Marvelous Smuts♨ @marvel_smutt Channel on Telegram

Marvelous Smuts

@marvel_smutt


برای دیدن لیست فندام های چنل، به پیام پین شده مراجعه کنید:) لیست دائما در حال آپدیته
زیرمجموعه ها:
@Smuts_PMs: (جواب پیامای ناشناس)
@HannigramHaven
@Ao3MyBeloved

DON'T COPY🚫

ناشناس ادمین اصلی
https://t.me/HarfinoBot?start=eeee2b122c98bb0

Marvelous Smuts (Persian)

با خوش آمدید به کانال Marvelous Smuts! اگر به دنبال فندام های هیجان انگیز و جذاب هستید، اینجا به جای مناسبی برای شماست. کانال Marvelous Smuts با عنوان کاربری @marvel_smutt شما را به دنیایی از داستان های جذاب و پر هیجان می برد. در این کانال شما می توانید لیست فندام های مختلف را ببینید و از آنها لذت ببرید. جدیدترین فندام ها همیشه در حال آپدیت شدن هستند، پس همیشه چیز جدیدی برای مطالعه پیدا خواهید کرد. زیرمجموعه های این کانال شامل @Smuts_PMs (جواب پیامای ناشناس)، @HannigramHaven و @Ao3MyBeloved می باشند. لطفا از کپی برداری از محتوای کانال خودداری کنید. اگر سوالی دارید، با ناشناس ادمین اصلی این کانال در ارتباط باشید. برای دسترسی به لیست فندام های این کانال، به پیام پین شده مراجعه کنید. پیوند برای دسترسی به ادمین اصلی: https://t.me/HarfinoBot?start=eeee2b122c98bb0

Marvelous Smuts

10 Jan, 18:42


اگه کسی تازه داره خوندنو شروع میکنه... میشه از همون اول لایو ریکشن بدین😔😂 ؟ نگید قدیمیه و اینا
👐همیشه واسه نظراتتون خرذوق میشم

Marvelous Smuts

10 Jan, 18:41


این قسمت خیلی طولانی بود😧
بهتره کلی لوسم کنید😭
😂مخصوصا از اونجا که آذوقه م تقریبا تموم شده😰 باید تندتر به نوشتن ادامه بدم🏃🏻 پس آره کلی live reaction برام بذارید خوشال شم😭😇

Marvelous Smuts

10 Jan, 18:40


تونی سریع سرشو به علامت نه تکون داد. استیو فکرشم نمیکرد این جواب انقد براش آسایش خیال بیاره. اونم سرشو تکون داد و گفت:خوبه. پس واضحه منم همین حسو دارم.» دستشو سمت تونی دراز کرد و با یه لبخند شیرین گفت:میذاری از اینجا ببرمت بیرون؟ قطعا بخوابی بهتر میشی.»

چشمای تونی گشاد شدن، تا تونست تو خودش جمع شد تا از دست استیو فاصله بگیره و با صدای ناواضحی گفت:خواب نه! خواب حس بدی داره.»

استیو دستشو رو موهای تونی گذاشت و به نرمی گفت:یادت رفته؟ وقتی من پیشتم راحت می‌خوابی. قول میدم تا صبح از پیشت جم نخورم.»

تونی چند ثانیه مشکوک نگاش کرد، تا بالاخره قول استیو رو باور کرد و دستشو گرفت. لبخند استیو بزرگ شد. بیشتر وزن تونی رو اون حمل می‌کرد در راه اتاق خواب. تونی سرشو کج کرد و با چشمای بهت زده به استیو نگاه کرد:واااه، طوری بلندم میکنی انگار قد پر سبکم.»

استیو پوزخند زد و گفت:آره، واسه من قد پر سبکی.» تونی سعی کرد بهش تنه بزنه ولی مثل هل دادن درخت بود پس ناچار فقط زبونشو واسش دراورد.

قبل از اینکه بذاره تونی رو تخت دراز بکشه زخماشو تمیز کرد؛ تعدادشون زیاد نبود ولی باید مطمئن میشد عفونت نمیکنن. تونی کل مدت اعتراضی نکرد و با چشمای بُهت زده (استیو درک نمیکرد چرا) حرکاتشو دنبال میکرد. و بعد کنار تونی نشست و تا خوابش برد دستشو نگه داشت.

پای قولش وایساد و تمام شبو کنارش موند.

@Marvel_Smutt

Marvelous Smuts

10 Jan, 18:40


«خب؟»

«فرار کرد.»

استیو یه لحظه فقط وایساد و پلک زد. نمی‌دونست دقیقا درست شنیده یا نه. یه نفس عمیق کشید و پرسید:ببخشید؟»

یکی دیگه از پرستارا سرشو تکون داد و گفت:فکر کنم حمله عصبی بهش دست داد، چون براثر داروها نشئه بود و از اطرافش خبر نداشت.»

اونی که به استیو نزدیک‌تر بود ادامه داد:متأسفم، سعی کردیم جلوشو بگیریم ولی باید درک کنید ما انسانای عادی هستیم و اون آیرون‌من.»

استیو دستشو کشید رو پیشونیش. خدای بزرگ. به پنجره‌ی باز نگاه کرد و گفت:یعنی می‌خواید بهم بگید با زرهش فرار کرد؟»

سرشونو تکون دادن. استیو آه کشید. پرستارا یه نگاه به هم انداختن، معلوم بود یه مکالمه بینشون ردوبدل شده، بعد دوباره به استیو نگاه کردن و پرستار پسر گفت:بهتره پیداش کنید. چون الان هشیاری کامل نداره و ممکنه خودشو تو خطر بندازه.»

و یا دیگرانو.

استیو سریع با تونی تماس گرفت ولی جواب نداد. درحالی که با عجله بیرون میرفت سمت موتورش، ایرپیس‌اش رو تو گوشش گذاشت و صدا زد:جارویس.»

«بله کاپتان.»

«ممکنه موقعیت تونی رو بهم بگی؟ و میدونم اجازه داری وقتی موقعیت اورژانسیه.»

جارویس مکث کرد ولی بالاخره با صدای رسا جواب داد:نگران نباشید، رئیس برگشته منزل.»

«منزلش همینجا تو منهتن؟»

«بله.»

پس رسیدن بهش ممکن بود. تونی هنوز زخمی بود و های، استیو باید بهش سر میزد. موتورشو استارت زد و پرسید:کسی پیششه؟»

«نه. رئیس در حال حاضر کسیو راه نمیدن.»

«خواهیم دید.»

استیو عزمشو جزم کرد. تا تونی راهش نده بی‌خیال نمیشه.


در با اسکن دستش باز نشد.

چند ثانیه زیرلب فحش داد و فکر کرد. نزدیک بود نظرشو عوض کنه و بچرخه بره، ولی یه حسی بهش میگفت سولمیتش بهش نیاز داره. درد فیزیکی از طریق باند حس نمی‌کرد، اما از نظر احساسی؟ یه جای کار می‌لنگید، نمیتونست رو چیزی که حس میکنه اسم بذاره، فقط می‌دونست معذب کننده‌ست. پس سرشو واسه خودش تکون داد و در زد.

وقتی دید در زدن فایده نداره صدا زد:منم تونی. میشه درو باز کنی؟» آب دهنشو به زور قورت داد. یه کم بااحساس‌تر حرف بزنه که چیزی نمیشه نه؟ «قبل از اینکه معاینه‌ت تموم شه رفتی، نگرانت بودیم.»

چند ثانیه بعد در اتوماتیک باز شد. استیو انتظار داشت سخت‌تر باشه. شاید تونی واقعا تو حال خودش نیست... وقتی رفت تو، تونی رو یه گوشه پیدا کرد که خودشو بغل کرده بود و چشماش بی‌حرکت به جلو خیره شده بودن. دیگه زرهش تنش نبود و دیدن جثه کوچیک‌تر و لرزونش دردناک بود. آروم سمتش قدم برداشت. زمین کارگاه پر بود از ابزار و تیکه‌های شکسته فلز و شیشه که استیو باید حواسش می‌بود روشون راه نره. همیشه یه نظم خاصی تو شلختگیِ محل کار تونی وجود داشت، پس این وضعیت غیرعادی بود.

تونی وقتی استیو جلوش زانو زد، بدون اینکه نگاش کنه گفت:چرا اومدی؟»

«چرا؟ نمیخوای اینجا باشم؟»

چشمای قهوه‌ای تونی بالاخره سمت استیو چرخیدن. «وقتی هنوز رابطه بینمون نو و شکننده‌س... نمیتونم بذارم تو این وضعیت رقت انگیز منو ببینی.» نگاهشو گرفت و با تمسخر خندید. «تازه داشتم کاری میکردم ازم متنفر نباشی.»

استیو اخم کرد و گفت: من هیچ وقت ازت متنفر نبودم تونی.»

«چرا نیستی؟ حق داری باشی. همه حق دارن متنفر باشن.»

«چی باعث میشه همچین فکری بکنی؟»

استیو به شدت سعی میکرد صبور باشه و به حرفای تونی گوش بده تا شاید حالش بهتر شه. ولی حرفاش با عقل جور درنیومدن. تونی خودشو محکم بغل کرد و زیرلب گفت:حتی اوبدایا ازم متنفر بود! بهم گفت سی ساله منتظر لحظه‌ای بوده که بتونه منو بکشه. سی سال پیش من یه بچه بودم، چرا می‌خواست بکشه؟ چی کارش کردم مگه؟ نمی‌خواستم بکشمش...»

آخرین باری که استیو انقد تشنه به خون آدمی بود که هیچ وقت از نزدیک ندیده، هیتلر بود. حداقل دلش یه کم خنک شد وقتی شنید اون مرد "اوبدایا" مُرده. به خودش اومد وقتی تونی حرف زدنو ادامه داد:من هیچ وقت نمی‌خواستم اینطوری شه. احمق بودم فکر می‌کردم سلاحای مخرب میتونن صلح بیارن! تا فهمیدم دارن پشت سرم استفاده‌ش میکنن همه‌چیو متوقف کردم... ولی چه فایده؟ دارم تلاش میکنم همونقد که آدم کشتم جون آدمای دیگه رو نجات بدم. کپ...به نظرت کافیه؟ وقتی توی اون ورم هول مردم...بالاخره جبران شد؟ چون من مردم اون بالا، استیو. میدونم که حسش کردم...!»

استیو به اون روزی که پورتال داشت بسته میشد فکر کرد. الان دلیل بیهوش شدنشو درک کرد. پس بدنش داشت به مرگ سولمیتش واکنش میداد... مچ دست تونی رو گرفت و با یه صدای محکم گفت:تو کسی رو نکشتی، تونی. به من گوش کن. وقتی یکی شلیک میکنه و آدم میکشه، تو تفنگ و گلوله رو مقصر میدونی یا تیرانداز رو؟ هیچکدوم از اون مرگ‌ها تقصیر تو نیست.» تونی بهش نگاه کرد، ولی معلوم بود قانع نشده. استیو ادامه داد:برعکس تو، من تو جنگ بودم و واقعا مردای زیادی رو کشتم. هرچقد هم بگم کارم خیر بوده بازم اونا مردایی بودن که خونوادشون منتظرشون بودن. تو ازم متنفری تونی؟»

Marvelous Smuts

10 Jan, 18:40


╭──────────────╮
#𝙽𝚒𝚗𝚎𝚝𝚎𝚎𝚗𝚂𝚎𝚟𝚎𝚗𝚝𝚒𝚎𝚜
╰──────────────╯
ᏟᎻᎪᏢͲᎬᎡ 26:2012

«تونی؟»

استیو راهشو به کارگاه تونی پیدا کرد و سرشو به این ور اون ور چرخوند تا پیداش کنه. صدای تق تق و تینکرینگ رو میشد شنید ولی اثری ازش نبود. تا بالاخره صدای استیو رو شنید و از پشت یه سری دستگاهای دراز که استیو روحش هم خبر نداشت چی ان اومد بیرون. چشماش با دیدن استیو برق زدن و سعی کرد بدوه پیشش ولی زیادی خرت و پرت سر راهش بود. صدا زد:اوه های استیو! چه زود اومدی.»

