ترجمه ادب و فرهنگ عربی مسعود باب الحوائجی @translate52arabic Channel on Telegram

ترجمه ادب و فرهنگ عربی مسعود باب الحوائجی

@translate52arabic


به فُتوایِ این احقر المُحاط:رشاء دربطن حوت، احوط است.

مسعود باب‌الحوائجی

ترجمه ادب و فرهنگ عربی مسعود باب الحوائجی (Persian)

translate52arabic یک کانال تلگرامی است که به ترجمه ادب و فرهنگ عربی توسط مسعود باب الحوائجی متخصص می‌پردازد. در این کانال، شما می‌توانید ترجمه‌های ادبیات و فرهنگ عربی را از دیدگاه یک متخصص در این حوزه مطالعه کنید. مسعود باب الحوائجی با مهارت و تجربه خود، به شما فرصتی منحصر به فرد برای آشنایی با این جنبه‌های مهم فرهنگی فراهم می‌کند.

اگر به ترجمه ادب و فرهنگ عربی علاقه‌مندید و می‌خواهید آثار معروف و متنوع در این زمینه را بشنوید، به کانال translate52arabic در تلگرام بپیوندید. این کانال مناسب برای افرادی است که علاقه‌مند به آشنایی با ادبیات و فرهنگ عربی هستند و می‌خواهند این عرصه را از یک منبع معتبر و متخصص بیاموزند.

ترجمه ادب و فرهنگ عربی مسعود باب الحوائجی

20 Feb, 18:31


☝️
👇👇
ادبیات عرب و روس:

شعر شوقي اميرالشعراء مصر
درباره تولستوی رمان‌نویس روسی:


«احمد شوقی» دیوان «شوقیات‌»اش بی‌تردید در تبار بی‌نظیرترین آثار ادبی سده بیستم است تا جایی که گفته‌اند خروجی اشعار او به سطحی رسید که هیچ شاعر عرب از گذشته تا کنون به پای او نرسیده است، پیش‌تر داستان بیعت شاعران معاصر عرب با او را به عنوان امیرالشعرای عرب در همین کانال نوشته‌ام.

یکی از قصایدش در «شوقیات»مرثیه‌ی بالاست که در مرگ و رثای تولستوی سروده است، گفتم چند بیت مهم از آن را ترجمه کنم.

می‌دانید که تولستوی سخت به بینوایان و قشر فقیر توجه داشت تا جایی که گفته‌اند رمان‌های وی به بین انقلابیون به مثابه‌ی اناجیل انقلاب ۱۷اکتبر روسیه به شمار می‌رفتند.

شوقی قصیده‌اش را این‌گونه می‌آغازد:
کای تولستوی!
آیات معرفت چنان بر تو اشک ریزان شدند که هر بیچاره و نیازمندی بر تو گریست.
مردمان ضعیفی که حامی خود را با مرگ تو از دست دادند
و ضعیفان دیگر حامی‌ای چون تو نخواهند داشت.

در بیت سوم و چهارم از رنج دهقانان که به سوگ تولستوی که فیلسوف روشنگرشان بود نشستند می‌‌گوید که در کلبه و کوخ‌های خود از ستم و تاریکی دوران رنج می‌برند.
در بیت پنجم از نقش مسیح‌وار تولستوی در این عصر خطاب به او می‌‌گوید که:
تو مانند مسیح با عطوفتِ و رضایت خود، گرداگردِ کلبه‌های مستمندان می‌گشتی و به دیدارشان می‌شتافتی.
اما اوج و شاه‌بیت این قصیده‌ از «احمد شوقی» شاید بیت ششم آن است که درباره‌ی دینداری تولستوی سخن گفته است.
البته شوقی بی‌اطلاع نیست که رگه‌هایی از الحاد و بارقه‌هایی از بی‌دینی و نقد مسیحیت را در شخصیت تولستوی نمی‌توان انکار کرد اما شوقی در این بیت ششم خوانش خود را از دینداری تولستوی این‌گونه بیان می‌کند که:
«و یأسی علیک الدین اذ لک لبه..»
یعنی:
دین بر رفتن تو رنجور و غمناک گشت چرا که مغز دین در تو تجلی یافته بود.
«وللخادمین الناقمین قشور»
یعنی:
این در حالی است که دیگر خادمانِ سرزنش‌گرِ دین جز پوسته‌هایی از دین نصیب نبرده‌اند.

در بیت هفتم، شوقی که خود مسلمانی مصری است می‌‌گوید:
چگونه می‌شود تولستوی منکر اناجیل باشد!؟ با این آثاری که از خود به جای گذاشته که هر یک از آنها چون اناجیل آکنده از بشارت‌ها و انذارهاست؟

سپس از گریستن هزاران تن در مرگ او یاد می‌کند که فراتر از گریه‌های مجنون بر لیلا بوده‌اند.
از اقوالی نیز یاد می‌کند که می‌گفتند این فیلسوف عارف روسی سرگشته و سرگردان در زمین می‌گشته یا دیگرانی که باور داشته‌اند که گرفتار صومعه‌ی رهبانان بوده است.
در دو بیت نهایی صفحه از جانب دانش پزشکی و طب که نتوانست فرزانه‌ای چون او را در قید حیات زنده نگاه دارد پوزش می‌طلبد.

و در بیت آخر او را با ابوالعلا‌ی معرّی فیلسوف-شاعر نابینا و نابغه‌ی سوری مقایسه می‌کند و خطاب به وی می‌‌گوید:
ای تولستوی!
حالا که در جوار خاک چون «معرّی» آرمیده‌ای
انگار که در زمین کوه «رضوی» در کنار کوه «ثبیر» در کنار هم مجاور گشته‌ و کنار یکدیگر آرمیده‌اند.
[رضوی کوهی است در تهامه میانه‌ی مدینه و مکه و ثبیر کوهی در شرق مکه روبه‌روی غارحرا]

و بدین ترتیب آن دو را نماد دو قله و چکاد معرفت بشری معرفی می‌کند که از قرن چهارم تا بیستم نگاه‌شان امتداد داشته‌ و به هم پیوند خورده‌ است.

ترجمه ادب و فرهنگ عربی مسعود باب الحوائجی

20 Feb, 18:31


شعری ☝️ از شاعر مصری برای تولستوی نویسنده روسی👇
👇👇

ترجمه ادب و فرهنگ عربی مسعود باب الحوائجی

19 Feb, 19:55


☝️
‏و جوجه‌تیغی

که با خارهایی
کز هر سو بدنش را احاطه کرده‌اند،
خود را از هر مخاطره و تهدیدی رهانیده،
اما برای همیشه
دست‌هایی را نیز از دست داده است
که می‌توانستند با عطوفتِ تمام موهایش را به نوازش گیرند!

ترجمه ادب و فرهنگ عربی مسعود باب الحوائجی

18 Feb, 18:59


☝️
👇👇
پدیده‌ی #عنفقة در لغت عرب و چالش سعودی امروز:

شاید باورتان نشود که «عنفقه»یا همان موهای تُنُکی که زیر لب و پایین چانه و زنخ می‌رویند مانند مظاهر دیگری از صنعت مُد، امروزه در جهان عرب، به فارقی بین جهان مدرن و سنت بدل شده است.
گرچه در فارسی واژه‌ی خاص و ویژه‌ای برای آن وضع نشده و عامیانه به آن «ریش‌زیرلبی» می‌گویند؛ اما ((دکتر عبدالرحمن الشقیر)) جامعه‌شناس و مورخ سعودی در ریاض امروز در مقاله‌ای با عنوان «أنثروبولوجيا العنفقة» خوانشی انسان‌شناختی از پدیده‌ی این چند لاخ موی زیر لب در تحولات زیباشناختی و هویتی در بین جوانان سعودی در مواجهه با نسل پیشین خود ارائه داده است.

در زبان عربی کهن جز لغتنامه‌هایی مانند «لسان العرب» از ((العنفقة)) سخن نگفته‌اند و فقیهان نیز صرفا به این چند تارمو از منظر فقهی نگریسته‌اند که چون‌ در وضو و غسل مورد غفلت در شست‌وشو قرار می‌گیرند فقیهان این موضع پایین لب و بالای چانه را ((المغفلة)) مي‌نامیدند و دیگر ردپایی از آن در جهان سنت نیست جز چند بیت شعر در ادب عتیق عربی.

اما نام‌های دیگری هم در عربی برای آن ذکر شده‌است که جز «عنفقه»به آن الذِّمَّة، والعقرب والنقطه و التفلة الذبابه یا همان مگسک فارسی هم گفته‌اند.

اما داستان این موضع زیر لب با همان مساحت اندکی که در چهره‌ی آدمی اشغال کرده، در فرهنگ اروپایی چندان در صنعت مد و آرایش جدی است که مثلاً فرانسویان آن را (soul patch) به معنای وصله‌ی روح و روان نامیده‌اند.

دکتر «عبدالرحمن بن عبدالله الشقیر» در گزارشی که از جوانان سعودی معاصر می‌دهد به این نکته اشاره کرده که ریشی که در جهان سنت، نماد تعهد دینی و انضباط اجتماعی بود امروزه به نماد جدل و مناقشه‌ی نسل جدید با نسل پیشین خود تبدیل شده است و تراشیدن ریش و نگه‌داشتن موهای عنفقه به عنوان نماد تمرد جوانان در ترویج مفاهیم فردگرایی و هویت چالش برانگیز خود با فرهنگ سنتی درآمده است، تا جایی که این پژوهشگر مسائل اجتماعی جامعه سعودی «عنفقه» را ((احتجاجا صامتا لدى جيل الألفية)) یعنی اعتراض خاموش نسل نوینِ این هزاره دوم در برابر طیف سنتی‌هایی می‌داند که حاکمیت جامعه را نمی‌پذیرند و هویت خود را در مشاهیر ورزشی و سلبریتی‌های هنری جست‌وجو می‌کنند.

از نظر این جامعه‌شناس سعودی چنین پدیده‌هایی از ملزومات گسترش ارزش‌های جهانی شدن و ظهور نمادهای سلبریتی در جهان برای ترویج هویت‌بخشی رسمی به جوانان در سایه‌ی فرهنگ مد صورت می‌گیرند.

وی به شواهد تاریخی بسیاری اعم از ادبی و اجتماعی در گذشته و حاضر اشاره می‌کند از جمله ویدئویی که در بالا گذاشتم به گفته‌ی دکتر الشقیر در نزد کاربران عرب در فضای مجازی وایرال شده و از پربازدیدترین کلیپ‌های اخیر یوتیوب و تیک تاک بوده است.

در این ویدئو ملاحظه می‌کنید که جوانی که ریش‌های خود را تراشیده و تنها عنفقه و موهای زیر لب پایین‌اش را نگه داشته به پدرش سلام می‌دهد اما پدرش، نه تنها جواب سلام پسرش را نمی‌دهد بلکه تراشیدن ریش پسرش را سخت شماتت می‌کند و عنفقه‌ی او را به سخره و باد ناسزا می‌گیرد و به پسرش می‌‌گوید:
((أبد اذرف لا اشوف وشّک حتی تظهر لحیتک)) یعنی از پیش چشمم گم شو که تا ریش‌هایت درنیامده حاضر نیستم ببینمت.

این تنها نشانکی خُرد از تحولات و شکاف‌هایی است که بین نسل جدید با نیاکان سنتی‌ آنها در کشورهای عربی روبه توسعه در حال شکل‌گیری و گسترش است که استادی چون دکتر الشقیر را دغدغه‌مند تحلیل و بررسی آن کرده تا از آن تحت پدیده‌ی «أنثروبولوجيا العنفقة» سخن بگوید در قالب دورانی از گذار که در پی حفظ و ادغام عناصر فراموش شده‌ی سنت گذشتگان خویش است گرچه چندان به مرز بحران نزدیک نشده که علیه هژمونی آنها به انقلاب و شورشی سخت دست بزند.

ترجمه ادب و فرهنگ عربی مسعود باب الحوائجی

18 Feb, 18:59


از پدیده‌ی "عنفقه" و ریش زیر لب پایین و چالش آن در کشورهای سنتی عربی و توضیح کلیپ بالا ☝️ در زیر نوشته‌ام 👇
👇👇👇

ترجمه ادب و فرهنگ عربی مسعود باب الحوائجی

17 Feb, 18:53


☝️
👇👇
«اختراط قواضب» چیست!؟
و ربطش به بول و ادرار زنان:

می‌دانید که متون کهن فارسی پر از اصطلاحات عربی است که خواننده‌ی پارسی‌زبان امروز از فهم آنها عاجز ست.
مثلاً وقتی بیهقی در تاریخش از مردمان شهری می‌‌نویسد که:
پیوسته در حال اختلاط کتایب و «اختراط قواضب» بوده‌اند برای درک چنین اصطلاحی تنها کافی نیست معنای لغوی آن را بدانید که به فرض «اختراط» یعنی تیغ از نیام برکشیدن و «قواضب» نیز به شمشیر‌های تیز و بُرّان گفته می‌شود.
بلکه این اصطلاح مسبوق به پیشینه‌ای در فرهنگ نبردهای عربی است بدین شرح:
یکی از عجایب جنگ‌های عربی - که گاهی برخی از آنها در تاریخ مانند جنگ بسوس بیش از چهل‌سال طول می‌کشیده - این بوده که قومی که شکست خویش را نزدیک می‌دید برای خریدن زمان دست به حرکت شگفتی در میانه‌ی معرکه و میدان پیکار می‌زد بدین صورت که زنان‌شان را در صحنه نبرد حاضر می‌کردند و آنها میان صفوف کشیده شده‌ی طرف‌های متخاصم ادرار می‌کردند تا دشمن خود را به صلح و پایان مخاصمه سوق دهند.
این ترفند همچنان که راهکاری برای آتش‌بس موقت و تجدید قوا به شمار می‌رفت اما موجبات هجو و سرزنش اقدام کنندگان به چنین راهکاری را هم فراهم می‌آورد.
برای همین در بسیاری از اشعار عربی به بول و ادرار زنان در میانه‌ی طرف‌های درگیر در جنگ‌ها اشاره شده مثلا در بیت زیر آمده:
«لقونا بابوال النساء جهالة
ونحن نلاقيهم ببیض قواضب»

یعنی در حالی به مصاف نبرد ما آمدند کز نادانی با ادرار زنان‌شان با ما جنگیدند
در حالی که ما با برق و سپیدای شمشیر‌های آخته‌ی خویش به مصاف ایشان رفته بودیم.
این را می‌گفتند: «اختراط القواضب»
یا در مذمت «بنی‌خراشه» این بیت وارد شده که:
«بالت نساء بني‌خراشة خيفة
منا و ادبرت والرجال شلال»

یعنی زنان آنها از ترس شکست مردان‌شان به بول و شاشیدن در میانه‌ی میدان اقدام کردند و مردان‌شان به سرعت آبشار پشت به میدان نبرد کردند و گریختند.
باز در بلوغ الأرب آمده که:
((بالت نساؤهم والبيض قد أخذت
منهم مأخذ يستشفي بداء الكلب))

باز از پدیده‌ی ادرار زنان در مصاف جنگجویان می‌گوید و می‌افزاید که اختراط شمشیر‌های قواضب یعنی بران و آخته‌ی ما آنها را به وضعی دچار کرده بود که از بيم شمشيرهاي ما به مرض ((داءالكلب)) پناه برده بودند و از آن بیماری صعب‌العلاج آن روزگار طلب شفا می‌کردند.

بنابراین وقتی در ادب عربی یا فارسی مانند عبارات یادشده از بیهقی از «اختراط قواضب» سخن می‌رود اشاره به بحبوبه‌ی جنگ و آستانه‌ی شکست یکی از طرف‌های درگیر تخاصم است که حاضرند زنان خود را بهر شاشیدن به میدان نبرد آورند شاید که بدین ترتیب از قتل‌عام رهایی یابند.

•• این توضیحات را امشب از این رو دادم که دیدم در پرسش‌‌هایی که از «هوش مصنوعی» شده، این هوش مفلوک کز خرد ناآمُخته‌ی ما هزاربار بیچاره‌تر است، گفته بود که قواضب در پارسی کاربرد چندانی ندارد اما احتمالا اگر واژه‌ای هم‌ریشه با «قاضی» منظور شماست لطفاً اطلاعات بیشتری ارائه کنید.

همین قدر بسنده است که متوجه باشیم که پاسخ‌های این ماشین‌های هوش‌ مصنوعی تا چه پایه غیر مطمئن و غیرکارشناسی است دست‌کم در زمینه‌ی تخصصی ما و زبان‌شناسِان...

ترجمه ادب و فرهنگ عربی مسعود باب الحوائجی

17 Feb, 18:52


از بلوغ الأرب ☝️ تا هوش‌ مصنوعی امروز
👇👇👇

ترجمه ادب و فرهنگ عربی مسعود باب الحوائجی

16 Feb, 18:50


#واژه‌کاوی_جميل در عربی:
یا
چرا عرب‌ها زیبایی را با واژه‌ی «جمیل» توصیف کرده‌اند.


واژگانی که هر زبان و فرهنگی برای مفهوم «زیبایی» در نظر گرفته، حاکی از نوع نگرش آن فرهنگ به ماهیت زیبایی و کارکردهای آن‌است.

تا حالا برای شما گفته‌اند که در عربی «جمال و جمیل» -که نقیض و نقطه مقابل زشتی است- به معنای زیبایی است.
اما نه چنین است؛
چرا که در عربی کهن «جمیل» در اصل به معنای «ودک» بوده که عبارت از پیه و دنبه‌ی گداخته شده است.
ابن قتیبه مورخ و زبان‌شناسِ قرن سوم معتقد است که:
«مرادهم أن ماء السمنِ يجري في وجهه»
یعنی:
کسانی که نخستین‌بار واژه‌ی جمیل را برای زیبارویان به کاربردند مقصودشان این بود که گویی پیه و‌چربیِ آب‌شده‌ای زیر پوست و چهره‌ی نیک‌رخان جاری گشته است!
و چنین استعمال و کاربردی از آن رو بوده که چربی و پیه‌ی آب‌شده، بسا و بسی زلال می‌نماید درست به سان چهره‌‌ی نیکومنظران که درخشندگی ویژه خود را داراست و گندمگون است که رنگی متمایل به روغن آب‌شده است.

اما دلالت دیگر این کاربرد این است که در زیباشناسی برخی از اقوام و ملل کهن و بسا تا امروز، زیبایی و جمال را در افرادِ فربه و چاق که دارای پیه و چربی‌ هستند بیشتر می‌دیده‌اند و عرب‌های پیشااسلامی وقتی به کسی جمیل می‌گفتند کنایه از فربهی و چاقی او هم بوده است چندانکه معادل کلمه‌ی چاقی در عربی نیز «سمین» است که از سمن است که از قضا آن هم باز به معنای روغن و چربی است.

دلیل و شاهد دیگر اینکه:
اگر عرب «شتر» را هم «جمل» از همان خانواده «جمیل»نامیده صرفاً از این باب نیست که شتر نزدش بسیار زیبا به نظر می‌آمده؛ بلکه أشتران‌شان را از این باب «جمل» می‌گفته‌اند که کوهان آنها منبع چربی و شحم و پیه‌ی حیوانی بوده است.
و شترداران را هم به همین سبب «جمّال» می‌گفتند زیرا که صاحبان منابع غنی چربیِ کوهان‌های شتران بودند.
این‌گونه بود که در فرهنگ عرب مفهوم زیبایی با چربی مذاب و پیه‌ی گداخته شده پیوند خورد که نیک‌رخان نیز لاجرم می‌بایست از حداقلی از چربی سیال زیر پوست خویش برخوردار می‌بودند تا توصیف «جمیل» بر آن‌ها راست می‌آمد.
برای همین در عربی کهن کم‌تر دیده شده که لاغرانِ نحیف اندام ستوده شوند فقط در معدود ابیاتی مانند امرؤالقیس از زنان «مهفهفة بيضاء» یعنی باریک میان و نازک‌اندام سخن به میان آمده است که در عصر عباسی رو به افزایش گذاشت.

بنابراین وصف جمال و جمیل در عربی مفادی درونی دارد بر خلاف معنای زیبایی در فارسی که از زیب است یعنی آرایش بیرونی که «زیور» همان «زیب-ور» یعنی دارنده‌ی زیورآلات است بدین معنا که فرد زیباروی در فرهنگ پارسی آن کسی است که زیبایی را کسب کرده و در تحصیل آن کوشیده و ملزومات آن را بر خود بسته و بار کرده است و به اصطلاح واژه‌ی سغدی «قشنگ» یعنی إخشنگ شده یا همان خوش و خوشگوار، به جز خوشگل که اشاره به طینت خوش و امری دارد که زیبایی ماهیت اوست.

•• شواهد لغوی و زبان‌شناختی دیگری هم وجود دارد که یادآوردِشان بیش از حوصله‌ی شما و این صفحه است.

ترجمه ادب و فرهنگ عربی مسعود باب الحوائجی

15 Feb, 18:59


☝️
"جمال لعروسي"است عرب الجزاير،آهنگساز که در ردیف بیست نوازنده برتر گیتارجهان قرار دارد؛کارهایش تلفیقی از ملودی‌های مغربی و لاتینی با سبک جاز است.
این سبک که می‌شنوید از ملودی‌های مغربی و صوفیان مراکشیست که به «الخمرالالهی» یا باده‌ی ربانی شهره است.
«لعروسی»در اینجا از نوشانوش جام‌های متعدد و پیاپی عشق می‌خواند که:
در کارگهِ وجود و هستی، هستیِ صوفیان را مستی‌های متوالی عارض می‌شود.
می‌‌گوید پس از جام نخستینم،مرا از ساغر دومین نوشاندند که اشتیاق وغم‌هایم را برانگیخت؛
سپس با جام سوم سیرابم کرد و سرگشته و سرگران وسرگردان رهایم ساخت.
صوفی از پی این سه جرعه است که فریاد ملتمسانه‌ی(دعنی یا ندیم)برمی‌دارد که ساقی بس است و به حال خود رهایم کن!
اما از باده چارمین‌اش نیز می‌نوشانند و طولی نمی‌کشد که می‌‌گوید جام و صراحی پنجمینم نوشاندند و من فروتنانه پذرُفتم!
وسپس بی‌درنگ باده ششمین و هفتمین افزودند!
که باز خروش از جان صوفی برمی‌آورد که
(حی‌الله یا ندیم دعنی)
کای همنشین رهایم کن به حال خویش!

پیش‌تر نوشته‌ام که تحولات سیاسی وفرهنگی مراکش و پاره‌ای از آسیب‌هاشان در ارتباط با این مددگویان الهی، باید تحلیل وبررسی شود.

ترجمه ادب و فرهنگ عربی مسعود باب الحوائجی

14 Feb, 19:09


☝️
👇👇
به مناسبت ولنتاین به یک مصاحبه کوتاهی از «نزار قبانی» توجه کنیم که به شاعر عشق و زن شهره شده بود که:
«عالَم از ناله‌ی عشاق مبادا خالی!»

پرسش‌ها در این گفت‌وگو بسیار عامیانه و ساده‌لوحانه است برای همین «نزار قبانی» نیز پاسخ‌هایی طنزآمیز و سخره‌آمیز به آنها می‌دهد.

مصاحبه‌گر در ابتدا از او می‌‌پرسد:
به نظر شما آیا نقدهایی که به نزار قبانی صورت گرفته منصفانه است!؟
نزار قبانی در جواب می‌‌گوید:
من اگر در طول چهل سال شعرسرایی هنوز شاعر مانده‌ام از این‌رو بوده که این نوع نقدها را نخواندم و هیچ‌گاه به آنها عمل نکردم.

مصاحبه‌گر که «نزار قبانی» را «شاعر ما» خطاب می‌کند از او تقاضا می‌کند که از سخت‌ترین شعری که سروده صحبت کند[ چون ویژگی شعرهای نزار ساده بودن و همه‌فهم بودن آنهاست].
نزار قبانی می‌‌گوید:
من اگر خدای نکرده شعر سختی هم می‌سرودم قطعا آن را پاره می‌کردم و در اولین فرصت برای درمان به روانپزشک مراجعه می‌کردم.

مصاحبه‌گر که انگار از این پاسخ جاخورده است پرسشش را اینگونه تصحیح می‌کند که آیا اصلاً در سطح هنری شعر آسان و دشوار وجود دارد؟
نزار قبانی صریح می‌‌گوید:
البته دو نوع از شعر وجود دارد؛ یکی شعری است که برای دیگران سروده می‌شود و دیگری شعری که برای شکنجه‌ی دیگران نوشته می‌شود.

در ادامه از نزار قبانی می‌‌پرسد:
به شما لقب شاعر زنان داده‌اند، شما در‌باره‌ی چه نوع زنی شعر گفته‌اید و برای آزادی او چه طرح‌هایی ارائه کرده‌اید؟
نزار می‌‌گوید:
این پرسش را باید از خود زنان پرسید و خطاب به شخص مصاحبه‌کننده‌اش می‌گوید: اگر دوست دختر داری از او بپرس که شعر من چه نگاه و پیشنهادی به او ارائه کرده است؟

پرسش بعدی که مطرح می‌شود این است که از نگرگاه نزار قبانی با عنوان شاعر عشق چه تفاوت هنری بین شعر منثور و شعر آزاد[از وزن و قافیه] وجود دارد؟
نزار پاسخ می‌دهد که:
شعر منثور همانند بستنی وانیلی است و شعر آزاد مانند بستنی شکلاتی! اما پس از آنکه هردو در دهان خواننده‌ی شعر آب شدند جام و ظرف آن از میان می‌رود و آنکه محتوای اصیل‌تر و شاعرانه‌تری دارد به عنوان شعر در ذهن خواننده تثبیت می‌شود.

مصاحبه‌گر در اینجا خطاب به نزار قبانی می‌‌گوید:
برخورد و مواجهه‌ی شاعر ما با زیبایی‌های خیره‌کننده‌ی زنانه چگونه است؟
نزار شیدا و شیفته‌وار انگار که باز شوق یوسفش دامن دریده است می‌‌گوید:
به سان پروانه‌ای گرداگرد شمع.

پرسش بعدی که مطرح می‌شود این است که چرا نزار قبانی در شعرهایش هماره شب را بر روز ترجیح داده است!؟
نزار می‌‌گوید:
برای آنکه بتوانم خود را وقف چشمان محبوبم فاطمه کنم.

و در پرسش نهایی از اینکه چرا جهان مدرن، حس عشق و عاشقانه‌ی خویش را وانهاده است!؟
نزار فقط یک جمله می‌‌گوید:
به این دلیل که خر است.

ترجمه ادب و فرهنگ عربی مسعود باب الحوائجی

14 Feb, 19:09


مصاحبه‌ای ☝️ با نزار قبانی شاعر عشق و زن
👇👇👇

ترجمه ادب و فرهنگ عربی مسعود باب الحوائجی

13 Feb, 18:47


و گفت:
که هیچ کس این‌چُنین دلواپسی نمی‌پاشد
بر سطر سطر آنچه می‌نگارد إلا که من..


که:
بس لو حكينا ندمنا وإن سكتنا قهر
و کم سکتنا ع‌الظلم إکتیر!

ترجمه ادب و فرهنگ عربی مسعود باب الحوائجی

12 Feb, 19:04


☝️
👇👇
سوزاندن مُردگان از دید فیلسوف نابینای معرّه:

اجازه دهید امشب چند بیت بالا از ابوالعلا‌ی معرّی را شرح مختصری دهم.

عموم علاقمندانِ جهانی این شاعر با ایده‌‌ی «لاإنجابي» او یعنی ضد فرزندآوری‌اش آشنایند و می‌دانند که آن‌قدر بارِ ندامت به وجودش جمع است که اگر مجال می‌یافت که از پیچ و خم گردون پایی بیرون نهد، بی‌تردید لنگ‌لنگان در و دروازه‌ی هستی را مسدود می‌ساخت تا مبادا کسی از وادی عدم بدین ویران‌سرای پای برون گذارد!؛
وز بهر این هم گفته بود که بر سنگ مزارش بنویسند چنین که:
«هذا جناة ابي علي/ و ماجنيت على احد»
یعنی: آن گناهی که پدر کرد و نکردم این است
.

اما غالب دوستداران او‌ با ایده‌ی دوم این شاعرِ تنگ‌مزاج درباره‌ی دفن مردگان آشنا نیستند.
ایده‌‌ی او‌ علیه دفن مردگان یکی دیگر از باورهای ضد مذهبی اوست که «ابن‌وراق» را واداشته تا او را سومین زندیق بزرگ جهان اسلام برشمارد.

ایده‌ای که در ابیات عربی بالا به صراحت بیان شده نشان می‌دهد که سوزاندن اجساد مردگان توسط هندوان بیشتر مورد پسند طبع وی می‌افتاده تا سنت دفن مذهبی در ادیان دیگر.

وی با تحسین چشمگیری از این رسم هندیان در بیت نخستین یاد می‌کند و می‌گوید که:
سنت مُرده‌سوزی هندوان شگفتی‌ و پسندم را جلب کرده است.
و سپس دلایل چنین تحسینی را این‌گونه برمی‌شمارد که:
این برای خویشاوندان وی هم بسا دلپذیرتر و آرامش‌بخش‌تر از آن باشد که جایگاهی دائمی به صورت((گوری))برای او در نظر گیرند تا دلتنگی همیشگی‌شان به فرد فوت شده را پیوسته برانگیزد و زنده نگاه دارد.
در استدلال دوم خود در بیت دوم چنین اظهار می‌کند که اگر مردگان را بسوزانند از این نگرانی که کفتارها یا نبّاشان قبور، گور و قبر او را بشکافند رهایی می‌یابند.
و در بیت سوم می‌افزاید که بوی آتش خوش‌تر از بوی گند کافوری است که مردگان را با آن حنوط می‌کنند و از طرفی نیز آتش بوی تعفن جسد را زودتر مرتفع می‌سازد و از بین می‌برد.

در میان شاعران صعالیک عرب «شنفری» را نیز داریم که او هم توصیه کرده تا جسدش را دفن نکنند و لاشه‌اش را نزد کفتارها افکنند تا طعمه‌ی ایشان باشد.

اما خواسته‌ی معرّی چیزی بیش از بازتاب میل آن شاعر ولگرد و عیّار است؛ در «خواسته‌»ی معری، تمنایی فلسفی و شاعرانه نیز نهفته است، او بهتر از مخاطبان شعرش آگاه است که دشواری تحقق چنین خواسته‌ای به ویژه در زمانه‌ی او، چیزی در مرز محال است. اما با این وجود از ابراز ایده‌ی خود استنکاف نمی‌ورزد و در شعر دیگرش می‌‌گوید:
إنْ صحَّ تعذيبُ رَمْسٍ مَن يَحُلُّ بهِ...
یعنی:
اگر عذاب قبر بر کسی که در آن قرار می‌گیرد صحت دارد، پس همانا بهتر که مرا بیرون از شکاف آن قبر و ضریح پرتاب کنید.
تا اگر کسی بر نزاع بر این لاشه و تن من سزاوارتر است همانا درندگان و پرندگان باشند.
پس مرا بر گُرده‌گاه زمین رها سازید که ایشان بر تن من أولی‌تر و سزاوارترند.

شاید وی در میانه‌ی وقوع و گریز از عذاب محتمل قبر، و طعمه‌ی وحوش و درنده و پرندگانی شدن که همیشه قربانی گوشت‌خوارانِ مورد سرزنش معریِ گیاه‌خوار بوده‌اند، شیخِ نباتیان ما خواسته است تا به وضوح و آشکارا در جانب گزینه‌ی دومین بایستد بلکه تاوان‌‌دِه و باج‌گزار این گناهِ تکوینیِ نژاد بشر، شخص او باشد.!

ترجمه ادب و فرهنگ عربی مسعود باب الحوائجی

12 Feb, 19:04


شرح این دو شعر ابوالعلا‌ی معرّی
فیلسوف شاعران و شاعر فیلسوفان
👇👇👇

ترجمه ادب و فرهنگ عربی مسعود باب الحوائجی

11 Feb, 19:01


☝️
👇👇
[راهِ «ما» به زمشِ‌ستان است.]

تا به حال چندین بخش از این کتاب را در همین کانال معرفی وترجمه کرده‌ام.
این بخشی که امشب ترجمه می‌کنم معرفی تاریخی‌ترین زندان قاهره به نام ((سجن‌القلعه)) یا زندان ارگ است که طبق توصیف نویسنده باید سیاسی‌ترین زندان مصر به شمارش آورد.
«محمود السعدانی»نویسنده این اثر شاید مشهورترین طنزنویس مصری در قرن گذشته است؛ کسی که نیش و طعن طنزهایش چندان گزنده بود که خودش دوبار در زمان سادات و مبارک به همین زندان افتاده است. باقی توصیف زندان را از زبان خود او بشنویم که می‌نویسد:

«من سه بار در عمرم وارد این زندان شدم؛ دوبار به عنوان زندانی، و دفعه‌ی سوم زمانی که در دوران مبارک آن را تبدیل به موزه کردند رفتم و جلوی سلولی که چندین ماه در آن بازداشت بودم ایستادم و آرزو کردم که ای کاش بر سر در آن سلول‌ها پلاکاردی آویزان می‌کردند که حاوی نام کسانی بود که افتخار حضور در آن سلول‌ها را در طول زمان داشته‌اند.
این زندان پست‌ترین و خفت‌بارترین زندانی بوده که کشور مصر به خود دیده است؛ از حاکمان عصر ممالیک چون‌ اخدر حمصی که زمانی حاکم مصر بود در این زندان محبوس بوده تا شیخ و مُفتی مصر پس از یورش عثمانی به قاهره؛
و در دوران معاصر هم از اخوان المسلمین چون سیدقطب و طرفدارانش تا کمونیست‌ها و رهبران انقلاب ۱۹۵۲تا صلاح نصر رئیس اطلاعات، عباس رضوان وزیر کشور، امین حویدی رئیس اطلاعات، احمد کامل رئیس اطلاعات و عبدالمحسن ابوالنور رئیس اتحادیه سوسیالیست و بسیاری دیگر وارد آن شده‌اند..»
زندانی که بر فراز کوه مقطم و بر فراز بلندترین قله‌های آن ساخته شده که هیچ کس تا کنون توان فرار از آن را نداشته چون هر تلاشی برای گریز از آن محکوم به نابودی است.
سپس السعدانی در ادامه توضیح و توصیفات خود جمله‌ی طلایی‌اش را می‌نویسد که تنها به خاطر این جمله بود که این بخش را ترجمه و امشب با شما به اشتراک گذاشتم
که می‌‌نویسد:
((وجدرانه مصنوعة من الحجارة نفسها التي بنوا بها الأهرام....))
یعنی دیوارهای این زندان از همان صخره‌هایی ساخته شده که اهرام سه‌گانه و غول‌پیکر مصر را با همان‌ها ساخته‌اند. سنگ‌هایی که تابستان‌ها سلول‌های زندان را به تکه‌ای از جهنم و زمستان آنجا را به قطعه‌ای از قطب شمال تبدیل می‌کنند.

