💃خانومانه 💃 @khanomane_ir1 Channel on Telegram

💃خانومانه 💃

@khanomane_ir1


Put on my eyes
That is better than me

در دو چَشمِ من نشین، ای آن که از من، من‌تری

#مولانا ♡
به قلم: بآنو🖋️

تبلیغات: @arghavanz11
🔥🔥

💃خانومانه💃 (Farsi)

💃خانومانه💃 یک کانال تلگرامی با محتوای شعر و ادبیات است که توسط کاربر khanomane_ir1 اداره می‌شود. در این کانال می‌توانید با آثار ادبی، شعرها و نوشته‌های زیبا در مورد عشق و زندگی آشنا شوید. هر روز با خواندن مطالب جذاب این کانال، لحظاتی دلنشین را تجربه کنید و به دنیای زیبای ادبیات پنجره‌ای باز کنید. اگر علاقه‌مند به شعر و ادبیات هستید، حتما این کانال را دنبال کنید. 💕

💃خانومانه 💃

10 Nov, 06:14


#سرگرد_و_بانو
#پارت_۳۷۵
:خودمو به سمت چپ چرخوندم و گفتم
...دیوونه بکش بیرون، قرص نخوردم_
...برو قرص اورژانسی بخور_
...از جام بلند شدم و به سرعت سمت یخچال رفتم و داخلش گشتم تا قرص اورژانسی پیدا کنم، اما نبود
...خب عادیع که نباشه چون نخریدم چ رابطهای نداشتم
...باید به امیر بگم تا برام بخره
:سمت اتاق برگشتم که باصدایی متوقف شدم، امیر داشت تلفنی حرف میزد
.نازی خانم االن تهران نیستم_
.....
...نه نه بهتون زنگ میزنم، چشم حتما_
....
...چشم حتما شما هم مراقب خودت باش، باشه_
نازی ؟؟ با نازی حرف میزد؟؟
:داخل اتاق شدم و گفتم
با کی حرف میزدی؟؟ _
:با دستمال کاغذی خودش رو پاک کرد و گفت
فال گوش واستاده بودی؟؟_
...مهم نیست این موضوع، االن مهم اینه که تو چرا با نازی حرف میزنی_
...دوست خودته، خودت گفتی باهاش حرف بزن_
:با چشمای گرد شده گفتم
یعتی چییی؟؟_
من کی گفتم آخه؟؟؟
امیر نکنه میخوای منو ول کنی؟ها؟؟

💃خانومانه 💃

17 Oct, 10:07


#سرگرد_و_بانو #پارت_۳۷۴


دستم رو دور مردونگیش کردم و بعد شروع کردم به خوردن،اونقدر براش ساڪ زدم که فکم در حال خورد شدن
:بودقبل از اینکه ارض ا بشه منو عقب کشید و گفت
...بهشکم بخواب_
...کاریرو که گفت انجام داد و اون از عقب باهام رابطه برقرار کرد و همونجا خودش رو خالے کرد
:بعداز اتمام کارش بے حال روم افتاد که با بے رمقے گفتم
...آهامیر له شدم_
یه راند دیگه بریم؟؟_
:چشامگرد شد و گفتم
...نهبسه ،جر خوردم_
:اسپنڪیروے باسنم زد و گفت
...تودیگه زنمنے اینقدر روے حرف شوهرت حرف نزن زن_
...بهپشت بخواب
:نالیدم
...امیر_
..بخوابهنوز کمرم پره _
...تاتو باشے اینقدر دور از من نباشی
:دستاموگرفت و منو به پشت خوابوند،با ترس گفتم
...آرومفقط_
...باےهدست جفت دستامو باالے سرم برد و قفل کرد و بعد شروع کرد به خوردن سینه هام
خیلے ناگهانے خودش رو واردم کرد که جیغ بلندے کشیدم اما اون بے توجه به من حرکاتش رو تند کرد و بعد
...بدوناینکه بکشه بیرون ارضا شد

💃خانومانه 💃

16 Oct, 20:40


با پول چند جلسه فیزیوتراپی، یه دستگاه خونگیشو بخر و با درد خداحافظی کن✨️🤯

قدرت جادویی این دستگاه هم درد و گرفتگی مفاصل و عضلات رو از بین میبره، هم یه ماساژور برقی کامله🤩

