شعرستان @sherestan Channel on Telegram

شعرستان

@sherestan


هنر اگرچه نان نمی شود اما شراب زندگیست
ژان پل سارتر

ارتباط :
@Sherestan_a



#Leave_Channel

شعرستان (Persian)

شعرستان یک کانال تلگرامی برای علاقمندان به شعر و ادبیات است. اگر شما هم به دنبال یافتن زیبایی و عمق در کلمات هستید، این کانال مکانی مناسب برای شماست. از معتبرترین و زیباترین شعرها تا نقل قول‌های الهام بخش از نویسندگان معروف، در این کانال همه چیز پیدا خواهید کرد.
تمامی علاقه‌مندان به هنر و شعر دعوت به عضویت در این کانال هستند تا بتوانند از تجربیات و دیدگاه‌های دیگران بهره‌مند شوند و در زمینه هنر خود پیشرفت کنند.
برای ارتباط با مدیران کانال و ارسال پیشنهادات و نظرات، می‌توانید با آنها در ارتباط باشید: @Sherestan_a
اگر شما هم دوست دارید به جمع طرفداران شعر بپیوندید، حتما این کانال را دنبال کنید و از محتویات جذاب آن لذت ببرید. #Leave_Channel

شعرستان

09 Feb, 21:13


5975

با آن که هیچ رَدی از تاریکی‌ نیست
اما دنیا
بدجوری شب است ...

#علی_صالحی

@Sherestan

شعرستان

09 Feb, 21:06


5974

به آهی می‌توان دل را ز مطلب‌ها تهی کردن
که یک قاصد برای بردن صد نامه بس باشد

#صائب_تبریزی

@Sherestan

شعرستان

06 Feb, 20:09


5973

از نظرت کجا رود..ور برود تو همرهی
رفت و رها نمی‌کنی‌‌...آمد و ره نمی‌دهی

#سعدی

@Sherestan

شعرستان

06 Feb, 20:04


5972

برای رد شدن ضربه‌های تکراری
چه بهتر است بخوابیم وقت بیداری

بهار آمده و موسم درخت‌کُشی‌ست
نصیب توست اگر ارّه بیشتر داری

به این امید که از بعدِ چند میلیون سال
بدل به نفت شود لاشه‌ای که می‌کاری

صدای ارّه می‌آید که از تو می‌پرسد:
چگونه باب شد آیین جنگل‌آزاری؟

برای کشتن گنجشک، سنگ‌ریزه بس است
نیاز نیست که حتماً تفنگ برداری....

#مریم_جعفری_آذرمانی

@Sherestan

شعرستان

06 Feb, 19:16


5971

شعله‌ی قلبش توان آن را داشت ،
که شب های تاریک تمامی دریاهای ناشناخته را روشن کند.

#جوزف_کنراد

@Sherestan

شعرستان

04 Feb, 23:03


5970

بعد از تو هیچ در دل سعدی گذر نکرد...

#سعدی
@Sherestan

شعرستان

04 Feb, 00:01


5969

همچون خودم
خيالم نيز دو عينک در گريبان دارد؛
يكی برای فاصله‌های دور
و آن ديگر برای فاصله‌های نزديک

دیروز دورادور گذر كردی
امّا خيال دست و پايش را گم كرد
و عينک مخصوص فاصله‌های نزديک را
بر چشم زد!

و -افسوس- باز هم نديدمت...

#شیرکو_بیکس

@Sherestan

شعرستان

03 Feb, 23:59


5968

به پنجره اشاره‌ای کرد و گفت: آفتاب را می‌بینی؟ می‌توانی بیرون بروی و در آفتاب بایستی. می‌توانی مثل یک کودک دور خانه بدوی. اما من نه می‌توانم در آفتاب بایستم و نه می‌توانم دورِ خانه بچرخم، زیرا توانش را ندارم. اما می‌دانی چیست؟

“من قدر آن پنجره را بیشتر از تو میدانم.”


#کتاب
#میچ_البوم
#سه_شنبه‌_ها_با_موری

@Sherestan

شعرستان

30 Jan, 21:06


5967


بشر تا دست به عملی نزده، نمیتوان صفتی به او نسبت داد بنابراین نه خوب است و نه بد. هیچ است. ظرفی است تهی که باید در جریان زندگی، بسته به بد و نیک کردار از شرنگ یا شهد پر شود. بشر هیچ نیست مگر آنچه از خود می‌سازد.

#کتاب
#ژان_پل_سارتر
#اگزیستانسیالیسم_و_اصالت_بشر

@Sherestan

شعرستان

30 Jan, 21:01


5966

برای اینکه روانم را نیازارم و پریشانیِ خیال را از خود دور سازم، ناگزیر کار می‌کنم.


#نقل_قول
#ونسان_ونگوگ

@Sherestan

شعرستان

30 Jan, 21:00


5965

آیا شما حاضرید برای تهیه شام امشب خود در زباله‌های دیشب، دنبال غذا بگردید؟ پس چگونه حاضر می‌شوید با جست‌ و جوی در آشغال‌های کهنه ذهنی، تجربه‌های فردای خود را بیافرینید؟ رها شدن از دست حرف و سخن کسی که باعث آزار شما شده، فقط با بخشیدن آن فرد امکان پذیر است.

