گورنوشته‌ها @goorneveshteha Channel on Telegram

گورنوشته‌ها

@goorneveshteha


پاره‌هایی از سنگ، مرگ و گور

گورنوشته‌ها (Persian)

گورنوشته‌ها یک کانال تلگرامی است که به دوستداران شعر و ادبیات پارسی می‌پردازد. نام کانال از بصری شاعر بزرگ ایرانی، فردوسی، الهام گرفته شده است. این کانال محیطی مناسب برای مطالعه و مشارکت در آثار ادبی فارسی فراهم کرده است. با عضویت در این کانال، شما می‌توانید با خواندن و نوشتن شعر و داستان‌هایتان، ارتباط بیشتری با سایر اعضا بخصوص علاقمندان به ادبیات برقرار کنید. گورنوشته‌ها یک فضای خلاقانه و الهام بخش برای همه علاقه‌مندان به ادبیات فارسی است. پس اگر دوست دارید به اشتراک گذاری داستان‌ها و شعرهای خود و همچنین مطالعه آثار دیگران، به کانال گورنوشته‌ها بپیوندید و از تجربه‌ی دوستانه خواندن و نوشتن لذت ببرید!

گورنوشته‌ها

21 Jan, 19:23


می‌میرد آخر
و تاب تماشایش را نخواهی داشت؛
مرگ، آغاز چشم‌بستن بر دیگران است.

گورنوشته‌ها

20 Jan, 06:31


«کفنم، آه کفنم
انبوهی از گیسوان تو بود»
گورنوشته‌یِ محمدرضا فشاهی
.............................................

مکتوب لیلی
محمدرضا فشاهی

سوگوارم
و کندر و عود
در خیمه‌های قبیله می‌سوزد

قوت من!
مرگ عطر زندگی‌ام را می‌خواهد
مرگ به شانه‌ام آویخته
از این درد سیاه گریزم نیست

دریابم
که تنها به گیسو نشسته‌ام
دریابم
که کنار زخم شانه‌ات می‌میرم

گورنوشته‌ها

16 Jan, 19:01


«لینچ: مرگ به خوابیدن پس از یک روز کار و فعالیت شباهت دارد. در خواب اتفاقات زیادی رخ می‌دهد و بعد شما بیدار می‌شوید و سراغ یک روز کار و فعالیت دیگر می‌روید. من این‌طور به قضیه نگاه می‌کنم. نمی‌دانم پس از مرگ به کجا می‌رویم اما داستان‌هایی دربارهٔ آن‌چه بعد مرگ رخ می‌دهد شنیده‌ام. نمی‌توانم انکار کنم که مرگ با ترس همراه است. ما حتا نمی‌دانیم مرگ ما چه زمانی فرا می‌رسد. اگر کسی نفس نکشد آیا به فرایند مرگ وارد شده است؟ چطور می‌توان مطمئن شد که یک نفر واقعاً مرده است؟ آیا نفس نکشیدن تنها نشانهٔ مردن است؟ مذاهب شرقی اعتقاد دارند روح چند روز زمان نیاز دارد تا از بدن خارج شود. من شنیده‌ام این خروج با درد زیاد هم‌راه است. شما مجبور می‌شوید خودتان را از خودِ زمینی‌تان خارج کنید. انگار بخواهی هسته را از میان یک هلوی تازه دربیاوری وقتی که جورج برنز بمیرد هستهٔ هلو درون آن گیر نمی‌کند چون او بسیار پیر است. هسته به راحتی بیرون می‌پرد و این صحنه، صحنهٔ بسیار زیبایی خواهد بود.»

- «گفت‌و‌گو با دیوید لینچ»، گردآوری ریچارد. ای. بارنی، ترجمهٔ آرمان صالحی، از گفت‌وگوی لینچ با کریستین مک‌کنا، ۸ مارس ۱۹۹۲

ارجاعات

گورنوشته‌ها

16 Jan, 18:58


Jump up, and be a cloud again

گورنوشته‌ها

14 Jan, 18:19


Guillermo del Toro's Pinocchio
...

«شاخه را پیوند می‌زنم
شاید
فردا مُرده باشم»
کوبایاشی ایسا
                     ............................................

می‌خواست پسری واقعی باشد؛ و مرگ بهش گفت: «اگر نمیری، هرگز یک پسر واقعی نخواهی بود.»

گورنوشته‌ها

12 Jan, 22:28


Love's sudden death
Is killing me

گورنوشته‌ها

12 Jan, 16:00


نی‌لبک
علی‌مراد فدایی‌نیا

پسرک آمد روی قبر نشست، نگاهش می‌خواست قبر را بشکافد و برود پهلوی الماسی بخوابد. نمی‌دانست الماسی زنده است یا مرده. فقط می‌دانست که با دست خودش الماسی را توی گودال چال کرده است. داس رفت توی سینه‌ی خاک و پسرک پشت سر هم خاک را شکافت و عرق پیشانی‌اش را خیساند. استخوان‌های سگ توی گور افتاده بود و مور بود که می‌خوردش و بوی گوشت مانده‌ی سگ را، پسرک، استشمام نمی‌کرد. پسرک می‌دید که الماسی خوابیده است و ویرش گرفت که همان‌جا بخوابد و دراز کشید و خودش را به خواب زد.