تونی سرگرم‌تر از استیو بود. یه شرکت بزرگ رو مدیریت میکرد، اینفلوئنسر بود، قهرمان بود و یه دانشمند مخترع. همیشه سرش شلوغ بود درحالی که استیو بین مأموریت‌هایی که فیوری و شیلد بهش میدادن معلق بود. اکثر اوقات ناتاشا کنارش بود، داشت با این زن خارق العاده بیشتر احساس راحتی میکرد. تنهای تنها نبودن بهش کمک میکرد و زندگی تو این زمان غریبه رو براش آسون‌تر میکرد. اما بازم این نیاز بود که سولمیتشو ببینه. درک نمیکرد؛ چون جو بینشون عجیب بود پس چرا آروم نمیگرفت و این اکواردی رو به جون می‌خرید تا بتونه با تونی وقت بگذرونه بین مأموریت‌هاش؟

صدای جارویس مثل همیشه از یه جایی که استیو تشخیص نمی‌داد گفت:قربان، درواقع کاپتان کاملا سر وقت رسیدن.»

تونی هوف کشید و گفت:باشه حاضرجواب. زمان سریع میگذره وقتی سرم گرم میشه... ببخشید آماده‌تر نیومدم استقبالت.»

استیو پیش خودش خندید. قرار بود تونی تو خونه خودش براش فیلم بذاره. به قول جارویس کاملا سر وقت رسید ولی فکرشو نمیکرد تونی انتظار رسیدنشو نداشته باشه. پرسید:اشکال نداره. داشتی چی کار میکردی؟»

«اوه هیچی...پروژه جدید.»

تونی قد دفعه پیش که همو دیده بودن بی‌خواب و خسته به نظر می‌رسید. (یه کمی نگران کننده بود، الان چند مدته؟ سه ماه؟ که تونی درست حسابی نمی‌خوابه.) ظاهرا تونی آدمیه که موقع کم‌خوابی پرانرژی‌تر میشه و میاد یه پروژه جدید شروع میکنه. یهو انگار ایده‌ای به سرش زده باشه گفت:اوه! کپ میشه یه لحظه بیای اینجا؟ کمکم کن اینو ببرم اونجا تا سریع‌تر کارم تموم شه و بریم بالا...»

استیو برای جابجا کردن اون...وسیله فلزی پیچیده به کمک تونی نیاز نداشت (هرچند مطمئن نبود تونی هم به کمک اون نیاز داشته باشه... نگاه استیو به بازوهای عضلانی تونی افتاد و نتونست جلوی خودشو بگیره چند ثانیه بهشون خیره نشه) زود بلندش کرد و گذاشتش جایی که تونی بهش نشون داده بود. تونی دست استیو رو کشید و گفت:و حالا دستتو بذار اینجا... اثردستتو میخوام.»

«اثر دستمو میخوای چی کار؟؟»

«خیلی کارا. محکم‌کاری. برای مثال ورود و خروج به کارگاهم و استفاده از ابزارم. و یه کد مخصوص خودت وقتایی که نمیشه دستور صوتی استفاده کرد...»

استیو اجازه داد تونی از دستش اسکن بگیره و در همون حال به اطراف نگاه کرد. تونی واقعا انقد بهش اعتماد داشت که اجازه عبور و مرور آزادانه رو بهش بده؟! گلوشو صاف کرد تا این حس عجیبو بپرونه و گفت:داری زره‌های بیشتری می‌سازی؟»

تونی بی‌حواس جواب داد:خب...هم آره هم نه.» نگاهش هنوز رو اسکرین آبی جلوش بود و توضیح بیشتری نداد. استیو اخم کرد. هم آره هم نه یعنی چی؟ قبل از اینکه استیو مهلت کنه بپرسه، تونی به شکل دراماتیکی چرخید و گفت:خب تمومه. بیا از اینجا بریم بیرون.»

قبل از اینکه تونی بتونه با گرفتن دستش اونو دنبال خودش بکشه، ساعد و بازوهای تونیو بررسی کرد و گفت:چرا دستات همیشه انقد زخمی و کبودن؟»

تونی سرشو کج کرد و به دستای خودش نگاه کرد. «چون همیشه دارم رو آپشن های جدید کار میکنم و باهاشون تمرین میکنم.» پوزخند زد، «و اگه واضح نبود، سروکار زیادی با فلز دارم.»

استیو اعتراف نکرد چقد این براش جذابه. زیرلب گفت:حسشون نمیکنم.»

تونی شونه بالا انداخت و به راه رفتن ادامه داد:چون درد زیادی نداره.» قبل از اینکه از در خارج شن صدا زد:دام-ای به نفعته وقتی برگشتم این ریخت و پاش جمع شده باشه!»

استیو چرخید تا ببینه تونی داره با کی حرف میزنه، جز یه ربات که با حرکات کُند و بریده بریده و پرسروصدا چرخید چیزی ندید. اوه، پس دامی اونه. با لبخند گفت:اون چی بود؟»

«چی، دام-ای رو میگی؟ اون پسر خنگولمه. اولین اختراع عمرم. چند سالم بود ساختمش؟ پنج یا شیش...»

«تونی تو فوق‌العاده‌ای.»

تونی با اعتماد به نفس گفت:بله خبر دارم!» ولی نتونست لبخند خجالتی و لپای قرمزشو از استیو پنهون کنه. در اتاقشو باز کرد و گفت:نسبت به بقیه چیزای تو کارگاهم هیچی نیست، ولی ارزش معنوی داره، می‌فهمی چی میگم؟ اولین بچه‌مو که نمی‌تونم دستکاری کنم یا بندازم دور...»

Marvelous Smuts

10 Jan, 18:40


استیو پیش خودش خندید و گفت:کار شیرینیه به نظرم.» به اطراف نگاه کرد. به یه اتاق نشیمن رفتن که استیو مطمئن نبود داره از کلمه درست براش استفاده میکنه یا نه... یه فلت اسکرین رو دیوار بود و روبروش مبلمان راحت و متعدد چیده شده بود. معلوم بود مخصوص movie nightهای خاصه. اینجا بوی ادکلن و عطر خاص تونی خیلی شدیدتر بود، قبل از این که مستش بشه یه نفس عمیق کشید تا به خودش بیاد ولی عوضش بوها با شدت بیشتری وارد دماغش شدن و سرش گیج رفت.

تونی هدایتش کرد رو مبل بشینه و گفت:چند لحظه وایمیستی برم یه آبی به خودم بزنم؟ خیلی وقته اون پایینم.»

«باشه مشکلی نیست.»

تونی با یه لبخند جوابشو داد و مستقیم رفت سمت حمامی که تو اتاق بود. استیو به اطراف نگاه کرد، دنبال یه چیزی که سرگرمش کنه. چشمش به یه دفتر طراحی افتاد که رو میز عسلی بود. به عنوان یه آرتیست می‌دونست دفتر طراحی میتونه یه چیز شخصی باشه ولی نتونست جلوی کنجکاویشو بگیره و برش داشت. ورقش که زد متوجه شد دفتر رسم و نقاشی های مهندسی تونیه. نفسشو حبس کرد و به نگاه کردن صفحات ادامه داد. پیچیدگی و استعداد خالص این اَشکال درحدی زیاد بود که استیو مطمئن بود هرگز نمیتونه به این مرحله برسه...

«واو.»

استیو از جا پرید. راست نشست و چرخید سمت جایی که صدای تونی رو ازش شنیده بود. تونی به چهارچوب در تکیه داده بود و دست به سینه زل زده بود بهش. یه حوله دور گردنش بود و یه پوزخند رو لباش. استیو نمی دونست چند دقیقه‌س تو این اسکچ پد غرق شده، با یه اخم الکی پرسید:از کی وایسادی اونجا؟»

«یه چند ثانیه‌س. می‌بینم که دفتر طراحیمو پیدا کردی.»

«اوه شـ- متأسفم بی اجازه برش داشتم...»

تونی چشماشو چرخوند و اومد کنارش بشینه:اشکال نداره بابا.» سرشو کج کرد تا ببینه استیو رو کدوم صفحه‌س. یه اتومبیل پیچیده که با ظرافت تمام نقاشی شده بود. لبخند ریز زد و گفت:فقط نمیخوام ناامیدکننده باشه برات... من یه آرتیست نیستم مثل تو.»

استیو نمی‌تونست به گوشاش اعتماد کنه. با تعجب چشم غره رفت و گفت:تو هم یه آرتیستی... فقط چون سبک‌های متفاوتی داریم به این معنی نیست ازت بهترم. و بعدش واقعا اینا رو می‌سازی مگه نه.»

تونی با نیش باز جواب داد:بیشترشونو– فقط اونایی که لایق ان.»

«خب پس.»

تونی سرفه کرد تا خجالتشو پشت دست مشت شده‌اش پنهون کنه و گفت:تو مود چه ژانری هستی امروز؟»

استیو لبخند زد. به همین حس نرمال بودن که تونی بهش میداد نیاز داشت. حس تعلق داشتن.


تونی چشماشو باز کرد و چند لحظه اطرافشو وارسی کرد. یه کم طول کشید متوجه شه چیزی که جلوی دیدشو گرفته بدن یکیه. سینه‌ی یکی. سینه استیو. سریع بلند شد و به صورت استیو که با یه لبخند کج تماشاش میکرد نگاه کرد. تونی تند تند پلک زد و گفت:وات د هل... خوابم برد.»

استیو خیلی ریلکس تایید کرد:خوابت برد.» تونی همینطوری با چشمای گرد شده بهش خیره شد. استیو هنوز داشت به تی‌وی نگاه می کرد، فیلمه دیگه به آخراش رسیده بود ولی هنوز تموم نشده بود. وقتی متوجه نگاه تونی شد با یه اخم گیج چشماشو از فیلم گرفت و پرسید:چیه..؟»

«وسط روز. راحت خوابم برد.»

«خب؟»

«و کابوس ندیدم.»

«اوه...»

«می دونی چند هفته‌س اینطوری نخوابیدم؟»

چند ثانیه در سکوت به هم خیره شدن. استیو شونه‌هاشو بالا انداخت و گفت:میگن که روحت کنار سولمیتت در آرامشه. مث اینکه حقیقت داره.»

تونی هوف کشید و داد زد:یعنی این چند هفته فقط کافی بود بغل تو بخوابم؟»

استیو خندید و گفت:اگه میدونستم اینطوریه زودتر خدماتمو ارائه میدادم، آقای استارک.»

این باعث شد تونی یه لبخند عجیب بهش بزنه. استیو نه تنها بهش برنخورد که وسط مووی دیتشون خوابش برد، خیلیم ریلکس و بامزه واکنش نشون داد. تونی نخواست جو قشنگو خراب کنه پس به پهلوی استیو تکیه داد و گفت:مرسی.»

استیو همزمان شوکه بود و خوشحال. بازوشو با تردید و احتیاط دور شونه‌های تونی گذاشت و گفت:خواهش میکنم.»

✪ ✪ ✪

درسته که استیو همیشه اصرار میکنه اول به هم‌تیمی‌هاش رسیدگی پزشکی بشه بعد خودش، ولی super healing باعث نمیشه مود بدی نداشته باشه. تاثیر نکردن دارو و الکل رو بدنش یه ضدحال حسابی بود و الان بعد از یه درگیری کوچیک با چندتا مظنون (که سخت‌تر از چیزی بود که ترجیح میداد) یه گوشه رو یکی از تختای اورژانس نشسته بود و سعی میکرد خودشو آروم کنه.

