دنیای اجنه @doonyayevahshat Channel on Telegram

دنیای اجنه

@doonyayevahshat


اطلاعاتی جامع درباره دنیای اجنه و ماورا

دنیای اجنه (Persian)

دنیای اجنه یک کانال تلگرامی با نام کاربری @doonyayevahshat است که اطلاعاتی جامع و پر از جذابیت درباره دنیای اجنه و ماوراء را ارائه می‌دهد. این کانال منحصر به فرد اطلاعاتی عمیق و جذاب در زمینه‌های ماوراء الطبیعه، رمز و رازهای جهان ناشناخته و موارد دیگر ارائه می‌کند. با عضویت در این کانال، شما به یک دنیای معجزه‌آسا و پر از راز و رمز وارد خواهید شد و با مطالب جذاب و متنوع از جهان اجنه آشنا خواهید شد. هر روز با مطالب جدید و جذاب کانال دنیای اجنه شما را به دنیایی متفاوت و الهی می‌برد. بنابراین اگر به دنیای ماوراء و اجنه علاقه‌مند هستید، حتماً به این کانال ملحق شوید و از اطلاعات جالب و دیدنی آن بهره‌مند شوید.

دنیای اجنه

23 Oct, 20:44


داستان ترسناک راز روستای سوگ : ماجرای سه جوانی که از این روستا رد شدند



@doonyayevahshat

دنیای اجنه

08 Oct, 07:15


دو ویدیو کوتاه و دیدنی از رویت موجودات ماورایی ⁉️
ویدیو دوم که توسط دوربین مداربسته ضبط شده به نظر واقعی هست ،
نظر شما چیه



@doonyayevahshat

دنیای اجنه

07 Aug, 21:38


طلسم عاشقی | به دست آوردن دل شخص به وسیله طلسم عشق⁉️



@doonyayevahshat

دنیای اجنه

05 Aug, 22:35


این کلیپ بعنوان یکی از ترسناک ترین های اینترنت شناخته شده...

@doonyayevahshat

دنیای اجنه

05 Aug, 21:37


فکر کن روز عروسی پسرت بفهمی که عروس دختر خودته که تو بچگی گم شده بوده.

مادرشوهر چینی تو عروسی پسرش متوجه علامتی مادرزادی روی بدن عروس میشه که عیناً علامتی بوده که دختر گمشدۀ خودش داشته. تو شوک و ناباوری از خانواده عروس می‌پرسه که آیا دختر فرزندخوانده اونهاست؟و اونها میگند که بیست سال پیش این بچه رو کنار جاده پیدا کرده‌اند.
البته بعد از اشک شوق و در آغوش کشیدن فرزند گمشده و دیدار فرزند با مادر حقیقیش، عروسی همچنان از سر گرفته میشه، چون خانم که از پیدا کردن دخترش ناامید بوده پسرش رو به فرزندخواندگی گرفته بوده.

@doonyayevahshat

دنیای اجنه

05 Aug, 21:27


*در جهان 26 درخت وجود دارند كه قبل از ميلاد مسيح نيز وجود داشتند...!
يكى از اين 26 درخت سرو_ابرکوه در يزد با عمر 4 هزار سال است!*

@doonyayevahshat

دنیای اجنه

05 Aug, 15:41


ده تا فیلم ترسناک با داستان واقعی!


@doonyayevahshat

دنیای اجنه

05 Aug, 15:39


مغزتان سوت میکشد اگر بفهمید اندازه ستون های افرینش چقدر است!

بزرگترین ستاره ی کهکشان ما در مقابل این ستون ها همانند یک دانه ی شن میباشد!

ستون های افرینش به دلیل ساخت ستارگان این نام را دارند!


