#داستان_امروز
وقت رسیدگی اول وقت؛ شعبه ی سابق خودم؛ طرفین و وکلای آنان و قاضی شعبه. یاد این جمله ی فضای مجازی افتادم که وکلا تنها قشری هستند که اول صبح کت و شلوار میپوشن و ادکلن میزنن و میرن دعوا؛ 🥲😉
پرده ی اول :
قاضی شعبه گفت احضاریه یکی از متهمین بدون ابلاغ اعاده شده و متهم شناسایی نشده؛ وقت تجدید میشه. گفتم آقای رییس؛ پرونده ی حقوقی که نیست؛ متهمین اصلی و وکلای محترم حضور دارند. متهمی که میفرمایید از اول متواری بوده.
گفت خوب باشه. وقت که تجدید میشه ولی حالا که اومدین حرفاتون رو میشنوم . گفتم هر وقت فرمودید در دو دقیقه کل ماجرای پرونده ی دو جلدی رو بگم. گفت نه اول بنویسید. گفتم حرفامو رو تو لایحه نوشتم. گفت نه دیگه خودم هم باید سوال کنم تا بفهمم داستان چیه؛
گفتم چشم مینویسم . گفت نه حالا اول بگو ببینم داستان چیه؟ 😅 داستان رو گفتم.😅😅😅
پرده ی دوم :
متهم شروع به صحبت کرد . از همچی گفت الا جواب سوالات؛ هر سوالی رو با داستان سرایی جواب میداد.
قاضی هم داشت کلافه میشد. ترجیع بند های هر از گاه من هم فایده ای نداشت.
اجازه خواستم حرفی بزنم و بگم که متهم همه چیز میگوید جز اینکه اصل جواب را بگوید. برای هر مدرکی که ارائه کردیم؛ داستانی میگوید که هیچ مستندی ندارد.
قاضی شعبه هم متوجه شد؛ گفت از صحبت های متهم که هیچی نفهمیدیم. وکلای محترم جواب بدهند. وکلای محترم هم گفتن چون فرمودید وقت تجدید می شود دفاعیات خود را در جلسه ی بعدی ارائه خواهیم داد.
فرصتی خواستند جهت داستان سرایی های جدید.😁😁😁
پرده ی سوم :
وسط صحبت های متهم؛ در جواب سوال قاضی محترم که مستند شما برای این حرف چیست؟ ناگهان متهم گفت؛ باید برم و درش بیارم؛ قاضی گفت درش بیاری؟ چی رو در بیاری؟ 😅😅😅😅
هیچی دیگه؛ جلسه به خیر و خوشی تمام شد.
پرده ی چهارم :
اومدم بیرون و توی دفتر یکی از دوستان قدیمی رو دیدم. در حال مطالعه ی پرونده بود.
به مدیر دفتر گفتم آقای دکتر رو که میشناسید؟ به روی خودش نیاورد. داشت با یکی از کارمندان بگو مگو میکرد.
خودم رو به نفهمی زدم و گفتم این پرونده ای که امروز ثبت شعبه شده رو میخواستم بخونم.
بازم جواب نداد.
منتظر موندم که صحبتش تموم بشه.
وقتی دعواشون به جایی نرسید. گفت مگه نمیبینی دارم صحبت میکنم؛ انگار از کار کرده و نکرده ی همکارش خیلی ناراحت بود. 😅😅
پرده آخر :
قاضی شعبه من رو کاملا میشناخت؛ جمله ای تکراری رو براش گفتم . همیشه تو شعبه ی شما یا محکوم شدم یا نقص تحقیقات گرفتید یا برائت دادید به متهم . مثل همیشه خندید . خنده ای که معنی اش رو میدونستم.
( تو دلم گفتم؛ تقصیر شما نیست و تقصیر خودمه) بلند گفتم همیشه یه وکیلی توی این شعبه همین رو به من میگفت. ( همیشه میخندی؛ ولی من از خنده هات میترسم؛ چون با همین خنده ها من رو بیچاره میکنی! 🙈😁😅 )
نتیجه گیری :
منتظر عواقب ( طنز امروز ) هم هستم. چون فردا در همان شعبه با همون موکلین جلسه دارم .
دوستانی که بهشون برخورد رو فردا در جلو یا داخل دادگستری میبینم میتونیم اونجا مشکلات رو حل کنیم 😅
موفق باشید
https://t.me/tajrobiatghazayi