El contenido más reciente compartido por هامِش (علی سلطانی) en Telegram
هامِش (علی سلطانی)
06 Feb, 13:41
811
یکی از تواناییهای لازم برای ما، ژرفنگری در لحظهٔ اکنون است. ابنالوقتی را همه گفتهاند، من به چیزی فراتر نظر دارم. به بیان دیگر، ابنالوقتی شرط لازم برای ژرفنگری در لحظهٔ اکنون است، اما شرط کافی نیست. لحظهٔ عادی و گذرای اکنون، سرشار از نکتههای سرمدی است، به شرط آنکه ما بتوانیم لختی بایستیم، نفسی بکشیم، از افسوس گذشته و هراس آینده خلاص شویم، و با نگاهی تیز به اطرافمان و آنچه میگذرد، موشکافانه بنگریم. آنوقت خواهیم دید که موجهای کوبندهای از معرفتهای عمیق به ساحل ما میخورد که قبلتر نمیفهمیدهایم. آنوقت خواهیم دید که بادهای بلندی از راز میوزد که قبلتر حس نمیکردهایم. ژرفنگری در لحظهٔ اکنون نیازمند آهستگی و آرامش و خلوت نیز است. امروز هر سهٔ این مقولهها از کف ما میگریزند. آهستگی با فرهنگ شتابان و نوکزنندهٔ زندگیِ مدرن، آرامش با تنگناهای معیشتی و اجتماعی و کاری و سیاسی، و خلوت، با میل مدام به حضور و ابراز خود در شبکههای اجتماعی.
#خردهنوشتها
@Hamesh1
هامِش (علی سلطانی)
06 Feb, 07:32
759
دیشب در جاده و با فاصله از کنار مزار پدرم میگذشتم. همزمان به پادکست کمنظیر و محققانهای دربارهٔ کتاب ایوب و برخی پرسشها و پاسخهایش دربارهٔ مسئلهٔ شر و از همه مهمتر، غیبت و کمرنگیِ بسیارِ اشاره به جهان پس از مرگ در این متن یهودی، گوش میدادم. حال متناقضنمایی را ایجاد کرده بود. قبلترش به این فکر میکردم که در عین آنکه تکههای از ما در فردای نبود بابا، رفت و دیگر برنگشت، ولی ما به زندگی ادامه داده و میدهیم؛ به حکم جانسختِ زندگی و زندهبودن. در عین اینکه من هیچگاه فیالجمله از او خالی نبودهام، لحظههای بسیاری هم فراموش کردهام که پدر نیست. نسل بعد از من که از پدربزرگشان هیچ خاطرهای ندارد، بدیهی است که او را فراموش کند. فرزندان آنان نیز من را فراموش خواهند کرد. و این سلسلهٔ محوشدن ادامه دارد. امروز هم توییتی میخواندم که از درگذشتهای نسبتاً مشهور یاد میکرد و نوشته بود: فلانی هم تقریباً فراموش شد! تُنسی کأنک لم تکن! از نظر این حقیر، هیچ راز و مسئلهٔ وجودیای به سنگینیِ این حقیقت مهیب نیست. بقیهٔ مسئلهها در برابر این راز مهیب شوخیِ سردی به نظر میآیند!
نوشتههای مهمی که روزی جدی اینور و آنور مینویسیم، تپش قلبی که برای رویدادی مهم داریم، برقی که در چشمهایمان از تماشایی تازه میجهد، خانهٔ نویی که با سلیقه و زیبایی میچینیم، حال عسلینی که از نزدیکیِ اولین دیدار میچشیم، غمی که قلبمان را مچاله میکند، دردی که در شانهٔ خود و پنجههای پا حس میکنیم، محافظت و مراقبتی که از چیزهای تازهخریدهشده داریم، شور و بیقراریای که برای رسیدن به هدف حس میکنیم، همه و همه و همه فروکش میکند و نرمنرم خاموش میشود. کاغذِ یادداشتِ مهم مچاله و در زباله میشود، قلب سرد و چشم بیبرق و خانه بینور و بدن بیدرد و چیزها بیقیمت و کهنه میشوند. همهٔ اینها جز به یک راز مهیب نیست: مرور ایام و گذشتِ زمان از ما...
