هفت بال @haftbaldt Channel on Telegram

هفت بال

@haftbaldt


👥گروه مطالعاتی شهدای اهل قلم( شهرستان طبس گلشن):

📚هدف حقیقی کتاب‌ها آن است که ذهن را به دام فکر
کردن بیندازند.( جیمز راسل)

انتقادو پیشنهاد :
https://t.me/Omid3349

اینستاگرام:
http://instagram.com/haftbaldt
ایتا:
https://eitaa.com/haftbaldt

هفت بال (Persian)

هفت بال یک گروه مطالعاتی است که به شهدای اهل قلم شهرستان طبس گلشن اختصاص دارد. هدف اصلی این گروه، معرفی کتبی است که توانایی به دام انداختن ذهن و ترغیب به فکر کردن را دارند. همچنین، این گروه از انتقادات و پیشنهادات شما استقبال می‌کند. برای ارسال انتقادات و پیشنهادات خود به لینک زیر مراجعه کنید: https://t.me/Omid3349. همچنین می‌توانید به اینستاگرام هفت بال به آدرس http://instagram.com/haftbaldt و یا به ایتا به آدرس https://eitaa.com/haftbaldt مراجعه کنید.

هفت بال

24 Jan, 10:32


💥#داستانک💥

🔹دو فروشنده کفش برای فروش کفش‌های فروشگاهشان به جزیره‌ای اعزام شدند.

🔸فروشنده اول پس از ورود به جزیره با حیرت فهمید که هیچ ‌کس کفش نمی‌پوشد، فورا تلگرافی به دفتر فروشگاه در شیکاگو فرستاد و گفت: فردا برمی‌گردم، اینجا هیچ‌کس کفش نمی‌پوشد.

🔸فروشنده دوم هم از دیدن همان واقعیت حیرت کرد، فورا این تلگراف را به دفتر فروشگاه خود فرستاد: لطفا هزارجفت کفش بفرستید، اینجا همه کفش لازم دارند.

🔹فرق بین مانع و فرصت چیست؟!
نگرش ما نسبت آن.

🔸افراد عادی به دیدن چیزهای منفی و مدام بهانه آوردن عادت کرده‌اند، در حالی که هرچیزی هم جنبه‌ی منفی دارد و هم مثبت که افراد موفق با انرژی خوبشان جنبه‌های مثبت را میبینند و از نقاط قوت استفاده می‌کنند...

🆔 @haftbaldt

هفت بال

24 Jan, 09:33


#آسان_گذران_کار_جهان_گذران_را

بهترین کلیپی که دیدم!
خانواده يعنی بزرگترین سرمایه...

🆔 @haftbaldt

هفت بال

24 Jan, 08:32


#جونم_برات_بگه

نه سال پیش با خواهرم درد و دل کردم راجع به یه مسلئه ای .
حالا که ازدواج کردم و دوتا بچه دارم خواهرم ابرومو داره میبره با اون‌ حرفا.
حالا میفهمم چرا امام علی با چاه دردو دل میکرد

فاطماگل

🆔 @haftbaldt

هفت بال

24 Jan, 07:37


۵🎧#کتاب_صوتی
📚#به_احترام_پری_کوک_برخیزید
نویسنده : #لسلی_کانر
🎙راوی : #اشکان_صادقی
💥 ۷ فایل صوتی(هر روز یک قسمت)
🍉 فصل: 5⃣
🌹منبع : #ایرانصدا

هفت بال

24 Jan, 06:47


خودخواه
تجربه سخت تنهایی را پیش رو دارد

#ارد_بزرگ

🆔 @haftbaldt

هفت بال

24 Jan, 06:00


#قندون

اینو گذاشتم دلتون ضعف بره🤤
مامانش نوشته امروز فهمیدم پسرم خجالتیه😍😅

🆔 @haftbaldt

هفت بال

24 Jan, 05:34


📿 هر روز با #قرآن

💠 سوره مبارکه کهف آیه ی ۳۹

🔸️قُلْتَ مَا شَاءَ اللَّهُ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ

🔹️بگوماشاءاللّه (آنچه خدا بخواهد)، 
همه چیز به خواست خداست
و جز قدرت خدا قوه‌ای نیست.

🆔️ @haftbldt

هفت بال

23 Jan, 19:32


#منم_آن_نیازمندی_که_به_تو_نیاز_دارم

بزرگ فکر کن و بزرگ بخواه
نه خدا بخیله نه تو لیاقت
چیزای کمی رو داری

" شب خوش "

هفت بال

23 Jan, 17:35


#کلید🔑

آنچه را عقل به یک عمر به دست آورده است
دل به یک لحظه کوتاه به هم می ریزد

#فاضل_نظری

🆔 @haftbaldt

هفت بال

23 Jan, 16:34


#لحظه_هایت_بی_غم_روزگارت_آرام
#موسیقی_بدون_کلام
#روح_الله_خالقی
#نوستالژی

🆔️ @haftbaldt

هفت بال

23 Jan, 12:32


در پاهایم هیچ رمقی نبود . آن ها (داعشی ها)تقریبا من را می کشیدند. دو نفر زیر بغل هایم را گرفته بودند یکی هم از پشت لگد میزد تا راه بروم گاها هم با مشت به سرم می کوبیدند. وقتی رسیدیم به مقر پشتیبانی از لای درختان مرا بردند داخل خانه انداختنم . روی تشکی دست و پایم را بستند خون همچنان از سرم جاری بود. تعداد بسیار زیادی ریختند دورم . یکیشان پوتین هایم را دید و گفت : به به ! چه کفش هایی البته اینها را به زبان عربی می گفت : کفش هایم را درآورد و برد دیگری جوراب هایم را درآورد و یکی یکی چیزهایی را که همراهم بود را بردند من کماکان مبهوت نگاه می کردم .
داخل جیبم مسکن سردرد بود خیلی پیش می آمد که در خط بچه ها سردرد می گرفتند این قرص ها را درآوردند و فریاد زدند: «حرام حرام! اینها ترامادول است. بهشان فهماندم این ترامادول نیست ژلوفن است و چرک خشک کن؛ اما آنها گفتند تو کافری و من را زدند؛ باز گفتند اینهاهمه مخدرات است.

از زدن کم ترین مضایقه ای نمی کردند سیگار و فندکم را هم برداشتند از من مدتی که در بهداری بودم در حد چند کلمه عربی یاد گرفتم و برخی از حرف هایشان را می فهمیدم( ابوحسن قفس )همان کسی که مرا اسیر گرفته بود همه جا دنبالم می آمد او سوری بود و آنجا من را به دو نفر تحویل داد و گفت ببریدش مقرتا من خودم بیایم. من را داخل اتاقی بردند. دواگلی آوردند و سرم را سرسری باند پیچی کردند .
پرسید: «دخان!؟» گفتم: «بله» فریاد زد: «حرام!»
دائم به خودم می گفتم اینها الان من را می برند و سرم را می برند. ترس وجودم را احاطه کرده بود دوباره بردنم بیرون ، حدود پانصد نفر بودند وضع عجیبی بود. «جبهة الشام»، «جبهة النصره» ، «جيش الحر»، «العمرى)) ، ((داعش)» و گروه های دیگر هرکدام تعدادی از نیروهایشان بودند هر کدامشان مرا می کشیدند و می گفتند او را به ما بدهید من هم میان آنها دستبند دستم فشار عجیبی می آورد .
بین همه گروه های تکفیری جبهة النصره از همه خشن تر هستند هر کسی مرا به یک سمتی می کشید ترسیده بودم و با خودم می گفتم بالاخره یکی شان مرا می برد و می کشد سوار ماشینم می کردند گروهی دیگر مرا پیاده می کرد و سوار ماشین خودشان می کرد، دوباره گروهی دیگر مرا پیاده می کردند و با خود می بردند. وضع عجیبی بود.

📚(#فرار_از_زندان_داعش/نویسنده : #زهرا_بختیاری /انتشارات یازهرا /چاپ یکم ۱۳۹۶ /ص۲۸_۲۷)

🆔️ @haftbaldt‌

هفت بال

23 Jan, 11:31


#دیالوگ

اگر چشم انتظار احترام و توجه
و محبت دیگرانی، ابتدا این‌ها را به خودت بدهکاری.
کسی که خودش را دوست نداشته باشد
ممکن نیست دیگران دوستش داشته باشند.
خودت را که دوست داشته باشی،
اگر دنیا پر از خار هم بشود، نومید نشو،
چون به زودی خارها گل می‌شود.



📚 ملت‌عشق
👤 الیف‌ش
افاک

🆔 @haftbaldt

هفت بال

23 Jan, 10:32


💥#داستانک💥

💠 عنوان داستانک : روزی

مرﺩﯼ ﺳﺮﭘﺮﺳﺘﯽ ﻣﺎﺩﺭ، ﻫﻤﺴﺮ ﻭ فرزندش ﺭﺍ ﺑﺮﻋﻬﺪﻩ ﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﻧﺰﺩ اربابی ﮐﺎﺭ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ، وی ﺩﺭ ﮐﺎﺭﺵ ﺍﺧﻼﺹ ﺩﺍﺷﺖ ﻭ کارها ﺭﺍ ﺑﻪ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺷﮑﻞ ﻣﻤﮑﻦ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﻣﯽﺩﺍﺩ.
یک ﺭﻭﺯﯼ ﺍﻭ ﺳﺮ ﮐﺎﺭ ﻧﺮﻓﺖ...
ﺑه همین ﻋﻠﺖ ﺍﺭﺑﺎﺑﺶ ﺑﺎ ﺧﻮﺩ ﮔﻔﺖ:
ﺑﺎﯾﺪ ﻣﻦ ﯾﮏ ﺩﯾﻨﺎﺭ ﺯﯾﺎﺩﺗﺮ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺑﺪﻫﻢ ﺗﺎ ﺍﻭ ﺩﯾﮕﺮ ﻏﯿﺒﺖ ﻧﮑﻨﺪ.
ﺯﯾﺮﺍ ﺣﺘﻤﺎ ﺑه خاﻃﺮ ﺩﺭﺧﻮﺍﺳﺖ ﺍﻓﺰﺍﯾﺶ ﺩﺳﺘﻤﺰﺩﺵ ﻏﯿﺒﺖ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ
ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ در روز بعد ﺳﺮﮐﺎﺭﺵ ﺣﺎﺿﺮ ﺷﺪ ارباب ﺣﻘﻮﻗﺶ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺩﺍﺩ ﻭ ﺩﯾﻨﺎﺭﯼ ﻫﻢ ﺑﻪ ﺁﻥ ﺍﺿﺎﻓﻪ ﮐﺮﺩ.
ﮐﺎﺭﮔﺮ ﭼﯿﺰﯼ ﻧﮕﻔﺖ ﻭ ﺍﺯ ﺍﺭﺑﺎﺑﺶ تشکر کرد و ﺩﻟﯿﻞ ﺯﯾﺎﺩ ﺷﺪﻥ ﺭﺍ ﻧﭙﺮﺳﯿﺪ.
ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻣﺪﺗﯽ ﮐﺎﺭﮔﺮ ﺑﺎﺭ ﺩﯾﮕﺮ ﻏﯿﺒﺖ ﮐﺮﺩ.
ﺍﺭﺑﺎﺑﺶ ﺑه شدت ﺧﺸﻤﮕﯿﻦ ﺷﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ:
ﺩﯾﻨﺎﺭﯼ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯾﺶ ﺍﺿﺎﻓﻪ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﻡ ﮐﻢ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺁﻥ ﺭﺍ ﮐﻢ ﮐﺮﺩ...
ﻭ ﮐﺎﺭﮔﺮ باز هم ﭼﯿﺰﯼ ﻧﮕﻔﺖ و علت این کار را ﺍﺯ ﺍﻭ نپرسید.
ﭘﺲ ﺍﺭﺑﺎﺑﺶ ﺍﺯ ﻋﮑﺲ ﺍﻟﻌﻤﻞ ﺍﻭ ﺗﻌﺠﺐ ﮐﺮﺩ به همین ﻋﻠﺖ ﺑﻪ ﺍﻭ ﮔﻔﺖ:
ﺣﻘﻮﻗﺖ ﺭﺍ ﺯﯾﺎﺩ ﮐﺮﺩﻡ ﭼﯿﺰﯼ ﻧﮕﻔﺘﯽ، ﺁﻥ ﺭﺍ ﮐﻢ ﮐﺮﺩﻡ ﺑﺎﺯ ﭼﯿﺰﯼ ﻧﮕﻔﺘﯽ!
ﮐﺎﺭﮔﺮ ﮔﻔﺖ:
ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﺑﺎﺭ ﺍﻭﻝ ﻏﯿﺒﺖ ﮐﺮﺩﻡ ﺧﺪﺍ ﻓﺮﺯﻧﺪﯼ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺩﺍﺩ ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﯿﻦ ﻏﯿﺒﺖ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﺯﻣﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺍﻓﺰﺍﯾﺶ ﺣﻘﻮﻕ ﺑﻪ ﻣﻦ ﭘﺎﺩﺍﺵ ﺩﺍﺩﯼ ﮔﻔﺘﻢ ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺯﯼ ﻓﺮﺯﻧﺪﻡ ﺑﻮﺩﻩ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺍﻭ ﺁﻣﺪﻩ ﺍﺳﺖ.ﻭ ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ برای ﺑﺎﺭ ﺩﻭﻡ ﻏﯿﺒﺖ ﮐﺮﺩﻡ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﻣﺮﺩ ﻭ ﭼﻮﻥ ﮐﻪ ﺩﯾﻨﺎﺭ از حقوقم ﮐﻢ ﺷﺪ ﮔﻔﺘﻢ ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺯﯾﺶ ﺑﻮﺩﻩ، ﮐﻪ ﺑﺎ ﺭﻓﺘﻨﺶ ﺭﻓﺘﻪ ﺍﺳﺖ.ﭼﻪ ﺯﯾﺒﺎﯾﻨﺪ ﺭﻭح هاﯾﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺁﻧﭽﻪ ﺧﺪﺍﯼ ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ ﺑﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﺑﺨﺸﯿﺪﻩ ﻗﺎﻧﻊ ﻭ ﺭاضی اند ﻭ ﺍﻓﺰﺍﯾﺶ ﻭ ﮐﺎﻫﺶ ﺭﻭﺯﯾﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍﻧﺴﺎن ها ﻧﺴﺒﺖ ﻧﻤﯽ ﺩﻫﻨﺪ...

