كانال اشعار فريبا صفري نژاد @faribasafarinejad Channel on Telegram

كانال اشعار فريبا صفري نژاد

@faribasafarinejad


کانال اشعار فريبا صفري نژاد (Persian)

کانال اشعار فريبا صفري نژاد یک فضای شعر و ادبیات برای اشعار و آثار هنری فریبا صفری نژاد، شاعر و نویسنده محبوب ایرانی است. در این کانال، شاعری زیبا و عمیق از آثار خود به اشتراک گذاشته و علاقمندان به ادبیات و شعر می توانند از تجربه هنری او لذت ببرند. فریبا صفری نژاد با سبک منحصر به فرد خود و تلاش برای بیان احساسات و افکار عمیق خود، توانسته است جایگاه ویژه ای در صحنه ادبیات ایران برای خود ایجاد کند. اگر شما هم طرفدار شعر و ادبیات هستید و می‌خواهید از شاعری با استعداد مانند فریبا صفری نژاد لذت ببرید، حتما به این کانال ملحق شوید و از اشعار و آثار او لذت ببرید.

كانال اشعار فريبا صفري نژاد

04 Feb, 04:38


عظیم است اما مُعظَّم نشد
کَرَم کرد اما مُكرَّم نشد

چه کرده ست اسلام با مومنین؟!
کراوات زد شیخ و آدم نشد!

——-

https://t.me/faribasafarinejad

كانال اشعار فريبا صفري نژاد

03 Feb, 05:49


"حكايت آخوند هيز و دختر ناشنوا"

دید آخوندِ عنتر و هیزی
دختری را و گفت: عجب چیزی!

به.. !عجب پشت و روی زیبایی
چه سر و سینه ای ، عجب پایی !

چشمهایش دو کاسه ی خون شد
اختیارش ز دست بیرون شد

دید در محضرِ چنین دافی
باید آرَد ادله ی کافی

تا به تدبیرِ پند و اندرزی
رخنه در او کُند ز هر درزی

رفت و گفت «از حجاب، بیزاری
که بدین وضع توی بازاری؟

حیف این دُر که در صدف نَبُوَد
خلقت زن که بی هدف نبود

زن نباید رود ز خانه برون
عرضِ اندام و ساق و سینه و ...ن

در حضور کسی مجاز بوَد
که شب و روز در نماز بوَد

بالاخص شیخ های روحانی
که ندارند نفس شیطانی

گرچه بی میل و اهل پرهیزم
کس ندیده خطایی از چیزم

ناگزیرم به امر نزدیکی
تا در آیی ز بندِ تاریکی

این دخول از برای ایمان است
راهِ رفع و خروج شیطان است

طالعت سعد و وقتِ تو عالی ست
چون که امروز خانه ام خالی ست

هیچکس پاپِی و وبالم نیست
شُکر! از بختِ خوش، عیالم نیست

صیغه ام شو که طبق عرف و اصول
برسانم تو را به فیضِ وصول

تا به کِی مستِ این و آن باشی؟
آلتِ دست این و آن باشی؟!

لفظِ "آلت" بگفت و شد بی تاب
طاقتش طاق شد ز حال خراب

پس از آن مخ زنی طولانی
وان همه حجت و سخنرانی

گفت آخوندِ خوش خیال به او
که جواب تو چیست؟ زود بگو!

دخترک در سکوت مطلق بود
توی افکار خود معلق بود

هر چه پرسید شیخ، هیچ نگفت
شیخ بیچاره نیز سخت آشفت

یقه اش را گرفت و گفت بگو!
دخترک با اشاره و ابرو
كرد حاليش «كرده ای پكرم
بي پدر! زر نزن! كه بنده كَرَم»

راهِ خود را گرفت و رفت و نمود
شکر از اینکه نکرده هیچ شنود
[]

زین حکایت نتیجه می گیریم
که اگر در حصار درگیریم،

این چنین زار و دست و پابسته،
شیخ هم کرده است تا دسته،

عیب ما از خِرَد بریدن بود
نقطه ی ضعف ما شنیدن بود

گوش، آنچه شنید باور کرد
حرف باطل، من و تو را خر کرد

هی شنیدیم و هی به گا رفتیم
پشتِ شیطان، پیِ خدا رفتيم!

———-

https://t.me/faribasafarinejad

كانال اشعار فريبا صفري نژاد

31 Jan, 08:39


«ضحاک»
با صدای یارا
ملودی: کورش درستکار
تنظیم: علی زبردست
کلام : فریبا صفری نژاد
——

https://t.me/faribasafarinejad

كانال اشعار فريبا صفري نژاد

26 Jan, 04:39


 «تلخند ۶۶»
(در باب مشاییخ!)
——-
مال از بَهرِ گِرد کردنِ چشم مردم است، نه
از بهرِ نیاز!

شیخی را پرسیدند نیکبخت کیست
و بدبخت کیست؟
گفت:
نیکبخت، آن که کُشت و خورد و بُرد،
و بدبخت، آن که کِشت و مُرد.

موسی علیه السلام، قارون را نصیحت کرد که
اَحسَنتُ به اَمواٰلِکَ * خوش به حالِکَ* مَعَ الْاَسَف أنَا‌ لاٰ مالِكَ* كوفتَت شَوَد فَذاٰلِکَ*
یعنی
چشمش زد. و عاقبت قارون شنیدی و دیدی.
 
خواهی که مُمَتّع شوی از دنیی و عُقبا
اسپند بکن دود که چشمت نزند کس
 
گرگی که شکارش شده شامِ شبِ کفتار
بر لاشه ی وی چشمِ بقا دوخته کرکس

[]

درختِ یقین، هر کجا بیخ کرد
به سودای گُل، شاخه را سیخ کرد

به جمعی مُکسّر، شبی شیخ را
مشایخ نکرده مشاییخ کرد!