گورنوشته‌ها

11 Jan, 11:55


«مرگ، از قرار، پاره‌سنگی بود
و ما نمی‌دانستیم»
گورنوشته‌یِ شاپور بنیاد
.............................................

عشق‌بازی اشیا
شاپور بنیاد

من
آرام از فصل عشق‌بازی اشیا می‌گفتم
و قلب ساعتی که گم شده بود
کنار هستی‌ات می‌زد
چه پیر شده‌ای میان بازوانِ تکیده‌ی من!
چه تنها شده‌ای
ای خوابِ آبی
که در چشم خورشید آرمیده‌ای

آیا فقط من
ترانه‌های فراموش را زمزمه می‌کنم
یا این رسم آموختن مرگ است
که تکه‌های خاطره را‌
از هر سو جمع می‌کند
تا باز به هر سو پرتاب کند؟

گورنوشته‌ها

09 Jan, 17:14


نوزاد مجذوب سینما

گورنوشته‌ها

06 Jan, 20:24


این پیام بماند تا به یادم بیاورد که چیزکی راجع‌به قرمز و روتکو این‌جا بنویسم.

گورنوشته‌ها

05 Jan, 15:58


دایره‌ درگذشتگان
غلامحسین ساعدی

آنوقت‌ها که جوان بودم ساعات بیکاری را گل کاغذی درست می‌کردم، و دمدمه‌های غروب، بساط کوچکی جلو اداره پهن می‌کردم. امّا کی حاضر بود از «دایرهٔ درگذشتگان» گل کاغذی بخرد؟ حال صرافت همه چیز از سرم افتاده، در عوض یک حالت رؤیائی غریبی مرا گرفته و شیفتهٔ خود کرده. من، بی‌آن‌که گرفتار افیون باشم، خلسهٔ آن‌ها را دارم. بله عموزادهٔ عزیزم، من در دنیای زنده‌ها جائی ندارم، من در دایرهٔ درگذشتگانم، من درگذشته‌ام.

گورنوشته‌ها

04 Jan, 08:42


«نام‌ِمان شتابان می‌رود که بر سنگ نوشته شود»
گورنوشته‌یِ عباس صفاری
.............................................

بودا نیستم
عباس صفاری

تنها بودم
اما بودا نبودم
و نیلوفری ارغوانی
در سینه‌ی بلورینم نمی‌تپید

در هر زندان دنیا
زندانیِ فراموش‌شده‌ای
و در هر گورستان جهان
عزیزِ به خاک سپرده‌ای داشتم

و تنها بودم
مثل ماه
که کوتاه‌تر از تنهایی من
دیواری نیافته بود

گورنوشته‌ها

02 Jan, 22:57


ناگهان خوابی مرا خواهد ربود
من تهی خواهم شد از فریاد درد

گورنوشته‌ها

31 Dec, 20:01


صبا فلاحت
.............................................

گرچه با مرگش زندگی را هم کشته است
با من و ما «زندگی زیباست» را تکرار کرد
هم‌چو یعقوب کور شد دیده‌ها از دوری‌اش
مرگ پیراهنش شد، زندگی را انکار کرد

گورنوشته‌ها

31 Dec, 17:06


ملیکا احمدیان
.............................................

ایستاده بود و سبز، در گور خود ریشه داشت
بر تنه‌اش به یادْگار، «دوستی» را جا گذاشت

هرجا که نام اوست، سبزی رُسته است
گرچه که مرده اما از مرگ رَسته است

گورنوشته‌ها

31 Dec, 14:48


فهیمه مهری
.............................................

دیگر نمانده است مهری به جای تو
تن داده به سکوت، اینک صدای تو
در مرده‌شوی‌خانه اشک بود که می‌چکید
از چشم مینا که می‌مرد هم‌پای تو

گورنوشته‌ها

30 Dec, 18:40


I'm not living
I'm just killing time

گورنوشته‌ها

28 Dec, 20:46


«مرگ، پایان راهِ عاشق نیست»
گورنوشته‌یِ محمدرضا شفیعی کدکنی
.............................................

مرگ شعله‌ها
محمدرضا شفیعی کدکنی

در میان گونه گونه مرگ‌ها
تلخ‌تر مرگی‌ست، مرگ برگ‌ها
زان که در هنگامه‌ی اوج و هبوط
تلخی مرگ‌ست با شرم سقوط

وز دگر سو، خوش‌ترین مرگ جهان،
- زانچه بینی، آشکارا و نهان -
رو به بالا و ز پستی‌ها رها
خوش‌ترین مرگی‌ست، مرگ شعله‌ها...

گورنوشته‌ها

27 Dec, 10:50


سلام.
من به همراه دوستم می‌خوایم تو یک فرصت محدود کتاب‌خونه‌ی یک روستا در شهرستان کامیاران استان کردستان رو تجهیز کنیم.
مخاطب عمده‌ی این فضا کودک و نوجوان هستن(بیشتر بچه‌های ابتدایی و راهنمایی)
ما برامون مهمه که کتاب‌های باکیفیت و به‌روز و تازه رو داشته باشیم و نه هر کتابی، براش یک لیست در حال تهیه داریم.
منتهی اگر کتاب‌هایی مناسب این گروه سنی دارید عکس یا اسمش رو برای من بفرستید که در صورت تایید و بررسی بتونیم ازتون تهیه کنیم و اگر از لحاظ مالی، هر مبلغی که مدنظرتون هست، رو واریز کنید ما مستقیمن از ناشر یا پخش با تخفیف(که کتاب بیشتری بتونیم بگیریم) تهیه می‌کنیم.
شخصن تلاش می‌کنم بعد از انجام کار برم روستا و گزارشی از تجهیز شدن کتاب‌خونه تهیه بشه و حتی برنامه‌ی کتاب‌خوانی هم برگزار کنیم.
برای ارسال کتاب: @mohiem8
واریز کمک‌هزینه برای تهیه کتاب:
5022291518274723
به‌نام محمدرضا فرهادی

گورنوشته‌ها

25 Dec, 20:57


پیش‌تر راجع‌به این کلمه/عبارت چیزهایی نوشته بودم. خواندن و گذرنکردن ازش، شاید خوب باشد.

