آشفته نويسي هاي گاهگاهي من @alitaheriniya Channel on Telegram

آشفته نويسي هاي گاهگاهي من

@alitaheriniya


dr.alitaherir@: اینستا
ادمین : @alitaheri2

آشفته نويسي هاي گاهگاهي من (Persian)

آشفته نويسي هاي گاهگاهي من یک کانال تلگرامی است که توسط کاربر با نام کاربری alitaheriniya مدیریت می‌شود. این کانال تخصصی برای انتشار نوشته‌ها و اشعار گاه‌وقتی کاربر است. اگر شما دنبال یک مکان برای خواندن نوشته‌های زیبا و عمیق هستید، آشفته نويسي هاي گاهگاهي من انتخاب عالی‌ای خواهد بود. اینجا مکانی است که هر آشفته‌نویس با نگاهی به زندگی و دنیای اطرافش، نوشته‌های خود را به اشتراک بگذارد و از انتقادات و نظرات سازنده دیگران بهره‌مند شود. برای عضویت در این کانال و لذت بردن از آثار این نویسنده استعدادمند، می‌توانید با ارتباط با ادمین کانال به نام @alitaheri2 اقدام کنید.

آشفته نويسي هاي گاهگاهي من

12 Nov, 21:13


⬅️غریبِ این شهر است و آخر شیفت که میشود خوره هر روز جانش دلواپسی دختر بچه ایست که تنهای خانه ست و چشم به راه مادر . همراه بیمار روبروی ایستگاه پرستاری میایستد .
-کی بیمار من رو میبرید بخش ؟
در حال نوشتن گزارش پرستاری پاسخ میدهد: تخت خالی بشه بهمون میگن !
-این خراب شده کی تختش خالی میشه
-بیمارستان شلوغه باید حوصله کنید!
مشت همراه بیمار ‌در چند سانتی متری صورت خانم بارانی روی استیشن پرستاری فرود میاید! و رگبار فحش های دقیق و رکیک هم ضمیمه آن میشود. چیزی در درون خانم بارانی که قرار است چند دقیقه دیگر آوای جانش را در آغوش بکشد کشته میشود.چه هست ؟ خودش هم نمیداند! شاید مجید حسینی های جامعه شناسی رسانه بدانند ..
⬅️مصرف شیشه و سابقه ی فشارخون امان پیرمرد! را بریده و افتاده است خونریزی مغزی . ای سی یو خالی نیست اضطراب اینتوبه کردن پیرمرد سیگاری که گردن کوتاه‌دارد و دندان فرسوده و صدای آلارم مانیتور ضربان قلب و اکسیژن خون نفس همه را حبس کرده و تنها صدایی که شنیده میشود دادن زدن اقای چهل و‌چند ساله چاقیست که هم خال پهلوانی کوبیده و هم فاق شلوار کتانش تا روی زانو آمده پایین: اگه بابام خوب نشه همه تون رو میکشم همه تون رو اتیش میزنم !! چقدر جدی است هیچکس نمیداند شاید مهران مدیری های رسانه بدانند..
⬅️همکارمان را در یاسوج به گلوله بستند برای پرونده ای که در محکمه ی قانون مختومه شده بود.
رسانه که قرار است خبر برساند و‌مرجعیت عمومی بدهد افتاده است به کارشناسی که آیادرمان درست بوده است و حضور به موقع !
یک نفر نیست این جماعت را توجیه بکند که اول: آنها که صاحب نظر بوده اند و کارشناس پرونده و قاضی و‌نماینده ی قانون رای را داده اند و تمام . و دوم گیرم که کارشناس خطا کرده و قاضی رای به دلخواه آنکه مصیبت دیده نداده !!! آیا ته این شیوه خبر رساندن و تحلیل و ان قلت گذاشتن بر موضوع مختومه ی قضایی ! تئوریزه کردن غیر مستقیم قصاص خیابانی علیه کادر درمان نیست ؟ .

علی طاهری نیا( پزشک)
۲۲ آبان ۱۴۰۳

https://t.me/alitaheriniya

آشفته نويسي هاي گاهگاهي من

27 Oct, 21:06


‍ ‍ ‍ ‍ ☑️ روی مانیتور گوشی ام میافتد ؛ داا۲ . داا هم مثل خیلی ها دو خط موبایل دارد یکیش که سوخت ! پدر که رفت خط اول مادر هم خودبخود از کار افتاد و یکجوری شد که دیگر هیچوقت زنگ نخورد . خط دومش همین است که چند روز یکبار زنگی میزند،حالی میپرسد، حضور غیابمان میکند و خیال دل خودش را راحت میکند مثل همه مادرها ...
دستم میرود روی دکمه ی پاسخ ، صدای دااا انطرف خط شنیده میشودکه میگوید :سلام روله !
روله که من باشم میگویم: سلام داا خوبی! صوته خیر ( صبح بخیر)
صدای دااا کمی گرفته است عادت ندارد اول صبح زنگ بزند ، هول برم میدارد که دوباره سرما خورده یا بدن درد دارد یا خواب بد دیده است یا هر چیز دیگر الا همانکه دااا میپرسد.
میگوید: روله دیشب موشک انداختن تهران حالتون خوبه ؟ چیزیتون نشده؟
داا اخبار را پیگیری میکند و میداند که موشکه سمت ما نیامده اند اما مادراست دیگر میخواهد بداند آب توی دل ما تکان خورده یا نه! نکند بچه ها ترسیده باشند! نکند از خواب پریده باشند و تا صبح خوابشان نبرده باشد!
میگویم : داا ! نه خبری نشده و سر کارم هستم . صدای دلش را میشنوم که آرام میشود و گوشی چند لحظه بعد قطع میشود.
☑️ محمد مهدی یک رفیق دارد که با هم ندار هستند و آن وقت شب پیام میدهد "مهدی جان پهلوان بازی در نیاری چیزی شد بپر بیرون " مهدی سرباز وطن است یک استیکر بله قربان میفرستد و مینویسد " بگیر تخت بخواب ما بیداریم ". خیال رفیق مهدی و خیال وطن راحت میشود. اینکه چند دقیقه یا چند ساعت بعد از آن پیام هنوز مهدی وطن بیدار بوده را نمیدانم اما این را مطمینم افتاب طلوع نکرده بارها چراغ صفحه گوشی مهدی روشن شده و چند علامت قلب در کنار مامان یا مادر یا داا یا هر چیز دیگر را نشان داده و آن طرف خط مادری با صدای گرفته و‌دستهایی که به سختی گوشی را نگه داشته اند حاضر بوده است جانش و همه دنیایش را بدهد تا یک نفر دستش برود روی دکمه پاسخ و بگوید: مامان !!! نگران نباش من خوبم ....