گهی پيچ در سنگ شد این دريل
گهی تخته دید و در آن میخ کرد

چو لاتی که از نوچه گیرد نسَق
بسا پشت و صورت که بی ریخ (ت)کرد

چو ما را رضا دید، تا دسته رفت
شکایت چو نشنید، تا بیخ کرد

به جغرافیایی که در ما فلان،
زمانه به اجبارِ تاریخ کرد!
——-
#گلستان_بعدی

كانال اشعار فريبا صفري نژاد

20 Jan, 04:20


«غزل»
———
آیینه بودم، آب بودم، آذرم کردند
در حسرت پرواز بودم، پرپرم كردند

چیدند بالی را که رؤیای پریدن داشت
در انتهای تیرِ خونْ ریزی، پَرَم کردند

روزی عقیقی سرخ بودم از تبار عشق
یک شب به دستِ ظالمی انگشترم کردند

آن سروِ آزاده به تقدیرِ تبر افتاد
چون باغبان را آفت شاخ و برم کردند

کندند از جا ریشه را، اندیشه ها رویید
بر برگهایی خشك، وقتی دفترم كردند

با جوهرِ خونت نوشتی سرخ خواهی ماند
چاقو برید این دسته را چون خنجرم کردند

شد کور، چشمی که به سوی عشق، روشن بود
با سازِ ناکوکِ توهّم، چون کرَم کردند

وقتی که شیطان، پرچمِ الله را افراشت
خواندم سرود مرگ را، تا باورم کردند

از عشق گفتن در شبِ کابوس، رؤیا شد
بیدار از این غفلت به چشمانِ ترم کردند

میخواستم دریا شوم، مرداب سَدَّم شد
هی سنگ خوردم تا در آخر سنگرم کردند

وقتی هدف، زن بود، زندان را صدف خواندند
یک عمر پوشاندند اما گوهرم کردند

ایمان ِ من، محصول ِ یک عشقِ خیالی بود
پیغمبرانِ مرگ و نفرت، کافرم کردند
——

https://t.me/faribasafarinejad

كانال اشعار فريبا صفري نژاد

13 Jan, 04:32


«تلخند ۶۵»
(حدیث نفس حضرت علی (ع) )
______
گویند مرا چو زاد مادر
کعبه بگشود روُ به ما، در

زاییده شدم به دستِ جبریل
شد کعبه ز نورِ من، منوّر

همراهِ ننه م زدیم بیرون
افسوس ز عابری به معبر!

از بختِ بَدَم كسی ندید و
این قصه كسی نكرد باور

گفتم ننه! بي خيال! اسمم؟
گفتا: "اسد و علی و حیدر

باید بشَوی تو شیرِ این قوم
سیّد شوی و امیر و مهتر

چون زاده شدی به کعبه، بی شک
پیغمبری ات شده مقدّر".

رفتم بشوم پیامبر، که
گفتند مَمَد شده پیمبر

دیدم به دلایلی موجّه
در حیله ز من بسی ست برتر

یکروز بگفت: "ای علی جان!
ای شیرِ دلیرِ نام آور!

خواهم به غدیرِ خُم بگویم
راحل چو شَوَم، علی ست سرور".

گفتم: "در ازای چه"؟ بفرمود:
"فرمان بپذیر و شک میاور!

قصد ترورم به خواب دارند
این قومِ سیه دلِ ستمگر

فرموده خدا که جای بنده
باید تو رَوی به تختم اندر

در سوره ی گاو، آیه اش هست
اصلا تو خودت بیا و بنگر"!

دیدم که بدون ذکر اسمم
یک آیه نوشته شد به دفتر

پوشانْد مرا عبای خویش و
خوابانْد بجای خود به بستر

از ترس به خود …سه نقطه، اما
بیدی بُدم و شدم صنوبر

درها همه باز شد به رویم
یا کندمشان ز جا چو خیبر

زین باب، شدم خودی و دیدم
بس خیر در این سلاله ی شر

پشتِ سرِ وی شنیده بودم
گفته ست به او عمویش: ابتر

لکن چو به خانه اش برفتم
ناگه بپرید برقم از سر:

با مالِ شوگِر مامی - خدیجه،
پرداخته یک سرایِ محشر!

من که دهنم ز بُهت وا بود
در باز شد و شدم ز خود در

چون دختر خردسال وی را
دیدم، بزدم به سیم آخر

جذاب تر از عروسکانش
مشغولِ شنا به حوضِ کوثر

آب از دهنم روان چو دجله
مانندِ فرات، دیده ام تر

از جامِ عطش چکید باده
از کشتیِ دل، فتاد لنگر

رفتیم شبی به خواستگاری
با خواهر و مادر و برادر

هر چند که چاق و چله بودم
هر چند که زشت بودم و گر

غیر از شکمم که بود گنده
اسبابِ دگر بسی محقر

پرسید مَمَد که چیست شغل ات؟
گفتم به غرور: ذبح کافر.

گفتا که سرای و مَرکبت کو؟
گفتم که خیالِ خوش مپرور!

پرسید: تبار و تخمه ات کیست؟
گفتم: "مملی! بیا و بگذر!

با این که کُنند زنده در گور
چیزی که زیاد هست دختر

گر باغِ فَدَک کنی بنامش
فرمانده ی تو شَوم به لشگر

بر مُلکِ عرب مباش راضی
من مرزِ تو را بَرَم فراتر

تنها تو بگو که چیست مَهرش"؟
گفتا که به من بیار باور!

گفتم که "به چشم، یا محمد!
اصلا چه کسی ز توست بهتر"!؟

گشتم سر و پا به گوش و فرمان
دامادیِ وی شدم میسّر

تألیف نموده ام کتابی
شد گرچه پدرزنم مکدّر

چون دید که چاپ آن ز قرآن
در پارس شده بسی فزونتر

گویند که حاکمانِ ایران
کردند همه کتابم از بر

اين نهج، بلاغه يي ست پربار
مخصوص مبلغان رهبر

خطاط به خط خوش نویسد
تصویرگرش کند مصوّر

شد روز پدر، تولد من
در باورِ این جماعتِ خر.

خب، بگذرم از مقوله ی علم
عشق است زِ هر چه عقل، بهتر

فاطی که مرا نمود قاطی
در اوجِ بلوغ شد چو پَرپَر

یک هفته گذشت با کف دست
گفتم چه کنم بدونِ همسر!؟

تا داغِ وِرا کنم فراموش
رفتم پیِ کودکانِ دیگر

از بس که چو طفل، خورده ام شیر
شیری شده ام چنین دلاور

پستان به دهن گرفتن آموخت
گویند مرا چو زاد مادر!

