{ داستان های کوتاه } @jomalatkotah_v_pandamoz Channel on Telegram

{ داستان های کوتاه }

@jomalatkotah_v_pandamoz


{ داستان های کوتاه } (Persian)

با کانال تلگرام { داستان های کوتاه } ، شما به دنیایی از داستان های جذاب و متنوع وارد می شوید. این کانال توسط کاربر jomalatkotah_v_pandamoz برای دوستداران داستان های کوتاه راه اندازی شده است. اگر به دنبال تجربه کردن لحظاتی پر از هیجان، هنر و تعجب هستید، این کانال برای شماست. با عضویت در این کانال شما قادر خواهید بود داستان هایی از نویسندگان معتبر و موفق را بخوانید و لذت ببرید. از داستان های عاشقانه تا داستان های تخیلی، همه چیز در این کانال یافت می شود. بنابراین، اگر دنبال یک تجربه شگفت انگیز و سرگرم کننده هستید، همین حالا به کانال { داستان های کوتاه } بپیوندید و دنیای داستان های فوق العاده را کشف کنید.

{ داستان های کوتاه }

28 Jan, 06:06


🖌اگر می خواهيد چيزی كوچكتر شود،
اجازه دهيد خوب گسترده شود.
اگر مي خواهيد از چيزی رها شويد،
ابتدا اجازه دهيد شكوفا شود.
اگر مي خواهيد چيزی را بدست آوريد،
ابتدا آن را ببخشيد.
اين درك ظريفی از قانون هستي است.
نرم بر سخت غلبه می كند.
آرام بر سريع پيروز می شود.

🖍اجازه دهيد آن چه می كنيد پنهان باقی بماند
و تنها نتيجه را به ديگران نمايش دهيد.

🖋 #لائو_تسه


#کانال_داستان_های_کوتاه

@jomalatkotah_v_pandamoz
🌿💕🌼💕🌿

{ داستان های کوتاه }

27 Jan, 21:21


🖌⁠اشتباهاتم را دوست دارم.
آن‌ها همان تصمیماتی هستند که خودم گرفته‌ام
و نتیجه‌اش را هر چه باشد می‌پذیرم
اشتباهاتم را گردن کسی نمی‌اندازم
می‌پذیرم که انسانم و اشتباه می‌کنم
نه فرشته‌ام و نه شیطان
و نه انسان کامل
تا زنده‌ام برای انتخابِ راهِ درست، فرصت هست.
وقتی زمین می‌خورم، بلند می‌شوم خود را می‌تکانم و ادامه می‌دهم
اشتباهاتم را دوست دارم.
آنها حباب شیشه‌ای غرورم را می‌شکنند
هر زمان به اشتباهاتم پی بردم، بزرگتر شده‌ام

🖊اشتباهاتم را دوست دارم.
آنها گران‌ترین تجربه‌هایم هستند،

🖍چرا که برایشان هزینه گزافی پرداختم.

🖋 #پائولو_کوئلیو


#کانال_داستان_های_کوتاه

@jomalatkotah_v_pandamoz
💫💧🌹💧💫

{ داستان های کوتاه }

22 Jan, 20:06


خودت باش دختر – ریچل هالیس

کتاب در زمینه رشد و توسعه فردی نوشته شده و نقطه کانونی آن، عزت نفس است. شاید در نگاه اول این کتاب مخصوص دختران و بانوان باشد ولی وقتی نگاهی به فهرست و محتوای آن بیندازید، متوجه خواهید شد که آقایان هم می‌توانند این اثر ارزشمند را مطالعه و از مطالب مفید آن استفاده کنند.


#کانال_داستان_های_کوتاه

@jomalatkotah_v_pandamoz
🌱🍂🌼🍂🌱

{ داستان های کوتاه }

14 Jan, 20:10


📗 #قرآن_کریم

أَلَا لِلَّهِ الدِّينُ الْخَالِصُ ۚ وَالَّذِينَ اتَّخَذُوا مِن دُونِهِ أَوْلِيَاءَ مَا نَعْبُدُهُمْ إِلَّا لِيُقَرِّبُونَا إِلَى اللَّهِ زُلْفَىٰ إِنَّ اللَّهَ يَحْكُمُ بَيْنَهُمْ فِي مَا هُمْ فِيهِ يَخْتَلِفُونَ ۗ إِنَّ اللَّهَ لَا يَهْدِي مَنْ هُوَ كَاذِبٌ كَفَّارٌ

هان! تنها طاعت و عبادت خالصانه برای خدا است و بس. کسانی که جز خدا سرپرستان و یاوران دیگری را برمی‌گیرند (و بدانان تقرّب و توسّل می‌جویند، می‌گویند:) ما آنان را پرستش نمی‌کنیم مگر بدان خاطر که ما را به خداوند نزدیک گردانند. خداوند روز قیامت میان ایشان (و مؤمنان) درباره‌ی چیزی که در آن اختلاف دارند داوری خواهد کرد. خداوند دروغگوی کفرپیشه را (به سوی حق) هدایت و رهنمود نمی‌کند.

🍂سوره مبارکه زمر آیه 3🍂

@jomalatkotah_v_pandamoz
🍃💫🌹💫🍃

{ داستان های کوتاه }

10 Jan, 13:50


🖌نوشته‌اى از "دالتون ترومبو" نويسنده و فيلم‌نامه نویس امريكايى:

یادم هست پیش از ازدواجم، مدتی با همسرم همکار بودم.

فضای کار باعث شده بود که او از شخصیت و اطلاعاتِ من خوشش بیاید.

ناگفته هم نماند که خودم بدم نمی‌آمد که او اینقدر شیفته‌ی یک آدمِ فراواقعی و به قولِ خودش «عجیب و غریب» شده!

ما با هم ازدواج کردیم.

سالِ اول را پشتِ سر گذاشتیم و مثلِ همه‌ی زن و شوهرهای دیگر، بالاخره یک روزی دعوای سختی با هم کردیم.

🖊در آن دعوا چیزی از همسرم شنیدم که حالا بعد از جدایی‌مان، چراغِ راهِ آینده‌ی رفتارهایم شده:

-«منو باش که خیال می‌کردم تو چه آدمِ بزرگ و خاصی هستی!... ولی می‌بینم الآن هیچی نیستی!... یه آدمِ معمولی!»

امروز که دقت می‌کنم، می‌بینم تقریبا همه‌ی ما در طولِ زند‌گی، به لحظه‌اى می‌رسیم که آدم‌های خاص و افسانه‌اى مان، تبدیل به آدمی واقعی و معمولی می‌شوند.

و درست در همان لحظه، آن آدمی که همیشه برایمان بُت بوده، به طرزِ دهشتناکی خُرد و خاکشیر خواهد شد.

🖊ما اغلب دوست داریم از کسانی که خوش‌مان می‌آید، بُت درست کنیم و از آن‌ها «اَبَر انسان» بسازیم و وقتی آن شخصیتِ ابر انسانی تبدیل به یک انسانِ عادی شد، از او متنفر شویم.

واقعیت آن است که همه، آدم‌های معمولی‌اى هستند❗️

حتی آن‌هایی که ما ابر انسان می‌پنداریم هم دست‌شویی می‌روند، وقتی می‌خوابند آبِ دهن‌شان روی بالش می‌ریزد، آن‌ها هم دچار اسهال و یبوست می‌شوند، می‌ترسند، دروغ می‌گویند، عرقِ‌شان بوی گند می‌دهد و دهن‌شان سرِ صبح، بوی ....!

بعدها که فرصتی شد تا به هنرجویانِ ادبیات و تئاتر آموزش بدهم، احساس کردم هنرجویانم ناخواسته و از روی لطف، دوست داشتند بگویند که مربی‌ ما، آدمِ خیلی عجیب و غریبی است!

🖊اولین چاره‌ی کار این بود که از آن‌ها بخواهم «استاد» خطابم نکنند. چون اصولا این لفظ برای منی که سطحِ علمی و آکادمیکِ لازم را ندارم، عنوانِ اشتباهی است.

