مهرپویا علا @alamehrpouia Kanal auf Telegram

مهرپویا علا

مهرپویا علا
وبلاگ شخصی
2,611 Abonnenten
24 Fotos
2 Videos
Zuletzt aktualisiert 06.03.2025 10:40

زندگی و کارهای مهرپویا علا

مهرپویا علا، هنرمند جوان و وبلاگ‌نویس ایرانی، با فعالیت‌های خلاقانه خود در دنیای هنر و رسانه شناخته می‌شود. او با استفاده از رسانه‌های اجتماعی، تلاش می‌کند تا تجربیات شخصی و احساسات خود را با دیگران به اشتراک بگذارد و به بیان مسائلی بپردازد که ممکن است کمتر به آنها پرداخته شده باشد. مهرپویا علا، به عنوان یک فرد خلاق، در زمینه‌های مختلف از جمله عکاسی، طراحی گرافیک و نوشتن مشغول به کار است و به دنبال ایده‌های جدید و نوآورانه برای پروژه‌های هنری خود است. وبلاگ شخصی او فضایی برای درک بیشتر از تفکرات و احساسات او در مورد دنیای اطرافش فراهم کرده و او با استفاده از پلتفرم‌های اجتماعی نظیر اینستاگرام، به برقراری ارتباطات عمیق‌تری با فالوئرهایش می‌پردازد. این هنرمند جوان نمونه‌ای از این است که چگونه هنر می‌تواند ابزاری برای بیان خود و ایجاد تغییر در جامعه باشد.

مهرپویا علا چه نوع هنری را دنبال می‌کند؟

مهرپویا علا در زمینه‌های مختلف هنری فعالیت دارد. او عموماً بر روی عکاسی و طراحی گرافیک تمرکز دارد و با استفاده از این دو رسانه، احساسات و تفکرات خود را به تصویر می‌کشد. آثار او معمولاً شامل موضوعات اجتماعی و فرهنگی است که به شکلی خلاقانه به آنها پرداخته می‌شود.

علاوه بر عکاسی و طراحی، مهرپویا نیز به نوشتن و ایجاد محتوای نوشتاری در وبلاگ شخصی‌اش می‌پردازد. او با استفاده از کلمات و تصاویر، سعی دارد تا مخاطبان را با دنیای پیچیده احساسات و تجربیات خود آشنا کند.

چگونه می‌توان آثار مهرپویا علا را مشاهده کرد؟

آثار مهرپویا علا از طریق وبلاگ شخصی‌اش و همچنین حساب کاربری اینستاگرامش قابل دسترسی است. اینستاگرام به عنوان یک پلتفرم بصری، به او این امکان را می‌دهد تا آثار خلاقانه‌اش را با سرعت بیشتری با مخاطبانش به اشتراک بگذارد.

علاوه بر این، او ممکن است در نمایشگاه‌های هنری یا رویدادهای محلی شرکت کند که در این صورت، علاقه‌مندان می‌توانند به صورت حضوری آثار او را مشاهده کنند. دنبال کردن او در شبکه‌های اجتماعی نیز به مخاطبان این امکان را می‌دهد تا از آخرین پروژه‌ها و فعالیت‌های او مطلع شوند.

چرا وبلاگ‌نویسی برای مهرپویا علا مهم است؟

برای مهرپویا علا، وبلاگ‌نویسی یک ابزار قدرتمند برای بیان افکار و احساساتش است. او این فضا را به عنوان یک پلتفرم برای به اشتراک‌گذاری تجربیات شخصی و هنری‌اش می‌بیند و از آن به عنوان یک روش خلاقانه برای ارتباط با مخاطبین خود استفاده می‌کند.

وبلاگ‌نویسی به او این امکان را می‌دهد تا نه تنها در زمینه هنر بلکه در زمینه‌های اجتماعی و فرهنگی نیز نظرات و دیدگاه‌های خود را بیان کند. این قبیل نوشتارها می‌توانند به عنوان یک منبع الهام‌بخش برای دیگر هنرمندان و همچنین مخاطبان عمومی عمل کنند.