علی طاهری نیا ( پزشک) - ۸ مهر۱۴۰۳

دآا = مادر
روله = فرزند

https://t.me/alitaheriniya

آشفته نويسي هاي گاهگاهي من

22 Sep, 15:08


⬅️ چهارتایشان کت شلوارسرمه ای اداری پوشیده اند .دعوا سر اکتمرای سهمیه بیمارستان است.میخواهند بیمارشان را در اولویتی بگذارم که با اخلاق حرفه ای و دستور پزشک کرونای مرکز نمیسازد.وقتی قانع نمیشوم یکیشان پیشقدم میشود و میگوید: جناب رییس ! معاون وزیر گفته!وزیر سمت یا صمت یا همچین چیزی را میگوید. میگویم: معاون وزیر ... کرده ! بعدی میگوید:استاندار گفتن .میگویم: استاندار همچنین . دعوا بالا میگیرد اکتمرا اما به بیماری که اولویت دارد میرسد نه سفارش آقایان کت شلواری . ذهن آنها یک مدیر ابلاغی مطیع را میبیند.اما درون آدم روبرویشان یک ایلیاتی سرسخت هم وجود دارد که وقتی نخواهد نمیشود.
⬅️هر چقدر از مزایای قفل فرمان میگوید و‌توضیح میدهد! به خرجم نمی رود. حرفش که تمام میشود میپرسم :زنجیر هم دارید ؟میگوید: زنجیر چرا؟ باحرکت دو دست یک دایره بزرگ برایش میکشم و میگویم فرمان رو باهاش ببندم به صندلی... با لحنی که نشود توصیفش کرد میپرسد: فرمان مزدا رو با زنجیر؟ بنظرشما بگویم آره کافیست یا توضبح بدهم که یک بچه روستایی در درون من هست که الاغی دارد که همه چیزش فابریک کارخانه ست و الاغ ها هم قفل فرمان سرشان نمیشود .
⬅️میگویم : سید وایسا! سید چند قدم جلوتر است برمیگردد . به ته مغازه اشاره میکنم . با لهجه بوشهری میگوید؛خوو چینه ؟ سبیل داره! عکس بزرگ ته مغازه را میگوید که احتمالا مربوط به یک خدا بیامرزی است که اول بار این خرما فروشی را راه انداخته ، میگویم : نههه کنارش !!! و یک مقوا را نشانش میدهم که بدخط روی آن نوشته شده " خوردن حلال است تا یک کیلو " سید نگاهم میکند. میگویم :هاااا خوو‌ ...و میافتم به جان سینی های خرما ،کنار هرکدام چند چنگال پلاستیکی کوچک گذاشته اند اولی توی دهنم است که میروم سراغ دومی ، سومی کنجد هم دارد چهارمی را به زور جا میدهم .... سید میگوید: دکترطاهری ! بسه دیگه بیا بریم ! دکتر را جوری میگوید که مغازه دار بفهمدپزشک هستم شایدبهم بربخورد و کوتاه بیایم.خرماهای داخل دهانم نمیگذارند درست حرف بزنم با اشاره سر و دست میگویم: فقط چندتای دیگه !! سیدو مغازه دار هم را نگاه میکنند!سید نمیداند در درون من یک کودک تخس بازیگوش هم زندگی میکند که پایش برسد خیلی با این دکتری که او میشناسد فاصله دارد .
⬅️ درون همه ما آدمهای زیادی هستند.در درون من بجز خودم، یک معلم سختگیر ،یک پسر بچه بازیگوش، یک نوجوان عاشق پیشه که دوست دارد برای معشوقه خیالی ش هر روز نامه بنویسد ، یک ساندویچ فروش همیشه چرب و تپل و آدمهای دیگری هم هستند که خیلی شبیه خودم نیستند ... با خودم کلنجار میر‌وم زندگی شاید کمی فاصله گرفتن از این خود اتوکشیده و‌ جلسه ای مان باشد جایی که آدم های درونمان هم شاداب باشند و زندگی کنند .....

علی طاهری نیا ( پزشک )


اکتمرا = یکی از درمانهای بیماران بدحال کرونا !!


https://t.me/alitaheriniya

آشفته نويسي هاي گاهگاهي من

22 Aug, 17:56


برای دکتر ظفرقندی وزیر !

🖊️:علی طاهری نیا
استاد بزرگوار !
برای خیلی از آنهایی که چهارشنبه چشمشان به قاب رسانه بود و فکرشان درگیر آنچه در بهارستان اتفاق می افتاد یک نام مهمتر از بقیه بود!
نامی که سرتیتر اخبارش نه برنامه بود و نه کارنامه . او آمده بود تا نپذیرد !!!
این اول بار بودکه قاطبه ی فعال جامعه پزشکی پشت یک نام قرار میگرفتند : دکتر ظفرقندی! نامی که پیش از این هم موافق بسیار داشت و هم صدای بلند مخالفانش قابل شنیدن بود و بعد از این هم آنگونه خواهد بود .
اما آنچه که خیلی زود خیل عظیم پزشکان را از اصلاح و اصول و منتقد و موافق یکجا گرد هم آورد تا بگویند : ظفر باشد ! نه کارنامه بود و نه برنامه و نه رزومه !!
که هر کارنامه ای موافق جدی دارد و مخالف جدی تر و برای هر هشت سال مدیریت موفقی هم میشود هشتاد صفحه ایراد درشت و ریز ردیف کرد و علم مخالفت برداشت !
رزومه هم نبود که قبلی ها بعضیشان رزومه سنگین داشتند و بعضی شان رزومه سنگینتر ساخته بودند !
برنامه هم تا شدن فاصله بسیار دارد و هیچ برنامه ی جامعی هم نمیتواند این همه ذایقه و سلیقه در تضاد با هم را ! پشت خودش قرار بدهد .
آنچه که همه را و باز تاکید میکنم همه را پشت سر شما قرار داد یک واژه بود که اینروزها هر جا اسم شما بود آن هم بود ... حاضرنشدن ... دکتر ظفرقندی حاضر نشد !!!
شما حاضر نشدید خلاف باورهایتان حرف بزنید و چه چیزی از انسان باورمند معتبرتر ..
شما کرامت انسانی تان را پاس داشتید و کدام خاصیت انسان از عزت نفس برتر .
شما همه اعتبار طبیب بودنتان را در سبد ناپایدار وزارت نگذاشتید و چه چیزی از اعتبار ارزشمندتر .
آقای دکتر ااا دست مریزاد ! شما آبرو داری کردید و به کت شلواری های یقه سفید یاد دادید که با طبیبان خود ساخته به هر گونه نمی شود سخن گفت و طبابت و سلامت مردم چیزی نیست که بشود آنرا به مسلخ سیاست کشاند .
استاد بزرگوار علی الحساب ! دم شما گرم ! شما ثابت کردید که میشود وزیر بود و سعید نمکی هم نبود .

