تجربیات و خاطرات قضایی @tajrobiatghazayi Channel on Telegram

تجربیات و خاطرات قضایی

@tajrobiatghazayi


این کانال، کانالی برای قضات محترم و کاراموزان قضایی و دانشجویان علوم قضایی و حقوقدانان و وکلای محترم بوده و به منظور ارشیو کردن مطالب گروه تجربیات قضایی تاسیس شده است .
موسوی
تماس با ادمین : 09123136989. لطفا فقط پیام واتساپی

@mosavidamavand2

تجربیات و خاطرات قضایی (Persian)

با خوشامدگویی به تمامی قضات محترم، کاراموزان قضایی، دانشجویان علوم قضایی، حقوقدانان و وکلای محترم، ما به شما کانال تجربیات و خاطرات قضایی را معرفی می‌کنیم. این کانال به منظور ارشیو کردن مطالب گروه تجربیات قضایی تاسیس شده است تا اطلاعات ارزشمندی که اعضا در زمینه قضاوت و حقوق به اشتراک گذاشته‌اند، به نفع همه افراد این حوزه باشد. این کانال فرصت مناسبی برای به اشتراک گذاری نکات آموزنده، تجربیات مفید و داستان‌های جالب از دنیای قضاوت است. با پیوستن به این کانال، شما فرصت بهتری برای یادگیری و به اشتراک گذاری تجارب خود در زمینه حقوق و دادرسی خواهید داشت. برای ارتباط با ادمین و کسب اطلاعات بیشتر، می‌توانید با شماره 09123136989 تماس بگیرید. لطفا فقط پیام واتساپی ارسال کنید. بیایید با هم این فضای مفید را برای تبادل دانش و تجربیات در زمینه قضایی شکوفا کنیم. منتظر حضور گرم و ایده‌های سازنده شما هستیم. @mosavidamavand2

تجربیات و خاطرات قضایی

30 Jul, 21:18


#طنز
#داستان_امروز
وقت رسیدگی اول وقت؛ شعبه ی سابق خودم؛ طرفین و وکلای آنان و قاضی شعبه. یاد این جمله ی فضای مجازی افتادم که وکلا تنها قشری هستند که اول صبح کت و شلوار میپوشن و ادکلن میزنن و میرن دعوا؛ 🥲😉
پرده ی اول :
قاضی شعبه گفت احضاریه یکی از متهمین بدون ابلاغ اعاده شده و متهم شناسایی نشده؛ وقت تجدید میشه. گفتم آقای رییس؛ پرونده ی حقوقی که نیست؛ متهمین اصلی و وکلای محترم حضور دارند. متهمی که میفرمایید از اول متواری بوده.
گفت خوب باشه. وقت که تجدید میشه ولی حالا که اومدین حرفاتون رو می‌شنوم . گفتم هر وقت فرمودید در دو دقیقه کل ماجرای پرونده ی دو جلدی رو بگم. گفت نه اول بنویسید. گفتم حرفامو رو تو لایحه نوشتم. گفت نه دیگه خودم هم باید سوال کنم تا بفهمم داستان چیه؛
گفتم چشم مینویسم . گفت نه حالا اول بگو ببینم داستان چیه؟ 😅 داستان رو گفتم.😅😅😅

پرده ی دوم :
متهم شروع به صحبت کرد . از همچی گفت الا جواب سوالات؛ هر سوالی رو با داستان سرایی جواب میداد.
قاضی هم داشت کلافه میشد. ترجیع بند های هر از گاه من هم فایده ای نداشت.
اجازه خواستم حرفی بزنم و بگم که متهم همه چیز می‌گوید جز اینکه اصل جواب را بگوید. برای هر مدرکی که ارائه کردیم؛ داستانی میگوید که هیچ مستندی ندارد.
قاضی شعبه هم متوجه شد؛ گفت از صحبت های متهم که هیچی نفهمیدیم. وکلای محترم جواب بدهند. وکلای محترم هم گفتن چون فرمودید وقت تجدید می شود دفاعیات خود را در جلسه ی بعدی ارائه خواهیم داد.
فرصتی خواستند جهت داستان سرایی های جدید.😁😁😁
پرده ی سوم :
وسط صحبت های متهم؛ در جواب سوال قاضی محترم که مستند شما برای این حرف چیست؟ ناگهان متهم گفت؛ باید برم و درش بیارم؛ قاضی گفت درش بیاری؟ چی رو در بیاری؟ 😅😅😅😅
هیچی دیگه؛ جلسه به خیر و خوشی تمام شد.
پرده ی چهارم :
اومدم بیرون و توی دفتر یکی از دوستان قدیمی رو دیدم. در حال مطالعه ی پرونده بود.
به مدیر دفتر گفتم آقای دکتر رو که میشناسید؟ به روی خودش نیاورد. داشت با یکی از کارمندان بگو مگو میکرد.
خودم رو به نفهمی زدم و گفتم این پرونده ای که امروز ثبت شعبه شده رو میخواستم بخونم.
بازم جواب نداد.
منتظر موندم که صحبتش تموم بشه.
وقتی دعواشون به جایی نرسید. گفت مگه نمی‌بینی دارم صحبت میکنم؛ انگار از کار کرده و نکرده ی همکارش خیلی ناراحت بود. 😅😅

