهی در خبرها شنیده می‌شود که فلان عالم دینی و شخصیت حوزوی به دلیل بیان نظرات متفاوت یا انتقادی برخاسته از نگاه و اجتهادی متفاوت در دین، مورد هجمه رسانه ای افراطیون و یا حتی برخوردهای قهری بیشتری قرار گرفته است. این نشان می‌دهد که رواداری دینی و آزادی‌های سیاسی در حکومت‌های قدسی می‌تواند، در هم تنیده باشد؛ چرا که قدسیت، اجازه طرح نه تنها نظرات سیاسی مخالف را نمی‌دهد؛ بلکه به مدد ابزار قهری قدرت، مانع هرگونه رواداری مذهبی و طرح دریافت‌های متفاوت دینی نیز می‌شود.

⬅️ اینگونه تصور می‌شود که رواداری مذهبی و آزادی سیاسی، ارمغان پروژه روشنگری در اروپاست و مربوط به زمانی است که آموزه رواداری مدرن پس از جنگ‌های مذهبی به طور کامل تدوین شد. آنچه که پیشگام آن به ظاهر «جان لاک» بود و سه نامه متفاوت درباره رواداری نوشت و رواداری مذهبی و آزادی سیاسی را مرتبط با هم عنوان کرد.

⬅️ مرتبط دانستن این دو به هم، ریشه در یک واقعیت تاریخی دارد و آن هم باور به یگانه بودن مذهب بود که نه تنها ادیانی چون «اسلام و مسیحیت؛ بلکه تا میزان زیادی قدرت سیاسی را نیز متاثر می‌ساخت. قدرت سیاسی، مدعی می‌شد که از مشروعیت بیشتری برخوردار است. در این ادیان، تاریخ سیاسی و امر قدسی در هم تنیده می‌شدند».

⬅️ با این وجود تا قبل از جان لاک و طرح مسئله رواداری در قرن هفدهم میلادی می‌توان به نمونه‌های بارزی از فیلسوفان و اندیشمندان مسیحی و مسلمان مانند «ابن رشد» و «میشل دو مونتنی» اشاره کرد که نشان می‌دهد در این دو دین توحیدی که خصلت یگانه پنداری و حقیقت مطلق انگاشتن آنها علاوه بر نارواداری مذهبی، موجب قداست بخشیدن به حکومت و بسط ید آن در هر نوع استبداد رأی، خودکامگی و از میان برداشتن مخالفان به نام دین گردیده بود، چگونه می‌توان هم یک دیندار واقعی بود و هم عمیقاً به رواداری و آزادی عقیده، باور داشت.

⬅️ می‌دانیم که در تاریخ اسلام یک عصر زرین فرهنگی وجود داشت، دوره‌ای که در آن از سوی اندیشمندان اسلامی در این زمینه نظرات زیادی طرح می‌شد؛ «به ویژه ابن رشد در اسپانیای عربی در قرن دوازدهم به عنوان مدافع عدم وابستگی فلسفه و علم به مذهب شهرت یافت»؛ گرچه در این قرن در سرزمین‌های اسلامی آزادی فکری محدودتر شده بود؛ «ولی اسپانیای اسلامی قلمروی بود که مذاهب متفاوت در آن در مجموع تحمل می‌شدند. مسیحیان از آزادی نسبتاً زیادی برخوردار بودند و به ویژه فرهنگ یهودی غنی نیز شکوفا بود»، در حالی که پس از تسخیر دوباره اسپانیا توسط مسیحیان، یهودیان از اسپانیا اخراج شدند.

⬅️ فیلسوف فرانسوی میشل دو مونتنی نیز قبل از جان لاک در قرن شانزدهم با طرح آرمان شک سالم، «بدون اینکه از ایمان کاتولیکی‌اش دست بکشد، از حق انسان‌ها برای زندگی با اعتقادات دیگر دفاع کرد». این اعتقادات می‌تواند، باور به مذهب یا آیینی دیگر یا اعتقاد به قرائت دیگر از همان مذهب باشد، قرائتی که می‌تواند به هیچ وجه ماهیت سیاسی برای دین قائل نباشد.

⬅️ به نظر می‌رسد طرح نگاه‌هایی چون نگاه ابن رشد و میشل دو مونتنی از سوی باورمندان عمیق و اندیشمندان دینی برای گشایش فضای فکری جامعه ضروری است؛ چرا که به قول «هراری» زمان آن رسیده که در همه ادیان، دینداران واقعی معتدل و عقلانی باید از دین دفاع کنند و بیش از این، عرصه جانبداری از دین را به دینداران افراطی وا نگذارند؛ چرا که دین خود ویرانگر افراطیون، تنها آفت دنیای مردمان نیست و بیش از همه باورهای معنا بخش زندگیشان را نابود می‌کند.

