فرض مثال انگشتهایم بین موهایش
آیینهای در روبروی تخت خوابش هست
که میکند هر صبح یک لبخند، زیبایش
گاه از بر و دوشش به سوی لالهی گوشش
لبهای من رفته از اینجایش به آنجایش
از بوسههایم، گردنش را بر حذر دارد
چون پیش خواهرخواندههایش کرده رسوایش
حتی اگر هرگز برآورده نخواهد شد
من راضیام با وعدهی امروز و فردایش
در زندگیِ بعدی خود آرزو دارم
چون حبهی قندی بیفتم داخل چایش
یا که شبیه عطر بنشینم به کالایش
یا مثل خینه نقش بندم بر کف پایش
من دستخطش را ندارم پیش خود اما
در جیب دارم روی عکسِ خود چلیپایش...
من کابلم بی او ولی خالی از آزادی
من بامیانم آه در فقدان بودایش
پرسیدهای از خاطر چی شعر میگویی؟
تا که کند در روزهای بد دلآسایش
تا که بکاهد شمهای از بیکسیهایش
روزی که آدمهای دیگر ماند تنهایش
روزی برایم شاخهای لاله فرستاده
چون پرچمی جان میدهم تا حال بالایش
دادم به دستش آبروی خویش را خیر است
خیر است اگر روزی کند در شهر سودایش
رامین مظهر