🆔 @haftbaldt

هفت بال

23 Jan, 08:33


#جونم_برات_بگه

من یک درسی که از زندگی گرفتم این بود که جلوی زبونم رو بگیرم
من به خاطر همین که بدون فکر صحبت کردم، خیلی از ادمای زندگیم رو از خودم روندم...
نمیتونم بگم پشیمونم، چون نیستم
ولی اگر اون ادما بودن یکم بهتر میشد
بیشتر خوش میگذشت
بیشتر میخندیدیم
از اون به بعد یاد گرفتم بدون فکر حرف نزنم و در لحظه جواب ندم
چون واقعا این دنیا ارزش اینو نداره که بخوام دل کسی رو بشکنم یا ادما رو از خودم دور کنم...

*خواهر مهربون*

🆔 @haftbaldt

هفت بال

23 Jan, 07:31


🎧#کتاب_صوتی
📚#به_احترام_پری_کوک_برخیزید
نویسنده : #لسلی_کانر
🎙راوی : #اشکان_صادقی
💥 ۷ فایل صوتی(هر روز یک قسمت)
🍉 فصل: 4⃣
🌹منبع : #ایرانصدا

هفت بال

23 Jan, 06:32


بعد از کفش
بیشترین چیزی که زیر پا گذاشته میشه

#انسانیته

#مارک_زاکربرت

🆔 @haftbaldt

هفت بال

23 Jan, 06:04


#قندون

روزتون پر از حس و حال خوب

این کلیپ تقدیم حضورتون❤️

🆔 @haftbaldt

هفت بال

23 Jan, 05:30


📿 هر روز با #قرآن

💠سوره ی مبارکه ی طه آیه ی ۱۳۱

🔹️وَ لا تَمُدَّنَّ عَيْنَيْكَ إِلى ما مَتَّعْنا بِهِ أَزْواجاً مِنْهُمْ زَهْرَةَ الْحَياةِ الدُّنْيا لِنَفْتِنَهُمْ فيهِ وَ رِزْقُ رَبِّكَ خَيْرٌ وَ أَبْقى [131]

🔸️و هرگز چشمان خود را به مواهب مادّى، که به گروه‌هایى از آنان داده‌ایم، مدوز؛ این‌ها گل‌هاى [ناپایدار] زندگى دنیاست؛ تا آنان را در آن بیازماییم؛ و روزى پروردگارت بهتر و ماندگارتر است.
🆔️ @haftbaldt

هفت بال

22 Jan, 19:30


#منم_آن_نیازمندی_که_به_تو_نیاز_دارم

همینکه خدا همه چیز رو
می‌دونه کافیه بسپار به خودش...

🦋شب بخیر...

هفت بال

11 Jan, 12:36


۲
سرگردان

زمستان نیز رفت اما بهارانی نمی بینم
بر این تکرار در تکرار پایانی نمی بینم

به دنبال خودم چون گردبادی خسته می گردم
ولی از خویش جز گردی به دامانی نمی بینم

چه بر ما رفته است ای عمر؟ ای یاقوت بی قیمت !
که غیر از مرگ گردنبند ارزانی نمی بینم

زمین از دلبران خالی ست یا من چشم و دل سیرم؟ که می گردم ولی زلف پریشانی نمی بینم

خدایا عشق درمانی به غیر از مرگ می خواهد
که من می میرم از این درد و درمانی نمی بینم

📚(#اقلیت/نویسنده : #فاضل_نظری /انتشارات سوره مهر /چاپ چهلم ۱۳۹۵ /ص۱۲)

🆔️ @haftbaldt‌

هفت بال

11 Jan, 11:32


#دیالوگ

مشکل کسانی را که نمی‌خواهند مشکلشان حل شود، هیچ کس نمی‌تواند حل کند...


👤 ریچارد باخ
📚 یگانه

🆔 @haftbaldt

هفت بال

11 Jan, 10:32


💥#داستانک💥

بعد از فراغت از تربیت معلم سهمیه استان فارس شدم
اداره کل فارس ابلاغم را زد شهرستان لار
اخر شهریور بود و باید هرچه سریعتر خودم را به اموزش وپرورش لار معرفی می کردم
عصر جمعه ای رفتم ترمینال برای بلیط
جنب و جوش شروع سال تحصیلی بود مسافرتها زیاد و ترمینال مملو از مسافر بود.
به چند تا تعاونی مراجعه کردم بلیط گیرم نیامد .
یک نفر راهنماییم کرد گفت اتوبوس لار داره مسافر سوار می کنه برو با راننده ش صحبت کن بگو معلم هستم شاید سوارت کرد.
رفتم طرف جایگاهی که اتوبوس ایستاده بود شلوغی مسافرها را که دیدم باخودم فکر کردم معلمی که برای مردم جایگاهی نداره و اگر بفهمه معلم هستم ممکنه سوارم نکنه یه فکری به نظرم رسید
کنار راننده ایستادم سلام کردم پرسیدم ببخشید راننده این اتوبوس شمائید گفت بله
گفتم من اقای ... هستم قاضی دادگاهم ابلاغم را زدن برای دادگاه لار و باید فردا خودم را به انجا معرفی کنم لطف کنید یه صندلی برایم درنظر بگیرید
اگر یک وقت گذارت به دادگاه افتاد بیا پهلوم هر کاری داشتی برایت انجام میدهم.
اقای راننده با احترام دستم را گرفت امدیم جلو در اتوبوس گفت برو صندلی پشت سر راننده بنشین.
تو مسیر هم نهایت احترام را بهم گذاشت و چندبار ازم پذیرایی کرد
رسیدیم لار پیاده شدم مبلغی پول گرفتم جلوش هرچه اصرار کردم کرایه هم نگرفت
موقع رفتن تاکید کردم حتما بیا دادگاه و سری بهم بزن
خداحافظی کردم و هنوز چند قدم بیشتر نرفته بودم که صدام زد
ایستادم اهسته بهم نزدیک شد
گفت ببخشید یه خواهشی ازت دارم دلم هری ریخت پایین فکر کردم همین اول کار مشکلی تو دادگاه داره میخواهد براش حل کنم
نگاهی به صورتم انداخت گفت ،،انشالله از این به بعد که میروی سر کلاس مواظب باش هیچ وقت دروغ گفتن یاد دانش اموزات ندهی،،
یادت هم باشه به احترام‌ ،معلمیت سوارت کردم
گفتم شما از کجا میدانی که من معلمم.
گفت اونی که راهنمای ات کرد و فرستادت پهلوی من بهم گفت.
خلاصه
*،،درسی که ان روز یک راننده بیسواد در ابتدای کارم و در دو جمله به من یاد داد تاثیرش بیشتر از تمام دروسی بود که دو سال در تربیت معلم خوانده بودم،،*

🆔 @haftbaldt

هفت بال

11 Jan, 09:31


#آسان_گذران_کار_جهان_گذران_را

کاش زودتر بفهمیم که ثروت واقعی پول نیست...

🆔 @haftbaldt

هفت بال

11 Jan, 08:31


#جونم_برات_بگه

سال98 یه آبدارچی داشتیم که خونش توی قرچک رو فروخته بود تا جهیزیه دخترش رو بده، به خاطر فشار مالی اومده بود توی کوچه اداره سرایدار یه خونه شده بود.
روزا اداره کار میکرد و شبا سرایداری میکرد
ما هم می‌خواستیم یه طوری که عزت نفسش خدشه دار نشه کمکش کنیم، این شد که یه تصمیم مهم گرفتیم.قرار شد هر ماه بهش گوشت، برنج و...بدیم که برامون توی خونش ناهار بپزه و یه مبلغی معادل۵۰درصد قیمت روز همون غذا هم اول هر ماه بهش بابت طبخ بدیم.
از همون هفته اول خورشت یکم آبکی بود و برنج کم اومد، بهمون گفت مواد کم دادید و دوبرابر بهش دادیم ولی هر روز کیفیت غذاها کمتر میشد.اوایل خورشت ها ابکی بود و برنج هم انگار قاطی داشت
بعد دوماه رسماً برنج هندی با خورشت بدون گوشت بهمون تحویل میداد.
اعتراض هم میکردیم می‌گفت کیفیت مواد خودتون کمه
خیلی اتفاقی یه روز فهمیدیم آقا با مواد ما برای شرکت های اطراف هم غذا میپزه و بهشون میفروشه و پولش رو می‌ذاره جیبش.مچش رو که گرفتیم حاضر نشد پول و مواد غذایی اون ماه رو پس بده، اون سال میگفت درآمدم به بالای۲۰میلیون تومن رسیده و نیازی دیگه به شماها ندارم.
یه روز ول کرد و دیگه اداره نیومد، شب قبل رفتنش هم رفته بود توی کشوهای همه و هر چیز به درد بخوری که داشتیم دزدیده بود و رفته بود.دوهفته پیش یکی از همکاران زنگ زد گفت فهمیدی فلانی پارسال مرده؟
آبدارچیه رو می‌گفت.
گویا صاحب ملکی که این سرایدارش بوده از خارج برمیگرده و میبینه این خونش رو کرده تهیه غذایی، سریع عذرش رو میخواد.
شرکتهای اطراف هم به خاطر افت کیفیت غذاهاش دیگه ازش خرید نمیکردن.از بی پولی برمیگرده اداره و التماس می‌کنه که اوضاعم خرابه و اجازه بدید برگردم، ولی به خاطر پرونده دزدی و یهویی رفتنش بهش اجازه نمیدن.
چند ماهی آواره خیابون میشه و آخرشم گویا دق مرگ میشه میمیره.
پول حروم رفیق نیمه راهه، اول خوب بالا میبرتت، بعد که قشنگ ارتفاع گرفتی می کوبتت زمین.

