(مظاهر مصفّا و شفیعی کدکنی)
دو تن از استادان بسیار محبوب دانشکدهٔ ادبیات دانشگاه تهران، یعنی دکتر مظاهر مصفّا و دکتر شفیعی کدکنی، علاقهٔ خاصی به هم داشتند. این علاقه تا بدانجا بود که مصفّا، که چند سالی هم از شفیعی بزرگتر بود، یکبار بر سر دفاع از او با دو تن از استادان دیگر دانشکده کتککاری کرده بود. دلایلی دیگر هم البته در کار بود. چند بار این موضوع را برای من و دوستانم تعریف کرد. همیشه خود را ملزم میدانست از شفیعی دفاع کند. شفیعی نیز البته همیشه با ستایش از مصفّا حرف میزد. خیلی هم سعی کرد مصفّا به آن زودی بازنشسته نشود، اما چون مصفّا خود طبق روحیهٔ شاعرانه به رنجشی استعفا کرده بود (و بعد پشیمان گشته بود) شفیعی نتوانست کاری از پیش ببرد. حتی چند سال پیش از این یک بار که از دکتر شفیعی پرسیدم چرا هرگز جایزهای را قبول نمیکند پاسخ داد: چه کسی گفته قبول نمیکنم؟ جایزه را اگر آدمی مثل دکتر مظاهر مصفّا بدهد میپذیرم، اما معلوم است که از دست هرکسی جایزه نمیگیرم.
یادم هست وقتی شفیعی کتاب قلندریه در تاریخ را چاپ کرد مصفّا شعری در ستایش او گفت. حقیقةً مصفّا خود مظهر عوالم قلندری آن هم از نوع اصیل و واقعیاش بود.
یک بار که برای دکتر محمدعلی دهقانی، استاد روحانی گروه، نامهٔ رکود علمی آمده بود و او به قهر میخواست از دانشکده برود مصفّا خواهش و اصرار داشت که بماند و چون باز از آن طرف مقاومت دید دست او را بوسید، با اینکه میگفت «دهقانی شاگردم بود.» همین هم باعث شد دهقانی باز مدتی بماند هرچند بالأخره رفت و دانشگاه تهران را از وجود ارزشمند خود محروم کرد.
غرضم از نگارش این چند سطر جز ذکر یاد عزیز مصفّا انتشار نامهای است از ایام مدیریت او بر گروه که امروز در لابلای اوراقم به تصویر آن برخوردم. این نامه را سالها پیش برای دکتر شفیعی نوشته بود و از میان سطور آن باز هم فتوت مصفّا موج میزند و البته احترامی که برای شفیعی قائل بود و مهر پیوستهای که به او داشت:
«به نام خدا
دکتر شفیعی، استاد بسیار عزیزم
بعد از سلام، نخستین سهشنبهٔ درس از منشی محترم گروه پرسیدم ۸ تا ۱۰ در این محل مجاور دفتر گروه درسی هست؟ گفتند نه. من روزهای یکشنبه و دوشنبه هم در همین محل درس دارم و شما تنها روزهای سهشنبه درس دارید. مروّت من نه به این اندازه کم است که در این یک روز مدرس شما را غصب کنم. امروز هم از ایشان پرسیدم و گفتم چرا نگفتید که دکتر شفیعی درس دارد؟ به هر حال کیدهنّ عظیم. رنج معلّمی گران است اما گرانتر از رنجی نیست که از رنجیدن عزیزی مانند دکتر شفیعی بر دل من مینشیند. همیشه همهجا به جای آن عزیز گفتهام:
دایم بر جان او بلرزم ازیراک
مادر آزادگان کم آرد فرزند
قربانت، مظاهر مصفّا».
خداوندش به رحمت دررساناد که از واپسین بازماندگان نسل قلندران بود.
محمدافشین وفایی