👇👇
ادبیات عرب و روس:
شعر شوقي اميرالشعراء مصر
درباره تولستوی رماننویس روسی:
«احمد شوقی» دیوان «شوقیات»اش بیتردید در تبار بینظیرترین آثار ادبی سده بیستم است تا جایی که گفتهاند خروجی اشعار او به سطحی رسید که هیچ شاعر عرب از گذشته تا کنون به پای او نرسیده است، پیشتر داستان بیعت شاعران معاصر عرب با او را به عنوان امیرالشعرای عرب در همین کانال نوشتهام.
یکی از قصایدش در «شوقیات»مرثیهی بالاست که در مرگ و رثای تولستوی سروده است، گفتم چند بیت مهم از آن را ترجمه کنم.
میدانید که تولستوی سخت به بینوایان و قشر فقیر توجه داشت تا جایی که گفتهاند رمانهای وی به بین انقلابیون به مثابهی اناجیل انقلاب ۱۷اکتبر روسیه به شمار میرفتند.
شوقی قصیدهاش را اینگونه میآغازد:
کای تولستوی!
آیات معرفت چنان بر تو اشک ریزان شدند که هر بیچاره و نیازمندی بر تو گریست.
مردمان ضعیفی که حامی خود را با مرگ تو از دست دادند
و ضعیفان دیگر حامیای چون تو نخواهند داشت.
در بیت سوم و چهارم از رنج دهقانان که به سوگ تولستوی که فیلسوف روشنگرشان بود نشستند میگوید که در کلبه و کوخهای خود از ستم و تاریکی دوران رنج میبرند.
در بیت پنجم از نقش مسیحوار تولستوی در این عصر خطاب به او میگوید که:
تو مانند مسیح با عطوفتِ و رضایت خود، گرداگردِ کلبههای مستمندان میگشتی و به دیدارشان میشتافتی.
اما اوج و شاهبیت این قصیده از «احمد شوقی» شاید بیت ششم آن است که دربارهی دینداری تولستوی سخن گفته است.
البته شوقی بیاطلاع نیست که رگههایی از الحاد و بارقههایی از بیدینی و نقد مسیحیت را در شخصیت تولستوی نمیتوان انکار کرد اما شوقی در این بیت ششم خوانش خود را از دینداری تولستوی اینگونه بیان میکند که:
«و یأسی علیک الدین اذ لک لبه..»
یعنی:
دین بر رفتن تو رنجور و غمناک گشت چرا که مغز دین در تو تجلی یافته بود.
«وللخادمین الناقمین قشور»
یعنی:
این در حالی است که دیگر خادمانِ سرزنشگرِ دین جز پوستههایی از دین نصیب نبردهاند.
در بیت هفتم، شوقی که خود مسلمانی مصری است میگوید:
چگونه میشود تولستوی منکر اناجیل باشد!؟ با این آثاری که از خود به جای گذاشته که هر یک از آنها چون اناجیل آکنده از بشارتها و انذارهاست؟
سپس از گریستن هزاران تن در مرگ او یاد میکند که فراتر از گریههای مجنون بر لیلا بودهاند.
از اقوالی نیز یاد میکند که میگفتند این فیلسوف عارف روسی سرگشته و سرگردان در زمین میگشته یا دیگرانی که باور داشتهاند که گرفتار صومعهی رهبانان بوده است.
در دو بیت نهایی صفحه از جانب دانش پزشکی و طب که نتوانست فرزانهای چون او را در قید حیات زنده نگاه دارد پوزش میطلبد.
و در بیت آخر او را با ابوالعلای معرّی فیلسوف-شاعر نابینا و نابغهی سوری مقایسه میکند و خطاب به وی میگوید:
ای تولستوی!
حالا که در جوار خاک چون «معرّی» آرمیدهای
انگار که در زمین کوه «رضوی» در کنار کوه «ثبیر» در کنار هم مجاور گشته و کنار یکدیگر آرمیدهاند.
[رضوی کوهی است در تهامه میانهی مدینه و مکه و ثبیر کوهی در شرق مکه روبهروی غارحرا]
و بدین ترتیب آن دو را نماد دو قله و چکاد معرفت بشری معرفی میکند که از قرن چهارم تا بیستم نگاهشان امتداد داشته و به هم پیوند خورده است.