پرده آخر :
قاضی شعبه من رو کاملا میشناخت؛ جمله ای تکراری رو براش گفتم . همیشه تو شعبه ی شما یا محکوم شدم یا نقص تحقیقات گرفتید یا برائت دادید به متهم . مثل همیشه خندید . خنده ای که معنی اش رو میدونستم.
( تو دلم گفتم؛ تقصیر شما نیست و تقصیر خودمه) بلند گفتم همیشه یه وکیلی توی این شعبه همین رو به من می‌گفت. ( همیشه میخندی؛ ولی من از خنده هات میترسم؛ چون با همین خنده ها من رو بیچاره می‌کنی! 🙈😁😅 )
نتیجه گیری :
منتظر عواقب ( طنز امروز ) هم هستم. چون فردا در همان شعبه با همون موکلین جلسه دارم .
دوستانی که بهشون برخورد رو فردا در جلو یا داخل دادگستری میبینم میتونیم اونجا مشکلات رو حل کنیم 😅
موفق باشید
https://t.me/tajrobiatghazayi

تجربیات و خاطرات قضایی

30 Jul, 20:31


👆👆👆👆

تجربیات و خاطرات قضایی

30 Jul, 20:30


#تجربیات_خامی
https://t.me/tajrobiatghazayi

اخیرا و مجددا متوجه شده ام؛حساسیت زیاد من در نوشتن مطالبی تازه و به عبارتی اتفاقاتی که اخیرا حادث شده است؛ درست و ضروری بوده است.

هر مطلبی که در خصوص موضوعات تازه نوشته شده است؛ تا مدت ها گریبانگیر من می شود. گلایه و متلک و کینه هایی رو هویدا میکند که از حجم آن وحشت میکنم.

همیشه سعی کرده ام نوشتن مطلب را وسیله ی عقده گشایی قرار ندهم.

برای نوشتن چهارچوب های اخلاقی و معذوریت های خودساخته ای داشته باشم که گزندی به کسی نرسد.

اگر داستان اتفاقاتی که امروز یا چند روز قبل در دادگستری اتفاق افتاده است را بنویسم؛ از فردا باید موقع راه رفتن مواظب پشت سرم باشم.

محکومیت موکلین که روی شاخشه و برخورد خوب کارمندان دادگستری هم ضمیمه ی آن.

کمی انعطاف در رفتار خوب است.

مدت ها قبل گلایه ی کارمندی را به رییسش نمودم. هر وقت هم همان کارمند را می‌دیدم بلندتر از همیشه بهش سلام میکردم . انگار نه انگار اتفاقی افتاده است. به زور و زیر لبی جوابی می داد و رد میشد.

بالاخره یک روز طاقت نیاورد و گفت که فهمیدم چوقولی من رو پیش رییسم کردی.

دهانم باز موند. چیزی نگفتم. بجایش دیگه بهش سلام نمیکنم. فک کنم هم اون راضیه هم من. 😂

این نمونه ی کوچکی از معذوریت های نوشتن در فضای مجازی است.

در خصوص #طنز_مطالعه_پرونده هم چندین بار به من گوشزد شد که حقته که تحویلت نگیریم و بفرستیمت دنبال نخود سیاه.
بگذریم
اینم نوشته ی جدید من. نه اینکه حرفی نباشه؛ نمیشه گفت. همین.
موفق باشید

https://t.me/tajrobiatghazayi

تجربیات و خاطرات قضایی

30 Jul, 20:11


لطفا نظر فراموش نشود

تجربیات و خاطرات قضایی

30 Jul, 20:06


#تجربیات_قضایی
#تجربیات_خامی

تاکنون چندین بار در خصوص توجه به نیروی انسانی در دستگاه قضایی مطلب نوشته ام . به کنایه و محتاطانه کمی هم از وضعیت روحی و روانی بغرنج کارکنان دستگاه قضایی گفته ام .

مکانیزم انکار همیشه جواب نمی‌دهد. بالاخره یک جای کار بیرون میزند و شاید هم در جاهایی بیرون زده است.
وقتی نام از دستگاه قضا میبرم به معنی این نیست که دیگر ارگان ها و حتی مردم عادی از این امر مستثنی هستند.
همه ی ما نمونه هایی از خودکشی پزشکان یا کارکنان سایر دستگاه ها و حتی شرکت های خصوصی را شنیده ایم.
مطالعاتی با نگاهی روان شناسانه و جامعه شناسانه به موضوع؛ اولین قدم برای پیشگیری از اتفاقات ناگواری آینده خواهد بود.
نشستن پای درد و دل قضات معظم و کارمندان دستگاه قضایی یکی از اولویت های هر نوع مطالعه و برنامه ریزی ی می باشد.

این وظیفه ی همه ی ماست که کمی هم شرایط سخت آنان را درک کنیم و در مواجهه با بدقلقی های آنان کمی صبور باشیم.

نگاه عاقل اندر سفیه به من نیاندازید. من هم مطلعم که در ادارات و جامعه چه میگذرد.
علت بیان این مطلب این است که این قوم فراموش شده؛ هیچ تریبونی برای بیان مشکلات شان ندارند و حل مشکلات آنان؛ به روغن کاری چرخ های عریض و طویل دستگاه قضایی و نهایتا پیشرفت بهتر و بیشتر امور کمک میکند.
باشد که رستگار شویم
موفق باشید
https://t.me/tajrobiatghazayi

تجربیات و خاطرات قضایی

01 Jan, 21:17


#تجربیات_خامی
#نیروی_انسانی
#سازمان
https://t.me/tajrobiatghazayi

یکی از اولویت های هر سازمانی؛ حفاظت و نگهداری از سرمایه های انسانی آن است.