گورنوشته‌ها

25 Dec, 20:55


مخاطب ِ حرف‌ِمفت کیست؟ حرفِ‌مفت‌زن، بالطبع، برای هر مخاطبی حرفِ‌مفت میزند، امّا، در دو موقعیت برای حرفِ‌مفت‌زدن انگیزه‌مندتر است: یکی در آن‌جا که همراهی دیگران با او برای‌اش نفعِ چشم‌گیر و صَرفِ‌نظرناکردنی دارد؛ عرصه‌هایی مانند تبلیغات برای فروش کالا، مدیریت یک سازمان یا مؤسسه، سیاست و حکومت، و دین و مذهب عرصه‌هایی‌اند که در آنها جلبِ مشتری اهمّیّتِ بسیار دارد و، به همین جهت، در آنها بیشترین حرف‌های مفت زده می‌شوند. دیگری در آن‌جا که مخاطبان قدرت ِ تشخیص ِ حرفِ‌مفت‌ را ندارند، مانند عرصه‌هایی که مخاطبان در آنها بی‌اطلاع یا کم‌اطلاع‌اند.


_ متن از جستار ِ "در مذمّتِ گران‌جانانِ حرفِ‌مفت‌‌زن" از "مصطفی ملکیان"، که در آخر ِ کتاب ِ "در باب حرف مفت" اثر "هری فرانکفورت" آمده است.

گورنوشته‌ها

25 Dec, 12:26


https://t.me/forkiyan

گورنوشته‌ها

24 Dec, 20:13


"عکاسی از مرده‌ها؛ ثبت لحظه‌های آخرین خداحافظی‌ها"


✍️🏻عکاسی پس از مرگ (Post-mortem photography) یه نوع عکاسی بود که توش از اجساد و افراد مرده عکس می‌گرفتند. این کار بیشتر توی گذشته و تو دوران ویکتوریا رایج بود برای اینکه از عزیزانی که دیگه پیشمون نبودن، یادگاری بمونه. این عکس‌ها اغلب تو مواقعی گرفته می‌شد که خانواده‌های داغدار نتونستن تو مراسم خاکسپاری کنار جسد باشن.


تو این عکاسی‌ها، گاهی جسد رو به شکل طبیعی یا حتی با اعضای خانواده یا دوستان در کنار هم قرار می‌دادن تا یاد اون لحظه‌ها همیشه بمونه. این روش توی دوران گذشته که مرگ خیلی عادی‌تر و نزدیک‌تر به زندگی بود، خیلی پرطرفدار بود و برای حفظ خاطرات عزیز از دست رفته، جایگاه خاصی داشت.


@honartohi

گورنوشته‌ها

19 Dec, 21:31


سخنان ناصر حجازی
چاپ‌شده در کیهان ورزشی ۱۳۵۰ خورشیدی

«به پوچی‌های زندگی می‌اندیشم، به تمام آن چیزهایی که نزد انسان‌های دیگر به‌عنوان میزان و الگوهای زندگی شناخته شده‌اند. اکنون نیک می‌دانم که این الگوها سراب‌هایی بیش نیستند و زندگی چیزی جز تمام آن کاخ‌های بلندمرتبه‌ی آرزوهاست و آن‌گاه به تمام این پوچی‌ها لعنت می‌فرستم. من از پدرم، از مادرم، از تمام معلمانم گله‌مندم که چرا از پوچی‌ها همه‌چیز می‌سازند و نمی‌دانند ثمره‌ی آن فناشدن انسانی‌ست که با تمام وجود به دنبال الگوهای ساخته‌شده‌ی آن‌ها می‌رود و آن‌گاه به سراب‌بودن آن‌ها پی می‌برد. چه بسا آدمیانی که تمام زندگی خود را در این راه از کف می‌دهند تا دریابند تمام آن چیزهایی را که به او آموخته‌اند بی‌پایه و دور از حقیقت بوده است. همراه این بدآموزی‌ها انسانی درمانده و پاک باخته را در دریای نومیدی‌ها تنها می‌گذارند. به من گفته بودند که عشق یک موهبت الهی‌ست و هرگاه خداوند بخواهد به کسی محبت کند عشق را در قلب او جای می‌دهد. می‌گفتند؛ آن‌کس که به نور عشق زنده شود دلش، عمر جاودان می‌یابد و من به دنبال این چشمه‌ی آب زندگی تمام وجودم را در گرو آن گذاشتم و صمیمانه عشق ورزیدم. بیش از هفت‌سال طول کشید تا دانستم زندگی بر پایه‌ای غیر از آن‌چه دیگران گفته‌اند بنا شده است. دانستم که عشق، محبت و صداقت دیگر خریداری ندارد و حتی به پای الهه‌ی عشق هم باید پول نثار کرد، نه اشک. کاش می‌توانستم دیرک‌های دروازه‌ام را از طلا بسازم و به‌جای طناب آن شرابه‌های مرواریدنشان بیاویزم تا به همه ثابت کنم که سرگردانی در سراب رویاها نافرجام و شیرین‌ترین پاداش گمشده در این وادی بی‌مرز، مرگ است.»

