اگر عرف جاافتاده در یک جامعه یا بخشی از یک جامعه با زناشویی کودکان مشکلی نداشته باشد و در آن جامعه دمکراسی یا لوکالیسم حاکم باشد، آیا این به زیان کودکان تمام نمیشود؟ آیا اکثریت در سراسر کشور یا در بعضی مناطق به مجاز بودن ازدواج نوجوانان مثلاً ۱۵ ساله رأی نخواهند داد و این تبدیل به قانون نخواهد شد؟
پاسخ:
نخست باید توجه کنیم این استدلال - که در ادامه توضیح خواهم داد چرا مغالطهای بیش نیست - علیه لیبرالیسم و به شیوهای اندکی متفاوت علیه محافظهکاری مطرح میشود. چون مالکیت مطلق فرد بر بدن خود از بنیانهای لیبرالیسم است، مخالفان و بهطور مشخص چپگرایان و «مترقیها» (progressives) برای آنکه نشان دهند گزارههای لیبرالیسم جهانشمول نیستند به این «مغالطه» متوسل میشوند. دربارۀ محافظهکاران هم دفاع آنان از «سنتها» را با این شیوه هدف میگیرند که چون من محافظهکار نیستم به آن نمیپردازم. بنابراین علیالحساب کسانی که چنین استدلالی را مطرح میکنند منطقاً نمیتوانند خود را با القابی از قبیل «لیبرال» یا «محافظهکار» توصیف کنند؛ چون این استدلال توسط کسانی مطرح میشود که با این نظامهای فکری مخالفند. تازه انصاف حکم میکند سپاسگزار چپها و رادیکالها هم باشند که در راه جا انداختن این مفاهیم زحمات زیادی را کشیدهاند!
اما بپردازیم به اینکه چرا میگویم این استدلال مغالطه است؟ خیلی ساده چون با این شیوه شما تمام نظامهای فکری را میتوانید رد کنید. یعنی شما در اصل استدلالی ذکر نکردهاید و صرفاً دارید نشانی غلط میدهید. بگذارید مثالی بزنم.
فرض کنید حاکمی «خیرخواه» و «نیکاندیش» که در عین حال اعتقادی هم به دمکراسی ندارد و در عوض بسیار «مقتدر» و «پرکار» است و شب و روز زحمت میکشد معتقد باشد سن قانونی ازدواج باید پنج سال باشد و افراد پنج ساله باید بتوانند ازدواج خود را در دفاتر دولتی ثبت رسمی کنند و به خانۀ بخت بروند و اگر خانواده بنا بر عرف محلی مخالفت ورزد مأمورین مقتدر دولت وظیفه دارند به زور حق این عاشقان دلباختۀ پنج ساله را از خانوادۀ «بداندیش» و «نادان» بستانند. همچنین این حاکم بخشی از مالیات و منابع «ملی» را صرف آموزش «صحیح» در مدارس میکند. برای نمونه مباحثی در این زمینه را وارد کتب درسی و رسانههای «ملی» سازد و همزمان جلوی ترویج افکار «غلط» را بنا بر «مصالح عمومی» بگیرد.
اکنون از شما که استدلال بالا علیه دمکراسی، حق رأی و شاید خود لیبرالیسم در ذهنتان بسیار موجه جلوه میکند میپرسم چه ایرادی به این حاکم «نیکخواه» خواهید گرفت؟ قریب به یقین حدس میزنم که خواهید گفت چنین حاکمی نه تنها «نیکخواه» نیست، بلکه بسیار «بداندیش» و «واپسگرا» است.
اما اگر من دوباره پاسخ دهم: درست است. موافقم که این حاکم بدخواه است و برای همین نیز معتقدم راهحل به قدرت نرسیدن چنین حاکمی تنها دمکراسی و حق رأی است؛ حتی پا را فراتر میگذارم و میگویم باید از دمکراسی چنان بتی بتراشیم و چنان آن را تقدیس کنیم که کسی جرأت مخالفت با آن و مطرح ساختن تز «مقتدری نیکاندیش» را نداشته باشد. در غیر این صورت آیا شما تضمین میدهید که فردا مقتدری نیاید و سن ازدواج را پنج سال قرار ندهد؟
اگر معتقدید ما معیار عینی (objective) و جهانشمولی داریم که میتوان با استناد به آن قاطعانه میان نیکخواه و بدخواه تمایز گذاشت، بسیار خب معیار خود را بیان کنید. من معتقدم لیبرالیسم تنها نظام فکری است که میتواند به طرز منطقی تا حدی چنین معیاری را به دست دهد. بحث دربارۀ اینکه لیبرالیسم چگونه چنین معیاری را به دست میدهد خارج از موضوع این یادداشت است. چیزی که هست لیبرالیسم هر چه باشد باز دست و پا ندارد تا بتواند بیاید و ما را از «حاکم مقتدر نادان» یا «اکثریت نادان» نجات دهد. اگر قرار بر انتخاب میان گزینههای موجود باشد من حاضرم تعدادی ازدواج کودکان در کشوری که در آن زندگی میکنم اتفاق بیفتد ولی به دولت قدرت ساختن «صیدنایا»، ایجاد گورهای دستهجمعی و بمباران غیرنظامیها را ندهم. اگر کسی طور دیگری فکر میکند باید اولاً در بیان خواستههای خود و پیامدهای آن صادق باشد و دوم اینکه علم لیبرالیسم و محافظهکاری را بلند نکند.
در پایان یک نکته را اضافه کنم: مسئلۀ کودکان بسیار پیچیده و احتمالاً غیرقابل حل است و تنها راهکار آن مصالحه میان گروههای متفاوت با طرز فکرها و عادات رفتاری گوناگون است. نه لیبرالیسم و نه هیچ مکتب حقوقی دیگر نمیتواند دربارۀ بسیاری از مسائل پیرامون حقوق کودکان حرف قاطعی بزند. آمدیم و سن ازدواج را ۱۸ سال تعیین کردیم. این عدد از کجا آمده است؟ بر اساس کدام زنجیرۀ استدلال به این عدد رسیدهاند؟ پاسخ این است که بر اساس هیچ استدلالی به این نتیجه نرسیدند و تنها عرفی رایج به تدریج در طول زمان جا افتاده و به اینجا رسیده است.