علامه محمد اقبال لاهوری @iqballahoriafg Channel on Telegram

علامه محمد اقبال لاهوری

@iqballahoriafg


بیا که دامن"اقبال"را بدست آریم

کو ز خرقه‌فروشان خانقاهی نیست

#اقبال‌لاهوری

@iqballahoriafg

ادمین
@abdulghani6666

علامه محمد اقبال لاهوری (Persian)

باورهای عمیق و اندیشه‌های پر از انرژی را در کانال تلگرام علامه محمد اقبال لاهوری کشف کنید. این کانال به بررسی آثار و افکار بزرگ علامه اقبال لاهوری می‌پردازد و شما را با دیدگاه‌های ناب و الهام‌بخش این عالم بزرگ ایرانی آشنا می‌کند. علامه محمد اقبال لاهوری نه تنها یک شاعر بلکه یک فیلسوف و اندیشمند بزرگ بوده است که افکار و آثارش تا امروز بر روی فرهنگ و ادبیات ایران تاثیرگذار بوده‌اند. nnاگر به دنبال یادگیری، الهام گرفتن و کشف نگرش‌های جدید هستید، کانال تلگرام علامه محمد اقبال لاهوری انتخابی عالی برای شماست. علاوه بر مطالب فرهنگی و ادبی، این کانال به بحث و تبادل نظر در مورد افکار و آثار علامه اقبال لاهوری نیز می‌پردازد. می‌توانید از این فرصت برای افزایش دانش و ارتقا سطح فرهنگی خود بهره برده و با افرادی با عقاید مشابه ارتباط برقرار کنید. nnپس بیا که دامن اقبال را بدست آوریم و با هم به جستجو در دنیایی پر از اندیشه و آثارش بپردازیم. کانال تلگرام علامه محمد اقبال لاهوری آماده‌ی پذیرایی از شما علاقمندان به اندیشه و شعر است. برای عضویت در این کانال و مشارکت در گفتگوهای مفید و معنادار، به آی‌دی @iqballahoriafg مراجعه کنید. nnبا هم به رشد فرهنگی خود ادامه دهیم و به دنیای شگفت‌انگیز آثار علامه اقبال لاهوری سفر کنیم. منتظر حضور گرم و فعال شما در این کانال مفید هستیم. nnادمین کانال: @abdulghani6666

علامه محمد اقبال لاهوری

23 Nov, 17:29


عقل تو حاصل حیات، عشق تو سر کائنات
پیکر خاک خوش بیا، این سوی عالم جهات

زهره وماه ومشتری از تو رقیب یکدیگر
از پی نگاه تو کشمکش تجلیات

در ره دوست جلوه هاست تازه به تازه، نوبه نو
صاحب شوق و آرزو دل ندهدبه کلیات

صدق وصفاست زندگی نشوو نماست زندگی
تا ابد از ازل بتاز ملک خداست زندگی

شوق غزل سرای را رخصت های وهوی بده
باز به رندو محتسب باده سبو سبو بده

شام وعراق وهندو پارس خوبه نبات کرده اند

خوبه نبات کرده را تلخی آرزو بده

تا به یم بلند موج معرکه ئی بنا کند
لذت سیل تندرو با دل آب جوبده

مرد فقیر آتش است میری وقیصری خس است
فال وفر ملوک را حرف برهنه ئی بس است

دبدبه ی قلندری،طنطنه ی سکندری
آن همه جذبه ی کلیم این همه سحرو سام ی


آن به نگاه می کشد این به سپاه می کشد
آن همه صلح وآشتی این همه جنگ و داوری

هر دو جهان گشاستند هردو دوام خواستند
این به دلیل قاهری، آن به دلیل دلبری

ضرب قلندری بیار سد سکندری شکن
رسم کلیم تازه کن رونق ساحری شکن.

