@idk_i_never_knew
Der idiot
@idk_i_never_knew
http://t.me/BChatPlusBot?start=sc-uLqlbVGqjDQl
@Already_cursed
Der idiot (German)
Willkommen im Telegram-Kanal "Der idiot"! Hier finden Sie eine vielfältige Sammlung von Witzen, Memes und humorvollen Inhalten, die garantiert für Lacher sorgen. Unser Kanal bietet eine unterhaltsame Möglichkeit, den Alltag zu entfliehen und sich einfach mal köstlich zu amüsieren. Mit dem Benutzernamen @idk_i_never_knew sind wir stets bemüht, unsere Abonnenten zum Lachen zu bringen und gute Laune zu verbreiten. Ob lustige Geschichten, witzige Videos oder humorvolle Bilder - bei uns ist für jeden etwas dabei! Besuchen Sie uns auch unter http://t.me/BChatPlusBot?start=sc-uLqlbVGqjDQl und lassen Sie sich von unserem Humor verzaubern. Folgen Sie außerdem @Already_cursed für zusätzliche humorvolle Inhalte. Wer braucht schon ernste Themen, wenn man einfach mal herzhaft über die Dummheit des Lebens lachen kann? Treten Sie noch heute bei und werden Sie Teil unserer humorvollen Community!
Der idiot
12 Jan, 15:59
من در کنه وجود خویش سرنوشت همه نوع بشر را در آغوش خواهم کشید، و در روح و روانم والاترین و پست ترین را جای خواهم داد، و شادمانیها و مصیبتهایش را در سینه ام انبوه خواهم کرد ؛ و بدین گونه جان خود را به گستردگی جان بشر خواهم کرد و ، در پایان، همچون نوع بشر ، در‌هم خواهم شکست.
فاوست
گوته
فاوست
گوته
Der idiot
11 Jan, 18:36
من آدم گذشت و جایگزین نیستم. اگر عزیزی بمیره، تا آخر عمر عزادارش خواهم موند و در مرگ هم وفادار می‌مونم. عزیزان از دست رفته با مرگ از من جدا نخواهند شد، هویت من هنوز به اونها گره خورده.
Der idiot
11 Jan, 14:24
چرا فارسی نمی‌گیم؟
یکی از دلایل عمده‌ای که ما در حین مکالمه از کلمات بیگانه استفاده می‌کنیم، اینه که می‌گیم «معنایی که می‌خوام رو تو فارسی پیدا نمی‌کنم!» بعضی اوقات با واژگان جدیدی مواجه هستیم که برآمده از مفاهیم جدیدی‌ان. در اون صورت، بله. ما ضعف زبانی داریم و باید واژه‌سازی کرد. اما گاهی با وجود معادل درست و دقیق و یا تقریباً دقیق، همچنان علاقه به استفاده از آن‌ها نداریم و یا اون کارایی از بین رفته. چرا؟
مفاهیم تغییر کرده‌ان، دیدگاه‌ها عوض شده و حالا ما در عصر حاضر شاید منظوری نداریم، اما واژه‌ها بی‌منظور نیستن و هنوز بار سنگینی دارند. ما گذر کردیم ولی واژه‌ها رو با خودمون نیاوردیم! شاید کمی از زبان جلوتر رفتیم و سرعت حرکت تند بوده.
واژه‌ها را باید شست، جور دیگر باید دید.
برای مثال، استفاده‌ی بی‌نهایت این نسل از واژه‌های انگلیسی برای مسائل جنسی، خوش‌گذرانی و چیزهایی از این قبیل. چرا؟ شاید چون قبح این مفاهیم هنوز از واژه‌های اونها نریخته. هنوز باعث شرمساری و شرمندگی می‌شن. هنوز هم به گوش غریبه‌ان. On drugs با رو مواد بودن خیلی متفاوته. با اولی یاد نوجوانان سریال‌های نتفلیکسی میفتیم و با دومی پیرمردهای آواره، کنار آتیش در پارک‌ها و حومه‌های شهر رو به‌خاطر میاریم. لاس زدن قبیحه ولی فلرت کردن اشکالی نداره. مثال‌های زیادی میشه زد ولی شاید همیشه هم مشکل از بی‌سوادی نباشه. گاهی وزن واژه‌ها بیشتر از منظور ماست. شاید زبان و کلمات، مثل ما روشن‌فکر نیستن و هنوز بار زیادی رو به دوش می‌کشن. :)
یکی از دلایل عمده‌ای که ما در حین مکالمه از کلمات بیگانه استفاده می‌کنیم، اینه که می‌گیم «معنایی که می‌خوام رو تو فارسی پیدا نمی‌کنم!» بعضی اوقات با واژگان جدیدی مواجه هستیم که برآمده از مفاهیم جدیدی‌ان. در اون صورت، بله. ما ضعف زبانی داریم و باید واژه‌سازی کرد. اما گاهی با وجود معادل درست و دقیق و یا تقریباً دقیق، همچنان علاقه به استفاده از آن‌ها نداریم و یا اون کارایی از بین رفته. چرا؟
مفاهیم تغییر کرده‌ان، دیدگاه‌ها عوض شده و حالا ما در عصر حاضر شاید منظوری نداریم، اما واژه‌ها بی‌منظور نیستن و هنوز بار سنگینی دارند. ما گذر کردیم ولی واژه‌ها رو با خودمون نیاوردیم! شاید کمی از زبان جلوتر رفتیم و سرعت حرکت تند بوده.