حجم زیاد کار؛ فرسوده کنندگی نوع کار؛ حقوق و مزایای ناکافی؛ و هزاران دلیلی که میتوان برشمرد؛ موجب ناکارآمدی هر سیستمی می شود.

نهادهای عدالت کیفری از جمله دادسرا و دادگاه و ضابطین خاص و عام و زندان بانان؛ با حجم عظیمی از استرس و فشار های درون سازمانی و خارجی و خانوادگی؛ در معرض آسیب جدی قرار دارند.
رصد سلامتی جسمی و روحی قضات و کارمندان در پی اینهمه سختی کار امری ضروری است.

بیشتر رفتارهای خلاف عرف و فراقانونی و حتی تخلفات و جرائمی که توسط این قشر انجام می‌شود ارتباط مستقیم یا غیرمستقیم با چنین امری دارد.

مسئولین امر تلاش های را برای کنترل این امر در بدو شروع کارآموزی و حتی حین کار انجام داده اند و تمهیداتی را اندیشیده اند؛ ولی رصد مداوم این مساله؛ نقش زیادی در سلامت جسم و روح کارکنان و انجام وظیفه ی درست آنان و نتیجتا افزایش راندمان کاری آنان دارد.

به عنوان وکیلی که هر روز با این قشر مواجه هستم؛ تفاوت رفتار ها را در دادگستری های مختلف میبینم که چگونه شعبه ای به درستی و کامل به وظایفش عمل میکند و در شعبه ای دیگر برای کوچک ترین درخواستی که حق قانونی موکل است باید ساعت ها انتظار کشید و موانع ها را یکی پس از دیگری در نوردید.

اگر در خانه کس است؛ یک حرف بس است.

موفق باشید
https://t.me/tajrobiatghazayi

تجربیات و خاطرات قضایی

18 Dec, 20:28


تجربیات و خاطرات قضایی pinned «#تجربیات_خامی امروز روز جالبی بود . از صبح زود که یکی از همکاران سابق و جدید تماس گرفت و اومد دفتر ؛ تا ظهر؛ یکی دو تا از همین دوگانه سوزها رو دیدم و صحبت کردیم. جالبه؛ خیلی حرفها و تجربیات مان مشترک بود . چطوری بودن و چطوری رفتن و چطوری قصد دارند که نمانند.…»

تجربیات و خاطرات قضایی

18 Dec, 20:28


#تجربیات_خامی

امروز روز جالبی بود . از صبح زود که یکی از همکاران سابق و جدید تماس گرفت و اومد دفتر ؛ تا ظهر؛ یکی دو تا از همین دوگانه سوزها رو دیدم و صحبت کردیم.

جالبه؛ خیلی حرفها و تجربیات مان مشترک بود . چطوری بودن و چطوری رفتن و چطوری قصد دارند که نمانند.

تلخ تر از همه شون؛ همکاری بود که به جرم نکرده؛ رفته بود و بعد از کلی مکافات باید برگردد.

ماه ها بازداشت و زندانی از کار نکرده و خدا می‌دونه کی و کجا و توسط چه کسی هدف قرار گرفته و باید زده می شد.

قصد سیاه نمایی ندارم . کار سخت؛ محدودیت زیاد؛ حقوق و مواجب اندک؛ هزینه های سنگین؛ و هزاران حرف نگفته ی در دل مانده .

وقتی میگویم قصد ماندن ندارند؛ اشاره ام به شغل وکالت است . دیگه بعد از سالها کار قضایی رمق و اشتیاقی نمی ماند.

به همه ی این موارد اضافه کنید؛ نشستن پشت در اتاق قاضی و گوش ندادن به حرف حساب و مشکلات دیگر .

اونایی که میگن وقتی خودت قاضی بودی چطوری بودی که الان ازشون انتظار داری؟
اینم حرفیه که باید بهش توجه کرد.

بارها گفته ام و میگویم قضات بی پناه تر از اون چیزی هستند که خود میپندارند و وای به حال کسی که این را درک نکند .

هنوز صابون نهادهای نظارتی به تنشون نخورده یا فکر میکنند نمی‌خورد .

نمی‌دانند چطور قاضی با شکایت ضابط یا مراجعه کننده ای با نفوذ یا هر بهانه ی دیگری به راحتی تعلیق می شود؛ یا حداقل محکومیت انتظامی سبکی در پرونده اش درج می شود و بعدا چه مشکلاتی ایجاد میکند.

همه‌ی اینها حق دارند و علت این ناملایمات در جای دیگری است که زبان از گفتنش قاصر است.

همیشه به خودم گفتم؛ چنان کار کن که هیچ وقت با هیچ بهانه ای خجالت زده ی کسی نباشی و خدا میداند که چقدر خجالت زده ام از همه‌ی کارهای کرده و نکرده.

موفق باشید

https://t.me/tajrobiatghazayi

تجربیات و خاطرات قضایی

18 Nov, 06:49


#خاطره
#شوشتر
#سفر_کاری
https://t.me/tajrobiatghazayi
شوشتر یعنی خوبتر.
ظاهراً داستانش اینه که قدیما؛ شوش خوزستان شهر آبادی بوده؛ یکی اومد گفت من یه شهر دیگه می‌سازم از شوش بهتر ؛ یعنی شوش تر یعنی شوشتر.
گرفتین چی شد؟

سال های اولی که اومد خوزستان؛ یکی از همکاران گفت یکی دو تا از اساتید من از تهران بابت وکالت پرونده ای میان شوشتر؛ خودمم که دانشگاهم. زحمت بکش اینا رو ببر شهر رو بگردن.

