دروغ مصلحتی @aban_theory Channel on Telegram

دروغ مصلحتی

@aban_theory


اینجا قبلا یک تئاتر منفرد بود

t.me/HidenChat_Bot?start=169400659

تئاتر منفرد (Arabic)

تعتبر قناة "تئاتر منفرد" على تطبيق تليجرام المكان المثالي لعشاق الفن الشهير. هذه القناة توفر مساحة فريدة للتمتع بالمسرحيات والعروض المسرحية الاستثنائية من مختلف أنحاء العالم. إذا كنت تبحث عن تجربة مسرحية مميزة ومثيرة، فإن هذه القناة هي الوجهة المثالية لك. فهي توفر لك الفرصة لمشاهدة عروض مسرحية حصرية ومبتكرة من قبل فنانين موهوبين

تتضمن محتوى القناة مجموعة متنوعة من المسرحيات الكلاسيكية والمعاصرة، مما يوفر للجمهور تجربة مسرحية رائعة ومثيرة. سواء كنت تفضل الدراما الكلاسيكية أو الكوميديا المليئة بالضحك، فإن هذه القناة تقدم لك مجموعة مذهلة من عروض المسرح التي ستنال إعجابك بالتأكيد

ما يميز قناة "تئاتر منفرد" هو تنوع محتواها وجودة العروض التي تُعرض عليها. يمكن للمشتركين الاستمتاع بأداء فنانين موهوبين والتمتع بتجارب مسرحية مثيرة ولا تُنسى. إذا كنت من عشاق الفن والمسرح، فإن انضمامك لهذه القناة سيضيف لحياتك نكهة فنية جديدة ومثيرة

لا تفوت الفرصة للاستمتاع بعروض مسرحية استثنائية وفريدة من نوعها عبر قناة "تئاتر منفرد" على تطبيق تليجرام. انضم اليوم واستعد لرحلة مسرحية مثيرة لا مثيل لها!

دروغ مصلحتی

10 Feb, 21:32


،،

دروغ مصلحتی

10 Feb, 21:18


گفت این همون بتمنیه که بچگیات دوسش داشتی ،، میخوام بذاریش جلوی چشمت تا یوقت یادت نره پشت اون صدای جیغ و خون روی دیوار اتاقت هنوزم یه پسر بچه‌ست که بتمن دوست داره.

دروغ مصلحتی

10 Feb, 21:18


امروز وقتی دیدمش گفت برام یه‌چیزی گرفته. از تو کیفش یه چیزی در اورد و گفت چشامو ببندم تا مثلا سورپرایز بشم. چشامو که باز کردم دیدم یه مداد تو دستشه و منتظره از دیدنش ذوق کنم. یه مداد که روش پر از تصویر بتمن بود.

دروغ مصلحتی

10 Feb, 21:18


مادرم هربار بعد شنیدن کارایی که درست میکنم نگرانم میشه ،، حق هم داره. لیاقتش یه پسر شاد و شنگول دختر باز بود ،، نه کسی که عاشق خون رو در اتاقشه و توی آهنگاش جیغ میکشه. افسرده هم نیستم که بگم از این ناراحته ،، ولی دوست داشت سلایقم بیشتر شبیه خودش باشه

دروغ مصلحتی

10 Feb, 00:54


،،

دروغ مصلحتی

09 Feb, 23:14


میتونین کارهایی که با اسم White lie میسازیمو تو اینستا گرام هم ببینین ،، هرچند بی‌معنیه چون الانشم اینجا میشنوینشون دیگه. ولی خوشحال میشم اونجا هم یه سرک بکشین ببینین چی به چیه

@whitelie_project

دروغ مصلحتی

09 Feb, 23:13


،،

دروغ مصلحتی

09 Feb, 23:12


پروژه‌ی White Lie برای بیان فضای ذهنیم از موسیقی دپرسیو امبینته ،، هرچند اولین کاری که باهاش ساختم هیچ ارتباطی به سبک امبینت نداره. اما اینم دوست دارم.