با بخشیدن خود و دیگران، از دست خاطرات تلخ راحت می شوید و همین آرامش باعث می شود که آنچه را که اتفاق افتاده فراموش کنید. اکنون زمان آن رسیده که خاطرات خوش، نگاه خوش بینانه و واقع بینانه را به همه ابعاد زندگی بیندازید ...


#کتاب
#شفای_زندگی
#لوئیز_ال_هی

@Sherestan

شعرستان

23 Jan, 19:34


5964

رونق عهد شباب است دگر بُستان را
می‌رسد مژدهٔ گل بلبل خوش‌الحان را

ای صبا گر به جوانان چمن باز رَسی
خدمت ما برسان سرو و گل و ریحان را

گر چنین جلوه کند مغبچهٔ باده‌فروش
خاک‌روبِ درِ میخانه کنم مژگان را

ای که بر مه کشی از عَنبرِ سارا چوگان
مضطرب‌حال مگردان، من سرگردان را

ترسم این قوم که بر دُردکشان می‌خندند
در سر کار خرابات کنند ایمان را

یار مردان خدا باش که در کشتی نوح
هست خاکی که به آبی نخرد طوفان را

برو از خانهٔ گردون به در و نان مطلب
کآن سیه‌کاسه در آخر بِکُشد مهمان را

هر که را خوابگه آخر مشتی خاک است
گو چه حاجت که به افلاک کشی ایوان را

ماه کنعانی من! مسند مصر آنِ تو شد
وقت آن است که بدرود کنی زندان را

حافظا می خور و رندی کن و خوش باش ولی
دام تزویر مکن چون دگران قرآن را

#حافظ

@Sherestan

شعرستان

28 Dec, 19:06


5963

این عشق پدرسوخته بحران جدیدیست
دردی که خودش نسخه درمان جدیدیست

ترکیب گز و مسقطی و شیره و سوهان
لب های تو سوغاتی استان جدیدیست

واکاوی زیبایی تو شعر شناسیست
لبخند تو اما هنرستان جدیدیست

صحبت سر خیام و حزین و اخوان نیست
چشمان تو امید جوانان جدیدیست

آغوش تو نمرودترین آتش دنیاست
آتش بکشانم که گلستان جدیدیست

از کوچه سرهای شکسته خبری نیست
این کوچه به لطف تو خیابان جدیدیست

هم با نمکی ، هم شکری ، ما چه بگوییم؟!
این ظرف شکر پاش، نمکدان جدیدیست

قاجاریه ات هستم و تسلیم نگاهت
زیبایی تو نقل رضاخان جدیدیست

با عشق سپردیم فقط سر به بیابان
این عشق به دنبال بیابان جدیدیست

ای غنچه تن غنچه دهان، ظرف گلابی
آغوش تو یادآور کاشان جدیدیست

دست تو به سمت چمدان رفت و از آن روز
این شهر گرفتار زمستان جدیدیست

#علی_صفری

@Sherestan

شعرستان

23 Dec, 09:13


5962

ایوان ایلیچ زندگی‌اش را با یک دروغ آغاز کرد. و این دروغ، نه به این دلیل که به دیگران دروغ می‌گفت، بلکه به این خاطر بود که خودش را فریب داده بود. او همیشه فکر می‌کرد که دارد برای خوشبختی خودش زندگی می‌کند، در حالی که در واقع تنها برای تصور دیگران از خوشبختی‌اش زندگی می‌کرد.

#کتاب
#مرگ_ایوان_ایلیچ
#لئو_تولستوی

@Sherestan

شعرستان

28 Nov, 22:02


خانواده‌ی عزیز شعرستان، این کتاب بهترین اثری هست که تو زمینه‌ی سازمان خوندم
این اجرای صوتی رایگان و بی‌نظیر رو از دست ندید
یک رمان جذاب و شنیدنی