واژه‌ها را باید شست، جور دیگر باید دید.
برای مثال، استفاده‌ی بی‌نهایت این نسل از واژه‌های انگلیسی برای مسائل جنسی، خوش‌گذرانی و چیزهایی از این قبیل. چرا؟ شاید چون قبح این مفاهیم هنوز از واژه‌های اونها نریخته. هنوز باعث شرمساری و شرمندگی می‌شن. هنوز هم به گوش غریبه‌ان. On drugs با رو مواد بودن خیلی متفاوته. با اولی یاد نوجوانان سریال‌های نتفلیکسی میفتیم و با دومی پیرمردهای آواره، کنار آتیش در پارک‌ها و حومه‌های شهر رو به‌خاطر میاریم. لاس زدن قبیحه ولی فلرت کردن اشکالی نداره. مثال‌های زیادی میشه زد ولی شاید همیشه هم مشکل از بی‌سوادی نباشه. گاهی وزن واژه‌ها بیشتر از منظور ماست. شاید زبان و کلمات، مثل ما روشن‌فکر نیستن و هنوز بار زیادی رو به دوش می‌کشن. :)
Der idiot
09 Jan, 14:51
به نظرم ترکیبی از اعتقاد و یک میل شیطنت آمیز به انجام شعبده بازی بوده.
با هری هودینی هم ملاقات داشته و به خاطر همین تحت تاثیر قرار گرفته.
با هری هودینی هم ملاقات داشته و به خاطر همین تحت تاثیر قرار گرفته.
Der idiot
09 Jan, 14:50
https://t.me/idk_i_never_knew/38867
فکر کنم جدی اعتقاد داشته و علمی می‌دونسته این رو
چون یه قسمت از مرداک بود که کانن دویل و مرداک ملاقات می‌کردن و کانن دویل اصرار داشت که مرداک و همکارش رو ببره مراسم احضار روح (مرداک هم تعجب کرده بود که چرا آدمی مثل کانن دویل باید به این چیزها اعتقاد داشته باشه)، مرداک هم باهاش رفت و اونجا کلک اون خانم مدیوم رو کشف کرد
فکر کنم جدی اعتقاد داشته و علمی می‌دونسته این رو
چون یه قسمت از مرداک بود که کانن دویل و مرداک ملاقات می‌کردن و کانن دویل اصرار داشت که مرداک و همکارش رو ببره مراسم احضار روح (مرداک هم تعجب کرده بود که چرا آدمی مثل کانن دویل باید به این چیزها اعتقاد داشته باشه)، مرداک هم باهاش رفت و اونجا کلک اون خانم مدیوم رو کشف کرد
Der idiot
09 Jan, 14:44
مثلا با روح عکس مینداخته و ادعا می‌کرده می‌تونه یک ماده که اغلب مدیوم ها ازش برای احضار ارواح و طلسم و... استفاده می‌کنن رو اون هم تولید کنه.
Der idiot
08 Jan, 18:17
همه می‌دونید که نام اصلی جورج اورول درواقع اریک آرتور بلر بوده و بازهم همه می‌دونید به علت مسائل مربوط به خانواده از نام اصلی خودش برای کتاب ها استفاده نکرد.
یکی از دلایلی که کمتر شناخته شده است اما، مربوط میشه به ترس اورول از جادوی سیاه. در کودکی اورول علاقه ی خاصی به داستان های ترسناک داشته و یک داستان به نام The Leech of Folkstone توجهش رو جلب می‌کنه. در داستان خدمتکاری هست که یک عروسک وودو از خانم خانه میسازه و سنجاقی در بدن عروسک فرو می‌کنه و سر انجام زن رو با استفاده از جادو میکشه. در مدرسه اورول همیشه قربانی قلدری و آزار و اذیت دانش اموزان بود؛ پس به همراه دوستش تصمیم می‌گیرن یک عروسک وودو از یکی از پسرهای قلدر بسازن و از روش خدمتکار تقلید کنن. ابتدا اورول جوان قصد داشته که سنجاق رو به قلب عروسک فرو ببره، اما دوستش با وحشت جلوش رو میگیره. تصمیم گرفته میشه که فقط پای راست عروسک رو بشکنن؛ قسمت جالب قضیه اینجاست که فیلیپ یورک، پسرک قلدر، پای راستش چند روز بعد هنگام فوتبال بازی کردن شکسته میشه و چند ماه بعد به علت سرطان خون می‌میره. این جریان باعث وحشت جوانک ها شد. سالها بعد اورول در تلگرافی به دوستانش اعتراف می‌کنه که علت این تغییر نام، این هست که دشمنانش قادر نباشن با استفاده از نام واقعی اش بهش با جادو آسیب بزنن.
