استاد دکتر شفیعی کدکنی @shafiei1318 Channel on Telegram

استاد دکتر شفیعی کدکنی

@shafiei1318


@hossein246

استاد دکتر شفیعی کدکنی (Persian)

استاد دکتر شفیعی کدکنی یک کانال تلگرامی است که توسط استاد دکتر شفیعی کدکنی اداره می‌شود. در این کانال، شما می‌توانید از آخرین اخبار و مقالات علمی و پژوهشی در زمینه‌ی مهندسی برق و الکترونیک با خبر شوید. استاد دکتر شفیعی کدکنی با داشتن تجربه‎ی بیش از ۲۰ سال در زمینه تدریس و تحقیقات علمی، اطلاعات و تجربیات مفید خود را با اعضای کانال به اشتراک می‌گذارد. اگر به دنبال عمق و تفصیل در مباحث مهندسی برق هستید، این کانال یک منبع عالی برای شماست. بنابراین، به کانال تلگرامی استاد دکتر شفیعی کدکنی به آدرس @shafiei1318 بپیوندید و از محتواهای ارزشمند و آموزشی آن بهره‌مند شوید.

استاد دکتر شفیعی کدکنی

01 Nov, 22:40


از نسل قلندران نامی
(مظاهر مصفّا ‌و شفیعی کدکنی)


دو تن از استادان بسیار محبوب دانشکدهٔ ادبیات دانشگاه تهران، یعنی دکتر مظاهر مصفّا و دکتر شفیعی کدکنی، علاقهٔ خاصی به‌ هم داشتند. این علاقه تا بدانجا بود که مصفّا، که چند سالی هم از شفیعی بزرگتر بود، یک‌بار بر سر دفاع از او با دو تن از استادان دیگر دانشکده کتک‌کاری کرده بود. دلایلی دیگر هم البته در کار بود. چند بار این موضوع را برای من و دوستانم تعریف کرد. همیشه خود را ملزم می‌دانست از شفیعی دفاع کند. شفیعی نیز البته همیشه با ستایش از مصفّا حرف می‌زد. خیلی هم سعی کرد مصفّا به آن زودی بازنشسته نشود، اما چون مصفّا خود طبق روحیهٔ شاعرانه به رنجشی استعفا کرده بود (و بعد پشیمان گشته بود) شفیعی نتوانست کاری از پیش ببرد. حتی چند سال پیش از این یک بار که از دکتر شفیعی پرسیدم چرا هرگز جایزه‌ای را قبول نمی‌کند پاسخ داد: چه کسی گفته قبول نمی‌کنم؟ جایزه را اگر آدمی مثل دکتر مظاهر مصفّا بدهد می‌پذیرم، اما معلوم است که از دست هرکسی جایزه نمی‌گیرم.
یادم هست وقتی شفیعی کتاب قلندریه در تاریخ را چاپ کرد مصفّا شعری در ستایش او گفت. حقیقةً مصفّا خود مظهر عوالم قلندری آن هم از نوع اصیل و واقعی‌اش بود.
یک بار که برای دکتر محمدعلی دهقانی، استاد روحانی گروه، نامهٔ رکود علمی آمده بود و او به قهر می‌خواست از دانشکده برود مصفّا خواهش و اصرار داشت که بماند و چون باز از آن طرف مقاومت دید دست او را بوسید، با اینکه می‌گفت «دهقانی شاگردم بود.» همین هم باعث شد دهقانی باز مدتی بماند هرچند بالأخره رفت و دانشگاه تهران را از وجود ارزشمند خود محروم کرد.
غرضم از نگارش این چند سطر جز ذکر یاد عزیز مصفّا انتشار نامه‌ای است از ایام مدیریت او بر گروه که امروز در لابلای اوراقم به تصویر آن برخوردم. این نامه را سالها پیش برای دکتر شفیعی نوشته بود و از میان سطور آن باز هم فتوت مصفّا موج می‌زند و البته احترامی که برای شفیعی قائل بود و مهر پیوسته‌ای که به او داشت:
«به نام خدا
دکتر شفیعی، استاد بسیار عزیزم
بعد از سلام، نخستین سه‌شنبهٔ درس از منشی محترم گروه پرسیدم ۸ تا ۱۰ در این محل مجاور دفتر گروه درسی هست؟ گفتند نه. من روزهای یک‌شنبه و دوشنبه هم در همین محل درس دارم و شما تنها روزهای سه‌شنبه درس دارید. مروّت من نه به این اندازه کم است که در این یک روز مدرس شما را غصب کنم. امروز هم از ایشان پرسیدم و گفتم چرا نگفتید که دکتر شفیعی درس دارد؟ به هر حال کیدهنّ عظیم. رنج معلّمی گران است اما گران‌تر از رنجی نیست که از رنجیدن عزیزی مانند دکتر شفیعی بر دل من می‌نشیند. همیشه همه‌جا به جای آن عزیز گفته‌ام:
دایم بر جان او بلرزم ازیراک
مادر آزادگان کم آرد فرزند