@doonyayevahshat

دنیای اجنه

01 Aug, 22:25


با مادرشوهرم و شوهرم رفتیم یه شهر دیگه خیلی دور بود تا رسیدیم غروب شد یه دعا نویس خیلی خوب بود که میدونست دردم چیه رفتیم پیشش نشستیم گفت مشکلت چیه دخترم شوهرم بهش همه چیو توضیح داد منم گریه میکردم منو به خطم گرفت شروع کرد به خوندن قرآن یهویی سرم بالا گرفتم دیدم دوتا آدم دیگه ولی با صورت نورانی و خیلی مهربون یکی سمت چپ اون آقا دعانویس بود یکی هم سمت راستش نشسته بودن گریم گرفت گفت اینا رو میبینی کنارم هستن گفتم آره گفت نترس یه جوری نمیدونم وارده بدنم شد اصلا حالیم نمیشد داشت ازم حرف میکشید میگفت که انگار من جن هستم اون داشت ازم حرف میکشید میگفت اسمت چیه چی از جون این دختر میخوایی نمیدونم چی میگفتم ولی بعدن شوهرم بهم میگفت که میگفتی اسمم فاروق هست قسمشون داد که بهم کاری نگیرن و اون دوتا آدمی که کنارش بودن جن مسلمون بودن که جلوی اون جنای کافر رو میگرفتن که نرن فرار نکنن میگفت صدیق بگیر جلوشون نزار فرار کنن قسمشون داد نابود میشین باید مسلمون بشین من خیلی حالم بد بود همش از هوش میرفتم کلی دعا برام نوشت و چندتا سوره‌ نوشت داد گفت بنداز توی آب صبح و شب و ظهر هروقت تشنه میشی بخور ازشون گفت نترس اونا مسلمون شدن کاریت ندارن اگرم باز بخوان اذیتت کنن سوره و دعای من همیشه همراهت هست یه دعا داد گفت بنداز گردنت از چیزی نترس
👇

دنیای اجنه

01 Aug, 22:25


برگشتیم خونه خواهرشوم که همون شهر بود شب شد و من ترس کله بدنم رو گرفته بود که الانه که بیان سراغم گریم گرفت شوهرم میگفت عزیزم چیزی نیست نمیتونن بیان دیگه اذیتت کنن اونا مسلمون شدن تو همراهت دعا هست مثله قران همراهت هست از چیزی نترس دیدم صداشون از پشت پنجره‌ میاد میگفتن چرا این کارو کردی باهامون گریه میکردن خیلی منم گریه میکردم میترسیدم  ازشون خواهرشوهرم اومد کنارم مادرشوهرمم اومد خیلی نصیحتم کردن دیگه نترس دعا داری از چیزی نترس سعی کن خوب بشی اینجوری بکنی خوبم نمیشی باید بری دیوانه خونه فقط تا نیم ساعتی صداشون میومد دیگه کم کم صداشون کم شدن خواهرشوم شام آورد خوردیم دیدم خبری نیست ازشون خوابیدم صبح شد رفتیم خونه پدرم یه مدت اونجا بودم که بهترشم برگردم باز پیش شوهرم همون دوشب اولم که خونه بابام بودم صداشون رو احساس میکردم پشت پنجره هست ولی دیگه نیومدن سراغم این موضوع مال پارسال بود و من هنوزم خوابشون گاهی میبینم و توی خواب گریم میگیره گاهی فکر میکنم شوهرم میخواد منو بکشه ازش میترسم که شوهرم خیلی منو دوست داره امیدوارم از حرفام خندتون نگیره کله حرفای من حقیقت داشت هیچ دروغی توش نبودن و نیستن خدا سرهیچ کس نیاره این روزا را خیلی سخته خیلیییی؟؟