گورنوشته‌ها

16 Dec, 14:40


خطوط دست
خولیو کورتاسار
بازگردانیِ بیژن مشکی

از یک نامه پرت‌شده روی میز خطی می‌آید، در طول الواری از جنس کاج ادامه می‌یابد و از یکی از پایه‌ها پایین می‌رود. خوب که نگاه کنی، می‌بینی خط در طول کفِ پارکت‌پوش ادامه می‌یابد، از دیوار بالا می‌رود و توی کپی یکی از نقاشی‌های بوشه می‌چرخد، طرحی از شانه زنی خم‌شده بر نیمکتی راحتی رسم می‌کند، و در پایان از سقف اتاق بیرون می‌رود و از زنجیر برقگیر توی خیابان پایین می‌سرد. اینجا به خاطر سیستم حمل‌و‌نقل عمومی دنبال کردنش دشوار است، اما با اندکی دقت بیشتر می‌توانی بالا رفتنش را از چرخ اتوبوسی پی بگیری که در کنجی پارک شده است و آن را تا بارانداز‌ها می‌برد. آنجا از درز جوراب نایلون رخشانِ موبورترین مسافر پایین می‌آید، به قلمرو خصمانه‌ی انبارهای لباس وارد می‌شود، می‌پرد و می‌لولد و راهش را چپ‌اندرقیچی تا بزرگترین بارانداز طی می‌کند. در آنجا (اما دیدنش مشکل می‌شود، فقط موش‌ها که چهار دست‌وپا خود را بالا می‌کشند آن را دنبال می‌کنند) باز توی کشتی با موتورهای غران می‌پرد، از الوارهای عرشه درجه یک عبور می‌کند، به سختی از بالای دریچه اصلی می‌پرد و توی کابینی که در آن مرد غمگینی کنیاک می‌نوشد و گوش به سوت وداع سپرده است از درز شلوار بالا می‌رود، از این طرف به آن طرفِ جلیقه بافتنی، به پشت آرنج می‌لغزد و با آخرین فشار در کف دست راستی که دارد بر گِرد قنداقِ شش‌لولی می‌پیچد پناه می‌گیرد.

گورنوشته‌ها

13 Dec, 22:58


«مدت‌هاست که مثل مرگ ساکتیم،
مگر در هق‌هق»
گورنوشته‌یِ بیژن نجدی
.............................................

درخت
بیژن نجدی

درخت می‌کارم
زمینش می‌دهد ریشه
بهارش برگ
و برهنه‌اش می‌کند پاییز
به خاطر دست‌های من، این آغوش
تا درختی دوباره زاده شود
که آسمان بباردش باران
که زمین بگیردش ریشه
بهار، بخواندش با برگ
و لختش کند پاییز
به خاطر من
یا مرگ؟

گورنوشته‌ها

09 Dec, 17:57


Driving Mum
...

«ما در فاصله‌ی «مادر» و «مرگ» زنده بوده‌ایم.»
شهرام شیدایی
                     .............................................

این آخرین سفر ماست؛ باید تا مرگ همراهی‌ات کنم، مادر. شاید خودم هم آمدم.

گورنوشته‌ها

08 Dec, 18:03


Zhit
...

«سهمگین‌تر از مرگ است، حضور غایبان در حافظه‌ی زندگان.»
ژان دورمسن
                     .............................................

جای خالی آدم‌ها با «خاطره» پر می‌شود؟

گورنوشته‌ها

07 Dec, 17:06


Memoir of a Snail
...

«محکم در بزنید؛
زیرا می‌خواهید یک مُرده را بیدار کنید.»

‌ ژان اُستاش
                     .............................................

فقدان. [ ف ِ / ف ُ ] (ع مص ) گم کردن کسی را. (منتهی الارب ). فقد. فقود. (اقرب الموارد). گم یافتن. (تاج المصادر بیهقی ). گم کردن. از دست دادن. نبودن.

گورنوشته‌ها

06 Dec, 15:01


Departures
...

«خودتان خواهید دید که بدون من، زندگی بدون من، چقدر سخت می‌شود برایتان، و تقریباً ناممکن.»
مارگریت دوراس
                     .............................................

دستی که می‌نوازد، همان دستی‌ست که مرده‌ها را می‌آراید تا به بازماندگان، کمی زندگی ببخشد.

گورنوشته‌ها

20 Nov, 23:01


درود بر شما، دوستان نازنین. شب بخیر. کوتاه و موقت از حضور و جغرافیا:

یک/ اول از سنگ‌ها بگویم: (۱) «گمنام»‌ها - اگر برایتان سؤال شده باشد که کیستند؟ -، دوستانی بودند که نمی‌خواستند اسم و تاریخی از خود به جا بگذارند‌. (۲) نقطه‌ی پایانی برایش نمی‌گذارم؛ هرزمان که دلتان خواست می‌توانید بهم پیام دهید و کلمه‌هایتان را در اختیارم بگذارید. در این‌جا و اکنونِ من، چیزی مهم‌تر از «سنگ‌ها» وجود ندارد. شعر شما، شاید کمی از وحشت مردنم کم کند.