قربانت، مظاهر مصفّا».

خداوندش به رحمت دررساناد که از واپسین بازماندگان نسل قلندران بود.



محمدافشین وفایی

استاد دکتر شفیعی کدکنی

20 Oct, 13:20


«فلسفه در ادبیات»

فلسفهٔ ادبیات همان فلسفه در ادبیات نیست، اگرچه پیوندهای غیر مستقیم با این مفهوم دارد. در پس جنگ و صلح تالستوی دیدگاهی درباره فلسفه تاریخ و سرنوشت بشر نهفته است؛ در رمان‌های سارتر و کامو اگزیستانسیالیسم هست؛ در شعر بلیک عرفان در برابر عقل باوری قرار می‌گیرد؛ وحدت وجود در پیش درآمد وردزورث دیده می‌شود؛ خداناباوری در کار داستایوسکی موشکافانه به بحث گذاشته می‌شود؛ مشیت الهی و آزادی اراده در بهشت گمشده میلتن مطرح است؛ خود پرستی و خودمداری در کار جورج الیوت و جورج مردیث موضوع بحث است؛ و بسیاری نمونه‌های دیگر از این دست وجود دارد. مضامین فلسفی در ادبیات دست کم به سه شکل مختلف در تأملات درباره ادبیات می‌تواند ظاهر شود.