یکی از دلایلی که کمتر شناخته شده است اما، مربوط میشه به ترس اورول از جادوی سیاه. در کودکی اورول علاقه ی خاصی به داستان های ترسناک داشته و یک داستان به نام The Leech of Folkstone توجهش رو جلب می‌کنه. در داستان خدمتکاری هست که یک عروسک وودو از خانم خانه میسازه و سنجاقی در بدن عروسک فرو می‌کنه و سر انجام زن رو با استفاده از جادو میکشه. در مدرسه اورول همیشه قربانی قلدری و آزار و اذیت دانش اموزان بود؛ پس به همراه دوستش تصمیم می‌گیرن یک عروسک وودو از یکی از پسرهای قلدر بسازن و از روش خدمتکار تقلید کنن. ابتدا اورول جوان قصد داشته که سنجاق رو به قلب عروسک فرو ببره، اما دوستش با وحشت جلوش رو میگیره. تصمیم گرفته میشه که فقط پای راست عروسک رو بشکنن؛ قسمت جالب قضیه اینجاست که فیلیپ یورک، پسرک قلدر، پای راستش چند روز بعد هنگام فوتبال بازی کردن شکسته میشه و چند ماه بعد به علت سرطان خون می‌میره. این جریان باعث وحشت جوانک ها شد. سالها بعد اورول در تلگرافی به دوستانش اعتراف می‌کنه که علت این تغییر نام، این هست که دشمنانش قادر نباشن با استفاده از نام واقعی اش بهش با جادو آسیب بزنن.
Der idiot
04 Jan, 09:34
یادداشت من درباره‌ی اثرات مغزی ماری جوانا که در هفته‌نامه‌ی سلامت منتشر شده است را اینجا بخوانید.
@hafezbajoghli
@hafezbajoghli
Der idiot
04 Jan, 07:31
این روزها زیاد به محتوایی که بهتون ارائه میشه اعتماد نکنید؛ حتی اگر در قالب متن و نوشته باشن.
استفاده از هوش مصنوعی بیشتر از چیزی که فکر می‌کنید فراگیر شده.
استفاده از هوش مصنوعی بیشتر از چیزی که فکر می‌کنید فراگیر شده.
Der idiot
31 Dec, 09:50
Conrad Veidt and Mary Philbin in The Last Performance (1929), dir. Pál Fejos
Der idiot
25 Dec, 22:09
And then suddenly she said... "you're a man with a soul". I didn't try to deny it. I was too happy, i guess. When a whore tells you you've got a soul it means more somehow. Whores don't usually talk about souls.
-Henry miller
-Henry miller
Der idiot
25 Dec, 10:32
این پیام رو در چنلتون قرار بدید.
دنیایی مثل دنیای آلیس در سرزمین عجایب رو به تصویر خواهیم کشید و نقش هر یک از شما در اونجا بیان خواهد شد. ممکنه یک جسم باشید و یا یک جاندار، یا حتی یک اتفاق.
آماده کردن پاسخ ها، چند روزی طول میکشه. اگر قراره زودتر پاک کنید؛ از اول فوروارد نکنید.
دنیایی مثل دنیای آلیس در سرزمین عجایب رو به تصویر خواهیم کشید و نقش هر یک از شما در اونجا بیان خواهد شد. ممکنه یک جسم باشید و یا یک جاندار، یا حتی یک اتفاق.
آماده کردن پاسخ ها، چند روزی طول میکشه. اگر قراره زودتر پاک کنید؛ از اول فوروارد نکنید.
Der idiot
23 Dec, 23:58
کلمات رو مثل اهریمنی خبیث بی رحمانه می‌بلعم. طعم آزادی رو در معده ام نخواهند چشید. من یک هیولای چاق با شکمی پر از واژه ام. با حرکات حروف در روده ها به خودم از درد چنگ می‌زنم. توان هضم آشغال های قورت داده شده نیست.