———-
#گلستان_بعدی

كانال اشعار فريبا صفري نژاد

09 Jan, 18:04


« با تو »
خواننده : دلارام
آهنگ: کیوان رجبی
تنظیم:علی مهراسبی
ترانه :فریبا صفری نژاد
ویدیو: آرش رئوف

كانال اشعار فريبا صفري نژاد

04 Jan, 09:20


شده خانه خالی از آن همهمه
پدر رفت و بعدش عموها همه


به هر کس که گفتم عمو، شد سقط
عمو سدعلی جان! تو ماندی فقط!

كانال اشعار فريبا صفري نژاد

03 Jan, 05:21


«بیوگرافی قاسم سلیمانی»
-
———-
در سن بلوغ، بس که عرفانی شد،
رو کرد به قاریان و قرآنی شد

در شوقِ زمام،گشت سرباز امام
راحل شد امام و وضع بحرانی شد

چون دید مُخَنّثی سرِ کار آمد
دلباخته ی یارِ خراسانی شد

دیدند که ساندیس خوری قهار است
پس،مستحقِ کلوچه و رانی شد

یک شب که به بیت رفت با سیّدعلی
مشغول به بند و بستِ پنهانی شد

با تحفه ی کرمان به برِ آقا رفت
تا صبح، فضای بیت، نورانی شد

گویی که دو همزاد، به هم پیوستند
ابلیس، دچار ضعف و حیرانی شد!

چون بر سرِ دار بُرد سر از پسِ سر
معروف به سردار سلیمانی شد

چون سیر نشد ز کشتنِ ایرانی
قصّابِ بسی سوری و افغانی شد

با داعش و طالبان بشد هم پیمان
در منطقه، گرمِ آتش افشانی شد

غربی که خودش عَلَم نمود اینان را
چون دید که وی اُسامه ی ثانی شد،

این موش چو قد کشید ،دُم در آورد
آنقدر که غرق ِ گربه رقصانی شد،

با موشکِ نقطه زن به جانش افتاد
آنگونه که لاشه اش چراغانی شد

وان نام که سردار سلیمانی بود
کتلت شد و شام ِناب ایرانی شد


این قصه ولی ادامه دارد زیرا
این مُرده، نمادِ رهبرِ جانی شد

—————
#گلستان_بعدی

https://t.me/faribasafarinejad

كانال اشعار فريبا صفري نژاد

29 Dec, 05:45


«تلخند ۶۴»
(اندر حکمت نجاست سگ!)
______
یکی از اصحاب پیغمبر با سگی نزدیکی کرد.
چون فرو رفت، سگ، قفل کرد و امیدِ صحابه گسست و کلیدش شکست.
اصحاب، عرضحال نزد پیغمبر بردند که
حِکمت در چیست که این حیوان با بز و گوسفند و گاو و الاغ، توفیر دارد؟

پیامبر، با علم لَدُنّیِ چگونگی آمیختن با جن و انس و مابقی جانداران در خشکی و دریا، در حالی که چشمان مبارکش پر از اشک شد، فرمود: به والله قسم که سگ در حینِ مقاربت، قفل میکند، و چون بدجوری ضد حال و حس است، لذا نجس است.

یکی از اصحاب، عرض کرد:
یا رسول الله! این حیوان بغایت با وفاست.

رسول اکرم فرمود: وفایی که خالی از صفاست، جفاست؛ وزین پس، مسلمان را نزدیکی با سگ، دشمنی با خدا و رسول خداست.

پاسداری از وفایش نشاید اگر از قفایش کاری در جهت خیر و صفای تو بر نیاید



مشو داخل به قفلی پر خم و پیچ
که ناگه بشکند یک شب کلیدت

سگی گر پاچه خواری کرد، هشدار!
که درهم نشکند کاخ‌ امیدت!

شود قفل و تو را مسدود سازد
به شامی تیره، بی صبح سپیدت

کند از هر چه نزدیکی تو را دور
که خوانی نوحه بر عضو شهیدت

پس از این ختنه هم از واجبات است
تأسّی کن به قرآن مجیدت

به رسم دین و آیین یهودی
بِبُر قدری از آن چیز رشیدت

مسلمانی تو را خوش باد، مؤمن!
که روزِ سر بریدن گشت عیدت!
——
#گلستان_بعدی

كانال اشعار فريبا صفري نژاد

16 Dec, 03:28


«تلخند ۶۳»
(گفتگوی صمیمانه رسول الله و عفیر در شب معراج)
__
توی غارِ حرا، اتاقِ خودش
بود پیغمبر و اُلاغِ خودش

ناگهان حالتش دگرگون شد
وحی، نازل به حالِ افیون شد

جبرئیل آمد و به گوشِ نبی
گفت: «خیلی زِ انبیا عَقَبی!

«زنده كرده ست مُرده را عیسی
«شد عصایش چو اژدها موسی

«تازه بعدش شکافت دریا را
«کرد یوسف، جوان، زلیخا را

«تو به غیر از سرودن آیه
چه نمودی رسولِ بی مایه»!؟

دلِ ممّد ز نیشِ او خون شد
تا بدان جا که غرقِ افیون شد

طعنه ها بس که نقره داغش کرد،
روی بر صورتِ الاغش کرد

گفت: «باید به آسمان برویم
«تا فراتر زِ دیگران برویم

«راهِ ما، روُ به سوی معراج است
بعد از آن، فصلِ تاج و تاراج است».

چون عفیر این توهّمات شنید،
جفتک انداخت و به وی خندید

گفت: «گیرم بدین گمان رفتیم
«هر دو تا اوجِ آسمان رفتیم

«چه به من می رسد از این سودا؟
بار بردن دوباره از فردا»!

داد پاسخ، نبی: «چقدر خری!
«که به اصلِ قضیه پی نبری

«خر عیسی که از تبار شماست
«گشته مشهور و افتخار شماست

«پس از این، می شود غلامِ خودت
«باش در فکر احترامِ خودت

«یکشبه از خری درِ پیتی
«می شوی در خران، سلبریتی

«دهنِ هر خر از تو وا مانَد
«تا ابد اسمِ تو به جا مانَد

«می شوی فکر و ذکرِ ماده خران
«نرّه خرها ز بودنت نگران

«نور چشمِ طویله میگردی
اعتبارِ قبیله میگردی».