Katsumoto


🆔 @haftbaldt

هفت بال

11 Jan, 06:35


زیاده از خویش سخن گفتن
راهی است برای پنهان کردن خویشتن

#فردریش_نیچه

🆔 @haftbaldt

هفت بال

11 Jan, 06:04


#قندون

پس این باقالی پلو با ماهی ما چیشد؟

🆔 @haftbaldt

هفت بال

11 Jan, 05:33


📿 هر روز با #قرآن

💠 سوره مبارکه ی حج آیه ی ۱۱

🔸️وَمِنَ النَّاسِ مَنْ يَعْبُدُ اللَّهَ عَلَى حَرْفٍ فَإِنْ أَصَابَهُ خَيْرٌ اطْمَأَنَّ بِهِ وَإِنْ أَصَابَتْهُ فِتْنَةٌ انْقَلَبَ عَلَى وَجْهِهِ خَسِرَ الدُّنْيَا وَالْآخِرَةَ ذَلِكَ هُوَ الْخُسْرَانُ الْمُبِينُ 

🔹️بعضی از مردم خدا را تنها با زبان می‌پرستند (و ایمان قلبیشان بسیار ضعیف است)؛ همین که (دنیا به آنها رو کند و نفع و) خیری به آنان برسد، حالت اطمینان پیدا می‌کنند؛ اما اگر مصیبتی برای امتحان به آنها برسد، دگرگون می‌شوند (و به کفر رومی‌آورند)! (به این ترتیب) هم دنیا را از دست داده‌اند، و هم آخرت را؛ و این همان خسران و زیان آشکار است!

🆔️ @haftbaldt

هفت بال

10 Jan, 17:36


#کلید🔑


ما قِصّه‌یِ دِل


جُز بِه بَر یار
نَبُردیم …



#هوشنگ_ابتهاج‌


🆔
@haftbaldt

هفت بال

10 Jan, 15:31


۱
جنگل رویا

پنجشنبه صبح قرار است بروم پارک ملی نایروبی؛ پارک ملی جاییست در اطراف شهر با وسعتی حدود ۱۱۷ کیلومتر مربع فضای سبزی شبیه جنگل های استپ که در قلبش درخت ها انبوه تر می شوند گردش با اتومبیل در این پارک حدوداً پنج ساعت طول می کشدوتازه این یکی از کوچکترین پارک های مشابه در کنیاست. بهترین ساعت برای شروع گردش ۶ صبح است که آفتاب هنوز سر نزده و هوا حسابی خنک است در این هواست که حیوانات از دل جنگل بیرون می آیند و در نزدیک ترین فاصله از آدم ها خواهند بود. با گرم شدن هوا، آنها دوباره به دل جنگل پناه می برند.
شب را در خانه امیرعلی (رفیق هندی تبار ) می مانم تا صبح راحت تر به پارک ملی برسم... امیرعلی برایم یک راننده ی سافاری پیدا می کند که متخصص گردش در این پارک است. او همه ی سوراخ و سنبه های پارک را می شناسد و می داند پشت کدام درخت ممکن است شیری کمین کرده باشد. اسمش ریچارد است و حسابی بلدکار....
ساعت تقريباً ۶ صبح به ورودی پارک می رسیم. هوا بی نظیر است. ریچارد منتظرمان ایستاده ، با ون روبازی که حسابی هیجان انگیز به نظر می رسد . می پریم توی ون و راه می افتیم . خبری نیست... غر می زنم سر امیر علی که پس حیوان های تان کجا هستند؟ امیر علی می گوید: مگه من رئیس حیوون ها هستم ... به من چه!» داریم یکی به دو می کنیم که ریچارد ترمز می کند و می گوید: «دعوا نکنید... اونجان و نخستین گله ی آهوها را نشان مان می دهد.خدای بزرگ! مگر می شود؟... تا به حال چنین صحنه ای ندیده ام سی چهل آهوی زیبا با خط هایی زیر شکم شان می چرخند و می دوند... بختمان باز می شود و حیوان ها یکی یکی به میدان می آیند ریچارد هر چند دقیقه مجبور می شود توقف کند تا فیلم و عکس بگیریم. بوفالویی که پرنده ها روی پشتش نشسته اند و دارند تمیزش می کنند گورخرهایی که معلوم نیست حیوانات سیاهی هستند با خط هایی سفید یا حیواناتی سفید با خطهایی سیاه...
کرگدنوهای غول آسا گله های زرافه... اما هیچ کدام از این حیوان ها به زیبایی دو قلاده شیری نیستند که آرام و پرابهت در فاصله چند متری ما دراز کشیده اند و معلوم نیست در ذهنشان چه می گذرد آیا می خواهند در یک حرکت ناگهانی به سوی ما هجوم بیاورند؟ چنین به نظر نمی رسد اما ریچارد می گوید : اگر چنان هم کنند عجیب نیست بودن در ماشین ریچارد برایم یک حاشیه امنیت ایجاد می کند هر جا خطری احساس شود می شود گاز داد و فرار کرد اما در نهایت به نقطه ای می رسیم که جنگل انبوه می شود و راه دیگر ماشین رو نیست باید پیاده برویم .یک نگهبان مسلح آنجاست که حاضر می شود در مقابل مبلغی که ابتدا تعیین نمی کنیم چقدر همراه ما به جنگل بیاید و گردشی یک ساعته داشته باشیم. از اینجا به بعد را دیگر نمی توانم بنویسم یعنی در واقع واژه هایی پیدا نمی کنم که بتواند احساسم را در آن صبح عجیب بیان کند. نمی توانم آن همه صدای پرنده راکه برای اولین بار در زندگی می شنیدم برای کسی توضیح دهم. همین طور لانه های پرندگان را ... لاک پشت ها و سنجاقک های خال خالی را ... سوسمارهایی که چنان آرامند که آدم فکر نمی کند ممکن است خودش طعمه ی بعدی آنها باشد ... گل ها ... برگ ها ... خدایا! اینجا کجاست دیگر؟ مرد محافظ انگار چشم هایش مسلح است چیزهایی را نشانم می دهد که عمراً ممکن نیست خودم ببینم.او می داند لانه ی طوطی ها روی کدام درخت های جنگل است. او می داند کجای دریاچه را با انگشت نشانم دهد تا بتوانم چشم های یک سوسمار را ببینم... او می داند چه ردّی را باید بگیریم تا در نهایت به دو زرافه ی عاشق برسیم که گردن در گردن انداخته اند و دارند عشق بازی می کنند اینجا حواس پنجگانه ی آدم هنگ می کند . یک باره هر پنج حواس ، تجربه هایی را از سر می گذرانند که تا پیش از آن از سر نگذرانده اند انگار reset شده اند و دوباره روز اول خلقتشان است .
گردش با مرد محافظ تمام می شود از ریچارد می پرسم چقدر باید به او بدهم؟ می گوید: «صد شیلینگ با تعجب می پرسیم :صد شیلینگ! ریچارد تأکید می کند و من صد شیلینگ به محافظ می دهم و او تشکر زیاد می کند . صد شیلینگ به پول ما می شود کمی بیشتر از هزار تومان . اگر قبل از همراه شدن با او می دانستم که او در مقابل این مبلغ قرار است محافظ جان من باشد ، حاضر به همراهی نمی شدم چون هنوز هم باور نمی کنم کسی در مقابل هزار تومان (به نرخ سال ۱۳۹۲)حاضر به حفظ جان آدمی باشد که او را استخدام کرده است.
گردش در پارک ملی حوالی ظهر تمام می شود . یک روز استثنایی و به یادماندنی که هنوز هم شبیه یک رویاست !

📚(#مارک_دوپلو/نویسنده:#منصور_ضابطیان /انتشارات مثلث /چاپ هفدهم تابستان ۱۴۰۳ /ص۳۰_۲۷)

🆔️ @haftbaldt‌

هفت بال

10 Jan, 11:33


#دیالوگ

همه ی ما گاهی اوقات دلمون می شکنه...
من هروقت دلم می شکنه، میرم میدوم..
وقتی میدوی بدنت آب شو از دست میده... ودیگه به راحتی گریه ت نمی گیره...


🎥 Chungking
Express

🆔 @haftbaldt

هفت بال

10 Jan, 10:31


🔅#داستانک

💠 عنوان داستان : راهی غیرتکراری برای ابراز عشق

🔹یک روز آموزگار از دانش‌آموزانی که در کلاس بودند پرسید:
آیا می‌توانید راهی غیرتکراری برای ابراز عشق، بیان کنید؟

🔸برخی از دانش‌آموزان گفتند:
با بخشیدن، عشقشان را معنا می‌کنند. برخی «دادن گل و هدیه» و «حرف‌های دلنشین» را راه بیان عشق عنوان کردند. شماری دیگر هم گفتند «باهم‌بودن در تحمل رنج‌ها و لذت‌بردن از خوشبختی» را راه بیان عشق می‌دانند.

🔹در آن بین، پسری برخاست و پیش از اینکه شیوه دلخواه خود را برای ابراز عشق بیان کند، داستان کوتاهی تعریف کرد.

🔸یک روز زن و شوهر جوانی که هر دو زیست‌شناس بودند، طبق معمول برای تحقیق به جنگل رفتند.

🔹آنان وقتی به بالای تپه رسیدند درجا میخکوب شدند. یک ببر بزرگ، جلوی زن‌وشوهر ایستاده و به آنان خیره شده بود. شوهر، تفنگ شکاری به‌همراه نداشت و دیگر راهی برای فرار نبود.

🔸رنگ صورت زن‌وشوهر پریده بود و در مقابل ببر، جرئت کوچک‌ترین حرکتی نداشتند. ببر، آرام به طرف آنان حرکت کرد.

🔹همان لحظه، مرد زیست‌شناس فریادزنان فرار کرد و همسرش را تنها گذاشت. بلافاصله ببر به‌سمت شوهر دوید و چند دقیقه بعد ضجه‌های مرد جوان به گوش زن رسید. ببر رفت و زن زنده ماند.

🔸داستان به اینجا که رسید دانش‌آموزان شروع‌ کردند به محکوم‌کردن آن مرد.

🔹راوی اما پرسید:
آیا می‌دانید آن مرد در لحظه‌های آخر زندگی‌اش چه فریاد می‌زد؟

🔸بچه‌ها حدس زدند حتما از همسرش معذرت خواسته که او را تنها گذاشته است!

🔹راوی جواب داد:
نه، آخرین حرف مرد این بود که «عزیزم، تو بهترین مونسم بودی. از پسرمان خوب مواظبت کن و به او بگو پدرت همیشه عاشقت بود.»

🔸قطره‌های بلورین اشک، صورت راوی را خیس کرده بود که ادامه داد:
همه زیست‌شناسان می‌دانند ببر فقط به کسی حمله می‌کند که حرکتی انجام می‌دهد یا فرار می‌کند.

🔹پدر من در آن لحظه وحشتناک، با فداکردن جانش پیش‌مرگ مادرم شد و او را نجات داد.

🔸این صادقانه‌ترین و بی‌ریاترین راه پدرم برای بیان عشق خود به مادرم و من بود.