🆔 @andishehayee

اندیشه ها

12 Oct, 20:33


عشق نوعی دستاورد است

استاد جان آرمسترانگ

عشق نوعی دستاورد است؛ یعنی عشق چیزی است که ما خودمان آن را می‌‌آفرینیم، نه چیزی که تنها اگر بخت یار ما باشد، آن را پیدا می‌کنیم. عشق نوعی آفرینش و دستاورد است؛ بنابراین به هیچ وجه نمی‌توان آن را صرفاً با قهر و تلاش و تقلا پیش برد. شما نمی‌توانید دست روی دست بگذارید و تصمیم بگیرید که به کسی دل ببازید و با این کار واقعاً عاشق و دل‌باختۀ او شوید.

باید بدانیم که عشق در گرو دستاوردهای فراوانِ دیگری است؛ مانند رفتارهای محبوب را عاشقانه تفسیر کردن، با خوش‌گمانی در کار او نگریستن، با او همدلی و تفاهم داشتن،  نیازهای او را فهمیدن و آسیب‌پذیری‌های خود را شناختن. تنها از طریق چنین ویژگی‌هایی است که می‌توان عشق را به دست آورد و از آن مراقبت کرد. این گونه قابلیت‌ها و آگاهی‌ها هم البته یک‌باره به وجود نمی‌آیند. باید آنها را با صبر و حوصله در درون خود پرورش بدهیم و درونی کنیم.

این حرف نه تنها دربارۀ عشق ورزیدن، بلکه درموردِ درخورِ عشق بودن هم صدق می‌کند. حقیقتاً درخورِ عشق بودن را نمی‌توان از نیک‌سیرتی جدا کرد. به نظر می‌رسد مثال‌های نقضی برای ردّ این سخن وجود دارد؛ زیراکه فراوان می‌بینیم جذابیت ظاهری یا زیباییِ تن، باعث پدید آمدن عشق می‌شود، اما باید بدانیم که جذابیت و زیبایی در ایجادِ عشقی که پایدار بماند، نقش بسیار اندکی دارد. جذابیت و زیبایی به هیچ وجه نمی‌تواند عشقی را پدید آورد که بتواند از دوره‌های ناگزیرِ دل‌زدگی و نارضایتیِ هر دو طرف رابطه جان سالم به در ببرد.

در زمانۀ ما، توجه به مسئولیتِ فردی در قبال عشق، نسبتاً به فراموشی سپرده شده است. ما عموماً بیش از اندازه بر پیدا کردن شخص مناسب تأکید می‌کنیم، اما به هیچ رو آن قدر که بسنده باشد، به پرورش صفاتی که از عشق مراقبت می‌کنند، توجه نداریم. اگر مایلیم عشقی عمیق و پایدار را تجربه کنیم که حتی در روزهای سختی و دشواری، ما را درخورِ عشق و قادر به عشق ورزیدن ‌کند، باید ناگزیر مسئولیت خود را برعهده بگیریم و فضیلت‌هایی را که در بالا به آنها اشاره کردیم، در خود بپروریم.

(شرایط عشق، ترجمۀ استاد مسعود علیا، انتشارات ققنوس، ص ۱۸۸).

اگرچه ترجمۀ کتاب بسیار روان و خواناست، من متن را بسیار تغییر دادم. کسانی که مایلند این سخن را در نوشتار یا گفتاری نقل کنند، لازم است که حتماً به متن اصلی مراجعه کنند.
ایرج شهبازی
جمعه، ششم مهرماه ۱۴۰۳، ساعت هفت صبح، شیرپلا


🆔 @andishehayee

اندیشه ها

10 Oct, 08:58


.

ایران‌دوستی مسؤولانه در چهار گزاره

۱. ایران‌دوستی مسؤولانه در وضع فعلی و در تحلیل نهایی، بیش و پیش از هر چیز دیگر، به معنای پاس‌داری از یک‌پارچگی ایران است.

۲. نیروهای رقیب و بدیل، ریز و درشت، درونی و بیرونی، درون ایران و بیرون ایران، از چهار دسته بیرون نیستند:

الف. نه می‌خواهند و نه می‌توانند یک‌پارچگی ایران را پاس دارند؛

ب. می‌خواهند ولی نمی‌توانند یک‌پارچگی ایران را پاس دارند؛

پ. نمی‌خواهند ولی می‌توانند از یک‌پارچگی ایران را پاس دارند؛

ت. هم می‌خواهند و هم می‌توانند یک‌پارچگی ایران را پاس دارند.