نخست در نقدهای مستقیم می‌توان این مضامین را بیان کرد، مانند این قطعه کوتاه از یک منتقد ادبی درباره جنگ و صلح :
تالستوی در رویکرد خود همواره به دنبال حقایق ازلی و ابدی است از همین رو انسان‌هایی آفریده است که می‌کوشند سرنوشت خویش را مطابق با قوانین تخطی ناپذیر بشریت آشکار سازند... این نوعی فلسفه وحدت وجودی است و تالستوی سخت دلمشغول این اندیشه است که عالی‌ترین کوشش‌های انسان و بهترین آرزوهایش را مرگ ناکام می‌گذارد.
اظهار نظر مختصری است که دربارهٔمضامین محوری رمان ادعایی مطرح می‌کند. شناسایی و توصیف این مضامین بخشی از یک فعالیت فلسفی نیست، بلکه کوششی است برای درک رمان و اهداف آن. محتوای شناسایی شده ممکن است فلسفی باشد، اما مهارت‌های مربوط به استنباط و تشریح این محتوا بیشتر مهارت‌های نقد ادبی است، نه مهارت فلسفی. برای منتقد همین کفایت می‌کند که به مضامین اشاره کند و آن‌ها را با حوادث زمان پیوند دهد. اعتبار تفسیر منتقد بر اعتبار فلسفی خود اندیشه‌ها مبتنی نیست بلکه بر تأییدی که از جزئیات اثر دریافت می‌کند استوار است. پس در این سطح یعنی سطحی که منتقد مضامین اثر را شناسایی می‌کند تمایزی روشن هست میان فلسفه در ادبیات و فلسفهٔ ادبیات.
اما سطح دومی هست که مهارت‌های فلسفی و علایق فلسفی را به طور مستقیم در‌گیر می‌کند فیلسوفان به کاوش ادبی در اندیشه‌های فلسفی توجه می‌کنند تا بتوانند به روشن‌شدن، عمیق‌تر شدن یا تشريح موضوعی فلسفی کمک نمایند. فلاسفه‌ای که به دیدگاه‌های سارتر درباره «پوچی زندگی» یا به رابطه میان اعیان و آگاهی علاقه دارند. مطالعه رمان نخست او، تهوع، را مفید خواهند یافت. تهوع رمانی فلسفی است به این معنا که از بافتار یا متنی داستانی (و (ادبی) بهره می‌گیرد تا تحقق خیالی برداشتی را که سارتر در آثار فلسفی غیر داستانی‌اش از مفهوم آگاهی عرضه می‌کند نشان دهد. نمونه دیگر می‌تواند سهم ادعایی رمان‌های هنری جیمز در پیشبرد فلسفه اخلاق باشد ادعایی که مارتا نوسبام فیلسوف هم مطرح می‌کند: «برخی چیزها هستند که ممکن است حقیقت اخلاقی باشند و سادگی فلسفه اخلاق سنتی توان بیان آن‌ها را ندارد اما کاسه طلایی آن‌ها را بسیار عالی بیان می‌کند. اگر هدف فلسفه اخلاق را ارائه درکی از خیر بشر از طریق بررسی دقیق برداشت‌های مختلف از مفهوم خیر بدانیم آنگاه به نظر می‌رسد که این متن و دیگر متن‌های مشابه آن بخش‌های مهمی از فلسفه هستند.
از نگاه نوسبام فقط این طور نیست که رمان‌های جیمز مضامین فلسفی داشته باشند، بلکه این رمان‌ها خودشان آثار مکمل فلسفی به شمار می‌آیند. گرچه نوسبام از این گونه خوانش جیمز سفت و سخت دفاع می‌کند، اما این دیدگاه چه در مقام تفسیری از کارهای جیمز و چه به عنوان نظری کلی درباره ادبیات به مثابه فلسفه مخالفانی نیز دارد. مسلماً این کار بیشتر)استفاده از آثار ادبی در فلسفه است نه گامی جهت روشن‌تر شدن آن‌ها به عنوان اثر ادبی.
اما سطح سومی هم هست که در آن فلسفه در ادبیات با فلسفهٔ ادبیات اشتراک پیدا می‌کند این همان سطحی است که در آن اصلاً امکان استفاده از آثار داستانی برای تشریح یا تکمیل یا به چالش کشیدن اندیشه‌های فلسفی بررسی می‌شود چگونه ممکن است اثری داستانی که محصول تخیل است، محملی برای انتقال نظریات جدی باشد؟ چگونه می‌شود داستان مبنای واقعیت یا صدق باشد؟ آیا بخشی از جوهر و ذات ادبیات این است که در کنار لذتبخش بودن آموزنده» هم باشد؟ این‌ها همانگونه موضوعاتی هستند که به عمق فلسفه ادبیات راه می‌برند. چون فقط به هدف و نیت ادبیات نمی‌پردازند بلکه این پرسش را مطرح می‌کنند که ادبیات چه رابطه‌ای با انواع گفتمان‌های دیگر دارد و از چه ارزش خاصی
برخوردار است.

منبع:
#فلسفۀ_ادبیات، پیتر لامارک، ترجمۀ میثم محمد امینی، تهران، فرهنگ نشر نو، ۱۴۰۱، صص  ۲۷_۲۴
#آستانه

استاد دکتر شفیعی کدکنی

19 Oct, 12:44


درویشی گفت: «ای شیخ! مرا می‌باید که بدانم که تو چه مَردی و چه چیزی؟» شیخ[ابوسعید ابوالخیر] گفت: «ای درویش! ما را بر کیسه بند نیست و با خلق خدای جنگ نیست.»🍁

(اسرارالتوحید، به کوشش شفیعی کدکنی)
@golhaymarefat

استاد دکتر شفیعی کدکنی

18 Oct, 12:38


زندگی‌نامه‌ی شقایق چیست؟
رایتِ خون به دوش، وقتِ سحر
نغمه‌ای عاشقانه بر لبِ باد
زندگی را سپرده در رهِ عشق
به کفِ باد و
هرچه بادا باد

(محمدرضا شفیعی کدکنی)
@golhaymarefat

استاد دکتر شفیعی کدکنی

15 Oct, 22:07


جشن تولد هشتاد و پنج سالگی #محمدرضا_شفیعی_کدکنی و آوازخوانی #حسام‌الدین_سراج بر روی یکی از اشعار استاد شفیعی عزیز 🌹

