گلو پــر اســت، پــر از آه از درون نکـشــیـده
لبـان خشک مـعـطـر بـه بـوسـه ی نـچــشـیـده
دو چشم سرخ دو خورشید دو دریچه ی آتش
کـه خــیره مانـده به دستان بـر دهان نرسـیده
بکش بـه سمت خیـابـان غـرور زخـمی خود را
بکـش کـه از رگ غـیـرت هنـوز خـون نجـهیده
بپـر کـه حک شـده بـر بــاورگـلـولـه ی سـربـی
نـشــان بـال پــرسـتــوی از قـفــس نـپــریــده
کــدام جــاده تــو را از خـیـال خــانـه ربــوده
که چشـم پنجره خورشـید را پس از تو ندیده
به مــوج مـوی سیاهـت قسـم الهه ی شـرقـی
کــه روزگـار سـپـیـد از تــو آهـــوانـه رمـیــده
اگـر چه بغـض ، بـریده صـدای ضجـه ات اما
دلـت هـنـوزِ هـنـوز از رهــا شــدن نـبــریــده
دوبـاره شــعلـه بکــش آتـش مـقـدس اعـظم
کـه قـرن هـاست خـدا بـر اجـاق مـا ندمـیده
محمدمنصورفلاح
@hazll