Latest Posts from هامِش (علی سلطانی) (@hamesh1) on Telegram

هامِش (علی سلطانی) Telegram Posts

هامِش (علی سلطانی)
هامش یعنی حاشیه. اینجا هامش (حاشیه) می‌زنم. بر ایده‌ها، حادثه‌ها، کتاب‌ها...

@alisoltany2علی سلطانی
1,187 Subscribers
227 Photos
66 Videos
Last Updated 05.03.2025 23:39

The latest content shared by هامِش (علی سلطانی) on Telegram

هامِش (علی سلطانی)

04 Mar, 21:41

214

روحیهٔ منبری و خطر اتکا به حافظه

ذهن ما به میزانی که از متون یا خاطره‌ها فاصله می‌گیرد، به جهت کمرنگ‌شدن حافظه، از آن متن یا خاطره یا داده، موجودی‌ای دلبخواه می‌سازد. آن‌قدر که گاهی موجودیِ فعلی ما از داده‌ای کهنه، کاملاً از شکل نخستین آن فاصله گرفته است. به بیان دیگر، با گذشت زمان و تلمبار داده در حافظه، ما آن داده را حفظ می‌کنیم، اما به شکل و سلیقهٔ خود؛ یعنی آن داده را از آنِ خود می‌کنیم و به رنگ‌وبوی خود و سازگار با دیگر تجربه‌ها و آگاهی‌ها درمی‌آوریم. برای آزمون این نکته، کافی است که به یاد محتوایی بیفتید که مثلاً ده سال پیش در کتابی خوانده‌اید. بکوشید آن را بازسازی کنید و سپس به زبان بیاورید. در اغلب موارد خواهید دید که نسخهٔ بازسازی‌شده (از آنِ خود شده) شما با منبع اصلی تفاوت فراوانی دارد. و به جنبه‌های گوناگون کژومژ (دِفرمه) شده است.

اگر این باشد، یکی از مهم‌ترین لغزش‌گاه‌ها تکیه بر حافظه خواهد بود. کافی است لغزش‌های زبانی یا خطاهای استنادی و ... در گفتارهای شفاهی را مرور کنیم، تا ببینیم تیزترین ذهن‌ها و تواناترین حافظه‌ها هم خطاهای فاحشی مرتکب می‌شوند. این نکتهٔ هشداردهنده و این منطقهٔ خطرخیز، بیش از همه احتیاط‌برانگیز است برای دلباختگان منبر. دلباخته‌های منبر به‌هیچ‌وجه صرفاً روحانیون نیستند. با کراوات و دستمال‌گردن هم می‌توان منبری بود. منبر استعاره است برای کسانی که متکی و بسنده به فرهنگ شفاهی، پرحرف‌اند و کم‌خوان. پرمجلس‌اند و بی‌کتاب. پرچانه‌اند و بی‌قلم. پرادعایند و بی‌استناد. پرحاشیه‌اند و بی‌بار.

کم‌ترین فایدهٔ خوگرفتن به فرهنگ مکتوب، در نقطهٔ مقابل، وسواس در سخن‌گویی و اصرار بر استناد دقیق است. مایی که امروز غرق در فرهنگ تصویری و شفاهی زندگی می‌کنیم و داده‌ها مثل سیل در ما می‌آیند و می‌روند و خانهٔ ما را فقط تر یا ویران می‌کنند، به‌شدت در معرض آنیم که یا فراموش کنیم و فرو بریزیم، یا شبحی از داده‌ها را به یاد بسپاریم، یا کوزه‌ای دلبخواه از این سیل را در گوشهٔ حافظه نگه داریم. در چنین وضعیتی اتکای به حافظه و رفتن بر سر منبر فاجعه‌بارتر است.