واقعیت این است که جان کلام در این خاطره‌‌ی محمود سعدانی در همین یک جمله نهفته که مصالح و ابزار ساخت یک تمدن دقیقا می‌توانند به ابزار و مصالح یک جهنم نیز تبدیل شوند.
به همین ترتیب هم نیروی انسانی هر کشور که می‌تواند اصیل‌ترین منابع رشد و توسعه و پیشرفت کشوری را تأمین و تضمین کند در عین حال همان‌ها می‌توانند به نیروهای سرکوب و جاسوسان و مشتی رذل که مانع شکوفایی استعدادهای یک ملت‌ و نسل‌اند نیز بدل شوند.
چونان سنگی کز پس شش‌هزار سال بنای اهرام را بر بنیاد آن افراخته‌اند، همان سنگ در پی و شالوده‌ی یک زندان‌ نیز می‌تواند مایه‌ی استواری دژهای ستم و سرکوب را فراهم آورد.

برای همین اصطلاح نام کتاب که ((الطریق الی زمش)) هست، «زمش» در مصری مخفف [زی منت شایف]است به تعبیر خودمان یعنی= [ همین است که می‌بینی] می‌توانی تمدنی بسازی و بگویی ((همین است که می‌بینی)) ونیز می‌توانی جهنمی هم برپا کنی و باز بگویی [ همین است که می‌بینی] خلاصه به قول سعدانی:
((الطریق الی زمش)) یعنی بالاخره راه به زمش‌ستان است که چیزی از قبیل ترکستان است.

سعدانی پس از بازدیدش از این زندانی که به موزه تغییر کاربری داده می‌‌نویسد:
چه خوب بود اگر وزارت کشور مصر فهرستی از اسامی کسانی ارائه می‌کرد که فقط در دوران مدرن وارد این زندان شده‌اند تا مردم متوجه شوند که ۹۰٪از نویسندگان مصر این زندان را آزموده‌اند و ۲۰٪ از وکلای مصری و حتا ده درصد از قضات و نقبای آنان و نیز پنج درصد طبقه‌ی حاکمه از میهمانان چنین زندانی بوده‌اند.

ترجمه ادب و فرهنگ عربی مسعود باب الحوائجی

11 Feb, 19:00


خاطره‌ای دیگر از این ☝️کتاب از روزنامه‌نگار و طنزپرداز مصری👇
👇👇

ترجمه ادب و فرهنگ عربی مسعود باب الحوائجی

10 Feb, 18:57


☝️
👇👇
«الحب فی المنفی»

من فکر می‌کنم اوضاع آشفته‌ای که این روزها همه‌ی ما آن را زندگی که نه، بلکه فقط سپری می‌کنیم بسیار شباهت به رمان «الحب فی المنفی»یا«عشق در تبعید»«بهاء طاهر» نویسنده‌ی نام‌آورِ مصری دارد رمانی که برنده‌‌ی بوکر ادبی جهان عرب شد.

انتقادی که منتقدان به راوی در این رمان کرده‌اند این است که معضلات جهان را بیش از حد عریان می‌بیند و بازگو‌ می‌کند.

راوی رمان روزنامه‌نگاری تبعیدی است چنانکه خود «بهاء طاهر» هم بیشتر عمرش را در تبعید سپری کرد. او بحران‌های خاورمیانه را در همه‌ی این کشورها مشابه می‌‌داند که برخی از آنها را زیر ذره‌بین قرار می‌دهد:
از دید او همه‌ی این منطقه‌ی وسیع جغرافیایی و تاریخی، از طرفی درگیر انبوهی از «روشنفکران شکست‌خورده» و مأیوس و ناکارآمد و پشیمان از گذشته و بدون راهکار برای آینده‌اند؛ از سوی دیگر تمامی آنها درگیر بحران روابط شرق و غربند؛ در همه‌ی آن‌ها سهم بسیاری از ناسیونالیست‌های وطنی، هجمه علیه غرب و غرب‌زدگی است در حالی‌که هیچ یک از آنها بدون استراتژی و تکنولوژی غرب یک‌ماه هم دوام نمی‌آورند.
بحران سوم این کشورها را باید در جادو و افسون شرقی رصد کرد، وقتی هم که از کشورهای خود به غرب و اروپا تبعید می‌شوند نوستالژی و حسرت شرق،دست از سر آنان برنمی‌دارد حتا به دنبال آنند مدل‌هایی از فرهنگ شرقی را که در کشور مبدأ خود از آنها طرفی نبسته‌اند را در کشورهایی که به آنها پناهنده شده‌اند بازتولید کنند. همه‌شان به نوعی با موضوع و آرمان فلسطین گره خورده‌اند و در این رابطه برای خود مرزبندی‌های غلیظ ایدئولوژیک تعریف کرده‌اند.

رشد قارچ‌وار پول‌های خلیج و شتاب توسعه‌ در حاشیه‌نشین‌ها، ایشان را با بحران هویت عربی مواجه و با معجزه‌ی پارادوکسیکال نفت به چالش کشیده است، چپ‌ها با افکار عفونت‌زده‌شان به بحران ثابت فکری این جوامع بدل شده‌اند و دیگر در این مدل‌های نوین قادر به ایفای نقشی تأثیرگذار نیستند.

رمان به طور ساده و بی‌‌دلبستگی و بدون شعارزدگی به برهم‌کنش این نقش‌ها پرداخته؛ از طرفی قهرمان رمان درگیر مشکلات خانوادگی و عاطفی با همسر ایدئولوژیک خود و ناترازی و ضرب‌وشتم با فرزندانش نیز هست که منجر به جدایی‌اش می‌شود و اجبار به مهاجرت...

حالا او یک روزنامه‌نگار تبعیدی در سوئیس است و صرفا هواخواه جمال عبدالناصر و درگیر با کارفرمای پولداری از سعودی!
روزنامه‌نگاری تبعیدی که سردبیری روزنامه‌ای به سرمایه‌ی شاهزاده‌ای سعودی را پذیرا گشته که از سویی در کار تجارت اسب است از سویی هم اسپانسر تاجری یهودی است که این روزنامه‌نگار در خلال تحقیقاتش متوجه کمک‌های مالی شاهزاده‌ی سعودی به ارتش اسرائیل برای حمله‌ی به اعراب هم می‌شود.
حالا او به عنوان نویسنده که گاهی به عنوان تماشاگر و گاهی در جایگاه یک فراری از کشورش می‌ایستد، و رژیم‌های سیاسی را به دلیل بی‌عملی و ظلم نسبت به شهروندان‌شان و کنفرانس‌هایی که هیچ کاری جز شعار برای آرمان فلسطین انجام نمی‌دهند، می‌بیند که حتا اگر بخواهد از این مواضع‌اش هم بنویسد توسط کارفرمای سعودی سانسور می‌شود، اما او باز خطاب به خود می‌گوید: ((تو، نه با گفتن حقیقت، بلکه با نگفتن آن است که تبدیل به یک خائن می‌شوی.))
و حالا از طرفی در آن سرمای اروپایی و خنثای تبعید به دنبال عشق هم هست تا مگر نیازش را در کسی دیگر بجوید و بگوید بیا تا خودمان را در یکدیگر کشف کنیم، تا مگر وقتی که دستانمان در دستان هم تنیده شد، بتوانیم از سوراخ باریک ترس به دنیای گسترده‌ی بیرون بنگریم.

آری این وضعیت تک تک ما در این جوامع است؛
در جای دیگر در مورد جامعه‌ی استبداد زده می‌نویسد: در این جوامع، هر روز هزاران نفر سیلی و توسری می‌خورند، اما تنها شمار کمی از ایشان، احساس تحقیر و خشم را تجربه می‌کنند.
و در نهایت گفت: همه‌ی ما سرانجام می‌میریم، اما نباید مغلوب و بازنده بمیریم.
تنها به خاطر همان جمله‌ی روی جلد که به خود تلقین کنیم:
خسرت حلما جمیلا...
و ما خسرت السبیلا

یعنی گرچه رؤياهای زیبای خویش را از دست دادیم اما از راه خویش کوتاه نیامدیم.

این رمان به ترجمه‌ی رحیم فروغی به فارسی هم برگردانده شده است.

ترجمه ادب و فرهنگ عربی مسعود باب الحوائجی

10 Feb, 18:56


☝️از این رمان مصری
که زبان حال امروز ماست 👇
👇👇👇

ترجمه ادب و فرهنگ عربی مسعود باب الحوائجی

09 Feb, 18:51


☝️
👇👇
رابطه تنازل شعر و اقتصاد
در سعودی و مصر:


سعودی‌ها که از دیرباز خود را در عرصه‌ی فرهنگی و ادبی در رقابت با غول‌های ادبی و نویسندگان و شاعران مصر می‌دیده و تعریف کرده‌اند، با این حال واقعیت این است که در بین شاعران معاصر سعودی هنوز هم نه کسی در عیار احمد شوقی پیدا شده و نه شخصیتی در قواره‌ی ابراهیم ناجی و احمد رامی و صلاح عبدالصبور و نه امل دنقل و بارودی؛ چه برسد به محفوظ و طه حسین و عقاد...
اما حالا که غول‌های ادبی و هیکل‌های بی‌منازع شعری مصر رخت بر بسته‌اند چهره‌های کوتوله‌ی مصری با تولیدات نازل و مبتذل خود در عرصه شعر و ادب به اصطلاح گزکِ لازم را به دست رقیبان سعودی خود داده‌اند.
یک مورد از انتقاداتی از این جنس را نقل کنم:
مثلا شعر بالا را ببینید که از اشعار عامیانه و فولکور مصری است.
سعودی‌ها معتقدند شعر کلاسیک آنها همیشه از تشبیهات و استعارات زیبا شناختی کوتاه نیامده و به اصطلاح توان تولیدات فاخر هنری خود را حفظ کرده تا به ابتذال فروکاسته نشود.
مثلاً رخسار محبوب را به قرص ماه و بدر تشبیه می‌کرده‌اند و سیاهی زلف وی را به شب و چشمان دلدار را به چشمان غزال تیزپای و و قد وبالای معشوق‌شان را به رعنایی «المهرة» یا همان مادیان سرکش وقبراق ...
در برابر می‌گویند شعر و ترانه‌های امروز مصر را ببینید که به تعبیر آنها [نتاج ثقافه جوع وحرمان] یعنی محصول فرهنگ گرسنگی و فقر و محرومیت است.
برای همین معشوق خویش را به((عسل وملبن وبسبوسه وقشطه ومهلبيه بالفسدء ( الفستق )) عسل و ماست و کره و خامه وقیماق و فرنی با پسته تشبیه می‌کنند.
حتا مصریان در احوال پرسی می‌گویند:(( إزیک؟)) و «زی» به معنای لباس و جامه است یعنی سطح حال خوب را به کیفیت لباس و جامه‌ی فرد فرو کاسته‌اند و این‌ها بی‌گمان حاوی دلالت‌های طبقاتی ناشی از فقر و محرومیت است.
مثلاً در شعر بالا می‌‌گوید:
«عودک عجین خمران» یعنی قد و قواره‌ی معشوق را به معجون خمیر تشبیه و قیاس می‌کند انگار همان طور که گرسنه‌ای از دیدن منظره‌ی خمیر و پخت نان خرسند می‌شود عاشق نیز از رؤيت معشوق خويش اينگونه به وجد می‌آید.
سپس می‌‌گوید:
«و شهوتی فرنک» یعنی میل و رغبت من به تو مثل تنور نانوایی داغ و ملتهب است که باز استعاره‌ای از گرسنگی در کانتکس آن نهفته است.
در ادامه آمده:
«وشک فطیرة صباحي»
یعنی چهره‌ی تو ای دلدار من به سان گِرده‌چرب صبح‌گاهی به هنگام صبحانه‌ی من است.
«و خدک برام قشطه»
یعنی عارض و گونه‌های رخسارت برایم به سپیدی خامه و قیماق صبحانه است.
«والشفة قطفة عسل»
یعنی:
لبانت همانند تکه‌ای عسل زلال و گواراست که:
«صاحي يناديني أخد حتة»
که رفیقم فریاد می‌زند سهم خودت را از آن لبان چون عسل برگیر و بوسه‌ای بر آنها حوالت کن.

•• خلاصه این جنس از نقد هم گرچه نه شامل و جامع‌نگرانه است و نه چندان منصفانه...، اما ریشه‌های ابتذال و فروکاست تشبیهات ادبی را به عوامل و بحران‌های اقتصادی و‌فراز و نشیب‌های اجتماعی حواله و ارجاع می‌دهد که اگر تمام علل و ریشه‌های انحطاط استعاری را منعکس نکند بی‌تردید از حفره‌های وضعیت و سیاهچاله‌های مکنده‌ی فرهنگی پرده برمی‌دارد.

البته باید در نوشتار دیگری به وضعیت شعر خلیج و سعودی هم نقبی بزنیم؛ شعری که گرچه کوشیده تا فخامت و فاخرانگی ادبی خود را حفظ کند اما در صلبیت و تکرار و محتواهای تثبیت‌شده‌ و کلیشه‌ایش و اصرار بر تابوهای فرهنگی- ادبی‌اش دست کم تا امروز درجا زده است.

ترجمه ادب و فرهنگ عربی مسعود باب الحوائجی

09 Feb, 18:51


☝️
تحلیلی از این ☝️ شعر مصری از کتابی که در نمایشگاه بین‌المللی کتاب قاهره حضور داشت
👇👇👇

ترجمه ادب و فرهنگ عربی مسعود باب الحوائجی

05 Feb, 18:53


☝️
👇👇
#درگذشت_كريم‌آقاخان_امام_اسماعيليه_نزاري

بي‌ربط با تاریخ و فرهنگ عربی هم نیست
؛

اختلافات فرقه‌گرایانه باعث شد تا تحولات اخیر این فرقه هفت امامی،درک نشود؛ تحولاتی همگام با مدرنیته که آنها را از بسیاری باورهای خرافی منتزع ساخت و ساختار جدیدی به دستگاه عریض و طویل مالی-تحقیقاتی و بنیادهای پژوهشی وخیریه آقاخان در کشور‌های مختلف بخشید.

مخالفانش هنوز برای پوشاندن چهره علمی وفرهنگی او، وی را در عیار بیزینس‌منی پرورش‌دهنده اسب و ورزش‌های راگبی و گلف واسکی با ثروتی بالغ بر یک‌میلیارد دلار وصاحب جت شخصی معرفی می‌کنند تا از خوانش افکار و روایت آزاد او از اسلام طفره روند.

درحالیکه وی فارغ التحصیل رشته تاریخ از دانشگاه برجسته‌ای چون هاروارد است‌؛که علاقه‌ی وی به تاریخ نزاریه به نوعی به اسطوره‌زدایی از این فرقه انجامید.
مثلاً در اثر تحقیقاتی ناشی از فعالیت مدیران موسسه‌های پژوهشی او چون د.فرهاد دفتری اینکه حشاشین حسن صباح طبق گزارش مارکوپولو از الموت به مریدان خود حشیش می‌دادند تا فداییان وی باشند،امروزه بیشتر به یک شوخی از قبیل ژانرهای«ذبیح‌الله منصوری»‌می‌ماند.
مستشرقانی چون برنارد لويس وسيلفستر دي‌ساسي نه تنها این گزارش مارکوپولو را نقد و رد کرده بلکه دشنامی چون حشاشین را طعنه‌ی رقیبان سنی ایشان در شام به شمار آوردند.

حتا کلمه«جنان»که مارکو می‌گوید مریدان را به بهشتی می‌بردند و حشیش می‌خوراندند نه به معنای بهشت عربی بلکه از اسرار باطنیان بوده که به تعبیر دکتر الندوی ریشه‌اش از سانسکریت ज्ञान است به معنای دانش تأملی و باطنی که به منظومه‌ای از نوشته‌های باطنیان نزاری اشاره داشته.
اما تأثیر فکری کریم آقاخان در جهان عرب را از باید از زبان دوست شصت‌ساله‌ی او پرفسور دکترحسین نصر شنید که آقاخان را از اصحاب حکمت خالده به شمار آورده و اتفاقا کریم آقاخان زمانی شاگرد دروس فلسفه و تاریخ دکتر نصر هم بوده،نصر درباره او که اذعان می‌کند از بیست‌سالگی به امامت رسیده می‌نویسد:
اوایل دهه۶۰ قرن بیستم که دوران اوج ناسیونالیسم عربی،چه ناصریسم و چه جنبش بعثی بود که از نظر ایدئولوژیک توسط اعراب مسیحی مانند میشل عفلق و کنستانتین زوریک، که استاد دانشگاه آمریکایی بیروت (AUB) بود، رهبری می‌شد،در آن زمان مقر فکری ناسیونالیسم عرب دانشگاه AUB بیروت بود که ناسیونالیست‌های مشهور اردنی و فلسطینی مانند نایف حواطمه و یاسر عرفات و همچنین بسیاری از شخصیت‌های سیاسی لبنانی و سوری در آنجا تحصیل کرده بودند، که تلاش می‌شد اسلام را سکولاریزه کنند یا آن را به بخشی از ناسیونالیسم عربی تقلیل دهند.در این مقطع پرفسور نصر که از کریم آقاخان تحت عنوان اعلی‌حضرت یاد می‌کند می‌گوید شاهزاده کریم آقاخان بسیار عاقلانه تصمیم گرفت که دقیقا به دلیل موقعیت تأثیرگذار AUB،کرسی مطالعات تاریخ اسلام را در بیروت تأسیس کند.
مخالفان تدریس این رشته از سوی ناسیونالیست‌های عربی، بیش از تصور دکتر نصر بوده که برای تدریس کرسی شیعی در آنجا به دعوت آقاخان حضور یافته،اما می‌‌گوید حمایت کامل اعلیحضرت آقاخان و نفوذ بالای وی باعث شد تا ریشه‌های مطالعات اسلامی را در خاک و قلب فکری ناسیونالیسم و مدرنیسم عربی غرق کنم.
درس‌هایی که محقق معروف عرب صلاح الدین المنجد هر هفته خلاصه‌ی عربی آنها را در یکی از روزنامه‌های برجسته لبنانی منعکس می‌کرد و به زودی نام کرسی آقاخان در میان دانشمندان بسیاری از جهان عرب مشهور شد.
به روایت نصر اندیشه‌ی محوری آقاخان
در هدف احیای سنت فکری اسماعیلیه که نسبت به آن احساس مسئولیت می‌کرد این بود که چرا اسماعیلیه که در اوایل فلسفه اسلامی تا این حد فعال بودند، در قرون بعد دیگر نتوانستند در تولید حمیدالدین کرمانی یا ناصر خسرو‌ها توفیق داشته باشند؟ وپاسخ او غلبه‌ی روزافزون اشعریت در جهان اسلام بود.
این است که این فرقه نیز چون اثنی‌عشری‌ها به اعتزال روی آوردند و مرکز آنها در عراق به نشر آثار و باورهای نوافلاطونیان مشهور بود.

مؤسسه‌ی مطالعات اسماعیلی ایشان در لندن و بینش غیرفرقه‌ای وی نشان می‌دهد که در این مؤسسه نه تنها دانشمندان اسماعیلیه،مانند مدیران گذشته وکنونی آن،عظیم نانجی و د.فرهاد دفتری، مرتبط هستند،بلکه دانشمندان غیراسماعیلی وحتا غیرمسلمانی مانند مادلونگ، محقق آلمانی و دیگران به شدت مشغول پژوهشند.
فعالیت‌های آقاخان به‌ویژه از طریق سازمان‌های شبکه توسعه‌(AKDN)بر ارتقای کیفیت زندگی انسان‌ها در همه‌ی کشورها صرف نظر از ریشه‌های مذهبی و فرقه‌ای آنها تمرکز داشته،همچنین
سخنرانی‌های متعدد او از مسائل به روز آموزش وفعالیت اقتصادی گرفته تا پلورالیسم و اخلاق جهان وطنی تا موضوع فلسفی انقباض زمان در نتیجه ظهور مدرنیسم را در بر می‌گیرد.
پدربزرگ وی آقاخان سوم هم از مارک‌تواین تا پروست را ملاقات کرده بود که تا امروز به تثبیت ساختار مدرن و نمایه‌ی متفاوتی از مدل امامت این فرقه انجامیده است.

ترجمه ادب و فرهنگ عربی مسعود باب الحوائجی

05 Feb, 18:53


به مناسبت درگذشت امام ۴۹ام اسماعیلیان معاصر
👇👇👇

ترجمه ادب و فرهنگ عربی مسعود باب الحوائجی

04 Feb, 18:59


☝️
👇👇
#٤فوريه_روز_منع_شكنجه است.
شکنجه در مصر

روایتی از کتاب:
«مذکرات یهودی مصری»

داستاني بگویم از «آلبرت آریه» که یک یهودی مصری است که خاطرات خودش را نوشته و در بخشی از کتابش به ماجرای لغو شکنجه در مصر پرداخته است.
آریه می‌نویسد:
چیزی که باعث توقف شکنجه در مصر شد مرگ «شهدی عطیه» از فعالان کمونیست در زندان‌های جمال عبدالناصر بود.
آریه می‌گوید: پیش از «شهدی عطیه» بسیاری از بازداشت‌شدگان در زندان‌های مصری عهد ناصری جان می‌باختند مثل دکتر «فرید حداد»که زیر باتوم شکنجه‌گرش افسری به نام یونس که به مغز او می‌کوبید و می‌‌پرسید: بگو که جاسوس روس هستی؟ و او تا لحظه‌ی جان‌دادنش پاسخش این بود که من فقط یک پزشک مصری‌ام.
آریه می‌نویسد:
گاهی شکنجه‌شدگان را که در وضعیت بحرانی قرار می‌گرفتند آزاد می‌کردند تا در خانه‌هایشان بمیرند تا مسئولیتی گریبانگیر دولت ناصر نباشد.

اما یک فقره که مرگ شهدی عطیه فعال کمونیست در زندان بود بدجوری یقه‌ی جمال عبدالناصر را گرفت و رسوایی جهانی برای او به بار آورد؛ چون در آن زمان به یوگسلاوی کشور کمونیستی به رهبری تیتو برای مذاکرات صلح سفر کرده بود و در جریان دیدارش با تیتو رهبر کمونیست، بود که در همانجا فردی موفق شد کاغذی به دست تیتو برساند که در آن نوشته بود:
«واحد من الشيوعيين في مصر مات في المعتقل بسبب التعذيب».

یعنی یکی از کمونیست‌های مصری زیر شکنجه در زندان جان داده است که منظور شهدی عطیه بود.
تیتو به عبدالناصر نگاه کرد و گفت این خبر از کشور شما صحیح است، عبدالناصر گفت من هیچ اطلاعی ندارم.
این شکست بزرگی برای جمال عبدالناصر بود که برای صلح و انعقاد عدم تعهد به کشوری سوسیالیستی سفر کرده بود و آنجا فاش می‌شود که اردوگاه‌های زندان‌های وی پر از کمونیست‌هایی هستند که زیر شکنجه قرار دارند.

عبدالناصر از همانجا مجبور شد مأموری را برای تحقیق از حادثه به مصر گسیل دارد و زندان‌بان مزبور را هم برکنار کند.

صلاح عیسی در کتاب((الموت في تشريفة الحليف الوطني)) یا «مرگ به افتخار متحد ملی» نوشته: «تیتو از نمایندگان پارلمان یوگسلاوی خواست تا برای مرگ مبارز کمونیست «شهدی عطیه»مصری که در اثر شکنجه در زندان‌های مصر جان باخته بود، برخیزند و یک دقیقه سکوت کنند و عبدالناصر نیز در همانجا حاضر بود و مجبور به ایستادن در کنار آن نمایندگان شد.
هنوز جمال عبدالناصر در یوگسلاوی به سر می‌برد که تیتو عزای عمومی اعلام کرد و پس از جلسه، ناسو با ارسال یک تلگراف باز (بدون رمز) دستور تحقیق در مورد این حادثه را صادر کرد.

خلاصه اینکه به گفته‌ی آلبرت آریه چنین حادثه‌ای بود که لایحه‌ی منع شکنجه را در مصر به تصویب رساند.
اگر رمان «کرنک» از نجیب محفوظ را خوانده باشید از وضعیت شکنجه‌شدگان فردی به نام حمزه البسیونی در زندان‌های مصر گزارش‌های دلخراشی ارائه کرده و متأسفانه لغو و منع شکنجه در این کشور‌ها نه به دلیل باور رسمی به مبانی حقوق بشر، بلکه به دلیل مماشات با قوانین بین‌المللی است که به صورت نیم‌بند گاهی اجرا و در بسیاری موارد نیز باز نقض می‌شود.

ترجمه ادب و فرهنگ عربی مسعود باب الحوائجی

04 Feb, 18:58


خاطره‌ای از شکنجه در مصر از این کتاب☝️ که نویسنده‌اش از فعالان سیاسی یهودی مصری است.
👇👇👇

ترجمه ادب و فرهنگ عربی مسعود باب الحوائجی

04 Feb, 13:51


جناب دکتر فرهاد قربان‌زاده عزیز در کانال پربار و وزین خودشون پاسخی نسبت به مطلب دیشب من ارائه کرده‌اند با تشکر از واکنش بسیار محترمانه‌ی ایشان لینک جوابیه‌ی ایشان را در زیر درج می‌کنم تا خلاف اخلاق حرفه‌ای رفتار نکرده باشم.
با سپاس فراوان از ایشان و بزرگواری‌شون

توصیه می‌کنم در کانال ایشان عضو شوید و از دقت‌های زبان‌شناسانه‌شون بهره ببرید.
👇👇
https://t.me/azvirayesh/1126

ترجمه ادب و فرهنگ عربی مسعود باب الحوائجی

03 Feb, 18:50


☝️
👇👇
#واژه‌کاوی_سيني_يا_صيني
و اشتباهي که فرهنگ‌نویسان فارسی در این باره داشته‌اند
.

«فرهاد قربان‌زاده» نویسنده کتاب((درست و غلط در زبان از دیدگاه زبان‌شناسِی)) یکی از کسانی است که مرتکب این اشتباه شده که «صینی» را معرب «چینی» دانسته که فارسی زبانان آن را به سینی تبدیل کرده‌اند و پنداشته که همانطور که کاشی منسوب به کاشان است پس ظرف صینی هم منسوب به چین است شاید از این بابت که از چین وارد می‌شده‌است.
فرهنگ‌نویسان دیگر نیز تلویحا دچار چنین سهوی هستند.

دلیل اشتباه بودن این اشتقاق:

مبنی بر چند فرهنگ لغت عربی «صینی» در عربی مشتق از صین به معنای چین نیست.
بلکه با نظر به ادب کهن و پیشااسلامی عرب‌ها، ریشه‌ی این واژه «صون»و«صانیة» بوده از همین مصدر«صیانت».
یکی از وجوه تسمیه و دلایل این نام‌گذاری این است که چون این ظرف‌ها را بر روی آتش می‌گذاشتند به دلیل سطح پهن‌‌شان، غذا را از ذغالی که زیر غذا بوده مصون نگاه می‌داشتند.
این در کتاب«اللغة العربية اصل اللغات العالمية»
تأليف «د. ناصر محي الدين
» ذکر شده.

اما در قدیمی‌ترین فرهنگ لغت عربی به نام «العین» از خلیل‌بن احمد فراهیدی که واضع علم عروض هم هست دیدگاه دقیق‌تری نسبت به اشتقاق واژه‌ی «صینی»ذکر شده است.

«خلیل» معتقد است که صینی از «صوان» است که از نوعی صخره‌های سنگی سخت ساخته می‌شده به نام ((حجارة الصوان)) و مهنت و حرفه‌ی صوانی، به شغل کسانی اطلاق می‌شده که از این سنگ سخت ظرف‌های سنگی و این نوع صینی‌ها را می‌تراشیدند و می‌ساختند.
هنوز هم مصری‌ها و ساکنان جنوبی سوریه به جای صینی، به این ظرف‌ها((صانیة)) مي‌گویند.
و دلیل دیگر اینکه آن را بر وزن (( صوانی)) جمع می‌بستند در حالی که اگر آن را معرب از صین به معنای چین می‌دانستند باید جمع آن ((صینیات)) می‌شد نه «صوانی».

در عراق هم این موضوع چندان شایع است که دستمایه‌ی جوک و طنزی شده بدین شکل که چند نفر چینی به خانه‌ی یک عراقی می‌روند.
مرد عراقی زنش را صدا می‌زند که:
((طلعي الصينية من الفرن و دخلي صينية ثانية بساع گبل لايبرد الفرن))
يعني زود آن صینی را از تنور یا گاز فر بیرون بیار و تا صینی اول سرد نشده صینی دوم را در فر و تنور بگذار.
مهمانان چینی بدین گمان که منظورش از صینی، یک فرد چینی است که در تنور انداخته‌اند پا به فرار می‌گذارند.
همین فکاهی هم نشان می‌دهد که در لهجه‌های عراقی نیز «صینی» نسبتی با صین که معرب و عربی‌شده‌ی چینی است ندارد و ناظر به اشتقاق قدیمی خود از صوان و صانی است.

اما به تدریج فارسی‌زبان‌ها حرف صاد عربی را تبدیل به سین کرده‌اند همان کاری که با املای «صاروج» کرده‌ایم و امروزه آن را ساروج می‌خوانیم و می‌نویسیم.

غرض اینکه پندار و پنداشته‌ی فرهنگ‌نویسان فارسی که صینی را معرب چینی دانسته‌اند دست‌کم در این نوع ظروف با اشتقاق عربی آن هم‌خوان نیست.

ترجمه ادب و فرهنگ عربی مسعود باب الحوائجی

03 Feb, 18:50


☝️یک #واژه‌کاوی_از_سيني_يا_صيني
و اشتباهی که زبان‌شناسان فارسی در این خصوص مرتکب شده‌اند👇👇
👇👇👇👇

ترجمه ادب و فرهنگ عربی مسعود باب الحوائجی

02 Feb, 19:36


☝️
👇
مَثلَي بين عرب‌ها رایج است که می‌گویند:
«لیست للنقود رائحة»
یعنی:
((پول‌ها بو و رایحه‌ای ندارند))


در منابع می‌گشتم ببینم داستان این زبانزد و ضرب‌المثل چیست؟که به قصه زیر برخوردم:

مشهور است که رومیان باستان[ طبعاً پیش از اختراع مواد شوینده شیمیایی] شنل‌های سپید و رخت‌های روشن خود را در مخازنی عمومی که ادرارهای متعفن را در آن جمع می‌کردند می‌شستند.
زیرا به تجربه یافته بودند آمونیاکی که در ادرار حیوانی موجود است کاملاً حلّالِ(=حل کننده‌ی) چربی‌هایی بود که در لباس‌ها راه می‌یافت، بدین ترتیب، لباس‌ها کاملاً سپید می‌شد و می‌درخشید.

این فرآیند، دولتِ امپراتور وسپاسیان را که سخت نیاز به افزایش مالیات داشت به طمع انداخت تا بر آن مخازن متعفن - که مجمع عمومی ادرارآب‌ها بود و محل مراجعه‌ی مردم برای شستشوی لباس‌هاشان - مالیات‌های کلانی وضع کند.

و در جواب این اعتراض که چطور می‌شود بر ادرارِ خود مردم مالیات بست جمله‌ی مشهورش را گفته بود که:
«لیست للنقود رائحة»
یعنی:
((پول‌ها فاقد بو و رایحه‌‌اند.))


تاریخ البته هیچ‌گاه از آوردن قراین بی‌شمار، به سود این جمله بازنأیستاد و پول‌شویی بهترین مستند تاریخی‌اش را پیدا کرد.

ترجمه ادب و فرهنگ عربی مسعود باب الحوائجی

01 Feb, 18:58


☝️
👇👇
هفته‌ی نخست ماه فوریه از سوی سازمان ملل
#روز_جهانی_هماهنگی_ادیان نامیده شده:

تا مذاهب و پیروان آنها به رغم اختلافات اعتقادی بین خود به همزیستی بشر و متحد شدن برای صلح بیندیشند.

