حضور (نوشته‌های امیرعلی بنی‌اسدی) @amiralibaniasadi Channel on Telegram

حضور (نوشته‌های امیرعلی بنی‌اسدی)

@amiralibaniasadi


تا نگویند اسیران کمند تو کمند

حضور (نوشته‌های امیرعلی بنی‌اسدی) (Persian)

با افتخار ما به شما کانال تلگرامی فوق‌العاده حضور (نوشته‌های امیرعلی بنی‌اسدی) را معرفی می‌کنیم. این کانال تلگرامی توسط امیرعلی بنی‌اسدی، یکی از نویسندگان برجسته و خلاق کشور، اداره می‌شود. با پشتکار و استعداد خود، امیرعلی بنی‌اسدی توانسته است اثرات زیبا و الهام‌بخشی را در ادبیات فارسی ایجاد کند. این کانال تلگرامی شامل تمامی نوشته‌های او، از شعر تا داستان و مقاله، می‌باشد

حضور (نوشته‌های امیرعلی بنی‌اسدی) یک فضای منحصر به فرد برای علاقمندان به ادبیات و ادبیات فارسی است. در اینجا شما می‌توانید با دنیای زیبای و جذاب امیرعلی بنی‌اسدی آشنا شوید و از آثار بی‌نظیر او لذت ببرید. با پیوستن به این کانال تلگرامی، شما به دنیایی از احساسات، اندیشه‌ها و دیدگاه‌های جالب و دلنشین خواهید رفت

پس از معرفی کانال حضور (نوشته‌های امیرعلی بنی‌اسدی)، شما دیگر نخواهید توانست مقاومت کنید و با شگفتی و احساس به این فضای جذاب و الهام‌بخش فرا خواهید رفت. امیرعلی بنی‌اسدی با نوشته‌های خود موجی از تاثیر و شگفتی در دل شما ایجاد خواهد کرد. با این حال، هشدار داده می‌شود: یکبار وارد شده، از این فضای زیبا به سادگی دست نخواهید کشید. پس از عضویت در این کانال تلگرامی، تجربه‌ای بی‌نظیر و خاص از ادبیات فارسی خواهید داشت. حضور (نوشته‌های امیرعلی بنی‌اسدی) منتظر شماست!

حضور (نوشته‌های امیرعلی بنی‌اسدی)

13 Jan, 08:19


جایی شنیدم که تمدن‌ها روی مناطق زلزله‌خیز شکل می‌گیرند. دلیلش هم این است که زلزله‌ها با زیر و روکردن زمین منابع آن را به سطح می‌آورند و همین منابع امکان زندگی را فراهم می‌کنند.
به این فکر می‌کنم که زلزله‌های اجتماعی و فردی هم گاهی همین کار را می‌کنند. تغییرات دردناکی که همه چیز را به هم می‌ریزند ولی منجر به کشف پتانسیل‌ها و ظرفیت‌های اجتماعی و فردی می‌شوند که پیش از این از آنها بی‌خبر بودیم. زلزله‌هایی که منابعی در اختیار ما می‌گذارند که گاهی در بلند مدت از ما اجتماع و فرد بهتری می‌سازد.

حضور (نوشته‌های امیرعلی بنی‌اسدی)

04 Jan, 20:48


فیلم علت مرگ نا‌معلوم ما را به یک کنکاش فلسفی بزرگ دعوت می‌کند. همان سوالی که پیشتر در رمان کوری با آن رودرو بوده‌ایم: اینکه جایگاه اخلاق فردی در وضعیت اضطراری کجاست؟ اینکه در سایه فقر موعظه چقدر برد دارد. جایی در فیلم مسافری که از همه تنگدست‌تر است به فعال سیاسی که او را درس اخلاق می‌دهد می‌گوید تو از فقر چه می‌فهمی؟ تو پشت کامپیوتر از فقر می‌نویسی ولی من خود فقرم. فقر البته همه را به بی‌اخلاقی، سوق نمی‌دهد. چنانکه زن ناشنوا، علیرغم تنگدستی وسواس‌های انسانی اخلاقی را رها نمی‌کند.
روایت مهم فیلم همین است که شرایط دشوار اجتماعی رنج دیدگان را وادار به نقض اصول اخلاقی می‌کند، یکی به دلیل هزینه بیماری همسر رو به مرگش، یکی به دلیل هزینه پرداخت دیه برای جلوگیری از اعدام رفیقش و دیگری برای تامین مایحتاج اولیه زندگی. با این همه پیام نهایی فیلم روشن است، عبور از مرزهای اخلاقی عواقبی دارد که دیر یا زود زمان رودرویی با آن می‌رسد. آنچه شخصیت ناشنوای فیلم به زبان اشاره می‌گوید، در تصویر نهایی در نگاه زن بلوچ آشکارا بیان می‌‌شود: در جامعه فقیر و بی‌اخلاق رنج تمام نمی‌شود، بلکه از یک جان به جان دیگر منتقل می‌شود.

حضور (نوشته‌های امیرعلی بنی‌اسدی)

03 Jan, 20:07


انگار یکجا هست در جهان که خود‌مانیم. یکجا هست که در آن وانمود تمام می‌شود، ادا در‌آوردن تمام می‌شود، اضطراب تمام می‌شود. یک نقطه هست که در آن همه چیز سر جایش قرار می‌گیرد. یک وضعیت هست که همه دردها در آن فراموش می‌شود، همه سوالات جواب خود را پیدا می‌کند، همه غبار‌ها می‌نشیند.
یکجا هست که در آن همه چیز در فاصله درست از همه چیز است. همه چیز به میزان لازم و کافی در کنار ماست، همه چیز با همه چیز در آشتی است.
آنوقت همه سرک کشیدن‌های ما به گوشه و کنار، همه سرگردانی‌های ما، همه سفر‌های ما، همه دل بستن و دل گسستن‌های برای یافتن آن یکجاست، رسیدن ما به آن یکجا، ماندن ما در آن یکجا.