در این جهان همان‌قدر که داده‌ها در وضعیت سیل‌آسا می‌آیند و می‌روند، امکان راستی‌آزمایی و ارزیابی هم آسان‌تر است. اویی که پرسخن است و مدام از حافظه کلمه و ایده می‌سازد، در بیشترِ نمونه‌ها دچار لغزش سخن و خطای در استناد و استدلال خواهد شد. آن‌وقت است که دست‌کم‌ کمش با پرسشی ساده از هوش مصنوعی یا مراجعه به ویکی‌پدیا یا منابع برخط می‌توان خطا را برملا کرد. دسترسی آسان به کتابخانه‌های دیجیتال و تراکم بی‌سابقه‌ای از محتوای مفید هم بماند. با این اوصاف در چنین جهانی بیش از همه باید، فرهنگ مکتوب را به نحوی زنده نگه داشت و اندازه سخن گفت. البته اویی که در فرهنگ مکتوب بالیده، بی‌نیاز از تذکر من یک‌لاقبا دربارهٔ کم‌ و اندازه‌ سخن‌گفتن است. او خود می‌داند که باید پاکیزه و مستند و مستدل سخن بگوید. کاری که ناخواسته دامن سخن را می‌چیند.

پس‌.نوشت: یک نمونهٔ جالب در نشان‌دادن خطاهای اتکا بر حافظه، کتابی است که نعمت‌الله صالحی نجف‌آبادی در نقد حماسهٔ حسینی مرتضی مطهری نوشته است. حماسهٔ حسینی بیشتر تقریر سخنرانی‌ است. و کتاب صالحی نجف‌آبادی، مکتوب و کتابخانه‌‌ای. صالحی نجف‌آبادی در «نگاهی به حماسهٔ حسینی استاد مطهری» در مثال‌های متعدد، خطاهای عجیبی از گفتارهای مرتضی مطهری را متذکر می‌شود که بیشترشان از سرِ اتکا به حافظهٔ بلندمدت و نبود مراجعه به منابع است.

#تأملات
@Hamesh1
هامِش (علی سلطانی)

03 Mar, 03:14

313

آیا بن‌بست‌های سیاسی و اجتماعی سدی در برابر چالاکی‌های معنوی است؟ آیا انسداد امر به‌شدت زمینی و عرفیِ سیاسی، مخلِ احوالات معنوی و سلوکی است؟ آیا با سرِ کوبیده‌شده‌ به دیوار سخت سیاست، می‌توان بی‌اعتنا دست به آسمان گشود؟ آیا رهاییِ امر سیاسی با رهایی از اسارت نفس نسبتی دارد؟ آیا مرگ آزادیِ سیاسی به مرگ آزادیِ معنوی هم منجر می‌شود؟ این پرسشِ بزرگ زیرمجموعهٔ خروارخروار کتاب و بحث دربارهٔ رابطهٔ الهیات و امر سیاسی است. اصولاً آنچه معروف به «الهیات رهایی‌بخش» است، یا آنچه در ذیل فلسفهٔ سیاسیِ الهیدانان بزرگ تاریخ فلسفه و الهیات مندرج است، نمونه‌ای از پاسخ‌ها به ارتباط این دو مقولهٔ به‌ظاهر دور از هم است. به هیچ وجه نباید این رابطهٔ عام را به انواع قرائت‌هایی از نوع اسلام سیاسی یا مسیحیت بنیادگرا فروکاست و با حُب یا بغض به این دست مقوله‌ها ظرافت‌های مسئله را ندید.

حال اگر بتوان نشان داد که رستگاریِ شخصیِ فردی جدای از رستگاریِ جمعی نیست، به بیان دیگر اگر بتوان استدلال کرد که رستگاریِ جامع فردی یکسره در گوشهٔ مسجد و نیمکت‌های کلیسا حاصل نمی‌شود و معنویتِ فردی در جهات بسیاری گره‌خورده به سرنوشت جمعی است و از این حیث ناخواسته به امر سیاسی و اوضاع اجتماعی مرتبط می‌شود، بن‌بست‌های سیاسی و انسداد‌های اجتماعی رنگ‌وبوی سلوکی خواهند گرفت؛ یعنی ما نشان داده‌ایم که اکثریت افراد دست‌کم به نحو مطلوب به شکفتگیِ درونی و پارساییِ شایسته نخواهند رسید، اگر امر سیاسی در بن‌بست و اختلال باشد. می‌گویم به نحو مطلوب و نه آنکه یکسره این دو مقولهٔ فردی و جمعی را یکی و هم‌عاقبت بدانم.