در این میان ذکر خاطره‌ای از استاد «د. عباس محمودعقاد» مصری مورخ و روزنامه‌نگار برجسته با بیش ازصدعنوان کتاب و صدها مقاله و مسلط به چندین زبان بی‌مناسبت نیست.
می‌دانید که دکترعقاد از مهم‌ترین نویسندگان قرن بیستم مصر در ابتدا تمایلات چپ‌ و غیر دینی داشت ترجمه‌های بسیاری از آثار و اشعار و رمان‌های غربی‌ از شکسپیر تا رابرت برنز به عربی انجام داده بود.
تا اینکه در دهه‌ی چهل سلسله کتاب‌هایی تألیف و منتشر کرد به نام «عبقریات» که در عربی به معنای نوابغ است.
قصد و هدف استاد عقاد از این دوره‌ی تألیف این بود تا تاریخ زندگی نوابغ جهان اسلام را بنویسد که با کتاب((عبقریة محمد)) شروع شد که در جهان اسلام بسیار مورد استقبال قرار گرفت و در جلدهای مستقل بعدی به عبقریة صديق يعني خليفه أول و عبقریة عمر خليفة دوم و عبقرية عثمان و بعد كتاب عبقرية علي‌بن ابی طالب ختم شد.

چرخش فکری این استاد از دیدگاههای چپ و سکولار زمانه‌‌اش به جانب معرفی نوابغ مذهبی، پرسشی ایجاد کرده بود که او در دهه‌ی چهل میلادی دچار چه تحول فکری و اعتقادی شده بود که به این چرخش و تغییر نگرش و موضع ایدئولوژیکی اقبال نشان داده است!؟
داستان شکل‌گیری کتاب «عبقریة محمد» به روایت خود او از این قرار بوده که وی در دهه‌ی سی میلادی روزی که مقارن با زادروز پیامبر مسلمانان بود در جمع برخی از دوستانش حضور داشته که در آن جمع عده‌ای از دوستانش از تصویری که «توماس کارلایل» در کتابش «ستایش قهرمانان» مطرح کرده فصلی از کتاب را هم به زندگی پیامبر اسلام اختصاص داده و شخصیت وی را در شمار نخبگان راستین تاریخ ستوده است.

به گزارش استاد عقاد، این سخن در میان آن جمع برقرار و برمدار خویش بود که یک مرتبه جوانی خام‌گفتار از آن جمع، سخنی نیش‌دار نسبت به پیامبر اعظمِ مسلمانان از دهانش برون جَست و گفت: قهرمانی پیامبر صرفا با شمشیر و خون‌ها بوده که حاصل شده است.

استاد عقاد، بی‌درنگ به آن جوان واکنش نشان می‌دهند و می‌گویند که: «هیچ‌کس اینگونه بی‌محابا شمشیر را به کار نبسته و توجیه نکرده که تو با این گفته‌ی سخیف‌ات!»

استاد مازنی هم که پاسخ عقاد، مرهمی بر سوزش ناشی از حرف جوان برایش ایجاد نکرده بود با خشمی آشکار خطاب به جوانک گفت:

«شمشیر شرفش بیش از این است، این جوانک مستحق چیز دیگری است..» و به پایش اشاره کرد، یعنی سخن این جوان را باید با یک لگد و بیرون راندنش از این جلسه پاسخ گفت.

استاد دکتر عقاد می‌گوید از همان روز بود که نطفه و ایده‌ی مجموعه‌کتاب‌های عبقریات در من شکل گرفت تا به نقاط برجسته‌ای از تاریخ نوابغ مذهبی اهتمام ورزم و بدین ترتیب دوره‌ی این سلسله از عبقریات پنج‌گانه شکل گرفت.

وجه تسمیه‌ی هفته‌ی نخست ماه فوریه نیز از سوی یونسکو با همین فلسفه صورت گرفته که بر ایجاد سازش بینا-ادیانی با محوریت صلح تأکید شود چرا که تأکید و اصرار بر آموزه‌های رادیکال ادیان در عصر حاضر نتیجه‌ای جز ظهور داعش و هسته‌های سخت خشونت و افراطی‌گری و تروریزم و معنویت‌گریزی در جهان به بار نیاورده است.
#والعهدة_عليهم

ترجمه ادب و فرهنگ عربی مسعود باب الحوائجی

01 Feb, 18:58


از این مناسبت ☝️☝️
👇👇👇

ترجمه ادب و فرهنگ عربی مسعود باب الحوائجی

18 Jan, 18:59


☝️
👇👇
زین حکایت‌ها بسا و بسی است؛
بشنوید
:

باز از كتاب‌هایی که به جمع محاورات شیرین و شوخی و مزاح و لطایف عرب پرداخته کتاب:
((غذاء الارواح بالمحادثة والمزاح)) از زین‌الدین مقدسی عالم حنبلی مصری است درگذشته به سال ۱۰۳۳ه.ق.

آورده که:
شخصی به نزد حجاج بن یوسف والی سفاک حجاز، مقداری «انجیر» به تحفت بُرد و به رسم هدیه تقدیم کرد!
سپس بیرون آمد و[ به رسم معمول در بیرون بارگاه] منتظر ماند تا صلت و جایزه‌ی امیر را دریافت کند.
ناگهان رییس شحنگان، وارد صحن دارالاماره شد و با او ده‌تن از مردانی بودند که حاکم شرع دستور داده بود که باید در حضور امیر حجاج بن یوسف گردن‌شان زده شود.
در اثنای ورود به دارالاماره یکی از آن ده‌تن متهم گریخت. سرکرده‌ی شحنگان از بیم مؤاخذه‌ی «حجاج بن یوسف» به اطراف نظر کرد و چشمش به مرد بخت‌برگشته‌ای افتاد که بهر امیر انجیر آورده بود، زود غل و زنجیر به پای و گردنش افکند و به نُه مجرم دیگر ضمیمه‌اش کرد.

مردِ صاحب انجیر(که خود را بی‌گناه و گرفتار می‌دید) سخت به رعشه و لرزه افتاده بود که حجاج ملتفت گشت و از وی دلیل لرزه‌اش را جویا شد.

مرد قصه‌ی انجیری که به رسم هدیه بهر امیر به دارالاماره آورده و تقدیم کرده بود را به حجاج بازگفت.
امیر حجاج‌بن یوسف که متوجه داستان و ترفند سرکرده‌ی شحنگان‌اش شده بود به مرد اطمینان داد که هراسی نداشته باشد و از او خواست تا صلت حکومتی و جایزه‌اش را به انتخاب خودش برگزیند و برگیرد و برگردد.
مرد گفت: جناب امیر به من یک تبر هدیه دهید.
حجاج بن یوسف گفت: تبر؟ تبر از بهرِ چه

مرد گفت: از بهر آنکه آن درخت انجیر را از  بیخ و بُن برکَنم که مرا دچار شحنگان تو کرد.

•• بی‌شرح که خود حکایت نقد حال ماست آن...

ترجمه ادب و فرهنگ عربی مسعود باب الحوائجی

18 Jan, 18:59


حکایتی از این ☝️ کتاب 👇
👇👇👇

ترجمه ادب و فرهنگ عربی مسعود باب الحوائجی

17 Jan, 19:05


☝️
👇👇
بشنو تو این حکایت:

ابوالفتح ابشيهي عالم شافعي مذهب قرن نهم صاحب کتاب «المستطرف فی کل فن مستظرف»
لطایف و نوادر بسیار نابی در کتابش در زمینه‌های گوناگون آورده که به لحاظ امثال و اشعار و حکایات اثری غنی‌ و گرانسنگ است و احیانا اشاراتی به خلق و خوی مصریان زمان نویسنده نیز هست:
در بابی که بهر شراب و‌خمر پرداخته داستانکی جالب آورده بدین قرار که:

یک مسیحی با محدثی در کشتی‌ای حضور داشتند؛ [می‌دانید که «محدث» عالمان به اخبار و احادیث و صحت و ضعف و اعتبارات موثق و غیر موثق راویان را گویند و گفته‌اند باید صدهزار حدیث را با سلسله سند و اسناد آن را در حافظه داشته باشد تا به او لقب «محدث» را اطلاق کنند.»]
در این سفر دریایی
مسیحی از سبوی خویش که شرابی در آن انبان کرده بود ریخت و نوشید؛ سپس از باب تعارف و مجامله به آن محدث نیز عرضه کرد.
عالم حدیث‌شناس نیز بی‌کمترین اندیشه و اهمیتی شراب بر گرفت و سرکشید.
فرد مسیحی با تعجب گفت: تصدق‌تان گردم اما این شراب است که میل کردید.
محدث گفت از کجا دانسته‌ای که شراب است!؟
مسیحی پاسخ داد: که غلام خودم آن را از یک یهودی خریده و برای او سوگند نیز یاد کرده که شرابی کهنه است.
محدث ته‌مانده‌ی شرابش را با شتاب سرکشید و‌گفت: ای ابله!
ما حدیث‌شناسان قواعدی در پذیرش راویان و اسناد حدیث داریم، تا جایی که راویان بزرگی چون سفیان بن عیینه و یزید بن هارون را تضعیف کرده‌ایم و از پذیرش منقولات‌شان امتناع می‌کنیم.
حالا تو انتظار داری من قول یک نصرانی را باور کنم و چیزی که او از برده‌ی مسیحی‌اش و آن غلام مسیحی هم از یک یهودی شراب فروش نقل کرده را بپذیرم!؟
سپس افزود که:
سلسله‌ی راویانِ خریداران این شراب، تماماً ضعیف و نامسلمان و بنابراین غیرموثق‌اند و به خدای سوگند که من این مایع ننوشیدم مگر به دلیل ضعف أسناد و سلسله‌ی ضعیف راویان آن.

•• ظاهر حکایت، فارغ از طنز آن، اشاراتی به رندی مصریانِ عصر نویسنده باید باشد.

ترجمه ادب و فرهنگ عربی مسعود باب الحوائجی

17 Jan, 19:05


گر نکته‌دان عشقی:
👇👇👇

ترجمه ادب و فرهنگ عربی مسعود باب الحوائجی

16 Jan, 18:46


☝️
👇👇
از سریال جنجالی مصری:
قاهره - کابل:


این سریال، که درونمایه‌ای پسا داعشی دارد سه سال پیش در رمضان۲۰۲۱م در تلویزیون مصر پخش شد که به موضوع تروریسم و گسترش آن از کابلِ افغانستان تا قاهره‌ی مصر می‌پرداخت.
سریال رؤياي چهار نوجوانی را به تصویر می‌کشد که یک شب بالای پشت‌بام خانه‌ی یکی از آنها روی پتویی نشسته‌اند و هم‌پیمان می‌شوند تا تلاش کنند در آینده بر نقاط مهمی از جهان مسلط شوند و بر آنها حکمرانی کنند.‌ نام پیمان‌نامه‌ی خود را هم «قَسم البطانية»یا «پیمان پتو» می‌گذارند.

اما علایق شخصی این چهارتن یکی نیست؛ از میان آنها «شیخ‌ رمزی» علاقمند است با دین بر جهان حکومت کند، دومین آنها که جلسه‌ در پشت‌بام منزل او برگزار شده «طارق کساب» روزنامه‌نگار است که معتقد است جهان را باید با سرمایه اداره کرد، سومی«خالد الصاوی» کارگردان سینماست و طبعاً باورش این است که جهان را باید با هنر و فرهنگ مدیریت کرد. و «عادل»نفر چهارم این جمع، شخصی امنیتی است که اداره‌ی دنیا را منحصر در پیاده کردن قانون می‌بیند.

در شب «پیمان پتو»برای وفاداری به آرمان‌های مشترک خود از همدیگر می‌خواهند تا به ارجمندترین چیزی که به آن باور دارند سوگند یاد کنند.«طارق» مرد رسانه به پول سوگند یاد می‌کند، و«خالد» به سینما، و «عادل»به حق و عدالت قسم می‌خورد و «شیخ رمزی» به مصحف و شمشیر!
ناگهان فلاش‌بک لنز، مخاطب را به سال ۱۹۷۵م در تشییع جنازه«ام‌کلثوم» بانو و ستاره‌ی آواز شرق که ۴میلیون نفر در آن شرکت کردند پرتاب می‌کند، و کودکی «شیخ رمزی» را در آن مراسم می‌بینیم که دارد با فردی بحث می‌کند که موسیقی حرام است و تشییع جنازه ام‌کلثوم را دلیل کم‌رنگ شدن دینداری در مصر می‌داند.
همین «شیخ رمزی» در راستای اهداف آن جمع، «رهبری سازمانی تروریستی» را به دست می‌آورد.
سریال با صحنه‌ای تکان‌دهنده ترور وزیر اوقاف مصر(۱۹۷۷)آغاز می‌شود که توسط«جماعةالتكفير والهجرة»صورت گرفته که از شاگردان «شیخ رمزی‌»اند، حالا «شیخ رمزی» خود را به اهداف «پیمان پتو» نزدیک‌تر می‌بیند، مریدان و فداییان فراوانی پیدا کرده و فتاوای تکفیر و کشتار و جهاد نکاح صادر می‌کند.
در صحنه‌ی ویدئوی بالا ☝️که پیوست این فرسته شده می‌بینید دختری را به اسارت نزدش آورده‌اند که نقاب به چهره دارد:
از دختر می‌پرسد: نامت چیست؟
پاسخ می‌شنود: که ((سمر))
«شیخ رمزی» که منتقدان سریال او را به دلیل شباهت ظاهری با «بن‌لادن» قیاس کرده‌اند از این اسم به وجد می‌آید و می‌گوید:
دختری از سوریه؟
و از دختر می‌خواهد،پوشیه و نقابش را بردارد و با دیدن چهره و گیسوان دختر آهی می‌کشد و می‌گوید: آه از دختران شام.
از دختر می‌پرسد آیا مرا به تو معرفی کرده‌اند؟
دختر جواب منفی می‌دهد.
و «رمزی» می‌گوید: کار درستی کرده‌اند.
سپس از دختر اسیرشده‌اش می‌پرسد:
چندبار تو را فروخته‌اند و اسیر شده‌ای؟
دختر می‌گوید: هفت‌بار!
«رمزی»می‌گوید: خیلی زیاد است البته آزمودن هم لذت خودش را دارد.

سپس چنانکه در ویدئوی بالا ملاحظه می‌کنید شیخ رمزی یک موسیقی می‌گذارد و از دختر می‌خواهد که برخیزد و برایش برقصد.
دختر می‌گوید: ولی شما که موسیقی و رقص را حرام می‌دانید.
«شیخ رمزی» جواب دندان شکنی می‌دهد:
«أرقصي ثم نستغفر... أرقصي»
يعني:
برقص! سپس مغفرت می‌طلبیم و توبه می‌کنیم.
برقص
...
با شروع رقص دختر، سخنان شیخ رمزی در تشییع جنازه ام‌کلثوم در ذهن مخاطب تداعی می‌شود و نقش می‌بندد.
بنیاد همه‌ی جرایم همین یک جمله است؛ چون نمی تواند از رقص یا موسیقی و... تابوزدایی کند می‌گوید پس انجامش می‌دهیم و‌سپس آویزان باب توبه می‌شویم.

•• قسمت‌های دیگر سریال به سه شخصیت دیگر «پیمان پتو» و تلاش‌هاشان در راه آرمان‌هایی که سوگند یاد کرده‌اند می‌پردازد که مثلاً خالد کارگردان این جمع خودش هدف ترور واقع می‌شود و کشته می‌شود و ماجراهای دیگر...

ترجمه ادب و فرهنگ عربی مسعود باب الحوائجی

16 Jan, 18:46


☝️
👇
معرفی سریال مصری☝️((قاهره-کابل))
و شخصیت «شیخ رمزی» در کلیپ بالا که بخشی از این سریال هیجان‌انگیز بود که مورد توجه منتقدان و تماشاگران قرار گرفت👇👇👇👇

ترجمه ادب و فرهنگ عربی مسعود باب الحوائجی

15 Jan, 18:50


☝️
👇👇
«دکتر قتیبه آل شیخ»طنز لطیفی داشت :

این پزشک عراقی که جراح برجسته گوش وحلق وبینی بود و در جنبش‌های ملی عراق نقش فعالی داشت،نقاش ماهری هم بود که جزو اتحادیه هنرمندان عرب در دهه شصت و هفتاد نمایشگاه‌های نقاشی بسیاری در تورهای لهستان،سوئد،نروژ،دانمارک ودمشق برگزار کرد.
در پزشکی فارغ التحصیل از دانشگاه لندن بود.
جایی نقل می‌کند که در کنفرانس پزشکی که در لندن برگزار شده بود،پزشکان در آن کنفرانس از او پرسیده بودند آیا پزشکان عراقی چیز جدیدی به عرصه علم پزشکی افزوده‌اند؟

او هم با رندی پاسخ داده بود:
البته!پزشکان عراقی دستگاهی اختراع کرده‌اند که از اندام تحتانی بدن(مقعد)وارد بدن بیمار شود و با عبور از روده‌ها از أحشاء فرد می‌گذرد و به حنجره او رسیده و از راه گلو به لوزه‌های بیمار می‌رسد و ازآنجا با جریان اشعه، بافت‌های بدخیم را نابود می‌کند.

یکی از شنوندگان پرسیده بود:
این همه چرخش چه لزومی دارد وقتی می‌شود روند درمان را با عبور دستگاه از راه دهان انجام داد!؟
دکترقتیبه گفته بود:
درست است ولی شما با اوضاع کشور ما آشنا نیستید
مگر در کشور ما اصلا کسی می‌تواند دهانش را بگشاید تا روند درمان از آن طریق صورت گیرد؟

ترجمه ادب و فرهنگ عربی مسعود باب الحوائجی

14 Jan, 18:38


☝️
👇👇
اصلاحات آموزشی در عربستان شتاب قابل توجهی گرفت.

به نقل«العربیة نت» وزارت آموزش عالی سعودی اخیرا طی بخشنامه‌ای که خطاب به همه‌ی زیرمجموعه‌های آموزشی کشور صادر کرده، دستور داده ۸۰ کتاب از منابع درسی از جمله کتاب‌های سید قطب،حسن البنا و یوسف القرضاوی حداکثر تا دوهفته جمع آوری و تحویل وزارتخانه شوند و اعلام کرده زین پس قرار دادن هرگونه محتوایی از آثار آنان ممنوع است.

وقتی به اهمیت این دستور پی می‌بریم که به پیشینه‌ی فرهنگی این کشور توجه کنیم:
کشوری که قرن‌ها یکپارچه زیر سلطه‌ی فتاوای امثال ابن تیمیه‌ها و شاگردانش بوده، همان ابن تیمیه‌ای که در أغلب فتاوایش این متن و نص را مکرر تکرار می‌کند که
"فإن تاب وإلا قُتل".
یعنی:
«منکر این حکم اگر توبه نکرد باید کشته شود!»

امثال این دیدگاه‌ها و فتاوایی نظیر این بود که این کشورها را به ماشین ساخت ارهاب و گسترش ترور بدل کرده بود چندان که در سده‌ی اخیر، دنیا شاهد بود که در اغلب عملیات‌های تروریستی پای یک عرب در دوردست‌ترین مناطق قاره‌ها درمیان بوده است.

حالا که دولت سعودی از خواب افراط‌گرایی و شر تروریسم بیدار شده و می‌خواهد هزینه‌های این میراث پر مخاطره را به زمینه‌هایی چون توسعه و اقتصاد و رفاه کشورش اختصاص دهد، به این درک هم رسیده که باید منابع فکری و ریشه‌ها و ایده‌های موهوم افراطی‌گری را بخشکاند که اقدام به صدور چنین بخشنامه‌ای کرده که کتاب‌هایی حتا از نویسندگان معتدل‌تر چون مالک‌بن‌نبی وعبدالقادر عوده، مصطفی السباعی، انور الجندی و حسن الترابی و ابوالاعلی المودودی را نیز در فهرست این آثار ممنوعه قرار داده است.

((اما آیا چنین رویکردی در سطح کلان برنامه‌ریزی فرهنگی کشور راهگشاست!؟))

بنده به عنوان یک تحلیل‌گر مسائل جهان عرب فکر می‌کنم عملاً، برداشتن و از دسترس خارج کردن این نوع آثار دست کم در میان‌مدت، بی‌فایده باشد و بسا به نتیجه‌‌ی معکوس منجر شود.
زیرا پیش از هر چیز تبلیغات منفی شیوخ و سلفی‌ها در برابر اقدامات مشابه دولتی در بستن فضای فرهنگی را افزایش خواهد داد.
از طرفی چنین کشورهایی بیش و پیش از چنین اقداماتی نیاز دارند که باب بحث را در مورد ایده‌های موجود و ریشه‌یابیِ افراطی‌گری در این کتاب‌ها و به طور کلی در مورد پدیده‌ی رویکرد به سلفیت باز کنند و به ایده‌های اشخاصی از جمله لیبرال‌ها، سکولارها حتا چپ‌ها و آته‌ئیست‌ها، مجال مقابله و مناقشه‌ی فکری با آنها را بدهند.
تنها فراهم کردن فرصت حضور و مواجهه‌ی طیف‌های مختلف اندیشمندان در رسانه‌های مختلف، از جمله کانال‌های تلویزیونی دولتی و خصوصی می‌تواند اساس چنین ایده‌هایی را در هم فرو ریزد و موجبات آزادی فکری را تدارک کند.
وگرنه انسداد و انغلاق و برپاکردن نهادهای سانسور، خودش پیوسته از اسباب و عوامل ساخت کارخانه‌های افراط‌گریی و فروبستگی فکری بوده است.
برخی از عناوین کتاب‌هایی که دستور جمع‌آوری آنها در این بخشنامه‌ی وزارت آموزش عالی سعودی داده شده عبارت‌اند از:
"الله في العقيدة الإسلامية"، و"الوصايا العشر" از حسن البناء بنیانگذار اخوان‌المسلمین و كتاب "الحلال والحرام" از يوسف القرضاوي عالم مصری که تازه از شاگردان معتدل‌تر حسن البناء بود، و دو كتاب از سيد قطب "شبهات حول الإسلام"، و"المستقبل لهذا الدين"، و"معالم في الطريق".

گرچه غالب تحلیل‌گران رسانه‌ای چنین گامی را در سعودی مثبت با تأثیرات ایجابی قلمداد می‌کنند، اما به نظر می‌رسد که چنین تصمیماتی مواجهه‌ای بدوی در دنیای اینترنت و عرصه‌‌های آزاد فکری در جهان سیاست باشد.

ترجمه ادب و فرهنگ عربی مسعود باب الحوائجی

14 Jan, 18:38


☝️
از بخشنامه‌ی ☝️وزارت آموزش عالی سعودی👇👇
👇👇👇

ترجمه ادب و فرهنگ عربی مسعود باب الحوائجی

13 Jan, 19:03


☝️
👇👇
مختصری در این مورد که:
اعتبار روز ۱۳رجب به عنوان ولادت امام نخست شیعیان سخت مشوش است.


به عبارت دیگر انتخاب این روز طی برساختی تاریخی صورت گرفته نه متکی به اعتبار روایی آن!

توضیح اینکه اقوال مورخان و‌ اصحاب حدیث درباره‌ی روز ولادت علی‌بن‌ابیطالب سخت متعدد و غیر قابل جمع است.
مثلاً شیخ طوسی در این زمینه صاحب دو قول است؛ در دو کتابش تهذیب و مصباح المتهجد (ص 741) (از ابن عیاش) قائل به ۱۳رجب است اما در جلد دوم همین مصباح المتهجد«ص۸۵۲» روایتی صحیح السند از صفوان بن مهران جمال می‌آورد که هفتم شعبان را از امام صادق نقل کرده است.

شیخ مفید نیز به همین شکل، در «ارشاد» خود قائل به روز ۱۳رجب است، اما در کتاب «مسارالشیعه»اش روز ۲۳شعبان را روز ولادت معرفی می‌کند.
مجلسی نیز در بحار ج۳۵همین ۲۳شعبان را معتبر می‌شمارد اما با نظریه نسئ سعی در جمع دو گونه از روایات دارد.

باز در امالی طوسی قول دیگری می‌بینیم که ولادت ایشان را در ذی‌الحجه که از چهارم تا هفتم متغیر است در روایت ابن‌شاذان نقل می‌کند.
برخی نیز چون صاحب کنزالفوائد علامه کراجکی ماه رمضان را افزوده‌اند که مسعودی نیز در اثبات الوصیة نیمه‌ی رمضان را روز ولادت معرفی کرده است.
کسانی چون کلینی صاحب کافی درباره‌ی روز ولادت احتیاط و سکوت را ترجیح داده‌اند، بیرونی در آثار الباقیه هشتم جمادی الاولی را ترجیح داده و افزوده است.

حالا پرسش این است که با این تعدد اقوال که حتا کسی در پایه‌ی شیخ طوسی سه روایت مختلف را در این زمینه آورده، چطور و طی چه فرآیندی روز ۱۳ رجب مشهور و قطعی اعلام شده و می‌شود؟

با اینکه طبق نقل علامه فتونی درگذشته به سال ۱۱۳۸ که جد صاحب جواهر است، این نقل برگرفته از یکی از امویان به نام «عتاب بن اسید» بوده است که امیر مکه بود و پسرش هم علیه علی در جمل جنگید و کشته شد. چرا باید قول یکی از امویان بدین پایه از شهرت برسد؟

داستان این است که این اقوال تا زمان صفویه قائلان متعدد خویش را داشت تا اینکه «عبدالحسین خاتون آبادی» مورخ بزرگ عصر شاه سلطان حسین آورده که شاه از این تشتت اقوال آشفته گشت و تصمیم می‌گیرد که به یکی از این اقوال رسمیت ببخشد.
برای همین به ایشک آقاسی باشی فرمان می‌دهد علمای اصفهان را در مجمعی گِردآورد و پس از بحث و منازعات بسیار، قریب هشتاد تن از ایشان ترجیح می‌دهند که ۱۳ رجب را روزه ولادت امام نخستین خود اعلام کنند.
در پی آن پادشاه صفوی دستور داد آن شب تا صبح به طریق سایر اعیاد نوبه را فرو کوفتند و آن روز را مجلس ساختند.
اما دیدگاه‌های معارض و استدلال‌های مخالفین برجسته در آن مجمع نادیده انگاشته شد تا اینکه امروز از شنیدن هفتم شعبان به عنوان روز میلاد علی بن ابی طالب شگفت‌زده می‌شوید که شاید اصح اقوال نیز همین باشد.
حتا کسی چون آقا جمال خوانساری که در این موضوع رساله‌ای بهر شاه نگاشت و به ۱۳ رجب رأی داد، اما در همان رساله‌اش اذعان کرده که مستند روایت هفتم شیعیان که منقول از صفوان بن مهران است حدیثی صحیح السند است در حالی که ۱۳ رجب فاقد چنین مستند صحیح روایی است.
خاتون آبادی که خود از منتقدان رجحان‌بخشی ۱۳ رجب بود صریحا نوشته است که تعیین چنین روزی از مخترعات شاه سلطان حسین صفوی است. و نقل کرده که تمام آن هشتاد نفر از جمله‌ی محققان أعلام و مبرز نبوده‌اند بلکه ایشک آقاسی از متوسطیین طلاب نیز در آن مجمع وارد کرده بود که طبعاً آنها تقلیدا رأی داده‌اند نه تحقیقا.

در حالی که بزرگانی که سمت شیخ‌الاسلامی داشتند و نیز پسرش میرمحمد و دامادش ملاعبدالکریم که از مبرزان علمای حاضر بودند نظرشان بر هفتم شعبان بود که دست کم مستندش حدیث صحیح شیخ طوسی از صفوان است. اما نظر آنها در اقلیت ماند و نادیده انگاشته شد و به تدریج از یاد رفت.

کوتاه کنم که گرچه این جنس از بحث‌ها، عصر و زمانه‌ی ما را نشاید و در خورِ دغدغه‌های معاصرانه‌ی ما نیست، اما نیم نگاهی به فهرست این تاریخچه‌ی مطول، ضروری است تا بهرمان آشکار کند که آراء تاریخی چطور از دل برساخت‌های تاریخ و روابط قدرت سر برمی‌کنند تا دیدگاه‌هایی مستند و تحقیقی‌تر.

ترجمه ادب و فرهنگ عربی مسعود باب الحوائجی

13 Jan, 19:03


تحقیقی از مرحوم عبدالحسین خاتون‌آبادی مورخ برجسته عصر صفوی، درباره رسمیت دادن عید ۱۳ رجب كه در عصر و توسط شخص سلطان حسین صفوی اختراع شده است.
👇👇👇

ترجمه ادب و فرهنگ عربی مسعود باب الحوائجی

12 Jan, 18:51


☝️
👇👇
ماجرایی از عرب‌های سنگال:
«عمر بن سید»:

دکتر «یاسر سید معوض» نویسنده و مورخ معاصر مصری کتابی داشت به نام((المسلمون الأوائل في الأمريكيتين))یا «نخستین مسلمانان در قاره‌ی آمریکا»که با اتکاء به مدرکی از«کارل ارنست»ادعا می‌کند در قرن هجده و نوزده ۱۵٪ از تجارت برده‌ی آمریکا از عرب‌های مسلمان آفریقایی بودند.
تقریباً سه ماه پیش کتابخانه کنگره‌ی آمریکا اسناد و دست‌نویس‌هایی دوزبانه به عربی و انگلیسی از یکی از این اشخاص به نام «عمربن سید»که از سنگال ربوده شده بود منتشر و فاش کرد که در میان آنها شخصیتی جالب داشت.

«عمر بن سید» یک محقق و مورخ اسلامی در سنگال بوده که بیش از ۲۵سال نزد علمای مصر و سودان تحصیل کرده و پیش از ربایش او، آثاری در زمینه‌ی الاهیات و تاریخ تألیف کرده بود. نکته‌ی جالب دیگر درباره‌ی او اینکه حافظ قرآن بوده و شغلش نسخ و کتابت قرآن! که نمونه‌‌ای از دستخط او از قرآن را در (تصویر سوم) این فرسته در بالا سنجاق کرده‌ام که کتابخانه‌ی کنگره آمریکا در دسترس قرار داده است.
وقتی در سال ۱۸۰۷م او را همراه افراد دیگری از قبیله‌اش در سنگال می‌ربایند و به عنوان برده از طریق اقیانوس اطلس به کارولینای جنوبی آمریکا منتقل می‌کنند، پس از یک فرار ناموفق دوباره دستگیر می‌شود و به اربابش «جیمز اوون» فروخته می‌شود و بیش از پنجاه‌سال زندگی در کارولینای شمالی در سن ۹۰سالگی می‌میرد و در شهر بلادن دفن می‌شود که در آن منطقه به نام عمو مورو مشهور بوده است.

نکته‌ی دیگری که درباره‌ی او شگفتی مضاعف ما را برمی‌انگیزد این است که«عمربن سید»که محققی مسلمان وعرب و حافظ قرآن و کاتب قرآن بود، پس از ۱۳سال حضور در آمریکا در آنجا مسیحی می‌شود، حتا با خط خودش حاشیه‌هایی بر نسخه‌های انجیل نوشته است.
از جمله نوشته‌هایش سوره‌ی «نصر» است که بر پشت جلد یک انجیل نوشته و تاریخ ۱۸۵۷م را ذیل آن ثبت کرده چندان که یک مسیحی انگلیسی که آن نسخه در دستش افتاده آن سوره را با دعای ربانی مسیحی اشتباه گرفته است که وضعیت مسیحی بودن وی را تأیید می‌کند.

از آثاری که در کتابخانه کنگره‌ی آمریکا از او موجود است زندگینامه‌ای است که «عمربن سید» از سرگذشت خود نوشته و چهارده نسخه‌ی خطی از او به زبان عربی موجود است که رخدادهای ربایش و بردگی و حضور خود در آمریکا و مسیحی‌شدنش را توصیف می‌کند که برخی از آنها تا کنون حفظ شده و به صورت آنلاین هم از کتابخانه کنگره‌ قابل مشاهده است.

در نامه‌ای به شخصی به نام «شیخ هانتر» جمله‌ای دارد که بابت صحبت نکردن از سرزمین مادری خود عذرخواهی کرده و در جمله‌ای نوشته:
((إخوتي لا تلومونني)) يعني:
«برادرانم مرا سرزنش نکنید.»
که برخی چون «بسیما کامل شاهین»بر اساس آن استدلال کرده‌اند که او بدین وسیله خواسته به بی‌عدالتی‌های برده‌داری و یا موضوع گرویدن‌اش به مسیحیت اشاره کند.

•• نام صحیح وی «عمر بن سید» است که در اسناد آمریکایی به اشتباه «سعید» پنداشته شده است.

ترجمه ادب و فرهنگ عربی مسعود باب الحوائجی

10 Jan, 18:33


☝️
👇👇
این کاریکاتور مصری با موضوع«اصلاحات کلان اقتصادی و‌ ملی»را نیز بد نیست ببینید:

مسئول حکومتی به چهره‌ی تکیده و استخوانی یکی از طبقات فرودست گیر داده و دارد به او می‌گوید:

«آقا این چهره‌ی نزار و استخوانی شما، دارد چهره‌‌ی وطن و اصلاحات اقتصادی(ما را) مخدوش می‌کند و زیر سوال می‌بَرد!
کاش راه‌حلی برای آن پیدا کنید.»

این کاریکاتور جدای از تشابهش با حال و روز ما، من را یاد بیت عربی‌ مولانا در دیوان شمس انداخت که گفته بود:

سلسلة الدور جرت بيني و بين من أحب
لولا مشيبي ما جفا، لولا جفاه لم أشب!

يعني:
یک«دورِ فلسفی»میان من و معشوقم جاری گشته بدین صورت که:
اگر پیریِ من نبود، معشوقم بر من جفا و ستم روا نمی‌داشت، و اگر ستم و جفایش نبود، اصلا من پیر نمی‌شدم.