علی طاهری نیا ( پزشک ) - ۱شهریور ۱۴۰۳
#طاهری_نیا
#ظفرقندی
#آشفته_نویسی

https://t.me/alitaheriniya

آشفته نويسي هاي گاهگاهي من

08 Aug, 06:53


پسرها موجودات عجیبی هستند . هاوایی هم باشندخاطره خوبشان همان باراولی ست که با رفیقهایشان دزدکی رفته بودند رودخانه اب تنی و‌ شورت یکیشان جا مانده بود .
نبوکمپ هم که بازی کنند بازبه یاد آن دفعه که سر خیابان گل کوچک بازی میکردند و دختر هم محلیشان با یک چادر گل گلی رد شده بود و اینها هرده تایشان شده بودندمارادونا، ضربان قلبشان بالا میرود.
مدیر گوگل هم اگر هم اتاقی شان باشد باز رفیق جانشان همان است که الان گرد و کچل و کوتاه شده است و اولین رفیق زندگیشان بوده و با هم ازباغ چراغعلی سیب دزدیده و شلوارشان لای سیم خاردار جر خورده بود .
من بیست سال است یک گوشه پایتخت بُرخورده ام لای این چند میلیون ادم ، من خودم را در ۲۷ شهریور ۱۳۸۳ جایی لابلای خیابانهای شهر کوچکمان جا گذاشته ام همانجا که اول بار توی خیابان خلوت و کم ماشین آن روزمان روپایی زدم و گل کوچک بازی کردم . چند جمله هم کار ندارد تا مخاطب که میخواهد یک راننده تاکسی خطی باشد یا معاون و همه کاره ی استاندار بفهمد این آدم اهل لرستان است و یک قسمت از جانش را آنجا جا گذاشته است .
مردجماعت به تعلق خاطر زنده ست دلش باید به جایی ،به چیزی بند باشد مردها خودشان را در اولین هایشان جا میگذارند اولین رفیق ، اولین کشتی گرفتن توی خاک و خل ،اولین عشق و حتی اولین رانندکی یواشکی شان با یک پیکان مدل هزار و سیصد و چند .
صباح شریعتی کشتی گیر ایرانی که با پرچم کشور دیگری رفت روی تشک نمیشناسم اما فیلم خداحافظی ش با تشک کشتی و کول کردن غریبانه ش توسط رفیق و مربی ایران را دیدم . برای آنکه کول کرده بود تا بگوید :رفیق ! من هستم حتی وقتی صاحبان آن پرچم کنارت نباشند قلبم تندتر زد . بغض کردم برای آنکه کول شده بود تا تنها نباشد تا دلش و جانش دور از اولین های زندگی ش ترک برندارد ...

علی طاهری نیا ( پزشک ) - ۱۸ مرداد ۱۴۰۳

#آشفته_نویسی
#طاهری_نیا
#صباح_شریعتی

https://t.me/alitaheriniya

آشفته نويسي هاي گاهگاهي من

07 Aug, 08:09


اینکه تنهاکلاس پنجمی مدرسه که مبطلات روزه را میدانست و‌ مختصات آب کُر را هم بلد بود حساب بکند شلوار لی پایش کرده بود اگر فاجعه نبود کمتر از آن هم حساب نمیشد ! این را از صحبتهای اقای قاسمی معلم تربیتی مان فهمیدم .
قصه این بود که لابلای چند ساعت چینی که عمر هیچکدامشان به ماه نرسید و یک دوربین یاشیکای ۱۳۵ و چند تکه پارچه که پدر از مکه اورده بود یک شلوار لی پیدا شد .ساعتها به هر کدام مان یکی رسید دوربین هم مشاع بود .اما شلوار لی .. .
مثل همه خانواده های ایرانی که پسر بزرگ مالک هرچیز بی صاحب و شل صاحب خانواده ست ، شلوار لی شد سهم برادر بزرگ که آنروزها داشت معلم میشد به هفته نرسید گفتند معلمی و شلوار لی ! نههه ! راه نداردو تمام .
مسعود را یادم نیست چند روز دوام آورد ولی شلوار هنوز به شُست اول نرسیده بود که نوبت به من رسید .اینکه چقدر ذوق داشتم را فقط بچه هایی که دهه جنگ برای لباس شان ذوق کرده اند میدانند، اینکه چقد بهم میامد ؟ باید بگویم خیلییی . پسر تپل باشد گونی هم تنش بکنی خوردنی میشود !
فردای روزی که وسط سال شلوارم نو شده بود که قشنگ هم بود و پاچه ش ده سانت به بیرون تا خورده بودو به پیراهن سفید راه راهی که خیاط محلمان برایم دوخته بود میامد متفاوت بود آنقدر ذوق کردم که چشم خوردم ! چشم خودم .چند روز طول کشید که من را خواستند دفتر مدرسه ! این را هم یادم نیست. اما صحبت های آقای قاسمی را کلمه به کلمه یادم هست "شما شاگرد اول هستیدودعای سرصف میخوانید و کلی چیز دیگر و لذا پوشیدن شلوار لی برای شما ممنوع "!. رابطه این جملات را فقط دانش آموزهای آن سالهای اقای قاسمی میفهمند .
یادم‌نیست شاید آنروز دلم شکسته باشد شاید هم نه ! پسر چهارم خانه هم شلوار را نپوشیده اخطار خورد و شلوار لی ماند بی صاحب! دآآ یک گوشه جاسازش کرد تا یکسال بعد آنرا به مهمان شهری مان که معلم شان آقای قاسمی نبود هدیه بدهد ...
⬅️عکس رییس جمهور را با شلوار لی برای آقای قاسمی که این روزها پروفایل فیروزه ای دارد میفرستم.
مینویسد: کاپشن ؟ عادت کردن ! میگویم : آنکه هیچ !
جواب میدهد : ها شلوار ! عالیه ! شبیه مردم !
....راست میگوید! آقای قاسمی همیییشه راست میگوید !!

علی طاهری نیا - پزشک ۱۷ مرداد ۱۴۰۳

**دآآ = مادر
#آشفته_نویسی
#شلوار_لی
#پزشکیان

https://t.me/alitaheriniya

آشفته نويسي هاي گاهگاهي من

30 Jul, 16:29


زورحاج احمد به پژوی ۴۰۵ هم میرسید. هر چه بچه ها گفتند حاجی! پیکان راه نمیرود گفت بجاش جوری هم نمیره که پلیس جریمه کنه! گفتند حاجی پیکان کولر ندارد. گفت شیشه ش که پایین میاد. گفتند تکنولوژی روز ندارد گفت: خرج و‌دردسرش کمتره ! هر چه گفتند به خرج حاجی نرفت .حاج احمد مکه نرفته بودصدقه سرهمین پیکان بود که حاجی شد.باجناق ها را اینطرف انطرف میرساند و آنها بجای تشکر بود که حاج احمد!صدایش میکردند. آنقدر که آرام آرام همه باورشان شد احمد آقا حاجی است. خود حاجی هم میدانست پیکان دیگر ماشین این روزها و این خیابانها نیست ولی نوستالژی روزهای خوش پیکان دست ازسرش بر نمیداشت اول بار که با پیکان سفید رفته بود دنبال فریده ، ننه ی فریده اسپند و قران گذاشته بود روی سینی و‌دور ماشین آقا داماد چرخانده بود و فوت کرده بود و دعای چشم بد هم خوانده بود .حاج احمد یادش میامد وقتی پا را گذاشته بود روی گاز و گردنه ایواندر را با سرعت صدتا پایین آمده بود فریده زیر چشمی نگاهش کرده بود و با لبخند گفته بود: آرام ! احمد جانم آرامتر ..
بچه ها که دور احمد را گرفتند انها را گذاشته بود صندلی عقب پیکان و ۱۴۰۰ کیلومتر کوبیده بود رفته بود مشهد و بین راه کلی نوار کاست رضا سقایی را اینور آنور کرده بود و بعد که رسیده بود نزدیک مشهد کاست را عوض کرده بود روضه شیخ کافی گذاشته بود و یک زیارتی برای فریده و بچه ها درست کرده بوده که تا چند سال حس مشهدی بودن توی تن و جان خودش و مشهدی فریده مانده بود.
پیکان حاج احمد نوستالژی روزهای خوب بود روزهایی که احمد پسر حسینعلی به حاج احمد تبدیل شده بود و تنها سواری سفید شهر را همه میشناختند .بچه ها اما قدرت نوستالژی را نمیدانستند و پا کرده بودند توی یک کفش که بابا جان زمان بازنشستگی پیکان جانت شده است دست بردار ! ..حاج احمد اما زیر بار نرفت که نرفت .
نوستالژیها را نبایددست کم گرفت،شاید این نوستالژی سالهای خوش فروش راحت نفت است که معاون اول دولت هشتم را بیست سال بعد و بی اعتنا به سن استراحت و بازنشستگی ، معاون اول دولت تحولگرای جوان محور میکند .