ما در آن یکجاست که خودمان را پیدا می‌کنیم. آن یکجا گم شدن و گم کردن تمام می‌شود. آن یکجا کشتی ما به ساحل می‌رسد.

حضور (نوشته‌های امیرعلی بنی‌اسدی)

02 Jan, 18:43


دنیا از اینجایی که من نگاه می‌کنم تعداد زیادی آدم دارد که در غارها پنهان شده‌اند. آدم‌هایی که درون اتاق‌ها، پشت دیوار‌ها، میان خرابه‌ها پنهان شده‌اند. آدم‌هایی که پشت صورت‌های تکراری پنهان شده‌اند. دنیا پر از آدم‌هایی است که نور را باور نمی‌کنند، گرما را باور نمی‌کنند، عشق، مهربانی، دوست داشتن را باور نمی‌کنند. دنیا پر از آدم‌هایی است که انقدر در پنهان زندگی کرده‌اند که از بیرون غار، از آن سوی دیوار، از گشودن دل‌هایشان می‌ترسند.
آدم‌هایی که چنان به مخفیگاه خود خو کرده‌اند که هوای تازه دلشان را می‌زند. آدم‌هایی که به هیچ‌چیز جز تاریکی باور ندارند پس از همه چیز می‌ترسند. آدم‌هایی که از زندگی بدون ترس می‌ترسند.

حضور (نوشته‌های امیرعلی بنی‌اسدی)

24 Dec, 09:57


جایی خواندم که اتفاق‌های بزرگ تنها برای کسانی می‌افتند که جرات تعریف کردنشان را داشته باشند. انگار آدمی که جرات روایت کردن ندارد، شایستگی رخداد‌ بزرگ را ندارد. انگار زندگی جایی رخ می‌دهد که اتفاق بزرگ سر راه آدم شجاع قرار می‌گیرد. انگار آنچه روایت نشود، بود و نبودش یکی است.انگار نیستی سرنوشت همه اتفاقات بزرگی است، که از بخت بد، سر راه ترسو‌ها قرار گرفتند.

حضور (نوشته‌های امیرعلی بنی‌اسدی)

22 Dec, 09:43


امروز، در دومین روز زمستان داشتم به این فکر می‌کردم که صلح با جهان بزرگ‌ترین دارایی ماست. دو روز پیش، در آخرین روز پاییز، نمایش مالی سویینی را دیدم. داستان زن نابینایی که در صلح با خود زندگی می‌کند تا اینکه پزشکی از راه می‌رسد و با این استدلال که زن چیزی برای از دست دادن ندارد چشمان او را جراحی می‌کند. زن بینایی را به دست می‌آورد ولی صلح پیشین را از دست می‌دهد. پزشک جایی در انتهای نمایش می‌گوید اشتباه ما این بود که فکر کردیم مالی چیزی برای از دست دادن ندارد.

هر کس لابد چیزهایی دارد, که ممکن است از دست بدهد، و چیزهایی ندارد که ممکن است آرزوی به دست آوردن‌شان را داشته باشد. از میان همه اینها صلح درونی اما پر ارزش‌ترین است. همان که از دست دادنش جبران ناپذیر و به دست آوردنش بزرگ‌ترین موفقیت است. انگار هیچ‌ دستاوردی ارزش از دست دادن آرامش نهفته در صلح درون را ندارد.

حضور (نوشته‌های امیرعلی بنی‌اسدی)

21 Dec, 13:05


فیلم شغال (۱۹۹۷)را می‌دیدم. جایی در فیلم بروس ویلیس فردی را برای ساخت اسلحه خودکارش استخدام می‌کند. سازنده اسلحه (جک بلک) اسلحه‌ای می‌سازد که کمی خطای نشانه‌گیری دارد. بروس ویلیس از بلک، که روز قبل پول بیشتری هم برای زحماتش طلب کرده، می‌خواهد پاکت سیگاری به دست بگیرد. ویلیس سپس پاکت را نشانه می‌گیرد و به خاطر همان خطای نشانه‌گیری در اسلحه، گلوله دست بلک را قطع می‌‌کند. در صحنه پایانی بلک در میان گلوله‌هایی که به سمت او شلیک می‌شود در میان آتش جان می‌دهد . بروس ویلیس با خونسردی صحنه را نگاه می‌کند.

رفتار ویلیس من را به یاد رفتار سایکوپت‌ها انداخت. انسان‌هایی بی‌رحم و فاقد همدلی. انسان‌هایی که کوچکترین خطا را با سنگین‌ترین واکنش کیفر می‌دهند. انسا‌ن‌هایی که در کمال خونسردی می‌توانند رنج دیگری را تماشا کنند، چرا که تصمیم گرفته‌اند که او مستحق چنین رنجی است.
ترسناک‌ترین آدم‌ها سایکو‌پت‌ها هستند.

حضور (نوشته‌های امیرعلی بنی‌اسدی)

16 Dec, 10:55


می‌دونی شرط لازم برای درست بودن یه تصمیم چیه؟ اینکه تصمیم درست بی‌هزینه نیست، تصمیم درست بدون نگرانی نیست، تصمیم درست گارانتی نداره.
تصمیم‌های به ظاهر بی‌هزینه، ظاهرا بدون نگرانی و گارانتی شده بیشتر از اینکه ریشه در واقعیت داشته باشن محصول توهم و خیالبافی ما هستن.
دنیای واقعی روی بده بستان ساخته شده، پایه‌ش هزینه و فایده است، اساسش بر ریسک‌های کوچیک و بزرگه.
می‌‌خوام بگم به تصمیم‌گیریهای جدی زندگی که رسیدی دنبال آپشن هزینه صفر نگرد، دنبال گارانتی نگرد، دنبال خیال صد در صد راحت نگرد. زندگی از این آپشن‌ها نداره.

اینا را رفیقم به یادم آورد، همین چند روز پیش.