دروغ مصلحتی

09 Feb, 23:11


نمیدونم “White Lie” قراره مثل خیلی چیزای دیگه بعد از یه مدت فراموشم بشه یا نه. اما هرچی که باشه امروز من ازش لذت میبرم و خواستم این اسمو به عنوان یکجور پروژه برای کارهام داشته باشم.

دروغ مصلحتی

09 Feb, 23:11


هرچی که باشه من ازش لذت میبرم. برای اینکه خودمو وادار به تلاش بیشتر کنم سازیو گرفتم که از توانایی‌های من فراتر بود ،، و امروز هم اسمیو ساختم که منتظره تا بهش معنای خاصی بدم.

دروغ مصلحتی

09 Feb, 23:11


من در وهله‌ی اول یه معمارم ،، و تا اینجای کار معمار خوبی نبودم. قطعا فرزند یه خانوادم ،، فکر نکنم توش خوب عمل کرده باشم. و در آخرین مرحله ممکنه بتونم نوازنده باشم ولی هنوز تکلیف خوب و بد بودنم معلوم نیست.

دروغ مصلحتی

09 Feb, 15:08


،،

دروغ مصلحتی

09 Feb, 15:06


2:00

دروغ مصلحتی

09 Feb, 15:05


قسمتی که برای تکمیلش نیاز به صدای گریه داشتیم طبق معمول رفتم سراغ صدایی که از بقیه داشتم ،، ولی راضیم نکرد. خودم دست به کار شدم. بار اولم نبود ،، قبلا هم برای اجرای یسری مونولوگ تظاهر به ضجه زدن کرده بودم. اما اینبار انگار خودمم بهش نیاز داشتم ،، هرچند بعد از شنیدنش خودم هم صدای خودمو توی اون فریادا نشناختم

دروغ مصلحتی

09 Feb, 15:03


کارمون که تموم شد تازه فهمیدم برای من بوده متن شعر. تا قبلش صرفا یسری کلید واژه منو به خودم ربط میداد.
“من تو این تئاتر منفرد با قصد قبلی هیچ تماشاگریو راضی نکردم”

دروغ مصلحتی

17 Jan, 23:37


،،

دروغ مصلحتی

17 Jan, 23:34


وقتی این کار کمکش میکنه پس حتما راه درستی رو انتخاب کرده ،، من کی باشم که کمکش نکنم؟ من همیشه هوای دوستامو دارم. وقتی کمک بخوان هستم ،، وقتی آهنگ بخوان هستم ،، اگه بخوان مشورت کنن هستم… پس چرا وقتی میخوان با تیغ دستشونو بشکافن من پیششون نباشم؟

دروغ مصلحتی

17 Jan, 23:32


تو همون حال داشتم وقتیو مرور میکردم که خودش تیغیو که براش خریده بودمو بهم داد تا دستشو ببرم ،، خودش یادم داد چجوری باید انجامش بدم. آخرش هم مثل بچه‌هایی که باور دارن اگه جای زخمو ببوسن زودتر خوب میشه رفتار کردم. من تو ذهنم اون خونو روی لبام میدیدم ،، در حالی که با اطمینان میگفتم دخترت دیگه هیچوقت به خودش آسیب نمیزنه.

دروغ مصلحتی

17 Jan, 23:32


یجا بهم گفت نگران اینه که به خودش آسیب بزنه ،، چون چندباری روی دستش جای زخم دیده. بهش گفتم از این قضیه مطلعم ولی تضمین میدم که دیگه انجامش نمیده. خیالش که راحت شد تو دلم گفتم اون دیگه دست خودشو با تیغ نمیبره ،، چون من براش انجامش میدم.

دروغ مصلحتی

17 Jan, 23:32


امروز توی مهمونی مادرش هم پیشمون بود ،، یکم راجب چیزای مختلف باهاش صحبت کردم و از همون مکالمه‌ی کوتاه واضح بود که بزرگ‌ترین نگرانیش حال دخترشه.