محمد اقبال لاهوری

@iqballahoriafg

علامه محمد اقبال لاهوری

23 Nov, 16:59


کار تو داری صنما قدر تو باری صنما
ما همه پابسته تو شیر شکاری صنما

دلبر بی کینه ما شمع دل سینه ما
در دو جهان در دو سرا کار تو داری صنما

ذره به ذره بر تو سجده کنان بر در تو
چاکر و یاری گر تو آه چه یاری صنما

هر نفسی تشنه ترم بسته جوع البقرم
گفت که دریا بخوری گفتم کری صنما

هر کی ز تو نیست جدا هیچ نمیرد به خدا
آنگه اگر مرگ بود پیش تو باری صنما

نیست مرا کار و دکان هستم بی کار جهان
زان که ندانم جز تو کارگزاری صنما

خواه شب و خواه سحر نیستم از هر دو خبر
کیست خبر چیست خبر روزشماری صنما

روز مرا دیدن تو شب غم ببریدن تو
از تو شبم روز شود همچو نهاری صنما

باغ پر از نعمت من گلبن بازینت من
هیچ ندید و نبود چون تو بهاری صنما

جسم مرا خاک کنی خاک مرا پاک کنی
باز مرا نقش کنی ماه عذاری صنما

فلسفیک کور شود نور از او دور شود
زو ندمد سنبل دین چونک نکاری صنما

فلسفی این هستی من عارف تو مستی من
خوبی این زشتی آن هم تو نگاری صنما


📝غزل شمارهٔ ۴۲
📖دیوان شمس
مولوی

علامه محمد اقبال لاهوری

23 Nov, 02:25


شرطِ مردان نیست
در دل عشقِ جانان داشتن

پس دل اندر بندِ وصل و
بندِ هجران داشتن


بلکه اندر عشقِ جانان
شرطِ مردان آن بُوَد

بر دَرِ دل بودن و
فرمانِ جانان داشتن


سنایی

@iqballahoriafg

علامه محمد اقبال لاهوری

23 Nov, 02:24


چون حقیقت پیش او فَرْج و گِلوست
کم بیان کن پیش او اسرار دوست

پیش ما فَرْج و گِلو باشد خیال
لاجرم هر دم نماید جانْ جمال

هر کِه را فَرْج و گِلو آیین و خوست
آن لَکُمْ دینٌ وَلی دینْ بَهرِ اوست


مولانا

@iqballahoriafg

علامه محمد اقبال لاهوری

23 Nov, 02:22


اگر ز رمز حیات آگهی مجوی و مگیر

دلی که از خلش خار آرزو پاک است

به خود خزیده و محکم چو کوهساران زی

چو خش مزی که هوا تیز و شعله بی‌باک است

حکیم‌محمداقبال

علامه محمد اقبال لاهوری

22 Nov, 13:04


جهان را باید مثل کتابی ببینی،
مثل کتابی که در انتظار خواننده‌اش است‌.
هر روزش را باید جداگانه خواند.
نه روی گذشته تمرکز کنی، نه روی آینده.
اصل این لحظه است
باید صفحه به صفحه پیش روی.

الیف شافاک

علامه محمد اقبال لاهوری

21 Nov, 18:47


سفله طبع است جهان بر کرمش تکیه مکن
ای جهان دیده ثبات قدم از سفله مجوی

دو نصیحت کنمت بشنو و صد گنج ببر
از در عیش درآ و به ره عیب مپوی

گفتی از حافظ ما بوی ریا می‌آید
آفرین بر نفست باد که خوش بردی بوی

حافظ

@iqballahoriafg

علامه محمد اقبال لاهوری

20 Nov, 16:55


دو امیرزاده در مصر بودند، یکی علم آموخت و دیگر مال اندوخت. عاقبة‌الاَمر آن یکی عَلّامهٔ عصر گشت و این یکی عزیزِ مصر شد.

پس این توانگر به چشمِ حقارت در فقیه نظر کردی و گفتی: من به سلطنت رسیدم و این همچنان در مَسْکَنَت بمانده است.

گفت: ای برادر! شکرِ نعمتِ باری، عَزّ‌َ‌اِسْمُهُ، همچنان افزون‌تر است بر من که میراثِ پیغمبران یافتم یعنی علم و تو را میراثِ فرعون و هامان رسید یعنی مُلکِ مصر.