حضور (نوشته‌های امیرعلی بنی‌اسدی)

10 Dec, 08:51


سیروس علی‌نژاد در مصاحبه با اندیشه‌پویا یک جا شکایت می‌کند که در جوانی کوکب هدایتی نداشته و مجبور شده خودش راه و چاه را یاد بگیرد و این من را یاد پدرم می‌اندازد که بارها از او شنیده‌ام که در جوانی راهنمای درستی نداشته وگرنه مثلا دانشکده پزشکی را رها نمی‌کرد و این به یاد آوردن می‌کشدم به این خیال و تصور که آدم‌های این دوره زمانه که ما و از ما جوانتر‌‌ها باشند وسط این همه راهنما و صفحه و مطلب الهام‌بخش و متن‌های کوتاه و بلند و پادکست و وبلاگ و این همه چراغ و لامپ و البته کوکب هدایت چه گلی به سر و صورت این جامعه زده‌اند و قرار است بزنند.

در همین افکار شناورم که این ایمان قدیمی در دلم زنده می‌شود که کواکب هدایتی اگر هستند بزرگترین و درخشانترین‌شان گاهی در دل و جان خود ماست و در لایه‌های وجدان‌مان. پس رسالت بزرگترمان، بزرگتر از یافتن راهنمای بیرونی، مراقبت از همان شمع درونمان است که گاهی از هر منبع بیرونی به دردبخورتر است.

و این من را یاد خاطره دایی عزیزم می‌اندازد که نقل می‌کرد که یکبار استاد محمد تقی به دکتر علی گفته بود ما که این همه خوانده‌ایم این اندیشه‌های تو به ذهنمان نمی‌رسد و دکتر گفته بود دلیلش همین است که من آن همه نخوانده‌ام.

همه اینها را گفتم که بگویم انگار گاهی هم باید از آلودگی نوری و از تعدد چراغ‌ها، بیشتر از غروب‌های تیره و روشن و زمان‌های نیمه تاریک ترسید. گاهی تعدد راهنما‌ها سرگردانی و سرگیجه می‌آفریند. گاهی یک خورشید در دوردست‌ها بهتر از هزار کوکب دم دست است.

حضور (نوشته‌های امیرعلی بنی‌اسدی)

08 Dec, 06:35


در حکایت ابراهیم ادهم هست که وقتی به جانش آتش افتاد راهی شکار شد. در شکار بود که آهویی از راه رسید. ابراهیم قصد شکار داشت که آهو به زبان درآمد و گفت من به شکار تو آمده‌ام و بعد گفت تو را برای همین کار آفریده‌اند که می‌کنی.

انگار درس بزرگی که مرتب از یاد می‌بریم همین است. اینکه همیشه اتفاقات بزرگ به دست گردن‌کلفت‌های جهان رقم نمی‌خورد. همیشه درس‌های بزرگ از دهان پیرمردان گفته نمی‌شود. همیشه تحولات عمیق با زرق و برق و های و هوی از راه نمی‌رسند. بزرگترین درس را گاهی از کودکی می‌گیریم، گاهی از اتفاق کوچکی، گاهی از آهویی که به شکار ما، به خیال خودمان شکارچیان، آمده است.

حضور (نوشته‌های امیرعلی بنی‌اسدی)

04 Dec, 16:20


آدمیزاد است دیگر، یکجا زورش تمام می‌شود. داد و بیداد‌هایش را که کرد، دست به یقه گرفتن‌هایش که به آخر رسید، مشت‌ها و لگد‌هایش را که زد، خوب که خاکی شد، لباس‌هایش که پاره شد، تن و بدنش که زخمی شد، خون‌های سر و صورتش که لخته شد، بعد از همه این‌ها، یکجا توانش ته می‌کشد. آدمیزاد است دیگر، به اینجا که رسید، تازه اندوهگین می‌شود. تازه تتمه ناسازگاری‌هایش با جهان، هر آنچه که فرصت بیرون ریختنش را نیافت، می‌ریزد داخل، می‌ریزد به روح و روانش، می‌‌ریزد پای درخت افسردگی و اندوه.
آدمیزاد است دیگر، زور و توانش در جنگ با جهان که تمام شد، زخمی و مجروح به جنگ دنیای درونش می‌رود.
آدمیزاد است دیگر، عقلش برسد، بعد از هر شکست آماده می‌شود برای شکست بعدی.

حضور (نوشته‌های امیرعلی بنی‌اسدی)

30 Nov, 19:55


دو جور خیره شدن داریم. یکی اونی که به یه جا نگاه می‌کنه و هیچی جز اون یه جا را نمیبینه. یکی هم اونی که جوری تو افکارش غرق شده که فقط چشماش به یه جا خیره است وگرنه همه چی براش نامرئیه و دیگه هیچی را نمی‌بینه.

یه دسته گرفتاری‌ها هم مال همینه. مال‌ اشتباه گرفتن خیره شدن مدل دومی با اولی: وضعیت آدم نامرئی‌ای که فکر می‌کنه در کانون توجهه.

حضور (نوشته‌های امیرعلی بنی‌اسدی)

24 Nov, 03:07


یه اصطلاحی هم فرنگی‌ها دارن میگن “از آدم‌های بهتر از این، بدتر از اینش رو دیدم”. مال وقتی که آدمی که انتظار زیادی ازش نداری بهت بدی می‌کنه. همون وقتی که برای دلداری خودت، برای راحت‌تر بخشیدن کسی که بدی کرده، به خودت یادآوری می‌کنی که بابا اونی که در گذشته آنقدر انتظارم بالا بود ازش، چه بلاهایی که سرم نیاورد، این بنده خدا که از اولش هم انتظار بالایی نداشتم ازش.
حالا روزگار هم همینطوریه، آدمی که تو روزهایی خوب زندگی با تلخی‌های اساسی سورپرایز شده به روزهای سخت که برسه، از این تلخی‌های معمولی خیلی دردش نمیاد. آدمی که وسط روز و روزگار خیلی بهتر اتفاقات خیلی تلخ‌تری دیده، از پس روزهایی که از اول هم انتظار زیادی ازشون نداشت، برمیاد.
آدمی که از پس اونا براومد، از پس اینا هم برمیاد.