۳. حالا (و همیشه؟) تنها آخرین دسته از نیروها به کار ایران می‌آید.

۴. این دسته تنها یک عضو دارد:

نیروی برآمده از وفاق مسأله‌پایه میان حکومت ایران و جامعه‌ی ایران.

محمدمهدی مجاهدی
۱۷ مهرماه  ۱۴۰۳


🆔 @andishehayee

اندیشه ها

10 Oct, 08:55


.

ایرانِ ما تنها در خودگُستری می تواند مانا و پاینده باشد. این مانایی و پایندگی به قدرت جنگی و اقتصادی گره خورده است. قدرت جنگی و اقتصادی هم به بینشی والامنشانه وابسته است. این هر سه را باید نیرومندتر ساخت تا ایرانِ ما بمانَد و ببالد. من هرگز نخواهم گفت که به دیپلماسی نیازی نیست و دریچه های آن باید بسته شوند. ولی آنچه نگر من است این است که دریچه های تنگ و چارچوب های شکنندهٔ دیپلماسی را نباید با دروازه های استوارِ میدان های نبرد سنجید. جایی که دروازه های استوار از سوی دشمن تسخیر شوند، دیپلمات ها تنها برای امضای شکست نامه ها فراخوانده می شوند. تاریخِ بنیادین و راستین را هماره در بارهٔ میدان های نبرد می نویسند نه دربارهٔ تالارهای گپ و گفت میانِ شیک پوشانِ دورِ میز با فنجان های قهوه در دست.

خسرو_یزدانی
🆔 @andishehayee

اندیشه ها

08 Oct, 19:24


.


«یک بار دیگر؛ مرگ‌های الکلی»

در هفته‌های اخیر، خبر فاجعه‌آمیز مرگ ده‌ها نفر از هم‌وطنان‌مان در اثر نوشیدن مشروبات الکلیِ تقلبی بویژه در استان‌های مازندران و همدان  منتشر گردید و موجبات تأسف و تأثری بسیار فراهم آورد.

مرگ بر اثر نوشیدن مشروب الکلیِ تقلبی یکی از سخیف‌ترین و زشت‌ترینِ مرگ‌هاست. بدتر از این نمی‌توان فرصت زندگی را بر باد داد، جسم و جان را به طوفان ویران مرگ سپرد و عمر را به دره‌ی نابودی اندر انداخت.

درست است که نوشیدن مشروبات الکلی غیرتقلبی بلافاصله آدمی را نمی‌کشد یا او را کور نمی‌کند، اما بر اساس یافته‌های پژوهشی، به مرور زمان آسیب‌های متنوعی به اجزای بدن وارد می‌آورد و ازجمله سبب ایجاد اختلال در کارکرد قلب و کلیه و ریه و مغز و ایجاد مشکلات تنفسی و گوارشی می‌شود.

بر اساس داده‌های پزشکی؛ ۲۵ درصد از مرگ‌ومیرهای ناشی از بیماری‌های کبدی در جهان، به خاطر مصرف مشروبات الکلی است. با هر بار مصرف مشروب الکلی، قسمتی از کبد زخم می‌شود و عملکرد آن را در تصفیه‌ی خون مختل می‌کند.

نتایج یک پژوهش در دانشگاه لویولا در آمریکا به سرپرستی دکتر مجید افشار در میان ۱۲ هزار بزرگسال نشان می‌دهد که نوشیدن مشروبات الکلی باعث ایجاد اختلال در سلامت و تعادل بدن می‌شود و ازجمله سبب بروز مشکلات ریوی برای بدن می‌گردد.

پژوهش خانم دکتر سپیده تقوی، متخصص قلب و عروق نیز به این نتایج دست یافته که مصرف مشروبات الکلی می‌تواند سبب نامنظم‌شدن کارکرد قلب، ایجاد فشار خون بالا، آسیب رسیدن به عضلات قلب، مشکلات ریوی و حتا سکته‌ی مغزی و بروز برخی سرطان‌ها بشود.

متخصصان ایمونولوژی نیز بر این باورند که نوشیدن مشروبات الکلی، سیستم ایمنی بدن را ضعیف و مختل می‌کند و بدن را در مقابله با ویروس‌ها و سایر میکروب‌ها ضعیف و بی‌دفاع می‌سازد.