مهرپویا علا با چه چالش‌هایی در مسیر هنری‌اش مواجه است؟

مانند بسیاری از هنرمندان جوان، مهرپویا نیز با چالش‌های متعددی مواجه است. یکی از بزرگترین چالش‌ها، پیدا کردن فضا و فرصت مناسب برای نمایش آثارش است. بازار هنر به شدت رقابتی است و او باید از خلاقیت خود برای جلب توجه استفاده کند.

علاوه بر این، چالش‌های مالی نیز می‌تواند بر مسیر هنری او تأثیرگذار باشد. تأمین هزینه‌های تولید آثار هنری و شرکت در نمایشگاه‌ها، همیشه آسان نیست و این موضوع ممکن است مانع از پیشرفت او شود.

چگونه مهرپویا علا می‌تواند بر جامعه تأثیر بگذارد؟

مهرپویا علا با استفاده از هنر خود، می‌تواند به بیان مسائلی پردازد که ممکن است کمتر به آنها توجه شده باشد. او با خلق آثار هنری که به موضوعات اجتماعی می‌پردازند، می‌تواند آگاهی عمومی را افزایش دهد و به بحث در مورد مسائل مهم کمک کند.

علاوه بر این، او می‌تواند از پلتفرم‌های اجتماعی برای ایجاد جامعه‌ای از علاقه‌مندان به هنر استفاده کند و با برقراری ارتباط با دیگر هنرمندان و فعالان اجتماعی، به ایجاد تغییرات مثبت در جامعه کمک کند.

مهرپویا علا Telegram-Kanal

با خوشحالی ما خوش آمدید به کانال تلگرام 'مهرپویا علا'. این کانال متعلق به وبلاگ شخصی مهرپویا علا است که شامل مطالب متنوع و جذاب درباره زندگی شخصی و علاقه‌های اوست. اگر به دنبال مطالب جذاب و الهام‌بخش در زمینه‌های مختلف مانند سفر، غذا، فناوری، و فرهنگ هستید، این کانال برای شماست

مهرپویا علا یک نویسنده و بدل‌فعال ایرانی است که تجربیات و دیدگاه‌های خود را با دنیای مجازی به اشتراک می‌گذارد. او از طریق این کانال تلاش می‌کند تا ایده‌ها و انرژی مثبت خود را به دیگران منتقل کند و آن‌ها را به خودش متصل کند. با دنبال کردن 'مهرپویا علا'، شما فرصتی خواهید داشت تا به دنیای منحصر به فرد و جذاب او پیوسته و از تجربیات و آراء او بهره‌مند شوید

از آخرین تجربیات سفر و ماجراجویی‌های مهرپویا علا گرفته تا آشپزی و آموزش‌های فناوری، این کانال یک منبع عالی برای درک بهتر زندگی و عقاید فردی است. شما می‌توانید از مطالب متنوع و دلنشین این کانال بهره‌مند شوید و با دنیای جذاب مهرپویا علا آشنا شوید

اگر به دنبال تجربیات و دیدگاه‌های جدید هستید و علاقه‌مند به اشتراک گذاری ایده‌های خلاقانه هستید، پیوستن به کانال 'مهرپویا علا' برای شما پیشنهاد می‌شود. پس نیازی به موفقیت و انرژی مثبت بیشتر دارید؟ پیوسته به این کانال شوید و دنیای تازه و الهام‌بخش مهرپویا علا را کشف کنید. بیایید با هم به دنیای متنوع و جذاب مهرپویا علا سفر کنیم!

مهرپویا علا Neuste Beiträge

Post image

الهیات و آموزۀ حقوق طبیعی

در اندیشۀ الهیاتی چیزی به نام حقوق طبیعی نمی‌تواند وجود داشته باشد. در واقع باید گفت در چهارچوب این نظام فکری ما نمی‌توانیم از «حقوق» سخن بگوییم، چراکه در الهیات یگانه سرچشمۀ حق و باطل چیزی جز دولت نیست. فقط در اینجا به جای واژۀ دولت واژۀ خدا به کار برده می‌شود. البته منظور ما از دین در اینجا عبارت از تعدادی باور و مناسکی که هر فردی به هر دلیلی آن‌ها را به جای می‌آورد نیست، بلکه منظور دین به عنوان یک نظام فکری ساختاریافته است که بعضی عادت دارند از آن نتایج بی‌ربط بگیرند.