چون شنید آن الاغ، این گفتار
عرعری کرد و گشت پایه ی کار

همچو اسبی که بال در آورد
ناگهان سر در اوج، بَر آورد

گفت: «بپّر! ممد! سوارم شو!
«رونقِ بار و کسب و کارم شو!

«باید از غارِ خود، خروج کنیم
«هر دو تا آسمان، عروج کنیم

«کرد افکارِ تو زِ خود به دَرَم
«به فدای تو مادر و پدرم

«بعدِ تو چون دگر خوشی بکنم؟
در احادیث، خودکشی بکنم».
[]
بود این قصه ی عَفیر و نبی
ترجمه کردمش من از عربی

———
#گلستان_بعدی

كانال اشعار فريبا صفري نژاد

10 Dec, 04:34


«ان در احوال روزگار»

ای وای بر رئیسی، کز یاد رفته باشد
در صیدِ بالگردش پهپاد رفته باشد

ناهارِ خود، نخورده، افتاده گشته، مُرده
گرچه به قلّه گردی، دلشاد رفته باشد

"آنگوزمان" شد آنی، زین دینِ "پرپکانی"
کانی، که دِینِ خود را چون داد، رفته باشد

کتلت شده هنیه، چون قاسم و بقیه
تا سِدحسن که حزبش بر باد رفته باشد

چون سِدعلی،عروس است، داماد، چین و روس است
در حجله بیوه مانَد، داماد رفته باشد

خیلِ مدافعان بین! کز این حرم بُریدند
بیروت شد ز دست و بغداد رفته باشد

شد نطفه ی خمینی، این امت حسینی
نسلی که بَهرِ ارثِ اجداد، رفته باشد

پُر شر زِ سِدعلی شد امروز خاک ایران
ممّد گذشته باشد، اولاد رفته باشد

زان دینِ مانده بر پا، این دام، مانده بر جا
این صیدها به جنگ و صیاد رفته باشد

آوازِ بمب، امشب از سوریه نیامد
بشار، سوی پوتین، ناشاد رفته باشد

كانال اشعار فريبا صفري نژاد

05 Dec, 04:53


«تلحند ۶۲»
(حدیث ِ نفس ِخامنه ای)

ای ساربان! آهسته ران! عمرِ گرانم میرود
ای کاروان! در گِل بمان!دارد زمانم میرود

پرچم ز شُرت افراشتم،هِی در طَبَق بگذاشتم
نیشی که نوشش داشتم،تا استخوانم میرود

با من تو از حوری مگو، از کتری و قوری مگو
جز ذکرِ منصوری مگو، وقتی امانم میرود!

هر چند یک حمام بود،مقبولِ خاص و عام بود
شیرین ترین فکری که ذکرش بر زبانم میرود!

گرمابه بود و او و من، دَلّاک و یک چیزِ خفن
من خود به چشمِ خویشتن دیدم به کانم میرود

برگشت شیخِ سرخوشم، تا که زِ بَر، زیرش کشم
گه در میانش میروم،گه در میانم میرود

[]

ای شحنه گر خواهی نشان،آتش به دلها بر نشان!
تندی بکن با کاروان! چون بر زیانم میرود

عمامه افتاد و عبا،پوسید بر تن این قبا
کاری بکن ای مجتبی! نام و نشانم میرود

چون قوم لوط آگاه شو! با خبرگان همراه شو
افسارِ این خر را بکِش،گر بی عنانم میرود

از لاشه ی دینِ مُبین،مانده ست تنها ننگ و کین
تیرِ رسول الله بین! کاندر دهانم‌ میرود

این ریشه چون خشکیده شد،کل علف ها چیده شد
بر کسب و کارم ریده شد، سود کلانم میرود

هر دسته چون کَنْد از حسین، من خویشتن دیدم به عِین
تا دسته چون شمشیرِ شمر، اندر فلانم میرود

كانال اشعار فريبا صفري نژاد

02 Dec, 04:42


در سالگشت کوچ استاد و رفیق یگانه ام ابوالفضل زرویی
💔🖤🤍

كانال اشعار فريبا صفري نژاد

28 Nov, 18:52


«تلخند ۶۱»
(در باب فضای مجازی)
_______

جوانی جویای نام به محضر استادی رسید و گفت: ای استاد! من از وقتی به پا خاسته ام، به چندين هنر آراسته ام؛ شعر میگویم،
نوحه میسرایم، آواز میخوانم، ساز می زنم، می رقصم، و در کل، خیلی بی نقص ام.

استاد گفت: حبذا و مرحبا! شعرت را بخوان!

جوان در حسی شاعرانه و سماعی عارفانه فرو رفت و چنین خواند :

"آه!
بمان!
نه!
نرو!
من هنوزم میخوام تو رو!
آقامون جنتلمنه !
آینده مون چقدر روشنه! “

استاد، نگاهی به سرتاپای جوانِ جویای نام افکند و گفت:
تو را هنر، همین بس که جمالِ صورت و کمالِ مخرج داری؛
که بی شک با چنین نازی، می درخشی در فضای مجازی.
یعنی:
تو را چه کار با معنی!؟


اگر خواهی شوی مشهور در شهر
به ژل برجسته، زین پس، پشت و رو کن

تمام عیب هایت را بپوشان
تمام درزهایت را رفو کن

دماغت را به حدِ وسع، کوچک
لُپ و لب را به مانند لبو کن

بزن گنجشک را رنگِ قناری
کدو را سرخ مانندِ هلو کن

برو زیر پتو، ای ماه و صیدِ
پلنگِ خفته ی روی پتو کن

مبادا با چروکی صاف گردی
بده سرویس و خطها را اتو کن

سیاهی های ظاهر را سپید و
سپیدی های مو را رنگِ مو کن

چو گشتی اینفلوئنسر، بلاگر
پس از آن بر حکومت نيز روُ كن

بگو که تابع اسلام هستی
به این حیوانگرایی خوب خو کن

گهی چون مجتبی یک بچه باش و
گهی طوسی صفت، خود را عمو کن

اگر بهمانِ خود بر باد دادی
فلانت را به هر جایی فرو کن

به شکل دوستِ دژمن ستیزی
خودت را تابعِ دیو و عدو کن

چو اهل باطلی، بختت بلند است
در این ابطال، کسب آبرو کن

در این مردابِ از دریا بریده
بمان غرقِ سراب و آرزو کن

چو کردی خویش را گم زین هزیمت
غنیمت هر چه خواهی جستجو کن

بتی را که به مستی می پرستی
بدین آبِ لجن، هر شب وضو کن
____
#گلستان_بعدی

كانال اشعار فريبا صفري نژاد

19 Nov, 05:35


«تلخند۶۰»
(اندر حکایت کلینیک ترک بی حجابی)
———

روایت کنند در دیاری که امتش به سبب ویروس ِآنفلانجای محمدی به مرض جنسی مبتلا شد، مَرد، بیمار و زن، بلا شد!