شعرستان

28 Nov, 21:59


5961

#کتاب گویا
#بنگاه_آدم‌کشی
#جک_لندن

http://player.iranseda.ir/book-player/?w=43&g=331525

شعرستان

19 Nov, 11:59


5960

غمِ زمانه که هیچش کَران نمی‌بینم
دَواش جز مِیِ چون ارغوان نمی‌بینم

به تَرک خدمتِ پیرِ مُغان نخواهم گفت
چرا که مصلحتِ خود در آن نمی‌بینم

ز آفتابِ قَدَح ارتفاعِ عیش بگیر
چرا که طالعِ وقت آن چُنان نمی‌بینم

نشانِ اهل خدا عاشقیست، با خود دار
که در مشایخِ شهر این نشان نمی‌بینم

بدین دو دیدهٔ حیران من هزار افسوس
که با دو آینه رویش عیان نمی‌بینم

قدِ تو تا بِشُد از جویبارِ دیدهٔ من
به جایِ سرو جز آبِ روان نمی‌بینم

در این خُمار کَسَم جرعه‌ای نمی‌بخشد
ببین که اهل دلی در میان نمی‌بینم

نشانِ مویِ میانش که دل در او بستم
ز من مَپرس که خود در میان نمی‌بینم

من و سفینهٔ حافظ که جز در این دریا
بضاعت سخن دُرفشان نمی‌بینم

#حافظ

@Sherestan

شعرستان

17 Nov, 05:14


5959

تو مرا به عدم رعایت بی‌طرفی در شعرهایم محکوم کردی،

خوب، من هرگز در طول زندگی‌ام آدم بی‌طرفی نبوده‌ام

همیشه جانبدار بودم و سیاست‌های دوپهلو داشتم

همیشه در مقابل نژادپرستی طرفدار سیاه‌پوست‌ها بوده‌ام،

در مقابل اشغالگران طرفدار مقاومت،

در مقابل ارتش طرفدار میلیشیا،

من در مقابل سفید‌پوست‌ها طرف سرخ‌پوست‌ها را می‌گیرم،

در مقابل نازی‌ها طرف یهودی‌ها را،

در مقابل اسرائیلی‌ها طرف فلسطینی‌ها را،

در مقابل نئونازی‌ها طرف مهاجران را،

در مقابل مرزها طرف کولی‌ها را،

در مقابل استعمارگران طرف بومی‌ها را،

در مقابل دین طرف علم را،

در مقابل گذشته طرف حال را،

در مقابل پدرسالاری طرف فمینیسم را،

در مقابل مرد طرف زن را،

در مقابل باقیِ زن‌ها طرف تو را،

در مقابل روزمرگی طرف کافکا را،

در مقابل فیزیک طرف شعر را

فیزیک

لعنت به فیزیک

چرا مهاجران وقتی نفس‌های آخرشان را می‌کِشند روی آب می‌آیند؟

چرا عکس آن اتفاق نمی‌افتد؟

چرا انسان‌ها وقتی زنده‌اند روی آب نمی‌آیند و وقتی مردند زیرِ آب نمی‌روند؟

بریده‌ای از شعر #غیاث_المدهون

@Sherestan

شعرستان

16 Nov, 23:05


5958

سردمه
مثل آغاز حیات گل یخ!
چه کنم؟
ها؟! چه کنم؟!

ما چرا می‌بینیم؟
ما چرا می‌فهمیم؟
ما چرا می‌پرسیم؟

نیمکت کهنه باغ
خاطرات دورش را
در اولین بارش زمستانی
از ذهن پاک کرده است

خاطره شعرهایی را که هرگز نسروده بودم
خاطره آوازهایی را
که هرگز
نخوانده بودیم…

#حسین_پناهی

@Sherestan

شعرستان

15 Nov, 22:49


5957

تا وقتی زندگی را مفروض بگیری، می‌توانی به عقل تکیه کنی، بدون اینکه مشکلی پیش بیاید. ولی همین که خودِ زندگی موضوعِ سوال شود، دیگر عقل به درد نمی‌خورد. اگر قرار نبود بمیریم، می‌توانستیم تا ابد به عقل تکیه کنیم. در واقع آن وقت امکان نداشت از این نوع تجربه که الآن داریم فراتر برویم. فقط مرگ است که امکان فراوری از این قسم تجربه را ممکن می‌کند. حالا هر قدر هم خیال کنی که بعید است چیزی فراتر از این نوع تجربه وجود داشته باشد، هر قدر هم به این چیزها بی اعتقاد باشی، باز مجبوری بپذیری که امکانش وجود دارد. فقط به این دلیل که می‌میریم.

#کتاب
#مواجهه_با_مرگ
#براین_مگی

@Sherestan

شعرستان

15 Nov, 22:40


5956

آقا، شما راهی بلدید که بشود این سرنوشت رقم خورده را پاک کرد؟ آیا می‌شود من خودم نباشم؟ و اگر من خودم باشم مگر می‌شود رفتارم جز این باشد؟ مگر می‌شود هم خودم باشم و هم کسی دیگر؟ مگر از وقتی که به‌دنیا آمده‌ام همه‌چیز حتی یک لحظه هم جور دیگری بوده؟ هر چقدر دوست دارید برایم موعظه کنید، شاید حرف‌هایتان درست باشد، اما اگر روی پیشانی من یا آن بالا نوشته باشند که حرف‌هایتان را قبول نکنم، چه کاری از دستم ساخته است؟

#کتاب
#ژاک_قضا_و_قدری_و_اربابش
#دنی_دیدرو

@Sherestan

شعرستان

15 Nov, 22:31


5955

می‌گویند یک روز جغرافی‌دان و کاشف آلمانی، فردریش هومبولت به دوستش که پزشکی پاریسی بود گفت که می‌خواهد یک دیوانه درست و حسابی را از نزدیک ببیند. چند روز بعد سر میز مهمانی دوستش، با دو مرد در طرفین خودش روبه‌رو شد، یکی مودب و کم‌حرف بود و به گپ و گعده تن نمی‌داد. دیگری لباس‌های تابه‌تا و ناهماهنگ داشت، درباره همه موضوعات جهان حرف می‌زد، دست‌هایش را بی‌محابا در هوا تکان می‌داد و اداهای هولناک از خودش در می‌آورد. وقتی شام تمام شد هومبولت به مرد حراف اشاره کرد و در گوش میزبانش گفت «از دیوانه‌ات خوشم آمد». میزبان ابرو در هم کشید و جواب داد: «دیوانه، آن یکی است. ایشان موسیو بالزاک هستند.»

