#پرستارشیطونمن702
بی هوا لبامو کوتاه بوسید و با عشق بهم زل زد
توی اون تاریکی دیدن چشمهایی که داشت از
علاقه زیادش برق میزد مثل دیدن ستاره ای بود که
بیشتر از همه توی آسمون میدرخشه
سرمو عقب تر کشیدم و به دستهاش که دورم حلقه
کرده بود تکیه دادم و موهام توی هوا بازی میکرد
_برام سوپ گذاشتی کو؟؟ انقد گشنمه که گمونم
الان وقتش هر چیز بدمزه ای که درست کردی
بیاری بخورم و به نظرم خوشمزه هم بیاد
ابروهاشو تو هم کشید و با به اخم مصنوعی نگام کرد
_خانوم کوچیک... من هیچوقت غذاهامو بد درست نمیکنم
اینو پند آویزه گوشت کن تا یادت نره هیچوقت
ریز خندیدم و بی هوا چونه ام رو هم بوسه زد
_تسلیم ... حق با شماست سرآشپز ،،اگه زودتر از
این غذای معرکتون رو نمایی کنید ممنونتون میشم
روده کوچیکه داره روده بزرگه رو به اتمام میرسونه
قیافش توی هم شد و به فکر رفت
لبخند نصفه نیمه ای زد و پشت گوشش رو خاروند
_والا... سوپ گذاشته بودم درسته
ولی روی کاناپه بیخودی خوابم برد سوخت
یعنی در حدی که دود رو چند دقیقه پیش تونستم
بالاخره از خونه بیرون کنم الان دیگه چیزی نمونده ازش
متعجب چند ثانیه به صورت شکست خورده اش
زل زدم و اون ابروهاشو کلافه بالا فرستاد
_البته چون میدونستم بیدار بشی خیلی گرسنه ای
قبل از اینکه خودت بیای من سریع زنگ زدم
تا از بیرون بهترین خوراکایی که نخوردی رو بیارن واسمون
قیافش شبیه پسر بچه هایی شده بود که جایی گند
زده و یهو مچشو گرفتن و نمیدونه چجوری از خودش دفاع کنه
مقاومتم تموم شد و پوقی زدم زیر خنده که
دوباره اخم کرد ,اما لبخندشو هم نمیتونست قایم کنه
_به چی میخندی ؟؟ گفتم که خواب موندم سوخت
وگرنه محاله من غذاهام بسوزه و خراب بشه
اصلا اصلشم تقصیر توعه ها اگه تا میومدی نمیخوابیدی
خونه رو اینجوری تاریک و بی صدت نمیکردم
واست که خودمم خوابم ببره دیگه میدونستم
سرمو چند بار معنی دار و با تمسخر تکون دادم
_اررره... اره شما درست میگی سر اشپز تقصیر
شما نبود که اصلا تقصیر خود سوپم بود
نباید انقدر سریع میسوخت که شعورش نمیرسید اصلا