از طرف دیگر آثاری که متأثر از این جریان خلق میشوند، میخواهند زوال، فساد، بیمبالاتی و افراط را نیز بازنمایی کنند. همچون دوزخی که در این فیلم ترسیم میشود و تمام آن فراوانی را در حال فروپاشی نشان میدهد. کارگردان برای ترسیم این دوزخ از نقاشیهای هیرونیموس بوش و پیتر بروگلِ مهتر الهام میگیرد. او به دنبال استفاده خلاقانه از فانتزی و رمانتیسیسم و نقاشی، و پیوند این سه با سینماست تا به بیان تصویری متفاوتی برسد. این پیوند از طریق جریان ماکسیمالیسم میسر شده است. او برای تقویت فانتزی، بر فضا تمرکز میکند و برای تقویت رمانتیسیسم، از رقابت بین عشق و مرگ بهره میجوید. او خواسته نقاشی را با سینما به حرکت در آورد و با افزودن روایت، بُعد داستانی و دراماتیک به آن ببخشد. اما تمام اینها صرفاً وجهی وانمودگرایانه دارند و به مفهومسازی و طرح پرسش نمیرسند. به همین دلیل فیلمنامه نمیتواند بین پرده دوزخ و سپس بهشت، حلقه درستی ایجاد کند و همهچیز در حد سرگرمی و هیجانزدهشدن از جلوههای بصری باقی میماند.
البته همانطور که گفته شد، جریان ماکسیمالیسم معناگریز است و رابطه علّی را نفی میکند. پس نباید وقعی نهاد بر رخدادهای فیلم که چنین اتفاقی هستند و در حالی که بخش زیادی از دیالوگها صرف این شده که بازگشت از دوزخ به بهشت نزدیک به محال است، خیلی ناگهانی و با یک کات از دوزخ به بهشت میرویم. چون در این جریان و در جهانی که فیلم ساخته، همهچیز همچون یک رؤیا یا خواب، اتفاقی، ناگهانی، بنا بر میل و شهود، و البته زیبا و گاهی هراسانگیز است.
✍ #کیانا_کاظمیان
🎞 @filmogap