فرض کنید ما به طور یقینی می‌دانیم و امکان چنین دانستی هم فراهم باشد که در موضوعی خدا انجام عمل x را مقرر کرده است. اگر خدا بگوید عمل x را انجام بده، آنگاه عمل x برابر حق و هر عملی به جز آن برابر با ناحق است. اگر ما به یقین بدانیم که خواست خدا x است، در آن صورت x را با استناد به معیارهای مستقل حقوقی ارزیابی نمی‌کنیم. خواه این معیارها حقوق مالکیت باشد یا هر مبنای دیگری که بر پایۀ نظام‌های فکری مدرن برای خود اتخاذ کرده باشیم. وقتی ما «فاکتور خدا» را وارد بحث حقوقی می‌کنیم معنا ندارد که از مالکیت و حیات به عنوان حقوقی قائم به ذات سخن بگوییم. برای نمونه اگر خدا دستور بدهد که اموال کسی را بگیر و به کسی دیگر منتقل کن و مطابق فرض به یقین بدانیم که خدا چنین دستوری داده است، در تفکر الهیاتی موظف به انجام آن هستیم و به انسان نیامده است که بخواهد این دستور را بر پایۀ قواعد عقلی ناشی از حقوق مالکیت ارزیابی کند.

پس در اندیشۀ الهیاتی تو دارای حق هستی، تنها به این دلیل که خدا این حق را به تو داده است. اگر خدا حقی را به تو نمی‌داد، تو حقی نمی‌داشتی‌. تو مالک فلان چیز هستی، نه به این دلیل که نیروی کار خود را با آن آمیختی (استدلال لیبرالی)، بلکه به این دلیل که خدا خواسته تو مالک آن چیز باشی. اگر کار خود را با آن چیز آمیخته باشی ولی ارادۀ خدا بر این باشد که آن چیز مال تو نباشد، در چهارچوب اندیشۀ الهیاتی آن چیز مال تو نیست.

اکنون اگر نیک بنگریم این همان تعریف فلسفۀ حقوق دولت مطلقه است. در نظام فکری دولت مطلقه نیز مانند اینجا سرچشمۀ حق و باطل دولت است. در دولت مطلقه تو مالک فلان چیز هستی، چون دولت تو را مالک می‌شناسد. اگر دولت تصمیم بگیرد چیزی را از تو بگیرد به تو ستمی روا نداشته است، چراکه مالک نهایی دولت است. تنها اتفاقی که در نظام فکری الهیاتی می‌افتد این است که واژۀ «خدا» به جای واژۀ «دولت» می‌نشیند.

بااین‌همه آیا فراتر از این جابه‌جایی واژگان واقعیتی وجود ندارد؟ مثلاً آیا نمی‌توان این‌گونه گفت که اتفاقاً تفکر الهیاتی با نشاندن خدا به جای دولت - که از گروهی از انسان‌ها تشکیل شده است - به عنوان سرچشمۀ حق، دولت مطلقه را مهار می‌کند؟ این ادعا تنها در صورتی صحت می‌داشت که خدا واقعاً پایین می‌آمد و خود به جای گروهی از انسان‌ها به کشورداری و قضاوت و قانون‌گذاری می‌پرداخت؛ که در آن صورت هم باز دولت مطلقه سر جای خود باقی می‌ماند. اما الهی‌دانان چنین ادعایی ندارند. ادعای آنان این است که خدا معیار سنجش حق و باطل را به دست می‌دهد و در نتیجه باز این انسان‌ها هستند که دست به عمل می‌زنند.

