💕مخاطب خاص💕 @kadar68 Channel on Telegram

💕مخاطب خاص💕

@kadar68


اینجــــــا آرامگـــــاه
بغـض هـاے ڪهنہ است
ڪمے سڪوت!
ڪہ اگر بیدار شوند
دَرد دارنـد لعـنتے هـا ؛؛ .💕

@kadar68

https://t.me/+R4xZSsYg8C_8bhlW

لینڪ ڪانال غمڪده مخاطب خاص
آے دے مدیر @yasakses

💕مخاطب خاص💕 (Persian)

💕مخاطب خاص💕 یک کانال تلگرامی است که به عنوان یک آرامگاه برای بغض های کهنه شما عمل می کند. اینجا محلی است که می توانید کمی سکوت پیدا کنید و برای آزاد شدن از درد های لعنتی بیدار شوید. با عضویت در این کانال، شما می توانید با دیگران تجربیات و احساسات خود را به اشتراک بگذارید و از این طریق ارتباط برقرار کنید. برای عضویت در این کانال مفید، می توانید از لینک زیر استفاده کنید: https://t.me/+R4xZSsYg8C_8bhlW. این کانال تحت مدیریت @yasakses فعالیت می کند و منتظر حضور شما مخاطبان خاص در آن است.

💕مخاطب خاص💕

20 Nov, 07:09


💚 فال صوتی روزانه 💚

🐥 متولد #اسفند

💕مخاطب خاص💕

20 Nov, 07:09


💚 فال صوتی روزانه 💚

🐥 متولد #بهمن

💕مخاطب خاص💕

20 Nov, 07:09


💚 فال صوتی روزانه 💚

🐥 متولد #دی

💕مخاطب خاص💕

20 Nov, 07:09


💚 فال صوتی روزانه 💚

🐥 متولد #آذر

💕مخاطب خاص💕

20 Nov, 07:09


💚 فال صوتی روزانه 💚

🐥 متولد #آبان

💕مخاطب خاص💕

20 Nov, 07:09


💚 فال صوتی روزانه 💚

🐥 متولد #مهر

💕مخاطب خاص💕

20 Nov, 07:09


💚 فال صوتی روزانه 💚

🐥 متولد #شهریور

💕مخاطب خاص💕

20 Nov, 07:09


💚 فال صوتی روزانه 💚

🐥 متولد #مرداد

💕مخاطب خاص💕

20 Nov, 07:09


💚 فال صوتی روزانه 💚

🐥 متولد #تیر

💕مخاطب خاص💕

20 Nov, 07:09


💚 فال صوتی روزانه 💚

🐥 متولد #خرداد

.

💕مخاطب خاص💕

20 Nov, 07:09


💚 فال صوتی روزانه 💚

🐥 متولد #اردیبهشت

💕مخاطب خاص💕

20 Nov, 07:08


💚 فال صوتی روزانه 💚

🐥 متولد #فروردین

💕مخاطب خاص💕

20 Nov, 07:08


💟🌸 فال صوتی روزانه 🌸💟

🌱 چهارشنبه 30 آبان 1403 🌱


بفرسید واس دوستاتون 😍

💕مخاطب خاص💕

20 Nov, 06:17


صبح میتواند خلاصہ اے باشد
از خندہ هایت
تو بخند !
جهان بهانہ اے میشود
براے دوست داشتنت...

صبحت بخیر زندگیم😘♥️🌻

✾࿐༅🍂♥️🍂༅࿐✾

🍂C᭄‌ℳⁱᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤ🍂
🍂❁‌‎‌‌࿇༅═‎═‎═‎═‎═‎═‎┅

💔join👇

@kadar68


🌸𝑴𝒆♡𝒚𝒐𝒖🌸
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌   ‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎
‌‌ℒℴνℯ ♥️
‌‎‌‎
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌✾🍂࿐༅🍂༅࿐🍂✾‌‌‌‌


💕مخاطب خاص💕

20 Nov, 06:17


همزمان با صبح چشم خورشیدے تو
جهت پنجرہ را مے ڪاود
دشت روشن شدہ از روشنے رخسارت
ابر بیدارے در غربت ما مے بارد
بال اگر ذوق پریدن دارد
صبح اگر میل دمیدن دارد
باغ اگر سبزتر از سبز آمد
برڪت آب زلالے است
ڪہ از چشم ترت مے بارد...

صبح بخیــــر
جانااا♥️

✾࿐༅🍂♥️🍂༅࿐✾

💕مخاطب خاص💕

20 Nov, 06:17


🎥 الـهـــــی
ســـفره‌هـاتـون پـرروزی🙏

رزق و روزیتــــون بابـرکـت😍

صبـح زیبـاتـون دلـچسـب👌🏻

بـریـم صـبحــــانـه😋🍅🥒☕️🍳

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌✾🍂࿐༅🍂༅࿐🍂✾‌‌‌‌

🍂C᭄‌ℳⁱᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤ🍂
🍂❁‌‎‌‌࿇༅═‎═‎═‎═‎═‎═‎┅

💔join👇

@kadar68


🌸𝑴𝒆♡𝒚𝒐𝒖🌸
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌   ‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎
‌‌ℒℴνℯ ♥️
‌‎‌‎
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌✾🍂࿐༅🍂༅࿐🍂✾‌‌‌‌


💕مخاطب خاص💕

20 Nov, 06:17


🍂C᭄‌ℳⁱᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤ🍂
🍂❁‌‎‌‌࿇༅═‎═‎═‎═‎═‎═‎┅

💔join👇

@kadar68


🌸𝑴𝒆♡𝒚𝒐𝒖🌸
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌   ‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎
‌‌ℒℴνℯ ♥️
‌‎‌‎
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌✾🍂࿐༅🍂༅࿐🍂✾‌‌‌‌


💕مخاطب خاص💕

20 Nov, 06:17


🌼چهارشنبه تون شاد و زیبا
🍁امـروز برای
🌼تک تکون از خدا میخوام
🍁در کنار خانواده و
🌼عزیزانتان بهتـرین
🍁آدینه را سپری کنید
🌼لحظه هایی شیرین
🍁دنیایی آرام و
🌼یه زندگی صمیمی
🍁آرزوی من برای شماست
🌼چهارشنبه تون زیبا و در پناه خدا

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌✾࿐༅🍂♥️🍂༅࿐✾

🍂C᭄‌ℳⁱᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤ🍂
🍂❁‌‎‌‌࿇༅═‎═‎═‎═‎═‎═‎┅

💔join👇

@kadar68


🌸𝑴𝒆♡𝒚𝒐𝒖🌸
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌   ‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎
‌‌ℒℴνℯ ♥️
‌‎‌‎
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌✾🍂࿐༅🍂༅࿐🍂✾‌‌‌‌


💕مخاطب خاص💕

16 Nov, 19:52


https://t.me/+B7_5L3EDmbA3YmE8

💕مخاطب خاص💕

16 Nov, 19:52


الهہ عشق
@Elaheshgh55
https://t.me/Elaheshgh55

💕مخاطب خاص💕

16 Nov, 19:50


https://t.me/kolbharam

💕مخاطب خاص💕

16 Nov, 19:50


https://t.me/Asharzeba

💕مخاطب خاص💕

16 Nov, 19:49


https://t.me/master_chef_irani

آشپزی با سر آشپز ایرانی

💕مخاطب خاص💕

16 Nov, 19:24


https://t.me/deleshaydaaaaaa

💕مخاطب خاص💕

16 Nov, 19:04


رویای زیبا
https://t.me/Elaheshgh555
@Elaheshgh555

💕مخاطب خاص💕

16 Nov, 19:02


باشـــعرهات دلبری کن🥰
https://t.me/+hBMxw0Vp1cVjOGE0
https://t.me/+hBMxw0Vp1cVjOGE0
@Royayedel32

💕مخاطب خاص💕

16 Nov, 19:01


https://t.me/mdssoo

💕مخاطب خاص💕

16 Nov, 18:49


https://t.me/ffffjavidpor

💕مخاطب خاص💕

16 Nov, 18:49


اگه‌اهل‌مشاعره‌درگروه‌هاهستید👇♥️📝

https://t.me/joinchat/AAAAAEmIvHyfZTu4v7_lhQ

پیشنهادمیدم‌وارداین‌کانال‌شوید☝️

💕مخاطب خاص💕

16 Nov, 18:10



دل پُر از خون است و در ظاهر تبسّم می‌کند




🍂

💕مخاطب خاص💕

16 Nov, 18:10


ولی نباید از اینکه تنهایی ناراحت باشی، وقتی این تنهایی انتخاب خودته!
تو اطرافت رو خوب دیدی،همه رو سنجیدی،خودت به این نتیجه رسیدی این آدما با بودنشون نمیتونن خلأهای درونت رو پُر کنن! این تو بودی که فَهمیدی با بودنشون بیشتر احساس میکنی تنهایی!
این نوع تنها شدن ناراحتی نداره...
من با اطمینان کامل بهت میگم تو خیلی قوی هستی، خیلی... خیلی... به اندازه تَنهایی‌هات...

