این شاعر سوری در توصیف خانهای که در آن بزرگ شده است مینویسد:
آیا مفهوم سکونت انسان را در شیشه عطر درک میکنید؟ خانۀ ما این شیشۀ عطر بود. من سعی نمیکنم که با تشبیهی بلیغ به شما رشوه بدهم ولی مطمئن باشید که در این تشبیه به شیشۀ عطر ظلم نمیکنم، بلکه به خانهمان ستم میورزم.
بیست گلدان نیلوفر در صحن خانه، همۀ ثروت مادرم بود. هر گل نیلوفر در نظر وی با یکی از فرزندانش برابر مینمود. از این رو هر وقت او را غافل میکردیم و یکی از این فرزندانش را میدزدیدیم، میگریست و به خدا شکوِه میکرد.
در پیرامون این محیطِ سرسبز من به دنیا آمدم، چهار دست و پا راه رفتم و نخستین کلمات را بر زبان آوردم.
برخورد با زیبایی سرنوشتِ روزانۀ من بود. اگر پایم میلغزید به بال کبوتری میگرفت و اگر میافتادم در آغوش گلی فرود میآمدم. آن خانۀ زیبای دمشقی بر همۀ مشاعرم حاکم بود و رغبتِ به کوچه رفتن را که همۀ کودکان در همۀ کویها دارند، از من سلب کرده بود.
این احساسِ «خانه دوستی» که در همۀ مراحلِ زندگیام با من همراه بوده است از اینجا پیدا شد. از این رو طبعم، قدم زدن در معابر و خیابانها و مگس پرانی در قهوهخانههایِ پرجمعیت را نمیپذیرد.
اگر نیمی از اهلِ قلمِ جهان، در «آکادمی» قهوه خانهها از تحصیل فراغ حاصل کردهاند، من جزء فارغ التحصیلان آنجا نبودهام!
من همیشه ایمان داشتم که کارِ ادب از جملۀ عبادات است و آیین و مراسم و پاکیزگیِ خاصی دارد و فهم این نکته از برای من دشوار بوده است که چگونه ممکن است ادبِ حقیقی و اصیل از نی پیچ غلیانها و تقتقِ تخته نرد پدید آید!
روی قالیچهای ایرانی که بر موزائیکهای خانه گسترده بود، من درسهایم را میخواندم و تکالیفم را مینوشتم. کبوتران نیز به دلخواه خود در رفت و آمدند و هیچکس از آنها نمیپرسد چه میکنند.
در خانۀ ما، ماهی قرمز به میل خود شنا میکند و احدی نمیپرسد به کجا میرود...
نزار_قباني