🖍بهروز مرادی
کتاب شعرم با عنوان: "دلم را بهجای خدا بسیار بوسیدهام"، آمادهی انتشار است.
اما ممیزی ادارهای که بر کرسی صدور حکم در خصوص چاپ کتابها نشسته و مجوز کتابها را اوست که صادر میکند، حکم به حذف یکی از شعرهای کتابم داده است.
این شعر را در خرداد ١۴٠٠ زمانی سرودم که دو زبالهگرد را در یکی از میدانهای نارمک تهران در حال جنگ بر سر محتویات یک زباله دیدم.
همان رویکردی که واقعیات اجتماعی را کتمان میکند و بحران معیشتِ فراگیر در جامعه را انکار میکند، هموست که سخنگفتن از واقعیات را نیز برنمیتابد و حکم به پوشاندن آن میدهد تا تصویر جعلی و توهمآمیزی که او از واقعیت ارائه میدهد، همچنان بر واقعیت سایه بیفکند و سکهی واقعیت جعلی را در رسانهها ضرب کند.
اینک این شعر حذفشده و سپس دکلمهاش را در پیاش میآورم:
«ستیز بیشکوه»
در ایستگاه فاجعه
فقر گواهی میدهد که جنگها بیشکوهاند.
در ستیزِ تلخکامانهی روح شما
طوفانی به ننگ مکرر میشود.
وطنم ناپیداست
تا پدری باشد برای شما.
شکوهِ پیکار گم شده است.
در تیرگی
عشق
دیوبارهای است به جنون نشسته،
کجاست زندگی
تا مادری کند برای شما؟
ستیزِ بیشکوهتان
ننگی را مرور میکند
در گوشهایی که انسان را از یاد بردهاند.
و فقر
که داسهایی بر گلوگاه زندگیست،
دوستی را از چشمان شما دریغ میدارد
تا انسان
عمرش را از دوزخی تلخ بازنشناسد.
آه ای همهی چشمهای جهان!
مرا در هجوم اشکهای فاجعه
پناهی باشید.
*
٨ اسفند ١۴٠٣
🌿@drBehrouzMoradi