حضور (نوشته‌های امیرعلی بنی‌اسدی)

22 Nov, 07:34


و ما همین ذوق زندگی را داریم، همین که همزاد شوق است، همین قند در چای زدن و در دهان گذاشتن، همین گذراندن چند لحظه‌ای که طول می‌‌کشد تا طعم شیرینی در دهان‌مان بنشیند. ما همین ذوق زندگی را داریم، همین دست دراز کردن، گوشی را برداشتن، با دیدن نام آدمی که دوستش داریم لبخند زدن. ما همین ذوق زندگی را داریم، به یک گل زیبا خیره شدن، بویش کردن، چند شاخه‌اش را، گلدانش را، خریدن. ما همین ذوق زندگی را داریم، با شنیدن صدای خنده‌های کودکان خندیدن، با به راه افتادن‌شان به هیجان آمدن، با حرف زدن‌شان خوشحال شدن. ما همین ذوق زندگی را داریم، با آنهایی که دوستشان داریم نشستن و گپ زدن، در کنارشان قدم زدن، با بودنشان خاطرات ساختن.

زندگی برای ما چیزی جز ذوق و شوقش نیست، ذوق و شوق آمدن لحظه‌ بعدی که در راه است.
پس همین است که باید برای ذوق و شوق با هر چیز که لحظه بعد را ترسناک می‌کند بجنگیم.

انگار هر چیزی که از ذوق و شوق ما کم می‌کند، تکه‌ای از زندگی ما را می‌رباید.

حضور (نوشته‌های امیرعلی بنی‌اسدی)

16 Nov, 20:22


یک چیزی می‌خواهیم مثل شیر آب گرم برای وقت‌هایی که دلمان از یاس و ناامیدی یخ زد، از جهان و آدم‌هایش دلسرد شدیم، از اندوه به لرزیدن افتادیم. شیر را می‌خواهیم تا در چنین وقت‌هایی دست دراز کنیم بازش کنیم تا کم کم گرمای مطبوعش جانمان را زنده کند.بعد یک چیزی می‌خواهیم مثل شیر آب سرد، برای وقت‌هایی که هول کردیم، وقت‌هایی که کله‌مان از ترس و وحشت داغ شد، وقت‌هایی که آتش اضطراب و نگرانی به تن‌مان افتاد. شیر را می‌خواهیم تا در چنین وقت‌هایی دست دراز کنیم بازش کنیم تا کم‌کم خنکی دلچسبش از راه برسد و آسوده‌مان کند.

از جهان همین دو چیز را می‌خواهیم، چیزی شبیه شیر آب گرم، چیزی شبیه شیر آب سرد.

حضور (نوشته‌های امیرعلی بنی‌اسدی)

16 Nov, 00:19


گاهی هم اولین قدم پیدا کردن حوصله‌ای است که از دست داده‌ایم. حوصله‌ای که یکروز فراوان داشتیم و یک وقت یکی یکجا همه را دزدید و برد. حوصله‌ای که انگار داشتنش پیش شرط همه چیز است. حوصله‌ای که وقتی نباشد قدم از قدم بر‌نمی‌داریم.
پس گاهی می‌دانیم مقصد کجاست، مسیر کدام است، چمدان‌مان کجاست، بلیط سفر در کدام کشو است و با این همه بی‌حوصلگی و بی‌تفاوتی رهایمان نمی‌کند. چنین وقت‌هایی است که اولین ماموریت و رسالت ما جمع‌آوری تکه‌های کوچک حوصله از دور و برمان است. افزودن ذرات کوچک حوصله به خورجین حوصله‌مان. گذشتن از بی‌حوصلگی و بی انگیزگی.
گاهی مهم‌ترین جنگ ما همین است، جنگ بازپسگیری حوصله.

حضور (نوشته‌های امیرعلی بنی‌اسدی)

15 Nov, 02:22


خیلی وقت پیش با خودم قرار گذاشتم وقتی غمگین هستم به فلسفه زندگی فکر نکنم. دلیلش هم این بود که به تجربه فهمیده بودم که این جور مواقع همیشه سر از فلسفه‌هایی در می‌آورم که تاریک و ناامید کننده است. فلسفه‌هایی که کاری جز یافتن شواهد جدید برای اندوه و بدبختی ندارد. فلسفه‌هایی که کمکی به حل مسئله‌ها نمی‌کند. از همان وقت، روزهای غمگین که از راه می‌رسد، چراغ‌های فلسفه را خاموش می‌کنم و به خودم یاداوری می‌کنم که این روزهای اندوهگین مشابه روزهای اندوهگین پیش نوبتی دارد که یک روز به پایان می‌رسد.
فلسفه بافی را گذاشته‌ام برای روزهای روشن.

حضور (نوشته‌های امیرعلی بنی‌اسدی)

06 Nov, 21:14


تو‌ دنیایی که همه زخمی هستند سه دسته آدم بیشتر نداریم، اونی که دنبال مداوای زخمی‌هاست، اونی که یه کناری افتاده منتظره زخم‌هاش خوب شن، و اونی که دنبال زخم جدید زدن به اوناییه که فکر می‌کنه زخمیش کردن.

اگه دنیا هنوز جای قابل تحملیه به خاطر دسته اوله.

حضور (نوشته‌های امیرعلی بنی‌اسدی)

03 Nov, 07:41


آدمی که دور تا دورش را دریای بی‌تفاوتی گرفته باید با هر تقلایی که شده یک جزیره برای خودش دست و پا کند. جزیره‌ای که در آن یک مختصر حساسیتی باقی مانده باشد. جزیره‌ای که هنوز بشود در ساحل آن ایستاد و برای چیزی خشمگین شد و فریاد کشید. جزیره‌ای که بشود در یک سمتش ایستاد و به یک سمتش پا نگذاشت. جزیره‌ای که بشود روی شیرینی میوه یکی از درخت‌هایش قسم خورد. جزیره‌ای که تپه‌ای داشته باشد برای گریستن و تپه دیگری برای از ته دل خندیدن. جزیره‌ای که همه چیزش بی‌قدر و بی‌ارزش نباشد. جزیره‌‌ای که در آن درست و نادرست، گرم و سرد، راست و دروغ، بالا و پایین، کم و زیاد، قدیس و گناهکار هنوز در چشم آدم‌ها با هم تفاوت داشته باشند. جزیره آدم‌هایی که تسلیم بی‌تفاوتی نشده‌اند.