استاد دکتر شفیعی کدکنی

15 Oct, 18:00


طرحی از استاد محمدرضا شفیعی کدکنی
به قلم هنرمند ارجمند آقای مصطفی شفیعی

استاد دکتر شفیعی کدکنی

15 Oct, 17:57


Channel photo updated

استاد دکتر شفیعی کدکنی

11 Oct, 22:54


خاموشی ات مباد که فریاد میهنی

جشن ۸۵ سالگی استاد شفیعی کدکنی عزیز
استاد جان سایه ات مستدام !
❤️🌹

استاد دکتر شفیعی کدکنی

10 Oct, 06:45


ای غوک‌ها که موجْ برآشفته خوابتان
وافکنده در تلاطمِ شطِّ شتابتان

خوش یافتید این خزهٔ سبز را پناه
روزی دو، گر امان بدهد آفتابتان

دم از زلال خضر زنید و مسلّم است
کز این لجن‌کده‌ست همه نان و آبتان

بی‌شرم‌تر ز جمع شمایان نیافرید
ایزد که آفرید برای عذابتان

کوتاه‌بین و تنگ‌نظر، گرچه چشم‌ها
از کاسه‌خانه جَسته برون چون حبابتان

در خاک رنگ خاکی و در سبزه سبزرنگ
رنگِ محیط بوده، هماره، مآبتان

از بیخ گوش نعره‌زنانید و گوش خلق
کر شد ازین مُکابرهٔ بی‌حسابتان

یک شب نشد کز این همه بی‌داد بس کنید
وین سیم بگسلد ز چُگور و رَبابتان

تسبیح ایزد است به پندار عامیان
آن شوم‌ْشیونِ چو نَعیب غُرابتان

هنگام قول، آمرِ معروف و در عمل
از هیچ مُنکَری نبود اجتنابتان

بسیار ازین نفير نفسگیرتان گذشت
کو افعی‌ای که نعره زند در جوابتان

داند جهان که در همهٔ عمر بوده است
روزی ز بال پشّه و خون ذُبابتان

جز جیغ و ویغ و شیون و فریاد و همهمه
کاری دگر نیامده از شیخ و شابتان

تکرار یک ترانه و یک شوم‌ْنوحه است
سر تا به سر تمامِ سطورِ کتابتان

چون است و چون که از دل گندابهٔ قرون
ناگه گرفته است تب انقلابتان؟

وز ژاژِ ژنده، خنده به خورشید می‌زند
شمع تمام‌ْکاستهٔ نیمتابتان

مانا گمان برید که ایزد به فضل خویش
کرده ست بهر فتح جهان انتخابتان

یا خود زمان و گردش افلاک کرده است
بر جملهٔ ممالک مالکْ‌رِقابتان

گر جمع «مادران به خطا»، نامتان نهیم
هرگز نکرده‌ایم خطا در خطابتان

نی اصلتان به‌قاعده، نی نسلتان درست
دانسته نیست سلسلهٔ انتسابتان

جز این حقیقتی که یکی ابر جادُوی
آورد و برفشاند بر این خاک و آبتان

پروردتان به نم‌نم بارانِ خویشتن
تا برگذشت حد نصیب از نصابتان

این آبگیر گند که آبشخور شماست
وین سان بوَد به کام ایاب و ذهابتان

سیلی دمنده بود ز کهسار خشم خلق
کاین‌گونه گشته بسترِ آرام و خوابتان

تسبیح‌تان دعای بقای لجن‌کده‌ست
بادا که این دعا نشود مستجابتان

ای مشت چَنگلوک زمین‌گیرِ پشّه‌خوار
شرم‌آور است دعوی اوج عقابتان

گاهی درون خشکی و گاهی درون آب
تا چند ازین دوزیستنِ کامیابتان؟

چون صبح روشن است که خواهد ز دست رفت
فردا، عنانِ دولتِ پا در رکابتان

چندان که آفتاب تموزی شود پدید
این جلبکان سبز نگردد حجابتان

این آبگیر عرصهٔ این جنگ و دار و گیر
گردد بخار و سر دهد اندر سرابتان

و آنگاه، دیوْبادِ دمانی رسد ز راه
بِپْراکَنَد به هر طرفی با شتابتان

وز یال دیوْباد درافتید و در زمان
بینم خموش و خسته و خرد و خرابتان

وین غوكجامه‌های چو دستارِ تازیان
یک یک شود به گردنِ نازک طنابتان

وان مار را گمارَد ایزد که بِشْکَرَد
آسودگی‌طلبْ تنِ خوش خورد و خوابتان

وز چشم مار رو به خموشی نهید و مار
باری درین مُجاوَبه سازد مُجابتان

نک خوابتان به پهنهٔ مرداب نیمشب
خوش باد تا سحر بدمد آفتابتان

با این همه گزند که دیدیم دلخوشیم
تا بو که خلق درنگرد بی‌نقابتان.