من آن مورم که در پایم بمالند
نه زنبورم که از دستم بنالند

کجا خود شُکرِ این نعمت گزارم
که زورِ مردم‌آزاری ندارم؟

📚گلستان
سعدی

علامه محمد اقبال لاهوری

20 Nov, 14:12


بر دلت زنگار بر زنگارها
جمع شد، تا کور شد ز اسرارها

گر زند آن دود بر دیگِ نُوی
آن اثر بنماید ار باشد جُوی

ز انکه هر چیزی به ضِد پیدا شود
بر سپیدی آن سیه رسوا شود

چون سیه شد دیگ، پس تاثیرِ دود
بعد از این بر وی که بیند زود زود؟

مثنوی

اگر انسان به تاثير انرژي هاي منفي و گناه بر روي دل و ذهن خود توجه نكند، با تكرار آنها ، ديگر حتي ذره اي احساس ناراحتي و عذاب وجدان نمي كند گويي پوششي از سياهي بر وجود و ادراكش مي نشيند و او را هر لحظه در غفلتي تاريك به سوي ضلالت بيشتر غرق مي نمايد و او ديگر قادر به درك پيام هاي هدايتگر هستي و اسرار كمال نيست. اين مرحله ي بسيار خطرناكي است،
وجدان بيدار و ذات دروني پاك انسان درابتدا با انجام هر كار نادرست و يا ظلم كوچكي به ديگران يا خود ، هشدارهاي دروني صادر مي كند كه ما از آن به عذاب وجدان تعبير مي كنيم . اگر انسان به اين پيام هاي دروني توجه كند و در صدد جبران و عدم تكرار آن برآيد ، وجودش شفاف و پاك مي ماند اما اگر نسبت به آنها بي توجه باشد بعداز مدتي ديگر آن نداي دروني خاموش مي شود و قوه ي توجيه و تفسير به راي در انسان تقويت مي گردد و او را هر لحظه به اشتباهات بزرگتري مي كشاند بي آنكه متوجه آنها باشد.
مولانا اين سخن را با تعبير دود و ديگ بيان مي كند و مي گويد ديگي كه مدت ها در معرض دود سياه بوده و روي آن زنگار گرفته ، هر لحظه بي آنكه محسوس باشد سياه تر مي شود.

علامه محمد اقبال لاهوری

19 Nov, 14:15


کتاب خواندن باعث می شود از منظر اندیشه و نگرش دیگران جهان را ببینی، با دیدگاه های آن ها آشنا شوی؛ از نگاه آنها با جهان هستی آشنایی پیدا کنی و مردم را بشناسی.

از سوی دیگر با سفر کردن به نقاط مختلف جهان، تو با چشم های خودت می توانی برداشتی نزدیک تر و شخصی تر درباره ی واقعیت ها داشته باشی.

در نهایت هم تلفیق این دو است که نگرش ما را شکل می دهد.

در گام بعدی، نگرش، سبک زندگی انسان ها را شکل می دهد. از این رو نگرش تاثیر فراوانی در شکل گیری نسل های بعدی ما خواهد داشت. نگرش مردم هر کشور ساختار آن کشور را می سازد.

https://t.me/adebestanaf

علامه محمد اقبال لاهوری

19 Nov, 12:19


مادر موسی، چو موسی را به نیل
در فکند، از گفتهٔ رب جلیل

خود ز ساحل کرد با حسرت نگاه
گفت کای فرزند خرد بی‌گناه

گر فراموشت کند لطف خدای
چون رهی زین کشتی بی ناخدای

گر نیارد ایزد پاکت بیاد
آب خاکت را دهد ناگه بباد

وحی آمد کاین چه فکر باطل است
رهرو ما اینک اندر منزل است

پردهٔ شک را برانداز از میان
تا ببینی سود کردی یا زیان

ما گرفتیم آنچه را انداختی
دست حق را دیدی و نشناختی

پروین اعتصامی

@iqballahoriafg

علامه محمد اقبال لاهوری

19 Nov, 06:49


گرچه دانم زندگی افسانه‌ای ست
کارِ آن را می‌نگیرم سرسری

زندگی سرچشمهٌ خوشبختی است
کارگاه قدرتِ بالا پری

ای خوش آن راهی که از این کارگاه
توشه برگیرد برای طیِّ راه

راه عشق ای دوست پر پیچ‌وخم است هرکه‌زین یک خان گذشت او رستم است

مهدی اخوان ثالث

@iqballahoriafg

علامه محمد اقبال لاهوری

19 Nov, 06:49


روح را جــز عشــق او آرام نیست
عشق او روزیست کو را شام نیست

خیز و انـدر گردش آور جام عشق
در قهستان تــازه کـن پیغام عشق

حکیم محمداقبال
@iqballahoriafg

علامه محمد اقبال لاهوری

19 Nov, 06:49


عارفه بانوئی در بيابان از کاروان جا مانده بود
و حیران و سرگردان،
در حالیکه خارها پاهایش را زخمی کرده بودند .
به راه خود میرفت

عاقبت سر بر زانوی حسرت نهاد و همی گفت :

خدایا غریبم و بیمار،
و غمگین و درویش و تنها و دل ریش

از غیب آوازی شنید که :
از چه وحشت داری
در حالی که من با تو هستم؟؟
چه اندوه بری؟
و چگونه تنهائی؟
من حاضر دل تو و مونس جان توام .