حضور (نوشته‌های امیرعلی بنی‌اسدی)

28 Oct, 08:03


اگر می‌توانستم کلمه‌ای بسازم و به زبان فارسی بیفزایم “درسناک” را می‌ساختم، به معنای پر از درس و شبیه دردناک که به معنی پر از درد است. درسناک را می‌ساختم برای زمان‌هایی که آدم‌ها در وضعیتی قرار می‌گیرند که از آن درس‌های بزرگ و فراوانی می‌آموزند. درسناک را می‌ساختم برای زمان‌هایی که آدم‌ها در وضعیتی قرار می‌گیرند که حجم زیادی از آنچه درست می‌دانستند نادرست از کار در می‌آید. درسناک را می‌ساختم برای زمان‌هایی که آدم‌ها در وضعیتی قرار می‌گیرند که ناگهان غبار‌های دور و برشان می‌نشیند، ابرها کنار می‌رود، و آنچه پیش از این نمی‌دیدند، آشکار می‌شود.
درسناک را می‌ساختم برای وضعیتی که آگاهی سیل‌وار از راه می‌رسد. وضعیتی که گاهی دردناک هم هست.

حضور (نوشته‌های امیرعلی بنی‌اسدی)

20 Oct, 19:55


و کار ما آدم‌ها شاید همین است که بین صفا و مروه تمام عمر بدویم. همان صفا که گفته‌اند محل فرود آدم به زمین و همان مروه که محل فرود حواست. همان صفا و مروه‌ای که شاید نماد تمام تناقضاتی است که در دوگانه‌‌های جهان به ودیعه گذاشته شده. و انگار بی‌سبب نیست که این دویدن را سعی نامیده‌اند، که یعنی تلاش و تقلایی تکراری، بی‌مقصد و پایان‌ناپذیر و البته در میان همه این تقلا‌ها رخداد شگفت‌انگیزی که زندگی می‌خوانیمش، آنچه در میان همه این دویدن‌های بی‌مقصد رخ می‌دهد، جایی در میان این سعی تمام نشدنی، این جستجوی پایان نیافتی برای رساندن جرعه آبی به اسماعیلی، یافتن معنایی پایدار برای اکنون و آینده ، روایتی باور‌کردنی برای جهان ما هاجران و مهاجران این جهان، مایی که هرگز نخواهیم دانست از کدام بهشت نخستین گریخته‌ایم که قرن‌هاست راه بازگشت‌مان را پیدا نمی‌کنیم….

حضور (نوشته‌های امیرعلی بنی‌اسدی)

18 Oct, 10:59


خیلی سال پیش در دبستانی در کانادا پوستری دیدم که روی آن خطاب به کودکان نوشته بود هر چه هستی باش، قدر نشناس نباش.
دو سه روز پیش از قول اکهارت توله جایی خواندم که اگر یک “سپاسگزارم” تنها نیایش شما در تمام عمر باشد، همین یک نیایش کافی است.
انگار اساسی‌ترین دوگانه جهان همین است، قدرشناسی و قدرنشناسی، شبیه به سپاسگزاری و ناسپاسی، شبیه به دوست داشتن سهم ما از جهان و نارضایتی از آن، شبیه به شکرگزار بودن و نبودن.
از اینجا که نگاه می‌کنم همه تمایز‌های پیشین بی‌معنا به نظر می‌آید…

حضور (نوشته‌های امیرعلی بنی‌اسدی)

03 Oct, 06:21


جهان یک خبر خوب دارد، یک خبر بد. خبر بد این است که پوچی یواش یواش می‌آید، به قول ایتالیایی‌ها پیانو پیانو. شبیه تنهایی که آرام آرام دور و برت را خلوت می‌کند، با‌حوصله فراوان، به تدریج.

پوچی با پایین کشیدن پرچم‌های برافراشته شروع می‌کند. با کندن تکه تکه هر آنچه یک وقتی به زندگی معنا می‌داد، با ربودن یکی یکی آدم‌هایی که به زندگی رنگ می‌دادند، با بی‌اعتبار کردن کلمات، کلماتی که که یک روز تمام حقیقت را نمایندگی می‌کردند.

دوستم دو سه روز پیش حرف خوبی زد، گفت تاریکی وجود ندارد، نبود روشنی است که همه جا را تیره می‌کند. پوچی هم وجود ندارد. نبودن یک کلمه معتبر، یک آدم رنگی، یک پرچم برافراشته است که جهان را خالی و بی‌معنی می‌کند، پس تاریکی را یک شمع به پایان می‌رساند، پوچی را یک معنای بزرگ.

خبر خوب ماجرا همین است، اینکه پوچی اگرچه ذره ذره از راه می‌رسد، اما ناگهان می‌رود.

حضور (نوشته‌های امیرعلی بنی‌اسدی)

20 Sep, 22:32


من از “مدت‌های طولانی” می‌ترسم. از باز کردن دری که مدت‌های طولانی بسته بوده، آدمی که مدت‌های طولانی ندیده‌ام، رفتن به جایی که مدت‌های طولانی نرفته‌ام. مدت‌های طولانی همیشه پشت‌شان به جایی گرم است. همیشه چیز پرزوری هست که هوای مدت‌های طولانی را دارد. چیزی هست برای سالها نگذاشته مدت‌ ها دست هم را رها کنند. بهارها و تابستان‌ها آمده و رفته، پاییز‌ها و زمستان‌ها یکی یکی آمده‌اند و رفته‌اند و مدت‌های طولانی خم به ابرو نیاورده‌اند. مدت‌ها هر چه طولانی‌تر زورشان بیشتر.
مدت‌های طولانی رسم‌های غریبی دارند. دو دستی یک اندوه را جایی نگه‌می‌دارند. یک کینه را در آغوش می‌گیرند. آدم‌ها را دور از هم نگه می‌دارند.
مدت‌های طولانی دلشان بخواهد آدم‌ها را عوض می‌کنند، دل‌ها را سرد می‌کنند، غذا‌ها را از مزه می‌اندازند، دیوار‌ها را خراب می‌کنند، جوان‌ها را پیر می‌کنند.
از مدت‌های طولانی هر کاری بر می‌آید.