بر اساس گزارش سازمان بهداشت جهانی (WHO)؛ سالانه حدود ٣میلیون نفر به‌خاطر مصرف مشروبات الکلی در سراسر جهان می‌میرند.
بیشترین تلفات مشروبات الکلی در کشورهای اسلوونی، آلمان، لهستان، دانمارک، جمهوری چک، اتریش و آمریکاست.

الکل سمی و غیرسمی ندارد. الکلی که وارد بدن می‌شود، آسیب می‌زند و ویران می‌کند. نوشیدن آن گاه خودکشی ناگهانی و گاه مرگ تدریجی است.

نویسنده‌ی این نوشته خود فردی متشرع است و تا حد ممکن تغذیه‌ی سلامت‌محور را مراعات می‌کند و مشروب الکلی چه تقلبی و چه غیرتقلبی را ماده‌ای مرگ‌آور می‌داند و همواره از آن اجتناب ورزیده است. اما بر این باور است که ممنوع‌بودنِ مصرف آشکار آنها، ميزان مرگ‌ومیر و آسیب‌های جسمی و روانی ناشی از مصرف ناآشکار آنها را افزایش می‌دهد.

این درست است که تغذیه‌ی سالم مقامی از مقام‌های حرمت نفس و مرتبتی والا از سطح خودارزشمندی و مراتبی از حفظ و مراقبت از خود و نشان‌دهنده‌ی سطح بالای معنوی‌زیستن است که رعایت این مقام، کار انسان‌های دارای هویتِ جسم‌محور نیست و هر کسی قادر نیست زندگی را در چنین سطحی انجام دهد.

و مضاف بر این؛ زیستن در مقام حفظ سلامت، جنبه‌ای از مسلمانی نیز هست، چراکه یکی از معانی نهفته در ریشه‌ی لغوی اسلام (سَلَمَ)؛ همانا "سلامتی" است و از این نظر؛ مسلمانی نوعی سبک زندگیِ سلامت‌محور است بدانگونه که فرد با پذیرش اسلام، خود را به رعایت یک زندگی سالم در همه‌ی ابعاد وجودی خود اعم از جسمانی و روانی و روحی و احساسی و هیجانی و قلبی و ذهنی و پنداری و  گفتاری و کرداری و نفسانی در مقام باور و عمل ملزم و متعهد می‌داند.
به‌همین خاطر؛ آن‌کس که نوشیدنی یا خوردنی آسیب‌زننده به جسم مصرف می‌کند، زندگی را در اسارت هوای نفس و بندگی شکم خویش تجربه می‌کند و در سطحی نازل از بودن قرار دارد و فاقد خودپنداره‌ای ارزشمند است و ارزش وجودی خود را درنیافته و به درجه‌ی مسلمانی (سالم زیستن) نرسیده است.
چنین فردی را نمی‌توان به زور به رعایت حرمت نفس خویش و احترام به وجود خویش و مراقبت از جسم و جان خویش واداشت. صیانت از ابعاد مختلف خویش به سطح رشد شخصیت و بالیدگی باطن و درون فرد وابسته است.

به‌همین خاطر، ممنوع‌کردن‌ها چنین کسی را به مراقبت از سلامت ابعاد مختلف وجودش نمی‌کشاند، بلکه کنجکاوی او را تحریک، لجاجت او را فعال و تلاش او را برای آسیب‌زدن به جسم و جانش در خفا بیشتر می‌سازد، به‌ویژه آنکه در قرآن مجازاتی برای مشروب‌خواری تعیین و عنوان نگردیده و حرام‌شدن آن به معنی ممنوع‌کردن آن نیست.

                            ١٧ مهرماه ١۴٠٣
                
دکتر بهروز مرادی


🆔 @andishehayee

اندیشه ها

07 Oct, 10:36


.

روستانشینی و بی خانمانی ما!

پیش از این در باب خلوت اشاره کردم؛ که روستا امکان خلوت کردن با خود را میسر می کند. خلوت کردن برای نفوذ به خویشتن و آشتی با خود و جهان ضروریست؛ خصوصا در روزگار ما که آدمی بیش از گذشته با خود و جهان بیگانه است.
مارتین هایدگر در کتاب "هستی و زمان" از بی خانمانی انسان معاصر سخن می گوید و معتقد است که این بی خانمانی که به دلیل غفلت از وجود است، نتیجه ی آن است که انسان ۴ مقوله مهم را در زندگی از دست داده و دچار بی خانمانی شده است.