علی طاهری نیا ( پزشک) - ۹ مرداد ۱۴۰۳


https://t.me/alitaheriniya

آشفته نويسي هاي گاهگاهي من

22 Jul, 17:34


⬅️همه چیزِ خانه ی پدری پروتکل داشت، استین بالا نباشد ! موها به یک سمت شانه بشود! تعارف سر سفره ممنوع ! نان از کنار کنده میشود ، کوچکتر سلام بدهد و و و ... پروتکلها نه قابل پیجاندن بود نه میشد مذاکره کرد ، پدر اهل کوتاه آمدن نبود ... ما هم عادت مان شده بود .
⬅️اول بار اخبار ساعت ۲۱ بود و میرسلیم ارشاد را با آن لباسهایی که نه کت شلوار بودند و نه چیز تعریف شده ی دیگری، دیده بودم . این سوال توی ذهن نوجوانیم آمده بود که:این چرا اینجوریه !!! سالها بعد وقتی خیلی جدی گفت ۲۰۶ با لندکروز فرق ندارد توی دلم گفتم: اینکه هنوز همونجوریه !!!
⬅️لاریجانی رییس تلویزیون بود و موهای بلند و ژولیده داشت و من دانشجوی ایده ال گرا تصورم این بود یا صدا و‌سیما قیچی ندارد! یا آنجا پروتکلی برای موهای رییس سازمان تعریف نشده است !
⬅️اهالی دادگستری بین خودشان میگویند اگر ظهر تابستان حوالی توپخانه و انطرفها کسی کت شلوار تنش بود یا قاضی است یا حال درستی ندارد.دادگستری برای همه چیز قضات پروتکل دارد از جمله لباس پوشیدنشان.

⬅️محمود استاد برهم زدن پروتکلها بود ! اینقد همه جا کاپشن پوشید که آدمهای جناح رقیب حاضر بودند همه جایشان یخ بزند ولی کسی تنشان کاپشن احمدی نژادی نبیند ، جوراب سفید را با شلوار سرمه ای ست میکرد و با گرمکن ورزشی سه خط عکس میگرفت ، پشه را هم روی آنتن زنده تلویزیون توی هوا میزد . کلا ناف این آدم را به شیرینکاری بسته بودند، تابع هیچ قاعده ای نبود . خودش می گفت بنا داشته نیم ساعت ننه چاوز را بغل کند بلکم پیرزن آرام بشود ! .. این آخری دیگر خلاف پروتکلهای بین المللی هم بود.
⏺️⬅️راستش را بخواهید این روزها که رییس جمهور کاپشن میپوشد و پروتکل دور میزند من که یک آدم پروتکلی هستم کمی چشمم ترسیده ! خدا کند رییس هیچ کشور دوست و برادری که ننه رو فرمی ! داشته باشدچیزیش نشود، این بار دیگر حوصله پروتکل های بین المللی را نداریم...

علی طاهری نیا( پزشک)-۱ مرداد ۱۴۰۳


https://t.me/alitaheriniya

آشفته نويسي هاي گاهگاهي من

10 May, 09:37


🖌️: خودکشی را جار نزنیم !
یکسال تمام آقای پرورشی از سینمای همه جا برایمان فیلم گذاشت ، ته قصه ی همه فیلمها یکی بود یا قهرمانها کشته میشدند، یا آدم خوبها سرطان میگرفتند یا عروس داماد های جذاب تصادف میکردند .یکجوری شده بود که نصف بچه ها ی دبیرستان نمونه ی انتهای کوروش در رویاهایشان بزرگ میشدند پیکان میخریدند و توی دست انداز یک جاده روستایی ماشین شان برمیگشت و در حالیکه چرخهای ماشین هنوز داشتند میچرخیدند،و‌ صدای آن مرحومه مغفوره از ضبط ماشین پخش میشد که میخواند گل سنگم گل سنگم چی بگم از دل تنگم .. تمام میکردند.
کاظمی عاشق رئال مادرید بود و ته فانتزی هایش این بود که برود نیوکمپ و بعد که فوروارد بارسلونا دروازه بان را هم جا گذاشت و شوت زد سمت دروازه رئال ، او با سر برود سمت توپ و بعد که توپ را از روی خط دروازه برگرداند با سر بخورد به تیر دروازه و بعد هم در حالیکه بلندگوهای نیوکمپ صدای ان مرحومه مغفوره را پخش میکنند که میخواند گل سنگ گل سنگم چی بگم از دل تنگم ... تمام بکند .
جواد عشق خلبانی بود، هیچ تصوری از کابین هواپیما نداشت میخواست خلبان بشود و بعد که چند هزار پا رفت بالا یهویی دنده هواپیما جا نرود و هواپیما خاموش بکند و ارام ارام داخل اقیانوس سقوط بکند و بعد همینطور که هواپیما میرود زیر آب و حباب های هوا قلپ قلپ از پنجره کابین خلبان خارج میشوند ضبط هواپیما روشن بشود و در حالیکه صدای آن مرحومه مغفوره پخش میشود که میخواند گل سنگم گل سنگم چی بگم از دل تنگم ... تمام بکند .
سیاوش عاشق دختر عمویش بود و میخواست داماد بشود و عروس را بگذارد جلوی نیسان گل کاری شده اش و بعد که همه اهل روستا شروع کردن دو دستماله رفصیدن، ماشین عروس در سرازیری زاغه ترمزش نگیرد و بعد که چند پشتک زد و بقیه رسیدند درحالیکه صدای آن مرحومه مغفوره توی هوا پخش میشود که میخواندگل سنگم گل سنگم چی بگم از دل تنگم ... تمام بکند .
ما طالب مرگ نبودیم ، عاشق زندگی بودیم اما این آقای پرورشی بود که یکسال تمام با فیلمهایش، با قهرمان سازی از ادمهای توی فیلمهایش برای ذهن کوچک ما مرگ را ته داستان همه قهرمانها جا داده بود ...
این روزها اخبار خودکشی همکارانمان زیاد شده بنظر میاید باید مراقب باشیم از مرگ های خود خواسته قهرمان سازی نکنیم شاید آدمهای در تردیدی هنوز کنارمان باشند که هم زندگی را دوست دارند و هم گاهی ذهنشان درگیر مرگ میشود ...