@doonyayevahshat

دنیای اجنه

01 Aug, 22:24


بهم میگفت میخوایی بچه دار بشی چون من مشکل شوهرم بود دکتر زیاد رفتیم بچمون نشده بود هنوز میگفت بیا باهم رابطه کنیم بچت میشه جیغ میزدم کمک تموم موهامو کشیدم از بس خودمو زدم کله صورتم سیاه کبود بود یهویی دیدم مثله باد از پنجره اتاق خزیدن و گمشدن چون شوهرم با قرآن میدوید سمت اتاق هی قرآن نزديک اتاق میشد اونا کافر بودن تا شوهرم رسید اتاق اونا فرار کردن  دیدم شوهرم گریه میکنه گفت اومدم عزیزم نترس منو بغل زد گریه کردیم قرآن داد دستم گفت بیا این پیشت باشه کسی اذیتت نمیکنه نترس باز صدای گریه هاشون از پشت پنجره میومد میگفتن بیا بیرون من به شوهرم میگفتم ببین ببین صداشون پشت پنجره هست اونا همینجاست میان منو میکشن گریه میکردم شوهرم میگفت نمیتونن بیان تو چون قرآن هست در امانی بیرون هستن شام بهم آورد گفت باید بخوری حالت خب میشه بهت قول میدم عزیزم فقط همسرم بود که منو درک میکرد میدونست واقعا حالم بدس بهم دارو داد خوردم که بخوابم یه نیم ساعتی خوابم برد یهویی پشت پنجره صدام زدن بیا بیرون حالیم نمیشد از روی تخت پاشدم رفتم بیرون دم در میترسیدم برم جلوتر میگفتن بیا بیا چیزی نمیشه تو فقط بیا هرچی میرفتم بازم اون صدا میومد میگفت بیا از اتاق دور شدم هی میگفتن بیا بیا یهویی شوهرم از پشت منو گرفت گفت عزیزم کجا میری جیغ میزدم ولم کن باید برم میگفت نه نمیشه بری اون سمت سگ هست بهت حمله میکنه خلاصه بزور منو برد داخل اتاق روی تخت گفت من پیشتم نترس منو بغل زد گفت بخواب ساعت4نیم صبح بود شوهرم به صاحبکارش گفت باید خانمم ببرم پیش دعا نویس حالش خب نیست خیلی بدس اونم موضوع را میدونست گفت باشه  روز بعدش یکیو آورد جای شوهرم سرکارگاه ما حرکت کردیم سمت روستا که به اسم کیاسر بود مازندران؟؟👇

دنیای اجنه

01 Aug, 22:24


تا یه شب که داشتم گریه میکردم میگفتم منو ببرید بیرون توی حیاط میخوام ببینم هست یا نه دوتا جاریم نمیزاشتن برم بیرون آخرش برادرشوهر صداش بلند کرد گفت ببریدش روپله ها ببینه چیزی نیست بیاریش توی اتاق تا رفتم بیرون  روی پله ها پایین رودیدم هست فقط من میدیدمش جلوم بلند شد گفت. ای فرزند آدم من کاریت ندارم جیغم در اومد دیوانه شدم  دوشب بود اینجوری حالم بعد بود همه دیدن امشب خیلی حالم بدس زنگ زدن به شوهرم گفتن امشب زهرا حالش خیلی خرابه که گفت اگه میتونید بیاریش پیشم شام خوردن منم هی گریه میکردم حالم خب نبود منو آماده کردن که بریم پیش همسرم از خونه بیرون شدم زیر درخت چیزی نبود سه چهار نفری منو بردن توی کوچه توی ماشين  کارگاه شوهرم نزديک روستابودو با برادرشوهرم و زنش حرکت کردیم سمت کارگاه شوهرم که یه اتاق کوچیک بیشتر نداشت رفتیم توی راه گریه میکردم رسیدیم دم حیاط  شوهرم اومد دم در شونه منو گرفت از ماشين پیادم کرد گفت چیشده عزیزم خوبی که جیغم در اومد گریه میکردم منو برد توی اتاق برادرشوهرم و زنش رفتن اون شب همش همون جوری بودم هی میگفتم نری بیرون عزیزم که منو میکشن میترسیدم نزدیکای صبح خوابم برد روزا بهتر بودم که باز صدای اونا و چهرهاشون جلوی چشمم بودن باز غروب شد ساعت 6شروع میشد ترسم صدای پشت پنجره‌ میزدن به پنجره که بیا بیرون منو فقط میخواستن به شوهرم گفتم امشب منو میکشن اینا گفت من پیشتم عزیزم نترس دید حالم خب نیست زنگ زد به برادرش گفت قرآن بیاورد اینجا برامون که حاله زهرا اصلا خب نیست گفت باشه چشم داداشش با یه سرعتی اومد دم کارگاه با پسرش که 16سالش بود قرآن اورد زنگ زد به شوهرم گفت بیا دم در میگفتم نه نه نرو تو بری بیرون میترسم گفت چیزی نمیشه باید برم قرآن بگیرم بهم گفت پتو بنداز توی صورتت تا 10بشماری من اومدم گفتم باشه رفت بیرون تا رفت بیرون در باز شد سه نفر با چهرهای خیلی وحشتناک اومدن توی اتاق لخت بودن لباس نداشتن من جیغ میزدم اونا هم میپریدن بالا پایین و میخندیدن یکی اومد سمتم و پتوم کشید اونور گوشامو میکشید با موهامو که از بس جیغ میزدم فک میکردم تموم بدنم پاره شد
👇ادامه