فارغ از استدلال‌ها به سود این ارتباط که بیرون از حوصلهٔ این چند سطرِ کوتاه است، نوع واکنش به بن‌بست‌ سیاسی نحوهٔ دین‌ورزیِ و معنویت فردی را هم تعیین می‌کند. یعنی دین‌ورزیِ فردیِ کسی که بی‌اعتنا به بن‌بست سیاسی است، با دین‌ورزیِ کسی که دلمشغول سیاستِ آشفته است، متفاوت خواهد بود. اجازه دهید دقیق‌تر بگویم؛ فهم دینیِ کسی که گشایش یا بن‌بست امر سیاسی را بی‌تأثیر در سلوک خود می‌داند، با غیرِ خود متفاوت است. و این تفاوت به وزنی برمی‌گردد که شخص به امر سیاسی و تأثیرش در زندگی فردی داده است.

نمود عینی این وضعیت را در مقایسهٔ دو دسته متفکران دینداری می‌توان دید که یکی به تأثیر امر سیاسی بی‌اعتناست و یکی نه. تمرکز بر نوع برداشت دینیِ آنها و بازتاب مفاهیم و واژگان سیاسی و اجتماعی در معرفت دینی و معنویِ آنها به خوبی بازتاب‌دهندهٔ این رابطه است. معمولاً برداشت دینی و معنوی آنانی که بی‌اعتنا به امر سیاسی‌اند، بی‌جغرافیاست؛ یعنی عام است و با انسان مشخص در برههٔ مشخص سروکار ندارد. و بالعکس، آنانی که بیش از حد متمرکز بر امر سیاسی هستند، برداشت دینی و معنوی‌شان هم بسیار وابسته‌تر و محدودتر به جغرافیای خود است.

خلاصه آنکه نوع مواجههٔ ما با امر سیاسی و به‌تبعش بن‌بست‌ها و گشایش‌هایش، هم از حیث معرفت‌شناسی و هم از حیث عملی، نوع معنویتِ دینی ما را تعیین خواهد کرد. چه شخص به آن توجه داشته و یا منکرش باشد. برای آزمون کافی است ببینیم که در بن‌بست‌های سیاسی و ناگواری‌های بعدی‌اش، معنویت به چه میزان آسیب می‌بیند. کافی است ببینیم که صخره‌های بلند انسداد سیاسی، به چه‌میزان در برابر پرش‌های معنوی مانع می‌تراشد؛ موانعی که از اثربخشیِ هزاران متن دلکش و دعای متعالی و مناسک جمعی و ورزهٔ معنوی و روزهای مقدس می‌کاهد.

#تأملات
@Hamesh1
هامِش (علی سلطانی)

01 Mar, 08:04

391

فرسودگی در کمین همهٔ پدیده‌هایی است که نو می‌دانیم و می‌نامیم. از منظر هستی‌شناسانه، حتی تاریخی و بیولوژیک، چیز نویی در این عالم نداریم. همه‌چیز در حال سیر و تحول و دگرگونیِ مدام است. این صفت منحصر در پدیده‌های عینی و جوهرهای مادی هم نیست. احوالات، معنویات، ذهنیات و … هم یک‌دم قرار ندارند و صاحبان خود را مدام زیرورو می‌کنند. (البته اگر اساسا متافیزیکی دوگانه دربارهٔ جوهر مادی و معنوی را قبول داشته باشیم و به جوهری واحد یا بدن‌مند یا متافیزیک‌های دیگر قائل نباشیم).

حال که این‌گونه است، بیش از همه معنویت در معرض کهنگی و فرسودگی و فراموشی و تضعیف است. اینکه معنویت را «مقامی» یکسره ثابت فرض کنیم، پرت‌ترین تصویرِ انسان‌شناسانه از اکثریت مطلق آدمیان است. مگر نوادری که دربارهٔ آنها هم باید نشست و منظور از «مقام» را توضیح داد. نفس‌های مطمئنه هم می‌توانند دگرگون شوند و به اوج بروند یا سقوط کنند. همین امکان کافی است. اطمینان و آرامش قلب صفت اکنونِ مداومِ آنهاست. اگر امکان دگرگونی نباشد، آدم از از آدمیت خالی شده.