زندگی زیباست ای زیبا پسند
زنده اندیشان به زیبایی رسند
آنقدر زیباست این بی بازگشت
کز برایش میتوان از جان گذشت

علی طاهری نیا - پزشک ، ۲۱ اردیبهشت۱۴۰۳

https://t.me/alitaheriniya

آشفته نويسي هاي گاهگاهي من

26 Apr, 17:00


☑️ از ریاست نمیدانم کجا بر داشته بودنش و آمده بود دبیرستان نمونه به ما درس اخلاق بگوید.چشم در چشم موسی شد و بی مقدمه و بی ملاحظه به طعن گفت : تو‌چرا اینقد رنگت زرده ؟! موسی بچه ی روستا بودو روستایی جماعت را نمیشود پیش بینی کرد. جواب داد:
من از بینوایی نی م روی زرد
غم بینوایان رخ م زرد کرد
طعن معلم اخلاق و جواب نقد موسی را همیشه با خودم نگه داشته ام...
☑️ کووید شروع کرده بود جان میگرفت، و من تب کرده بودم و قاعده میگفت کووید است که افتاده به جانم .سرپا بودم از در پاوبون امدم داخل ،همکارم خود را از انتهای راهرو کشید داخل اتاق و بعد هم دستش از لای در آمد بیرون و چند پاف الکل توی هوا راهرو زد که .... که نمیدانم چه !!!
چند روز افتادم روی تخت اورژانس که خانه ام هم بود ،صبح روز سوم یا چهارم که شد دوستم کنارم نشست و با خنده گفت چقد رنگ و روت خوب شده چیزی میخوری برات بیارم ؟ گفتم :اناناس و بعد که کامپوت اناناس را تا ته سرکشیدم و تکه های تهش را هم روی صورت و لبهایم ریختم حالم خوب شد ، در واقع این حال دلم بود که خوب شد... به او و به خودم هم گفتم: من دیگه نمیمیرم !
من هیچکدام شان را فراموش نکرده ام و هر دو را بارها در ذهنم مرور کرده ام اولی حق داشت مراقب جانش باشد . اما این دومی بود که با لبخندش و امیدی که در کلامش بود من را از هیچ چیز نخوردن و تخت اورژانس جدا کرد .!!

☑️جایی خوانده بودم در جیب کسی که خود را از پل انداخته بود کاغذی پیدا کردند نوشته بود: می روم سمت پل ، در راه حتی اگر یکنفر بهم لبخند بزند نخواهم پرید !!
خانم دکتر ال سعید را از دور میشناختم اینکه غم کدام بینوا یا درد کدام اتفاق رنگ و روی امیدش را زرد کرده بود نمی دانم ، شاید اگر صبح روز اتفاق لبخند پر امیدی سر راهش قرار میگرفت امروز مهمان صفحات مجازی ما نبود....
ما ادمهای ضعیفی شده ایم . همه چیز و همه کس ما را ضعیف کرده اند مجازی هم روی آن . ترس از قضاوت باعث شده " صبح به خیر "گفتنهای جانانه ، "تو چقد خوبی " های مهربانانه و جملات "حال دل خوش کن " سخاوتمندانه را از هم دریغ کنیم ... ما در میانه اینهمه ازدحام داریم تنهای تنها میشویم .

علی طاهری نیا - پزشک ۷ اردیبهشت ۱۴۰۳

#سمیرا_آل_سعید
#خودکشی_پزشکان
#آشفته_نویسی

https://t.me/alitaheriniya

آشفته نويسي هاي گاهگاهي من

06 Apr, 21:38


چرا کرج فقط یک مدنی دارد ؟چرا مدنی فقط یک‌ اتاق سوانح دارد؟ چرا رفیق های زورآبادیمان دعوا کردنشان چند فاز دارد؟ همه ی اینها به کنار ! چرا آدم اینقدر پهنا دارد!
این چراها پشت هم وبسرعت لابلای چهار قُل هایی که میخوانم میایند توی ذهنم .تا جا میشود چسبیده ام به دیوار، کل سوانح چهل و دو سه متر است و ما هنوز پانسمان چاقو خورده اینوری ها را کامل نکرده ایم که قمه خورده ی آنوری ها را میاورند . چشم توو چشم که میشوند انگار پیر لوییجی کولینا سوت شروع نیمه دوم را زده باشد، برانکاردها لنگشان در چشم بهم زدنی میرود هوا، وسایل پانسمان به پرواز در میایند و ترالی ها بهم لولیده میشوند و بیشترین واژه ای که شنیده میشود ناموس است ...تجربه ی من میگوید ناموس در این مواقع بیشتر یک قافیه به درد بخور است تا یک مفهوم فلسفی !
صحنه های کشتی کج یا هر چیز دیگری را تصور کنید دو آدم که رویهم دویست و‌پنجاه شصت کیلو وزن دارند و صدتا اژدها و مار و پلنگ روی تن شان تتو کرده اند و تمام صورتشان خون است در یک اتاق چهل و‌چند متری به هم حمله میکنند . به اینها یک پزشک که تا نصفه رفته ست توی دیوار ، دو یا سه دانشجو که شده اند رنگ گچ و عنقریب آسیستول بشوند اضافه کنید بعلاوه یک پرستار که با حرکت چشم قیچی و پنس و سایر اقلام را تعقیب و‌جانمایی میکند که هزینه گم شدن احتمالی شان بر گردن فیش حقوقی اش میباشد.
غدد درون ریز همه کار خودشان را کنار گذاشته اند و ادرنالین ترشح میکنند ، ادرنالین هورمون "جانت را بردار و در برو "است سایر ترشحات هورمونی تا اطلاع ثانوی هیچ کاره اند .
چقدر طول میکشد تا فریبرز که چیف یا ارشد اساتید زوراباد است برسد ، نمیدانم! قبلا چند بار زیارتش کرده ام ! پهنا و عرض و ارتفاعش یکی است با دو فرمان از درهای معمولی رد میشود و آداب و‌مناسک خاص خودش را دارد.فریبرز ‌یکیشان را میچسباند سینه دیوار و آن یکی را ضد شورشها میرسند و میخوابانند روی زمین...
خودم را تا جا دارد باریک میکنم و از لابلای بازوهای خالکوبی شده و هیکلهای خونمالی شده و شلوارکهای مشکی کونگ فویی میکشم بیرون .
همکاران داخل ایستگاه پرستاری پشت به پشت هم جمع شده اند . یکی شان میگوید:دکتر !! خوبی دکتر ؟
اینکه هنوز کبد و طحالم سرجای اولشان هستند و از جاییم خون فواره نمی زند ! یعنی خوبم؟؟ نه خوب نیستم! یعنی همکارانمان در اورژانس که بهشان تیراندازی میشود ! هم خوب نیستند ! همکارانمان که بصورت روتین مورد خشونت های کلامی و اخیرا فیزیکی هم قرار میگیرند آنها هم خوب نیستند . خوب بودن که فقط شیفت را زنده و سالم به نفر بعد تحویل دادن نیست ....

علی طاهری نیا - پزشک فروردین ۱۴۰۳

#خشونت_بیمارستان_لالی
#خشونت_اورژانس
#تیراندازی_امبولانس_اورژانس
#اورژانس_پیش_بیمارستانی

https://t.me/alitaheriniya

آشفته نويسي هاي گاهگاهي من

26 Mar, 21:44


تا میتوانست پشتی صندلی را داده بود عقب و دست ها را بالای دهل شکمش چفت هم کرده بود و با یک حالتی مابین زیر سبیلی و گوشه لبی به جواد گفت: درخواستت کجاست؟ جواد اهل یزد بود. مصمم و محکم گفت: یزد!
اقای مدیر بی آنکه درنگ کند: خیر شما برید شیراز
و بعد چشمهایش آمد سمت من : و شما ؟
گفتم : قربانتان شوم لرستان !
استاد با یک حالتی که مثلا یک مدیرکل وزارت تعجب کرده باشد جواب داد : لرستان !!! خیر شمابرید یزد !!!
پسر بچه های تخس چهار پنج ساله را یادتان بیاورید همه چیز را برعکس انجام میدهند صدای تلویزیون را وقتی میخواهی کم کنند باید بگویی زیادش کن !! و و و
اقای مدیر همان سنی مانده بود و من در آستانه خروج از در این را بهش گفتم !