#کتاب
#فقط_روزهایی_که_می‌نویسم
#آرتور_کریستال

@Sherestan

شعرستان

15 Nov, 22:10


5954

ثروتِ سریع مساله‌ای است که امروزه پنجاه هزار جوان قصد دارند حلش کنند، جوان‌هایی که همه در وضعیت شما هستند. شما یک واحدِ این رقم‌اید. خودتان حساب کنید چه تقلایی باید بکنید و مبارزه چقدر وحشیانه است. باید مثل عنکبوت‌های زندانی همدیگر را بخورید چون بدیهی است که پنجاه هزار سِمَتِ خوب موجود نیست. می‌دانید در این مملکت چطور باید ترقی کرد؟ یا با درخششِ نبوغ یا با شگرد فساد. یا باید مثل یک گلوله توپ میان این توده آدم راه باز کنید، یا این که مثل طاعون به جانشان بیفتید. شرافت به هیچ دردی نمی‌خورد. همه در مقابل قدرت نابغه کمر خم می‌کنند. البته ازش متنفرند، سعی می‌کنند بدنامش کنند، چون همه را برای خودش برمی‌دارد و به کسی چیزی نمی‌دهد، اما اگر پایداری کند بالاخره جلوش زانو می‌زنند؛ در یک کلمه، اگر نتوانند زیر لجن دفنش کنند زانو می‌زنند و می‌پرستندش.

#کتاب
#بابا_گوریو
#انوره_دو_بالزاک

@Sherestan

شعرستان

15 Nov, 22:01


5953

مشکل اینجاست که همیشه انتخاب تو از بین دو تا بد است. مهم هم نیست که کدام را انتخاب کنی، هر کدام شان ذره ای از تو را می خورند تا آنجا که دیگر چیزی باقی نماند. بیشتر آدم ها در بیست و پنج سالگی تمام می شوند. و بعد تبدیل می شوند به ملتی بی شعور که رانندگی می کنند، غذا می خورند، بچه دار می شوند، و هر کاری را به بدترین شکل اش انجام می دهند. مانند رای دادن به کاندیدای ریاست جمهوری ای که آن ها را یاد خودشان می اندازد.

#کتاب
#ساندویچ_ژامبون
#چارلز_بوکوفسکی

@Sherestan

شعرستان

15 Nov, 21:54


بوکوفسکی را به رمان عامه‌پسندش می‌شناسند. چقدر این مرد شاهکار است ...

شعرستان

15 Nov, 21:52


5952

آخر واقعا چطور می‌شود آدم خوشحال باشد از اینکه ساعت ۶:۳۰ با زنگ ساعت بیدار بشود، از تخت بیاید بیرون، لباس بپوشد، زورکی چیزی بخورد، بریند، بشاشد، مسواک بزند، شانه کند، و بعد از یک نبرد طولانی با ترافیک، برسد جایی که درواقع زور می‌زند برای کس دیگری کلی پول دربیاورد و درنهایت هم ازش می‌خواهند بابت این فرصتی که در اختیارش گذاشته شده، قدردان باشد؟

#کتاب
#هزار_پیشه
#چارلز_بوکوفسکی

@Sherestan

شعرستان

15 Nov, 16:25


شنیدنِ این اثر با صدای علیرضا قربانی

@Sherestan

شعرستان

15 Nov, 16:17


5951

مرگ من روزی فرا خواهد رسید
در بهاری روشن از امواج نور
در زمستانی غبارآلود و دور
در خزانی خالی از فریاد و شور

مرگ من روزی فرا خواهد رسید
روزی از این تلخ و شیرین روزها
روز پوچی همچو روزان دگر
سایه‌یی ز امروزها دیروزها

دیدگانم همچو دالانهای تار
گونه‌هایم همچو مرمرهای سرد
ناگهان خوابی مرا خواهد ربود
من تهی خواهم شد از فریاد درد

می‌خزند آرام روی دفترم
دستهایم فارغ از افسون شعر
یاد می‌آرم که در دستان من
روزگاری شعله می‌زد خون شعر

خاک می‌خواند مرا هر دم به خویش
می‌رسند از ره که در خاکم نهند
آه شاید عاشقانم نیمه شب
گل به روی گور غمناکم نهند

بعد من ناگه به یک سو می‌روند
پرده‌های تیره‌ی دنیای من
چشمهای ناشناسی می‌خزند
روی دفترها و کاغذهای من

در اتاق کوچکم پا می‌نهد
بعد من با یاد من بیگانه‌یی
در بر آیینه‌ام ماند به جای
نقش دستی تار مویی شانه‌یی

می‌روم از خویش و می‌مانم به خویش
هر چه برجا مانده ویران می‌شود
روح من چون بادبان قایقی
در افقها دور و پنهان می‌شود

لیک دیگر پیکر سرد مرا
می‌فشارد دست دامنگیر خاک
بی‌تو دور از ضربه‌های قلب تو
قلب من می‌پوسد آن جا زیر خاک

بعد ها نام مرا باران و خاک
نرم می‌شویند از رخسار سنگ
گور من گم‌نام می‌ماند به راه
فارغ از افسانه‌های نام و ننگ

#فروغ_فرخزاد

@Sherestan

شعرستان

15 Nov, 15:15


پیشنهاد:
https://fidibo.com/book/93836-کتاب-صوتی-خرمگس

شعرستان

15 Nov, 15:11


‌5950

اگر در جهان راهی یافت می‌شد که آبِ رفته را به جوی بازگرداند، ارزش داشت که به خطاهای گذشته خود بیندیشیم؛ ولی به‌راستی گذشته را باید از آنِ گذشتگان دانست؛ گذشته از آن گذشتگان است و آینده از آنِ توست. مادام که از آنِ توست، نگهش دار و افکارت را، نه روی آزاری که در گذشته رسانده‌ای، بلکه روی کمکی که اکنون می‌توانی انجام دهی، متمرکز کن!