باز حال اگر معنویت این‌گونه در معرض کهنگی و فرسودگی است، نوکردنش اولین کوششِ واجب شخص معنوی است.‌ بارها نوشته‌ام و گفته‌ام که معنویت را در این عالم مفت به کسی نمی‌دهند، همچنان که سکه و منصب را مفت به کسی نمی‌دهند. اراداتی بنما تا سعادتی ببری. برای نمایش ارادت هم باید توان داشته باشیم. از جانی فرسوده و خاک‌گرفته، توانی برای کسب معنویت و سعادت در نمی‌آید.

قصهٔ معنویتِ فرسوده شبیه باغی رهاشده است؛ باغی که سال‌ها هرس و آفت‌زدایی و زهکشی و مراقبت نمی‌شود. انتظار روییدن میوه بر شاخه‌های شکسته و درهم‌پیچیدهٔ این باغ، همان‌قدر معقول است که انتظار احوال و تجربه‌های معنوی از درونی فرسوده و معنویتی بی‌عمل. همیشه و بیش از همه رمضان را از این منظر، فرصت نوکردن معنویت و تدوام عمل برای تشنگان و فرسودگان می‌‌فهمیده‌ام. فرصتی که اگر از کف برود، باغ نرم‌نرم به باغچه و سپس به خرابه‌ و نهایتاً به زباله‌دان تبدیل می‌شود.

#تأملات
@Hamesh1
هامِش (علی سلطانی)

27 Feb, 03:30

474

سپیده و سحر متناقض‌نماست. هم موج‌های غو‌ل‌پیکری از آشوب به ساحل وجود ما می‌خورد و هم سد‌های بلندی از آرامش و ژرف‌نگری. آشوب از این جهت که اضطراب‌های ما در هم ضرب می‌شوند و با تیزی‌ای بیشتر، جان ما را زخمی می‌کنند. آرامش از این جهت که هیاهوی هستی فرونشسته و غوغاهای روز هنوز آغاز نشده و می‌توان بدون مزاحم و فریب به تماشای خود و هستی، به ژرف‌اندیشی در حیرت‌ها و رازها، نشست. شاید از همین جهت باشد که شب و سحر، گهوارهٔ همزمان جنایت و طهارت، گناه و تهجد است؛ نردبان توأمانِ گودال و آسمان. لایه‌ای از آرامش شب و خاصه سحر، تشدیدکنندهٔ پلشتی‌های ماست؛ لایه‌ای هم تجدیدکنندهٔ فضیلت‌‌ها و تقرب‌ها. این وسط ماییم که تعیین می‌کنیم، سوار بر سحر به کدام سمت برویم، با چه موجی همراه شویم. عجیب است که با شروع غوغای روز، تمامیِ این لایه‌لایگی زمان در شب و سحر، پایان می‌پذیرد. گویی قصه‌ای نبوده و هیچ خانی نیامده و هیچ خانی نرفته.

#خرده‌نوشت‌ها
@Hamesh1
هامِش (علی سلطانی)

24 Feb, 19:27

1,368

مرگ عیار آشنایی است. کجا؟ آنجایی که وقتی به دیگری فکر می‌کنیم، به این پرسش پاسخ دهیم که یک‌بار دیگر پیش از مرگ، دوست داریم او را ببینیم یا خیر. اگر پاسخمان بله است، یعنی آشناییِ ما و او هنوز نفس می‌کشد. اگر نه، اگر پاهایمان در رفتن به سوی او سست است، یعنی آشنایی دیگر مرده است؛ زودتر از مردن ما و او.

#خرده‌نوشت‌ها
@Hamesh1
هامِش (علی سلطانی)

22 Feb, 11:17

616

جامعهٔ سرعت‌گیرها، جامعهٔ خط‌ عابر‌ها‌

یک- به خط عابر پیاده رسیدم. از کمرنگی، خطوط دیده نمی‌شد. پیاده‌ای در آغازش ایستاده بود و منتظر بود که سیل ماشین‌های تندروترشده، لطف کنند و اجازه دهند که عبور کند. منتهی‌الیه‌ چپ بودم و کمی دیر، سرِ خط ترمز کردم که با ایستادن من، دیگران لطف کنند و اجازه دهند بگذرد. ترمز همانا و از پشت سر کوبیدن محکمِ ماشینی دیگر همان. کنار زدم و دیدم که ماشین من آسیب چندانی ندیده. اما ماشین پشتیِ نسبتاً گران آسیب تقریباً جدی‌ای دیده و جلوپنجره‌اش شکسته و احتمالاً رادیاتورش در اثر ضربه سوراخ شده است.