🆔 @haftbaldt

هفت بال

10 Jan, 09:33


#آسان_گذران_کار_جهان_گذران_را

چقد این کلیپ افکار و روح آدمو بهم میریزه، یادمه صبح دل کندن از رختخواب گرم و نرم سخت بود بابام رادیو رو روشن میکرد و اعلام تعطیلی دنیارو بهمون میدادن بوی نان پخته و صدای رادیو و آماده کردن صبحانه مادرم بهشت واقعی رو زنده میکرد اون روزها کجان حال و هوای خوب کجاست حتی آسمون خدا و فصل ها هم انگاری قهر کردند...

🆔 @haftbaldt

هفت بال

10 Jan, 08:32


#جونم_برات_بگه

مامان‌بزرگم وقتی همه بچه‌هاش ازدواج کردن و رفتن دنبال زندگی و مشکلات خودشون اکثرن تنها بود، بهش می‌گفتم خانم‌جون چرا اینقدر ساکتی؟
می‌گفت مادرجون از بس با هیچکی حرف نزدم، صحبت کردن یادم رفته!!

》سوز سرما《

🆔 @haftbaldt

هفت بال

10 Jan, 07:32


۷🎧#کتاب_صوتی
📚#معماهای_چشم_لندن
نویسنده : #شیوان_داود
🎙راوی : بهادر ابراهیمی
💥 ۷ فایل صوتی(هر روز یک قسمت)
🍉 فصل: 7⃣
🌹منبع : #ایرانصدا

هفت بال

10 Jan, 06:41


به آنچه که پشت سر گذاشته ای نیندیش...
زندگی هنوز ادامه دارد...

#پائولو_کوئیلو

🆔 @haftbaldt

هفت بال

10 Jan, 06:40


#قندون

باورتون میشه این دریاچه تو کانادا با همون حالت موج های کوتاه یخ زده؟
واقعا زیباییش باور نکردنیه
❤️💜

🆔 @haftbaldt

هفت بال

10 Jan, 06:14


📿 هر روز با #قرآن

💠 سوره مبارکه ی ابراهیم بخشی از آیه ی ۱۲

🔹️ وَمَا لَنَا أَلَّا نَتَوَكَّلَ عَلَى اللَّهِ وَقَدْ هَدَانَا سُبُلَنَا

🔸️ ما را‌ چه‌ عذر ‌و بهانه‌ای ‌است‌
که ‌بر خدا توکل ‌نکنیم،
درحالی ‌که ‌ما را‌ به‌ راه‌های ‌خوشبختی
و سعادت‌ هدایت ‌کرد..

🆔️ @haftbaldt

هفت بال

09 Jan, 19:37


#منم_آن_نیازمندی_که_به_تو_نیاز_دارم

الهی برسد از جانب خدا
مصلحت هایی که با آرزوهات یکی است...

❄️شب بخیر...

هفت بال

28 Dec, 16:30


#لحظه_هایت_بی_غم_روزگارت_آرام
#موسیقی_بدون_کلام
#یانی

🆔️ @haftbaldt

هفت بال

28 Dec, 16:30


#کلید🔑

جهان جز کنج تنهایی ندارد جای مأنوسی

#بیدل_دهلوی


🆔 @haftbaldt

هفت بال

28 Dec, 15:40


۱۳

در سلسله عشق تو جان خواهم داد
درعشق تو ترک خانمان خواهم داد

روزی که ترا ببینم ای عمر عزیز
آن روز یقین بدان که جان خواهم داد

📚(#گزیده_برترین_اشعارابوسعیدابوالخیر /#رضا_فهیمی/انتشارات نظاره /ص ۱۲۸)

🆔️ @haftbaldt‌

هفت بال

28 Dec, 11:30


#دیالوگ

هلن:
رویاها خیلی خوبن؛
اما نمی‌تونی تو اونا زندگی کنی...

🎥 Knight o
f Cups

🆔 @haftbaldt

هفت بال

28 Dec, 09:30


#آسان_گذران_کار_جهان_گذران_را

از حق نگذریم خوشمزه‌ترین چای اونی بود که خونه مادربزرگ دور هم می‌خوردیم...

🆔 @haftbaldt

هفت بال

28 Dec, 08:30


#جونم_برات_بگه

دوست جوانم قبل از مرگش هیچ گله ای نکرد ، نگفت چرا من به این جوونی، نگفت هنوز خیلی ارزو و کار انجام نداده دارم، حتی نگفت ترسیده یا ناراحته فقط گفت بعد از من هر سال چند روز قبل از روز مادر سلمارو مدرسه نفرستین تلویزیونم نزارین نگاه کنه چون تو اون تایم خیلی از مادر حرف میزنن سلما هنوز خیلی کوچیکه نمیخوام غصه بخوره

🆔 @haftbaldt

هفت بال

28 Dec, 07:30


🎧#کتاب_صوتی
📚#سرود_کریسمس
نویسنده : #چالز_دیکنز
🎙راوی : #اکبر_زنجان_پور
💥 ۵ فایل صوتی(هر روز یک قسمت)
🍉 فصل: 2⃣
🌹منبع : #ایرانصدا

هفت بال

28 Dec, 06:30


حرفهایی که تو عصبانیت زده میشه
تو آرامش بهش فکر شده

ایا با این سخن موافق هستید

🆔 @haftbaldt

هفت بال

28 Dec, 06:01


#قندون

البته مراقب هدر رفت آب هم باشید😊❤️

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🆔 @haftbaldt

هفت بال

28 Dec, 05:30


📿 هر روز با #قرآن

💠 سوره مبارکه ی ممتحنه آیه ۴

🔸۞«...رَبَّنَا عَلَيْكَ تَوَكَّلْنَا...»

🔹«...پروردگارا! ما بر تو توکّل کردیم..»

🆔 @haftbaldt

هفت بال

27 Dec, 20:11


#منم_آن_نیازمندی_که_به_تو_نیاز_دارم

خدایا دلم میخواست بغلت کنم، باهات حرف میزنم با اینکه میدونم نگفته از دلم خبر داری، مراقب دلم باش...

شب خوش...

هفت بال

27 Dec, 17:32


#کلید🔑

عزمِ دیدارِ تو دارد
جانِ بر‌لب‌آمده

بازگردد؟
یا برآید؟
چیست فرمانِ شما؟

#حافظ

🆔 @haftbaldt

هفت بال

27 Dec, 12:30


۱۲

یک آمار سازمان ملل می گوید : اگر ژاپن بخواهد (با وجود رشد زیاد جمعیت پیرش) اقتصادی همچنان پویا داشته باشد باید تا سال ۲۰۵۰ حدود ۱۷ میلیون نیروی جوان کار را از کشورهای دیگر بپذیرد حقیقتی که ژاپنی ها چندان با آن کنار نمی آیند و یکی از دلایلش ترس از جنایت خارجی است هنوز بسیاری از سالمندان این اعتقاد تاریخی را دارند که همۀ بیماری ها و بدبختی ها و جنایت ها از خارج به ژاپن می آید و باید از خارجی ها تا حد امکان دوری کرد.
این اتفاق سه چهار باری در اتوبوس ها و متروهای ژاپن برای من افتاد که وقتی روی صندلی نشسته بودم ؛ یک سالمند ژاپنی که می خواست روی صندلی کنار من بنشیند ، با دیدن من که خارجی ام ، راهش را کج کرد و رفت در جای دیگری نشست ! از هر پنج نفر آدم بالای صد سال در جهان یک نفر در ژاپن زندگی می کند و پیشرفت علوم پزشکی ممکن است تا سال های آینده این رقم را بالاتر هم
ببرد.
یک آمار که مربوط به فروشگاه های لوازم بهداشتی ست زنگ خطر را برای ژاپن به صدا درآورده است در ده سال گذشته فروش پوشک های مربوط به سالمندان بسیار بیشتر از فروش پوشک کودکان بوده است !

📚(#دو_دستی/#منصور_ضابطیان /انتشارات نشرمون ۱۴۰۲/چاپ اول ۱۴۰۲ /ص۹۵_۹۴)

🆔️ @haftbaldt‌

هفت بال

27 Dec, 11:30


#دیالوگ

مایک : تو یه روانی هستی و من عاشقتم ...
اَبی : من روانی نیستم
مایک : من الان بهت گفتم عاشقتم ولی تو فقط واژه روانیُ شنیدی،
این نشونه آدمای روانیه !


🎥 The Ugly Truth

🆔 @haftbaldt

هفت بال

27 Dec, 10:30


💥#داستانک💥

محبت‌کردن به بعضی‌ها، باعث بدعادتی میشه!

پدری برای پسرش تعریف می‌کرد که:
گدایی بود که هر روز صبح وقتی از
این کافه‌ی نزدیک دفترم می‌آمدم بیرون
جلویم را می‌گرفت.

هر روز یک 25 سنتی می‌دادم بهش...
هر روز، منظورم اینه که اون قدر روزمره
شده بود که گدائه حتی به خودش
زحمت نمی‌داد پول رو طلب کنه.
فقط براش یه 25 سنتی می‌انداختم.

چند روزی مریض شدم و چند هفته‌ای زدم بیرون و وقتی دوباره به اون جا برگشتم می‌دونی بهم چی گفت؟
گفت: «سه دلار و پنجاه سنت بهم بدهکاری...!»

اینو همیشه یادت باشه
" لطف مکرر، میشه حق مسلم"
پس زیادی خوبی نکن....

#دڪتر_انوشه

🆔 @haftbaldt

هفت بال

27 Dec, 08:30


#جونم_برات_بگه

از ۷ونیم صبح تاالان دارم خونرو تمیز می کنم وسط کارهام املا میگم و ریاضی کار می کنم ناهار مورد علاقشونو پختم و آقا فقط تلویزیون نگاه می کنن.حالا که سر بچه ها داد کشیدم که چرا وسایلتونو ریختید و جمع نمی کنید باباشون میگه چته
۷ونیم صبح تاحالا😳😳😳😳😳یه دفعه خسته شدم یه دفعه شکستم .مگه نباید به بچه ها میگفت چرا به حرف مادرتون گوش نمی کنید و اهمیت نمی دید؟

🆔 @haftbaldt

هفت بال

27 Dec, 07:30


🎧#کتاب_صوتی
📚#سرود_کریسمس
نویسنده : #چالز_دیکنز
🎙راوی : #اکبر_زنجان_پور
💥 ۵ فایل صوتی(هر روز یک قسمت)
🍉 فصل: 1⃣
🌹منبع : #ایرانصدا

هفت بال

27 Dec, 07:29


عنوان کتاب : #سرود_کریسمس

اسکروج که مردی ثروتمند ولی خسیس و سنگدل است، به کمک روح دوستش مارلی، متحول می‌شود. او پس از دیدن رنج مردم تبدیل به مردی سخاوتمند می‌شود که همگان او را دوست دارند.

این کتاب، در کریسمس سال ۱۸۴۳ میلادی منتشر شد و به محض انتشار، شهرت زیادی برای نویسنده‌اش به ارمغان آورد؛ چرا که تا شب کریسمس شش هزار نسخه‌ی آن به فروش رفت. قیمت این کتاب که با جلدی قرمز و طلایی به چاپ رسیده بود، در مقایسه با دیگر کتاب‌ها خیلی زیاد بود، با این‌حال به دلیل هزینه‌ی بالای چاپ و وجود تصاویر رنگی در کتاب، پول زیادی نصیب نویسنده‌اش نشد.

از زمان چاپ کتاب سرود کریسمس تاکنون، اقتباس‌های مختلف نمایشی، سینمایی و انیمیشن متعددی از آن صورت گرفته که با استقبال مخاطبان در سراسر دنیا روبرو شده‌اند.

انیمیشن سینمایی سرود کریسمس با کارگردانی «رابرت زمیکس» و نقش‌آفرینی «جیم کری» و «گری اولدمن» در سال ۲۰۰۹ بر روی پرده رفت و همچنین براساس این داستان، در سال‌های ۱۹۵۱، ۱۹۸۴، ۱۹۹۲ و ۲۰۰۴ اقتباس سینمایی ساخته شده است.