آیا نمی‌توان بر پایۀ همین آموزه نوعی لیبرالیسمِ دین‌مدارانه داشت؟ مثلاً گفت «ارادۀ خدا این است که مالکیت محترم نگاه داشته شود؛ بنابراین خدا هیچ‌گاه خلاف قواعد مالکیت دستوری نمی‌دهد، زیرا خدا ستم نمی‌کند. حتی فراتر از این، ما دستور خدا را با استفاده از استنباط عقلی بر پایۀ قواعد مالکیت درک می‌کنیم.»

چنین پاسخی در عمل وجود خدا را بلاموضوع می‌کند. در واقع بیش از آنکه سخنی منطقی باشد، نوعی واکنش روانی است به تضاد میان پندارهای ذهنی و آنچه در جامعۀ سکولار جریان دارد. این رویکرد هرگونه نقش اجتماعی یا سیاسی را از «خدا» سلب می‌کند و تنها دل مؤمن را به این خوش می‌دارد که خدایی هم هست. کسانی که چنین عقیده‌ای دارند یک لحظه پیش خود بیاندیشند که اگر در این نظام حقوقی «خدا» حذف شود چه تغییری در گزاره‌های حقوقی و احکام آن به وجود می‌آید؟ هیچ تغییری.

05 Mar, 14:01
454
Post image

میراث فرقۀ جواد طباطبایی
(بخش ۳/۳)


میراث زنده‌یاد طباطبایی، در کنار آثار مفیدی که به رشتۀ تحریر در آورده، تشکیل فرقه‌ای موسوم به ایرانشهری است. در هیچ‌یک از نوشته‌های طباطبایی بحثی منسجم و روشن پیرامون معنای ایرانشهر پیدا نمی‌شود. واقعیت آن است که «ایرانشهری» جنبۀ «روشنفکری» واپسین دهۀ زندگی ایشان بود، هرچند ایشان خود یکی از کسانی بود که بنا بر سنت دیرینۀ نویسندگان و سیاستمداران در ایران از واژۀ «روشنفکر» به عنوان دشنام استفاده می‌کرد. عنوان ایرانشهری بیشتر به نام یک دسته و فرقه اشاره دارد تا آنکه محصول اندیشه‌ای منسجم ولو نادرست باشد. برای مثال ما می‌توانیم دربارۀ مارکسیسم بگوییم که اندیشه‌ای غلط است و نیز می‌دانیم که چرا غلط است. می‌توانیم انگشت روی جملات مارکس بگذاریم و دلیل غلط بودن آن‌ها را توضیح دهیم. در مورد اندیشه‌های طباطبایی چنین کاری شدنی نیست، چون اندیشۀ خاصی جز تعصب ناسیونالیستی عرضه نمی‌دارد.

امروز ایرانشهری فرقه‌ای به شدت متعصب، مالیخولیایی، گاه فحاش و عاری از هرگونه رواداری نسبت به دگراندیشان است. از پشت کیبورد همه را می‌خواهد با سرب داغ بزند. ایرانشهری معتقد به «ایران بزرگ فرهنگی» است، در عین حال که چشم دیدن هیچ‌یک از ساکنین همین «ایران بزرگ فرهنگی» را ندارد و تمامشان را وحشی و عاری از تمدن می‌داند. تمام سکنۀ ایران بزرگ فرهنگی در صدد «مصادرۀ میراث ایران به نام خودشان» هستند. دولت در تمام این مناطق در حال دسیسه‌چینی برای ایران و منافع ملی آنند. ساکنین شرقی ایران بزرگ فرهنگی که باید به عنوان مهاجم به طور دسته‌جمعی اخراج شوند. ساکنین جنوبی ایران بزرگ فرهنگی مشتی وحشی عاری از تمدن هستند که با پول نفت فربه شده‌اند. ساکنین شمال غربی «کوهی و تروریست» و ساکنین شمالی و غربی در صدد غصب «کوریدورهای» ایرانند. سراسر خطۀ ایرانشهر در نگاه «ایرانشهری» پر شده است از مشتی وحشی، بدون تاریخ، بدون تمدن، افراطی، قبیله‌گرا، دسیسه‌چین، متعصب، تروریست، مزدور قدرت‌های فرامنطقه‌ای و دزد میراث فرهنگی - شاید به استثنای اسرائیل البته مادامی‌که مقامات ناآشنا با ظرایف دیپلماتیک آن دهان باز نکرده و حرفی از باورهایشان نگفته باشند‌. خلاصه آسمان دهان باز کرده و ایرانشهری متمدن، بافرهنگ، خوشبو و شیک‌پوش از بد روزگار به جای کوه‌های آلپ سوئیس در وسط خاورمیانه افتاده است.