دو/ تصمیم دارم از منابع مطالعاتی و سینمایی‌ِ مرتبط با گورنوشته‌ها هم سطری نقل کنم؛ نقل‌کردن، معرفی‌کردن نیست، بیشتر به‌اشتراک‌گذاشتن دیده‌ها و خوانده‌هاست. پس اگر شما هم به سطر و فیلمی برخوردید، می‌توانید با من و ما در میان بگذاریدش.

این‌جا پیدام خواهید کرد:
@Kolivash
................................................................

سه/ دوستان عزیزی که محبت کردید و برای بچه‌ها کتاب فرستادید، دومرتبه ازتان ممنون‌ام؛ بعدازظهرِ امروز با استناد به کتاب‌های شما، کانون پرورش فکری هم که می‌خواست جا نماند، قولِ صدجلد از کتاب‌های خودش را داد که تا آخر هفته‌ی بعد به مدرسه تحویل بدهد.
................................................................

چهار/ متأسفانه به دلیل نداشتن مخاطب کافی، «اورفئوس و جشن عروسی برج ایفل» نتوانست در طاقچه و فیدیبو جایی برای خودش باز کند، اما «عقاب دوسر» را می‌توانید بخوانید:

https://fidibo.com/book/167087

https://taaghche.com/book/199716

در فیدیبو، کتاب، پنجاه‌درصد تخفیف دارد.

گورنوشته‌ها

20 Nov, 14:50


گمنام
‌‌ ‌ ۶ خرداد ۱۴۰۴ - ؛
.............................................

جام جانت دمادم به زمین می‌افتاد
مرگ بر تو نشست، گفتی: «چه دیر می‌گذرد!»
جرعه‌ای از تو نماند که خاک تشییع کند
مرگ از تو گذشت آخر، به ما می‌نگرد

گورنوشته‌ها

20 Nov, 08:50


متین ابراهیم‌خانی
‌ ۲۹ آبان ۱۴۱۹ - ۲۹ آبان ۱۳۷۹
.............................................

سحر/خارجی/گورستان

خورشید کم‌کم بالا می‌آید و آفتاب بر گور مرد می‌تابد؛ شبیه به مادری که می‌خواهد فرزند خود را از خواب بیدار کند.

گورنوشته‌ها

19 Nov, 21:50


گمنام
‌‌ ‌ ۱۴ شهریور ۱۴۱۴ - ؛
.............................................

ای که از سر این سنگ به غم می‌گذری
قرعه‌ی مرگ تو هم «تنگدلی» افتاده‌ست
دارم با تو سخن‌هایی که نتْوانم گفت؛
چون «حرف» که بر دهان لالی افتاده‌ست

گورنوشته‌ها

19 Nov, 20:40


تداعی بینیاز
‌ ۱۳ بهمن ۱۴۱۳ - ۱۳ بهمن ۱۳۶۹
.............................................

چون ندید از قِبَل عشق، دگر رویایی
رخت بربست کزین عالم خاکی برود؛
تلخ‌کام و تاریک‌دل، تَرچَشم و ناسوده

رفت تا معبد باران و دگر بازنگشت
زائر مرگ شد و ابر بَرَش جامه گرفت؛
پنداری بود و نبودش، خیالی بوده‌

گورنوشته‌ها

18 Nov, 12:33


از یادداشت روزانه‌ی ۲۲ یا ۲۳ آبان ۱۳۹۶

گورنوشته‌ها

16 Nov, 22:47


باغ زندگی‌ست؛
می‌کارد مرگ،
می‌بارد بعد،
سهم اوست، میوه‌اش هم.

گورنوشته‌ها

16 Nov, 12:13


«مرگ» در بطن اجتماع جا دارد، ما در برابر مرگ دیگران مسئولیم و به تعبیری لویناسی، بی‌تفاوتی نسبت به مرگِ دیگری عقب‌نشینی از مسئولیت بنیادین سوژه و همدستی با مرگِ او و مقدمه مرگ اخلاقی سوژه قلمداد می‌شود. مرگ تداوم یک اجتماع است و در تفکر دریدایی امکان دوستی و تن‌دادن به جماعت اتفاقاً با آگاهی نسبت به مرگ دیگری آغاز می‌گیرد و این امکانی برای گریز از خودشیفتگی سیسرویی تلقی می‌شود. «دوستی، اساسا آمادگی برای مویه‌کردن بر سر قبر دوست است» و این فرایند، امکانی را تدارک می‌بیند، از برای تنیده‌شدن در جماعت و تقبلِ مسئولیت در برابر دیگری، چراکه در این میان هر سلبِ مسئولیتی به معنای همدستی با مرگ است و در نهایت به فروپاشی اجتماع منجر خواهد شد.

گورنوشته‌ها

15 Nov, 23:10


https://vista.ir/w/a/16/kstq8

گورنوشته‌ها

14 Nov, 20:35


«مرا نکاوید
مرا بکارید»
گورنوشته‌یِ احمدرضا احمدی
.............................................