دروغ مصلحتی

17 Jan, 23:15


،،

دروغ مصلحتی

17 Jan, 23:14


پایین کاغذ جای قرمزی لب مونده بود. وقتی داشتم میخوندمش حس کرد اون رد قرمز نیاز به توضیح داره چون ممکنه متوجهش نشم. بدون اینکه حتی سرشو برگردونه سمتم گفت اون جای رُژو دیدی؟ گفتم آره. گفت جای رژ نیست ،، خونه. میدونست اینجوری بیشتر دوست دارم. میدونست اینجوری برام واقعی‌تره.

دروغ مصلحتی

17 Jan, 23:14


این‌یکی برای تبریک تولدم بود و محوریت ساده‌تری داشت. اینجور نوشته‌هارو بیشتر دوست دارم ،، چون برای ایده‌های متفاوت یا نسبتا بزرگ ناچارن باید دروغ هم توش دخیل کرد. هیچ نامه‌ی شاهکاری بدون دروغ شاهکار نمیشه. با این حساب این هم شاهکار نبود ،، پس بیشتر دوسش داشتم.

دروغ مصلحتی

17 Jan, 23:14


قبلا میزان رد و بدل کردن نامه‌هام بیشتر بود ،، روند جذابی داشت. آخرینش چند ماه پیش بود که روش تیغی چسبونده شده بود که ازش به عنوان “دوست پنج ساله” یاد میکرد. تیغی که روش رد خون خشک شده مونده بود. از اون موقع دیگه نه نامه‌ای گرفتم و نه نوشتم ،، تا امروز.

دروغ مصلحتی

13 Jan, 01:14


،،

دروغ مصلحتی

13 Jan, 01:03


الانِ من اینجوریه که صب تا شب سر کارم ،، قبل خواب هم مست میکنم تا یکم فشار روانی شرایط کم شه. نمیشه به آدمی که دائما هنگ‌اوره بگی چرا نمیخندی یا مثلا عشقت کو. من فعلا عشقم تو پاکته ،، دوتا هم بیشتر ازش نمونده.

دروغ مصلحتی

13 Jan, 00:58


آدم گشاد پروسه‌ی نامه نوشتنو بدون هیچ ایده‌ی رومنس و فقط مجموع کارایی مثل بلند شدن از جاش ،، کاغذ اوردن ،، مداد تراشیدن و فکر کردن میدونه. الان منم همینم. نه که نخوام ،، ولی برای موضوعات احساسی یکم زیادی جا باز کردم… گشاد شدم.

دروغ مصلحتی

13 Jan, 00:58


قبلا هربار به شکست میخوردم مثل بچه‌ها با خودم میگفتم دیگه نامه نویسم ،، ولی بازم مینوشتم. نمیشد ننویسم ،، تنها فرم و حالت وجود من نوشتنه. ولی الان دیگه به معنای واقعی نامه نمینویسم. ولی نه از سر شکست یا چیزی شبیه بهش ،، چون عمیقا تبدیل به آدم گشادی شدم.

دروغ مصلحتی

04 Jan, 23:59


،،

دروغ مصلحتی

04 Jan, 23:46


سوار ماشینی میشم که در عمل بزرگ‌ترین زباله‌دونی متحرک جهانه ،، آهنگای راک شهرام‌شبپره رو میذارم ،، پای گلی که برای بدرقه کردم گرفتم کارت تبریک زایمان و تسلیط میچسبونم. چرا؟ چون همین که منو چند ثانیه خندونده کافیه.

دروغ مصلحتی

04 Jan, 23:46


الان برعکسم. یکی از گاردای شدیدم نسبت به افرادیه که با ادبیات غلیظ راجب مفهوم زندگی و عشق و اینجور چیزا حرف میزنن ،، وقتی انتخاب غیر عامیانه‌ای میکنی میذارن پای آوانگارد بودن و هزار تا چیز دیگه. نمیپذیرن که ممکنه صرفا اون لحظه خواستم انجامش بدم پس انجامش دادم.

دروغ مصلحتی

04 Jan, 23:46


این آفتابگردون و دوتا کارت بی‌ربط روش میتونه نشون‌دهنده بخش زیادی از تغییر من باشه. اون تایمایی که فضای ذهنی زردی داشتم خیلی دنبال معنا و مفهومای عمیق بودم. نمیتونستم بپذیرم یک چیزی صرفا وجود داره ،، تا ادای نیچه رو پای مسائل ساده در نمیوردم کنار نمیرفتم.