محمدرضا #شفیعی_کدکنی
دفترِ « زیر همین آسمان و روی همین خاک»
مجموعهٔ شعر «طفلی به نام شادی» ۱۳۹۹

استاد دکتر شفیعی کدکنی

09 Oct, 23:45


می‌خواستم جوابِ سلامی شوم، نشد


می‌خواستم سرود قیامی شوم، نشد
تا بر لبانِ صبح پیامی شوم، نشد

می‌خواستم که بهر صف‌آراییِ وطن
شمشیرِ انتقامِ نیامی شوم، نشد

همواره نقش آرزویم بود این‌که من
جولانِ آذرخشِ کلامی شوم، نشد

غوغای کینه بود و دلم خواست، لحظه‌ای
مهرآشنا‌ کبوترِ بامی شوم، نشد

در کوچهٔ محبت و در چار راهِ عشق
می‌خواستم جوابِ سلامی شوم، نشد.

استاد شفیعی کدکنی
از مجموعه شعر تازهٔ «نامه‌ای به آسمان»

استاد دکتر شفیعی کدکنی

09 Oct, 23:33


جان پرور است قصهٔ اربابِ معرفت
رمزی برو بپرس حدیثی بیا بگو

برای ما بمان!
برای ما بخوان!
زادروزتان مبارک!


#۱۹_مهر_زادروزاستاد_شفیعی_کدکنی🍂

استاد دکتر شفیعی کدکنی

09 Oct, 03:46


#شانزدهم_ مهرماه زادروز دانشی‌مرد ایران‌شناس معاصر، زنده‌یاد #ایرج_افشار است. با گرامی‌داشت مقام علمی و یاد و خاطرهٔ او، بخش‌هایی از نوشتهٔ #احسان_یارشاطر  در رثای او را نقل می‌کنیم:

در طی ۸۵ سال عمر گرانمایه‌اش بزرگترین خدمات را به فرهنگ ایران انجام داد و منشاء ابتکارات سودمند و گوناگون شد و یک‌تنه از عهدهٔ سامان دادن کارهایی برآمد که حتی چند دانشمند برجسته و فعال مجموعاً از عهدهٔ آن‌ها برنمی‌آمدند.

اگر بگویم که استاد ایرج افشار از آغاز قرن بیستم مجموعاً بزرگترین خدمات را به فرهنگ ایران‌ انجام داده است به هیچ وجه مبالغه‌ای در آن نیست، بلکه این قضاوتی است که پس از تأمل کافی در خدمات او به ایران و مقایسهٔ آنها با آنچه دانشمندان و فرهنگ‌پروران دیگر ایران در همان مدت انجام داده‌اند برای من حاصل شده است.
چگونه افشار توانست یک‌تنه کار چندین دانشمند و مدیر فعال را انجام دهد سؤالی است که پاسخ آن برای من به‌درستی معلوم نیست، جز آنکه پشتکار معروف مردم موطنش یزد و ایران‌دوستی عمیق او و شوق آموختن و آموزاندن و هوش و کیاستی سرشار نباید بی‌تأثیر بوده باشند.

