پیکر خاک خوش بیا، این سوی عالم جهات
زهره وماه ومشتری از تو رقیب یکدیگر
از پی نگاه تو کشمکش تجلیات
در ره دوست جلوه هاست تازه به تازه، نوبه نو
صاحب شوق و آرزو دل ندهدبه کلیات
صدق وصفاست زندگی نشوو نماست زندگی
تا ابد از ازل بتاز ملک خداست زندگی
شوق غزل سرای را رخصت های وهوی بده
باز به رندو محتسب باده سبو سبو بده
شام وعراق وهندو پارس خوبه نبات کرده اند
خوبه نبات کرده را تلخی آرزو بده
تا به یم بلند موج معرکه ئی بنا کند
لذت سیل تندرو با دل آب جوبده
مرد فقیر آتش است میری وقیصری خس است
فال وفر ملوک را حرف برهنه ئی بس است
دبدبه ی قلندری،طنطنه ی سکندری
آن همه جذبه ی کلیم این همه سحرو سام ی
آن به نگاه می کشد این به سپاه می کشد
آن همه صلح وآشتی این همه جنگ و داوری
هر دو جهان گشاستند هردو دوام خواستند
این به دلیل قاهری، آن به دلیل دلبری
ضرب قلندری بیار سد سکندری شکن
رسم کلیم تازه کن رونق ساحری شکن.
✍محمد اقبال لاهوری
@iqballahoriafg