راننده خانم بود و در پاسخ به توضیح آرام من در ضرورت ایستادن پشت خط و نه سرعت‌گرفتنِ بیشتر، محترمانه چیزی نگفت. حتی گفت اگر خسارتی لازم است بدهم. گفتم خیر، من که آسیبی ندیدم. اگر لازم است، بمانم و کمکی کنم. گفت خیر و به پدرش زنگ زد. پسرش جلوی ماشین سراسیمه نشسته بود. دلم سوخت. از نظر قانونی من مقصر نبودم، اما ترمز ناگهانیِ من باعث این تصادف شده بود. ترمزی که به‌حق بود. ترمزی که همه باید جلوی آن خطوط سفید غیرتزئینیِ کف خیابان بزنند. با این اوصاف، پس چه کسی مقصر بود؟

دو- مهمترین، تکرار می‌کنم، مهم‌ترین تفاوت محسوس زندگی روزمره در ایران و آلمان برای ما، رعایت قوانین راهنمایی و رانندگی در معنای کلی، و از همه ملموس‌تر، قدسیتِ خط عابر پیاده در آلمان است. در آلمان ما بیشتر پیاده‌ایم و این سلطنت را بیشتر حس می‌‌کنیم. پیش‌تر نوشته بودم «سلطنت دوچرخه» و اکنون اضافه می‌کنم «سلطنت پیاده‌ها»؛ در نقطهٔ مقابلِ سلطنت ماشین در شهرهای خودرومحورِ ما.

در وضعیتی طنزآلود، در روزهای اول وقتی ماشینی پشت خط عابر برایمان می‌ایستاد، تشکر می‌کردیم! راننده هاج‌وواج می‌ماند. تشکر، شیب، بام؟ روی دیگرِ این سلطنت این است که در نبود این خطوط، شاغلامی بیش نیستی! یعنی به محض آنکه از جایی بدون خط‌کشی عبور کنی، آن‌وقت است که باید عذرخواهی کنی که هیچ، شاید تذکری جدی تا حد غرولند و نهیب هم بشنوی. به معنای دیگر، مرز حق و تکلیف مشخص است و می‌دانی که روی خطوط حق مطلق داری و در نبودش، تکلیف مطلق. نتیجه: آسودگیِ همه و کاهش گلاویزشدن و نزاع.

بگذارید این دو برش را در کنار هم بنشانم. در ایران عبورومرور با کالسکه برای ما عذاب مطلق بود و است. در آلمان آسودگیِ مطلق. عبور با کالسکه یا بی‌کالسکه از خطوط عابر پیاده در ایران بی‌معناست و حتی جنون‌آمیزتر. چون آلمان‌زده گمان می‌کنی که مسیر ایمن است، اما نیست. اجازه دهید در اینجا به صحنهٔ تصادف برگردم. ماشین پشتی نزدیک به خط عابرپیادهٔ کم‌رنگ‌ و رمق، سرعتش بیشتر شد. چرا؟ چون در سرازیریِ سرعت‌گیر، سرعتش بیشتر می‌شود. چرا؟ چون ما برای زنده‌ماندن! پیادگان، ابداعی ایرانی تراشیده‌ام به نام «سرعت‌گیر». پدیده‌ای غریب که این مقدارش را من یکی هیچ‌جای دیگری ندیده‌ام. سرعت‌گیرهای ایرانی سبز شده‌اند، جلوبندی و کمک‌فنر ماشین‌ها را می‌نوازند، تا ماشین را قبل از «تزئین‌های کف خیابان» (خط عابر پیادهٔ سابق)، مجبور به توقف کنند. جبری که همیشه کار نمی‌کند و مثل حادثهٔ من حتی تسریع هم می‌کند.