حضور (نوشته‌های امیرعلی بنی‌اسدی)

18 Sep, 20:00


قدرت در آخرین پرده پیش از پیروزی نهایی با سلاح ایجاد احساس گناه از راه می‌رسد، به دنبال ایجاد شرم و احساس حقارت در بیگناهان. همانجا که نهادی، تفکری، یا در پایین‌ترین سطح انسانی، شما را بر علیه خودتان می‌شوراند، شما را به جنگ پاکی‌هایتان می‌فرستد.
برای پلیدی همه پیزوزی‌های پیشین تا پیش از فتح وجدان بیگناه بی‌بها و پوشالی است. پلیدی می‌تواند همه محرومیت‌ها را تحمیل کند، اما چنانکه خودش بهتر از هر کس می‌داند، تا شما را قانع نکند که سزاوار همه آنچه به سرتان آورده هستید، پیروزی به دلش نمی‌چسبد. رضایت نهایی پلیدی در گرو این است که شما نه تنها در بیرون که در درون دچار فروپاشی شوید. پیروزی پلیدی در گرو ربودن ایمان شما به خودتان است.

حضور (نوشته‌های امیرعلی بنی‌اسدی)

15 Sep, 15:56


در جهانی که یک واقعیت بیشتر وجود ندارد آنچه تفاوت‌ها را رقم می‌زند، خیال‌های ماست. جایی که دل‌های خوش خیال‌های خوش دارند، دل‌های اندوهگین خیال‌های تیره. جایی که آدم‌ها به خیال‌های هم دل می‌بندند، از خیال‌های هم می‌گریزند. جایی که دنبال کسی می‌گردیم که در خیال‌های نقش دلپذیری به ما بدهد، در خیال‌هایمان نقش زیبایی به عهده بگیرد. جایی که می‌خواهیم کنار کسی باشیم که خیالهایش با ما سازگار باشد. جایی که آدم‌هایی که دل ما را می‌برند همان‌هایی هستند که خیال‌هایشان دل ما را برده.
پس در زیر لگد واقعیت‌های تنومند، ما آدم‌ها، به خیالات پناه می‌بریم، از خیال‌ها کمک می‌گیریم. خیال‌های ما نجات‌مان می‌دهد، خیال‌های ما بدبخت‌مان می‌کند.
آدم‌ها را نه از روی واقعیت‌های جهان‌شان که از روی آنچه خیال می‌کنند باید شناخت.

حضور (نوشته‌های امیرعلی بنی‌اسدی)

13 Sep, 14:00


واکین فینیکس هنرپیشه نقش جوکر پنج روز مونده به شروع فیلم جدیدش با عوامل فیلم قطع همکاری کرد. تو مصاحبه بعد از قطع همکاری خبرنگار ازش در این مورد پرسید. جواب داد عوامل فیلم اینجا نیستن که روایت خودشون را بگن پس درست نیست من چیزی بگم، فایده‌ای هم نداره.

می‌خواد بگه روایت یکطرفه نه ارزش
گفتن داره، نه ارزش شنیدن.

چقدر کارت درسته آقای فینیکس.

حضور (نوشته‌های امیرعلی بنی‌اسدی)

11 Sep, 07:47


هر از چند‌گاهی داستانی و روایتی می‌شنوم که انگار گریبانم را رها نمی‌کند و از آن جمله اخیرا این این داستان ابوسعید را خواندم که روزی داشت خربزه و شکر می‌خورد که منکری به طعنه از او پرسید که این خربزه بهتر است یا آن خار که در بیابان می‌خوردی و ابوسعید گفت که هر دو طعم وقت دارد که یعنی اساسا آنچه طعم همه چیز را رقم می‌زند کیفیت لحظات و اوقاتی است که در آنیم که یعنی در وقت خوش همه چیز خوش طعم و در وقت تلخ همه چیز طعمش تلخ است.
پس از همان روز که این شرح را خواندم به این رسیده‌ام که انگار مراقبت از زندگی یعنی مراقبت از وقت و اوقات و قدر زندگی دانستن یعنی قدر وقت و لحظه دانستن وزندگی خوب یعنی وقت‌های خوب و زندگی بد یعنی وقت‌های بد.
و‌البته بی سبب نیست که در روزهای خوب زندگی انگار همه چیز خوب است و در روزهای بد همه چیز بد چرا که در درک و شناخت نهایی همه چیز طعم وقت می‌گیرد که اگر خوب باشد یا بد همه چیز لاجرم، خوب یا بد از کار در می آید.

حضور (نوشته‌های امیرعلی بنی‌اسدی)

09 Sep, 16:56


می‌خواستم در ۲۶‌مین سالگرد مهاجرتم چند خط بنویسم به نیت روایت داستان مهاجرت که انگار کاروانی است راه افتاده به جاده‌ای که هم راهزن دارد هم غبار و هم بیراهه و هم در راه مانده و هم به گنج رسیده و هم دنبال سراب دویده و هم از کاروان جدا افتاده و هم به مقصد رسیده و هم پشیمان از آمدن و هم پشیمان از زودتر نیامدن و هم در راه زده و رقصیده و هم اشک ریخته و هم مستی و سرخوشی کرده و هم بامداد خمار از سر گذرانده. خواستم از اینها بنویسم که دیدم تکراری است پس به همین بسنده می‌کنم که مهاجرت روز و شب‌های طولانی دارد و سال‌های زودگذری که مثل برق و باد می‌گذرد، سال‌هایی که تا چشم به هم بزنید آمده و رفته، چیزی شبیه همان کاروان مهاجرت.