🥀

💕مخاطب خاص💕

16 Nov, 18:10



مردم می گویند
که درد کشیدن آدم را شریف و پاک می‌کند!
این یک دروغ است
درد فقط آدمی را بی رحم می کند...

«سامرست موام»

🍂

💕مخاطب خاص💕

16 Nov, 18:10


من بلد نیستم بگم دوست دارم،
ولی پشت همه‌ی سلام ها، کجایی ها،
مراقب خودش باش ها، خنده ها، سکوت ها،
راه رفتن ها، نگاه کردن ها کُلی دوستت دارم پنهونه...
‌‌
🍂

💕مخاطب خاص💕

16 Nov, 18:10


به آنهایی که قدردان

          بودنت نیستند...

       نبودنت را هدیه کن...!


🍂

💕مخاطب خاص💕

16 Nov, 18:04


باور کنید اگر به کسی بگویید دوستش دارید کوچکترین ضرری متوجه او نمی‌کنید و این کارِ بسیار ساده‌ای است،
اگر خجالت می‌کشید این لفظ را
به زبان بیاورید، آن را بنویسید
و اگر این کار را هم نمی‌توانید انجام دهید،
عملا علاقه خود را نشان دهید
ولی حتما آن‌ها را ابراز کنید، نه یک‌بار بلکه چندین بار و مطمئن باشید هیچکس از شنیدن آن خسته نمی‌شود
ممکن است مخاطب شما بگوید
لازم نیست بگویی، میدانم دوستم داری،
اما باور کنید او هم از شنیدن این عبارت لذت می‌برد.

💕مخاطب خاص💕

16 Nov, 18:04


اونیکه بی دلیل دوست داره رو نمیتونی با دلیل قانعش کنی که فراموشت کنه...

🥀

💕مخاطب خاص💕

16 Nov, 18:04


همه از کنارم گذشتند
به جز تو
که از درونم گذشتی..!

🍂

💕مخاطب خاص💕

16 Nov, 18:04


دقیقا همونجام که عباس معروفی میگه:
‌‌
‌دنبال زخمی تازه می گشت
تا درد کهنه اش را از یاد ببرد...

🍂

💕مخاطب خاص💕

13 Nov, 18:53


بیو خاص

https://t.me/stii_1379

@stii_1379

💕مخاطب خاص💕

13 Nov, 18:53


https://t.me/DelnevshteAshegii

💕مخاطب خاص💕

13 Nov, 18:52


اگه‌اهل‌مشاعره‌درگروه‌هاهستید👇♥️📝

https://t.me/joinchat/AAAAAEmIvHyfZTu4v7_lhQ

پیشنهادمیدم‌وارداین‌کانال‌شوید☝️

💕مخاطب خاص💕

13 Nov, 18:35


https://t.me/thraneeshg

💕مخاطب خاص💕

13 Nov, 18:35


https://t.me/teranyh

💕مخاطب خاص💕

13 Nov, 18:35


https://t.me/galbevakhi

💕مخاطب خاص💕

13 Nov, 18:35


رویای زیبا
https://t.me/Elaheshgh555
@Elaheshgh555

💕مخاطب خاص💕

13 Nov, 18:34


عکسها و پی ان جی تکسچر و عاشقانه
https://t.me/keyvankordi
@keyvankordi

💕مخاطب خاص💕

13 Nov, 18:24


یه تعریف خیلی قشنگی
که مولانا از عشق کرده اینه:

"هزار آتش و دود و غم است و نامش عشق
هزار درد و دریغ و بلا و نامش یار ..."
💔join👇

@kadar68


🌸𝑴𝒆♡𝒚𝒐𝒖🌸
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌   ‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎
‌‌ℒℴνℯ ♥️
‌‎‌‎
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌✾🍂࿐༅🍂༅࿐🍂✾‌‌‌‌


🍂

💕مخاطب خاص💕

13 Nov, 18:24


ᘏ•𝕂𝕚𝕟 𝕜𝕦̈𝕔̧𝕦̈𝕜 𝕚𝕟𝕤𝕒𝕟𝕝𝕒𝕣ı𝕟 𝕚𝕤̧𝕚, 𝕓𝕖𝕟 𝕘𝕠̈𝕣𝕞𝕖𝕫𝕕𝕖𝕟 𝕘𝕖𝕝𝕚𝕪𝕠𝕣𝕦𝕞

کینه گرفتن کار آدمای کوچیکه،
من ندید میگیرم🤫.
💔join👇

@kadar68


🌸𝑴𝒆♡𝒚𝒐𝒖🌸
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌   ‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎
‌‌ℒℴνℯ ♥️
‌‎‌‎
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌✾🍂࿐༅🍂༅࿐🍂✾‌‌‌‌


🥀

💕مخاطب خاص💕

13 Nov, 18:24


درخت باش، برگ‌هات را بریزان، شاخه‌هات را هرس کن، خاکت را، هوات را و باغچه‌ات را تغییر بده، حتی به ته خط اگر رسیدی و ناگزیر که شدی، تنه‌ات را جداکن و از نو جوانه بزن و از صفر شروع کن؛ اما ریشه هات را نه! بدون ریشه زیاد دوام نخواهی‌آورد...


💔join👇

@kadar68


🌸𝑴𝒆♡𝒚𝒐𝒖🌸
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌   ‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎
‌‌ℒℴνℯ ♥️
‌‎‌‎
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌✾🍂࿐༅🍂༅࿐🍂✾‌‌‌‌


🍂

💕مخاطب خاص💕

13 Nov, 18:24


تو آسمون زندگیم ...
💔join👇

@kadar68


🌸𝑴𝒆♡𝒚𝒐𝒖🌸
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌   ‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎
‌‌ℒℴνℯ ♥️
‌‎‌‎
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌✾🍂࿐༅🍂༅࿐🍂✾‌‌‌‌


❄️

💕مخاطب خاص💕

13 Nov, 18:23


يادت بماند: دوست داشتن،
به جانِ آدم سنجاق می شود!
آن را برایِ كسی كه
تو را نمی‌فهمد، حيف نكن…
آدم یک جان كه بيشتر ندارد!

«حسین پناهی»
💔join👇

@kadar68


🌸𝑴𝒆♡𝒚𝒐𝒖🌸
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌   ‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎
‌‌ℒℴνℯ ♥️
‌‎‌‎
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌✾🍂࿐༅🍂༅࿐🍂✾‌‌‌‌


🍂

💕مخاطب خاص💕

13 Nov, 18:23


آدم بودن عبارت قشنگیه
چون فرقی بین مرد و زن نمیذاره،
قلب و مغز آدما جنسیت نداره.‌‌..
💔join👇

@kadar68


🌸𝑴𝒆♡𝒚𝒐𝒖🌸
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌   ‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎
‌‌ℒℴνℯ ♥️
‌‎‌‎
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌✾🍂࿐༅🍂༅࿐🍂✾‌‌‌‌


🥀

💕مخاطب خاص💕

13 Nov, 18:22


از چرخش روزگار دگر سیر شدم

   از روز و شبم خسته و دلگیر شدم

   مرگ هم نمیگیرد سراغی از ما

به خیالش که جوانم به خدا پیر شدم...