الگوی سرعت‌گیر به خیابان‌های ایرانی محدود نیست. این الگو به جای یا در پشتبیانی از خط عابر پیاده را می‌توان در بسیاری از زمینه‌های دیگر ایران معاصر (صد و خرده‌ای سال اخیر) یافت. ما به دلایل مختلف نمی‌توانیم یا نمی‌خواهیم به اصل مسئله‌هایمان بپردازیم و از الگوهای جواب‌پس‌دادهٔ حل مسئله در جهان دوری می‌کنیم. نتیجه آنکه مسئله‌هایمان را زیر فرش می‌کنیم، یا شبه‌مسئله و شبه‌پاسخ می‌تراشیم و سال‌ها و ساعت‌ها و افرادمان را با این شبه‌مسئله‌ها می‌فرساییم. برای مثال قصهٔ مصرف فراوان بنزین و ناتوانی از افزایش قیمت به دلایلی چون بحران مشروعیت و تورم انباشته و پیامدهایی چون آلودگی هوا و هزینهٔ هنگفت یارانهٔ عمومی از این دست است.

سرعت‌گیرها می‌توانند به ظاهر مانع کمتر زیرگرفته‌شدنِ عابران در اوضاع کشور شوند، می‌توانند توأم با غفلت از مسئله‌ها [حتی در تبلیغات پلیس و در نمونهٔ بی‌حرمتیِ خط عابر پیاده] باشند، اما مشکلات پابرجا و دعواها برقرار خواهد بود. درهم‌وبرهم‌بودن اوضاع و نامعلوم‌بودن حق و تکلیف و تنش‌‌های فیمابین حذف نخواهد شد. خلاصه زندگی روزمره زهرمار خواهد شد، به دست مسئله‌های مغفول یا انکارشده‌ای که راه‌حل‌های شناخته‌شده دارند، اما الگوی سرعت‌گیر آنها را در فرسایش فرو برده است. این فرسایش را تنها ناظر بیرونی می‌تواند به تماشا بنشیند. یا بهتر بگویم، به تصادف و تأسف!

پ.‌نوشت: نوشتهٔ فوق را از نوع مقایسه‌ و نسخه‌های جوزدهٔ خارجه و ایران نخوانید. از آن دست نوشته‌های انبوه و تاریخی‌ای که به ایران، انتقادی نگاه می‌کرده‌اند و به خارجه، شیفته. نگاه انتقادیِ من به خارجهٔ محدودی که از آن تجربهٔ زیسته دارم، برقرار بوده و است.

#یادداشت
@Hamesh1
هامِش (علی سلطانی)

20 Feb, 04:26

840

هر موقع که خیال کردیم فهم دینی یا موضع سیاسی یا رأی اقتصادی‌مان خیلی دیگر مستحکم است، مو لای درزش نمی‌رود و قوی‌ترین نظر و فهم است، بسیار سخت است، ولی خوب است که به سراغ خواندن متون جدی‌ای برویم که همین بنیان‌ها را نقد می‌کنند. از آ‌نجا که حقیقت فرآیندی جمعی است، استفاده از توان ذهنی دیگران ابعادی از افکار را برای ما می‌گشاید که تنهایی از پسِ فهمش برنمی‌آمدیم. به بیان دیگر، تنها و تنها وقتی همهٔ پستوهای خانه‌ٔ فکر را می‌توانیم ببینیم، که عینک همگان را بزنیم. آن‌وقت خواهیم دید که ای دل غافل؛ آن رویکرد یا روش یا نظر یا تحلیلی که خدا می‌پنداشتیم، چه ابعاد نقدنشده‌ای داشته و ما از آن بی‌خبر بودیم. نه‌آنکه جوزده از نظرمان برگردیم، نه، بلکه رأی و نظر فعلی‌مان پخته‌تر و واقعی‌تر می‌شود.‌ این حال، شرط جستجوگریِ حقیقت است. این تجربهٔ احوال تحقیق است؛ که سکوت می‌آورد، که بردباری می‌آورد، که شتاب‌زده‌نبودن و جوگیرنشدن و دقت علمی می‌آورد. که فروتنی می‌آورد. که نگاه انتقادی می‌آورد.

