خداگرافی @khoda_graphy Channel on Telegram

خداگرافی

@khoda_graphy


موضوعات در مورد خدا و آیات قرآن به روشی متفاوت:)


t.me/itdmcbot?start=khoda_graphy

https://eitaa.com/Khoda_graphy

خداگرافی (Persian)

خداگرافی یک کانال تلگرامی است که به موضوعات مرتبط با خدا و آیات قرآن پرداخته و آنها را به روشی متفاوت ارائه می‌دهد. اگر شما به دنبال مطالب معنوی و الهی هستید که با کمی تجدید نظر و نگاهی جدید ارائه شده باشند، این کانال برای شما مناسب است. با دنبال کردن این کانال می‌توانید به محتواهای متنوع و الهام‌بخشی درباره موضوعات مذهبی دسترسی پیدا کنید. برای عضویت در این کانال و دسترسی به مطالب بیشتر، می‌توانید از لینک زیر استفاده کنید: t.me/itdmcbot?start=khoda_graphy. همچنین می‌توانید از طریق لینک https://eitaa.com/Khoda_graphy با این کانال در ارتباط باشید و از آخرین اپیزودها و محتواهای منتشر شده آگاه شوید. با خداگرافی، به دنیایی جدید از معنویت و دین وارد شوید و تجربه‌ای جذاب را تجربه کنید.

خداگرافی

07 Aug, 12:46


😭😭😭

خداگرافی

09 Jun, 16:37


می‌گفت همین حالا یکی داره برای نعمت هایی که الان داری؛ اما ندیده می‌گیری، دعا می‌کنه...

پس مدام بگو #الحمدالله🤲🏻🤍❤️

خداگرافی

04 Oct, 18:52


«نگارا از عجم مهمان نمیخواهی؟»
دلی آشفته و حیران نمیخواهی؟

خدا را شکر..نوکر کم نداری، لیک
غلام و نوکر‌ از ایران نمیخواهی؟

برای اینهمه زوارِ دربارت
مگر شاها بلا گردان نمیخواهی؟

به خیلِ کاروانِ اربعین امسال
سیاهی لشکر و اعوان نمیخواهی؟

برای مرهم زخم دل زینب
دو دیده از غمت گریان نمیخواهی؟

به جاده از نجف تا کربلا ، جانا
دمِ موکب، مگر دربان نمیخواهی؟

میان کشتی ات گر پر شد از آدم؛
الا ای نوحِ من،حیوان نمیخواهی؟

به پیش پای زینب ، آن زمانی که
میاید از سفر ، قربان نمیخواهی؟

خلاصه...اربعین نزدیک و ره بسته
«نگارا از عجم مهمان نمیخواهی؟»

😭💔

💟 @Nahjolfasaheh

خداگرافی

29 Aug, 04:31


نقل شده است که علامه امینى فرمودند:
شب و روز تاسوعا و عاشورا، براى سلامتى امام زمان(عجل اللّٰه تعالی فرجه الشریف) صدقه دهید، چون قلبِ حضرت، اندوهناک جَدِّ غریب ‌شان، حضرت سیدالشهداء است

خداگرافی

23 Aug, 15:28


آلودِه تر زِ مَن نَبُوَد بَــر دَرَٺ ولی ...
آقاترر از آنی که بِرانی مـَرا حسـین!

💟 @Nahjolfasaheh

خداگرافی

10 May, 18:35


🌹🌼🌹🌼

گروه ختم قرآن " محفل آرامش "
ختم قرآن بصورت صفحه ای

با قرائت حتی یک صفحه از قرآن در ثواب ختم قرآن شریک شوید .


🆔 https://t.me/quraan_604


با حضور خود محفل قرآنی ما را منور کنید .


🌺🌸🌼🌺🌸🌼

خداگرافی

09 May, 16:26


🌸🍃🌸
🍃🌸
🌸

#چگونه_جلب_روزی_کنیم؟!