دروغ مصلحتی

04 Jan, 23:36


،،

دروغ مصلحتی

04 Jan, 23:30


شکایتی نیست. هم از فضای کاریم لذت میبرم هم آدمی نیستم که اهل ناله باشم. اما اینکه رفتن یکی باعث میشه اتفاقات نامربوط هم جوری کنار هم چیده بشه که کاملا شکل قبلشو از دست بده جالبه برام. و دارم فکر میکنم آیا منم کسی هستم که نبودنم همچین دومینویی بسازه یا نه. جالب میشه اگه منم رو چیزایی تاثیر بذارم که حتی نمیدونم وجود دارن.

دروغ مصلحتی

04 Jan, 23:30


وقتی میره طبق یکسری اثر پروانه‌ای روال زندگیم برمیگرده به کار کردنای شونزده ساعته و گشتن تو اداره‌ها. شاید نهایت هنرم این بشه که قبل از برگشتن یه سر به سام بزنم و مست کنیم. ولی دیگه اون فرم تینیجری و احمقانه‌ای که باهاش میرفتیم اکتبرو نمیشه پیدا کرد.

دروغ مصلحتی

04 Jan, 23:29


برام چیز جدیدی نیست ،، باهاش کنار اومدنو بلدم. ولی نسترن فرق داره ،، اون که میره با خودش یکسری از اتفاقاتو هم میبره. وقتی میره خیلی کمتر دور هم جمع میشیم ،، عملا دیگه اکتبر نمیریم ،، خودمونو با کار و درس سرگرم میکنیم. و مهم‌ترین موردش هم اینه که دیگه میلم به وایت‌چاکلت نمیره.

دروغ مصلحتی

04 Jan, 23:29


اطراف من آدمای زیادی مهاجرت کردن. اولیش آرین بود ،، وقتی رفت خیلی بچه بودیم. اون موقع تازه فهمیدم تعاریف سینمایی که تو فیلما از مهاجرت و غربت میگن یعنی چی. چند ماه پیش که خواهرم رفت دیگه تموما با این مسئله آشنا بودم ،، بلد بودم راه دور زدن دلتنگی رو.

دروغ مصلحتی

02 Jan, 02:13


،،

دروغ مصلحتی

02 Jan, 01:50


یکم که گذشت از سر کنجکاوی پروفایلشو باز کردم تا ببینم این هزارمین مورد خودکشی کیه. همونجا در لحظه تموم فلسفه‌ی عنکبوت و پروانه و باقی ترندای فلسفی اینستا فرود اومد روی سرم. در لحظه تجربه کردم منم انسانم و تا چه حد لجنم که اولویت بندیم برای کمک برمیگرده به معیارهای زیبایی. اما کاریش نمیشه کرد. منم آدمم ،، از زیبایی لذت میبرم.

دروغ مصلحتی

02 Jan, 01:48


اونقدری از این ماهیت خسته بودم که تنها واکنشم چندتا پیام کوتاه با طنزِ بی‌جا بود. هم یکم حال و هواش عوض میشد ،، هم میفهمید من اونی نیستم که دل به کار بدم و بهتره سراغ یکی دیگه بره.

دروغ مصلحتی

02 Jan, 01:47


دیشب یه شخص غریبه بهم پیام داده بود و راجب شیوه‌ی خودکشی موفق میپرسید ،، کاملا هم اصرار داشت به کارش و جدی بنظر میومد. این بار اولی نیست که اینطور پیامی میگیرم ،، هشتاد درصد پیامای دریافتی من شبیه به تماس‌های فوریت خودکشیه.

دروغ مصلحتی

02 Jan, 01:47


این یک اتفاق کاملا بدیهی و ساده‌ست که تحلیل خاصی هم نمیشه از دلش در اورد ،، سخت‌ترین جاش پذیرفتنشه. هرکسی بعد خوندن همچین مطالبی با خودش فکر میکنه ادما چقدر زننده و سطحین ،، اما این قسمت خودشون هم آدمن رو جا میندازن.