یه روز دیگه هم بدون هیچ اثری از هایدرا و سپتر لوکی گذشت.

دست از ماساژ دادن شقیقه‌هاش برداشت وقتی صدای درگیری از یکی از اتاقک‌های بیمارستان شنید. اخم کرد و بلند شد رفت تا مطمئن شه مشکلی پیش نیومده. با دیدن پرستارهای شوکه و آشفته مکث کرد.

این همون اتاقی نبود که تونی رو بردن توش؟!

یکی از پرستارا متوجه حضورش شد و گفت:اوه! کاپتان، کاش زودتر ازتون کمک میخواستیم. ولی-»

«چی شده؟»

«آم...ما به آقای استارک مسکن زده بودیم چون گفت درد زیادی داره و خواستیم رسیدگی به زخماشو راحت تر کنیم ولی خب-»

Marvelous Smuts

10 Jan, 16:40


ای آی کدوم خریه وقتی یه شیپر با کلی عشق و علاقه ساعت ها وقت میذاره همچین شاهکاریو خلق کنه؟

راپانزل و میویس با اهنگ گود لاک بیب😭
قشنگ پشمام

Marvelous Smuts

10 Jan, 16:27


وای خدا این یکی زیادی هاته نمیتونم

𖠧 #Inhun
𖠧 #Squid_Game
𖠧 @Marvel_Smutt

Marvelous Smuts

10 Jan, 15:22


Uh they got caught😳💦

𖠣 #Inhun
𖠣 #Squid_Game
𖠣 @Marvel_Smutt

Marvelous Smuts

10 Jan, 14:41


Uhm..how do we feel about genderbend sambucky?i know i feel great😔

𖧶 #Sambucky
𖧶 #Marvel
𖧶 @Marvel_Smutt

Marvelous Smuts

10 Jan, 13:02


Stares*
Yeah i just got gayer...

𖤓 #Cassunzel
𖤓 #Tangled
𖤓 @Marvel_Smutt

Marvelous Smuts

10 Jan, 11:05


No listen...Marvel's witches...yeah

𖤌 #Marvel
𖤌 #WandaVision
𖤌 @Marvel_Smutt

Marvelous Smuts

10 Jan, 09:55


.....😂😔

𖥸 #Crossover
𖥸 #Multi
𖥸 #fun
𖥸 @Marvel_Smutt

Marvelous Smuts

10 Jan, 08:31


شبی که هیچکدوم فراموش نمیکنیم😁


♬ #Johnlock_Video
♬ #Sherlock
♬ @Marvel_Smutt ♬

Marvelous Smuts

10 Jan, 07:15


when you get a taste , can you tell me what’s my flavor ?


✺ #Destiel_Video
✺ #Supernatural
✺ @Marvel_Smutt

Marvelous Smuts

10 Jan, 06:32


روزتون بخیر


𖥘 #Merthur
𖥘 #Merlin
𖥘 @Marvel_Smutt

Marvelous Smuts

05 Jan, 13:49


🗣🗣💥🛡

Marvelous Smuts

05 Jan, 12:49


راک ،متال ،پاپ ،آلترناتیو ،ریتم اند بلوز ،...چه سبکی گوش میدی؟
🌿هر آهنگیو که دنبالشی تو این چنل پیدا میکنی!

🦋Music

Marvelous Smuts

05 Jan, 09:13


👀🫦


✑ #Lokius
✑ #Marvel
✑ @Marvel_Smutt

Marvelous Smuts

05 Jan, 07:53


ست کنید😁


𖥘 #Merthur
𖥘 #Merlin
𖥘 @Marvel_Smutt

Marvelous Smuts

05 Jan, 07:11


تنها رابطه طولانی مدت دین با کستیل بود

✺ #Destiel
✺ #Supernatural
✺ @Marvel_Smutt

Marvelous Smuts

05 Jan, 06:11


GM


𖣎 #Poolverine
𖣎 #Marvel
𖣎 @Marvel_Smutt

Marvelous Smuts

04 Jan, 20:28


زمانی که رابرت استونی شیپ میکرد😮‍💨

ꨄ #Stony
ꨄ #SuperFamily
ꨄ #Marvel
ꨄ @Marvel_Smutt

Marvelous Smuts

04 Jan, 11:47


واسه اونایی که دوس دارن اینم 100 شیپ برترِ کل سایت نه فقط امسال 🗿

Marvelous Smuts

04 Jan, 09:48


این سکانس...😭
جوری که دین روی زانوهاش افتاد به خاطر کستیل و سم تنهایی رفت با پسر لوسیفر رو به رو بشه ...
و دین فقط اونجا بود انگار چیز دیگه ای اون لحظه اهمیت نداشت😭

✺ #Destiel_Video
✺ #Supernatural
✺ @Marvel_Smutt

Marvelous Smuts

04 Jan, 09:00


"من تمام زندگیم عوضی بودم، نمیتونم از دستت خلاص بشم"


⚤ #Hilson
⚤ #HouseMD
⚤ @Marvel_Smutt

Marvelous Smuts

04 Jan, 07:44


دلم خاست ریواچ کنمش😭


𖥘 #Merthur_Video
𖥘 #Merlin
𖥘 @Marvel_Smutt

Marvelous Smuts

03 Jan, 09:36


از سیزن 1 تا 3...
خودم به شخصه فقط 1 رو دوست داشتم


➳ #Narlie_Video
➳ #Heartstopper
➳ @Marvel_Smutt

Marvelous Smuts

03 Jan, 08:46


اگه داخل اسکویید گیم بازی میکردن😁


↑↓ #Hannigram
↑↓ #Hannibal
↑↓ @Marvel_smutt

Marvelous Smuts

03 Jan, 07:49


Would you fall in love with me again?


✺ #Destiel_Video
✺ #Supernatural
✺ @Marvel_Smutt

Marvelous Smuts

03 Jan, 06:51


موش آزمایشگاهی خودته اصلا


এ #Cherik_Video
এ #Marvel
এ @Marvel_Smutt

Marvelous Smuts

03 Jan, 06:01


گود مورنینگ🌩


♬ #Spideypool
♬ #Marvel
♬ @Marvel_Smutt

Marvelous Smuts

02 Jan, 18:21


سلام این هفته 1970s پست نمیکنم

خدافظ

✪ #SoldierBoys
✪ #Marvel
✪ @Marvel_Smutt

Marvelous Smuts

02 Jan, 12:50


Look who is in top 50😔


𖠻 #AgathaRio
𖠻 #Marvel
𖠻 @Marvel_Smutt

Marvelous Smuts

02 Jan, 10:40


امیدوارم تکراری نباشن✌️🏻


❧ #Stony
❧ #Marvel
❧ @Marvel_Smutt

Marvelous Smuts

02 Jan, 09:29


باحاله😁


✺ #Destiel
✺ #Supernatural
✺ @Marvel_Smutt

Marvelous Smuts

02 Jan, 08:43


happy birthday to this kind soul, my bby

البته دیروز تولدش بود و 39 ساله شد

𖥘 #Merlin
𖥘 @Marvel_Smutt

Marvelous Smuts

02 Jan, 08:03


Stuck with me


⚤ #Hilson_Video
⚤ #HouseMD
⚤ @Marvel_Smutt

Marvelous Smuts

02 Jan, 07:22


شیپ های برتر 2024 🗣🗣🗣 (بر طبق تعداد فن فیک های اضافه شده در ao3 از جنیوری تا دیسمبر)
...خیلیم جالب... 👁👄👁

#Ao3MyBeloved
#دانستنی
@Marvel_Smutt

Marvelous Smuts

01 Jan, 09:25


🌨


♬ #Johnlock_Video
♬ #Sherlock
♬ @Marvel_Smutt ♬

Marvelous Smuts

01 Jan, 08:41


It's that time of the year🎄


↯ #Sambucky_Video
↯ #Marvel
↯ @Marvel_Smutt

Marvelous Smuts

26 Dec, 18:18


I thought we should take a break from stony👀
I love mixing Sam's canon with my own headcanons 😌

Marvelous Smuts

26 Dec, 18:17


اینم از سولمیت. تنها کورسوی امید واسه اکثر آدمای شکست خورده، واسه سم یه درگیری دیگه بود. 1917. سم مطمئن نبود این آدمی که الان باید 95 سالش باشه هنوز زنده‌س یا نه. مدت ها از آخرین باری که سعی کرده بود با سولباندش ارتباط بگیره میگذشت، و حاضر نبود الان امتحانش کنه. چون... لعنتی، ممکن بود تمام احساسات منفی ای که طریقش حس میکنه تلنگری باشه تا کارو تموم کنه.

سم آدم سینیکالی نبود، اما مثبت بودنِ اونم حدی داشت واقعا. الان اواسط دهه سی ام زندگیش بود و هنوز هیچی درباره سولمیتش نمی دونست؛ اکثر آدما تو این سن دیگه سولمیتشونو پیدا کردن (اگه داشته باشن اصلا) سم از اینکه حتی اگه پیداش کنه زمان کمی رو باهاش خواهد داشت ناراحت بود.

آه کشید و درحالی که مچشو (دقیقا جایی که سولنامبرش قرار داشت) می خاروند تصور کرد اگه رایلی سولمیتش بود چی میشد. شاید الان زنده بود، چون موقع پیدا کردن هم، دیگه تو ارتش نمی موندن قطعا. و وارد پروژه فالکون نمی شدن. تو یه rescue mission گند نمی زدن و رایلی عین یه پرنده‌ی بال شکسته سقوط نمی کرد. اینم یه رویای محال دیگه بود. رایلی مدت ها قبل از آشنایی با سم، سولمیتشو پیدا کرده و از دست هم داده بود. شاید الان بالاخره تو افترلایف به هم رسیدن و رایلی خیلی از وقتی که تو این دنیا بود خوشحالتره. شاید سم خودخواهه که آرزو میکنه رایلی هنوز زنده بود.

سم رو مبل دراز کشید و چشماشو بست. فشار پلکاش باعث ریختن موج جدیدی از اشک شد. این دفعه وقتی تصویر موهای شنی و چشمای آبی مهربون رایلی رو تو چشم ذهنش دید، سعی نکرد کنارش بزنه. یه نفس عمیق کشید و سعی کرد با آرامش به تموم خاطرات زیبایی که از بهترین دوست و عشقش داشت فکر کنه و قدردان تمام لحظاتی باشه که باهاش گذرونده.

آره، حتما از هفته بعد رفتن به تراپی رو شروع میکنه.

وقتشه کنار اومدن با تراماها و زندگی جدیدش رو شروع کنه، حتی با این که هنوز از آسمون صاف و هوای آروم و صلح آمیز شهر متنفره.

@Marvel_Smutt

Marvelous Smuts

26 Dec, 18:17


──────────────╮
#𝙽𝚒𝚗𝚎𝚝𝚎𝚎𝚗𝚂𝚎𝚟𝚎𝚗𝚝𝚒𝚎𝚜
╰──────────────╯
ᏟᎻᎪᏢͲᎬᎡ 23: 2012

آسمون دی سی زیادی آبی بود. زیادی صاف. هیچ نقصی نداشت. خبری از یه طوفان دراماتیک نبود، چه برسه به موجودات فضاییِ کُشنده.

سم از این آرامش متنفر بود.