#کتاب
#خرمگس
#اتل_لیلیان_وینیچ

@Sherestan

شعرستان

11 Nov, 04:37


چند سال پیش دوستی بسیار عزیز داستان کوتاهی به من معرفی کرد با نام دیوارنگاره که یکی از داستان‌های کتابی هست که در این پست گذاشتم. بی‌راه نیست اگر بگویم این داستان چندصفحه‌ای بهترین داستان کوتاهی است که تا امروز خوانده‌ام.
فکر می‌کنم این کتاب دیگر چاپ نشده و جز نسخه‌ی الکترونیکی آن، قابل دسترس نباشد.
کورتاسار در سال ۱۹۱۴ در بلژیک متولد و در ۶۹ سالگی درگذشت. در نوشته‌ای در باب نویسندگی می‌گوید:

«نویسنده واقعی کسی است که برای نوشتن چله کمانش را تا آخر بکشد و تیرش را رها کند، بعد هم کمانش را از میخی آویزان کند و راحت برود با دوستانش بنوشد! تیر دیگر خود در هوا جلو می‌رود، حالا یا به هدف می‌زند یا نمی‌زند. فقط احمق‌ها می‌توانند ادعای تغییر دادن مسیر تیر را داشته باشند یا به امید ابدی شدن و انتشار به چندین زبان، دنبالش بدوند و هل‌اش بدهند تا به هدف بخورد!»

اگر علاقه‌ای برای بیشتر آشنا شدن با این اسطوره و آثارش دارید لینک ویکی‌پدیای زیر می‌تونه مفید باشه:

https://tinyurl.com/bdfhzwae

شعرستان

11 Nov, 04:19


5949

#کتاب
#دروازه‌های_بهشت
#خولیو_کورتاسار

@Sherestan

شعرستان

11 Nov, 03:46


5948

ساعت چهارِ نیمه‌شب است
و قبول دارم این‌جمله، شروع مناسبی برای یک شعر عاشقانه نیست
اما طوری از خواب پریده‌ام
که ناچارم بگویم دوستت دارم
که ساعت چهارِ نیمه‌شب است
که هیچ‌وقت، هیچ‌جای دنیا هیچ ساعتی
به این شدت چهارِ نیمه‌شب نبوده است

#لیلا_کردبچه

@Sherestan

شعرستان

11 Nov, 03:44


5947

پیش از تو دنیا زشت بود
دریا از کشتی‌های شکسته آغاز میشد
باغ از خار
شهر از ساختمان‌های بی‌در و پنجره
شب از کابوس
روز از باد
من از تو تشکر می‌کنم
برای من زیبایی آوردی!

#رسول_یونان

@Sherestan

شعرستان

11 Nov, 03:42


5946

ما شعر می گوییم
ما
که نمی توانیم زندگی کنیم
ما شعر می گوییم

#علیرضا_روشن

@Sherestan

شعرستان

08 Nov, 19:19


5945

اگر زِ گور، به جایی دری نباشد چه؟!
وگر تمام شود، محشری نباشد چه؟!

گرفتم اینکه دری هست و کوبه‌ای دارد…
در آن کویر، کسِ دیگری نباشد چه؟!

کفن‌کِشان چو در آیم زِ خاک و حق خواهم،
دبیرِ محکمه را دفتری نباشد چه؟!

شرابِ خُلَّرِ شیراز داده‌ام از دست…
خبر زِ خمره‌ی گیراتری نباشد چه؟!

چنین که زحمتِ پرهیز بُرده‌ام اینجا،
به هیچ کرده اگر کیفری نباشد چه؟!