حضور (نوشته‌های امیرعلی بنی‌اسدی)

09 Sep, 05:31


یک جماعتی هم هستند که از آدم‌های واقعی، آدم‌های زیر و رو یکی، آدم‌های نسخه اصلی متنفرند نه بخاطر اینکه از واقعیت و صداقت و اصالت گریزانند، نه، بلکه به این خاطر که آدم‌های اصیل و اوریجینال به یاد این عده، به یاد فیک‌ها، به یاد نسخه‌های بدلی، می‌آورند که چه سال‌های پر ارزشی را به بطالتی پوچ در زندگی‌های متظاهرانه از دست داده‌اند….

حضور (نوشته‌های امیرعلی بنی‌اسدی)

01 Sep, 15:38


دوست دارم اغراق کنم. شما دوست ندارید یک غروب زیبا را با کلمات متنوع و دلپذیر توصیف کنید؟ دوست ندارید به شرح قشنگی‌های معشوق که می‌رسید کلمات را در دنیای بی مرز رها کنید؟ یک شعر قشنگ، یک نوشته زیبا، یک غذای خوش‌طعم، یک مهربانی به موقع، یک توجه عمیق، یک دوست داشتن با معنی، اینها را در قفس کلمات بی‌سر و صدا نگه داریم که چه؟ اغراق را برای اینها ساخته‌اند، برای اینها یادمان داده‌اند. جهان بدون اغراق در شرح زیبایی‌هایش جای سرد‌ی است.

حضور (نوشته‌های امیرعلی بنی‌اسدی)

31 Aug, 13:28


گاهی هم زندگی آدم را در موقعیت یک دوئل بزرگ قرار می‌دهد، در معرض اضطراب یک شمارش معکوس سرنوشت ساز. جایی که باید با یک تردید بزرگ سر و کله زد، جایی که باید با مشکل و چالشی ترسناک مواجه شد و بر ترس غلبه کرد.
موقعیتی که آدم خودش را هاج و واج بر سر دوراهی‌ ناآشنایی می‌بیند که یک سمتش احتمالا بهشت است و یک سمتش احتمالا جهنم. موقعیتی که باید در انتهای یک شمارش معکوس تصمیم بزرگی گرفت، تصمیمی بر اساس تشخیص بهشت از جهنم.

حضور (نوشته‌های امیرعلی بنی‌اسدی)

28 Aug, 09:58


این هزارمین پست من در این کانال است. بهانه‌ای برای سپاسگزاری از کسانی که در این سال‌ها اینجا پرسه زده‌اند. این چند خط را پس تقدیم میکنم به همراهانم در این سال‌ها.
بگذارید که با فاش این راز شروع کنم که همیشه آرزویم این بوده که خوانده شوم و شما آرزوی من را در این سال‌ها برآورده کرده‌‌اید پس کاش روزگار آرزوها‌یتان را برآورده کند. بعد اینکه من می‌نویسم که حال خودم و شمایی که می‌خوانید اگر خوب نیست خوب و اگر خوب است بهتر شود. یک جور تسکین و ترمیم. آرزوی دومم این است که به این مقصود و منظور رسیده باشم. و حرف آخر اینکه آنچه نوشته‌ام انعکاس حال همان لحظات نوشتن است، انعکاس فکر و حال و فهم و درک من از پیرامونم، و اینها همه در تغییر و تغیر و دستخوش بالا و پایین و اسیر تناقضات دل که به تعبیر مولانا گه مقیم عشق باشد، گه ز عشق آواره‌ای. پس بی‌ثباتی و نوسان بخشی از انسان بودن است. آرزوی آخرم همین است. انسان بودن را بفهمیم و قدر بشناسیم که شاید آخرین سنگر ما در مقابل پوچی باشد❤️.

حضور (نوشته‌های امیرعلی بنی‌اسدی)

26 Aug, 07:34


اول: آرتور میلر که می‌دانست ازدواجش با مرلین مونرو شانس زیادی ندارد یک بار به او می‌گوید هر کاری می‌کنم نمی‌توانم به خودم از دست دادن تو را یاد بدهم.
بعد‌ها میلر در مصاحبه‌ای در توضیح این گفتگو می‌گوید یک وقت‌هایی زور غریزه از تتمه عقل ما بیشتر است.

دوم: غریزه، غریزه، غریزه. میل به ادامه زندگی، میل به بقا، میل به ماندن و ادامه دادن، میل به آب و خاک. این پرزورترین پدیده جهان ماست. پرزور تر از رنج، پرزورتر از مرگ، پر زورتر از خدا و شیطان.

آخر: همین هم هست که هر چه تقلا کنیم، از آب و خاک دل نمی‌کنیم، از دوست داشتن دل نمی‌کنیم، از زندگی دل نمی‌کنیم. مهم نیست چقدر شواهد و دلایل برای دل کندن داشته باشیم. مهم نیست چقدر عقل و آنچه از آن باقی مانده مقاومت کند. مهم نیست چند بار چمدان ببندیم. آب، خاک، زندگی و عشق تسلیم ناپذیر است.