پس، پرده ای بر او پوشیدند و در پیشکیری از ابتلای مسلمین کوشیدند.
اما چون این پرده بر افتاد، اسلام به خطر افتاد.

فقیهی چنین نسخه پیچید:

برای تَرکِ دردِ بی حجابی
کلینیکی زن و درمانِ آن کُن

پس آنگه تا بچرخد این کلینیک
پرستویی ولایی را نشان کن

اگر راضی نموده رهبری را
پس از آن با سپاه اش امتحان کن

چو دیدی طشت رسوایی ش افتاد
تُو حوض کوثرش را عینِ وان کن

بلاشک چون جهادی در نکاح است
سوایش از میان دیگران کن

شده چون کارکشته این کماندو
به اسم فاطی اش مسئولِ آن کن

یکی دیگر ز جمعِ فاطیان را
بنام دکترش خاطرنشان کن

پرستارش که باشد؟ سهل و آسان
تمام صیغه ای ها را روان کن

خوشا پُست نگهبانی، سگی پَست
گزین از پاچه لیسان و خسان کن

ز دخلِ خود، گهی خرجِ زبانی
که خود کرده زبون با صد زبان، کن

برای آنکه گشته جاکشِ تو
به جایش فکرِ جا، فکر مکان کن

مدیرش کن، رئیسش کن، خرش کن
پس آنگه حکم بر کُلّ خران کن

بپوشان چادرِ ابری به خورشید
به پشتش روشنایی را نهان کن

كانال اشعار فريبا صفري نژاد

15 Nov, 04:33


«اندر حکایتِ رفتن جو و آمدن دونالد!»

برفت پیره الاغی که خوش مذاکره بود!
ادای تَنگیِ یک کهنه گرگِ باکره بود

به شکلِ منجی و داور به سازمان ملل
نشست قاضیِ قاتل به جستجوی علل

به بندِ اصلاحاتی که گفت: او با ما!
دخیل بسته خران بر ضريح ِ “اوباما”

چو رفت «جو» كه به سازش، اسيرِ گيجی شد
دونالدِ “گندمگون” آمد و ‌ بسیجی شد!

خوشا که چشمِ اپوزیسیون شده چون لامپ
که رفته بایدنِ آخوند و آمده ست ترامپ!

رفیقِ دزد و به ظاهر، شریکِ قافله ای
که دلخوشند فقط با “توئیتِ” پُر گِلِه ای!

چو یارِ مشفقِ پوتین، رئیسِ دنیا شد
به بندِ بسته ی هر چکمه، زخمها وا شد

اگرچه شد هنرش کتلتِ سلیمانی!
نه فکر‌ افغانی، ایرانی، اوکراینی..

فاشیست از همه سو، غرقِ شور و مستی شد
دوباره عصرِ حجر، دورِ بت پرستی شد

نه جز به فکر خود: این گرگِ در پیِ برّه!
من و توایم اسیری به قعرِ این درّه

من و توایم که دائم نشسته در کنجی
به دزد و غارتگر، بسته کُنیه ی منجی!

به غیر عشق وطن، هیچ را نمی طلبم!
نه راستم، نه چپم، یا نه این و آن طلبم!

که خاک‌ پای وطن، خاکِ پاکِ ایرانم
که خصمِ حزب الله ام، که ختمِ شیطانم!

تنفرم زِ هَر آن بُت که ابرِ خورشید است
که سدِ راه رهایی، که مانعِ دید است

شبی ستاره کُش است و مسافری پیِ روز
پی ِ قطار دوید و پیاده مانده هنوز!

كانال اشعار فريبا صفري نژاد

08 Nov, 06:49


« تلخند ۵۹»
(در باب یک کرّه خر)
____
آقازاده ای را بر در بيت ديدم كه که عَرض ِ ارادتی و دَرزِ کرامتی
زایدالوصف داشت؛
هم از عهدِ خُردی، دادی و خوردی!

با يك ژن ِ خوب و پُشتْمَندی
بنشست به پایه ی بلندی!

في الجمله، مقبولِ منظورِ فقهای سفیه و علی الخصوص ولی فقیه افتاد. لاکِن با آنکه كه جمالِ صورت و كمالِ مخرج داشت، و خردمندان گفته اند: توانگری به فزونیِ مال است و فسونگری به خُردیِ سال، به ناگاه در راهِ عرفان بدین فلسفه رسيد:
دادن یا ندادن؟
مسئله این است!
اما نه در اسلام که دینِ تمکین است!

طالبانِ جنس بر اين مركب، حسد بردند و به عبارتی، دور از چشمِ يعقوب، چون یوسف، متهم اش کردند و در تطمیع و ترتیبِ وی، سعیِ بی فايده بردند.

دژمن چه كند؟! فقیه چون دارد دوست
وقتی پسری لطیف و بس خوش پس و روست
در داد و ستد، گهی در آید پدری
چون گلپسرش سوگلیِ محفلِ اوست!

وانگاه، پدر به پسر، با بغضی کودکانه و زبانی عامیانه چنین گفت:

«کرّه خر! آقا شدم من تا تو آقازاده باشی
اقتدا کردی به آقا، تا فقط کون داده باشی؟!
تُف به کون و تُف به ذاتت، واجبی شد واجباتت،
دم به دیقه تو حموم و حالتِ آماده باشی»!