Der idiot
19 Dec, 15:45
بخشی از من هم همین عقیده رو داشت، تا اینکه متوجه شد اتفاقا سراسر وجود آدمی گناه هست. پاک ترین ارواح هم آلوده به گناه هستن.
Der idiot
26 Nov, 07:51
هیچوقت فکر نمی‌کردم از "سلام" در یک آهنگ به زبان انگلیسی اینطور استفاده بشه.
Der idiot
26 Nov, 07:49
این عزیز صد و دو ساله رو میذارم برای زمانی که احساس نزدیکی زیادی به راسپوتین داشتم تا از گرامافون گوش بدم.
@idk_i_never_knew
@idk_i_never_knew
Der idiot
23 Nov, 13:38
ترکیب برونگرایی و سواد اجتماعی یکی از بهترین ترکیب هایی هست که یک انسان می‌تونه داشته باشه.
Der idiot
22 Nov, 19:08
این پیام را در کانال‌تان بگذارید تا یک شعر متناسب با محتوایی که دارید به شما بدهم.
Der idiot
21 Nov, 15:18
بار آخرتون باشه پیام می‌دید براتون متن بنویسم و یا متن خودتون رو گسترش بدم. فکر می‌کنم تا به الان حدود ۱۳ نفر از من این درخواست رو داشتن.
Der idiot
18 Nov, 16:34
تا امروز دقت نداشتم که دیگران میزان خستگی ام رو از مقدار سیاهی زیر چشمهام می‌فهمن.
نه اینکه فقط مربوط به خستگی شبی دشوار باشه، بلکه به راحتی بعد از چند ساعت در روز هم تغییر چهره ام توجه ها رو جلب کرده.
نه اینکه فقط مربوط به خستگی شبی دشوار باشه، بلکه به راحتی بعد از چند ساعت در روز هم تغییر چهره ام توجه ها رو جلب کرده.
Der idiot
14 Nov, 22:34
خالق بعضی موسیقی‌ها[اکثر اوقات]، خالق بعضی آثار[گاهی اوقات] و خالق بعضی انسانها [به ندرت اما امان از اون ندرت] رو باید بوسید.
Der idiot
14 Nov, 19:14
من در عمل طرفدار احساسات نیستم اما اینجا، شنیدن خالصانه اش ارضا کننده است.
Der idiot
13 Nov, 23:06
سایکوپث اول را ناخوداگاه گفت. انگار که تفی هنگام صحبت، از دهانش بر گونه ام فرود آمده. سایکوپث دوم، بعد از ثانیه ای سکوت گفته شد. با همراهی لبخندی که انگار قصد تحریک حیوانی اسیر را داشته.
ناگاه سایه ها از قبور فراموش شده برمی‌خیزند. دستان استخوانی‌شان شانه های لرزانم را می‌گیرد، ناخن بلند خواهران دلبندم در تنم فرو می‌رود.
زمزمه ی جهان زیرین قلبم را می‌فشارد و بر زانوانم سقوط می‌کنم. وحشت مرا بلعیده و شیون آن دو، مرا مجبور به اطاعت می‌کند. سعادت ارواح رنجیده در انتقام از ارواح پلید زمینی است.
ناگاه سایه ها از قبور فراموش شده برمی‌خیزند. دستان استخوانی‌شان شانه های لرزانم را می‌گیرد، ناخن بلند خواهران دلبندم در تنم فرو می‌رود.
زمزمه ی جهان زیرین قلبم را می‌فشارد و بر زانوانم سقوط می‌کنم. وحشت مرا بلعیده و شیون آن دو، مرا مجبور به اطاعت می‌کند. سعادت ارواح رنجیده در انتقام از ارواح پلید زمینی است.
Der idiot
12 Nov, 17:57
در این چالش قصد دارم گالری کوچکی از نقاشی‌ها را طراحی کنم که با آثار هنرمندان بزرگ پر شود. اگر مایل هستید برای شما یک گالری ایجاد کنم، این پیام را به کانال خود انتقال دهید.
Der idiot
11 Nov, 18:26
انسان آن چنان که تصور می‌کند دارای ادراک مطلق و حتی بالا هم نبوده. وی تحرکات مغزی اش را در قالبی از صداها، حروف و تکانه ها برای ارتباط خلاصه کرده. این ارتباط شامل خود و دیگری می‌شود. در یک حالت آدمی ارتباطی با خود برقرار کرده و دیگری را دخیل نمی‌کند. در حالت دیگر اینطور است که هدف ارتباط، دیگری است. باید این مهم را در نظر داشت که خود برخلاف دیگران هیچگاه از دایره ی ارتباطی خارج نیست؛ حتی اگر در مرکز و هدف ارتباط نباشد.