در قدم بعد، سعی کردم ‌بهشان نشان دهم که من هم مثلِ همه‌ی آدم‌های دیگر، نیازهای طبیعی‌ دارم؛ عصبانی می‌شوم، غمگین می‌شوم، گرسنه می‌شوم، دستشویی می‌روم، دست و بالم درد می‌گیرد و هزار و یک چیزِ دیگر که همه‌ی آدم‌ها دارند.

🖌اما به نظرم، دو چیز خیلی مهم هست که باید هر کس به خودش بگوید و نگذارد دیگران از او تصویری فراانسانی و غیرواقعی بسازند:

اول؛ احترام
حتی جلوی پای یک پسربچه‌ی 7 ساله هم باید بلند شد و یا بعد از یک دخترِ 5 ساله از در عبور کرد.
باید آنقدر به دیگران احترام گذاشت که بدانند نه تنها از تو چیزی کم ندارند که به مراتب از تو با ارزش‌تر و مهم‌ترند.

و بعد؛ راست‌گویی
به عقیده‌ی من هیچ ارزشی و خصلتی بزرگ‌تر و انسانی‌تر از راست‌گویی نیست.

اعترافِ به «ندانستن» و «نتوانستن» یکی از بزرگ‌ترین سدهایی است که ما در طولِ عمرمان باید از آن بگذریم.

🖊اطرافیان اگر بدانند که ما هم مثلِ همه‌ی آدم‌های دیگر، یک آدمِ با نیازهای عادی هستیم، هرگز تصورشان از ما، تصوری فراواقعی نخواهد شد.

این‌هایی که گفتم، فقط مخصوصِ هنرجو و مربی نیست. خیلی به کارِ عاشق و معشوق‌ها هم می‌آید.
به یک ‌دلداده‌ی شیفته باید گفت:

«کسی که تو امروز در بهترین لباس و عطر و قیافه می‌بینی، در خلوتش، شامپانزه‌ای تمام‌عیار می‌شود!... تو با یک آدمِ معمولی طرفی، نه یک ابرقهرمانِ سوپراستار!»

🖍همه‌ی ما آدمیم. آدم‌های خیلی معمولی...

#James_Dalton_Trumbo
1905 - 1976

✔️ #با_ما_همراه_باشید...
📚 #کانال_داستان_های_کوتاه

@jomalatkotah_v_pandamoz
🍁💧🍄💧🍁

{ داستان های کوتاه }

10 Jan, 08:13


#موش_کور ‼️

🖌«به‌نظرت بزرگ‌ترین راه هدردادن وقت چیه؟» موش کور گفت:
«اینه که خودت رو با بقیه مقایسه کنی.»

پسرک پرسید:
«نصیحت دیگه‌ای هم داری؟»
اسب گفت: «اینکه بقیه چطور باهات رفتار می‌کنن نباید معیار ارزش تو باشه.»

🖊«همیشه یادت باشه که تو ارزش داری، تو مهمی، تو عزیزی، و چیزی رو به دنیا اضافه می‌کنی که هیچ‌کس دیگه‌ای از پسش برنمی‌آد.»

پسرک گفت:
«بعضی وقت‌ها می‌ترسم شماها بفهمین من معمولی‌ام.»
موش کور گفت: «عشق و علاقه نیازی به خاص‌بودن نداره.»

🖍پسرک پرسید:
«اگه قلبمون زخمی شد چی‌کار کنیم؟» «با دوستی و همدردی و زمان باندپیچی‌ش می‌کنیم، تا اینکه دوباره با امید و خوشحالی بیدار بشه.»

📕 پسرک، موش کور، روباه و اسب
🖋 #چارلی_مکسی


✔️ #با_ما_همراه_باشید...
📚 #کانال_داستان_های_کوتاه

@jomalatkotah_v_pandamoz
🍁🪻🌼🪻🍁

{ داستان های کوتاه }

09 Jan, 18:08


🖌 دسته‌ی لیوانی که خیلی دوستش داشتم شکست، با یک چسب قوی چسباندم، ظاهرا درست شده‌بود اما من دیگر مثل قبل از آن استفاده نکردم چرا که حس می‌کردم هر لحظه ممکن است جای شکستگی‌اش باز شود و از دستم بیفتد!

رابطه هم یک چنین چیزی‌ست؛ یا نباید اجازه بدهی زخمی شود و آسیب ببیند، یا باید بپذیری که بعد از آسیب‌های جدی، هیچ‌چیز مثل روز اول نخواهد شد!

🖍تو با بهترین چسب هم اگر شکستگی‌ها را بچسبانی و با بهترین روش‌ها هم که زخم‌ها را بخیه کنی، تا آخر عمر یک حس درد و بی‌اعتمادی در وجودت باقی می‌ماند و نمی‌توانی مثل سابق روی آن وسیله، آدم یا رابطه حساب کنی...

🖋 #نرگس_صرافیان_طوفان‌


✔️ #با_ما_همراه_باشید...
📚 #کانال_داستان_های_کوتاه

@jomalatkotah_v_pandamoz
🌿🌹🌿

{ داستان های کوتاه }

09 Jan, 13:51


#نصیحت ❗️

🖌دوستی ﻣﯿﮕﻔﺖ: ﭘﺪﺭﺑﺰﺭﮔﻢ ﯾﻪ ﻧﯿﺴﺎﻥ ﺩﺍﺷﺖ ﮐﻪ ﮔﻔﺘﻪ ﻣﯿﺸﺪ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﻧﯿﺴﺎﻧﯿﻪ ﮐﻪ ﻭﺍﺭﺩ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺷﺪﻩ!

ﺑﺎ ﺭﺍﺳﺖ ﻭ ﺩﺭﻭﻏﺶ ﮐﺎﺭ ﻧﺪﺍﺭﻡ،
ﺧﯿﻠﯽ ﻧﯿﺴﺎﻧﺸﻮ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﺭﻭﺷَﻢ ﺗﻌﺼﺐ ﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﺑﺎﻫﺎﺵ ﻫﻢ ﺗﻮ ﺟﺎﺩﻩ ﮐﺎﺭ ﻣﯿﮑﺮﺩ.

ﯾﺎﺩﻣﻪ ﯾﻪ ﺑﺎﺭ ﻧﺸﺴﺘﻢ ﮐﻨﺎﺭﺵ ﮔﻔﺘﻢ:
ﻣﻦ ﻫﯿﭽﯽ ﻧﻤﯽﺑﯿﻨﻢ، ﺍﯾﻨﻘﺪ ﮐﻪ ﺷﯿﺸﻪ ﺷﮑﺴﺘﻪ ﺷﺪﻩ ﻭ ﺧﻮﺭﺩ ﺷﺪﻩ ﺷﻤﺎ ﭼﺠﻮﺭﯼ ﺭﺍﻧﻨﺪﮔﯽ ﻣﯿﮑﻨﯽ؟!!
ﮔﻔﺖ: ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺧﻮﺑﯽ ﺩﯾﺪﻩ ﻣﯿﺸﻪ ﭼﯽ ﺭﻭ ﻧﻤﯽﺑﯿﻨﯽ؟

🖊ﮔﻔﺘﻢ: ﭼﺠﻮﺭﯼ ﺍﯾﻦ ﺷﮑﻠﯽ ﺷﺪ؟
ﮔﻔﺖ: ﯾﻪ ﺑﺎﺭ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺗﻮ ﺟﺎﺩﻩ ﺭﺍﻧﻨﺪﮔﯽ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ ﮐﻪ ﯾﻪ ﺗﯿﮑﻪ ﺳﻨﮓ ﮐﻮﭼﯿﮏ ﺍﺯ ﻣﺎﺷﯿﻦ ﮐﻨﺎﺭﯼ ﭘﺮﺕ ﺷﺪ ﺍﻭﻟﺶ ﯾﻪ ﺗﺮﮎ ﮐﻮﭼﯿﮏ ﺑﻮﺩ، ﺑﻌﺪ ﮐﻢ ﮐﻢ ﺑﺮ ﺍﺛﺮ ﺯﻣﺴﺘﻮﻥ ﻭ ﺗﺎﺑﺴﺘﻮﻥ ﻭ ﺳﺮﻣﺎ ﮔﺮﻣﺎ، ﺑﺰﺭﮒ ﻭ ﺑﺰﺭﮒﺗﺮ ﺷﺪ ﺗﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﮐﻞ ﺷﯿﺸﻪ ﺭﻭ ﮔﺮﻓﺖ...