🌸 امام حسن ع فرمودند:
أقْوَى الْأَسْبَابِ الْجَالِبَةِ لِلرِّزْقِ
قوی ترين اسباب کسب روزى این هاست:

🔹إقَامَةُ الصَّلَاةِ- بِالتَّعْظِيمِ وَ الْخُشُوعِ-
نماز خواندن با تعظيم و خشوع

🔹و قِرَاءَةُ سُورَةِ الْوَاقِعَةِ خُصُوصاً بِاللَّيْلِ وَ وَقْتِ الْعِشَاءِ-
و خواندن سوره واقعه به ويژه در شب و وقت عشاء،

🔹و سُورَةِ يس وَ تَبَارَكَ الَّذِي بِيَدِهِ الْمُلْكُ وَقْتَ الصُّبْحِ-
خواندن سوره «يس» و «مُلْك» در صبح،

🔹و حُضُورُ الْمَسْجِدِ قَبْلَ الْأَذَانِ
حضور در مسجد پيش از اذان،

🔹و الْمُدَاوَمَةُ عَلَى الطَّهَارَةِ-
هميشه با طهارت بودن

🔹و أَدَاءُ سُنَّةِ الْفَجْرِ وَ الْوَتْرِ فِي الْبَيْتِ-
و انجام نافلۀ فجر و نماز وتر در منزل

🔹و أَنْ لَا يَتَكَلَّمَ بِكَلَامٍ لَغْوٍ... .
و این که سخن لغو نگوید.

📚بحار الأنوار، ج73، ص: 319

🌸 اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّـدٍ و آلِ مُحَمَّدٍ وعَجِّلْ فَرَجَهُمْ


💟 @Nahjolfasaheh

خداگرافی

02 Mar, 07:20


تو مگو همه به جنگند و ز صلح من چه آید
تو یکی نه‌ای هزاری، تو چراغ خود برافروز
مولانا

💟 @khoda_graphy

خداگرافی

02 Mar, 07:17


خداگرافی pinned Deleted message

خداگرافی

01 Mar, 03:46


ای فرزند آدم!
خودت را محو بندگی من کن تا دلت را پر از بی‌نیازی کنم.(‌کافی2/83)

💟 @khoda_graphy

خداگرافی

28 Feb, 07:59


لطفا برای کسانی که دوستشان دارید ارسال کنید
#توکل_به_خدا
#حس_سپاسگزاری
#امید
#دوری_از_استرس
راه حل دوری از بسیاری از بیماری هاست

@khoda_graphy

خداگرافی

27 Feb, 16:16


❤️ خـ♡ـدا به موسی فــرمود:

با زبانی #دعـا ڪن ڪه با آن #گناه
نڪرده ای تا دعایت مستجاب شود
مــوسی عـــــرض ڪرد چگـــــونه؟

👈خـدا فــــرمود:

به #دیگـــران بگو برایت دعا ڪنند
چون تو با زبان آنها گناه نڪرده‌ای!


💟 @khoda_graphy

خداگرافی

27 Feb, 15:54


👈یک #داستان_الهام_بخش

🌺پیشنهاد میدیم حتما ببینید

@khoda_graphy

خداگرافی

26 Feb, 05:08


داستان کوتاه(حداکثر زمان برای مطالعه2دقیقه)

حکايت مسافر و درخت

كوله ‌پشتي‌اش‌ را برداشت‌ و راه‌ افتاد. رفت‌ كه‌ دنبال‌ خدا بگردد؛ و گفت:
تا كوله‌ام‌ از خدا پر نشود برنخواهم‌ گشت.

نهالي‌ رنجور و كوچك‌ كنار راه‌ ايستاده‌ بود. مسافر با خنده‌اي‌ رو به‌ درخت‌ گفت: چه‌ تلخ‌ است‌ كنار جاده‌ بودن‌ و نرفتن؛
و درخت‌ زير لب‌ گفت: ولي‌ تلخ‌ تر آن‌ است‌ كه‌ بروي‌ و بي‌ ره آورد برگردي. كاش‌ مي‌دانستي‌ آن‌چه‌ در جست‌وجوي‌ آني، همين‌جاست.

مسافر رفت‌ و گفت يك‌ درخت‌ از راه‌ چه‌ مي‌داند، پاهايش‌ در گِل‌ است، او هيچ‌گاه‌ لذت‌ جست‌وجو را نخواهد يافت.
و نشنيد كه‌ درخت‌ گفت: اما من‌ جست‌وجو را از خود آغاز كرده‌ام‌ و سفرم‌ را كسي‌ نخواهد ديد؛ جز آن‌ كه‌ بايد.

