来自 حضور (نوشته‌های امیرعلی بنی‌اسدی) (@amiralibaniasadi) 的最新 Telegram 贴文

حضور (نوشته‌های امیرعلی بنی‌اسدی) Telegram 帖子

حضور (نوشته‌های امیرعلی بنی‌اسدی)
تا نگویند اسیران کمند تو کمند
2,577 订阅者
115 张照片
2 个视频
最后更新于 23.03.2025 04:31

相似频道

سَبيدو
8,301 订阅者
آقشام گَلَن
2,784 订阅者
هیس هستم
1,649 订阅者

حضور (نوشته‌های امیرعلی بنی‌اسدی) 在 Telegram 上分享的最新内容

حضور (نوشته‌های امیرعلی بنی‌اسدی)

21 Mar, 18:38

795

به پادکست‌ها، نوشته‌ها، گفتگوهای اخیری که دیدم و شنیدم فکر می‌کنم. احساس می‌کنم هر روز حجم ناامیدی بیشتر میشه. ناامیدی و یاس از رسیدن، از کم شدن فاصله، از پایان شب تار. کار به جایی رسیده که دیگه حرف زدن از امید یه عده را عصبانی می‌کنه.
شماره ویژه عید مجله محبوب من بخش عمده‌ش به مرور زندگی دو نفر اختصاص داشت که خودکشی کردن. پادکست ورزشی محبوب من در اپیزود سال نو امید را نکوهش می‌کرد و پادکست دیگه‌ای از سوگ به عنوان سین هشتم هفت‌سین حرف می‌زد. انگار یه جمع‌بندی عمومی در حال شکل گیریه که حالا که قرار نیست خوشحال باشیم راهی پیدا کنیم برای فهمیدن اندوه، تحمل‌پذیر کردن اندوه، کنار آمدن با اندوه.

تو این حال و هوا بودم که دوست عزیزی برای تبریک عید زنگ زد بعد هم با خوشحالی خبر داد که کار دلخواهش را پیدا کرده. موقع خداحافظی ازش تشکر کردم هم برای تبریک عید هم برای خبر خوب.

راستش اینروزها خیلی‌ها در ایستگاه زندگی منتظر رسیدن خبر خوبی هستن. خبر خوبی که گاهی از جایی که انتظارش را نداریم می‌رسه. میخوام بگم، شما که احیانا خبر خوبی دارین از رسوندنش به آدم‌هایی که دوستتون دارن دریغ نکنین. مولوی می‌‌گفت تو دنیایی که پر از سرکه است کار ما قند ریختنه. پس شمایی که هنوز دستت به قند و شکر میرسه، بریزش تو سرکه‌ها. خدا را چه دیدی شاید سکنجبین بدی از کار در نیامد.
حضور (نوشته‌های امیرعلی بنی‌اسدی)

20 Mar, 09:21

1,247

الهی کوتاهی روزگار از آرزوهای بلند ناامیدت نکند، دلشکستگی‌ها از دل بستن نا‌امیدت نکنند. خاموشی آدم‌ها از سخن گفتن نا‌امیدت نکند، پرخاش آدم‌ها از شکیبایی ناامیدت نکند، بی‌‌رحمی آدم‌ها از مدارا ناامیدت نکند.

الهی زخم‌ها از دویدن ناامیدت نکنند، گوش‌های ناشنوا از آواز خواندن ناامیدت نکنند، اخم‌ها از لبخند ناامیدت نکنند، اشک‌ها از خندیدن ناامیدت نکنند.

الهی درهای بسته از به در کوبیدن ناامیدت نکنند، راه‌های سخت از گام برداشتن نا‌امیدت نکنند، صورت‌های خشمگین از در آغوش گرفتن ناامیدت نکنند، رفته‌ها از آنها که در راهند نا‌امیدت نکنند.

الهی سنگدلان از دوست داشتن ناامیدت نکنند، فراموشکاران از به یاد‌آوردن ناامیدت نکنند، بی‌خبران از دانستن ناامیدت نکنند.

الهی شب‌های تاریک از روزهای روشن ناامیدت نکنند.


بدرود سال کهنه، سلام سال نو.
حضور (نوشته‌های امیرعلی بنی‌اسدی)

09 Mar, 12:29

1,677

به نظرم سرنوشت ما بین دو روال همیشگی رقم می‌خورد. حد فاصلی که یک روال همیشگی پایان پذیرفته و روال همیشگی بعدی هنوز شروع نشده. همان دوره‌ای که از پایان روال همیشگی قبلی درس می‌گیریم، به مشکلاتش فکر می‌کنیم و سعی می‌کنیم روال همیشگی بهتری را شروع کنیم. اگر رشد می‌کنیم، اگر آدم بهتری می‌شویم، اگر قد می‌کشیم، همه بین دو روال همیشگی رخ می‌دهد.