ما هم بردیم شون آبشارهای شوشتر . رفتیم هتل جهانگردی ناهار خوردن.
موقع حساب کردن نذاشتن من حساب کنم . گفتن نترس همه رو موکل میده.
منم همش به این فکر میکردم که آخه یه پرونده چقدر ارزش داره که موکل حاضره حق الوکاله و حق السفر و حق ماموریت و همه ی هزینه های وکیل رو بده؛ تا کارش انجام بشه.

صرفنظر از اینکه یه عده صرفا وکیل میگیرن که حال طرف رو به هر قیمتی هست بگیرن ؛ غالبا این امر در وکالت خیلی روتین است و این ما بودیم که اون موقع عقل مون به این چیزا قد نمی‌داد.
هنوز وکیله وکیل نشده بودم که یکی از اساتید میگفت من مرتب برای پیگیری امور حقوقی شرکت میرم سفر خارجی و بعضی وقت ها هم خانواده رو هم میبرم .

الان که خودم وکیلم هم هنوز دلم نمیاد هزینه ی اضافی به موکل بار کنم و سعی میکنم با حداقل هزینه برم و بیام.

الان هم شوشترم؛ شوش تر؛ بهتر ؛ با مهمان نوازی میزبانی مهربان و موکلی که در خارج از کشور است و متعلقه هم ما را همراهی میکند.
به قول خودم؛ الان دارم توی تخیلات قدیم خودم زندگی میکنم .
اینم تو دانشگاه شوشتر موقعی که منتظر بودیم مسئول امور فارغ‌التحصیلان مدرک عیال رو بده ببریم نوشتم.

روز خوش

https://t.me/tajrobiatghazayi

تجربیات و خاطرات قضایی

08 Nov, 19:46


تجربیات و خاطرات قضایی pinned «#تجربیات_خامی #رانت #نفوذ https://t.me/tajrobiatghazayi از شغل قضاوت که منفک شدم؛ تا چند ماه بعد که پروانه ی وکالت گرفتم؛ با دوستان وکیل و غیر وکیل زیادی آشنا شدم و تمام سعیم این بود که توی این مدت از تجربیات شون برای وقتی که خودم وکیل میشم؛ استفاده کنم. …»

تجربیات و خاطرات قضایی

08 Nov, 19:43


#تجربیات_خامی
#رانت
#نفوذ
https://t.me/tajrobiatghazayi
از شغل قضاوت که منفک شدم؛ تا چند ماه بعد که پروانه ی وکالت گرفتم؛ با دوستان وکیل و غیر وکیل زیادی آشنا شدم و تمام سعیم این بود که توی این مدت از تجربیات شون برای وقتی که خودم وکیل میشم؛ استفاده کنم.

از وکلای خوشنامی که از لحظه لحظه ی چند ساعتی که در خدمت شون بودم؛ لذت بردم؛ تا وکلا نماهایی که بدون داشتن پروانه ی وکالت دفتر حقوقی و غیر حقوقی داشتند و با رانتی که برای خودشون درست کرده بودند؛ پرونده های کلانی رو شکار میکردند.

یکی از جالب ترین این افراد شخصی بود که ادعای نفوذ زیادی داشت و با نام بردن از مقامات بالای مملکتی؛ ادعای تعویض شهردار و فرماندار رو میکرد و توضیح میداد که چطوری با گماردن افراد خودشون؛ در پست های مهم و کلیدی؛ صرفا با راه انداختن کار کسانی که گیر و گوری در اداره یا وزارت خونه ای دارن؛ شیتیل کلانی به جیب میزنن.

خودش می‌گفت ده بیست سالی است که این کار رو میکنم و پول خوبی هم در آوردم و اولین کاری که کردم این بود که پاسپورت یکی از کشورهای محترم مهاجر پذیر رو گرفتم.

اتفاقا ایامی که ازش تعریف میکنم؛ ایام بگیر بگیر بود و بهش گفتم ؛ حواست هست ؟ گفت آره بابا؛ من حتی چمدونم رو هم بستم و آماده کردم . به محض اینکه احساس خطری بکنم؛ یه راست فرودگاه؛ و رفتم؛ تا بیان بفهمند چه خبره من تو خونه ام توی اونور دنیا دارم قهوه ام رو میخورم و تا آب ها از آسیاب نیافته هم برنمی‌گردم .

یکی دیگه بود که اتفاقا قبلا پست مهمی داشته که من ازش سر در نیاوردم ولی می‌دونم از مشاغل ( مگو ) بود.

بعدا یه بار بهش زنگ زدم و گفتم شخصی مبلغی چند ده میلیاردی از یکی از ارگان ها؛ بابت کارهای پیمانکاری طلب داره و پولش رو نمیدن.

گفت راسه ی کار من نیست ولی کسی رو میشناسم که اینکاره است . شماره اش رو داد و باهاش هماهنگ کرد و به منم گفت بهش زنگ بزن .
منم زنگ زدم و داستان رو گفتم . گفت فردا بفرستش دستور بدم پولش رو بدن. منم خوشحال شدم و داشتم ذوق مرگ میشدم که یه دفعه یادم اومد ازش بپرسم هزینه اش چقدر میشه؟ نه گذاشت و نه برداشت گفت ۳۵ درصد از مطالباتش کم میکنیم و بقیه رو نقدی بهش میدیم بره .