دنیای اجنه

01 Aug, 22:22


ارسالی اعضاء سلام خسته نباشی این داستان اصلا دروغ نیست  و همش حقیقته من چندسال پیش 14سالم بود داشتم با خواهرم و دوستام بازی می‌کردم توی حیاط تشنم شد غروب بود ساعت6بود که مادرم گفت من میرم خونه مادربزرگت زود برمیگیرم گفتم باشه مامان منم رفتم آشپزخانه لیوان آب کردم تا خواستم بخورم یه سیاهی از داخل حموم اومد بیرون خیلی وحشتناک بود خواستم جیغ بزنم که صدام بالا نیومد اومد سمتم جوری زد توی گوشم که دیگه هیچی حالیم نشد افتادم کف زمین آشپزخانه بیهوش وقتی بهوش اومدم همه خانوادم بالای سرم بودن مامانم گریه میکرد خلاصه از اون موقع تا الان من مریضم یعنی اینقد پیش دعا نویس میرم خب میشم ولی تا یه مدتی هست باز میترسم ازدواج کردم و با شوهرت اومدیم برای کاری در مازندران شوهرم کارش یه جای دیگه بود و من شبا گاهی میموندم خونه برادرشوهر یه درخت توی حیاطشون بود بچهاش داشتن بازی میکردن که رفتم پشت پنجره یه چیزی رو بردارم یهویی چشمم افتاد به اون درخت که دیدم یه آدم خیلی قد بلند و با لباس های سفید پوشیده زیردرخت نشسته تا منو دید بلندشد جیغی آرومی زدم و رومو برگردوندم شبش خوابم نمیومد همش صدای زمزمه اش توی گوشم بود چشام باز کردم دیدم بالای سرمه جیغ زدم جاریم اومد اتاقم دیگه یه مدت خیلی حالم بعد بود شبا تا صبح گریه میکردم و خودمو میزدم تا نزدیکای صبح بعد خوابم میبرد اینقد شدید خودم میزدم کله موهامو میکشیدم میگفتم اون زیر درخته همه میگفتن چیزی نیست خیالاتی شدی ولی بقران من میدیدمش؟؟
👇ادامه

دنیای اجنه

30 Jul, 21:05


جن در مزرعه ی خشخاش




@doonyayevahshat

دنیای اجنه

30 Jul, 20:32


دایناسورها چطور منقرض شدن ؟


@doonyayevahshat

دنیای اجنه

28 Jul, 04:36


فیلم کوتاه ترسناک




@doonyayevahshat

دنیای اجنه

27 Jul, 05:09


خانه ی جن زده


@doonyayevahshat

دنیای اجنه

21 Jul, 17:11


مزاحمین در ویلای روستایی



@doonyayevahshat

دنیای اجنه

15 Jul, 21:12


داستان زندگی زعفر پادشاه اجنه

@doonyayevahshat

1,721

subscribers

269

photos

382

videos