می‌خواهم بگویم کیفیت آدم‌ها را ذهنیات و تصمیماتی رقم می‌زند که بین دو روال همیشگی انتخاب می‌کنند و گرنه از روال‌های همیشگی آتشی گرم نمی‌شود.
حضور (نوشته‌های امیرعلی بنی‌اسدی)

08 Mar, 16:04

1,745

و از معماهای جهان یکی هم این است که شوق و شوریدگی از کجا می‌آید، چطور سر راه ما قرار می‌گیرد، از کدام در به جان ما وارد می‌شود؟ شوریده‌سر کجا چه می‌بیند، چه صدایی به گوشش می‌رسد، پا به کجا می‌گذارد که شیدا می‌شود؟ شوریده سر کدام گمشده‌ش را پیدا می‌کند، از کدام شراب می‌نوشد، کدام نگاه به جانش آتش می‌زند؟
قطار شوریدگی در کدام ایستگاه مسافرانش را سوار می‌کند که هیچکدام نمی‌خواهند ترکش کنند؟ شوریدگی را کجا باید یافت، چطور باید به دست آورد، چگونه باید نگه داشت؟
زندگی سهم شوریده سران و شیدا دلان است. سهم خود را چگونه به چنگ بیاوریم؟
حضور (نوشته‌های امیرعلی بنی‌اسدی)

06 Mar, 11:39

2,040

آدم‌ها همیشه میدونن چی بلدن ولی خیلی وقت‌ها نمی‌دونن چی بلد نیستن، همین هم زندگیشون را سخت می‌کنه. برای همین هم هر آدمی باید یه لیست از کارهایی که بلد نیست داشته باشه، یه لیست از چیزهایی که در موردش سوادی نداره. این دو تا لیست را هم باید بذاره یه جایی جلوی چشمش که هر روز ببینه. بعد هم هر روز این لیست را مرور کنه تا سراغ هر کاری نره و در هر موردی حرف نزنه.

بدبختی‌های آدم بیشترش بخاطر اینه که حواسش به این دو تا لیست نیست.چاره‌ش هم همینه که گفتم.
حضور (نوشته‌های امیرعلی بنی‌اسدی)

25 Feb, 14:00

2,516

سارتر گفته بود انسان یعنی دلهره و من دلم می‌خواهد زیر بار این حرف نروم. سارتر این را می‌گفت و هر کس که یک روز بدون دلهره در زندگی گذرانده باشد جایی در دلش می‌داند که حتما راهی برای پیروزی بر دلهره هست. هر کس که شبی جایی در آرامش، شب را به صبح رسانده باشد می‌داند که حتما گوشه‌ای از جهان جای امنی هست. هر کس که یکبار پشت دلهره را به خاک رسانده باشد می‌داند که دلهره شکست ناپذیر نیست. پس جستجوی بزرگ و همیشگی آدمیزاد شاید پیدا کردن همان جا و مکانی است که پای دلهره به آن بسته است، همان باور امنی که راه دلهره را می‌بندد. همان سرزمینی که دلهره پشت دروازه‌های آن می‌ماند.
حضور (نوشته‌های امیرعلی بنی‌اسدی)

22 Feb, 06:16

3,065

هر کدوم از ما یه نسخه عوضی داره، یه نسخه پست، یه نسخه کینه‌ای، یه نسخه‌ای که به خودش اجازه میده برای به چنگ آوردن چیزی که می‌خواد هر کاری بکنه. بعضی‌هامون با بدبختی اون نسخه‌مون را سرکوب کردیم، به زنجیر کشیدیم، حبس کردیم.

یه وقت‌‌هایی هم بزرگ‌ترین تقلای زندگی همینه، اینکه نذاریم نسخه عوضی‌مون زنجیر‌هاش را پاره کنه.
حضور (نوشته‌های امیرعلی بنی‌اسدی)

19 Feb, 07:34

3,200

به مناسبت تولدم

حالا که بیشترش رفته و کمترش مانده دلم می‌خواهد یکی از درس‌های بزرگ زندگی‌ام را برایتان بگویم.

سال‌های نوجوانی من، همان دهه شصت منحوس، آمیخته بود به جنگ و بمباران، زندان و اعدام، تعلیمات سختگیرانه مذهبی، مرگ و مرگ پرستی، نکوهش زندگی، ستایش رنج، یادآوری دائمی امتحان الهی، نفی لذت.

در چنین سال‌‌هایی بود که یک جایی در نوجوانی تصمیم گرفتم چمدان سختگیری را زمین بگذارم و بخشی از محتویاتش را خالی کنم. مدرسه راهنمایی بودم و سخت می‌‌گذشت. یک گوشه‌اش آنجا بود که هر روز صبح در صف مدرسه می‌ایستادم و به شعارهای مرگ بر این و آن گوش می‌دادم که خب برای آن سن و سال سخت بود. در چنین روز و روزگاری بودم که به شکلی شهودی تصمیم گرفتم به خودم و روزگار آسان بگیرم. زدم به بی‌خیالی. درسم افت کرد، نمراتم پایین آمد. اینطور زندگی می‌کردم که وقت و بی‌وقت می‌رفتم امجدیه. با پول توحیبی مختصرم رمان می‌خریدم و می‌خواندم. فوتبال بازی می‌کردم. کیهان ورزشی و دنیای ورزش می‌‌خواندم. عصرها می‌رفتم تجریش فرنی می‌خوردم. با اضافه شدن به تعداد فرزندان خانواده، چاره‌ای نبود جز اینکه من به اتاقی در زیرزمین نقل مکان کنم. اتاقی که در مستقلی به حیاط خانه داشت. استقلال بیشتری پیدا کردم. دوستانم به دیدنم می‌آمدند. کم کم به خودم آسان‌گیر‌تر شده بودم و آرامش بیشتری داشتم.