#گلستان_بعدی

كانال اشعار فريبا صفري نژاد

06 Nov, 04:59


«پاسی از شب»
____
شعر: فریبا صفری نژاد
خوانش: مهدی فلاحتی
——
آسمان را دیدم
گوشه ای می بارید
قطره ها ریخته اند
هان! که: ایمان آرید!

شب، لبی دوخته بود
در تبی سوخته بود
تا بسوزد خود را،
آتش افروخته بود

رعد و برقی میزد
تا بگوید نورم
خوف از خورشیدم
از تعصب، کورم

#

آسمان، بغض آلود
گریه کرده ست کمین
این چه بارانی بود؟
خشک گشته ست زمین

آردها بیخته اند
با شب آمیخته اند
تشنگان، غرقِ سراب
کوهها ریخته اند

این چه بارانی بود؟
داغ زد بر جانم
در پیِ آبادی
رفتم و ویرانم

ابرها خشکیدند
گرگ و میش است هنوز
پاسی از شب مانده
تا درخشیدنِ روز

كانال اشعار فريبا صفري نژاد

04 Nov, 07:09


«تقدیم به ستار بهشتی»
———
«رهایی»
با صدای : یارا
ترانه: فریبا صفری نژاد
آهنگ: کورش درستکار
تنظیم: علی زبردست
🖤💔

كانال اشعار فريبا صفري نژاد

30 Oct, 04:09


«خودباختگی»
-------------

با ساقه هایی خم شده، از ریشه ی خود، رد شدم
رودی خروشان بودم و در بسترِ خود، سد شدم

زخمی که خود را دوخته، باغی که خود را سوخته
با چهره ای افروخته، تاریکیِ بی حد شدم

با سوختن چون ساختم، از خود بُریدم، تاختم
محکومِ حکمِ آسمان، مغلوبِ دیو و دد شدم

روُ بَر بُتی خودساخته، با پرچمی افراخته
انسانیت را باخته، آنسان که اینسان بد شدم

وقتی صراط مستقیم، بیراهه ای گمراه بود،
تا از والضّآااالین شَوَم، بر این کِشِش، هِی مَد شدم!

معبود بود و بندگی، سرمایه ی شرمندگی
وقتی به بندِ زندگی، عبدی در این معبد شدم

مقصودِ پوچی، هیچ بود، ره پُر خم و پُر پیچ بود
وآنگاه با قصدِ فنا من راهیِ مقصد شدم

از پاره خطِ کفر و دین، خطی کشیده تا یقین
تا بی نهایت، امتدادِ این شبِ ممتد شدم

تا عَرضه ی خواری کنم، جز سجده کِی کاری کنم!؟
همچون مریدی بر مراد، حتی اگر مرتد شدم!

رفتم به راهی که دگر خود را نمی بینم در آن
برگشته ای از خویشتن، زین رفتِ بی آمد شدم
——
#غزل

كانال اشعار فريبا صفري نژاد

20 Oct, 04:43


«تلخند ۵۸»

چاپلوسی از زمانِ خردسالی می کند
کودکی شیرین زبان است و چه حالی می کند!

می شود تشویق در دست ِ عموهای محل
هر چه را یا می خورَد یا دستمالی می کند

"کاش بودی تا ببینی که کبوتر بچّه کرد”
جوجه کفتر بین! که چون صیدِ اهالی می کند!

در زمان نوجوانی چون به مکتب می رود
بی امان، استاد را حالی به حالی می کند

تا بیاموزد اصولِ سجده و اِخلاص را
فارغ از قال و مقالی، روُ به قالی می کند

در جوانی، بی سر و سامان، زبانی چرب را
خاک بر سر، صرفِ نانی خشک و خالی می کند

چون که نان اش می رسد، با اشتهایی وا شده
روُ به ساندیس و کلوچه در لیالی می کند

در پیِ پُستی، مطیعِ حکمِ حاکم می شود
در تمنّای مقامی، مدحِ والی می کند

گاه بیهوشِ حسین و گاه مدهوشِ یزید
قیمه ها را زین تبانی، ماستمالی
می کند

پشتِ کنکوری که در این آزمون با پُشت کار
یک جهش تا دکترای خایه مالی می کند

روی خوش چون دید، در کونش عروسی می شود
می پَرَد برق از سه فازش، اتصالی می کند

پوزه می مالد به هر جا تا بگیرد سکّه ای
کیسه پر از کاسه ای سست و سفالی میکند

وای اگر این سکه برگردد، چه دارد غیرِ شرم؟!
آن که خود را بنده ی ظلم ِ موالی می کند

#گلستان_بعدی

كانال اشعار فريبا صفري نژاد

17 Oct, 05:01


«غزل»

رفتی و دیگر تو را در خواب می بینم فقط
در تبِ تو خویش را بی تاب می بینم فقط


تشنه ی دیدارم و در این سرابِ تشنه لب
با لبی خشکیده، وَهمِ آب می بینم فقط


گاه همچون چشمه می جوشم، مگر رودی شوم
تا به دریا می رسم، مرداب می بینم فقط


چون که ماهی میشوم در حسرت راهی شدن
ماهیانِ مُرده بر قلّاب می بینم فقط


زندگی را بی تو گورستانِ دفنِ زندگان
در حصار و سایه ی القاب می بینم فقط


از تو‌ دور افتاده ام، تنها به عکسی دلخوشم
برکه ای را در شبِ مهتاب می بینم فقط


چون که ظاهر می شوی تا بی امان لمست کنم
دستِ مَستم را به رویِ قاب می بینم فقط


از تهی پُر ، این صدف را چون به ساحل می رسد
خالی از آن گوهرِ نایاب می بینم فقط


دلخوشِ آوازِ دریا، گوشْ ماهی میشوم
در کویری خشک، دارم خواب می بینم فقط!

كانال اشعار فريبا صفري نژاد

15 Oct, 04:51


«تلخند ۵۷»
۱
شیخی را دیدم، گویی از شكمِ والده درآمده، با شكمی بر آمده؛کودن، عبایی ابریشمین بر تن،
و مَرکبی فرنگی در زیر و دافی پلنگی در بر.