ﭘﺪﺭﺑﺰﺭﮔﻢ ﺣﺎﺿﺮ ﻧﺒﻮﺩ ﻗﺒﻮﻝ ﮐﻨﻪ ﮐﻪ ﺗﺮﮎ ﺩﺍﺭﻩ ﻭ ﺗﻌﻤﯿﺮﺵ ﮐﻨﻪ!

ﺑﺲ ﮐﻪ ﺩﻭﺳِﺶ ﺩﺍﺷﺖ...

🖊ﻣﺎ ﺁﺩﻣﺎ هم ﺍﯾﻨﺠﻮﺭﯾﻢ...!
ﻋﯿﺒﺎﻣﻮﻧﻮ ﻗﺒﻮﻝ ﻧﻤﯽﮐﻨﯿﻢ، ﺍﯾﺮﺍﺩﺍﻣﻮﻧﻮ ﻧﻤﯽﭘﺬﯾﺮﯾﻢ ﻭ ﺍﺻﻼﺣﺶ ﻧﻤﯿﮑﻨﯿﻢ، ﺗﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﺰﺭﮒ ﻭ ﺑﺰﺭگﺗﺮ ﻣﯿﺸﻦ...

ﻣﯿﮕﻔﺖ: ﺍﮔﻪ ﻣﯿﺨﻮﺍﯾﺪ ﻋﺎﻗﺒﺖ ﭘﺪﺭﺑﺰﺭﮔﻤﻮ ﺑﺪﻭﻧﯿﺪ، ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻫﻤﻮﻥ ﺷﺐﻫﺎ ﺗﻮ ﺟﺎﺩﻩ ﺑﺪﻟﯿﻞ ﺩﯾﺪ ﮐﻢ ﺗﺼﺎﺩﻑ ﮐﺮﺩ ﻭ ﻓﻮﺕ ﮐﺮﺩ!

🖍ﻫﻤﯿﻦ ﻋﯿﺒﺎﻣﻮﻥ ﺑﺎﻋﺚ ﻧﺎﺑﻮﺩﯾﻤﻮﻥ ﻣﯿﺸﻦ...
ﻫﻤﯿﻨﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﻧﻤﯽﭘﺬﯾﺮﯾﻤﺸﻮﻥ‼️


✔️ #با_ما_همراه_باشید...
📚 #کانال_داستان_های_کوتاه

@jomalatkotah_v_pandamoz
🍃🐚❄️🐚🍃

{ داستان های کوتاه }

09 Jan, 12:40


هنر ظریف بی‌خیالی–مارک منسن

🖌 هنر ظریف بی‌خیالی، به شما می‌گوید که چگونه با بیشتر شکست خوردن، بیشتر موفق شوید و به آسانی از مشکلات عبور کنید. او زندگی خودش را نیز در مسیر پرجوش و خروش کتاب وارد کرده و همین دلیل می‌شود که شما با کتاب احساس نزدیکی کنید.

#هر_روز_یک_کتاب

@jomalatkotah_v_pandamoz
🍂💫💧💫🍂

{ داستان های کوتاه }

04 Jan, 07:20


🖌بیشتر ما با این ندا بزرگ شدیم:‌
دوستت دارم اگر... دوستت دارم اگر... دوستت دارم اگر نمره کارنامه ات خوب باشد. دوستت دارم اگر دبیرستانت را تمام کنی. اوه، چقدر دوست دارم مردم بگویند پسرش دکتر شده.

🖊و بدین ترتیب ما عملاً به تدریج باورمان می‌شود که می‌توانیم با رفتار خوب محبت بخریم، یا جایزه بگیریم، یا هر چیز دیگری را به دست آوریم.
بعد هم با کسی ازدواج می‌کنیم که می‌گوید: «دوستت دارم اگر فلان چیز را برایم بخری».

🖊اگر ما بتوانیم کودکان خود و نسل آینده را با محبت بدون قید و شرط و با انضباطی محکم و یکنواخت و بدون تنبیه بزرگ کنیم، این کودکان هرگز از زندگی یا مرگ نخواهند ترسید و دیگر لازم نیست بنشینیم کتاب هایی درباره مرگ و مردن بنویسیم.

📕 ماندن در وضعیت آخر
🖋 #تامس_هریس

@jomalatkotah_v_pandamoz
🌱🌼🌹🌼🌱

{ داستان های کوتاه }

03 Jan, 06:28


📚 #داستان_کوتاه 📚
🔗 #بازی_الک_دولک

🖌شهری بود که در آن، همه چیز ممنوع بود.
و چون تنها چیزی که ممنوع نبود بازی الک دولک بود، اهالی ‌شهر هر روز به صحراهای اطراف می‌رفتند و اوقات خود را با باری الک دولک می‌گذراندند. و چون قوانین ممنوعیت نه یکباره بلکه به تدریج و همیشه با دلایل کافی وضع شده بودند، کسی دلیلی برای گلایه و شکایت نداشت و اهالی مشکلی هم برای سازگاری با این قوانین نداشتند.

🖊سال ها گذشت. یک روز بزرگان شهر دیدند که ضرورتی وجود ندارد که همه چیز ممنوع باشد و جارچی‌ها را روانة کوچه و بازار کردند تا به مردم اطلاع بدهند که می‌توانند هر کاری دلشان می‌خواهد بکنند.

جارچی ها برای رساندن این خبر به مردم، به مراکز تجمع اهالی شهر رفتند و با صدای بلند به مردم گفتند:”آهای مردم! آهای … ! بدانید و آگاه باشید که از حالا به بعد هیچ کاری ممنوع نیست.”

مردم که دور جارچی ها جمع شده بودند، پس از شنیدن اطلاعیه، پراکنده شدند و بازی الک دولک شان را از سر گرفتند.

🖊جارچی ها دوباره اعلام کردند: “می‌فهمید! شما حالا آزاد هستید که هر کاری دلتان می‌خواهد، بکنید.”

اهالی جواب دادند: “خب! ما داریم الک دولک بازی می‌کنیم.”

جارچی ها کارهای جالب و مفید متعددی را به یادشان آوردند که آنها قبلاً انجام می‌دادند و حالا دوباره می‌توانستند به آن بپردازند. ولی اهالی گوش نکردند و همچنان به بازی الک دولک شان ادامه داند؛ بدون لحظه‌ای درنگ.

🖊جارچی ها که دیدند تلاش شان بی‌نتیجه است، رفتند که به اُمرا اطلاع دهند.
اُمرا گفتند: ”کاری ندارد! الک دولک را ممنوع می‌کنیم.”

🖍آن وقت بود که مردم دست به شورش زدند و همة امرای شهر را کشتند و بی‌درنگ برگشتند و بازی الک دولک را از سر گرفتند.

📘 نام داستان: بازی
📕 کتاب: شاه گوش ميکند
🖋 نویسنده: ايتالو کالوينو
📌 ترجمه: فرزاد همتی و محمدرضا فرزاد

#کانال_داستان_های_کوتاه
#محسن_پورشاه_محمد

@jomalatkotah_v_pandamoz
🍂💫💧💫🍂

{ داستان های کوتاه }

15 Dec, 21:46


#حکایت

آورده اند روزی یک فیل شتابان از جنگل می گریخت !

سبب را پرسیدند،
گفت؛ سلطان جنگل دستور داده که تمام زرافه ها را گردن بزنند!

گفتند؛ ای فیل دانا تو را چه به زرافه ، تو که فیل هستی ، گریختن از چیست؟

فیل گفت؛ اری من فیل هستم
اما شیر یک الاغ را مامور پیگیری این موضوع کرده است!