تئاتر منفرد

16 Nov, 20:15


،،

تئاتر منفرد

16 Nov, 19:56


اهنگمو گوش میدم ،، سیگارمو میذارم رو لبم و منتظر میمونم تا کسی که کنارم نشسته روشنش کنه. همیشه بعد این ترکیب میتونم راحت‌تر از انتظارم فراموش کنم

تئاتر منفرد

16 Nov, 19:56


این اهنگ برای من همونه. بعد از به بار اوردن بزرگ‌ترین گندا و گاها از دست دادن چیزایی که دوسشون دارم گوشش میدم و سیگار میکشم. بعدش انگار نه انگار که اتفاقی افتاده.

تئاتر منفرد

16 Nov, 19:56


همیشه بعد از تموم شدن اینجور اتفاقا تنها چیزی که باقی میمونه نور گلدن‌تایم غروبه و آهنگی که هیچ ارتباطی با فضا نداره ،، عوضش به مقدار کافی خسته‌ست.

تئاتر منفرد

16 Nov, 19:49


،،

تئاتر منفرد

16 Nov, 19:47


نامه‌رو از کیفش در اورد و تنها توضیحش این بود که یجور دوست پنج‌ساله رو چسبوده به کاغذ و ازم خواست که مراقبش باشم. نامه رو که دستم گرفتم دیدم روش یه تیغ چسبیده ،، تیغی که پنج سال دستشو باهاش زخمی میکرده تا یادش بره درداشو.

تئاتر منفرد

16 Nov, 19:47


حالش تو مرور زمان بهتر شد و بعد یک ساعت انگار نه انگار که داشت تو دستای من میمرد. انگار که از جنگ برگشته باشم با خستگی زیاد از فشاری که روم بود برگشتم سمت ماشین. آهنگ گذاشتم سعی کردم بخوابم تا شاید یکم از حسی که تجربه کردم دور بشم. همون لحظه یادم افتاد شب وقتی که داشتم میومدم پیشش ازش خواسته بودم برام نامه‌ای بنویسه تا به هوای اون خوابش نبره.

تئاتر منفرد

16 Nov, 19:47


بعد از یه مدت اورژانس اومد و آروم آروم حالش بهتر شد ،، تونست حرف بزنه. میگفت حتی برای چند لحظه مرگ خودشو پذیرفته بود و تنها واکنشش به رفتن یجور لبخند یواش بوده.

تئاتر منفرد

16 Nov, 19:47


،،

تئاتر منفرد

16 Nov, 19:47


میدیدم که چطور نبضش ملایم و ملایم‌تر میشه ،، چجوری فاصله‌ی بین نفساش بیشتر میشه و چشماش از حالت طبیعی خارج میشن. اون دیانا بود ،، نزدیک‌ترین دوستم تو کل دانشگاه و کسی که واضح‌تر از هرکسی میفهمیدیم حرفای همو. میدیدم که توی دستم داره پر پر میشه و هیچکاری از دستم بر نمیاد.

تئاتر منفرد

16 Nov, 19:47


نمیتونست تکون بخوره ،، چشماش بالا مونده بود و جوری فاصله‌ی بین نفساش بیشتر میشد که انگار یادش میرفت نفس بکشه. اون لحظه فقط به دو تا چیز فکر کردم. خاطرات خوبمون ،، و اینکه نمیخوام بعد از آراد بازم دوستای نزدیکمو اینجوری از دست بدم.

تئاتر منفرد

16 Nov, 19:47


توی ماشین یکم خوابمون برد ،، قهوه خوردیم ،، آهنگ گوش دادیم و کارایی شبیه به این. وقتی که ظهر شد دیدم حالت چهره‌ش عوض شده ،، احتمال دادم قندش افتاده باشه پس از کافه چندتا چیز براش سفارش دادم تا شاید حالش بهتر شه. ولی وقتی که برگشتم پیشش اوضاع فرق کرده بود.

