و امکان گسستن از اصل
مهیا کن فرصتی
تا در احیای ریشههات
شهامتی یابی
به دریدن پوستِ حیوان
که سال
سالِ حزن بود و
خون بند نمیآمد از شقیقهی درخت.
ما که از شکلِ حجیمِ فاجعه
رجعتی بلند داشتیم
و آشوبِ رمههای حصر
گلوی کودکمان میفشرد
فرزندِ طاغیِ عصر خویش بودیم و
شتابِ پیشیگرفتن بر سلامتِ سنی که جوان مینمود
در توالی جریدههای عصر
صبح دیگری میجستیم و
بدنهامان در رنجشی تحمیل شده
به بعد مطرودتری مایل میشد
نه ارادهی معطوفِ تن
نه اشارهی چشم و پلکی که در استیصالِ برهنگی
مشروطِ بریدگی از تنهای دیگر باشد
یک قابِ بلیغ از تنهایی بشر!
تعارضِ جنسیتی مبلغ
در شهودِ گریختن از اذهانِ پرنخوت
پیچیدگی کن، ای دختر
نافرمانی کن، ای دختر
و در تمایلِ چشمهای مترصد
تمامیتِ منفردِت را
بر ارادهی محتومِ قرن بتابان
چون رسوایی بلندِ آفتاب که دف میزند
میرقصد و میرقصاند
جهانِ منفردِ ایستاده بر هیجانِ نظارهگرت باش.
ایستادگی کن، ای دختر
به افکارِ ملهجِ جمعیتت
اشتیاق بنوشان
دریدگی کن، ای دختر
که سال سالِ تو بود و
خشونتِ محیط بر اضطرابِ صورت
شتاب کن، ای دختر
تزریقِ خون باش در رگ کبوتر
میلِ براندازیِ شبهای نقاهت
تکفیرگوی مؤذن
الست* از ازل همچنانشان بهگوشِ روایتهای خونی
با سرها بریده بینی بیجرم و بیجنایتِ* داستانهای معاصر
اما این جسارت محترم است
این جنون مبارک است
اما ما بسیار راه بهدرهها برده بودیم
با دخترانِ کبوتر و آهو
با دو بال و دو رانِ وحشی
بهرفتارِِ دویدنشان با گرگ
در عصیانِ آب و سنگ
ای مبارزهی عزیز که از تو گفتن
جدالِ زبان بود در دهانِ معترض
و ما همواره زندگی را
درآغوشِ روز مییافتیم
به آن انکارِ مضطرب از جریانِ نور، بگو
چرا بدنهامان به اعتراضِ خویش خرسندند
و پاشنهی آشیلمان از حدقهی تاریخ بیرون زده؟!
*سعدی:
الست از ازل همچنانشان به گوش
به فریاد قالوا بلی در خروش
*حافظ:
در زلفِ چون کمندش، ای دل مپیچ کآنجا
سرها بریده بینی، بیجرم و بیجنایت
#سمیه_جلالی
بیداد موریانهها (ویژهی شعر زن):
@bidaademooriyanehaa