۲
کسی گفت: بَعدی! چگونه همی بینی رنگِ این دک و پز را، بر این چکِ سپیدامضای برگشته از قم با این همه قمپز !؟

۳
گفتم:

قَدْ خواٰبَهُ اُمَّتٌ ‌چُون حِماٰرٌ * کَمَثَلِ الْگاٰوِ شیردِهْ کِه چَشْمَهُ خُماٰرٌ*
وَ چَنْبَرَهُ بَرْ گَنْجَهُ ماٰرٌ *

۴
به آدمی نتوان گفت مانَد این حیوان
چو هست آل ِعبا، با عبای پُر خونش

هميشه خادم و مخدوم در رهِ خدمت
که دخل و خرج کُنَد از درون و بیرونش!

گرفته زن که شوَد باجناقِ شیخِِ دگر
که شوُیِ خواهرِ زن را کُنَد چو خاتونش!

به شامِ تیره ی ما‌ روزِ روشنی دارد
ز رنج ماست بدین خاک، گنجِ قار‌ونش

گذشته ایم ز اسلام در زمان امام
خوش است روشنی ما، اگرچه مرهونش!

خوشا که کِلکِ مورّخ بدونِ زور و کلک
نوشت خواهد که: کفرِ ماست مدیونش!

حياتِ وحش شد اين خاك، چارده قرن است
به حکمِ کهنه کتابی و جبر و قانونش!

توحّشی که سوارِ سرِ تفکر شد
توهّمی که تعقل شده ست مجنونش

نشسته بر سر منبر، بلند شو از جای!
که هیچ چیز نباشد حلال جز کونش!

#گلستان_بعدی

كانال اشعار فريبا صفري نژاد

12 Oct, 04:22


«ققنوس»
با صدای یارا
ملودی: کورش درستکار
تنظیم: علی زبردست
شعر: فریبا صفری نژاد

كانال اشعار فريبا صفري نژاد

07 Oct, 05:12


«جنگ ادیان»
____
در جهانِ آدمیت با شروع نامِ دین
غرق‌ شد در جنگ و ننگ و خودپرستی، این زمین

در پیِ منجی، تمام ابلهان، راهی شدند
دلخوشِ راهی که شد بن بست با یوغِ یقین

کُشت عیسی با صلیب و سوخت موسی با عصا
چون برون آمد به شکل اژدها از آستین

آن که پیکِ رحمت اش خوانند، جز ظلمت نداشت
شد سفیرِ ذلّت و وحشت، امان از آن "امین"!

چیست این بیت المقدس؟ این سرای جنگ و شر
عامل درگیریِ این مؤمنان و مؤمنین

هر چه آمد بر سرِ ما، بَهرِ دینداری ماست
عده ای رو بر یسار و عده ای رو بر یمین

بین ما تنها نقار و درد و داغ انداخته ست
عده ای گشته مُبین و عده ای دیگر لعین

فارغ از این دین پرستان، پرسش من از خداست:
چیست قصدت زین جهنم، این جهان آتشین؟

چیست منظورت از اصلاح بشر، زین قاصدان؟
چیست حاصل جز شکاف و اختلاف و قهر و کین؟

کاش می دیدیم شیطانی، مگر آدم شویم!
گر خدا بودی خدا! هرگز نمی کردی چنین

كانال اشعار فريبا صفري نژاد

02 Oct, 19:06


«اندر حکایت حسن نصرالله»
_____

حیف! جای آنکه از این گنده تر باشی نبود!
حیف از عمری که جز در کار عیاشی نبود

سیّدی شغل تو بود و همچو جَدّت پیشه ات
هیچ غیر از غارت و کشتار و کلاشی نبود

پیروِ عمامه داران، ریش و پشم و خواب و خور
حاصلی جز این در آن تنپوشِ خفاشی نبود

گنده گوزی چون امامت از کراماتِ تو بود
گرچه حسی تا ز جای خویش هم پاشی نبود!

نشئه ی این زر زدن جز سد علیِ شیره کش
یا سپاهِ جاکش اش این خیلِ خشخاشی نبود

آفتی افتاده بر خاک وطن بودی و حیف
آفتِ عظما کنارت حینِ سمپاشی نبود

خواستی در اوج باشی، سرنگون گشتی چو موج
این فرا رفتن در آخر جز فروپاشی نبود

ناشده کتلت، خوراک کرکسان گشتی، حسن!
آنچه از تو ماند غیر از لاشه ای لاشی نبود
____
#حسن_نصرالله

كانال اشعار فريبا صفري نژاد

01 Oct, 18:50


"شاهنامه رو تکون بده!"

شعر: فریبا صفری نژاد
آهنگ: فرهاد فخرالدینی
اجرا: فریدون فرح اندوز
میکس: شاپور

@FereidounFarahandouz

كانال اشعار فريبا صفري نژاد

23 Sep, 04:35


بار دیگر، سقفِ سستی بر سری آواری شد
اتفاقی تلخ در این سرزمین تکرار شد

بار دیگر، در پی یک لقمه نان، جان میدهیم
مرگ آمد، اين معاش ِسخت، بی اِمرار شد

بار دیگر، خواست بابا نان دهد، اما نشد
مادری از داغ، مُرد و همسری بی یار شد

بار دیگر، میچکد خون از دو چشم کارگر
بار دیگر، کار فرما در پی انکار شد

در تب بیگانگان و داغ لبنان، جان به لب
سوختیم و عمرمان صَرفِ غم ِاغیار شد

خانه خاموش است و میتابد چراغِ مسجدی
چشمشان روشن! اگر چشم من و تو تار شد

آنچه مي بينيم را بايست ديد از چشم خويش
ما چنان تاریم کاین آیینه پُر زنگار شد


شوره زاری كه در آن شور درختان، دار گشت
چشمه ها مرداب ماند و هر دری دیوار شد


بس که خوابیدیم، غافل مانده ایم از آفتاب
نیست امّیدی به خورشیدی، مگر بیدار شد!