در انگلیس، موزه‌ی چارلز دیکنز بر اساس خانه‌ی نویسنده و حال و هوای زمانه‌ی او ساخته شده و مراجعین بسیاری دارد. در این موزه، بخشی از دست‌نوشته‌های دیکنز به همراه مجسمه‌های شخصیت‌های داستانی او در معرض دید علاقه‌مندان قرار گرفته است.

چارلز دیکنز، برجسته‌ترین رمان‌نویس انگلیسی عصر ویکتوریا و یک فعال اجتماعی توانمند بود. از او برای داستان‌سرایی، نثر توانمند و خلق شخصیت‌های به یادماندنی، بسیار تحسین به‌عمل آمده‌ است. دیکنز در طول زندگی خویش، محبوبیت جهانی بسیاری کسب کرد.

او نیز مانند بسیاری از رمان‌نویسان مشهور، نوشتن را با روزنامه‌نگاری شروع کرد و توانست از دنیای واقعیت به دنیای خیال برسد. کار دیکنز در مقام گزارشگر مذاکرات پارلمانی، به وی سرعت و دقت آموخت. او هرگز از روزنامه‌نگاری دست برنداشت و همواره سردبیر مجلات مختلف بود و مقالاتی برای روزنامه‌ها می‌نوشت.

هفت بال

08 Dec, 19:30


#منم_آن_نیازمندی_که_به_تو_نیاز_دارم

تمام غصه های دنیارو میشه بایک جمله تحمل کرد:
""""خدایا میدونم که می بینی""""

هفت بال

08 Dec, 17:30


#کلید🔑

می بینمت ز دور و دلم می تپد ز شوق...

#مهدی_اخوان_ثالث


🆔 @haftbaldt

هفت بال

08 Dec, 12:54


راز آینده در اکنون است ؛ اگر به اکنون توجه بسپاری ، می توانی آن را بهتر کنی و اگر اکنون را بهتر کنی ، آن چه پس از آن رخ خواهد داد نیز بهتر خواهد شد .

📚(#کیمیاگر  /#پائولو_کوئلیو/ مترجم : آرش حجازی /انتشارات کاروان /ص ۱۱۶)

🆔️ @haftbaldt‌

هفت بال

08 Dec, 11:30


#دیالوگ

در بعضی موارد باید خودت برای رفتن تصمیم بگیری, نباید بذاری کس دیگه ای برات این تصمیمو بگیره...

🎥 Moonlight

🆔 @haftbaldt

هفت بال

08 Dec, 10:30


💥#داستانک 💥

استادى از شاگردانش پرسید: «چرا ما وقتى عصبانى هستیم داد می‌زنیم؟ چرا مردم هنگامى که خشمگین هستند صدایشان را بلند می‌کنند و سر هم داد می‌کشند؟»

شاگردان فکرى کردند و یکى از آن‌ها گفت: «چون در آن لحظه، آرامش و خونسردی‌مان را از دست می‌دهیم.»

استاد پرسید: «این که آرامشمان را از دست می‌دهیم درست است امّا چرا با وجودى که طرف مقابل کنارمان قرار دارد، داد می‌زنیم؟ آیا نمی‌توان با صداى ملایم صحبت کرد؟ چرا هنگامى که خشمگین هستیم داد می‌زنیم؟»

شاگردان هر کدام جواب‌هایى دادند امّا پاسخ‌هاى هیچکدام استاد را راضى نکرد. سرانجام او چنین توضیح داد: «هنگامى که دو نفر از دست یکدیگر عصبانى هستند، قلب‌هایشان از یکدیگر فاصله می‌گیرد. آن‌ها براى این که فاصله را جبران کنند مجبورند که داد بزنند. هر چه میزان عصبانیت و خشم بیشتر باشد، این فاصله بیشتر است و آن‌ها باید صدایشان را بلندتر کنند.»

سپس استاد پرسید: «هنگامى که دو نفر عاشق همدیگر باشند چه اتفاقى می‌افتد؟ آنها سر هم داد نمی‌زنند بلکه خیلى به آرامى با هم صحبت می‌کنند. چرا؟ چون قلب‌هایشان خیلى به هم نزدیک است. فاصله قلب‌هاشان بسیار کم است.»


استاد ادامه داد: «هنگامى که عشقشان به یکدیگر بیشتر شد، چه اتفاقى می‌افتد؟ آنها حتى حرف معمولى هم با هم نمی‌زنند و فقط در گوش هم نجوا می‌کنند و عشقشان باز هم به یکدیگر بیشتر می‌شود. سرانجام، حتى از نجوا کردن هم بی‌نیاز می‌شوند و فقط به یکدیگر نگاه می‌کنند. این هنگامى است که دیگر هیچ فاصله‌اى بین قلب‌هاى آن‌ها باقى نمانده باشد.»

🆔 @haftbaldt

هفت بال

08 Dec, 09:30


#آسان_گذران_کار_جهان_گذران_را

بزرگی میگفت:
راز آرامش تو اینه که بدونی؛
اومدنی میاد، موندنی میمونه
شدنی میشه و رفتنی هم میره
و غصه خوردن تو هیچ تاثیری
تو این شدن و نشدن ها نداره...

🆔 @haftbaldt

هفت بال

08 Dec, 08:30


#جونم_برات_بگه

پدر کم شنوا و مادری ناشنوا پسری دو ساله دارن که از ماههای اول تولد تحت نظر من بوده.پسر کوچولو تحت نظارت مادربزرگ کم کم بزرگ شد.دیشب که اومدن مطب متوجه یه نکته جالب شدم.مامان فیگور حیوانات که توی اتاق من بود بهش نشون میداد و با اصوات نامفهوم اسم اون حیوان رو میگفت و بچه اسم رو کامل و بدون نقص تکرار میکرد.مادربزرگ‌گفت تمام حرفای مامانش رو متوجه میشه و کاملا درست تکرار میکنه.
به نظرم حیرت انگیز و بود و شگفت انگیز.
کوچولوی قشنگ من 🥹

*Bita_kh96*

🆔 @haftbaldt

هفت بال

08 Dec, 08:17


🎧#کتاب_صوتی
📚#کتاب‌فروشی_موریساکی
نویسنده : #ساتوشی_یاگیساوا
🎙راوی : #نیوشا_رزاق_شعار
💥 ۶ فایل صوتی(هر روز یک قسمت)
🍉 فصل: 1⃣
🌹منبع : #ایرانصدا

هفت بال

08 Dec, 07:29


معرفی کتاب : #کتاب‌فروشی_موریساکی

کتاب «کتاب‌فروشی موریساکی»، نوشته‌ی ساتوشی یاگیساوا، یک رمان دل‌نشین و آرام‌بخش است که داستان زندگی روزمره‌ی تاکاکو در یک کتاب‌فروشی کوچک و دوست‌داشتنی را روایت می‌کند.

💥درباره‌ی کتاب:
پس از اینکه نامزد تاکاکو به او می‌گوید قصد ازدواج با دختر دیگری را دارد، تاکاکو با قلبی شکسته تنها می‌ماند. ازآنجاکه نامزد سابقش در محل کار تاکاکو کار می‌کند و او تحملِ دیدن او را ندارد، از کارش استعفا می‌دهد.
خبر استعفای تاکاکو و به‌هم خوردن نامزدی‌اش با پسری که بسیار دوستش می‌داشته، به گوش مادر تاکاکو می‌رسد و پس از آن، دایی ساتورو با او تماس می‌گیرد. دایی ساتورو صاحب کتاب‌فروشی دنجی در گوشه‌ای از شهر توکیو است. او از تاکاکو می‌خواهد حالا که بیکار است، نزد او بیاید و در اتاق کوچکِ طبقه‌ی بالای کتاب‌فروشی ساکن شود.

💥درباره‌ی نویسنده:
ساتوشی یاگیساوا (Satoshi Yagisawa) در سال ۱۹۷۷ در ژاپن متولد شد. «روزها در کتاب‌فروشی موریساکی» نخستین رمان او بود که در سال ۲۰۰۹ منتشر شد و جایزه‌ی ادبی چیودا را از آن خود کرد.

هفت بال

08 Dec, 06:30


درد اجباری است؛
اما رنج کشیدن اختیاری...!


#هاروکی_موراکامی

🆔 @haftbaldt

هفت بال

08 Dec, 06:01


#قندون

تمرکز کامل هنگام رانندگی😂😂


‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🆔 @haftbaldt

هفت بال

08 Dec, 05:30


📿 هر روز با #قرآن

💠 سوره مبارکه ی شعراء آیه ی ۸۲

🔹️وَالَّذِي أَطْمَعُ أَنْ يَغْفِرَ لِي خَطِيئَتِي يَوْمَ الدِّينِ

🔸️و همان خدایی که چشم امید دارم که روز جزا گناهم را بیامرزد.

🆔️ @haftbaldt

هفت بال

07 Dec, 19:30


#منم_آن_نیازمندی_که_به_تو_نیاز_دارم

یک پیامک از طرف خدا :

به عزتم قسم ‌...
اگر به سمتم بیایی هر ناممکنی را  برات ممکن میکنم ..

هفت بال

07 Dec, 18:30


#شبانه

❤️دلم آشفته آن مایه ناز است هنوز
مرغ پرسوخته در پنجه باز است هنوز

جان به لب آمد و لب بر لب جانان نرسید
دل بجان آمد و او بر سر ناز است هنوز

گرچه بیگانه ز خود گشتم و دیوانه ز عشق
یار، عاشق‌کُش و بیگانه‌نواز است هنوز

خاک گردیدم و بر آتشِ من آب نزد
غافل از حسرت ارباب نیاز است هنوز

گرچه هر لحظه مدد می‌دهدم چشم پر آب
دل سودازده در سوز و گداز است هنوز

همه خفتند به‌غیر از من و پروانه و شمع
قصه ما دو سه دیوانه دراز است هنوز

گرچه رفتی ، ز دلم حسرت روی تو نرفت
در این خانه به امید تو باز است هنوز

این چه سوداست عمادا که تو در سر داری؟
وین چه سوزی‌ست که در پرده ساز است هنوز؟

شعر : #عماد_خراسانی
گوینده : #رشید_کاکاوند
تهبه و تدوین : #امید

🆔️ @haftbaldt

هفت بال

07 Dec, 17:30


#کلید🔑

ما در این عقرب‌سرا،
هرلحظه از سر تا به پا،
نیش یاران،
نیش ماران،
نیش جانان خورده‌ایم :)

#فاضل_نظری

🆔 @haftbaldt

هفت بال

07 Dec, 16:30


#لحظه_هایت_بی_غم_روزگارت_آرام
#موسیقی_بدون_کلام
#علی_معتمدی

🆔️ @haftbaldt

هفت بال

07 Dec, 12:45


۹

در کشور عشق جای آسایش نیست
آنجا همه کاهشست افزایش نیست

پی درد و الم توقع درمان نیست
بی جرم و گنه امید بخشایش نیست

📚(#گزیده_برترین_اشعارابوسعیدابوالخیر /#رضا_فهیمی/انتشارات نظاره /ص ۱۰۹)

🆔️ @haftbaldt‌

هفت بال

07 Dec, 11:30


#دیالوگ

همیشه حرفی که میزنیم مهم نیست،
گاهی حرفی که نمیزنی مهمه !

📽 باب اسفنجی

🆔 @haftbaldt

هفت بال

07 Dec, 10:30


💥#داستانک 💥

دخترکی با سنگ،
بدنه ماشین پدرش را خراش میداد.
پدرش از روی خشم
چند ضربۀ محکم به دستش زد
غافل از اینکه آچار در دستش است.
در بیمارستان دخترک انگشتانش را از دست داد.
دختر ‌‌از پدرش پرسید:
پدر، انگشتانم کی رشد میکنند؟
پدر از ناراحتی حرفی نمیزد.