در این صورت این مسئله مطرح است که آیا آن قالب های ایجاد شده (صدا، حروف و تکانه ها) تمام نیازهای ارتباطی افراد با خود و دیگری را بر طرف می‌کنند؟ شاید پاسخ بسیاری از افراد به این قضیه مثبت باشد. علت برمی‌گردد به درماندگی آموخته شده ای که افراد آن را به نام حقیقت، نظم و ذات می‌شناسند. شامپانزه ی مغروری که معتقد است آگاه بوده و تمام فعل و انفعالات کبیر را توانسته در این قالب های محدود، خلاصه کند.
تا جایی پیش می‌رود که حقیقت مطلقش را به درون همین قالب ها نسبت می‌دهد و حقایق خارجی را ناخوداگاه و یا به عمد، حذف می‌کند و نادیده می‌گیرد.
تکلیف ناگفته های مرموز، مشخص نیست حتی اگر نقش هایی اساسی داشته باشند.
در این صورت این مسئله مطرح است که آیا آن قالب های ایجاد شده (صدا، حروف و تکانه ها) تمام نیازهای ارتباطی افراد با خود و دیگری را بر طرف می‌کنند؟ شاید پاسخ بسیاری از افراد به این قضیه مثبت باشد. علت برمی‌گردد به درماندگی آموخته شده ای که افراد آن را به نام حقیقت، نظم و ذات می‌شناسند. شامپانزه ی مغروری که معتقد است آگاه بوده و تمام فعل و انفعالات کبیر را توانسته در این قالب های محدود، خلاصه کند.
تا جایی پیش می‌رود که حقیقت مطلقش را به درون همین قالب ها نسبت می‌دهد و حقایق خارجی را ناخوداگاه و یا به عمد، حذف می‌کند و نادیده می‌گیرد.
تکلیف ناگفته های مرموز، مشخص نیست حتی اگر نقش هایی اساسی داشته باشند.
Der idiot
11 Nov, 10:46
شرق، غلیظ است.
از کرانه باختری تا خاور میانه.
شرق، سرشار از زندگی و مرگ، میان تراژدی های بی پایان است.
این شرق است که با زبان شعر، از چشمان معشوق سیاه‌موی خویش می‌گوید.
این شرق است که هزاران پیچ و تاب می‌دهد به هنر دست؛
و آنگاه شرق است که دست به دست افسانه های ملل می‌دهد و بوسه ای بر مرگ می‌زند و جلوی زندگی تعظیم می‌کند.
شرق را نمی‌شود آموخت.
شرق، وحشی است؛ در عین حال، متمدن ترین تاریخ را داراست.
اما وحش، از همین جا نشات می‌گیرد.
شرق، از شدت خامی، پخته و از پختگی، خام شده است.
آری. این شرق است که خون می‌گرید و آرزوی روزی آرام را دارد اما میداند که محال است.
محال است که شرق آرام باشد.
شرق یعنی شور زندگی.
از کرانه باختری تا خاور میانه.
شرق، سرشار از زندگی و مرگ، میان تراژدی های بی پایان است.
این شرق است که با زبان شعر، از چشمان معشوق سیاه‌موی خویش می‌گوید.
این شرق است که هزاران پیچ و تاب می‌دهد به هنر دست؛
و آنگاه شرق است که دست به دست افسانه های ملل می‌دهد و بوسه ای بر مرگ می‌زند و جلوی زندگی تعظیم می‌کند.
شرق را نمی‌شود آموخت.
شرق، وحشی است؛ در عین حال، متمدن ترین تاریخ را داراست.
اما وحش، از همین جا نشات می‌گیرد.
شرق، از شدت خامی، پخته و از پختگی، خام شده است.
آری. این شرق است که خون می‌گرید و آرزوی روزی آرام را دارد اما میداند که محال است.
محال است که شرق آرام باشد.
شرق یعنی شور زندگی.
Der idiot
10 Nov, 08:25
I write on board pouring unknowns
X equal Birth, Y equal Death
Integrals rise like gallows pole
Abstract spaces against evil
@idk_i_never_knew
X equal Birth, Y equal Death
Integrals rise like gallows pole
Abstract spaces against evil
@idk_i_never_knew
Der idiot
08 Nov, 09:42
چقدر این فیلم The bat whispers جذاب بود. هم از کمدی اش لذت بردم و هم سکانس های ترسناکش دلهره اور بود. عجب پلات توییستی هم داشت. در پایان هم یکی از بازیگران اصلی فیلم به بینندگان توصیه داشت که هویت خفاش رو برای دیگران مشخص نکنن.
#idk
#idk
Der idiot
31 Oct, 20:57
همه چیز بیش از پیش، تهوع آور هست. بوی گند گوشت فاسد همه جا رو فرا گرفته.