حالا در کاریکاتور بالا نیز همین«دورِ مضمر»جاری است که:
اگر اصلاحات اقتصادی شما، راهگشا بود، چرا چهره‌ی شهروندان‌تان این‌گونه تکیده و نحیف و نزار است، و اگر به قول سعدی:
هفت کشور به دست شماست
چرا رنج و زحمت همه بهرِ ماست؟!


••مصری‌ها (وجهک) را در لهجه‌شان (وشک) تلفظ می‌کنند.

ترجمه ادب و فرهنگ عربی مسعود باب الحوائجی

10 Jan, 09:19


☝️
👇👇
‏و شعر:
[که نهایتاً]
فریاد و خروشی است
در زیر آب!

ترجمه ادب و فرهنگ عربی مسعود باب الحوائجی

09 Jan, 19:09


☝️
👇👇

فیلم ((موعد ع العشاء)):

دهه‌ی هشتاد میلادی،«محمد خان» کارگردان معروف مصری، در مجله‌ای لبنانی خبری می‌خواند که زنی که با شوهرش اختلاف داشته، شام شب‌شان را مسموم می‌کند تا بخورند و با هم بمیرند.

همین تیتر کوتاه خبر چنان بر روی محمد خان تأثیر گذاشت که فیلم«موعد ع العشا» یا «به وقت شام»را ساخت.
قصه‌ی فیلم حول محور مردی کنترل‌گر و خودشیفته به نام «عزت» می‌چرخد، مرد بیماری که زنش «نوال» را جزو مایملک خود می‌بیند، با اختلاف سني بسياري كه با دختر داشته بدون رضایت دختر او را از مادرش خواستگاری می‌کند.
«نوال» طی شش‌سال زندگی با او هر محبت و مهرورزی با او را می‌آزماید بلکه او را رام کند، اما او به آزارها و خیانت‌های خودش ادامه می‌دهد و از طلاق نوال هم سر باز می‌زند تا روزی که نوال در محل کار شوهرش عزت، به رابطه‌ی او با دختری دیگر پی می‌برد و با شکایت موفق می‌شود طلاق خودش را بگیرد.

مادر نوال در همین اوضاع، درگیر ماجرایی عشقی است و قصد ازدواج با مرد ثروتمندی را دارد اما روز عقدش در آرایشگاه زیر دست مرد آرایشگری ایست قلبی می‌کند و می‌میرد.
آرایشگر این فیلم «احمد زکی» بازیگر معروف به آلپاچینوی مصر است؛ با مرگ مادر نوال بدین شکل در آرایشگاه او، احمد زکی عاشق نوال می‌شود و مقدمات ازدواج با او را می‌چیند ولی بی‌خبر از این که «عزت» شوهر قبلی «نوال» هنوز دست از آزار و سلطه‌گری خود برنداشته، برای همین ابتدا به احمد زکی پیشنهاد کار و پول قابل توجهی در کویت را می‌دهد، وقتی با این تطمیع موفق به انصراف او نمی‌شود اوباش را می‌فرستد و مغازه و آتلیه‌ی آرایشگری او را تخریب می‌کنند و کتک سختی هم به خودش می‌زند. این ترفند هم که إفاقه نمی‌کند، «عزت» یک تصادف جاده‌ای ترتیب می‌دهد و شوهر جدید نوال را می‌کُشد و از سر راهش برمی‌دارد.

«نوال» چندی پس از دفن احمد زکي، به «عزت» شوهر سابقش پیام می‌دهد و او را به شام در خانه‌اش دعوت می‌کند.
«عزت» هم مست از پیروزی خود، دعوت شام همسر سابق را لبیک می‌گوید و می‌بیند غذای محبوبش «مسقعه‌»ی مصری را برایش پخته و با ولع مشغول خوردن می‌شود، نوال که مطمئن می‌شود «عزت»به اندازه‌ی کافی از غذا خورده سر صحبت را باز می‌کند و می‌گوید:
«انها اكتشفت بعد موت شكرى أنها وهو لا يستحقان الحياة»
یعنی بعد از قتل احمد زکی توسط تو به این نتیجه رسیدم که دیگر نه من و نه تو لیاقت زنده ماندن را نداریم.
عزت به خودش می‌آید و وحشت‌زده می‌پرسد نکند در غذا چیزی ریختی؟
نوال می‌گوید: بله زهر.

محمد خان کارگردان فیلم در مصاحبه‌ای گفت:
این فیلم را ساخته تا نشان دهد پشت هر تیتر کوتاه روزنامه‌ها، چه واقعیت‌های اجتماعی تلخ و تاریخ‌هایی از سرکوب و تبعیض می‌تواند نهفته و خوابیده باشد.

ترجمه ادب و فرهنگ عربی مسعود باب الحوائجی

09 Jan, 19:08


از این فیلم ☝️ دهه‌ی هشتاد میلادی در مصر
👇👇👇

ترجمه ادب و فرهنگ عربی مسعود باب الحوائجی

08 Jan, 19:01


☝️
👇👇
درنگی فرویدی به صنعت رؤيا و خواب‌گزاری در جهان عرب:

از شیوخ مشهور استان القصیم سعودی، شیخی بود به نام «شیخ یوسف مطلق» که آوازه‌اش در تعبیر خواب و تفسیر رؤيا سخت در اقصا و اکناف بلاد پیچیده بود، تعدادی کلیپ ضبط شده هم از او در یوتیوب هنوز در دسترس است که می‌توانید بیابید.

شیخ مشهور بود به تعبیر خواب‌های عجیب، و در زندگی‌نامه‌اش آمده که از ده‌سالگی، قریحه‌ی تعبیر رؤيا در او نمایان شده بود و مردم برای تفسیر خواب‌های خود به او مراجعه می‌کردند.
بگذارید یکی از آنها را برایتان نقل کنم:

روزی کسی با او تماس گرفته بود که ای شیخ در خواب دیدم شیشه‌ی پنجره‌های خانه‌ام همگی ترَک خورده و از هم پاشیده‌اند.
شیخ در پاسخ گفته بود از جایت تکان نخور تا من برسم فقط نشانی خانه‌ات را به من بگو...
وقتی شیخ به منزل مرد رسید، به او گفت، بی‌تردید یک مرد بیگانه‌ای در منزل تو ساکن گشته است؛

صاحب‌خانه که آن خواب را دیده بود مبهوت شده و گفته بود محال است، تمامی خانه را گشتند ولی اثری از کسی پیدا نکردند، اما شیخ نیز از این تعبیر عجیب خواب آن مرد کوتاه نمی‌آمد و اصرار داشت که مرد بیگانه‌ای به منزل آن مرد راه یافته است.
از همه که ناامید شدند شیخ دید زن خدمتکاری در بین آنهاست که برای کارهای خانه استخدامش کرده‌اند. دستور داد او را برهنه کنند، بدین ترتیب متوجه شدند مردی زن‌پوش و خنثاست که آلت مردانگی دارد، که شیخ می‌گوید همانجا فورا اخراجش کردند.

•• درنگی فرویدی اگر در این شیوه‌ی تعبیر رؤيا بخواهیم داشته باشیم خیلی بدیهی است که در چنین فرهنگی انباشته از تابوها و دوگانه‌های مردانه/زنانه، زن به سان عنصری شکننده چون شیشه‌ای تلقی می‌شود که هویت مردانه بی‌گمان به شکستن او آمده است و هر غریبه‌ای که کوبه‌ی این خانه تاریک را فرو کوبد به کشتن ابن چراغ و عصمت زنانه برانگیخته گشته است.

حتا شیشه جز شکنندگی، نماد شفافیت هم هست و لابد این مردانند که هماره در پوششی از حیله و خدعه‌های شیادانه کمین می‌کنند تا موجبات فروپاشی این عنصر شکننده را تدارک کنند.

بدين گونه است که در فرهنگی خواب‌رفته و خواب‌زده و انباشته از تابوهای جنسیتی، پروژه‌ی تعبیر خواب هنوز هم، به صنعت پر رونقی بدل می‌شود و به تولید خواب‌گزارنی دامن می‌زند که کاربرد و کارایی‌شان صرفاً در تفکیک و دوگانه‌سازی و دوگونه‌انگاریِ تضاد محورِ جنسیت‌‌ها عمل می‌کند.

این نمونه تنها یک کیس‌إستادی بارز در این زمینه است که در حوزه‌های دیگری چون سحر و جادو و افسون و خرافه‌های دیگر هم کارکردهای مشابه بسیاری دارد.

ترجمه ادب و فرهنگ عربی مسعود باب الحوائجی

08 Jan, 19:01


☝️☝️
صنعت تعبیر خواب در جهان عرب:
👇👇👇

ترجمه ادب و فرهنگ عربی مسعود باب الحوائجی

07 Jan, 18:34


☝️
👇👇
به سوگ سالگرد آن۱۷۶ هموطن کشته‌ی بی‌بازگشت در آسمان‌؛
امشب نغمه‌ای از نغمات غمگین عراقی بشنویم
:

عراقي‌ها در شیوه‌های مرثیه و سوگ و عزا سخت مبدع و بی‌نظیرند؛بالای این ویدئو هم می‌بینید نوشته:
«القصة بدأت من العراق»
همه‌ی این حکایت و غم‌ها از این سرزمین برخاست.
برای همین ملودي‌های مردافکنی در گنجینه‌های میراث آواییِ خود و سینه‌های سوخته‌ی مادران داغدارشان دارند؛ یکی از آنها معروف به «سوگ سومری» است که این بانو بخشی از آن را ادا کرده، شاعرش «سید خلف» است.

قبل از ترجمه در توضیح بگویم که این «خشف» که در ابتدای مصراع می‌گوید به معنای آهوک و بچه‌غزال است که مادران عرب کودکان خود را با این نام صدا می‌کنند، واژه‌ای است که در ترجمه‌های عربی تورات هم آمده  مثلاً در غزل غزل‌های سلیمان که می‌گوید:
((نهداک کخشفتی ظبیة...))
یعنی:
پستان‌هایت چون دو آهوبچه‌گانند..!

اینجا هم در این سوگ‌سرایه مادری می‌خواند:
شویة شوية يا عین الخشف / خزرات المعاتب چوّني
يعني:
اندككي آرام‌تر ای غزال‌ْچشم من!
زیرا که نگاه تیز ملامت‌گران آتشم زد!

من کتر ما الوع... حتی هلی
اصبحت جزعانة مني

يعني:
آه و درد چنانم سینه بسوخت که حتا خاندانم هم از من به فغان آمدند.
بعد می‌‌گوید:
رافگتنی الونة والحسرات من بطن الحملني..
يعني:
از زماني كه شكمى آبستن من شد این شیون و حسرت‌ها دست از من برنداشتند.

و هاذ عمري مگالب ويه الضيم!
و اين هم عمر ما بود كه جملگی با ستم سپری گشت.

•جز «یادشان گرامی باد» چه توانیم گفتن!؟
گفت:
آتش به جان شمع فتد کاین بنا نهاد...

ترجمه ادب و فرهنگ عربی مسعود باب الحوائجی

07 Jan, 18:33


امشب این☝️ نغمه‌‌ی سوگ عراقی را بشنویم
توضیحات و ترجمه را در زیر نوشته‌ام
👇👇👇

ترجمه ادب و فرهنگ عربی مسعود باب الحوائجی

06 Jan, 18:30


☝️
👇👇
آیا اینکه مغولان کتابخانه‌ها را نابود می‌کردند ادعای مستند و قابل اتکایی است!؟

دست کم چنین ادعایی درباره‌ی هولاکو و تخریب کتابخانه‌ی بغداد مطرح شده؛
بیایید این فرضیه را از منظر دو اندیشمند بررسی کنیم؛ یکی خاورشناس آلمانی«گوستاو فلوگل» و دیگری برجسته‌ترین فیلسوف متأخر مصر پرفسور «عبدالرحمن بدوی» که مشهور به هایدگرِ مصر است.
«بدوی»اثر معروفی دارد به نام ((موسوعة‌المستشرقین)) که دایرةالمعارف خاورشناسان اروپایی است.
«بدوی»در خلال این کتاب وقتی به معرفی «گوستاو فلوگل» می‌رسد این بحث را پیش کشیده و چنین ادعایی که کتاب‌های عربی بعد از حمله‌ی هولاکو به بغداد در سال ۶۵۶ق از بین رفته را، ادعایی سخت مضحک و کودکانه توصیف می‌کند ادعایی که حکایت از پوچی و کمال نادانی گوینده‌اش دارد.
و در استدلال بر این مطلب به تحقیق «گوستاو فلوگل» درباره‌ی کتاب((کشف‌الظنون))به «حاجی خلیفه» استناد می‌کند.
چرا چون کتاب«کشف‌الظنون»در تاریخ پسامغول نقطه عطفی در فهرست‌نویسی کتاب‌های عربی،ترکی و فارسی است. که حدود ۱۵هزار کتاب در آن فهرست‌نویسی شده و نام ۹۵۰۰مؤلف را گردآوری و در باب سیصد علم اثر هنری در آن سخن رانده است.
فلوگل مستشرق آلمانیِ عربی‌دان، این اثر بی‌نظیر دوران پسامغولی را در هفت مجلد به لاتینی ترجمه و در لایپزیک به چاپ رساند که معتبرتر و دقیق‌تر از طبع‌های استانبول و مصر بود.

«عبدالرحمن بدوی»ناظر به این کار سترگ فلوگل استدلال می‌کند که بیشترِ کتاب‌هایی که «کشف‌الظنون» از آنها صحبت کرده عربی‌اند و چون حاجی خلیفه نویسنده آن، با دولتمردان عثمانی همنشین بوده و به کتابخانه‌ها و دفاتر دیوانی آنها دسترسی کامل داشته، مشخص است کتاب‌هایی را که فهرست‌نویسی کرده خود به چشم خویش دیده و این بدان معناست که آن کتاب‌ها که دست کم سه قرن پس از حمله‌ی تاتارها است تا زمان او موجود بوده‌اند که او توانسته مستقیما از آنها گزارش و فهرستی ارائه دهد.
پرفسور«بدوی» در ادامه می‌افزاید:
سایر کشورهای اسلامی نیز چون مصر و ایران و سوریه و مراکش، کتابخانه‌هاشان مملو از میلیون‌ها کتاب عربی بود که در حملات و یورش تاتارها دست‌نخورده باقی ماندند پس تخریب کتابخانه‌ی بغداد نیز به نظر می‌رسد از اوهام و پرداخته‌های اغراق‌آمیز تاریخ‌نگاران پسین باشد.

بدوی می‌گوید: با این حال ما هنوز شاهد دست‌اندرکارانی در حوزه دانش هستیم که هر از گاهی، باز به دروغ این افسانه مضحک را تکرار می‌کنند کسانی که به تعبیر این فیلسوف مصری از هرگونه عقل و فهم تهی هستند.

اینجا به عنوان پانوشت اشاره کنم که من پیش‌تر در همین کانال مطلبی در همین باره نوشتم درباره‌ی کتابخانه‌ی قادریه‌ی بغداد که حاوی ۶۸هزار نسخه است و در آنجا از کتاب‌هایی صحبت کردم که نجات یافته از رودخانه دجله بودند که با مطلب امشب می‌تواند در تضاد جزیی باشد، پس برای تکمیل این مبحث به آن نوشته نیز مراجعه کنید.

•• دکتر مرعشی استاد زبان عربی دانشگاه شیراز نیز به نقل از مجله الخزانه کتابی از یوسف الهادی پژوهشگر عراقی معرفی کردند با این عنوان:
هل أحرق المغول مكتبات بغداد؟
که ایشان هم از مخالفان چنین رخدادی است، در فرصت مناسب از استدلال‌های ایشان هم خواهم نوشت.

ترجمه ادب و فرهنگ عربی مسعود باب الحوائجی

06 Jan, 18:29


☝️
آیا اینکه مغولان کتابخانه‌ها را نابود می‌کردند ادعای مستند و قابل اتکایی است!؟
👇👇👇

ترجمه ادب و فرهنگ عربی مسعود باب الحوائجی

05 Jan, 19:09


☝️
👇👇
بشنو تو این حکایت:

محمد الثبيتي از شاعران خوش‌ذوق سعودی بود که چندی پیش درگذشت جایی گفته بود:
((من يقاسمني الشعر والجوع والصعلكة؟))

یعنی:
((کیست که با من شعر و گرسنگی و آوارگیِ عیارانه‌اش را تقسیم کند؟))
و شعر واقعی و واقعیت شعر نیز تقسیم همین رنج‌های بشری از مجرای زبان است.
وگرنه قطور ساختن دیوان با سجع و قافیه کسی را شاعر نمی‌کند.

در خاطرات دکتر «غازی القصیبی» نویسنده و شاعر و وزیر اصلاح‌طلب سعودی می‌خواندم که نوشته بود:
که همراه شیخ جلیل‌القدر ابن‌جبیر که رییس دیوان عدلیه در زمان ملک خالد بود در مصاحبت ملک خالد که بهر تفقد به شهر «أبها» می‌رفت بودیم.
پس از شام با جمعی از همراهان، با شیخ در خدمت ملک خالد بودیم که به محضرشان عرض کردم: آیا «شیخ‌بن جبیر» رئیس دیوان عدلیه چیزی از اشعارشان را به اطلاع شما رسانده‌اند؟
ملک خالد گفت: تا کنون نمی‌دانستم که او شاعر هم هست!
شیخ بن جبیر هم بلافاصله گفت: غازی القصیبی مزاح می‌فرمایند من هیچگاه شاعر نبوده‌ام.
اما من به ملک خالد عرض کردم که من مطمئنم که ایشان نه تنها شاعر بلکه صاحب قطورترین دیوان از دواوین شعری‌ در مملکت سعودی‌اند.
با این اظهار من نشانه‌های شگفتی بسیاری در شیخ نمایان شد و من بلافاصله افزودم:
آری او صاحب «دیوان مظالم» است((که بخشی از دیوان محکمه‌ی عالی وزارت عدلیه بود که ریاستش با شیخ بن‌‌جبیر بود))
با این حرف جناب پادشاه خندیدند و همه‌ی کسانی که ایستاده بودند و خود شیخ بیش از دیگران می‌خندید.
خلاصه دیوان‌سالاران و صاحب‌دیوانان بسیارند اما به قول ثبیتی:

((کیست که با من شعر و گرسنگی و آوارگیِ عیارانه‌اش را تقسیم کند؟)) و شعرش از رنج‌های انسانی حکایت کند!؟
باری نیک أر بنگری، هر حکم این دیوان‌های مظالم، شعری است بنیان‌افکن که به ویرانیِ سرنوشت‌ بسا بسیاران آمده است.

ترجمه ادب و فرهنگ عربی مسعود باب الحوائجی

05 Jan, 19:09


گر نکته‌دان عشقی بشنو تو این ☝️حکایت
👇👇👇

ترجمه ادب و فرهنگ عربی مسعود باب الحوائجی

04 Jan, 18:20


☝️
👇👇
وضعیت مسیحیان در کشورهای عربی
این بخش «عربستان سعودی»:


به صراحت باید گفت، مسیحیان در هیچ کشوری به اندازه‌ی عربستان دچار سرکوب و تبعیض و حتا شبه‌کشتار قرار نگرفته‌اند.
برای این مدعا کافی‌ست به نمودار بالا☝️( تصویر نخست) دقت کنید که شمار کلیساها در کشورهای خاورمیانه را با رنگ سبز نشان می‌دهد پررنگ‌شدگی طیف سبز نشانه‌‌ی شمارگان بالای کلیسا‌هاست که مثلاً مصر از بیش از هزار صومعه و کنیسه برخوردار است، اما در نمودار مشاهده می‌کنید که رنگ نقشه عربستان کاملا سپید است، زیرا حتا یک کلیسا در سراسر عربستان تا کنون اجازه‌ی ساخت در این کشور نداشته است.
و این در حالی است که پیش از اسلام در سده‌ی چهارم میلادی بزرگترین سازه‌ی کلیسای شرق به نام الجبیل در مرکز عربستان بوده است که اکنون جز ویرانه‌هایی از آن باقی نمانده، و در طول تاریخ نه تنها بازسازی نشده بلکه تندروها در ویرانی‌اش کوشیده‌اند و وقتی در سالهای اخیر این کلیسای باستانی مورد استقبال گردشگران خارجی قرار گرفت دولت عربستان، دیواری گرد آن کشید تا از بازدید احتمالی آن نیز پیشگیری کند.
این را مقایسه کنید با کلیساهای باستانی در امارات که دیشب یادآور شدم دولت امارات به بازسازی و نوسازی آنها اهتمام أکید و شدید دارد.

از یاد نبریم که در آغاز اسلام منطقه نجران و قبیله‌های بنی‌تغلب و بنی‌تمیم و شماری از ازدیان، همگی قبایل مسیحی بودند که آنهایی که به اسلام نگرویدند، یا رانده شدند یا خود از مسیر دریا به آسیا کوچیدند.

در کشور عربستان، نفرت‌پراکنی علیه مسیحیان چندان بود که در دویست‌سال اخیر بارها کنسولگری‌های فرانسه و بریتانیا توسط حضرمی‌ها مورد حمله قرار می‌گرفت مثلاً در یک فقره از رویداد خونبار جده در ۱۵ ژوئن ۱۸۵۸م‌ ثبت شده که ۲۱تن مسیحی را به فجیع‌ترین شکل به قتل رساندند.

به علاوه مطابق قانون، تا کنون هیچ مسیحی و غیر مسلمان نتوانسته و حق نداشته به کمربندِ شهر مکه و مدینه پای گذارد، در تاریخ اما برخی از خاورشناسان مانند «اسنئوک هورگرونیه» هلندی با اظهار اسلام صوری نزد شیوخ که حتا نام خودش را به عبدالغفار تغییر داد توانستند از این دو شهر دیدن کنند که بعدها مشخص شد جاسوس بوده است.
تا سال ۲۰۲۲م همچنین قانون منع ساخت کلیسا در سعودی دایر بود تا اینکه در این سال در داخل سفارت واتیکان کلیسای کوچکی برای عبادت کارداران سفارت ساخته شد که باز جنجال تندروها را در پی داشت.
گرچه هنوز ریزگانِ پیروان مسیحی در سعودی کنونی مشخص نیست ولی بنابر آمار رسمی یک‌میلیون و هشتصدهزار کارکنان خارجی در این کشور که ۱/۲میلیون آنها فیلیپینی‌های مسیحی‌اند در این کشور مشغول به کارند، بی‌آنکه حق هیچ‌گونه تجمع و مراسم مذهبی داشته باشند
از دیرباز در عربستان کمیته‌ای فعال بود به نام«مطوعین» که پلیس دینی آنها بودند که از وظایف‌شان، حمله و برهم‌زدن تجمعات مذهبی این مهاجران بوده است، مهاجرانی که به دلیل مسیحی بودن،از تابعیت کشور میزبان هم محروم‌اند.

اما به تازگی پس از اصلاحات ولیعهد بن سلمان مقداری اوضاع تغییر کرده، مسیحیانی که تمام پایگاه‌ها و سایت‌های اینترنتی‌شان ممنوع و فیلتر بود امروزه برخی از آنها رفع فیلتر شدند و حتا یک کانال ماهواره‌ای آنها مجوز فعالیت‌ پیدا کرده که کلیپ کوتاهی از آن را در بالای این فرسته قرار داده‌ام که مشخص است حق تبلیغ مسیحیت را پیدا کرده‌اند.
اخیرا پاپ تواضروس، پاپ کلیسای ارتدکس مصر، برگزاری مراسم عشای ربانی در سعودی را گامی مثبت در تحولات جدید پادشاهی قلمداد کرد.
کار جالب دیگر اینکه سال‌های پیش، نزدیک ولنتاین و کریسمس، فروش گل سرخ در بازارهای سعودی ممنوع می‌شد( تصویر یکی مانده به آخر) اما امسال چنانکه در تصاویر بالا ملاحظه می‌کنید شیوخ سعودی در شادباش عیدهای مسیحی در خیابان‌ها با سبدهای گل‌سرخ، به استقبال رهگذران آمده‌اند.
همان شیوخی که چون «بن‌باز و بن عثیمیین» یک تبریک ساده کریسمس را به مسیحیان برنمی‌تافتند حالا به شهروندان خود به مناسبت اعیاد مسیحی گل هدیه می‌دهند.

اصلاحات بن سلمان قرار است شامل تغییرات متون و مواد درسی در رابطه با مسیحیان نیز بشود، متونی که خالی از نفرت‌پراکنی علیه مسیحیان اهل کتاب نبود.

ترجمه ادب و فرهنگ عربی مسعود باب الحوائجی

04 Jan, 18:19


ادامه‌ی☝️ بحث مسیحیان در جهان عرب به مناسبت کریسمس
ابن بخش مسیحیان در «عربستان سعودی
»
👇👇👇

ترجمه ادب و فرهنگ عربی مسعود باب الحوائجی

30 Dec, 18:54


☝️
👇👇
کتاب «في سبيل الله والفوهرر»
یا «در راه خدا و پیشوا»:


اين کتاب «دیوید معتدل» را تورق می‌کردم بخش‌های جالبی دارد می‌دانید که«دیوید معتدل» آلمانی عضو پژوهشی تاریخ در کالج گنویل و کایوس، دانشگاه کمبریج است. کتاب او با عنوان«نازیسم و دنیای اسلام در جنگ جهانی دوم» به بیش از ده زبان از جمله عربی و فارسی ترجمه شد تا نشان دهد چه شیوه‌هایی به محبوبیت نازی‌ها و شخص هیتلر در سرزمین‌های اسلامی انجامید!؟
دیوید معتدل با استناد به تحقیقات بایگانی شده در سه قاره، توضیح می‌دهد که چگونه مقامات آلمانی سعی در نشان دادن رایش سوم به عنوان حامی اسلام داشتند و چرا مسلمانان با شخص پیشوا بیشتر همدلی داشتند تا امپراتوری انگلیس و اتحاد جماهیر شوروی و یهودیان!؟
در صفحه‌ای که در بالای این نوشتار پیوست کردم و از کتابچه راهنمای سربازان آلمانی است که در سال 1941 به جنگ در کشورهای مسلمان در شمال آفریقا می‌رفتند تا به عنوان بخشی از تبلیغات نازی‌ها، جمعیت مسلمان را به سمت خود جذب کنند.
در این کتابچه‌ها آمده بود که سربازان آلمانی، در شعائر اسلامی به ویژه نماز به خوبی آموزش داده شده بودند که هر جا مسلمانی نماز می‌خواند کاملاً احترام به او حفظ شود و نباید در هنگام برگزاری نماز یا هر عملی که مقدس می‌دانند به آنها خیره شوند، یا مزاحمتی صورت گیرد یا تلاش شود که هنگام نماز عکسی از آن‌ها گرفته شود.

همچنین در دفترچه آمده که سربازان را از محدودیت‌های غذایی و آشامیدنی مسلمانان آگاه کرده و شواهدی را برای آنها توضیح داده که نشان می‌دهد ارائه مشروبات الکلی به مسلمانان اشتباه و کاری نامناسب است و نباید تحت هیچ شرایطی آنها را به غذاهایی چون گوشت خوک و شراب که شریعت‌شان ممنوع کرده است دعوت کرد.

همچنین در دفترچه‌ی یادشده به سربازان آلمانی متذکر شده‌اند که مسلمانان به مانند یهودیان ختنه شده‌اند و در سرزمین‌های اسلامی این مایه‌ی افتخار به شمار می‌آید که خانواده‌ای شما را به جشن ختنه‌سورانِ فرزندشان دعوت کنند، چرا که این دعوت بدین معناست که آنها شما را دوست اسلامی خود قلمداد کرده‌اند.

ترجمه این صفحه از کتاب را به عنوان مشتی از خروار انتخاب کردم که برخی از شیوه‌های جذب نازیان را در سرزمین‌های اسلامی هرچند به صورت تاکتیک شاهد باشیم.
برای مایی که در شیوه‌های دفع مخالف و دگراندیشان خود، ماهرتر و با استعدادتریم تا جذب هر هویت ناهمسو.

ترجمه ادب و فرهنگ عربی مسعود باب الحوائجی

30 Dec, 18:54


گزینشی از این کتاب ☝️ آلمانی
👇👇👇

ترجمه ادب و فرهنگ عربی مسعود باب الحوائجی

30 Dec, 09:20


☝️
👇👇
‏«معاذ‌الجهني»نویسنده سعودی گفته:

واقعی بودن در این دنیا بدین معناست که:
در میدان وسیعی از مین‌‌ها، بتوانی به راه رفتنِ متعادلت ادامه بدهی!

حالا اینکه چطور می‌شود در دنیایی با این حجم از فورانِ ابتذال و سونامیِ جنایت و دروغ و تزویر، میان این فوج مین‌های ملتهب، توازن خود را حفظ کرد و دچار فروپاشی نشد، می‌تواند موضوع بغرنج همه‌ی روانشناسی‌های روز قرار گیرد.!
و اصلا در چنین جهانی آیا باید متعادل بود؟! اساسا چنین هنجاری امکان دارد؟ و در صورت امکان، اصلا این سطح از تعادلِ خنثی، در دیوانه‌خانه‌ای با این اوصاف امری مطلوب و اخلاقی است!؟

ترجمه ادب و فرهنگ عربی مسعود باب الحوائجی

29 Dec, 18:53


☝️
👇👇
ماجرای جالب ویدئوی بالا و پیدایش سه نسخه خطی عربی:

ویدئوی بالا چند وقتی است که مورد توجه پژوهشگران اندلس یا اسپانیای امروز واقع شده است.
می‌دانید که اسپانیایی‌ها پس از طرد اعراب از آندلس و سقوط خلافت اسلامی، واژه‌ای ابداع کردند به نام (Morisco)؛ موریسکو که به معنای مورچه‌ی کوچک بود که به مسلمانانی اطلاق می‌شد که پذیرفته بودند تعمید داده شوند و دین خود را به مسیحیت تغییر دهند؛ به همین خاطر به آنها موریسکو یعنی «مور حقیر» اطلاق می‌شد چرا که دست از دین و باور خود برداشته بودند.

حالا بیست سال پیش خانه‌ای در منطقه مالاگا و آندلس قدیم پیدا شد که کارگرانی که در حال بازسازی خانه بودند، با خراب کردن دیواری متوجه سه جلد کتاب خطی عتیقه می‌شوند که پشت دیواری در آن خانه پنهان شده بودند.
میراث فرهنگی اسپانیا با بررسی آنها دریافت که کتاب‌ها مربوط به پانصد سال پیش حدود سال ۱۴۰۰م‌ است؛ یک جلد از آنها قرآن بود و بر روی دو جلد دیگر نوشته شده بودند:
(( کتبه محمد الیاریار))
که ظاهراً آل یاریار نویسنده آن دو جلد بوده، بررسی‌های نسخه‌شناسان نشان داد که وی امام جماعت مسجد کوتار در شهر مالاگا اسپانیا بوده است.
مربوط به زمانی که مسلمانان از این کشور طرد و اسلام، جرم‌إنگاری شده بود و دستگاه تفتیش عقاید کاتولیک‌ها فرمانی صادر کرده بود که مسلمانان یا باید به مسیحیت بگروند یا شهر را ترک کنند.
این امام جماعت که تصمیم به کوچیدن از شهر مالاگا می‌گیرد به امید اینکه روزی باز به منزلش برخواهد گشت، برای اینکه کتاب‌های تألیفی خود را از دست ندهد، سه تا از آنها را در دیواری از خانه‌ی خود پنهان می‌کند، دیواری که تنها با لایه‌ای از کاه‌گل محافظت شده بود.
طبیعی است که محمد آل‌یاریار هیچگاه نتوانست به منزلش برگردد، اما بازسازی منزل او پس از پانصد سال کتاب‌هایش را در اختیار محققان اسپانیایی قرار داده که تا کنون محتوای دندان‌گیری از آنها منتشر نکرده‌اند.

ترجمه ادب و فرهنگ عربی مسعود باب الحوائجی

29 Dec, 18:53


ماجرایی که این ☝️ ویدئو از پیدایش سه نسخه خطی عربی مربوط به پانصد سال پیش تعریف می‌کند👇👇
👇👇👇

ترجمه ادب و فرهنگ عربی مسعود باب الحوائجی

28 Dec, 19:03


☝️
👇👇
اجازه دهید امشب قصه‌ای از تاریخ اندیشه و نارواداری‌ها برایتان تعریف کنم:

صالح‌بن عبدالقدوس از شاعران عصر هارون و مهدی عباسی است، شاید بتوان او را از پیشگامان اندیشه‌ی ابوالعلا‌ء معري دانست و حتا از طلایه‌داران مذهب شکاکی فخررازی و تا درجاتی شِبهِ ملحد.

متکلمی دهری‌مسلک بود و مناظرات‌اش با ابی‌الهذیل از سران معتزله مشهور است؛ در وعظ و شعرش، که کسی چون «جاحظ» آنها را پسندیده چندان از سرگذشت زرتشتیان و دین زردشتی مثال می‌آورد که از سوی دستگاه حاکمه به زندقه و الحاد متهم شد، شعری سراسر کفرآلود داشت که باعث قتلش شد و جسدش را سه روز بر جسر بغداد آویختند.