همین !!!!! فکر کن؛ مثلا میگم طرف ده میلیارد طلب داشت. فردا می‌رفت شش میلیارد و نیم رو نقد می‌گرفت و سه و نیم میلیارد ناقابل هم به جیب مبارک این بنده خدا می‌رفت. گفتم ما وکلا که کار تخصصی میکنیم هم اینقدر نمیگیریم؛ گفت نرخش همینه. خواستی فردا بفرستش. منم نفرستادمش؛ 😁😅
موفق باشید
https://t.me/tajrobiatghazayi

تجربیات و خاطرات قضایی

05 Nov, 23:42


ادامه ی داستان
https://t.me/tajrobiatghazayi
نمیدونم داستان سفر رو بگم یا نه؟ ولی بخاطر اینکه داستان نیمه کاره نمونه؛ اونم میگم.

بگذریم از تمام داستان های ناخوشایندی که تعریف کردم؛ برای ویزا رفتم سفارت سوییس؛ بعد از کلی معطلی گفت برای چی میخوای بری؛ گفتم شرکت در کنفرانس علمی؛ گفت مقاله دادی؛ گفتم نه؛ گفت پس برای چی میخوای بری؛ بادی به غبغب انداختم و کلی از اینکه دانشجوی دکترا هستم و این کنفرانس های برای پیشرفت علمی ما لازمه و ... براش تعریف کردم . نگاه عاقل اندر سفیهی به من انداخت و معلوم بود که هیچکدام از جفنگیات من رو قبول نکرده. گفت زیاد امیدوار نباش بهت ویزا بدن؛ منم گفتم ندادین که ندادین.

دو هفته بعد تماس گرفتن که بیا ویزات رو بگیر .
فک کنم جفنگیاتی که تفت داده بودم کارش رو کرده بود .

توی فرودگاه مامور کنترل بلیط گفت چون ویزای شما برای کشور سوییسه و مقصد بلیط شما میلان؛ امکان داره پلیس گذرنامه ی میلان شما رو برگردونه.
به دوستم گفتم عجب گیری کردیما؛ بیا برگردیم . اون از داستان خروج مکرر؛ اینم از این ماجرا؛

گفت نه بابا؛ اینهمه زحمت کشیدیم. دعوت نامه ی کنفرانس و ویزا و بلیط و ... بریم به امید خدا.
تعهد دادیم که اگه ما رو برگردوندن هواپیمایی مسیولیتی نداره.

ساعت ۶ صبح رسیدیم میلان؛ وقتی به پلیس گذرنامه رسیدیم آماده بودیم که ما رو برگردونن.

به دوستم گفتم من اول میرم که اگه من رو برگردوندن شما باشی که من رو نجات بدی. گفت باشه .
به صف پلیس های گذرنامه نگاه کردیم كه ببینیم کدوم مهربون تره.

دیدم یه خانمه که مامور مهر کردن پاسپورت یکی از صف هاست؛ همش گوشی دستشه و با بی حوصلگی فقط مهر میزنه میگه برو .

همین صف رو انتخاب کردیم؛ رفتیم به امید خدا؛ گوشی دستش بود و پاسپورت رو با بی حوصلگی مهر کرد و من رد شدم . داشتم به دوستم با ترس و دلهره نگاه میکردم و از روی شیطنت میخندیدم که اگه اونو برگردونن من چه گلی باید به سر خودم بگیرم که اونم رد شد. به همین سادگی.

چهار روزی رو به شرکت در کنفرانس و گشتن دور شهر لوگانو گذروندیم و برگشتیم.

نمیدونم این داستان نتیجه ی اخلاقی یا اجتماعی یا حقوقی یا قضایی داشت یا نه؟ ولی من رو یاد ضرب المثل شمالی میندازه که میگه ؛ حرف زدن؛ دل رو خوش می‌کنه و خونه رو خراب؛
موفق باشید

https://t.me/tajrobiatghazayi

تجربیات و خاطرات قضایی

05 Nov, 23:03


تجربیات و خاطرات قضایی pinned «سلام و عرض ادب و احترام خدمت دوستان و همراهان گرامی به قول شاعر که؛ همچنان حال ما خوب است؛ اما تو باور مکن. بر سکوت هر از چندگاه و کمی طولانی مدت من خرده نگیرید؛ چرا که همچنان تالمات روحی و جسمی و شخصی و کشوری و جهانی؛ بر جسم فرسوده ی ما سنگینی میکند و بهانه…»

تجربیات و خاطرات قضایی

05 Nov, 23:01


لطفا نظر فراموش نشود.

تجربیات و خاطرات قضایی

05 Nov, 22:56


نفر بعدی گفت بلند شو بیا اینجا. صبح اول وقت دم در اتاقش بودم . موقعی رسیدم که داشت؛ زیپ شلوارش رو بالا میکشید. نه خیال بد نکنید. تازه رسیده بود اداره و داشت لباس فرم می‌پوشید.