نشست و به خراشهای روی ماشین نگاه کرد.
دختر نوشته بود:
«دوستت دارم بابا»
عصبانیت و عشق حد و مرزی ندارد.
مشکل امروز جهان این است که
مردم استفاده میشوند و
وسایل دوست داشته میشوند.

🆔 @haftbaldt

هفت بال

07 Dec, 09:30


#آسان_گذران_کار_جهان_گذران_را

چشاتو ببند و تصور كن
اگه امروز عصر تو خيابون
يه ماشين بزنه بهت و مرگ مغزی شی،
چند نفر هستن که همون روز ميفهمن؟
چند نفر فرداش ميفهمن؟
چند نفر يه هفته بعد ميفهمن؟
چند نفر كلا نميفهمن؟
كيا تو زندگيت،
واقعا بود و نبودت براشون مهمه؟

اينارو نگه دار ...

💥اینایی که وسط شلوغیا و خستگی‌های زندگیت سراغتو میگیرن همونا که به یاد تونن
اینا ویتامینن ، قدرشون رو بدونین♡

🆔 @haftbaldt

هفت بال

06 Dec, 08:30


#جونم_برات_بگه

تو تست نقاشی خانواده، بغل خودش و پدرمادرش یه داداش خیالی هم برای خودش کشید. ازش پرسیدم: جای کدومشون نمیخوای باشی؟ گفت: همین داداش خیالیه. پرسیدم چرا؟
گفت: «چون وجود نداشتن خیلی چیز مزخرفیه. وقتی نباشی مردم دلشون برات تنگ می‌شه، مثل بابا بزرگم که مُرده.»


》از حال رفته《


🆔 @haftbaldt

هفت بال

06 Dec, 07:30


۵🎧#کتاب_صوتی
📚#آخرین_قربانی
نویسنده : #فائزه_صالحی
💥 ۶ فایل صوتی(هر روز یک قسمت)
🍉 فصل: 5⃣
🌹منبع : #ایرانصدا

هفت بال

06 Dec, 06:31


همه شغلت رو ازت میپرسن که بدونن چقدر پول دارى تا بر حسب مقدار ثروتتون تصمیم بگیرن که چقدر بهتون احترام بذارن!


#کیانو_ریوز

🆔 @haftbaldt

هفت بال

06 Dec, 06:01


#قندون

لبتون خندون😂😅


🆔 @haftbaldt ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌

هفت بال

06 Dec, 05:30


📿 هر روز با #قرآن

💠 سوره مبارکه ی ملک آیه ی ۱۳

🔹️إِنَّهُ عَلِيمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ

🔸️همانا او به آنچه در سينه هاست آگاه است. 

💥نیازی نیست تمام احساسات خود را برای مردم بازگو کنی، همین که خداوند به آن آگاه است، تو را از دیگران بی نیاز می کند

🆔️ @haftbaldt

هفت بال

05 Dec, 19:30


#منم_آن_نیازمندی_که_به_تو_نیاز_دارم

رفاقت با خدا خیلی قشنگه حتی اگه ازت بی‌معرفتی ببینه بازم دوست داره....

شب بخیر...

هفت بال

05 Dec, 17:30


#کلید🔑

چـه شـد کـه
قـدر وفـا
هیچکـس نمی دانـد؟

#صائب_تبریزی


🆔 @haftbaldt

هفت بال

05 Dec, 16:30


افیسیو کراس

هفت بال

05 Dec, 12:31


۹
مهاجر مجاهد

گمنامی او به گونه ای دیگر بود او در غربت عجیبی به شهادت رسید. پیکرهای شهدای عملیات والفجر ۹ به شهرستان بجستان آمد. تمامی شهدا توسط خانواده هایشان تشییع و تدفین شد اما یک شهید هنوز مانده ! کسی برای تحویل پیکر او اقدام نکرده ! او از بجستان در خراسان جنوبی اعزام شده اما هیچ آدرس یا نشانی ندارد . یعنی خانواده او کجا هستند. تلاش ها ادامه داشت تا اینکه بچه های بسیج او را شناسایی کردند نام او رجب غلامی افغانی از اتباع افغانستان بود. او در زیر این آسمان هیچکس را نداشت خانواده اش را در جنگ افغانستان از دست داده تنها کسی که او را بهتر از بقیه می شناخت یک شاطر نانوا در یکی از محله های شهر بود . ایشان می گفت : رجب چند سال قبل به ایران آمد در نانوایی من کار می کرد : شب ها همان جا می خوابید او از شیعیان بسیار معتقد بود . نماز اول وقت او هیچگاه ترک نمی شد . بعد هم با بچه های بسیج و مسجد آشنا شد یک موتور داشت مدتی بعد آن را .فروخت پول آن را به امام جمعه داد ‌. برای کمک به جبهه ها !
امام جمعه برای مردم ، این شهید را معرفی کرد . بعد از نماز جمعه تمام مردم جمع شدند . پیکر رجب را آوردند . تشییع باشکوهی برگزار شد. شاید برای هیچ شهیدی اینگونه نشده بود . در ابتدای گلستان شهدا پیکر شهید به خاک سپرده شد . حال و روز مردم خیلی عجیب بود . همه اشک می ریختند ، گویی برادر خود را از دست داده اند. در پایان مراسم یکی از همرزمان شهید در مورد نحوه شهادت رجب صحبت کرد و گفت: عمليات والفجر ۹ بر روی ارتفاعات کردستان در حال انجام بود . محمود کاوه فرماندهی لشگر ویژه شهدا با حضور در منطقه عملیاتی کار را از خطوط مقدم نبرد پیگیری می کرد . یکی از گردان ها به سوی پاسگاه عراقی ها حرکت کرد آنها باید با عبور از موانع از دو طرف به پاسگاه حمله می کردند مرحله بعدی عملیات با کار این گردان آغاز می شد ... عملیات به بیشتر اهداف خود رسید قبل از روشن شدن هوا برادر کاوه به کنار بچه های گردان آمد . ایشان از بچه ها و حماسه ای که آفریدند تشکر کرد اما فرمانده گردان گفت : حماسه اصلی را یک جوان بسیجی انجام داد . بعد ادامه داد همه ما در پشت موانع گیر افتاده بودیم. واقعا نمی دانستیم چه کنیم . در همین حین یک جوان به روی سیم های خاردار خوابید بعد هم گفت : همه از روی من عبور کنید ! بیش از سیصد نفر از روی بدن او عبور کردند. خارهای سیم در بدن جوان فرو رفته بود در زیر نور منور کاملا مشخص بود قطرات خون از بدن او جاری شده بود وقتی همه نیروها از روی بدن او عبور کردند عملیات با موفقیت آغاز شد. در همان لحظات جوان را از روی موانع بلند کردیم . همینطور که خون از تمام بدن او جاری بود دستانش را به سوی آسمان بلند کرد می گفت : خدایا تحمل ندارم شهادت را نصیبم کن در همان لحظه گلوله ای بر چهره نورانی او نشست !
با پایان عملیات برادر کاوه بر بالین این شهید قهرمان حاضر شد.
برای او دعا کرد چند جمله ای هم در وصف او صحبت نمود. بعد هم پیکر او را به همراه دیگر شهدا به عقب منتقل کردیم جوان حماسه ساز این عملیات که بر روی سیم ها خوابید همین رجب غلامی است . سال ها از آن ماجرا گذشته . رجب دیگر در این شهر غریب نیست. او به اندازه یک شهر فامیل دارد.

📚(#شهید_گمنام  /گروه شهید ابراهیم هادی /انتشارات نشر شهید ابراهیم هادی/چاپ سی و دوم ۱۳۹۸ /ص ۸۵_۸۴)

🆔️ @haftbaldt‌

هفت بال

05 Dec, 11:30


#دیالوگ

اگه نتونی با مشتت دنیا رو
از دور خارج کنی
باید با همون مشت
اشک‌هات رو پاک کنی...

🎥 Remember

🆔 @haftbaldt

هفت بال

05 Dec, 10:30


💥#داستانک💥

هر کاری خواستی بکن اما...

🔹من به‌عنوان يک زن، نمی‌گويم ميز آرايش نداشته باشی، اما می‌گويم حداقل از ميز تحريرت بزرگ‌تر نباشد!

🔸نمی‌گويم لوازم آرايش نخر، اما می‌گويم حداقل كتاب هم بخر.

🔹من نمی‌گويم دل نبند، عاشق نشو، به‌خاطر عشقت فداكاری نكن! بلكه می‌گويم عاشق خوب كسی شو. به كسی دل ببند كه عشق را، اين صميميت روحانی را خوب بفهمد و بشناسد.

🔸نمی‌گويم هر ماه رنگ موهايت را به‌روز نكن، اما يادت نرود دانش و سوادت را هم به‌روز كنی، مقاله بخوانی و بدانی در دنيا چه می‌گذرد.

🔹من نمی‌گويم كمدت پر از لباس‌های رنگارنگ نباشد، اما می‌گويم كتابخانه‌ات بزرگ‌تر باشد.

🔸نگذار هيچ ابزاری را مثل اسباب‌بازی‌های كودكی اطرافت بريزند تا سرت گرم شود و نفهمی در جهان چه می‌گذرد.

🔹اصلا هر كاری خواستی بكن، اما انديشه‌ات را نفروش، برای خودت انديشه داشته باش.

‎‌‌‌🆔 @haftbaldt

هفت بال

05 Dec, 09:31


#آسان_گذران_کار_جهان_گذران_را

همیشه لازم نیست
برای کارایی که تو زندگیت انجام میدی یه دلیل منطقی وجود داشته باشه، انجامش بده
چون دلت میخواد.
همین...

🆔 @haftbaldt

هفت بال

05 Dec, 08:30


#جونم_برات_بگه

یکی داشت میگفت، اگه درخت بار نمی‌ده، با تبر تهدیدش کن که قطع‌ات می‌کنم و یکی بیاد وساطت کنه که نه، ببخشش و یک سال دیگه بهش فرصت بده.

پارسال رفتم خونه، دیدم یه درخت انارمون، بار نمی‌داد به بابام گفتم این به درد نمی‌خوره درش بیاریم،

گفت حالا سال بعد هم بمونه. امسال ده تا انار بزرگ داد.


علی مهدی زاده


🆔 @haftbaldt

هفت بال

05 Dec, 07:30


۴🎧#کتاب_صوتی
📚#آخرین_قربانی
نویسنده : #فائزه_صالحی
💥 ۶ فایل صوتی(هر روز یک قسمت)
🍉 فصل: 4⃣
🌹منبع : #ایرانصدا

هفت بال

05 Dec, 07:00


وقتی همه‌اش برای دیگران زندگی کرده‌ایم دیگر مشکل می‌شود خودمان را تغییر بدهیم و برای خودمان زندگی کنیم

#سیمون_دو_بووار

🆔 @haftbaldt

هفت بال

05 Dec, 06:40


#قندون

میگن دعای مـادر
در حـق فرزند مستجابه ..
«مـادر .. دلِ ما هم مثل پهلو شما شکسته برامون دعا کن»💔

🆔️ @haftbaldt

هفت بال

05 Dec, 06:00


📿 هر روز با #قرآن

💠 سوره مبارکه ی الشرح آیه ۸

🔸️وَإِلَىٰ رَبِّكَ فَارْغَبْ

🔹️و یکسره به سوی پروردگارت روی آر (و تنها بدو دل و امید ببند، و جز به او خود را مشغول مساز).

🆔️ @haftbaldt

هفت بال

04 Dec, 19:31


#منم_آن_نیازمندی_که_به_تو_نیاز_دارم

اگر کسي را نداشتي که به او بينديشي به آسمان بينديش ، چون در آسمان کسي هست که به تو مي انديشد

هفت بال

04 Dec, 17:31


#کلید🔑

پیوندِ جان جدا شدنی نیست ماهِ من
تن نیستی که جان دهم و وارَهانمت...