#داستان_های_کوتاه
@jomalatkotah_v_pandamoz
🍀🐚🌼🐚🍀

{ داستان های کوتاه }

25 Nov, 16:04


#توهم_و_دروغ ‼️

🖌کشاورز فقیری بزغاله‌ای را از شهر خرید. همانطور که با بزغاله به سمت روستای خود باز می‌گشت، تعدادی از اوباش شهر فکر کردند که اگر بتوانند بزغاله آن فرد را از آن بگیرند می‌توانند برای خود جشن بگیرند و از خوردن گوشت تازه آن بزغاله لذت ببرند. اما چگونه می‌توانند این کار را عملی کنند؟ مرد روستایی قوی و درشت هیکل بود و این اوباش ضعیف نمی‌توانستند و نمی‌خواستند که به صورت فیزیکی درگیر شوند. برای همین فکر کردند و تصمیم گرفتند که از یک حقه استفاده کنند.

🖊وقتی مرد روستایی داشت شهر را ترک می‌کرد یکی از آن اوباش جلوی او آمد و گفت: «سلام، صبح بخیر» و مرد روستایی هم در پاسخ به وی سلام کرد. بعد آن ولگرد به بالا نگاه کرد و گفت: «چرا این سگ را بر روی شانه‌هایت حمل می‌کنی؟»

🖌مرد روستایی خندید و گفت: «دیوانه شده‌ای؟ این سگ نیست! این یک بز است.»

🖊ولگرد گفت: «نه اشتباه می‌کنی، این یک سگ است و اگر با این حیوان بر روی دوش وارد روستا شوی مردم فکر می‌کنند که دیوانه شده‌ای.»

مرد روستایی به حرف‌های آن ولگرد خندید و به راه خود ادامه داد. در راه برای اطمینان خود، پاهای بز را لمس کرد و خیالش راحت شد که حیوان روی دوشش بزغاله است. در پیچ بعدی اوباش دوم وارد عمل شد و دوباره سخنان دوست اوباش خود را تکرار کرد. مرد روستایی خندید و گفت: «آقا این بزغاله است و نه یک سگ.»

🖊ولگرد گفت: «چه کسی به تو گفته است که این بزغاله است؟ به نظر می‌رسد کسی سر تو کلاه گذاشته باشد. این یک بز است؟» و به راهش ادامه داد.

روستایی بز را از دوشش پایین آورد تا ببیند موضوع چیست؟ اما آن قطعاً یک بز بود. فهمید هر دو نفر اشتباه می‌کردند اما ترسی در وجودش افتاد که شاید دچار توهم شده است. آن مرد همانطور که داشت به سمت روستای خود برمی‌گشت نفر سوم را دید که گفت: «سلام، این سگ را از کجا خریده‌ای؟»

مرد روستایی دیگر شهامت نداشت تا بگوید که این یک بز است. برای همین گفت: «آن را از شهر خریده‌ام.»

🖊مرد روستایی پس از جدا شدن از نفر سوم، ترسی وجودش را گرفته بود. با خود فکر کرد که شاید بهتر باشد این حیوان را با خود به روستا نبرد چرا که شاید مورد سرزنش قرار بگیرد. اما از طرفی برای خرید آن حیوان پول داده بود. در همین زمان که دودل بود، اوباش چهارم از راه رسید و به مرد روستایی گفت: «عجیب است! من تا به حال کسی را ندیده‌ام که سگ را بر روی دوش خود حمل کند. نکند فکر می‌کنی که این یک بز است؟»

مرد روستایی دیگر واقعاً نمی‌دانست که این حیوان بز است و یا یک سگ. برای همین ترجیح داد خود را از شر آن حیوان خلاص کند. اطراف را نگاه کرد و دید کسی نیست. بز را که فکر می‌کرد دیگر سگ است آنجا رها کرد و به روستا برگشت. ترجیح داد از پول خود بگذرد تا اینکه اهالی روستا او را دیوانه خطاب کنند. با این حقه اوباش‌ها توانستند بز را به راحتی و بدون هیچ گونه درگیری تصاحب کنند.

🖍پی نوشت: شما روی شانه‌های خود چه چیزهایی حمل می‌کنید؟ آیا به آنها باور دارید؟ چگونه به آن باور رسیده‌اید؟

#داستان_های_کوتاه
@jomalatkotah_v_pandamoz
💧💞💧

{ داستان های کوتاه }

25 Nov, 09:55


‌#تاریخ و #ادبیات

🖊در باب تازه به دوران رسیدگان امروزی

🖌تو تنها اسیر شکم و زیرشکمت هستی.
حرص می‌زنی که این زندگی ننگین که داری در زمان و مکان طولانی‌تر بکنی.
از کرم، از خوک هم پست تری!
تو پستی را با شیر مادرت مکیدی.
کدام خوک جان و مال همجنس خودش را به بازیچه گرفته یا پول آن‌ها را اندوخته و یا خوراک و دوای آن‌ها را احتکار کرده؟! تو خون هزاران بی گناه را از صبح تا شام مثل زالو می‌مکی و کیف می‌کنی و اسم خودت را سیاستمدار و اعیان گذاشتی!

🖋 #صادق_هدایت
📕 حاجی آقا

#داستان_های_کوتاه
@jomalatkotah_v_pandamoz
💫🍂🌼🍂💫

{ داستان های کوتاه }

25 Nov, 08:45


📚خاطرات خانه مردگان
🖋فیودور داستایوسکی

آری، بشر موجود سرسختی‌ست. من تصور میکنم بهترین تعریفی که میتوان از انسان کرد این است: انسان عبارتست از موجودی که به همه چیز عادت میکند.


#داستان_های_کوتاه
@jomalatkotah_v_pandamoz
🍃🐚🌹🐚🍃

{ داستان های کوتاه }

15 Nov, 09:08


📚 #فلسفه

🖌علم بدون فلسفه مجموعه اموری است که دورنما و ارزش ندارد و نمی‌تواند ما را از قتل و کشتار حفظ کند و از نومیدی نجات بخشد. علم دانستن است و فلسفه حکمت و خردمندی است.

📕 #تاریخ_فلسغه
🖋 #ویل_دورانت

@jomalatkotah_v_pandamoz
🌱💧🌹💧🌱

{ داستان های کوتاه }

08 Nov, 22:12


{ داستان های کوتاه } pinned Deleted message

{ داستان های کوتاه }

08 Nov, 22:09


{ داستان های کوتاه } pinned Deleted message

{ داستان های کوتاه }

04 Nov, 15:54


🖌فقط کافیه که خودت باشی
محبت رو با آدم ها معامله نکنی
دو‌دوتا چهار تا نکنی که اون این کار رو کرد پس من هم این کار رو میکنم
به اندازه دل خودت جبران کنی
لطف دیگران رو وظیفشون ندونی و زرنگی نکنی
خیلی ساده است
با خودت که روراست باشی متوجه خواهی شد
نقاب نداشته باشی وجودت زلال زلال میشه
وسعت وجودمون رو میتونیم ببینیم
بعضی ها هرچقدر پولدار تر میشن ، فقیر تر میشن ، چشم و دلشون گشنست و حرص میزنند

🖋بعضی ها هم زندگیشون ساده است ولی خیلی ثروت مند هستند چون دارائیشون فقط پول و ماشین و خونه و کارخونه نیست
وجودشون و دلشون خیلی گران بهاست
یادمون باشه
حتی اگه پولدار ترین فرد روی زمین باشیم ولی وقتی تنها باشیم یعنی واقعا فقیریم
فقیررررر
ثروت مند که باشیم آدم های کمی ممکنه کنارمون باشن ولی فقط بخاطر وجودمون کنارمون هستند
اگه تب کنی کنارت میشینن تا حالت خوب بشه و مشکلت رو مسئله خودشون میدونند
چون سر سفره دلمون میشینن محرم رازهامونن و به یک استکان چای که هیچ، به قیمت کل دنیا هم که بشه ، کنارت میمونند
و ملاکشون ، ملاکمون ، دارایی و تحصیلات و غیره و غیره نیست
و چی از این قشنگ تر ؟

🖍پی نوشت: امیدوارم از این دسته انسان ها در زندگیتون زیاد باشه...