حتما یه سر به لینکش بزن تا موجودیش تموم نشده👇🏻

مشاوره رایگان و ثبت سفارش

💃خانومانه 💃

16 Oct, 15:28


#سرگرد_و_بانو
#پارت_۳۷۳
:دراتاق رو باز کرد و گفت
...میشیم_
...منوروے تخت نشوند و یچے گفت که بخونم بعدش خودش هم به عربے یچیز گفت و تمام،صیغه یڪ ماهش شدم
...امےربدون معطلے منو خوابوند روے تخت و خودش رو روے من انداخت و شروع کرد به خوردن لبام و گردنم
دستش رو روے سینم گذاشت و شروع به مالیدن کرد،کم کم هورمون هاے زنانم داشت بیدار مے شد و خیس
...میکردم
..امےرکه فهمیده بود یه دستش رو الے پام برد و اونجارو مالش داد که چشام رو بستم
.یمدتطوالنے از هم دور بودیم و به هم نیاز داشتیم
...امےرلباسم رو باال زد و سرش رو بین سینه هام برد و شروع به لیسیدن کرد
خودم رو بهش کشیدم تا کمے از عطشم کم بشه اما اینکارم باعث حریص شدن بیشترش شد و گاز محکمے از سینم
...گرفتکه جیغے کشیدم،داشت کم کم خشن میشد
قبال هم ته همه رابطه.هامونبه خشونت میرسید،زیر لب وحشے بهش گفتم که دستم رو گرفت و گذاشت روے
...شلوارش
...ازروے شلوار هم معلوم بود چه حالیه،با ناز عشوه شروع کردم به باز کردن زیپ و دکمه شلوارش
امیر کمے تنش رو باال کشید و مردونگے کلفتش رو که سفت شده بود به بدنم برخورد کرد،دستمو دورش کردم که
:باشهوت گفت
...بخورش_
...بهپشت خوابید و دستش رو روے سر من گذاشت تا سمت پایین تنش برم

💃خانومانه 💃

16 Oct, 15:28


آمار وحشتناک خشونت والدین علیه بچه ها🥺😰

آدم یا نباید بچه دار بشه یا اگر میشه باید درست تربیتش کنه!😔
اگه لجبازی بچت کلافه ات کرده!😤
اگه میره رو اعصابت و نمیدونی چطور باید باهاش رفتار کنی! 😡
با کمک یک روانشناس متخصص راه و روش تربیت درست رو یاد بگیر
بزن رو لینک زیر و از مشاوران برتر و متخصص کشور مشاوره بگیر
👇🏻👇🏻👇🏻

https://hamkadeh.com/landings/cf3pn
https://hamkadeh.com/landings/cf3pn
https://hamkadeh.com/landings/cf3pn

💃خانومانه 💃

05 Oct, 11:46


💃خانومانه 💃 pinned «#سرگرد_و_بانو #پارت_۳۷۲ حدود دوساعت بعد از رفتن کیان امیر اومد، کلی به خودم و خونم رسیده بودم، با لبخند رفتم در رو براش باز ...کردم که چهره ی خسته و شادش رو دیدم :موهاش توی صورتش ریخته بود و لباس شخصی تنش بود، از جلو در کنار رفتم و گفتم ...بفرما_ :وارد خونه…»