حضور (نوشته‌های امیرعلی بنی‌اسدی)

16 Aug, 22:12


جهان ما جهان کم آوردن است. جهان اینکه هر کس برای صعود تا جایی نفس دارد. هر کس برای ارتفاعی ظرفیت دارد. هر کس یک جا می‌زند کنار، یک جا لب جاده می‌نشیند، یک جا خسته می‌شود. هر کس یک جا چمدانش را می‌بندد، بلیط برگشت می‌گیرد، راهش را کج می‌کند. هر‌کس بک جا دستش درد می‌گیرد، دهانش خشک می‌شود، بارش را زمین می‌گذارد.
هر کس یک جا بال‌هایش شروع به سوختن می‌کند.
گاهی هم رستگاری شناختن آن یک جاست…

حضور (نوشته‌های امیرعلی بنی‌اسدی)

15 Aug, 20:55


میگه آخه نباید حداقل….؟نمیذارم سوالش تموم شه. میگم شما اگه فقط یه دقیقه یه نفر را دوست داشته باشی بهتر از اینه که اون یه دقیقه را تجربه نکرده باشی. اگه فقط یه سفر کوتاه رفته باشی بهتر از اینه که همون یه سفر را نرفته باشی. فقط یه بار غروب آفتاب را از یه قله دیده باشی بهتر از اینه که ندیده باشی. تو دریا فقط یه بار شنا کرده باشی بهتر از اینه که همون یه بار را شنا نکرده باشی. فقط یه بار تو ساحل قدم زده باشی بهتر از اینه که همون یه بار را هم قدم نزده باشی. شما اگه فقط یه بار یه نفر را بوسیده باشی بهتر از اینه که همون یه بار را هم نبوسیده باشی. شما اگه فقط یه بار یه جا زندگی را لمس کرده باشی بهتر از اینه که لمس نکرده باشی.حداقل نداره زندگی.

حضور (نوشته‌های امیرعلی بنی‌اسدی)

14 Aug, 08:06


گاهی هم بر سر‌دوراهی‌‌های اساسی زندگی حساب و کتاب ، تحلیل و بررسی، مشورت و مشاوره، اتلاف وقت است. این نه به دلیل نادرست بودن همه آن محاسبات که به این دلیل است که آدم پیشین به آدم نویی تبدیل خواهد شد. همین است که بر سر این دو‌راهی‌ها هیچ میزانی از حساب و کتاب و تحلیل و بررسی راهگشا نخواهد بود چرا که آدم پس از دو راهی، آدم عبور کرده از تجربه‌های عمیق و نو، آدم متفاوتی است، تغییر کرده و دیگر هیچکدام از حساب کتاب‌های پیش از دو‌راهی به کارش نمی‌آید.
آدم گرفتار بر سر چنین دوراهی‌هایی تنها راهش تکیه بر شهود است. شهود همین‌‌جاهاست که به کار می‌آید.

حضور (نوشته‌های امیرعلی بنی‌اسدی)

13 Aug, 21:02


می‌پرسد همه چیز از کجا شروع شد و من به بیهودگی این سوال فکر می‌کنم. به اینکه نقطه شروع هر اتفاق چقدر می‌تواند بی‌اهمیت باشد. به اینکه هر کس بالاخره یک روز از یک جایی به سمتی راه افتاده. به اینکه هر کس چند باری گم شده، چند باری ترسیده، چند باری مسیرش را تغییر داده. هر کس در مسیر چند باری زمین خورده، در سربالایی به نفس نفس افتاده، کنار جاده جایی دست روی زانو گذاشته، دوباره به راه افتاده.
پس اینکه همه چیز از کجا شروع شد بی‌اهمیت‌ترین سوال دنیاست. از اینجا که من نگاه می‌کنم تنها سوال مهم این است که اکنون کجاییم، اکنون چه می‌کنیم، اکنون از چه رنج می‌کشیم، از چه لذت می‌بریم؟ از اینجا که من نگاه می‌کنم تتها لحظه معنی‌دار جهان اکنون است.

حضور (نوشته‌های امیرعلی بنی‌اسدی)

09 Aug, 06:25


چرا این ویدیوی در آغوش کشیدن ناهید کیانی و کیمیا علیزاده مهم است؟ در نمای نزدیک دو زن که صاحب مدال شده‌اند یکدیگر را در آغوش می‌کشند. در نمای کمی دورتر دو رقیب که اتفاقا یکی بر دیگری غلبه کرده همدیگر را در آغوش می‌کشند. در نمایی باز هم دورتر دو انسان با مسئله مشترک ولی با دو راه حل متفاوت در آغوش هم قرار می‌گیرند. و این آخری کلید همه قفل‌هاست. اینکه مایی که درد مشترک، مسئله مشترک، اندوه مشترک داریم همین را بهانه کنیم و کنار هم قرار بگیریم. اینکه مایی که یک روز رقیب بوده‌ایم، یک روز در دو سوی معادله برد و باخت قرار گرفته‌ایم، یک روز با هم جنگیده‌ایم کنار هم قرار بگیریم. اینکه ما یکبار و برای همیشه بفهمیم که آنچه ما را پیوند می‌دهد نه راه‌حل‌های یکسان که مسایل مشابه، نه درمان‌های شبیه هم که درد‌های یک جنس و نه جواب‌های تکراری که سوال واحدی است که سالهاست از روزگار می‌‌پرسیم.

حضور (نوشته‌های امیرعلی بنی‌اسدی)

07 Aug, 09:00


برای تو که شبیه کسی نیستی، برای تو که میخواهی شبیه خودت باشی، آزاردهنده‌ترین صدای جهان چیزی نیست جز اینکه بیا و شبیه ما شو. طنینی که رهایت نمی‌کند. صداهایی که هر روز در گوشت می‌خوانند که از همین راه بیا، راهی که ما رفتیم، راهی که دیگر می‌ترسیم از آن بر‌گردیم، راهی که حتی اگر بخواهیم فرصت بازگشت از آن را نداریم. صداهایی که تصمیم گرفته‌اند از خوش خیال‌هایی جهانشان بگویند، از دیدنی‌های ندیده راه پر از سنگلاخی که آمده‌اند. صداهایی که تصمیم گرفته‌اند پشیمانی‌هایشان را پنهان کنند، زخم‌هایی که در راه خورده‌اند را به روی خودشان نیاورند.
پس پشت هر دعوت به بیا و شبیه من شو صدایی است که دنبال دلیل نویی است که از پشیمانی بگریزد، صدایی که دنبال تخته چوبی است که نگذارد در دریای پشیمانی غرق شود. پشت هر بیا و شبیه ما شویی، صدایی است که سالهاست نتوانسته شبیه خودش باشد. صدایی برای ترساندن تویی که شبیه هیچکس نیستی.