اما قضیه به همین‌جا ختم نمی‌شود و دامنۀ نفرت ایرانشهری شاید بیشتر از نصف سکنۀ «ایران سیاسی» را نیز در بر بگیرد. بیشتر از نیمی از جمعیت کنونی ایران در نگاه ایرانشهری یا باید خفقان بگیرند یا اگر حرفی سیاسی بگویند خائن و تجزیه‌طلب هستند، مگر آنکه خلافش را ثابت کنند. خلافش چگونه ثابت می‌شود؟ با تکرار اغراق‌آمیز سخنان باب میل ایرانشهری‌ها. این به اعتقاد من یکی از دلایل رونق کار جواد طباطبایی است. ملی‌گرایان افراطی ایران از دیرباز - شاید از زمان زنده‌یاد احمد کسروی - چون به طور دائم احساس ناامنی می‌کنند دیوانه‌وار شیفتۀ این هستند که سخنان باب میل خود را از دهان کسی با لهجۀ آذری بشنوند. مسیر موفقیت و اخیراً سلبریتی شدن برای کسانی که در دستۀ «این خودش تبریزیه»، «خودش آذربایجانی اصیله» قرار بگیرند تقریباً تضمین‌شده است، صرف‌نظر از آنکه دیگر عقاید، رفتارها و سوابق او چه باشند.

مقصود از این حرف‌ها این نیست که غیر از ایرانشهری‌ها افراد دیگری نیستند که افکاری به همین اندازه متعصبانه و خطرناک داشته باشند. برای مثال می‌توان ملی‌گرایان افراطی ترک و کرد را نام برد که بخش اعظم گفتارشان کپی‌برداری از گفتار ملی‌گرایان مرکز است. حکومت کنونی ایران نیز بر پایۀ باورهای حذفی، خشن و متعصبانۀ مشابه منتها با رنگ و بوی مذهبی شکل گرفت و تا امروز تداوم داشته است - صرف‌نظر از اینکه عقاید ایرانشهری و گاهی پان‌ترکیستی در میان مقامات کنونی حکومت هم امر بسیار رایجی است؛ یا برای مثال دمکراسی‌خواهی امروز چپ‌ها را بیشتر باید به حساب بی‌اعتباری گستردۀ باورها و موقعیت بسیار ضعیف کنونی‌شان در جامعه گذارد. وگرنه هرگاه شرایط برای انحصارطلبی گفتمانی، برچسب‌زنی به افرادی که با شعارهایشان همراهی تمام‌وکمال ندارند، حذف خشونت‌آمیز هرگونه دگراندیش و به انحصار در آوردن فضای عمومی فراهم بود نشان داده‌اند که شناگران قابلی هستند. همچنین مقصود این نیست که زنده‌یاد طباطبایی مسئول تمام عادات رفتاری امروز فرقۀ ایرانشهری و پیروان مذهب «ایران‌گرایی» است. اثرپذیری ایرانیان از فرهنگ سیاسی دولت‌گرایان آلمانی پیشینه‌ای صد ساله دارد. خود رواج اصطلاح «ایرانشهر» برای توصیف یک جریان روشنفکری و به عنوان نام یک نشریه امری کهن است. مقصود نشان دادن یک نظام فکری و پیامدهای زیان‌بار آن است. نظام فکری که ما نام آن را دولت‌گرایی می‌گذاریم و در نقطه مقابل لیبرالیسم قرار می‌دهیم.

