این روزا زندگی میکنم، دیگه کُنج خونه پشت یه میز پر از کتاب سنگر نگرفتم، دانشگاه میرم با بچه های که سال ها از من بچه ترند اما هیچکس نمیفهمه من ۲۷ سالمه رقابت میکنم، سعی میکنم بهترین خودم باشم، کار میکنم حتی، با شرک وقت میگذرونم و از آینده حرف میزنیم. خلاصه زندگیم اینقدر شلوغ شده که تازه دارم میفهمم چقدر فرق وجود داره بین زندگی ای که لفظ پشت کنکوری به پیشونیت چسبیده تا زندگی فعلی!
اما حالم هنوز خوب نشده و اینو فقط خودم میفهمم، راستش فردا مهمونی دعوتیم و به رسم همیشه مامانم حساس ترینه که من چی بپوشم، امروز صبح منو مجبور کرد کل کمد لباسیمو یک دور بپوشم براش، و از تعجب خشکمون زد، آره من لاغر شدم و خودمون میدونستیم، اما دیگه فکر نمیکردیم اینقدر زیاد باشه شدتش! رفتم روی ترازو و با عدد ۵۳ روبرو شدم. توی حدود یکسال از وزن ۷۲ رسیدم به ۵۳ ... بدون هیچ رژیم یا ورزشی، شاید این یه موضوع عادی باشه برای همه، اما برای خودم اصلا عادی نیست و عمیقا دلم به حال خودم سوخت، من بخاطر سطح انرژی بالایی که ذاتا دارم و سعی میکنم سریع با همه چیز اوکی بشم. نمود بیرونی زیادی نداره وضع درونیم، اما واقعا از حرص خوردن، از استرس، از ترس آینده، از نشدن و شدن، از همه افکاری که مثل یه موجود ترسناک تو وجودم داره مغزمو میجوه، از درون دارم میترکم و هیچکس نمیفهمه. میدونی قسمت دردناک قضیه چیه؟! حتی نمیدونم دلیلش چیه؟! کنکور؟ ازدواجم؟ آینده نامعلوم؟! واقعا نمیدونم از کجا دارم اینقدر اذیت میشم. سه ماهه دارم تلاش میکنم با خودم کنار بیام و برم پیش روانشناس، اما نمیتونم، انگار پاهامو قفل زنجیر کردن.
خلاصه بخوام بگم آدم هیچوقت تو زندگیش راضی نیست و حالش صد درصدی خوب نیست.
بهتره بگم این بازه ۲۰ تا ۳۰ سالگی، بد ترین تایم زندگیه، دقیقا بازه ای هستش که تو روزی صد بار زیر فشار و استرس آینده ات وضع حمل میکنی! تو از درون میترکی اما با یه رژ قرمز و مانتو شیکی که تنت کردی میری بیرون و هیچکس نمیفهمه چیه تو این مغز، چیه تو این قلب، چی میگذره توی این روح ...
پس اگر به هر دلیلی حس میکنی حالت خوب نیست، بدون تنها نیستی، خیلی وقته حال خیلی از ماها خوب نیست. اما زندگی شاید همینه، همین که امروز صبح حال من خوب نیست و براتون نق زدم، اما عصر با شرک بلند بلند میخندم و خوشبخت ترین معشوقه دنیا به نظر میام، شب بابام بغلم میکنه و شب بخیر بهم میگه، باز خوش بخت ترین دختر دنیا به نظر میام، چون سایه یه پدر خوب بالا سرمه و کلی موضوع این شکلی.
احتمالا زندگی یعنی همین که بین غم ها و شادی هات تعادل ایجاد کنی و بتونی هم زیستی مسالمت آمیزی با جفتشون داشته باشی. اون موقع میشه گفت تو خوشبختی 💚