بخارا، شمارهٔ ۸۱، خرداد و تیر ۱۳۹۰

استاد دکتر شفیعی کدکنی

03 Oct, 23:27


شعر فارسی را در فاصله سه قرن نخستین، یعنی تا پایان قرن پنجم هجری، باید شعر طبیعت خواند زیرا با اینکه طبیعت همیشه از عناصر اولیۀ شعر در هر زمان و مکانی است و هیچگاه شعر را از طبیعت به معنی وسیع کلمه نمی توان تفکیک کرد، شعر فارسی در این دوره به خصوص از نظر توجه به طبیعت، سرشارترین دوره شعر در ادب فارسی است.
چرا که شعر فارسی در این دوره شعری است آفاقی و برونگرا.  یعنی دید شاعر بیشتر در سطح اشیا جریان دارد و در ورای پردۀ طبیعت و عناصر مادی هستی، چیزی نفسانی و عاطفی کمتر می جوید بلکه مانند نقاشی دقیق که بیشترین کوشش او صرف ترسیم دقیق موضوع نقاشی خود شود شاعر نیز در این دوره همت خود را مصروف همین نسخه برداری از طبیعت و عناصر دنیای بیرون می کند و کمتر می توان حالتی عاطفی یا تأملی ذهنی را در ورای توصیف های گویندگان این عصر جستجو کرد.
اما یک نکته را  در باب این گونه وصف ها نباید فراموش کرد که عناصری که صورخیال را تشکیل می‌دهد به طور طبیعی از اجزای دیگر طبیعت و دنیای ماده است و این کار نتیجه طبیعی موضوع شعر است اگرچه در همین شعرها نیز _در پایان این دوره_ گاهی یک روی تصویر طبیعت امور انتزاعی و ذهنی است آنگونه که در اواخر این دوره در شعر مسعود سعد می خوانیم:

دوش گفتی ز تیرگی شب من
زلف حور است و رای اهریمن

زشت چون ظلم و بیکرانه چون حرص
تیره چون محنت و سیه چون حزن

(دیوان مسعود سعد، ۴۵۷)

و با اینکه طبیعت یک چیز است برداشت شاعران از آن دگرگون می شود و یادآور آن سخن کالریج است که گفت طبیعت هرگز تغییر نمی‌کند بلکه تأملات شاعران درباره طبیعت است که دگرگونی می پذیرد و پیرو احساسات و طبایع ایشان است.

صور خیال در شعر فارسی،#شفیعی_کدکنی،  تهران، آگه، ۱۳۸۹ : ۳۲۰_۳۱۸

استاد دکتر شفیعی کدکنی

21 Sep, 00:34


دشوارترین نوع آشنایی‌زدایی، آن است که در قلمرو نحوِ زبان syntax اتفاق می‌افتد. زیرا امکاناتِ نحویِ هر زبان، و حوزهٔ اختیار و انتخابِ نحوی هر زبان به یک حساب، محدودترین امکانات است. آن تنوعی که در حوزهٔ باستانگراییِ واژگانی یا خلق مجازها و کنایات وجود دارد، در قلمروِ نحو زبان قابل تصوّر نیست. بیشترین حوزهٔ تنوع‌جویی در زبان، همین حوزهٔ نحو است که بعضی از بزرگان فلاسفهٔ جمال در فرهنگ اسلامی تمام توجه خود را بدان معطوف داشته اند.
درین قلمرو، در زبان فارسی، فردوسی و سعدی، دو استادِ بی‌همتا و بلامنازع‌اند. و کسانی که از مبنای بلاغیِ هنر ایشان، که در همین ساختارهای نحوی نهفته است، غفلت دارند غالبا، کارِ آنان را «نظم» می‌دانند و نه «شعر» در صورتی که درین چشم‌انداز، اوجِ «شاعری»، همان اوج «نظم» است و استعاره‌ها و مجاز‌های نو و انواع دیگرِ بیان بندرت خود را نشان می دهند.
شاید در سراسر دیوان سعدی یک تشبیه یا استعارهٔ تازه وجود نداشته باشد در صورتی که دیوان ضعیف‌ترین و گمنام‌ترین شعرای عصر صفوی سرشار است از صدها استعاره و مجازِ بی‌سابقه.
سعدی و فردوسی از لحظهٔ حضورشان در تاریخِ ادبیات ما، همواره فرمانروایان بی‌چون‌و‌چرایِ قلمروِ شعر بوده‌اند و آن شاعرکانِ عصرِ صفوی، با همهٔ استعاره و مجازهای نوآیین‌شان، حتی برای اهلِ شعر و متخصّصان اینگونه مباحث نیز، فراموش شده‌اند. معجزهٔ این دو استاد در همین جاست.
وقتی سعدی می‌گوید:

چون مرا عشقِ تو از هرچه جهان بازاستد
چه غم از سرزنش هرکه جهانم باشد

اگر گفته بود:

چون مرا عشق تو از جمله جهان بازاستد
چه غم از سرزنش جمله جهانم باشد

ظاهراً معنی تفاوتی نمی‌کرد ولی همه‌کس می‌داند که شعر از آسمان به زمین می‌آمد.
تمام زیبایی و هنر شاعر در همین "هر چه جهان و هر که جهان" است که در آن نوعی حذف وجود دارد، یعنی بهره‌وری از یک ساختارِ نحویِ خاص که دیگران–تا آنجا که به یاد دارم–از آن غافل بوده‌اند. شاید نیما بدون اینکه توجهی به شعر سعدی داشته باشد تصادفاً به چنین حذفی در زبان دست یافته، وقتی می‌گوید:

جاده خالی‌ست، فسرده است امرود
هرچه، می‌پژمرد از رنج دراز ( در فرو بند۱۳۲۷)

یا وقتی سعدی می گوید:

اول منم که در همه عالم نیامده‌ست
زیباتر از تو در نظرم هیچ منظری

یا
منم امروز و تو و مطرب و ساقی و حسود
خویشتن گو به دٓرِ حجره درآویز چو خیش

که عطف حسود بر من و تو و مطرب و ساقی خلاف انتظار خواننده است، و مایۀ شگفتی می شود وقتی در مصرع دوم تکلیفِ حسود را به گونه ای دیگر تعیین می کند.

محمدرضا #شفیعی_کدکنی
موسیقی شعر، چاپ هفتم، تهران: اگاه، ۱۳۸۱، صص، ۳۳_۳۲_۳۱

استاد دکتر شفیعی کدکنی

17 Sep, 13:45


اسطوره‌ها به تعبیری نه داستان‌های خیالی و فاقد نظم، بلکه شیوهٔ تفکری نظام‌مند و به تعریفی «منطقی» هستند. شیوهٔ تفکر پیشینیان ما که با مدد نشانه‌ها و نمادها به بیان درمی‌آیند. با این همه، اگر حقیقتی که یک اسطوره بیان می‌کند، همان حقیقت عینی یا علمی نباشد، دست‌کم، توصیفی حقیقی است. بدین معنی که اگرچه امروز نشانه‌ها و نمادهای اسطوره‌ای به دیدهٔ ما غیرواقعی قلمداد می‌شوند، با این همه، راویان ِآنها با ترکیب این نشانه‌ها به توصیف آن حقیقتی پرداخته‌اند که بدان باور داشته‌اند. اما پیداست که این توصیف را نمی‌توان با موازین و ملاک‌های علوم جدیدی همچون فیزیک و... سنجید، زیرا نشانه‌های اسطوره‌ای از نوع عناصر و نشانه‌های به کار رفته در علوم مثبته نیست و هدف ِغایت ِآن نیز به کلی از نوع دیگر است. وانگهی، هر اسطوره‌ای را باید به اقتضای شیوهٔ روایی خاص آن و به مدد دستاوردهای نظری علوم ِجدیدی مانند انسان‌شناسی و امثال آن بررسی کرد.

شاهنامه اثری است که سرایندهٔ آن، هرچند از بن‌مایه‌ها و درون‌مایه‌های اسطوره‌ای و حماسی بهره می‌جوید، هدفش نه تثبیت باورها؛ بلکه انتقال آن‌هاست. به تعبیری، ریشه‌های فرهنگی را انتقال می‌دهد نه خود ِفرهنگ را، از این رو، با آثار ِهم‌زمان با حیات و حاکمیت ِآن باورها، تفاوت بنیادی دارد. برای نمونه، در بخش‌های حماسی ِ«اوستا»، داستان پیروزی ثرتئونه (فریدون)، بر اژدی‌دهاک (ضحاک) به زمانی تعلق دارد که این باور در چرخهٔ ایزدان و پهلوانان آن دوران کاملا جنبهٔ دینی و اعتقادی داشت؛ اما در زمان ِسروده شدن«شاهنامه» چنین باورهایی دیگر زنده نبود و روایت صرفا بار دیگر به قلم فردوسی از نو سروده شده است. فردوسی ِسراینده، از این حیث، با هومر ِسراینده فرق دارد و شاید، درست به همین جهت، هنر شاعری او در پایگاه بالاتری باشد؛ چون فردوسی، بر خلاف هومر، نیاز به نوعی سرایش خلاقانه داشته تا چنین داستانی را برای زمان ِخود پذیرفتنی‌تر و عقلانی‌تر سازد.