آدم دلسوخته ای بود؛ من رو که دید کلی درد دل کرد. به بهانه ی حضور من زنگ زد بازرسی کل و داشت گله میکرد که چطوری به عنوان مأموری کارکشته با باند جاعلین توی قهوه خونه قرار گذاشته و باهاشون قلیون کشیده و وقتی اعتمادشون رو جلب کرده و همه ی اعضای باند رو شناسایی کرده؛ همه رو گرفته و به دست و چنگال عدالت سپرده.
بگذریم
من رو یه راست برد پیش رییس کل مجموعه که پشت سیستم نشسته بود و کلیه ی ورود و خروج های کشور رو آنلاین رصد میکرد.

کلی تحویلم گرفت و آخرش گفت؛ ببین ( البته بچه جون رو نگفت؛ ولی من شنیدم ) تمام کسانی که زنگ زدن و سفارشت رو کردن برای من پشیزی ارزش ندارن؛ کارت رو فقط بخاطر همون بنده خدایی که اولین بار به من زنگ زد و خیلی برام محترمه دارم انجام میدم .
خلاصه پاسپورت گرفتیم و اجازه ی خروج برای یک بار توی مدت شش ماه؛ تا شاید پاسپورتم پیدا بشه.

حالا بماند که بعدا کل مدارک و پاسپورت و ... توسط دزدان محترم توی خیابون پرت شده بود و کارگران محترم شهرداری شهر مجاور پیدا کرده بودن و به من زنگ زدن و رفتم گرفتم و صداش رو در نیاوردم.

دلم برای دزدای محترم سوخت؛ یک یه ریالی هم توی کیفم نبود که لااقل پول بزنین موتور یا ماشین شون در بیاد که مدارک من رو ببرن توی شهر بغلی بندازند.

فک میکنم بنده خداها چه حرصی خوردن وقتی دیدن هیچ چیز بدرد بخوری توی کیف نیست.

توی فرصت شش ماه داده شده؛ به دلیل همون داستان سفر غیرمترقبه ی وسط زمستان که داشت تو سفارت لو میرفت؛ خودم نخواستم که برم. آخه میدونستم دوستان اونور آب مثل من از دروغ خیلی بدشون میاد و اگه یه بار بفهمند که کل داستان سفر الکی بوده؛ ممکنه برای دفعات بعد به مشکل بخورم.

خلاصه؛ شش ماه گذشت و ایندفعه جدی جدی سفر جور شد . ویزا و بلیط و ... گرفتم؛ که دوستم زنگ زد قبل رفتن چک کن ممنوع الخروج نباشی؛ منم گفتم نه ممنوع الخروج نیستم .

اصرار کرد که حتما چک کن . منم باز از همون کانال چک کردم . دیدم ای داد بیداد ؛ من فقط یک بار اجازه ی خروج داشتم اونم؛ تو مدت شش ماه؛ پرسیدم چیکار باید بکنم؛ گفتن باید درخواست خروج مکرر بکنی؛ حالا فقط چند روز مونده به سفر و من تازه باید پروسه ی خروج مکرر رو طی میکردم .

باز هم زنگ و سفارش و درخواست و ... که خوشبختانه قبل حرکت مشکل حل شد.

داستان سفر رو هم بعدا اگه تونستم میگم.

https://t.me/tajrobiatghazayi

تجربیات و خاطرات قضایی

05 Nov, 22:56


سلام و عرض ادب و احترام خدمت دوستان و همراهان گرامی
به قول شاعر که؛ همچنان حال ما خوب است؛ اما تو باور مکن.

بر سکوت هر از چندگاه و کمی طولانی مدت من خرده نگیرید؛ چرا که همچنان تالمات روحی و جسمی و شخصی و کشوری و جهانی؛ بر جسم فرسوده ی ما سنگینی میکند و بهانه ی همیشگی که ( سکوت را بر نوشتن جفنگیات هوس گونه ترجیح میدهم ) همچنان باقی است.

این روزها همچنان وکالت میکنم و سعی وافری بر ارتقاء فهم و شعور اندکم با سیر در مفاهیمی چون ذهن؛ فکر؛ خودآگاه؛ نیمه خودآگاه و ناخودآگاه دارم.
تلفیق این معانی با زندگی روزمره و شغل وکالت؛ و دوستان و همراهانی که همچنان بی اعتماد به این حرف ها گوش میدهند و این مفاهیم را فانتزی هایی برای سرگرمی می‌دانند؛ سخت و دشوار است.

نامهربانی های روزگار رو هم که دیگر با آن خو گرفته ام هم به کنار.

مدت هاست دنبال سوژه میکردم که کمی‌ بر آتش این تنور سرد بدمم و خود و دیگران را با نشان دادن هنر سیاه مشق نویسی؛ از این کرختی در بیاورم .

داستان این بار
بعد از ظهر که از اداره زدم بیرون؛ گفتم از فرصت مجردی پیش آمده حداکثر استفاده رو بکنم و خودم رو به ناهاری در یکی از رستوران های شهر دعوت کنم.

مثل همیشه رستورانی تکراری و ناهاری تکراری را انتخاب کردم و به خانه برگشتم .
عصر که شد؛ عزمم را جزم کردم که هر جور شده از مجتمع بیرون بزنم و کمی از این حالت کسالت آور بیرون بیایم و از این قیل و قال فضای اداری که تا مجتمع مسکونی دادگستری هم کشیده شده بود؛ فاصله بگیرم .

سوار ماشین که شدم دیدم بچه های ساکنین مجتمع دور ماشینم جمع شدند و مشتاقانه میگن؛ عمو عمو شیشه ی عقب ماشین چطوری شکست؟

لبخندی زورکی بهشون زدم و نگاهی به صندلی عقب ماشین انداختم که پر از شیشه بود.