نخست به نزد هارون فراخوانده شد، به دمشق گریخت اما دستگیرش کردند و به بغداد آوردند هارون از او خواست آن شعر کفرآمیزش را بخواند، او از ترس جانش انکار کرد و گفت که دشمنانش آن را سروده و به او نسبت داده‌اند و از خلیفه تقاضا کرد که خونش را به شبهت نریزد، که پیامبر گفته است:
" ادرءوا الحدود بالشبهات ما استطعتم "
تا می‌توانید حدود خدای را با عروض شبهات دفع کنید.
هارون به ذکاوت از او خواست قصیده‌ی دیگرش مشهور به سینیه را بخواند.
عبدالقدوس به خواندن پرداخت تا به این بیت رسید که:
والشيخ لا يترك أخلاقه
حتى يواري في ثرى رمسه

یعنی آدمی خصلت‌های خود را ترک نمی‌کند تا جسدش در خاک نهفته گردد.
هارون الرشید که شعرشناس بود گفت:
«يا شيخ، هذا الكلام يشبه هذا الكلام»
یعنی: سبک این شعر همانند همان شعر کفرآمیز توست و شبهت نزد ما مرتفع شد و دستور داد گردنش را بزدند و بر جسر بغداد مصلوب‌اش داشتند.

به یکی از مناظرات ابوالهذیل از سران معتزله با او‌ اشاره کنم که به دیدگاه دهری او‌ اشاره می‌کند. می‌دانید که ابوالهذیل کتاب‌ها در رد مجوس و یهود و مشبهه و ملحدین عصر خویش نوشته حتا رد بر سوفسطائیان؛

و چون می‌دانست که صالح عبدالقدوس تمایل به مذهب زردشت دارد وقتی شنید که فرزند او درگذشته است، بر او وارد شد تا تسلیت‌اش گوید؛ دید که بر مرگ فرزند سخت بی‌تابی می‌کند؛ نخستین طعنه‌ی خویش در کار کرد و گفت:
کاین همه بی‌تابی از چیست مگر آدمی نزد تو جز زرع و کِشته‌ای بیش نبود که روزی باید دُروده شود؟
عبدالقدوس پاسخش گفت که:
ای ابا هذیل: بی‌تابی‌ام از این‌روست که کتاب((الشکوک)) مرا نخواند و از دست رفت.
و بعد در توضیح کتابش گفت:
که هر که این کتاب را بخواند در همه‌ی هستی تردید ورزد گویی که هیچ‌یک نبوده‌اند، و در نیستان و نبوده‌ها نیز تشکیک کند گویی که آنها بوده‌اند.
ابوالهذیل از همین فقره‌ی سخن‌اش بهره بُرد و‌گفت:
پس تو نیز در مرگ فرزندت به همین‌سان تردید آور و گمان کن که او نمرده است و تشکیک کن گویی که او کتاب((الشکوک)) را خوانده باشد.

ترجمه ادب و فرهنگ عربی مسعود باب الحوائجی

28 Dec, 19:02


☝️☝️
حکایتی از تاریخ اندیشه
👇👇👇

ترجمه ادب و فرهنگ عربی مسعود باب الحوائجی

27 Dec, 18:45


☝️
👇👇
از ویدئوی بالا

اين‌ جوانان خواننده و نوازنده از شهر سلمیه‌ی استان حماة سوریه‌اند؛ گروهی مشهور و از قضا با مذهب شافعی که گروهی موسیقایی تشکیل دادند به نام((فرقة ابوالفداء)) كه عالم مورخ و جغرافيدان مسلمان قرن هشتمی با تألیفات بسیار بود.
شهرت این فرقه و گروه موسیقی در خواندن تواشیح و سرودهای مذهبی و مدایح پیامبر بود که از تلویزیون سوریه هم گه‌گاه پخش می‌شد.
مثلاً از ساخته‌های معروف ایشان در مدایح
اجرای معروف آنها به نام:
(من متل احمدِ) کسی چون‌ پیامبر کیست؟
یا:(أحنّ شوقًا إلى ديار رأيت فيها جمال سلمى) که شعر عمیق ابن فارض مصری است از بهترین اجراهای این گروه است که خوب است بشنوید.
از کارهای قشنگ‌ دیگرشان خطاب به پیامبر(( یا امام الرسل یا سندی))است که واقعا ملودی زیبایی است و بسیاری سرودهای دیگر که اغلب تم مذهبی و آیینی دارند.
اما با سقوط دولت سوریه حالا همین گروه را شاهدیم که تغییر رویکرد داده و‌ علیه دولت سابق خود آهنگ‌هایی با محتوای اعتراضی و انتقادی شدید می‌سازند.
به همین دلیل است که تحولات یک کشور را نباید تنها از بالا و رده‌های سیاسی و رسانه‌های جانبدارانه‌ی آنها دنبال کرد، چرخش گروه‌های فرهنگی و نهادهای خُردِ هنری مذهبی گاه بهترین نشانه است تا نارضایتی ملی را حتا در کانون‌های بی‌طرف فرهنگی نمایان کند و انعکاس دهد.
در ویدئویی که به تازگی منتشر کرده‌اند شاهدید که می‌خوانند:
«کان عنا رئیس متل الاهبل»
یعنی؛ رییسی گیج و گول داشتیم که
«استلم الدولة بالوراثة»
حکومت را موروثی به دست آورده بود.
که بیداد و خساست‌اش موجب شد تا:
((انفضح واتبهدل))
یعنی: رسوا و مایه‌ی مضحکه شود.
«مالو بأخت الرئاسة»
در شأن ریاست جمهوری نبود مجرم و کذابی بود که به حسابش رسیده شد.
بعد ناسزايي به او می‌گویند و ادامه مي‌دهند:
«ماشبعتو الاجرام»
دولتی که از جرم و جنایت إشباع نمی‌شد.
«ما بیفهم شئ عن السیاسه واحد مجنون»
فردی مجنون کز سیاست چیزی در نمی‌یافت. و فرامین‌اش طغیان و تزویر بود.
بعد می‌گویند:
«منمشمی ع الارض و من تحتها معبيها السجون»
یعنی جایی بر روی و زیر زمین نبود که راه برویم و زندانی در آنجا تعبیه نشده باشد!
و در پایان شادی خود را ابراز می‌کنند که:
«فرحت العیون»:
که چشم‌ها روشن شد وقتی وطن را از بیداد اوغاد و‌ فرومایگان رها ساختیم.

این را باید پدیده‌ی مهمی تلقی کرد، نباید تمام تحلیل‌ها را از اخبار رسمی و روزنامه‌نگاران حرفه‌ای که خالی از بی‌طرفی و جانبداری نیستنند دریافت کرد؛ اعتراض‌های هنری گاه صادقانه‌ترین واکنش‌های مردمی را بازتاب می‌دهند که در رسانه‌ها معمولاً منعکس نمی‌شوند.

ترجمه ادب و فرهنگ عربی مسعود باب الحوائجی

27 Dec, 18:45


توضیحکی از این ویدئوی 👇فرقه‌ی ابوالفداء
👇👇👇

ترجمه ادب و فرهنگ عربی مسعود باب الحوائجی

26 Dec, 18:36


☝️
👇👇
شرح عبارتی از ابن سینا در رابطه با ویدئوی بالا☝️

ابن سینا کتابی دارد به نام ((رسالة الطير)) که حاوی عباراتی سخت نمادین و سمبلیک است؛
چنان از بلاغت و فصاحت ادیبانه‌ای برخوردار است که از سی‌سال پیش که آن را خوانده‌ام برخی جملاتش تا امروز از ذهنم زدوده نشده است.
از جمله این عبارت که پور سینا گفته است:
«كونوا نعاما تبتلع الجنادل المحماة و افاعى تسترط العظام الصلبة و سمادل تغشى الضرام على ثقة...»
یعنی:
(چون‌ شترمرغان باشید که قُلوه‌سنگ‌های به آتش درتافته را فرو می‌بلعند...)
از همان زمان این پرسش در ذهنم بود که‌ این پرنده چطور می‌تواند از پس بلعیدن تکه‌سنگ‌ها برآید؟
تا اینکه کلیپ بالا را از مزارع پرورش شترمرغ در آفریقا دیدم با این توضیح که چون منقار شترمرغ فاقد دندان است هر روزه یک تا ۱/۵کیلو‌گرم سنگ می‌بلعد تا فرآیند هضم توسط حرکت سنگ‌ها در معده‌اش صورت گیرد و تسهیل شود.
اما مقصود بوعلی سینا از این تمثیل چیز دیگری است:
قصد ابن‌سینا اشارت بدین نکته و رمز است:
کآدمیان نیز نباید کم از این مرغان و مارانی باشند که صخره و استخوان‌های صلب را فرو می‌بلعند! یا کم از سامندران، که به سهولت در آتش درمی‌آیند.
بدین معنا که خاصیت نفس عاقله نیز نزد شیخ این است که ناملایمات و مصاعب دهر را در خویش ملایم دارد و اطفاء سازد و كثيف را لطيف و مفرط و صعب و منكر را معتدل گرداند.
بدین ترتیب از منظر ابن‌سینا قوّت و رشد عقلانی است که مُلطّف و مُليّن و مُعدّل و مُبرّد و مُحرّز ناگواری‌های دهر است که آدمی باید چون قلوه‌سنگ‌های گداخته هر روز در معده‌ی عقلانیت خویش، تبرید و تلطیف‌ و تعدیل‌شان دارد.

ترجمه ادب و فرهنگ عربی مسعود باب الحوائجی

26 Dec, 18:36


شرح عبارتی از ابن‌سینا در رابطه با این ویدئو ☝️ از شترمرغان آفریقایی
👇👇👇

ترجمه ادب و فرهنگ عربی مسعود باب الحوائجی

25 Dec, 19:01


☝️
شتر و بابانوئل
👇👇
السلام على من أراد السلام:

بیست و پنجم دسامبر است و آغاز سال نو مسیحی که خدمت تمامی باورمندان این کیش، سال پیشارو رو تبریک عرض می‌کنم

تصویر بابانوئل سوار بر شتر عربی که در بالا ملاحظه می‌کنید مربوط به کریسمس ۱۹۶۸م در شهر «بقیق» عربستان سعودی است که اقامتگاه مهندسان آمریکایی شرکت آرامکو بوده است، اقامتگاهی که برخی از مهندسان سعودی و کارمندان و کارگران و خدمه‌ی سعودی نیز در آنجا زندگی می‌کردند.

همان سال که اواخر دهه شصت میلادی است از راجرز خواننده راک آمریکایی دعوت شد تا برای برگزاری جشن سال نو در شهر بقیق شرکت کند.
بقیق و دمام و ظهران و الخبر از شهرهای استان شرقیه‌ی سعودی‌اند که از شمال مکه و حدود بیست کیلومتری آن می‌گذرند که دفتر مرکزی شرکت آرامکو هشتادسال است که در این شهر مستقر است.
این شتر و بابانوئل و حضور راجرز خواننده راک آمریکایی را باید طلیعه‌ی پیشروی گام‌های نرم و خفیف مدرنیته به سرزمینی دانست که چند کیلومتر آن طرف‌ترش تبریک سال نوی میلادی به مسیحیان را هم حرام می‌شمردند.

اما جهان مدرن در کنار این تابوهای فرهنگی، چنان پیشرفت رام و نرمی داشت که به جز آرامکو‌ که بزرگترین شرکت نفتی دنیاست، بزرگترین فرودگاه بین‌المللی عربستان نیز در همین شهر قرار دارد، شهری که به مرکز فناوری و تکنولوژی و صنایع جدید تبدیل شده و ‌دارای بزرگترین دانشگاه نفت و معادن پادشاهی است.

بقیق و ظهران شهری که اگر به تصاویر نیمه نخست قرن بیستم آن مراجعه کنید چیزی جز خانه‌هایی پراکنده و دارای دیوارهای گِلی و سقف‌های چوبی ندارد، و همچنان به رسوم قبیله‌ای أزدی و قحطانی اداره می‌شد، اما امروز از مدرن‌ترین شهرهای استان شرقیه سعودی است که حتا تجارت و کشاورزیِ مکانیزه‌اش زبانزد است.
توسعه‌ی مدرن شهرهای سعودی ابتدا از این استان بود که کلید خورد و سپس چهره‌‌ی شهرهای همجوار را در سرزمین وحی دگرگون کرد و بدین ترتیب پیام نفت: این وحیِ برخاسته از زمین با وحی آسمانی تلاقی کرد و جهان سنت و مدرن را وارد تقابل و رقابت بی‌سابقه‌ای ساخت.

ترجمه ادب و فرهنگ عربی مسعود باب الحوائجی

25 Dec, 19:01


بابا نويل في سكن شركة ارامكو في مدينة بقيق 1968 م
👇👇👇

ترجمه ادب و فرهنگ عربی مسعود باب الحوائجی

24 Dec, 18:51


☝️
👇👇
معنای اشعاری از«معلقات سبع»که«احمدالشرع»در ویدئوی بالا می‌خواند چیست؟

تغییرات پرشتابی که سوریه طی می‌کند، تحلیل‌گران را چنان شوکه کرده که یادآور آن ضرب‌المثل عامیانه سوری است که:
((اقرصني كي أصحو وأصدق أن تلك اللحظة من واقع))
یعنی نیشگونم بگیر تا شاید بیدار شوم و باور کنم که این لحظات واقعی است!
تحلیل‌گری چون‌ ابراهیم عیسی سازنده فیلم الملحد از مصر در شبکه‌اش تمام تغییر چهره و ظاهر و کراوات زدن جولانی را به سخره می‌گیرد در حدی که گفت:ترامپ اگر یک تماس با جولانی بگیرد او ریش‌اش را هم خواهد تراشید.

من به نوبه‌ی خود نه پیش‌گویم و‌ نه تحلیل‌گر سیاسی،ولی دیشب کلیپی دیدم که«احمد الشرع» در جمعی در حال خواندن اشعاری از عصرجاهلی و اشعار موسوم به معلقات سبعه بود.
گفتم توضیحکی نسبت به این اشعار بدهم:

نخست اینکه شاعر این اشعار«زهیربن ابی سلمی»ست؛در میان تمام شاعران پیشااسلامی تنها ازاو با عنوان حکیم یاد کرده‌اند،چندانکه اشعارش مورد توجه و ترجمه برخی از مستشرقان آلمانی و انگلیسی وفرانسوی هم قرار گرفته است.
اما چرا؟
می‌دانید که فرهنگ جاهلی و بخش عظیمی از شعرشان،انعکاس خونخواهی‌ها و جنگ‌های صدساله وچهل‌ساله وبیست‌ساله وغارت‌های شبانه بوده است و ذوق جاهلی هم در اخگر این انتقام‌ها و یورش‌ها دمیده است،کسانی چون عنترة‌بن شداد یکی از همین جنگاوران بوده‌اند که تمام عمرشان در معرکه‌های خونین و رجزخوانی‌های جنگ گذشته است،شعارشان در این شعر متجلی بود که:
((وإنا لَلَخمُ السيف غير نكيرة
ونلحمه حيناً وليس بذي نكر))

یعنی ما بی هیچ انکاری گوشت شمشیرهاییم،که هر از گاهی جنگی را شعله‌ور می‌کنیم.

یکباره در میان این فرهنگ و این جنس از نظرگاه‌ها، شاعری در عصر جاهلی پیدا شد که معروف به شاعر صلح و ضد جنگ است و او کسی نیست جز همین «زهیر بن ابی‌سلمی» که توانست به جز اندرز و شعر، میانجیِ پایان جنگی شود که چهل سال به طول انجامیده بود، نبرد داحس و غبراء که با کشتن شتری، شرارکینه‌اش شعله‌ور شد.

در همان اثنای میانجیگری و فرو‌خفتن جنگ چهل‌ساله بود که حصین بن ضمیم به خونخواهی برادرش، ورد بن حابس عبسی را کشت، عبسیان برآشفتند و تیغ کشیده می‌خواستند از نو وارد جنگ شوند که حارث بن عوف بی‌درنگ قدم پیش گذاشت و صد شتر با پسرش نزد عبسیان فرستاد که یا خون‌بها بپذیرند و یا جگربندش را در عوض آن کشته قصاص کنند اما از جنگ دست بکشند، عبسیان صد شتر را پذیرفتند و صلح کردند و جنگ خونین پایان گرفت..

اینجا بود که زهیر شاعر و حکیم به ستایش حارث برخاست و اشعاری در مدح او که باعث فروکش کردن جنگ شده بود سرود،
اما معلقه‌ی زهیر هم آکنده از ابیات ضد جنگ و در ستایش صلح است که به بهانه‌ی بندآمدن آن خون‌ریزی‌های چهل ساله سروده شده است.
که در کلیپ بالا «احمد الشرع» چند بیت آن را می‌خواند:
ما الحرب الا ما علمتم و ذقتم
و ما هو عنها بالحدیث المرجم

یعنی:
جنگ همان است که [به یقین] دریافتید و چشیدید!
و این سخن، حکایت گمان و پندار نیست.
یعنی دست از پدیده‌ای که چهل سال طعم آن را چشیده‌اید بردارید.
سپس می‌گوید:
متی تبعثوها تبعثوها ذمیمة
و تضر اذا أضریتموها فتضرم

یعنی:
هرگاه به جنگ برمی خیزید، دست به کار نکوهش‌باری زده‌اید:
چون آتشی که برافروزندش و درگیرد
و شیری که برانگیزندش و درآویزد.
و بیت سوم می‌گوید:
فتعرککم عرک الرحی بثفالها
و تلقح کشافاً ثم تحمل فتتئم

یعنی:
جنگ مثل آسیایی شما را می‌ساید و می‌فرساید.
[جنگ آبستن بلاهاست] و همه ساله دوقلو می‌زاید، بدین معنا که جنگ آبستن بلایاست که هرچه تداوم یابد پی‌آمدهای زیانبارش بیشتر می‌شود.
فتنتج لکم غلمان أشأم، کلهم *** کأحمر عاد ثم ترضع فتفطم
آن هم چه فرزندانی! فرزندانی شومتر از احمر عاد، همو که ناقه‌ی صالح را پی‌کرد.

به این ترتیب است که زهیر از دل جاهلیتی که بین دو آب خوردن اندکی می‌چریدند وآنگاه به آبشخوری خونبار و نیزه زار درمی‌آمدند،و آرزوهای انتقامکشی از یکدیگر را برآورده می‌ساختند؛
تا دوباره به چراگاهی پر و بال و وخامت بازگردند، این‌گونه به صلح فرا می‌خواند و نصیحت می‌کند که به یک زندگی آرام و آسوده پر از برادری و مهربانی و عطوفت برگردند.

و همین ندای اوست که امروز پس از یک هزاره و نیم از قرن‌ها از حنجره‌ی کسی برمی‌آید که خود القاعده و جبهة النصرة و حرکت‌های ارهابی را آزموده و از سرگذرانده و حالا ابیات «زهیر بن ابی سلمی» را به کام و زبان گرفته است.

شاید پوست و پوسته‌ی جهان ما چندان معتاد ناامیدی است که دیگر تمایل به باور شعرهای حاکی از صلح و آرامش ندارد.
اما بنابر همان مثلِ عامیانه باید گوش جهان را پیچاند شاید بیدار شود و ندای صلح را جدی بگیرد و ساده‌لوحانه نیز به ادعاهایی ننگرد که پیشینه‌ای متناقض در کارنامه‌ی خویش رقم زده‌اند.
اما به بدبینی‌ها نیز نباید بیش از حد مجال داد، چرا که معلقات سبع خواندن با کراوات زدن در یک سطح قرار نمی‌گیرد.

ترجمه ادب و فرهنگ عربی مسعود باب الحوائجی

24 Dec, 18:51


احمد الشرع در این ویدئو ☝️ چه اشعاری را می‌خواند👇
👇👇 👇

ترجمه ادب و فرهنگ عربی مسعود باب الحوائجی

23 Dec, 18:54


☝️
👇👇
نقبی به بحبوبه‌ی جنگ‌های صلیبی!
از مورخ معاصر در مکه:
وقایع سال ۶۰۹ هجری:


دکتر «علی محمد عودة» از مورخان معاصر و فعلا ساکن شهر مکه است که تخصص وی در تاریخ جنگ‌های صلیبی است.
از جمله وقایعی که در تاریخ خود آورده یکی این است که به زعم و ادعای منابع مسیحی و غربی، مسیح در دوران جنگ‌های صلیبی سه بار در آسمان شهر کلن آلمان ظاهر شده و به ادعای آنها صدها صلیب شناور در آسمان با او رؤيت شده است.
از جمله‌ی آن موارد داستان پسری فرانسوی است به نام استفان که چوپانی می‌کرد و در همان ایام ادعا کرد که مسیح بر او ظاهر گشته و او را مکلف ساخته تا حمله‌ی صلیبی دیگری را فرماندهی کند.
پسرک چوپان خود را به شورای پادشاهی فرانسه رساند، فیلیپ آگوستوس که خود قبلاً در سومین جنگ صلیبی علیه صلاح‌الدین ایوبی شرکت کرده بود، پیام پسرک که فرستاد‌ه‌ی مسیح است را به پادشاه فرانسه رساند، پادشاه فرانسه که استفان را دست کم گرفته بود از او خواست که برگردد و‌این موضوع را به شاه فرانسه و شاهزادگانش بسپارد.
استفان اما کوتاه نیامد و‌ اعلام کرد که جمعی از کودکان را برای آزاد کردن و بازگرداندن بیت‌المقدس از دست مسلمانان بسیج خواهد کرد و به کودکانی که به او می‌پیوستند وعده می‌داد که مسیح به او وعده داده که معجزه‌ای رخ خواهد داد‌ بدین صورت که دریا برای او گشوده خواهد گشت چنانکه برای موسا و قومش گشوده شده بود و آنان خواهند توانست از ته دریای گشوده شده به شام برسند.
استفان که سخنوری زبان‌آور بود، حدود پنجاه‌هزار کودک از سراسر فرانسه به فراخوان مبارزاتی او پیوستند، کودکان که استفان برایشان جلوه پیامبرانه پیدا کرده بود برایش ارابه‌ای ساختند که توسط اسب‌ها رانده می‌شد،این کارزار از مرکز فرانسه به سمت بندر مارسی حرکت کرد، چندین روز منتظر ماندند شاید معجزه شکافتن دریا رخ دهد، اما اتفاقی نمی‌افتاد تا آنجا که کودکان، باورشان را نسبت به او از دست دادند و او را سنگباران کردند.
تا اینکه دو تاجر فرانسوی آهن و خوک به نامهای هیو و ویلیام پذیرفتند تا استفان و همراهانش را با کشتی‌ها به شام منتقل کنند. آنها با هفت کشتی در دریای مدیترانه حرکت کردند و تا ۱۸سال بعد، هیچ خبری از آنها در فرانسه نبود.

این خبر، پسر دیگری در آلمان به نام نیکلاس را نیز به ادعای مشابه واداشت که مأمور مسیح است و می‌خواهد کودکان آلمان را نه با جنگ بلکه با تبلیغ علیه مسلمانان پیروز کند که ظاهراً زیر تأثیر جنبش دومینیکن‌ها بود که در قرن هفتم به مسیحی کردن مسلمانان فکر می‌کردند، آنها نیز مجبور شدند از گردنه‌های آلپ به ایتالیا عبور کنند، تعداد بسیاری از کودکان در مسیر طولانی تلف شدند،بقیه به جنوا رسیدند و پاپ اینوسنتس سوم با تعدادی از آنها ملاقات کرد و خواستار بازگشت آنها شد، اما نیکلاس گفت مسیح به او وعده داده که دریا برایش شکافته خواهد شد.
و هنگامی که خبری از شکافتن دریا برای نیکلاس نیز نشد، بازرگانان جنوایی منافع تجاری‌شان را در این دیدند که آن کودکان را در بازارهای فروش برده‌ به اعراب بفروشند.

پس از هجده‌سال یکی از اسقفان که با لشکر کودکان فرانسوی استفان سفر کرده بود به فرانسه بازگشت و گزارش داد که او از جمله کودکانی بود که با هفت کشتی به سمت جنوب حرکت می‌کردند به گفته وی اغلب کشتی‌ها در جزیره‌ی کورس غرق شدند، و بقیه کشتی‌ها به سمت جنوب در حرکت بودند که توسط ناوگان مسلمانان محاصره شدند، مسلمانان آنها را به بندر بجایا منتقل کردند و کودکان را در الجزایر در بازارهای برده فروشی فروختند. بردگانی که اغلب از کودکان بودند در بین کشورها تقسیم می‌شدند که برخی از آنها به مصر و برخی دیگر به بغداد رسیدند.
دکتر علی محمد عوده در تاریخ خود آورده که آن اسقف تنها کسی بود که توانست برای گزارش حال آن کودکان به فرانسه برگردد.

••سرشت تاریخ، هماره تاریک و تیرگی است، شگفت این که امروزه نیز ادعاها و ماجراجویی‌هایی چنین بی‌مبنا از سوی کسانی طرح و عنوان می‌شود که خود را سیاستمداران کارکشته‌‌ای می‌دانند و سیاست‌های کودکانه‌شان را به الهامات غیبی گره می‌زنند.

ترجمه ادب و فرهنگ عربی مسعود باب الحوائجی

23 Dec, 18:54


برگی از تاریخ
👇👇👇👇

ترجمه ادب و فرهنگ عربی مسعود باب الحوائجی

03 Dec, 18:56


☝️
👇👇
برگی سیاه از تاریخ قوانین اجباری:
اصطلاح{الطرح والرمي}در عصر مماليک مصر چه معنایی داشت؟


تاریخ‌نگاران مصری در دوران حاکمیت ممالیک بر مصر که سه قرن به‌درازا کشید؛ به اتفاق از رواج پدیده‌ و قانون نانوشته‌ای با عنوان«طرح‌ و رمی» صحبت کرده‌اند که برخی آن را به قانون بیع و فروش اجباری ترجمه کرده‌اند.
بدین صورت که سلاطین و شاهزادگان، کالاهایی با بهای هنگفت بر تاجران بازار عرضه می‌کردند و
از قدرت خود برای وادار کردن تاجران به خرید آنها با قیمت‌های بالاتر از قیمت معمول استفاده می‌کردند.
مثلاً ابن‌طولون مورخ در«مفاكهة الخلان» در وقایع سال ۸۹۵ه.ق، از خودکشی یک تاجر صابون سخن گفته که خودش را در خانه‌ی خود حلق‌آویز کرد زیرا یکی از رجال«اشرف قایتبای»مشهور به (دودارالسلطان» انبوهی از صابون را با بهایی گزاف بر او عرضه کرده بود که او نه توان پرداختش را داشت نه توان رد پیشنهاد حاکم را.
حتا پس از خودکشی، اجازه دفن تاجر بخت برگشته را نداد و برای پدر تاجر هم حکم اعدام در نظر گرفت تا وقتی که علاوه بر دریافت بهای صابون‌ها، صد دینار هم پدر را جریمه کرد تا از حکم اعدامش چشم بپوشد.
شرف الدين النشو حاکم عصر سلطان ناصربن‌محمدبن‌قلاوون از مهمترین افرادی بود که به«طرح و رمی»می‌پرداخت.
مثلاً در«مسالك الأمصار»ابن فضل الله العمري آمده که گاوهای پیر و ضعیف خود را بر تاجرانِ چارپایان عرضه می‌کرد چنانکه ابن فضل می‌نویسد بازرگانی در قاهره نمانده بود مگر اینکه مجبور به خرید حداقل پنج گاو از وی یا تبدیل گاوهای پیر او به گاوهای جوان شد.

نکته عجیب‌تر اینکه شاهزادگانی که فاقد اموال بودند بر روستاها و قصبه‌ها و عشایر می‌تاختند و اموال و احشام انها را به یغما می‌بردند و به شهر منتقل می‌کردند و فروش‌شان را با طرح بیع اجباری و«طرح و رمی» بر بازرگانان و کسبه‌ی بازار تحمیل می‌کردند.

از نمونه‌های بارز این غارتگری‌ها را «مقریزی»مورخ بزرگ مصر از تاراج‌ فخر الدين بن أبي فرج نقل می‌کند که دستور سرقت مسلحانه را به حاکمان ولایات صادر کرده بود که در حوادث سال۸۱۶ هجری، به جز غلات و چارپایان، زنان را هم اسیر و به عنوان کنیز در بازارهای قاهره به قیمت‌های کلان بر تجار عرضه می‌کردند.
فقط در یک فقره مقریزی در همان سال گزارش می‌دهد که در یورش به روستاهای«البحیره»200 راس گاو،4600 راس بز،3000 راس گوسفند و 200 الاغ غارت شد و بنابر گزارش مقریزی تا سال ۸۲۰هجری این حملات به طور پیوسته استمرار داشت.
بار ابن طولون در رخدادهای سال،۹۱۱هجری از نایب دمشق أركماس نقل می‌کند که از شهر طرابای بیش از دو هزار شتر را غارت کرد و در همان سال به قصابان و آشپزان دمشق،به قیمت چند برابر فروخت، و اموال صاحبان کارخانه‌های بزرگ صابون سازی بیروت را نیز به تاراج‌ برد.
ابن‌طولون می‌گوید ارکماس دستور داده بود به هر شکایتی چه از سوی غارت‌شدگان و چه شکایات تاجرانِ ناتوان از پرداخت رسیدگی نشود و با خشونت تمام، سرکوب و طرد شوند.

بخشی از گزارش‌های تاریخی مربوط به طغیان‌ها یا اعتصابات تجار قیصریه تا فلسطین است، اما «شرف‌الدین نشو» قفل هر مغازه‌ای که دست به اعتصاب می‌زد را می‌شکست و اموال صاحبان دکان‌ها را نیز غارت می‌کرد.
ابن‌إیاس مورخ دیگر مصر از چند شورش دیگر که در برخی از آنها مردم موفق شدند نمایندگان حاکمان ولایات را سنگسار کنند در تاریخ خود یاد کرده است که جز با دخالت قاضیان و امیران و عقلای قوم پایان نمی‌یافت.

این تنها «نمی» از «یمِ» قساوت‌های تاریخ و یغمای قوانین اجباری در لابلای سطور تاریخ‌نگاری عربی است که گرچه به حکم زمان هیچ‌یک از ایشان نپاییدند اما تاریخ از آن خیل ستم رفتگان نیز هیچ در یاد زمانه جاودانه نساخته است که این دیگر طبعاً از پوچی سرشتِ تلخ تاریخ است.

ترجمه ادب و فرهنگ عربی مسعود باب الحوائجی

03 Dec, 18:56


اسنادی☝️ از برگ‌های سیاه تاریخ در تحمیل قوانین اجباری در زیر بخوانید:

👇👇👇

ترجمه ادب و فرهنگ عربی مسعود باب الحوائجی

02 Dec, 19:03


یک دقیقه با «آدونیس»:

«آدونيس» معروف‌ترین شاعر و نویسنده و منتقد ادبی سوری است که از دیرباز در کنار فعالیت عمیق و اصیل ادبی خود، تحلیلگر مسائل سوریه هم محسوب می‌شده، در این مصاحبه‌ به دو موضوع اشاره می‌کند که ناظر به تندروی‌های افراطیون و فهم نازل آنها از متون تاریخی است.

در نخستین ویدئوی بالا می‌گوید:
«نص» یا متن {اعم از نص دینی یا حقوقی یا قانونی و یا حتا ادبی} هر چقدر هم متعالی و در سطح بالایی باشد، اگر در معرض خوانش ذهن‌های کوچک قرار گیرد به یک نص حقیر و متنی فرومایه تبدیل می‌شود.

و در ادامه در ویدئوی دوم در پاسخ به این پرسش که چرا عصر انقلاب‌ها گذشته است می‌گوید چون:
((كلمة الثورة اتسخت))
یعنی:
بدین خاطر که واژه‌ی انقلاب به ابتذال کشیده شد؛ یعنی، -عصر ما این کلمه را به لجن کشیدـ یعنی عموماً کسانی دست به انقلاب‌ها می‌زنند که معمولاً تندروتر و وحشیانه‌تر از حکومت‌های پیشینی عمل می‌کنند که سابقاً بر آنها حکمرانی می‌کرده‌اند؛
و این بدان معناست که ما در شرایط بسیار بغرنج و پیچیده‌ای قرار گرفته‌ایم که «راه‌حل‌ها» به چیزی بدتر از اصل «مشکلات» تبدیل می‌شوند.

ترجمه ادب و فرهنگ عربی مسعود باب الحوائجی

01 Dec, 19:13


☝️
👇👇
نصب تنديس #نازک‌الملائکه در بغداد:

شب گذشته با حضور شماری از نویسندگان و روشنفکران عراقی و عرب به مناسبت صدمین زادروز این بانوی شاعر عراقی از تندیس برنزی وی در نزدیکی تندیس متنبی رونمایی شد.

شاید این نخستین باری است که کشوری عربی، تندیس یک بانوی عراقی را در فضای عمومی نصب می‌کند کاری که در جوامع سنتی و محیط مردسالار دست کم در کشورهای عربی بی‌سابقه بوده است. مخصوصاً اینکه دقیقاً توجه ویژه‌ای به تیپ شخصیتی این بانوی شاعر معطوف شده و او را با خرمن موهای برنزی ریخته بر شانه‌هایش به تصویر کشیده و دامن زنانه‌ای که تایپ و پسندِ پوششی نازک‌الملائکه در زندگی‌اش بوده است.
تمبر پستی این بانو هم با همین ویژگی‌ها چاپ شده یعنی تحریفی در ظاهر پوشش و استایل اندام او رخ نداده و إعمال نشده است.