Der idiot
30 Oct, 12:44
مثل بادام تلخ که حتی اگر تف هم بشه، باز هم تلخی اش در دهان باقی می‌مونه و بوی سیانور داره.
Der idiot
28 Oct, 14:51
این نوشته را در کانال خود قرار دهید تا بنده براساس حس و حال دریافتی از کانال شما، نوعی ساز تقدیمتون کنم.
Der idiot
27 Oct, 14:00
این پیام را در چنلتان بگذارید تا عکسی متناسب با دریافتی که از شما به دست می‌آورم،بگذارم.
Der idiot
26 Oct, 10:39
فیزیک کوانتوم و ذهن انسان موضوعاتی هستند که به طور فزاینده‌ای در مباحث علمی و فلسفی مورد توجه قرار گرفته‌اند.
برخی از پژوهشگران و فیلسوفان معتقدند که ممکن است فیزیک کوانتوم نقش مهمی در فرآیندهای ذهنی و آگاهی انسان داشته باشد. به عنوان مثال، نظریه‌هایی وجود دارند که پیشنهاد می‌کنند آگاهی ممکن است به نوعی با رفتارهای کوانتومی ذرات مرتبط باشد.
برخی از محققان به بررسی این موضوع پرداخته‌اند که آیا فرآیندهای تصمیم‌گیری انسان می‌توانند تحت تأثیر پدیده‌های کوانتومی قرار بگیرند. این ایده به این معناست که ممکن است رفتارهای غیرقابل پیش‌بینی در ذهن انسان به نوعی با عدم قطعیت‌های کوانتومی مرتبط باشد
همچنین برخی از تجربیات انسانی، مانند تجارب نزدیک به مرگ یا حالت‌های خاص آگاهی، به عنوان پدیده‌هایی مطرح شده‌اند که ممکن است با اصول فیزیک کوانتوم مرتبط باشند. این موضوعات به شدت بحث‌برانگیز هستند و هنوز به طور کامل درک نشده‌اند.
فیزیک کوانتوم همچنین به مباحث فلسفی درباره ماهیت ذهن و آگاهی دامن می‌زند. سوالاتی مانند "آیا ذهن انسان می‌تواند به عنوان یک سیستم کوانتومی در نظر گرفته شود؟" و "چگونه آگاهی از ماده جدا می‌شود؟" از جمله مباحثی هستند که در این زمینه مطرح می‌شوند.
در نهایت، ارتباط بین فیزیک کوانتوم و ذهن انسان هنوز در مراحل ابتدایی تحقیق و بررسی قرار دارد و نیاز به مطالعات بیشتری دارد تا بتوان به درک بهتری از این موضوعات دست یافت.
برخی از پژوهشگران و فیلسوفان معتقدند که ممکن است فیزیک کوانتوم نقش مهمی در فرآیندهای ذهنی و آگاهی انسان داشته باشد. به عنوان مثال، نظریه‌هایی وجود دارند که پیشنهاد می‌کنند آگاهی ممکن است به نوعی با رفتارهای کوانتومی ذرات مرتبط باشد.
برخی از محققان به بررسی این موضوع پرداخته‌اند که آیا فرآیندهای تصمیم‌گیری انسان می‌توانند تحت تأثیر پدیده‌های کوانتومی قرار بگیرند. این ایده به این معناست که ممکن است رفتارهای غیرقابل پیش‌بینی در ذهن انسان به نوعی با عدم قطعیت‌های کوانتومی مرتبط باشد
همچنین برخی از تجربیات انسانی، مانند تجارب نزدیک به مرگ یا حالت‌های خاص آگاهی، به عنوان پدیده‌هایی مطرح شده‌اند که ممکن است با اصول فیزیک کوانتوم مرتبط باشند. این موضوعات به شدت بحث‌برانگیز هستند و هنوز به طور کامل درک نشده‌اند.
فیزیک کوانتوم همچنین به مباحث فلسفی درباره ماهیت ذهن و آگاهی دامن می‌زند. سوالاتی مانند "آیا ذهن انسان می‌تواند به عنوان یک سیستم کوانتومی در نظر گرفته شود؟" و "چگونه آگاهی از ماده جدا می‌شود؟" از جمله مباحثی هستند که در این زمینه مطرح می‌شوند.
در نهایت، ارتباط بین فیزیک کوانتوم و ذهن انسان هنوز در مراحل ابتدایی تحقیق و بررسی قرار دارد و نیاز به مطالعات بیشتری دارد تا بتوان به درک بهتری از این موضوعات دست یافت.
Der idiot
23 Oct, 08:51
"O Solitude! If I Must With Thee Dwell By john keats "
O Solitude! if I must with thee dwell,
Let it not be among the jumbled heap
Of murky buildings: climb with me the steep,—
Nature's observatory—whence the dell,
In flowery slopes, its river's crystal swell,
May seem a span; let me thy vigils keep
'Mongst boughs pavilioned, where the deer's swift leap
Startles the wild bee from the foxglove bell.