دنیای سم به هم ریخته بود. گاهی فکر میکرد کل وجودش از درد تشکیل شده. تک تک سلولای بدنش تو آتیش بودن و مغزش خودشو از درون می خورد... اما بقیه ی دنیا آروم بود. نه، سم به آرامش مردم حسودی نمیکرد. حتی گاهی نشستن رو یکی از نیمکتا یا زیر درختای فضای سبز نزدیک خونه ش و زل زدن به عابرینی که از اونجا رد می شدن می تونست یه کمی ذهنشو آروم کنه. واسه چند دقیقه می تونست پاشو توی کفش اونا بذاره؛ یه مادر باشه که با عجله دست بچه شو گرفته و میدوه، یه نوجوون باشه که داره اسکیت بورد بازی تمرین میکنه، یه پیرمرد تنها باشه که از نوشیدنی موردعلاقش لذت میبره. هرکسی به جز یه سرباز بازنشسته شکسته با زخم عمیقی رو قلبش، زخمی که با هیچ جور دارو و پانسمانی درمان نمیشه. و کسی نمیتونه ببیندش پس از نظر بقیه از سربازهای دیگه خوش شانس تره که سالم بیرون اومده.

سم اصلا به هیچ وجه خودشو خوش شانس نمی دید.

اگه اون آر پی جی به جای رایلی، خودشو زده بود هم بیشتر حس خوش شانسی می کرد تا الان!

سم سعی کرد این افکار شوم رو بپرونه اما فایده نداشت. تکون دادن سرش طوری که انگار اون افکار یه مگس مزاحمن موثر نبود. دردش زیادی تازه بود، سم می دونست باید به خودش زمان بده. فقط چند هفته از رفتن رایلی می گذشت... اما دونستن اینا باعث نمی شد آرزو نکنه کاش لوکی به جای نیویورک به دی سی حمله میکرد. اونطوری شاید یه چیزی به جز این درد حس میکرد. شاید حتی می تونست تو نجات و کمک به مردم بره... مثل رایلی.

«فاک.» سم زیر لب فحش داد و ناخناشو تو موهای کمش فرو کرد. دندوناشو محکم رو هم فشار داده بود و به سرش چنگ میزد تا جلوی اشکاشو بگیره ولی فایده نداشت. سریع رد گرم اشکو رو گونه هاش حس کرد.

سم سعی نکرد اشکاشو پاک کنه.

باید تا وقتی که انرژیشو داشت گریه میکرد و خودشو خالی میکرد؛ اون از ضعف نشون دادن نمی ترسید. تو یه support group هم ثبت نام کرده بود، ولی هنوز نتونسته بود خودشو وادار به رفتن کنه. اما دیگه واقعا وقتش بود بره... حتی با وجود تازه بودن زخماش، نمی تونست تو خونه بشینه و بپوسه.

حتی خونه هم براش راه فرار از دنیا نبود متاسفانه. اینم داشت سمو روانی میکرد. هوای خونه زیادی متعادل بود؛ به سرما و گرمای کشنده دائمی عادت داشت. تختش زیادی راحت بود. اون زمین سفت رو نداشت که حواسشو جمع نگه داره، حس میکرد هر لحظه تو تخت نرمش فرو میره و گم میشه. و مهم تر از همه، حوصله سربر بود. تلویزیون، موبایل، گیم... هیچ چیزی نمی تونست به هیجانش بیاره. سم به داشتن مقدار خطرناکی آدرنالین تو رگ هاش عادت داشت. اون انکار نمی کرد قطعا یه معتاد آدرنالین حساب میشه... گاهی دردِ نداشتنِ خطر و هیجان تو زندگیش به بقیه ی دردای بدنش اضافه میشد.

اوه، مشکلات اینجا تموم نمیشن. حالا که خونه‌س سارا ازش انتظار داره ارتباطشونو حفظ کنن. سم عذاب وجدان داشت که تماساشو جواب نمیده و از وقتی برگشته بهشون سر نزده. واقعا دلش برای سارا تنگ بود. و خواهرزاده شیرینش. گاهی به عکسایی که سارا براش فرستاده بود (بی اینکه سم ازش بخواد) زل میزد و این وقتا از معدود وقتایی بود که یه لبخند رو لباش می نشست. با این وجود واقعا آمادگی رویارویی باهاشو نداشت. می دونست حالی که داره سارا و خونواده شو معذب میکنه، و توان وانمود کردنو نداشت. علاقه ای هم نداشت، چرا باید مجبور باشه جلوی تنها عضو باقی مونده خونوادش تظاهر کنه؟ نمی خواست خودش و سارا رو تو این موقعیت اکوارد و دردناک بذاره.

و اوه، حتما بحث سولمیتشو هم پیش می کشیدن و سم ابداً نمی خواست درباره ش حرف بزنه. یا حتی فکر کنه.

که البته، غیر قابل اجتناب بود. یه مارک سیاه و براق رو مچش و مچبندایی که مجبور بود هرروز بندازه یاداوری بودن. اصلا حس قشنگی نبود. از اینکه برای حس کردن باند چند دقیقه تمرکز نیاز داشت بدش میومد، و بعدشم تنها چیزی که حس میکرد یه جور درد و تنهایی غیرقابل توصیف بود. از بدشانسی خودش و سولمیتش می نالید. خیلی نگران کسی میشد که حتی ندیده، و رو کل مشغله‌های دیگه‌ش واقعا نیازی به این نداشت.

اما سم ویلسن هم یه آدمه، و نمی تونه جلوی خودشو بگیره گاهی اوقات درباره سولمیتش که مثل یه شاهزاده بر اسب سفید میاد نجاتش میده و زندگیشو متحول میکنه رویابافی نکنه. بعد از کلی فانتزی بافی درباره اینکه سولمیتش چجور آدمی ممکنه باشه –چه خصوصیات ظاهریش چه رفتاری– یهو مغز منطقی (و ضدحال)ش بهش یاداوری میکرد این هرگز نمی تونه به واقعیت تبدیل شه و کل مود مثبتشو نابود میکرد.

Marvelous Smuts

26 Dec, 18:10


عه پنج شنبه‌س یادم نبود

Marvelous Smuts

26 Dec, 17:00


They're in love and even Disney + can't deny it

𓆸 #Cassunzel
𓆸 #Tangled
𓆸 @Marvel_Smutt

Marvelous Smuts

26 Dec, 10:50


There's two sides to lesbians

✾ #AgathaRio
✾ #Marvel
✾ @Marvel_Smutt

Marvelous Smuts

26 Dec, 09:05


کاپلشونو دوست دارم

𖣨 #From
𖣨 #Video
𖣨 @Marvel_Smutt

Marvelous Smuts

26 Dec, 08:27


😍😍

🎄 #Destiel
🎄 #Supernatural
🎄 @Marvel_Smutt

Marvelous Smuts

26 Dec, 07:37


I can’t stop laughing at House’s reaction here as if Wilson being a slut l😂


⚤ #Hilson_Video
⚤ #HouseMD
⚤ @Marvel_Smutt

Marvelous Smuts

26 Dec, 06:54


GM

𖣨 #Stucky
𖣨 #Marvel
𖣨 @Marvel_Smutt

Marvelous Smuts

25 Dec, 19:24


....y'all really should watch Shera and the Princess of Power.... You're missing out on the wlw culture and some GREAT enemies to lovers (gay) story🤌

Marvelous Smuts

25 Dec, 19:14


میخوام تعداد فن فیکای سفیک که نوشتمو ببرم بالا💁🏻
و خب من خیلی بلاتکلیفم و نمیدونم از کجا شروع کنم 😂
رأی هاتون برا اینه

(اگه یه شیپ رأی کم اورد به این معنی نیست ازش نوشته نمیشه، فقط میوفته آخرِ لیست :) )
(Get competitive, though, it'd spur me on😁)

Marvelous Smuts

25 Dec, 17:21


🐈‍⬛️🐕😭

🌨 #Stony
🌨 #Marvel
🌨 @Marvel_Smutt

Marvelous Smuts

25 Dec, 17:11


My favorite lesbians meeting🐣
(This fanart has me foaming at the mouth)

🐦‍🔥 #Crossover
🐦‍🔥 #Caitvi + #Catradora
🐦‍🔥 #Arcane + #Shera
🐦‍🔥 @Marvel_Smutt

Marvelous Smuts

04 Dec, 07:54


Them >


✺ #Destiel_Video
✺ #Supernatural
✺ @Marvel_Smutt

Marvelous Smuts

04 Dec, 06:59


تکراریم باشه همینه که هست😌


❧ #Stony
❧ #Marvel
❧ @Marvel_Smutt

Marvelous Smuts

04 Dec, 06:09


گود مورنینگ🌩


♬ #Spideypool
♬ #Marvel
♬ @Marvel_Smutt

Marvelous Smuts

03 Dec, 19:51


Why would you ever kiss me?
I'm not even half as pretty


♫ #MV
♫ #Steddie_Video
♫ #Stranger_Things
♫ @Marvel_Smutt ♫

Marvelous Smuts

03 Dec, 19:43


Watch as she stands with her, holding your hand
Put your arm 'round her shoulder, now I'm getting colder
But how could I hate her? She's such an angel
But then again, kinda wish she were dead as she
Walks by
What a sight for sore eyes
Brighter than the blue sky
She's got you mesmerized while I die
Why would you ever kiss me?
I'm not even half as pretty

♫ #MV
♫ #Byler_Video
♫ #Stranger_Things
♫ @Marvel_Smutt ♫
نه من دارم گریه نمیکنم ساعت 5 صبحی🥲

Marvelous Smuts

03 Dec, 19:43


I still remember
3rd of December
Me in your sweater

♬ #MV
♬ #Johnlock_Video
♬ #Sherlock
♬ @Marvel_Smutt

Marvelous Smuts

03 Dec, 19:40


Wish I was Heather


♬ #MV
♬ #Destiel_Video
♬ #Supernatural
♬ @Marvel_Smutt

Marvelous Smuts

03 Dec, 19:39


Since it's 3rd of December and everyone is listening to Heather--

Here, have these

Marvelous Smuts

03 Dec, 08:51


ادیتش قشنگ بود😭💋


🜙 #Frodosam_Video
🜙 #LordOfTheRings
🜙 @Marvel_Smutt 

Marvelous Smuts

03 Dec, 08:31


dean winchester deeply regretting not having x-ray vision😂


✺ #Destiel
✺ #Supernatural
✺ @Marvel_Smutt

Marvelous Smuts

03 Dec, 07:40


صداتو شنیدم🥲


♬ #Johnlock_Video
♬ #Sherlock
♬ @Marvel_Smutt ♬

Marvelous Smuts

03 Dec, 06:55


Adventure is out there 🎈
For all time. Always.


✑ #Lokius_Video
✑ #Marvel
✑ #MV
✑ @Marvel_Smutt

Marvelous Smuts

03 Dec, 06:01


Have a good day


⍟ #Tarlos
⍟ #911_LoneStar
⍟ @Marvel_Smutt

Marvelous Smuts

02 Dec, 13:20


😍😋


⚤ #Hilson
⚤ #HouseMD
⚤ @Marvel_Smutt

Marvelous Smuts

02 Dec, 08:56


چه ادیت جذابی🔥


❧ #Stony_Video
❧ #Marvel
❧ @Marvel_Smutt

Marvelous Smuts

02 Dec, 08:16


When you get a taste , can you tell me what’s my flavor ?