نام مرگ
امیررضا احمدی

من تمام حجم درخت را در خواب دیدم
من جاه‌طلب نبودم
که خواب خود را برای شما بازگو کنم
شاخه‌های درخت بیداری من بود

نام مرگ
نام اصلی مرگ که عریان بود
به من گفته شد
نام مرگ از حسد زمین
و گردش شما در باغ‌های بهاری دور بود...

فقط گفتم: بازگردیم
سخن از گل‌های داوودی بگوییم
که پس از تشییع جنازه
من آنها را به خانه آوردم

گورنوشته‌ها

14 Nov, 18:32


مثل شعر مرثیه، از شب و گریه پرم
برای تموم‌شدن، لحظه‌ها رو می‌شمرم

گورنوشته‌ها

12 Nov, 18:53


ساناز گرگانی
‌ ؛ - ۱۹ اردیبهشت ۱۳۸۲
.............................................

از آفتاب بود و آسْمان و ابر
از مرگ بود و مهر و باد و رود؛
بر جای «انسان» نشسته بود.

اینک به رسم پیله و پروانه؛
بی‌درنگ، به جست‌وجوی تن خود،
پرزده تا عالم ادراک وجود.

گورنوشته‌ها

12 Nov, 15:51


مبینا مهدی‌زاده
‌‌ ۱۸ دی ۱۴۱۸ - ۱ تیر ۱۳۸۳
.............................................

ساز میلادش به ناکامی شکست
چشم خود از هستیِ دنیا که بست؛
چهره‌ای بر مرگ خود تصویر کرد
آینه، تصویر را زنجیر کرد
زندگی برخاست، مرگ جایش نشست؛
تکه‌های ساز را برداشت رفت

گورنوشته‌ها

12 Nov, 15:17


بهاره دوانی
۵ آذر ۱۴۰۸ - ۲۵ اسفند ۱۳۷۷
..............................................

به جست‌وجوی آبیِ خویش
پرزده تا سرزمین امن امید؛
رفته تا رختِ تن بشوید و باز
به بهانه‌ی کودکی و سرودن شعر
آب شود در محالِ برکه‌ی خورشید.

گورنوشته‌ها

12 Nov, 08:51


ظریفه شاداب
‌‌ ‌ ۱۱ بهمن ۱۴۲۸ - ۸ اردیبهشت ۱۳۸۰
.............................................

سایه داشت غربتی سر تا سرش
غم نبود لحظه‌ای دور از تنش
نیمی از عمرش تنها بود و مرگ
نیم دیگر آشنا شد با پیکرش

گورنوشته‌ها

11 Nov, 21:34


علی حرزاده
۱۲ دی ۱۴۷۸ - ۲۴ آبان ۱۳۸۱
.............................................

خوابید؛ بعدِ دیرزمانی بیداری.
دیگر تمرین مردنی در کار نبود،
نقش مرده را به‌دست‌آورد
بعدِ دیرزمانی بردباری.

گورنوشته‌ها

11 Nov, 21:10


نگار سلیمانی
‌‌ ‌ ۱۲ آبان ۱۴۰۳ - ۳ دی ۱۳۸۲
.............................................

آتشی‌ بود بر جانش، شعله‌ور
دم‌به‌دم با او و بر او، نعره‌زن
کس نگفتش این، چراغ زندگی‌ست
تن به این آتش کشید، دیوانه‌وار
هستی خود را به خاموشی کشاند.

گورنوشته‌ها

10 Nov, 21:25


«از مرگ و خرابی کمک خواستم
تا از زندگی و آبادانی گفته باشم»

گورنوشته‌یِ بیژن جلالی
.............................................

دیدارها
بیژن جلالی

ما عجله‌ای برای مردن نداریم
و هم‌چنین عجله‌ای برای گفتن
ما عجله‌ای برای رفتن و آمدن نداریم
ما در سرزمین ندانستن هستیم
جایی که مرگ را در آن راهی نیست

از دیدگاه یک مرده
چه چیزی مهم است؟
زنده‌شدن
که دیگر میسر نیست

گورنوشته‌ها

10 Nov, 20:01


«زندگی قانعت نمی‌کند
و تو به اندکی مرگ احتیاج داری»
گورنوشته‌یِ الیاس علوی
.............................................

انگورها
الیاس علوی

خدا كند انگورها برسند
جهان مست شود
تلوتلو بخورند خيابان‌ها
به شانه‌ی هم بزنند رئيس‌جمهورها و گداها
مرزها مست شوند
و محمّدعلی بعد از هفده‌سال مادرش را ببيند
و آمنه بعد از هفده‌سال
چين‌های كودكش را لمس كند

خدا كند انگورها برسند
آمو زيباترين پسرانش را بالا بياورد
هندوكُش دخترانش را آزاد كند

برای لحظه‌ای
تفنگ‌ها يادشان برود دريدن را
كاردها يادشان برود بريدن را

قلم‌ها آتش را، آتش‌بس بنويسند

خدا كند كوه‌ها به هم برسند
دريا چنگ بزند به آسمان
ماهش را بدزدد
به ميخانه‌ شوند پلنگ‌ها با آهوها

خدا كند مستی به اشياء سرايت كند
پنجره‌‌ها، ديوارها را بشكنند
و تو، هم‌چنان‌كه يارت را تنگ می‌بوسی
مرا نيز به ياد بياوری