یاد خدایان، مرگ، سکونت بر روی زمین و تماشای آسمان؛ ۴ مقوله ای هستند که انسان از آن فاصله گرفته است و در زندگی او غایب اند.
در روستا،امکان اندیشیدن به این ۴ مقوله بیش از مکان های دیگر میسر می شود. خلوت کردن و نگاه کردن به آسمان و ستاره گان، آدمی را به وجود، نزدیک تر می کند و از خود بیگانگی و درد بی خانمانی را می کاهد.
در روستا زندگی سرعت کمتری دارد و آدمی زمان را عمیق تر درک می کند. مسابقه و پیشی گرفتن از دیگران معنایی ندارد و آدمی سعی می کند زندگی را زندگی کند. همین نگرش باعث می شود مرگ بیش تر به اندیشه آید و آدمی را از فراموشیِ خود، نجات بدهد. شهرنشینی فرصت مرگ آگاهی را کم می کند. چرا که سرعت زندگی در شهرنشینی بالاست. همانطور که وقتی در یک جاده با سرعت رانندگی می کنید و دیدنی ها را از دست می دهید، در زندگی شهری نیز فرصت تجربه هایی که زندگی را سرشار از معنا می کند، از دست می دهید.
آدمی باید گاهی در خلوت، حیرتِ از عظمت هستی را تجربه کند. در مقابل هستی بایستد و پرسش کند" که من چیستم؟ کجا هستم؟ چه کاری باید بکنم؟".
اینجاست که آدمی در برابر حضورش در جهان پرسش می کند و می رود تا برای پرسش پاسخی بیابد. آدمی با قرار گرفتن در مسیر جستجوست که خویشتن خود را محقق می‌کند. انسان بی پرسش و بدون جستجو، امکان زندگی را از دست می دهد. شما به میزانی که در جستجو باشید، عمق زندگی را تجربه میکنید.
حتی آدمی حضور دیگران را درچنین فضایی است که عمیقا درک می‌کند.
هایدگر مثالی می زند و می گوید وقتی شما در یک اتاق با یک نفر تلفنی صحبت می‌کنید و تمام توجه شما به فرد پشت خط تلفن هست، اگر همان موقع فرد دیگری در اتاق بغلی شما باشد؛ شما حضور فرد پشت خط را بیشتر درک می کنید حتی اگر کیلومترها از شما دور باشد. حضور اینجا به معنی نسبتی وجودی است که ما با فرد خاصی داریم که توجه مان را به او معطوف کرده ایم. آن فرد اگزیستانس ما را درگیر خود می کند و در جهان بودن را، با او عمیق تر تجربه می کنیم. عشق نیز چنین تجربه ایست و به همین دلیل تمام وجود ما را درگیر خود می کند. چون در عشق ما بودن مان را در جهان به نحو دیگری درک می کنیم و تجربه ی عمیق تری از خود داریم.
روستا نشینی وقتی خلوت کردن را برای ما ممکن می کند؛ ما به لایه های عمیق خودمان نیز عمیق تر نگاه می کنیم و عشق به خود را تجربه می کنیم.
چرا که آنجا و در آن فضا ما در خدمت خودمان هستیم. آدمی وقتی با تمام وجود به کسی خدمت کند یعنی عاشق اوست. حال اگر آدمی امکان خدمت به خود را میسر کند، در حقیقت عشق به خود را تجربه می کند.
اینکه در شهر بیشتر دچار از خود بیگانگی هستیم و بیشتر افسرده می شویم و از خودمان غافل می شویم؛ علتش همین خلوت نکردن است.
خلوت نکردن و شلوغی ما را از تجربه ی حضور در عالم غافل می کند و کمتر به زندگی توجه داریم؛ و بیشتر ابزاری در چرخ دنده های شهرنشینی می شویم.
چنین نگاه ابزاری، به مرور وارد زندگی می شود و انسان را از سکونت بر زمین غافل می کند. انسان وقتی در عالم سکونت دارد که رابطه اش با عالم و زمین از جنس ابزار و مصرف کردن نباشد. بلکه رابطه ی او شاعرانه و از جنس همزیستی عاشقانه باشد؛
روستا نشینی به نظر من چنین تجربه ای را ممکن و تسهیل می کند. چرا که آدمی را بیشتر به طبیعت نزدیک و روح او را با حقیقت خودش آشتی می دهد.

✍️حسین جمالی پور

🆔 @andishehayee

1,896

subscribers

388

photos

162

videos