همه داستان از چند ماه قبل شروع شد .ما جز چند دوره اول تخصص اورژانس بودیم و از محدود افرادی که آن سال توانسته بودند بورد بگیرند و مثلا آدمهای مهمی بودیم که همه دانشگاهها خریدارمان بودند. وزارت تکلیف کرد از شیراز ، تبریز و اصفهان یک کدومش . زور زدم بزنند لرستان که نشد و ناچار گونیا گذاشتم روی نقشه و فاصله و قطر و وتر بین شهرها را ضرب و تقسیم کردم و گفتم اصفهان !! اصفهان نزدیک بود و رییسش هم قول داده بودخانه بدهد و هیات علمی بکند و هوای اولین طب اورژانسی هایش را داشته باشد تا کار راه بیافتد، استاد دو ماه بعد که پایمان گیر شد خیلی محکم و ‌دستوری زدند زیر همه قول و قرارها ، کان لم یکن شیی مذکورا !!

حالا ما پناه اورده بودیم وزارت! آقای وزارت ولی چهار سالشان بود!
یکسال آمدیم رفتیم ریش گرو گذاشتیم برایمان ریش گرو گذاشتند تا آقای مدیر لج شان بخوابد و ابلاغ بزنند کرمانشاه!. جواد ولی چند ماه بعد پاس امریکاییش را گذاشت روی میز و معلوم شد شهروندی آنجا را هم دارد و لابد یک چیزی شبیه همان نیرویی که من را هل میداد سمت لرستان، او را اورده بود ایران و دل بسته بود روپوش پزشکی ش را اینبار یزد تنش کند . جواد تاب نیاورد، پول تعهد را داد و رفت همانجا که پاس دومش بود ، من هم آن یکسال نیمکار بودم و از خودم و از همکلاسی هایی که خیلی هایشان حالا یک پاس دیگری هم توی جیبشان دارند عقب افتادم ..ادام الله ظل آقای مدیر...
☑️☑️بعد از سالها این را نوشتم برای مصییت خودکشی همکار جوانمان که تصمیم مدیران چهار پنج ساله را تاب نیاورد و در قله ای که رسیدن بهش آرزوی چند هزار دانشجوی پزشکی ست به زندگی خودش پایان داد تا مدیران یادشان بماند خیرخواهی مقدم بر تدبیر است و تدبیر لازمه تصمیم ....

علی طاهری نیا - پزشک ۸ فروردین۱۴۰۳

#خودکشی_پزشکان
#پرستو_بخشی



https://t.me/alitaheriniya

آشفته نويسي هاي گاهگاهي من

19 Mar, 16:20


هفت یا هشت سال طول کشید دو خانواده قانع بشوند که عقد فاطمه را فرشته ها خیلی قبل از پرستار شدنش ، با پسر عموی وسطی ش در آسمان بسته اند . سه سال میشود که فاطمه رفته است خانه بخت ، خانه ی بخت خیلی از خانه پدری ش دور است ، شهرشان پرستار نمیخواست اگر هم میخواست آنقدر نظر کرده های محلی صف استخدام را بهم زدند که نوبت به فاطمه نرسید .هلنا یک و سال چند ماهش میشود تازه یاد گرفته با هن و هن بگوید مامان!! و حالا چند ساعت مانده به "حول و الانوار " . چند دقیقه یکیار تلفن همراه فاطمه زنگ میحورد و حسین گوشی را میچسباند صورت هلنا که اولین لباس صورتی و پفی زندگی ش را پوشیده تا فاطمه صدای نفسهای دختر را بشنود ، حسین چشمش به تیک تیک ساعت گرد و بزرگ روی دیوار است نه برای سال تحویل ، برای امدن فاطمه و رونق گرفتن سفره هفت سین سه نفره شان که هنوز یک سومش خالی ست ، هفت سینش را از خودم میگویم غربت که سین و شینش فرقی ندارد..
اورژانس از همیشه خلوت تر است بجز چند جوانی که دوساعت قبل آخرین مسکرات سال قبلشان را مصرف نموده و اورژانس را گذاشته بودن روی سرشان و از خجالت همه ی اورژانس از جمله مامان هلنا درامدند و خوشبختانه دونگ اقایون وزیر و وکیل و بعضی ادمهای نسبتا محترم دیگر را هم پرداخت کردند خبر دیگری نیست .
دینگ دینگ سال تحویل راه میفتد فاطمه راهش را میکشد سمت اتاق سی پی ار ، از صبح داروهای ترالی را چند بار شمرده ، دلتنگی آدم را بدجور میبرد سمت شمردن . شمردن دقیقه ها ، شمردن ثانیه ها و حتی شمردن دلتنگی هایی که قرار است همیشه کنارمان باشند ، من بارها همکارانی را دیده ام که اشکشان را لابلای شمردن پوکه های ادرنالین ها قایم کرده اند ،عددها پناهگاههای خیلی خوبی هستند.......


علی طاهری نیا ( پزشک )

#طاهری_نیا
#آشفته_نویسی
#سال_تحویل_بیمارستان


https://t.me/alitaheriniya

آشفته نويسي هاي گاهگاهي من

24 Feb, 19:39


یک رفیقی دارم که دهن قرصی دارد و تا حالا ندیدمش ،اسمش گلمحمد است چند سکه و کلی چیزهای دیگر پیدا کرده و چون اهل تک خوری و پیچاندن رفیق و این جور کارها نیست چند وقت یکبار پیامک میدهد و میخواهد به کسی گفته نکنم و تماس گرفته کنم و سهمی از آن چیزها بر من باشد ...
تلویزیون شده است لاتاری ، ظهر آموزش پخت نیمرو میگذارد و ته برنامه قابلمه تفلون قرعه کشی میکند و شب رامبد جوان بعد که کلی زور زد مخاطبش را بخنداند قرعه کشی پیامکی میکند و وسط این دو شبکه های مختلف پر شده زیر نویس که پیامک ارسال کنید که احتمال یک در نمیدانم چقدر قرعه تان دربیاید و صاحب یک چیزی بشوید که فکرش را نمیکردید .
یک جایی خوانده بودم مرکز طمع زیاد داشتن یک جای مغز است و مرکز احتیاط کردن یکجای دیگر ،وقتی یکیشان کار میکند آن دیگری تعطیل است. و این تربیت و آموزش است که به آدم یاد میدهد چقدر به هر کدامش سهم بدهد ..
جامعه ای که در آن موفقیت اتفاقی بیشتر تبلیغ بشود وصعود یکشبه بیشتر تیتر بخورد آدمهایش اگر از کوروش کمپانی در بروند و اگر گیر فلان شرکت خودرویی نیفتند قطعا از دست گلمحمد افغان در نخواهند رفت ....