جهان اطرافم مرتب بر طبل سخت‌گیری می‌کوبید و آسان‌گیری‌های من را نکوهش می‌کرد. در طول آن سالها همه جا همه کس به من ضرورت جدی گرفتن همه چیز جهان را یادآوری کردند. بارها عواقب سهل ‌انگاری را به من گوشزد کردند. سال‌ها با این احساس گناه سر و کله زدم که چرا همه آنچه برای اطرافیانم مهم است به نظر من مهم نمی‌آید.روزها گذشت و من به مرور زمان یاد گرفتم که سخت‌گیری را تنها به ضرورت و برای معدود جنبه‌های زندگی به کار بگیرم. یاد گرفتم که با طبیعت خودم و جهان کنار بیایم و از تقلا برای تغییر هر چیز و همه چیز دست بردارم. به تدریج از زیر بار نکوهش‌ها در آمدم و توانم را تنها صرف مراقبت از آنچه اهمیت داشتی کردم.

امروز که به آن روزها فکر می‌کنم و به سرنوشت همنسلان سختگیرم نگاه می‌کنم به نسخه نوجوانم درود می‌فرستم که با همان تجربه اندک و روح خامش به درستی به آسان‌گیری پناه برد. نوجوانی که به رغم سن کمش فهمید که جهان این همه سوژه جدی ندارد. نوجوانی که خیام را نمی‌شناخت ولی فهمید این همه سخت‌گیری با روح آدمی و رشد او در تضاد است. نوجوانی که فهمید همه حرف‌های بزرگتر‌ها را هم نباید جدی بگیرد. نوجوانی که هر چه دارم را مدیون درکش از جهان هستم که برایم به یادگار گذاشت. خیر ببینی نسخه پانزده ساله‌ام که از آدم بزرگ‌های دور و برت بهتر می‌فهمیدی…
حضور (نوشته‌های امیرعلی بنی‌اسدی)

16 Feb, 11:44

2,473

و این‌بار کسی چانه‌اش را در دست گرفت، یا عینکش را جابجا کرد، یا تکیه داد به صندلی و با همان چهره و رفتاری که دیده‌ایم پرسید که همه این تقلاهای فردی و اجتماعی که می‌کنی، همه این زحمات ریز و درشتی که می‌کشی، همه تلاشی که برای به سامان رساندن زندگانی این ‌و آن می‌کنی، برای چیست؟ و اصلا تمام این دوندگی‌ها در این جهانی که این همه زور پلیدی به نیکی می‌چربد “که چه بشود؟”به یادش بیاور که بیشتر آنچه برایش جنگیده‌ای برای پاسخ به آن بوده “که چه نشود؟” که رنج بیشتر نشود، که اشک فزونی نگیرد، که امید نمیرد، که مرگ بر زندگی پیروز نشود، که انسان تسلیم یاس نشود، که جهان در تاریکی غرق نشود، که صدای مهربانی خاموش نشود.

به یادش بیاور که آدمی که برای حفظ آخرین سنگر در نبرد با سیاهی می‌جنگد از دوردستی آرزوهایی که یک روز شاید شدنی از کار در بیایند نمی‌‌ترسد…
حضور (نوشته‌های امیرعلی بنی‌اسدی)

09 Feb, 07:22

2,822

کوهن یه جا میگه “عزیزم من قبلا اینجا بودم، این اتاق را قبلا دیدم. رو این زمین قبلا قدم زدم. من قبل از آشنایی با تو تنها بودم.”
هر کدوم از ما یه جاهایی هست که قبلا بودیم ولی دیگه نمیخوایم بریم. اتاق‌هایی هست که ازش خاطره خوشی نداریم، زمین‌هایی هست که زخمی مون کرده. هر کدوم از ما جاهایی هست که ازش دوری می‌کنیم، وضعیت‌هایی هست که ازش فراری هستیم، شرایطی هست که ازش گریزانیم.
هر کدوم از ما نسخه تاریک و دوست نداشتنی ای داره که محصول جاهاییه که دیگه نمی‌خوایم بهش پا بذاریم، محصول شرایطی که خودمون را تو اون شرایط دوست نداریم، یادآور اتاق‌هایی که نمی‌خوایم بهشون پا بذاریم، زمین‌هایی که نمی‌خوایم روش قدم بزنیم.

هر کدوم از ما نسخه‌ای داریم که نمی‌خوایم دوباره از راه برسه.