@jomalatkotah_v_pandamoz
🥀💫💧💫🥀

{ داستان های کوتاه }

04 Nov, 14:46


قانون جذب – مایکل لوسیر

مایکل لوسیر در کتاب قانون جذب با استفاده از تمرین‌ها و راهنمایی‌های کاربردی به شما کمک خواهد کرد تا سرعت یادگیری خود را افزایش داده و قانون جذب را در زندگی خود تمرین کنید.
تا به حال شنیده‌اید که پول، پول می‌آورد؟ یا هر چی سنگه مال پای لنگه؟ فکر می‌کنید کسی این ضرب‌المثل‌ها را از خودش درآورده یا پشت هر کدام از این‌ها رازی نهفته است؟ یا اصلا شده آرزو کنید کاش یک چوب جادویی داشتید تا هر چه می‌خواستید در یک چشم بر هم زدن برایتان مهیا می‌شد؟ مشخص است که همه‌ی ما در زندگی خود خواسته‌ها و آرزوهای کوچک و بزرگی داریم که حاضریم برای برآورده شدنشان دست به هر کاری بزنیم. گاهی هم پیش می‌آید که اصلا از چیزی یا کسی خوشمان نمی‌آید و می‌خواهیم هر طور شده از شرش خلاص شویم اما نمی‌دانیم چطور.

- توسعه فردی

📚 کانال داستان های کوتاه📚

@jomalatkotah_v_pandamoz
🍂🐚🌹🐚🍂

{ داستان های کوتاه }

30 Oct, 20:54


باران که شدی مپرس این خانه کیست
سقف حرم و مسجد و میخانه یکیست
باران که شدی پیاله‌ها را نشمار
جام و قدح و کاسه و پیمانه یکیست
باران تو که از پیش خدا می‌آیی
توضیح بده عاقل و فرزانه یکیست
بر درگه او چون که بیفتند به خاک
شیر و شتر و پلنگ و پروانه یکیست

مولانا
@jomalatkotah_v_pandamoz

{ داستان های کوتاه }

29 Oct, 08:17


هنر رندانه به تخم گرفتن – مارک منسن

اگر شما از آن دست افرادی هستید که هر اتفاقی که برایتان می افتد به گردن قضا و قدر و فضا و زمان و محیط و کائنات می اندازید حتما هنر رندانه به تخم گرفتن را بخوانید. هر اتفاقی که برای هر کس حادث میشود نتیجه تفکرات و تصمیمات خود همان شخص است و هر شخصی باید عواقب اعمال خود، چه نیک و چه بد را بپذیرد.اینکه چه چیزهایی برای شما و زندگیتان ارزش باشد؛ به گردن خودتان است. پس زندگی را برای خودتان سخت نکنید. چند چیز که در نظر شما بهترین است را انتخاب کنید و بینهایت برای خواسته هایتان تلاش کنید همین


کانال داستان‌های کوتاه
@jomalatkotah_v_pandamoz
💫💧🌹💧💫

{ داستان های کوتاه }

29 Oct, 08:13


📚 #داستان_کوتاه 📚

🖌در شبی سرد و بارانی ....!
باران به شدت می بارید و مردم باچترهایی روی خود از هرسوی خیابان در حال رفتن به خانه های خود بودند ...
وبعضی که چتر نداشتند از کناره های پیاده رو زیر دیوارها می رفتند تا خیس نشوند...
در این هوای سرد و بارانی مردی مانند بت آنجا ایستاده بود بدون چتر و سرپناه...
با لباسهایی کثیف و حتی تکان هم نمی خورد ....تا جایی که بعضی از مردم او را مجسمه  تصور می کردند ، و بعضی هم اورا دیوانه می پنداشتند...
🖊شخصی به او نزدیک شد و با تمسخر  از او پرسید: لباس قشنگتر ازین نداری ؟

سپس دستش را در جیبش فرو برد و کیف پولش را در آورد و با تکبر به او گفت  : پولی چیزی نمی خواهی ؟
مرد به آرامی گفت: فقط می خواهم از جلوی چشمانم دور شوی...
مرد سوال کننده رفت ، و او همچنان آنجا بود سپس زیر باران نشست ، و باز بی حرکت آنجا ماند ، بعد از مدتی به طرف هتلی که در همان خیابان بود رفت .
مهماندار هتل روبرویش آمد و به او گفت : تو نمی توانی اینجا بنشینی ، گداها حق ندارند به اینجا بیایند .

🖊مرد به او نگاه خشمگینانه ای انداخت و از جیبش کلید اتاقی که از همان هتل رزرو کرده بود را درآورد که شماره 1b روی آن نوشته شده بود ، رقم 1 بزرگترین و بهترین شماره دریک هتل محسوب میشود و متعلق به اتاقی است که رو به دریا باز می شود ، سپس به  مهماندار هتل گفت : بعد از نیم ساعت آماده می شوم ماشین را آماده کنید به طرف «ال رولز رایس»...
مردمهماندار مانند اینکه صاعقه ای برسرش فرود آمده باشد وحشت کرد و گفت : روبروی من چه کسی قرار دارد ؟.....
مرد به اتاق رفت و لباسهای فاخری را پوشید و شیک و کراوات زده وباکفشهایی که از تمیزی برق می زد بیرون آمد !
مهماندار هتل که از حیرت دهنش باز مانده بود جلو آمد و گفت ماشین آماده است...

🖊مرد وقتی سوار ماشین می شد از او پرسید: ماهیانه چقدر دریافت می کنی ؟
مهماندار گفت : سه هزار دولار قربان !
مرد گفت : برایت کافیست ؟
مهماندار گفت : نه زیاد ..
مرد گفت : آیا بیشتر ازین می خواهی ؟!
مهماندار گفت : کسی هست که نخواهد قربان؟
مرد پرسید : مگر کسی که پول بخواهد ممنوع نیست که اینجا بیاید ؟
مهماندار سرش را پایین انداخت و گفت : بله قربان.

مرد گفت: وای بر شما که مردم را بر حسب دارائیهایشان درجه بندی می کنید ..پاکی و بی آلایشی مخصوص خداوندیست که در دولباس دو چهره از تو به من نشان داد ..در سرما خواستم احساس فقرا را درک کنم ، برای همین با لباس زیر باران رفتم مانند بی خانمان ها ، تا احساس فقرا را در برخورد مردم با آنان درک کنم...

🖍اما شما خاک بر سرتان...
که اگر کسی مال نداشته باشد نزد شما احترامی ندارد...
انگار  فقیر لکه ننگیست بر دنیایتان ،  اگر به او کمک نمی کنید  ، لااقل تحقیرش نکنید و با خوشرویی کلمه ای زیبا به او بگویید که آن نیز صدقه است...
‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌
#بهترین_داستان_های_کوتاه_جهان

@jomalatkotah_v_pandamoz
🌱🐚💖🐚🍃

{ داستان های کوتاه }

28 Oct, 07:39


🖌چرا می‌کوشیم آدم‌ها را تغییر دهیم ؟
این درست نیست.
" آدم باید یا دیگران را همانطور که هستند بپذیرد، یا همانطور که هستند به حال خودشان بگذارد."
آدم نمی‌تواند آنها را عوض کند، فقط توازن‌شان را بر هم می‌زند. چون یک انسان از قطعه‌های واحدی درست نشده است که بتوان تکه‌ای را برداشت و بجایش چیزِ دیگری گذاشت. او یک کل است، و اگر آدم یک سویش را بکشد، سوی دیگرش، چه بخواهی چه نخواهی، کشیده می‌شود.

📕 نامه به فلیسه
🖋 #فرانتس_کافکا

@jomalatkotah_v_pandamoz
🥀🌼💞🌼🥀

{ داستان های کوتاه }

14 Oct, 15:30


📗 #معضل_کمدین

🖌ست گادین در کتاب پرطرفدار خود به نام
«این است بازاریابی» می‌نویسد:

یکی از کمدین‌های بی‌نظیر آمریکا، برای اجرایی هیجان انگیز در نیویورک، سانس‌های مختلفی را تدارک دیده بود.
در اولین سانس‌، کمدین داستان ما با شور و حرارت شروع به اجرا می‌کند ولی بعد از مدتی
متوجه می‌شود که هیچ کس به کارها، جوک‌ها و خاطره‌های او نمی‌خندد!