#خرده‌نوشت‌ها
@Hamesh1
هامِش (علی سلطانی)

18 Feb, 12:13

951

پختگی یعنی آرامش. و آرامش یعنی توان تحمل خود، یعنی هنر خوکردن با خود، یعنی قدرت آرام‌گرفتن با خود. در یک کلام، مدیریت هرچه‌بیشترِ تنهاییِ وجودی و سرشتی. تنهایی را در وهلهٔ نخست نمی‌توان تاب آورد. وحشت‌انگیز است و ما هزار کار می‌کنیم که یک لحظه با خود تنها نمانیم. در گذر از بی‌قراریِ تنهایی، و همزمان با بیشترشدن سن و جبر فاصله و دشواریِ روزگار، تنهایی بر ما هجوم بیشتری می‌آورد.

در برابر هجوم تنهایی آدم‌ها دو دسته می‌شوند: برخی تنهایی را تاب می‌آورند و برخی نه. آنهایی که تاب نمی‌آورند، این تنهایی را در هزار کار مشروع و نامشروع فرامی‌افکنند. سیاستمدارانِ بی‌فایده و پیر، هوس‌بازی‌ها، پول‌پرستی‌ها، جنون مصرف و شهوت تملک، از نمونه‌های این تاب‌نیاوردن تنهایی است. به قول آن جملهٔ عجیب: بسیاری از هلاکت‌های تاریخ برای آن بوده است که آدمی در گوشهٔ اتاق خود آرام نمی‌گیرد.

اما آنهایی که تاب می‌آورند. هنر تاب‌آوردن تنهایی و آرام‌گرفتن با خود و آرام‌نشستن در گوشهٔ اتاق، یعنی همان پختگی. این پختگی حرارتش بسیارست و تحملش سخت. تلخی‌اش فراوان است و زمختی‌اش نفس‌بُر. نیازمند گفت‌وگوی مدام با خود است و کُشتی‌گرفتن همیشگی با فکرها و میل‌های خود.

آدمی در هر لحظه باید خود را افسار بزند که در واکنش به دهشتناکیِ تنهایی، به عمل بی‌جا دست نزند. بلکه آرام بگیرد و از دیو تنهایی، فرشته‌ای دلفریب و مونسی دلارام بتراشد. ابزار این تراش، شیرهٔ کُندِ جان است و عرقِ روانِ جبین. آدمی ذره‌ذره آب و اندک‌اندک پخته می‌شود، تا بتواند از دیو تنهایی، مونس بتراشد؛ تا پای او را در اتاق و خانه‌اش بند کند. آن‌وقت است که از آن نمی‌گریزد. آن‌وقت است که شاید این بند‌شدن در اتاق، تاریخ و انسان‌های دیگر را کمتر در رنج بیندازد!

#تأملات
@Hamesh1
هامِش (علی سلطانی)

17 Feb, 15:11

725

دفع شبهه یا جذب رکود!

در بسیاری از محافل و منابرِ قرائت رسمیِ دینی، آرای دگراندیش هنوز با عنوان «شبهه» یاد می‌شوند. این عنوان بسیار بسیار معنادار است و دم خروسِ کوهی از نکته و پیشفرض! در این تلقی، قرائت رسمی، حقیقتِ محض و ازلی است. این حقیقت ازلی حاملانی رسمی دارد که با مدعیان دیگر مرزی مشخص دارند و از آنان غیریت می‌سازند. چون قرائت رسمی حق مطلق است، یا نیازی به بازاندیشی ندارد یا دورهٔ بازاندیشی‌اش را از سر گذرانده است و مغز حقیقت را به ما رسانده. وقتی آرای دیگر شبهه‌اند، یعنی حرفی نمانده و نقدی پاسخ داده نشده و تاریخی از سر نگذشته که از زیر دست قرائت رسمی گذشته است. حقیقت در این طرز تلقی، روشن، واضح، ساده و معین در کفِ حاملان قرائت رسمی است. حقیقت در این طرز نگاه، فقط باید تبلیغ و ترویج شود و تشنگان را سیراب کند. اگر جایی پذیرشی وجود ندارد، آب حیات به آنان به‌درستی نرسیده است، وگرنه خورشید را در وسط روز چه کسی منکر می‌شود؟