مختاریان، بهار، (۱۳۹۲)، «درآمدی بر ساختار ِاسطوره‌ای شاهنامه»، چاپ دوم، تهران: آگه، صص ۲۱۷، ۲۴۱_۲۴۰

استاد دکتر شفیعی کدکنی

17 Sep, 09:54


جدا شد یارِ شیرینت کنون تنها نشین، ای شمع!
که حکمِ آسمان این است اگر سازی و گر سوزی

«یارِشیرینِ»  شمع، همان انگبین است که درموم وجود داشته و شاعر سوز و گدازِ شمع را اکنون نتیجهٔ جدایی از آن یار شیرین می‌داند.
به اعتبار انس و الفتی که حافظ با سعدی داشته، بهتر آن است که بگوییم حافظ این تصویر را مستقیماً از سعدی و از این داستان بوستان گرفته است؛

شبی یاد دارم که چشمم نخفت
شنیدم که پروانه با شمع گفت

که من عاشقم گر بسوزم رواست
تو را گریه و سوز باری چراست؟

بگفت ای هوادارِ  مسکینِ من
برفت انگبین، یار شیرین من

چو شیرینی از من به در می‌رود
چو فرهادم آتش به سر می‌رود

تصویری که سعدی از شمع و جدایی او از «یارِ شیرین» انگبینش به گونهٔ فرهاد داده است، به احتمال قوی متاثر است از این ابیات اثیرالدین اخسیکتی(متوفی قبل از ۵۷۹ هجری) که در غزلی خطاب به شمع گفته است:

ای شمعِ زرد روی که با اشک دیده‌ای!
سر خیلِ عاشقانِ مصیبت رسیده‌ای

فرهاد وقتِ خویشی، می سوز و می‌گداز
تا خود چرا ز صحبت شیرین  بُریده‌ای

یک شب سپندِ آتش هجران شوی چه باک؟
شش مٓه وصالِ دوست نه آخر تو  دیده‌ای؟

یاری به باد داده‌ای ار نی،  چرا چو من
بی رنگ و  اشکبار و  نزار و خمیده‌ای

که تمام ابیات پانزده گانه ی این تغزل، در باب شمع است و سپس مدیح یکی از بزرگان آلِ خجند، شاید بعد از لغزِ شمع منوچهری، این وسیع ترین توصیف شمع در ادبیات فارسی باشد.

مولانا نیز بدون در نظر گرفتنِ رابطه فرهاد و شیرین، مانندِ حافظ، نفسِ جدایی از یار شیرین را، در این تصویر شمع مورد نظر داشته است:

آن شمع که می‌سوزد، گویم ز چه می‌گرید؟
زیرا که ز  شیرینش در قهر جدا کردی.

این کیمیای هستی، شفیعی کدکنی، تهران: نشر سخن، ۱۳۹۶، جلد اول، ص ۱۲۰_۱۱۸

استاد دکتر شفیعی کدکنی

13 Sep, 13:09


تصویر دست نوشته استاد دکتر خانلری در باره استخدام دکتر شفیعی کدکنی به عنوان استاد یار دانشکده ادبیات دانشگاه تهران

استاد دکتر شفیعی کدکنی

13 Sep, 13:04


"نامه‌ای به آسمان
 

کتاب "نامه‌ای به آسمان" مجموعه شش دفتر شعر دکتر محمدرضا شفیعی‌کدکنی است.

در قسمتی از کتاب به قلم استاد می خوانیم :

شاعر شدن یا ادعای شاعری، در حقیقت ، باز کردن دکانی است در راسته بازار “آینه‌سازان روح”.

درین بازار که دکان‌های بزرگ دو نبش و سه نبش و چهار نبش امثال فردوسی و نظامی و مولوی و حافظ و سعدی و خیام و ده‌ها نابغۀ دیگر، در آن وجود دارد، با انواع آینه‌ها،آینه‌هایی که گاه ازل و ابد را در خویش منعکس می‌کنند،دعوی دکان‌داری کردن و آینه‌سازی و آینه‌فروشی کردن، کار بی‌شرمانه‌ای اگر نباشد، بسیار ساده‌لوحانه است.مودبانه باید گفت :”چندان هم خردمندانه نیست”.