تئاتر منفرد

16 Nov, 19:46


وقتی رسیدم فهمیدم منظورش از “بیدار نشدن” همون معنای واقعی فعله ،، چند ساعت قبل سعی کرده بود زندگی خودشو تموم کنه. هرچند مدت زیادی از اقدامش گذشته بود و میدونستم الان خطری تهدیدش نمیکنه ،، پس ترجیح دادم وقتمو با بهتر کردن حالش بگذرونم.

تئاتر منفرد

16 Nov, 19:46


میگفت اگه بخوابه دیگه بیدار نمیشه و این حرفشو گذاشتم پای درد عمیقی که داره. ساعت که از سه گذشت ترجیح دادم با حال مستم خودمو برسونم بهش و یه تایمی رو نزدیک خونشون تو ماشین بخوابم که بتونم تو اولین فرصت پیشش باشم.

تئاتر منفرد

16 Nov, 19:46


دیشب حدودای ساعت دوی شب با دیانا صحبت میکردم و بعد یک ساعت حرف زدن فهمیدم که حالش خیلی خوب نیست ،، و این خوب نبودن در حدی هست که باعث نگرانیم بشه.

تئاتر منفرد

07 Nov, 22:03


،،

تئاتر منفرد

07 Nov, 21:59


تا حدی یقین دارم که اون “آخرین نامه” قراره آخرین نامه بمونه. هرچند پایان خیلی جذابی برای روند سابقم نبود. نه چیزی که نوشتمو دوست دارم و نه آدمی که براش نوشتمو یادم میاد. فقط بدون اینکه متوجه باشم با یه پایان‌بندی افتضاح به بخشی از خودم پایان دادم که اسم خاصی براش ندارم ،، اما تا حدی شاخصه‌ی مهمی برای من بود.

تئاتر منفرد

07 Nov, 21:59


توی امروزم نه جایی برای نامه نوشتن هست نه آهنگ ساختن و نه رفتارای پر ریسکی که تعریفشون به هیجانم بیاره. شاید اینجوری هم حوصله‌ی خودم سر بره هم کسایی که منو میخونن ،، ولی هم خوشحالم‌ و هم سالم.

تئاتر منفرد

07 Nov, 21:59


امشب بین مرتب کردن وسایلم چشمم به آخرین نامه‌ای افتاد که نوشتم ،، نامه‌ای که واضحه به مقصد نرسیده. نکته‌ی جالبش برام اینجا بود که اصلا یادم رفته بود همچین چیزی نوشتم و بدون اینکه بدونم یه روز آخرین نامه‌رو نوشتم و خیلی ملایم از اون فضای احساسی زندگی فاصله گرفتم.

تئاتر منفرد

07 Nov, 21:59


مدت زیادیه که اینجا چیزی نمینویسم. انقدری سرم شلوغِ زندگی روزمره شده که جای خالی برای اتفاقات جذاب و قابل روایت نداشته باشم.

تئاتر منفرد

03 Nov, 22:58


،،

تئاتر منفرد

03 Nov, 22:54


وسط ارائه‌م یکی که حتی نمیشناختمش حرفمو قطع کرد تا در احمقانه‌ترین حالت ممکن بگه “تو که حرف میزنی بدبختیام یادم میره”. این حرفو کاملا از سرِ همزاد پنداری میزد و لبخندش هر لحظه باز تر میشد ،، انگار که اصن براش مهم نباشه دارم راجب چی صحبت میکنم. اون توی سرش فقط صدای خورد شدن جمجه‌ی ادماییو میشنید که میخواست با پاشنه‌ی کفشش از روشون رد بشه.

تئاتر منفرد

03 Nov, 22:54


برای رسیدن به طرحم جلوی کلاس مجبور شدم قدم به قدم مسیر آسیب‌زنندگی و قدرت طلبی زنانه رو تحلیل کنم. من عملا داشتم یاداوری میکردم هر ظرافتی به موقعش چقدر میتونه بی‌احساس باشه. اما جالب‌ترین نکته‌ش احساس همزاد پنداری اکثریت هم‌کلاسیام با این ماهیت بود.