کمی هنگ کردم که داستان چیه ؟ هنوز نفهمیده بودم که آقا دزده؛ موقعی که من داشتم ناهاری تکراری رو در رستورانی تکراری با ولع می‌خوردم ؛ شیشه ی لچکی درب عقب سمت شاگرد ماشین رو شکونده و کیف من رو که اتفاقا پر از مدارک شناسایی بود رو برده؛ از کارت های بانکی و شناسنامه و کارت ملی و پاسپورت و سند خونه و ترجمه ی رسمی همه ی مدارک و ... .

ریا نباشه داشتم آماده میشدم برم سفر خارجی؛ نه از این کشورهای الکی؛ دعوت نامه داشتم از یه کشور اروپایی که وسط زمستون من رو برای یه سفر کاری غیرمترقبه تجاری دعوت کرده بودن.

قاضی و سفر تجاری؛ اون هم غیرمترقبه؛ وسط زمستون ؟
هیچ چیش با هم جور در نمیومد؛ ولی خوب؛ من هر جور بود میخواستم برم که آقا دزده سبب خیر شد و من ناکام موندم .
بگذریم
از رانتی که داشتم کمال استفاده رو کردم و زنگ زدم رییس آگاهی که کجایی؟ بیا که بیچاره شدم و تمام مدارکم رو بردن. رییس آگاهی هم گفت اصلا نگران نباش . بیا دم آگاهی تا برات درستش کنم.

به محض حضور؛ تیم انگشت نگاری و جرم شناسی و جرم یابی که کلا یه نفر بود اومد کنار ماشینم و کمی پودر سیاه به ماشین سفیدم زد و چند تا اثر انگشت گرفت و رفت .
به رییس آگاهی گفتم این اثر انگشت ها رو میبرید که با بانک اطلاعاتی سارقین کشور تطبیق بدید که سارق رو پیدا کنین دیگه ؟ گفت نه؛ نگهش میداریم که اگه یه روزی یه دزد فلک زده ای پیدا شد که اثر انگشتش با این آثار تطبیق داشت؛ بگیریمش و ....

یاد خودم افتادم که چند وقت پیش برای انگشت نگاری رفته بودم اگاهی و داشتم به این فکر میکردم به زودی یکی از قضات یا کارمندان دادگستری که چند روز اخیر سوار ماشین من شده اند رو به عنوان سارق مدارک من دستگیر می کنند و الی آخر؛ که رییس آگاهی فکر نابی به سرش زد .

گفت ماشین رو کجا پارک کرده بودی؟ گفتم چند تا خیابون پایین تر. گفت سوار شو بریم تو محل ببینیم کسی دوربین مداربسته نداره؟
خوشحال شدم که اگه با انگشت نگاری به جایی نمی‌رسیم حتما با چک کردن دوربین های مداربسته میرسیم .
تو محل هیچ دوربینی نبود و رییس آگاهی وقتی دید خیلی نا امید شدم؛ گفت اصلا نگران نباش .
چند تا کاغذ تایپ میکنیم می‌زنیم به در و دیوار که این مدارک گم شده و به یاینده جایزه ی درخوری میدیم و حتما مدارک شما پیدا میشه.

واقعا از این درایت رییس مهم ترین و تخصصی ترین مجموعه ی برخورد با جرایم جنایی به حیرت چندین ساعته فرو رفتم.

هیچی دیگه؛ تقاضای المثنی برای همه ی مدارک دادم تا رسید به مدرک اصل کاری؛ یعنی پاسپورت.

گفتن شش ماه باید تو انتظار بمونی که پاسپورت جدید بهت بدن. دیگه طاقت نداشتم؛ گرین کارت دادگستری رو برای همین روزا ساخته بودن؛ زنگ زدم رییس گذرنامه ی شرق استان تهران و ایشون یه قسمت از کار رو رله کرد و گفت بقیه اش دیگه دست من نیست؛ باید بری مرکز گذرنامه ی کشور.

خودم هماهنگ میکنم برو اونجا. برای اینکه کارم رو دو قبضه کنم یکی رو تو بازرسی کل ناجا پیدا کردم. اونم زنگ زد به جایی که باید زنگ بزنه.

تجربیات و خاطرات قضایی

20 Aug, 05:24


سلام و عرض ادب و احترام خدمت مخاطبین گرامی
https://t.me/tajrobiatghazayi
هر چند سعی کردم منظورم را در لابلای کلماتی مختصر بیان کنم؛ ولی ظاهراً در رساندن مطلب قبلی موفق نبودم و نتوانستم منظورم را درست منتقل کنم.

جان مطلب من این قسمت بود. ( من را کاملا بخاطر داشت؛ سرش را بالا نیاورد که توی صورت من نگاه کند .
این رفتار را می شناختم . قاضی نگون بختی که دوست قدیمی اش را دیده که وکیل شده است و بیست سال است که او را ندیده و از ترس اینکه مبادا این قاضی وکیل شده هم اهل سوء استفاده باشد؛ حتی نمی‌تواند کمی با او خوش و بش کند.)

برداشت من این بود که چون من را کاملا بخاطر داشت و همچنان ارادت قبلی باقی بود سعی کرد با اینگونه رفتار کردن بی طرفی خودش را نشان دهد که چهره ی عدالت مخدوش نشود.