مسافر رفت‌ و كوله‌اش‌ سنگين‌ بود هزار سال‌ گذشت، هزار سالِ‌ پر خم‌ و پيچ، هزار سالِ‌ بالا و پست. مسافر بازگشت . رنجور و نااميد. خدا را نيافته‌ بود، اما غرورش‌ را گم‌ كرده‌ بود. به‌ ابتداي جاده‌ رسيد. جاده‌اي‌ كه‌ روزي‌ از آن‌ آغاز كرده‌ بود. درختي‌ هزار ساله، بالا بلند و سبز كنار جاده‌ بود. زير سايه‌اش‌ نشست‌ تا لختي‌ بياسايد. مسافر درخت‌ را به‌ ياد نياورد. اما درخت‌ او را مي‌شناخت.

درخت‌ گفت: سلام‌ مسافر، در كوله‌ات‌ چه‌ داري، مرا هم‌ ميهمان‌ كن. مسافر گفت: بالا بلند تنومندم، شرمنده‌ام، كوله‌ام‌ خالي‌ است‌ و هيچ‌ چيز ندارم.
درخت‌ گفت: چه‌ خوب، وقتي‌ هيچ‌ چيز نداري، همه‌ چيز داري. اما آن‌ روز كه‌ مي‌رفتي، در كوله‌ات‌ همه‌ چيز داشتي، غرور كمترينش‌ بود، جاده‌ آن‌ را از تو گرفت. حالا در كوله‌ات‌ جا براي‌ خدا هست. و قدري‌ از حقيقت‌ را در كوله‌ مسافر ريخت. دست‌هاي‌ مسافر از اشراق‌ پر شد و چشم‌هايش‌ از حيرت‌ درخشيد و گفت: هزار سال‌ رفتم‌ و پيدا نكردم‌ و تو نرفته‌اي، اين‌ همه‌ يافتي!
درخت‌ گفت: زيرا تو در جاده‌ رفتي‌ و من‌ در خودم. و پيمودن‌ خود، دشوارتر از پيمودن‌ جاده‌هاست.

@khoda_graphy

خداگرافی

25 Feb, 10:34



در دریای متلاطم زندگی با خدا بودن بهتر از ناخدا بودن است!

به رحمت حق امیدوار باشیم!

#خدا کشتی آنجا که خواهد بَرَد
اگر ناخدا جامه بر تن دَرَد


#کرونا!
#سیل_لرستان
#زلزله_آذربایجان

@khoda_graphy

خداگرافی

25 Feb, 05:07


🔻 عمل، مهم‌ترین عامل استجابت دعا

🎧 #کليپ_صوتى
#‌حاج_علی_اکبری

💠 فرازی از دعای ۵۴
#صحیفه_سجادیه

@khoda_graphy

خداگرافی

24 Feb, 19:30


داستان کوتاه(زمان مورد نیاز برای مطالعه 3 دقیقه)

هواپیمای طوفان زده

کشیش سوار هواپیما شد. کنفرانسی تازه به پایان رسیده بود و او می‎رفت تا در کنفرانس دیگری شرکت کند. می‎رفت تا خلق خدا را هدایت کند و به سوی خدا بخواند و به رحمت الهی امیدوار سازد. در جای خویش قرار گرفت. اندکی گذشت، ابری آسمان را پوشانده بود، امّا زیاد جدّی به نظر نمی‎رسید. مسافران شادمان بودند که سفرشان به زودی شروع خواهد شد.


هواپیما از زمین برخاست. اندکی بعد، کمربندها را مسافران گشودند تا کمی بیاسایند. پاسی گذشت. همه به گفتگو مشغول بودند. کشیش در دریای اندیشه غوطه‌ور که در جمع بعد چه‎ها باید گفت و چگونه بر مردم تأثیر باید گذاشت. ناگاه، چراغ بالای سرش روشن شد: «کمربندها را ببندید!»
همه با اکراه کمربندها را بستند امّا زیاد موضوع را جدّی نگرفتند. اندکی بعد، صدای ظریفی از بلندگو به گوش رسید: «از نوشابه دادن فعلاً معذوریم. طوفان در پیش است.»


موجی از نگرانی به دلها راه یافت، امّا همانجا جا خوش کرد و در چهره‌ها اثری ظاهر نشد، گویی همه می‌کوشیدند خود را آرام نشان دهند. باز هم کمی گذشت و صدای ظریف دیگر بار بلند شد: «با پوزش فعلاً غذا داده نمی‌شود. طوفان در راه است و شدّت دارد.»