پایان

28 Feb, 12:04
1,507
Post image

میراث فرقۀ جواد طباطبایی
(بخش ۲/۳)


اما این منطق نوین چه بود که سنت فکریِ به گمانِ طباطبایی زوال‌یافتۀ ایرانی توان درک و توضیح آن را نداشت و میرزا عیسی و سپس دیگر اعضای «مکتب تبریز» بر اثر اشتغال با مسائل عملی ناشی از جنگ‌های ایران و روس تا حدودی به آن واقف شده بودند؟ این «منطق نوین» چیزی است که طباطبایی یا خود آگاهی درستی از آن نداشت یا آگاهانه آن را برای مخاطبانش موشکافی نکرده بود - شاید با این هدف که خوانندۀ غرض‌دار «گم شود.» اما ما که ابزار تشخیص خوانندۀ غرض‌دار از بی‌غرض را نداریم و نمی‌خواهیم کسی را به دنبال نخود سیاه بفرستیم حقیقت این «منطق نوین» را به روشنی بیان می‌کنیم: اینکه دولت هم‌ارز حق است. دولت غایت تمام امور انسانی و سرچشمۀ اخلاق، حقوق، سیاست‌ورزی، اقتصاد و خلاصه کلیۀ فعالیت‌های انسان است. می‌گویند این‌گونه نیست که در این چهارچوب فکری «اخلاق» وجود نداشته باشند؛ یا می‌گویند این تعبیر نادرستی از اندیشۀ ماکیاوللی است که او مروج بی‌اخلاقی بود. این حرف از جهاتی درست است، به شرط آنکه تعریف عمل اخلاقی در این چهارچوب فکری را بشناسیم. در این چهارچوب فکری عمل اخلاقی آن عملی است که متناسب با منافع دولت باشد. وقتی غایت دولت بهروزی مردمان باشد، هر عملی که به تقویت شکوه و قدرت دولت بیانجامد اخلاقی و هر عملی که موجب تضعیف یا بی‌آبرویی آن شود غیراخلاقی است. اینجا هیچ معیار مستقلی برای سنجش اعمال افراد وجود ندارد، از جمله برای مثال جان و مال انسان‌ها. نظام حقوقی بر پایۀ همین هدف تدوین می‌شود و هدف «علم سیاست» تشخیص درست منافع دولت است. چیزی که اکنون به «منافع ملی» شهرت دارد. «از ایران باید دفاع کرد به نام یا به ننگ» محصول همین رویکرد است.

این چکیدۀ طرز فکری است که اغلب فیلسوفان سیاسی پروسی-آلمانی در قرن نوزدهم و نیمۀ نخست قرن بیستم در لفافۀ جملات مبهم و پیچیده پروراندند و به دیگر نقاط جهان صادر کردند. من اطلاعی ندارم که در خارج ایران رویکرد نویسندگان به زبان آلمانی چیست، ولی نمی‌دانم به چه علت در میان ایرانیان هر آنچه به «آلمان» مربوط است از جمله زبان آلمانی دارای یک پرستیژ بی‌دلیل و مبهم شده است. برای مثال عادت آلمانی‌پرانی و بازی کردن با واژگان آلمانی را که گویا میراث فردید بود اتفاقاً در طباطبایی هم می‌توان یافت‌. در واقعیت هیچ مردمی در دنیا به اندازۀ فیلسوفان پروسی-آلمانی با لیبرالیسم بیگانه نبودند و علیه آن نظریه‌پردازی نکرده‌اند. شاید هیچ دولتی به اندازۀ دولت پروس و سپس دولت تازه تأسیس «آلمان» اساسش ضدیت با آزادی فردی و اندیشۀ لیبرال نبود. هدف این یادداشت نقد طرز فکر دولت‌گرا، نقد فاشیسم، نقد فیلسوفان سیاسی پروسی-آلمانی یا نقد دیسیپلین علوم سیاسی نیست. بی‌گمان هرچه طباطبایی نوشت هم بی‌فایده یا زیان‌آور نبود. اگر بخواهیم بی‌انصافی نکنیم باید گفت نوشته‌های ایشان در حوزۀ تاریخ اندیشه برای دانشجویان مفید و آموزنده هستند. همچنین نمی‌خواهم در اینجا کسی را قانع سازم که لیبرالیسم خوب است و دولت‌گرایی بد است؛ یا کسی را قانع کنم که جان و مال انسان ارزش قائم به ذات دارند؛ یا منشاء نظام حقوقی همین ارزش ذاتی جان و مال انسان است و دولت و عملکرد دولت‌مردان و دولت‌زنان خود باید بر پایۀ این نظام حقوقی مورد ارزیابی قرار بگیرد؛ یا دولت سرچشمۀ حق و قانون نیست، بلکه ابزار اجرای آن است. هدف در اینجا تنها این است که ببینیم جواد طباطبایی چگونه می‌اندیشید و این نوع اندیشه چه پیامدهایی دارد. چراکه امروز در کنار ستایش‌های اغراق‌آمیزی که نثار زنده‌یاد طباطبایی می‌شود شاهد پدیدۀ شگفت‌آور «لیبرال‌های ایرانشهری» هستیم. این پدیده در درجۀ تناقض‌گویی و شگفت‌انگیزی هیچ دست‌کمی از سیر زنده‌یاد گلسرخی «از امام حسین به سوسیالیسم» ندارد و در واقع می‌توان از لحاظ جامعه‌شناسی بررسی کرد که چرا و چگونه این نسخه‌های به‌روزشده مدام در جامعۀ ایران بازتولید می‌شوند.