علی طاهری نیا ( پزشک)

https://t.me/alitaheriniya

آشفته نويسي هاي گاهگاهي من

30 Dec, 10:15


به دیدن هر روزش عادت کرده بودم !شده بود یک روزهایی چند دقیقه به بهانه ای خودم را مشغول کرده باشم تا پیرزن آن ساعت صبح بزند بیرون و چادر مشکی را به خودش بپیچد و پاهای پرانتزی را به سختی بردارد بیایید توی خیابانمان که آن ساعت صبح تاکسی نداشت و بعد من کنار پایش بایستم و او هم آرام بنشیند صندلی عقب و بی انکه یک کلمه حرف بزند سرخیابان پیاده بشود و راهش را بگیرد به سمتی که نمیدانم کجا بود! لابد میرفت نانوایی که برای مرد خانه اش که شاید سکته کرده و افتاده بود توی خانه و حال دلش با سنگکک صبحانه خوش میشد نان بگیرد یا میرفت نوه هایش را تحویل بگیرد که دختر برود سرکار و یا هر چیز دیگر .
یکبار که کنجکاوی ام گل کرد، گفتم مادر!صبح به این زودی کجا میروید ؟ انگار که دلش بگیرد انگار که مجبور بوده باشد صبح ها جایی برود ! انگار که شب قبلش چند بار با تنگی نفس از خواب پریده باشد دمق شد ، به بیرون نگاهی کرد و هیچ جوابی نداد..
برای من چه فرقی میکرد ، من پیرزن را برای آن یک لحظه که پیاده میشدو آرام میگفت : خداخیرت بده پسرم ! دوست داشتم . این خدا خیرت بده ی پیرزن اتصال اول صبح من با جریان خوب کاینات بود انگار همه چیز و همه کس را ردیف بکند تا حال من را خوش بکنند حالم را خوب میکرد، آنقدر که یکبار وقتی صد متر جلوتر از پشت خوردم به سپر یک پیکان و او هم بدون انکه پیاده شود از آینه وسط دست تکان داد و خوش اخلاقی کرد گذاشتمش به حساب دعای پیرزن.
جابجا که شدیم محل جدیدمان پیرزن نداشت اول صبحها چند خانم می آمدند ته کوچه که سن بالا داشتند و‌گرمکن ورزشی سفید ، و هدفون توی گوششان نمیگذاشت بهشان صبح بخیری چیزی بگوییم ، اینها ابدا مشخصات یک پیرزن واقعی را نداشتند ...
اینروزها که هوا دلگیر شده و آسمان هم قهرش گرفته حس میکنم همه ی ما به یک پیرزن ‌که پوست هیچ جایش را نکشیده باشد و لااقل یک پایش پرانتزی باشد و صبحها بدون اینکه نگاه مان کند از ته دل بگوید: خدا خیرت بده ! نیاز داریم ....قبل از آنکه نسل آنها و نسل دعای خیر کردن ها منقرض بشود.

علی طاهری نیا ( پزشک )

#آشفته_نویسی
#طاهری_نیا
#دعای_خیر

https://t.me/alitaheriniya

آشفته نويسي هاي گاهگاهي من

12 Dec, 19:50


شماها آدم نیستید ! ما را میگوید و چند جمله ی کوتاه و بی سر و ته هم میزند تنگش و آخرش میگوید آآآخ مردممم. میگوید سنگ کلیه دارد و فقط به مورفین جواب میدهد و یک خط در میان شبها میاید اورژانس. چند شب پیش بچه ها بهش گفته اند مورفین نداریم و علاج بی مورفینی شیاف است ،و او هم اورژانس را گذاشته روی سرش که شماها حقوق میگیرید و شیاف را ... .اینجایش را مطمین نیستم ولی لابد مثل ادمهای توی رسانه یک همچین چیزهایی باید گفته باشد.
اقایی که کت شلوار نصف شبش آدم را یاد سفیر مجارستان دراتحاد جماهیر شوروی میاندازد میاید جلوی ایستگاه پرستاری و بعد از یک سرفه کوتاه میگوید: چرا رسیدگی نمی کنید من خودم دکترم و ایشان قطعا آپانتیس دارند . میخورد دکترای نمیدانم چه از دانشگاه آزاد واحدمراداباد داشته باشد میگویم: آقا!! آپانتیس نیست و اپاندیسه،و اون چیزی که مشکله اپاندیسیته! وگرنه اپاندیس را که همه دارند.
نگاه عاقل اندر دکتری میکند و زمین بازی را عوض میکند و میگوید :سرم مریض من تمام شده و نزدیکه هوا بکشه زود باشید!!.. حسش نیست بگویم اقا هوا کشیدن و امپول هوا اختراع اهالی سیاست است و به پزشکی ربط ندارد! لذا به مهدی که کارش هواگیری است اشاره میکنم که برود هوایش را بگیرد ، هوای سرم را میگویم ...
رفیق سنگ کلیه دارمان ارام شده اما اقای کت شلواری ول کن نیست! دوباره میاید جلوی استیشن و این بار جوری که مجبور بشوم باهاش چشم توو چشم بشوم صدایش را بلندتر میکند و میگوید : توالت تان کجاست ؟ میگویم : قربان! اولاً توالت ما نیست و مال بیمارستانه و قباله بیمارستان هم به اسم وزارت فخیمه ی بهداشته و‌در ثانی بزرگوار اون گوشه ست اگر امری دارید بفرمایید همانجا ...
تااستاد مثانه تازه کننداز فرصت استفاده میکنم میروم سراغ بیمار جدیدمان که اتفاقا حالش خوب نیست و همراهی هم ندارد که از قبل علت خشکی دریاچه ارومیه و نوسان قیمت ارز و خراب شدن سیب زمینی های کشاورزان همدان را کادر درمان بداند ....

علی طاهری نیا - پزشک

#خشونت_اورژانس
#کتک_خوردن_رزیدنت
#چاقو_خوردن_




https://t.me/alitaheriniya

آشفته نويسي هاي گاهگاهي من

25 Nov, 07:42


‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ⬅️ عقد پسر فامیل بود،دکتر احمدی منبر گرفته بود،خانمها یکیشان لاغری میخواست و یکی دیگرشان چند کیلو اضافه دوست داشت .
دکتر دیپلمِ نمیدانم چه داشت،بیوشیمی و فیزیولوژی را هم چیزهای فانتزی میدانست و از هر بیماری چند خط ش را خوانده بود.همه ی مشاوره ها را حواله داد به ترشی ! که اسید دارد و جذب غذا در معده هم کار اسید است ولذا اگر اندکس وزنتان پایین است علاجش چیزهای ترش و اسید دار است و اگر دلتان لاغری میخواهد ، ترش ها را بگذارید کنار! حتاا لواشک !
از اینکه آن مهمانی چند نفر کارشان به گاستریت و اندوسکوپی کشید و چندتایشان گاستروانتریت شدند آماری در دست نیست .
⬅️بچه توی شوک بود که گذاشتتش روی تخت. اسماعیل چند ماهی ترک موتور ممدآقا اینور آنور رفته بود و پسربچه های ده را مرد کرده بود و بعد هم ممد آقا بهش گفته بود که :ببین اسماعیل! کاری نداره! اضافه ش را با موچین یا گیرسری چیزی میکشی و بعد انبر تیز و پودر پنی سیلین و تمام . موچین دم دست اسماعیل نبود ناخن گیر زده بود و اضافه ی اصغر را آنقدر که باید نکشیده بود و حالا اصغر چهار پنج ساله هم افتاده بود خونریزی و هم یک مقدار بیشتر مرد شده بود . اصغر از شوک درامد به سختی و چند روز بعد هم نصف و نیمه بردنش خانه .سالها بعدوقتی یک هفته بعد از عروسی برادرهای منیژه اصغر را گذاشتن جلوی در و پیغام دادند که "بیایید پسرتان را ببرید و مال بد ریش صاحبش "هیچکس به اینکه اسماعیل قبل از اوستا شدن لازم بود آناتومی بخواند و فیزیولوژی بداند فکر نکرد .
⬅️اینکه از دیپلم میخواهید دانشمند درست کنید و متخصص بگیرید دمتان گرم !خدا شما را ازما نگیرید اما خداوکیلی قبلش هم دکتر احمدی را توجیه کنیدکه بیوشیمی جدی است و اسید ماشین را از توصیه هایش برای چاق شدن بگذارد کنار و هم به اسماعیل اقا بگویید اضافه ها را یکخورده بیشتر بکشد ! اصغرها گناه دارند .