But though I'll gladly trace these scenes with thee,
Yet the sweet converse of an innocent mind,
Whose words are images of thoughts refined,
Is my soul's pleasure; and it sure must be
Almost the highest bliss of human-kind,
When to thy haunts two kindred spirits flee.
Dear @idk_i_never_knew ♡
O Solitude! if I must with thee dwell,
Let it not be among the jumbled heap
Of murky buildings: climb with me the steep,—
Nature's observatory—whence the dell,
In flowery slopes, its river's crystal swell,
May seem a span; let me thy vigils keep
'Mongst boughs pavilioned, where the deer's swift leap
Startles the wild bee from the foxglove bell.
But though I'll gladly trace these scenes with thee,
Yet the sweet converse of an innocent mind,
Whose words are images of thoughts refined,
Is my soul's pleasure; and it sure must be
Almost the highest bliss of human-kind,
When to thy haunts two kindred spirits flee.
Dear @idk_i_never_knew ♡
Der idiot
21 Oct, 17:11
"این پیام رو فوروارد کنید تا من بر اساس احساس شما، یک شعر انگلیسی تقدیمتون کنم."
Der idiot
21 Oct, 12:02
برای برخی پروردگار به مثابه یک مادر است. آفریدگاری دلسوز و لطیف با پستان های پر شیر و دستانی سنگین.
مرشدی عاشق با مقداری جنون نسبت به فرزند. برعکس، خداوند هیچوقت برای من هیبت مادرانه ای نداشته. او یک پدر بلند قد و چهار شانه با ریش تیره و چشمانی خسته بوده. طلب سلطه بر من می‌کند و من، میلی به تسلیم ندارم. در حقیقت، عمری است که فرزند ناخلف پدر بوده ام. با این وجود، او را تماشا می‌کنم. جیغ غرور را خاموش می‌کنم گاهی و بی رغبت، تقاضای حمایت می‌کنم. حمایتی در راستای نزدیکی.
مرشدی عاشق با مقداری جنون نسبت به فرزند. برعکس، خداوند هیچوقت برای من هیبت مادرانه ای نداشته. او یک پدر بلند قد و چهار شانه با ریش تیره و چشمانی خسته بوده. طلب سلطه بر من می‌کند و من، میلی به تسلیم ندارم. در حقیقت، عمری است که فرزند ناخلف پدر بوده ام. با این وجود، او را تماشا می‌کنم. جیغ غرور را خاموش می‌کنم گاهی و بی رغبت، تقاضای حمایت می‌کنم. حمایتی در راستای نزدیکی.
Der idiot
20 Oct, 21:16
این پیام رو داخل چنلتون قرار بدید تا یکی از ویژگی های اخلاقیتون رو حدس بزنم.
صبور باشید.
صبور باشید.
Der idiot
18 Oct, 14:16
اگر بنا باشه موسیقی مصری رو تنها با یک کلمه توصیف کنم، اون کلمه "محزون" هست.
Der idiot
18 Oct, 07:33
من می‌دانستم نومیدی هست؛اما نمی‌دانستم یعنی چه.من هم مثل همه خیال می‌کردم که نومیدی بیماری روح است.اما نه،بدن زجر می‌کشد.پوست تنم درد می‌کند،سینه‌ام،دست و پایم.سرم خالی است و دلم بهم میخورد.و از همه بدتر این طعمی است که در دهنم است.نه خون است ،نه مرگ ،نه تب،اما همه اینها باهم کافی است زبانم را تکان بدهم تا دنیا سیاه بشود و از همه موجودات نفرت کنم.چه سخت است، چه تلخ است انسان بودن!
Der idiot
17 Oct, 19:46
چند روز پیش اینجا از من سوال شد که چرا افراد پرخور نزد من منفور هستن. امروزه که تفکراتم رو جمع و جور کردم، دوست دارم به این سوال پاسخ بدم.
فکر می‌کنم عبارت معروف "شما چیزی هستید که می‌خورید" رو شنیده باشید. من به این جمله باور دارم و خب، از جایی که فتوسنتز نمی‌کنم تجربه ای هم دارم. هر پدیده در جهان، به حداقل یک حامی نیاز داشته. این حامی یا محیطی هست و یا انعکاسی بوده از خود پدیده. نحوه ی انتقال این حامی و ذات خود این حامی به همراه وضعیت فعلی اش تاثیر مستقیم و یا غیر مستقیمی بر این پدیده خواهد داشت و از طرفی، پدیده به حامی وابسته خواهد موند.