#خردهنوشتها @Hamesh1
هامِش (علی سلطانی)
24 Jan, 17:30
1,075
شوپنهاور ناقد جدی هگل است. این در بسیاری از آثارش جاری است. دست تقدیر او را در مقام استادی با هگل در دانشگاه برلین، همکار میکند. نقل است که شوپنهاور طوری برنامههای درسی خود را تنظیم میکند که با کلاسهای هگل همزمان شود و دانشجویان مجبور شوند بین او و هگل یکی را انتخاب کنند! نتیجه و انتخاب دانشجویان تا حدودی قابل پیشبینی بوده است: هگل! در نتیجه کلاسهای شوپنهاور با قمار خودش تعطیل میشود. این اتفاق و دیگر حوادث باعث میشود که شوپنهاور که بینیاز به حقوق استادی است، دیگر به دانشگاه برنگردد و فلسفهٔ آکادمیک را در آثارش همیشه بکوبد.
برگرفته از تاریخ فلسفهٔ راتلج، جلد عصر ایدئالیسم آلمانی، ص ۴۶۷
#خردهنوشتها @Hamesh1
هامِش (علی سلطانی)
23 Jan, 16:03
882
تنظیم روابط خود با دیگران،از حیث پیشبرد زندگی و اِعمال تصمیمهای خود مسئلهای بسیار پیچیده و ظریف است. از یکطرف دیگران (افکار عمومی) سنگ محک بسیار مهمی برای ارزیابی شناختها و ارزشها و اعمال مایند. در اتاق بسته اصولاً شناخت خود منتفی است و بدون ارزیابی نظر دیگران ما به استبداد، خودشیفتگی یا جنون میرسیم. از طرف دیگر تشخیص بر اساس شناخت و داوریِ خود، شرط خودآیینی و خودفرمانرواییِ حداقلیِ ماست.
دخالتدادن فراوان داوریِ «دیگری» که مفهومی بسیار گنگ و سربسته و نامعین است، منجر به منحلشدن فردیت ما در ابرهای سیال دیگران خواهد شد. ما به نادرستی در اینجا همیشه به قول هایدگر «فشار دیگران» را حس میکنیم و بارها در این دام میافتیم. آنان ما را میگیرند و به هر سمتی میخواهند میبرند.
از باغ میبرند چراغانیات کنند تا کاج جشنهای زمستانیات کنند یوسف! به این رهاشدن از چاه دل مبند این بار میبرند که زندانیات کنند
هویت و فردیت ما فرآوردهٔ تضاد دیالکتیکی بین این خودگرایی و دیگرگرایی است. من نامش را «خودآیینی» و «دیگرآیینی» میگذارم. اگر با عینک هگل به این قصه نگاه کنیم، مبتنی بر همان تمثیل مشهور خدایگان و بندهٔ او، هیچگاه خودآگاهیِ آزاد و مستقل از دل این تضاد حاصل نخواهد شد. چون هم بنده و هم خدایان، هیچگاه از وابستگی به همدیگر، به دلیل نیاز به بهرسمیتشناختهشدن، رها نمیشوند.
اما جدای از این ملاحظات نظری، تنظیم این دوگانه کار بسیار سختی است. آنهم در فضای سایبری امروز که آدمیان در «مارپیچ سکوت» (۱) به سکوت و بیاننکردن تشخیص خود در ذیل نظر غالب سوق داده میشوند. چون فضای رسانهایِ غالب در ما حس تنهایی و هراس از انزوا را ایجاد میکند.
نتیجه آنکه به نظر من ما راهی جز همان رفتوآمد انتقادی و همیشگیِ بین خودآیینی و دیگرآیینی نداریم. از طرفی نباید خودشیفته به خود بسنده کنیم. باید نقدها را بینیم، خرد جمعی را بینیم، مشورتها را بشنویم و مدام رأی خود را در برابر تشخیصهای دیگر یا فکر غالب ارزیابی کنیم. اما و اما، در طرف دیگر از خاطر نبریم، «دیگران» در اینجا سهمی محدود در ما دارند. بهعلاوه آنان دقیقا کداماند؟ ما نود و نه و نهدهم درصد این دیگران را تا آخر عمر نخواهیم دید، چرا باید سهمی بزرگ را در سعادت یا شقاوت خود به آنان دهیم؟ خودآیین باید بود، باید شهامت عقلانیت شخصی را داشت، اما دیگران را هم همیشه آیینه کرد.