بَرَنده کیست در این بازیِ سیاه و سپید؟
در آن دقیقه اگر داوری نباشد چه؟

#حسین_جنتی

@Sherestan

شعرستان

08 Nov, 18:54


5944

در پریشان نظری غیر پریشانی نیست
عالمی امن تر از عالم حیرانی نیست
 
قفس تنگ فلک جای پر افشانی نیست
یوسفی نیست درین مصر که زندانی نیست
 
از جهان با دل خرسند بسازید چو مور
کاین گهر در صدف تاج سلیمانی نیست
 
چون ره مرگ سفیدی کند از موی سفید
وقت جمعیت اسباب تن آسانی نیست
 
تیر کج را ز کمان دور شدن رسوایی است
زیر گردون وطن ما ز گرانجانی نیست
 
نیست از نقص جنون، خانه نشین گر شده ایم
عشق، شهری است درین عهد، بیابانی نیست
 
ساده کن لوح دل روشن خود را از نقش
که بصیرت به سواد خط پیشانی نیست
 
در دل خاک، شهان گنج گهر گر دارند
گنج بی سیم و زران جز غم پنهانی نیست
 
به که بر لب ننهد ساغر بی پروایی
هر که را حوصله زهر پشیمانی نیست
 
سر زلف تو نباشد، سر زلف دگری
از برای دل ما قحط پریشانی نیست
 
اژدها می شود این مار ز مهلت صائب
رحم بر نفس نمودن ز مسلمانی نیست

#صائب_تبریزی

@Sherestan

شعرستان

07 Nov, 14:59


https://fidibo.com/book/79767

شعرستان

07 Nov, 14:59


5943

نیچه به خواهرش
ژنو - نوامبر 1883

لامای عزیزم:
دغدغه‌ی به حساب آمدن در میانِ نویسندگان!؟ این چیزی است که مرا با نفرت و انزجار می‌ترساند. اما، خواهرِ عزیزم، تنها «سپیده‌دمان» و «حکمتِ شادان» را مطالعه کن، کتاب‌هایی که محتوایِ آنها و آتیه‌شان جزوِ غنی‌ترین‌ها در زمین است. در نامه‌هایِ قبلیِ شما بحثِ زیادی در موردِ [نکوهشِ] خودخواهی و خودبینی وجود داشت، که دیگر نباید در نامه‌هایِ خواهرِ من نوشته شود. من بينِ انسان‌هایِ قوی و ضعیف یعنی کسانی که مقدر به خدمت، پیروی و سرسپردگی هستند، خطِ ممتدی کشیدم. آن چیزی که در این دوران حالم را به هم می‌زند ناگفته‌هایی از ضعف است... آنچه که تاکنون به من لذت داده، جلوه‌ی انسان‌هایی با آرزوهایِ دراز بوده است، یعنی کسانی که آرامشِ خود را سال‌ها حفظ کرده‌اند و واقعاً خود را با عبارت‌پردازی‌هایِ اخلاقیِ باشکوه نپوشانده‌اند؛ و همانندِ «قهرمانان» یا «اشراف» قدم برداشته‌اند. کسانی که آنقدر صادق بوده‌اند که به هیچ چیز جز خودشان و خواسته‌هایشان ایمان نداشتند، تا آن را برایِ نوعِ بشر در تمامیِ زمان‌ها باقی بگذارند. مرا ببخش! آنچه که مرا به ریچارد واگنر متمایل کرد همین بود؛ شوپنهاور نیز در تمامِ عمرِ خود چنین حسی داشت...

شکسپیر را بخوان! آثارِ او مملو از مردان‌ِ قدرتمند است: مردانِ خام، سخت و شاید سنگی. دورانِ ما از داشتنِ چنین انسان‌هایی فقیر است و حتی از انسان‌هایی که برایِ درکِ افکارِ من مغز داشته باشند!

فکر نکن که نومیدی و فقدانی که امسال از آن رنج بردم، کم بوده است. نمی‌توانی تصور کنی که چقدر همیشه احساسِ تنهایی می‌کنم آن زمان که در میانِ همه‌ی این مردمِ خشکه مقدسی هستم که شما آنها را «خوب» می‌نامید؛ و چقدر شدیداً مشتاقِ انسانی هستم که صادق باشد و بتواند صحبت کند، حتی اگر یک هیولا باشد. اما البته من باید صحبت با نیمه‌خدایان را ترجیح دهم.

باز هم مرا ببخش! من همه‌ی اینها را از عمقِ وجود نگفتم، و به خوبی می‌دانم که چقدر شما دغدغه‌ی نگرانی‌هایِ من را دارید. آه، این تنهاییِ لعنتی.

#کتاب
#نامه‌های_نیچه
#فردریش_نیچه

@Sherestan

شعرستان

07 Nov, 13:37


5942

عدالت

امپراطور چین به مردم‌اش گفت: که او، فقط او را باید به عنوان مقصر اصلی آخرین کسوف مجازات کنند. او اعتراف کرد که با مدیریت غلط و اشتباهی که در محاسبه‌هایش کرده بود، باعث شده چنین فاجعه‌ای اتفاق بیفتد. دادگاه ویژه‌ای برای رسیدگی به این اتهام تشکیل شد. دادگاه حکم داد: « به دلیل این رفتار شایسته، فروتنی و ابراز پشیمانی امپراطور بزرگ، مردم باید شکرگزار باشند و مراتب قدردانی خود را با پرستش ایشان به‌جا بیاورند. »

#کتاب
#داستان_کوتاه
#انریکه_اندرسون_ایمبرت

@Sherestan

شعرستان

07 Nov, 13:15


5941

دوستِ صمیمی‌ام
که تراژدی و اندوه و غربت را
درچشمانت می‌خوانم
ما مردمی هستیم که شادی را نمی‌دانیم!
بچه‌های ما تاکنون رنگین کمان ندیده‌اند
اینجا کشوری است
که درهای خود را بسته است
و اندیشیدن و احساس را لغو کرده است!
کشوری که به کبوتر شلّیک می‌کند،
و به ابرها و ناقوس‌ها.
اینجا پرنده پروایِ پریدن ندارد
و شاعر
هراس از شعر خواندن!
اینجا کشوری است
که راهی برای پیمودن ندارد
حتی مگس از پریدن می‌ترسد
و شب شعری برگزار نمی‌شود!
اینجا کشوری است
که نیمی از آن سیاهچال است
نیمِ دیگر نگهبان !
مُردگان با همسرانِ یکدیگر
ازدواج کرده‌اند
و روشن نیست مردمانش کجا رفته‌اند!
گردشگرِ مو طلایی فرانسوی به من می‌گوید
کشورِ شما
زیباترین کشوری است که من دیده‌ام!
اینجا باران می‌خندد
گل‌ها می‌خندند
هلو و انار می‌خندد
بوته‌های یاسمن
از دیوارها آویزانند
پس چرا درکشورِ شما
هیچ آدمی نمی‌خندد ؟!