💃خانومانه 💃

05 Oct, 11:46


#سرگرد_و_بانو
#پارت_۳۷۲
حدود دوساعت بعد از رفتن کیان امیر اومد، کلی به خودم و خونم رسیده بودم، با لبخند رفتم در رو براش باز
...کردم که چهره ی خسته و شادش رو دیدم
:موهاش توی صورتش ریخته بود و لباس شخصی تنش بود، از جلو در کنار رفتم و گفتم
...بفرما_
:وارد خونه شد و گفت
...سالم نگارم_
...با اینکه دیشب دیدمت اما باز دلم برات تنگ شده بچه
مهره ی ماری چیزی داری تو؟؟
:در رو پشت سرش بستم و با خوش زبونی گفتم
.از بس که جذابم_
تو خوبی؟؟
...خوب، عالیم امروز روز وصالمه، مگه میشه بد باشم_
:لبخندی زدم و گفتم
...چایی یا شربت_
می انگور نخواهم که بوَد تلخ و پلید _
لب شیرین تو خواهم بمکم پی در پی
...فقط لباتو میخام و بس
:از شعرش به وجد اومدم و گفتم
...خیلی قشنگ بود، نمی دونستم شعر بلدی _
... اوه موالنا و شهریار زیاد دوست دارم بیا نگار بیا که طاقتم طاق کردی_
:دستمو کشید و منو سمت اتاق خوابم برد، باتعجب گفتم
...امیر هنوز که محرم نشدیم_

💃خانومانه 💃

04 Oct, 07:26


رمان: من بازنده نیستم (دو جلدی)
نویسنده: رویا رستمی

ژانر: #عاشقانه #کلکلی

خلاصه:
شادان به همراه پدر و نامادریش در بوشهر زندگی می‌کند.
با مرگ پدرش، طبق رسم نامادریش، زنی که همسرش فوت می‌شود باید به خانه‌ی پدری برگردد.
با بازگشت نامادری به همراه شادان به زادگاهش، دخترک برای اولین بار با فردین برادر نامادریش روبرو می‌شود.
این ملاقات اتفاقاتی را برای او رقم می‌زند؛ فردین در مقابل شادان قرار می‌گیرد و مداوم به او زور می‌گوید و شادان هم با بلبل زبانی‌هایش کم نمی‌آورد.
در جلد دوم، داستان به چهار سال بعد می‌رود.

#من_بازنده_نیستم

💃خانومانه 💃

04 Oct, 07:24


💃خانومانه 💃 pinned «#سرگرد_و_بانو #پارت_۳۷۱ :کیان سرش رو کج کرد و گفت اینطوری نگو نگاری، ناراحتی؟؟_ :بی حرف ازش گذشتم و در رو باز کردم دنبالم اومد و گفت ...معلومه که ناراحتی ازم_ :وارد خونه شدم و گفتم ..مهم نیست برام_ ...چرا برای من مهمه! ناراحت نباش ازم، من حاضرم دنیا روشو…»

💃خانومانه 💃

04 Oct, 07:24


#سرگرد_و_بانو
#پارت_۳۷۱
:کیان سرش رو کج کرد و گفت
اینطوری نگو نگاری، ناراحتی؟؟_
:بی حرف ازش گذشتم و در رو باز کردم دنبالم اومد و گفت
...معلومه که ناراحتی ازم_
:وارد خونه شدم و گفتم
..مهم نیست برام_
...چرا برای من مهمه! ناراحت نباش ازم، من حاضرم دنیا روشو از بگیره ولی تو قهر نکنی _
.....نگاررررر
:چشام رو توی حدقه چرخوندم و بعد خیلی جدی گفتم
...خونم بهم ریختس باید بهش برسم، مهمون دارم، پس بیخیال_
...اوال که باید آشتی کنی، دوما که من دیشب نتونستم بیام سوما مهمونت کیه_
...به خودم مربوطع، لطفا بحث نکن باهام اعصابم داغونه_
:نفس پر حرصی کشید و بعد با ناراحتی گفت
کی بیام؟؟ _
برای چی بیایی؟؟ _
:باکالفگی گفت
...وای نگار چقدر وقتی قهر میکنی حرص ادمو در میاری، بابا خب مشکل داشتم_
:بااخم گفتم
...گفتم که مهممم نیست، کیان لطفا برو، مهمونم ممکنه بیاد کار دارم_
باشه مهمونا رفت تک بزن بیام، اوکی؟؟ _
...تا بینم چی میشه_
...لجباز، منتظرم خداحافظ_
کیان باالخره دست از حرفا و کاراش برداشت و رفت

💃خانومانه 💃

12 Sep, 18:06


💃خانومانه 💃 pinned «#سرگرد_و_بانو #پارت_۳۷۰ ...چشاش رو بست و لباش رو روی لبام گذاشت، روی توک پا وایسادم و شروع به بوسیدن لباش کردم ...مزهی خیلی خوبی میداد، اصال امیرحسین عالی بود هم خودش هم لباش ...چرا من اینقدر شیفتهاش بودم ...دستم رو روی شکمش کشیدم عضلهعاش کامال مشخص بود ...چقدر…»