زبان حال او ناگهان این شد:

گر شوند این خلق عالم سر به سر خصمان من
من روا دارم نگارا، چون تو باشی آن من


کشف الاسرار
خواجه_عبدالله_انصاری


@iqballahoriafg

علامه محمد اقبال لاهوری

19 Nov, 06:48


از غــم ما کــن غــم او را قیاس

آه از آن معشوق عاشق ناشناس

حکیم محمداقبال
@iqballahoriafg

علامه محمد اقبال لاهوری

19 Nov, 06:48


قبلهٔ روح, آستانهٔ توست

دلِ مجروحِ ما, خزانهٔ توست

کرم و رحمت توِ, بی عدد است

روح را هر نفس, زتو مدد است‌

در جهان هر چه هست, در کارند

آنکه مجبور و آنکه مختارند

همه گردن نهاده, حکم ترا

دم که یارد زدن, زچون و چرا؟‌!

این و آن عاشقِ, جمال تواند

روز و شب, طالبِ وصال تواند

تا در آن کارگاه کار کراست

تا در آن آستانه بار کراست

ای بسا مسجدی که راندهٔ توست

ای بسا بت ستا‌که خواندهٔ توست

گر سیاست کنی تو مسجد کیست‌؟‌!

ورعنایت کنی تو بتکده چیست‌؟‌!

هر چه خواهی‌کنی‌که حکم تراست

زآنکه حکمت ورای چون و چراست

(سنایی غزنوی رح)
@iqballahoriafg

علامه محمد اقبال لاهوری

19 Nov, 06:48


قندهار و زیارت خرقه مبارک:

قندهار آن کشور مینو سواد
اهل دل را خاک او خاک مراد

رنگ ها، بوها، هواها، آب ها
آب ها تابنده چون سیماب ها

لاله ها در خلوت کهسار ها
نارها یخ بسته اندر نارها

کوی آن شهر است ما را کوی دوست
ساربان بر بند محمل سوی دوست

حکیم محمداقبال‌
@iqballahoriafg

علامه محمد اقبال لاهوری

19 Nov, 06:48


#حکایت

پیر مرد تهی دست، زندگی را در نهایت فقر و تنگدستی می گذراند و با سائلی برای زن و فرزندانش قوت و غذائی ناچیز فراهم می کرد. از قضا یک روز که به آسیاب رفته بود، دهقان مقداری گندم در دامن لباس اش ریخت و پیرمرد گوشه های آن را به هم گره زد و در همان حالی که به خانه بر می گشت با پروردگار از مشکلات خود سخن می گفت و برای گشایش آنها فرج می طلبید و تکرار می کرد :

ای گشاینده گره های ناگشوده عنایتی فرما و گره ای از گره های زندگی ما بگشای.

پیر مرد در حالی که این دعا را با خود زمزمه می کرد و می رفت، یکباره یک گره از گره های دامنش گشوده شد و گندم ها به زمین ریخت او به شدت ناراحت شد و رو به خدا کرد و گفت:


من تو را کی گفتم ای یار عزیز
کاین گره بگشای و گندم را بریز

 آن گره را چون نیارستی گشود
 این گره بگشودنت دیگر چه بود ؟!

 
پیر مرد نشست تا گندم های به زمین ریخته را جمع کند ولی در کمال ناباوری دید دانه های گندم روی همیانی از زر ریخته است! پس متوجه فضل و رحمت خداوندی شد و متواضعانه به سجده افتاد و از خدا طلب بخش نمود...

نتیجه گیری مولانا از بیان این حکایت:‌

تو مبین اندر درختی یا به چاه
تو مرا بین که منم مفتاح راه

@iqballahoriafg

علامه محمد اقبال لاهوری

19 Nov, 06:47


بس که گردون سِفله و دون پرور است
وای بر مردی که صاحب جوهر است

دیده ای خسروِ و کیوان جناب
آفتابِ ما تورات بالحجاب

ابطحی در دشتِ خویش از راه رفت
از دم او سوز الا الله رفت

مصریان افتاده در گردابِ نیل
سست رگ تورانیان ژنده پیل

آل عثمان در شکنجِ روزگار
مشرق و مغرب ز خونش لاله زار

عشق را آیینِ سلمانی نماند
خاکِ ایران ماند و ایرانی نماند

سوز و سازِ زندگی رفت از گُلَش
آن کهن آتش فسرد اندر دِلَش

مسلمِ هندی شکم را بنده ای
خود فروشی، دل زِ دین برکنده ای

در مسلمان شانِ محبوبی نماند
خالد و فاروق و ایوبی نماند

ای تو را فطرت ضمیر پاک داد
از غم دین سینه ی صد چاک داد

تازه کن آیین صدیق و عمر
چون صبا بر لاله ی صحرا گذر

ملتِ آواره ی کوه و دمن
در رگِ او خونِ شیران موج زن

حکیم محمد اقبال

@iqballahoriafg