#نزار_قبانی

@Sherestan

شعرستان

07 Nov, 13:08


5940

کتابخانه‌ام عبارت است از چند رمان. انگار خود به قدر کفایت درد و رنج ندارم که این چنین به میل و رغبت در اندوه و آلام هزار و یک شخصیت خیالی نیز سهیم می‌شوم و رنج آنان را نیز چنان از بن جان حس می‌کنم که غم خویش را.

#کتاب
#سفر_به_دور_اتاقم
#اگزویه_دومستر

@Sherestan

شعرستان

07 Nov, 11:56


5939

حتی اکبر هم نمی‌فهمید که من همیشه حقیقت را می‌گویم اما کلمات، وسط حنجره‌ام به آن غده‌ی لعنتیِ نامرئی گیر می‌کنند و بیرون نمی‌آیند. نمی‌فهمید که چقدر خسته‌ام از نگفتن. اصلاً برای همین نویسنده شدم که بتوانم آن کلمات را که مثل شاخه‌های درختی قدیمی در هم فرورفته و در اعماق گلویم گیر کرده بودند، از هم جدا کنم و بیاورم روی کاغذ.

#کتاب
#هزار_و_چند_شب
#سید_مهدی_موسوی

@Sherestan

شعرستان

18 Oct, 03:57


5938

ابوسعید ابوالخیر در راه بود، گفت: «هر جا که نظر می‌کنم، بر زمین همه گوهر ریخته و بر در و دیوار همه زر آویخته. کسی نمی‌بیند و کسی نمی‌چیند.»
گفتند: کو، کجاست؟

گفت: «همه‌جاست، هر جا که می‌توان خدمتی کرد؛
یا هر جا که می‌توان به راحتی دلی به‌دست آورد. آن‌جا که غمگینی هست
و آن‌جا که مسکینی هست؛
آن‌جا که یاری طالبِ محبت است
و آنجا که رفیقی محتاج مروت.»

#کتاب
#میراث_عرفانی‌
#ابوسعید_ابوالخير
#محمدرضا_شفیعی_کدکنی

@Sherestan

شعرستان

16 Jul, 18:01


1102


خانه پیرزن ته کوچه
پشت یک تیر برق چوبی بود
پشت فریاد های گل کوچک
واقعا روزهای خوبی بود
پیرزن هر دوشنبه بعد از ظهر
منتظر بود در زدن ها را
دم در می نشست و با لبخند
جفت می کرد آمدن ها را
روضه خوان محله می آمد
میرزا با دوچرخه آهسته
مثل هر هفته باز خیلی دیر
مثل هر هفته سینه اش خسته
"ای شه تشنه لب سلام علیک"
ای شه تشنه لب...چه آوازی
زیر و بم های گوشه ء دشتی
شعرهای وصال شیرازی
می نشستیم گوشهء مجلس
با همان شور و اشتیاقی که...
چقدر خوب یاد من مانده
در و دیوار آن اتاقی که -
یک طرف جملهء"خوش آمده اید
به عزای حسین"بر دیوار
آن طرف عکس کعبه می گردد
دور تا دور این اتاق انگار
گوشه گوشه چه محشری برپاست
توی این خانهء چهل متری
گوش کن! دم گرفته با گریه
به سر و سینه می زند کتری
عطر پر رنگ چایی روضه
زیر و رو کرده خانهء اورا
چقدر ناگهان هوس کردم
طعم آن چای قند پهلو را
تا که یک روز در حوالی مهر
روی آن برگ های رنگا رنگ
با تمام وجود راهی کرد
پسری را که برنگشت از جنگ
هی دوشنبه دوشنبه رد شد و باز
پستچی نامه از عزیز نداشت
کاشکی آن دوشنبهء آخر
روضهء میرزا گریز نداشت
پیرزن قطره قطره باران شد
کمی از خاک کربلا در مشت
السلام و علیک گفت و سپس
روضهء قتلگاه اورا کشت
تاهمیشه نمی برم از یاد
روضهء آن سپید گیسو را
سالیانی است آرزو دارم
کربلای نرفتهء او را

#سيد_حميدرضا_برقعى

@Sherestan

شعرستان

16 Jul, 17:49


5937

بلند مرتبه شاهی و پیکرت افتاد
همینکه پیکرت افتاد خواهرت افتاد

تو نیزه خوردي ویکمرتبه زمین خوردي
هزار مرتبه زینب، برابرت افتاد

همینکه از طرف جمعیعت دوتا چکمه
رسید اول گودال،مادرت افتاد

تورا به خاطر درهم چه درهمت کردند
چنانکه شرح تن توبه آخرت افتاد

ولی به جان خودت خواهرت مقصر نیست
درآن شلوغی اگر بارها سرت افتاد

خبر رسید که انگشتر تورا بردند
میان راه،النگوي دخترت افتاد

کنارخیمه رسیده است لشگر کوفه
وخواهرتوبه یاد برادرت افتاد

#علی‌اکبر_لطیفیان

@Sherestan

شعرستان

05 Jul, 01:10


5936

#برای_ایران
#دکتر_مسعود_پزشکیان

@Sherestan

شعرستان

25 Jun, 22:02


5935

نحسی افتاده بود!
هر چی آب می‌جستیم، تشنگی گیرمون میومد.