تئاتر منفرد

03 Nov, 22:54


قبل از هرچیزی یاداوری کردم انسان فارغ از جنسیت ،، نژاد ،، موقعیت اجتماعی و سنش آسیب زننده‌ست و توی این بحث بی‌هیچ منظور خاصی خطابم رو به اون دسته‌ست. حالا نوبت استدلال ریاضی‌طور بود تا ثابت کنم اوج زنندگی رو.

تئاتر منفرد

03 Nov, 22:54


وقتی داشتم از طرحم دفاع میکردم هیچ‌جور محافظه‌کاری یا عقب‌نشینی نداشتم نسبت به اصل ایده‌م. این حالت از “قدرت” به خودی خود آسیب زننده‌ست ،، حالا نوبت من بود به کلاسی که عموم شرکت کننده‌هاش دختر بودن بفهمونم چقدر میتونن زننده باشن.

تئاتر منفرد

03 Nov, 22:53


تا اینجای کارم هیچ اتفاق دور از ذهنی نیفتاد ،، اما وقتی خواستم تموم این‌هارو توی یک عنصر متصور بشم تنها چیزی که به ذهنم رسید “زنانگی آلوده” بود.

تئاتر منفرد

03 Nov, 22:53


شروع کردم به نوشتن کلید واژه‌هایی که به صورت عامیانه و روزمره بهم اون معنی رو میرسونه. تسلط ،، به بازی گرفتن ،، “نه” نشنیدن ،، به دست اوردن بدون تمایل به حفظ ،، مسیر دادن به تفکر دیگران…

تئاتر منفرد

03 Nov, 22:53


امروز برای یکی از کلاسای دانشگاه باید ماهیت “قدرت” رو توی یک ایده و بعد یکجور عنصر طراحی پیاده میکردیم. طراحی همچنین چیزی با تعاریف ساده کار سختی نبود ،، ولی ذهنمو درگیر کرد.

تئاتر منفرد

01 Nov, 21:08


میخواد به خدا تجاوز کنه ولی پیداش نمیکنه

تئاتر منفرد

01 Nov, 21:06


،،

تئاتر منفرد

01 Nov, 21:02


میشه این‌کارو به عنوان علاقه‌ی معنوی برداشت کرد ،، شاید هم به عنوان یکجور شهوت نسبت به ماهیت و کلیشه‌ی خدا. این خلاقیت رو دوست داشتم ،، بلد بود تا چه حد باید الهیت رو زیر سوال برد.

تئاتر منفرد

01 Nov, 21:02


چند دقیقه که گذشت تیر آخرو هم زد. دوستم همونجا یه قرآن جیبی از توی جیبش در اورد و بعد صفحه‌ای که توش دعای روز جمعه بود رو چند بار بوسید ،، جوری که جای رژ قرمزش همه‌جای آیه بمونه.

تئاتر منفرد

01 Nov, 21:02


اینکه بعد مرگم یکی به خود منم بخنده برام جذابه ،، چرا نباشه؟ ماهیت “حیات” فارغ از نوع و جنسیت و موقعیت کاملا بی‌ارزش و سطحیه. زیادتر از ارزشش بهش پرداخته شده.

تئاتر منفرد

01 Nov, 21:02


امروز برای یکجور دیدار ساده با کسی مقصدِ قبرستون رو انتخاب کردیم ،، نامتعارف بود ولی نه اونقدری که مانع صحبتای ساده بشه. عکس روی قبرارو مسخره میکردیم و بر اساس میزان زشت بودنشون قضاوت میکردیم که آدم خوبی بودن یا نه ،، دقیقا همون کاری که خدا میکنه.

تئاتر منفرد

21 Oct, 22:00


،،

تئاتر منفرد

21 Oct, 21:52


- خب آدما طبیعتا از زیبایی مراقبت میکنن

ولی اینجوری نیست. ادما از تماشای زیبایی لذت میبرن و آخرین چیزی که بهش فکر میکنن حال واقعی و بیان نشده‌ی همون عنصر زیباییه. اونا “مراقبش” نیستن ،، اونا فقط نگهش میدارن تا خودشون لذت ببرن.