نگرانی، چون دریایی که بادی سهمگین به آن یورش برده باشد، از درون دلها به چهره‌ها راه یافت و آثارش اندک اندک نمایان شد. طوفان شروع شد. صاعقه درخشید، نعره ی رعد برخاست و صدای موتورهای هواپیما را در غرّش خود محو و نابود ساخت. کشیش نیک نگریست. بعضی دستها به دعا برداشته شد امّا سکوتی مرگبار بر تمام هواپیما سایه افکنده بود. طولی نکشید که هواپیما همانند چوب‎پنبه بر روی دریایی خروشان بالا رفت و دیگربار فرود افتاد. گویی هم‌اکنون به زمین برخورد می‎کند و از هم متلاشی می‎گردد.



کشیش نیز نگران شد. اضطراب به جانش چنگ انداخت. از آن همه که برای گفتن به مردم در ذهن اندوخته بود، هیچ باقی نماند. پنداری خود کشیش هم به آنچه که می‌خواست بگوید ایمانی نداشت. سعی کرد اضطراب را از خود برهاند امّا سودی نداشت. همه آشفته بودند و نگران رسیدن به مقصد و از خویش پرسان که آیا از این سفر جان به سلامت به در خواهند برد.


نگاهی به دیگران انداخت. نبود کسی که نگران نباشد و به گونه‎ای دست به دامن خدا نشده باشد. ناگاه نگاهش به دخترکی افتاد خردسال. آرام و بی‎صدا نشسته بود و کتابش را می‌خواند. یک پایش را جمع کرده، زیر خود قرار داده بود. ابداً اضطراب در دنیای او راه نداشت. آرام و آسوده‌خاطر نشسته بود. گاهی چشمانش را می‎بست، و سپس می‎گشود و دیگر بار به خواندن ادامه می‎داد. پاهایش را دراز کرد، اندکی خود را کش و قوس داد، گویی می‎خواهد خستگی سفر را از تن براند. دیگر بار به خواندن کتاب پرداخت. آرامشی زیبا چهره‌اش را در خود فرو برده بود.


هواپیما زیر ضربات طوفان مبارزه می‎کرد، گویی طوفان مشت‎های گره کرده خود را به بدنه هواپیما می‎کوفت، یا می‎خواست مسافران را که مشتاق زمین سفت و محکمی در زیر پای بودند، بترساند. هواپیما را چون توپی به بالا پرتاب می‎کرد و دیگربار فرود می‎آورد. امّا این همه در آن دخترک خردسال هیچ تأثیری نداشت، گویی در گهواره نشسته و آرام تکان می‎خورد و در آن آرامش بی‎مانند به خواندن کتابش ادامه می‎داد.


کشیش ابداً نمی‎توانست باور کند. در جایی که هیچیک از بزرگسالان از امواج ترس در امان نبود، او چگونه می‎توانست چنین ساکن و خاموش بماند و آرامش خویش حفظ کند. بالاخره هواپیما از چنگ طوفان رها شد، به مقصد رسید، فرود آمد. مسافران، گویی با فرار از هواپیما از طوفان می‎گریزند، شتابان هواپیما را ترک کردند، امّا کشیش همچنان بر جای خویش نشست.



او می‎خواست راز این آرامش را بداند. همه رفتند. او ماند و دخترک. کشیش به او نزدیک شد و از طوفان سخن گفت و هواپیما که چون توپی روی امواج حرکت می‌کرد. سپس از آرامش او پرسید و سببش. سؤال کرد که چرا هراس را در دلش راهی نبود آنگاه که همه هراسان بودند.


دخترک به سادگی جواب داد: «چون پدرم خلبان بود. او داشت مرا به خانه می‎برد. اطمینان داشتم که هیچ نخواهد شد و او مرا در میان این طوفان به سلامت به مقصد خواهد رساند. ما عازم خانه بودیم و پدرم مراقب بود. او خلبان ماهری است.»
گویی آب سردی بود بر بدن کشیش. سخن از اطمینان گفتن و خود به آن ایمان داشتن؛ این است راز آرامش و فراغت از اضطراب!


به خدا اعتماد کنید!
او خلبان ماهری است! 🙂

@khoda_graphy

خداگرافی

24 Feb, 05:21


ای فرزند آدم...
من سخنانت را می شنوم
وقتی که با من حرف میزنی و درد دل باز می گویی.
تو نیز سخنان مرا در کتاب من بخوان
که فرشتگانم بر تو فرود آورده اند
و من بدان وسیله با تو سخن می گویم

@khoda_graphy