💔join👇

@kadar68


🌸𝑴𝒆♡𝒚𝒐𝒖🌸
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌   ‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎
‌‌ℒℴνℯ ♥️
‌‎‌‎
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌✾🍂࿐༅🍂༅࿐🍂✾‌‌‌‌


🍂

💕مخاطب خاص💕

13 Nov, 18:22


یاد بگیر چطوری مرد باشی،
سیبیل رو گربه هم داره.
💔join👇

@kadar68


🌸𝑴𝒆♡𝒚𝒐𝒖🌸
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌   ‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎
‌‌ℒℴνℯ ♥️
‌‎‌‎
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌✾🍂࿐༅🍂༅࿐🍂✾‌‌‌‌


🍂

💕مخاطب خاص💕

13 Nov, 18:22


چقدر دوست داشتم و چقد لیاقت نداشتی

💔join👇

@kadar68


🌸𝑴𝒆♡𝒚𝒐𝒖🌸
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌   ‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎
‌‌ℒℴνℯ ♥️
‌‎‌‎
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌✾🍂࿐༅🍂༅࿐🍂✾‌‌‌‌


💕مخاطب خاص💕

13 Nov, 18:22


می‌گفت : برای کُشتنِ کسی که
توی دلت زنده‌ست ،
باید روزی هزار بار بمیری ..
درست می‌گفت :)

💔join👇

@kadar68


🌸𝑴𝒆♡𝒚𝒐𝒖🌸
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌   ‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎
‌‌ℒℴνℯ ♥️
‌‎‌‎
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌✾🍂࿐༅🍂༅࿐🍂✾‌‌‌‌


💕مخاطب خاص💕

13 Nov, 18:22


قرار بود پاک شی
از ذهنم ، از رویاهام ، از آرزوهام ، از خاطراتم و از زندگیم!
حتی داشتم عکساتو پاک میکردم
پاکشون کردم جز یکی
یه عکس از تو که کنارش نوشته بود ؛
"انسان هایی بودیم که به پاک کردن عادت داشتیم ،
ابتدا اشک هایمان را پاک کردیم و سپس یکدیگر‌ را"
همه چیز همونجا با دوباره دیدنِ اون عکس ،
و دوباره خوندنِ اون متن ، موقف شد.
همه اون روزایی که شوقِ دیدنتو داشتم و همه‌ی
اون شبایی که با خیالِ تو بیدار بودم مثلِ یه تیزر
اومدن جلو چشمام!
من بابتِ همه‌ی اون روز و شبا پشیمون نیستم
خودمو که نمیتونم گول بزنم ، دلیلِ حالِ خوبم بودی...

💔join👇

@kadar68


🌸𝑴𝒆♡𝒚𝒐𝒖🌸
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌   ‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎
‌‌ℒℴνℯ ♥️
‌‎‌‎
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌✾🍂࿐༅🍂༅࿐🍂✾‌‌‌‌


💕مخاطب خاص💕

13 Nov, 18:22


اونقدر که آدم ها اونی نبودن که فکرشو میکردیم
انسان هراسی
گرفتیم.
تا یکی میخواد یکمی برامون مهم شه
ترس کل وجودمونو میگیره
خودمونو میکشیم عقب که
مبادا دوباره بشکنیم…

💔join👇

@kadar68


🌸𝑴𝒆♡𝒚𝒐𝒖🌸
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌   ‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎
‌‌ℒℴνℯ ♥️
‌‎‌‎
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌✾🍂࿐༅🍂༅࿐🍂✾‌‌‌‌


💕مخاطب خاص💕

01 Nov, 17:59


اخوان ثالث تو بخشی از شعر قاصدکش میگه: «برو آنجا که تو را منتظرند» ببین خیلی حرفش قشنگه…

اینکه زور بزنی تو دل کسی جا شی و التماس توجه و همراهیش رو بکنی هیچ ثمری برات نداره جز اینکه غرورت بشکنه، عزت نفست بیاد پایین و به خودت حس بدی داشته باشه.

پس لطفا تموم کن یطرفه‌های زندگیتو !

🍂

💕مخاطب خاص💕

01 Nov, 17:59


گوته یه جا قشنگ میگه :
ریشه که داشته باشی به لبه ی پرتگاه میرسی ولی سقوط نمیکنی.
و ریشه همون شعور ، شخصیت ، انسانیت و شرف واقعیِ یه انسانه و ربطی به پول و تحصیلات نداره...!
کوتاه و عمیق:)

🥀

💕مخاطب خاص💕

01 Nov, 17:59


‏اینجا مگر
کسی عاشق نیست دیگر
که باران حسابش جور نیست
برای که؟ برای چه؟
پس نمی‌بارد دیگر

🍂

💕مخاطب خاص💕

01 Nov, 17:59


واژه ها را اشتباه به کار نبریم !
" ببخشید " فقط میتواند برای کسی که
پای او را لگد کرده اید ، مناسب باشد نه کسی که قلبش را شکسته‌اید!

🖤

💕مخاطب خاص💕

01 Nov, 17:58


ولى زن واقعا عجیبه؛
با لباس خودش قشنگه،
با لباسای تو قشنگه،
رنج می‌کشه قشنگه،
رنجت میده قشنگه،
غمگینه قشنگه،
خوشحاله قشنگه،
جوونه قشنگه،
پیر میشه قشنگه
‏حتی وقتی عذابت میده هم قشنگه!

💕مخاطب خاص💕

01 Nov, 17:55


🎈 ⃟
هیچکس دوستمان ندارد ،
فقط به ما عادت کرده‌اند ،
چند روز که نباشیم این عادت را ترک میکنند ،
میروند و به کس دیگری عادت میکنند،..
به همین سادگی...

💕مخاطب خاص💕

01 Nov, 17:55



تو همانی که دلم لک زده لبخندش را
او که هرگز نتوان یافت همانندش را...


🍂

💕مخاطب خاص💕

01 Nov, 17:55


روزگارم این است :

دلخوشم با غزلی ،
تکه نانی ، آبی ...
جمله‌ی کوتاهی ...
یا به شعر نابی ...!

و اگر باز بپرسی گویم :

دلخوشم با نفسی ،
حبه قندی چایی ...
صحبت اهل دلی ...!
فارغ از همهمه ی دنیایی !

دل خوشی ها کم نیست ،
دیده ها نابیناست ...!

«سهراب سپهری»

🍂

💕مخاطب خاص💕

01 Nov, 17:55


یه تعریف خیلی قشنگی
که مولانا از عشق کرده اینه:

"هزار آتش و دود و غم است و نامش عشق
هزار درد و دریغ و بلا و نامش یار ..."

🍂

💕مخاطب خاص💕

01 Nov, 17:54


ᘏ•𝕂𝕚𝕟 𝕜𝕦̈𝕔̧𝕦̈𝕜 𝕚𝕟𝕤𝕒𝕟𝕝𝕒𝕣ı𝕟 𝕚𝕤̧𝕚, 𝕓𝕖𝕟 𝕘𝕠̈𝕣𝕞𝕖𝕫𝕕𝕖𝕟 𝕘𝕖𝕝𝕚𝕪𝕠𝕣𝕦𝕞

کینه گرفتن کار آدمای کوچیکه،
من ندید میگیرم🤫.

🥀

💕مخاطب خاص💕

01 Nov, 17:54


درخت باش، برگ‌هات را بریزان، شاخه‌هات را هرس کن، خاکت را، هوات را و باغچه‌ات را تغییر بده، حتی به ته خط اگر رسیدی و ناگزیر که شدی، تنه‌ات را جداکن و از نو جوانه بزن و از صفر شروع کن؛ اما ریشه هات را نه! بدون ریشه زیاد دوام نخواهی‌آورد...