بغرنج بودن چنین حالتی برای یک قاضی بسیار سخت تر از حالتی است که به من وکیل دست می دهد.

من چون حالش را فهمیدم و مهربانی اش را درک کردم؛ با لبخند خداحافظی کردم.

شاید می‌توانست با خودش بهتر کنار بیاید و رفتار مهربانانه تری را بروز بدهد.

این را هم بگویم . بعد همان شعبه؛ به شعبه ی‌ دیگری رفتم. دقیقا همان اتفاق اولیه تکرار شد.

وقتی قاضی آشنا را دیدم سلامی عرض کردم و گفتم از قضات خوزستان بودم . لبخندی زد و خیر مقدمی گفت و خداحافظی کردم . ولی حس قشنگی که با دیدنش و دیدنم به هر دوی‌ ما دست داد وصف ناشدنی است.

هدف تقدیس قضاتی بود که با نادیده گرفتن حس واقعی خود سعی دارند بی طرفی را در همه حال رعایت کنند و به شخصه شاید ترجیح می‌دادم مهربان تر با من برخورد می‌کرد ولی حسی که پشت این رفتار خشک و جدی بود برایم ارزشمند است .

موفق باشید

https://t.me/tajrobiatghazayi

تجربیات و خاطرات قضایی

18 Aug, 21:33


نظر فراموش نشود 🙏🌹🌷

تجربیات و خاطرات قضایی

18 Aug, 21:24


#خاطره_قضایی
#یاد_ایامی
#تجربیات_خامی
https://t.me/tajrobiatghazayi
شب از نیمه گذشته و من همچنان در حال خواندن پرونده ی یکی از موکلین هستم. خسته که شدم؛ برای تمدد اعصاب از اینهمه بلبشویی که در پرونده هست؛ سری به مطالب کانال زدم و نظر مخاطبین را می‌خواندم.
@@@@@@@
یاد دوران قضاوت افتادم؛ شب هایی که تا نیمه شب پرونده می‌خواندم و مانند وقتی که در شعبه نشستم و انگار کسی پشت در منتظر جواب است؛ تند تند دستورات پرونده را می نوشتم.
@@@@@@@
با خاطره و تجربه ای؛ که چند وقت قبل اتفاق افتاد کلام امشب رو به پایان ببرم .

برای مطالعه ی پرونده ای به دادگاه تجدیدنظر رفتم .
قبل مطالعه ی پرونده وارد دفتر شعبه شدم که تمبر وکالتی ام را ابطال کنم. از جلوی درب اتاق قاضی که رد شدم؛ زیر چشمی نگاهی به شعبه انداختم .
هم دوره ای دوران دانشجویی ام را دیدم . می دانستم که اینجاست ولی شعبه اش را نمی دانستم .
از مدیر دفتر اجازه خواستم عرض ادبی کنم . باخودم فکر میکردم حتما من را بخاطر نمی آورد.

مدیر دفتر محترم اجازه گرفت و وارد شدم. سر پایی سلامی عرض کردم و قصد خروج داشتم .

بی آنکه نگاهی به من بیاندازد؛ تشری به من زد که قاضی دماوند بودی و همونجا هم وکالت میکنی؟؟؟ در بازرسی هایم در دماوند اسم‌ شما را در فلان پرونده دیدم.

گفتم آخرین محل خدمت من تهران بود و ممنوعیتی در وکالت کردن در دماوند ندارم.

گفت در هر حال نمی‌توانی در پرونده ای که قاضی اش بودی؛ وکالت کنی؛ گفتم قطعا این امر را رعایت میکنم .

ادامه دادم؛ فکر نمی‌کردم حتی من را بخاطر داشته باشید.

از ابهتش کم نکرد و همچنان سرش را به پرونده ای که در حال خواندنش بود گرم کرده بود.

من را کاملا بخاطر داشت؛ سرش را بالا نیاورد که توی صورت من نگاه کند .
این رفتار را می شناختم . قاضی نگون بختی که دوست قدیمی اش را دیده که وکیل شده است و بیست سال است که او را ندیده و از ترس اینکه مبادا این قاضی وکیل شده هم اهل سوء استفاده باشد؛ حتی نمی‌تواند کمی با او خوش و بش کند.

موقع خداحافظی که چند دقیقه هم نشد سرش را بلند کرد و نگاهی به چهره ام انداخت؛ لبخندی زدم و خارج شدم .
@@@@@@
از همینجا خسته نباشیدی عرض کنم به قضات معظم و پر تلاش و پاکدستی که میدانم همچنان با عزمی راسخ وقت و بی وقت در حال رسیدگی به پرونده ها هستند و از خیلی از مواهب دنیای مادی چشم می‌پوشند تا مبادا گزندی به رخساره ی عدالت وارد آید.

موفق باشید

https://t.me/tajrobiatghazayi

تجربیات و خاطرات قضایی

17 Aug, 19:30


تجربیات و خاطرات قضایی pinned «#قتل #بازپرس #رسیدگی_بیطرفانه بعد از انتظار زیاد وارد اتاق بازپرس شدیم. خستگی از شلوغی کار شعبه و مراجعین از چهره ی بازپرس هویدا بود. چون وکیل متهم ردیف آخر بودم؛ دورترین صندلی رو انتخاب کردم و نشستم . موکلم کنارم نشسته بود و پسر بزرگ مقتول که به نوعی سخنگوی…»