بعد از نمایش، کمدین خودش را به شدت سرزنش می‌کند که دیگر پیر شده‌ام و مردم به اجراهایم نمی‌خندند.

بعد از طرح موضوع با مدیر برنامه‌هایش، متوجه یک اشتباه بزرگ می‌شوند:
کسانی که بلیت سانس اول را خریده‌ بودند،همگی از یک گروه گردشگری از ایتالیا بودند و اصلا انگلیسی بلد نبودند.

🖊گادین بعد از تعریف این داستان، معضل کمدین را این گونه تعریف می‌کند:

وقتی شما نمی‌توانید مشتری هدف‌تان را درست انتخاب کنید یا به هر مشتری‌ای که به شما مراجعه می‌کند، بله می‌گویید و شروع به معرفی محصول‌تان به او می‌کنید، قطعا بعد از مدتی متوجه می‌شوید که مشتری متوجه حرف‌تان نمی‌شود و هیچ واکنش مثبتی به محصول‌ جذاب‌تان نشان نمی‌دهد.

در این حالت، نه ایرادی به محصول‌تان وارد است نه ایرادی به فن بیان و روش ارائه شما.
🖊تنها ایرادتان این است که نمی‌توانید به مشتری بگویید:

«این محصول مناسب شما نیست»

🖍درست مثل مدیر برنامه‌های کمدین داستان ما که نتوانسته بود به گروه گردشگران ایتالیایی بگوید که تئاتری به زبان انگلیسی برای شما مناسب نیست.

📚 #داستان_های_کوتاه 📚

@jomalatkotah_v_pandamoz
💫🌹💫

{ داستان های کوتاه }

14 Oct, 14:15


🖌آنان که از اتفاقات ناگوار زندگی خود چیزی نمی‌آموزند، وجدان هستی را مجبور می‌کنند تا آن اتفاقات را تا آنجا که نیاز باشد تکرار کند، تا فرد آن چیزی را که آن اتفاقات ناگوار می‌خواهند آموزش دهند، یاد بگیرند.
آنچه که انکار می‌کنی، تو را شکست می‌دهد؛
آنچه که قبول می‌کنی، تو را تغییر می‌دهد.

🖋 #کارل_گوستاو_یونگ

@jomalatkotah_v_pandamoz
🍂🌼🌿🌼🍂

{ داستان های کوتاه }

14 Oct, 14:02


📚 #معرفی_کتاب

شازده کوچولو – آنتوان دوسنت اگزوپری

داستان از جایی شروع می‌شود که خلبانی بی‌نام پس از سقوط اضطراری در کویر، با پسرکی به نام شازده که از سیارکی به نام ب 612 آمده است، آشنا می‌شود. شازده برای اکتشافات سیارات دیگر و یافتن حقیقت، راهی سفری طولانی می‌شود و در خلال داستان، ماجرای سفرش را برای خلبان بازگو می‌کند. از آدم‌ بزرگ‌های عجیبی که با آن‌ها روبه‌رو شده گرفته تا ماجرای گل سرخی که معشوقه‌ی اوست. در نهایت شازده کوچولو تصمیم می‌گیرد به سیارک خود نزد گل سرخ بازگردد، زیرا زمین جای آدم‌های عجیب است. جای آدم بزرگ‌ها.


📚 داستان های کوتاه 📚
@jomalatkotah_v_pandamoz
🍃🐚🌹🐚🍃

{ داستان های کوتاه }

19 Jul, 13:47


🖌گاهی بدست نیاوردن، نرسیدن خود 
معجزه ای بزرگ است که شاید خیلی 
دیر به چشم بیاید.

گرچه صدای آه بعضی حسرت ها بلند و خسته کننده  آدم را به انتهای ناامیدی می رساند 
اما بعدها خواهیم فهمید جای پای 
بعضی آدم ها اگر ماندنی میشد و 
بعضی از اتفاقات اگر بیش از پیش 
خاطره ساز میشدند دیگر امیدی 
نمی ماند که به انتهای ناامیدی برسد 
اشک ها کش دار و روح پریشان تمام 
عمر را عزادار بود...

🖊باید بپذیریم بعضی بدست نیاوردن ها 
شانس فوق العاده ایست که می توانست 
آغازگر یک ویرانی بزرگ تر باشد، زخم های 
عمیق تر باشد..!

🖍گاهی بدست نیاوردن، 
نرسیدن معجزه ای بزرگ است که چشم ها 
توان دیدنش را ندارند،‌ باید زمان ها بگذرد 
تا بفهمیم معمای این گره بازنشده را...

@jomalatkotah_v_pandamoz
🌿❄️💞❄️🌿

{ داستان های کوتاه }

19 Jul, 10:44


🖌هرگز حاضر نیستم به خاطر عقایدم بمیرم،
چرا که ممکن است عقایدم اشتباه باشند...

🖋 #برتراند_راسل


🖍《این جمله رو اولین بار که شنیدم زندگیمو عوض کرد،
از اون موقع کمتر نظر میدم و بحث میکنم》

@jomalatkotah_v_pandamoz
🌱💫🌹💫🌱

{ داستان های کوتاه }

19 Jul, 09:57


📚 #معرفی_کتاب

انسان خداگونه – یووال نوح هراری

🖌انسان خداگونه کتابی است آگاهی‌بخش و تکان‌دهنده، کتابی که می‌تواند جرقه‌ای در ذهن همه باشد.

🖍خواندن این کتاب به شدت پیشنهاد می‌شه‌.

📚بهترین داستان های کوتاه جهان📚
@jomalatkotah_v_pandamoz

{ داستان های کوتاه }

19 Jul, 09:43


#معامله_با_خدا ❗️

🖌مردی داخل بقالی محله شد و از بقال پرسید که قیمت موزها چقدر است؟ بقال گفت: شش هزار تومان و سیب هشت هزار تومان.
در این لحظه زنی وارد مغازه شد که بقال او را می‌شناخت، و او نیز در همان منطقه سکونت داشت.
زن نیز قیمت موز و سیب‌ها را پرسید و مرد جواب داد: موز کیلویی دو هزار تومان و سیب سه هزار تومان. زن گفت: الحمدلله؛ و میوه‌ها را خواست.
مرد که هنوز آنجا بود از کار بقال تعجب کرد و خشمگینانه نگاهی به بقال انداخت و خواست با او درگیر شود که جریان چیست که مرد بقال چشمکی به او زد تا دست نگه دارد و صبر کند تا زن از آنجا برود.
بقال میوه‌ها را به زن داد و زن با خوشحالی گفت الحمدلله بچه‌هایم میوه خواهند خورد و از آنجا رفت.

هردو مرد شنیدند که چگونه آن زن خدا را شکر می‌کرد.
مرد بقال رو به مرد مشتری کرد و گفت:
به خدا قسم من تو را گول نمی‌زنم بلکه این زن چهار تا یتیم دارد، و از هیچ کس کمکی دریافت نمی‌کند، و هرگاه می‌گویم میوه یا هرچه می‌خواهد مجانی ببرد ناراحت می‌شود، اما من دوست دارم به او کمکی کرده باشم و اجری ببرم برای همین قیمت میوه‌ها را ارزان می‌گویم.

من با خداوند معامله می‌کنم و باید رضایت او را جلب کنم. این زن هر هفته یک بار به اینجا می‌آید به الله قسم و باز به الله قسم هربار که این زن از من خرید می‌کند من آن روز چندین برابر روزهای دیگر سود می‌برم.

در حالی که نمی‌دانم چگونه چنین می‌شود و این پول‌ها چگونه به من می‌رسد. وقتی بقال چنین گفت، اشک از چشمان مرد مشتری سرازیر شد و پیشانی بقال را به خاطر کار زیبایش بوسید.

🖊هرگونه که قرض دهی همانگونه پس می‌گیری؛ نه اینکه فقط برای پس گرفتن آن بلکه به خاطر رضای الله چرا که روزی خواهد آمد که همه فقیر و درمانده دربرابر الله می‌ایستند و صدقه دهنده پاداش خود را خواهد گرفت.
🖍لذت برآورده نمودن حاجات دیگران را کسی نمی‌داند مگر آنکه آن را برطرف نموده باشد.