✺ #Destiel_Video
✺ #Supernatural
✺ @Marvel_Smutt

Marvelous Smuts

02 Dec, 07:03


A half cannot truly hate that which makes it whole


𖥘 #Merthur_Video
𖥘 #Merlin
𖥘 @Marvel_Smutt

Marvelous Smuts

22 Nov, 14:35


⊰ فروشگاه آلبوم های مشابه اصل 📀👽
•⊰ تیشرت و مرچ صلبریتی ها
🤩
@DrewShop 💿 @DrewShop

🍁آپدیت واندایرکشن 𝐓𝐚𝐩-𝐭𝐨-𝐉𝐨𝐢𝐧
هری استایلز 𝐓𝐚𝐩-𝐭𝐨-𝐉𝐨𝐢𝐧
🦉سلینا گومز 𝐓𝐚𝐩-𝐭𝐨-𝐉𝐨𝐢𝐧
🎃تیلور سوییفت 𝐓𝐚𝐩-𝐭𝐨-𝐉𝐨𝐢𝐧
🍄آریانا گرنده 𝐓𝐚𝐩-𝐭𝐨-𝐉𝐨𝐢𝐧
🍁کایلی و کندال جنر𝐓𝐚𝐩-𝐭𝐨-𝐉𝐨𝐢𝐧
هـری پـاتر 𝐓𝐚𝐩-𝐭𝐨-𝐉𝐨𝐢𝐧
🦉اِمـا واتـسون 𝐓𝐚𝐩-𝐭𝐨-𝐉𝐨𝐢𝐧
🎃دوجا کت 𝐓𝐚𝐩-𝐭𝐨-𝐉𝐨𝐢𝐧
🍄سینگل ایوا مکس 𝐓𝐚𝐩-𝐭𝐨-𝐉𝐨𝐢𝐧
🍁سیا 𝐓𝐚𝐩-𝐭𝐨-𝐉𝐨𝐢𝐧
لیدی گاگا 𝐓𝐚𝐩-𝐭𝐨-𝐉𝐨𝐢𝐧
🦉کریستن استوارت 𝐓𝐚𝐩-𝐭𝐨-𝐉𝐨𝐢𝐧
🎃هیلی بیبر 𝐓𝐚𝐩-𝐭𝐨-𝐉𝐨𝐢𝐧
🍄بلا حدید 𝐓𝐚𝐩-𝐭𝐨-𝐉𝐨𝐢𝐧
🍁پوشش کامل اراز تور 𝐓𝐚𝐩-𝐭𝐨-𝐉𝐨𝐢𝐧
جنسن اکلس 𝐓𝐚𝐩-𝐭𝐨-𝐉𝐨𝐢𝐧
🦉دوآلیپا 𝐓𝐚𝐩-𝐭𝐨-𝐉𝐨𝐢𝐧
🎃زین مالیک 𝐓𝐚𝐩-𝐭𝐨-𝐉𝐨𝐢𝐧
🍄مدل باربارا پالوین 𝐓𝐚𝐩-𝐭𝐨-𝐉𝐨𝐢𝐧
🍁زیرنویس لایو بنگتن 𝐓𝐚𝐩-𝐭𝐨-𝐉𝐨𝐢𝐧
پیشگویی‌ هالیوود 𝐓𝐚𝐩-𝐭𝐨-𝐉𝐨𝐢𝐧
🦉آرشیو کامل‌ بی‌تی‌اس 𝐓𝐚𝐩-𝐭𝐨-𝐉𝐨𝐢𝐧
🎃ملکه پانک آوریل لاوین 𝐓𝐚𝐩-𝐭𝐨-𝐉𝐨𝐢𝐧
🍄بهترین بازیگر تورک 𝐓𝐚𝐩-𝐭𝐨-𝐉𝐨𝐢𝐧
🍁آپدیت آریانا گرانده 𝐓𝐚𝐩-𝐭𝐨-𝐉𝐨𝐢𝐧
مرجع‌خبری سلینا گومز 𝐓𝐚𝐩-𝐭𝐨-𝐉𝐨𝐢𝐧
🦉ومپایر دایریز 𝐓𝐚𝐩-𝐭𝐨-𝐉𝐨𝐢𝐧
🎃هنرمندای کلاسیک 𝐓𝐚𝐩-𝐭𝐨-𝐉𝐨𝐢𝐧
🍄فیکشن𝐓𝐚𝐩-𝐭𝐨-𝐉𝐨𝐢𝐧
🍁دیپ وب𝐓𝐚𝐩-𝐭𝐨-𝐉𝐨𝐢𝐧
عکسای خاص 𝐓𝐚𝐩-𝐭𝐨-𝐉𝐨𝐢𝐧
🦉هر نوع آموزشی𝐓𝐚𝐩-𝐭𝐨-𝐉𝐨𝐢𝐧
🎃والپیپر پروفایل روزانه 𝐓𝐚𝐩-𝐭𝐨-𝐉𝐨𝐢𝐧
🍄جزیره‌ی کتاب شعر 𝐓𝐚𝐩-𝐭𝐨-𝐉𝐨𝐢𝐧
🍁افیکشن ‌ناول بی‌ال 𝐓𝐚𝐩-𝐭𝐨-𝐉𝐨𝐢𝐧
اکسسوری پینترستی 𝐓𝐚𝐩-𝐭𝐨-𝐉𝐨𝐢𝐧
🦉دفترچه نویسنده 𝐓𝐚𝐩-𝐭𝐨-𝐉𝐨𝐢𝐧
🎃کافه درامای لوتوس 𝐓𝐚𝐩-𝐭𝐨-𝐉𝐨𝐢𝐧
🍄پـک‌ استیکر‌ کاربردی 𝐓𝐚𝐩-𝐭𝐨-𝐉𝐨𝐢𝐧
🍁دستبند دوستی𝐓𝐚𝐩-𝐭𝐨-𝐉𝐨𝐢𝐧
پینترستی ترین لباسا𝐓𝐚𝐩-𝐭𝐨-𝐉𝐨𝐢𝐧
🦉دخترای بااعتماد بنفس𝐓𝐚𝐩-𝐭𝐨-𝐉𝐨𝐢𝐧
🎃رُمآنِ اَربآبی عآشقآنه𝐓𝐚𝐩-𝐭𝐨-𝐉𝐨𝐢𝐧
🍄فیکشن ‌و ناول بی‌ال𝐓𝐚𝐩-𝐭𝐨-𝐉𝐨𝐢𝐧
تیک تاک کره ای 𝐓𝐚𝐩-𝐭𝐨-𝐉𝐨𝐢𝐧
🦉روتین کره ای 𝐓𝐚𝐩-𝐭𝐨-𝐉𝐨𝐢𝐧
🎃موزیک فانک 𝐓𝐚𝐩-𝐭𝐨-𝐉𝐨𝐢𝐧
🍄ترندترین موزیک‌ اینستا 𝐓𝐚𝐩-𝐭𝐨-𝐉𝐨𝐢𝐧
🍁بهترینای راک و متال 𝐓𝐚𝐩-𝐭𝐨-𝐉𝐨𝐢𝐧
مشاپ پلی لیست ریمکس 𝐓𝐚𝐩-𝐭𝐨-𝐉𝐨𝐢𝐧
🦉پلی لیست متال𝐓𝐚𝐩-𝐭𝐨-𝐉𝐨𝐢𝐧
🎃آهنگ مود خارجی 𝐓𝐚𝐩-𝐭𝐨-𝐉𝐨𝐢𝐧
🍄ترجمه/تحلیل آهنگ 𝐓𝐚𝐩-𝐭𝐨-𝐉𝐨𝐢𝐧
آهنگ خارجی ترجمه 𝐓𝐚𝐩-𝐭𝐨-𝐉𝐨𝐢𝐧
🦉مکان امن کتاب‌ خون 𝐓𝐚𝐩-𝐭𝐨-𝐉𝐨𝐢𝐧
🎃ادیتو آهنگا اینستا 𝐓𝐚𝐩-𝐭𝐨-𝐉𝐨𝐢𝐧
🍄ويديو استيكر سلبریتی 𝐓𝐚𝐩-𝐭𝐨-𝐉𝐨𝐢𝐧

🍂 @Tb_MiraBieber

Marvelous Smuts

22 Nov, 09:18


silly bf 😂


⚤ #Hilson
⚤ #HouseMD
⚤ @Marvel_Smutt

Marvelous Smuts

22 Nov, 08:22


just saying....

✺ #Destiel
✺ #Supernatural
✺ @Marvel_Smutt

Marvelous Smuts

22 Nov, 06:39


Morning 🌻

🌾 #JayVik
🌾 #Arcane
🌾 @Marvel_Smutt

Marvelous Smuts

21 Nov, 20:29


You have the chance to be super funny in the comments🫶
(Pls do)

Marvelous Smuts

21 Nov, 20:25


اوکی سوالاتم ته کشید تا بدرودی دیگر بدرود🗿

Marvelous Smuts

21 Nov, 20:23


#Narlie #Polls 👇👇

Marvelous Smuts

21 Nov, 20:16


#Poolverine #Polls 🤨👇👇

Marvelous Smuts

21 Nov, 20:05


#Cherik #Polls 👇👇👇

Marvelous Smuts

21 Nov, 19:57


واسه امشب بسه یا باز بریم؟ 🙂‍↕️

Marvelous Smuts

18 Nov, 20:23


Let's enjoy these beauties and ignore canon😔😭

↝ #JayVik
↝ #Arcane
↝ @Marvel_Smutt

Marvelous Smuts

18 Nov, 20:16


🥲🥲🥲

𖣖 #Poolverine (origins)
𖣖 #Marvel
𖣖 @Marvel_Smutt

Marvelous Smuts

18 Nov, 17:00


Rio:Suprise🌸 my lady🥰!
Agatha:...*explosion angry noises*

𖤈 #AgathaRio
𖤈 #AgathaAllAlong
𖤈 @Marvel_Smutt

Marvelous Smuts

18 Nov, 10:19


.....yuri poolverine just dropped💀💀💀

Marvelous Smuts

18 Nov, 10:01


اشکای دین😭😭😭


✺ #Destiel_Video
✺ #Supernatural
✺ @Marvel_Smutt

Marvelous Smuts

18 Nov, 09:01


ادیتش بامزه بود😍😍😍


𖥘 #Merthur_Video
𖥘 #Merlin
𖥘 @Marvel_Smutt

Marvelous Smuts

18 Nov, 08:54


وایی خاک به سرم:)))

Marvelous Smuts

18 Nov, 08:00


Before it felt like a sin.


❧ #Loustat_video
❧ #InterviewWithTheVampire
❧ @Marvel_Smutt

Marvelous Smuts

18 Nov, 07:01


👀

◎ #IronFrost
◎ #Marvel
◎ @Marvel_Smutt

Marvelous Smuts

18 Nov, 06:02


گود مورنینگ


♡ #IronStrange
♡ #Marvel
♡ @Marvel_Smutt

Marvelous Smuts

17 Nov, 15:53


In every universe😪😮‍💨

♬ #Poolverine_Video
♬ #Marver
♬ @Marvel_Smutt

Marvelous Smuts

15 Nov, 17:52


NOTES:
I don't know if by pointing this out I'm insulting y'all's intelligence but I'm gonna say my piece anyway🗿
سعی کردم تو این چپتر تفاوت رفتار جامعه با کسی که مارک غیرعادی داره ولی سفیدپوست نیست رو نشون بدم...
یا درکل، دست و پنجه نرم کردن سم با microagression. (ریسیسمی که خیلی ریزه ولی ضربه‌شو میزنه)
پس با دقت بیشتری نگاه کنید با اینکه سعی کردم زیاد نامحسوس نباشم🗿😂

Also this chapter added a lot to the world building ~__~

سم باید خدا رو شکر کنه که باندش شکل نگرفته ام آی رایت😔😂

Marvelous Smuts

15 Nov, 17:48


╭──────────────╮
#𝙽𝚒𝚗𝚎𝚝𝚎𝚎𝚗𝚂𝚎𝚟𝚎𝚗𝚝𝚒𝚎𝚜
╰──────────────╯
ᏟᎻᎪᏢͲᎬᎡ 13 : 1994

سم به جرأت می تونست بگه یکی از بدترین روزای عمرشو گذرونده. با خستگی ای که از اعماق وجودش میومد رفت لای ملافه هاش و پلکای سنگینشو رو هم گذاشت. اما خواب به سراغش نمیومد.

