در دوران جنگ جهانی دوم، همانوقتها که ارتباطات و تلفن و تلگرام محدود یا اصلا قطع و غیرممکن بوده، رادیو بخشی داشته به اسم "پیامهای شخصی"...
یعنی دختر و پسر عاشقی که داشتهاند از هم جدا میشدند با هم قرار میگذاشتهاند اگر دختر به سلامت رسید به شهر مقصد، یک پیام شخصی برای پسر بفرستد...
یا مردی که داشته میرفته به جبههی جنگ، همسر باردارش را بغل میکرده و قول میگرفته به دنیا آمدن بچه را حتما خبر بدهد...
این پیامهای شخصی قراردادی بودهاند، یعنی دو نفر با هم قرار میگذاشتند اگر فلان جمله را، فلان مصرع از فلان شعر را، در رادیو شنیدی بدان این منم که دارم فلان خبر را به گوشَت میرسانم.
اینطوری میشده که عاشق گوش میچسبانده به رادیو و میشنیده: "چهرهی عشق سرخ است" و بلند میشده یک دور، دورِ اتاق میرقصیده، چون معشوق به سلامت رسیده... یا آنیکی میشنیده: "درخت سیب شکوفه کرده"، از جا میپریده، همسنگرهایش را بیدار میکرده و خبر میداده: "من بابا شدم".
دارم به پیامهای شخصی خودم و آدمهایی که میشناسم فکر میکنم. به پیامهایی که میتوانم بدون مستقیمگویی، بدوناینکه تلفن را بردارم و شرح و تفصیل ماجرا را بگویم، بدون اینکه یک وویس طولانی بفرستم، فقط و فقط در قالب یک جمله رمزی به همسرم، به دخترم، به برادرها، به دخترعموها، به رفقا بگویم...
دارم فکر میکنم اگر همان خبر خوب، همان خبری که مدتهاست منتظر رسیدنش هستم برسد این خبر را چطور میتوانم رمزگذاری کنم.
من برای خودم یک رمز پیدا کردم؛ اگر آن اتفاقخوشگله بیفتد، به کسانی که دوستشان دارم پیام خواهم داد: "ناگهان چراغی روشن شد!"
چشمهایتان را ببندید و آن اتفاقخوبه را تصور کنید. همان اتفاقی که مدتهاست منتظرش هستید و بعد جملهی رمزی خودتان را پیدا کنید و کسانی که این پیام را برایشان میفرستید، انتخاب کنید.
اگر دوست داشتید جملههای رمزیتان را اینجا بنویسید، شاید با خواندنشان کامِ دل بقیه شاد شود.
https://www.instagram.com/reel/DFSClMOMSC8/?igsh=MW02NXpsY2Fxa296bg==