#شهریار

🆔 @haftbaldt

هفت بال

16 Nov, 19:48


#منم_آن_نیازمندی_که_به_تو_نیاز_دارم

یه جا هست که خدا میگه: «فَإِنَّكَ بِأَعْيُنِنَا...»
یعنی: «تو در حفاظت کامل مایی...»
میخوام بگم اگر فقط خدا رو داری نگران هیچی نباش جوری ازت مراقبت میکنه و مسیرایی رو بهت نشون میده که هیچ کس نمیتونه...! هیچ کس مثل خدا نمیتونه ازت محافظت کنه و راه رو بهت نشون بده !

" شبتان پر از مهر و لطف الهی "

هفت بال

16 Nov, 17:30


#کلید🔑

غم مخور گر نبوَد کار جهانت به
مراد

کار دنیا به مراد دلِ دانا نشود!

#ایرج_میرزا

🆔 @haftbaldt

هفت بال

16 Nov, 16:30


#Huseyn_Abdullayev

هفت بال

16 Nov, 12:30


سرمایه عمر آدمی یک نفسست
آن یک نفس از برای یک همنفست

با همنفسی گر نفسی بنشینی
مجموع حيات عمر آن یک نفسست

📚(#گزیده_برترین_اشعارابوسعیدابوالخیر /#رضا_فهیمی/انتشارات نظاره /ص ۸۱)

🆔️ @haftbaldt‌

هفت بال

16 Nov, 11:30


#دیالوگ

پسرم، شجاع بودن به این معنی نیست که دنبال دردسر بگردی...


🎥 The Li
on King

🆔 @haftbaldt

هفت بال

16 Nov, 10:30


💥#داستانک💥

عنوان داستان: عصر ارتباطات یا عصر دلتنگی

شب های بلند زمستان
هر وقت مادر
سفره شام را زودتر پهن می‌کرد
و کت آقاجون را از کمد بیرون می‌کشید
می‌فهمیدیم قرار است جایی برویم
همان سرِ شب
با کلی ذوق و شوق، آماده میشدیم برای رفتن به یک شب نشینی

آقاجون می‌گفت:
صله ارحام دلِ آدم را شاد نگه می‌دارد
هیچکس هم نمی‌گفت نمی‌آیم!
ازین ادا اصول ها که من نمی‌آیم شما خودتان بروید و امتحان و آزمون و کنکور دارم وجوان است دوست دارد توی خودش باشدهم نداشتیم
همه با هم می‌رفتیم
تلفن هم نبود که قبلش هماهنگ کنیم
و میزبان و بچه‌هایش را هم کلی ذوق زده می‌کردیم

به سر کوچه شان که می‌رسیدیم
جلوتر از مادر و آقاجون
بدو بدو خودمان را به درشان می‌رساندیم
تا از بودنشان اطمینان پیدا کنیم

با یک چشم از لای در حیاط که اغلب خوب بسته نمی‌شد
یا از سوراخ کلید به درون خانه‌شان سرک می‌کشیدیم
روشن بودن یک چراغ، به منزله این بود که خانه نیستند و خودشان جایی رفته‌اند
حسابی توی ذوقمان می‌خورد
و قلب و دلمان حسابی می‌گرفت
اما اگر همه چراغها روشن بود
بگو بخند تا آخر شبمان جور بود

اما این روزها چه
آخر شب که بغض می‌کنی
دردها که تلنبار می‌شود،
میروی سراغ لیست مخاطبانت
یکی حالت روح
یکی لست ریسنتلی
یکی لانگ تایم اِگو!
یکی دلیت اکانت!

آدم نمی‌داند کِی هستند، کِی نیستند!؟
اصلا آدم نمی فهمد چراغِ کدام خانه خاموش است و کدام روشن!؟
تا بی مقدمه برایش تایپ کند:
" تشنه ی یک صحبت طولانی‌ام ".
و سریع ریپلای شود:
" بگو من کِی کجا باشم؟ ".

داریم از تنهایی و بی همزبانی "دق" می کنیم بعد اسمش را گذاشته اند " عصر ارتباطات ".

🆔 @haftbaldt

هفت بال

16 Nov, 09:30


#آسان_گذران_کار_جهان_گذران_را

بعد از دیدن این ویدیو قدر همو بیشتر می‌دونیم...

🆔 @haftbaldt

هفت بال

16 Nov, 08:30


#جونم_برات_بگه

‏به بابام گفتم کولر و روشن کردم
سوییچ ماشینم بده برم تا 12شب میام خونه،

گفت: چطور ممکنه یه جمله تک تک کلماتش
حالمو بد کنه؟

× جنبنده ×


🆔 @haftbaldt

هفت بال

16 Nov, 07:30


۴🎧#کتاب_صوتی
📚#سعرهای_گالیور
نویسنده : #جاناتان_سویفت
🎙راوی : #کسری_کیانی
💥 ۷ فایل صوتی(هر روز یک قسمت)
🍉 فصل: 4⃣
🌹منبع : #ایرانصدا

هفت بال

16 Nov, 07:01


تغییر اولش سخته وسطاش آشفته‌ای ولی آخرش جذابه.

#رابین_شارما

🆔 @haftbaldt

هفت بال

16 Nov, 06:46


#قندون

📺 قدیما


صداپیشگان مدرسه موش ها
بعد از ۳۷ سال ...😊👌


#نوستالژی

🆔 @haftbaldt

هفت بال

16 Nov, 06:36


📿 هر روز با #قرآن

💠 سوره مبارکه ی بقره آیه ی ۲۱۶

🔸️ وَعَسَىٰٓ أَنْ تَكْرَهُوا شَيْئًا وَهُوَ خَيْرٌ لَكُمْ ۖ وَعَسَىٰٓ أَنْ تُحِبُّوا شَيْئًا وَهُوَ شَرٌّ لَكُمْ ۗ وَاللَّهُ يَعْلَمُ وَأَنْتُمْ لَا تَعْلَمُونَ

🔹️ و بسا چیزی را خوش ندارید و آن برای شما خیر است، وبسا چیزی را دوست دارید و آن برای شما زیان دارد؛ وخدا [مصلحت شما را در همه امور] می‌داند و شما نمی‌دانید. (۲۱۶)


🆔️ @haftbaldt

هفت بال

15 Nov, 17:31


#کلید🔑

چون دلت با من نباشد همنشينى سود نيست

#مولوى

🆔 @haftbaldt

هفت بال

15 Nov, 16:46


#لحظه_هایت_بی_غم_روزگارت_آرام...

🆔️ @haftbaldt

هفت بال

15 Nov, 12:30


۶
رستوران ژاپنی

قسمت اول

خیلی دوست دارم تجربه ای در یک رستوران شیک ژاپنی داشته باشم تاکو (دوستم)جایی را سراغ دارد . می گوید : منوش حدود صد دلاره... گرون نیست برات؟
صد دلار برای یک وعده غذایی دست کم برای من زیاد است اما به آن به چشم غذا نگاه نمی کنم بلکه این پول را برای یک تجربه خاص می پردازم تاکو همانجا رستوران آراتا را در محلهٔ نیهون باشی برای پس فردا ظهر رزرو می کند...
ساعت ناهار در ژاپن از حدود ۱۱ شروع می شود در بسیاری از رستوران ها ساعت ۱۱ صبح آدم های زیادی را می بینید که مشغول صرف یک ناهار کامل هستند. قرار ساعت ۱۱:۳۰ را فیکس می کنیم و این یعنی که من باید ۱۱:۱۵ آنجا باشم . در ژاپن یکی از بزرگ ترین بی احترامی ها دیر رسیدن سر قرار است برای همین طبق عادت آنها یک ربع تا ده دقیقه زودتر سـر قـرار حاضر می شوند . یک قرارداد نانوشته می گوید قرار ساعت ۸ یعنی ۷:۴۵ و قرار
۷:۴۵ یعنی۷:۳۰ .
روز قرار ، ساعت ۸ صبح با یک سؤال عجیب از طرف تاکو مواجه می شوم برایم پیغام فرستاده که «منصور . سلام ! تو معمولاً ادکلن میزنی؟» تعجب میکنم که چرا چنین سؤالی می پرسد؟ نکند سؤال بعدی اش این باشد که چی تنت است!!! برایش صورتک خنده می فرستم و می گویم آره معمولاًمی زنم .
«پس لطفا امروز نزن!»
«چرا؟»
توی این رستوران دوست ندارن مشتری ها ادکلن بزنن .
به اون ها چه ربطی داره؟ یعنی راهم نمیدن؟
راهت میدن ولی خب از نظر اون ها حرکت خوبی نیست !
«چرا؟»
«اون ها دوست ندارن هیچ بویی قوی تر از بوی غذاهاشون باشه . غذا رو همون جا جلوی خودت درست می کنن و تو بوش رو حس می کنی، بنابراین نمی خوان بوی دیگه ای حواس مشتری ها رو پرت کنه.»
باشه نمی زنم... دوتا پیس به نفع من !
یعنی چی؟
هیچی.... شوخی بود نمی زنم

ما ساعت ۱۱:۱۵ نمی رسیم؛ ساعت ۱۱ می رسیم تاکو طبق معمول یک ساک بزرگ به همراه دارد اولین بار که در ساکش را باز کرد من ترسیدم فکر کردم با یک زباله جمع کن روبه رو هستم توی ساکش پر بود از بطری خالی و قوطی فلزی ،نوشابه ظرف غذای استفاده شده ..... وقتی متوجه تعجب من شد گفت که دو سه روز است خانه نرفته و نتوانسته زباله هایش را دور بریزد. این یک حرکت عادی برای یک ژاپنی است که زباله هایی را که در طول روز تولید کرده با خودش حمل کند و شب که به خانه می رسد آن ها را تفکیک کند و در سطل های جداگانه بریزد....

📚(#دو_دستی/#منصور_ضابطیان /انتشارات نشرمون ۱۴۰۲/چاپ اول ۱۴۰۲ /ص ۷۷_۷۶)

🆔️ @haftbaldt‌

هفت بال

15 Nov, 11:30


#دیالوگ

مردن چیزی نیست،
زندگی نكردن، هولناك است ...!


📚 بینوایان
👤 ویکتور هوگو

🆔 @haftbaldt

هفت بال

15 Nov, 10:30


💥#داستانک💥

شیری گرسنه از میان تپه‌های کوهستان بیرون پرید و گاوی را از پای درآورد.

سپس در حالیکه شکمی از عزا درمیآورد،
هر از گاهی یکبار سرش را بالا میگرفت و مستانه

نعره میکشید.

صیادی که در آن حوالی در جستجوی شکار بود
صدای نعره‌های مستانه شیر را شنید
و پس از ردیابی با گلوله ای آن را از پای درآورد.

هنگامی که مست پیروزی هستیم بهتر است
دهانمان را بسته نگه داریم.
غرور، منجلاب موفقیت است
موفقیت برای اشخاص کم ظرفیت مقدمه گستاخی است!

🆔 @haftbaldt

هفت بال

15 Nov, 09:30


#آسان_گذران_کار_جهان_گذران_را

من میتوانم و انجامش میدم...
هیچ کلمه‌ای مانند "نمی‌توانم" مانع موفقیت انسان نیست!

برای موفق شدن
یکی از مهم‌ترین کارها
پاک کردن این کلمه از ذهن است!

🆔 @haftbaldt

هفت بال

15 Nov, 08:30


#جونم_برات_بگه

نمی‌دونم این جمله رو شنیدین یا نه ولی میگن:
« چای رو میخورم واسه قندش»
یعنی بعضی وقت‌ها کار اصلی برام مهم نیست
اون چیزهای کوچیک‌ کنار اون برام لذت بخشه!