طیف‌سنتی البته از نق‌های همیشگی‌اش در اینگونه موارد فروگذار نمی‌کند مانند اینکه دیدم نوشته‌اند ملتی که در مایحتاج عمومی و تأمین اساسی برق کشورش دچار مشکل و کمبود است را چه به این نشخوار‌ها و آروغ‌‌ها!؟

اما این طیف هماره نشان داده که در درک جایگاه ادبی و فرهنگ پیشرو به ویژه اگر توسط زنان صورت گرفته باشد دچار کلیشه‌های واپس‌گرا و تاریخی خویش است.
اگر با جهان ادب پارسی خود بخواهیم قیاسِ مع‌الفارقی داشته باشیم نازک‌الملائکه در عراق و حتا مصر که در آنجا درگذشته است به طور همزمان نقش و جایگاه نیما یوشیج و فروغ فرخزاد را ایفا کرده و حامل یک پروژه فرهنگی عمیقی بوده که به اندازه تحولات اجتماعی که شاهد آنها بود به نمادی از تغییر ادبی تبدیل شد که چون نیما و فروغ توانست ذهن سنتی ادیبان عصر خود را از محدودیت‌ها و قالب‌های ادبی سفت و سخت و کلیشه‌های نامنعطف برهاند و تصاویری شاعرانه را به سوی تولید و یک تحول فکری مدرن سوق دهد.
شما ببینید وقتی قاهره‌ی دهه‌ی چهل میلادی دچار همه‌گیریِ وبای سراسری می‌شود و مرگ، یکّه ژنرال عرصه‌ی اجتماعی و خانواده‌ها، نخستین چیزی که به ذهن این زن می‌رسد این است که زبان و ادب سنتی دیگر قادر به بازتاب و واگفتِ این حجم از درد و رنج انسانی نیست برای همین خودش دست به ابتکار قالب جدیدی می‌زند و واژگان آتشفشانی شعر «الکولیرا»از نهاد عاطفی گداخته‌ی او فوران می‌کند که تا امروز نخستین نماد و تصویر شعر آزاد عربی است.
شعر با ((سکن اللیل)) آغاز می‌شود تا بگوید شب آرام گرفته اما وقت گوش سپردن به طنین و ضرباهنگ ناله‌هایی است که زیر سکوت شب نعره می‌کشند.
می‌‌گوید کافی است تا زیر این سکوت و ژرفای سیاهی شب و فریاد مردگانی که در هر آشیانی لانه کرده، گوش فراداری تا بشنوی که شرر اندوه چگونه از هر سو برمی‌جهد و فریادهای مرگبار از هر کرانه‌ای در رعشه و لرزش است.
این بانو که با تاریخ غمبار و سرکوب زنانه از عراق تا خلیج و مصر دیرآشناست صدایش شباهت عجیبی با صدای فروغ در حوزه‌ی ادبی ما پیدا کرده که موضوع چندین تز ادبی هم در دانشگاه‌های سعودی و دانشگاه بغداد واقع شده است.
دیشب که تمثال برنزی او نصب می‌شد یاد این سطر از شعرش افتادم که می‌گفت:
(‏وأنا تمثال حزن محرق)
و من تندیس اندوهی سوزانم..
((أيّ معنى هاج في نفسي الغروب
أجفلت في جسدي
))
یعنی:
غروب چه معنایی می‌توانست در جان من شعله‌ور سازد تا اینگونه در تنانگی خویش بگریزم؟
توجه کنید که این سبک ادبی متعلق به دهه چهل عراق است که این جنس و ژانر ادبی هیچ پیشینه‌ای تا آن روزگار نداشته است.
او به لحاظ فکری وابسته به تفکر فمینیستی است که حتا پدرش نام وی را به یاد «نازک العابد الباشا» فمینیست سوری آن ایام برای دخترش برگزیده است.
آری این تندیس شامخ که با خرمن گیسوان افشانده در زیر نور مهتاب دیشب در قلب میدان افراشته شد گرچه برق و ارزاق عمومی را که تأمین آنها وظیفه‌ی دولتمردان است برای مردم بین‌النهرین تأمین نمی‌کند اما وجود و نماد تحول‌خواهی او به نسل جدید دخترانی منجر شده و می‌شود که هر جمعه و پنج‌شنبه در شارع ابورصیف و ابونواس زیر تندیس متنبی و از این پس تمثال نازک‌الملائکه، می‌توانند زیست متنوع و پوشش دلخواه خود را در آن جامعه‌ی بسته‌ی پدرسالار، آزادانه تجربه کنند بی‌آنکه کسی را یارای آن باشد که سودای تعرض به حریم آنها را در سر بپروراند.
این‌گونه است که نیاز جامعه به نمادهای آزادی و تحول‌خواهی، هیچ کم از نیاز جامعه به نان و برق و هوای پاک نیست.

•سازنده تندیس «فاضل المسیر» است پیکرتراش عراقی ساکن کانادا
••ضمنا خواهر این بانو‌، «سهی الملائکه» نیز در این مراسم رونمایی از تندیس خواهرش حضور داشت.

ترجمه ادب و فرهنگ عربی مسعود باب الحوائجی

01 Dec, 19:13


به مناسبت نصب تندیس ☝️ نازک الملائکه در بغداد
👇👇👇

ترجمه ادب و فرهنگ عربی مسعود باب الحوائجی

30 Nov, 19:08


☝️
👇👇
تحلیلی از تصویر ☝️بالا:
تصویر نخستین:

پرفسور «روی کازاگراندا» استاد تاریخ و دکترای علوم سیاسی کالج آستین آمریکا است که از ۲۰۰۶م عهده‌دار ریاست این کالج در دانشگاه تگزاس هم بوده؛ ا‌ین‌ متفکر چندین سال است در تریبون‌های جمعی و دانشگاهی به عنوان تحلیلگر مسائل جامعه‌ی عرب شناخته شده، وی را یکی از معدود پژوهشگران برجسته‌ای می دانند که منصفانه به تاریخ جهان عربی و جوامع عربی نگریسته و حتا در مسائل زبان‌شناسِی عربی هم، ستایش وعلایق خود را پنهان نکرده است.[ که قصد دارم سر فرصت از این دسته علایق او هم بنویسم.]

اما این اندیشمند آمریکایی و تحلیلگر وقایع و رویدادهای جهان عربی چندی پیش در ریاض در مصاحبه‌ای که با روزنامه‌نگار سعودی «شقران الرشیدی» داشت، بر روی این آمار جهانی صحه گذاشت که جهان عرب، فقط «۶ درصدِ» جمعیت جهان را تشکیل می‌دهند که یک درصد همین شش‌درصد هم، در عرض همین ۳۰سال اخیر در جنگ ها، درگیری ها و نسل کشی‌ها کشته شده‌اند و اکنون فقط پنج درصد جمعیت جهان مربوط به کشور‌های عربی است، اما بزرگترین بحران پناهندگی و آوارگان در طول تاریخ را همین پنج‌درصد در جهان کنونی باعث شده‌اند به گونه‌ای که نیمی از پناهندگان و آوارگان دنیا را فعلا همین‌ها تشکیل می‌دهند.

«کازاگراندا»در همین مصاحبه با «الرشیدی» اعلام کرد که به خاطر بذل توجهی که تحقیقات وی به جهان عرب و تاریخ آنها معطوف کرده مورد شماتت دوستان و همکاران آکادمیک خود واقع شده، اما در این خصوص اعلام کرد که ممکن است من ساده‌لوح باشم اما من به قصد و به عمد خواستم صدای مردم عرب باشم تا از حجم نفرتی که متوجه نژاد و ملت‌های عرب است کاسته باشم؛ او به عنوان رییس کالج آستین و استادیار دانشگاه مریلند می‌‌گوید باید سال‌های بسیاری را در کشورهای عربی می‌گذراندم تا متوجه این واقعیت می‌شدم که بسیاری از آنچه در مدارس دولتی آمریکایی درباره‌ی تاریخ اعراب و کشورهای عربی به ما یاد می‌دادند اغلب نادرست و به نادیده‌إنگاریِ واقعیت‌های مردم‌شناختی سرزمین‌های عربی انجامیده و همین پاک‌کردن فرهنگی تاریخی ملت‌هاست که در حال حاضر، عواقب ناگوار این جنگ‌ها را به همراه داشته است.

••قصد دارم در نوشته‌های بعد بیشتر به ایده‌های این متفکر درباره‌ی جهان عرب بپردازم.
اما سخنان بالای کازاگراندا امشب برایم وقتی تداعی شد که تصویر بالا را دیدم که مربوط به ۲۰۱۶م است که وقتی آوارگان سوری را در اتوبوس تبعیدشان از حلب نشاندند، پشت نگاه آن کودکان از شیشه‌های خاک‌اندود، یک نفر با انگشت خود بر روی شیشه‌های آن اتوبوس نوشت:

((سنرجع یوما))
یعنی:
روزی باز خواهیم گشت.
برای تحلیل وقایع کنونی حلب، پیش‌بینی و داوری بسی و بسا که بسیار زود باشد و باید از هرگونه شتاب‌زدگی پرهیز کرد، این‌ها هم که امروز برگشته‌اند طلایه‌دارانِ دموکراسی و لیبرالیسم نیستند بسا چندی بعد همین‌ زخم خوردگان نیز بیرق‌های تکفیری خود را بر کوی و برزن‌ افراشته دارند، اما وقتی میلیون‌ها آواره در جهان و بیرون از مرزهای‌ رسمی‌ات داری، نمی‌توانی نگاه پایانیِ آنها را به خاک و خاکستر سرزمین‌شان، از معادلات و مناسبات کشورت منفی و منتفی سازی!

ترجمه ادب و فرهنگ عربی مسعود باب الحوائجی

30 Nov, 19:08


درباره‌ی این عکس☝️ که مربوط به ۲۰۱۶م است
👇👇👇

ترجمه ادب و فرهنگ عربی مسعود باب الحوائجی

15 Nov, 19:00


☝️
👇👇
سعودی و چالش‌های #موسم‌الریاض:

دیشب جشنواره مد و سرگرمی-تفریحی ریاض باز جنجال‌آفرین شد، به ویژه فشن‌شوی الی‌صعب که برند معروف لبنانی است با زرق و برقی که حضور خوانندگان آمریکایی و کانادایی و اروپایی مانند جنیفر لوپز و سلین دیون به آن بخشیدند، دوباره حملات گسترده‌ی تندروها و سلفی‌ها را در پی داشت.
این نوع جشنواره‌ها معمولاً در سایر کشورهای عربی هم مانند حوزه‌ی خلیج حتا در مصر و تونس نیز نظائری دارد اما از آنجا که عربستان پرچمدار بیرق اسلامی در منطقه است، انتظار اسلام‌گرایان همواره این بوده که از برگزاری چنین جشنواره‌هایی که خطوط قرمز شریعت را رد می‌کنند، پرهیز کند.
اما به نظر می‌رسد مشکل سعودی در دوگانگی گفتمانی است که دولت آن به کار می‌برد،دولتی که خاستگاه قوانین‌اش را منابع اسلامی کتاب و سنت معرفی می‌کند اما در عین حال مجوز فعالیت‌های سرگرمی- هنری و رقصیدن نیمه برهنه جنیفر لوپز و گردشگری در استخرهای شنا و جنبه‌هایی از مد که مختص کشورهای سکولار است را نیز صادر می‌کند.
اما اقتصاد سعودی که قصد دارد کشور خود را در نقشه جهانی اقتصاد و گردشگری قرار دهد و جدای از نفت منابع درآمد خود را متنوع و چندساحتی کند،با اصلاحات ولیعهد بن سلمان چندین سال است به صرافت افتاده تا ساختار و سرمایه گذاری و زمینه‌های مختلف بانک‌های ربوی، دیسکوها، بارها و مشروب فروشی‌ها، سینماها و تمام جنبه های زندگی مدرن را هم در کشورش فراهم کند که با روح قوانین شرعی او متعارض است.
ظاهراً راه حل دولت سعودی برای رفع و رجوع چنین تعارضاتی، وضع قوانین خاص برای شهرهای مقدس مکه و مدینه است که موقعیت استثنایی و مشابه واتیکان را برای این اماکن در نظر گیرد، و سیاست‌گذاری‌های توسعه‌ی مدرن و سکولار را در سایر نقاط کشورش تجلی بخشد.

استدلالی که پشت این تصمیم بوده به ظاهر از این قرار است که ایالت وسیع و گسترده‌ای که مساحت آن دست‌کم برابر با ده کشور بزرگ اروپایی است و مساحت آن دو شهر مقدس در آن صرفا یک‌درصد کل این سرزمین است، پذیرفته نیست که سیستم یک کشور غول پیکر با مساحت بیش از دو و نیم میلیون کیلومتر مربع را با قوانین منحصر به فرد آن دو شهر اداره کند.

استدلالی دیگر که از سوی مدیرانی چون شاهزاده بدر بن عبدالله بن فرحان، وزیر فرهنگ فعلی سعودی، و استاد حامد بن محمد فايز معاون وزیر فرهنگ در رسانه‌هایی چون الشرق الاوسط به گوش می‌رسد این است که حرمت شهرهای مقدس واجب است اما شهرهایی چون ریاض و جده و النماص و غیره در این کشور وسیع، تاریخا و شرعاً از هیچ نوع قداستی برخوردار نبوده و نیستند که با منع برنامه‌های جاه‌طلبانه اقتصادی و گردشگری و مقررات و قوانین خاصی روبرو باشند.
مدیران دولت سعودی از این استدلال تحت عنوان «چشم انداز روشن توسعه بدون مغایرت با ارزش های اسلامی» دفاع می‌کنند که جهت دستیابی به تعادل بین اصالت و مدرنیته باید بین دین و اهداف بلندپروازانه دولت مدرن تعادل برقرار شود.
بنابراین، طبیعی است که فعالیت‌های اقتصادی و گردشگری سازمان‌دهی شده با هدف ارتقای کیفیت زندگی و پیشبرد توسعه و در عین حال تنظیم کنترل‌هایی که به فرهنگ و سنت‌های جامعه احترام می‌گذارد، اجرای‌شان در تقابل و تعارض با منافع و مصالح سنت‌گرایان نیز قرار نمی‌گیرند. چرا که تمامت آنها به بخشی از یک چشم انداز گسترده تر که هدف آن تقویت اقتصاد ملی، ایجاد فرصت های شغلی و کاهش وابستگی به نفت است تفسیرپذیرند، چنانکه هیچ دولتی در سراسر جهان، ریختارِ تمام شهرها و استان‌های خود را به قالب و فرم شهرهای مذهبی طراحی نمی‌کند، اولویت شهرسازی در چشم‌انداز سعودی نیز به توسعه و نوسازی مناطق شهری در راستای منافع ملی قرار گرفته است.

این مجمل دیدگاه‌هایی است که دولتمردان متمایل به ارزش‌های عصر سکولارسعودی در پاسخ منتقدان سنتی خود و انتقاداتی که آنها به جشنواره‌هایی چون #موسم‌الریاض دارند، ابراز کرده‌ و ارائه می‌کنند.

ترجمه ادب و فرهنگ عربی مسعود باب الحوائجی

15 Nov, 19:00


درباره‌ی سیاست‌های سعودی در جشنواره
#موسم‌الریاض
👇👇

ترجمه ادب و فرهنگ عربی مسعود باب الحوائجی

14 Nov, 19:14


☝️
👇👇
نگاهی از قرن چهارم به پدیده خودکشی:

در کتاب بالا که مربوط به قرن چهارم هجری است؛ یک گزارش از خودکشی یکی از دانشمندان آن عصر دیده شده که از متون میراثی نادر ماست.
کتاب «مقابسات» از «ابوحیان توحیدی» است که به تعبیر ابن‌جوزی اگر سه تن را در جهانِ اسلام زندیق بدانیم قطعا یکی از ایشان ابوحیان است.
گرچه دیگرانی که تعصبات مذهبی ابن‌جوزی را ندارند او را ادیب و فیلسوف آزاداندیشی توصیف کرده‌اند که مخصوصا در همین «المقابسات»خود به انعکاس دیدگاه‌های متفکران قرن چهارم در زمینه‌های سیاسی فلسفی ادبی و اجتماعی پرداخته است و با طرح یک موضوع، دیدگاه متفکران مختلفی چون“أبو سليمان المنطقي/ يحيى بن عدي/ أبو حسن العامري/ مسكويه” را پیرامون آن یادآور می‌شود.

در صفحه‌ی ۱۹۶ این کتاب موضوع خودکشی یکی از اندیشمندان آن زمان که در همان ایام رخ داده در یکی از جلسات این متفکران پیش کشیده می‌شود و طبعاً بحث آنها را به موضوع خودکشی سوق می‌دهد.
ابوحیان بحث را اینگونه گزارش می‌دهد که:
در این ایام شاهد بودیم یکی از اهل علم که از دیرباز در میانه‌ی دانشمندان رشد یافته بود، به دلیل وخامت احوالش، و تنگنای معیشت‌اش مردمان از او نفور گشته بودند و آشنایانش از او بیزار؛ و چون این وضعیت مدتی بر او تداوم یافت، روزی به منزل خویش وارد گشت و ریسمانی از سقف بیاویخت و خود را دار زد و متعاقب آن جان بداد.
ابوحیان که درباره‌ی این کتاب مقابسات‌اش در آغاز یکی از فصول آن نوشته:
این کتاب را در حالی می‌نوشتم که دنیا در چشمانم سیاه شده و درهای خیر بر من بسته شده بود، از بار روزی به تنگنا افتاده بودم....، از همین‌رو در گزارشی که از خودکشی آن اهل علم می‌دهد، نه تنها او را محکوم نمی‌کند بلکه بسیار همدلانه و همذات‌پندارانه از چنین رخدادی سخن می‌گوید.
گرچه اقوالی که از دیگران در این زمینه نقل می‌کند رنگ همدلی‌های او را ندارد. اما ابوحیان می‌نویسد:
ما وقتی بدین واقعه پی بُردیم بسی بی‌تاب گشتیم و دردمند شدیم و سخن‌اش را به گفتگوی محفل خویش کشاندیم.
بعد می‌گوید: در همان مجلس برخی از حاضران بودند که با دیده‌ی شُکوه بدان عمل وی نگریستندی، حتا یکی از ایشان گفت: خدایش خیر دهاد! که بر کنشی مردانه اقدام نمود، و اظهار داشت که:
آری آنچه که او بدان مبادرت کرد و برگزید بر تلخی روح و رنج روانش اشارت دارد و نیز به سترگی همت وی! که خویش را از شوربختی‌ای که دیری بر او گذشته بود رهایی بخشید. و خود را از وضعیتی که او را منفور ساخته بود نجات داد، حالتی که با تنگدستی سخت و مضیقه‌ای مداوم که در آن به سر می‌برد همگان ترک‌اش گفته بودند،به هر جا روی می‌نمود از او رویگردان می‌شدند، درِ هر خانه را که می‌کوفت به رویش بسته می‌شد، و هر خواهشی از دوستی داشت بهرش عذر می‌تراشیدند.

این عبارات متعلق به قرن چهارم نشان می‌دهد که نگاه متفکران قرن چهارمی به پدیده‌ی خودکشی چندان هم منفی نبوده و در آن رنگی از همدلی دیده می‌شود. گرچه سایر دیدگاه‌ها در دو صفحه‌ی بعد رنگ مذهبی و ملامت و عتاب به خود می‌گیرد.
همانطور که می‌دانیم ابوحیان با کثرت تصانیفی که داشت خود چنان مبتلای به افسردگی شده بود که بسیاری از آثارش را به دست خود طعمه‌ی آتش ساخت و جز نامی از فهرست آنها به ما نرسیده است‌، بنابراین طبعا وضعیت روانی او در دیدگاههای اخلاقی و ادبی‌اش هم بازتاب پیدا کرده است.
در حالی که در اعصار گذشته معروف بود وقتی فقیهی چون عیسی الغرافی متوفای ۶۰۶ه که فقیه شافعیان بود خودکشی کرد تمامی اعیان و علمای شهر از نماز گزاردن بر پیکر وی امتناع ورزیدند.

پیش‌تر درباره‌ی خودکشی در جهان عرب از زمان پیشااسلام تا عصر ما و رمان «لا سکاکین فی مطابخ هذه المدینه» خالد خلیفه در همین کانال نوشته بودم.
مطلب امشب تنها به خاطر قدمت قرن چهارمی این سند ثبت شد.
و حسرت و دریغا زان رفتگان بی‌برگشت...

ترجمه ادب و فرهنگ عربی مسعود باب الحوائجی

14 Nov, 19:14


متنی از قرن چهارم از ثبت یک مورد خودکشی
👇👇

ترجمه ادب و فرهنگ عربی مسعود باب الحوائجی

13 Nov, 18:43


☝️
👇👇
نمي‌دانم در کدام رمان عربی خوانده بودم که:

با نعره‌ای بلند بر چهره‌ی زندگی، نهیب زدند:
خواهانِ تنهایی هستید یا که مرگ؟

- و آنجا، مرگ بود که پیروز شد!
بی‌آنکه چُرتِ نگهبانانِ گورستان‌ها را بردَرَد و بیاشوبد؛

با مُنشیِ مرگ به مزاح برنمی‌خیزم
آن‌گاه که جام شوکرانش را تا لبان سقراط بالا برده است.

مرگ در ارکان زبانم سوت می‌کِشد
و عنکبوت‌هایش دیرزمانی است که بر دهان شاعران تار تنیده‌اند.

ترجمه ادب و فرهنگ عربی مسعود باب الحوائجی

12 Nov, 19:00


☝️
👇👇
«عبدالوهاب البیاتی» شاعر نوگرا، سوسیالیست و منتقد ادبی بسیار برجسته‌ای بود که نقدهای ادبی‌اش بر شاعران معاصر حتا بر اشعار آدونیس سخت زبانزد است، اشعار خودش هم بسیار پخته و سخته و نخبه‌پسند و فاخر بود.

می‌گویند روزی در هتل الرشید بغداد، دیداری داشت با «نزار قبانی» شاعر مشهور و مردمی و عامه پسند.
در دیدار این دو شاعر معروف، دختر خردسال «البیاتی» که از عمرش دوازده بهار بیشتر نگذشته بود هم حضور داشت.

«نزار قبانی» خواست با دختر کوچک شاعر بزرگِ عراق البیاتی، خوش‌وبشی بکند و ملاطفتی به او ورزد؛ برای همین به دخترک گفت:
شعرهای مرا دوست‌تر داری یا شعرهای پدرت را؟
دخترک هم به نزار قبانی گفته بود: البته که شعرهای شما رو دوست دارم.
نزار خندیده و رو به البیاتی گفته بود: شنیدی؟ حتا دخترت هم شعرهای مرا می‌پسندد نه اشعار تو را!
البیاتی هم در جوابش گفته بود:
مگر جز مُشتی جوانکِ تازه بالغ، کسی دیگر هم شیفته‌ی شعرهای تو می‌شود؟

••خلاصه و نتیجه‌ی اخلاقی و نظر اندکی تا بسی نامحبوب هم اینکه «عامه پسندانِگیِ شعر» را معیارِ شعر ناب و اصیل ندانید که به قول خواجه:
اعتبارِ سخنِ عام، چه خواهد بودن!؟
و‌کذلک ذوق عام!

ترجمه ادب و فرهنگ عربی مسعود باب الحوائجی

11 Nov, 18:41


☝️
👇👇
11 نوفمبر ‎
#يوم_العزاب_العالمي
روز جهانی مجردی است؛
نگاهی به
#پدیده_مجردی در جهان عرب:

یکی از پدیده‌های فرهنگی و اجتماعی که در جهان عرب دستخوش تغییر و ارزشگذاری شده قطعا مفهوم «تجرد» است؛
عرب‌های قدیم فوبیای شدیدی به موضوع تجرد داشتند، و باور راسخی که نه تنها ازدواجِ زودهنگام را فضیلت و مزیتی برای دختران می‌شمردند بلکه اشعار بسیاری داشتند و دارند که به مردانی که از ازدواج تن می‌زدند((اخوالکلب)) می‌گفتند مانند این دو بیت
ألم ترَ أن العزب يمضي حياته
وحيداً، ككلبٍ عافَهُ الناس أجربا.”
وقال آخر:
“إذا أنت قاربتَ الثلاثينَ أعزبا
فأنتَ وكلبٌ في الفِناءِ سَواءُ

یعنی اگر سن جوانی از سی می‌گذشت به او لقب ابوالکلب یا اخوالکلب می‌دادند به همین معنایی که ما از زندگیِ سگانه اراده می‌کنیم حتا گفته: کلب اجرب، یعنی سگی که مبتلا به گری است.

اما در دوران اخیر، نگاه جامعه‌ی عرب هم که پای‌اش به أشکالی از التزامات عصر مدرن باز شده نسبت به«تجرد» دستخوش تغییر جدی شده‌است.
جدای از موضوع تجرد، چارتِ بالای این فرسته نشان می‌دهد پدیده‌ی «طلاق» در کشورهای عربی به یک چالش جدی در حوزه ازدواج اشاره دارد.
تا جایی که مثلاً نسبت طلاق در کویت ۴۸٪ است و طبق مرکز آمار سعودی فقط در۲۰۱۶م، زنان کارمند نرخ طلاق کشور را به ۷۳هزارطلاق ارتقاء داده‌ بودند و طلاق زنان خانه‌دار در همان سال، رقمی بیش از ۱۴هزار طلاق را ثبت کرده‌ است.

محققان محافظه‌کاری چون دکتر احمدالزهرانی نویسنده روزنامه عکاظ، صعود نرخ طلاق را در این کشور به کسب امتیاز‌هایی که زنان عرب اخیرا به دست آورده‌اند نسبت می‌دهند.

این جنس از گزارش‌ها در تمام کشورهای عربی از پدیده‌ی تجرد، به دنبال پنهان کردن واقعیتی است که باید آنها را تابع پارامترهای جهانی دانست.
به نرخ آمارهای رسمی تجرد در کشورهای عربی که توجه می‌کنیم می‌بینیم:
لبنان با ۸۵٪ افراد مجرد حتا در صدر برخی از کشورهای اروپایی است،
عراقِ به ظاهر مذهبی با سوریه ۷۰٪
تونس،۶۲٪ و‌ الجزایر ۵۱٪ و سعودی و اردن۴۵٪، مصر و مراکش۴۰٪، کویت،قطر و لیبی۳۵٪، یمن۳۰٪ و بحرین ۲۵٪ نرخ رسمی تجرد آنهاست.


گرچه‌ «دکترطلال عطریسی»جامعه‌شناس ومدیرمؤسسه علوم اجتماعی دانشگاه لبنان، وخامت این دست از آمارها را ناشی از شرایط سخت و بحرانی اقتصادی معرفی می‌کند. اما با پذیرش این تک‌عامل جزیی، طیف محافظه‌کار جهان عرب باید اذعان کنند و بپذیرند که تجرد در جهان عرب هم مانند تمامی دنیا به یک سبک بدیل زندگی با مزیت‌های ویژه خودش تبدیل شده است.
مولفه‌هایی مانند امکان تحصیلات عالی برای دختران و کسب درآمد و امتیازات شغلی آنها اشاره‌ی صریحی به فروپاشی نظام کهن و سنتی و قبیله‌ای گذشته است که تعیین‌کننده معادلات تازه‌ای در صحنه‌ی اجتماعی کشورهای عربی در دوران ماست.
برای اینکه همه‌ی عوامل را به شرایط سخت اقتصادی فرونکاهیم باید به تجرد سلبریتی‌های مشهور عرب که با وجود برخورداری مالی و زیبایی ظاهری، «تجرد» را به هر نوع روابط همپایِ آن ترجیح داده‌اند اشاره کنیم:
ستارگانی چون«شجون الهاجری»از موفق‌ترین ستاره‌های خلیج، یا «یارا»مشهورترین سلبریتی مسارح لبنان یا «نسرین طافش» چهره‌ی مشهور دراماهای سوری، یا «می‌عزالدین» در مصر که با وجود شهرت و تمکن مالی تا کنون بر مجرد ماندن خود اصرار داشته و بر این سبک زیستی خود پای فشرده‌اند، طبعا الگوی بسیاری از هواداران خود هستند که طبعاً حامل این پیام برای جامعه‌ی هدف خود بوده‌اند که خوشبختی را لزوما با ازدواج سنتی گره نزده‌اند.

••بسیاری از ابیات و اشعار در زمینه تجرد و عزوبیت در آثار پیشینیان عرب و نیز شخصیت‌های تاریخی و فرهیختگان فرهنگی جهان عرب در ذهنم بود و هست که آنان نیز به انگیزه‌ و انگیخته‌های عصر خویش، تن به ازدواج نداده‌ بودند، اما و لیک به تعمد از آنان یاد نکردم چرا که پدیده‌ی «تجرد» به مفهومی که در بالا یاد شد، از موضوعات نوپدید در کشورهای عرب است که همبسته‌ی موج‌های مدرنیته و سکولاریزاسیونی است که این کشورها را چون سایر کشورهای در حال توسعه، زیر نفوذ و تأثیرپذیری خود قرار داده است. چندان که زبانزد بسیاری از نسل جدید و جوانان عرب این‌روزها چیزهایی از این قبیل است که می‌شنویم:
«الحیاة حلوة، بس انت متزوج»
و‌ نیز سبک‌هایی چون «المساکنة من دون إنجاب» حاکی از واقعیت‌های جدید جوامع معاصر عربی است، که ما هنوز آنها را فروغلتیده در سنن گذشتگان‌شان تصور می‌کنیم.

ترجمه ادب و فرهنگ عربی مسعود باب الحوائجی

11 Nov, 18:40


به مناسبت☝️ #روز_جهانی_مجردی
نگاهی بیندازیم به این مقوله در جهان عرب
👇👇👇

ترجمه ادب و فرهنگ عربی مسعود باب الحوائجی

10 Nov, 18:29


☝️
👇👇
اینجا☝️ایستگاه متروی دبی در سحرگاه امروز است؛

۵۰سال است که از مرگ ام‌کلثوم این بانوی آواز عرب در مصر گذشته،اما طنین خوانش این حنجره طلایی کز نغمه‌ی عشق حکایت کرده هنوز در گنبد دوارِ این همه نفرت‌پراکنی وغوغای سیاست‌سالاران به جاست.

در دنیای عربی که هرگوشه‌اش از گوشه دیگر برائت می‌جوید و به قول تحلیلگر عربی مبتلا به پارانویای فیلوفوبیاست،هنوز لحن این ستاره آواز شرق،در گوش جهانیان طنین‌انداز می‌شود که:
أهل الحب صحيح مساكين
که دریابید اهل عشق را کایشان غربای جهان وبیچارگان عالم‌اند.

با نغمه‌ی سوزناکش مدام گوشزد می‌کند که
في الدنيامفيش أبداأحلى من الحب
یعنی:
درین دنیا هیچ‌چیز زیباتر از عشق نیست.
«نتعب نغلب نشتكي منه لكن بنحب»
مدام از آن خسته می‌شویم،برآن چیره می‌شویم و هماره از آن در گله وشکایتیم اما بازهم عاشق می‌شویم.
و می‌خواند:
«ياسلام ع الدنيا وحلاوتها في عين العشاق»
یعنی:
درود به دنیا و زیبایی و شیرینی‌ای که در چشم عاشقان دارد!
در کلیپ بالا می‌گوید:
«أناخدني الحب لقيتني باحب وأدوب في الحب وصبح وليل عل بابه»
یعنی
عشق مرا از خود ربود ولی باز می‌بینی صبح و شب بر درگاهش، عاشقی می‌کنم و در حال آب شدنم.

ترجمه ادب و فرهنگ عربی مسعود باب الحوائجی

09 Nov, 19:04


☝️
👇👇
اندر مناسبات فرهنگی چین و عربستان:
و «محمد مکین» معروف به علامه‌ی لغت و زبان عربی:


نخست جالب است بدانید که دولت سعودی سال ۲۰۲۵م را سال فرهنگی چین و عربستان نامگذاری کرده است.
و باز لازم است بدانید که از سال ۲۰۱۹م به دستور ولیعهد سعودی، زبان چینی به عنوان یکی از مواد متون درسی در برنامه‌های آموزشی متوسطه‌ی دانش‌آموزان عربستان گنجانده شده است.

طبعاً فهم روابط اقتصادی دو کشورِ ناهمسان و ناهمسو دشوار نیست،زیرا مبنای روابط اقتصادی را منافع مشترک تعیین می‌کند.
اما وجود تفاوت‌های فرهنگی بزرگی که بین کشور ایدئولوژیکی چون عربستان با کشور کمونیستیِ چین وجود دارد تفسیری جز گذار هردو کشور از موانع ایدئولوژیکِ فرهنگی و حذف کلیشه‌های اعتقادی آنها دست کم در روابط دیپلماتیک ندارد.

اینجا می‌خواهم به یک نمونه از پیشینه‌ی مناسبات فرهنگی چین و عربستان اشاره کنم تا معلوم شود که اگر سطح روابط اقتصادی امروز چین و سعودی به اینجا ارتقاء پیدا کرده که چین از ۱۶۲میلیارد دلار سرمایه‌گذاری خارجی‌اش، بیش از ۷۰درصد آن را به سرمایه گذاری در عربستان اختصاص داده، این تقویت و تفاهم دو کشور نمی‌تواند فاقد مبناهای فرهنگی باشد.