💃خانومانه 💃

12 Sep, 18:06


#سرگرد_و_بانو #پارت_۳۷۰
...چشاش رو بست و لباش رو روی لبام گذاشت، روی توک پا وایسادم و شروع به بوسیدن لباش کردم
...مزهی خیلی خوبی میداد، اصال امیرحسین عالی بود هم خودش هم لباش
...چرا من اینقدر شیفتهاش بودم
...دستم رو روی شکمش کشیدم عضلهعاش کامال مشخص بود
...چقدر دلم میخواست دوباره باهاش باشم
...چنددقیقع همینطوری لبای هموبوسیدیم تا اینکه نفس کم آوردیم و عقب رفتیم
:امیر که هنوز دستش پشت کمرم بود گفت
نگار فردا بخونیم؟_
چی؟؟_
..یه صیغه محرمیت، اذیتم نکن، قبول کن_
...یه هفته_
:پیشونیش رو روی پیشونیم گذاشت و گفت
...کمه ولی باشه همینم خوبه_
فردا میام خونت منتظرم باش، باشه؟؟
...هوووم_
...خودم میبرمت، بریم _
...با هم دیگه از اتاق خارج شدیم، امیر با فاصله ازم راه می رفت
...منو دوباره داخل اون بازداشتگاه برد و خودش رفت
...تا وقتی که صبح بشه نخوابیدم و بعد که مشخص شد اعتیادی ندارم آزاد شدم


:وسایلمو گرفتمو سمت خونم رفتم، وقتی که به خونه رسیدم کیان رو دم حیاط دیدم، جلو اومد و گفت
...خوبی نگار؟؟ منتظرت بودم_
:با طعنه گفتم
ممنون که پیگیر کارام بودی، ممنون_

💃خانومانه 💃

22 Aug, 14:19


💃خانومانه 💃 pinned «#سرگرد_و_بانو #پارت_۳۶۹ :نگاهش کردم و گفتم محبورم که بگم؟؟ _ :با قاطعیت گفت ...اره مجبوری_ پس جواب سوال اولت رو میدم، من... من دنبال خانوادمم، اون مرد ساقی هم داشت منو به اونا میرسوند که شما _ ...سر رسیدین :با اخم پرسید ...خانوادت؟؟ نمیفهمم _ ...امیر…»

💃خانومانه 💃

22 Aug, 14:19


#سرگرد_و_بانو
#پارت_۳۶۹

:نگاهش کردم و گفتم
محبورم که بگم؟؟ _
:با قاطعیت گفت
...اره مجبوری_
پس جواب سوال اولت رو میدم، من... من دنبال خانوادمم، اون مرد ساقی هم داشت منو به اونا میرسوند که شما _
...سر رسیدین
:با اخم پرسید
...خانوادت؟؟ نمیفهمم _
...امیر بزار یوقت دیگه برات توضیح میدم_
فردا میام خونت، حله؟؟_
...باشه، باشه، االن بزار برم فقط_
:جلو اومد و گفت
...میری نترس _
:دستش رو پشت کمرم برد و من رو سمت خودش کشید که گفتم
چیکار میخوای کنی؟؟ _
...کار خاصی نمیکنم، نترس وسط دفتر کارم قرار نیست سکس کنم بات_
:دست دیگش رو پشت سرم برد و گفت
...چقد میترسی تو بچه، شل کن گردن رو_
...کمی خودش رو خم کرد و سرش رو پایین آورد تا هم سطح با من بشه
:سرم رو باال گرفتم و گفتم
...خیلی بلندی_
:لبخند کجی زد و گفت
...خوبه که دلبر...بده لبو_