محبوب من،
محبوب دورافتاده‌ی من
با من بزن پياله‌ای ديگر
به سلامتی باغ‌های معلق انگور

گورنوشته‌ها

08 Nov, 11:23


می‌اندیشم به مرگ، هنگامی که از اندوه مرگ قرنی گذشته است. می‌اندیشم به مرگ، هنگامی که فراموش شده، وقتی یادِ زنده بودن، وقتی خاطراتِ «از او» به حال زوالند. می‌اندیشم به قبر، به کفن، تابوت. می‌اندیشم به «خوابیدنش». آرمیدن بر بالین خاک نمور، تنی رنجور، درازکش: گویی رفته است چون نای ایستادن نداشته. می‌اندیشم به مصریان که فرعون را ایستاده به دست مرگ می‌سپردند. فرعون، که نمی‌آرامد، با نقش پلک‌های همیشه‌باز: آنجاست، در‌ مرگ زنده است، بی‌مرگ زنده است، خدایی برای ابد. می‌اندیشم به مصریانِ مدفون در میان تخته‌سنگ‌های اهرام، به چشم فروبسته‌ی مردار، می‌اندیشم به مارِ در کاسه‌ی سر که رنگ از دیوار جمجمه می‌تراشد و واژه می‌نوشد. می‌اندیشم به نیستی، که مرگ را بهانه می‌کند، می‌آید. به خاموشی می‌اندیشم، به خوابِ هر شب، به قیلوله، به آرمیدن مردگان شهر می‌اندیشم که تمرین «هیچ» می‌کنند شب و روز.

۹۸/۵/۱۰

گورنوشته‌ها

07 Nov, 20:08


۱۶ /۵ / ۹۷

از پیش اسلام بر می‌گردم. بعد از ظهر در پزشکی قانونی دیدمش. در تابوتش دراز کشیده بود. صورتش کمی پف‌آلود به چشم می‌آمد، مثل این‌که پس از مرگ چاق شده باشد و چند سالی هم جوان‌تر چون‌که چین‌های کنار لب‌ها و خطوط گونه پر شده بود. اما چه آرامشی، چه آرامش غریب، بیگانه و دست نیافتنی، مقدس و رشک انگیزی، شاید فقط خواب كودک نوزاد بتواند چنین آرام باشد، بی‌نهایت آرام. پاسخی باورنکردنی به يک عمر
دلهره ...


روزها در راه
#شاهرخ‌مسکوب
صفحه‌ی۷۲۵

گورنوشته‌ها

05 Nov, 20:32


تا زنده‌ای بدرخش
هیچ اندوهگین مشو
چراکه زندگی کوتاه است
و زمان، دادِ خویش را بازمی‌ستاند.

گورنوشته‌ها

05 Nov, 16:01


مرگت می‌نگریست
بر گورت می‌گریست،
زندگی.

گورنوشته‌ها

29 Oct, 23:44


«در سايه بمان
تا گور جاى خود را بيابد»
گورنوشته‌یِ هوشنگ چالنگی
.............................................

در میان سکوتی بلند
هوشنگ چالنگی

اینجا هیچ نفسی مرا نمی‌پذیرد
مگر نفس‌های معطّر سیب
که وسوسه‌ی سقوط من است
تا فرو ریزم و از نو به جستجوی خود برآیم
اما هیچ‌گاه ندانسته‌ام
که آدمی در پایان خویش شکل می‌گیرد!

گورنوشته‌ها

28 Oct, 22:58


https://osanschool.ir/mag/%D8%AE%D8%B7%D9%88%D8%B7-%D8%AF%D8%B3%D8%AA%D8%9B-%D9%86%D9%88%D8%B4%D8%AA%D9%87%E2%80%8C%DB%8C-%D8%AE%D9%88%D9%84%DB%8C%D9%88-%DA%A9%D9%88%D8%B1%D8%AA%D8%A7%D8%B3%D8%A7%D8%B1/

گورنوشته‌ها

26 Oct, 22:17


من نشستم و خودکشی کردم
رو به رخت عزای هر انسان
تا بفهمم چرا نمی‌ترسند
مرده‌ها از سکوت قبرستان

گورنوشته‌ها

25 Oct, 15:36


«و مرگ، در جایی دیگر، فقط یک‌بار لازم است
و بارها اتفاق می‌افتد، برعکس من»
گورنوشته‌یِ محمدعلی سپانلو
.............................................

خاطره‌ی کامل
محمدعلی سپانلو

جایی نایستاده‌ام،
به سایه‌ی تو تکیه داده‌ام
از لب سنگی‌ات می‌نوشم

انگشت اشاره: گیسوی تو
تنت: فرضیه‌ای از هوا
آبی از جنس سنگ بر لبانت

چه کس از مکیدن سنگ سیراب می‌شود؟

گورنوشته‌ها

21 Oct, 21:40


«گر که گورم بشکافند عیان می‌بینند
زیر خاکستر جسمم باقیست
آتشی سرکش و سوزنده هنوز»
گورنوشته‌یِ حمید مصدق
.............................................

خبر مرگ
حمید مصدق

گاه می‌اندیشم
خبر مرگ مرا با تو چه کس می‌گوید؟

آن زمان که خبر مرگ مرا
از کسی می‌شنوی
روی تو را
کاشکی می‌دیدم

شانه بالازدنت را - بی‌قید -
و تکان دادن دستت که - مهم نیست زیاد -
و تکان دادن سر را که
«عجیب! عاقبت مُرد؟ افسوس!»
کاشکی می‌دیدم

با خود می‌گویم:
«چه کسی باور کرد
جنگل جان مرا
آتش عشق تو خاکستر کرد؟!»