@jomalatkotah_v_pandamoz
🍂💧🌹💧🍂

{ داستان های کوتاه }

19 Jul, 08:34


🖌بدون استثنا،
هر روز از زندگی را با «سپاسگزاری»
شروع کنید.
همینطور که در آینه نگاه میکنید
بگویید:
«متشکرم خدا، برای زندگی، برای بدنم،
برای خانواده و کسانی که عاشقشان هستم.
برای این روز،
و برای فرصت خدمتگزاری که در اختیارم قرار دادی.
به قدرت خدا و زمانبندی دقیق او ایمان داشته باشید.

🖋 #وین_دایر

@jomalatkotah_v_pandamoz
🍃🥀🌼🥀🍃

{ داستان های کوتاه }

25 Jun, 13:11


{ داستان های کوتاه } pinned Deleted message

{ داستان های کوتاه }

24 Jun, 15:42


#نکته ‼️

🖌اون بچه ای که بهش میگی "چقدر حرف میزنی!"
بعدا میشه همون آدمی که وقتی میخواد به یه نفر پیام بده یا زنگ بزنه مدام با خودش میگه نکنه مزاحمش بشم؟!

🖊اون بچه ای که بهش به شوخی میگی
"شیطونی کنی ولت می کنم میرم"
میشه همون آدمی که توی تک تک رابطه هاش اضطراب رها شدن رو با خودش حمل میکنه

🖊اون بچه ای که  بهش‌میگی "از بچه مردم یادبگیر"
میشه همون آدمی که لحظه لحظه زندگیش در حال مقایسه خودش با بقیه‌ست

🖊اون بچه‌ای که بهش میگی "اه بسه دیگه چقدر گریه میکنی!"
میشه همون آدمی که توانایی ابراز احساسات نداره

🖊اون بچه ای که  مدام بهش گفتی "چرا بیست نشدی؟!"
شد همون آدم کمال‌گرا تا چیزی که کامل و عالی نباشه نمی‌تونه بپذیرتش


🖌حرف هایی که به بچه ها می زنیم، آینده اونا رو شکل میده❗️

🖍توی حرف زدن با بچه ها حساس باشیم...

@jomalatkotah_v_pandamoz
💧🍂🌼🍂💧

{ داستان های کوتاه }

24 Jun, 15:26


🖌تف به محیطی که تو را پرورش داده. اگر لیاقت اخ و تف را داشته باشد! به قدر خوک، به قدر میکروب طاعون در دنیا زندگی تو معنی نداره. هر روزی که سه چهار هزار تومان بیشتر دزدیدی، آن روز را جشن می‌گیری.
با وجودی که رو به مرگی و از درد پیچ و تاب می‌خوری باز هم دست بردار نیستی! طرفداری از دموکراسی می‌کنی برای اینکه دوا و غذای مردم را احتکار بکنی، حتی از احتکار واجبی هم رو برگردان نیستی.

🖊می‌دانی: توبۀ گرگ مرگ است.
آسوده باش! من دیگر حرفه‌ی شاعری را طلاق دادم. بزرگ‌ترین و عالی‌ترین شعر در زندگی من از بین بردن تو و امثال توست که صدها هزار نفر را محکوم به مرگ و بدبختی می‌کنید و رجز می‌خوانید. گورکن‌های بی‌شرف!

🖋 #صادق_هدایت
📕 کتاب: حاجی آقا

@jomalatkotah_v_pandamoz
🌱💫🌹💫🌱

{ داستان های کوتاه }

24 Jun, 04:19


#جنایتکاران ‼️

🖌در زمانهای بسيار كهن، در كشوری، جنايتكاران گرد هم آمدند تا از یکديگر حمايت كنند .نخستين تصميم آنان اين بود كه از آن پس هر كه را كه بر ضد جنايتی شهادت دهد به قتل رسانند ...

سپس باشگاهی تأسيس كردند كه عضويت آن براي كسانی مقدور بود که يک جنایت كرده و از چنگ عدالت گريخته باشند. اعضای باشگاه بايستی به بيوه زنان مالدار عشق بورزند و پس از اطمينان از اينكه بيوه زنان در وصايای خود ثروت خود را به شوهران محبوب خود بخشيده اند، آنان را به قتل برسانند. هيئت مديره باشگاه، سوابق تمام اعضاء را در بايگانی خود گرد آورده بود و با تهديد و ارعاب نيمی از آنچه را به دست می آوردند تصاحب می كرد. رئيس باشگاه كسی می شد كه بيش از همه جنايت كرده باشد.

🖊سرانجام باشگاه به حدی ثروتمند شد كه انتخابات عمومی را به ميل خود مي گرداند و حكومت را نيز زير نظارت خود درآورده بود. قانوني گذراندند كه بر طبق آن جنايت امري خلاف قانون شمرده نمی شد، بلكه جنايتكار دانستن افراد، هر اندازه هم كه شواهد قاطعی در دست باشد، خلاف قانون به شمار می آمد...

🖊كارها به خوبي مي گذشت تا وقتی ميان رئيس و نايب رئيس باشگاه اختلاف افتاد. هر دو يكديگر را به قتل رساندند و هيئت مديره باشگاه كه بر سر اين اختلاف به دو دسته مساوی تقسيم شده بودند، به جان هم افتادند و همگي يكديگر را نابود كردند.

🖋 #برتراند_راسل
📕 کتاب: حقیقت و افسانه
🖌 ترجمه: منصور مشگین پوش

@jomalatkotah_v_pandamoz
🐚🍃🌸🍃🐚

{ داستان های کوتاه }

23 Jun, 22:14


🖌وقتى كشورى بر اساس خرد و حكمت اداره شود در انبارها گندم و جو انبار مى شود...

و وقتى کشوری بدون خرد و حكمت اداره شود ، در انبارها شمشير و نيزه انبار میگردد.

🖋 #لائوتسه

@jomalatkotah_v_pandamoz
🍁🥀🌼🥀🍁

{ داستان های کوتاه }

23 Jun, 22:10


🖌ببینید، کلمات عین هوا هستند:
متعلق به همگان. مشکل در کلمات نیست، که در لحن صداست، در بافت سخن است، در نیت و مقصود کاربردشان، و این‌که با مشارکت چه کسانی بیان می‌شوند.

🖊تردیدی نیست که هم قاتلان و هم قربانیان از کلمات مشابهی استفاده می‌کنند. ولی من هرگز به کلماتی از سنخ یوتوپیا، لطافت یا زیبایی در گزارش پلیس برنخورده‌ام.

🖊می‌دانستید که دیکتاتوری آرژانتین کتاب شازده‌کوچولو را به آتش کشید؟
و البته به نظر من حق داشت، نه به این خاطر که من این کار را دوست ندارم، نه، برعکس چون این کتاب انباشته از لطافتی‌ست که برای هر دیکتاتوری خطرناک است.

🖋 #خوان_خلمن
🖌 یک مصاحبه به روایت محسن عمادی

@jomalatkotah_v_pandamoz
💧🌙🌹🌙💧

{ داستان های کوتاه }

02 Jun, 08:41


{ داستان های کوتاه } pinned Deleted message

{ داستان های کوتاه }

16 May, 04:30


🖌در سال ۱۹۵۸ وقتی اصلاحیه قانون
اساسی سوئیس در موضوع عدالت
اجتماعی در حال بررسی بود، رییس
مجلس قانون اساسی در رستورانی
شاهد داستان زیر بود که مسیر بررسی
را تغییر داد و امروز سوئیس بالاترین
سطح عدالت اجتماعی را در دنیا برای
ملت خود یدک میکشد

🖊او میگوید؛ در میز مجاور من مردی يک ساندويچ برای دوتا پسر كوچيكش گرفت؛گذاشت روی ميز،
به اولی گفت: تو نصف كن!
و به دومی گفت: "و تو انتخاب كن!

مات و مبهوت نحوه ی تربيت
وعدالت اين مرد شدم!!