💃خانومانه 💃

20 Aug, 08:28


💃خانومانه 💃 pinned «#سرگرد_و_بانو #پارت_۳۶۸ :دستش رو آروم روی رونم کشید و گفت ...حیف بدن به این خوبیه که بخواد با شالق کبود بشه_ ...باید با لبای امیر سانت به سانتش کبود بشه :نیشم تا بناگوش باز شد و گفتم ....خیلییی زبون بازیی عوضی_ :روی بینیم زد و گفت ...فهش نده بچه ، داغت میکنمتا_…»

💃خانومانه 💃

20 Aug, 08:28


#سرگرد_و_بانو
#پارت_۳۶۸
:دستش رو آروم روی رونم کشید و گفت
...حیف بدن به این خوبیه که بخواد با شالق کبود بشه_
...باید با لبای امیر سانت به سانتش کبود بشه
:نیشم تا بناگوش باز شد و گفتم
....خیلییی زبون بازیی عوضی_
:روی بینیم زد و گفت
...فهش نده بچه ، داغت میکنمتا_
:بااخم گفتم
....ولی تو بعدش منو شالق زدی خر_
خب زبونت دراز بود، وای نگار خیلی منتظرت بودم اونروز که بیایی وقتی نیومدی دلم میخواست بیام از شش _
...جهت جغرافیایی جرت بدم، البته حدس میزدم نیایی ولی خب بازم رو حرفت حساب کردم و منتظرت موندم
بعدشم سراغت اومدم و فهمیدم اصال دختری، این خیلی غافلگیرم کرد، یجورایی صفت خراب بودنت رو از نظرم
...پاک کرد، حس میکردم اگه ب این راه ادامه بدی من مقصرم پس وجدانم اجازه نمی داد ولت کنم
..دیگه این شد که صیغه ما شدی و اومدی تو زندگیمون
...حاال هم که پِی ات افتادیم داری برامون ناز و غمزه میایی و پسمون میزنی
:با این حرفش دوباره افکارم تو سرم اومد، و از روی پاش بلند شدم که باتعجب گفت
چیشد؟؟؟_
...هیچی...می خوام برم_
:از جاش بلند شد و گفت
چت شد یهو؟؟_
حرف بدی زدم ؟؟؟
...نه اصال، فقط می خوام برم، خیلی خستم امیر_
:اخم کرد و گفت
اما تو به من نگفتی چرا امروز اونجا بودی و بعد هم نگفتی چرا زنم نمیشی؟؟_

💃خانومانه 💃

06 Aug, 10:53


#سرگرد_و_بانو
#پارت_۳۶۷
:سرش رو توی گردنم فرو برد. که گفتم
فکر منم تو تنها کسی هستی که اینجوری با متهمش برخورد میکنه؟؟ هووم؟؟؟_
:گاز ریزی از الله گوشم گرفت و گفت
.....متهم سکسی و زبون درازی مثل تورو باید از شش جهت جغرافیایی_
:دستم رو روی لبش گذاشتم و گفتم
هیسس، یعنی تو اینو در مورد همه متهم هات میگی ؟؟ _
:انگشتم رو بوسید و گفت
معلومه که نه، من که میدونم تو بی گناهی بچه، فردا آزادی، البته امشب ب هم آزادی بودی ولی خب نخواستم تا _
...یکم پیشمم بمونی
...در حال حاضر فقط تو تنها کسی هستی که می تونه اینطوری روی پای من لم بده و زبون درازی کنه
:بی هوا گفتم
امیر یسوال بپرسم؟؟_
...بپرس_
چرا اونروز که منو گرفته بودن، وقتی که خواستی شالقم بزنی اینطوری بهم گفتی؟؟ _
بعضی وقت ها فکر میکنم یعنی اگه جای من کس دیگه ای بود بازم ازش میخواستی که صیغت بشه یا نه؟؟؟
:چند لحظه سکوت کرد و بعد گفت

بزار یه اصل رو بهت بگم جوجه کوچولو ، شغل من اینطوری نیست که دل بخواهی بتونم هر کاری دلم خواست _
...بکنم یا نکنم
...من متعهدم بع لباس تنم و باید وقتی مافوقم به دستور میده اجرا کنم حتی اگه به ضرر من باشه
تو این همه سال خدمتم هیچ وقت سرپیچی از دستور مافوق نکردم، اون شب هم وقتی تورو داخل کاباره دیدم
...مهرت یکم به دلم نشسته بود اما فکر میکردم دختر خرابی هستی
...ازت خوشم اومده بود از اینکه شالق به تنت نخوره جیغ و دادت راست شد
:با شیطنت ادامه داد
...با خودم فکر میکردم این دختره باید زیر من اینجوری و این مدلی جیغ و داد بزنه