- نرگس صرافیان
🍂

💕مخاطب خاص💕

01 Nov, 17:54


تو آسمون زندگیم ...

❄️

💕مخاطب خاص💕

01 Nov, 17:54


يادت بماند: دوست داشتن،
به جانِ آدم سنجاق می شود!
آن را برایِ كسی كه
تو را نمی‌فهمد، حيف نكن…
آدم یک جان كه بيشتر ندارد!

«حسین پناهی»

🍂

💕مخاطب خاص💕

01 Nov, 17:54


آدم بودن عبارت قشنگیه
چون فرقی بین مرد و زن نمیذاره،
قلب و مغز آدما جنسیت نداره.‌‌..

🥀

💕مخاطب خاص💕

01 Nov, 17:54


از چرخش روزگار دگر سیر شدم

   از روز و شبم خسته و دلگیر شدم

   مرگ هم نمیگیرد سراغی از ما

به خیالش که جوانم به خدا پیر شدم...


🍂

💕مخاطب خاص💕

01 Nov, 16:19


رمان #تقابل
قسمت دویستوچهلوهشتم

_فرق بین مردونه و غیر مردونه شو نمی دونم ولی اذیت نمی شی؟ تازه حالت خوب شده.
صدای خنده ی داوود در اتاق شان پیچید، انگشت شصتش را دایره وار روی گونه ی نازنین کشید:
_تو ممکنه اذیت شی ولی من نمی شم.
نازنین نگاهش را به چشمان داوود داد:
_می تونیم از پسش بربیایم؟
داوود با نگاهش نوازش می کرد دل همراه و همسفر روزهای تلخش را:
_خودمو نمی دونم ولی تو رو شک ندارم.
نازنین حرفی نزد و شاید گاهی سکوت همان اجابت خواسته ی دلت باشد.
گرمای آ*غ*و*ش همسرت را نمی توانی به نگاهی و هوایی، از سرت در کنی...
جور عجیبی می چسبد به ته دلت، که اگر بخواهی هم؛ نمی توانی از آن بگذری.
یک نفر هست
ِن ش ِب تاریکِ دلم،
میا
که به من نزدیک است
و نفس می گیرد
از جانم...
ِی عشقش هستم
پا .
ِ عط ِش موج
و به قدر
ِن دریا به ساحل ریزد،
که از دام
من کنارش هستم.
موج بر موج
به او می رسد
ِی جان،
این خستاو
ِ مرا می داند؟
ِی د ِل درگیر
بها
من
ِی ش ِب تاریکش
به رویا
دل بستم!
داوود لحظاتی گرم و پر از امنیت ساخت برای نازنینی که نازنینش بود و غصه ی خواهر بودنش را
دیگر به دوش نمی کشید...
****
شب شده بود و داوود تمام خستگی اش را به فراموشی سپرد و پل زد میان دل خود و عشق نازنین.
فکرش گیر قصه های وارونه ی سهراب بود که او را به نازنین رساند.
باید به افکارش سر و سامانی می بخشید، اگر محمد دخالتی نداشت پس چه کسی جرأت نزدیک شدن به
ساحل را پیدا کرده بود؟
هیچ گزینه ای برای مانور دادن روی آن نداشت، ذهنش خالی بود.
باید به همراه سبحان و محمد می نشستند و راهی پیدا می کردند.
گاهی چندین فکر روی هم جوابگوی مشکلی بزرگ می شود و یک نفر از پس آن بر نمی آید.
سرش را گذاشت روی بالش و به سبحان پیامکی داد که از حال مادرش خبر بگیرد.
بعد از ساحل، باید به حاج رضا و ماهرخ می رسید که چطور بدون هیچ ازدواجی، او در بطن مادرش
شکل گرفته؟!
و تنها چیزی که کنج ذهنش، چشمک زنان توجه او را به خود جلب کرده بود و به قلبش نیشتر می زد؛
حلال بودنش بود...
آن قدر سیاهی پیش چشمش قد علم کرده بود که دیگر جز سرازیر شدن اتفاقات شوم به سمت خودش،
پهنه ای جز سراب نمی دید.
_داوود ساعت چنده؟
صدای خواب آلود نازنین، او را به سمت خود کشید.

💕مخاطب خاص💕

01 Nov, 16:19


رمان #تقابل
قسمت دویستوچهلوهفتم

_اینم رفتی حموم و وقت نشده لباس از خودت برداری؟
_وقتی می دونی واسه چیه، نپرس.
داوود لباس را از تن کند و دستش را جلوی نازنین دراز کرد برای گرفتن پیراهن که او جلو آمد و پشت
سر داوود ایستاد.
لباس را بالا گرفت تا راحت تر بپوشد.
_بدعادت می شیم.
_اشکال نداره اگه بدعادت شدنت فقط واسه من باشه.
دست های نازنین روی یقه ی لباس بود که اسیر دست داوود شد، روی هر کدام ب*و*س*ه ای زد.
_همه عادتای خوب و بدمون فقط واسه خانم خونه مونه.
دلش را به صرف شیرینی دعوت کرد، این نگاه و زبان آن هم از داوود؛ بیش از اندازه دلچسب و دلنشین
بود.
احساسات ابراز نشده اش، شکوفا شده بود و نازنین حظ وافر می برد.
****
سبحان به سرعت وسایل را به خانه برد، داوود هم همراه نازنین پیاده شدند.
_برم ببینم مامان چیزی لازم داره یا نه.
_می خواین شب من برم بالاسری؟
شما رو که راه نمی دن اون جا.
_فکر نکنم کار خاصی باشه، شاید خودمم شب برگردم خونه. پرستارش می گفت قلبش دیگه تپش
غیرعادی نداشته.
_خدا رو شکر، ان شاءالله زود برگردن خونه.
_ان شاءالله
سبحان در حیاط را بست و رفت.
داوود به طرف اتاق شان رفت و چقدر همین یک روز دلتنگ شده بود برای خانه ی محقر اما پر
مهرشان._آخیش هیچ جا خونه خود آدم نمی شه.
نازنین این را گفت و با شوق وارد خانه شد. داوود هم پشت سرش رفت:
_به این آلونک می گی خونه؟
_همین به قول تو آلونک، دلخوشی این روزامه.
_خستگیت رفت؟
_آره خواب حسابی چسبید، عمیق بود.
داوود هم سرحال شده بود، گوشه ای نشست و پاهایش را دراز کرد.
_داوود می خوای یه چیزی درست کنم بخوری؟
_نه سیرم. نازی لباستو عوض کردی بیا کارت دارم.
_باشه الان میام.
پنج دقیقه ای زمان برد تا نازنین در فضای میان دو اتاق ظاهر شود:
_چیزی لازم داری؟
_آره.
_خب بگو واست برم بگیرم.
_گرفتنی نیست، بیا بشین بهت بگم.
نازنین کنارش نشست و چشم دوخت به دهانش، داوود هم بی تعارف زل زد به چشمان نازنین:
_اونی که بیمارستان سرش به توافق رسیدیم و الان می خوام.
خواستن نازنین را پشت بهانه ی فرزند پنهان کرد، تاب دور بودن بیش از این را نداشت.
_واقعاً می خوای؟
داوود لب زد:
_مردونه می خوام.
نازنین دست رو سینه ی داوود قرار داد:

💕مخاطب خاص💕

01 Nov, 16:19


رمان #تقابل
قسمت دویستوچهلوششم

_وای داوود یادم رفت بگم.
_چی رو؟
_آقا منوچهر پنج باری زنگ زد، هر دفعه م من پیشت نبودم گوشی بدم دستت.
بنده خدا دیروز می خواست بیاد که انگار داداش خانمش کاشمر تصادف کرده، زن و بچه شو برده دو
روز.
گفت امروز خودش بر می گرده با اون پسرش که مدرسه می ره. احتمالاً دیدنت بیاد.
_دستش درد نکنه، باید برم تعمیرگاه رو بچرخونم. زیادی راحت کردم خودمو، بنده خدا دست تنهاست.
_جان داوود دخترش اگه خوبه همینو بگیرم، شناسه طرف.
داوود نگاهش کرد، باید صادقانه جواب می داد:
_دختری که خاطر برادرتو بخواد، زن زندگیت نمی شه پسر.
سر فرصت یه خوبشو ان شاءهللا واست پیدا می کنیم.
_یعنی اونم می خواست تو رو؟ بترکی خر شانس!
_برو دیگه به کارت برس، فقط لباسامو برسون دستم که عوض شون کنم این لباسو.
_کنار دستته برادر من،تو کمد بغل تختت گذاشتم. فقط لباست به فنا رفت، چون جر دادن به تنت.
باید برم از خونه واست لباس بیارم.
نازنین چشم باز کرد و سرش را از روی تخت بلند کرد.
_ساعت خواب زن داداش، دیگه تو فکر فرغون بودم بارت بزنم ببرمت خونه!
داوود به او توپید:
_تو غلط می کردی.
_باز طلبکار شد ازمون.
نازنین پلک هایش را با پشت دست مالشی داد:
_نمی دونم چرا انقده خوابیدم ولی سرحالم کرد.
_همیشه به خواب ان شاءهللا!_برو تا لباس بیاری دیر می شه سبحان.
نازنین که متوجه مکالمه ی دو برادر شده بود، رو به داوود گفت:
_لباس واسه چی؟
_دیروز اونی که تنم بود پاره کردن، مرخصم ولی لباس ندارم.
نازنین بلند شد و به دنبال کیفش به دور و بر سرک کشید:
_من دارم.
سبحان هاج و واج نگاهش کرد:
_چی داری؟
_لباس دیگه، فقط کیفم کو؟
_می خوای با تاپ و لباس تو که اندازه یه بازوشه، مرخصش کنیم زن داداش؟!
نازنین خندید:
_منظورم این بود یکی از پیراهنای داوود تو کیفمه.
_پیراهنشو با خودت همه جا می بری؟
زیاد نشستی فیلم بوی پیراهن یوسف دیدی!
داوود هم خنده اش گرفت به تیکه های ناب سبحان، نگاهی به نازنین خندان انداخت و با زیرکی یک تای
ابرویش را بالا برد.
می خواست بگوید می داند پیراهنش به خاطر دلتنگی همراه اوست اما جلوی سبحان سکوت اختیار کرد.
_کیفت این جاست نازی.
نازنین دسته ی کیف را دید که از کنار تخت آویزان است.
زیپش را کشید و باز کرد، پیراهن سبز داوود این بار همراهش بود.
کمی چروک شده بود اما قابل پوشیدن بود.
_خوبه الحمدالله یه زحمت کم شد، من برم تسویه حساب.
سبحان رفت و داوود شروع به باز کردن دکمه های لباس آبی آسمانی بیمارستان کرد.

💕مخاطب خاص💕

01 Nov, 16:19


رمان #تقابل
قسمت دویستوچهلوپنجم

****
_زن داداش؟
دختر مگه خواب اصحاب کهف رفتین؟
برم سیصد و نه سال بعد بیام؟
پوفی کشید و سراغ داوود رفت، مرخص شده بود اما جا خوش کرده بودند.
تکانی به شانه ی داوود داد:
_اخوی، برادر؛ شاه دوماد!
_سبحان فکت درد نگرفت؟
_بیداری و منو اسکول کردی؟
پاشو بابا مرخصی، این جا خوش گذشته بهتون.
من می رم کارای ترخیص تو انجام بدم، بی زحمت اگه کمرت رگ به رگ نمی شه؛ زن خوش خوابتم
بیدار کن.
_به تو چه بخیل.
سبحان دستش را تا آرنج بالا آورد:
_تا این جا تو عسل کنم، باز.....
هی سبحان بدبخت!
داوود دست نازنین را آرام رها کرد و نیم خیز شد:
_بیا این جا.
سبحان کنار یخچال کوچک اتاق دست به کمر نگاهش کرد:
_چیه؟ می خوای کمربند بکشی روم؟محض اطلاع شلوار بیمارستان جا واسه کمربند نداره، الان بی سلاحی!
شانه های داوود بی صدا تکان می خوردند:
_حرف بزرگ تر واسه گوش دادنه، بیا بچه.
_بچه تو گچه!
الان باید بچه هامو بزرگ می کردم ولی صدقه سری تو، هنوز تو انتخاب مامان شون موندم! دست
بجنبون واسم.
_یک بار دیگه فقط تکرار می کنم.
مشکوک نگاهش کرد اما چیزی دستگیرش نشد، در یخچال را بست و به سمت تخت رفت.
_چی می خوای؟
داوود دستش را فشرد و او را به آغوش گرمش دعوت کرد.
_ان شاءهللا جبران می کنم تموم این دو سه روز زحمتت رو.
_زن بگیری برام، هیچی دیگه نمی خوام ازت.
_اونم می گیرم، بذار قصه ی ساحل رو تموم کنم بعدش تو می مونی و من که واست آستین بالا بزنم.
_دمت گرم، یه کورسوی امیدی تو دلم روشن کردی.
از خودش جدا کرد و برادرانه دستی میان موهایش کشید:
_برین خونه، من این جا می مونم.
_خودتو با خاک انداز می خوان بفرستن بری، باز فاز موندنت چیه؟!
این زن بدبختت گ*ن*ا*ه نکرده با تو افتاده، یه امروز واسه اون باش جای دوری و به جیب حال غریبه
نمی ره.
دوست نداشت بره خونه باباش، معلوم نیست چی کار کردی باهاش که همون دو تا پستو رو به
اصلا
خونه درندشت باباش ترجیح می ده.
_اون دیگه از دل پاک و ساده ی خودشه وگرنه من زوری نزدم.
باید روی زورم کار کنم.
_ولی من احتمالا
به یک باره سبحان به پیشانی اش کوبید:

💕مخاطب خاص💕

29 Oct, 19:50


کی گفته درد آدمو قوی می‌کنه؟
درد آدمو بی‌حس می‌کنه، روح آدم رو می‌کُشه، ذوق آدمو کور می‌کنه، قلب آدم رو سنگ می‌کنه، آدمو پیر می‌کنه.

‌‌‌‎‌‌‍‎‌‌‍‎‍‎‌‌‍‌‌‎‌‎‍‎‌‌‍‎‍‌‌‎‌‌‎‌‍‎‌‌‍‎‍‎‌‌‍‌‌‎‌‎‍‎‌‌‍‎‍‎‌‍‎‌‌‍‎‍‎‌‌‍‌‌‎‌‎‍‎‌‌‍‎‍‌‌‎‌‌‎‌‍‎‌‌‍‎‍‎‌‌‍‌‌‎‌‎‍‎‌‌‍‎‍‎‌ 🥀💔💔🥀

💕مخاطب خاص💕

29 Oct, 19:49


ولی هیچ‌وقت دوست داشتن کسی که
شمارو ناراحت می‌کنه و بعد به حال خودتون
رهاتون می‌کنه تا تو تنهایی و ناراحتی
اذیت بشین رو باور نکنین...

‌‌‌‎‌‌‍‎‌‌‍‎‍‎‌‌‍‌‌‎‌‎‍‎‌‌‍‎‍‌‌‎‌‌‎‌‍‎‌‌‍‎‍‎‌‌‍‌‌‎‌‎‍‎‌‌‍‎‍‎‌‍‎‌‌‍‎‍‎‌‌‍‌‌‎‌‎‍‎‌‌‍‎‍‌‌‎‌‌‎‌‍‎‌‌‍‎‍‎‌‌‍‌‌‎‌‎‍‎‌‌‍‎‍‎‌ 🥀💔 💔🥀

💕مخاطب خاص💕

29 Oct, 19:49


آلبوم جدید'تتلو
بنام شلوغی منتشر شد.

