به شاعران برسانید که شعر دربند است
قلم شکسته وجوهر به اشک مانند است
چگونه دل بسپارم به خنده ای گاهی
غزل که شاد نباشد غروبِ لبخند است
پرانده خواب مرا چشم های بارانی
اگرکه شیخ ازاین گریه شاد وخرسند است
قبیله ای که نفهمد سرود شادی را
هنوز ماتم وسوگ وغم خوشایند است
چقدر ریشه اندیشه را تبر زده اند
چقدر درد نهان در دل خردمند است
دراین زمان که دل اماج اتش وسنگ است
شکسته شیشه دل را چه جای پیوند است
اگردمیده بهار وزمین غزلخوان است
برای شاعر غمگین هنوز اسفند است
هنوز خاطرسبزم به یاد تهران است
هنوز دره دربند سبزودلبند است
مپرس حال غریبم که سخت رنجورم
به شاعران برسانیدکه شعر دربند است
اصغراروجی( غریب)
فروردین ۱۴۰۱
@oroujiasghar