_____
#معدن_طبس
🖤🖤🖤

كانال اشعار فريبا صفري نژاد

17 Sep, 04:59


دادنامه - خان هفتم:
مردم ایران

سروده فریبا صفری نژاد به سبک شاهنامه
اجرا: فریدون فرح‌اندوز

#زن_زندگی_آزادی
@faribasafarinejad
@farsivoa
@FereidounFarahandouz

كانال اشعار فريبا صفري نژاد

17 Sep, 04:59


دادنامه - خان ششم:
گوهر عشقی

سروده فریبا صفری نژاد به سبک شاهنامه
اجرا: فریدون فرح‌اندوز

#زن_زندگی_آزادی
@faribasafarinejad
@farsivoa
@FereidounFarahandouz

كانال اشعار فريبا صفري نژاد

16 Sep, 19:07


دادنامه - خان پنجم:
محمد حسینی

سروده فریبا صفری نژاد به سبک شاهنامه
اجرا: فریدون فرح‌اندوز

#زن_زندگی_آزادی
@faribasafarinejad
@farsivoa
@FereidounFarahandouz

كانال اشعار فريبا صفري نژاد

15 Sep, 20:03


دادنامه - خان چهارم:
غزل رنجکش

سروده فریبا صفری نژاد به سبک شاهنامه
اجرا: فریدون فرح‌اندوز

#زن_زندگی_آزادی
@faribasafarinejad
@farsivoa
@FereidounFarahandouz

كانال اشعار فريبا صفري نژاد

15 Sep, 20:03


دادنامه - خان سوم:
کیان پیرفلک

سروده فریبا صفری نژاد به سبک شاهنامه
اجرا: فریدون فرح‌اندوز

#زن_زندگی_آزادی
@faribasafarinejad
@farsivoa
@FereidounFarahandouz

كانال اشعار فريبا صفري نژاد

15 Sep, 20:02


دادنامه - خان دوم:
خدانور لجه‌ای

سروده فریبا صفری نژاد به سبک شاهنامه
اجرا: فریدون فرح‌اندوز

#زن_زندگی_آزادی
@faribasafarinejad
@farsivoa
@FereidounFarahandouz

كانال اشعار فريبا صفري نژاد

15 Sep, 20:02


دادنامه - خان اول:
مهسا امینی، اسمی که رمز شد

سروده فریبا صفری نژاد به سبک شاهنامه
اجرا: فریدون فرح‌اندوز

#زن_زندگی_آزادی
@faribasafarinejad
@farsivoa
@FereidounFarahandouz

كانال اشعار فريبا صفري نژاد

09 Sep, 04:54


من میزنم مِی و تو مست میشوی
من پایکوبی ام، تو دست میشوی

من فکر میکنم، تو میشوی بیان
من در تو مخفی و تو میشوی عیان

تو آسمان و من تنها پرنده ام
تو میشوی خدا، ناچار بنده ام

در عمقِ خوابِ من، بیدار میشوی
بیمار می شوم، تیمار میشوی

من زخم میخورم، تو زجر میکشی
من شوکرانم و تو زهر میچشی

تو آه میکشی، من گریه میکنم
تو کوه میشوی، من تکیه میکنم

ققنوسِ من تویی، خاکسترت منم
پروازِ تازه ای از هر پَرَت منم

تاجِ سرم تو و خاکِ دَرَم تویی
من گشته ام یقین چون باورم تویی

برهانِ من تو و عصیان من تویی
در این یگانگی، ایمان من تویی

تا شمع میشوم، پروانه میشوی
همراهِ عقل من، دیوانه میشوی

تو میزنی دف و من رقص میشوم
تو بی بدیل و من بی نقص میشوم

من شعر می شوم، تو شور میشوی
در گوشه ی سه گاه، ماهور میشوی

تو سِرّ عشقی و من رازِ مستی ام
تو سازِ جان و من آوازِ هستی ام

من میشوم تو و تو میشوی چو من
لمس تو زندگیست ملموس چون وطن

كانال اشعار فريبا صفري نژاد

06 Sep, 04:44


اجرا: فریدون فرح اندوز
شعر: فریبا صفری نژاد
بر اساس طرحی از رضا نجات
@fereidounfarahandouz
#دادنامه
#مهسا_امینی
#زن_زندگی_آزادی

كانال اشعار فريبا صفري نژاد

02 Aug, 04:52


(اندر حکایت علی خامنه ای؛ پس از دیدن عاقبتِ اسماعیل هنیه !)
______

باز که ریده ای به خود، راست بگو! نهان مکن!
چون خَمُشانِ بی گُنَه، روی بر آسمان مکن

تیرِ خلاص خورده ای، ک...یرِ حماس خورده ای
بوی خلاب میزند، خربزه در دهان مکن


خربزه ای نمانده است، جُربزه ای نمانده است
لیک تو ریدِمانِ خود بر همگان عیان مکن

دوش، شراب ریختی، وز هَنیه گریختی
بارِ دگر، هدف تویی، بارِ دگر چنان مکن!

نیست امید و چاره ای، در پسِ کونِ پاره ای
خواجه گیِ جهنم و بندگی جهان مکن

کارِ دلت به جان رسد، کارد به استخوان رسد
ناله کنی، بگویمت دَم مزن و بیان مکن

ناله مکن که اُمتی ، ناله کند برای تو
گرگ تویی، شبان تویی، تکیه بر این خران مکن

تا که ذلیل میشوی، جسمِ علیل میشوی
بَهرِ علاجِ ناقصی، روُ به پزشکیان مکن!

هوُیِ تو از نتانیاهوست، سیره و شیره ات از اوست
گفت: "چو مادرت منم! میل به دایه گان مکن!

"باده بنوش و مات شو! شیره بکش، نبات شو!
سرخوشِ این لواط شو! عرضه به غیرِ کان مکن!

"کردنِ عام از برون، گادنِ توست از درون
چون سر و کون بیان کند، تو به زبان بیان مکن

"از تلاویو، بنیامین، چون زَنَدت به زخمِ کین
روُی به روس و چین، چنین در پیِ پانسمان مکن

"چون که به آتشی خوشی، قدرت و خشم و سرکشی
روُی سوی ِ چراغ کن، سوی چراغدان مکن"!

-------------


با پوزش از حضرت مولانا در نوشتن این نقیضه ! 😓😅

كانال اشعار فريبا صفري نژاد

31 Jul, 04:41


چه اکبر، چه قاسم، همه فانی اند
بدهکارِ جانی به این جانی اند

به غیر از شبان، گوسپندان همه
چو اِبرام و اِسمال، قربانی اند

___

https://t.me/faribasafarinejad