به عنوان نمونه دکتر یحیی الجنید محقق و شخصیت برجسته فرهنگی عربستان، چند هفته پیش در پکن از جایزه چندین هزار دلاری بن سلمان برای تبادل فرهنگی چین و عربستان خبر داد تا صرف ترجمه‌ی کتاب‌های منتخب عربستان به زبان چینی شود که اخیرا شماری از آنها نیز به چاپ رسیده است.
آموزش زبان چینی در مدارس عربستان و ترجمه‌ی دوجانبه‌ی آثار فرهنگی دو کشور نه امروز بلکه شاید پیشینه‌اش به صدسال پیش‌ برسد.
جالب است بدانید چین در سال ۱۹۳۱ یک هیئت فرهنگی از دانشجویان چینی را به مصر اعزام می‌کند تا ضمن یادگیری زبان عربی بسیاری از آنها حتا در الازهر مصر آموزش دینی ببینند.
و باز خوب است اطلاع داشته باشید که از فارغ‌التحصیلان آن هیئت چینی در مصر، بسیاری از آنها مفسران دینی شدند و یکی از برجسته‌ترین آنها پرفسور ((محمد مکین))بود که ترجمه‌ی قرآن او در چین جزو مشهورترین ترجمه‌های چینی از قرآن است[ که بیش از ده ترجمه از قرآن به چینی وجود دارد]و دانشگاه ملک فهد هم در چاپ قرآنی دو زبانه به چینی و عربی، ترجمه‌ی همین پرفسور چینی را تأیید و منتشر کرد؛ با اینکه گرایشات مارکسیستی «محمد مکین» که در پی سازگاری اسلام و مارکسیسم بود بر کسی پوشیده نبود.
او کتابی هم به زبان عربی درباره‌ی ((الاسلام فی الصین)) نوشته است که ریشه‌های روابط چین را با ذکر روایاتی(( البته سخت ضعیف و نامعتبر)) به عصر حیات پیامبر و دولت‌های اموی و عباسیان می‌برد که به چاپ رسیده است. مهمترین کار این استاد دانشگاه پکن،جدای از ترجمه‌ی چندین اثر اسلامی به چینی، تألیف «فرهنگ لغت عربی-چینی» است که تا به امروز مرجع خودآموزان زبان چینی و عربی است.
خلاصه اینکه اگر دولت سعودی سال آینده را سال تعاون فرهنگی چین و عربستان نامگذاری کرده است به رابطه‌ی استراتژیک و حیاتی‌اش با کشوری برمی‌گردد که نه تنها بزرگترین واردکننده‌ی نفت اوست بلکه پس از آمریکا بزرگترین سرمایه‌گذار صنعتی و اقتصادی در داخل کشور اوست. پروژه‌های بزرگ اقتصادی بین دو کشور، پیش و بیش از هر چیزی نیازمند درک همکاری است تا سوء تفاهم فرهنگی را که ممکن است در محیط کار و ارتباطات دوسویه ایجاد شود کاهش دهد، وگرنه با تشدید تنش و افزایش سطح منفی کلیشه‌ها مانند اینکه نیروی کار بیگانه، از دولت و ملتی به خاطر حضور در کشور آنها حق توحش مطالبه کند، دو دولت هیچ همکاری درازمدت و عمق فرهنگی پایداری را شکل نخواهند داد.

ترجمه ادب و فرهنگ عربی مسعود باب الحوائجی

09 Nov, 19:04


از پیشینه‌ی روابط چین و جهان عرب
👇👇👇

ترجمه ادب و فرهنگ عربی مسعود باب الحوائجی

08 Nov, 19:15


☝️
👇👇
خبرهای دلخراش خودکشی‌های این روزها، خودکشیِ نویسنده تونسی نضال غریبی را به یادم آورد.

نویسنده‌ای که پیش از حلق‌آویز کردن خودش در منزل خانوادگی‌اش در قیروان تونس، نوشته‌ای را بر صفحه‌ی فیس‌بوک خود منتشر کرد که آن زمان شوک بزرگی برای هواداران و دوستانش بود.

جوانی عاشق زندگی، تهی از نفرت‌های حاصل از پوچی، تنها به این دلیل که سال‌ها نتوانسته بود شغلی مطابق رشته‌ای پیدا کند که در آن فارغ التحصیل شده بود، در ۳۲ سالگی دست به انتحار زد و این پیام را بر صفحه‌ی فیس‌بوکش منتشر کرد که:

اینک من یک هیچِ تمامم،
فاصله‌ام با نیستی تنها به اندازه یک گام است یا بهتر که بگوییم یک پرش!

نوشت:
که کار مرگ سخت شگفت‌انگیز است و چقدر بهایش ناچیز است، با یک دینار یا نیم‌دینار می‌توان بهای ریسمان و چندین سیگار را پرداخت کرد.
همین‌طور واقعیت چه ناچیز است بهایش، اما ما چشمان و تصورات خود را چنان از توهمات انباشته‌‌ایم که حقیقت به جزییاتی نامریی بدل می‌شود که به هیچ وغ آنها را نمی‌بینیم، ما تنها چیزهایی را مشاهده می‌کنیم که خودمان می‌خواهیم. از طراوت سبزینه‌های تازه‌ جز خشکی به چشم‌های‌مان نمی‌آید، تا آنجا که رنگ‌ها و مفاهیم‌‌ رنگ‌ها در نظرگاه‌مان مغشوش می‌شوند.
درست مانند وضعیت دوستانم، كه با تمام فروتنی‌ای که دارم مرا ابتدا در تصورات خود تا حد مسیح بالا می‌برند، اما هنگامی که توقعات‌شان از پندار دروغینی که ساخته‌اند برآورده نمی‌شود، گیج می‌شوند و دیگر بین مچ دست و قلبم فرق نمی‌گذارند و میخ‌هاشان چون تیرهایی ویرانگر به سینه‌ام فرود می‌آیند.
سپس در همان فرسته‌ی فیس‌بوکی‌اش جزییاتی را توضیح می‌دهد تا نشان دهد خودکشی‌اش از سر خودخواهی نبوده است.
نوشت که:
اگر خودخواه بودم می‌توانستم برای خودکشی خود، داروهای مادر بیمارم را یکجا ببلعم، اما دیدم در مراسم سوگم شاید خانواده فراموش کنند آن داروها را برایش جایگزین کنند، حتا نخواستم که شیوه‌ی خودکشی‌ام با پرت کردن خودم جلوی ماشین یا از فراز ساختمان مرتفعی باشد چون نگران بودم که جسدم دچار آسیب‌دیدگی‌های سختی شود و مانع اهدای اعضایم به دیگران گردد که قبلاً خودم به آن سفارش می‌کردم.
سپس در پایان وصیتنامه، مقداری هم سفارش به اهتمام‌ به موسیقی و هنر و کتاب و گسترش عشق در نهاد کودکان و نسل جدید می‌کند و بعد خودش را با همان ریسمان یک‌دیناری‌اش حلق‌آویز می‌کند.

•• این متن را که از فیس‌بوک نضال‌غریبی می‌خواندم، از خاطرم گذشت، که عرب‌ها، «اتانازی» را به((الموت الرحیم)) ترجمه کرده‌اند، یعنی حق مرگی که از روی مهر و شفقت به فردِ بیمار اعطا می‌شود و اندیشیدم که چه بسا خودکشی‌های فراوانی هم هست که شخص با یأس و نومیدی از دریافتِ هرگونه شفقتی از اطرافیانش، تصمیم می‌گیرد تا خودش هدیه‌دهنده‌ی مرگی رئوفانه به خویش باشد.
فعلا همین....!

ترجمه ادب و فرهنگ عربی مسعود باب الحوائجی

08 Nov, 19:14


از خودکشی ☝️ نویسنده تونسی و وصیت نامه او

👇👇

ترجمه ادب و فرهنگ عربی مسعود باب الحوائجی

07 Nov, 19:11


☝️
👇👇
فردریش روکرت خاورشناس آلمانی و جهان عرب:

پیش از پرداختن به این اعجوبه‌ی آلمانی تأکید کنم که خاورشناسان آلمانی تفاوتی اساسی بلکه بنیادی با مستشرقان انگلیسی و فرانسوی دارند.
و این مطلبی است که ادوارد سعید در۲۰۰۲ در کنفرانس بین‌المللی مطالعات خاورمیانه بیان کرد که خاورشناسان آلمانی به لحاظ فیلولوژیکی و روش تاریخی در مطالعه‌ی میراث فرهنگی خاورمیانه، عینی‌تر،جدی‌تر و عمیق‌تر عمل می‌کنند.

می‌دانید که از انگلستان و فرانسه هم لشکری از شرق‌شناسان به خاورمیانه گسیل شد، اما تفاوت کیفی خاورشناسی آلمانی به مراتب نوع دیگری از نگرش را به جهان آکادمیک ارائه کرده است.
زیرا قرن نوزدهمی که شاهد تولد گرایشهای ناسیونالیستی و رشد استعمار بود،به شرق‌شناسی هدایت‌شده‌ای نیز نیاز داشت، بسیاری از شرق‌شناسان فرانسوی و انگلیسی در پوشش جاسوسان و خبرچینان سفارت‌خانه‌ها عمل می‌کردند حتا اعجوبه‌ای چون ماسینیون کارمند و گزارش‌نویس سفارت فرانسه در عراق بود.

به لحاظ محتوایی نیز اگر بررسی کنیم آثار خاورشناسان انگلیسی و فرانسوی در جهان عرب اغلب شیفته‌ی ثبت و نقاشی و عکاسی از خورشید و شنزارها و‌ چادرهای عربی و حرمسرای عرب‌ها و آداب و رسوم قبیله‌ای و ثبت آماری از آنها بوده است؛ به همان سبکی که در عرب الصحرای اریکسون توضیح داده بودم.
اما امتیاز خاورشناسان آلمانی در نگاه فلسفی و روش‌شناسی تاریخی و متن‌شناختی آنهاست، برای همین اتهام جاسوسی کمتر متوجه آن‌هاست چنانکه آلمان قرن نوزدهم هم برخلاف بریتانیا و فرانسه هیچ کشوری را مستعمره‌ی خود نکرد چیزی که موجب استقلال روش شناختی خاورشناسان آلمانی می‌شد.
گرچه گوته با رویکردش به ادبیات شرق شهرتی یافت که دیگر معاصرانش را تحت‌الشعاع قرار داد، اما گوته معاصری داشت که در رهیافت به جهان عرب و حتا زبان فارسی تا امروز بی‌بدیل است و او کسی نیست جز فریدریش روکرت، کسی که آن‌ماری شیمل او را پل خستگی‌ناپذیر شرق و غرب نامیده، اگر پژوهندگان آثار هگل از آشنایی او با جهان و ادبیات فارسی یاد کرده‌اند آشنایی هگل را با شرق اعم از جهان عرب و عجم بی‌شک باید مدیون هم‌روزگار او روکرت دانست که ۱۸سال هم از او کوچکتر بود.

کسی که نبوغش در فراگیری زبان او را با چهل زبان دنیا آشنا کرده بود و فارسی و عربی و ترکی را از خاورشناس مشهور فون هامر پورگشتال اتریشی آموخته بود که مترجم حافظ به آلمانی بود.
از متون عربی دقیق‌ترین ترجمه‌ها از «مقامات حریری» که سخت‌ترین مقامه‌نویس عرب است از آن روکرت است که با عنوان «مراحل ابوزید» ترجمه کرده و نیز ترجمه‌ی حماسه‌ی ابوتمام شاعر عباسی را با همین عنوان الحماسه به آلمانی برگردانده، و نیز الامثال را از میدانی.

بخشی از شاهنامه فردوسی و گزیده‌هایی از غزلیات حافظ روکرت هم هنوز جزو پرفروشترین‌های آلمانی است.
اما روکرت مترجم بخشهایی از قرآن هم هست، لازم است بدانید که با وجود ۳۸ ترجمه از قرآن به آلمانی که نخستین آنها در سال ۱۶۱۶م توسط «سالومون شوایگر» صورت گرفته و ترجمه «هارتموت بابسن» در سال 2010 که ده سال به طول انجامید هنوز اما ترجمه‌ی شاعرانه روکرت در کنار حفظ قافیه، روح سوره و محتوای آیات، ترجمه‌ی او را به اثری نزدیک به اعجاز تبدیل کرده است.
این رویکرد میانجیگرانه از طریق انتقال نبض کلمات است که ستایش عمومی را نسبت به او برانگیخته است.
در نوشته‌های روکرت می‌خوانیم که جایی به عربی نوشته بود
"إن شعر العالم هو تسالم العالم"
یعنی شعر جهان است که می‌تواند به آشتی و صلح جهانی بینجامد.
و درباره‌ی تأثیر آموختن زبان می‌نویسد:
(مع كل لغة تتعلمها فإنك تحرر عبر ذلك روحًا مسجونة بداخلك، روحًا ستعمل وفق فكرها الخاص لتفتح أمامك شعورا بالعالم لم تكن تعرفه).
یعنی:
با هر زبانی که می‌آموزی، روحی را که در درونت زندانی شده آزاد می‌کنی، تا دنیایی که شناختی از آن نداری را در برابرت بگشاید.»

در آلمان هنوز جایزه‌ای ادبی به نام «فریدریش روکرت» وجود دارد که هر سه‌سال یک‌بار به نویسنده‌‌ی برگزیده‌ای اعطا می‌شود.

ترجمه ادب و فرهنگ عربی مسعود باب الحوائجی

07 Nov, 19:11


از فریدریش روکرت☝️ و تعلق خاطرش به جهان عرب.
👇👇👇

ترجمه ادب و فرهنگ عربی مسعود باب الحوائجی

06 Nov, 19:19


☝️
👇👇
پیروزی ترامپ از دید متفکر و نویسنده سعودی
«عبدالله الغذامی»


كتاب جدید دکتر عبدالله الغذامی استاد دانشگاه ریاض«روایت انتقادی» از عقلانیت و پوپولیزم است.
که در صدد پاسخ به این پرسش است که چرا در جهان مدرن هنوز پوپولیزم بر عقلانیت پیشی می‌گیرد؟
چنانکه گویی قرن‌ها فلسفه و عقل‌گرایی قادر به مبارزه سیستماتیک فرهنگی، با نژادپرستی و نظام طبقاتی نبوده و هماره الگوی افلاطونی در جمهوری را در دل خود بازتولید کرده، یعنی جایی که عدالت همیشه برای قوی‌ترین‌ها و آزادی برای قدرت‌سالاران است.

برای اینکه اهمیت دکتر عبدالله الغذامی را درک کنید خوب است توجه کنید که ری‌برندینگی که در پادشاهی سعودی توسط ولیعهد بن سلمان شکل گرفته اساسا بدون اندیشمندانی چون عبدالله الغذامی ممکن و متصور نبود.
الغذامی که فارغ التحصیل دانشگاه اکستر انگلستان است، نخستین روشنفکر سعودی است که اصطلاح «مدرنیته را در تقابل با محافظه‌کاران به صحنه فرهنگی عربستان وارد کرد.
او نویسنده کتاب «حكاية الحداثة في المملكة العربية السعودية» است که به داستان مدرنیزاسیون و نقد آناتومی فرهنگی در سعودی پرداخته است.
الغذامی از طلایه‌داران ایده‌ای است که بر نابسندگی نقد ادبی تأکید کرد و حوزه‌ی نقد را به عرصه‌ی نقد فرهنگی و مذهبی کشاند.
در فصل شانزدهم همین کتاب نشان می‌دهد که با اتخاذ این رویکرد چگونه در معرض اتهامات و تکفیرات شیوخ و خطبای جمعه و محافظه‌کاران در رسانه‌ها قرار گرفت.
الغذامی که از نخستین فمینیست‌های عربستان سعودی است همچنین پروژه‌‌ی انتقادی خود را به مبحث زنان گسترش داد و کتاب ((المرأة واللغة)) یا «زنان و زبان»را تألیف کرد تا نشان دهد فرهنگ و قلم مذکر جامعه‌ی مردسالار با حذف صدای زنانه از اجتماع چگونه متضرر می‌شود وقتی روایت زنانه را در جهان عرب به حاشیه می‌راند و به رسمیت نمی‌شناسد؛ اگر امروز می‌بینید که رمان‌نویسان زن در جهان عرب از امارات و قطر و سعودی و کویت بر مردان پیشی گرفته‌اند دقیقا محصول چنین نگرشی است که الغذامی از غیبت زنان در عرصه‌ی زبان به میان کشید.
امروز که ترامپ‌ پیروز عرصه‌ی انتخابات شد الغذامی با اشاره به کتاب جدیدش یادآور شد که در بین جنگ مداوم عقل‌گرایی و پوپولیزم، همواره اين پوپولیسم است که پیشتاز است.
چرا که جهان و فرهنگ بشری از دید وی روایت‌های کلان خویش را وانهاده و دچار چالشی در روایت خود با ابژه‌های مدرن شده که او را به سمت پوپولیزم فاشِ و عریان سوق می‌دهد.
او از این پدیده با اصطلاح ورود به مانویت جدید یاد می‌کند که مرزی اجباری میان دوسویه‌ی متضاد واقعیت می‌کشد و اعتدال و میانه‌روی را زیر شلاق قطب‌بندی‌های خود قرار می‌دهد.

این‌گونه است که با ظهور شاخص‌هایی چون ترامپ در عرصه‌های کلان سیاسی، یکباره از چرت محتوم خویش بیدار می‌شویم و می‌بینیم که پوپولیسم چگونه بر عقل‌گرایی انتقادی چیره گشته و پیشی گرفته و همه‌ی نظرسنجی‌ها و پیش‌بینی‌های تحلیل‌گران را به هم ریخته است.

الغذامی چنین وضعیتی را با اصطلاحاتی چون«حداثة النصف خطوة»یا مدرنیته نیم‌گام یا«الطفرة: الحداثة المشوهة»جهش به مدرنیسم مخدوش و نیز «صدمة الحداثة» یا شوک مدرنیته بر پیکره‌ی محافظه‌کاران توضیح می‌دهد.

ترجمه ادب و فرهنگ عربی مسعود باب الحوائجی

06 Nov, 19:19


عبدالله الغذامی ☝️ روشنفکر سعودی
👇👇

ترجمه ادب و فرهنگ عربی مسعود باب الحوائجی

05 Nov, 19:09


☝️
👇👇
صدای شعری در تبعید:

کتاب «غبار الترجمة» از «عبدالکریم کاصد»شاعر تبعيدي عراق را مي‌خواندم؛ شاعری هایکو‌سرا از عراق که اکنون در لندن ساکن است، وقتی از عراق به جانب کویت می‌گریخت گفته بود:
راکبا علی جمل یحمل الصحراء
انگار شتری که مرا می‌بُرد وزن صحاری عربی را به دوش می‌کشید.
سنگینی هایکوهایش به واقع از همین وزن مجهول بیابان‌هایی است که پیموده است.
شعرش طعم کوچ می‌دهد
وقتی می‌گوید:
لم أكن أدري أن ما قطعته ذاهباً
كان طريق الإياب...
وأنّ أحلامي ورائي...
وأنني لم أكن غير ظلٍّ يمشي
لرجل واقف ..!

یعنی:
نمی‌دانستم راهی که می‌پیمودم
مسیری به بازگشت بود.
چرا که رویاهایم فراپشت من قرار داشتند.
و من هیچ نبودم جز سایه‌ی مردی که(از حرکت)ایستاده بود.
و مانند حس این شعر:
وضعوا الشمس في يمينه
والقمر في شماله..
ولم يكُ ثمة نهار
ولم يكُ ثمة ليل

یعنی درست است که:
خورشید را در دست راستش
و ماه را در دست چپ‌ او نهاده بودند
اما در جهان او، دیگر نه روزی وجود داشت
و نه شبی!
برای همین رؤياهایش را به تعویق رؤياهاي ديگرش ترجمه می‌کند:
كثيراً ماتقف أحلامُنا
سدوداً غبراء
لأحلامٍ أخرى:

بسیاری از آرزوهامان
صرفاً سدهای تاریکی هستند
برابرِ رؤياهاي دیگرمان!.

و وقتی
از جنگ‌های خود می‌گوید:
حروبٌ بعدد شعر الرأس
ولا أهمية لذلك
مادام الرأسُ موجوداً

جنگ‌هایی به تعداد موهای سرش،
چه باک اگر که هنوز، سر به جای خود باشد.

او برای رسیدن به جهان مدرن از دریاهای خون گذشته است برای همین به پشت سر خود که نگاه می‌کند می‌گوید:
السفينة القادمة على بحرٍ من الدّم
سمّها ما شئتَ
إلاّ تسمية واحدةً:
"سفينة النصر"

یعنی:
هر آن کشتی کز دریای خون می‌آید را
هر چه می‌خواهی نام دهی، بنام!
جز کشتی پیروزی!

این پناهجوی به تنگ آمده از جنگ می‌گوید:
أهذه هداياكم الى السماء؟
این هدایایی است که به آسمان تقدیم کرده‌اید؟:
طفل مقتول؟ برك دم في الشارع، أُم تصرخ مقبلةٌ
هدایای‌تان به آسمان، کودک کشی بوده و برکه‌های خون در خیابان‌ها و مادری که فریادزنان سرمی‌رسد!؟
مجللة بالسواد انتصاراتكم
في الطريق الي المقبرة!

چرا همه‌ی پیروزی‌هاتان مجلل از سیاهی و روانه به سوی گورستان‌هاست؟
می‌گوید:
من یصدق أن لافکارنا فی‌الرأس سلاسل فی القدمین؟
یعنی:
که باور می‌کند که زنجیرهایی که بر پاهامان نهاده‌اند از جنس اندیشه‌هایی است که در سرهای ماست؟
و وقتی پدرش می‌میرد و او در غربت تبعید است برایش نوشت:
أبي!
هل مازال الفقراء الموتى
فقراء هناك؟

یعنی:
ای پدر!
بگو که مردگانِ فقرا
در آنجا هم
همچنان فقیر و در تنگدستی به سر می‌برند؟
پس:
لماذا يضعون المرايا
أمام العميان؟

پس چرا برابر کورها
این‌همه آینه نصب می‌کنند؟

و خودش را این‌گونه معرفی می‌کند:
شاعر بيته من زجاج
وأبياته من حجر


شاعری که خانه‌اش از شیشه است
اما بیت‌های شعرش از سنگ؟
پس پیامش به تو نمی‌رسد مگر اینکه پیش‌تر منزل خود را ویران کرده باشد.

‏"ما قيل لنا أبدًا
إنّ وراء الليل هذا
ليلٌ آخر"

چرا:
به ما هیچگاه گفته نشد که
در پسِ این شب،
شب دیگری نهفته است.

عبدالکریم کاصد، لیسانس فلسفه داشت و کارشناسی ارشد ترجمه از دانشگاه منچستر لندن که جز به عربی، به انگلیسی و فرانسه نیز اشعاری دارد،
می‌گفت:
که شاعری تنها شغلی است که بازنشستگی ندارد
الجميع يتقاعدون
إلّا الشاعر
وهو يهمس في أذن الأبدية العجوز
الصمّاء
أشعارَهُ الباقيهْ

چرا؟

برای اینکه «شاعر» باید اشعار و صدایش را به گوش این ابدیتِ پیر و کر برساند.

ترجمه ادب و فرهنگ عربی مسعود باب الحوائجی

05 Nov, 19:08


☝️☝️از صدای شعری در تبعید
👇👇

ترجمه ادب و فرهنگ عربی مسعود باب الحوائجی

04 Nov, 19:26


👇
👇👇
نخست بشنوید:

این عاشقانه‌ی شیخ امام، نوازنده و خواننده مصری، که شیخی ازهری بود، اما سُبحه و سجاده بگذاشت و عود و بربط برداشت و به گرایشات چپ‌ کارگریِ زمانه‌ی خود پیوست.
بشنوید که سخت روح‌افزاست وقتی می‌خوانَد:
سأضُمُّكَ والصَدْرُ جَرِيحُ
یعنی:
درآغوشت می‌کشم با همین سینه‌ی زخمی!

وسأعْشَقُ والقَلْبُ ذَبِيحُ:
و با همین دلِ نیم بسملِ و‌ گلو‌بُریده با تو عاشقی‌ها خواهم کرد.

مهما عَصَفتْ ضِدِّي الريحُ
هرچه توفان‌ها بر ضد من وزیدن گیرند
لن أحني في يوم ظهري:
هیچگاه پشت خود خمیده نگردانم.

اما فاجعه‌ی روزگار آنجاست که می‌گوید؛

" وقريبا تكبر يا ولدي
وتريد الدمع فلا يجري"

یعنی:
فرزندم به زودی بزرگ خواهی شد
آن روزی که خواهان قطره‌ی اشکی می‌شوی و
اما اشکی نیست که سرازیر گردد.

ترجمه ادب و فرهنگ عربی مسعود باب الحوائجی

03 Nov, 18:57


☝️
👇👇

بیایید از کتابخانه‌‌ی جالبی در بغداد برایتان بگویم:

به نام «کتابخانه قادریه» که در منطقه‌ی «باب‌الشیخ» بغداد واقع شده که مربوط به مسجد شیخ عبدالقادر گیلانی امام و قطب طریقت صوفیان قادریه است که مریدانش از او با عناوین  "سلطان الأولياء"، و"باز الله الأشهب"، و"تاج العارفين"، و"محيي الدين "و"قطب بغداد" یاد می‌کنند.

فارغ از آن‌که این کتابخانه‌ی معروف، حاوی ۶۸هزار جلد کتاب است، که هزاروهفتصد جلد آنها از نسخه‌های نفیس خطی مربوط به دوره‌های عباسی و عثمانی است.
اما ویژگی منحصر به فرد این کتابخانه این است که به واقعه‌ای از سال ۶۵۶هجری گره خورده است یعنی همان سالی که به قول سعدی ما را وقت خوش بود و ز هجرت ششصد و پنجاه و شش بود و سال یورش مغولان و تاتارها به بغداد بود.
و این قصه مشهور است که مورخان نوشته‌اند مغولان علاوه بر کشتار و غارت شهر به کتابخانه‌ی بغداد دست یافتند و با دست‌درازی به آنها هزاران جلد کتاب را در رودخانه‌های فرات و دجله می‌انداختند.

در آن میان نیز آورده‌اند عده‌ای که شاهد این فاجعه بودند تا جایی که توانستند کوشیدند برخی از آن کتاب‌ها را از حواشی رودخانه‌ها نجات دهند و بازیابی کنند.
از ویژگی‌های کتابخانه القادریه‌ی بغداد یکی این است که شامل تعداد بسیاری از آن دسته کتاب‌هایی است که از رودخانه دجله گرفت شده و مشخص است که آب برخی از صفحات و خطوط آن‌ها را زایل و محو کرده است.
کتاب بالا به اغلبِ احتمال از این جمله است که مردی به نام عبد الله بن محمد در پایین کتاب تاریخ سال ۶۵۶ه را ثبت کرده و  بر پشت آن نوشته است که:
‏"لقد انتشلت هذا الكتاب من نهر دجلة بعد ان رماه التتر لعنهم الله سنة (656) من الهجرة وانا الفقير إلى الله (عبد الله بن محمد بن عبد القادر المكي"
یعنی:
این کتاب را پس از انداختن تاتارها که نفرین خدای بر ایشان باد در سال 656 هجری قمری از رود دجله بیرون آوردم.
و نام خودش را نیز در ذیل آن نگاشته است.

که از جمله نسخه‌‌های نادر خطی این کتابخانه است که از راغب اصفهانی صاحب محاضرات است به نام ((مفردات القرآن)) که تا کنون نیز به لحاظ محتوا مورد ارجاع و اهتمام محققان و نسخه‌شناسان و قرآن‌پژوهان قرار دارد.
و نیز کتاب‌های بسیار دیگری در این کتابخانه که توسط این فرد و اشخاص دیگری با توصیفاتی مشابه از آن ماجرا وجود دارند که موضوع را به لحاظ تاریخی موثق جلوه می‌دهد.

ترجمه ادب و فرهنگ عربی مسعود باب الحوائجی

03 Nov, 18:57


از داستان تاریخی این کتاب ☝️که از نسخه‌های نفیس و خطی است بخوانید 👇
👇👇👇

ترجمه ادب و فرهنگ عربی مسعود باب الحوائجی

03 Nov, 10:44


☝️
👇👇
-: کیستی تو؟

-: وحی‌ام
به سوی پیامبری
که کر است..

ترجمه ادب و فرهنگ عربی مسعود باب الحوائجی

02 Nov, 19:10


☝️
👇👇
‏می‌خواستم
از خوشحالی پَر بکِشم
اما أندوه
بر بال‌هایم
حتا یک پَر
باقی نگذاشته بود
.

می‌خواستم از شادی بال درآورم وقتی یکی زان میانه رو بدان زن گفت:

«امنحینی خیطا من حذائکی
کی اخیط افواه الشامتین جملة»!

یعنی:
یکی از بندهای کفشت را به من بده تا دهان‌ همه‌ی هرزه‌‌درایان را با آنها بردوزم!

ترجمه ادب و فرهنگ عربی مسعود باب الحوائجی

01 Nov, 18:52


☝️
👇👇
ماجرای حضور فردى((عبيد))نام
در تمام تحقیقات مرجع و کتاب‌های علمی انگلیسی آمریکایی!؛


کتاب «اجتهادات المترجمین» را تورق می‌کردم به داستان جالبی برخوردم.
نویسنده «د.خالد توفیق» مصری است که در ده دانشگاه عربی و خارجی، استاد مسلّم ترجمه و زبان‌شناسی در گروه انگلیسی و عضو اتحادیه نویسندگان عرب با بیش از ۳۰تألیف مرتبط در حوزه ترجمه است نقل می‌کند که:
یکی از اساتید ارشد روانشناسی دانشگاه آمریکایی قاهره برایش تعریف می‌کرده که یک مقاله‌ی تخصصی را به یکی از مترجمان جوان ارجاع داده و از او خواسته تا آن را از انگلیسی به عربی برگردانده و ترجمه کند.
مترجم جوان وقتی ترجمه‌ی مقاله را به پایان می‌رساند آن را نزد استادش می‌آورد، استاد با اندکی واکاوی در ترجمه متوجه می‌شود ترجمه‌ی او پُر از نام فردی به نام((عبید)) است که تقریباً در هر صفحه چندین بار نام او به میان آمده و نامی سخت پرتکرار در تمامی صفحات است.

استاد که از پرسه‌زدن نام عربی «عبید» در کتاب تحقیقی که توسط یک استاد آمریکایی در روانشناسی اجتماعی نوشته شده، به شدت شگفت‌زده شده، ماجرا را از مترجم جوان مقاله جویا می‌شود.
مترجم جوان نیز با حالتی از اعتراض شروع به توضیح موضوعی با این اهمیت می‌کند که حتا از دید استاد ارجمندش نیز پنهان مانده و‌ می‌گوید: ای والله دکتر این جناب «عبید» احتمالا یک شخص سرآمد و سرشناس عربی است که نه تنها در زمینه‌ی روانشناسی بلکه در تمام تحقیقات و کتاب‌های علمی، این غربی‌ها به طور مکرر به او ارجاع داده‌اند و تقریباً پاورقی و صفحه‌ای نیست که به نام او برنخوریم.
استاد که هنوز چنین نامی در کتاب‌های پژوهشی غربی‌ها به یادش نیامده بود از مترجم جوان تقاضا کرد که نام عبید را در متن اصلی مقاله انگلیسی به او نشان دهد.
مترجم جوان هم که هنوز سرشار از غرور از این نام عربی عبید بود که تمامی آثار غربیان را درنوردیده با انگشت به نام او در صفحه متن انگلیسی اشاره کرد که استاد این است: «ibid» که مخفف لاتین واژه‌ی[ ibidem] است که به معنای «ایضا» عربی یا «همانجا» است که به مرجع سابق‌الذکر اشاره می‌کند؛ یعنی منبع این نقل قول همان است که پیش‌تر به آن اشاره شده است. که در فارسی معمولاً به جایش می‌نویسند همان‌جا یا مدرک سابق و پیشین که در سطور قبل از آن یاد شده است.
و این مترجم جوان که «ibid» برخورده آن را «عبید» پنداشته و ناسیونالیزم عربی‌اش مانع تأمل دقیق او در قضیه شده و پنداشته که یافته است آنچه را که جهان عرب قرن‌ها می‌جویندش!!
آری:
طالب هرچیـــز ای یار رشـــیـد
جز همان چیزی که می جوید ندید
. مثنوی

ترجمه ادب و فرهنگ عربی مسعود باب الحوائجی

27 Oct, 18:49


☝️
👇👇
معرفی کتاب «سگ‌ در فقه و شریعت»؛
و مرثیه‌ی سید قطب در مرگ سگ‌ خود
:

دوست فقه‌پژوه ما جناب عقیقی موسوی که در هر عرصه‌ای تاخته‌اند غواص معانی بکر بوده‌اند در پژوهش تازه‌ی خود نگاهی انتقادی داشته‌اند به موضوع سگ در فقه سنتی و دیدگاه نجاست این جاندار را به‌طور جدی به چالش کشیده‌اند.
و الحق که خبیر و کارشناس فن خویش‌اند و با بهره از مبانی فقه سنتی،راهکارهای برون‌رفت از انسداد و بن‌بست‌های فقهی را در چندین حوزه پژوهشی به خوبی ارائه داده‌اند.

گرچه موضوع نجاست سگ از دیرباز نیز در تألیفات گذشتگان به دیده‌ی تردید نگریسته شده بود، به عنوان نمونه ابوبکر بن خلف بغدادی ادیب و مورخ متوفی ۳۰۹ه، کتاب
«فضل الكلاب على كثير ممن لبس الثياب» را در همین باب نگاشته است.
به این مناسبت بد نیست سوگ مایه‌ای که سید قطب آن نظریه‌پرداز اسلام سیاسی و ایدئولوگِ تکفیری در مرگ سگش نوشت را در اینجا ترجمه کنم که متن عربی آن را در تصویر بالا گذاشته‌ام:

وقتی «توت» سگ سید قطب درگذشت؛
سید پس از دفن سگ خود سوگنامه‌ای در تمجید او نوشت به این ترتیب که در رسائل وی در شماره ۷۰۷ مجله الرساله به چاپ رسیده است.
اسلام‌شناسی که از فتوای ارعاب و ترور مخالفین خود هیچ ابایی نداشت ببینید چگونه بر مرگ سگ خود «توت»مویه می‌کند و
می‌نویسد:

((خویشتن‌داری می‌کردم و هر آینه خویشتن‌داری!
می‌کوشیدم موضوع را یکسره در غلافی از بی‌تفاوتی بپوشانم.
اما آن‌گه که لاشه‌ی زخمی و خونین تو را بر روی دست می‌بردم تا در اعماق زمینت مدفون سازم، تمام توانم از دست برفت و خویشتن‌داری به‌سان یک پوچی بزرگ در نظرم نموده شد.