اولش که رفته بود ثبت احوال.

مثل هر آدم دیگه ای مچ دستشو برای یه اسکن گذاشت رو دستگاه و خواست خانمی که مسؤول ثبتشون تو سیستم بود تایپش کنه، اما تو یه چشم به هم زدن بهش حمله ور شدن. نمی دونست چه خبره و چی کار کرده که این جوری با اخم و چندش بهش نگاه می کنن.

«بچه این یه شوخیه؟؟»

«چی؟! البته که نه!»

«تو متولد 78 هستی، می خوای باور کنیم واقعا سولمیتت 1917 دنیا اومده؟»

«این نه سر کاریه نه فیکه! شما که راحت می تونید بررسیش کنید – هی! ولم کن!»

«لطفا این مرد جوونو ببرید واسه تأیید صحت سولمارک.»

سم خواست تقلا کنه ولی اون دو مردی که دستاشو نگه داشته بودن خیلی ازش گنده تر بودن. فقط با اخم به پذیرشگر گفت:حتی اگه فیک باشه من هیچ جرمی مرتکب نشدم! چرا اینطوری رفتار می کنید؟»

«سوال نپرس. فقط آروم همراهمون بیا. با سرپرستش تماس بگیرید.»

سم دهنشو بسته نگه داشت و اجازه داد اون مردا هدایتش کنن. باباش هنوز بیرون ساختمون تو ماشین معتلش بود، فکر نمی کرد واسه همچین چیزی کمکش نیاز باشه. اما طوری که مثل یه خلافکار باهاش رفتار می کردن نمیذاشت بره بهش خبر بده بیاد تو. می دونست کسی مثل اون، بهتره فقط ساکت بمونه و اطاعت کنه. از همین سن یاد گرفته بود مقاومت دربرابر تبعیض ها و ناعدالتی ها سکوت کنه بیشتر به نفعشه. این یه فکت واضح بود که اگه رنگ پوستش فرق داشت، به جای خشونت با دلسوزی و حمایت رو به رو می شد.

اما اون کس دیگه ای نبود؛ اون سم ویلسن بود و الان باید قدرتمند می موند.

و همونطور که معلومه دستگاه اصل بودن مارک سمو تایید کرد. همه کسایی که اونجا بودن اخمای متعجب داشتن. ولی چیزی نگفتن و در سکوت ثبتش کردن. سم به نرمی خواهش کرد این اطلاعات شخصی بمونه و این موضوع رو که یه نفر از لوییزیانا نامبر 1917 ثبت کرده رو عمومی نکنن. کسی بهش گوش نکرد، ولی میدونست به هر حال حتی اگه پخشش کنن هیچکس باور نخواهد کرد و از اونجا که اینو می دونن پخشش نمیکنن.

کسی ازش عذرخواهی نکرد. البته که نکردن. سم انتظار همینو داشت، اما به این معنی نیست درد نداره.

از اون روز به بعد باید یاد می گرفت یه دستبند بپوشه تا سولمارکشو همیشه پنهون کنه. پس وقتی رفت مدرسه همکلاسیاش سریع متوجه شدن سولمارکش ظاهر شده. دوستاش با هیجان ازش پرسیدن چه حسی داشته و کلی ناامید شدن وقتی گفت موقع ظاهر شدنش خواب بوده و متوجه نشده.

شاید بهتر بود خودشو یه بلنک نشون بده و بهشون بگه بی سولمارکه؛ ولی دلش نمی خواست. این که بگه یه مارک داره و ازشون پنهون کنه چنده خیلی باحال تر و میستریس تره.

دوست بلوندش اِلی یه دسته از موهاشو که از دم اسبیش بیرون مونده بود پشت گوشش گذاشت و پرسید:مارک تو هم سیاهه؟»

سم با یه لبخند زورکی گفت:پس چه رنگی باشه؟»

الی شونه هاشو بالا انداخت و جواب داد:چه می دونم. فکر کردم یه رنگ روشن تر! می دونی... تا معلوم باشه. پس سیاهه؟»

«آره الی سیاهه.»

«عجب! اصلا معلومه؟»

سم واقعا خسته بود و هنوز زنگ اول بود.

«بله، معلومه.»

«واو! میشه ببینمش؟»

«نه، خصوصیه.»

«اما برا چی؟»

«اینطوری باحالتره.»

لبخند سم به وضوح به چشماش نرسید. اما همه رو قانع کرد پس اهمیت نمی داد.

✪ ✪ ✪

خواه ناخواه، تو مدرسه بچه هایی که سولمارکشون ظاهر شده و کسایی که هنوز شانزده ساله نشدن به دو دسته جداگونه تقسیم می شن. شاید یه قانون نانوشته س، شایدم بخاطر اینه بچه هایی که سولمارک دارن این نیاز رو دارن که دائماً درموردش حرف بزنن و کسی که تو اون موقعیت نیست تحمل گوش دادن بهشو نداره و نمیتونه درک کنه. هرچی که هست، سم ناخواسته دید کسایی که تازگی تولدشون گذشته و یا خیلی به 16 ساله شدن نزدیکن، بیشتر باهاش دوست می شن و میان خیلی کژوال باهاش یه مکالمه کوتاه راه میندازن.

سم می خواست باهاشون همدردی کنه، و مثل اونا اشتیاق داشته باشه. واقعا می خواست. اما اون برخلاف بچه هایی که سولنامبرشون با تاریخ تولد خودشون یکی بود، به تک تک همکلاسیا و همسناشون زل نمیزد به امید اینکه یکیشون سولمیتش باشه. سم امیدوار نبود وسط مدرسه بهش برخورد کنه و باهاش یه meet cute داشته باشه (اصلا ایده ای نداشت کجا می تونه یه آدم هفتاد و چند ساله رو پیدا کنه!) همه مارکشونو به هم نشون میدادن و تعجب می کردن سم ترجیح میده پوشیده نگهش داره و نمیذاره کسی ببیندش. و مهم تر، اون با ذوق نمیومد درباره احساسی که از باند بهش دست داده بگه...

که البته یه سوال دیگه هم به وجود میاد.

چرا از سولباندش خبری نیست؟

Marvelous Smuts

15 Nov, 17:48


اون طوری که دخترا با چشمای ستاره ای دربارش میگن، باید خیلی احساس نزدیکی و صمیمیت بین تو و کسی که حتی ندیدیش به وجود بیاره. اما سم، الان سه هفته از 16 ساله شدنش می گذشت و هنوز خبری از یه احساس غریبه تو وجودش نبود. نه جسمی، نه روانی.

مثل هر بچه ی دیگه سم اولین بار این سوالو پیش والدینش برد –اوکی، اکثر نوجوونا اول افکارشونو پیش دوستای همسنشون بیان میکنن، اما این یه راز بود که سم با کسی جز والدین و خواهرش درمیون نذاشته بود پس گفتن به دوستاش یه آپشن نبود.

وقتی مامانش تنها شد و خبری از سارا و پائول نبود، سم یواش رفت پیشش نشست و گفت:هی ماما، میشه یه سوال بپرسم؟»

«چیزی شده لاو؟»

«فقط می خواستم بدونم... چقد طول می کشه تا سولباند تشکیل بشه؟»

دارلین با یه اخم متفکر جواب داد:خیلی زود. بین یک هفته تا یک ماه بعد از ظاهر شدن سولمارک.»

یک هفته تا یک ماه. سم پیش خودش تکرار کرد. لازم نبود نگران باشه، ممکنه اونم یکی از کسایی باشه که باندشون با تاخیر شکل میگیره.

دارلین بعد از چند ثانیه گفت:مشکلی پیش اومده؟»

سم سرشو به علامت نه تکون داد و ناخوداگاه انگشتاشو رو مچبندش کشید. «نه... فقط مونده بودم چرا من هنوز چیزی حس نمی کنم.»

دارلین الان شش دانگ توجهشو به سم داده بود. سم سر جاش تکون تکون خورد و نگاهشو به زانوهاش دوخت. دارلین با شوق (که سم حس میکرد زورکیه تا اونو سرحال بیاره) گفت:خب بیبی ممکنه تو این سه هفته هیچ احساس اینتنسی بهش دست نداده باشه! تو که می دونی، فقط چیزایی که خیلی شدت دارن انتقال پیدا می کنن. چه فیزیکی چه ذهنی، باید شدید باشه تا تو هم بتونی حسش کنی.»

سم زیرلب گفت:ولی اگه کسی اونجا نباشه چی...»

مامانش با یه اخم متفکر جواب داد:خب، اون که تشخیصش ممکنه.»

«واقعا؟ چطوری؟»

«یه هفته دیگه هم وایسا سموئل، اگه حتی اون موقع هم هیچ جور حس غریبه ای بهت دست نداد درباره ش حرف می زنیم.»

«می خوام الان بدونم خب...»

«باشه.»

دارلین مکث کرد تا چند ثانیه فکر کنه. بعد گفت:من دوستای بی سولمیت و بیوه دارم پسر، و این چیزیه که بخاطر حساسیت زیادش بحثش خیلی پیش نمیاد اما توصیفش کرده ان واسم. وقتی که کانکشن سر جا قرار می گیره، همیشه میتونی حضور میتتو حس کنی. همونطور که الان اگه من یه چشم بند برات بذارم باز میتونی بفهمی من اینجا پیشت نشسته م، و اگه بی صدا پا شم برم بازم میتونی عدم حضورمو حس کنی.» سم سرشو تکون داد تا نشون بده حالی شده و دارلین ادامه داد:کسایی که مچ های بلنک دارن هیچ وقت اون ارتباطو دریافت نمیکنن؛ یه چیزی مثل کل زندگیِ تو قبل از 16 ساله شدنت. اما وقتی اون کانکشن رو بگیری، و بعدش سولمیتت بمیره...» چهره دارلین در هم رفت، معلوم بود دلش برای دوستایی که سولمیتشونو از دست دادن می سوزه. «وقتی بمیره، زندگیت مثل زمانی که هنوز سولباند نداشتی نمیشه. میگن سکوتش کر کننده س، و حس میکنی دائم گوشات سوت می کشن. یه تنهایی رو حس می کنی که کل عمرت تجربه نکردی. چون انگار یه تیکه از وجود خودتو از دست دادی. حداقل، این چیزیه که از هرکسی که از سولمیتش بیشتر عمر کرده بهم گفته.»

«من هنوز نگرفتم...»

«چیزی که دارم سعی می کنم بگم اینه که: وقتی سولباندت شکل بگیره می فهمی. شاید غریزه س، شایدم حسش انقدر جدیده عمراً بشه متوجهش نشد. و تو یه سولمارک داری... این یعنی یه کسی هست که نصف روحشو باهات شریکه.»

«پس می خوای بگی ارتباط قطعا شکل میگیره، اگه زنده باشه حضورشو حس میکنم حتی اگه احساساتش بهم منتقل نشن، و اگه مرده باشه هم...»

دارلین با غصه سرشو تکون داد، دستشو گذاشت رو دست سم و حرف سمو ادامه داد:بازهم حسش خواهی کرد.»

سم آب دهنشو به زور قورت داد و زمزمه کرد:من... من میترسم.» از اینکه الانم مرده باشه، از اینکه حتی اگه زنده باشه یه آدم پیره و قبل از اینکه سم بتونه پیداش کنه بمیره. از اینکه زمان خیلی کوتاهیو باهاش داشته باشه.