💕مخاطب خاص💕

29 Oct, 19:49


ʙᴇ ʜᴀᴘᴘʏ, ᴇᴠᴇɴ ᴀʟʟ ᴛʜᴇ ᴡᴏʀʟᴅ ᴀʀᴇ ɪɴ ғʀᴏɴᴛ ᴏғ ʏᴏᴜ.

خوشحال باش حتي اگه دنيا مقابلت باشن.
‌‌
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌

💕مخاطب خاص💕

29 Oct, 19:49


نزد من،
کثیف ترین شخص اونیه که بایکی رابطه داره، ولی داره بایکی دیگه لاس میزنه.

💕مخاطب خاص💕

29 Oct, 19:49



هیچکس
کسی رو از دست نمیده؛ اونی که رفته یکی دیگه رو پیدا میکنه؛ اونی که مونده خودشو.

💕مخاطب خاص💕

29 Oct, 19:49


-بعد از یه مدت طولانی
فهمیدن اینکه هیچ فرقی با بقیه واسش نداری
مثل یه سیلی میمونه
که ساعت ۴ صبح تو اوج خواب بهت میزنن.....(:🙃
.

💕مخاطب خاص💕

29 Oct, 19:49


هیچوقت‌با‌کسی‌بیشتر‌از‌جنبش‌شوخی‌نکن
"حرمت‌ها‌شکسته‌میشه"؛
هیچوقت‌به‌کسی‌بیشتر‌از‌جنبش‌خوبی‌نکن
"تبدیل‌به‌وظیفه‌میشه"!
/:
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌

💕مخاطب خاص💕

29 Oct, 19:49


‌‌‌
𝗜 𝗠𝗜𝗦𝗦 𝗬𝗢𝗨
ɪ ᴡɪsʜ ʏᴏᴜ ᴡᴇʀᴇ ɪɴ ᴍʏ ʜᴜɢ ɴᴏᴡ

دله‌من‌هواتو‌کرده‌کاش‌الان‌بغلم‌بودی
‌‌‌‌

💕مخاطب خاص💕

29 Oct, 19:49


🌱
یه پادکست گوش میدادم که تعریف میکرد :

مادربزرگم آلزایمر گرفت و یکروز عکس عروسی خودشو روی دیوار دید و گفت این زن کیه که آرش منو بغل کرده..؟!
خودش و فراموش کرده بود ولی پدربزرگم و نه. به نظرم عشق همینه، همینقدر ساده، همینقدر وحشتناک..

💕مخاطب خاص💕

29 Oct, 19:49



هیچوقت به تهش فکر نکن چون ممکنه به غم برسی
ته زندگی به این قشنگی میرسی به مرگ
ته یک روز خوب ممکنه برسی به شب پر از فکر و خیال
ته یه خاطره ی قشنگ ممکنه برسی به یک یادش بخیر
از حس و حال مسیر لذت ببر
به تهش فکر نکن تهش هیچی نیست :))🌱

💕مخاطب خاص💕

29 Oct, 19:49



🥀 ⃟▬▬▭••𝗧𝗛𝗘 𝗪𝗢𝗥𝗟𝗗 𝗜𝗦 𝗗𝗜𝗥𝗧𝗬⠀
⠀⠀⠀ ⠀ᴀɴᴅ ɪᴛ's ᴘᴇᴏᴘʟᴇ , ᴅɪʀᴛɪᴇʀ..!⠀

« دُنیا ڪثیفه ، آدماش ڪثیف تر... »


💕مخاطب خاص💕

29 Oct, 19:49


ما بهش میگیم « رویا »
انگلیسی ها میگن « Dream »
عربها میگن « حلم » ؛
ولی بهترین تعریف رو پائولو کوئیلو کرده که میگه :
« افسانه شخصی »

💕مخاطب خاص💕

29 Oct, 19:49


موفقیت تصادفی نیست،بلکه حقیقتاً یک علم است

🍂✾࿐༅🍂🧡🍂༅࿐✾



💔join👇

@kadar68


🌸𝑴𝒆♡𝒚𝒐𝒖🌸
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌   ‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎
‌‌ℒℴνℯ ♥️
‌‎‌‎
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌✾🍂࿐༅🍂༅࿐🍂✾‌‌‌‌

💕مخاطب خاص💕

29 Oct, 19:49



یه دیالوگی هست که میگه:
"دوست داشتن آدما ربطی به کنار هم بودنشون نداره"و من اینو با تموم‌ وجودم درک میکنم.

💕مخاطب خاص💕

29 Oct, 19:48



کسایی که با درس خوندن به جایی رسیدن میگن کنکور مهمه و کسایی که با درس خوندن به جای خوبی نرسیدن یا با کاری جز درس خوندن به جای خوبی رسیدن میگن کنکور مهم نیست؛ واضحه هرکسی نسخه‌ی خودشو خودش باید بپیچه پس به حرف بقیه نباید گوش داد.
🍂✾࿐༅🍂🧡🍂༅࿐✾



💔join👇

@kadar68


🌸𝑴𝒆♡𝒚𝒐𝒖🌸
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌   ‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎
‌‌ℒℴνℯ ♥️
‌‎‌‎
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌✾🍂࿐༅🍂༅࿐🍂✾‌‌‌‌

💕مخاطب خاص💕

29 Oct, 19:48


The mind replays what the heart cannot delete.

ذهن چیزی رو که قلب نمیتونه حذف کنه دوباره بازپخش میکنه!

🍂✾࿐༅🍂🧡🍂༅࿐✾



💔join👇

@kadar68


🌸𝑴𝒆♡𝒚𝒐𝒖🌸
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌   ‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎
‌‌ℒℴνℯ ♥️
‌‎‌‎
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌✾🍂࿐༅🍂༅࿐🍂✾‌‌‌‌