سپس آن خطابه‌خوان بی‌بدیل مصر خطاب به سگ خود «توت» می‌‌نویسد:
حالا تو ای «توت» در آن سرای ابدی‌ات که من با دستان لرزانم برایت ساخته‌ام آرمیده‌ای!
اما من چگونه می‌توانم این تصویر از یک واقعیت ناممکن را تاب آورم!؟
دیدگانم دیگر هرگز تو را نخواهند دید و گوش‌هایم دیگر هیچگاه صدایت را نخواهند شنید، چنانکه این پیکر بی‌جانت هیچگاه دیگر حرکت نخواهد کرد...و هیچ چیزی از تو که پیش‌تر بود، دیگر هرگز نخواهد بود. و چه ناممکن و ناممکن است که این چنین واقعیتی هرگز زدوده نخواهد شد.))

متن کامل سید قطب
👇
https://ar.m.wikisource.org/wiki/%D9%85%D8%AC%D9%84%D8%A9_%D8%A7%D9%84%D8%B1%D8%B3%D8%A7%D9%84%D8%A9/%D8%A7%D9%84%D8%B9%D8%AF%D8%AF_707/%D9%85%D9%86_%D8%A7%D9%84%D8%A3%D8%B9%D9%85%D8%A7%D9%82

ترجمه ادب و فرهنگ عربی مسعود باب الحوائجی

27 Oct, 18:48


معرفی☝️ کتاب سگ‌در فقه و شریعت👇

https://t.me/Fekrrak_book/15

و ترجمه مرثیه سید قطب در مرگ سگ‌ خود در زیر
👇👇👇

ترجمه ادب و فرهنگ عربی مسعود باب الحوائجی

26 Oct, 19:11


☝️
👇👇
تفاوت «تسهیل» و «تبسیط» در ترمینولوژی عربی:
یا تحلیل تک‌عاملی از حمله‌ی مغول:


در تحلیل وقایع به طور عام، یک رویکرد ((تسهیل الامور والافکار)) داریم؛ که معادل «predigestion» انگلیسی است؛ و یک رویکرد((تبسیط الامور والافکار)) که معادل انگلیسی«simplification» است.

در حالت نخست قصدِ تحلیل‌گر یا آموزگار و گوینده، تسهیل یا قابل فهم کردن و هضم ‌پذیر ساختن و آسان‌گوار کردن یک ایده برای مخاطب است تا مثلاً موضوعی پیچیده را به زبان ساده برای مخاطب خود توضیح دهد، چنانکه در روند امور آموزشی شاهدیم و گریزی هم از آن نیست.

اما حالت دوم آشکارا تبسیط امور و ساده‌سازی ایده‌هایی است که نیاز به تبیین دارند یعنی گوینده تعمدا دست به ساده‌گردانی و ساده‌سازی مسئله و چالش پیشاروی حوزه‌ی فهم مخاطب می‌زند تا به سود ساده‌گردانی موضوع، پیچیدگی‌های فکت یا رویداد مورد تحلیل را بپوشاند و از صحنه‌ی تحلیل خارج سازد.

به این معنا «تبسیط» یا ساده‌گردانی ایده‌ها و رخدادها یک تحریف آشکار و قشری‌زدگی لفظی علیه متن و محتوا و رویدادهاست. در حالی که «تسهیل» یک ضرورت در فرآیند فهم‌پذیرسازی ایده‌ها است.

با فهم این تفاوت بیایید یک ساده‌سازی از یک فاجعه‌ای هولناک را از زبان شیخ‌الاسلام ابن‌تیمیه‌ی معروف بشنویم که نمونه‌هایش در تحلیل‌های روزگار ما سخت فراوان و روبه گسترش است.
ببینید: در کتاب مجموع فتاوای ابن‌تیمیه٢٤٥/٢ بحث بر سر باورهای مشایخ تصوف امثال ابن‌عربی و ابن‌فارض و خسروشاهی‌ها که می‌رسد ابن‌تیمیه برای رد عقاید آنها متوسل به نقل داستانی می‌شود و می‌گوید که کمال ‌الدین ابن المراغی از ابن دقیق العید فقیه مالکی شافعی مصر که از بزرگان قضات دیوان قوص بود بدو گفته است که:
دلیل غلیه و استیلای مغولان و تاتارها بر سرزمین‌های مشرق دو چیز بود:
یک: پیدایش گرایش‌های فلسفی
و دوم: افول باورهای مذهبی.

و وقتی ابن‌المراغی از او می‌پرسد که در بلاد خود شما بسیاری به «اتحاد وجود» باور دارند که بدتر از مذهب فیلسوفان است، ابن دقیق پاسخ می‌دهد که فساد چنین اعتقادی نزد هر عاقلی آشکار است اما در دیدگاههای فلسفی چیزکی از معقولات نیز آمیخته است که فهم فساد آن به سادگی میسر نیست.

نتیجتاً: عوامل حملات مغولان را چه با این فرمول ابن دقیق ساده‌سازی کنیم و چه با ژانر ادبی مولانا در دیوان شمس که گفته:

تتار اگر چه جهان را خراب کرد به جنگ
خراب گنج تو دارد چرا شود دلتنگ!؟


در هر دو حالت، هر دوی این متفکران از تحلیل آسیب‌شناختی یک فاجعه‌‌ی تمام‌عیار اجتماعی سیاسی، تن زده‌اند و با رویکردی ایدئولوژیک تنها دست به بهره‌برداری تبلیغاتی برای دیدگاه جانبدارانه‌ی خود و باورهای فرقه‌ای و مذهبی خویش زده‌اند.
که این همان تبسیط و ساده‌گردانی مسائل و روی‌گردانی از پیچیدگی‌ چالش‌های آن فاجعه‌ی تاریخی است که فهم بحران را به بحرانی دیگر تبدیل می‌کند.
•• از این منظر ابن‌تیمیه و مولانا به یک اندازه دست به تبسیط و ساده‌سازی فاجعه‌ای بشری زده‌اند.

ترجمه ادب و فرهنگ عربی مسعود باب الحوائجی

26 Oct, 19:10


حکایتی تاریخی از این کتاب☝️👇
👇👇👇

ترجمه ادب و فرهنگ عربی مسعود باب الحوائجی

25 Oct, 19:23


امروز فیلم« #کیک_محبوب_من » را دیدم؛

ژرفای فلسفیِ ویژه‌ای نداشت، اما درونمایه‌ی فیلم حول حکایتی می‌گشت که به نقل عطار از جریری: ما جملگی نیز خود در همان مصیبت‌ایم.
اما مرا به یاد پدیده‌ای در شعر عربی انداخت که به ((التلذذ بسماع الكلمة)) معروف است؛
یعنی بسیار اوقات باشد که ما کاری می‌کنیم تنها به هوسِ شنیدن یک کلمه! طمع شنیدن یک تک‌واژه ما را از لذت و ابتهاجی سرشار می‌کند که جان می‌دهیم به هر قیمتی برای شنیدن‌اش.

مثال معروفش بیت معروف مولانا ابونواس است که می‌گوید:
ألا فاسقني خمرا، وقل لي: إنها الخمرُ
یعنی:
باده‌ای نوشانم و گو: کاین است شراب!
یعنی لذت شنیدن «این است شراب» را معادل و‌ هم کفه‌ی خودِ نوشیدن شراب دانسته.

یا شاعر دیگری داریم به نام ابراهیم بن هرمة كناني قرشي كه مخضرم بود يعني هم دولت امویان را درک کرده بود و هم عباسیان را.

این «ابن هرمة» سخت دلبسته‌ی شراب و شوریده‌عقل از مستی‌های بی‌حساب خود بود.
شعری دارد که در آن اعتراف کرده که من سخت می‌نوشم تا فقط از دیگران لذت شنیدن کلمه‌ی ((سکران)) را ببرم؛ در بیت زیر می‌گوید:
أسأل الله سكرة قبل موتي
وصياح الصبيان: يا سكران

گفته:
از خدا مستیِ پیش از مرگ خواهانم همی
وانگهی نعره‌ی طفلانم:که ای مست خراب!


یعنی همه‌ی بدمستی‌اش یک‌طرف، التذاذ از کودکان کوی و بازار که او را سکران و مست خراب لایعقل خطاب می‌کنند برایش نشئه‌ی دیگری دارد.
این«التلذذ بسماع الكلمة» همان:
حال از دهان دوست شنیدن چه خوش بُوَد
یا از دهان آنکه شنید از دهان دوست، است که:
حکایتٓ این فیلم نیز بود که دیو «تنهایی» و فضای هیبت‌انگیزش با آدمی چُنان می‌کند که او را به دامن هر محالی پرتاب می‌کند.
جنون تنهایی چون «جنون الشعراست» که بِلاحد و حدود است؛ جنوني از جنسِ
لَذَّة لِلشَّارِبينَ.

ترجمه ادب و فرهنگ عربی مسعود باب الحوائجی

24 Oct, 19:01


☝️
👇👇
داستان زنان «الغوازی» در فرهنگ مصر:

تیزر فیلمی که در بالا می‌بینید به نام((وداد الغازیه)) و آهنگ معروف عبدالحلیم حافظ به نام((علی حسب وداد)) مربوط به این قشر از زنان مصری است.
ماجرا از این قرار است که مصر در دهه‌های سی و چهل قرن بیستم یک جامعه‌ی فئودالیستی تمام‌عیار بود که سه طبقه بیشتر نداشت؛ طبقه‌ی پاشایان و بیک و أفندی‌های حاکم و دیگری طبقه‌ی کشاورزان و دامدارانی که مزدبگیران آنها و شاهزاده‌های آنها به شمار می‌آمدند.

اما طبقه‌ی دیگری هم در این میان شکل گرفته بود که از کولی‌های غجری و عشایر کوچ کرده به شهرها تشکیل می‌شد بخشی از دختران جوان این کولی‌ها در شهرها به حرفه‌ی رقص و پیشه‌ی رقاصی مشغول بودند که در جشن‌ها و عروسی‌ها و بار و کاباره‌ها می‌رقصیدند و گذران زندگی‌شان از همین مسیر بود. به این کولی‌ها در فرهنگ مصر (( الغوازی)) می‌گفتند؛ از آنجا که پاشایان مصری مصون از پیگرد و مجازات بودند، پای بسیاری از این زیبارویان کولی و «غازی»ها به دربار آنها باز می‌شد و جدای از رقص و آواز و تدارک شادی طبقه‌ی پاشاها و اشراف أفندی بسیاری از آنها در معرض تجاوز و اغتصاب جنسی آنان قرار می‌گرفتند که آسیب‌ و تجاوز آنها دستمایه‌ی داستان‌های عامیانه و ترانه‌های فولکور بسیاری در مصر شده است.
یکی از این ((غوازی)) یک کولی غجری زیبایی بود به نام «وداد الغازیة» که به دربار شاهزاده‌ای به نام «یوسف بیک » راه یافته بود و طبعاً دل شاهزاده را ربوده بود اما «وداد الغازیة» تصمیم گرفته بود دربرابر درخواست‌های جنسی شاهزاده مقاومت کند و فقط رقاص دربار او باشد؛
این مقاومت «وداد» کولی، و خبث و‌ هوسرانی«یوسف بیک» به ماجراهایی منجر شد که حدیث عشق آنها را در شهر و روستاها بر سر زبان‌ها انداخته بود.
جلیل البندری کارگردان مصری که از واقعیت دردناک این طبقه‌ی کولی‌های رقاص و الغوازی خبر داشت با مصطفی محرم فیلمنامه‌نویس،در دهه هشتاد تصمیم گرفتند داستان تراژیک «وداد الغازیه» را به فیلمی سینمایی تبدیل کنند که کنایه‌ای ملی از عدم تسلیم در برابر فزون‌خواهیِ بیک‌ها و بیک‌زاده بود.
در ویدئوی دومی که در بالای این نوشتار پیوست کرده‌ام می‌بینید که مردم در کافه‌ای مشغول بحث و تهمت‌هایی هستند که از وداد الغازیه در دربار بیک یوسف به گوش می‌رسد؛ و آن فرد سیاه‌پوش به حکم فقهی رد کردن رشته نخ از میان زن و مرد زناکار اشاره می‌کند.
این داستان قهرمان دیگری هم داشت یک افسر که به «وداد» کمک می‌کند تا از دربار شاهزاده بگریزد اما خودش به عشق «وداد» مبتلا می‌شود.
فیلم با تیراندازی به افندی و مجروح شدن شدید وداد به پایان می‌رسد که به شورش‌های دهقانان علیه پاشاها منجر می‌شود که از مقدمات آشکار وقوع انقلاب ژوئیه 1952 در مصر است که پایان قطعی اشغال و فئودالیسم و برده داری در مصر بود.
درباره‌ی ویدئو نخست بالا از آهنگ مشهور((علی حسب وداد)) که خواننده محبوب مصر عبدالحلیم حافظ خوانده گرچه همه کلمه‌ی «وداد» را به معنای عشق فهمیده‌اند، اما عبدالحلیم خود در مصاحبه‌ای گفته است این ترانه و واژه‌ی «وداد» در آن اشاره به عشق همان دختر کولی ((وداد الغازیه)) سروده و خوانده شده است. که جوانی از عشق خود به «وداد» را با پدرش در میان می‌گذارد که:
[به اندازه عشق قلبم ای پدر. می‌روم به یار سلامی بگویم ; که عمرم را به پای او تباه کردم ای پدر...]
برای همین این ترانه عبدالحلیم حافظ و عشق وداد الغازیه تا امروز هم به نماد پایداری توده‌های زیر ستم در برابر سلطه و اقتدار و نفوذ و اعتبار مستبدان تبدیل شده است که به اقتضای مقام و رتبه و درجه‌شان خود را محق می‌بینند که به زیردستان خود هر نوع خواسته‌ای را تحمیل کنند.

ترجمه ادب و فرهنگ عربی مسعود باب الحوائجی

24 Oct, 19:01


درباره‌ی داستان تاریخی فیلم ☝️بالا و ربطش به ترانه معروف مصری تحلیلی در زیر نوشته‌ام
👇👇👇👇

ترجمه ادب و فرهنگ عربی مسعود باب الحوائجی

23 Oct, 19:24


☝️
👇👇
و تأثیر هجو در شعر عرب تا بدان مایه و پایه بود که آورده‌اند:

در شمارِ بدترین هجوهای عرب، شعر ابوالعتاهیه در هجو ابوالولید معن‌بن زائده است كز فصحاء و دلاوران عرب بود کز عازم شدن به نبردی تحاشی جسته بود؛
وانگهی رسم جنگاوران عرب چنان بود که دسته و غلاف شمشیر با جواهرات مرصع‌نشان می‌آراستند.

ابوالعتاهیه خطاب به وی دو بیت بالا را گفته بود که:

«وز آنچه زینتِ شمشیر کرده‌ای
بساز خلخالی•
شمشیر چه کار آیدَت
چو مرد رزم نباشی!»


•[که خلخال، زینتی از زر در پای زنان عرب بود.]

ابوالولید می‌‌گوید:
پس از آن هیچگاه شمشیر بر میان نبستم و فردی در نظرم نیامد مگر گمانم این بود که آن شخص بیت ابوالعتاهیه را در هجو من از بر کرده و در حافظه دارد.

ترجمه ادب و فرهنگ عربی مسعود باب الحوائجی

22 Oct, 19:12


☝️
👇👇
از امجد ناصر شاعر جهانی عرب و روزنامه‌نگار و رمان‌نویس اردنی:

امروز مقاله‌ای خواندم از پرفسور «پیر ژورس»،شاعر،مترجم واستاد ادبیات تطبیقی در دانشگاه نیویورک که از شاعری عرب به نام «امجد ناصر» نوشته شاعر و نویسنده‌ای اردنی که به تصدیق این استاد آمریکایی از برجسته ترین نمادهای شعر مدرن و معاصر عرب بود.

شاعری که مترجم «مواقف النفری» به انگلیسی بود و اشعار همین «پیر ژورس» را به عربی برگردانده بود.
امجد ناصر که در تأسیس «القدس العربی» لندن مشارکت داشت نخستین رمانش را در ۲۴سالگی به نام[مدیح مقهی آخر] یا در «ستایش کافه‌ای دیگر» نوشت.
رمان معروفش[حیث لا تسقط الامطار] یا «آنجا که هیچ بارانی نمی‌بارد» بود که ۲۰۱۱م به انگلیسی ترجمه شد، مترجمش«جاناتان رایت» در مقدمه‌اش، کتاب را این‌گونه توصیف کرد که آرزو داشت خودش نویسنده این رمان به عربی باشد.

شعری دارد به نام ”نشيد وثلاثة أسئلة” یا «سرودی و سه پرسش» که در ۲۰۱۴م به عنوان یکی از پنجاه شعر زیبای عاشقانه در پنجاه سال اخیر انتخاب شد.

رمان دومش "هنا وردة" یا«اینجا گل سرخی است» در ۲۰۱۸ به فهرست بوکر عربی راه یافت و سال بعد جایزه محمود درویش را از آن خود کرد.

این مقدمه کوتاه از زندگی ادبی او را نوشتم که ببینید یک شاعر از شرق‌ سرزمین عربی هم می‌تواند هنوز توجه ادب جهان مدرن را به خود جلب کند.
چون این کانال امکان نشر اشعار بلند او را ندارد گفتم چند شعر کوتاه او را به عنوان نمونه برایتان ترجمه کنم:
۱)عسلٌ ودمٌ على شفتيَّ
من فكرة القبلة

می‌‌گوید:
عسل و‌خونی که بر لبان من است
از بارقه‌ی آن بوسه‌هاست.


۲)من رآكِ
ولم يقُل : آه

یعنی:
که تو را دید و
همی آااه نگفت
؟

۳)أخبرتني شفتاكِ بمقتلة الكرز
وأنفاسُكِ بحصاد الهال
وعيناكِ بالمصير الذي
آلت إليه سُلالة اللوز

یعنی:
لبان تو با من از قتلگاهِ گیلاس‌های گفتند
چندان که نفس‌هایت از برداشت هِل خبر می‌داد
و چشمانت از سرنوشتی
که تبار بادام‌ها بدان منجر می‌شوند.


۴)إنَّهُ ليلي لأبلونَّهُ بالسهر وحيدًا
بين جلبةِ المسافرينَ
وحَيرتي لأفحصنَّ معدنها
في مهاوي القنّب.

و گفت:
این شب من است که به تنهایی
در هیاهوی مسافران
به بی‌خوابی دچارش ساخته‌ام
و این تحیر من که
در مغاک بنگ و شاهدانه‌ها
باید سراغ از نسَب‌اش گیرم.


۵)و في كلِّ صباحٍ
ننهضُ من أحلامنا المُغتالةِ
شعری است که در تصاویر بالا پیوست کرده‌ام ملال هر روزه‌مان را این‌گونه وصف می‌کند که:

هر روز با ترور رؤياهامان از خواب برمی‌خیزیم
و
بر دهان‌هامان اسیدِ شبانه شتک زده است؛

امیالی نقش‌بسته بر لب‌هایی
شکست‌خورده با ته‌مانده‌هایِ مات حرف‌هامان.
با شتاب به کشوی دِِرآورها و رخت آویزهامان هجمه می‌بریم
با تحرکاتی ملال‌آمیز
لباسهای خشک را پرت‌و پلا می‌کنیم
در جستجوی پیراهنی که مناسب امروزمان باشد.


••فرصت گر مجالم دهد از درونمایه‌ی یکی از رمان‌هایش هم خواهم نوشت.

ترجمه ادب و فرهنگ عربی مسعود باب الحوائجی

22 Oct, 19:11


از امجد ناصر شاعر و رمان‌نویس مدرن اردنی: 👇👇👇

ترجمه ادب و فرهنگ عربی مسعود باب الحوائجی

21 Oct, 19:14


☝️
👇👇
تصاوير منحصربه‌فرد بالا مربوط به کنسرت روز گذشته‌ی «تامر حسنی»خواننده و سلبریتی مصری است که در «باغ انطونيادس» معروف‌ترین تالار در قصر ٥٠هكتارى پاشایان اسکندریه مصر برگزار شد، که تا الان واکنش‌های منفی بسیاری از تندروهای مصری و اخوانی‌های عرب را برانگیخته است.
اما واقعیت جامعه‌شناختی مردم مصر به شعارهای سیاسی حداقل این بوده که رکورد حضوری ۱۵۰هزارنفری را در کنسرت خواننده محبوب‌شان رقم زده‌اند که تقریبا با وضعیت وخیم اقتصادی و تورم افسارگسیخته این کشور و قیمت بلیط‌هایی که تا ۹۰۰جنیه مصری معادل یک‌میلیون تومان ایرانی است،آن هم در کشوری که حقوق پایه آن ۶هزار جنیه بیشتر نیست، حکایت از واقعیت و واکنش شهروندان مصر به حوادث و حواشی خاورمیانه را به ثبت می‌رساند که تحلیل دقیقی را طلب می‌کند.
«تامر»خواننده‌ای است با جوایزی جهانی که محبوبیت‌ش بین عرب‌ها تنها با سلبریتی‌های فوتبال قابل مقایسه است و جزو ده ستاره موزیسین تأثیرگذار رپ و پاپ درجهان عرب به شمار می‌رود.
به محضی که پا بر صحنه گذاشت فریاد و نعره‌ی
منحبك تامر” [تامر دوستت داریم] از سوی هواداران در فضای کاخ انطونيادس مشتعل شد. هوادارانی که نه تنها از استان‌های مختلف مصر آمده بودند بلکه فرودگاه مصر در هفته گذشته شاهد تعداد پروازهای بسیاری از نقاط مختلف جهان عرب را برای حضور در کنسرت تامر ثبت کرده بود.
کنسرتی که با حواشی بسیارش از جمله غش کردن هواداران و درگیری با نیروهای امنیتی سه‌ساعت به درازا انجامید.
وقتی تامر با آهنگ قدیمی و پرطرفدار خود “عيش بشوقك” آغاز کرد تمام جمعیت حاضر به یک گروه کورالِ عظیم تبدیل شد که ستاره‌ی نسل خویش را همراهی می‌کردند.
تامر اما جدیدترین آهنگ خود به نام "إنتي صعبة" را هم كه در يوتيوب از ١٠٠مليون بازديد عبور کرده است از هوادارانش دریغ نکرد و با قدرت برایشان اجرا کرد.

"إنتي صعبة" ترانه‌ای که شاید پیامش سخت‌یابی و دیریابی عشق در جهان امروز است؛ هرچند نباید انتظار فلسفی و بغرنجی از متن ترانه‌های فولکور داشت که ندارند اما عزیز الشافعی نویسنده شعر این ترانه، واژگانی سنجیده نیز در شعر آن تعبیه کرده وقتی تامر می‌خواند:
انتي صعبه في حضنك الغرام:
در آغوش تو عشق دشوار است
حبك احتلال انساكي شئ محال عايز اعيش واموت اسير حلاوتك
یعنی: عشق تو احتلال و اشغالگرانه است که فراموشیت را به امری محال تبدیل می‌کند در منی که نیازمندم تا در اسارت زیبایی تو زندگی کنم و بمیرم.

کلمه‌ی احتلال واژه‌ای که با اشغالگری رژیم صهیونسیتی گره خورده، در متن ترانه‌ای محلی در وضعیت فعلی خاورمیانه در شهری که چندین کیلومتر بیشتر با شمال غزه فاصله ندارد، بی‌چیزی نیست وقتی با ترجیع‌بند مکرر «إنتي صعبة» مدام سمکوبه‌های موسیقی پاپ را در هاون ذهنت به کوبش درمی‌آورد، یا بندِ:
نار في قلبي نار بعدك انتحار...!
در بین حق انکارناپذیری که می‌توان برای هر شهروندی برای رفتن به یک کنسرت همانند بازی فوتبال در نظر گرفت؛ اما یادآوری آن جمله‌ی مشهور عمر مختار که زمان اعدامش گفته بود:
«انما عليكم مقاتلة اجيال التي تاتي بعدنا»
اشاره عمر مختار، در خصوص نسل حاضر، گزاره‌ای سخت اندیشناک است که این نسل تا چه میزان نسل مبارزه و مقاومت است و پایداری بر آرمان‌هایی که به ثبات و بهروزی زندگی این‌جهانی‌اش هم منجر نشده است.
ویژستگی و شاخص‌های چنین نسلی است که پیش از هر امر دیگری، باید سوژه و ابژه‌ی مطالعه قرار گیرد.

ترجمه ادب و فرهنگ عربی مسعود باب الحوائجی

21 Oct, 19:14


از☝️ کنسرت دیشب «تامر حسني» بازیگر خواننده و سلبریتی مصری..👇
👇👇👇

ترجمه ادب و فرهنگ عربی مسعود باب الحوائجی

20 Oct, 19:12


☝️
👇👇
از شعر معاصر عمان:

«زاهر الغافري
» شاعر عماني كه هفته‌ پیش درگذشت.

متولد ۱۹۵۶م بود و عاشق سفر، انگار توفانی روح سبکبار او را به شهرهای نادیده‌اش می‌راند؛ پس از دوران کودکی‌اش که در عمان و مسقط گذشت ده سال در بغداد زیست و شعر مدرن و پایه‌گذاران شعر نوی عرب را در این شهر کشف کرد تا شعرش را به اوجی ارتقاء دهد که شاعر را از زیر بار خوانش‌هایش رها می‌کند؛ همان‌جا فهمش از خوانش‌پریشی شعر پا گرفت و می‌گفت میان این همه شهر که دیده‌ام همه‌ شهر بودند اما بغداد، شعر! چرا که روح سرکش و متمردانه‌اش را با ریتمی بلند در جان شاعر می‌آمیخت.
اما او طنجه و پاریس و نیویورک و لندن و مالمو و سوئد و مونپلیه را هم دیده بود و در این نظم شاعرانه‌ی جهان، هیچ کجا ریتم بغداد را از جانش فرونشُسته بود.

او در رباط در دانشگاه محمد خامس فلسفه خوانده بود فلسفه‌ای که تخیل شاعرانه را با آن واقع‌گرایی‌ که محصول سفرهای او بود درآمیخته بود برای همین وقتی پزشکان از مرگ نزدیکش خبر دادند چنان با تو از لذت مرگ سخن می‌گفت که جانت سرشار از زندگی می‌شد؛ با همان هشدار پزشکی نیز باز سراسیمه پا در رکاب مرگ، سفرهای بیشتری را آزمود تا لحظه‌ای فرصت جشن زندگی را از کف نهلیده باشد.

همین ایام شعری گفت با عنوان “لقد تركت الموت ورائي” حتی یخفف عن قلقی یعنی: چنان مرگ را پشت سر گذاشته‌ام که دیگر هیچم از مرگ اضطرابی نمی‌انگیزد.
در یکی دیگر از شعرهایش گفته بود:
“هل كان ينبغي أن تمضي/ كل تلك السنوات/ كي أكتشف أنني صيحة عائدة من الموت/ من عزلة أخف من ريشة طائر”
یعنی:
«آیا باید این همه سال می‌گذشت تا دریابم فریادی هستم که از مرگ برمی‌گشتم؛از انزوایی سبک‌تر از پر پرنده؟».
مرگ و زندگی برای او چنان برابر بودند که حاضر بود شما را با شعرش به جشن‌های مرموز هریک از آنها سفر و فراری دهد.
الغافری بین لذت زندگی و لذت شعر دست به انتخاب نمی‌زد عمرش را به عمقی استثنایی میان آنها تقسیم کرده بود، گرچه که شعر به اندوهی ژرف نیاز دارد اما الغافری در پنهان کردن آن در کنار نمایش لذت‌های زیستن سخت مهارت داشت.
۱۲دفتر شعر داشت و حاصل عمرش را در سطرهایی این چنین خلاصه می‌کرد:
أنا الكائن/ ذو الأخطاء الكثيرة/ لم أعرف اللعبة قط/ على الأرجح تنقصني المهارة لأدخل في قلب العالم/ تحت راية الصيارفة”.
یعنی که:
من موجودی با اشتباهات بسیارم که هرگز بازی زندگی را نیاموختم، چرا که احتمالا زیر بیرق صرافی‌ها مهارت آن را نداشتم تا به قلب دنیا وارد شوم.
برای همین مثل همه‌ی شاعران در حواشی سکوت و انزوای خاموش جهان زیست و چون شمعی آرام خاموشی گزید.
به وزن همه‌ی پوچی‌های این جهانی که پرچمداران و طلایه‌دارانش صاحبان کارتل‌های زر و ثروت و قدرت‌اند.

به گفته‌ی خودش شاعر واقعی [العابر بلاکلمة] است:
درگذشتن بی حتا یکی واژه.!

کاین نان و آب چرخ چو سیل است بی‌وفا
من ماهی‌ام نهنگم و عُمّانم آرزوست.

ترجمه ادب و فرهنگ عربی مسعود باب الحوائجی

20 Oct, 19:12


از شعر عمان و شاعری که خاموش شد
👇👇👇

ترجمه ادب و فرهنگ عربی مسعود باب الحوائجی

19 Oct, 19:15


☝️
👇👇
ماجرای شِبهِ حدیث:
«الفتنة نائمة لعن الله من أيقظها
»

واقعیت این است که این جمله که به عنوان روایت از پیامبر در چندین منبع حدیثی آمده قطعا حدیث نیست.
عجیب‌تر اینکه صاحب «کشف‌الخفاء» هلال محمد العیسی که اصلا کتاب را بدین منظور تألیف کرده تا به قول خودش[فیما جاء في ذم النساء] باشد يعني رواياتي را گردآوری کند که در مذمت زنان وارد شده، مقصود از فتنه در این عبارت را زنان دانسته، نیز در «امالی» رافعی و «جامع» سیوطی نیز دقیقاً همین متن آورده شده هرچند سیوطی به ضعیف بودن آن اشاره می‌کند.
معنای آن روشن است:
یعنی:
«خداوند نفرین کرده کسی که فتنه‌ی خوابیده را بیدار کند»

فارغ از ضعف سند و وجود مجاهیل و مجاریح در سلسله‌ی آن، خوب است بدانید این عبارت از قصه‌ای اقتباس شده که مربوط و منسوب به داستانی در عصر جاهلی یا پیشااسلامی است بدین ترتیب که:

اخطب پسر عوف به گوشش رسید که دختری از قبیله‌ی «ارمکیان» را ((فتنه)) می‌خوانند و این تعبیر در بین عرب، ایماء و اشارتی به زیبایی دوشیزگان بود مانند «شهرآشوب» در زبان ما.
اخطب چنین پنداشت کان دخترک باید سخت زیبا باشد که چنین نامی[=فتنه] بر وی نهاده‌اند، نادیده او را خواستگاری کرد و به حباله‌ی ازدواج خویش درآورد.
اما در نخستین مواجهه‌اش با او در شب زفاف، چندان او را کریه و بدمنظر یافت و از زشتی چهره‌اش آزرده شد، که در کمین نشست تا دختر به خواب رود، و با خواب رفتن آن نکره‌ی زشت‌روی، بی‌درنگ وسایل خود را جمع کرد و به ترکِ خانه مبادرت کرد که ناگاه در هنگامِ برون‌شد، مادر دختر، پیشاروی او ظاهر شد و پرسید که:
به کجا چنین شتابان پسرم که تک‌شبی هم از وصلتت با دخترم«فتنه» نگذشته است؟
تازه داماد پشیمان، مادرزنش را پاسخ گفت که:
به دیار کوفه رهسپارم.
مادر پرسید: پس با دخترم فتنه چه خواهی کرد؟
أخطب گفت:
[«فتنه»خُسبیده است نفرین خدای بر هر که او را بیدار سازد.]

•• حالا توجه کنید که دم خروس این داستانِ منسوب به عصر جاهلی در واژه‌ی ((کوفه)) تعبیه شده است، زیرا کوفه شهری است که در زمان خلیفه‌ی دوم بنا شده و در هیچ شعر و اثر جاهلی نامی از کوفه نیست و نیامده و این بدین معناست که این داستانک هم برساختی پسااسلامی است.

و این یعنی طایفه‌ی قصاصان و داستان‌پردازان با پرداختن این جنس از داستانک‌ها دست‌اندرکار سرگرمی عوام می‌شدند و اندک اندک شاه‌بیت و زبانزد این حکایات خیالی، به شکل حدیث و روایت درمی‌آمد و سلسله و اسنادی موهوم و جعلی هم پیدا می‌کرد.
حتا در هیچ داستانی دیگری هم از قصص جاهلی به نام اخطب بن عوف برنمی‌خورید. انگار که چنین نامی فقط برای این داستان ساخته و پرداخته شده است.

اما چیزی مشابه این عبارت از عبدالله بن عمر نقل شده که گفته:
((الفتنة راتعة في بلاد الله تطأ في خطامها لا يحل لأحد أن يوقظها ويل لمن أخذ بخطامه))
كه ماجرای دیگری دارد و وقتی دیگر می‌طلبد.