دارلین دقیقا مثل تموم وقتایی که سعی می کنه بچه هاشو آروم کنه دستاشو دو طرف صورت سم گذاشت و درحالی که شستاشو به نرمی رو استخون گونه های سم می کشید گفت:نترس! بیبی، من می دونم تو خوشبختی رو پیدا می کنی چه با میتت چه تنهایی. پسر قدرتمند من به کسی که حتی تاحالا ندیده نیاز نداره تا از الان دلشو پر از نگرانی کنه.»

«راحت تر نمیشد اگه بلنک بودم؟»

دارلین لبخند زد. «نمی شه فهمید. تقدیر راه و روش های بامزه ای داره. شاید این 1917 بهترین راه برای رسیدنت به شادی واقعی باشه و هنوز معلوم نیست. به هر حال، اون چیزاییو میدونه که تو نمی دونی...»

@Marvel_Smutt

Marvelous Smuts

15 Nov, 15:42


من روبه تونیه فن فیکت:

Marvelous Smuts

15 Nov, 11:24


دوست عزیز، این نشان‌دهنده‌ی ارادت والای ما در قبال شخص مذکور است. لطفاً مزاحم نشوید.

• #Fun
• @Marvel_smutt

Marvelous Smuts

15 Nov, 11:21


ویلسون انقد اعتراف نکرد گیه که اینطوری شد😔🚶‍♂

Ω #Hilson
Ω #HouseMD
Ω @Marvel_smutt

Marvelous Smuts

15 Nov, 09:36


من هنوز ندیدمش😐


➳ #Narlie_Video
➳ #Heartstopper
➳ @Marvel_Smutt

Marvelous Smuts

15 Nov, 07:26


روز جمعتون بخیر😌


♬ #Johnlock
♬ #Sherlock
♬ @Marvel_Smutt ♬

Marvelous Smuts

14 Nov, 17:25


╭──────────────╮
#𝙽𝚒𝚗𝚎𝚝𝚎𝚎𝚗𝚂𝚎𝚟𝚎𝚗𝚝𝚒𝚎𝚜
╰──────────────╯
ᏟᎻᎪᏢͲᎬᎡ 12: 1994

سم با چشمای سوزناک از خواب بیدار شد؛ آخر هفته بود پس مامان باباش بهش اجازه داده بود چند ساعتی بیشتر بخوابه، با این که حتی تابستون هم علی الطلوع بیدار می شد تا تو کار به مامان باباش کمک کنه. خونه بوی خوش غذاهای دارلین رو می داد، و اون اولین نشونه ای بود که سم از روش فهمید دیرتر از بقیه بیدار شده.

با چشمای نیمه باز و درحالی که کش و قوس میومد رفت دستشوی تا سر و صورتشو بشوره بره قبل از اینکه بره پایین و ببینه هنوز کمکی از دستش برمیاد یا نه.

دستاشو شسته بود و اولین مشت آب رو به صورتش پاشیده بود وقتی متوجه عددای سیاه رو مچش شد.

ضربان قلبش اونقدر ناگهانی بالا رفت و سرعت گرفت که خودشم ترسید. 'امروز تولدمه! چطوری ممکن بود یادم بره آخه؟!'

نفسشو تو سینه حبس کرد و آروم آروم دستشو بلند کرد و جلو صورتش گرفت تا بتونه تاریخو بخونه. انقدری به این مسئله بی اهمیت بود که مثل نوجوونای دیگه که با شوق و ذوق منتظر 16 ساله شدنن خواب از سرش نپریده بود. حتی یادش رفته بود اون روز تولدشه! اما حالا که بالاخره سولمارکش ظاهر شده بود نمی تونست انکار کنه چقد واقعا هیجان داره بدونه سولنامبرش چنده.

٭ 1917

«وات د...» پلک زد و دستشو انقد به صورتش نزدیک کرد که یه ذره مونده بود دماغش به مچش بچسبه. ولی درست دیده بود. نوشته بود هزار و نهصد و هفده... «اوه فور فاکز- ســارا! سارا یو لتل شت! این واست یه شوخیه؟ سارا!»

صدای تپ تپ پاهای سارا رو شنید که با عجله در دستشوییو باز کرد و دوید تو. چشماش گشاد و نگران بودن و معلوم بود انتظار داره بلایی سر سم اومده باشه. چیزی که انتظارشو نداشت این بود ببینه سم با خشم و عصبانیت نگاش می کنه. سارا با یه اخم ریز گفت:چی شده داداش؟»

«واقعا فکر می کنی شوخی با یه همچین مسئله ای بامزه س؟ نخندیدم! تو حق نداشتی این کارو بکنی سارا. نه وقتی انقد چیز حساسیه.»

«سم! داری درباره چه کوفتی حرف میزنی؟»

سم دستشو بلند کرد و طوری نگهش داشت مچش بیرون بیوفته و با طعنه جواب داد:این عدد مسخره ای که وقتی خواب بودم نوشتی رو مچم.»

سارا با چشمای گرد شده دو قدم فاصله ای که بینشون بود رو طی کرد و دست سمو گرفت کشید سمت خودش تا بخونه. بعد از چند ثانیه که با دهن باز دست سمو بررسی کرد، سرشو بلند کرد و مستقیم تو چشمای سم نگاه کرد و گفت:قسم می خورم که من نبودم داداش. اصلا من کِی تونسته ام بیام تو اتاقت، اینو رو مچت بنویسم و بیام بیرون بدون این که تو بیدار شی؟ به جون ماما قسم. اصلا فکر کردی من در این حد بدجنسم؟»

سم دستشو عقب کشید و گفت:نمی دونم چی فکر کنم، ولی شاید آره، نه به خاطر اینکه بدجنسی بلکه به خاطر این که یه بچه ای و نمی دونی کارت بده...»

«من بچه نیستم 14 سالمه! عمرا همچین کاری نمی کنم اوکی؟»

چند لحظه تو سکوت گذشت. سارا به دست سم اشاره کرد و گفت:باید بدونی، این دقیقا عین عددای رو دست ماماست. 1 و 9 شون یکیه به هر حال. من نمی تونم در این حد طبیعی کپی بزنم.»

سم با خستگی پرید وسط حرفش:باشه گرفتم! باور کردم تو نبودی اوکی؟» به روشویی تکیه داد و با پشت ساعدش پیشونی خیسشو پاک کرد. آرزو داشت کاش واقعا شوخی خرکیِ سارا بود و می تونست پاکش کنه و منتظر سولمارک واقعیش باشه. چرخید و مچشو زیر آب گرفت، اما هرچقد شَستشو روش کشید فایده نداشت و پاک نشد. «پس حقیقت داره...»

«سم...»

«نمی فهمم.»

سارا دهنشو بست و با دلسوزی بهش خیره شد. سم سرشو به دو طرف تکون داد و زمزمه کرد:یعنی اون الان 77 سالشه؟ چطور... آخه چرا...»

«دادا-»

سارا نتونست حرفشو کامل کنه چون دارلین دم در دستشوی ظاهر شد و با صدای بلند پرسید:این همه شلوغی و سروصدا سر چیه؟»

سارا چرخید و به سم زل زد. داشت سعی می کرد بفهمه سم می خواد به مامان و باباش در این باره بگه یا نه. سم فقط با بیچارگی تو چشمای سارا زل زد؛ مشکل این بود خودشم نمی دونست چی می خواد.

«سم فقط هیجان زده بود که سولمارکشو گرفته.» سارا تصمیمو واسش گرفت. سم نمی دونست می خواد ازش تشکر کنه یا خفه ش کنه.

چشمای دارلین از هیجان گشاد شدن. دستاشو به هم کوبید و گفت:خب پس چرا وایسادین! زود آماده شو بیا پایین. وقتشه موقع بریدن کیک فاشش کنی!»

وقتی سم از شوک بیرون اومد دارلین برگشته بود پایین، پس چرخید و از سارا پرسید:کیک؟»

سارا یه لبخند غمگین زد و گفت:داشتیم واست کیک آماده می کردیم وقتی خواب بودی.» شونه شو بالا انداخت و ادامه داد:به هر حال تولد 16 سالگی خیلی خاصه...»

«سارا...»

«بیا در حضور ماما و بابا درموردش حرف بزنیم، باشه؟ مطمئنم اونا بیشتر می دونن در این باره.»

سم مطمئن بود کسی نیست بدونه باید با یه سولمارک این شکلی چی کار کرد، ولی انرژی بحث کردن نداشت، فقط سرشو تکون داد و زمزمه کرد:خیله خب.»

Marvelous Smuts

14 Nov, 17:25


سارا از دستشویی بیرون رفت و سم به روتینش ادامه داد، اما بی اشتیاق و انگیزه.

واقعا راه زیبایی برای نابود شدن تولده.

وقتی وارد آشپزخونه شد با یه کیک فیروزه ای که 16 تا شمع رنگی رنگی روش بود رو به رو شد و دوتا بادکنک. یه لبخند ضعیف زد؛ با این که حالش به لطف سولمارکش خوش نبود خیلی از توجه و بافکر بودن خونوادش خوشحال بود. سارا و مامانش خودشون درستش کرده بودن، معلوم بود. و خیلی خوشمزه به نظر میرسید.

فقط کاش یه سولنامبر نرمال هم داشت تا به خوشی های اون روزش اضافه کنه. یه چیزی مثل 80. یا 79. یا حتی 75 هم اوکی می بود. ممکن بود یه کم سر به سرش بذارن که سولمیتش ازش بزرگ تره چون یه پسره، ولی از این که حس کنه قرار هرگز نیست سولمیتشو ببینه بهتره.

«ممنون.»

دارلین متوجه شد مودش یه جوریه و میزی که بین خودش و سم بود رو دور زد و دستای بزرگشو دو طرف صورت سم گذاشت تا به صورتش نگاه کنه. با یه اخم نگران گفت:چی شده بیبی؟ چرا انقد ناراحت به نظر میرسی؟»

سم فقط بی صدا دست چپشو بلند کرد تا مامانش خودش نگاش کنه. لباشو محکم رو هم فشار داده بود تا بغضشو پس بزنه. واقعا نمی خواست جلوی پدرش و آبجی کوچیکه ش گریه کنه. خجالت آور می شد. اونم بخاطر همچین چیز مسخره ای!

دارلین چندبار نگاهش بین صورت و دست سم جا به جا شد، تا بالاخره دستاشو از رو صورت سم برداشت تا بتونه مچ دستشو بگیره و بهش نگاه کنه. چندبار تند تند پلک زد، سم می دونست به چشمای خودش اعتماد نداره. دقیقا عین سم همین چند دقیقه پیش.

«چشمام دارن درست می بینن؟»

«چی شده هانی؟» بابای سم مکث طولانی همسرشو دید و جلو اومد تا ببینه چی شده.

«من اشتباه نمی کنم؟؟ این نوشته 1917؟»

پائول هم دست سمو نگه داشت و سرشو عقب برد و با چشمای ریز شده نگاهش کرد. «من عینکمو نزده ام ولی آره همین طور به نظر می رسه. پسرم؟»

سم از این وضع متنفر بود. سریع دستشو عقب کشید و پشتش پنهونش کرد. با این که دیده بودنش و دیر بود، ولی میخواست از کل دنیا پنهونش کنه.

پدر و مادرش با تعجب بهش زل زدن. سم زیر نگاه سؤالیشون به خودش پیچید. سارا دوباره به نجاتش شتابید:مثل این که واقعیه ماما.» وقتی پائول و دارلین چرخیدن نگاش کنن زیر چشمی به سم نگاه کرد و گفت:شلوغی این چند دقیقه پیش سر همین بود؛ سم فکر کرد من بودم می خوام سر به سرش بذارم. اما واقعیه. سولمارکش نوزده-هیفدهه.»