(ادامه در پست بعدی)

28 Feb, 10:50
1,312
Post image

میراث فرقۀ جواد طباطبایی
(بخش ۱/۳)


جواد طباطبایی دستگاه فکری منسجمی نداشت. حتی نمی‌توان او را نظریه‌پرداز «فاشیسم» دانست، چون در سراسر نوشته‌های پرحجمش نمی‌توان یک بحث روشن و دقیق پیرامون نظریۀ حقوقی و سیاسی پیدا کرد تا بعد بتوان به استناد آن به داوری گزاره‌هایش نشست. البته در لابه‌لای نوشته‌هایش می‌توان عناصر طرز فکر دولت‌گرایانه را تشخیص داد که احتمالاً ناخودآگاه در ذهن او نقش بسته بودند. گفتنی است که من به دلایل مختلف می‌کوشم از اصطلاح فاشیسم کمتر استفاده کنم و به جای آن اصطلاح «دولت‌گرایی/etatism» را به کار می‌برم. فاشیسم به همراه بلشویسم و سپس نازیسم شاخه‌های گوناگونی از جریان فراگیر دولت‌گرایی حوالی مقطع زمانی جنگ جهانی یکم بودند - یعنی جنبش‌های سیاسی در زمان و مکانی مشخص. در عوض اصطلاح دولت‌گرایی عنصر فکری مشترک میان این جنبش‌ها را توصیف می‌کند و در نتیجه قابل تعمیم به جریان‌های سیاسی و فکری در مکان‌ها و زمان‌های متفاوت نیز هست. در دیسیپلین علوم سیاسی دولت‌گرایی را در پوشش «علم سیاست» به دانشجویان آموزش می‌دهند و به همین دلیل در ذهن اغلب دانش‌آموختگان این رشته طرز فکر دولت‌گرایانه به گونه‌ای غیرانتقادی و ناخودآگاه نقش بسته است. «علمی» که به شیوه‌ای تفننی پایه‌گذار آن را ماکیاولی معرفی کرده‌اند. به همین دلیل است که طباطبایی به عنوان یک استاد علوم سیاسی هرچند چهارچوب نظری مشخصی به مخاطبان خود عرضه نمی‌دارد، اما مبانی دولت‌گرایی را می‌توان در نوشته‌هایش یافت. مبانی که چون تصور روشنی از آن‌ها نداشت و احتمالاً بدیهی‌شان می‌پنداشت، رویکرد انتقادی هم نسبت به آن‌ها نداشت و همان طرز فکر را به خیل هواداران خود منتقل کرد.