یک مثال خیلی ساده می‌زنم. مرغ های دریایی به طمع معروف هستن. گزارش های بسیاری از دزدی خوراکی توسط این موجودات در دسترس هست. در محل زندگی خودم قبلا برخی کارکنان رستوران ها، اضافات مرغ رو به خورد این پرنده ها می‌دادن و اونها هم به شدت استقبال داشتن. بعد از مدتی، این پرنده ها از هویت اصیل خود دور شدن و تفاوتی با یک طوطی موذی نداشتن. شکار و دریا که قبلا حامی این پرنده ها بود، جای خودشون رو با انسانها عوض کردن. مشکل اینجا بود که این حامی جدید، یک حامی خالص نبوده و چنین هویتی نداشته. بعد از مدتی حمایت از پرنده ها (غذا رسانی) بابت همین قضیه قطع شد. اونها مجبور به برگشت به هویت اصلی خویش بودن. پرنده هایی چاق و فاقد مهارت زندگی.
انسانی که دست به پرخوری بزنه، به هرچیز اجازه ی حامی بودن رو داده. این حامی های قلابی انسان پرخور رو ضعیف خواهند کرد. یک فرد معتاد، دارای اضافه وزن و مشکلات روحی. اگر که دقت داشته باشید بعد از پرخوری و یا مصرف غذایی ناسالم، چندان احساس درونی خوبی ندارید؛ حتی اگر این غذا، غذای مورد علاقه ی شما بوده. این نشانه ای هست که شما از هویت اصیل خویش دور شدید. درواقع انسان هرچقدر در غرایز و احساسات طبیعی خودش افراط به عمل بیاره، بیش از پیش به یک حیوان مثل اون مرغ دریایی نزدیک میشه.
برعکس انسانی که مقابل امیال خودش بایسته، جهان درونی قدرتمندی داشته و از نظر روحیه، در وضعیت بهتری قرار خواهد داشت.
احتمالا از مرتاض و راهب هایی که ریاضت می‌کشن خبر داشته باشید. داستان هایی غیر معمول دارن.
فکر می‌کنم عبارت معروف "شما چیزی هستید که می‌خورید" رو شنیده باشید. من به این جمله باور دارم و خب، از جایی که فتوسنتز نمی‌کنم تجربه ای هم دارم. هر پدیده در جهان، به حداقل یک حامی نیاز داشته. این حامی یا محیطی هست و یا انعکاسی بوده از خود پدیده. نحوه ی انتقال این حامی و ذات خود این حامی به همراه وضعیت فعلی اش تاثیر مستقیم و یا غیر مستقیمی بر این پدیده خواهد داشت و از طرفی، پدیده به حامی وابسته خواهد موند.
یک مثال خیلی ساده می‌زنم. مرغ های دریایی به طمع معروف هستن. گزارش های بسیاری از دزدی خوراکی توسط این موجودات در دسترس هست. در محل زندگی خودم قبلا برخی کارکنان رستوران ها، اضافات مرغ رو به خورد این پرنده ها می‌دادن و اونها هم به شدت استقبال داشتن. بعد از مدتی، این پرنده ها از هویت اصیل خود دور شدن و تفاوتی با یک طوطی موذی نداشتن. شکار و دریا که قبلا حامی این پرنده ها بود، جای خودشون رو با انسانها عوض کردن. مشکل اینجا بود که این حامی جدید، یک حامی خالص نبوده و چنین هویتی نداشته. بعد از مدتی حمایت از پرنده ها (غذا رسانی) بابت همین قضیه قطع شد. اونها مجبور به برگشت به هویت اصلی خویش بودن. پرنده هایی چاق و فاقد مهارت زندگی.
انسانی که دست به پرخوری بزنه، به هرچیز اجازه ی حامی بودن رو داده. این حامی های قلابی انسان پرخور رو ضعیف خواهند کرد. یک فرد معتاد، دارای اضافه وزن و مشکلات روحی. اگر که دقت داشته باشید بعد از پرخوری و یا مصرف غذایی ناسالم، چندان احساس درونی خوبی ندارید؛ حتی اگر این غذا، غذای مورد علاقه ی شما بوده. این نشانه ای هست که شما از هویت اصیل خویش دور شدید. درواقع انسان هرچقدر در غرایز و احساسات طبیعی خودش افراط به عمل بیاره، بیش از پیش به یک حیوان مثل اون مرغ دریایی نزدیک میشه.
برعکس انسانی که مقابل امیال خودش بایسته، جهان درونی قدرتمندی داشته و از نظر روحیه، در وضعیت بهتری قرار خواهد داشت.
احتمالا از مرتاض و راهب هایی که ریاضت می‌کشن خبر داشته باشید. داستان هایی غیر معمول دارن.
1,409
subscribers
1,427
photos
306
videos