۱. ماریپچ سکوت spiral of silence theory بیان میکند که یک گروه یا جامعه اجتماعی ممکن است اعضا را به دلیل عقایدشان منزوی یا طرد کند. افراد ترس از انزوا دارند. در نتیجه این ترس از انزوا منجر به سکوت به جای ابراز عقیده میشود. رسانهها عامل مهمی هستند که هم بر ایدهٔ غالب و هم بر درک مردم از آنچه ایدهٔ غالب است، تأثیر میگذارد. (ویکیپدیا)
#تأملات @Hamesh1
هامِش (علی سلطانی)
21 Jan, 12:08
746
اگر هنر در معنای عام نبود، بهتر بگویم، اگر زیبایی و حُسن نبود، دقیقتر بگویم، اگر معدنی هوشربا از جمال نبود، صریحتر بگویم، اگر خدا نبود، جهان به نیمنفس نمیارزید، هستی در نیمحباب نمیجوشید.
#خردهنوشتها
@Hamesh1
هامِش (علی سلطانی)
17 Jan, 18:44
786
📌منتشر شد: «ماجراهای فقه در جهان جدید؛ راهنمای هک کردن فقه اسلامی» 🔹بیش از هزار سال است فقیهان تلاش میکنند احکام فقهی همیشه روزآمد باقی بماند و این کار را با «هک کردن» احکام فقهی انجام میدهند. هکگری برای بازتنظیم فقهِ کهنه بر اساس مقتضیات زمان و مکان و از رهگذر غور در سنت فقهی تو-در-توی مسلمانان انجام میشود. فقیهان از این طریق برخی احکام را بهتر و کارآمدتر میسازند و برخی دیگر را دستنخورده باقی میگذارند. امروزه اما در مواجهه با چالشهای ساختاری بیسابقهی جهان جدید فرآیند هک متوقف شده و احکام فقهی راکد مانده. این کتاب برای احیای سنت کهن هک فقهی نوشته شده و میکوشد خوانندگان غیر متخصص را با فرایند اجتهادیِ هک فقهی آشنا و درگیر کند. اثر توضیح میدهد که فقیهان چگونه با چالشهای متنوعی مانند لغو بردهداری، دموکراسی، امور مالی و غیره مواجه اند و دستورالعملی به خوانندگان میدهد تا احکام فقهی را، بی مراجعه به فقیهان، هک کنند. برای ایرانیان و افغانستانیهای داخل دو کشور کتاب به صورت قانونی و رایگان منتشر شده (پیدیاف ضمیمه است👆🏿). به فارسیزبانان خارج دو کشور پیشنهاد میشود آن را خریداری کنند. @YMirdamadi
هامِش (علی سلطانی)
15 Jan, 17:10
1,090
اندیشه به مرگ یکی از ظریفترین و تحولبخشترین ابعاد حیات آدمی است. در بین موجودات به نظر میآید تنها انسان است که مرگآگاه است و میتواند مرگاندیش شود. کافیست برگههای زندگی ِپیشوایان دین و عارفان بزرگ تا فیلسوفان و متفکران نامی را ورق بزنیم، از علیبنابیطالب گرفته تا مولانا و خیام تا هایدگر و کامو، از کهنترین حماسهٔ انسانی یعنی گیلگمش تا مرگ ایوان ایلیچ تولستوی، تا ببینیم مرگاندیشی چه سهم بزرگی در عمقبخشیدن به زندگیِ معنوی و فکریِ انسان دارد؛ سهمی که در نگاههای سطحی در برابر زندگی و زندگیگرایی پنداشته میشود.