برای این مدعا مثالی از آثارش ذکر خواهم کرد، اما پیش از آن خوب است اشاره‌ای به یک ویژگی دیگر نوشته‌های او داشته باشم: طباطبایی برنامۀ پژوهشی روشنی نداشت. برای نمونه یعنی چه که موضوع مطالعه و تأمل من ایران است؟ وقتی موضوع پژوهش این‌گونه شلخته انتخاب شده باشد می‌توان با این دستاویز که بحث من «فلسفی» است نشست و از هر دری حرف زد و فلسفه بافی کرد و در پاسخ به هر منتقدی گفت که شما بحث من را نمی‌فهمید. این شیوه البته برای فرقه‌سازی مناسب است. فلسفۀ وجودی فرقه هویت‌یابی اعضاست و نه دستیابی به درکی از یک موضوع. طباطبایی در مصاحبه‌ای آشکارا گفت:

کسی که بیشترین تأثیر را در تمام آثارم از او کسب کرده‌ام به این دلیل که گمان می‌کردم مسائل ایران را از منظر او بهتر می‌توان فهمید و تحلیل کرد کسی است که در هیچ یک از آثارم نامی از او نبرده‌ام [!] و این به آن دلیل بود که خوانندۀ غرض‌دار [را] به جایی بفرستم که گم شود؛ یعنی به سمت هگل راهنمایی‌شان کرده‌ام.

آیا نوشته‌های استاد مانند کتیبه‌های مصر باستان ویژگی اسرارآمیز و رمزگونه‌ای دارد که «خوانندۀ غرض‌دار» را تشخیص می‌دهد و طلسم می‌‌کند تا سرگردان و «گم» شود؟ آیا هواداران استاد اسراری را می‌دانند که از نامحرمان پوشیده است؟ آیا این شیوۀ مواجهۀ علمی با موضوعات است؟

پس دو ویژگی را در مورد نوشته‌های طباطبایی بر شمردیم: یکی فقدان طرز فکر منسجم و ناآگاهی نسبت به بنیان نظری دولت‌گرایانۀ نوشته‌هایش؛ و دیگری فقدان موضوع روشن برای پژوهش با این دستاویز که سخن من «فلسفی» است. این دو ویژگی را به عنوان مثال می‌توان در مجموعۀ تأملی دربارۀ ایران یافت. این مجموعۀ سه جلدی عبارت است از خلاصه‌نویسی بی‌هدف از رساله‌ها، خاطرات و سفرنامه‌های عصر قاجار. البته باید انصاف داد که این روش تولید «آثار» مختص طباطبایی نیست و میان دانشگاهیان در ایران و جهان بسیار رواج دارد که یکی از دلایلش همان روشن نبودن موضوع پژوهش است. به جز جلد نخست مجموعه که از دوران صفوی تا ابتدای قاجار را در بر می‌گیرد و جنبۀ مقدماتی دارد، هر فصل این مجموعه چکیده‌ای از دو یا سه متن به جای مانده از دوران قاجار است. این چکیده‌ها - بر خلاف کارهای فریدون آدمیت - پژوهش تاریخی هم محسوب نمی‌شوند. برای مثال هیچ رسالۀ منتشر نشده‌ای در این مجموعه مورد بررسی قرار نگرفته است. بدون اغراق می‌توان حرف اصلی این مجموعۀ انبوه را که گویا ناتمام نیز ماند در کمتر از بیست صفحه خلاصه کرد و چیزی را از دست نداد. به هر حال پرسش این است که در همان بیست صفحه چه حرفی برای گفتن وجود دارد؟

به طور مختصر و مفید: ایرانیان تا پیش از جنگ‌های ایران و روس چون دچار انحطاط فکری و زوال اندیشۀ سیاسی شده بودند توان درک منطق نوین حاکم بر مناسبات سیاسی بین‌المللی را نداشتند. میرزا عیسی قائم مقام هنگامی که وزارت دستگاه عباس میرزا در تبریز را عهده‌دار بود بر اثر درگیری مستقیم با مسائل به درکی ابتدایی از این منطق نوین دست یافته بود. طباطبایی چند جمله از نامه‌ای را دستاویز چنین تفسیری قرار می‌دهد.

(ادامه در پست بعدی)

28 Feb, 08:57
1,498