سم با اخم گفت:مرسی سارا.» سارا می دونست داره طعنه می زنه اما واکنشی نشون داد. سم رو کرد به مامان باباش و گفت:باید چی کار کنم؟ می تونم... می تونم به عنوان بلنک رجیستر کنم؟»

یه نگاه بین دارلین و پائول رد و بدل شد، بعد دارلین با یه قیافه دلسوزانه به سم گفت:اوه، متأسفم بیبی ولی برای این اسکن هردو مچت لازمه.»

«پس باید چی کار کنم؟»

این دفعه پدرش جواب داد:فکر نکنم کاری از دستمون بربیاد. اگه تا یه هفته هم برای رجیستر کردنش مراجعه نکنی جریمه داره. پس چاره این نیست جز این که این دوشنبه قبل از مدرسه ببرمت.»

«اگه فکر کنن فیکه چی؟»

پائول دهنشو باز کرد جواب بده اما دارلین اجازه نداد، با صدای بلند گفت:این الان مهم نیستش. به هر حال امروز تولد سمیه و باید جشن بگیریم! خیله خب عزیزام؟ اوکی، بزن بریم کیکو ببریم. زود باش سریعتر یه آرزو بکن و شمعاتو فوت کن هانی. سارا موزیکو بذار!»

و حداقل به لطف مامانش، سم تونست یه مدت واقعا شادی کنه و اون مشکل کوچولوی رو مچشو فراموش کنه.

@Marvel_Smutt

Marvelous Smuts

14 Nov, 17:22


چرا انقد سریع پنج شنبه جمعه میاد؟
فرصت بدین بنویسم😫😂

Marvelous Smuts

14 Nov, 14:06


نمیشه من از دور بشینم اینا رو نگا کنم؟ مثلا مثل یه گلدونی چیزی فقط تو اتاق خوابشون باشم...

√ #Spiderdads
√ #Marvel
√ @Marvel_smutt

Marvelous Smuts

13 Nov, 15:28


Jayvik with their s2 appearances😳🔥

✬ #JayVik
✬ #Arcane
✬ @Marvel_Smutt

Marvelous Smuts

13 Nov, 09:45


Peaceful🌖

✺ #Destiel
✺ #Supernatural
✺ @Marvel_Smutt

Marvelous Smuts

13 Nov, 09:02


❝ I don't believe in God but I believe that you're my savior.❞


↑↓ #Hannigram
↑↓ #Hannibal
↑↓ @Marvel_smutt

Marvelous Smuts

13 Nov, 08:15


کاپل قشنگم😭❤️‍🔥


𖥘 #Merthur_Video
𖥘 #Merlin
𖥘 @Marvel_Smutt

Marvelous Smuts

13 Nov, 07:30


Our Car🚗


𖤪 #Ineffable_Husbands_Video
𖤪 #Good_Omens
𖤪 @Marvel_Smutt

Marvelous Smuts

13 Nov, 06:45


😍😭


❁ #Newtmas_Video
❁ #MV
❁ #Maze_Runner
❁ @Marvel_Smutt

Marvelous Smuts

13 Nov, 06:00


Have a good day


⍟ #Tarlos_Video
⍟ #911_LoneStar
⍟ @Marvel_Smutt

Marvelous Smuts

12 Nov, 16:45


Ryannn😂

Marvelous Smuts

12 Nov, 16:45


Good luck putting this one back in the vault. #DeadpoolAndWolverine

🔗 Ryan Reynolds (@VancityReynolds)

📲 @twittervid_bot

Marvelous Smuts

12 Nov, 10:02


آخ ولم کنید 😭
#Caitvi

Marvelous Smuts

12 Nov, 10:02


🔗 spoiler arcane s2 (@aangisalesbian):
this gif explain so much about their dynamic, vi never takes the first step to caitlyn as she is waiting a signal to be allowed within her space. just little snippets that remember how a huge class gap between two people can shape their relationship

🔗 D. | Arcane S2 Spoilers (@caitvigraph):




📲 @twittervid_bot

Marvelous Smuts

12 Nov, 09:45


🐺 🌙❣️


๑ #Poolverine
๑ #Marvel
๑ @Marvel_smutt

Marvelous Smuts

09 Nov, 17:34


من:فعلا نمیخوام آرکین نگا کنم چون یه فندام دیگه ذهنمو مشغول کرده میخوام بتونم روش تمرکز کنم

توییتر: پس ینی کل این 3 اپیزود رو برات اسپویل کنم؟

من:...

Marvelous Smuts

09 Nov, 17:28


"3 divorces and a chronic cheater"

AND HE LOOKED GOOD DOING IT smh
#HouseMD

Marvelous Smuts

09 Nov, 17:28


یااا خدا

Marvelous Smuts

09 Nov, 15:57


کریس اوانز کی انقد داف شد...😦

∆ #ChrisEvans
∆ #Marvel
∆ @Marvel_smutt

Marvelous Smuts

09 Nov, 11:51


this is so beautiful, damn😭
🏳 #art
🏳 @Marvel_Smutt

Marvelous Smuts

09 Nov, 11:00


Disease


↑↓ #Hannigram_Video
↑↓ #Hannibal
↑↓ @Marvel_smutt

Marvelous Smuts

09 Nov, 10:15


Silly & Happy Johnlock


♬ #Johnlock_Video
♬ #Sherlock
♬ @Marvel_Smutt ♬

Marvelous Smuts

09 Nov, 09:30


It is Arcane dayyyy🙌

✬ #Caitvi
✬ #Arcane
✬ @Marvel_Smutt

Marvelous Smuts

09 Nov, 09:00


چه صحنه زیبایی😋

✺ #Destiel
✺ #Supernatural
✺ @Marvel_Smutt

Marvelous Smuts

09 Nov, 08:15


He fell first        He fell harder

😂😂😁
𖥚 #Symbrock
𖥚 #Marvel
𖥚 @Marvel_Smutt

Marvelous Smuts

09 Nov, 07:30


You were my great, consuming love. and most people don’t get one of those. i did.

◈ #HawkTim_Video
◈ #FellowTravelers
◈ @Marvel_Smutt

Marvelous Smuts

09 Nov, 06:45


+ Thank you for saving my life.
- Oh baby, you saved your own life. I was just holding on to it for a little while.
+ It's yours.

(Happy Ending)


⍟ #Tarlos_Video
⍟ #911_LoneStar
⍟ @Marvel_Smutt

Marvelous Smuts

09 Nov, 06:01


گود مورنینگ🌱


➳ #Narlie
➳ #Heartstopper
➳ @Marvel_Smutt

Marvelous Smuts

08 Nov, 20:04


😭 به بخت خودش لگد زد دام اس
#Destiel

Marvelous Smuts

08 Nov, 20:04


حالا این یه بارو میخوابیدی خره 😭😭

Marvelous Smuts

08 Nov, 18:52


و البته پوسترای تو خونه تونی😭😂

Marvelous Smuts

26 Oct, 09:29


حس میکنم شاید یه کوچولو به چارلز حق بدم‍

∆ #Cherik
∆ #X_Men
∆ #Marvel
∆ @Marvel_smutt

Marvelous Smuts

26 Oct, 09:06


🫠

⁦⊙ #Lokius
⊙ #Marvel
⊙ @Marvel_smutt

Marvelous Smuts

26 Oct, 07:37


فصل سومش فقط یک اپیزود 90 دقیقه ای هستش😐

خب این میشه فیلم دیگه..


✤ #Good_Omens
✤ @Marvel_Smutt

Marvelous Smuts

26 Oct, 07:22


🙂‍↔️


⚤  #Johnlock_Video
⚤  #Sherlock
⚤  @Marvel_Smutt ★

Marvelous Smuts

26 Oct, 06:46


روز بخیر 😍


➳ #Narlie_Video
➳ #Heartstopper
➳ @Marvel_Smutt

Marvelous Smuts

25 Oct, 21:16


On this day ten years ago, Vine user mattsukkar posted the following video.

ای وای، سالگرد oh my god they were roommates بود😍
باورم نمیشه این فرهنگ زیبا فقط 10 ساله هست🗿😂

🔗 Know Your Meme (@knowyourmeme):

Marvelous Smuts

25 Oct, 17:56


⬆️
استقبال از پارت قبلی خیلی خوب بود امیدم به زندگی نوشتن برگشت ヾ(〃^∇^)ノ
با تشکر از تونی و زندگی انگستیش
(هنوز تازه شروع شده brace yourselves 😭)

اگه ناشناس براتون راحت تره ~
https://t.me/HarfinoBot?start=eeee2b122c98bb0
درهرصورت دوس دارم حرفاتون یا فشحاتونو بشنوم🫶

Marvelous Smuts

25 Oct, 17:53


تونی پوست لب پایینشو با دندون کند. چطور از مچ زخمیش اسکن بگیرن؟ اینکه اصلا نمی خواد مامانش بفهمه همچین کاری کرده به کنار، زخمی که رو عدداس یه ذره (زیاد) ناواضحشون میکنه.

«می تونیم اسکن گرفتن رو به تاخیر بندازیم؟ یه مشکل کوچولو موچولو هست...»

ماریا سریع حالت مشکوک و نگران به خودش گرفت و گفت:چیه؟»

«هیچی هیچی، فقط یه اتفاق تصادفی ناگوار افتاده که ممکنه باعث شه اسکن با کیفیت صحیح و واضح درنیاد...»

«نشونم بده. تونی، سولمارکتو نشونم بده.»

تونی آه کشید و با دست لرزون مچبندشو باز کرد؛ قبل از این که درش بیاره یه نگاه متاسف به ماریا انداخت. ماریا وقتی زخمای سرخ لاکی رو دید یه هین بلند کشید و داد زد:تو چی کار کردی؟!»

تونی سریع سعی کرد آرومش کنه:ببخشید! وحشت کردم اوکی؟! من نمی خواستم...»

ماریا چند بار کلمه های بریده بریده و ناقص به زبون آورد و سعی کرد حرف بزنه ولی بین جمله ها و کلماتِ بیمعنی مکث می کرد و نمی دونست چطور ادامه بده. بالاخره تسلیم شد و خیلی جدی گفت:با مشاورت درباره این مسئله حرف بزن.»

تونی با یه صدای آروم که تقریبا غیرقابل شنیدن بود گفت:باشه...» انتظار همچین واکنشیو از مامانش نداشت، ولی به این نیاز داشت که دعواش نکنه، چون به اندازه کافی تحت فشار بود، و ماریا هم دعواش نکرد و عوضش یه نصیحت به درد بخور کرد. ماریا چیزیو بهش میداد که بهش نیاز داشت، بدون این که خودش بدونه.

ماریا دست تونیو با ملایمت گرفت و سولمارکشو بررسی کرد. نچ نچ کرد و گفت:این غیرقابل دیدنه—اوه گاد!»

«چی شد؟!»

وقتی سرشو کج کرد و مچشو نگاه کرد دید خطوط سیاه، روی زخمای قرمز به وجود اومدن و سولنامبرش دوباره به راحتی خونده می شد.

حتی صبر نکرده بود تا اول زخما خوب شن و برگشته بود. تونی می خواست فریاد بکشه.

و از اونجا که الانشم مچش می سوخت، متوجه ظاهر شدنش نشده بود.

چند ثانیه تو سکوت بُهت زده و سنگین دوتاشون به مچ تونی زل زدن. تا وقتی ماریا بالاخره حرف زد:واو، اوکی. الان دیگه مشکلی نیست. وقتی دارم تو اسکن 1 رو عوض می کنم، زخما رو هم پاک می کنم.»

@Marvel_Smutt