💃خانومانه 💃

01 Aug, 15:04


🔴 5 راز یک زندگی زناشویی موفق :

💡 رازدار باشید
💡 مقایسـه نکنید
💡 مدام غر نزنید
💡 مستقلا تصمیم ‌گیری نکنید
💡 به یکدیگر احترام بگذارید

💃خانومانه 💃

01 Aug, 14:12


#سرگرد_و_بانو
#پارت_۳۶۶
:باناراحتیگفتم
امیر چرا عین متهم ها باهام حرف میزنے ؟؟_
:کالفهدستے توے موهاش آورد و گفت
...اؤضاعبدیه نگار،ببخشید یکم بهم ریختم،خب حاال بگو عزیزم_
اونجا چیکار میکردی؟؟
یعنے وایسم و بگم؟؟_
:جورینگام کرد که انگار میخواد یه دل سیر کتکم بزنه
...بشےنو بگو،اصال در رو قفل کن و بیا رو پام بشین و بگو_
:سرےعگفتم
...نههمینجا مے شینم_
:امےربا قاطعیت گفت
...دررو قفل کن_
:نفسحرصے کشیدم و در رو قفل کردم و که اشاره به پاهاش زد و گفت
...بےااینجا بچم_
...چشامرو تو حدقه چرخوندم ولے از خدام بود که برم روے پاش بشینم
:آرومرفتم جلو که دستم رو گرفت و گفت
...بیاااناز نکننن من که میدونم از خداتههه _
:نتونستمجلو خودمو بگیرم و گفتم
...خرررر_
:رویپاش نشستم که گفت
به سرگرد مملکت میگے خر ؟؟_
:سرمرو تکون دادم و گفتم
...خرمیگم بزم میگم_
...اممم،فڪ کنم تو تنها کسے هستے که هر چے دلت بخواد میتونه بگه_
:ابروےیباال انداختم و گفتم
...خودممیدونم_

:سرشرو تو گردنم برد و که گفتم
فکر کنم تو تنها کسے هستے که اینجورے با متهمش برخورد میکنه؟؟هووم؟_

💃خانومانه 💃

24 Jul, 08:04


#سرگرد_و_بانو
#پارت_۳۶۵

:یکی از زنا که میترا بود اسمش سریع گفت
ازادممم؟_
:زن مامور گفت
...نه، شریف بیا بیرون_
:با این حرفش سریع از جا پریدم و گفتم
من شریفم، چیشده؟؟ _
...بیا بیرون_
:به خیال اینکه قراره آزاد بشم سریع رفتم بیرون که گفت
...بیایید برای پاره ای از توضیحات بیایی_
چه توضیحی؟؟؟_
...راه بیافت_
:منو از بازداشتگاه بیرون برد و سمت یه اتاقی رفت تقهای به در زد و بعد بازش کرد و گفت
...شریف رو آوردم
.سری تکون داد و از جلوی در کنار رفت تا من برم داخل
...وارد اتاق شدم که دیدم امیر با لباس رسمی پشت میز نشسته
...به زن مامور اشاره ای زد که در رو بست و رفت
:همون جوری وایساده بود که سکوت رو شکست
چرا باید دقیقا اونجایی که من دنبال موردم میگردم تو سروکلت پیدا بشه و بگیرنت؟؟ _
: بامظلومیت گفتم
!!امیر باور کن من رو الکی گرفتن_
:یه تای ابروش رو باال داد
الکی؟؟ هه، الکی با یه ساقی و معتاد مفتکی گرفتنت؟؟؟ _
بچه گیر اوردی نگار ؟؟؟
یعنی تو داری میگی من معتادم یا مشروب فروش؟؟؟ _
نه ولی بگو اونجا چیکار میکردی ؟؟ دنبال چی بودی؟؟_

9,557

subscribers

391

photos

875

videos