گورنوشته‌ها

20 Oct, 21:45


I must have died alone
A long, long time ago
                    

گورنوشته‌ها

19 Oct, 14:41


آمد مرگ!
زندگی‌ت
از پنجره گریخت،
تنت را جاگذاشت.

گورنوشته‌ها

17 Oct, 19:54


«سوگوار خويشتنم که در اين حوالی مرده‌ام
و گور خود را می‌جويم»
گورنوشته‌یِ منوچهر آتشی
.............................................

در غبار خواب
منوچهر آتشی

از عمق شب ستاره‌ای آمد نفس‌زنان
در موج اشک‌های من افتاد و جان سپرد
چون چشم آهویی که بر سرچشمه‌ای رسید
چون قلب آهویی که به سرچشمه‌ای فسرد

با مرگ او ستاره‌ی قلبم به سینه سوخت
با مرگ او پرنده‌ی شعرم ز لب پرید
بادی وزید و زوزه‌کشان آب را شکست
ابری رسید و مرتع مهتاب را چرید

آن قاصد هراسان با آن شتاب و شور
در حیرتم ز دشت کدام آسمان گسست؟
گر با لبش نبود سرودی چرا فسرد؟
گر با دلش نبود پیامی چرا شکست؟

گورنوشته‌ها

10 Oct, 22:47


دیگه این‌جا واسه من
نقطه‌ی پایان غمه
لحظه‌ی وداع این دنیای پر ز ماتمه

گورنوشته‌ها

10 Oct, 11:29


گورنوشته‌
امیلی دیکنسون

«فراخوانده شد»
.............................................

The epitaph
Emily Dickinson

Called back

گورنوشته‌ها

09 Oct, 08:30


عشق می‌آیدت
و زندگی‌ت را می‌سراید
مرگ به‌ناگاه،
می‌ربایدت.

گورنوشته‌ها

07 Oct, 19:27


باوان
در کارِ ژیوان
.................................

هنوز اندیشه‌ی مرگ هست با من و همیشه اوست که شاهوار گام برمی‌دارد. من اما سست و لق‌لقی، تابِ رفتن ندارم و نتوانم که به دست بیاورمش. و دوست من، من دوست دارم که بروم اما نمی‌توانم تنهات بگذارم و از همه بدتر نمی‌خواهم که تنها باشم. تنها، رهسپارِ رخوت‌هاست. و خوب می‌دانم بی‌توست که تنهایی‌ام بال ندارد. من ایمان دارم که خدا تنهاست و حتا انسان. تو تنهایی منی، باوان؛ تنهایی باستانیِ من. تنت تاراجِ تاریخ مباد.

از رنج‌گویه‌ها

گورنوشته‌ها

04 Oct, 21:04


«من در این تاریکی، ریشه‌ها را دیدم
و برای بوته‌ی نورسِ مرگ آب را معنی کردم»
گورنوشته‌یِ سهراب سپهری
.............................................

نترسیم از مرگ
سهراب سپهری

و نترسیم از مرگ
مرگ پایان کبوتر نیست
مرگ وارونه یک زنجره نیست
مرگ در ذهن اقاقی جاری است
مرگ در آب‌وهوای خوش اندیشه نشیمن دارد
مرگ در ذات خوش دهکده
از صبح سخن می‌گوید
مرگ با خوشه‌ی انگور می‌آید به دهان
مرگ در حنجره سرخ-گلو می‌خواند
مرگ مسئول قشنگی پر شاپرک است
مرگ گاهی ریحان می‌چیند
مرگ گاهی ودکا می‌نوشد
گاه در سایه نشسته است به ما می‌نگرد

گورنوشته‌ها

04 Oct, 09:45


«چطور می‌تواند مرگ
از تو، تنها گودالی را پر کند؟»
گورنوشته‌یِ غلامرضا بروسان
.............................................

بی‌تو
غلامرضا بروسان

گاهی
به آخرین پیراهنم فکر می‌کنم
که مرگ در آن رخ می‌دهد

پیراهنم بی‌تو آه
سرم بی‌تو آه
دستم بی‌تو آه
دستم در اندیشه‌ی دست تو از هوش می‌رود

ساعت ده است
و عقربه‌ها با دو انگشت
هفتی را نشان می‌دهند
که به سمت چپ قلب فرومی‌افتد

گورنوشته‌ها

02 Oct, 21:53


زورق مغموم
در کارِ ژیوان
.................................

روزی کنار من خواهی بود؛ روزی نه‌چندان دیر و دور. حتا اگر از یاد برده باشی‌ام، حتا اگر به باد سپرده باشی‌ام، حتا اگر ناقوسِ مرگ نام تو را صدا کند، حتا اگر جنونِ تو جمجمه را رها کند، حتا اگر جنگ من و تو به صلح نرسد، حتا اگر جمع من و تو یک «ما» نشود. حتا اگر رفته باشی به آن دیار دور، روزی کنار من خواهی بود؛ روزی نه‌چندان دیر و دور، حوالی همین نزدیکی‌ها، بر سر لَحد یا در میان گور.

از رنج‌گویه‌ها