🐦 بابای حافظ

🆔 @haftbaldt

هفت بال

03 Nov, 12:30


۵

من هم مثل همه آدم ها هستم . دنیا را به همان صورتی می بینم که دوست دارم باشد ، و نه به صورتی که هست .

📚(#کیمیاگر  /#پائولو_کوئلیو/ مترجم : آرش حجازی /انتشارات کاروان /ص ۵۶)

🆔️ @haftbaldt‌

هفت بال

03 Nov, 11:30


#دیالوگ


میدونی چی واقعا ترسناکه؟ اینکه بخوای یه چیزی رو فراموش کنی، به طور کامل از ذهنت پاکش کنی، اما هیچوقت نمیتونی... همیشه هست و هر جا که بری مثل روح دنبالته...


🎥 Tale of The Two
Sisters

🆔 @haftbaldt

هفت بال

03 Nov, 10:31


💥#داستانک💥

💠عنوان داستان : خوشبختی را کجا می‌توان یافت؟"

از خدا پرسید: «خوشبختی را کجا می‌توان یافت؟»
خدا گفت: «آن را در خواسته‌هایت جستجو کن و از من بخواه تا به تو بدهم.»

با خود فکر کرد و فکر کرد: «اگر خانه‌ای بزرگ داشتم بی‌گمان خوشبخت بودم.»
خداوند به او داد.

«اگر پول فراوان داشتم یقیناً خوشبخت‌ترین مردم بودم.»
خداوند به او داد.

اگر… اگر… و اگر…
اینک همه چیز داشت اما هنوز خوشبخت نبود.

از خدا پرسید: «حالا همه چیز دارم اما باز هم خوشبختی را نیافتم.»
خداوند گفت: «باز هم بخواه.»
گفت: «چه بخواهم؟ هر آنچه را که هست دارم.»

خدا گفت: «بخواه که دوست بداری، بخواه که دیگران را کمک کنی، بخواه که هر چه را داری با مردم قسمت کنی.»

او دوست داشت و کمک کرد و در کمال تعجب دید لبخندی را که بر لب‌ها می‌نشیند و نگاه‌های سرشار از سپاس به او لذت می‌بخشد.

رو به آسمان کرد و گفت: «خدایا خوشبختی اینجاست؛ در نگاه و لبخند دیگران.»


🆔️ @haftbaldt

هفت بال

03 Nov, 09:30


#آسان_گذران_کار_جهان_گذران_را

تو کتاب کیمیاگر جمله قشنگی رو خوندم که می‌گفت:

"هرگاه انسان با تمام وجود چیزی را بخواهد، تمام جهان در جهت تحقق خواسته‌اش، او را یاری خواهند کرد"
یعنی رفیق!
می‌خوام بگم اگه چیزی به دلت افتاد جا نزن، ناامید نشو، مطمئن باش که ته ته ته قصه ی  تو رسیدنه،
پس تلاشتو بکن...!

🆔 @haftbaldt

هفت بال

03 Nov, 08:30


#جونم_برات_بگه

امروز یه جمله‌ای خوندم که خیلی
حقیقت بود و تکونم داد، نوشته بود:
بعضی وقتا راه حلش فقط یه زنگه،
یه جمله‌ی خوب گفتنه، یه قرار یک
ساعته‌ست، یه ذره پا رو غرور گذاشتنه،
ولی آدما ترجیح می‌دن گند بزنن تو
هرچی بوده و مفت ببازن طرفو.

🦋


🆔 @haftbaldt

هفت بال

03 Nov, 07:30


🎧#کتاب_صوتی
📚#کلارا_و_خورشید
نویسنده : #کازوئو_ایشی‌گورو
🎙راوی : #نیوشا_رزاق_شعار
💥۹فایل صوتی(هر روز یک قسمت)
🍉 فصل: 2⃣
🌹منبع : #ایرانصدا

هفت بال

03 Nov, 06:30


بر گذشته ای که پشت سرت است لبخند بزن. بر آینده ای که در مقابلت است تمرکز کن.

#شان_پال

🆔 @haftbaldt

هفت بال

03 Nov, 06:01


#قندون

ننه زرنگه 😂😂

🆔 @haftbaldt

هفت بال

03 Nov, 05:30


📿 هر روز با #قرآن

💠 سوره مبارکه ی توبه آیه ی۴۰

🔸️﴿إِذْ يَقُولُ لِصَاحِبِهِ لاَ تَحْزَنْ إِنَّ اللّهَ مَعَنَا﴾

🔹️(آن‌گاه که به یار خود می‌گفت: غم مخور، الله با ماست).

باوفاترین و بهترین دوست آن است که محبت الهی را در دلت رشد دهد و این احساس را به تو هدیه دهد که خدا با تو است.


•من از مـــعبود یکتآیم ...
فقط
یک
چیز
میخوآهـــم نگیرد هرگز از قلبت،امید استـــجآبت رآ•
🆔️ @haftbaldt

هفت بال

02 Nov, 19:31


#منم_آن_نیازمندی_که_به_تو_نیاز_دارم

کاش امشب همون شبی باشه
که قراره فرداش کلی اتفاق خوب بیفته...

" شب خوش "

هفت بال

02 Nov, 18:30


#شبانه

زلف بر باد مده تا ندهی بر بادم
ناز بنیاد مکن تا نکنی بنیادم
می مخور با همه کس تا نخورم خون جگر
سر مکش تا نکشد سر به فلک فریادم
زلف را حلقه مکن تا نکنی در بندم
طره را تاب مده تا ندهی بر بادم
یار بیگانه مشو تا نبری از خویشم
غم اغیار مخور تا نکنی ناشادم
حافظ از جور تو حاشا که بگرداند روی
من از آن روز که دربند توام آزادم

شعر: #حافظ
باصدای: #بهروز_رضوی
تهیه‌و تدوین : #ماه‌تابان

🆔️ @haftbaldt

هفت بال

02 Nov, 17:30


#کلید🔑

میان اهل دل و اهل ریا
همین فرق است

که داغ ماست به دل
داغ او به پیشانی!


#عارف_قزوینی

🆔️ @haftbaldt

هفت بال

02 Nov, 16:30


#لحظه_هایت_بی_غم_روزگارت_آرام
#همایون_شجریان
#نوستالژی
🆔️ @haftbaldt

هفت بال

02 Nov, 12:30


۵

آلوده دنیا جگرش ریش ترست
آسوده ترست هر که درویش ترست

هر خر که برو زنگی و زنجیری هست
چون به نگری بار برو بیشترست

📚(#گزیده_برترین_اشعارابوسعیدابوالخیر /#رضا_فهیمی/انتشارات نظاره /ص ۷۸)

🆔️ @haftbaldt‌

هفت بال

02 Nov, 11:30


#دیالوگ

اگر برای گذران زندگی کار میکنی،
چرا خودت رو با کار کردن به کشتن میدی؟!


🎥 The Good, the Bad and the Ugly

🆔 @haftbaldt

هفت بال

02 Nov, 10:30


💥#داستانک💥

💠 عنوان داستان : راه دور

مردی که جلوی تاکسی نشسته بود، گفت: «هر چی می دویم، نمی رسیم...» بعد گفت: «هر روزی که بیشتر کار دارم، ترافیک سنگین‌تره...»
رادیوی تاکسی روشن بود؛ گوینده از عکسی می گفت که تلسکوپ جیمز وب از اعماق فضا گرفته و توضیح داد که «اگر امکان حرکت با سرعت نور را داشتیم، 13 میلیارد سال طول می‌کشید تا بتوانیم به منظومه‌هایی که در اعماق این عکس وجود دارند، برسیم.
بشر سفینه‌ای ساخته است که توانسته به سرعت 240 هزار کیلومتر در ساعت برسد ما اگر با این سفینه به طرف نزدیک‌ترین ستاره بعد از خورشید حرکت کنیم، 19 هزار سال در راه خواهیم بود.»
راننده نگاهی به مردی که جلوی تاکسی نشسته بود، کرد. مرد گفت: «واقعا، هر چه بدویم نمی رسیم.» راننده تاکسی خندید.

از مجموعه تاکسی سروش صحت

🆔 @haftbaldt

هفت بال

02 Nov, 09:30


#آسان_گذران_کار_جهان_گذران_را

با مادران مهربان باشیم...

🆔 @haftbaldt

هفت بال

02 Nov, 08:31


#جونم_برات_بگه

بچشون داره میره کلاس اول، مامانش ازش پرسیده مدرسه چطوره؟بچه هم گفته افتضاح اصلا شما چرا بدون اینکه از من نظرمو در مورد مدرسه بپرسید ثبت نامم کردین، اجازه بدین در مورد اتفاقات مهم زندگیم خودم تصمیم بگیرم، مدرسه نمیخوام برم
مامانشم گفته ببخشید سرورم به فکرمون نرسید ازت نظر بخوایم👩🏼‍🦯

》Raha《

🆔 @haftbaldt

هفت بال

02 Nov, 08:01


🎧#کتاب_صوتی
📚#کلارا_و_خورشید
نویسنده : #کازوئو_ایشی‌گورو
🎙راوی : #نیوشا_رزاق_شعار
💥۹فایل صوتی(هر روز یک قسمت)
🍉 فصل: 1⃣
🌹منبع : #ایرانصدا

هفت بال

02 Nov, 08:00


معرفی کتاب : #کلارا_و_خورشید

این کتاب داستان رباتی را روایت می‎‌کند که می‌خواهد رابطه‌ای دوستانه با انسان‌ها برقرار کند. این اثر جذاب و خواندنی که یکی از پرفروش‌ترین کتاب‌های نیویورک تایمز به شمار می‌آید، نگاهی نو به تغییر جهان امروزی و ماهیت بشر دارد.

💥درباره‌ی کتاب:
«کلارا» رباتی مهربان و متفاوت است که مانند ربات‌های دیگر نیرویش را از نور خورشید می‌گیرد. او در فروشگاه ربات‌ها منتظر انتخاب و خریده شدن است. ربات‌ها فرصت دارند برای مدت کوتاهی پشت ویترین بروند و در آنجا منتظر بمانند تا خریده شوند. این ربات‌ها برای کودکان ساخته شده‌اند و قرار است دوست و همراه کودکان باشند. کلارا از فرصت پشت ویترین برای مشاهده‌ی دنیای بیرون استفاده می‌کند؛ بنابراین درک دقیق و متفاوتی درباره‌ی رفتار و روابط انسان‌ها پیدا می‌کند. درنهایت کلارا توسط دختریبه‌نام جوسی انتخاب و خریداری می‌شود. کلارا نقش مهمی در زندگی جوسی ایفا می‌کند و در این راه خورشید هم به او کمک می‌کند.

💥درباره‌ی نویسنده:
کازوئو ایشی‌گورو متولد سال ۱۹۵۴ در ناکازاکی ژاپن است که در انگلستان زندگی می‌کند. ایشی‌گورو در رشته‌ی فلسفه و نویسندگی خلاق تحصیل کرده‌است. او علاوه بر نوشتن رمان، داستان‌های کوتاه و نمایش‌نامه، ترانه‌سرایی نیز کرده‌است. ایشی‌گورو در پنج‌سالگی به انگلستان مهاجرت کرده و تا سی‌سالگی ژاپن را ندیده‌است؛ به همین دلیل فضای داستان‌ها و سبک نوشته‌هایش با بستر ادبی و فرهنگی ژاپن فاصله دارد و بیشتر آثار او در حوزه‌ی ادبیات انگلیسی دسته‌بندی می‌شود.
افتخارات نویسنده:
• برنده‌ی جایزه‌ی ادبی نوبل
• برنده‌ی جایزه‌ی ادبی وایت‌بِرد
• برنده‌ی جایزه‌ی بوکر
• نویسنده‌ی برتر مجله‌ی تایمز