چنین نگاهی نتیجه‌ای روشن برای الهیات اسلامیِ رسمی و اندیشهٔ دینی در بسیاری از کشورهای اسلامی داشته است: رکود؛ توقف؛ گلخانه‌بودن؛ درجازدن؛ گاهی پرخاش و تکفیر و تهدید؛ انزوا و فرقه‌گرایی؛ رشد بنیادگرایی. از بین این‌ها از حیث نظری، تلخ‌ترینش رکود است. خودْ سال‌ها گفته و خندیده‌اند! پس بدیهی است که در بیرون از دایرهٔ آشنا، گارد دفاعی بسته شود. به همین دلیل فقط از دیوارهای قلعهٔ قرائت رسمی بالا می‌روند و پاسداری می‌کنند و نگهبانی می‌دهند. و خود را آمادهٔ رزم و «دفع شبهه» می‌بینند. غافل از اینکه از آن بالا فقط شهر خود را آن‌هم در تصویری کلیشه‌ای می‌شود دید. نه منظره‌های وسیع نزدیک و نه شهرهای بزرگ دورتر را. این نوع پاسبانی، به‌رغم ظاهر قدرتمندش و برخلاف منطقِ شهرداری، نتیجه‌ای ندارد جز: ضعف و ضعف. برای ارزیابی این ادعا، کافی‌‌ست قرائت رسمی وضعیت خود را در محافل و موقعیت‌هایی ارزیابی کند که جهانی‌ترند، آزادترند، به سبک‌ها و حرف‌ها و برداشت‌ها و تحلیل‌ها و منابع دیگر هم دسترسی دارند. در آنجاها در بهترین حالت حاملان قرائت رسمی سرنوشتی جز انزوا و رکود و فرقه‌گرایی ندارند.

منطق «دفع شبهه» متکی بر تک‌گویی (مونولوگ) است. در منطق دفع شبهه، حقیقت از پیش آشکار است و از دل فرآیند مشارکتی و گفت‌وگویی (دیالوگی) ظهور نمی‌کند. حقیقت در اینجا ساده و نقطه‌ای و تملک‌پذیر و محافظت‌کردنی است. با این‌حال دفع‌کنندگان شبهه قوی نمی‌شوند و دیگران کم و کمتر آنان را مالک حقیقت خواهند شمرد. همچنان‌که هر درِ بسته‌ای، خانه را بی‌نفس و صاحبان خانه را ضعیف می‌کند؛ همچنان‌که که کشتی‌گیرِ بی‌تمرین، در اولین مسابقهٔ واقعی شانه‌اش به خاک مالیده می‌شود.

در عوضِ اندیشهٔ راست‌کیش و ضعیف‌شوندهٔ اسلامی در بسیاری از کشورهای اسلامی، مسیحیت ناگزیر بوده که با آرای مقابل و موازی مواجه شود. در را باز کند و بیاموزاند و بیازمود. و گاهی هم کشتی بگیرد. البته در آنان نیز جریان‌های محافظه‌کار بسیارند و هنوز با منطق دفع شبهه یکسره وداع نکرده‌اند. اما تنهٔ جریان الهیات مسیحی قوت بیشتری پیدا کرده، چون بخش گسترده‌تری از آنان وارد دیالوگ انتقادی با جریان‌های مقابل و موازی شده‌اند. این را می‌توان در مجلات، کتاب‌ها، مقاله‌ها و محتواهای منتسب به الهیات مدرن مسیحی دید. همان‌گونه که حوزه و دانشگاه‌های ما آینهٔ خودبینی و انزوا و رکود و مکررگویی و سطحی‌گرایی است. و ناآشنایی ما با اندیشه‌های دیگر، به‌ویژه دربارهٔ خود اسلام و قرآن و تاریخ اسلام و ... که در کتاب‌ها و تولیدات ما پیداست. تنها کورسوی امید، جریانِ پاگرفته از مسلمانانی است که هم دین‌شناسند و هم جهان‌دیده. هم حقیقت‌‌چشیده‌اند و هم حقیقت‌جو. هم متواضع‌اند و هم منتقد. هم تسلیم‌اند و هم پرسشگر.

#تأملات
@Hamesh1
هامِش (علی سلطانی)

15 Feb, 07:28

592

نسخهٔ پیراسته‌تر، کامل‌تر و مستندتر یادداشت دربارهٔ فیلم موسی‌کلیم‌الله، منتشره در سایت دین‌آنلاین:

https://www.dinonline.com/44657/

#یادداشت
@Hsmesh1