💕مخاطب خاص💕

29 Oct, 17:33


رمان #تقابل
قسمت دویستوسیوششم

وقت ملاقات نیست ولی می شه پنج دقیقه به بهونه مرتب کردن وسایل شون رفت کنارشون.
_تو برو بابا جان، میام.
_اگه با من نیاین بعد اجازه نمی دن، بابا بیاین شما رو ببینن و با هم آشنا شین.
چه می گفت از این که او را مثلا کف دست می شناخت روزگاری...دنیا بازی هایش را یک باره رو
کرد برایش.
_بریم.
گفت و پشت این واژه قلبش مات ماند، خدا به او هم سخت گرفته بود.
پدر و پسر باید از پس امتحان و ابتالی این روزها بر می آمدند.
نازنین او را راهنمایی کرد و با گفتن همراهی بیمار بودن، نگهبان را متقاعد کرد برای رد شدن از در
ورودی بخش زنان.
_از این طرف بابا.
هوای حاج رضا، هوای بی نفسی بود...
پاهایش کشیده می شد روی سنگفرش راهرو.
نازنین دری را باز کرد و اجازه خواست پدرش وارد شود.
سبحان برای خرید بوفه ی بیرون بیمارستان رفته بود و ماهرخ روسری اش را با ناتوانی پیش کشید.
متوجه شده بود نازنین هنوز چیزی از جریان رابطه ی خونی اش با داوود نمی داند اما نمی توانست
برایش مادری نکند.
دختر خواهر ترین رفیق دنیا بود و به جانش عزیز...
پدر نازنین، رضا بود دیگر؛ او را باید می دید.
_بگو بیان دخترم.
نازنین با لبخند مهربانی چشم به در دوخت و دعوت کرد پدرش را:
_بابا بفرمایین.
حاج رضا چشم به کف زمین دوخت و یالا گویان وارد شد، هم اتاقی دیگری هم بود که غرق خواب و
متوجه حضورشان نشده بود._سلام خانم، بلا به دور ان شاءلا
صدایش که نمی لرزید؟! می لرزید؟
مرد عاشق که باشد، همیشه آن تپش ها را در مغزش به خاطر می سپارد...
دلش رفته بود اما زندگی جریان داشت، سرمای این سال ها؛ گرمای روزهای شبابش را نگرفته بود.
_سلام حاج آقا، سلامت باشین.
ببخشید افتاده رو تخت نمی تونه از مهمونش پذیرایی کنه.
ته صدایش عوض شده بود و هنوز چشم هایش را ندیده بود:
_زنده باشین، ان شاءهللا به وقتش مزاحم تون می شیم.
سکوت را نازنین شکست:
_بابا تا آقا سبحان می رسن شما این جا روی صندلی بشینین، من برم و بیام.
_کجا بری دخترم؟
_برم بگم برای داوودم یه سری آبمیوه و کمپوت بگیرن که من از هول دست خالی اومدم.
چشم های ماهرخ پر شبنم شد از دنیای غمگین داوودش، از دل بی خبر نازنین؛ از دیدن رضایی که
روزی از عشق گفت و ماهرخ چشم بست تا او نشکند...
نازنین دستی روی شانه ی پدرش زد و او را وادار به نشستن کرد.
از اتاق خارج شد و حاج رضا ماند میان برهوت دل سوخته اش...
_عکست رو دیدم، تو آلبوم نازنین بود.
کنار نرگس نشسته بودی، پیر شدیم ولی پسرای حاج آقا محمدی همیشه به چشم میومدن.
ماهرخ مخاطبش قرار داده بود، باید قبل از رسیدن نازنین؛ حرفش را می زد هر چند سخت بود اما باید
رضا می دانست از نسبت فرزندان شان.
_رضا طلاق نازنین رو بگیر از داوود.
حاج رضا شوکه سرش را بالا گرفت و چشم های به اشک نشسته ی ماهرخ را دید.
بیست و هشت سال این نگاه را ندیده بود. دلش گرفت از بی رحمی زبان ماهرخ:

💕مخاطب خاص💕

29 Oct, 17:33


رمان #تقابل
قسمت دویستوسیوپنجم

_به خدا شوخی نمی کنم، اول میایم اون جا؛ بعد که مامان منتقل شد می ریم اتاق داوود.
_پس بیا این ور، به مامان کمک کن. من برم سراغ اتاق جدیدش وسایلش رو بذارم.
_الان میام.
نازنین گوشی را قطع کرد و به طرف حاج رضا رفت.
_بابا قراره ماهرخ خانم بیاد بخش، من برم کمک بدم بهشون. شما این جا می مونین یا می رین اتاق
داوود؟
دیدن ماهرخ واجب تر بود بعد از سالیان دراز ندیدنش، یا پسر ماهرخ؟
دلش خارج از اختیار لب زد:
_دیدن مادرش بریم، بعد می شه رفت سراغ شوهرت.
_پس بریم پشت در آی سی یو، که االن میارن شون.
حاج رضا سنگین از روی صندلی بلند شد، نفسی گرفت برای دیدار زنی که جوانی اش با یاد و نام او
طی شد...
با هم رفتند و سبحان با دستی پر خارج شد، با دیدن پدر نازنین و ابهتش؛ توقف کرد:
_سالم.
_بابا، آقا سبحان برادر داوود.
سبحان دست آزادش را پیش کشید و حاج رضا چشم دوخت به پسر رشید ماهرخ، شباهتش به سهراب
غیر قابل انکار بود.
نگاه کنجکاو سبحان روی شانه هایش سنگینی می کرد، به احترام دستش را گرم فشرد:
_سلام جوون.
_جوون من باشم، جوونا کجا برن جناب؟
فعلاکه با این کله شقا موی سیاه تو سرم نمونده.
با اجازه تون من برم، بعد خدمت می رسم.
_برو پسر جان، به کارت برس.
سبحان کمی فاصله گرفت و مجدد برگشت، کنار گوش نازنین لب هایش به آرامی تکان خورد:_گرخیدم باباتو دیدم، کپ داوود اخم داره. از هر چی دو تا دو تا نصیبت شده، چه صبری داری!
سبحان با سرعت رفت و نازنین لبخند عمیقی نشاند روی لب هایش، قد و بالای پدر را از نگاه گذراند و
پشت در منتظر ماند.
_برادر کوچیک اون پسره؟
_بله، همیشه عادت دارن سر به سر همه بذارن.
_همراهی ماهرخ موسوی.
نازنین پیش رفت و پاهای حاج رضا میخکوب شد...
گر گرفت و چشم شد برای باز شدن در روبرویش.
درد داشت عمری سوگواری کردن برای زنی که به خیالش نفس نمی کشید...
در باز شد و نازنین به تختی چسبیده بود و دستی را در میان انگشتانش گرفته و همراه با آنان پیش می
آمد.
تخت نزدیک تر می شد و حاج رضا بی طاقت تر.
بیست و هشت سال عزاداری کم نبود، بیست و هشت سال غم و حسرت زیادی به چشم می آمد...
کنارش رسید و نگاهش نشست روی چشم های بسته ای که برای دل او آشنا بود، بعد از گذشت سال ها؛
ضربان قلب به جانش افتاد.
زن شکسته ی روی تخت، همان ماهرخی بود که از دیوار راست بالا می رفت.
همان که با یک نگاه، دل رضا را از او گرفته بود و دلش گروی دیگری بود...
همان ماهرخی بود که رهایش کرد و عمری پای کوتاهی خود در حقش سوخت و دم نزد
.
بیست و هشت سال برای دلش سیاه پوشیده بود، چشم بر نمی داشت از تختی که از او دور و دورتر می
شد اما پاهایش توانی برای دویدن نداشتند...
ماهرخش بود، نگاهش سال ها قفل چشم های پر از شرارت دختری بود که او هم درد عشقی در دل
داشت و بر زبان نیاوردند مگر برای گذشتن و رد شدن از هم...
_بابا چرا موندین؟

💕مخاطب خاص💕

29 Oct, 17:33


رمان #تقابل
قسمت دویستوسیوچهارم

_نمی دونم، آقا سبحان حرفی نزدن منم کنجکاوی نکردم.
انگار یه دفعه چیزی دیده بودن ولی نمی دونم چی بود.
می توانست تا قبل از رسیدن به داوود و مادرش، بیشتر بداند:
_باباش کجاست؟
نازنین با قیافه ی گرفته ای جوابش را داد:
_آقا سهراب؟
راستش تو زندان، دو سه سالی حبس دارن.
در حال باز کردن در بود که چیزی به خاطرش آمد.
برگشت و چشم دوخت به نگاه پدرش:
_بابای داوود چند روزی اومده بودن مرخصی، وقتی دعوا راه انداختن سر این که داوود پسرشون
نیست؛ به منم گفتن به بابات سالم منو برسون!
انقد که ازشون می ترسیدم، با رفتن شون تموم حرفاشونم از ذهنم رفت.
گفتن با هم یه زمانی رفیق گرمابه و گلستون بودین. آره بابا؟
حاج رضا میانه ی راه متوقف شد.
سهراب می دانست نازنین دختر اوست؟
داوود پسر سهراب نیست؟
چه خبر بود؟!
_بابا چرا وایستادین؟ چیزی شد؟
حاج رضا چقدر پرت مانده بود و حال مات این همه اتفاق.
_داوود پسرشون نیست؟
نازنین که ناخواسته این جمله را به زبان آورده بود، یک آن ترسید اگر داوود بداند حاج رضا باخبر شده؛
از او دورتر شود.
ناچار به زبان آمد:_بابا تو رو خدا به روش نیارین، شاید ناراحت شه بفهمه من بهتون گفتم.
پسر آقا سهراب نیست ولی پسر واقعی ماهرخ خانمه.
نمی دونه باباش کیه، انگار دوست نداره بدونه چون چیزی از مامانش نپرسید.
ماهرخ به غیر سهراب، با مرد دیگری ازدواج نکرده بود. پس چطور ممکن بود پسری از مرد دیگری
داشته باشد؟!
همین اندازه بس بود برای خراب شدن حالش.
_بابا شما این جا منتظر می مونید من آقا سبحان رو پیدا کنم؟
یادم رفت شماره اتاقی که داوود بستریه، بگیرم.
_باشه بابا، همین جا می مونم بیای.
نازنین همراه با شماره گیری به این طرف و آن طرف سرک می کشید.
دل در دلش نبود برای دیدن داوودش، یک روز هم برایشان زیاد بود که نبیندش؛ که چشم ندوزد به
مشکی مردمک چشمانش...
_الو آقا سبحان؟
صدای سبحان قطع و وصل می شد:
_زن داداش کجایی؟
_ما رسیدیم تو راهروی اصلی نشستیم.
_من الان گیرم با مامان، داره خدا رو شکر منتقل می شه بخش.
برین طبقه دوم، اتاق 205
_کاری اگه هست بیام اون جا؟
بعدش با هم بریم پیش داوود.
سبحان در حال برداشتن وسایل کمد کنار تخت، دست از شیطنت بر نداشت:
_می خوای بگی الان ما رو می بینی؟!
برو خودتو مسخره کن زن داداش!

