فعلا نمیدونم!

@felanmidvnm


حال‌مرا‌ازشب‌بپرس،روزهیچ‌ازمن‌نمیداند.
@felanmidvnm

گپ موزیک:t.me/+jXn0tI8vjwxjNzU8

فعلا نمیدونم!

23 Oct, 09:31


شاید بگذره، اما خاطرات “تو” همیشه توی قلبم هست

فعلا نمیدونم!

22 Oct, 18:12


من عصبانی نیستم. من دارم درد می‌کشم و باعثش تویی. تویی که انتظار می‌رفت من و بیشتر از همه چیز دوست داشته باشی.

فعلا نمیدونم!

22 Oct, 14:59


همه چی خوب و درست به نظر می‌رسه، تا اینکه شب میشه و دوباره میای سراغِ تختت.

فعلا نمیدونم!

22 Oct, 11:35


هر بار که دستت را می‌گیرم، همه چیز آرام می‌شود.

فعلا نمیدونم!

21 Oct, 18:15


دور شدم از همه‌چیز، اما چیزی که هیچ‌وقت ازش دور نشدم، فکرِ تو بود.

فعلا نمیدونم!

21 Oct, 13:40


با اینکه می‌دونم نباید بابتش ناراحت باشم، ولی هستم. می‌دونم که نباید برام مهم باشه، می‌دونم که از اول همین بوده و باید عادت می‌کردم، ولی چه کنم؟ هم برام مهمه هم عادت نکردم.

فعلا نمیدونم!

21 Oct, 09:30


«پناه من، تنها همون لحظه‌ای که بهت نگاه می‌کنم و دلم آروم می‌شه.»

فعلا نمیدونم!

20 Oct, 20:02


بفرست براش

فعلا نمیدونم!

20 Oct, 20:02


می‌دانی، شاید یک روز همه چیز بهتر شود، شاید هم نه. اما همین حالا، در این لحظه، من فقط می‌خواهم که کنار تو باشم. چیزی بیشتر از آرامش نمی‌خواهم، اما نه هر آرامشی… آرامشی که با تو باشد. حتی اگر تو نباشی، تصویر تو، حرف‌هایت، سایه‌ات… هنوز با من است. هنوز وقتی چشم‌هایم را می‌بندم، به یاد تو می‌افتم، به فکر اینکه کاش این فاصله‌ها نبودند.
عجیب است چقدر دلم می‌خواهد با تو باشم. حرف‌هایم را بگویم، زخم‌های قدیمی‌ام را ببندم. شاید این نامه مثل همیشه به جایی نرسد، شاید هم اصلاً مهم نباشد، اما تنها چیزی که در این لحظه مرا آرام می‌کند، این است که بدانی هنوز در قلبم جایی برای تو دارم، هرچند سکوت کرده باشی.
پس هر کجا که هستی، یادت باشد که تو هنوز برای من یک دنیا معنا داری.
• پناه.

فعلا نمیدونم!

20 Oct, 17:37


غمگین‌تر از اونی‌ام که بتونم نادیده بگیرمش، غمم رو می‌گم.

فعلا نمیدونم!

20 Oct, 09:30


چشمانت دریچه‌ای به تمام آرزوهای من است.

فعلا نمیدونم!

19 Oct, 16:14


@felanmidvnm

فعلا نمیدونم!

19 Oct, 10:22


گفت مشکل اینجاست که تو زیاد سکوت کردی. در برابر همه‌چیز.
در برابر شادی ها سکوت کردی، در برابر زخم هایی که زدند در برابر نه شنیدن برای آرزو ها و خواسته هایت.
درد آنجا بود که داشت درست می‌گفت.

فعلا نمیدونم!

18 Oct, 21:32


“تمام دلخوشی‌ام در یک نگاهِ تو خلاصه می‌شود.”

فعلا نمیدونم!

18 Oct, 20:30


امشب گیر بودم و دیر تر نامه فرستادم تو بات،
هیچکس نگفت چرا نامه نفرستادی و روز به روز بازخورد کمتر میشه به نامه ها، حس میکنم کار بیهوده ای میکنم شاید دیگه نامه نفرستم از من دلخور نشید.

فعلا نمیدونم!

18 Oct, 15:45


دلتنگی مثل نسیمی آروم میاد و روی شونه‌هام سنگینی می‌کنه. گاهی حس می‌کنم همه چیز در اطرافم داره حرکت می‌کنه، مردم می‌خندن، آسمون همون رنگ همیشگیه، اما یه چیزی توی من ثابت مونده. انگار قلبم گیر کرده تو یه لحظه، تو یه خاطره که هر بار چشمهام رو می‌بندم، دوباره برمی‌گرده.
هر روز که می‌گذره، بیشتر حس می‌کنم یه تیکه از من گم شده، شاید هم همون‌جا توی گذشته جا مونده. من اینجام، زندگی ادامه داره، اما یه بخش از وجودم هنوز به تو چسبیده، انگار هنوز منتظره که برگردی.
نمی‌دونم چطور این حس رو توضیح بدم؛ شبیه یه خالی بزرگ توی قلبمه که با هیچ‌چیز پر نمی‌شه. هر بار که می‌نویسم، هر کلمه مثل یه قطره‌ی کوچیکه که شاید بتونه از سنگینی این خالی کم کنه، ولی هیچ‌وقت کامل نمی‌شه. هر لحظه بی‌تو، مثل یه روز بدون نور، یه تکه از منو با خودش می‌بره، و من می‌دونم هرچی بگذره، بیشتر از خودم دور می‌شم.
-پناه

فعلا نمیدونم!

18 Oct, 09:30


شاید چاره‌ی همه چیز یک آغوش طولانی باشد.