🖌يعنی اگه اولى يک وقت عمدا نامساوى نصف كند، دومى حق داشته باشد كه اول انتخاب كند!

🖊فهمیدم که قانون پدر است دولت پسر اول و ملت پسر دوم و تا امروز این تجربه
در همه ارکان سوئیس حاکم است...

📚 #داستان_های_کوتاه 📚

@jomalatkotah_v_pandamoz
🌱💧🌹💧🌱

{ داستان های کوتاه }

15 May, 19:17


🖌هر بار که پدرم برنج جدیدی می خرید، مادرم پیمانه را کمتر از همیشه می گرفت .می گفت طریقه ی طبخِ برنج ها، با هم فرق دارد، همه شان یک جور، دم نمی کشند، نمی شود طبقِ یک اصل و برنامه، پیش رفت!

🖊برای همین بود که بارِ اول، مقدارِ کمتری می پخت تا به قولی برایِ دفعاتِ بعدی پیمانه  "دستش بیاید"، یا اگر خراب می شد، اسراف نکرده باشد!

🖌آدم ها هم دقیقا همینند. قبل از اعتماد و بذلِ محبت، آن ها را خوب بشناسید ،از تنهاییِ تان ، به هرکس و ناکس پناه نبرید!

🖊نه هر آدمی لایقِ همنشینی است، نه می شود با تمامِ آدم ها، یک جور تا کرد!بعضی ها جنسشان از همان اولش خراب است و با هیچ اصل و منطقی اندازه ی باورهای شما قد نخواهند کشید...

🖍حواستان باشد ؛مبادا محبت و توجهِ خودتان را اسراف کنید!

🖋 #نرگس_صرافیان_طوفان

@jomalatkotah_v_pandamoz
🍂💫💫🍂

{ داستان های کوتاه }

13 May, 21:22


📚 #داستانک 📚

🖌دایی محمود آدم جالبی بود. هفتاد و چند سال پیش از دهات می‌آد تهران و میره سربازی ...

🖊یه روز که قاطی باقی سربازا وسط پادگان به خط شده بوده، می‌شنوه که فرمانده داره از ساختن یک دیوار بزرگی دور پادگان صحبت می‌کنه.
می‌پره جلو و می‌گه قربان من بنایی بلدم. فرمانده اول یک سیلی می‌زنه در گوشش و بعد می‌گه از امروز شروع کن. هر چی کارگر و مصالح خواستی بگو، دستور بدم برات حاضر کنند.

🖊دایی محمود آستیناشو بالا می‌زنه و شروع می‌کنه به کشیدن دیوار، ولی چون خیلی رِند و طمعکار بوده از هر دو تا کامیون آجری که سفارش می‌داده یکیشو شبونه رَد می‌کرده توی بازار و می‌فروخته.
همین می‌شه که بعد از سربازی اون قدر پول داشته که می‌تونسته برا خودش توی بازار حجره بخره.
ولی حجره نمی‌خره. به جاش پول هاشو بر می‌داره می‌ره هند، پارچه گرون قیمت زری و ترمه و حریر می‌خره و می‌آره این جا. یک انباری اجاره می‌کنه پارچه ها رو می‌ریزه اون تو.
بعدش می‌ره اداره بیمه که تازه توی کشور تأسیس شده بود، همه پارچه ها رو به بالاترین قیمت بیمه می‌کنه.

🖊دو هفته بعد انبار پارچه‌های دایی محمود آتیش می‌گیره و همه چیز اون می‌سوزه.
کارشناس‌های بیمه می‌آن آتیش سوزی رو تایید می‌کنند و خسارت کامل می‌پردازند.
حالا نگو که دایی محمود همه پارچه‌های گرون قیمت رو شبونه خارج کرده بوده و به جاش چیت و چلوار، اون تو چیده بوده.
این جوری ثروت دایی محمود دو برابر شد.
اون در ادامه زندگیش خیلی از این کارها کرد ولی هیچوقت من ندیدم هیچکس ازش بد بگه. همه دایی محمود رو دوست داشتند و توی این دنیای بزرگ حتی یک دشمن هم نداشت.

🖌به این ترتیب من از همون بچگی فهمیدم که اگه توی این دنیا حق یک نفر رو بخوری یک دشمن پیدا می‌کنی...
اگه حق پنج نفر رو بخوری پنج تا دشمن پیدا می‌کنی.
🖍ولی اگه حق همه رو به طور مساوی بخوری هیچ دشمنی پیدا نمی‌کنی و همه با احترام ازت یاد می‌کنند...!!!

🖋 #عليرضا_ميراسداله
📗 کتاب: ویزای کوه قاف


📚 #داستان_های_کوتاه 📚

@jomalatkotah_v_pandamoz
🌿🥀💧🥀🌿

{ داستان های کوتاه }

28 Apr, 21:01


🖌خیلی آدم‌ها هستن که برای تسلی نزدیکان‌شون دروغ می‌گن. من می‌دونم. من اینو توی کتاب‌ها خوندم. اشخاصی هستن که بسیار قشنگ و شاعرانه دروغ می‌گویند. اما دروغ چند جوره: دروغ تسلی‌بخش، دروغ آشتی‌دهنده. دروغی که شکننده‌ی دست کارگر را تبرئه و عفو می‌کنه. دروغی که گرسنگان را متهم و مقصر می‌کنه. من دروغ‌ها را خوب تشخیص می‌دم.

🖊دروغ برای دو دسته از مردم خیلی مفیده. یکی کسانی که دارای روح ضعیف هستن، یکی کسانی که شکمشون از خون دیگران ورم کرده و بالا اومده. دروغ نگه‌دار بعضی و پوشاننده‌ی خطاهای بعضی دیگره.

🖊اما اون کسی که خودش ارباب خودشه، کسی که انگل هیچ‌کس نیست، کسی که نون دیگران را نمی‌دزده، هیچ احتیاجی به دروغ نداره. دروغ کیش و آیین بردگان و اربابان و... و حقیقت خدای بشر آزاد است.

🖌 #ماکسیم_گورکی
📗 کتاب: در اعماق اجتماع
📕 ترجمه: عبدالحسین نوشین

📚 #داستان_های_کوتاه 📚

@jomalatkotah_v_pandamoz
🌱🐚🌼🐚🌱

{ داستان های کوتاه }

28 Apr, 20:05


#داستانک

🖌نقاشان چینی با نقاشان رومی در حضور پادشاهی، از هنر و مهارت خود سخن می‌گفتند و هر گروه ادعا داشتند که در هنر نقاشی بر دیگری برتری دارند. شاه گفت: ما شما را امتحان می‌کنیم تا ببینیم کدامشان، برتر و هنرمندتر هستید.

🖊دو گروه نقاش، کار خود را آغاز کردند. چینی‌ها صد نوع رنگ از پادشاه خواستند و هر روز مواد و مصالح و رنگِ زیادی برای نقاشی به کار می‌بردند.

🖊بعد از چند روز صدای ساز و دُهُل و شادی چینی‌ها بلند شد, آنها نقاشی خود را تمام کردند اما رومیان هنوز از شاه رنگ و مصالح نگرفته بودند و از روز اول فقط دیوار را صیقل می‌زدنند.

🖊چینی‌ها شاه را برای تماشای نقاشی خود دعوت کردند. شاه نقاشی چینی‌ها را دید و در شگفت شد. نقش‌ها از بس زیبا بود عقل را می‌ربود. آنگاه رومیان شاه را به تماشای کار خود دعوت کردند. دیوار رومیان مثلِ آینه صاف بود.

🖊ناگهان رومی‌ها پرده را کنار زدند عکس نقاشی چینی‌ها در آینه رومی‌ها افتاد و زیبایی آن چند برابر بود و چشم را خیره می‌کرد شاه درمانده بود که کدام نقاشی اصل است و کدام آینه است؟

🖍گاهی با کوچیکترین کار میتوان نتیجه بزرگی را رقم زد، فقط کافیه که به خود ایمان داشته باشیم و فکر خود را به کار ببریم...

📚 #داستان_های_کوتاه 📚

@jomalatkotah_v_pandamoz
🍂💫🌸💫🍂

1,169

subscribers

1,107

photos

33

videos