💕مخاطب خاص💕

25 Oct, 18:57


https://t.me/+I_VjH3L3YWhkZDc0

💕مخاطب خاص💕

25 Oct, 18:42


https://t.me/DelnevshteAshegii

💕مخاطب خاص💕

25 Oct, 18:35


https://t.me/eshghtalkh3

💕مخاطب خاص💕

25 Oct, 18:35


https://t.me/SOkotek

💕مخاطب خاص💕

25 Oct, 18:35


https://t.me/keyvankordi

💕مخاطب خاص💕

25 Oct, 18:30


https://t.me/+w5R7Uj656M83Mjhk

💕مخاطب خاص💕

25 Oct, 18:25


https://t.me/lmissyouSP42

💕مخاطب خاص💕

25 Oct, 18:25


https://t.me/HARGEZPS7777

💕مخاطب خاص💕

25 Oct, 18:22


خدایا
دراین لحظات شب
دلهای دوستانم را
سرشاراز نور وشادی کن

وآنچه را که
به بهترین بندگانت
عطا میفرمایی
به آنها نیز عطا فرما

شبتون بخیر

.‌✾࿐༅🍂♥️🍂༅࿐✾

💔join👇

@kadar68


🌸𝑴𝒆♡𝒚𝒐𝒖🌸
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌   ‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎
‌‌ℒℴνℯ ♥️

💕مخاطب خاص💕

25 Oct, 18:21


امـشـب
بستــرے مے خـواهــم
از گـل هـاے ســـرخ

تـا در آن یـک "شــب"
تــو را مسـتے دهــم.

♥️شـبـت بـخـیر جـانـم💋😘

.‌✾࿐༅🍂♥️🍂༅࿐✾

💔join👇

@kadar68


🌸𝑴𝒆♡𝒚𝒐𝒖🌸
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌   ‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎
‌‌ℒℴνℯ ♥️

💕مخاطب خاص💕

25 Oct, 18:21


شب بِخير كه ميگويي
تمامِ آرامشِ دنيا برايِ من ميشود...
هر چه حسِ خوب...
حالِ خوب...
در دنيا هست به سراغم مي آيد.
با رويايِ اينكه شبي
در كنارِ تو ...
در_آغوش_تــۥــو ...
با نوازشِ دستان تو به خواب بروم
ميخوابم..

شب بخیر عشقم💋😘😍

.‌✾࿐༅🍂♥️🍂༅࿐✾

💔join👇

@kadar68


🌸𝑴𝒆♡𝒚𝒐𝒖🌸
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌   ‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎
‌‌ℒℴνℯ ♥️

💕مخاطب خاص💕

25 Oct, 18:21


‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎ ‎💋00:00💋
ساعت عاشقے

با خیـــــالت
زندگے مے ڪنــم
و با خودت عـــــاشقے

ڪـاش دو بار زاده مے شدم

یڪے براے
مردن در آغـــوش تو
یڪے براے
تماشاے عاشقے ڪردنت

❤️ساعت عاشقی مبارک عزیزم ❤️


❤️❤️:❤️❤️

.‌✾࿐༅🍂♥️🍂༅࿐✾

💔join👇

@kadar68


🌸𝑴𝒆♡𝒚𝒐𝒖🌸
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌   ‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎
‌‌ℒℴνℯ ♥️

💕مخاطب خاص💕

25 Oct, 18:21


❤️❤️00:00❤️❤️

☆صفر!!!!
☆عددے نیست
☆ڪہ ساعت عاشقے باشد...!!
☆عشق صفر و بیست نمے شناسد.!
☆تیڪ تاڪ قلب اسٺ...
☆آڹ زمانےڪہ،عقربہ هایش از
☆حلقومت سر در مے آورند!!!!!


❤️صفر عاشقی مبارک عشق جانم❤️


💋💋:💋💋

.‌✾࿐༅🍂♥️🍂༅࿐✾

💔join👇

@kadar68


🌸𝑴𝒆♡𝒚𝒐𝒖🌸
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌   ‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎
‌‌ℒℴνℯ ♥️

💕مخاطب خاص💕

25 Oct, 18:20


مجـــــازی هستیم امـــــا
دلمـــــون مجـــــازی نیست‌
می شکـنـه حواســـــت بـه
تایـــــپ کردنـــــت باشـه😏😏💔

.‌✾࿐༅🍂♥️🍂༅࿐✾

💔join👇

@kadar68


🌸𝑴𝒆♡𝒚𝒐𝒖🌸
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌   ‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎
‌‌ℒℴνℯ ♥️

💕مخاطب خاص💕

25 Oct, 18:20


دلگیر نشو از آدما
نیش زدن طبیعتشونه
سالهاست که به هوای بارانی میگویند:
"خــــــراب"

.‌✾࿐༅🍂♥️🍂༅࿐✾

💔join👇

@kadar68


🌸𝑴𝒆♡𝒚𝒐𝒖🌸
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌   ‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎
‌‌ℒℴνℯ ♥️

💕مخاطب خاص💕

25 Oct, 18:20


تو از میانِ تمام شعرها
همانے ڪہ هیچ‌گاہ نمی‌نویسم
از‌ میان خاطره‌ها
همانے ڪہ ندیدم
و از میان رویاها
آنے ڪہ بہ خوابم نیامد..
تو همان لبخندے ڪہ گمش ڪردم
و از میان تمام حروف
همانے ڪہ ڪشف نشد
تو معناے سڪوت منی
بہ همین سنگینی
بہ همین زیبایی..♥️


 .‌✾࿐༅🍂♥️🍂༅࿐✾

💔join👇

@kadar68


🌸𝑴𝒆♡𝒚𝒐𝒖🌸
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌   ‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎
‌‌ℒℴνℯ ♥️

💕مخاطب خاص💕

25 Oct, 18:20


بیا شروع ڪنیم !
تو پنجرہ های  رو بہ باد را باز ڪن،
من بہ صداے آواز بید ڪنار باغچہ گوش مے سپارم،
تو براے یا ڪریم ها دانہ بپاش،
من مشغول دوست داشتن تو مے شوم"
حالا اشڪ هایم را بہ چشم هایت
سنجاق ڪن!
شعر هایم را بہ لبانت بیاویز"
بگذار دست نویس بغض هایم"
اینگونہ براے جهان
از عشق و صلح بنویسند!

.‌✾࿐༅🍂♥️🍂༅࿐✾

💔join👇

@kadar68


🌸𝑴𝒆♡𝒚𝒐𝒖🌸
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌   ‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎
‌‌ℒℴνℯ ♥️

2,018

subscribers

22,516

photos

20,998

videos