#رادیو_چهرازی
@Sherestan

شعرستان

30 May, 19:11


5934

امیدوار نباشید. مدرسه هنر، مزرعه بلال نیست آقا که هر سال محصول بهتری داشته باشد. در کواکب آسمان هم یکی می‌شود ستاره رخشان، الباقی سو سو می‌زنند

#دیالوگ
#کمال‌الملک
#علی_حاتمی

@Sherestan

شعرستان

02 Aug, 11:44


زخم ها به مرور زمان خوب میشن
اما اثرشون‌‌‌...

شعرستان

01 Aug, 18:17


5933

چه خواهش‌ها درین خاموشیِ گویاست نشنیدی؟
تو هم چیزی بگو چشم و دلت گوش و زبان دارد…

#هوشنگ_ابتهاج

@Sherestan

شعرستان

27 Jul, 19:45


#شعرگرافی

@Sherestan

شعرستان

27 Jul, 17:47


🎶 تو با همه فرق داری
🎤 #محمد_حسین_پویانفر

#چادرت_را_بتكان
@mhpooyanfar

شعرستان

22 Jul, 21:51


5932

بر او ببخشایید
بر او که از
درون متلاشیست...
اما هنوز پوست چشمانش،
از تصور ذرات نور می‌سوزد
و گیسوان بیهده‌اش
نومیدوار از نفوذ نفسهای عشق می‌لرزد

ای ساکنان سرزمین ساده خوشبختی،
ای همدمان پنجره‌های گشوده در باران
بر او ببخشایید
بر او ببخشایید
زیرا که مسحور است
زیرا که ریشه‌های هستی
بارآور شماست
در خاکهای غربت او نقب می‌زنند
و قلب زود باور او را
با ضربه‌های موذی حسرت
در کنج سینه‌اش متورم می‌سازند

#فروغ_فرخزاد

@Sherestan

شعرستان

22 Jul, 20:39


5931

به هر چیز در جهان پناه بیاوری، در امان خواهی ماند؛
اما كافی‌ست انسان بفهمد بی‌پناهی...

#صادق_هدایت

@Sherestan

شعرستان

22 Jul, 18:53


5930

بهترین کار اینه که هر چیز را فقط کمی دوست داشته باشيد.
فقط کمی،
تا وقتی که پشت تان را شکستند و در یک گونی کردند، جای کمی عشق برای دیگری هم داشته باشيد...!

#تونى_موريسن
#دخترم_بيلادو
#کتاب

شعرستان

20 Jul, 21:14


5929

شب است و
آنچه دلم کرده آرزو اینجاست ...

#ملک_الشعرا_بهار
#استوری
@Sherestan

شعرستان

20 Jul, 21:08


5928

زیستن در ناممکن‌ها بیهوده و غم‌انگیز است
نمی‌شود از رنگ دریا ماهی گرفت
نمی‌شود از عکس درختان میوه چید
و برکه‌های رؤیا،
پرندگان را سیراب نمی‌کنند

مرا ببخش...
که دیگر نمی‌توانم
به دیواری در دوردست‌ها تکیه کنم!

#رسول_یونان

@Sherestan

شعرستان

20 Jul, 21:06


5927

«دیشب خواب تو را دیدم عزیزترین!
می‌دانی کجا؟
در‌ کوپه‌ی قطاری، ما در سفر بودیم و تو مرا بوسیدی و من از خواب بیدار شدم. یعنی به زودی می‌آیی، مگر نه؟»

•نامه از #آنتوان_چخوف به اولگا کنیپر

@Sherestan

شعرستان

19 Jul, 21:08


5926

چه سرنوشت غم انگیزی که کرم کوچک ابریشم
تمام عمر قفس می بافت، ولی به فکر پریدن بود...


#حسین_منزوی

@Sherestan

شعرستان

19 Jul, 21:01


5925

دستخط #هوشنگ_ابتهاج

«شنیده‌ام که درخت از درخت باخبر است
و من گمان دارم
که سنگ هم از سنگ
و ذره ذرۀ عالم که عاشقانِ همند
مگر دلِ تو که بیگانه است با دلِ من»

@Sherestan

شعرستان

19 Jul, 15:06


5924

در مرحله خاصی از مواجهه با رنج
انسان تنهایی را بر می گزیند.
چرا که متوجه میشود هر حضوری
تنها رنجش را مضاعف میکند.
درک پریشانی درونش برای ناظر بیرونی ناممکن است. سکوت را انتخاب میکند یا دیگر نقاب ها را خشم، مسخرگی، بی تفاوتی و...

#آلبرکامو
@Sherestan

شعرستان

17 Jul, 15:47


5223

در زنـدگـی اش زوال را تـجربه کرد
یک ذهـن پر از سوال را تـجربه کرد
وقتی که پرنده در قفس مهمان شد؛
پــروازِ بـدون بـال را تـجربه کرد!

#اميرحسين_پناهنده

از كتاب:
#با_قيد_وثيقه_هايمان_آزاديم
#نشر_مایا

@Sherestan