اما انتظاری نمیرود که همین مرگاندیشیِ بلند و تحولبخش که در موازات زندگی است، همهٔ افراد را به خود معطوف کند. این تکلیف اخلاقیای گران است و از همه خواسته نشده. همگان کافی است متوجه باشند که روزی میمیرند و با این آگاهی متنبه شوند و خدایی نکنند، نه بیشتر؛ بهویژه وقتی که میزان تعادل جامعه به هم خورده و سهم زندگیِ اکنون و اینجا و سهم شادی آنقدرها ادا نشده است. آنهم وقتی که این لطیفهٔ گرانبها لقلقهٔ واعظان بیعمل است.
خیلی هنر میخواهد که با بیسلیقگی، راز عقلسوز مرگ را مایهٔ طعن و تمسخر و اعتراض فضای جامعه کرد. آنهم جامعهای که از حق شادی و طراواتِ زندگی دور افتاده و به این دورافتادن بهحق معترض است و دنبال فرصتی میگردد که فریاد بکشد. باید گفت: سفلگان، از انبار اندیشه و معنویت و دین چیزی باقی بگذارید برای روز مبادا!
مرگ اگر مرد است آید پیش من تا کشم خوش در کنارش تنگ تنگ من از او جانی برم بیرنگ و بو او ز من دلقی ستاند رنگ رنگ (مولانا)
#یادداشت @Hamesh1
هامِش (علی سلطانی)
14 Jan, 09:12
1,124
مرگ عزیز تیغی دولبه است؛ هر چه عزیزتر، تیزتر و لغزانتر. شبیه راهرفتن بر طنابی است که یکسویش ایمان است و یکسویش انکار. شدت اندوه فقدان به قدری است که لرزههایش میتواند تکتک بناهای سالها ساخته و پرداخته را فروبریزد. و چه بنایی از ایمان نزدیکتر به کانون این لرزه؟
نازنین بابا چارستون بدنش سالم بود. ذهنش جوانتر از همیشه، که تازه از بندهای شغلی فرسایشی باز نشسته بود! به خواب رفت و دیگر چشمانش را باز نکرد؛ وقتی یکشب، بیآمادگی، بیفرصت وداع، بدون اندکی فکر به فراق و مرگ در اوج جوانی، مرگ خانهبهخانهٔ مادرم و من و برادرم شد، وقتی جلوی در بیمارستان تکوتنها ایستاده بودم و دستان و فکم در سوز سرمای حادثه میلرزید، وقتی جرئت نداشتم پا به داخل اورژانس بگذارم و از دور خبر رسید که رفیق و مراد رفت. تنها یادم است که تصویر افقی ساختمان بیمارستان، عمودی شد و استخوان شقیقهام محکم به آسفالت سایید و گرد جلوی چشمانم را گرفت.
آن زمان این تجربهٔ خالیشدن و تهیشدن را تا مغز استخوان چشیدم. اما شاید لحظهای در مغاک نماندم. لحظهای جهان ایستاد و بیرنگ شد، اما طولانی نبود. چه چیز من را نگه داشت؟ همو که پدرم به من حضور و تکیهکردنش را آموخته بود. حس میکردم، معلم درسش را داد و کنار رفت و من را با مرگ خود به تماشای شفافتر منظره فراخواند. و من باید میایستادم و میاندیشدم و میورزیدم و میآزمودم و میدیدم. و ایستادم و اندیشیدم و ورزیدم و آزمودم و دیدم.
ثمرهٔ مرگ بابا برای من ایمانی مستقلتر و ژرفتر و البته دشوارتر بود. و میدانم که برای خیلیها نیست. میدانم که ضربهٔ فراق مرگ عزیز، خاصه مرگ پدر و مادر و فرزند، برای برخی چنان است که به فراق ایمان میرسند. من اما اینگونه نشدم. به جای سوی انکار، به سوی ایمانی تازهتر و البته دشوارتر حرکت کردم. ایمانی که تیزیِ صخرههای تحقیق و پرسش، دشوارترش کرد، اما صیقلش هم داد. در این سالها همیشه حس میکردم این بابا بود که با کناررفتن، من را به این افق دور و دشوار پرواز داد.