علی طاهری نیا ( پزشک )

#آشفته_نویسی
#طاهری_نیا
https://t.me/alitaheriniya

آشفته نويسي هاي گاهگاهي من

15 Nov, 05:04


‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ⬅️کلی تخم بلدرچین حروم شد تا محمود یک سال و‌چند ماهه در جواب همه قربان صدقه رفتن های زن عمو انگشت بیاورد بالا و بگوید :حک !! یعنی یک .
خانه ی عمو روی هوا بود که محمود گفت حَک ! این حک معنایی ورای حک های معمول داشت. این یعنی اقای محمود فرمول حرف زدن را بالاخره پیدا کرده بود . و قرار بود مثل بقیه محمودها بعدا بارها بگوید یک پول ، وان دقیقه ! یا هر چیز دیگر

⬅️هلیا سه ساله که بود مادرش را هزار تا دوست داشت ، بابا را هم اندازه پاستیل و پفکی هایی که برایش میخرید . هزار منتهی الیه خواستن دختر بچه هاست . بعد هم بزرگ که میشوند کودک درونشان ریتمش اغلب روی هزار میزند و هر چیز را باید هزار بار بهشان بگویی،یا هزار بار سرت داد بزنن و هزارتا معذرت بخواهی تا برای بار هزارم اشتی کنند !! .

⬅️ میلیونر شدن ته رویاهای ما بچه مدرسه ایها بود . میلیون ریتم درستی دارد زبان رویش خوب میچرخد . پسربچه های ده ساله واحد خوبشان میلیون است میخواهند یک میلیون پول در بیاورند ، یک میلیون بار همدیگر را میزنند ،رفیق جدید شان را یک میلیون بار قربان صدقه میروند و تا یک میلیون سال هم پای عشق اول شان میمانند. مثلا ! این میلیون پسر بچه ها با آن میلیونی که شش نقطه دارد و واحد شمارش در ریاضی است فرق دارد این میلیون معنایش "خیلیییی" و "یا خدا چقد زیاد"و "عاشقتم" و " هستم تا تهش " اینها ست ..
⬅️روم به دیوار قصدم پا جا پای فروید و همکارانش گذاشتن و نظریه روانشناسی رشد دادن نیست . ولی اینکه رییس ورزش یک شهر پنجاه هزار نفری میگوید یک‌میلیون عضو را سازمان داده ام یعنی ذهن ریاضی ش مانده توی همان ده سالگی و منظورش از یک میلیون همان " چه حالی میده رییس بودن " و " راهش را یاد گرفته ام " و " کو تا بفهمید با کی طرفید " است .

علی طاهری نیا ( پزشک )

#مدیریت_میلیونی
#شفت
#طاهری_نیا
#آشفته_نویسی

https://t.me/alitaheriniya

آشفته نويسي هاي گاهگاهي من

31 Oct, 20:53


⬅️شده بود قد یک توپ والیبال ! مثانه حاجی را میگویم . نصف شهر ارتوپدشان حاجی بود میگفتند در شکست و بست سر رشته دارد و حالا زده بود پروستات حاجی بالا آمده بود و راه ادرار را گرفته بود و البته سررشته داشتن و عرق بیدمشک خوردن و چینه دان مرغ مالیدن به کار بند آمدن ادرار نمی آمد.
حاجی دست به روپوش ما یعنی سوسول هایی که طب مدرسه ای میخواندیم شده بود.تا همین چند ساعت قبل قبولمان نداشت و معتقد بود سینوس زاویه استخوان زند زیرین با کسینوس انتهای زند زبرین که اساتید ارتوپدی مان حساب میکنند همه ش کشک است و به درد عمه شان میخورد و نیمه نمک و بستن داربست چوبی دور تا دور اندام علاج هر استخوان شکسته و مفصل در رفته است .
..باید سوند میگذاشتم ،پروستات راه نمیداد و منِ تازه اینترن شده انگار که سنبه دستم گرفته باشم و بخواهم باروت را ته تفنگ سرپر بکوبم انقدر با سوند ۱۸ با ژل و بی ژل ضربه زدم تا پروستات کوتاه آمد و سوند رد شد ... من و مثانه حاجی با هم نفس راحتی کشیدیم و بعد جوری که معنی see you again بدهد به حاجی لبخند زدم و حاجی هم تحویل نگرفت و رفت سراغ محکمه خودش و ما ماندیم و شیر توو شیر اورژانس خودمان .
⬅️من نشسته بودم که دل درد نوزاد سه هفته را حواله دادند به عمه سارا و عمه انگار که نوزاد بیچاره را روی تشک کشتی گیر انداخته باشد رفت زیر دو خم نوزاد و بعد بلافاصله کنده فرنگی ش را بالا کشید و چند بار دور خودش تاباند و بعد هم یک فتیله پیج و دو بار کول انداز کافی بود تا نوزاد بخت برگشته از نفس بیفتد و گریه ش بند بیاید و همه صلوات بفرستند که ناف نوزاد جا رفت .و در تمام این لحظات من میدریاز دوبل به همه آن شوخی هایی که در آناتومی و فیزیولوژی و بقیه بهمان درس داده بودند فکر میکردم ...
⬅️اینکه سمینار و کارگاه جا اندازی ناف راه انداخته اید و بهش امتیاز بازآموزی میدهید دمتان گرم ، سرتان هم خوش !!!! ولی انصاف نیست عمه جان ما را که پدر علم جا اندازی ناف و رگلاژ معده و روده ی نوزاد است دعوت نمی کنید ....

علی طاهری نیا ( پزشک )

#بیجاشدگی_ناف
#شوخی_میکنید_دیگه😁
#طاهری_نیا

https://t.me/alitaheriniya

آشفته نويسي هاي گاهگاهي من

18 Sep, 18:07


ما یک دکتر عماد داریم که رفیق و رییس مان است و دوستش هم داریم . اسکراب چند ایکس لارج میپوشد . و موی آشفته و محاسن بلند دارد ، معایب هم کوتاه است . ذهنتان جایی نرود من معایبی از استاد ندیده ام این را دکتر روحی پور میگوید که رفیق گرمابه و گلستانش است .

دکتر چند سال یکبار رییس ما میشود و دیوارها را اینور آنور میکند و حالی به ساختمانهای مرکز میدهد و بعد میرود کنار نفسی چاق می کند و بعد که ریکاوری شد ‌دوباره رییس مان میشود.

رییس های ما دوره شان میشود از این عماد تا آن عماد. خود من بین عماد دو و عماد سه چند وقتی پشت فرمان بوده ام .
استاد برای خودش یک سقراط درون دارد و هر بار که ازش میپرسی : استاد چخبر ؟
مکثی میکند و میگوید :هیییچ خَررر توو خرر! 😁

از صبح که خبر و عکس های ورود تیم عربی و ستاره پرتغالی ش را مرور میکنم همه اش شبه جمله ی ناب و گویای استاد توی سرم میچرخد .

....الان وقتش است یکنفر برود سراغ رییس فدراسیون و بگوید : استااااد چخبرررر !!
خررر توو خررر؟؟؟

علی طاهری نیا -پزشک

https://t.me/alitaheriniya