تئاتر منفرد

21 Oct, 21:52


حیوونای واقعی همون آدمان. معلومه همه از دیدن یه موجود بامزه و خوشحال لذت میبرن. ولی وقتی ذره‌ای اذیت بشن سریع صحنه رو ترک میکنن ،، حتی اگه بودنشون باعث زنده موندن همون موجود بشه.

تئاتر منفرد

21 Oct, 21:51


قطعا خودمم از این فکرا لذتی نمیبرم ،، اما من با این روحیات مسخرم تنها کسی بودم که چند شب نخوابیدم تا اون موجود حالش بهتر بشه. در حالی که آدمای مهربون و حامی حیوانات اینستاگرامی قبول نکردن پیشش باشن چون “روحیات لطفشون” نمیذاره ضجه زدنای اون گربه رو ببینه.

تئاتر منفرد

21 Oct, 21:51


چون نمیتونستم نگهش دارم همه‌جا با خودم بردمش. دانشگاه ،، کافه ،، سر کار. مدام جیغ میزد و هربار که صداش بلند میشد ته ذهنم میگفتم شاید باید زودتر خلاصش کنم تا بیشتر درد نکشه. حتی دفعاتی هم با خودم فکر کردم خیلی هم بد نیست اگه مجبور شدم خلاصش کنم بعدش با کاتر ماکت تشریحش کنم.

تئاتر منفرد

21 Oct, 21:51


دقیقا یادم نیست چند روز ،، ولی حدود دو یا نهایتا سه روزه که دارم سعیمو برای زنده موندن یه گربه میکنم. آدمی نیستم که دیدن حال بد یه بچه گربه یا چیزی شبیه این تاثیر خاصی روم بذاره ،، صرفا وظیفه‌ی خودم میدونستم که تلاشمو براش کنم.

تئاتر منفرد

07 Oct, 16:09


،،

تئاتر منفرد

06 Oct, 22:27


اول و آخرش تنها موضوع قابل توجه حس تعلقی بود که داشتیم. همه هم درگیریای خودمونو داشتیم هم بدبختیامونو ،، ولی ته مسیر زندگی فلاکت بارمون به اکتبر میرسید

تئاتر منفرد

06 Oct, 22:27


همیشه همه اکتبر بودیم ،، پیش نمیومد برم اونجا و هیچکسو نبینم. اونجا هلیا درس میخوند ،، مانی کار میکرد ،، نسترن غر میزد ،، ملورین بعد کارش میومد تا استراحت کنه ،، سام اهنگای مسخره میخوند و پارمیدا هم بهش میخندید. ولی تا وقتی محدثه برامون چایی و قهوه نمیورد هیچکدومش به اون صورت حال نمیداد.

تئاتر منفرد

06 Oct, 22:27


وایسادم تا ساعت دوازده بشه و تو اولین دقیقه بتونم تولدشو هم تبریک بگم. تا اون موقع با سیگار و صحبت راجب سیاست خودمو سرگرم کردم ،، ولی ذهنم درگیر ماهیتی بود که توی ذهنم به اکتبر داده بودم.

تئاتر منفرد

06 Oct, 22:27


امروز قرار بود با بچه‌ها بخاطر آخرین شیفت محدثه بریم اکتبر اما بخاطر کارم فرصت نشد باهاشون برم. ولی تونستم قبل از بستن کافه خودمو برسونم اونجا. بچه‌ها رفته بودن ولی دسته‌گلی که برای محدثه اورده بودن هنوز روی میز بود.

تئاتر منفرد

30 Sep, 19:36


،،

تئاتر منفرد

30 Sep, 19:32


دوتا گیتاریست ،، خواننده ،، درامر و بیسیستی که قراره اسمی که روی خودشون گذاشتنو به معنای واقعی بسازن.

تئاتر منفرد

30 Sep, 19:28


میشه با خیال راحت وسط اجراها با صدای گریه مونولوگ خوند ،، میشه کراواتتو جلوی چشمت ببندی و گیتارتو ببوسی. شاید هیچوقت لقب راک‌استار بهمون نشینه ،، ولی همچنان میشه خوش گذروند